وقتی دشمن، انسان را از درسها غافل می کند:

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۶۷

پاسخ به پرسشهای ایرانیان 

از ابوالحسن بنی صدر

 

 

     هموطنی 47 پرسش کرده بود. در انقلاب اسلامی شماره 758 به 3 پرسش از آنها پاسخ داده بودم. اینک  به یک چند از پرسشهای دیگر او، پاسخ می دهم:

4-ديدگاه شما در رابطه با حديث غدير و آيه اي كه از قبل بر پيامبر نازل شد كه خداوند فرمود:"اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي" چيست؟ آن نعمت چيست؟ چه چيزي باعث تكميل دين شده است؟ شيعه و سني حديث را پذيرفتند ولي بحث برسر واژه مولي در حديث است. شما چه نظري داريد؟ همچنين ديدگاهتان درباره حديث ثقلين چيست؟ سكوت علي(ع) را آيا شما عمل به مصلحت و تلاش براي حفظ وحدت ميدانيد كه از حق خود گذشت؟

5- از شما تقاضا دارم كه آيات جنايي ( اصطلاحي كه برخي مخالفين اسلام به كار مي برند) همانند آيات توبه 5-12-163-28  انفال 12  مائده 33-38  احزاب 61 محمد4 و.....  همچنين آيات غنيمت گيري همانند انفال 69-12  احزاب 27  فتح 20 و..... را مورد بررسي قرار دهيد گر چه شايد بارها نوشته باشيد. درباره ي چگونگي برده و كنيز داري در قران نيز توضيح دهيد.

 

پاسخ به پرسش چهارم:

    از نقد هایی که به پیامبر (ص) می شود، یکی اینست که او دولت تأسیس کرد. پس اسلام، بیان قدرت و مرام دولتی است که او در 14 قرن پیش تأسیس کرده است و بکار امروز نمی آید. موضوع پرسش چهارم پرسش کننده گرامی نیز اینست که، در غدیر خم، آیا ریاست دولت نوبنیاد از آن علی (ع) شد یا نشد؟ اگر شد، آیا او بخاطر وحدت مسلمانان از حق خود گذشت؟  پرسش کننده پرسشهای دیگری را با من در میان گذاشته است که آنها نیز، بر این فرض، بنا می شوند که پیامبر (ص) دولت تأسیس کرده است و دولت رئیس می خواهد و او علی (ع) را شایسته این مقام دانسته است. حدیث ثقلین نیز اینطور معنی شده است که پیامبر قرآن و عترت  و اهل بیت خود را برجا گذاشته و به مسلمانان هشدار داده است هرگاه این دو را از دست فرو نگذارند، گمراه نمی شوند. پس حکومت بر مردم حق  علی (ع) و فرزندان او است. در توجیه ولایت مطلقه فقیه نیز می گویند: معقول نیست که خداوند تکلیف حکومت را معین نکرده باشد. اما:

1 – پیامبر (ص) در مدینه دولت تشکیل نداد. جامعه بازی را تشکیل داد که افرادش در شورا عضو بودند و شورا جامعه ای  را که خود بود، اداره می کرد. پیامبر (ص)، خود نیز منتخب مردم بود ( قرآن، سوره فتح  آیه 18). پرسش اینست که آیا در غدیر خم، مردم را دعوت فرموده است که دست آورد بزرگ خود را رها نکنند و  علی (ع) را معرفی فرموده و حاضران در آن اجتماع، نامزد او را برای تصدی امامت آن جامعه پذیرفته اند و یا خیر، منظور از آیه و روایت این بوده است که دوران جامعه آزاد تمام شد. دنبال تأسیس دولت بروید و علی (ع) را هم رئیس دولت خود بگردانید؟ جامعه ای با مدیریت شورائی که هر مسلمان عضو آنست، نخستین تجربه در تاریخ، از بعثت پیامبر (ص) بدین سو است. این تجربه گرانقدر است که رها شد. علی (ع) خویشتن را ادامه دهنده این تجربه می دید. جهانگشائی و استقرار دولت بدون از خود بیگانه کردن بیان آزادی در بیان قدرت، میسر نبود. بر اثر این از خود بیگانگی، نه کتاب راهنما شد و نه عترت پیامبر (ص)، امام جامعه ای با سازماندهی شورائی گشت.

      برای این که پرسش کننده و  همه ایرانیان، در این گمان نمانند که رویداد به گذشته ای تعلق دارد که افزون بر 14 قرن از آن می گذرد و بدانند که تجربه همواره بکار آنها می آید اگر بخواهند در استقلال و آزادی زندگی کنند، یادآور می شوم که در جریان انقلاب ایران، هدف استقرار ولایت جمهور مردم شد. این هدف، در جمله های گوناگون، بر زبان آقای خمینی جاری گشت. بیان راهنما نیز بیان استقلال و آزادی شد. اما این بار، کسی که می باید به عهد وفا می کرد، عهد بشکست و ولایت جمهور مردم را با ضد آن که ولایت مطلقه فقیه است، جانشین کرد. دین را در بیان استبداد فراگیر، از خود بیگانه کرد. حال اگر عقلهای قدرتمدار، نزاع را بر سر قدرت ناچیز کنند و همگان نیز بپذیرند که نزاع بر سر قدرت بوده است، دو برداشت از دولت پیدا می شوند و واقعیت (تجربه مردم سالاری شورائی) و حقیقت (بیان آزادیبدست فراموشی سپرده می شوند. در واقع نیز، قرنها است که به دست فراموشی سپرده شده اند. از این رو است که عقلهای قدرتمدار کوشش تمام می کنند که نگذارند آن واقعیت و حقیقت به یادها آیند. زور مدارها این زمان نیز می کوشند رویداد  انقلاب همانگونه که روی داد ثبت شود و بیان آزادی و ولایت جمهور مردم  نیز از یاد بروند. دغدغه خاطر علی و آن حقی که از آن نگذشت، آن کتاب و آن تجربه و این امامت بود.

2 – این امر که علی (ع) از «حق » خود گذشت تا وحدت مسلمانان از دست نرود، دروغی است که بر اساس به دست فراموشی سپردن حقی ساخته شده است که علی (ع) از آن نگذشت: او بطور مستمر با بیگانه کردن قرآن در بیان قدرت، مبارزه کرد. او نیک می دانست سلطه گری دولت استبدادی را بر جامعه تحمیل می کند و بهائی بس سنگین دارد که نسلها از پی  یکدیگر، می باید بپردازند. همانطور که می بینیم، جامعه عرب همچنان دارد این بها را می پردازد. این جامعه همچنان  گرفتار استبدادها و در موضع زیر سلطه است. ایران نیز دارد بهای سلطه گری پیشین خود را می پردازد. دانائی که علی بود، بر آن شد که، در دوران خلافت، تجربه را از سر گیرد. کوشید به روابط مسلطزیر سلطه میان عرب و غیر عرب، پایان بخشد. دوران او، دوران آزادی شد. اما به قول راست مدرس، عرب زیر بار سیاست برابر گردانی عرب با غیر عرب نرفت. خلافت امویان، معنائی جز این نداشت که  عرب معتاد به قدرتمداری، سلطه گری را برگزید. امروز نیز، هر زمان که عرب می خواهد بر ضد قدرت و بقصد باز یافت استقلال و آزادی عمل کند، به یاد علی می افتد. همان سان که در جریان انقلاب الجزایر به یاد او افتاد. اما چه سود که باز از یادش برد

3 -  اما نعمتی که، بنا بر آیه،  در آن روز، مسلمانان بتمامه از آن برخوردار شدند، بنا بر توضیح فوق، دولت و نصب رئیس آن نبود. بیان آزادی و علی، نماد امامت، امامت بمعنای ادامه دهنده و به نتیجه رساننده تجربه جامعه باز، با نظام شورائی و مجری بیان آزادی بود. و گرنه، پیامبر (ص) نمی فرمود آخرین چیزی که از سر مؤمن بدر می رود، «ریاست دوستی» است و علی (ع) دست بیعتی را که از سوی دو رئیس دو تیره قریش، ابوسفیان و عباس، بسویش دراز شده بود، پس نمی زد. هرگاه ایرانیان از این دید بنگرند، در می یابند چرا وعده های آقای خمینی، شبی پیش از «عزل» (هر گاه حاضر بهمکاری با حزب جمهوری اسلامی بگردید و 8 سازمان سیاسی را محکوم کنید، رئیس جمهوری و فرمانده کل قوا می مانید و هر کس را شما بگوئید نخست وزیر می کنیم، اگر نه  تا آخر می روم)، را نپذیرفتم و زندگی و مبارزه در شرائط ترور را بر آن ریاست جمهوری و...  ترجیح دادم.

     از آن روز تا امروز، دو طرف در رژیم و دو رأس مثلث زور پرست در بیرون رژیم، دو دروغ را ورد زبان کرده اند:

یکدسته از کذابان مدعی هستند که هدف انقلاب استقرار ولایت مطلقه فقیه بوده است. و

دسته دیگری از کذابان، انقلاب را خشونت بار و خشونت گستر تبلیغ می کنند و چون خود زور پرست بوده اند، مدعی می شوند که، آن روز، همگان زور پرست بوده اند و نزاعی جز نزاع بر سر قدرت نبوده است. گذرا، خاطر نشان کنم که خطرناک ترین عناصر، آنها هستند که امروز بر مرامی افراطی هستند و فردا بر ضد آن مرام افراطی می شوند. در تاریخ  معاصر ایران، ویرانگر ترین ضربه ها را اینگونه کسان بر استقلال ایران و استقلال و آزادی خود و یکایک ایرانیان وارد کرده اند. برای نمونه، در رهبران نهضت ملی، کسانی بودند که در آغاز، خود را ضد انگلیسی و ضد امریکائی تمام عیار جلوه می دادند و همین ها بودند که وقتی به آن نهضت پشت کردند، در ضدیت با آن نهضت و رهبری آن، از خدمتگزاران قدیمی امپراطوری نیز پیشی گرفتند و کودتای شکست خورده را پیروز گرداندند. این نوع کسان، «تازه مؤمنان به ولایت مطلقه فقیه» آن روز و ضد اسلامهای امروز، در کودتای خرداد 60 نیز، نقش مشابهی جستند. هم امروز، از آنها، هستند کسانی که نه تنها گمان می برند ضد ولایت فقیه شده اند و کار خود را این کرده اند که همه را شریک جرائم خود، در دوران مرجع انقلاب ایران کنند، بلکه ضد اسلام افراطی گشته اند. بدیهی است از خود نمی پرسند: آیا تغییرشان صوری است یا واقعی؟ هرگاه این پرسش را از خود می کردند، در می یافتند که تغییرشان صوری است. همچنان قدرت پرست هستند جز این که  اکنون محور فعال مایشاء مطبوع و مطلوبشان، دیگر است. این جماعت خطرناک ترین ها هستند. زیرا از یاد مردم می برند که انقلاب خشونت زدائی و اندیشه راهنمایش بیان آزادی و هدفش، استقرار ولایت جمهور مردم بود. آقای خمینی، قرار بود امام چنین انقلاب بزرگی در تاریخ ایران و بسا جهان بگردد. اما دماغ او خورد بین بود و قدرتمداری او عناندار عقل او  گشت و بر آنش داشت که دم از ولایت مطلقه فقیه بزند و ضد کسی بشود که قرار بود بگردد.

دسته سوم  دو رأس دیگر مثلث زورپرست هستند. یک رأس مدعی است انقلاب ملک آنها بوده و خمینی آن را غصب کرده است و رأس دیگر مدعی است انقلاب را مردم ایران نکردند، سران 7 کشور در اجلاس گوادولوپ کردند و بی بی سی نیز وسیله اجرای تصمیم آنها شد و...

     بدین سان، نیازی نیست که پرسش کننده گرامی و دیگر ایرانیان 14 قرن عقب بروند ببینند امر چگونه واقع شد و چسان به آن تجربه بس ارزشمند پایان داده شد و با کدام فریفتاریها بیان آزادی از یاد مردم برده شد و آن بیان با بیان قدرت جانشین شد. از خود بپرسند: آیا، به رغم 30 سال، توضیح مستمر، به یاد کسی مانده است انقلاب برای کدام هدف روی داد و در جریان انقلاب، آقای خمینی چه نقشی را به خود می داد و از روز ورود به ایران، چه نقشی را یافت و عوامل این دگردیسی کدامها بودند؟ اگر پاسخ منفی است، بر او و هر انسان آزاده ایست که نسل امروز را از هدف انقلاب که استقرار ولایت جمهور مردم بود و اندیشه راهنمای آن که بیان آزادی بود و از اصول راهنمای آن که استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی و اسلام بیانگر این اصول بود، آگاه کنندبه نسل امروز، هشدار بدهند، از این موضع افراطی به آن موضع افراطی رفتن، در بندگی قدرت ماندن و استقرار ولایت جمهور مردم را نا ممکن کردن است.

 

پاسخ پرسش پنجم در باره «آیات جنائی» قرآن:

5 - از شما تقاضا دارم كه آيات جنايي (اصطلاحي كه برخي مخالفين اسلام به كار مي برند) همانند آيات توبه 5-12-163-28  انفال 12  مائده 33-38  احزاب 61 محمد4 و.....  همچنين آيات غنيمت گيري همانند انفال 69-12  احزاب 27  فتح 20 و..... را مورد بررسي قرار دهيد گر چه شايد بارها نوشته باشيد.درباره ي چگونگي برده و كنيز داري در قران نيز توضيح دهيد.

1 – به پرسش در باره آیه های سوره توبه، از همان آیه اول ببعد، پاسخ  داده ام. با وجود این، به اختصار، به پرسش پاسخ می دهم تا مگر درسها بکار نسل امروز در فرا گرد باز یافت استقلال و آزادی بیایند: « مخالفان اسلام» آیه ها را بر اصل ثنویت معنی می کنند. عقل قدرتمدار به آیه ها از دیدگاه قدرت می نگرد و لاجرم، به آنها معانی را می دهد که ندارند و معانی را نمی بیند که آیه ها دارند و درسهای بزرگ هستند:

درس اول، عهد شناسی را ارزش کردن و معیار سنجش پندار و گفتار و کردار کسان کردن است

درس دوم هشدار است نسبت به این واقعیت که زورگو بر عهدی وفا نمی کند. چون عهد شکست، نمی باید بار دیگر با او عهد بست. بنگرید به تجربه 3 دهه ای که از انقلاب ایران گذشته است. هر گاه عهد شناسی را معیار سنجش عیار صداقت می کردند، نه آقای خمینی جرأت می کرد بگوید: من در جریان انقلاب مصلحت دیده ام حرفی را بزنم و امروز مصلحت می ببینم خلاف آن را بگویم، و نه ستون پایه های قدرت ایجاد می شدند و نه استبداد باز سازی می شد. باز اگر، اول بار که قدرتمدارها عهد را شکستند، جمهور مردم به آیه های اول تا دوازده سوره توبه عمل کرده بودند، نه استبداد به خود می دیدند و نه گروگانگیری و نه جنگ و نه ویران کردن از روی قرار و قاعده ارکان حیات ملی، کار استبدادیان می گشت

چون عهد شناسی نقشی بی چون در صلح زیستن و رشد کردن، در عین برخورداری از استقلال و آزادی دارد، مماشات  با عهد شکن، چیره کردن او بر خویشتن و ریشه حیات خویش را به تبر او سپردن است. جامعه ای که بخواهد از حقوق خویش برخوردار بماند و در صلح بزید، می باید نسبت به عهد شکنی که جنگ را رویه می کند، لاقید نماند و با قاطعیت، عهد شناسی و حق صلح را بر کرسی قبول بنشاند. به ترتیبی که همگان عهد شناس شوند.پس، 

صلح حق است. تحریم جنگ در چهار ماه از سال، تمرین عمل به حق صلح است. به زورمدارهائی که  عهد می شکنند و جنگ را رویه می کنند، هنوز می باید مهلت داد تا مگر به حق صلح گردن نهند و وفای به عهد را رویه کنند.

با وجود این، چون آزموده را آزمودن خطا است، عهد شکنی که زور در کار می آورد را نمی باید به خود راه داد. چرا که کافر (= کسی که حق را از راه پوشاندن آن ناحق می کند) عهد شکن تا وقتی حق را می پوشاند، خلق و خوی زورمداری و سلطه گری را از دست نمی دهد و عهد شکن می ماند. هر گاه فرصت بیابد، عهد می شکند و زور می گوید

     ای کاش ایرانیان این درس را در زندگی فردی و جمعی خویش بکار می بردند و این سان، گرفتار زور و زور باوری و زور مداری نمی ماندند.

و هنوز، جنگ با متجاوز به دین و انسان در حقوقش را می باید با امامان آنها ( ائمة الکفر) محدود کرد (آیه 12 سوره توبه). غیر از این که افراد عادی بسا حق را نمی شناسند و چشم و گوش بسته و در مواردی از ترس، اطاعت می کنند. تا ممکن است نباید دامنه جنگ را به آنها گسترش داد. بدین سان، در جنگی نیز که سلطه جویان به راه می اندازند، روش می باید ایجاد فرصت آزادی را بازیافتن، برای اکثریتی باشد که تابع حکم زور هستند.

     در 9 ماه اول جنگی که رژیم صدام به دو کشور تحمیل کرد، از این روش پیروی شد. در مبارزه با رژیم ملاتاریا و مافیاهای نظامی مالی نیز از این روش می باید پیروی کرد

•  در آیه های 4 و  5 سوره توبهآیه 5 را «مخالفان اسلام» دست آویز کرده اند-، درسهای  بزرگ دیگری را می آموزد:

الفدرس اول این که در اسلام جنگ تعرضی نیست. جنگ تدافعی هست. و

 بجنگ تدافعی نباید دست آویز تعرض شود. یعنی مشرکان، هر گاه بر عهد خود وفا می کنند، بنا بر اصل «دین تو، تو را و دین من مرا» (سوره کافرون)، مسلمانها، ولو دست بالا را داشته باشند، نباید متعرض آنها شوند و می باید به عهد خود با آنها وفا کنند. و

 ج - اما به آنها که عهد می شکنند و کارهایی می کنند که  آیه ها بر شمرده اند (عهد شکنی و یاری دشمنان مسلمانان و بیرون کردن پیامبر از مکه و شروع کردن جنگ و پوشاندن حق و ...)، هنوز، چهار ماه مهلت می دهد. و مقرر می کند که پس از سر آمدن مهلت و ماندن کافران بر رویه خود، می باید با آنان جنگید. (زور باوران اقتلوا را کشتن ترجمه کرده اند و غافل بوده اند که اگر دستور بر کشتن بود، دیگر دستگیر کردن و ... به معنی شدند و نمی باید بعد از اقتلوا می آمدند ) می باید آنها را دستگیر کرد و آنها را محاصره کرد و از هر سو در میانشان گرفت. حال اگر توبه کردند و نماز گزاردند و زکوة دادند، آزاداند. و هر گاه مشرکی اسلام نیاورد، اما پناه جست و خواست که بداند دین چه می گوید، می باید به او پناه داد و حتی به منزل خود، بازش گرداند (آیه 6 سوره توبه). بدین سان، حتی هدف چنین جنگی، نمی باید سلطه جوئی که باید آزادی جریان باورها باشد. چراکه،  بنا بر اصل «در دین اکراه نیست»، به زور نمی شود کسی را به قبول اسلام ناگزیر کرد. پس، بنا بر آیه 5، مشرکان یکی از سه روش را می توانند برگزینند:

 1 - بر رویه تجاوزگری بمانند

2 – اسلام گزینند و

 3 – ترک رویه کنند .در صورت ترک رویه، باید گذاشت براه خود بروند. بدین قرار، تنها با آنها که بر رویه تجاوزگری می مانند، جنگ و دستگیر کردن و... محل عمل پیدا می کنند.

      و اینک، در دهه اول قرن بیست و یک مسیحی، مدعیان دفاع از حقوق انسان، سرزمین های مسلمان نشین را عرصه های جنگ کرده اند. مردم فلسطین از وطن محروم شده اند و متجاوزان، وطن آنها را تصرف کرده و از جنگ دوم بدین سو، بر آنها آتش می بارند. در کدامیک از جنگها، با متجاوزان برابر آموزشهای قرآن رفتار شده است؟ هر گاه مسلمانان به این درسها عمل می کردند، آیا هنوز استبدادهای دست نشانده بر آنها حکومت می کردند؟ آیا زمانی مسلط و قرنها زیر سلطه می گشتند؟ آیا...

      پرسش کننده گرامی نوشته است کتاب عقل آزاد را خوانده است. پس می داند که عقل قدرتمدار کار را با تخریب و با تخریب خود، شروع می کند. عقل قدرتمداری که از این آیه ها درسهای ارزنده را نیاموخته و آنها را «آیه های جنائی» خوانده است، «اقتلوا» را دست آویز اسلام ستیزی کرده و غافل بوده است او خود، با قرآن، همان روش را بکار می برد که زشت می داند و تعلیم این روش زشت را به قرآن نسبت می دهد!. خود به آیه ها معانی را که خواسته داده است و خود قرآن را، بدون دادن حق دفاع، محکوم به اعدام کرده و حکم اعدام را به اجرا گذاشته است. راستی اینست که این روش زشت ترین روشها و خود تخریبی بتمام است. عقل آزاد با دین و باور و اندیشه دشمنی نمی کند. می کوشد آن را در یابد. هر گاه در خور نقد یافت، نقد کند. یعنی پذیرفتنی را از ناپذیرفتنی جدا کند و ناپذیرفتنی را اصلاح کند و ناقص را کامل کند. دشمنی با دین و مرام و اندیشه، خویشتن را زور باور معرفی کردن است.

2 – آیه های پیش و پس از آیه 12 سوره انفال نیز مربوط به جنگ بدر، نخستین جنگی است که کافران و مشرکان تحمیل می کنند. از قرار، «فضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم کل بنان» است. آیه یک درس می آموزد که به چشم عقل «مخالفان اسلام» نیامده است:

در رویاروئی با ضد حق، دارنده حق می باید بر حق، استوار بایستد. ترس نه در او که در زورگو است که می باید خانه کند. چرا که متجاوز به حق، تا به حق خود تجاوز نکند، به حق دیگری تجاوز نمی کند و صاحب حق، مدافع حق متجاوز نیز می شود. پس صاحبان حقی که مورد تجاوز قرار می گیرند، باید اطمینان خاطر بیابند که هر گاه بر حق بایستند، پیروز می شوند. در آیه ها، این اطمینان خاطر و قوت قلب است که  به ایستادگان بر حق داده می شود

      اما در جنگی که یک طرف صاحب حق است و طرف دیگر متجاوز به حق، صاحب حق با قاطعیت تمام می باید بجنگد. چرا که در جنگ، هر طرف بترسد، بازنده می شود. نقش عامل ترس ایجاب می کند که صاحب حق بر متجاوز  ضریه های کاری وارد کند تا او از سلطه جوئی از راه جنگ، مأیوس شودبا این حال، هر گاه ضربه را به ترتیبی وارد کند که متجاوز  زنده بماند، از او، در حق حیات و دیگر حقوق نیز، دفاع کرده است.

     از این رو، مراد از دستور  «فضربوا فوق الاعناق و...» را، ناتوان کردن دشمن از جنگ نیز معنی کرده اند. چون در آن جنگ، شمار مسلمانان بسیار کمتر از شمار کافران بوده است، پس هدف دستور ایجاد ترس و منصرف کردن متجاوز از تجاوز بوده است: قاطعانه جنگیدن به ترتیبی که دشمن از تجاوز منصرف شود، نیکوتر روش می شود

3 – اما آیه های 33 تا 38 سوره مائده: سه آیه، مجازات محارب و دزد را معین می کند. در باره جرم و مجازات در قرآن، در کتاب «انسان، حق، قضاوت و حقوق انسان در قرآن» به تفصیل بحث شده است. پرسش کننده و کسان دیگری که این نوشته را می خوانند، می توانند به آن کتاب مراجعه کنند. با وجود این، خاطر نشان می کنم که در  آیه 33 جنگ کردن با خدا و رسول خدا ( = حق) و، به جنگ، بر  روی زمین فساد گستردن را جرم می خواند و مجازات جرم را معین می کند: کشتن یا قطع دست و پا و یا تبعیددر آیه 34، کسانی را که پیش از دستگیر شدن، خود به جنگ پایان می دهند، از مجازات معاف می کند. و در آیه 38 نیز، مجازات دزد را معین می کند. بقیه آیه ها، سرنوشت پوشانندگان حق را در  رستاخیز معین می کنند

آیه 32، کشتن یک تن را کشتن تمامی انسانها و زنده کردن یک تن را زنده کردن تمامی انسانها می داند. در جنگ نیز  چنین باید کرد. از این رو بود که علی (ع)، از دشمنان، آن را که قابل آزاد شدن می یافت، به شمشیر نمی سپرد

جنگ خوب وجود ندارد. در مقام دفاع در برابر متجاوز به حق، جهاد واجب می شود اما تا حد رفع تجاوز. جنگ عمل شیطانی و فساد گستری بر روی زمین استبا وجود این، 

حدود، حداکثر مجازاتها هستند و تعیین مجازات حداکثر، افزون بر داشتن علم و بی غرضی خداوند، نیاز به قاضی دارد که اصول راهنمای قضاوت را بشناسد و حکم او ناقض اصولی نشود که قرآن قضاوت را تابع آنها کرده است:

قضاوت در اسلام، بنا بر قرآن، تابع 20 اصل است. قاضی می باید در قضاوت آن اصول را رعایت کند. از جمله آن اصول است، اصل مهلت دادن و اصل ترمیم و جبران. پس اگر حکمی صادر شود که در آن، این دو اصل و اصول دیگر رعایت نشده باشند، ظالمانه است. بدین سان، کسی که اسلحه بدست می گیرد و در مقام دفاع از خود در برابر متجاوز به حقی نیست بلکه در مقام سلطه بر صاحبان حق است، محارب می شود، او را، اگر پیش از دستگیری، از کرده خود پشیمان نشده و جنگ را رها نکرده باشد، با رعایت اصول 20 گانه می باید مجازات کرد. قاضی که علی (ع) بود، به محارب مهلت داد.

در مورد مجازات سارق نیز ، هر گاه شرائط لازم برای تحقق جرم سرقت جمع باشند، قاضی می باید اصول بیستگانه را در حکم خود در باره سارق، رعایت کند

     امر بس مهمی که بکار بردن منطق صوری مانع از توجه به آن می شود و «مخالفان اسلام»، یا به دلیل بکار بردن آن منطق از آن غافل شده اند و یا دانسته، می خواهند عقول جمعی و فردی را از آن غافل کنند، اینست که خواه در باره مجازاتها و خواه در باره جنگ، اجرای هر رهنمود و دستور تابع اصول است. هر نظام قضائی، اصول راهنمائی دارد. قانون جرم را تعریف و علاوه بر آن، حد اقل و حداکثر مجازات را معین می کند. اما قاضی، در مقام قضاوت و صدور حکم، با لحاظ کردن اصول راهنمای نظام قضائی، می باید رأی بدهد. قرآن نیز، اصول بیست گانه ای را مقرر کرده است که، در قضاوت،  قاضی می باید از آنها پیروی کند. هر گاه نظام قضائی اسلام، بنا بر قرآن، با نظامهای قضائی کنونی مقایسه واقعی شود، مشاهده خواهد شد که نظامهای قضائی کنونی، هنوز بسیار عقب افتاده هستند. در آنها، شمار اصول بسیار کمتر و در نتیجه، مجازاتها سخت تر و کم نتیجه بخش تر هستند.   

4 -  در آیه 4 سوره محمد، در باره جنگ، همان درس  را می آموزد که در آیه 12 سوره انفال  آموخته است و همان توضیح را تأیید می کند که در مورد آیه 12 سوره انفال داده شد: می باید دشمنی را که جنگ براه انداخته است و قربانیان تجاوز را می کشد، کشت و اسیر گرفت تا که جنگ شدت خود را از دست بدهد و متجاوز، از تجاوز، منصرف شود. در آیه، روش عمل با اسیران را نیز معین می کند: آزاد کردن و یا آزاد کردن در ازای دریافت فدیه. قابل مقایسه است با رفتار قوای امریکا با اسیران عراقی در زندان ابوغریب و با اسیران افغانی در زندان گوانتانامو

5 – از  آیه های  12 تا 69 سوره انفال: در باره آیه 12 توضیح دادم. اما در باره آیه های دیگر، بایدم گفت:

در آیه 13 قانونی را باز می گوید که قانون مکافات خوانده می شود: کسی که زور در کار می آورد، به زور از پا در می آید و کسی که جنگ در کار می آورد، در آتش خشونتی می سوزد که بر افروخته است. کسی که فکر می کند برای هدف خوب می توان وسیله بد بکار برد و زور را وسیله رسیدن به هدف خوب می کند، به هدف سازگار با زور می رسد که ویران شدن و ویران کردن است. ای کاش انسانها این درس بزرگ را می آموختند و بکار می بردند.

در آیه های 14 تا 16، اثرات مرگبار فرار از برابر دشمنی را گوشزد می کند که به جنگ تهاجمی دست زده است

در آیه های 17 تا 19 ، می آموزد که هر گاه جنگ دفاعی، برای خدا باشد، یعنی جنگ کنندگان استقلال و آزادی خود را از دست ندهند و بر حق بایستند، خداوند پیروزی را از آن آنان کرده است. بدین معنی که چون از حق بیرون نرفته اند، به دشمن متجاوز فرصت داده اند، زور مداری را رها کند و حقوق خویش و حقوق دیگران را بشناسد. اینست که آیه از کافران (پوشانندگان حق) می خواهد، از شکست خود عبرت گیرند و از عناد با حق دست بردارند.

آیه های 20 تا 29 یک رشته پندها هستند به مؤمنان. در باب عمل به حقوق و اطاعت از خداوند و رسول، در عمل به حق. در حقیقت، اطاعت از خدا و رسول عمل به حقوق خویش و رعایت حقوق دیگران است. نه تنها به این دلیل که از حق مطلق که خدا است، جز حق صادر نمی شود و نه تنها به دلیل فهرست شدن حقوق انسان در قرآن، بلکه به دلیل تصریح آیه ها: شما حق را می شنوید پس آن را از یاد نبرید. بدترین جنبندگان نزد خداوند آنهایند که کر و لال هستند و تعقل نمی کنند

     اما جنگ تدافعی گرچه امر واقع است که موضوع شور شورای مردم مورد تجاوز می شود و پس از تصمیم به دفاع، مقام دفاع، مقام اجرا است و از مسئول اجرای تصمیم به دفاع، می باید اطاعت کرد، اما این اطاعت نیز می باید، بر میزان حق باشد. یعنی دفاع کنندگان نمی باید با همان هدف بجنگند که متجاوزان سلطه طلب می جنگند. پس اطاعت از خدا و رسول، عمل به حق کردن حتی در جنگ است. هر گاه به این آیه، عمل شده بود، مردم ایران و عراق، در جنگ 8 ساله، چنان زیانهای عظیم نمی دیدند و سرنوشت منطقه این نمی شد که اینک هست.

در آیه 30، همان قانون مکافات را باز توضیح می دهد: خداوند نا متعین است. پس وقتی متعین، که انسان است، مکر (شکلی از اشکال زورگوئی) را بکار می برد، باید مطمئن باشد که زمانی این مکر به او و کسان او باز می گردد. چرا  که هستی هوشمند بی نهایت است. یعنی هر عملی، تا بی نهایت، برخود می افزاید و سرانجام به عمل کننده باز می گردد. هنوز اقبال می باید با مکار یار باشد که مکر او، در جا به او بازگردد و او از کرده خویش پشیمان شود و حقوق ذاتی خویش را به یاد آورد و زندگی را عمل به آن حقوق و رعایت حقوق دیگران کند. و گرنه روزگار او سیاه تر می شود. به سرنوشت زورگویانی بنگرید که خویشتن را مکار و سیاست باز و... می خوانده اند و گرفتار مکر بزرگ تر شده اند. گرفتار مکری شده اند که جز مکر خود آنها نیست که بر خود افزوده و بزرگ گشته و به آنها باز گشته است

در آیه های 31 تا 34  هم کافران را پند می دهد و هم چگونگی رفتار با آنها را معین می کند: آنها می گویند اگر این قرآن راست است، خداوند بر آنها عذاب نازل کند. خداوند به آنها پاسخ می دهد که فرصت باز یافتن حق را از آنها نمی ستاند. و خطاب به پیامبر (صفرماید: تا تو در میان این مردم هستی، کافران را عذاب نمی کنم. دلیل این رفتار خداوند آشکار است: حضور پیامبر برای ارشاد است و عذاب بی محل و ناقض پیامبری است. و نیز، حقانیت حق در خود آنست. پس اگر قرآن حق باشد، دلیل حقانیت در یکایک آیه های آنست. کافران اگر راست گو بودند و یا باشند، می باید دلیل صحت آیه را در خود آیه ها بجویند و نه در عذاب خداوند. روش نیز عمل به حق است. زیرا چون به حق عمل کنی، رشد می کنی و رشد کنان آزاد و آزادتر می شوی.

       بدین سان، آیه  قاعده مهمی را خاطر نشان می کند: وجود حق باوران و عمل کنندگان به حق در یک جامعه، به این لحاظ که الگو هستند و مخاطبشان فطرت و حقوقمندی انسانها، عذاب که درو کردن بذر کاشته است، جای به تحول به یمن وجود اسوه های حقمداری و ایفا کنندگان نقش نیروی محرکه تغییر می دهد. پس آنها که بر حق می ایستند، به مردم خود فرصتی سخت گرانقدر ارزانی می کنند برای بدر آمدن از غفلت و یافتن وجدان بر حقوق ذاتی و عمل به این حقوق. آنها نباید در پیروزی خود تردید کنند.

از آیه 35 تا آیه 40، سخن از راه و روش کافران است: راه خانه کعبه را بر روی مردم می بندند و در آن به نماز می ایستند. در روزگار ما نیز، نیایش پروردگار، آزاد نیست. همین سلب آزادی، دلیل دروغ گوئی مدعی است. رژیمی که نیایش را نیز تحت مهار خود در می آورد، ضد دین است. آن روز، کافران سلطه جو، برای جلوگیری از تبلیغ اسلام، پول خرج می کردند و امروز، با وجود این که «عصر اطلاعات» خوانده می شود، ثروتهای بزرگ خرج سانسور کردنها می شوند. وسائل ارتباط جمعی یا در مهار استبدادها هستند و یا از سوی قدرت سرمایه و قدرت نظامی و قدرت سیاسی خریداری شده اند. از این رو، مبارزه با سانسور، جهاد افضل است و خویشتن را سانسور نکردن، جهاد اکبر.

     با اینهمه، به کافران بشارت و هشدار می دهد که اگر ترک رویه کنند، کرده های پیشین آنها، بخشوده خواهند شد. آیه همان قاعده را باز می گوید: از کرده پشیمان شدن و استقلال و آزادی خویش را باز یافتن و به حقوق خویش عمل کردن، سبب می شود که  کرده های پیشین، به تدریج، خنثی و بی اثر شوند

در آیه های  51 تا 55 ، همان قاعده را تشریح و به کافران خاطر نشان می کند: آن می دروند که کاشته اند.

•  در آیه 41 و آیه های 67 و 68 و 69 و 70 ، از غنیمت جنگی و چگونگی رفتار با اسیران سخن بمیان است. جنگی که متجاوز ابتدا کرده است، هر گاه صاحبان حق، در دفاع از حق خود استواری نشان دهند و دانش و فن دفاع از خود را نیز نیک بدانند (موضوع آیه 60)، پیروز می شوند. آنچه از دشمن بدست می آید، غنیمت جنگی خوانده می شود. همه این غنیمت، از آن شرکت کنندگان در جنگ نیست. یک پنجم آن متعلق به خداوند و رسول او و خویشان او و یتیمان و بی چیزان و  در راه ماندگان بی بضاعت است

      در این آیه، رسم قتل و غارت شهرها را از میان بر می دارد. رهنمودی که هنوز انسانهای امروز، بدان عمل نمی کنند. می دانیم که پیامبر بهنگام فتح مکه، عفو عمومی اعلان کرد. در زمان ما، جنگ تجاوزگرانه به راه می اندازند و شهرها و روستاها را بر روی ساکنان آنها ویران می کنند و هر گاه، با کشت و کشتار،  کشوری را فتح کردند، مردم آن را از هستی ساقط می کنند. دولتهای دست نشانده را بر مردم شکست خورده تحمیل می کنند و از آنها، امتیاز بهره برداری از منابع ثروتشان را می ستانند و...

      اما در باره اسیران، به پیامبر دستور می دهد از اسیران، در ازای آزاد کردنشان فدیه نستاند. در حقیقت، نه او که شرکت کنندگان در جنگ بدر، خواستار گرفتن فدیه بودند. پس بهترین روش، آزاد کردن اسیر و نه برده کردن و یا آزاد کردنش در ازای گرفتن فدیه است. هر گاه جنگ تعرضی ممنوع می گشت، نه غنیمت و نه اسیر گرفتن، محل نمی یافتند

آیه های 42 تا 51 و 65 و 66، روشهای بس ارزنده ای را در جنگ تدافعی خاطر نشان می کند: در جنگ تدافعی، 100 تن بر 200 و 1000 تن بر 2000 تن متجاوز پیروز می شوند (آیه 65) هر گاه از قواعد جنگ تدافعی پیروی کنند. اتحاد بر سر حق و شجاعت در خود و ترس در دشمن پروریدن و متجاوز را کوچک دیدنکه از رهگذر تجاوز حقیر و ناتوان نیز هست چرا که انسان توانا زور نمی گویدو به منافقی که اراده ها را سست می کند، میدان عمل ندادن و قول دشمن بر شکست ناپذیری را دلیل ندیدن ضعفهایش دانستن و چشم گشودن بر این ضعفها و استفاده از آنها برای ضربه زدن به متجاوز، یکچند از قواعدی هستند که در جنگ تدافعی و یا در مبارزه با دولت استبدادی متجاوز به حقوق مردم می باید بکار برد. هر گاه مردم ایران، در مبارزه با رژیم کنونی، این قواعد را بکار برند، بدون تردید، پیروز می شوند.

در آیه های 52 تا 56، قانون همواره معتبر در این هستی را خاطر نشان می کند: قدرت از تضاد و دشمنی پدید می آید و در تضاد و دشمنی از میان می رود. استبداد فراگیر فرعونی میرا است. گرچه خود اسباب مرگ خویش را فراهم می کند، اما نیروی محرکه ای می باید که خویشتن را از سلطه آن رها کند تا بنای استبداد فرو ریزد. آن نیروی محرکه موسی (ع) و قوم او شدند. آن نیروی محرکه اندیشه راهنمائی جست که بیان آزادی بود. بدین سان، انسانهائی که نیروی محرکه بودند، برخوردار از بیان آزادی، دیگر نیروهای محرکه را در راست راه استقلال و آزادی از رژیم فرعون بکار انداختند و آن رژیم از میان برخاست. در ایران امروز، انسانهای بسیار از مهار رژیم بیرون رفته اند. بیان آزادی در اختیار آنها است. پس بنا بر قانون، رژیم از میان رفتنی است. هر گاه نیروی محرکه ای که انسانها هستند قواعد پیروز شدن در مبارزه را بکار برند، زمان رسیدن به این پیروزی بسیار کوتاه می شود.

در آیه 57، بر این اصل که صلح حق است، روشی را می آموزد تا مگر  متجاوز، جنگ ناکرده، از  آن منصرف شود: همراه کردن تهدید با اندرز و مجازات، به ترتیبی که متجاوز به خود آید و تجاوزگری را رها کند.

در آیه های 56 و 58 رفتار متجاوزان را خاطر نشان می کند: کافران (پوشانندگان حق) به تجاوزگری و عهد شکنی شناخته می شوند. بهترین روش با عهد شکن، در آغاز، او را به ابتلا خواندن یعنی عهد بستن و او را به وفای به عهد آزمودن است. بعد از شکستن عهد از سوی قدرتمدار تجاوز پیشه، بهترین کار تجربه را تکرار نکردن است. بر فرض بستن عهد، هشیاری را هیچگاه  نباید از دست داد

در آیه های 61 و 62 و 63 و 64، باز درسهای همواره بکار بردنی را می آموزد: چون صلح حق است هر گاه دشمن متجاوز تن به صلح داد، پیامبر و هر کسی بر راه و روش او است، می باید صلح را بپذیرد. قصد فریب دشمن را نیز دست آویز نکند. هر گاه به این درس عمل می شد، جنگ عراق با ایران، در خرداد 60 به پایان می رسید و از دو نسل جوان ایران و عراق ،هم جمعیتی از آنها در جنگ تباه نمی شدند و هم جمعیت دیگری از آنها فرصت رشد را از دست نمی دادند. رژیم ملاتاریا می خواست پایه استبداد خویش را محکم کند، پس قصد خدعه عراق و تجاوز مجدد آن را، هر زمان که فرصت یابد، بهانه کرد و جنگ را ادامه داد. در آیه 62 به پیامبر (ص)، خاطر نشان می کند فرصت صلح را از بیم خدعه دشمن در آینده از دست ندهد. خداوند حامی صاحبان حقی است که حق صلح را به جا می آورند. این آموزش گویای این واقعیت نیز هست که برخورداری از حق و پاسداری حق صلح، نیاز به هشیاری و آمادگی روزافزون و الگو شدن برای جامعه ها دارد چنانکه هیچ جامعه ای اجازه تجاوز  را به حاکمان خود ندهد.

     در آیه های 63 و 64 این درس زیبا و بس کارآمد را می آموزد که از حق دوستی کاری ساخته می شود که از ثروتهای روی زمین هم ساخته نمی شود. هم در پیشگیری از گرفتار تضاد منافع شدن جامعه و هم در بازداشتن زورمداران از تجاوزگری. چرا که جامعه ای که با آنها دوستی می کنی، خود مانع از تجاوزگری حاکمان می شود، بسا بر وفق الگوئی که حق مدارانند، تغییر می کند و حاکمان تجاوز پیشه را می رانند.  

در آیه 68 ، به کافران تجاوز پیشه، هشدار می دهد که خداوند بنا بر عذاب آنها در این جهان ندارد بلکه آنچه بر آنها خواهد رفت، حاصل بذری است که خود می کارند. این آیه نیز درسی همواره کارساز می آموزد: عمل برخود افزا است. عمل به حق بر خود می افزاید و رشد بر رشد می افزاید و عمل به ناحق، بر خود می افزاید و مرگ و ویرانی بر مرگ و ویرانی می افزاید و سرانجام، زورمدار حق ناحق کن را از پا در می آورد

6 – آیه های پیش از آیه 27 سوره احزاب و این آیه در باره  جنگ احزاب است. در آن جنگ، بنی قریظه، پیمان خویش را با محمد شکستند و با دشمن متجاوزی که به جنگ آمده بود، همدست شدند. حیات جامعه مسلمانان را در خطر جدی افکندند. سفیران پیامبر را از خود راندند و مسلمانان را میان دو دشمن، یکی از بیرون و یکی از درون قرار دادند. اما آنها با متجاوزان نیز به راه وفا نرفتند. در نتیجه، پس از آنکه متجاوز از تجاوز منصرف شد و رفت، تنها شدند. پیشنهادهای سه گانه کعب ابن اسد را نیز ناشنیده گرفتند.

     آیه حکمی را در بر ندارد، امر واقعی را گزارش می کند: آنچه در آیه آمده اجرای حکم قاضی است. توضیح این که افراد بنی قریظه، در  زورمداری انعطاف ناپذیر ماندند. ابن اسد که از سران آنها بود به آنها هشدار داد که این انعطاف ناپذیری ضفف است و بر بادشان می دهد. اما نشنیدند. در قلعه خیبر، به جنگ ایستادند. شکست خوردند، آنها که زنده ماندند، اسیر شدند. پیامبر (ص) از آنها خواست خود بگویند با آنها چگونه باید رفتار شود. آنها نپذیرفتند که بنا بر قانون اسلام با آنها رفتار شود. سعد بن معاذ را قاضی معین کردند. پیامبر نیز قضاوت او را پذیرفت. اگر بنا بر عمل به قرآن بود، نیازی به قاضی نبود. پیامبر حکم قرآن را اجرا می کرد. آنها خود نخواستند برابر قانون قرآن با آنها رفتار شود زیرا آن را اسلام آوردن می دانستند. قاضی از هر دو طرف پرسید: اگر حکم قضائی صادر کند، خواهند پذیرفت؟ پیامبر و اسیران پاسخ مثبت دادند. اما او بر طبق کدام قانون حکم داد؟ او که زخمی و بیمار بود، در جا، قانون نساخت. بنابر قانونی رأی داد که وجود داشت. قانونی که بر طبق آن رأی داد، در قرآن نبود اما در تورات بود (Deuteronome xx, 10 – 14): در تورات، خطاب به فرمانده قشون در کار تصرف یک شهر آمده استنخست به اهالی شهر، صلح پیشنهاد می کنی. اگر قبول کردند، به شهر در می آئی و اهالی شهر خدمتکار تو می شوند.اگر  اهالی شهر نپذیرفتند، شهر را محاصره و به جنگ می گشائی. مردان را همه از دم تیغ می گذرانی. زنان و کودکان و آنچه از مال و حیوان در شهر هست، از آن تو می شوند». بنابر حکم قاضی، تعیین شده توسط بنی قریظه،  مسلمانان وارثان آنان در زمین و اموال شدند

     تکرار کنم که پیامبر بهنگام فتح مکه عفو عمومی داد. قرآن، صلح را حقی از حقوق انسان شناخت و جنگ تعرضی را ممنوع کرد. رفتار با دشمنی که از بیرون حمله می کند را نیز، آیه های سوره انفال، به شرح فوق، معین کرده است.

      و اما  آیه دو درس، بسا در زمره مهمترین درسها را می آموزد و ایرانیان در سه انقلاب خود، این دو درس را بکار نبردند: • درس اول: حیات و مرگ را آدمی از اندیشه راهنمای خود دارد: بیان قدرت، انسان را در بیراهه مرگ می اندازد. بیان قدرتی که سلطه گری را به آدمیان تعلیم می دهد و آنها را در زورمداری، انعطاف ناپذیر می کند،  آنها را به وادی مرگ  راهبر می شود. شگفتا که معتادان به سلطه گری و سلطه پذیری عبرت نمی گیرند. از جمله، اسرائیلیان از تاریخ خود درس عبرت نمی گیرند و افزون بر 60 سال است، در زورمداری، انعطاف ناپذیرند و حکم تورات را در باره مردم فلسطین بکار می برند. از یاد برده اند که زمانی نیز سلطه پذیر شدند مرگ و ویرانی فراوان به خود دیدند. شگفت تر آنکه فلسطینیان ضعف انعطاف ناپذیری اسرائیل را قوتش انگاشته و خویشتن را به سرنوشت سپرده اند. ایرانیان نیز ضعف انعطاف ناپذیری رژیم ولایت مطلقه فقیه را قوت آن می انگارند و می گویند در کشتن و شکنجه و... کردن حد نمی شناسند، پس نمی توان با آن به مقابله برخاست. فرق است میان انعطاف ناپذیری وقتی انسان بر حق می ایستد و انعطاف ناپذیری وقتی زور می گوید. اولی قوت  است وقتی حق شناس در برابر زورمدار، بر حق می ایستد و آنها که  بر حق می ایستند، میان خود،  نیاز به جریان آزاد اندیشه ها دارند تا که از راه نقد، برداشتهاشان از حق، به توحید آنها در برداشتی نزدیک تر به حق بیانجامد. اما دومی ضعف است. زیرا زور است که  فصل الخطاب می شود. این زور، تجزیه از پس تجزیه را به انعطاف ناپذیرها تحمیل می کند تا از پایشان در آورد. پیامبر از این ضعف بود که سود جست و پیروز گشت. آیه می گوید: در برابر  کسانی که به زور می خواهند سلطه جویند، هرگاه استوار بایستی، به آئین زورپرستی خود از پای در می آیند. رژیم کنونی را نیز، استوار و نستوه ایستادن است که از پا در می آورد. هر قدرتی چون مقاومت نبیند بزرگ می شود و چون مقاومت ببیند، گرفتار قانون انحطاط و انحلال می شود. زورمداری که انعطاف نمی پذیرد، زودتر از پا در می آید. شگفتا! امریکا و روسیه و اروپا این ضعف بزرگ رژیم را شناخته اند و گرفتار گروگانگیری و جنگ 8 ساله و مجازاتهای اقتصادی و گرفتار کردن در حلقه آتش و بحران اتمی  اش کرده  و بهترین فرصت های رشد را از ایرانیان ستانده اند و رژیم را باجگذار کرده اند و ایرانیان، همان ضعف را قوت می بینند و توجیه گر بی عملی می کنند!

درس دوم: هر سه انقلاب، به هدف نرسیدند. از جمله بخاطر رفتار با گروهائی که با سلطه گر متجاوز همدست شدند. در حقیقت، آنها که دستیار قدرت خارجی  می شوند، هرگاه دست به ترکیبشان نخورد، سرانجام عامل تجدید سلطه بیگانه می شوند. چنانکه در ایران شدند. از راه عبرت، هویت کسانی را به یاد آوریم که در انقلاب مشروطیت بودند اما پیمان شکستند و به استبدادیان پیوستند و در کودتای 1299 شرکت جستند و استبداد سیاه 20 ساله را بر ایران حاکم کردند و راه رشدی را که انقلاب گشوده بود، بستند. باز، از راه عبرت، هویت کسانی را به خاطر آوریم که در کودتای 28 مرداد 32 و خرداد 60 شرکت کردند. همان خانواده ها و همان گروههای سیاسی و «مذهبی» در سه کودتا شرکت کردند. هرگاه، انقلابیان خائنان به انقلاب مشروطیت را به خود راه نمی دادند و دست آنها را از دولت کوتاه می کردند، اینهمه بهای سنگین که  مردم ایران پرداخته اند و می پردازند، پرداخت نمی شد

7 - آیه 20 سوره فتح، ماجرای جنگ خیبر را یادآور می شود و درس بالا، (کوتاه شدن دست سلطه جویان از سر مسلمانان) را خاطر نشان می کند.

     اما چرا عقلهای قدرتمدار، درسهای بس ارزشمند را نمی بینند و معانی به آیه ها می دهند که ندارند؟ نه تنها به این دلیل است که اصول راهنمای قرآن را نمی شناسند و نمی خواهند هم بشناسند و نمی دانند که هیچ آیه نمی باید معنائی داشته باشد ناقض اصول راهنما و، بیشتر به این خاطر، که با اصل قدرت مخالف نیستند. با شکلی از قدرت مخالف هستند و می خواهند شکل قدرت مورد پسند خود را، جانشین آن کنند. و گرنه می توانستند بجای ضدیت با اسلام به شیوه زورمدارانه، به خود صفت «سکولار» بدهند و همین درسها و روشها را خود بکار برند و، ولو از قول خود، به جامعه ایرانی پیشنهاد کنند.   

 

 


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter