پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنیصدر
٭پرسشهای شانزدهم و هفدهم در باب امتیاز ویژه پیامبر و امام:
16- شما در مقاله دلایل بطلان ولایت فقیه فرمودید:
"مصداق امامت در قرآن نیست زیرا، اولا ً وقتی میگوئیم انسان، امام خلق میشود، انسان واقعیت خارجی دارد و استعداد رهبری هم در او واقعیت دارد و این استعداد در رابطه با او تعریف میشود (هرکس خود خویشتن را رهبری میکند). حال این که اگر بگوئیم انسان ولی بدنیا میآید، واقعیتی را بیان نکردهایم، بلکه یک نظر ساختهایم و به واقعیت نسبت دادهایم. چرا که انسان میباید در رابطه با دیگران قرار بگیرد تا، بنا بر انواع رابطهها، انواع ولایتها بوجود آیند."
حال سئوال اینجاست که در پیامبری، که برگزیده شدن از جانب خداوند است و یا منصوص بودن امام از جانب خداوند، مانند آنچه در حدیث غدیر و آیه مربوط به آن بیان شدهاست، امام علی (ع) برگزیده خدا (به فرموده شما الگوی شایسته بعد از پیامبر و ادامه دهنده جامعه باز مدینه) بودند و همچنین پیامبری و جانشینی معنوی پیامبر امکانی نیست که هر کسی بتواند به آن برسد، که اگر چنین شود با قول صریح قرآن، که پیامبر اسلام (ص) را خاتم پیامبران میخواند در تناقض خواهد بود، آیا این یک امتیاز ویژه برای پیامبر و یا امام نیست؟ یا باید بگوییم که با این شرایط آنان مسئولیت سنگینی نیز بر عهده داشتند؟
17- احادیث بسیاری هست مبنی بر اینکه ائمه فرمودند بدون ولایت ما (ائمه اطهار) کسی راه به جایی نمیبرد، نظر شما چیست؟ مثلا اینکه بسیاری از عرفا سنی بودهاند گرچه بسیاری از آنان حضرت علی (ع) را مورد ستایش قرار دادهاند، ولی شاید آنان و اهل سنت به آن معنا قائل به ولایت آن بزرگواران نباشند، نظر شما چیست؟ این ولایت دقیقا چیست؟
● پاسخ پرسش شانزدهم:
هرچند پاسخ این پرسش پیش از این داده شدهاست، باوجود این، خاطر نشان میکنم:
16.1. در قرآن، به شخص معینی مقام امام بمعنای صاحب اختیار بر جان و مال و ناموس مردم، داده نشدهاست. امامت یک استعداد و ولایت یک رابطه است. رابطهای است که وقتی رابطه حق با حق است و، در درآن، از قدرت (= زور) هیچ نیست، رابطه امامها بایکدیگر میشود. هر انسان صاحب استعداد رهبری از نوع امامت، بنابر تعریف امامت در قرآن، است. خودانگیختگی انسان حقمداری و رشد از ویژگیهای امامت و از جمله دلایل صحت این تعریف هستند.
ولیامری هم که صاحب اختیار برجان و مال و ناموس مردم باشد، باز قرآن معرفی نمیکند. بدینسان ولایت مطلقه در تعریف خود نیز متناقض است. از جمله این تناقض که اختیار آزادی است و بسط ید بر جان و مال و ناموس مردم قدرت است و میان اختیار و قدرت سر سوزنی مایه اشتراکی نیز نیست. و اگر گفته شود ولایت بسط ید خوانده شدهاست و نه اختیار، پس پذیرفته شدهاست بسط ید قدرت مطلق بر معنی میدهد که فساد مطلق و نفی دین است. راست بخواهی، فرعون را قرآن معرفی میکند بعنوان صاحب چنین بسط یدی و استبداد او را استبدادی میخواند که، امروز، استبداد فراگیرش (توتالیتاریسم) میخوانند. تمامی ستونپایههای چنین استبدادی را قرآن به انسانها میشناساند. صد افسوس که انسانها نیاموختند و نمیآموزند و هیچ معلوم نیست که در آینده بیاموزند. اگر آموخته بودند، چگونه ممکن بود، در ایران، آنهم بعد از انقلابی که درآن گل بر گلوله پیروز شد و هدفش استقرار ولایت جمهور مردم بود، بساط ولایت مطلقه فقیه که وسیله قدرت کردن دین و بازسازی استبداد فراگیر فرعونی است، گسترده شود؟
16.2. وقتی عهد خداوند به ظالم نمیرسد، توانائی پیامبری جستن و امامی چون علی گشتن را هرکس بدست نمیآورد: بنابر این که خالی بودن از تبعیض از ویژگیهای حق است، تبعیض قائل شدن برای دو انسان الگو (بنابر قرآن)، محمد (ص) و علی(ع)، ناقض حق میشود. چگونه بتوان پذیرفت از خداوند، حق مطلق، ناحق صادر میشود؟ پس این دو میباید زندگی خویش را عمل به حقوق کرده باشند، استعدادها و فضلهای خویش را باید پرورش داده باشند، باید در برابر سختیهای طاقت شکن، همچنان بر حق ایستاده باشند – تحمل بهتان و جعل قول و تحریف قول و، در باره آنها، راست را دروغ و دروغ را راست کردن و به آنها انواع ناسزاها گفتن که تا امروز ادامه دارند، یکی از آن سختیها است –، باید توان تحمل سنگینی بس کمرشکن مسئولیت را یافته باشند، باید ویژگیهای حق را جسته و نماد عمل به حق و دفاع از حق شده باشند، تا که الگوی پیامبری و امامت شده باشند.
● پاسخ پرسش هفدهم:
17 - امروز، امکانها بسیار بیشتر هستند. زندگی دیگر زندگی در «شوره زار» عربستان آن روز نیست. آنها که کوشیدهاند و میکوشند زندگی را تا ممکن است عمل به حقوق بگردانند و بر حق بایستند و از حق دفاع کنند و این دو شخصیتی که مسلمانها در باره آنها اتفاق نظر دارند و تنها دو کسی هستند که جمهور مسلمانان انتخابشان کردهاند را الگو کردهاند، به شما میگویند هدایت و لطف خداوند به همگان عنایت شدهاند، هر انسانی نیز امام آفریده شدهاست، اما محمد و علی گشتن نه کاری آسان است. تجربه کنید، هرگاه این دو الگو را سرمشق کنید، زمان به زمان رشد میکنید، خودانگیخته میگردید، عقل شما مستقل و آزاد، بنابراین، خلاق میشود، به میزانی که استقامت در کوشیدن میکنید، به این الگوها نزدیکتر میشوید. نزاع قدرت پرستان را که گروهی از آنها، دین را و گروه دیگری دشمنی با دین را وسیله کردهاند ، به حق بخوانید و برآن شوید الگوی انسان حقمدار بگردید. این الگوها هستند که میتوانند زندگی و انسانیت را از بند قدرت ویرانگر برهند.
٭ پرسش هیژدهم:
18- نظر شما درباره اینکه ائمه همگی در سخنانشان خلافت را حق خود میدانستند و دیگران را ربایندگان خلافت نام مینهادند، چیست؟ این حق دقیقا چیست؟ آیا منظور، شایستگی مقام خلافت بودهاست؟ آیا با حاکمیت مردم در دوگانگی نیست؟ (مثلا حضرت امام رضا (ع) فرمودند:" ما را به واسطه رسول خدا (ص) بر شما حقی است و شما را نیز به خاطر رسول خدا (ص) بر ما حقی است. هر گاه شما حق ما را پرداختید، بر ما نیز واجب است حق شما را بپردازیم" و خواهشمندم این پرسش و پرسش قبل را که در این جا طرح شدند بطور کامل پاسخ بفرمایید به ویژه حدیث آخر از حضرت امام رضا (ع)، چرا حضرت فرمودند هر گاه شما حق ما را پرداختید، بر ما نیز واجب است حق شما را بپردازیم.)
● پاسخ پرسش هیژدهم:
18.1. باردیگر خاطر نشان میکنم که قرآن تاریخ پیامبری پیامبر است. در این کتاب، «دولت – ملت» موضوعی از موضوعهایش نیست. دولت استبدادی و مردم تحت استبداد، خواه دولت صبغه دینی داشته باشد (دین را وسیله استبداد کرده باشد) و چه دولت از نوع دولت ملوک (که فساد میگسترند و مردم با عزت را ذلیل و بی عزتان را بر میکشند)، موضوعی از موضوعها هست و قرآن توضیح میدهد چرا مردودشان میشمرد. در عوض، از نظام شورائی و ویژگیهایش و تجربه شدنش به پیامبری و امامت محمد (ص)، به تفصیل سخن بمیان است.
بدینقرار، غصب تنها غصب حق یک تن نیست، غصب از خود بیگانه کردن آن جامعه در جامعه قدرت محور از نوع «دولت دینی» نیز هست. دانستنی است که تاریخ، از امامان، جز هدف شمردن مردم و کوشش برای باز سازی جامعه مدینه، گزارش نکردهاست. اگر علی (ع) برآن نمیشد که آن جامعه را باز بسازد و میخواست رئیس دولت قدرتمدار بگردد، صد البته، هم روز نخست خلیفه میشد. وقتی مردم جنبش میکردند و نوبت به چهارمین خلیفه میرسید، دیگری نقش علی (ع) را میجست و برضد او جنگ جمل و جنگ صفین و جنگ باخوارج را به راه میانداختند و ترورش میکردند. و اگر امام صادق که مدعیان ولایت فقیه آن را به روایتی از او مستند میکنند، به ولایت مطلقه فقیه قائل بود، چرا باید به ابومسلم میگفت – بنابر اینکه تاریخ راست گفته باشد -: نه شما با من هستید و نه من باشما و نه زمان زمان من است؟ براو بود، درجا، دولت تحت ولایت مطلقه خویش را برقرار کند. اگرهم روایت تاریخ نادرست باشد، رویه او جا برای تردید نمیگذارد که او به ولایت مطلقه قائل نبود و میدانست وقتی نه جامعه است که جنبش میکند، بلکه نیروی مسلحی است با دوست مستقر میجنگد جز این نمیکند که سلسله خلفای قدرتمدار دیگری را جانشین سلسله اموی میکند. و با جانشین کردن یک قدرتمدار با قدرتمدار دیگر، تحول مطلوب روی نمیدهد. و امام رضا (ع) که شما از قول او روایت نقل کردهاید، ولیعهدی مأمون را پذیرفت و، درجا، مردمی که وسیله بودند را هدف شناخت و به جنبش درآورد. آیا جز بدینخاطر شهید شد؟ آیا میتوان حتی تردید کرد که اگر او جانبدار دولت قدرتمدار مطاع و مردم مطیع بود، مأمون عباسی زحمت ولیعهد کردن او را هم به خود نمیداد؟ نه. زیرا اگر او چنین کسی بود، وزن و اعتباری بدست نمیآورد تاکه مأمون، بخاطر خنثی کردنش، ولیعهدش کند.
18.2. از دید من، روشی که اهل فقه در تشخیص صحت و سقم روایتها بکار میبرند، روش بایسته نیست. هرگاه برآن شویم که سخنی را از نظر داشتن و یا نداشتن تناقض که یکی از ویژگیهای حق است و دیگر ویژگیهای حق بررسی کنیم و سپس بنگریم که آیا امر یا امرهای موجود در آن، امر و یا امرهای مستمر هستند و خیر و زبان آن، زبان قدرت و یا زبان آزادی است یا نه، میتوانیم دریابیم که سخن حق هست یا نیست. بدینقرار، روایتی که نقل کردهاید، سخنی است که گفته شدهاست. یا سخن از امام رضا (ع) هست و یا نیست. هرگاه بخواهیم سخن را صرف نظر از گوینده و راوی یا راویان آن، به محک ویژگیهای حق بسنجیم، به این نتیجه میرسیم:
● خلیفةاللهی حقی از حقوق انسان است. زیستن در رابطه حق با حق ایجاب میکند که انسانها، بر اصل موازنه عدمی، با یکدیگر از راه رابطه خود با خدا رابطه برقرار کنند به ترتیبی که در رابطه میان آنان از زور هیچ نباشد. هرگاه چنین خلافتی با خلافت بمعنای قدرت یکی بر جامعه جانشین شدهباشد، خلافت غصب شدهاست. و اگر مراد از خلافت ولایت مطلقه بر مردم باشد، ناقض اصل خلیفتةاللهی میشود. دیگر نه موازنه عدمی که ثنویت تک محوری اصل راهنما میگردد. وقتی یکی فعال مایشاء و جمهور مردم فعلپذیر میشوند، نه انسان که قدرت است که ولایت مطلقه میجوید که انکار خداوند نیز میگردد.
● بواسطه رسول خدا، ما را بر شما و شما را بر ما حقی است. در سخن نیست که ما را بواسطه رسول خدا بر شما ولایت مطلقهای است و شما را برما حقی است که اطاعت از ما باشد. سخن از حق و نه قدرت و رابطه صاحب حق با صاحب حق است. شفافیت یکی دیگر از ویژگیهای حق است. هرگاه گوینده میخواست بگوید بواسطه رسول خدا، یعنی این که او بر شما ولایت مطلقه داشت و ما نیز برشما این ولایت را داریم و حق شما بر ما ایناست که ما چون رسول خدا رفتار کنیم، میباید این دعوی را بهمین صراحت و شفافیت میکرد. سخن مبهم، همواره قول زور است و از امام الگو صادر نمیشود. افزون بر اینکه چنین معنائی نه در زبان آزادی که در زبان قدرت است که اظهار میشود. زیرا مایه آن قدرت یک تن بر جمهور مردم است. امر واقع مستمر از نوع استبداد مطلقه (یکی مطاع و مردم مطیع) است که کمتر ربطی با دین پیدا نمیکند.
اما اگر بر این باشیم که سخن در زبان آزادی ادا شدهاست و دارای معنائی برخوردار از ویژگیهای حق (از جمله خالی بودن از تناقض و تبعیض و ابهام) است و امر مستمر از نوع کوششهای مستمر انسانها در جامعههای مختلف برای زیستن در نظام شورائی است، جمله معنائی سرراست پیدا میکند: بواسطه پیامبر که ابلاغ کننده دین بمثابه بیان استقلال و آزادی و تجربهگر نظام شورائی است، ما با شما در رابطه حق با حق قرار میگیریم: حق شما بر ما ایناست که ما الگوی عمل به آن بیان و تجربهگر آن تجربه باشیم و حق ما بر شما ایناست که ما را در این دو کار درخور انسان، الگو کنید و زندگی را عمل به حقوق بگردانید و جامعه خویش را از نظام شورائی برخوردار کنید.
میبینید که وقتی جمله چنین معنی میشود، قدرت (= زور) یکسره بیمحل و حق با محل میگردند. موازنه عدمی جانشین ثنویت تک محوری میشود. زبان، زبان آزادی و سخن شفاف و خالی از ابهام میگردد. چنین معنائی فرآورده عقل خودانگیخته و همواره نو است. بهمان نسبت که انسانها بیشتر آماده زیستن در نظام شورائی میشوند، نوتر و کارآتر میشود. هرگاه حوصله کنید و برآن شوید تمرین کنید، میتوانید این معنی را با دیگر ویژگیهای حق نیز محک بزنید.
بسیاری میپندارند که مشکل ولایت مطلقه مشکل دینداران است. پس، آنها که دین را قبول ندارند، نیازی هم به خواندن این پرسش و پاسخها ندارند. غافل از این که جامعه بشری امروز از انواع ولایتهای مطلقه رنج میبرد: ولایت مطلقه سرمایهداری، ولایت مطلقه ابرقدرت امریکا و هر یک از قدرتها در حوزه قدرت خویش، ولایت مطلقه نخبههای سیاسی و علمی و فنی و ولایت مطلقه انسان بر طبیعت و ... پس کوشش برای رهاندن عقلهای انسانها از قدرت باوری و قدرتمداری و کوشش برای رهاندن انسانها از ثنویت بمثابه اصل راهنما و کوشش برای رهاندن انسانها از باور به این یا آن نوع ولایت مطلقه و بدر آمدن از غفلت از حقوق ذاتی خویش و کوشش برای برخوردار کردن جامعه ها از نظامهای اجتماعی باز و تحول پذیر، کوششهائی هستند که بیدرنگ باید بدانها دست یازید وگرنه فردا دیر است.
٭پرسش نوزدهم:
19- نظر شما درباره حدیثی از امام صادق (ع) که فرمودند: "لا جبر و لا تفویض، بل امر بین الامرین" که در سلسله بحثهای آزادی به آن پرداختید، چیست؟ آیا این حدیث با تعریفی که شما از آزادی میکنید تناقض ندارد؟
● پاسخ پرسش نوزدهم
19 – با همان روش، جمله منسوب به امام صادق (ع) را معنی کنیم:
19.1. هرگاه مراد از قول، این باشد که جبر نیست و تفویض (= آزادی) هم نیست و امری میان ایندو هست بدین معنی که نیمی جبر و نیمی تفویض است، جمله متناقض میشود و در واقع، جبرهست معنی میدهد. زیرا «نیمی جبر» محدود کننده نیم دیگر، یعنی تفویض میشود. تفویضی که جبر آن را محدود میکند، تحت جبر قرار میگیرد. چنین تفویضی آزادی نمیشود. از یاد نبرید که در هستی موجود محدود کنندهای جز قدرت (=زور) نیست و تفویض به معنای آزادی، رهائی از هرگونه تعینی است. پس، قائل شدن به تعین و مقید کردن آزادی به قید جبر، نفی آزادی است.
اما مقید کردن تفویض به جبر، خداوند را نیز بیمحل میکند. زیرا آزادی وقتی هست که هیچ تعینی نیست. نبود تعین بود خدا است. موازنه عدمی رابطه انسان با خدا است وقتی از هرگونه تعینی خالی است.
روشن است که این معنی از جمله، فاقد دیگر ویژگیهای حق و ترجمان اصل ثنویت (جبر یک محور و تفویض محور دیگر) بنابراین، ناقض توحید است. و نیز، جبر و تفویض نه از نوع ضدین در منطق صوری و نه از نوع مناقضان در منطق دیالکتیک هستند. زیرا هیچ وجه اشتراکی ندارند. پس جمع شدن این دو، آنهم نیمی از این و نیمی از آن، ناممکن است.
19.2. اما اگر جمله را اینطور معنی کنیم که الف جبر نیست و ب – تفویض، بمعنای به حال خود رها شدن و خودکامگی (= غفلت کامل از آزادی) نیز نیست، امر میان دو امر، آزادی میشود وقتی انسان در رابطه کامل با خدا است (= خالی بودن پندار و گفتار و کردار از زور و باز جستن خلاقیت). اصل راهنمای عقل، دیگر نه ثنویت که موازنه عدمی میشود. بنابراین، خودانگیخته (= آزاد و مستقل) و خلاق میگردد: لحظه آزادی، لحظه خلق است.
باوجود این، انسان که یکسره از استقلال و آزادی خویش غافل شود، نمیتواند وجود پیدا کند. زیرا درجا خویشتن را ویران میکند. انسانهائی که در زندگی روزمره هیچ از استقلال و آزادی خویش غفلت نکنند، انگشت شمارند. بنابراین، هرگاه تفویض را آزادی معنی کنیم، در زندگی واقعی، ولو بنابر فطرت، آفریدهای که انسان است، خود انگیخته است، اما، در عمل، او از استقلال و آزادی خویش مکرر غفلت میکند. میوه ممنوعهای که آدم خورد، جز این غفلت بود؟ او از خدا، بنابراین، از استقلال و آزادی خویش غافل نشد؟
بدینقرار، بنابراین که حقوق، ذاتی انسان هستند و انسان، بنابر طبیعت خویش، خودانگیخته است، حقمداری بسیار آساناست. و چون این انسان، نسل به نسل، از استقلال و آزادی و حقوق ذاتی خویش و نیز استعداد امامتش غافل زیستهاست، حقمداری بسیار مشکل گشتهاست. حقمداری نیاز به سرمشق قراردادن الگوها و تمرین مداوم دارد.