سرمقاله از نشریه انقلاب اسلامی در هجرت شماره ۴۸۵
پاسخ به پرسشهای ایرانیان از
ابوالحسن بنیصدر
فرزندعزیزم
نامه شما مرا بسیار به هیجان آورد. وجود انسانهائی همچون پدر شهید شما و مادر گرامی و پدر دوم شما و خود شما و دوست شما همه امید و نوید هستند بر اینکه ایرانیان استقلال و آزادی را باز مییابند و جمهوری شهروندان را بنا میگذارند. حالا میدانم که همواره با جنبشی با این هدف همراه میمانم و امیدوارم در نسلهائی بزیم که در این جمهوری خواهند زیست و رشد خواهند کرد در مستقل و آزاد شدن مداوم.
اما پرسشهای شما و پاسخها به آنها:
دردانشگاهها وقتی بحث اصلاح طلبها مطرح میشود آنها اعتقاد دارند که تنها راه همین راه هست که ما ازطریق صندوقها،ترس نبودن مردم با گروه سنتگ را راعملا ثابت کنیم و از اینطریق وقتی مقداری از قدرت را گرفتیم ضمن ایجاد شکاف با وضع قوانیین و ارتقاء جامعه مدنی آهسته آهسته مردمرا باحقوقشان اشنا کنیم بگونه غیر قابل برگشت. همه این عوامل، گروه قدرت گرا را تضعیف و فضا را برای مردم باز می کند و در چند دوره با عقلانیت میشود کشور را بسوی دمکراسی سوق داد. اما انحلال گرایی آنچنان محافظه کارانرا در خود فرو میبرد که با تمام قوا مقابله کنند حتیاینروشد ردوران انقلاب نیز تجربه شد مردم به خیابان آمدند ولی عاملا صلی مذاکرات پشتپرده آقای بازرگان و نهضت آزادی بود با سران حکومت. تازه انحلال گرایان تا کنون هیچ راه حلی جز تظاهرات مردمی ارایه ندادند که این امر با آنچنان خشونتی برخورد شد چه در سال شصت و چه در مواقع دیگرکه مردم به یاس گراییدند. حال سوال اساسی من این است واقعا راه حل عملی شما که با خطر کمتر باشد کدام هست؟
2 - درآنچه اصلاح طلبها به شما گفتهاند، تناقضهای مشهود وجود دارند:
1/1میگویند هدف آنها حقوقمند شدن ایرانیان و استقرار دموکراسی است. بدینقرار، هدفی را پذیرفتهاند که ما پیشنهاد میکنیم که هدف انقلاب ایران بوده است. ادعای داشتن این هدف با ادعای بعدی آنها (انحلالگرایان هیچ راه حلی جز تظاهرات ندارند)، در تناقض است. چرا که هدف همان است که جانبداران ولایت جمهور مردم از دوران شاه بدین سو، بی وقفه، درپی تحقق آنند. بدینسان، «اصلاح طلبان» برفرض که راست بگویند – و امیدوارم که راست میگویند – در هدف خود، مدیون آنهائی هستند که جانبدار جمهوری شهروندان، بنابراین، دولت حقوقمدار هستند.
1/2.اما نسبت حق به قدرت، نسبت ضدین است. نمیتوان هم دنبال برخورداری از حق بود و هم درپی بدست آوردن «قدری از قدرت». از جمله به این دلیل که برای برخورداری از قدری از قدرت، میباید در نظام حاکم ماند و مدافع آن بود. این روش نه با برخورداری ایرانیان، از جمله خود اصلاح طلبان، از حقوق خود خوانائی دارد و نه با هدفی که دموکراسی است.
1/3. روش پیشنهادی اصلاح طلبان از کودتای خرداد 60 بدینسو، موجب تقویت «اقتدارگراها» بوده است. برای تضعیف اینان، این جامعه مدنی است که میباید توانمند بگردد و از راه عمل به حقوق شهروندی است که این جامعه توانمند میشود. روش این جماعت ضد روشی است که برای برقراری دموکراسی میباید در پیش گرفت. توضیح اینکه بنابر قاعده، بدیل میان جامعه مدنی و دولت قرار میگیرد. هرگاه جایگاه خود را بیرون از دولت و درون جامعه مدنی انتخاب کند، جاده تحول دولت به دولت حقوقمدار باز میشود و اگر محل عمل خود را دولت قراردهد و مردم را وسیله بهترکردن موقعیت خود در دولت کند، استبداد ادامه مییابد. این قاعده حاصل تجربه در جامعههای مختلف است و آلن تورن جامعه شناس فرانسوی، بنابرتجربهها آن را باز گفته است.خود شما نیز در ایران زندگی میکنید و میتوانید اثر ماندن این گروه در رژیم را اندازه بگیرید. باوجود این، مسئولیت جمهور مردم (جامعه مدنی ) نیز سنگین است. هرگاه این جامعه بدیل جانبدار جمهوری شهروندان را در خود نگاه میداشت، تحول قطعی تر و زود هنگام تر میشد.
1/4. تناقض چهارم، همداستانی با رژیم ضد دموکراسی و ضد حقوق شهروندی و تقابل با بدیلی است که اینان میگویند در هدف (دموکراسی و حقوقمندی انسان و جامعه ملی) با آن، موافقند. در روش است که اختلاف دارند. غیر از اینکه هدف وسیله را معین میکند و دموکراسی و حقوقمندی انسان با روشی که ماندن در رژیم و عمل کردن از طریق ولایت مطلقه فقیه است، سازگاری ندارد، اختلاف آنها با جانبداران جمهوری شهروندان ایناست که بزعم آنها مردم میباید جنبش کنند برای رفتن به پای صندوقهای رأی و رأی دادن به آنها. از دید جانبداران جمهوری شهروندان بجاست مردم جنبش همگانی کنند برای تحریم انتخابات غیر آزاد و تحقیرکننده مردم و محروم کننده آنها از حقوق شهروندی. پس اختلاف دو گروه تنها برسر جهت یابی جنبش همگانی و نه خود آناست. در این اختلاف، بنا براین که هدف در وسیله بیان میشود، حق با گروه دوم است و جماعت اصلاح طلب در بند تناقض است. و
1/5.اما این دعوی که سازگار کردن روش با هدف، اقتدارگراها را متحد و به سرکوب برمیانگیزد نیز ادعائی متناقض بنابراین، دروغ است: متناقض است زیرا دموکراسی از راه حقوقمند شدن ایرانیان بمثابه شهروند برقرار میشود. نه از راه باج دادن به اقتدارگراها وآنهم باجی که حقوق شهروندی و حقوق ملی ایرانیان است. اینان نمیتوانند بگویند بابت ماندن در رژیم، حقوق شهروندی ایرانیان را بعنوان باج به اقتدارگراها نمیدهند. چراکه ظرف 35 سال، جز یک مورد، دستگیریها و شکنجهها و اعدامهای بعد از تقلب بزرگ در سال 1388، کسی از زبان و قلم اینان اعتراض به جای خود، انتقاد نیز نشنیده و نخوانده است و به تجاوزها به حقوق انسان و حقوق شهروندی ایرانیان از اینان سخنی نشنیده و نخواندهاست. تازه اعتراض به سرکوبگریهای بعد از آن تقلب بزرگ نیز تنها از جانب یک اقلیت کوچک از «اصلاح طلبان» بعمل آمده است. هیچگاه برزبان و قلم اینان، درباره حقوق انسان و حقوق شهروندی، جملهای انتشار نیافتهاست. آنها هم که از این حقوق سخن گفتهاند خود را از محدوده رژیم رها کرده و به جانبداران جمهوری شهروندان پیوستهاند. آیا با سخن نگفتن از ارکان دموکراسی و حقوق شهروندی است که باید مردم به تدریج به حقوق خود پی ببرند و به آن عمل کنند؟ خوب است از پیش از کودتای خرداد 60 تا امروز، نه آن نوبتهائی را که برسر قدرت با «اقتدارگراها» مقابل شدهاند بلکه آن دفعاتی را که بر سر حقوق شهروندی مردم با ولایت مطلقه فقیه روبرو شدهاند را بر شمرند. و
1/6.ششمین و هفتمین تناقض در این نوشته کوتاه، گویای این واقعیت هستند که مشکل اصلی این جماعت، گرفتار ماندن در تناقض قدرت با حق است. تا این هنگام، جانب قدرت را گرفتهاند و در این توجیه که شما از قول آنها آوردهاید، نیز، همچنان جانب قدرت را گرفتهاند. یا نمیدانند که جمع این دو ناممکن است و برگزیدن قدرت جز باچشم پوشیدن از حق شدنی نیست و یا میدانند و زبان فریب بکار میبرند. شما میتوانید در فصل اول کتاب عدالت اجتماعی ویژگیهای زبان «عامه پسند و عامه فریب» را بشناسید.
1/7. هفتمین تناقض، تناقض در باوری است که، بنابرآن، هرگاه با قدرتمدارها راه بیائی، انسجام از دست میدهند وبه اصلاح طلبان فرصت میدهند راه را بر استقرار مردم سالاری هموار کنند. برغم تجربه حکومت خاتمی که زمینه ساز تصرف قدرت توسط «اقتدارگراها» شد و برغم بر همگان معلوم بودن قانونی که قدرت از آن پیروی میکند، چنین توجیه متناقضی بس بهتآور است. در حقیقت، قدرت دینامیک است بدین معنی که مرتب میباید تخریب کند و برخود بیفزاید. هرگاه مقاومت وجود داشته باشد و مانع از آن شود که قانون عمل کند، قدرت میمیرد. نه تنها نازیسم و فاشیسم و استالینیسم و در ایران دیکتاتوری پهلوی و ولایت مطلقه فقیه نتیجه نرمش اکثریت بزرگ با استبداد فراگیر و متمایل به آن بودهاند، بلکه سرمایهداری جهانی نان نبود مقاومت در برابر سلطهاش بر زمین و فضا و حال و آینده را می خورد. اگر ایستادن برحق و گفتن حق در برابر سلطان جائر را افضل الجهاد و ایستادگی آدمی دربرابر تمایل به قدرتمداری را جهاد اکبر خواندهاند، بدینخاطر است که گوینده قانونی را که قدرت از آن پیروی میکند،میشناخته ومیدانستهاستکهبهیمناستقامتدربرابرزیادهطلبیقدرتاستکهمیتوانقدرترامیراند. هرکس زحمت تجربه را به خود بدهد، در مییابد که دربرابر اعتیاد به قدرتمداری و یا اطاعت از قدرت، نرمش جز این نمیکند که به تدریج مقاومتها را از میان میبرد و سرانجام، آدمی برده قدرت میشود یا بعنوان قدرتمدار و یا بعنوان معتاد به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت مدعی میشوند کار اصلی را مهندس بازرگان و نهضت آزادی از راه گفتگو با سران رژیم شاه انجام دادهاند. هرگاه به اسناد مراجعه کنید، میبینید دو رشته گفتگو انجام شدهاند: یکی با سلیوان، واپسین سفیر امریکا در ایران که به توافق برسر اتحاد چکمه و نعلین (ارتش و روحانیت) و ایجاد رژیم باثباتی با اتحاد این دو و دیگری، گفتگو با دکتر بختیار برای آمدن او به فرانسه با حفظ سمت نخست وزیر منصوب شاه. اولی منشاء وضعیت کنونی است و دومی هرگاه انجام میگرفت – واقعیتی که استمپل رئیس بخش سیاسی سفارت امریکا در تهران نیز به آن اذعان دارد -، این انقلاب بود که قربانی میشد و این رژیم شاه بود که برجا میماند با همه پیآمدهایش. هرگاه بر این دو کار «اصلی» ایجاد «نهادهای انقلاب»(سپاه و کمیتهها و جهاد سازندگی و دادگاههای انقلاب و بسیج و بنیاد شهید و بنیاد مستضعفان و... ) یعنی ستون پایههای جدید برای بازسازی استبداد را بیفزائیم، شما نیک درمییابید، چرا جامعه در وضعیت امروز است . چرا تقصیر انقلاب نبود و تقصیر آنها بود که انقلاب را قبول نداشتند و گمان میبردند نوع جدید قدرت با نوع سلطنتی آن فرق میکند. هرگاه به جای «دولت باثبات از راه اتحاد چکمه و نعلین»، قرار بر:
الف – بازوتحولپذیرکردننظامیاجتماعیو
ب – تغییرساختارتشودستگاهاداریو
ج – خشونتزدائیبهجایخشونتگرائیو
د – بناگذاشتناقتصادتولیدمحورمستقلبهجایاقتصادمصرفمحوروابستهو
ه – پرداختن روحانیت به معنویت و حقوق انسان از مادی و معنوی، بنابراین خشونت زدائی، میشد و ستون پایه های استبداد (نهادهای انقلاب) ایجاد نمیشدند، ایران امروز در چه مرحله از رشد بود و کدام موقعیت را در جهان میداشت؟. بدینقرار، اگر بنا بر درس گرفتن از تجربه باشد، حتماً میباید از آن سه کاری که ایران را به روز سیاه نشانده است، پرهیز میشد. بعدها، آقای مهندس سحابی گفت: "ما نمیدانستیم دموکراسی چیست، آقای سروش به ما آموخت". از بد اقبالی، آنها که استدلالی را میکنند که موضوع پرسش اول شما است، هنوز نمیدانند دموکراسی چیست. جمهوری شهروندان که جای خود دارد.!
شماکهموازنهعدمیراخواندهاید،امیدکهبهیمنتمرین،پنداروگفتاروکردارخویشرااززورخالیکنیدوبخصوصزبانیراکهبکار میبریداززورخالیکنیدوجملههاییکهمیسازیدبنمایهایاززورنداشتهباشند،تابتوانیدتناقضهایهرقولراکهمیشنویدویامیخوانید، شناسائیکنید. بخصوص اگر روش شناخت را بکار برید که اینک، ویژگیهای حق آن را کاملتر کرده است. حال اگر تناقضهای هفتگانه را رفع کنیم، هم هدف و هم روش، شفاف، خود را اظهار خواهند کرد و خواهند گفت که جانبداران جمهوری شهروندان هم اندیشه راهنما (بیان استقلال و آزادی) و هم روش درخور برای گذار از نظام اجتماعی قدرت محور به نظام اجتماعی استقلال و آزادی محور را دارند:
1 - حل تناقض اول تنها به پیوستن به جانبداران جمهوری شهروندان در هدف میسر میشود. این کار هم با روش کردن زندگی در حقوقمندی و مردم سالار کردن پندار و گفتار و کردار تحقق پیدا میکند. هرگاه اعضای جامعه مدنی چنین انقلابی را در خود بعملآورند، جمهوری شهروندان، بدون نیاز به خشونت و از راه خشونت زدائی برقرار میشود.
2 - حل تناقض دوم به گرفتن جانب حق و ایستادن برحق و مقابله کردن با قدرت میسر میشود. اینکار نیاز دارد به جانشین کردن رابطه با قدرت به رابطه با حق. که بس آسان هم هست. زیرا حقوق ذاتی انسان هستند و کافی است انسان از غفلت بدرآید و زندگی را عمل به این حقوق کند.
3 - تناقض سوم حل نمیشود مگر به تغییر محل عمل یعنی رها کردن محدوده رژیم و درآمدن به فراخنای جامعه مدنی و ماندن در این جامعه و همکاری با این جامعه، در کار بزرگ بدیل خود شدن. درحقیقت، انسان دررشد، انسانی است که بطور مداوم خویشتن را بدیل خود میکند. امام چنین کسی است. جامعه در رشد جامعهای است که همواره خود را بدیل خویش میگرداند. تردید نکنید که انتخاب محل در شمار تعیین کننده ترین راهکارها است. چراکه بدون گزیدن جامعه مدنی بمثابه محل عمل، تغییر دولت استبدادی به دولت حقوقمدار، محال میشود.
4 - تناقض چهارم، راه حلی جز این ندارد که
الف – واقعیت را همان سان که هست بپذیریم: رأی دادن حق نیست و وسیله اظهار حق است. پس رأی دادن وقتی معنی پیدا میکند که رأی دهنده از حق حاکمیت برخوردار باشد. و
ب - اگر انتخابات محروم کردن ازاین حق بود، جنبش برای تحریم یعنی این که مردم حاکمیت را حق و از آن خود می دانند. تحریم، رأی به حاکمیت مردم و رأی به ابطال ولایت فقیه می شود.
5 - تناقض پنجم، راه حلی پیدا می کند که این است: به جمع غاصبان حقوق شهروندی ایرانیان و حقوق ملی آنان پیوستن، تذکر حقوق شهروندی و حقوق ملی به ایرانیان نیست.
الف – نخستخودبایدزندگیراعملبهاینحقوقکردوالگووبدیلشدوسپس،
ب - اینحقوقرابهیادایرانیانآوردوآنهارافراخواندبهعملبهاینحقوقو
ج – دفاعازحقوقهرانسانرادفاعازحقوقخوددانستودانستکهسکوتدربرابرتجاوزبهحقوقهرانسان،عملنکردنبهحقوقخویشوشرکتدرسرکوباست. و
د – بدون تصور هدف، ممکن نیست بتوان وسیله را تصور کرد. از این رو، هدف در وسیله بیان میشود. بمحض اینکه عقل هدف را معین کرد، وسیله به ذهن میآید و این وسیله میگوید چه هدفی را در سر داریم. بسا میشود که عقل هدفی را بر میگزیند اما بخاطر فریبی که خورده است، گمان میبرد، هر وسیلهای را میتوان برای رسیدن به هدف بکاربرد (هدف وسیله را توجیه میکند). در عمل، به جای تحقق هدف او، هدفی تحقق مییابد که وسیله درخور آن بودهاست. هرگاه این جماعت زحمت تجربه را به خود میداد، در مییافت که وقتی قدرت هدف میشود، وسیلهای جز قدرت (= زور) پیدا نمیکند. و اگر قدرت را بعنوان وسیله بکار بری، حاصل نه حقوقمند شدن ایرانیان و دموکراسی که ادامه حیات دولت جباران میشود.
6 - تناقض قدرت با حق، هرگز با درآمدن به جمع قدرتمدارها حل نمیشود. مگر بقصد خلعید کردن از آنها و اینکار نیز نیاز به جنبش همگانی برای تبدیل شدن به بدیل و باز و تحول پذیرکردن نظام اجتماعی دارد. بسیارند که در رژیم هستند و آمادهاند بمحض برقرار شدن جمهوری شهروندان، خدمتگزار این جمهوری شوند. اینان از راه بکار بردن قدرت زمینه ساز تحول نمیشوند، از راه حقوقمند زیستن و فاسد نشدن و با فساد حتی المقدور مبارزه کردن و خدمتگذاری است که تحول را بیخطر میکنند. بدینقرار، حل تناقض به شناختن حقوق خویش و زندگی را عمل به حقوق کردن و شرکت در نیروی محرکه جنبش همگانی و بسا شرکت در کوشش برای نیرومند کردن بدیلی است که تحول از استبداد به مردم سالاری بدان نیاز مبرم دارد.
7 - حل تناقض هفتم به ایناست که قانون قدرت را که وارونه کردهاند، همان که هست بگردانیم:
الف – قانوناول: قدرتوقتیمقاومتیدربرابرشنیست،برمیزانتخریبومرگمیافزایدتاخودنمیردومتمرکزوبزرگبگردد. و
ب – قانون دوم: هراندازه استقامت دربرابر قدرت بیشتر، عمر قدرت کوتاه تر. زیرا مقاومت از توان ویران کردن و کشتنش میکاهد و قدرت چون نمیتواند برخود بیفزاید و متمرکز و بزرگ شود، میمیرد. بدین قرار، مردم نمیتوانند از مسئولیت خویش بگریزند. چراکه تنها با مقاومت منفی، هم میتوانند زیان خویش را به حداقل برسانند و هم تحول دولت جباران را به دولت حقوقمدار نه تنها ممکن که قطعی بگردانند.
حال اگر شما، فرزند عزیز من، حل تناقضها را با توجیه اصلاح طلبان که برای من فرستادهاید مقایسه کنید، نخست روش یافتن تناقض و رفع تناقض بقصد رسیدن به سخن راست و حق را مییابید و میتوانید، به یمن تمرین، صاحب کارآ ترین روش علمی بگردید. و سپس، این مقایسه به شما امکان میدهد دریابید که «استدلال» اصلاح طلبان، جز پوشاندن لباس دروغ بر بخشی از هدف و راه و روشی نیست که جانبداران جمهوری شهروندان از دوران شاه بدینسو، بطور پیگیر، به انسانها خاطر نشان کردهاند و خود نیز کوشیدهاند از راه عمل به این راهکار، الگو و بدیل بگردند. میبینید که راهکار پیشنهادی که شما موضوع پرسش اول خود کردهاید، دروغ شده راهکاری است که دست کم 60 سال از عمر بدون وقفه آن میگذرد. پاسخ به پرسش شما را به روش دیگری نیز میشد داد. اما جز این روش، هیچ روش دیگری نقد بمعنای صحیح کردن غلط وحق گرداندن ناحق، نمیشود. پیشنهاد من به شما ایناست که در پرسشهای دیگر خود تناقضها را بجوئید و رفع کنید. درنوبتی دیگر، به آنها پاسخ خواهم داد و شما میتوانید کارخود را با کار من مقایسه کنید. آن روز که روش شناخت و نیز روش نقد ملکه شما شد، میتوانید مطمئن باشید دانش پژوه میشوید و همواره در راست راه رشد به پیش میروید.
اما راهکارهای پیشنهادی جانبداران جمهوری شهروندان به هفت راهکار بالا خلاصه نمیشوند. در بر میگیرند: تشریح حقوق انسان بعلاوه حقوق شهروندی بعلاوه قواعد خشونت زدائی بعلاوه شناختن و شناساندن ویژگیهای قدرت بعلاوه شناختن و شناساندن ستون پایههای استبداد فراگیر بعلاوه شناختن و شناساندن دموکراسی شورائی و نیز ارکان دموکرسی بعلاوه رهبری در دموکراسی بعلاوه عدالت اجتماعی و بعلاوه تبیین رشد و روشهای عقل قدرتمدار و عقل مستقل و آزاد و بعلاوه شناختن و شناساندن انواع موازنهها و تبیین موازنه عدمی بمثابه اصل راهنمای عقل مستقل و آزاد بعلاوه بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما و بعلاوه ویژگیهای فرهنگ و نیز اخلاق استقلال و آزادی بعلاوه ... و بعلاوه درسهای تجربه نسلی که دوران حیاتش پرحادثه ترین دورانهای حیات جامعه جهانی تا امروز بوده است.
و فراموش نکنید این راهکارها در انقلابی تجربه شدند که گل را بر گلوله پیروز کردند. هرگاه بعد از انقلاب، عقلهای قدرتمدار درپی تصرف دولت نمیشدند و همان راهکارها در بنای دولت حقوقمدار و جامعه باز و تحول پذیر بکار میرفت، ایران امروز سرزمین جمهوری شهروندان بود و الگو و بدیل رشد برای جهانیان.