رئالیسم و ایده آلیسیم؟

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۶۴

 

پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر

 

با سلام به جناب بني صدر گرامي: 

از اينجانب خواسته بوديد موارديكه در نظرات شما بنظرم ايده آليستي مي آيد ذكر كنم. ذيلا جملاتي كه اخيرا در مصاحبه ها گفته ايد بعنوان نمونه با قدري تلخيص و ويرايش مي آورم: 

ملت بايد فرهنگ ديگري پيدا كند وحقوق خود را بشناسد ....... اين را ندارد، اين مهمتر از اينستكه رهبري دارد يا ندارد، رهبري از آسمان نمي آيد و تابع طرز فكر جامعه است.........در دوران انقلاب جامعه بتدريج پذيرفت كه خواستار حقوق خود، استقلال و آزادي و......باشد، چطور شد مردم ايران همه اينها را يادشان رفت و بيان آزادي ناگهان، زمانی نگذشته، تبديل به ولايت فقيه شد؟........مردم بايد عدم اعتياد به قدرت را كار روزانه خود كنند. آن وقت مي فهمند چه مصيبت عظمايي را تحمل مي كنند و دنبال حق خود خواهند رفت.... .مسئله رهبري تقدم ندارد. اول جامعه بايد طرز فكر متناسب نوع جديد اداره جامعه را پيدا كنند........در محاصره اصفهان بدست افغانها نادر بود ولي مردم در رخوت و سكون بودند....."تا تغيير نكني خدا چيزي را در تو تغيير نخواهد داد "يعني تغيير انديشه از بيان قدرت به بيان آزادي......آن مردمي كه تحقير ميكروب خوانده شدن توسط يك روضه خوان را مي پذيرند بدانند با بي تفاوتي و انتظار و ترس از شر اين ر‍‍ژيم آسوده نخواهند شد. 

علاوه بر مطالبي كه در پيام قبلي برايتان نوشتم (اگر در دسترس نيست بفرماييد دو باره بفرستم) موارد زير را اضافه مي كنم: 

1- بنظر من شما پايگاه مردمي رژيم را دست كم مي گيريد (البته طرفداران رژيم در اقليت هستند) و بين ناراضيان با مخالفان هم فرق قائل نمي شويد. اگر همه مردم يا 90 در صد آنها مخالف بودند تا حالارژيم نمانده بود. نتيجه مثبت حركت اصلاح طلبان حكومتي روشن شدن بن بست هاي ساختاري حكومت و در نتيجه افزايش تعداد مخالفان بوده است (البته آنها دنبال اين نتيجه نبودند و براي آنها نا خواسته بوده است). 

2- اگر منظور از روضه خوان خواندن خامنه اي، بي سواد بودن اوست، بنظر اغراق گويي است. حداقل بعد از سي سال در راس حكومت بودن چيزهايي آموخته است و آدم بي استعدادي هم نيست و بهر حال از اين زاويه، تفاوت معني داري با رفسنجاني و منتظري يا خميني ندارد. 

3-آيه قرآن مي فرمايد" ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم" خدا آنچه بر قومي حاكم است تغيير نمي دهد مگر اينكه خودشان را تغيير دهند. ولي سئوال در اين آيه هم پيش مي آيد كه چه مي شود که بقول شما انديشه راهنماي يك جامعه تغيير مي كند؟ آيا ناگهان اراده مي كنند و همه باهم متحول مي شوند؟ و اصلاح طلبان جامعه وظيفه دارند مرتب در گوش آنها بخوانند كه زود باشيد متحول شويد؟ يا نه، عوامل اجتماعي و اقتصادي و... زيادي دخيل هستند و زمان هم بايد بگذرد تا ساعت موعود برسد. اينجا سئوال مرغ اول است يا تخم مرغ پيش مي آيد. در ايران به ياد دارم شما معتقد بوديد تحول عين و ذهن با هم و همزمان هستند و هيچكدام تقدم ندارند. 

    جامعه امروز ايران هم بنظر من اينطور است و يكي از عوامل مهم تغيير را حذف يا كاهش اثر مخدر و مست كننده درآمدهاي نفتي ميدانم كه مي تواند در اثر تحريم هاي بين المللي بوجود آيد. 

4-بنظر من، حضرتعالي در ميزان فقر در جامعه ايران اغراق مي كنيد. وضع زندگي مادي مردم با رژيم سابق و حتي 10 سال قبل، قابل مقايسه نيست. البته فقر مفرط در اقشاري حدود ده ميليون نفر وجود دارد ولي متاسفانه اين عده نقشي در تحول سياسي ايران بازي نمي كنند. و بايد گفت در اثر انفجار اطلاعات و دهكده جهاني شدن دنيا، سطح توقعات مردم از زندگي بالا رفته و در نتيجه نارضايتي هم زياد است. و همانطور كه بخوبي اشاره كرده ايد، آنچه اكثر مردم از آن غافلند، اينستكه اين اقتصاد ناشي از در آمد نفت است و ماندني نيست ضمن اينكه فرهنگ جامعه را مصرفي و فاسد مي كند. و باز بايد گفت بخشي از نارضايتي اقتصادي مربوط به فرهنگ تهوع آور مصرف سرسام آور در بخشي از مردم است كه مسلما نمي توان آنرا تاييد كرد يا بر آن تكيه نمود. 

5- بحث تحريم انتخابات و اينكه اگر مردم شركت نمي كردند چنين و چنان مي شد، بنظر ذهني گرايي است. مسلم است اگر90 درصد شركت نمي كردند مطلوب بود ولي واقعيت جامعه اگر بطور عيني و بدور از تعصب ديده مي شد، نارضايتي در حدي كه 90 در صد شركت نكنند هيچگاه نبوده است. البته تجربه انتخابات سال قبل احتمال استقبال وسيع از تحريم در انتخابات بعد را افزايش داده است. 

6-فرموده ايد اينكه مردم از دنيا بخواهند كه ما را تحريم كنيد تا ما بحركت در آييم ننگ آور است (نقل به مضمون) اين بيان هم ذهني است چون مردم در كليت خود هيچگاه اينرا نگفته اند و اين بيان بعضي فعالان سياسي است. و نظر من اينستكه تحريم ها نتيجه طبيعي سيا ست بحران آفريني رژيم است نه اينكه در اثر در خواست عده اي از قدرتها بوجود آمده باشند. 

7-يك اختلاف نظر ريشه اي بين اينجانب و شما در شناخت روانشناسي توده مردم است. شما مردم را عموما مخالف مي دانيد. لذا از آنها انتقاد مي كنيد كه چرا قيام نمي كنند ولي برداشت من اينستكه مردم اكثرا سرگرم گذران زندگي روز مره خود هستند و خيلي هم توجهي به تحولات سياسي ندارند. ( و مردم نسلهاي قبل هم چنين بوده اند و چيز جديدي نيست.) نارضايتي و مخالفت سياسي در اقشار متوسط وضعيف شهري رو به افزايش است. البته صحيح است كه رژيم مدتهاست در بن بست بوده و هست و دوام هم نخواه داشت ولي تا رسيدن به آن عصيان عمومي، هنوز زمان و صبر لازم است. 

با تشكر از توجهي كه مي فرماييد، در انتظار پاسخ شما 

احمد

 

پاسخها به پرسشها و نقدها:

 

       قولی که پرسش کننده گرامی از من نقل کرده است، این فرصت را در اختیار می نهد که توضیح درخور وضعیت امروز را بدهم:

    برفرض که بنا را بر این بگذاریم که اکثریت مردم ایران را ناراضیان و مخالفان تشکیل می دهند و  نخبه گرائی را واقعیت گرائی بشماریم و بپذیریم که جامعه رهبر می خواهد، این پذیرفتن، ناگزیرمان می کند به این پرسش پاسخ بدهیم: مردم کیستند و اندیشه راهنمای آنها چیست و از انواع رهبران، کدامیک را می خواهند؟ پاسخها به این پرسش پر شمار می شوند. اما به چهار پاسخ بسنده می کنم:

1- اکثریت بزرگ مردم ناراضیان هستند و تغییر رژیم را نمی خواهند و به اصلاح آن، به ترتیبی که از مشکلاتشان کاسته شود، راضی هستند،

2- اکثریت بزرگ مردم ناراضی و مخالف هستند اما موافق انقلاب دیگری نیستند. گرچه خواستار «تغییر ساختاری» یعنی حذف ولایت فقیه هستند، اما با تغییری نیز  که سبب شود «رهبر»، به نظارت بسنده کند، راضی هستند

3 – اکثریت بزرگ مردم از ناراضی و مخالف مصمم خواستار بازگشت به قانون اساسی معروف به «پیش نویس» هستند.

4 – اکثریت بزرگ مردم از ناراضی  مخالف مصمم خواستار استقلال دین و مرام از دولت و بی طرفی کامل دولت در امر دین و مرام هستند.

     با هریک از این چهار فرض، یک نوع از چهار نوع رهبری خوانائی دارد. پس این سخن که تا مردم تغییر نکنند، تغییری بوجود نمی آید، نه آرمان گرائی که واقعیت گرائی است. مردم ایران می باید وجدان همگانی پیدا کنند به آنچه می خواهند و نیز وجدان شفاف پیدا کنند به شدنی یا ناشدنی بودن خواست خود، تا بتوانند نوع رهبری درخور با خواست خود را برگزینند.

     آیا مردم ایران وجدان همگانی شفاف به خواست خود و در نتیجه به یکی از چهار نوع رهبری پیدا کرده اند؟ واقعیت امروز جامعه می گوید نه. این واقعیت می گوید: بخشی از آنها دو نوع سوم و چهارم را مطلوب می دانند اما ممکن نمی دانند. بخش بزرگی از دو انتخاب اول، با دومی موافق تر هستند اما هنوز انتخاب قطعی نکرده اند. حالت تردید کنونی نتیجه گزیدن مطلوب ها اما درجه بندی مطلوبهای ناممکن است. ممکن نیافتن انتخاب اول، تردید مردم را بیشتر کرده اما، بنوبه خود، عامل گذار از گزینه اول  و بسا گزینه دوم به گزینه های سوم، گشته است.

      و این چهار گزینه، نزد مخالفانو نه ناراضیانچهار گرایش عمده بوجود آورده اند. رفتار رژیم از عوامل گذار از گزینه های اول و دوم به گزینه های سوم و چهارم است. عامل دیگر، روشن کردن وضعیت برای قطعی کردن انتخاب مردم است

هرگاه روشن شود که رژیم از درون اصلاح پذیر نیست و همگان حقیقت را به مردم کشور بگویند، گزینه اول و رهبری سازگار با آن، ناچیز می شود. تجربه 31 ساله اگر بنظر کسانی کافی نباشد، بر آن کسان است که تن به بحث آزاد بدهند تا که یکی از دو نتیجه بدست آید: یا موافقان 3 گزینه دیگر با آنها موافق شوند و یا آنها با موافقان آن سه گزینه هم نظر شوند.

     بهر رو، بحث از ممکن بودن و یا نبودن اصلاح رژیم در جهت محدود کردن اختیارات «رهبر» و به خدمت رشد درآوردن دولت و دستگاه اداری، نه به پایان رسیده و نه بسته شده است.

هرگاه بر همگان معلوم شود که وجود «رهبر ناظر»، در دوران خمینی و شاه مشروطه در دوران پهلوی ها آزموده شد و مسلم گشت که ایجاد مرکز ثابتی در رأس دولت (= مجموع سه قوه ) که به نقش نظارت بسنده کند، کاری شدنی نیست، گزینه دوم و رهبری درخور آن نیز، ناچیز می شود

       بحث در باره این گزینه نیز نه پایان یافته و نه بسته است. هرگاه این بحث نیز به نتیجه برسد و اجماع و یا نزدیک به اجماعی در باره نا ممکن بودن دو گزینه اول و دوم بوجود آید، باقی می ماند دو گزینه سوم و چهارم.

توافق میان گزینه های سوم و چهارم، در آنچه مربوط می شود به مردم سالاری حاصل است. اختلاف بر سر رابطه دین و دولت است.

      پس بحث پیرامون دولت بی طرف و استقلال دین از دولت و استقلال دولت از بنیاد دینی و بنیاد دینی از دولت، می باید ادامه بیابد:

- سکولاریسم تحول در دین است و با لائیسیته که تحول در بیرون دین و قائل به جدائی دولت از کلیسا است، یکی نیست. در حقیقت، 

    «سکولاریسم بیانگر گرایشی واقع بین و جهان شمول به تقدس زدائی از اغلب ارزشهای اجتماعی که در گذشته، مقدس شمرده می شدند، بمعنای تقدس زدائی از قلمرو وسیعی از فعالیتها، از جمله سازمان اجتماعی است. به یمن این تقدس زدائی، دیگر سازمان اجتماعی یک داده طبیعی لایتغیر تابع ارزشهای پایدار بشمار نمی رود. بلکه فرآورده تاریخ و سیاستهائی است که انسانها اتخاذ کرده و به اجرا گذاشته اند. بنا براین، قابل نقد عقلانی و تغییر هستند. سکولاریزاسیون پدیده ای فرآورده تمدن و ترجمان خواستها و رفتارها و کردارهای جدید است. یک ساماندهی فضای عمومی است در موافقت با ارزشهائی که گویای آزاد شدن سیاسی و آزادی وجدان هستند»

و در عوض،

      « لائیسیته، یک بازنمائی و صورت ذهنی، بنا بر این، یک امر ذهنی در رابطه با وجدان و موقع و موضع در سامانه فرد و یا گروه اجتماعی است. انواع بازنمائی ها، انواع اندریافتها از لائیسیته را بوجود می آورند. به ترتیبی که هر جامعه، لائیسیته خاص خود را می یابد. این بازنمائی ها را بیشتر چگونگی های دستیابی به تجدد (مدرنتیه) تعیین می کنند و کمتر از منشاء دین و یا فرهنگ، نشأت می گیرند

     ژان بوبرو Baubéro  (1) تعریفی از دو فراگرد، یکی سکولاریزاسیون و دیگری لایسیتیزاسیون بدست داده است

     «سکولاریزاسیون از دست دادن نسبی و رو به افزایش ( توأم با زیگزاک رفتن ها) باور جامعه و فرد به مطلوب های دینی و فرهنگی است. درعوض، لائیسیتیزاسیون محل و نقش اجتماعی دین را، در قلمرو بنیاد (institution)، و تغییر رابطه بنیادها با یکدیگر (از جمله رابطه بنیاد دین با بنیاد دولت)، در رابطه با دولت و جامعه مدنی، تعیین می کند

     در غرب، لائیسیته و نیز سکولاریسم موضوع انتقاد هستند. برای مثال، در مقام مقایسه ایسلند و دانمارک و  نروژ و فنلاند که بنا بر قانون اساسیشان، میان دین و دولت پیوند وجود دارد با فرانسه، می گویند: در آن کشورها انسانها از آزادی بیشتری برخوردارند. بدیهی است این انتقاد، ناشی می شود از  ابزار شدن لائیسیته در فرانسه که سبب شده است آلن تورن، جامعه شناس فرانسوی نسبت به آن هشدار دهد: لائیسیته را دست آویز دیکتاتوری نباید کرد و بکار ضدیت با این و آن دین نباید برد. پس وقتی در خود غرب، بحث در باره چند و چون سکولاریسم و لائیسیته و خوب و بد بودنشان ادامه دارد، در ایران، نمی توان مقلد چشم و گوش بسته شد و بحث را انجام گرفته و به نتیجه رسیده فرض کرد. بخصوص که مردم ایران هم لائیسیته ضد اسلام دوران پهلوی را تجربه کرده اند و هم استبداد بنام اسلام را. برای خارج شدن از این مدار بسته و برای این که ترس از گرفتار استبداد ضد دین، ازعوامل طولانی شدن عمر استبداد بنام دین نگردد، می باید به بحث ادامه داد تا به طرحی دست یافت که از اجرای آن، انسان استقلال و آزادی خود را به دست آورد. دولت حقوقمدار شود. دین و دولت از یکدیگر جدا و استقلال بجویند. تضاد با دین و مرام تنظیم کننده رابطه های گروه با گروه و فرد با فرد نگردد و با استقرار ولایت جمهور مردم، ایرانیان از هر نوع استبدادی بیاسایند. بدیهی است که در جریان بحث و همگرائی، شرکت کنندگان در بحث، می باید فرهنگ آزادی را نیز بجویند

      بحثها را می باید با مبارزه برای  بازیافتن استقلال و آزادی ایرانیان و انسان و استقرار ولایت جمهور مردم، همراه کرد تا که گزینه اول و رهبری درخور آن، ناچیز شوند. یعنی جانبداران آن و سه گزینه دوم تا چهارم، بر سر هدف روشنی اتحاد بجویند. حتی اگر نخبه گرا باشیم، می باید در این کار شویم. وگرنه، این تصور که کس یا گروهی جلو بیفتد و مردم به دنبال او به حرکت در آیند، نه گرفتار ایده آلیسم شدن که در بند خیال ماندن است. و اگر هم به حق جمهور مردم بر رهبری تن دهیم، باز می باید این کوشش را ادامه دهیم.

 

پرسش اول و پاسخ به آن:

1- بنظر من شما پايگاه مردمي رژيم را دست كم مي گيريد (البته طرفداران رژيم در اقليت هستند) وبين ناراضيان با مخالفان هم فرق قائل نمي شويد. اگر همه مردم يا 90 در صد آنها مخالف بودند تا حالارژيم نمانده بود.نتيجه مثبت حركت اصلاح طلبان حكومتي روشن شدن بن بست هاي ساختاري حكومت و در نتيجه افزايش تعداد مخالفان بوده است (البته آنها دنبال اين نتيجه نبودند و براي آنها نا خواسته بوده است). 

1 – پایگاه مردمی رژیم را یک انتخابات آزاد معین می کند. انتخابات ریاست جمهوری اول معلوم کرد که پایگاه مردمی حاکمان امروز - تازه آن روز «رهبر» ناظر بود و ولایت مطلقه نداشتکه باطن خود را این سان آشکار نکرده بودند، حدود 4 درصد استاز آن پس، در انتخابات خرداد 76، با آنکه آزاد نبود و رژیم ولایت مطلقه فقیه آن را انجام می داد، نامزد رژیم، آقای ناطق نوری، 7.5 میلیون رأی آورد. که نسبت به شرکت کنندگان در دادن رأی، حدود 25 درصد و نسبت به دارندگان حق رأی کمتر از 15 درصد بود. و در انتخابات 22 خرداد 88، با انجام تقلب بزرگ، بیشتر از 24 میلیون رأی برای آقای احمدی نژاد خواندند. اما هنوز سالی از آن تقلب بزرگ نگذشته، آقای اسفندیار رحیم مشائی گفت: از آرای آقای احمدی نژاد 4 میلیون متعلق به رژیم و بقیه متعلق به خود آقای احمدی نژاد است. بگذریم از سنجش های افکار که بنا بر آنها افزون بر 90 درصد مردم ایران خواستار مردم سالاری و افزون بر 80 درصد آنها خواهان رعایت شدن حقوق انسان هستند

      هرگاه بخواهیم بدانیم براستی پایگاه مردمی رژیم چه اندازه است، می باید بپرسیم: هرگاه استبدادیان دولت و درآمد نفت را در اختیار نداشته باشند و مردم بی ترس و برخوردار از استقلال در تصمیم و آزادی در گزینش نوع تصمیم رأی بدهند، چند درصد از آنها به رژیم کنونی رأی می دهد؟. وگرنه، هر استبدادی بدین خاطر که بر ستون پایه های قدرت، استوار است، «پایگاه مردمی» دارد. زیرا اقلیتی از جامعه، رانت خوار و جانبدار رژیم می شود

2 - پرسش حاکی از اینست که اکثریت مردم را ناراضیان و مخالفان تشکیل می دهند. پرسش کننده بر این گمان است که من  ناراضیان را مخالفان رژیم پنداشته ام. با توضیحی که در باره مقدمه پرسشها دادم، می باید رفع ابهام از او شده باشد. با وجود این، خاطر نشان می کنم که یک وقت نظام اجتماعی باز و تحول پذیر و دولت مردم سالار و حقوقمند است، حکومت اکثریت با یک اقلیت بزرگ ناراضی روبرو می شود که نظام اجتماعیسیاسی را قبول دارد اما با حکومت اکثریت موافق نیست و با یک اقلیت کوچک مواجه است که با نظام اجتماعیسیاسی مخالف است. هرگاه این خطر پیش آید که اقلیت مخالف  نظام دموکراتیک را بر افکند، اکثریت راضی و اقلیت ناراضی، با یکدیگر، متحد می شوند. اما وقتی این خطر وجود ندارد، اکثریت می کوشد، با استفاده از اقلیت مخالف، اکثریت بماند و اقلیت تلاش می کند با بهره گرفتن از وجود اقلیت مخالف نظام، اکثریت پیدا کند.

     در ایران، استبداد ولایت مطلقه فقیه حاکم است. بخش ناراضی از آن، نمی تواند عدم رضایت خود را اظهار کند. اما چرا رژیم امکان ابراز نارضائی را به ناراضیان نمی دهد؟ زیرا هر بار ناراضیان از راه انتخابات و یا حتی اجتماع و تظاهر، خواسته اند نارضائی خود را اظهار کنند، جهت حرکت مردم به جانب مخالفت با ولایت فقیه و جناح هوادارش در رژیم بوده است. زیرا اولا˝ ولایت فقیه هدف انقلاب مردم ایران نبود و در آن انقلاب، هدف ولایت جمهور مردم بود و ثانیا˝ رژیم مسئله ساز، انبوهی از مسئله های حل ناشده ساخته و برهم انباشته است. از این رو، پویائی هر حرکتی، ولو با هدف ابراز عدم رعایت، کار را به مخالفت با رژیم می کشاند

     و هرگاه برآن شویم که معلوم کنیم ناراضی از این استبداد، از چه چیز آن راضی است؟، وضعیت را بازهم شفاف تر خواهیم کرد و دید: اگر ناراضیان از ولایت مطلقه فقیه ناراضی و برای مثال از اسلام راضی باشند، نارضائی آنها به مخالفت با رژیم و نیز مخالفت با ضد دین ها سرباز می کند. و اگر از ولایت مطلقه فقیه ناراضی باشند بدین خاطر که قانون اساسی را «بدون تنازل» اجرا نمی کند، پس، موافق افتادن اداره دولت (یعنی سه قوه) در دست اصلاح طلبان هستند. یکبار دو قوه از سه قوه در اختیار «اصلاح طلبان» قرار گرفت و کاری از پیش نرفت. باوجود ولایت مطلقه فقیه، قوه قضائیه را نمی توان از دست «رهبر» خارج کرد. هرگاه همان تجربه دو باره تکرار شود، در صورت بقای ولایت مطلقه فقیه، همان سرنوشت را پیدا می کند. از این رو گفته اند: هرکس تجربه شده را تجربه کند، جز پشیمانی عاید نمی کند. تقلب بزرگ نیز معلوم کرد که استبدادیان، آگاه از پویائی حرکت مردم، تن به تجدید تجربه دوره خاتمی نمی دهند

      بدین قرار، بر روی ناراضیان، یکی از دو راه باز نیست: راهی که آنها را به جمع مخالفان می رساند و در شمار آنان قرار می دهد و راهی که در تن دادن به رژیم و بی تفاوتی و بسا راضی شدن از رژیم پایان می یابد. راضی شدن وقتی ممکن می گردد که رژیم علل نارضائی را از میان بردارد. اما رژیم، بنا بر ماهیت خود، مسئله ساز است و مسئله حل کن نیست. در طول 31 سال مسئله ها ی فراوان ساخته، آنها را حل نکرده و از آنها کلاف سردرگمی را بوجود آورده است. با این حال، یک وادی که وادی تردید و سردرگمی ناشی از ترس از آینده و احساس ناتوانی و ...است  را نباید از یاد برد. با توجه به این نگرش در واقعیت که کوشش کردم مستقیم باشد، بیرون آوردن ناراضیان از بی تفاوتی و تردید و ترس، عاجل ترین و مهمترین کار جانبداران دموکراسی و ولایت جمهور مردم است. و هنوز، :

3 – آیا اگر 90 درصد مردم مخالف رژیم باشند، می توانند رژیم را سرنگون کنند؟ پاسخ اینست: هرگاه 90 درصد مردم  هویتی غیر از مخالف رژیم نداشته باشند و بر آن نشوند که هوادار هدف روشن بگردند، یعنی اگر نخواهند بدانند چه نوع دولت و نظام اجتماعی را می خواهند و بر آن نشوند رسیدن به هدف را ممکن کنند، توانا به از میان برداشتن رژیم نمی شوند. به سخن دیگر، 90 درصد مخالف می باید 90 درصد موافق، برای مثال، با دولت حقوقمند و جامعه باز و تحول پذیر بشوند و اسباب توانائی خود را برای تحقق بخشیدن به هدف را فراهم کنند تا بتوانند رژیم را با دولت مردم سالار جانشین و با برداشتن ستون پایه های قدرت، نظام اجتماعی را باز و تحول پذیر کنند. بدین سان، حتی اگر 90 درصد مردم، بر هدف، وجدان همگانی شفافی یافته باشند اما هنوز دستیابی به هدف را ممکن ندانند، مخالفت آنها و بسا بیشتر از آنها سبب سقوط رژیم نمی شودتصور کافی بودن مخالفت اکثریت بزرگ برای سقوط رژیم واقع بینانه نیست.

4 -  بن بست های ساختاری رژیم، پیش از کودتای خرداد 60 و پس از آن، به یمن توضیح مستمر در طول سه دهه، بر مردم ایران، روز به روز، شناخته تر شده اند. این بن بستها بر اصلاح طلبان نیز شناسانده شده اند. اما برغم پی بردن به «بن بستهای ساختاری»، دست از رویه خود برنداشته اند. اگر حمل بر صحت کنیم، از راه ارفاق، می توانیم بگوئیم که بن بست های ساختاری  برآنها شناخته شده بوده اند، الا اینکه آنها بر این باور بوده اند که، در خود رژیم، عوامل و اسباب گشودن بن بستها وجود دارند. اما تجربه دوره خاتمی و تقلب بزرگ معلوم کرد که در درون رژیم نه عوامل و نه اسباب گشودن بن بست ها وجود دارند

      از گزارشهائی که ویکیلیکس انتشار داده است، یکی در باره گفتگوی یک «نماینده مجلس» با طرف امریکائی است. در این گفتگو، «نماینده» به طرف امریکائی خود، هدف اصلاح طلبان را حذف ولایت فقیه و اگر نتوانند، انتخابی و محدود کردن آن، معرفی می کند. بدین قرار، اصلاح طلبان می دانسته اند و می دانند که اصلاح  نظامی که محور آن ولایت مطلقه فقیه است، شدنی نیست. پس اگر به جای راز سپردن به امریکا و استمداد از آن قدرت، واقعیت را آشکارا با مردم ایران در میان می گذاشتند، گزینه اول ناچیز می شد و زمینه همگرائی جانبداران سه گزینه دیگر، فراهم می آمد.

     در 1 دی ماه، سایت جرس، سخنانی را از قول آقای هاشمی رفسنجانی انتشار داد. هرچند انتساب آن سخنان به او، از سوی دفتر «مجمع تشخیص مصلحت» تکذیب شد، اما زمانی که هاشمی رفسنجانی نامزد ریاست جمهوری بود، فرزند او به روزنامه «یو اس تو دی » گفته بود: هرگاه پدرش رئیس جمهوری بگردد، «رهبر»  را بی اختیار می کند

    امر مهمتر این که محتوای سخنان، بیانگر تغییر فکر راهنمائی است که «اجرای بدون تنازل» قانون اساسی را ممکن می انگاشت. زیرا، اینکه آقای خامنه ای درکار تأسیس سلسله خامنه ای، با نصب فرزند خود به ولیعهدی است و اینکه جمع شدن همه اختیارات در یک شخص فساد آور است و باید قانون اساسی تغییر کند و اینکه رژیم بیراهه ای را در پیش گرفته است که به سقوط و بسا استقرار دولت سکولار می انجامد، یعنی این که هدف، از دید انتشار دهندگان قول، می باید تغییر رژیم باشد و نه اصلاح آن

       بدین سان، موافق و ناراضی و مخالف تنها فرآورده عمل رژیم نیست، بلکه بیشتر، حاصل پیدایش یک نیروی محرکه سیاسی توانا به تبدیل شدن به بدیلی با هدف و روشی شفاف است

 

پرسش دوم و پاسخ آن:

2- اگر منظور از روضه خوان خواندن خامنه اي بي سواد بودن اوست بنظر اغراق گويي است. حداقل بعد از سي سال در راس حكومت بودن چيزهايي آموخته است وآدم بي استعدادي هم نيست و بهر حال از اين زاويه تفاوت معني داري با رفسنجاني و منتظري يا خميني ندارد. 

1 – روضه خوان خواندن آقای خامنه ای نه از راه تحقیر و نه از راه بیاد آوردن بی سوادی او است. بخاطر وارد کردن یک واقعیت در وجدان همگانی است. این واقعیت: او برابر قانون اساسی کذائی نیز صلاحیت رهبری را نداشته است حتی اگر از قول آقای خمینی نامه به آقای مشکینی جعل نشده و به استناد نامه مجعول، او را «رهبر» نکرده بودند. مهمتر از این، دائم می باید به جامعه یادآور شد که اختیار مطلق یک روضه خوان «برجان و مال و ناموس او»، یک خفت ملی و عامل واپسگرائی است.

2 – کسی که در طول 30 سال، به جای دانش و خرد، از زور استفاده کرده است، بخلاف تصور پرسش و نقد کننده، رشد نمی کند واپس می رود. تاریخ بشر، یک مستبد که در دوران حاکمیت خویش رشد عقلی کرده و استبداد را رها نکرده باشد، به خود ندیده است. نیک فرمود علی (ع): هرکس استبداد شیوه کرد، هلاک شد

      آقای خامنه ای با آقایان خمینی و هاشمی رفسنجانی فرقی ندارد. اما اگر در تراوشهای «فکری» آقای خمینی تأمل کنیم، در می یابیم که به تدریج که به استبدادگری خو می کرد، عقل او توان از دست می داد. دستور کشتار زندانیان در تابستان 1367، بیانگر مطیع مطلق زور شدن عقل است.

 

پرسش سوم و پاسخ آن:

3-آيه قرآن مي فرمايد" ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم" خدا آنچه بر قومي حاكم است تغيير نمي دهد مگر اينكه خودشان را تغيير دهند. ولي سئوال در اين آيه هم پيش مي آيد كه چه مي شود بقول شما انديشه راهنماي يك جامعه تغيير مي كند؟ آيا ناگهان اراده مي كنند و همه باهم متحول مي شوند؟ واصلاح طلبان جامعه وظيفه دارند مرتب در گوش آنها بخوانند كه زود باشيد متحول شويد؟ يا نه، عوامل اجتماعي و اقتصادي و... زيادي دخيل هستند و زمان هم بايد بگذرد تا ساعت موعود برسد؟. اينجا سئوال مرغ اول است يا تخم مرغ پيش مي آيد. در ايران به ياد دارم شما معتقد بوديد تحول عين و ذهن باهم و همزمان هستند و هيچكدام تقدم ندارند. 

    جامعه امروز ايران هم بنظر من اينطور است ويكي از عوامل مهم تغيير را حذف يا كاهش اثر مخدر و مست كننده در آمدهاي نفتي ميدانم كه مي تواند در اثر تحريم هاي بين المللي بوجود آيد. 

1 – تخم مرغ اول بود یا مرغ، گویای گیجی عقل بر اثر روش کردن منطق صوری است. در واقع، چنین پرسشی وجود ندارد. برای مثال، در آنچه به تغییر جامعه مربوط می شود، در طول تاریخ، دو نظر اظهار و هر دو تجربه شده اند:

1.1 – یک نظر می گفت: تغییر ده تا تغییر کنی. لنینیستها این نظر را به اجرا گذاشتند و حاصل آن، رژیم شوروی و سقوط آن شد. این نظر تغییر عینی (تغییر رابطه طبقه زحمتکش با طبقه بورژوا) را مقدم و حاکم بر تغییر ذهنی می انگاشت

2.1 -  رهنمود دوم در قرآن آمده است. بنا بر این نظر، باید تغییر کرد تا تغییر داد. بنا بر این رهنمود، کردار انسان و ذهنیت او با هم تغییر می کنند و هرکس که تغییر می کند، نیروی محرکه تغییر می شود. هرکس دیگری تغییر کند و با اولی همراه شود، نیروی محرکه بزرگ تر می شود. از این رو، هرکس می باید خود را صاحب نقش بشناسد و بی تفاوتی را سلب انسانیت  از خود بداند. می بینید که مسئله اول تخم مرغ بود و یا مرغ، بوجود نیامد

2 -  عوامل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در تولید نیروهای محرکه نقش دارند و این نیروهای محرکه هستند که انسان، آنها را، بنابر اندیشه راهنمای خود، در رشد و یا در تخریب بکار می برد. از این رو، انسان و اندیشه راهنمای او نقش اول را پیدا می کنند. پس، تغییر اندیشه راهنما از بیان قدرت به بیان آزادی، نقش اول را پیدا می کند. این اندیشه است که می باید بطور پی گیر به جامعه ابلاغ شود. به میزانی که اعضای جامعه به این اندیشه می گروند، نیروی محرکه تغییر بزرگ تر و بدیل توانا تر می شود. بدین قرار، عوامل سیاسی و ... یا مساعد تولید بیشتر نیروهای محرکه و بکار افتادن آنها می شوند و در تولید و بکار افتادن نیروهای محرکه نقش می یابند  و یا مساعد تولید کمتر نیروهای محرکه و بکار افتادن آنها در تخریب می شوند. بنا بر هر یک از این دو نقش، انسانهای عضو جامعه، به فعالیتهای خود جهت رشد در استقلال و آزادی را می دهند و یا جهت ویران شدن و ویران کردن و تشدید اعتیاد به اطاعت از قدرت را. در ایران امروز، میزان تولید نیروهای محرکه کم و بکار افتادن آنها در تخریب زیاد است. پس زمینه برای  عمل نیروی محرکه تغییر مساعد است

3 – درآمد نفت نقش تخدیر کننده ندارد نقش ویرانگر را دارد. تحریم مانع ایفای این نقش نمی شود چنانکه، تحریم عراق در دوران رژیم صدام، مانع ایفای این نقش نشد. تخدیر کننده، ذهنیتی است که به اعضای جامعه الغاء می شود. هرگاه اقتصاد شناسان و سیاست شناسان و جامعه شناسان و فرهنگ شناسان انسان را بعنوان نیروی محرکه و تولید کننده نیروی محرکه و بکاربرنده نیروی محرکه، بشناسانند و پی آمدهای بکار افتادن نیروهای محرکه را در تخریب، بر مردم معلوم کنند و راه تغییر جهت دادن به نیروهای محرکه را از ویرانگری به رشد، بر مردم بشناسانند. جامعه به حرکت در می آید. کاری که از بداقبالی، در داخل و خارج از کشور، کمتر کسی به آن می پردازد.

     مراجعه به قدرت خارجی و از آن خواستن که ایران را تحریم کند، جز اظهار ناتوانی نیست. مردم ناتوان، بدین مراجعه، سرنوشت خویش را در دست قدرت خارجی قرار می دهند. تجربه تلخی که مردم ایران از شکست در جنگ با روسیه در دوران فتحعلی شاه قاجار و از آن پس تا امروز، می پردازند، باید آنان را نسبت به استقلال، سخت حساس کرده باشد. به جای این روش ضد استقلال و ویرانگر، پدید آوردن وجدان همگانی به حقوق ملی، همان کاری است که باید کرد. معلوم کردن اثر بکار بردن نیروهای محرکه در رشد و این معلوم را وجدان همگانی کردن، همان کاری است که باید کرد.

 

پرسش چهارم و پاسخ آن:

4 - بنظر من حضرتعالي در ميزان فقر در جامعه ايران اغراق مي كنيد. وضع زندگي مادي مردم با رژيم سابق وحتي 10 سال قبل قابل مقايسه نيست. البته فقر مفرط در اقشاري حدود ده ميليون نفر وجود دارد ولي متاسفانه اين عده نقشي در تحول سياسي ايران بازي نمي كنند. و بايد گفت در اثر انفجار اطلاعات و دهكده جهاني شدن دنيا، سطح توقعات مردم از زندگي بالا رفته و در نتيجه نا رضايتي هم زياد است. و همانطور كه بخوبي اشاره كرده ايد، آنچه اكثر مردم از آن غافلند اينستكه اين اقتصاد ناشي از در آمد نفت است وماندني نيست ضمن اينكه فرهنگ جامعه را مصرفي و فاسد مي كند. و باز بايد گفت بخشي از نارضايتي اقتصادي مربوط به فرهنگ تهوع آور مصرف سرسام آور در بخشي از مردم است كه مسلما نمي توان آن را تاييد كرد يا بر آن تكيه نمود.

1 –  بودجه کل سال 1389 دولت حدود 368 میلیارد دلار است. هرگاه بخش دولتی را 80 درصد تولید ناخالص ملی (مساوی کل مصرف ) بدانیم، کل تولید ناخالص داخلی، حدود 442 میلیارد دلار می شود. هرگاه این رقم را به حدود 72 میلیون نفر تقسیم کنیم، تولید ناخالص سرانه، 6000 دلار در سال می شود. این رقم دروغ است زیرا بخش بزرگی از این «درآمد سرانه» هزینه بودجه است و حد اقل 40 درصد تولید ناخالص داخلی را رانت خوارها می برند. و بخش دیگری از آن را درآمد نفت و قرضه های داخلی و خارجی تشکیل می دهند که خوردن از مایه است. به سخن دیگر، «درآمد سرانه» در یک اقتصاد مصرف محور، گویای میزان پیشخور کردن ثروت ملی است. با همه اینها، در میان 135 کشور، از لحاظ «درآمد سرانه»، ایران ردیف هفتاد و هفتم است. در 1384، سالی که آقای احمدی نژاد را رئیس جمهوری کردند، مقام اول را دانمارکی ها با درآمد سرانه 44 هزار دلار داشتند. کشوری که نه نفت دارد و نه گاز و نه هیچ معدن مهمی.

      اما بودجه دولت از مالیات حاصل نمی شود. هم اکنون، دولت می خواهد از راه آزاد کردن قیمت ها، 40 هزار میلیارد تومان پول بدست آورد. پس بودجه دولت از فروش نفت و گاز و وام از نظام بانکی داخلی و قرضه های خارجی و کسری حاصل می شود. به سخن دیگر، 80 درصد از تولید ناخالص سرانه، فروش و پیش فروش ثروت (وامها) کشور است. یعنی فقر ایرانیان و کشور آنها اندازه نمی شناسد. اگر پرسش کننده به صورت بسنده می کند، بخاطر آنست که اقتصاددانها واقعیت را آن سان که هست برای مردم ایران تشریح نمی کنند.

2 – قسمت دوم پرسش نیست و بیان واقعیت است. الا اینکه مردم ایران می باید بدانند که قدرت خریدی که دولت و نظام بانکی ایجاد می کنند، از دو برابر مصرف ناخالص ملی نیز بیشتر است. علت تورمی که در افزایش دائمی است، همین قدرت خریدی است که ایجاد می شود. هرگاه بخشی از این قدرت خرید از کشور خارجی نمی شد و بخش دیگری، برای استفاده از فرصتهای رانت خواری، از ورود به بازار خودداری نمی کرد، انفجارهای قیمتها مداوم می گشتند. این قدرت خرید است که دروازه های کشور را بر روی فرآودره های چینی و روسی و آلمانی و... و نیز قاچاقها باز نگاه داشته و تولید داخلی را در معرض نابودی قرار داده است

 

پرسش پنجم و پاسخ آن:

5 - بحث تحريم انتخابات و اينكه اگر مردم شركت نمي كردند چنين و چنان مي شد، بنظر ذهني گرايي است. مسلم است اگر90 درصد شركت نمي كردند مطلوب بود ولي واقعيت جامعه اگر بطور عيني و بدور از تعصب ديده مي شد، نارضايتي در حدي كه 90 در صد شركت نكنند هيچگاه نبوده است. البته تجربه انتخابات سال قبل احتمال استقبال وسيع از تحريم در انتخابات بعد را افزايش داده است. 

1 – با توجه به میزان رأئی که در 30 هزار صندوق رأی ثابت و 14 هزار صندوق سیار ممکن بود به صندوقها ریخته شوند، هرگاه کسانی که در مخالفت با ولایت مطلقه آقای خامنه ای و ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد، رأی دادند، انتخابات را تحریم می کردند، وضعیتی روشن تر از وضعیت مصر، بعد از انتخابات اخیر در آن کشور، را بوجود می آوردند: به خود و دنیا می گفتند رژیم مافیاهای نظامیمالی مشروعیت ندارد. و اگر، روزی بعد از آن، یک جمعیت بزرگی دست به تظاهرات می زدند، رژیم نامشروع را در موضع دفاعی قرار می دادند. و چون قلمرو عمل را بیرون از محدوده رژیم معین کرده بودند. پیروز قطعی آنها بودند و شکست حتمی از آن رژیم می شد. بدین قرار، لازم نیست 90 درصد ناراضی و فعال می شدند و یا بشوند، تا تحریم مؤثر شودبنا بر تجربه انتخابات قلابی 22 خرداد 88، ذهن گرائی ندیدن واقعیت و شرکت در «انتخابات» و مشروعیت بخشیدن به رژیم بود.

2 – پیش از این، در باره چرائی تحریم انتخابات، چند نوبت،  نوشته ام، در اینجا، به اختصار، امر بسیار مهمی را خاطر نشان می کنم: تجربه ها در جامعه های مختلف و در جریان تاریخ، در این قاعده بیان می شوند:

     عمل در محدوده رژیم زورمدار بطور قطع به شکست می انجامد و عمل در بیرون از آن محدوده، بشرط اینکه به حق باشد، یعنی هدف و روش حق باشند و عمل کننده  رژیم را ناگزیر کند در فراخنای حق با ایستاده برحق مقابله کند، بدون تردید به پیروزی می انجامد.

     در تحریم انتخابات از این دید باید نگریست. حتی اگر شرکت کنندگان در تحریم اقلیت کوچکی باشند اما هم بر حق بایستند و هم به قلمرو حاکمیت رژیم زورپرست در نیایند، پیروز نهائی آنها خواهند بود.

 

پرسش ششم و پاسخ آن:

6-فرموده ايد اينكه مردم از دنيا بخواهند كه ما را تحريم كنيد تا ما بحركت در آييم ننگ آور است (نقل به مضمون) اين بيان هم ذهني است چون مردم در كليت خود هيچگاه اينرا نگفته اند و اين بيان بعضي فعالان سياسي است. و نظر من اينستكه تحريم ها نتيجه طبيعي سيا ست بحران آفريني رژيم است نه اينكه در اثر در خواست عده اي از قدرتها بوجود آمده باشند. 

1 – در پرسش سوم آمده بود که تحریم نفت مردم را از حالت مستی بیرون می برد. در باره بر صواب نبودن این طرز فکر، توضیح بایسته را دادم.

2 – این گفته «اینکه مردم از دنیا بخواهند که ما را تحریم کنید تا ما به حرکت آئیم»، بدین معنی نیست که مردم ایران چنین خواسته اند. انتقاد به نظر کسانی است که از امریکا و غرب می خواهند تحریم ایران را کامل کنند. بدیهی است هرگاه جمهور مردم خواستار تحریم خود شوند، غیر از این که خویشتن را عاجز دانسته اند، وطن دوستی و استقلال را نیز از یاد برده اند و خواستار جانشین ولایت فقیه شدن سلطه و ولایت بیگانه بر خود گشته اند

     هم اکنون، گروههای خائن، خویشتن را به ارتجاعی ترین و سلطه جو ترین گرایشهای امریکا و اروپا می فروشند و فخر نیز می کنند که عامل آنها هستند. پس حساسیت کامل جامعه ملی نسبت به استقلال کشور، تنها ضامن بقای ایران است. هرگاه ایرانیان به استقلال و آزادی خود بها دهند و به جنبش همگانی روی آورند، فرصت را برای رشد و بنای ایران آباد و بزرگ مغتنم شمرده اند.

 

پرسش هفتم و پاسخ آن:

7-يك اختلاف نظر ريشه اي بين اينجانب وشما در شناخت روانشناسي توده مردم است. شما مردم را عموما مخالف مي دانيد لذا از آنها انتقاد مي كنيد كه چرا قيام نمي كنند ولي برداشت من اينستكه مردم اكثرا سر گرم گذران زندگي روز مره خود هستند و خيلي هم توجهي به تحولات سياسي ندارند. (و نسلهاي قبل هم چنين بوده اند و امر جديدي نيست.) نارضايتي و مخالفت سياسي در اقشار متوسط و ضعيف شهري رو به افزايش است. البته صحيح است كه رژيم مدتهاست در بن بست بوده و هست. و دوام هم نخواهد داشت ولي تا رسيدن به آن عصيان عمومي، هنوز زمان و صبر لازم است.

1 – در باره گرایشهای موجود در جامعه ایرانی، در پاسخ به اشکال و پرسشی پیشن، توضیح لازم را داده ام. نیک می دانم که اقلیتی هوادار رژیم هستند و جمعیت بزرگی را بی تفاوتها تشکیل می دهند. از این رو است که بیشترین کوشش را صرف تشریح وضعیت کشور برای آنها می کنم

2 – اما همانطور که خاطر نشان کردم، تغییر را نیروی محرکه سیاسی  آغاز می کند و بسان بهمن، زمان به زمان، بزرگ تر می شود و جمهور مردم را، بتدریج، آماده جنبش همگانی می کنند. به این اثر است که بهای لازم را می دهم. نارضائی و مخالفت را کافی نمی بینم، برخوردار شدن از بیان آزادی و به حرکت درآمدن و به حرکت درآوردن را نیز ضرور می بینم. نیک می دانم بیرون رفتن ایران از استبداد و وابستگی و باز جستن استقلال و آزادی زمان می خواهد و ایستادگی بر حق می خواهد و از ایستادگی خسته نشدن می خواهد. اما این را نیز می دانم که هر ایرانی که به حق قیام کند، زمان تحول را کوتاه تر می کند. اگر کمتر تردیدی در پیروز شدن حق، استقلال و آزادی، بر باطل، استبداد و وابستگی ندارم، کمتر بخاطر قطعی بودن سقوط رژیم مافیاها و بیشتر بلحاظ ایستادگی ایستادگان برحق است.

 

1 – صفحه 53 Baubéro ;  Laïcité 1905-2005, Entre passion et raison, Seuil 2004,  Jean

 

 

 

 


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter