فیروزه بنیصدر: سند زیر نامهی منتشرنشدهای است از آقای بنیصدر به آقای خمینی که چند روز پس از ورود آقای خمینی به پاریس به او داده شده است. این نامه حاوی ۱۹ مسأله دربارهی انقلاب و آیندهی آن است که از نگرانیهای آقای بنیصدر نسبت به خطراتی که انقلاب ۱۳۵۷ را تهدید میکردند خبر میدهد.
در این نامه آقای بنیصدر پرسشهایی را که آن زمان در غرب دربارهی انقلاب مطرح بودند شرح میکند و از این رهگذر نسبت به خطر بازسازی استبداد به نام دین، ابهام در جایگاه روحانیت پس از انقلاب، نبودِ برنامهی رهبری، از جمله در بعد اقتصادی، مسائل زنان و اقلیتهای دینی هشدار میدهد. برای مثال در بخشی از نامه مینویسد: «مسئله جلوگیری از تکرار رژیمهای موجود است. در کشورهائی که جنبشهایشان برنامهی عمل و سازمان و اسباب دیگر همه را داشتند، بعد از چندی در بهمان پاشنه قدیم چرخید، در ایران که مخالفان را جوی از ابهام فراگرفته است، فردا بهتر از امروز نمیشود» و یا در جای دیگر نامه میگوید: «یکی دیگر از مسائل که فراوان طرح میشود اینست که روحانیت همان تناقض نظری را در رفتار عملی نیز نشان میدهد: میخواهد سلطنت کند بدون آنکه تاج بر سر گذارد. همین شعار که «خمینی شاه ماست» انعکاسی از این تناقض در رفتار است. تا این زمان هیچکدام از مراجع نگفتهاند جای مراجع و جای علما در جامعه امروز و فردا کجا است؟ رابطه دین و سیاست چیست؟ و نقش رهبری مذهبی در قبال حکومت و جامعه چیست؟»
متأسفانه تاریخ نگارش نامه در آن ذکر نشده است اما در متن به مقالهی لوموند مورخ به پنجم اکتبر ۱۹۷۸ برابر با ۱۳ مهر ۱۳۵۷ اشاره شده است. آقای خمینی، یک روز بعد، یعنی ۶ اکتبر ۱۹۷۸ برابر با ۱۴ مهر ۱۳۵۷ وارد پاریس میشود و این نامه در همان روزهای اول ورودش به پاریس به وی داده شده است. آقای بنیصدر در مصاحبههایش بارها به این نامه اشاره کرده است و گفته است که آن را ۳ روز بعد از ورود آقای خمینی به او داده است. البته او در مصاحبههای گوناگون از طرح ۲۰ مسأله سخن گفته است و اینکه مسألهی بیستم دربارهی عفو عمومی بوده است. در نامهای که کپی آن در دست ماست این مسأله نیامده است. آقای بنیصدر در ابتدای این نامه پیشنهاد کرده است که در صورت لزوم خود به پرسشهای مطرح شده جداگانه پاسخ دهد. با وجود اینکه او در این نامه به برخی از این پرسشها پاسخ داده است و موضع خود را مشخص کرده است، اما متنِ حاوی پاسخهای جداگانهاش در اختیار نیست و این امکان وجود دارد که مسألهی بیستم یعنی «عفو عمومی» در این پاسخها طرح شده باشد. از سوی دیگر، جواب آقای خمینی به این پرسشها را میتوان در میان پاسخهایی که او به سؤالات متعدد خبرنگاران در نوفل لوشاتو داده است یافت. اصل این نامه که تا کنون در دسترس نبود و به تازگی به دست من رسیده در زیر آمده است.
بسمه تعالی
مسائلی که در یک سال گذشته [به] خصوص در سه ماه اخیر در مطبوعات غرب درباره ایران و نقش اسلام و آقا طرح شدهاند، حدود بیست مسئلهاند. در این سال تا آنجا که در قدرت بوده است کوشیده شده تا در این باره توضیحات بایسته داده شوند و در مطبوعات فرانسه مقالهها و مصاحبههای بسیاری بچاپ رسیدهاند و این کوششها در ۸ مجلد جمعآوری شدهاند. این مسائل را یک به یک به شرح زیر بعرض میرساند و در صورتی [که] مقرر فرمودید درباره پاسخها نیز نظرها اظهار شوند، در نوبت دیگر بعرض [خواهد] رساند:
۱- تضاد رشد و اسلام:
اصل سخن اینکه اسلام با رشد در تضاد است. در هر کشور اسلامی همین مشکل هست. منتهی در هر کشوری که پول نداشته و رژیم سیاسی ثابت نداشته و رشد اقتصادی-اجتماعی انجام نگرفته، مسئله مخالفت مذهب با سیاست نیز در میان نیست. در ایران چون رژیم شاه از ثبات برخوردار است و پول نفت زیاد دارد و خرج رشد میکند، تضاد مذهب و سیاست تا باین حد از شدت رسیده است. این تضاد همان تضاد اسلام با رشد است:
- در چهارچوب سنتهای اسلامی، رشد صنعتی ممکن نیست. زیرا رشد صنعتی بدون تولید و مصرف بمقیاس وسیع ممکن نیست و تا قالبهای سنتی نشکنند، این رشد میسر نمیشود.
- رشد با توسعه شهرسازی و توسعه شهرها ملازمه دارد و همین توسعه شهر عادات و عرف و سنن مذهبی را میشکند و همین امر جامعه را هراسان میکند و وقتی یک رهبری مذهبی کهنه و قدیمی و عقبمانده وجود دارد میتواند جامعه هراسان را بسرعت بسیج کند و بحرانهای بزرگ بوجود آورد.
- رشد بضرورت توسعه روابط بینالمللی را موجب میگردد و توسعه این روابط موجب میشود که ارزشهای غرب و بنیادهای آن (قانونگذاری جدید، بنیادهای سیاسی جدید[،] جدا شدن مذهب از سیاست) رواج بگیرد و این امر بدون از بین رفتن قانونگذاری مذهبی و ... شدنی نیست. از اینرو کار به برخورد میانجامد و مذهب در برابر قدرت سیاسی نوگرا (مُدِرن) میایستد.
۲- علما راه حل ندارند، برنامه ندارند و جز دشمنی با شاه مطلب روشنی برای گفتن ندارند:
- این برنامه نداشتن دو جنبه دارد: یکی چگونگی استقرار حکومت اسلامی و دیگر برنامهئی که این حکومت باید باجرا بگذارد.
- حکومت اسلامی را جداگانه مورد بحث قرار میدهم. درباره برنامه نداشتن همین بس که در گذشته در تمامی مقالات همه روزنامهها این مطلب را نوشتهاند. این برنامه نه در زمینه سیاسی وجود دارد و [نه] در زمینه اقتصادی و نه در زمینه فرهنگی و نه معلوم است چه جامعهئی با چه ترکیبی طلب میشود. برنامه علماء و حتی سیاسیون جز یک وجه منفی که شاه نباشد، چیزی دربرندارد.
- مطالبی هم که گاه بیگاه در این بارهها گفته میشوند، حرفهای کلی و مبهم و خیالی و طرحمانند و ایدهآلی و ... هستند.
- وقتی معلوم میشود میزان بیاطلاعی و خیالپردازی تا بکجاست که از آنها بخواهید از حرفهای کلی خارج بشوند و وارد موارد شوند و ابزارهای اجرای برنامه را برشمرند.
۳- وجود دو گرایش (حداقل) در میان علماء:
در ابتدا تبلیغ دوگانگی خفیف بود. در ماههای اخیر قوت و شدت گرفته است. خلاصه حرف اینست که علماء دو دستهاند:
- یکدسته علمای میانهرو و دارای روحیه دمکرات و آزاداندیش که خواهان رشد در آزادی و دمکراسی هستند
- و یکدسته علمای واپسگرا تحت زعامت آقای خمینی که با هر گونه تغییری مخالفند و حق رای و انتخاب برای مردم قائل نیستند و ...
قیافه عبوس آقای خمینی و مخالفت از گرفتن عکس و رفتار شخصی خشن و ... بیانگر همین واپسگرائی است.
همین دوگانگی مواضع موجب میگردد که یک رهبری سیاسی آگاه و توانمند نتواند بوجود بیاید و در واقع علما و رهبران سیاسی خود موجب تثبیت رژیم شاه شدهاند:
برای رفتن شاه، نیروی جانشین لازم است. ناهماهنگیهای گرایشهای مذهبی و سیاسی مانع از بوجود آمدن رهبری سیاسی کارآمد شده و میشود. با فقدان نیروی جانشین رژیم ناگزیر ادامه مییابد. چرا رهبری مذهبی قادر نیست به یک رهبری سیاسی دارای قابلیت جانشینی تبدیل شود؟ زیرا که برای اینکار طرحهای مشخص درباره
- شکل و محتوی حکومت
- محتوی برنامهئی که اجرا میکند
- نوع سازمان سیاسی که باید برای دو هدف بالا کوشش کند،
لازم است و این طرحها وجود ندارند و ابهامات روزبروز بیشتر هم میشود بطوریکه امروزه تکیه کلام همه در ایران این شده است که قرآن را بخوانید. در برابر هر سؤالی در زمینههای بالا میگویند قرآن را بخوانید. آیا شما خود خواندهاید؟ بله. پس جواب بدهید. نه خود باید بخوانید و جواب خود را بدست بیاورید.
۴- حکومت اسلامی:
این شعار ناگهان پیدا شد. حرفش نبود (مخبر لوموند بخود اینجانب میگفت) و کسی هم نمیداند محتوی و شکل آن چیست؟ مراحل آن کدام است؟ آیا این حکومت بر رای عمومی استوار است و یا تحت رهبری رهبران مذهبی است و برنامه کارش کدام است؟ رابطه حکومت و جامعه و نیز حکومت فرد بر چه ضابطههائی استوار خواهد شد و ...
از تبریز تا تهران و قم و مشهد، هر بار که درباره محتوی و شکل این حکومت صحبت میشود حتی وقتی درباره مراحل آن سخن بمیان میآید، از جواب طفره میروند. میگویند دوره مرجع، حکومت پیامبر و حکومت امام اول شیعه است، اما این حکومت در این دوره محتوی و شکلش چگونه خواهد شد[؟]
اینگونه جهشهای اجتماعی با دید و ایدئولژی مذهبی مبهم همواره مقدمه استقرار فاشیسم شده است. در ایتالیای سالهای ۳۶ - ۱۹۳۰ جنبشی مذهبی با همین شدت و وسعت بروز کرد و برژیم فاشیسم انجامید. در آلمان هم کم و بیش وضع همینطور بود. در روسیه هم مخالفت شدید کلیسای ارتودکس با تزارهای روسیه به استقرار استالینیسم انجامید. علت این امر آنست که علیالاصل مذهب ستایشگر زورمداری است. زور را تحت شکل مذهبی ستایش میکند و آنرا ارزشمند میسازد. خدای مذاهب، زور مطلق است و انسان موجود عاجزی است که در پنجه تقدیرساز این زور مطلق اسیر است. اینست که مخالفت با رژیم شاه جنبه شکلی دارد و وقتی مذهب زور حاکم را نفی کرد، ناگزیر خود شکل سیاسی پیدا میکند و قدرت سیاسی میشود و وضع سابق بشکل جدید ادامه پیدا میکند.
۵- مذهب و رژیمهای نظامی و امکان استقرار حکومت نظامی با رنگ مذهبی:
در جهان هر جا مذهب قوی است، حکومت استبدادی است: در همه کشورهای اسلامی رژیمهای نظامی وجود دارند. در امریکای لاتین، رژیمها نظامی هستند. این امر اتفاقی نیست. تنها بعلت این نیست که قدرتهای خارجی این رژیمها را تحمیل میکنند. علت عمده آنست که مذهب و بطور خاص اسلام، زورپرستی را تبلیغ میکند. اگر با نوعی از آن مخالفت میکند بعلت آن نیست که با اصل آن مخالف است بلکه بلحاظ آنست که با نوع آن مخالف است و همین امر موجب میگردد که ساخت فکری، طرز فکر و رفتارهای مردم براساس زورمداری بوجود آید و شکل بگیرد و سخت گردد. طوریکه هر نوع رهبری به سرعت تبدیل به همان رژیم سیاسی شود که مردم آماده قبول آن هستند.
با توجه باین امر و با توجه باینکه مخالفت با رژیم شاه، تنها جنبه منفی یعنی نفی شاه را دارد، و با توجه باینکه نیروی جانشین وجود ندارد، این مخالفتها در صورت ادامه بحران، بیک رژیم نظامی حداکثر با شکل و ظاهر مذهبی میانجامد و همه کسانی که با رژیم شاه درافتادهاند، پس از مدتی که [از] استقرار حکومت جدید گذشت و دیگ احساسات مردم سرد شد، بیاعتبار میشوند (در این باره مثال بسیار از همه کشورها میآورند).
۶-نه مارکس و نه محمد (ص):
هر چند این عنوان را یکی از نوکران شاه باب کرده است، اما سخنی نیست که او ساخته باشد. این سخن قدیمی است و اساس استدلال دستگاههای تبلیغاتی شاه را تشکیل میدهد:
- یک طرف خطر کمونیسم است
- و یک طرف خطر ارتجاع و عقبماندگی که در این دنیا مساوی با نابودی جامعههائی است که سر از پیشرفت برمیتابند.
برای پرهیز از این دو خطر، چاره جز این نیست که رهبران مذهبی عاقل و دوراندیش از اجرای تمام و کمال مذهب چشم بپوشند و خواهان یک رژیم قوی بشوند که در عین جلوگیری از خطر کمونیسم (که اصل خداپرستی را از بین میبرد) بتدریج جامعه را بطرف رژیمهای از نوع رژیمهای غربی سوق دهد و در آنجا با جدائی مذهب از سیاست، هرکس بتواند خداپرست بماند. مخالفت با این رژیمها موجب میشود که مارکس جای محمد (ص) را بگیرد.
۷- ایران در میان دو قدرت:
ایران صحنه قدرتنمائی دو قدرت جهانی است. اگر غرب نباشد، روسیه ایران را میبلعد و دیگر هیچوقت هم از شر این قدرت خلاصی متصور نیست. فراوان تبلیغ میشود که گرداننده و سازماندهنده تظاهرات در ایران ایادی روسیه هستند (با کمال تأسف بخشی از مخالفان «مذهبی» نیز باین تبلیغات دامن میزنند). اساس استدلال اینست که هر یک از دو قدرت جهانی یک مدار جهانی دارند. روابط بینالمللی که کشورهای کوچک را در یکی از این دو مدار قرار میدهند، بقدری بیشمار و بغرنج هستند که نمیتوان از آنها خلاص شد. هر کشوری بخواهد از یکی از این دو مدار خلاص شود از چاله درنیامده در چاه قدرت رقیب میافتد. اساس سیاست چین را درباره کشورهای نظیر ایران، این استدلال تشکیل میدهد.
۸-مسئله شعار آزادی و استقلال و روابط این دو با یکدیگر:
دو سال پیش یک استاد سرشناس اقتصاد باینجانب گفت: یا باید رشد توام با وابستگی را خواست و یا باید عدم رشد و استقلال را خواست. اخیراً روزنامههای خارجی از قول بعضی جناحهای مذهبی مینویسند که یکی از بنبستهای مخالفین رژیم شاه همین است که جمعی تحصیل آزادی را مقدم میدانند و طرح مسئله استقلال را مانع رسیدن بهدف سرنگونی استبداد میشمارند، حال آنکه آقای خمینی این دو هدف را یک هدف میشناسد و این از واقعبینی بدور است. در حقیقت طلب کردن استقلال اولاً ممکن است موجب افتادن در دام قدرت خطرناکتری بشود، ثانیاً با وضیعت فعلی کشور شدنی نیست و ثالثاً ما توانائی لازم را نداریم و اگر تکیه را بر استقلال بگذاریم، به آزادی هم دست پیدا نمیکنیم. بنابراین هدف قراردادن استقلال نوعی انحراف از هدف اصلی یعنی از میان بردن استبداد است.
۹-راه حل امینی:
درباره این راه حل بخصوص در دو ماه اخیر و در دو سه هفته اخیر صحبت میکنند. راه حل از دو سال پیش طرح است و نمیتوانست هم طرح نباشد. در مقاله لوموند (تحت عنوان «زنده باد خمینی»[1]) از قول محافل نزدیک به نهضت آزادی آقای مهندس بازرگان آمده است آقای خمینی احتمالاً راه حل امینی را تضمین خواهد کرد. این راه حل همانست که در بالا توضیح داده شد. محافل غرب به خصوص امریکائی برآنند که باید مخالفان این راه حل معقول را بپذیرند. اگر همه این راه حل را بپذیرند آزادیها را بتدریج میتوان گسترش داد و گرنه امریکا آنقدر سربسر مخالفان خواهد گذارد تا یا از بین بروند و یا ناتوان گردند و اگر هم نتیجه نداد، البته بسراغ راه حل نظامی با مشخصاتی که عرض شد خواهند رفت. وضع مصر و انورسادات برای همه روشن است.
۱۰- حدود مخالفت با رژیم شاه:
در این باره نیز نه همه با هم موافقند و نه حتی معلوم است که حدود مخالفت با آن چیست:
- آیا مخالفت با خود رژیم است و یا شخص شاه
- آیا اگر شاه برود و فرزندش جانشین بشود، مخالفت تمام میشود؟
- آیا اگر رژیم بدون شاه پارهئی جوانب اسلام را رعایت کند، مخالفان راضی میشوند؟
- مسئله بنیادهای سیاسی چه میشود؟ مجلس بر جا خواهد ماند یا خیر؟ قوه قضائیه به چه شکلی در میآید؟ قوه مجریه چه میشود؟ تکلیف قشون چه میشود؟
و ...
۱۱- مسائل اقتصادی امروز و فردای ایران:
حمله به بانکها بآن دلیل صورت میگیرد که مذهب با بنیادهای اقتصادی نو مخالف است. هنوز مذهب تکلیف خود را معین نکرده است که میخواهد با رژیم سرمایهداری دمساز شود و یا با رژیم کمونیستی و یا طرح اقتصادی دیگری دارد.
در این باره سئوالهائی شدهاند و جوابهای مبهم داده شدهاند از این نوع: اسلام مضار رژیمهای سرمایهداری و کمونیستی را ندارد اما منافع و نکات مثبت هر دو رژیم را [دارد]. خود این جواب از عدم آگاهی باین دو رژیم و تفاوتهای بنیادی آنها حکایت دارد.
رژیمهای دیگر خاورمیانه نیز که پیش از رسیدن بقدرت درباره رژیم اقتصادی شعار میدادند، وقتی بقدرت رسیدند درماندند و همان رژیمهای سابق را ادامه دادند و بر میزان وابستگی اقتصادیشان نیز روز بروز افزوده گشت.
قابل توجه است که مخبران خارجی در ماههای گذشته هیچگونه توضیح روشنی درباره وضع اقتصاد کشور و عمق بحران اقتصادی نشنیدهاند.
۱۲-اسلام و تحول اجتماعی:
در این زمینه عمده رو[ی] چند موضوع بحث کردهاند:
- اسلام بیان خواستهای محرومان و مستضعفین نمیتواند باشد (بخاطر همان مبانی ایدئولژیک و مالکیت و ...)
- بنابراین اسلام تنها میتواند بهانه و ابزار واقع گردد. چنانکه میبینیم عدهئی مارکسیست زیر نقاب اسلام دارند جامعه را بطرفی که میخواهند سوق میدهند.
- با توجه به ناتوانی مذهب در حل مسائل اساسی ایران امروز، در واقع مذهب عامل و حامل مارکسیسم شده است.
بنابراین دو طرح اجتماعی بیشتر وجود ندارد. وقتی مذهب علیه رژیمی عمل میکند که ولو استبدادی است جامعه را بسوی نظم و نظام غربی رهنمون میشود، ناچار اسباب دست مارکسیستها میشود. علت اینکه این استدلال اعتبار مهمی پیدا کرده است، اینست که میگویند خود اسلام طرح اجتماعی-سیاسی مشخصی ندارد.
۱۳-اسلام شیعه ضدقدرت است و اکنون خواهان حکومت کردن است و حکومت یعنی اعمال قوه. این مورد، مورد دیگری است از تناقض واقعیت عملی و ملموس و «تخیل ایدهآلیستی».
در حقیقت در عمل همانطور که آمد اساس مذهب را یک قدرت بمعنای زور مطلق (خدا) تشکیل میدهد و بنابراین شیعه در عمل زورپرستی را ترویج میکند اما زور عادل را. در مقابل این زور عادل (که خیالی است چرا که زور نمیتواند عادل باشد) زور واقعی یعنی حکومتهای موجود قرار دارند. هر جنبشی وقتی باین حکومت رسید به زور نظری (یعنی زور عادل) تبدیل نمیشود، بلکه بزور واقعی تبدیل میشود و باز دوباره ظلمه میشود و همین امر موجب میشود که مذهب باز موضع مخالف اتخاذ کند و از این دور باطل نمیتوان بیرون رفت.
۱۴- تجدید نظام موجود تحت عناوین دیگر:
تا اینجا مسائل محتمل روز عنوان شدند (مسئله رژیم نظامی، ضدیت شیعه با قدرت حاکم و ...). اینک نوبت به یک مسئله بنیادی میرسد. مسئلهئی که بشر تا این زمان نتوانسته است حل کند مسئله جلوگیری از تکرار رژیمهای موجود است. در کشورهائی که جنبشهایشان برنامه عمل و سازمان و اسباب دیگر همه را داشتند، بعد از چندی در بهمان پاشنه قدیم چرخید، در ایران که مخالفان را جوی از ابهام فرا گرفته است، فردا بهتر از امروز نمیشود. رهبری جنبش چه فکری کرده است که پس از چندی وضعیت جدید از نو برقرار نشوند؟[2] ملاحظات مخبران خارجی برآنست که نه تنها هیچگونه علائمی بر وجود چنین فکری در دست نیست بلکه علائم بسیار وجود دارند که نشان میدهند مقصود این جنبش تغییر رژیم نیست، تغییر اشخاص و اشکال است. در گزارش چند روز پیش نمونههائی از این رفتارها را آوردهام و در زیر نیز بمناسبت میآورم:
۱۵- مسئله زن:
با توجه به اینکه مسئله زن در خود غرب نیز، مسئله روز است و مارکسیستهای وطنی نیز باین مسئله دامن میزنند، در این مورد دامنه تبلیغ بسیار وسیع است:
- دین اسلام، دین مرد است و به زن، عنوان و منزلت «انسان ناقص» را داده است (اقوالی از نهج البلاغه را که مارکسیستهای وطنی و ایادی رژیم جمعآوری کرده و در اختیار گذاشتهاند شاهد میآورند و رفتارهائی که در همین تظاهرات بزرگ ایران با زنانی شده که در تظاهرات شرکت می کردهاند را دلیل میآورند:«زن موجودی تحتالمایه است و چادر نشانه منزلت تحتالمایگی است».
و ...
۱۶- اقلیتهای مذهبی در ایران:
این اقلیتها نیز از حقوق بشری محرومند. در حقیقت اسلام حقوق اساسی ناظر بآزادیهای اساسی را قبول ندار[د]. خیلی که لطف میکنند میگویند از آنها حمایت خواهد شد وقتی این جواب را میدهند از یاد میبرند تناقضی را که بدان گرفتارند: از طرفی خود با سلطه غرب و رژیم تحتالحمایگی و وابستگی که آنها تحمیل کردهاند، مخالفند و با آن مبارزه میکنند و از طرف دیگر وقتی با اقلیتها که ضعیفترند مواجه میشوند، میخواهند همان تحتالحمایگی را بآنان تحمیل [کنند]. اما این تناقض ظاهری است چرا که در واقع اصل زورمداری را قبول دارند و موافق این اصل رژیم تحتالحمایگی صحیح است، تنها حرف اینست که خود تحتالحمایه نباشند اما تحتالحمایه داشته باشند. این بحران همان بحران ایدئولژی عملی (زورمداری) و ایدئولژی نظری است (مخالفت با زور از لحاظ نظری) و حلشدنی نیست. از اینرو رژیم مذهبی رژیمی است که نمیتواند حکومت کند و هر بار هم که بحکومت رسیده است، جای خود را برژیم بدتری داده است.
۱۷- اسلام و فرهنگ:
اسلام یک نظام متناسب با سطح فکری و فرهنگ معین بشری در مرحله معینی است و نمیتواند پیشرفتهای فنی و فرهنگی را تحمل کند:
- نه تنها در کشورهای اسلامی فن جدید بوجود نیامده است بلکه مردم این کشورها نتوانستهاند خود را با فن جدید سازگار کنند
- شکلگرائی و سنتگرائی. این شکلگرائی و پایبندی باشکال معین آداب مذهبی همواره همان جناح سنتی مسیحی را بیاد میآورد. اینها دست راستیهای تمامعیاری هستند که با هر گونه نوآوری مخالفند.
- علت همین آتش زدن سینما جز این نیست که در صحنههای فیلمها، اشکالی از زندگانی نشان داده میشوند که با پایبندی به سنتهای سخت و پوسیده نمیخواند.
- نشانههائی بسیار از ترویج زور حتی در معنویات را ظاهر میسازد. قمهزنی، سینهزنی، و گریز از بحث و ... .
۱۸- جا و محل روحانیت در جامعه امروز و فردا؟
دیگر از مسائل که فراوان طرح میشود اینست که روحانیت همان تناقض نظری را در رفتار عملی نیز نشان میدهد: میخواهد سلطنت کند بدون آنکه تاج برسرگذارد. همین شعار که «خمینی شاه ماست» انعکاسی از این تناقض در رفتار است. تا این زمان هیچکدام از مراجع نگفتهاند جای مراجع و جای علما در جامعه امروز و فردا کجا است؟ رابطه دین و سیاست چیست؟ و نقش رهبری مذهبی در قبال حکومت و جامعه چیست؟ و ...
۱۹- گروه های گرائی و گروههای التقاطی:
مشکل مارکسیسم اسلامی حرفی نیست که شاه از پیش خود درآورده باشد. در امریکای لاتین مارکسیسم مسیحی وجود دارد و این یک واقعیت است. رسوخ عناصر ایدئولژی مارکسیستی در بیان اسلامی گروههای مختلف بسیار جدی است. برای اینکه این رسوخ مخالفت برنیانگیزد از لحاظ آنکه میزان اطلاع اندک است (این مطالب را یک فیلسوف[3] پرآوازه فرانسوی نوشته است که اخیراً بایران سفر کرده تا درباره آنچه تحت عنوان مذهب راهنمای جنبش مردم شده است، تحقیق کند) حرفها «شماتیک» (یعنی کلیگوئی بدون محتوی و مبهم) است. و دو نوع رفتار ملاحظه میشود:
- برای آنکه به عناصر ایدئولژیهای دیگر لباس اسلامی پوشانده گردد و مخالفتی را برنیانگیزد، در عین حال از عناصر ایدئولژی مارکسیستی و سرمایهداری استفاده میشود.
- تنها از عناصر ایدئولژی سرمایهداری و یا تنها از عناصر ایدئولژی مارکسیستی استفاده میشود.
این نظریهسازیها بر مشکلها صدچندان میافزایند و وضع روز بروز خرابتر نیز میشود بطوریکه اگر مخالفان به سرنگونی رژیم شاه موفق بشوند، انفجار ایدئولژیک خود آنها را نیز از پا در میآورد. اینست که خمینی و شاه دو ضد هستند که یکدیگر را محکوم بنابودی کردهاند.
[1] این مقاله در ۵ اکتبر ۱۹۷۸ برابر با ۱۳ مهر ۱۳۵۷ منتشر شده است. در آن چنین آمده است:
« Ce sont d'ailleurs les milieux proches du mouvement de M. Bazargan qui ont récemment accrédité l'hypothèse que Khomeiny pourrait cautionner éventuellement la "solution Amini". »
«همچنین این محافل نزدیک به نهضت آقای بازرگان هستند که اخیراً این فرضیه را معتبر دانستند که ممکن است خمینی «راه حل» امینی را تأیید کند.»
[2] با توجه به جملات پیشین، مقصود «وضعیت قدیم» بوده است.
[3] میشل فوکو. او دو بار به ایران سفر کرد: بار اول از ۱۶ تا ۲۴ سپتامبر ۱۹۷۸ (۲۵ شهریور تا ۲ مهر ۱۳۵۷) و بار دوم از ۹ تا ۱۵ دسامبر ۱۹۷۸ (۱۸ تا ۲۴ آذر ۱۳۵۷)