پیشاروی رژیم متلاشی؟

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۷۵

پاسخ به پرسشهای ایرانیان از

 ابوالحسن بنی صدر

 

 

    قسمت اول پاسخ به پرسش در باره سیاست به ظاهر یک بام و دو هوای امریکا و اروپا در باره ایران و کشورهای عرب، شامل ویژگی های مشترک و درسهائی که بین الملل انقلاب می آموزد، در شماره پیش، از نظر خوانندگان گرامی گذشته است. اینک، به  بکار بردن درسها در گزینش هدف و روش و نیز بدیل، می پردازم. پیش از این کار، امر واقع مهمی  را یادآور می شوم:

     هرکجا ارتش خاصه ملی داشته است و متعلق به سازمان سیاسی صاحب ایدئولوژی استبداد و نیز استبداد مایل به استبداد فراگیر نبوده است، از مقابله مسلحانه با جنبش مردم، خود داری کرده است. و هرکجا ارتش بخشی از حزب حاکم دارای ایدئولوژی استبداد و یا استبداد متمایل به استبداد فراگیر بوده است، در مقابله مسلحانه با مردم، شرکت جسته است. دست کم بخشی ازسپاه پاسداران در ایران و ارتش در سوریه و ارتش سعودی (مدافع سنت و وهابیت) در بحرین، نمونه هائی از ارتشهای متعلق به دولتی با مرام استبدادی، بلکه متمایل  به استبداد فراگیر هستند. در لیبی، افراد مزدور و بخشی از ارتش که پیوندهای ایلی و طایفه ای دارد، در رویاروئی مسلحانه با مردم شرکت دارند

     این ویژگی شکنندگی ارتش ساخته ایدئولوژی قدرت را زیاد می کند. هرگاه افسران و درجه دارانش بتوانند خویشتن را از  وابستگی به رژیم حاکم رها کنند، رژیم سقوط می کند اما ارتش برجا می ماند و می تواند صفت ملی پیدا کند و دفاع از استقلال و تمامیت ارضی کشور را بزرگ ترین خدمت بشمارد و بدان بپردازد. اگرنه، ارتش و رژیم با هم سقوط می کنند و وضعیتی مثل وضعیت عراق و افغانستان بوجود می آید. در ایران بعد از انقلاب، به یمن هوشیاری گرایش جانبدار بیان آزادی، ارتش بر جا ماند اما بیش از آنچه باید صدمه دید. در دوران فرماندهی نخستین منتخب تاریخ ایران، ارتش در جنگ دفاع از وطن شرکت کرد و صفت ملی جست. امید که این صفت را همواره حفظ کند

       سپاه پاسداران تشکیل شد و بتدریج، مرام استبدادی متمایل به فراگیر را یافت و ستون فقرات رژیم خیانت و جنایت و فساد شد. جنبش مخالفت با رژیم ولایت فقیه، از5 بهمن 1358 شروع شد. در آن روز بود که مردم ایران در همان حال که به پیشنهاد کننده برنامه ای برای تحقق استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی  و به اسلام بمثابه بیان آزادی، رأی موافق می دادند، به حاکمیت ملاتاریا بر کشور، رأی مخالف می دادند. این جنبش، تا امروز، چون موج، برخاسته و فرو نشسته اما همواره استمرار جسته است. بنا براین، کمتر تردیدی در استمرار آن تا استقرار ولایت جمهور مردم نیست. آیا سپاه پاسداران از واقعیتی که انقلاب ایران بود و واقعیتی که جنبش مستمر بر ضد استبداد متمایل به فراگیر به نام دین است و جنبشهای کنونی در جهان، درس می گیرد؟ بر همه افراد سپاه است که پیش از آنکه دیگر شود و ایران کانون جنگ و خشونت بگردد، از ایفای نقش ستون فقرات رژیم و سرکوبگر مردم، باز ایستند.

