سرمقاله از نشریه انقلاب اسلامی در هجرت شماره ۸۳۵ از ۳ تا ۱۷ شهریور ۱۳۹۲
پاسخ به پرسشهای ایرانیان از
ابوالحسن بنی صدر
رابطهمیلباحق؟
نقد نقد را، در آنچه به ولایت فقیه مربوط می شد، به پایان برده ام. پرسشها و نقدهای دیگر ناقد، اگر هم به ولایت فقیه باز می پردازند، پاسخ جسته و نقد شده اند. با وجود این، برای این که هیچ پرسش و نقدی از قلم نیفتد، دنباله نوشته او را نیز می آورم. پرسشها را پاسخ می
دهم و نقدها را نقد می کنم:
1 - اولاً دلیل شما چیست که می گویید رابطه انسان با خدا باید رها از زور باشد؟ آیا همه تکالیفی که خداوند بر عهده انسانها می گذارد باید باب میل آنها باشد و به قول معروف به مذاق آنها خوش بیاید؟ به چه دلیل؟
2 - ثانیا چرا ما در مورد رابطه خودمان با خداوند می خواهیم ذهنیت و باورهای ذهنیمان را حاکم کنیم نه آنچه را که واقعا هست و خود خداوند توسط وحی بر انبیاء الهی و خاتم ایشان نبی مکرم اسلام نازل نموده است.
مگر در قرآن شریف در سوره ذاریات نفرمود که
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (56)
ترجمه: و جنّ و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند.(56)
آیا پرستش به این معنی است که ما هر چه تصمیم گرفتیم همان است و همه چیز به مذاق ما باید خوش بیاید یا اینکه برعکس اگر فرمانی از طرف خداوند یا فرستاده او به ما رسید باید تصمیممان را رها کرده و محکم مطابق آن تصمیم بگیریم هر چند سختمان باشد؟ پرستش بر اساس وجدان پرستش کنندگان جهان، چه اقتضایی دارد؟ آیا جز این است که اگر از جانب معبود دستوری نازل شود باید علیرغم میل شخصی با تمام وجود خود را ملزم به عمل بر وفق آن کنیم؟ پرستش کنندگان جهان چه حکم می کنند؟.
خلاصه اگر رابطه،رابطه پرستش است طبیعتاً سعادت در عمل به اقتضائات آن خواهد بود، اقتضائاتی که هر چند در بسیاری اوقات رؤیایی و دلپذیر است ولکن گاهی هم دشوار بوده و خلاف میل ماست ( آیه 36 احزاب در صدر نوشتار بر اساس همین رابطه پرستش میان مخلوقات و خداوند تبیین می شود.)
به امثال آیات زیر در قرآن کریم توجه کنید. خدا در قرآن کریم در سوره نساء می فرماید:
وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُواْ مِن دِيَارِكُم مَّا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِّنهم وَ لَوْ أَنهَّمْ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكاَنَ خَيرًْا لهَّمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتًا(66) وَ إِذًا لاََّتَيْنَاهُم مِّن لَّدُنَّا أَجْرًا عَظِيمًا(67)
ترجمه مکارم شیرازی: اگر (همانند بعضى از امتهاى پيشين،) به آنان دستور مىداديم: «يكديگر را به قتل برسانيد»، و يا:«از وطن و خانه خود، بيرون رويد»، تنها عده كمى از آنها عمل مىكردند! و اگر اندرزهايى را كه به آنان داده مىشد انجام مىدادند، براى آنها بهتر بود و موجب تقويت ايمان آنها مىشد. (66) و در اين صورت، پاداش بزرگى از ناحيه خود به آنها مىداديم.(67)
به آیه اول از این آیات توجه کنید:
بر اساس این آیه خداوند نه تنها چنین اوامری را برای بندگان ممکن می داند و بلکه می فرماید در سابق هم برای برخی امت های پیشین صادر شده است و عده ای از مسلمین را به این جهت که اگر چنین دستوری نازل می شد عمل نمی کردند مورد مذمت قرار می دهد. در دنباله آیات فوق می فرماید اگر مردم آنچه را به آنها گفته می شود عمل می کردند ایمانشان قوی شده و اجر عظیمی را به دست می آوردند و هدایت الهی شامل حال آنها می شد و در پایان هم سعادت را از آن کسانی می داند که از خدا و رسول اطاعت محض و بی چون و چرا دارند (رک به دنباله آیات فوق در قرآن کریم).
خداوند در آیه 126 سوره هود می فرماید:
... وَ لَا يَزَالُونَ مخُْتَلِفِينَ(118)إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَالِكَ خَلَقَهُمْ
ترجمه مکارم شیرازی: ... ولى مردم همواره در اختلافند (118) مگر كسى را كه پروردگارت رحم كند! و براى همين(پذيرش رحمت)، آنها را آفريد.
خلاصه اینکه به نظر می رسد که وظیفه اصلی بشر که عبارت باشد از پرستش و عبودیت محض به طور کلی در دیدگاه ایشان فراموش شده است و همین پرستش است که رحمت بی شائبه الهی و هدایت خاص را نصیب انسانها می کند.
در سابق هم گذشت (رک به 2-3 )که توضیحات اقامه شده بر حصر اطاعت از خداوند به باب اجرائیات ناتمام است و دلیلی نداریم که این اطاعت را مضیق به مقام اجرا کنیم و این می تواند همان رابطه به قول شما بر اساس زور و تحمیل خلاف میل ما را در برخی موارد به دنبال داشته باشد.
این نکته هم مسلم است که اگر این نحو اطاعت مطلق و تبعیت محض میان خداوند با بندگانش ثابت باشد (که از لوازم پرستش خداوند است ) این امکان وجود دارد که خداوند بر اساس ولایت خویش آن را برای دیگران هم قرار دهد چنانکه در مورد رسولان الهی قرار داده است.
٭ پاسخ ها به دو پرسش اول و دوم و نقد نظر ناقد:
1- پاسخ به پرسش اول:
پاسخ این پرسش در «نقد نقد دوم» داده شده است. باوجود این، فرض می کنیم رابطه نسبی با مطلقی که حق است، می تواند رابطه زور نیز باشد. این زور را یا خداوند به انسان و یا انسان به خداوند می گوید و یا هر دو به یکدیگر می گویند:
1.1. در هستی که خداوند آفریده است، زور نیست. نیرو هست. با تغییر جهت دادن به نیرو و در کشتن و ویران کردن بکاربردن زور است که آفریده ها نیرو را به زور بدل می کنند و بکار می برند. اما برای این که آفریده ای نیرو را به زور بدل کند می باید رابطه ای برقرار کند که بکار بردن زور را ایجاب می کند: رابطه قوا با صفت خصومت آمیز. و باز، تغییر جهت دادن به نیرو، نیازمند تغییر حالت در خویش است. این تغییر حالت در خویش (عصبانی و خشمگین شدن و حالت تهاجمی پیدا کردن، میل غلبه و تصرف و ...)، بکار بردن بخشی از نیرو را در تخریب خود ایجاب می کند. بدین قرار، هر بکار بردن زوری برضد دیگری، با بکار بردن آن برضد خود، همراه است. افزون بر این، بکار بردن زور درگرو نیازی است که بکار برنده زور گمان می برد، جز با بکار بردن زور، نمی تواند برآورده اش کند.اما نیازمند آفریده است و آفریدگار نیست.
خداوند نیازمند، بنا بر این، محدود نیست. زور بکار نمی برد چرا که بکار بردن زور با خود تخریبی آغاز می شود. خداوند آغازگر برقرار کردن رابطه قوا نیز نمی شود، هم به دلایلی که ذکر شدند و هم به این دلیل که هستی محض است و آغاز گر رابطه قوا گشتن، با آفرینندگی در تضاد است. ومهمتر از همه این که خداوند حق است و حق مطلق با حق نسبی رابطه برقرار می کند و حق نسبی، به یمن رابطه با حق مطلق، استقلال و آزادی خویشتن را باز می یابد. با آغازگری در برقرار کردن رابطه قوا، برفرض که آفرینش را ناممکن نکند – که می کند -، جبر ناگزیر می شود. نادرستی فلسفه جبر، از جمله، به این دلیل است که خداوند و آفریده هایش در بند جبر می شوند. به سخن دیگر، خداوند خویشتن را نفی می کند. اما نفی شدن خداوند به ماده وجود و اصالت بخشیدن است.
1/2. اما انسان آفریده نمی تواند به خداوند زور بگوید. از جمله به این دلیل که زورگفتن به هستی مطلق، در او بی اثر است. چرا که هستی از مادیت مبری است و از زور تأثیر نمی پذیرد. باوجود این، زور گفتن، رابطه ای را میان هستی نسبی با هستی مطلق برقرار می کند که بر اثر آن،
الف – این هستی از استقلال و آزادی و دیگر حقوق ذاتی خود غافل می شود. و
ب – زور، بنا بر خصلت بر خود افزائی، در بی کران هستی، همچنان بر هم انباشته می شود و ویرانگری بر ویرانگری می افزاید. دوزخی که انسان می سازد و گرفتارش می شود، این دوزخ است.
بدین سان، هشدار مکرر قرآن به انسان که ویرانی و فساد، در هستی آفریده، حاصل عمل او است، هیچ جز بیان واقعیت نیست. در عمل خویش و حاصل آن بنگریم، در آنچه بر سر محیط زیست آمده است، بنگریم و ببینیم چسان ویرانگریها بر هم افزوده شده اند و همچنان بر هم افزوده می شوند.
1/3. رابطه انسان با خداوند، مدار باز مادی ↔ معنوی است. زور گفتن آفریدگار و آفریده به یکدیگر، زندانی شدن در مدار بسته مادی ↔ مادی است. به شرح بالا، روابط قوا و زور گفتن، رابطه مادی با مادی است. هرگاه خداوند بخواهد زور بگوید، ناگزیر، خود را مادی (= خدا نیست) می گرداند. از این رو، برقرار کردن هر مدار بسته ای، انکار خداوند می شود. ولایت مطلقه فقیه، از جمله، بدین خاطر که ولایت را در قدرت ناچیز می کند و به قدرت مطلق قائل می شود، انکار خداوند است.
2 – پاسخ پرسش دوم:
2/1. میل یا ترجمان حقوق ذاتی انسان است و یا نیست. اگر هست، تحقق بخشیدن به آن، از راه عمل به حقوق ذاتی میسر می شود و عمل به این حقوق عبادت و تقوی است. و اگر میل بیانگر این حقوق نیست، پس ناگزیر زور فرموده و ناقض حقوق است. چنین میلی، بدون غفلت از حقوق ذاتی و غفلت از مدار باز انسان ↔ خدا، به ذهن آدمی نیز نمی آید.
2.2. خداوند همه آفریده ها را برای آن آفریده است که او را بپرستند، بدین معنی است که مدارهای زندگی آفریده ها، بسته نیست، باز است. جبر نیست، آزادی است. عبد و عبادت، استقلال و آزادی جستن به خداوند است. اطاعت از خداوند جز به باز نگاه داشتن مدار باز مادی ↔ معنوی و عمل به حقوقی که ذاتی حیات هستند، میسر نمی شود.
چون خویشتن را از زبان قدرت رها کنیم و زبان آزادی را بازجوئیم، در رابطه انسان ↔ خدا، معنای کلمه عبد را همان که بود می یابیم: رها شدن از غیر خدا به یمن رابطه با خدا: استقلال و آزادی و دیگر حقوق ذاتی انسان. این معنی عبد است که در جریان از خود بیگانه شدن دین در بیان قدرت، معنائی وارونه معنی خود در زبان آزادی را جسته است. نقدکننده نیز عبد را موجود بی اختیار و مطیع محض خداوندی (بمثابه قدرت که نفی خدا است) انگاشته است که هر زمان لازم شد به او زور می گوید و یا به زور گفتن بر می انگیزد و اگر اطاعت نکرد تنبیهش می کند! عبد، در اصل ، نه بمعنای برده کسی بودن است. در حقیقت،
● از آغاز تا پایان قرآن، دستور به زور گفتن و زور شنیدن نیست. دستور به ترک آن هست. مدار رابطه نسبی (انسان ) با بی نهایت (خدا) مدار باز است. در این مدار، زور پدید نمی آید زیرا ممکن نیست به نیرو جهت تخریبی بخشید. پس عبادت خداوند، تمرین زیست در مدار باز و پرهیز از زور باوری و زورمداری و بکار بردن زور است. در قرآن، بیست قاعده خشونت زدائی را یافته ام. بسا قاعده های دیگری نیز خاطر نشان شده اند و می توان بازشان یافت.
در آیه های اول سوره زمر، خداوند خود می گوید عبادت چیست وقتی خطاب به پیامبر می فرماید: بر تو، کتاب را به حق نازل کردیم. پس عبادت کن خداوند را با عمل به دین ناب. رها کردن خویش از غیر خدا (آیه های 1 تا 3 )، در حقیقت، عبارت مدار باز رابطه انسان ↔ خدا را با رابطه بسته انسان ↔ قدرت جانشین نکردن است. به سخن دیگر مدار بسته را باز کردن و تمرین کردن زندگی در مدار باز انسان ↔ خدا است.
● عبد، در اصل، از یکدیگر بودن و بشمار رفتن معنی می دهد. عبادتی که نسبی را با بی نهایت از یکدیگر کند، آدمی را از بی کران بی نهایت برخوردار بگرداند، برخورداری از استقلال و آزادی بی کرانی نیست؟
● باز، عبد در اصل، کارکردن و خدمت کردن و ساختن معنی می دهد. کارکردن و خدمت کردن و ساختن، در مدار باز انسان ↔ خدا، رشدی برهم افزا و تهی از ویرانی است: توحید رشد انسان و عمران طبیعت است.
● در ترجمه هایی که به معنای اصلی کلمه توجه داشته اند، عبد را «ستاینده» و نیایش کننده وقتی از صمیم دل دوست می دارد، ترجمه کرده اند. ستاینده و نیایش کننده که خداوند را دوست دارد، بنده و برده ای نیست که انسانهای معتاد به قدرت باوری در ذهن دارند. او کسی چون علی است که خداوند را بخاطر طمع کردن در بهشت و یا ترسیدن از جهنم پرستش نمی کند، چون سزاوار پرستش است، با پر شدن از دوستی او و نماد حق گشتن، پرستش می کند. عبد کسی است که در صراط مستقیم حق مداری است. خلیفه خدا در روی زمین است. بهترین آفریده ها است و کسی است که از غیر خدا خالی و از خدا پر است (= برخوردار از بازترین مدارها). و کسی است که می داند تا حق نگردد دوستدار و ستاینده و پرستش کننده حق مطلق نمی شود. تا مستقل و آزاد نگردد با استقلال و آزادی مطلق رابطه نمی جوید.
● طباطبائی قول جواهری را در صحاح این سان نقل کرده است: اصل عبودیت بمعنای خضوع است. اما فروتنی در مقام رابطه انسان با خدا، بنا بر قرآن، تحقق پیدا می کند به خود داری از اسکتبار و استضعاف که هردو زور باوری است یکی در مقام اینهمانی جستن با زور و دیگری در مقام تسلیم شدن به زور.
2.2 . رابطه انسان با خدا، محلی برای واسطه باقی نمی گذارد: عبادت وقتی عمل به حق است و وقتی تمرین خالی شدن از قدرت و پرشدن از خدا است، کار و خدمت و ساختنی است که هر انسان خود باید تصدی کند. عمل به حق را نیز خود باید بکند. پس واسطه محل ندارد. به سخن دیگر،
2/3. در آیه های 66 و 67 سوره نساء، نیز مخاطب انسانها هستند. در این آیه ها به آنها نفرموده است از کسی اطاعت کنند. تأمل درآنها –که ماجرای قوم یهود و دستور خداوند به آنها را بهنگام خارج شدن از مصر و در پی گوساله پرست شدن را یادآور می شود – آدمی را از این مهم آگاه می کند که غفلت از خداوند، غفلت از مدار باز، بنا بر این، از استقلال و آزادی خود و گرفتار مدار بسته گشتن و «ارباب» پیدا کردن است. برای بازیافتن مدار باز، در ذهن، باید خود را بندگی قدرت رها کرد و، در عین حال، با ارباب محروم کننده انسان ها از مدار باز و حقوق ذاتی خویش، می باید، به مبارزه بی امان بر خاست. باید برحق ایستاد و جبر جبار را نپذیرفت. قیام به حق، حق هر انسان است. این او نیست که زور در کار می آورد. این زورمدار است که زور در کار می آورد و این زور او است که می باید زدود. بدیهی است هرگاه زورمداران از هر سو راه را بر انسان ببندند، مبارزه مسلحانه می تواند ناگزیر شود.
آیه ها امور واقع مستمری را خاطر نشان انسانهائی می کند که اهل عبرت آموختن باشند: مهاجرت دستجمی از وطن و خون یکدیگر را ریختن، ناگزیر می شود، وقتی یک جامعه، در موقع خود، مانع از آن می شود که قدرت (= زور) محور تمامی رابطه ها بگردد. اگر مانع نشد، بن مایه پندارها و گفتارها و کردارها زور می گردد و یکدیگر را کشتن و ویرانی بر ویرانی افزودن ناگزیر می شود. سوریه و... امروز چنین فرجامی را نجسته است؟ اگر در دوران فرعون، قوم یهود چنین سرنوشتی یافت، در دوران ما، مردم فلسطین این سرنوشت را جسته اند. کشورهائی وجود دارند که وجود نداشتند و ملتهائی بوده اند که بمثابه ملت دیگر نیستند. هرگاه اراده زندگی در ملتی نمرده باشد، بدیلی بیانگر اراده حیات می یابد، در کام مرگ نمی رود و به زندگی باز می گردد. به ایران پایان دوران صفوی بنگریم که 30 میلیون از 40 میلیون جمعیت ایران، در زد و خوردهای فی مابینی، یا رفتند و یا از میان رفتند. اراده حیات در این مردم نمرد و زندگی خویش را از کام مرگ بیرون کشیدند. بدین سان، هرگاه مردمی بموقع عمل نکنند و قدرت (= زور) تنها تنظیم کننده رابطه ها شود و «ولی امر» ها پر شمار گردند، جامعه گرفتار قتال اعضای خود با یکدیگر و این اعضاء ناگزیر از ترک دستجمعی وطن می گردند. هرگاه کسانی باشند و انسانها را به حقوق خویش بخوانند و الگو و بدیل زندگی در صلح و رشد در صلح بگردند، جامعه از مرگ به حیات باز می آید. وگرنه، جریان مرگ را تا به آخر می رود.
نشریه انقلاب اسلامی در هجرت شماره ۸۳۵ از ۳ تا ۱۷ شهریور ۱۳۹۲
رابطهمیلباحق؟اینکهرابطهمابافقیهازنوعرابطهثنویتتکمحوریاستمنظورچیست؟
پرسش سوم و پرسش چهارم:
اینکه رابطه ما با فقیه از نوع رابطه ثنویت تک محوری است منظور چیست ؟ توضیح:
3 - خداوند پیامبران الهی را فرستاد و اقتضای همان توحید در پرستشِ پروردگار و اطاعت از رسولانش است ( رک به 2-1 و 2-2 ) سپس خداوند از جانب خویش و به زبان و ابلاغ پیامبر، جانشینان وی را تعیین کرد در اینجا هم عقل و وجدان همه پرستش کنندگان جهان حکم می کند که اقتضای همان توحید در پرستش، اطاعت کامل از ایشان هم هست. حال راویان مورد اعتماد حدیث در زمان ائمه که از اصحاب ایشان بوده اند بیاناتی را از ایشان نقل کرده اند که بر اساس برخی از آنها عده ای از فقهاء حاکمیت نظر فقیه در زمان غیبت را استنباط می کنند. بر اساس این بیانات، ائمه علیهم السلام عالمان دینی دارای شرایط خاص را به عنوان حاکم و فصل الخطاب در غیاب خویش برای مردم تعیین می کنند. خب همان پرستش معبود اینجا هم اقتضا می کند که از این منصوبین نیز تبعیت شود. این یعنی عمل بر وفق همان توحید. خب ثنویت تک محوری از کجا پیدا شد؟ بله اگر منظورتان این است که ممکن است عالم دینی عامدانه در مقابل حکم خداوند حکم می دهد لذا ثنوبت تولید می شود خب قائلین به ولایت فقیه می گویند چنین عالمی اصلا ولایت ندارد بلکه ولی فقیه باید در راستای اوامر الهی حرکت کند و دارای شرایطی باشد که در بیانات اهل بیت وارد شده است که با مراعات آنها احتمال انحرافش از مسیر اوامر الهی در آینده نسبت به دیگران در حداقل ممکن خواهد بود. لذا باز هم فرض ثنویت نخواهد شد و هر جا چنین ثنویتی در قبال حکم پروردگار و احکام شریعت ثابت شود آن فقیه دیگر ولایت نخواهد داشت.
4- سپس گفتید ولایت با جمهور مردم است.
رد آن در سابق گذشت (رک به 2-2 و نیز ص 7 همین نوشته : ثانیاً... )
٭ پرسش چهارم پاسخ یافته است و پاسخ پرسش سوم اینست:
این پرسش، نیز، پاسخ یافته است. در پاسخ به پرسشهای بالا نیز یکبار دیگر پاسخ جسته است. توضیح داده شده است چرا ولایت بمعنای اختیار بکار بردن قدرت از سوی خداوند به پیامبر و هیچ کس دیگر داده نشده است. دادن چنین اجازه ای نفی دین و پیامبری است. چراکه پیامبری ابلاغ حقوق و اصولی است که به انسانها امکان دهند حق را از ناحق تمیز دهند. هرگاه قرار بر اداره جامعه از رهگذر اعمال زور بود، نه نیازی به خدا بود و نه به پیامبر خدا. باوجود این، معنی وارونه ای که ناقد به توحید داده است، نقد بس مهمی را ایجاب می کند:
3/1. او پرسیده است مراد از «رابطه با فقیه (صاحب ولایت مطلقه) از نوع رابطه ای (ترجمان) ثنویت تک محوری است، چیست؟» پاسخ اینست: همین تعریفی است که او از توحید می کند. از خود بیگانه کردن دین در بیان قدرت، با نگاه داشتن کلمه و تغییر معنای آن انجام گرفته است. هرگاه ناقد بخواهد بداند تعریف توحید، آن سان که در قرآن آمده است، چیست، به کتاب اصول راهنمای اسلام مراجعه خواهد کرد. در این جا، با نقد نظر او، به تعریف توحید باز می رسم:ثنویت تک محوری ثنویتی است که در آن، از دو محور در رابطه، یک محور صاحب اختیار است و محور دیگر فعل پذیری محکوم به اطاعت از اوامر و نواهی او. ثنویت تک محوری، در ساختن اندیشه های راهنمای استبدادهای فراگیر، کاربرد پیدا می کند. فرعونیت بر همین اصل پدید آمد و استبداد فراگیر کلیسا در قرون وسطی هم بیانگر همین اصل بود و استبدادهای فراگیر قرن بیستم و ولایت مطلقه فقیه نیز ترجمان همین اصل هستند. این ثنویت ضد کامل توحید است. توحید از جمله در معنای بیانگر حق مطلق گشتنِ حق نسبی.
در پاسخ به پرسش دوم و نقد نظر ناقد، دانستیم که عبادت چیست. حال اگر توحید عبارت باشد از دادن اختیار به کسی و واجب کردن اطاعت از او بر مردم،
الف - با اختیار و بی اختیار توحید پیدا نمی کنند. رابطه آنها بیانگر ثنویت تک محوری می شود. زیرا صاحب اختیار فعال است و بی اختیار فعل پذیر. میان انسان با خدا نیز واسطه ای قرار می گیرد که صاحب قدرت است. هر انسانی با او است که می باید رابطه برقرار کند. در جا، خداوند بی محل می شود. کلیسا چون ولایت مطلقه خود را گرفتار این تناقض دید، در مقام حل تناقض، خود را تجسم تثلیث خواند. روشن است که با صاحب ولایت مطلقه را تجسم خداوند خواندن، تناقض از میان نمی رود. با تناقض بزرگ تری همراه می شود و آن، ناچیز شدن خداوند در قدرت ( = زور) مطلق است.
هرگاه بخواهیم این تناقض را حل کنیم، ناگزیر باید پیامبری را منزه کنیم از اختیار بکار بردن زور و بگوئیم: پیامبر کاری جز ابلاغ پیام ندارد و پیام نیز مجموعه ای از حقوق است و حقوق نیز ذاتی حیات انسان هستند و هر انسان، با عمل به حقوق خویش، حق نسبی می شود که رابطه مستقیم برقرار می کند با حق مطلق و توحید همین است. باز می گردیم به همان نتیجه: وقتی امر را خداوند ایجاد می کند، مأمور اجرا را نیز او معین می کند. پیش از ایجاد امر، پیامبری و پیامبر، بی معنی هستند.توحید ایجاب می کند که انسانها نیز از این قاعده و حق پیروی کنند. انسانهائی که عضو جامعه هستند، تا وقتی تصمیم نگرفته اند، امری وجود ندارد. از این رو، در مرحله تصمیم، اطاعت نه محل پیدا می کند و نه ممکن است. پس از ایجاد امر، بنا بر تصمیم جامعه، این اعضاء و یا برگزیده آنها، «ولی امر» می شود و اطاعت از مجری امر، محل پیدا می کند.
● پرسشهای پنجم و ششم:
5 - گفتید ولایت فقیه سلطه یکی بر همه است: طبق بیاناتی که تا اینجا گذشت و نیز در ادامه خواهد آمد باید گفت بله ولایت فقیه سلطه یک نفر است لکن آن یک نفر یک عالم دینی واجد شرایط خاص معنوی و علمی است که توسط خود ائمه علیهم السلام حاکم و والی قرار داده شده است مانند یک فرمانده ای که توسط رسولان الهی برای عده ای منصوب شود و هیچ ایرادی نخواهد داشت. البته اگر فرمانده شرایطش را از دست بدهد یعنی افراد تحت حاکمیت وی یقین پیدا کنند و بدون ذره ای ابهام ببینند که او از مسیر رسولان الهی منحرف شده است خود به خود معزول است و باید به سراغ فرد دیگری بروند که توسط رسول الهی به عنوان جانشین و فرمانده بر ایشان منصوب شده است. اما به هر حال ولایت فقیه ولایت یک فقیه و عالم دینی بر همه است و حقیقتش هم همان ولایت دین بر همگان است. دینی که علمش در میان رسولان الهی و پس از ایشان در میان عالمان دینی قرار گرفته است.
خلاصه اینکه در آیین پرستش توحیدی همیشه سلطه یک نفر بر یک عده امر باطلی نیست .البته اگر آن یک نفر به امر معبود و یا رسولان الهی که امر اطاعتشان واجب است منصوب شده باشد و این لزوم اطاعت از یک نفر آنچنان که به نظر می رسد در نزد پرستش کنندگان دنیا مطلب عجیبی نیست خواه معبودی الهی را بپرستند و خواه معبودی زمینی را.
6 - اینکه گفتید آقای خمینی می گفت اگر همه مردم موافقت کنند من مخالفت می کنم خب حرف عجیبی نیست به آیه زیر که در سابق (ص7) همراه با توضیح گذشت توجه کنید:
وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (116 سوره انعام)
ترجمه: و اگر از بيشتر كسانى كه در [اين سر] زمين مىباشند پيروى كنى، تو را از راه خدا گمراه مىكنند. آنان جز از گمانِ [خود] پيروى نمىكنند و جز به حدس و تخمين نمىپردازند. (116)
خداوند به رسولش دستور می دهد که از نظر اکثر مردم تبعیت نکن. خب کسی که خود را در مسیر آن حضرت می بیند و انحراف از آن مسیر را بر نمی تابد تکلیفش معلوم است زیرا او در تصمیماتش باید ابتدا ملاحظه کند که فرمایشات نبی مکرم و حضرات معصومین چیست و آن بیانات و تعالیم در موقعیت های پیش رو چه اقتضائات و تکالیفی را متوجه وی می کند. ممکن است در برخی شرایط وظیفه اش مشورت با عموم مردم از طریق رأی گیری و مانند آن باشد و ممکن است تکلیف متوجه وی در موردی اقتضا کند که حتی اگر همه هم با او مخالفت کنند او بر خلاف نظر همه عمل کند مانند فتوای قتل سلمان رشدی علیرغم آثار سوء در روابط بین الملل.
٭ پاسخهای پرسشهای پنجم و ششم:
پاسخ پرسش پنجم:
این پرسش پاسخ جسته است. اینک می دانیم که، در قرآن، به صراحت، سلطه از پیامبری و پیامبر سلب شده است. او سلطه ای ندارد که به دیگری و به ائمه ببخشد و ائمه نیز چنین سلطه ای را نداشته اند تا به فقیه ببخشند. باوجود این، یکبار دیگر، تناقض مدعای ناقد را شناسائی می کنیم:
5/1. سلطه بیانگر رابطه قدرت میان مسلط با زیر سلطه است. بدون اعمال قدرت (= زور) دو کس در رابطه مسلط – زیر سلطه، قرار نمی گیرند. آیا خداوند پیامبر را مسلط بر مردمی کرد که اسلام می آوردند؟ اگر پاسخ آری باشد،
الف – از خداوند زور صادر شده است که ناقض حق است و
ب – زور را بر حق حاکمیت بخشیده است و
ج – مردم را محکوم به حکم زور کرده است. اما چنین آئینی جز آئین استبداد فراگیر و چنین خدائی کسی جز یک قدرت (= زور) مطلق نیست و پیامبر همان فرعونی است که در قرآن نفی می شود. راست بخواهی، با توسل به فلسفه قدرت مطلق، دین را این سان در اندیشه راهنمای استبداد فراگیر از خود بیگانه کرده اند. طرز فکری که به ناقد القاء شده است، همین است.
هرگاه بخواهیم تناقض را رفع کنیم، چاره جز سلب سلطه پیامبر بر گروندگان به اسلام نمی ماند.
5/2. هرگاه فرض کنیم که چون پیامبر جز حق نمی گوید و نمی کند و سلطه او بر مسلمانان سلطه حق مدار بر آنها است و هدف از این سلطه، ناگزیر کردن مسلمانان به عمل به حق است، باز یک رشته تناقض ها پدید می آیند:
الف – اگر پیامبر جز حق نمی گوید و نمی کند، چه نیاز به سلطه بر مردم مسلمان دارد؟ بکار بردن زور بکاربرنده و کسانی که زور برضدشان بکار می رود،را تابع زور می کند و نه حق. رفع این تناقض به اینست که بگوئیم فراخواندن به حق نیاز به زور ندارد، نیاز به نبود زور دارد. پیامبر می باید زور زدائی کند تا که دیگران به حق عمل کنند. بدین خاطر است که قرآن، قواعد خشونت زدائی را می آموزد.
ب – بکار بردن زور، به کسانی که برآنها زور روا می رود، می آموزد که زور بر حق تقدم دارد و برآن مسلط است. چنین سلطه ای ناقض ادعا است. رفع این تناقض نیز به اینست که زور باطل تلقی شود و انسانها بیاموزند که زور باطل است و حق می آید و باطل می رود.
ج – ناگزیر کردن جبر است. زبان زور جز در مجبور کردن بکار نمی رود. اما جبر نافی اختیار و مسئولیت است. پس هرگاه پیامبر سلطه بر مردم مسلمان پیدا کند، در لحظه بکار بردن زور، جبار می شود و با بکار بردن زور، سلب اختیار و مسئولیت از پیروان دین می کند. با سلب اختیار و مسئولیت، دین را بی محل و بی معنی می گرداند. حل این تناقض نیز به اینست که به پیامبر هشدار داده شود که اگر هم بخواهد نمی تواند کسی را هدایت کند ( از جمله، قرآن، سوره قصص، آیه 56).
پاسخ پرسش ششم:
پرسش ششم نیز پیش از این پاسخ یافته است. با این حال، چون ناقد برآن شده است که قول آقای خمینی – 35 میلیون بگویند بله من می گویم نه – را توجیه کند، حقیقت ها و واقعیتهای چندی را خاطر نشان می کنم:
6/1. همانطور که خاطر نشان شد، آیه (116 سوره انعام) بیانگر استقلال و آزادی در باور و اندیشه راهنما است. هر انسانی حق دارد نظر خویش را حق بداند ولو مخالف نظر همه دیگر انسانها باشد. در آیه، تصریح می شود که آدمی نباید از ظن پیروی کند. آیه دیگری به انسان می آموزد. از آنچه بدان علم ندارد پیروی نکند. و در آیه سومی می گوید خداوند را پرستش کن تا به یقین برسی. علم را باید پی گرفت و دانست که فاصله تا علم الیقین، بسیار زیاد است.
6/2. پیروی از ظن مکن و پیروی از کسانی مکن که پندار و گفتار و کردارشان حق نیست، این معنی را نمی دهد که بر همگان ولایت مطلقه بجوی و در مقام تحمیل نظر خود، بگو اگر همه بگویند بله من می گویم نه. در آیه که تأمل کنی، می بینی که ظن آئین زورمداری است. هرکس به خود زحمت تجربه کردن را بدهد، درجا در می یابد که آدمی وقتی علم دارد، به جای زور، علم خود را بکار می برد. هم او، وقتی علم ندارد، خلاء آن را، در ذهنش، ظن و گمان و ، در مقام عمل، زور پر می کند. به سخن دیگر، ظن آئین زورمداری و پیروی از آن پیروی از این آئین است. انسانی که از ظن پیروی می کند، ویران می کند و ویران می شود.
6/3. اینک که دانستیم ظن آئین زورمداری است و زورمداران از این آئین پیروی می کنند، روشن در می یابیم که
الف – در مقام تحمیل نظر خود به جمهور مردم، کسی می تواند بگوید اگر 35 میلیون نفر بگویند بله من می گویم نه، که از ظن پیروی می کند. در حقیقت، ولایت مطلقه فقیه جز ظن و آئین زورمداری نیست. و
ب – آقای خمینی، در برابر جهانیان، به «ولایت جمهور مردم» متعهد شده بود. بنا بر نص قرآن، می باید به عهد خود وفا می کرد. او نقض عهد کرد و این نقض عهد را از اختیارهای ولایت مطلقه فقیه نیز شمرد!
6/4. هرگاه جمهور مردم مرد را به حق می سنجیدند و نه حق را به شخص، قول آقای خمینی را مصداق ظن باوری می یافتند و بر می خاستند و بر حق خود می ایستادند.برابر آموزش آیه های 66 و 67 سوره نساء، این مردم، با دادن یک زحمت کوچک به خود برای استقرار ولایت جمهور مردم و خلع ید از پیروان آئین زورمداری، از آن روز تا امروز و از امروز، تا وقتی که در بند ظن باوری می مانند و به حق و برای حق قیام نمی کنند، گرفتار استبداد و جنگ 8 ساله و بحرانها، قتال با یکدیگر و مرگ و ویرانی ماندند و می مانند.
نشریه انقلاب اسلامی در هجرت شماره ۸۳۵ از ۳ تا ۱۷ شهریور ۱۳۹۲