نوشتار

بنی صدر: رژیم میان دو ترس است: "ترس از معامله با غرب" و "ترس از جنبش اعتراضی"

 

رادیو عصر جدید: از تظاهرات و اعتصاب بازار آگاهید، گروههای مختلف رژیم خصوصا قوه قضاییه و مجریه مسئولیت مشکلات را بروی دوش یکدیگر می اندازند، حتی بخشی از هواداران خامنه ای شعار سقوط احمدی نژاد را می دهند و حتی در مجلس می گویند همانطور که بنی صدر را عزل کردیم تو را هم عزل خواهیم کرد. علت این رفتارها چیست؟ آیا می خواهند همدیگر را حذف کنند یا ترس از مردم باعث این رفتار است؟

بنی صدر: اولا به این امر واقع مستمر بپردازیم؛ از زمان ریاست جمهوری بنی صدر و کودتای خرداد سال 60 به اینسو، هر کس رئیس جمهوری شده یا یک مقامی پیدا کرده، در لحظه ای از لحظه ها که نظری و حقی را اظهار کرده که با مرکز قدرت یعنی مقام ولایتمدار ناسازگار بوده است، با بنی صدر مقایسه شده است حتی خود آقای خامنه ای هم در ماجرای سلمان رشدی همینطور شد. این مقایسه دو وجه دارد:

- یک وجه مقایسه صوری به قصد فریب است، برای اینکه اینها هیچکدام بنی صدر نیستند، دعوای بنی صدر با آقای خمینی دعوای استقلال و آزادی انسان بود با مقامی که منکر این استقلال و آزادی بود و بشر را مطیع ولی امری می شمرد که اختیار مطلق دارد و آنهم خود اوست! اینهایی که بعد در مقام دعوا برآمده اند، دغدغه و نگرانی بابت حقی از حقوق انسان، آزادی و استقلال انسان و استقلال وطن نداشتند. با آقای خمینی موافق بودند و یادتان باشد که در دوران جنگ شعارشان این بود که اگر نصف ایران برود بهتر از اینکه بنی صدر پیروز بشود. برای آنها اصل ایران نیست، اوجب واجبات حفظ نظام ولایت مطلقه فقیه است.

- وجه دوم: آقای احمدی نژاد در آنچه که دروغ می گوید، کسی به او اعتراضی نمی کند، نمی گویند چرا فلان دروغ را گفتی. در همین مصاحبه کم دروغ نگفت، اما در مجلس کسی به آن دروغها اعتراض نکرد. وقتی آمد و خواست یک راستی را بگوید، مثلا بگوید که رهبر مقصر اول وضعیت اقتصادی فعلی است(البته اسمی نبرد) یا مجلس هم در پدید آمدن این وضعیت نقش دارد یا دستگاه قضائی به لحاظ اینکه همدست مافیاهای نظامی و مالی است، دست دارد یا سپاه یکی از عوامل است، این حرفهایش موضوع اعتراض شده است به لحاظ اینکه جامعه را آگاه می کند که نظام ولایت مطلقه فقیه مساله ساز، مشکل تراش و فساد گستر است و در این نظام مساله ساخته می شود اما هیچ مساله ای حل شدنی نیست از این ترس دارند که مردم از زبان خود مقامات رژیم متوجه شنوند که این رژیم اصلاح پذیر نیست!

آن مقایسه صوری به خاطر اینست که بگویند اختلاف بنی صدر با خمینی هم از این نوع بوده است ولی خود را لو می دهند که هر کس در هر مقامی بخواهد زبان به حقیقت باز کند، چماقداران قدرت حاکم در جا او را با بنی صدر مقایسه می کنند، این آن چیزی است که افکار عمومی از ورای این مقایسه صوری بین آدمهایی که قطعا قابل مقایسه نیستند می فهمد! ذره ای ربط میان آقای احمدی نژاد و بنی صدر وجود ندارد، من منتخب مردم بودم، ایشان منتخب آقای خامنه ای است، با زور و تقلب او را از صندوق رای بیرون آوردند و یک جنبش مردمی هم سرکوب کردند تا این آدم را در ریاست جمهوری نگاه بدارند. من به مردم ایران یک دروغ نگفته ام، این آقا مرتب دروغ می گوید. من وسیله قدرت نبودم و این آقا هست. من مدافع استقلال و آزادی بودم، این آدم نیست! ولی همین آدم هم حق دارد که گاهی راست بگوید. اینست که تا ایشان می خواهد حقیقتی را بگوید، چماقداران آقای مطلقه چماقهایشان را بلند می کنند که بلایی سرت بیاوریم که سر بنی صدر نیامده باشد! اولا بیچاره ها نمی دانند که بلایی سر من نیامد، من که سر حق ایستاده ام، کسی که سر حق می ایستد نه شکست می خورد نه بلایی سرش می آید، بلا سر مردمی می آید که این وضعیت و این بلاها سرشان می آید و تکان نمی خورند. آدمی که بی تفاوت است، دوبار بلا سرش می آید، یک بار وقتی که به حق خود عمل نمی کند و خود را از حق خویش محروم می کند، بار دوم به لحاظ اینکه وسیله اعمال قدرت زورگو می شود چون بی تفاوت یعنی اینکه "بگذار این آقای زورگو زور بگوید، کاری به کارش ندارم!"