      و اما چگونه درسهای تجربه را بکار ببریم:

 

هدف و روش و بدیل گزینی به یمن 13 درس تجربه ها:

1 – هرگاه هدف جنبش همگانی، استقرار ولایت جمهور مردم و برخورداری هر ایرانی از استقلال و آزادی و حقوق ذاتی خویش و بهرمندی جامعه ایرانی از حقوق ملی باشد، راه حل نه مراجعه به قدرت خارجی که بسط وجدان همگانی و غنای آن می شود. روشن سخن این که در جامعه ایرانی، بخشهای بزرگی وجدان روشنی بر ولایت جمهور مردم و حقوق ذاتی انسان نجسته اند. پس اگر، در سطح دانشگاهها و دبیرستانهای کشور، نیروی محرکه تغییر، بسط و غنای وجدان همگانی را کار خود کند، و یک جمعیت حدود 8 میلیونی آگاه بر این حقوق و مصمم به عمل پدید آید و این نیروی محرکه بزرگ بر آن شود که در سطح جامعه ملی، به بسط و غنای وجدان بر حق ملی و حقوق انسان بپردازد، نه تنها بزرگ ترین نیروی تغییر را بوجود آورده است، بلکه تحول از استبداد به مردم سالاری را قطعی و بدون بازگشت کرده است

  این کوشش نیاز به خشونت ندارد. نیاز به استمداد از قدرت خارجی ندارد. خشونت و در نتیجه، مراجعه به قدرت خارجی  که سبب بسط خشونت می شود را بی محل می کند. حاصل این کوشش پدید آمدن فرهنگ استقلال و آزادی و میسر شدن رشد بر میزان عدالت اجتماعی است. این حاصل نه تنها ماندنی است بلکه هر نسل بر غنای آن می افزاید. در حقیقت، آنچه پیشنهاد می شود، جدی گرفتن کار عبور از استبداد به دموکراسی و شرکت نیروی محرکه تغییرکه بنابر پویائی جنبش، زمان به زمان بزرگ تر می شوددر این کار بزرگ با حاصلی  بسیار دیرپا و غنی پذیر است.

2 – خود انگیختگی بیانگر استقلال و آزادی انسان و خلاقیت عقل آزاد او است. جنبش پیروزی که بتواند حاصل ماندگار و غنا پذیر پدید آورد، می باید خود انگیخته باشد. علت این که سازمانهای سیاسی در هیچیک از جنبشهای همگانی نقش نجسته اند، اینست که قدرتمدار هستند و اعضای آنها به دستور عمل می کنند. جنبش وقتی خود انگیخته می شود که هر انسانی بداند استقلال و آزادی و شرکتش در حاکمیت بر سرنوشت جامعه خویش، از حقوق ذاتی او هستند. توانائی فرآورده آگاهی به این حقوق و عمل به این حقوق است. زندگی انسانی جستن او در گرو برخورداری از این حقوق و بکار انداختن استعدادهای خویش است. به اندازه این که جمهور مردم به این حقوق و رابطه ناتوانی و توانائی با برخوردار نبودن و شدن از حقوق، پی می برد، جنبش خود انگیخته تر، هدف آن شفاف تر و شرکت مردم در متحقق کردن هدف بیشتر  می گردند و تحقق هدف قطعی تر می شود

3 – انتخاب هدف و شرکت در کار همگانی کردن آن، زمینه لازم را فراهم می آورد برای تحول نیروی محرکه به بدیل توانا بر اداره کشور در دموکراسی. همگانی و قطعی شدن هدف، گزینش بدیل را میسر می کند. این واقعیت که رژیمهای تک پایه با ویژگی هائی که اینگونه رژیمها دارند، بسیار ضعیف هستند و در برابر جنبشهای همگانی زود از پا در می آیند، می باید هشداری جدی باشد به نیروی محرکه سیاسی. این نیروها می باید روز به روز بر توانائی خود به تحول به بدیل مردم سالار، بیفزایند. نباید وضعیتی تکرار شود که ایران به خود دید و در حال حاضر، مصر و تونس به خود می بینند.

4 – بدون اندیشه راهنمائی مقبول جمهور مردم، جنبش همگانی میسر نمی شود. در آنچه به ایران مربوط می شود، رژیم از اندیشه راهنما تهی است. در ظاهر و صورت، ولایت فقیه است اما در واقع، همان فقه تکلیف مدار نیز نیست. کار بایسته پیشنهاد اسلام بمثابه بیان آزادی به مردم است تا که همگان بر استقلال و آزادی و دیگر حقوق انسان، وجدانی روشن بجویند

    کار بزرگ تر اینست که همگان وجدان بیابند بر این واقعیت که بیان آزادی بکار انسان می آید وقتی حساب آن و هر بیان دینی و مرامی دیگری، ولو این یا آن بیان قدرت باشند، از دولت جدا باشد. ارزشهای جهان شمول و حقوق انسان، تا در بیان آزادی با یکدیگر ربط پیدا نکنند و مجموعه ای را تشکیل ندهند و ویژگی های حق را نجویند و معانی دقیق و شفاف و بدون تناقض نیابند، بکار زیستن در استقلال و آزادی و حقوقمندی نمی آیند. ارزشها و حقوق پراکنده که به ضرورت، بر وفق قدرت، تعریف می شوند، وسیله توجیه قدرتمداری می گردند. این واقعیت را سیر تحول بشر، به آشکاری تمام، بازگو می کند: حقی را وسیله تجاوز به حق دیگر کردن، ارزشی را وسیله رعایت نکردن ارزشهای دیگر کردن، کاری نیست که همه روز و در همه جامعه ها، فراوان، انجام می گیرد؟ معانی دلخواه را به این و آن ارزش دادن، حق را به قدرت تعریف کردن، جهان شمول نیست؟ چرا. حقوق و ارزشها و کرامت وقتی در بیان آزادی، تعریف شدند و مجموعه ای را پدید آوردند، بکار آن می آیند که آدمیان را از اعتیاد به مصرف زور، برهند.

5 –  عواملی که نقش شمعک را بازی می کنند فراوانند: ترسهایی که رژیمها ایجاد می کنند و بخصوص وجود تمایلهای ظاهر فریب در یک رژیم و بی تفاوتی بخش بزرگی از جامعه و رابطه ستیز و سازش رژیم با قدرت خارجی و...  در شمار عواملی هستند که نقش شمعک را بازی می کنند و رژیم را بر سرپا نگاه می دارند. بی اثر کردن این عاملها، کار جانشین کردن رژیم استبدادی را با دولت حقوقمدار بسیار آسان می کند

6 – رژیم های تک پایه یک یا بیشتر دشمن می تراشند. این دشمن یا دشمن ها هم سبب حفظ انسجام و عصبیت نیروهائی می شود و یا می شوند که نقش ستون فقرات رژیم را بازی می کنند و هم جامعه را از جنبش همگانی برای تغییر باز می دارد و یا باز می دارند. ضعیف شدن این دشمن یا دشمنان، یکی از عوامل تعیین کننده، از نظر برخاستن مردم به جنبش همگانی است. برای مثال، رژیم جنبش سال 88 را به گروه رجوی و پهلوی طلب ها نسبت داد. می دانست دروغ می گوید و می دانست این دو گروه که به یمن مبارزه مستمر از راه بیان حقیقت، بسیار ضعیف شده اند، کمتر نقشی در جنبش نداشته اند، اما چون آنها را بی خطر می بیند، با استفاده از آنها، مدار بد و بدتر بوجود می آورد تا هم نیروهای تشکیل دهنده ستون فقرات رژیم را بترساند و منسجم کند و هم برای روحانیان دلیل بتراشد برای حمایت کردنشان از رژیم، اگرنه سکوت رویه کنند. این دروغ می تواند مانع از همگانی شدن جنبش بگردد، هرگاه مبارزان دموکرات بگذارند ابهام پدید آید و کلمه «اپوزیسیون» آنها و این دو گروه را، یک مجموعه جلوه گر سازد

     نیروهائی که استقلال و آزادی و دموکراسی را هدف می کنند، می باید با زورمداری، به هر شکل که درآید، مبارزه کنند و دائم، ابهام ها را بزدایند و مبارزه خود را شفاف کنند. وگرنه، به جای تضعیف دو دشمنی که رژیم  تقلا می کند ترسناک تر نشانشان بدهد، اسباب قوت آنها می شوند. هیچ گروه، از جمله این دو گروه، نباید تردید کند که تا زمانی که این دو گروه ترس ایجاد می کنند، نه حامیان رژیم در حمایت سست می شوند و نه مردم به جنبش همگانی روی می آورند. چنانکه جنبش همگانی در ایران وقتی روی داد که حزب توده ناتوان شده بود و نه ستون فقرات رژیم و نه مردم، برغم تأکیدهای مکرر شاه، از آن ترس نداشتند که، براثر انقلاب، حزب توده جانشین رژیم شاه شود. در مصر و تونس نیز، اسلام توجیه گر خشونت و سازمانهای اسلامی که دستیابی به قدرت را هدف کرده بودند، ضعیف شدند و ترساندن های بن علی و مبارک کاری از پیش نبردند

     هرگاه دو گروه قدرت را بمثابه هدف و دست یابی به آن را به هر قیمت رها کنند، رابطه با قدرتهای خارجی را قطع کنند و از ایفای نقش عامل این قدرتها باز ایستند و از ترور اخلاقی و ساختن تاریخ جعلی و... باز ایستند، هم به خود خدمت کرده اند و هم به خارج شدن نیروها از خدمت رژیم کمک کرده اند و هم اقبال همگان را به جنبش آسان ساخته اند

7 – تاریخ را نباید سانسور کرد. تاریخ باید همان سان که واقع شده است، ثبت شود. سانسور تاریخ و یا آن را جز آن که واقع شده است، بازگفتن بسود هیچ کس جز رژیم حاکم نیست. چرا که نخست نقش مردم است که سانسور می شود و سپس انقلاب است که خشونت زا می گردد و سرانجام، نقش بازسازان استبداد است که از دید مردم مخفی می ماند و حاصل این همه، بی اعتمادی مردم است به خویش و غفلت آنها است از توانائی خود وقتی بخواهند حقوقشان را بکار برند و استعدادهایشان را به خدمت گیرند. حاصل اینهمه، جز این نیست که بدیل سازگار با هدف جنبش پدید نیاید. اما ایران و هر کشور دیگری در موقعیت ایران، نیاز به بدیلی دارد برخوردار از بیان آزادی بمثابه اندیشه راهنما و توانا به استقامت در برابر عواملی که در باز ساختن استبداد وابسته، بکار هستند. از ویژگی های این بدیل شفاف بودن هویت آن است. در حقیقت، هویتهای مبهم عوامل باز دارنده جنبش و مزاحم پیدایش بدیل توانمند هستند

8 – کاستن از پایگاه اجتماعی رژیم به نگاهداشتن آن در موقعیت اقلیت و به خودداری از هر عملی است که این اقلیت را به اکثریت بدل کند و یا حتی به اندازه ای تقویت کند که رژیم از بی ثباتی برهد. هر رژیم تک پایه به بی ثباتی گرفتار است. پس کار بایسته افزودن بر این بی ثباتی است و نه کاستن از آن. کاستن از ترسهای گروههای اجتماعی که یا حامی رژیم هستند و یا از تحول آن به یک دولت حقوقمدار می ترسند  نیز، کاری است که نیروی محرکه سیاسی بطور مستمر می باید به آن بپردازد. بنا بر این، گروه بندیهای حامی رژیم و یا ترسان از تحول، می باید شناسائی شوند ابهامهای ذهنی و ترسهای واقعی و یا مجازی آنها تشخیص و زدوده گردند. وضعیت لیبی و ساحل عاج و نیز ایران، به ما می آموزد که این کار تا کجا هم در مرحله مبارزه و هم در مرحله برخوردار شدن از فرهنگ آزادی و برقرار کردن دولت حقوق مدار، مهم است.

9– عوامل بازدارنده جامعه نیز بسیارند: موانع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جنبش همگانی، موضوع یک رشته گفتگوهایم با رادیو آزادگان و سخنرانی ها در اجتماعات ایرانیان و مصاحبه ها است. در این جا، یکچند از این عاملها را خاطر نشان می کنم:

وجود بدتر از رژیم و ترس از ماندن در مدار بسته بد و بدتر و گرفتار بدتر شدن. اگر رژیمها دشمن می سازند، از جمله بخاطر ترس جامعه از بدتر است. دشمن رژیمی که از رژیم بدتر است، گروهی است که عامل قدرت خارجی است و یا در گذشته، مردم آن را تجربه کرده اند و هنوز در خدمت قدرت خارجی است. اینک که ما بعد از تجربه هستیم و حاصل مداخله نظامی امریکا را در عراق و افغانستان و نتیجه مداخله امریکا و اروپا را در لیبی و ساحل عاج مشاهده می کنیم، می بینیم مردم ایران و مردمان کشورهای دیگر، ترسی بیشتر از آن دارند که پیش از تجربه داشتند.

وجود مرزهای قومی و جنسی و طبقاتی نیز عامل باز دارنده دیگری است. در کشورهائی جنبش همگانی میسر شده است که نسل جوان توانسته است این مرزها را بردارد. برای برداشتن این مرزها، تحقق حقوق انسان و کرامت او و حقوق ملی و حقوق اقوام می باید هدف شوند. این هدف بطور شفاف بیان گردد. به سخن دیگر، در سطح جامعه، این حقوق به عمل در آیند.

ضعیف شدن همبستگی ملی و در مواردی پاره شدن رشته های همبستگی کاریست که رژیمهای استبدادی تک پایه می کنند تا جامعه را در ترس شدید از تجزیه نگاه دارند. این در سطح جامعه است که می توان رشته های گسیخته را بهم بافت و همبستگی ملی را قوت تمام بخشید. تضاد را اصل راهنمای عقل سیاسی کردن، گروه های سیاسی را به عامل بازدارنده جامعه از دست زدن به جنبش ملی، بدل می کند. این گروه هاکه برخی از آنها ایران ستیزی و یا دین ستیزی و یا بی دینی ستیزی و...را روش کرده انداز این واقعیت غافلند که خود را ضد ایران و جامعه ایرانی تعریف کردن و یا خود را ضد دین و یا ضد ... تعریف کردن، از موانع جنبش همگانی می شوند. هرگاه بیان آزادی را اندیشه راهنما کنند، «ضد با» را با «توحید با »جانشین می کنند و از عوامل برخاستن مردم به جنبش همگانی می گردند.

رژیم استبدادی تک پایه و خالی از هدف و پر از فساد، فرآورده تخریب نیروهای محرکه، از جمله جوان است. جوان عامل باز دارنده جنبش همگانی می شود هرگاه هدفی را تعریف نکند و نپذیرد که تحقق آن، جز حاصل بکار افتادن نیروهای محرکه در رشد نمی تواند شد. هرگاه بخشی از نسل جوان که نقش نیروی محرکه را بازی می کند، قدرت را هدف کند و بخواهد، رژیم را با رژیمی مطلوب خود و همچنان قدرتمدار جانشین کند، خود عامل باز دارنده جنبش همگانی می شود. در تجربه ایران، استقرار رژیم ملاتاریا ممکن نمی گشت اگر بخشی از نسل جوان، بمثابه نیروی محرکه، به خدمت باز سازی استبداد، در نمی آمد. از این رو، نیروی محرکه سیاسی که جوانان بخش بزرگ آن را تشکیل می دهند، پیشاپیش، می باید بیان آزادی را اندیشه راهنما کند. شناساندن نیروهای محرکه به جامعه و بکار بردن این نیروها در رشد، کاری است که با وجود استبداد مافیاهای نظامیمالی نیز، ممکن است. به یمن استقلال و آزادی جستن، یعنی بیان آزادی را اندیشه راهنما کردن، جوان خود انگیخته به جنبش بر می خیزد و عامل برانگیزنده همگان به جنبش می شود.

خود سانسوری فرآورده ترور اخلاقی است و وقتی همگانی می شود، از مهمترین عوامل بازدارنده می گردد. اما خود سانسوری، هم از آغاز، همگانی نیست. به تدریج، همگانی می شود. در آغاز، اقلیتی که تقیه را باطل و اظهار حقایق را واجب می شمارند، روی به گفتن و نوشتن حقایق می آورند. در دم، ترور می شوند: برخی کشته می شوند، برخی زندانی می شوند و بسیاری هم ترور اخلاقی می شوند. ترور اخلاقی رایج تر است زیرا، تا زمانی که قدرت پرستان دولت را تصرف نکرده اند، بیشتر ترور اخلاقی می کنند. تروراخلاقی خطرناک ترین ترور ها است. چرا که خودسانسوری را همگانی و استقرار دولت جباران را میسر می کند. چنانکه اگر در امریکا، طرح گروگانگیری و سپس معامله پنهانی گروه ریگانبوش با گروه خمینی از پرده بیرون می افتاد، ریگانیسم بر امریکا حاکم نمی شد. در ایران، همین ترور اخلاقی سبب خودسانسوری و نگفتن حقیقت در باره آقای خمینی و کودتای خزنده و سپس، موجب خود سانسوری همگانی گشت. در آلمان، تروریستهائی که کارشان ترور و ترور اخلاقی بود، کار را به خودسانسوری همگانی کشاندند و نازیسم را بر آلمان حاکم کردند

  در ایران امروز، خود سانسوری روشی همگانی گشته و از موانع بزرگ فعال شدن اهل اندیشه و ابتکار است. تا این مانع برداشته نشود، جنبش همگانی سرانجام بخش روی نخواهد داد. برداشتن مانع به تحریم سانسور و خود سانسوری و واجب کردن اظهار حقیقت و مبارزه با ترور اخلاقی و تروریستهائی است که شغلشان ترور اخلاقی است. نخست کسانی که حقایق را اظهار می کنند، خود می باید خویشتن را ترور نکنند. یعنی به اظهار حقایق ادامه دهند. و سپس بر نیروی محرکه سیاسی است که حقایق را در سطح جامعه بازگوید و آنگاه جامعه است که باید خویشتن را از سانسور رها کند. هر یک تنی که خویشتن را روئین تن می کند و تیرهای تروریستها را در خود بی اثر می کند، شکننده بزرگ دیوار سانسور و رهاکننده جامعه از خود سانسوری است. مبارزه با سانسورها، از اظهار حقیقت، به عذر این و آن مصلحت و این و آن ناسزا و بهتان، و این و آن ضرورت و... کاری است که بدون آن، جنبش همگانی ناشدنی می شود.

10 –  نیروی محرکه سیاسی نمی باید روشی را در پیش گیرد که جمهور مردم نتوانند بکارش برند. بر او است که بداند روش را هدف معین می کند. هرگاه هدف استقلال و آزادی انسان و جامعه ملی باشد، روش نیز استقلال و آزادی جستن اعضای نیروی محرکه سیاسی می گردد. هر سخن او  می باید ترجمان استقلال و آزادی و بیانگر عزم او به ایجاد تغییر باشد. اظهار خشم و نفرت می باید جای به اظهار اراده بسپرد

     و از آنجا که مردم هستند که می باید تغییر کنند و تغییر دهند، پس مردم هستند که می باید به استقلال و آزادی و دیگر حقوق خویش عارف گردند و از راه عمل به این حقوق، جنبش همگانی پیروز را ممکن کنند. از آنجا که خشونت نقش را از جمهور مردم می ستاند و به گروهی از مردم می دهد و به احتمال زیاد، پای قدرت خارجی را نیز بمیان می آورد، بعنوان روش، می باید رها شود و خشونت زدائی است که می باید روش بگردد. جنبش همگانی، به اندازه ای که همگانی است، خشونت زدا است

11 – استقلال نیروی محرکه توانا به تبدیل شدن به بدیل سازگار با هدف (استقلال و آزادی و دموکراسی )، از رژیم و قدرت خارجی، ضرورت  همگانی شدن جنبش و پیروزی آن و نیز  باز و تحول پذیر شدن نظام اجتماعی و استقرار دولت حقوقمدار است. عدم استقلال نیروی محرکه و بدیل همان کار را می کند که با جنبش ایرانیان بعد از کودتای خرداد 88 کرد. همان کار را می کند که با جنبشهای ناکام کنونی می کند.

12 -  رژیمهای استبدادی تضادهای درونی خود را می پوشانند. جامعه و نیز اهل اندیشه رژیمی از این نوع  را قوی تصور می کنند و در خود یارای رویاروئی با آن را نمی بینند. در نتیجه، پیشاپیش، خود را آماده نمی کنند. وگرنه، چرا باید در تونس و مصر جنبش روی دهد و جنبش کنندگان بدیلی توانا برای اداره دولت را نداشته باشند؟ همین پرسش در باره لیبی و سوریه و یمن و بحرین، در خور است.

     و امروز، در ایران، بناگهان، پرده کنار رفت و درون متلاشی رژیم بر ایرانیان و جهانیان آشکار شد: آقای احمدی نژاد در محل کار خود حاضر نمی شود و آقای خامنه ای تهدید می کند که تا زنده است نمی گذارد نظام منحرف شود و بر سر واواک، سپاه و مخالفان چنگ انداختن سپاه بر واواک  در نزاع هستند. مجلس در درون گرفتار برخورد و با حکومت احمدی نژاد نیز در ستیز است. بار دیگر، از «جریان منحرفی» سخن بمیان است که خواستار اسلام بدون ولایت فقیه و بدون مرجعیت و بدون روحانیت  است. بی کفایتی «رهبر» و «رئیس جمهوری» جمع و جور کردن و هدف دادن به دولت و دستگاه اداری را نا ممکن ساخته است

      آقای احمدی نژاد به کردستان می رود. مردم سنندج زیر بار شرکت در استقبال از او و حضور در سخنرانی او، نمی روند. کار به زد و خورد مسلحانه می کشد. و آقای احمدی نژاد، از روز باز گشت به تهران، از حاضر شدن در مقر ریاست جمهوری، خودداری می کند. حال اگر در این وضعیت، مردم روی به جنبش آورند و بخواهند بدون ایجاد خطر برای کشور و بدون دخالت قدرت خارجی، پیروز شوند، نیاز به بدیلی دارند که اندیشه راهنمایش بیان آزادی باشد و توانائی اداره کشور را در استقلال و آزادی، داشته باشد و به تغییر ساخت دولت و دستگاه اداری، از ساخت استبدادی، به ساخت مردم سالار، توانا باشد.

       تجربه انقلاب ایران و تجربه های امروز در تونس و مصر،  به مردم ایران هشدار می دهند که به تقویت نیروی محرکه سیاسی و بدیل مستقل از رژیم و مستقل از قدرتهای خارجی را، حق و عمل به آن را وظیفه خود شناسند و بدون فوت وقت، به انجام این وظیفه بپردازند.

       مردم ما و دیگر مردمانی که گرفتار استبداد هستند، همه روز می باید به خود  بگویند: زمان نقش تعیین کننده در انتخاب سرنوشت و یا تسلیم  شدن به سرنوشتی داردکه قدرتمدارها می گزینند، لحظه ها نیز بهائی دارند که با طلا نیز سنجیدنی نیست. این عیب بزرگ که کار را تا واپسین لحظه، به تأخیر انداختن  است، همواره مهلک است. پس انتظار فعل پذیرانه را می باید با در دم فعال شدن و به این فعالیت استمرار بخشیدن و بر ابعاد آن افزودن، جانشین کرد. رشد همین است و ملت رشید ملتی است که لحظه ها بر رشد او شهادت دهند. لحظه ها بگویند که نه صرف ویرانگری شده اند و نه حتی، در بی عملی ملت گذشته اند

     یک بار دیگر خاطر نشان می کنم که ما، ایرانیان، می باید از خود بمثابه تاریخ واقعی، غافل نباشیم. وضعیت امروز ما، صادق ترین گزارشگر جریان تاریخ است. اگر وضعیت ما بد است، پس، دولت ولایت مطلقه فقیه بدترین دولت است. اگر وضعیت ما بد است، پس، فرصت انقلاب را برای ساختن جامعه باز و تحول پذیر و دولت مردم سالار مغتنم نشمرده ایم و فرصتهای دیگر را نیز، یک به یک، از دست داده ایم. اگر وضعیت ما بد است، پس، زمان را یا در تسلیم شدن به و ماندن در استبداد گذرانده ایم و یا، بنا بر عیبی که داریم و تا واپسین فرصت، از انجام کار طفره می رویم، زمان عمل به حق خویش را، در اختیار زورپرستان گذاشته ایم و آنها این زمان را در تخریب نیروهای محرکه، بکار برده اند. اگر وضعیت ما بد است، پس، زمان را در ترک اعتیاد به اطاعت از قدرت بکار نبرده ایم، بلکه در ماندن در این اعتیاد بکار برده ایم. اگر وضعیت ما بد است، پس، رابطه های ما با خود و با یکدیگر، بازتاب رابطه ما با قدرت هستند. از این واقعیت غافلیم که قدرت فرآورده ویرانگری است و از زور جز قدرت ویرانگر حاصل نمی شود. اگر هدف انقلاب ایران را در خود تحقق می بخشیدیم، یعنی رابطه با خود  و با یکدیگر را رابطه با استقلال و آزادی می کردیم، امروز، جامعه ای برخوردار از غنای معنوی و فرهنگی و نیز مادی داشتیم

      بدین قرار، تنظیم رابطه با استقلال و آزادی، تنظیم رابطه با زمان به ترتیبی است که لحظه ها رشد ما را بر میزان عدالت اجتماعی گزارش کننددر همان حال، چون جمهور مردم هستند که می باید سرنوشت خویش را تعیین کنند، زمان، زمان رقابت - چه رسد به ستیز - بر سر قدرت نیست. زمان، زمان همسو شدن است. همسو کننده نیز نه قدرت که استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی می باید باشند. از این زمان، هیچ لحظه ای را نباید از دست داد زیرا هر لحظه ای را که از دست می دهیم، استبدادیان صرف ماندن خویش بر سر قدرت و افزودن بر ویرانگری می کنند. هیچ ایرانی نباید بپندارد اگر نظاره گر بگردد، رژیم را تضادهای درونی از پای در می آورند و ایرانیان، بدون زحمت، جامعه ای آزاد می جویند. زیرا تا زمانی که مردمی روی به جنبش نیاورند، تضادهای درونی رژیم سبب سقوطش نمی شوند. سبب افزایش میزان ویرانگریش می گردند. رژیم استبدادی این ویرانگری را در وطن ما و در جامعه ما انجام می دهد. این جامعه ملی است که نیروهای محرکه خود را از دست می دهد و ناتوان می شود

      و باز، بر ایرانیان است که بدانند زمان در انتظار تصمیم آنها به برخاستن نمی ماند. جامعه هائی که زمان را بکار رشد می برند، فاصله خود را با جامعه ما بیشتر می کنند. نمی بینند که ایران را کالاهای چینی پر کرده اند. زمانی که جامعه چینی بکار رشد اقتصادی برده است، بیشتر از زمانی  نیست که ایرانیان، نه از تاریخ ملی کردن صنعت نفتفرصتی که بسوختکه از زمان انقلاب ایران بدین سو، داشته اند. پیش افتادن جامعه ها و عقب ماندن ایران، میزان صدور ثروتها و نیروهای محرکه  جوان و استعدادهای ما را بیشتر  و فقر ما را روز افزون تر می کند.

      هرگاه شما ایرانیانی که این نوشته را می خوانید، پیشنهاد ها را برحق می یابید، خود بازگو کننده آن به جمهور مردم شوید و در همان حال، منتظر دیگران نمانید، خود درسهای تجربه را بکار برید.

      می توانیم از هر دقیقه قرنی بسازیم اگر رابطه ها را رابطه با استقلال و آزادی کنیم و دقیقه ها را دقیقه های زندگی در استقلال و آزادی بگردانیم.

 

 

 

 


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter