پرسشهاازایرانیانوپاسخهاازابوالحسنبنیصدر
13. حالت طبیعی، حالت خودانگیختگی است. در اینحالت، آدمی از استقلال و آزادی خویش برخوردار است. تنها وقتی او به تصرف قدرت درمیآید، از این حالت غافل میشود. بدینقرار، به میزانی که آدمی این حالت را از دست میدهد، هم خود را به خشونت میسپارد و هم در برقرارکردن رابطهها خشونت بکار میبرد. اندیشهراهنمائی که انسان را در حالت فطری نگاه میدارد، لاجرم، قواعد خشونت زدائی را دربر دارد. اینک پرسیدنی است که کدام اندیشه راهنمائی انسان را در حالت خودانگیختگی، بنابراین، خلاق و بینیاز از خشونت، نگاه میدارد؟فقه شیعه یا فقه سنی؟ لیبرالیسم و ایسمهای دیگر؟ پاسخی که به این پرسش میتوان داد ایناست: هیچکدام. الا اینکه، متناسب با نیاز قدرت، بیانهای قدرت زندگی انسانها را دستوریتر میکنند. چنانکه ولایت مطلقه فقیه، هرگاه بطور کامل برقرار شود، خواب و بیداری افراد را دستوری میکند. به سخن دیگر، در خواب و بیداری، تمامی فعالیتهای آدمیان را خشونت تنظیم میکند: توتالیتاریم اندیشه راهنمای خشونت فراگیر است.
دانستنی است که سازندگان اینگونه طرزفکرها یا از حالت خودانگیختگی غافلند و یا سرشت انسان را خشونت میدانند و منکر خودانگیختگی طبیعی انسان میشوند و یا به خودانگیختگی معنائی دلخواه خود را میدهند تا به خشونت نقش بدهند. و بازدانستنی است که بیانهای قدرت بدینخاطر که قدرت را هدف و روش میکند، بکار آن میآیند که انسانها را از خودانگیختگی خویش غافل کنند. درغرب، «مدرنیته» بازیافت خودانگیختگی تعریف شد. اما بنابر نیاز سرمایهداری، زمان به زمان، انسانها در تولید و مصرف، خودانگیختگی خود را از یاد میبرند و دستوری زندگی میکنند و تخریب میشوند و تخریب میکنند.
14. استفاده از علم و فن در خشونت امروز ابعادی را یافتهاست که طبیعت و زیندگان بر روی زمین را به مرگ تهدید میکند. به میزانی که علم و فن در ترکیب قدرت سهم بیشتر مییابد و به میزانی که دراندیشههای راهنما، علم و فن سهم بیشتر پیدا میکنند، خشونت بیشتر میشود: جانبدار «لیبرالیسم وحشی» طرفدار سکولاریسم در معنای دینزدائی است و به خشونت در همه عرصهها نقش اصلی را میدهد. پوزیتویستها که جز علم را از میان بردنی میدانند و جانبدار داروینیسم اجتماعی هستند، لائیک (در معنای ضد دین) خشونتگرا هستند. و...
و آنها و دین باورانی که به خشونت نقش اول را میدهند، غافلند از این واقعیت که این «ناعلم» است که پای خشونت را به میان میآورد. زیرا خلاء را همواره زور پر میکند. از اینرو، خرافهها کاربردی جز موجه کردن خشونت ندارند. در هیچ جامعهای، خرافه تولید نمیشود برای اینکه خشونتزدائی ترویج و عملی کند. بلکه خرافه ساخته میشود برای اینکه خشونت را، بعنوان ضرورت، توجیهکند. پس علمی که خشونت را توجیه میکند، «ناعلم»، خرافه، بیش نیست.
پرسشی که پیش میآید، ایناست: آیا نظریه «انتخاب اصلح» داروین، خرافهاست؟ استفاده از نظر او توسط «سرمایهداری وحشی» و «لیبرالیسم وحشی» و پوزیتویستهای باورمند به «انتخاب اصلح»، سبب شد اهل دانش هشدار بدهند: الف. نظریه داروین علمالیقین نیست. و ب. فائق آمدن بر خشونت است و نه رویه کردن خشونت. ولو کسانی چون هاوکینگ میگویند بشر اولیه نیاز به خشونت داشته و خشونت سرشت او گشتهاست امروز ندارد. او عجله هم دارد و میگوید نمیتوان به انتظار نشست که جریان تکامل داروینی انسان را از این خشونت برهد. علم ژنتیک را باید بکار برد.
بدینقرار، اندیشههای راهنما (دینها و مرامها) به همان اندازه که بیان قدرت میشوند و به خشونت بیشتر نقش میدهند، در آنها، سهم غیر عقلانیها و خرافهها بیشتر میشود. چنانکه ایران دوران ولایت مطلقه فقیه، بیشتر از هر دوران دیگری، دوران تولید خرافهها و غیر عقلانیها گشتهاست و دوران استالین، دوران بیشترین تولید خرافهها و غیر عقلانیها بود. و...
15. واقعیت نمایان و مهم دیگر اینکه بهمان نسبت که اندیشهراهنمائی در بیان قدرت از خود بیگانه میشود، دلیل از «معروف» و «منکر»های آن خارج و نزد مقام صاحب قدرت قرار میگیرد و محتوای آن خشونت میشود. توضیح اینکه هرکار خوبی، دلیل خوبیش در خود آن و نه در گوینده آناست. و هرکار بدی نیز دلیل بدیش در خود آن باید باشد. اما وقتی اندیشهراهنما بیان قدرت میشود، دلیل خوبی هر «معروفی» نه در خود آن که در قول کسی است که فصلالخطابش میخوانند. و آنچه او واجب و یا حرام میکند، به ضرورت، خشونتآمیز است. چنانکه دلیل 8 سال جنگ در جنگ نبود، در قول آقای خمینی بود و جنگ جز خشونت نبود. دلیل کشتار زندانیان در سال 67 نیز در نوشته او و این جنایت خشونتی بس سبعانه بود. دلیل درستی حمله قوای نتان یاهو به غزه نیز در خود این جنایت نیست، در دستور نتان یاهو است. در خود حمله قوای نتان یاهو جز خشونت و تبهکاری، بنابراین، بدی نیست.
دلیل جنگ در افغانستان و عراق و سوریه و یمن و لیبی و اوکراین نیز در خود جنگ نیست. دلیلی که در این جنگها هست، بدیها هستند: قدرتطلبی و سودجوئی و حذف مخالف و دین و مرام را وسیله توجیه جنایت کردن و ... و برباد دادن جانها و ثروتهای بیحساب است.
بدینقرار، قاعده بس روشن و مهمی بدست میآوریم:
هربار دلیلی که در یک «معروف» بر بدی آن دلالت کند اما دلیل درخارج آن برخوبی آن دلالت کند، آن «معروف» در واقع منکر و حکم زور است و عمل به آن جز بکاربردن خشونت نیست.
درحالحاضر، در کشورهای مسلمان، «خلیفه»ها برهم افزوده میشوند. بانی خلیفهگری آقای خمینی بود. او با نقض عهد خود، ولایت جمهور مردم را با ولایت مطلقه فقیه جانشین کرد. اینک از افغانستان و پاکستان تا ایران و عراق و سوریه و یمن، بساط خلیفهگری گسترده شدهاست. دلیل حقانیت ولایت فقیه در خود آن نیست. در برداشت دلبخواهی از دو روایت از امام صادق (ع) است. دلیل حقانیت خلیفهگری نیز در خود آن نیست. در زوری است که گروهی مسلح را بر منطقهای حاکم کردهاست. اما دلیل بدی ولایت فقیه و خلیفهگری در خود آن است: سلب حق شهروندان بر اداره جامعه خویش و تمرکز قدرت مطلقه در یک شخص. دلیل خوبی ولایت جمهور مردم درخود آناست. زیرا مشارکت شهروندان در اداره امور جامعه خویش، زور و خشونت را بیمحل و استقلال و آزادی، بنابراین مسئولیتمندی هر عضو جامعه و رشد بر میزان عدالت را بامحل میکند. مرگ و ویرانی را بیمحل و زندگی و سازندگی را بامحل میکند.
16. باز درجریان از خود بیگانه شدن یک اندیشهراهنما در بیان قدرت و توجیهگر خشونت شدنش، جذب کردن منسوخ و دفع و حذف کردن بسا واجب میشود. چنانکه در دوران انقلاب، بنابر اندیشهراهنمای انقلاب، شعاری که روش کار همگان گشت، «همه با هم» بود. اما وقتی پای ولایت فقیه به میان آمد، تقسیم مردم به مکتبی و ضد مکتبی و بیتفاوت و «غیر مکتبی» رویه شد. و چون نوبت به ولایت مطلقه فقیه رسید، جذب میل به صفر و حذف میل به صد درصد کرد. در روسیه نیز، درپی تصرف دولت و دولتمدار شدن لنین و استالین، جذب جای به حذف سپرد. در آلمان هیتلری نیز چنین شد. سرانجام نوبت به حذف زندگی شد و هیتلر دستور داد آلمان به زمین سوخته بدل گردد. دستور جنونآمیز او اجرا نشد. در عراق امروز نیز، داعش هنوز خلیفهگری را مستقر نکرده، کار حذف را آغاز کردهاست: سرزمین تحت تصرفش باید از شیعه و مسیحی و ... «پاک» شود. بعد نوبت به حذف ترکیب کنندگان «قوائی» میرسد که در منطقه سنی نشین عراق، بساط خلیفهکری را گستردهاند.
نیک که بنگری میبینی در جریان گذار از جذب به دفع است که در اندیشهراهنما تغییر متناسب با اینگذار روی میدهد:
● در روسیه، «قوانین دیالکتیک» مارکس و انگلس، نخست با «قوانین دیالکتیک» لنین و سپس با «قوانین دیالکتیک» استالین جانشین شدند. در دیالکتیک استالین، حل تضاد با حذف انجام میگیرد؛
● نبرد من هیتلر توجیهگر برتری نژاد ژرمن و نیاز این نژاد به « فضای حیاتی» است. اما، در پی تصرف دولت، حربه حذف تنها در مورد یهودیان و غیر ژرمنها بکار نرفت، در اعضای حزب نازی نیز بکار رفت. بتدریج، «ایئولوژی» نازیها تغییرهای ضرور را پذیرفت و توجیهگر «زبان و دست پیشوا خطا نمیکند» گشت. و
● در ایران، از ولایت با جمهور است شروع شد. آن ولایت شریکی پیداکرد که «ولایت فقیه یعنی نظارت فقیه». بود. سرانجام ولایت مطلقه فقیه ولایت جمهور مردم را بیمحل و «ولیامر» را «تالی معصوم» و «فصلالخطاب» و «النصر بالرعب»، بنابراین، حذف را روش دولت ولایت مطلقه فقیه گرداند.
هرگاه انسانها به اندیشهراهنمای خود بها دهند و از خود بپرسند چرا و چگونه دین و یا مرام آنها از خود بیگانه و توجیهگر خشونت میشودوبنارابرحذفمیگذارد، درمییابند که این تنها قدرتمدارها نیستند که، بروفق نیاز قدرتمداری، دین یا مرام را بیش از پیش، توجیهگر بکاربردن زور میکنند. هر شخص، در مقام تنظیم رابطه با قدرت، چنین میکند. واضحترین مثال، مثال دعواها است که میان دو کس و یا دوگروه بوجود میآید و بمحض بوجودآمدن، نیاز به توجیه پیدا میکند و توجیه نیاز به تغییر دین یا مرام. تغییر نیز دوگونه انجام میگیرد: یکی فرقه سازی و دیگری «جهش ایدئولوژیک». امر واقع ایناست که هردو نوع تغییر هم با خشونت انجام میگیرند و هم توجیهگر روش کردن خشونت هستند. «اختلافات خانوادگی» و نیز انشعابها در سازمهای سیاسی اینسان روی میدهند.
توجه بایدکرد که هرگاه بنابر حذف نبود، نه نیاز به تفسیر و «برداشتی» توجیهکننده جدائی به فکر حذف کننده و یا جدائیطلب میرسید و نه «جهش ایدئولوژیک» محلپیدا میکرد. زیرا جریان آزاد اندیشهها و نقدپذیری اندیشهراهنما و تجربی بودن روش، دفع را بیمحل و جذب را بامحل میگرداند. بدینخاطر، تقدم جستن در جدائی و یا تقدم جستن در جذف کردن، بنفسه، دلالت میکند بر قدرتمداری و روش کردن خشونت توسط جدا شونده و یا حذف کننده. و باز بدینخاطر است که عقل مستقل و آزاد که موازنه عدمی اصل راهنمای او است، هرگز جذب را با دفع و حذف جایگزین نمیکند و اقدام به جدا شدن نمیکند و در جداشدن پیشگام نمیشود. اقدام کننده به جدائی و نیز اقدام کننده به دفع و حذف نباید تردید کنند که اصل راهنمای عقل قدرتمدار آنها ثنویت تکمحوری و روش کارشان خشونت است. توجیه ایدئولوژیک هم که میتراشند و یا به عاریت میگیرند، به ضرورت توجیه کننده جدائی و یا حذف، بنابراین، خشونت، میشود.
17. دربند 8 دیدیم که وقتی بیان قدرتی که به ذهنیت تقدم بخشید و واقعیت را محکوم به انطباق با قالب ذهنی شمرد، خشونت ناگزیر میشود. در حقیقت تقدم و حاکمیت ذهنیت بر واقعیت برآوردن نیاز به توجیه بکاربردن خشونت است. البغدادی، در موصل، مقرر کرد که مسیحیان یا باید «اسلام» (آنچه را البغدادی اسلام میانگارد) بیاورند و یا ترکه خانه و وطن کنند و یا خود را به خشونت داعش بسپارند. اما او تنها کس نیست که چنین میکند. شاه سابق نیز حزب رستاخیز تشکیل کرد و مردم ایران را «مخیر» کرد میان پیوستن به حزب و یا گرفتن پاسپورت و رفتن از ایران. آقای خمینی نیز دم از «اسلام ناب محمدی» زد و مخالفان رژیم خود را «مخیر» کرد میان تسلیم شدن و دم فرو بستن و یا رفتن از ایران. وقتی هم به او گفتند درس خواندهها ایران را ترک میکنند، گفت: به جهنم که میروند.
سادهترین و رایجترین شکل ناگزیر کردن واقعیت به انطباق خود با ذهنیت، در خانواده، در شرکت، در یک سازمان سیاسی، در... «یا با آنچه من میگویم موافقت میکنید، یا من میروم»است. اگر گوینده خود را در موضع متفوق بیابد، جمله « یا موافقت میکنید و یا میروید » میشود.
اما حاکم شناختن ذهنیت بر واقعیت ترجمان قدرتمداری است و به ضرورت همراه است با نوعی از رابطه با واقعیت: رابطه مستقیم با واقعیت را عقل مستقل و آزاد برقرار میکند. اما عقل قدرتمدار جز از طریق قدرت نمیتواند با واقعیت رابطه برقرار کند. این رابطه غیر مستقیم، با واقعیت است که خشونت را روش میگرداند. زیرا قدرت از تخریب پدید میآید و نیاز به واقعیتهائی دارد که تخریبشان بازهم بیشتر بزرگ و متمرکز شدن قدرت را میسر میکند. بدینخاطر،
● سرمایهداری انسان را نیروی کار میبیند (= شئی) و به انسان و دیگر نیروهای محرکه، از دید بزرگ و متمرکز شدن خود مینگرد. هراندازه بزرگتر و متمرکزتر میشود، اندازه تخریب را بزرگتر میکند. «علم اقتصاد» در خدمت سرمایهداری، مصرف را مساوی تخریب میکند. چرا؟ زیرا هرگاه چرخه حیات را از چرخه مرگ جدا کند، فرآوردهها و خدمتهای ویرانگر حیات، به چرخه مرگ تعلق پیدا میکنند و این «علم» ناگزیر هشدار و انذار دائمی میشود به ضرورت پرهیز از گرفتار شدن در چرخه مرگاز راه تولید و مصرف فرآوردهها و خدمتهای مرگ و ویرانیآور.
● فقه شیعه و نیز فقه سنی مخالف اسراف و تبذیر هستند. اما با پیدا شدن درآمد نفت و «نفتی» شدن دولتها، بخصوص بعد از استقرار ولایت فقیه، در منابع نفت و گاز جز به چشم درآمدی که بکار قدرت بیاید، نمینگرند. بدینخاطراست که اقتصاد مصرف محور میگردد و بخش بزرگ بودجه به قدرت خریدی بدل میشود که ویرانگر است و آن بخش کوچک هم که «سرمایهگذاری» میشود، زمینه ساز مصرف بیشتر میگردد.
● درخانواده و در شرکتهای گوناگون و در سازمانهای سیاسی نیز زمان رابطه برقرارکردن با واقعیت از طریق قدرت، بدون استثناء زمان جدائی، بنابراین بکاربردن خشونت است. این قاعده همه جا و همه وقت صدق میکند. مرامی که در سر است عقل جدائیطلب را از رابطه مستقیم با واقعیت غافل و به رابطه غیر مستقیم ناگزیر میکند. این مرام به ضرورت، بیان قدرت است.
پرسشی محل پیدا میکند: اگر کسی ازدواج کرد و یا وارد سازمانی شد و دید محور زور و روش خشونت است، آیا خارج شدن از آن، رهاشدن از خشونت نیست؟ و این کار استثناء بر قاعده بشمار نمیرود؟ هرگاه منطق صوری بکاربریم، پاسخ به این پرسش آری میشود. اما اگر بنا را بر عبور از صورت به محتوی بگذاریم و با واقعیت رابطه مستقیم برقرارکنیم، پاسخ نه میشود. زیرا
1. وارد شونده در خانواده و یا شرکت و یا سازمان، نمیدانسته است که مرام، مرام قدرت است و یا دانسته وارد آن شده اما، در جریان زندگی در جمع، دانستهاست که اندیشهراهنما بیان قدرت و توجیهگر خشونتاست جز به ویرانگری راه نمیبرد، هرگاه برحق بایستد، یکی از سه امر اتفاق میافتد:
1.1. او را اخراج میکنند و بدینکار، ماهیت زورپرست اخراج کنندگان برهمگان شناخته میشود که خود بسی سودمند است. و یا
1.2. زورگو خانواده و شرکت و سازمان را ترک میکند که باز بسی سودمنداست. زیرا برهمگان آشکار میکند که زورگو رابطه حق باحق را برنمیتابد و در رابطه زوربازور برای خود موقعیت متفوق میطلبد.
1.3. نادرستی مرام زور و رویه کردن خشونت بر عضو و یا اعضای دیگر آشکار میشود. و مرام و روش و هدف را باهم تغییر میدهند.
2. هرگاه وارد شونده در یک ازدواج، یا هرجمع دیگری، نادانسته وارد جمع شده و آن را همان نیافته باشد که میپنداشته، غیر از اینکه ورود در جمع ناشناخته بدون روش کردن خشونت میسر نیست، بنابراین، وارد شونده، آگاه یا ناخودآگاه، خشونت بکاربردهاست و روش او میگوید که بیان قدرتی مرام او است، باز روش بایسته، ایستادن بر حق است. این ایستادن برحق هم خود او را از قدرتباوری میرهد و هم یکی از نتیجه بالا را ببار میآورد.
3. اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی و روش خشونت زدائی است. در سازمان و یا جنبش (مثال انقلاب ایران)، همگان شرکت دارند. اما در عمل، معلوم میشود، بخش قدرتمدار، مرامی دیگر در سر دارد و جز به تصرف قدرت نمیانیشد. در این وضعیت، اگرهم از آغاز، روشی بکارنرفته باشد که در هر ابتلی و آزمایش موفق باید بکاربرد (ایستادن برحق و تن ندادن به خشونت و خشونت زدائی)، هرزمان که پرده فریب درید، باید روشی را بکار برد که موفقیت آزمون را قطعی میکند: جدا نشدن و ایستادن برحق یعنی جز حق نکردن و نگفتن و شفاف کردن ابتلی و جامعه را محل انجام آزمایش گرداندن و ماهیت زورپرست نقاب پوش را بر ملاء کردن.
در هر دو مورد، شناختن و بکاربردن روشهای خشونتزدائی و نقد مرامی که خشونت را ترویج میکند بیشترین کارآئی را دارد.
18. بنابراین که هر بیان قدرت، زندگی را بر پایه مرگ بنا میکند و بیان قدرتی که مرام توتالیتاریستها میشود، «مرام چگونه مردن» است که جانشین مرام چگونه زیستن میشود، اندیشههای راهنما به تدریج که در بیان قدرت از خود بیگانهتر میشوند، شادی و امید و غنی در زمان حاضر را به امیدی به آینده و شادی و امید و غنی درآینده جانشین میکنند. یعنی زمان حاضر را زمان غم و یأس و فقر میکنند. به سخندیگر، نخست یأس و غم و فقر میسازند تا برپایه آن، امید و شادی و غنی درآیندهای را بسازند که نوید میدهند. بدیهیاست وقتی وضعیت کنونی، وضعیت فقر و خشونت، بنابراین، یأس و غم است، مرام استقلال و آزادی نیز جامعه را به ترک این وضعیت میخواند و میگوید هرگاه مردمی چنین کنند میتوانند وضعیت پر از غنی و خالی از خشونت، بنابراین، پراز شادی و امید را بسازند.
باوجوداین، تفاوت دو اندیشهراهنما تفاوتی است که میان استقلال و آزادی با قدرت وجود دارد. توضیح اینکه هرگاه اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی باشد،
18.1. میان حال و آینده، زور و خشونت را قرار نمیدهد. به سخن روشن، بدی وضعیت کنونی را توجیه کننده بکاربردن خشونت برای تبدیل این وضعیت به وضعیت آرمانی نمیکند. زیرا میداند بکاربردن خشونت خشونت موجود، غم و یأس موجود را دائم بیشتر میکند. فقر را روز افزون و وضعیت را ازآنهم که هست بدتر میکند. و
18.2. مردم را به بازیافت بلادرنگ شادی و امید و بکار برخاستن برای گذار از فقر و خشونت به غنی و عدم خشونت میخواند. پس، کار را مردم با رهاکردن خویش از قدرت باوری، بنابراین از رها کردن غم و یأس و ترس و بازیافتن شادی و امید طبیعی و بکاربرخاستن برای گذار از فقر به غنی، آغاز میکنند. بخصوص از راه عمل کردن به حقوق خویش و جانشین کردن رابطه قوا با رابطه حق با حق، بنابراین، خشونت با عدم خشونت، جامعه آرمانی را میسازند.
بدینقرار، کار را جمهور مردم میکنند و میان حال آنها و آیندهای که میخواهند بسازند، خشونت واسط و عامل نیست و این خشونت زدائی است که روش میشود.
در برابر، بیان قدرت، الف. مروج غم و نا امیدی است (اگر این بیان قدرت صفت دینی داشته باشد، یأس از این جهان را با امید به آن جهان همراه میکند تا تحمل خشونت را هرچه بیشتر کند) و ب . مروج ناتوانی انسان و توانائی قدرت است (در شکل سازمان سیاسی، در شکل دولت، در شکل فرقه، در شکل خانواده و...)، بنابراین، ج. به قدرت و روشی که خشونت است، حقانیت و مشروعیت میبخشد. و چون قدرت بدون بزرگ و متمرکز شدن میمیرد، بیان قدرت گرفتار جبر از خود بیگانگی، میشود. از هرآنچه ناسازگار با قدرت و قدرتمداری است خالی و خالیتر، بنابراین، مروج خشونت میشود: تقدیس قهر و تمیز قهرانقلابی از خشونت ضد انقلابی و... گزارشگر ازخودبیگانه شدن روز افزون اندیشهراهنما هستند.
18.3. گاه میشود که قدرتمدارها به اندیشهای کاربرد وارونه میبخشند. برای مثال، اندیشه راهنمائی فراخوان به آشتی و بحث آزاد و جریان آزاد اندیشهها است، اما قدرتمدارها یا بلحاظ جهل خود و جاهل پنداشتن مردم و یا بلحاظ جاهل انگاشتن مردم، در کشتن یک جامعه، یا یک بنیاد (خانواده و یا سازمان سیاسی و یا اقتصادی و یا اجتماعی و یا فرهنگی)،آن را بجای مرام دشمنی بکار میبرند. بکاربردن مرام آشتی برای توجیه دشمنی – ایران امروز و خاورمیانه امروز و جهان امروز صحنه بکاربردن مرام آشتی در توجیه دشمنی و خشونت هرچه بیشتر است – میزان خشونتی را که بکاربرنده درخود و در بنیادی که میخواهد بکشد، بکار میبرد، بسیار بیشتر میکند. زیرا ویرانکردن درجا باید انجام بگیرد. اگرنه، زود رسوائی کار برهمگان آشکار میشود و تخریب ناممکن میگردد.
بدیهی است هنوز عوامل دیگر در ازخودبیگانه کردن اندیشهراهنما و خشونت گستری بکار میروند. از آنجمله، انتقالپذیر گرداندن حق و بکار بردن خشونت برای انتقال آن از قربانی به سلطهجو و تعویض حق با «امنیت» و «غذا» و... و فراوانی برداشتها از حق، و عکس آن، یک برداشت صحیح از حق وجود دارد و آن برداشت مناست.