سوال دوم شما اینستکه چرا اینها به جان هم افتاده اند، از ترس مردم است یا به خاطر اینست که وضعیت بد شده و به پای هم می خواهند بنویسند یا علت دیگری هم دارد؟ پاسخ: وقتی ما وضعیت را بطور مستمر بازنگری کنیم از زمان استقرار ولایت مطلقه فقیه تا امروز و لااقل از زمانی که آقای احمدی نژاد بعنوان رییس جمهور به این ملت تحمیل شده است، متوجه می شویم به اینکه یکبار و دوبار نیست، هر بار این آقایان بحران ساختند، این بحران را به شکست رساندند و بعد نوبت جام زهر سر کشیدن شده است! چنانکه در مورد گروگانگیری که آن سازش پنهانی انجام شد و دو افتضاح اکتبر سورپرایز و ایران گیت به بار آورد، به پای که نوشتند؟ آقای خمینی گفت این را مجلس حل کند. مجلس هم یک چهار ماده ای را که آمریکایی ها قبلا تصویب کرده بودند، تصویب کرد و حکومت آقای رجایی را هم مامور اجرا کرد و من هم به رجایی و وزیر مشاورش بهزاد نبوی اعلان جرم کردم، آن جام زهر گروگانگیری شد. جام زهر جنگ را آقای خمینی سرکشید. از جنگ به این طرف هم هروقت کار به بمبست کشیده، تقصیر را گردن یک سری آدمها انداختند، مثلا فسادها به پای آقای هاشمی رفسنجانی نوشته شد که بیجا هم ننوشتند اما دیگران هم بودند و مافیاهای نظامی – مالی در زمان او بوجود آمد ولی ایشان لقب پدرخوانده را گرفت. بعد در دوره اصلاحات کار به بن بست کشید و آقای خاتمی تدارکاتچی شد.

حالا بعد هشت سال ریاست جمهوری احمدی نژاد و بحران اتمی که به این مرحله رسیده که شما می بینید، چه بگویند؟ بگویند پیروز شدیم؟، که نشدند! در جنگ که جام زهر را سرکشیدند، مدتی بعد با گستاخی مدعی شدند که حتی پیروز هم شدیم! اما حالا درباره این بحران چه بگویند؟ بحران اتمی به یک بحران اقتصادی تبدیل شده و در طول هشت سال حکومت احمدی نژاد، هرچقدر که این اقتصاد می توانسته مقاومت داشته باشد را از بین برده است، چقدر به این آقا گفتند: "پولهای نفت را اینطور بی مهابا خرج نکن"!؟ حکومت قبلی حساب ذخیره درست کرده بود، قیمت نفت هم که فوق العاده بالا رفت، می توانست مبالغی را ذخیره کند و اگر ذخیره قوی می داشت آمریکایی و اروپایی به فکر تحریم نفت نمی افتاد به خاطر اینکه می دید که این آدم از آن 550 میلیارد دلاری که از نفت گیرش آمده است اقلا نصفش را ذخیره کرده، پس پول دارد و از مقدار کمی نفت که می فروشد می تواند گذران کند. شما تمام این مقاومتها را از بین بردید، یک دینار پول ندارید، طرف هم فرصت را گیر آورده و تو را تحریم کرده است! حالا که تحریم شدید، تقصیر را گردن دیگری می اندازید! در حالی که:

- مقصر اول بدون شک آقای خامنه ای است زیرا او سیاست عمومی اقتصاد را معین می کند.
-
مقصر دوم احمدی نژاد و حکومت اوست
.
-
مقصر سوم مجلس است که بودجه های احمدی نژاد را تصویب کرده است
.
-
مقصر چهارم دستگاه قضایی است که بجای تعقیب رانتخواران بزرگ، اعتراض کنندگان به این فساد گسترده را روانه زندانها کرده، خفقان ایجاد کرده، وسایل ارتباط جمعی را از گفتن حقایق محروم کرده، جو سانسور را بر جامعه حاکم کرده است
.

- مقصر پنجم همه کسانی هستند که اطلاع داشتند، می دانستند که وضعیت اینطور است و سکوت گزیدند. اظهار حقایق واجب است، برای اینکه جامعه باید بداند که این سیاستها او را به کجا می برند نه اینکه بازاری و غیر بازاری یک دفعه به خودشان بیایند و بگوید ای داد بیداد! یک زندگی غیر قابل تحمل به آنها تحمیل شده است، راه پس و پیش هم ندارند!
-
مقصر آخری یا به یک اعتبار مقصر اول، مردم ایران هستند
! باید به شما مردم ایران راست گفت، اگر یک روز یا حتی یک سال بود می گفتیم شما قبض عین فرمودید! شما در تمام مدت این 33 سال که وضعیت اقتصادی شما مرتب بد، بدتر و بدترین شد، به خودتان نگفتید که رژیم اقتصاد این کشور را به کجا می برد و شما را به چه سرنوشتی گرفتار می کند؟ روز اول خیلی راحت می توانستید جلوی اینرا بگیرید، جلوی آب را با چند بیل خاک می شود گرفت اما وقتی سیل شد دیگر نمی شود جلویش را گرفت. این ناشی می شود از عیب عمومی هموطنان ما که هر چیزی را به آخرین لحظه می گذاریم، وقتی که دیگر کار از کار گذشت!

 

شما بازاری ها اعتصاب کردید، سوال اینست که با اعتصاب چه چیزی می خواهید تغییر بکند؟ به جوابش اندیشیدید یا اینکه فقط می خواستید اعتراضی بکنید؟ اگر شما به این نتیجه رسیدید که این رژیم اصلاح پذیر نیست و این مسایلی که می سازد، را نمی تواند حل کند و حتی نمی تواند مساله نسازد، باید تدارک تغییر رژیم را ببینید. می گویند که چون این وضعیت به بخش رانتخوار جامعه که اقلیت ناچیزی هست، سودهای هنگفت می رساند و آنها از عملکرد رژیم راضی هستند، حرف بقیه مردم به جایی نمی رسد، برای اینکه آنها تمام امکانات مالی و اقتصادی بعلاوه قوای سرکوب دستشان است! اگر شما مردم ایران هم این فکر را می کنید، روزگارتان از اینی هم که هست سیاه تر خواهد شد برای اینکه این طرز فکر برپایه دروغهایی بنا شده است:

- دروغ اول؛ شما مردم ناتوانید، خود را ناتوان می بینید.

- دروغ دوم؛ آنچه این اقلیت رانتخوار در اختیار دارد(امکانات مالی و اقتصادی)، متعلق بشماست، از شما دزدیده شده است! در ثانی نیروهای سرکوب از شما مردمند، اینها که دیگر میلیاردر نیستند! شما چرا با آنها ارتباط برقرار نمی کنید تا بگویی که ایران مال همه ماست، این اقتصاد مال یک ملتی است که می باید ادامه حیات بدهد و همبستگی ملی را حفظ کند و یک جامعه با اقتصاد متلاشی و مصرف محور دائم در معرض تلاشی و تجزیه است!؟

پس به توانایی های خودتان می باید برگردید، ببینید چه توانایی هایی دارید و آنها را به کار بگیرید برای اینکه وضعیت را تغییر بدهید. مخلص کلام اینکه:

1- رژیم از در درون متلاشی است، به این دلیل که سازهایش با هم کوک نشده اند، همخوانی ندارند، حتی یکی یک ساز می زند و دیگری ضد آن ساز را می زند، نتیجه اینکه فلج است. وقتی در اقتصادی بحران پیش آمد، اول از همه بر فلج دستگاه رهبری دلالت می کند چنانکه بحران اقتصادی بزرگ غرب، وقتی ابتدا در خود آمریکا پدید آمد، بر اینکه دولت آمریکا که آنزمان در دست آقای بوش پسر و مشغول جنگ عراق و افغانستان بود، اقتصاد را به حال خود رها کرده بود و هیچگونه مهار، انتظام و تدبیری بر آن اقتصاد حاکم نکرده بود، عینا در انگلستان و بقیه کشورها نیز همینطور پیش آمد. ایران نیز از قاعده خارج نیست، بحران ایران هم تنها اقتصادی نیست، البته آن کشورها بحران های داخلی و خارجی دیگری نداشتند که این رژیم دارد؛ بحران ناشی از تحمیل آقای احمدی نژاد و سرکوب یک جنبش همگانی را دارد که نارضایتی همگانی است، بحران اقتصادی را دارد، بحران اتمی را دارد، در منطقه با کشورهای منطقه بحران دارد، در خود رژیم هم بحران دارد، فلج است! این برخوردها علایم فلج دستگاه رهبری یک رژیم است.

2- این رژیم نگران است که مردم این وضعیت را دیگر تحمل نکنند. قوایی که برای سرکوب در اختیار دارد، نیز متوجه بشوند که این سرکوب موجه نیست. وقتی مردمی فریاد کنند که ما گرسنگی را نمی خواهیم، ما ملتی که این همه ثروت داریم چرا باید گرسنه باشیم، سرکوب این مردم آسان نیست، صحبت دعوای اصلاح طلب و اصولگرا نیست، پس ترس از مردم هم هست. در واقع در حال حاضر، ترس مردم از این رژیم کمتر شده است ترس اصلی شان از این است که اگر این رژیم برود چه چیزی جایش بگذارند و این ترس از آنجا ناشی می شود که این مردم به توانایی های خودشان بهای لازم را نمی دهند و خود را آماده زندگی و برخورداری از حق حاکمیت نمی کنند. اگر این کار را بکنند آن ترس هم از بین می رود و جنبش به راه خواهد افتاد. اما ترس سومی نیز وجود دارد و آن اینکه سران رژیم فکر می کردند که غربی ها خسته می شوند و رها می کنند اما عکس این اتفاق افتاده، رها نکرده اند و سخت تر هم گرفته اند. و این سوال برایشان ایجاد شده است که حال که سخت تر هم گرفته اند چه باید کرد؟

در اینجا به دو مسئله باید توجه اساسی کرد:

الف- یکی مسئله آماده کردن افکار عمومی برای معامله است. اگر بخواهند افکار عمومی را برای سر کشیدن جام زهر مساعد کنند، لازمه آن این است که زمینه سازی کنند. هنگامی که مردم شعار می دهند ما انرژی اتمی نمی خواهیم، خامنه ای را در مقابل طرف های غربی گفتگویش ضعیف می کنند، چرا که او نمی تواند مدعی شود که افکار عمومی طرفدار طرح اتمی ایشان است در عین حال این ضعف، این امکان را نیز به او می دهد که توافق با کشورهای 1+5 را توجیه کند ولی با توجه به اینکه سالها هزینه سرشاری صرف این طرح شده است، مقدار زیادی خود آنها خورد و برد کرده اند و این همه بلا بر سر این کشور آورده اند و کشور را منزوی کرده اند، حال اگر بخواهند پای معامله بروند، شکست بزرگی برای آنها است و قبول آن برای آنها آسان نمی باشد و باید زمینه سازی کرد.

ب- اما مسئله دیگر این است که مهار می تواند از دست رژیم خارج شود چنانکه در دوره شاه نیز تظاهرات در ابتدا بکار تسویه حساب در داخل رژیم آمد، حمله ای که در روزنامه بر ضد آقای خمینی انجام شد، برای این بود که اولا شاه در درون رژیم تسویه حساب هایی را که می خواست انجام دهد و در ثانی با شعارهایی که آقای کارتر می داد، مختصر تظاهراتی مردم انجام دهند و شاه آنرا سرکوب کند، یک دوره خاموشی برقرار کند و از دوره آقای کارتر به سلامت عبور کند، اما نتوانست آنرا مهار کند و انقلاب شد.

پس رژیم میان دو ترس است: ترس از معامله و ترس از اینکه جنبش اعتراضی مهار را از دست او خارج کند. نتیجه این است که فرصت و ابتکار در دست مردم است و کسانی که می خواهند نقش نیروی محرکه را بازی کنند یعنی جامعه را به حرکت دربیاورند، فرصت و ابتکار دست کسانی است که بعنوان بدیل استقلال و آزادی و حاکمیت مردم می توانند نقش بازی کنند. امیدوارم که ملت این فرصت را از دست ندهد.

شاد و پیروز باشید.           

گفتگو با رادیو عصرجدید در 14 مهر 1391


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter