از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۷۴
پاسخ به پرسشهای ایرانیان از
ابوالحسن بنی صدر:
با سلام
دانشجویی هستم از اراک
می خواستم نظر شما را در مورد سوال زیر بدانم:
آقای بنی صدر شما در مصاحبه های قبلی بارها ذکر کردید که حکومت های فاسد و مستبدی مثل ایران و مصر خودشان عامل سلطه کشور هایی چون آمریکا در منطقه می شوند.
سوال من اینجا دلیل متفاوت بودن رویکرد آمریکا در قبال ایران و مصر هست!. ( توضیح اینکه بطور قطع آمریکا موافق با انقلاب در مصر نبود و الان سعی در کنترل انقلاب مردم و جانشینی نیروهای وابسته دارد بدلیل حفظ منافع خود. اما در ایران ما طی هفته گذشته و نیز قبلتر شاهد حمایت صریح دولتمردان آمریکا از جنبش مردم بودیم در صورتی که میدانیم با وقوع انقلابی در ایران و مستقر شدن دموکراسی در کشور، عاملی برای سلطه در منطقه وجود نخواهند داشت. و باید از نفت منطقه و همچنین از بازار فروش اسلحه شان خدا حافظی کنند.)
با تشکر از شما
واقعیتی که رویاروی ما قراردارد، یک صورت و یک محتوا دارد. بنا بر صورت، سیاست امریکا و اروپا، در آنچه به لیبی و یمن و بحرین و ساحل عاج و فلسطین و... مربوط می شود، یک بام و دو هوا است. در لیبی، به بهانه حمایت از مردم، مداخله نظامی می کند و در بحرین، عربستان بر ضد جنبش مردم، لشگر کشی می کند و در فلسطین، مردم حمایت لازم ندارند و نباید آسمان را قرق کرد و باید بمبهای اسرائیل بر سر مردم ببارد. همین رفتار را رژیم مافیاهای نظامی – مالی دارد: در سوریه، رژیم بعث حق دارد مردم را بکشد و، در بحرین، شیخ حق دارد قوای عربستان و... را برای سرکوب مردم، فرابخواند.
اما چون از صورت به محتوا گذر کنیم، سیاست غرب و رژیم مافیاها را یک بام و یک هوا می یابیم:
1 – امریکا و غرب منافع نامشروع دارند و محرک آنها این منافع نامشروع و ناقض حقوق ملی کشورهائی هستند که در آنها مداخله می کنند. رفتار آنها را کارآئی رژیمها در حفظ این منافع و نیز غنای وجدان همگانی و عمل مردم هر کشور به رهنمود این وجدان تعیین می کند:
• در تونس و مصر و اینک در یمن، جنبش همگانی در حد وجدان همگانی بر حقوق ملی و حقوق انسان، از سوئی، و پوسیدگی و عدم کارآئی رژیم های تک پایه و بی هدف، از سوی دیگر، سبب تغییر روش امریکا و اروپا شدند. میزان سرکوب در یمن شدید و زمان آن طولانی تر بود. اما مقاومت مردم و ترس غرب و عربستان از ایجاد سازمانهای تروریست، سبب تغییر سیاست این کشورها شد.
• در لیبی، جنبش خشونت آمیز نبود. خشونت آمیز شد. تجربه لیبی بسی آموزنده است: وقتی جنبش مسلحانه می شود، سازمان دهی می طلبد. گروه یا گروه هائی که مسلحانه با رژیم مبارزه می کند یا می کنند، بنا بر ضرورت سازمان نظامی که می یابد یا می یابند و بنابر خشونتی که دامن می گسترد، جمهور مردم را از صحنه خارج می کند و یا می کنند. مردم اگر هم نقش بیابند، نقش حمایت کننده است. وضعیتی که لیبی پیدا کرده است، ناشی از مسلحانه شدن جنبش مخالفان رژیم لیبی است. این وضعیت – دبیر کل ناتو می گوید: لیبی راه حل نظامی ندارد، راه حل سیاسی دارد -، زمینه ساز رشد سازمانهای تروریست نیز هست. ترسی که غرب از قوت گرفتن سازمانی همانند سازمان القاعده در لیبی دارد، سبب جستجوی راه حل سیاسی شده است. موجهای مهاجرت نیز بر این ترس می افزایند.
• در ساحل عاج، قوای فرانسه، باگبو را از صحنه خارج کردند. سالها بود که فرانسه با باگبو مشکل داشت. فرانسه منتظر سازمان ملل نشد. در جا واتارا را رئیس جمهوری ساحل عاج خواند. مطبوعات معتبر غرب (گاردین، ایندپندنت، الپائیز ، تایم، نیویورک تایمز، مجله فورین پالیسی و...) اقدام فرانسه را بیانگر استعمار نو دانستند و نوشتند غیر از این که باگبو حاضر نبود به فرانسه امتیاز بهره برداری بدهد، بهنگامی که سارکوزی شهردار نوئی بود، واتارا و همسرش را او به ازدواج یکدیگر در آورده بود. یعنی عامل روابط شخصی قدرت نیز نقش داشته است.
در انتخابات ریاست جمهوری، باگبو 46 درصد آراء را آورده بود:10سالی هم همه کاره ساحل عاج بود. 4 ماه و نیم پیش، انتخابات ریاست جمهوری شد. او شکست خورد و زیر بار نرفت مقام ریاست جمهوری را ترک کند. مردم ساحل عاج دو دین، یکی اسلام و دیگری مسیحیت را دارند. غرب جانب واتارا را گرفته است که مسلمان است و 54 درصد آراء را به دست آورده است. به یاد داریم که در الجزایر، اسلام گرایان اکثریت بدست آوردند و غرب از کودتا بر ضد اسلام گرایان پیروز در انتخابات، حمایت کرد و آن کشور، گرفتار جنگی داخلی و بسیار خونبار و ویرانگر شد. پس از چه رو غرب اسلام ستیز، در ساحل عاج، غیرت حمایت از دموکراسیش گل کرده است که از منتخب مسلمان در برابر مسیحی شکست خورده، حمایت می کند؟ برخی از اهل تحقیق در غرب می گویند و می نویسند که در ساحل عاج نفت پیدا شده است. البته سخن اینگونه محققان را وسائل ارتباط جمعی که بیننده و شنونده و خواننده های پرشمار دارند، سانسور می کنند.
در سالح عاج، دو طرف دست به جنایتهای بس وحشیانه زده اند. اما تا روزهای پایانی رژیم باگبو، غرب بر جنایتهای طرفداران واتارا، چشم می پوشید. از آن روز که باگبو دستگیر شد، فرانسه می گوید در دستگیری او و همسر و نزدیکانش نقشی نداشته است. نخست وزیر فرانسه در مجلس این کشور تأکید کرد که قوای فرانسه وارد اقامتگاه باگبو نشده اند. یعنی کار خوبی انجام نگرفته است و گرنه چرا باید فرانسه اصرار کند که در این کار شرکت نداشته است. بهر رو، وعده داده می شود که تحت نظارت سازمان ملل، جنایتکاران دو طرف شناسائی و محاکمه خواهند شد.
آیا ساحل عاج چون لیبی در خطر تجزیه است؟ این دو کشور سرنوشت سودان را پیدا می کنند؟ با توجه به این واقعیت که هر کجا قوای نظامی غرب مداخله کرده، تجزیه شده است، این پرسش بس مهم و نگران کننده است.
حاصل اینکه
الف – رژیمی های تک پایه و خالی از هدف و پر از فساد، دیگر کارآئی ندارند.
ب – افکار عمومی غرب هم خواهان برانگیخته شدن موجهای مهاجرت بسوی غرب نیست و هم از گسترش تروریسم وحشت دارد و هم مخالف جنگ است.
ج – رژیم های استبدادی، دیگر کارآئی ندارند.
د – رژیم هائی با رفتار کم و بیش دموکراتیک قابل مهار، از دید امریکا و غرب، کمال مطلوب هستند. بخصوص که کشورهای تحت این رژیم ها، در صورت یک کشور و در واقع، تجزیه شده باشند.
محتوای سیاست امریکا و اروپا در ایران نیز همین بود و همین است.
1- از زمان ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی، سیاست امریکا و اروپا حمایت از «میانه رو» ها در برابر «سخت سران» بوده است و نه استقرار دموکراسی تمام عیار در ایران. هنوز نیز همین است. تغییر جدی در این سیاست روی نداده است.
2 - اما رژیم ولایت مطلقه فقیه هم از استقرار دموکراسی در کشوری از کشورهای مسلمان وحشت دارد و هم از استقرار دموکراسی «هدایت پذیر» (= قابل مهار از سوی امریکا) می ترسد. احساس ضعف شدیدی که از مقایسه خود با رژیم ترکیه، به سران رژیم مافیاها دست می دهد و احساس خطری که از پیروزی جنبش نسل جوان در کشورهای عرب می کنند، به اتخاذ سیاستی ناگزیرش می کند که گرچه در صورت یک بام و دو هوا است، در محتوا، یک بام و یک هوا است. توضیح این که در همه جا، سیاستش جلوگیری از استقرار مردم سالاری است. در سوریه، از راه حمایت از رژیم بعث و در بحرین، از راه توجیه ساختن برای مداخله عربستان. تهدید به قشون بردن به بحرین و جنگ و توجیه افراد قوای مسلح که احتمال حمله به ایران قوی است، هیچ جز توجیه ساختن برای مداخله نظامی در بحرین نیستند. اگر آقای خامنه ای می گوید در منطقه، تحولات مهم دیگر نیز روی خواهند داد و بیش از هر زمان دیگر می باید در تقویت نیروهای مسلح کوشید، هدفی جز توجیه سرکوب جنبش در بحرین و عمان و امارات و کویت و عربستان ندارد.
در مصر و تونس نیز، رژیم مافیاها از گرایشهای ضد دموکراسی حمایت می کند. چنانکه سیاست غرب نیز اینست که ارتش ذی نقش باشد و کسانی به ریاست جمهوری و نمایندگی مجلس برسند که دولت را نیازمند به غرب نگاه دارند.
3 - مداخله مسلحانه انسان دوستانه و به جانبداری از مردم سالاری، یکبار دیگر، دروغ بودن خویش را آشکار کرد. این مداخله، جز این نتیجه ای نمی توانست ببار بیاورد. زیرا زور هدفی جز قدرت ندارد. هدف زور نمی تواند استقلال و آزادی باشد. هرگاه غرب براستی می خواست، بر ضد رژیمهای متجاوز به حقوق انسان و حقوق ملی ملتهای خود، عمل کند. با همه متجاوزان به حقوق، یکسان رفتار می کرد و روشهائی را بکار می برد که مردم زیان نبینند و رژیمهای استبدادی را از پایه خارجی محروم سازند. یادآور می شوم که رژیمهای تک پایه استبدادی که به مردم تکیه ندارند (که اگر می داشتند، تک پایه نبودند و متکی به مردم و ولایت جمهور مردم، بنا براین، حقوقمدار و دموکرات بودند) ، ناگزیر از رابطه ستیز و سازش با قدرتهای خارجی هستند. هرگاه قدرتهای خارجی آنها را از برقرار کردن این رابطه محروم کنند، توانائی مقابله با جنبش مردم را از دست می دهند. همین از دست دادن توانائی مقابله با مردم، از عوامل تعیین کننده وضعیتی شد که، در این زمان، در تونس و مصر پیش آمد و احتمال می رود در یمن نیز پیش آید.
در باره سیاست سازگار با استقرار مردم سالاری که غرب می تواند در پیش گیرد، غیر از رعایت حقوق انسان و گسترش قلمرو استقلال و آزادی در خود غرب – که در حال حاضر، در جهتی وارونه، تحول می کند-، 20 تدبیر پیشنهاد کرده ام. نخست این تدابیر را در اجتماعی توضیح دادم که به پیشنهاد نمایندگانی از مجلس آلمان، برپا شده بود. در مورد لیبی، حد اکثر چهار تدبیر از آن تدبیرها را بکار برده اند. که دست زدن به مداخله نظامی، آن تدبیرها را بی اثر و یا کم اثر کرده است. هرگاه مجموعه آن تدبیرها را به اجرا می گذاشتند، نتیجه ای که ببار می آورد، می توانست دستیابی مردم لیبی به وضعیتی بهتر باشد. در حال حاضر، احتمال استقرار مردم سالاری در لیبی و ساحل عاج ناچیز است. در اولی، با وجود نظام ایلی و مسلح شدن گروه های متعلق به ایلهای گوناگون، برفرض که رژیم قذافی سرنگون شود، تضمینی وجود ندارد که گروههای مسلح تحت حمایت غرب، دموکراسی برقرار کنند. این کشور در معرض تجزیه و جنگ داخلی طولانی نیز هست.
در آنچه به ساحل عاج مربوط می شود، آقای اوباما از گروه های مسلح خواسته است اسلحه را به دولت تحویل دهند. اما تضمینی وجود ندارد که گروه های مسلح چنین کنند. هرگاه مسیحیان حامی باگبو تهدید خود را عملی کنند، یعنی در ساحل عاج و فرانسه دست به عملیات مسلحانه بزنند، خطر آن وجود دارد که آن کشور نیز گرفتار خشونت بماند. هرگاه بخواهد به راه آشتی ملی برود، نخست پایان دادن به مداخله غرب در این کشور و دست کشیدن سلطه گران از سلطه جوئی و بردن و خوردن ثروت این کشور است که می باید واقعیت بجویند.
❊ درسهای تجربه:
4 - اما آموزشهای مهم تجربه های جنبشهای تونس و مصر و لیبی و ساحل عاج و یمن و سوریه و بحرین و عمان:
4/1- اندازه موفقیت جنبش همگانی نسبت مستقیم داشته است با مشارکت قشرهای مختلف مردم و تمایلهای دینی و قومی و نیز زنان در جنبش.
4/2- در همه کشورها، جنبشها خود انگیخته بوده اند و جامعه مدنی بوده است که ابتکار عمل را از آن خود کرده است. سازمانهای سیاسی یا نقش نداشته اند و یا نقش آنها ناچیز بوده است.
4/3- اندازه مقاومت رژیم ها نیز نسبت مستقیم داشته است با پایگاه اجتماعی آنها. در هرکشور، رژیم پایگاه اجتماعی کوچک ولی مطمئنی داشته است، مقاومتش در برابر جنبش مردم نیز بیشتر بوده است.
4.4- در لیبی و ساحل عاج، بعد از برخاستن جنبش، زمامداران جنبش کسانی شدند که خود در رژیمهای این دو کشور، سالها، صاحب مقام بوده اند و همانها نیز دستیار رژیمها شدند در کشاندن پای قدرت خارجی به نبرد بر سر قدرت.
4/5 -هرجا جنبش همگانی تر بوده است، مقاومت مردم بیشتر و نقش خشونت رژیم بی اثر تر بوده است. عزم ملی (تونس و مصر) قدرت خارجی را ناگزیر کرده است دست از حمایت «رژیمهای دوست» بردارد.
4/6- تمامی دولتهائی که مردم برضدشان قیام کرده اند، ویژگی های همانندی دارند:
1 - دیکتاتوری هستند و 2 - نسبت به جامعه ملی، خارجی شده اند. 3 - بخش عمده ای از نیروهای محرکه را صرف بزرگ شدن خود می کنند تا جائی که همواره هزینه های دولت از درآمدهایش بیشتر است. و 4 - جامعه را فقیر و در زندگی اقتصادی وابسته به دولت می کنند و بر شمار بیکاران می افزایند. از این رو، نسل جوان، چشم انداز آینده را بر روی خود بسته می یابد. و 5 – از هدف خالی شده اند و هدفی جز حفظ خود و برد و خورد ندارند و 6 – از فساد پر شده اند. 7 – استعداد ستیز هستند. هیتلر جنگ را به افسران درجه یک شروع کرد و با افسران درجه 3، در شکست، به پایان برد. رژیمهای دیکتاتور نیز چنین هستند. همین کار را رژیمهای حاکم بر این کشورها کرده اند. 8 – با سلطه قطعی قدرت بر انسان، به انسان موقعیت دون انسان بخشیده اند. در نتیجه، تحمل ناپذیر شدن تحقیر، یکی از مهمترین عوامل جنبش همگانی شده است. 9- شبکه ای تارعنکبوتی از روابط شخصی قدرت با طرز کار مافیائی بوجود آورده اند. و 10 – حکومت اقلیت کوچک بر اکثریت بزرگ هستند و ستون فقراتشان نیروی مسلح و دستگاه تجسس است. و 11 – یک و یا بیشتر دشمن می تراشند: شاه سابق کمونیسم بین المللی و حزب توده و ارتجاع سیاه را دشمن می خواند و رژیم مافیاها امریکا و پهلوی طلب ها و گروه رجوی را دشمن می خواند. مبارک می گفت: حاضر است استعفاء دهد اما از آن بیم دارد که اخوان المسلمین دولت را تصرف کند. بن علی اسلام گرایان را دشمن می شناخت و قذافی القاعده را. و 12 – بهمان نسبت که از هدف خالی و از فساد پر شده اند، انعطاف ناپذیر تر و شکننده تر گشته اند. به سخن دیگر، توان سازش با واقعیت و حتی مشاهده آن را از دست داده اند. ساخته ذهن خود را جانشین واقعیت کرده اند. از این رو است که باردار انقلاب شدن جامعه را ندیده اند. وقتی واقعیت ناگزیرشان می کند مشاهده اش کنند، هنوز انعطاف ناپذیر باقی می مانند و می خواهند به زور، واقعیت را ناگزیر کنند خود را با قالب ذهنی آنها تطبیق دهد.
این ده صفت، از راه انعطاف ناپذیری عامل سقوط آنها شده اند و می شوند. چنانکه، پیش از این، رژیمهای شاه سابق و روسیه و کشورهای اروپای شرقی، بخاطر داشتن این ویژگی ها، سرنگون شدند.
4/7- جامعه هائی که در آنها، قدرت خارجی امکان مداخله نظامی یافته اند، جامعه هائی بوده اند که در آنها، همبستگی ملی ضعیف و رژیمها از رهگذر ایجاد تقابلهای قومی و دینی، ادامه حیات یافته اند. عراق و افغانستان و لیبی و ساحل عاج و فلسطین مثالهای بس عبرت آموز هستند.
4/8- در کشورهائی که قدرتهای خارجی امکان مداخله نظامی را جسته اند، جمهور مردم هنوز وجدان بر حق حاکمیت خویش را نیافته و گروه هائی که قدرت خارجی را به مداخله برانگیخته اند، اقلیتهای سازمان یافته ای بوده اند، که هدفشان جانشین رژیم استبدادی شدن و حاکمیت یافتن بر مردم بوده است. فلسطین و عراق و افغانستان نمونه های پیشین و لیبی و ساحل عاج و بحرین، نمونه های پسین هستند.
در این جامعه ها، پیروزی جنبش رابطه مستقیم جسته است با شفاف بودن هدف و حق همگان بودن آن. جامعه هائی که جنبش کرده اند، به اندازه ای که هدف جنبش حق همگانی (ولایت جمهور مردم) شفاف و آگاهی بر آن بیشتر بوده است، پیروزی جنبش قطعی تر بوده است.
4/9- در هیچیک از کشورهائی که قدرتهای خارجی به مداخله نظامی دست زده اند، دموکراسی جانشین دیکتاتوری نشده است. فلسطینی ها همچنان از داشتن دولت محرومند و هر دسته بر قسمتی از فلسطین حاکم است. حمله امریکا به عراق و رفتارش در طول مدتی که کشور تحت اداره اش بوده است، عراق را گرفتار وضعیتی کرده است که امروز، بنا بر ارزیابی ها، هرگاه قوای امریکا آن کشور را ترک کنند، به احتمال قوی، عراق بعنوان کشور، از میان می رود. افغانستان در وضعیت بهتری نیست. لیبی و ساحل عاج در وضعیتی نا معلوم هستند و خطر تجزیه تهدیدشان می کند.
4/10- در هیچیک از کشورها، جنبش تمامی مردم را در خود شرکت نداده و وجدان همگانی بر حاکمیت مردم، به اندازه لازم غنی و شفاف نگشته و بطریق اولی، فرهنگ استقلال و آزادی قوت بایسته را نجسته است.
4/11- در کشورهای در جنبش، نیروی محرکه تغییر را نسل جوان تشکیل داده است. به نسبتی که مرزهای طبقاتی و دینی و قومی و جنسی درنوردیده شده اند، جنبش همگانی تر و موفقیت آن بیشتر شده است.
4/11- در همه کشورهای در جنبش، کمبود آلترناتیو در خور تحول از استبداد به دموکراسی و اندیشه راهنما، سخت آشکار است. از این رو، در جامعه هائی چون مصر و تونس، هنوز کادرهائی که در رژیم حاکم پرورده شده اند، نامزدهای تصدی دولتهای جدید هستند. یک دلیل بزرگ، در نیمه راه ماندن جنبشها اینست که نتوانسته اند، عناصر دموکراتی را جانشین کنند که پرورده های رژیمهای حاکم نبوده باشند. سرنوشتی که جنبش همگانی در ایران پیدا کرد، از جمله بخاطر این نقص بزرگ بود.
4/12- هر جا دشمنی که رژیم استبدادی تراشیده (اخوان المسلمین در مصر و اسلام گرایان افراطی در تونس)، در نظر قوای نگاهدارنده رژیم و در نظر جامعه، دیگر خطر به حساب نیامده است، جنبش همگانی تر و پیروزیش قطعی تر شده است.
4/13- در جامعه هائی که رژیم حاکم نتوانسته است خشونت را به جنبش تحمیل کند، زمان و میزان خشونتی که رژیم حاکم بکار برده، کوتاه و کم بوده است. هرجا رژیم حاکم توانسته است خشونت را تحمیل کند (لیبی و ساحل عاج)، زمان خشونت طولانی و وسعت آن تمامی کشور و قربانیش، جمهور مردم گشته است.
هرگاه بخواهیم این درسها را بکار بریم، هدف و روش زیر را پیدا می کنیم: دنباله نوشته را در شماره آینده می خوانید