وضعیت سنجی یک‌صد و شصت و یکم: از دست دادن خاورمیانه فاجعه استراتژیک بزرگ؟

موقعیت امریکا در آسیا و خاورمیانه و 

   این واقعیت که غرب، بخصوص امریکا، در واپسین منطقه تحت سلطه‌ خویش، یعنی خاورمیانه، در موضع دفاعی است را موضوع بحث قرار داده‌ایم. اینک دو تحلیل‌گر، میلک بار کلوزویتز و بن کورد ناپلئون، در تاریخ 3 اوت 2017، حاصل کارشان را در باره موقعیت امریکا در نقاط مختلف جهان انتشار داده‌اند. این‌است چکیده‌ای از آن:

چرا این کوتوله‌های سیاسی در واشنگتن و نیویورک رؤیای نه یک جنگ که جنگها را در سر می‌پرورانند؟ زیرا امپراطوری امریکا در حال از دست دادن موقعیت خویش است. مبلغان جنگ می‌گویند:

واشنگتن باید با کره شمالی وارد جنگ بگردد. مانور هواپیماها راه بجائی نمی‌برد، سهل است، اعتبار از امریکا می‌ستاند. امریکا باید عمل کند وگرنه امپراطوری اعتبارش را از دست می‌دهد و کره شمالی در این‌که خط امریکا را نخوانند برای کشورهای دیگر الگو می‌شود.

ایران تسلیم تهدیدهای امریکا و تحریمهایش نشد و نمی‌شود. یک باخت بزرگ استراتژیک دیگر. این باخت است و جز با جنگ جبران نمی‌شود. ایران می‌خواهد طرف اقتصادی اروپا باشد و اروپا نیز موافق است. بدتر از همه این‌که به یمن جاده ابریشم، ایران در هدف اقتصادی که چین دارد و آن، ادغام اقتصادی اروپا و آسیا است ،نقشی اساسی پیدا می‌کند. تحقق این امر، برای امپراطوری، مرگ است. از این‌رو، وحشت زده‌ها می‌گویند پیش از آن‌که کار از کار بگذرد، کاری باید کرد.

چین هیچ‌گونه علامتی از قصد به بازپس نشستن از دریای چین، نشان نمی‌دهد. از دید واشنگتن، جنگ فوریت دارد. زیرا اگر امروز که احتمال پیروزی را دارد دست به جنگ نزند، دیگر به این کار توانا نخواهد شد. زیرا بتدریج که چین بزرگ می‌شود، امریکا افول می‌کند.

روسیه کریمه را بلعید و با خیال راحت بخشی از اوکراین را نیز دارد می‌بلعد. در سوریه نیز دارد پیروز می‌شود. و این سه شکست خفت‌بار برای امپراطوری است. از دست دادن مهار خاورمیانه، برای واشنگتن، یک فاجعه استراتژیک خواهد شد.

مهار دائمی اروپا مطلقا اساسی است. دولتهای اروپائی قوت گرفته‌اند. امریکا روسیه را تحریم می‌کند اما کارفرمایان اروپائی می‌خواهند با روسیه و آسیا بیشتر داد و ستد کنند. افزایش بازرگانی اروپا با آسیا، خطر آن‌را دارد که اروپا از مهار امریکا بدر رود. واشنگتن نباید بگذارد چنین امری روی دهد.

سیاستمداران امریکا از جنگ هیچ نمی‌دانند و گوش به دهان ژنرالها می‌سپارند. اینها که باید دائم به این فکر باشند که چسان از شمار جنگها بکاهند و دست زدن به جنگ را بی‌محل کنند، از ژنرالها می‌خواهند طرحهایی برای جنگهای سریع تهیه کنند. طرحهائی که پیروزی‌های آسان ببار آورند. البته ژنرالها هم بندرت نظر می‌دهند که جنگ نباید کرد. تا بحال، طرحهای جنگی که ژنرالهای امریکائی تهیه و به اجرا گذاشته‌اند، آسان نبوده‌اند بلکه سخت بوده‌اند، سریع نبوده‌اند و طولانی شده‌اند. کم هزینه وکم تلفات نبوده‌اند و پرهزینه و پرتلفات شده‌اند.

آلمانی‌ها فکر می‌کردند جنگ اول جهانی، جنگی سریع خواهد شد و ظرف چند هفته، پیروز می‌شوند. اما جنگ چهار سال بطول انجامید و بسیار پرتلفات شد و به شکست آلمان و تسلیم بلاشرطش انجامید. جنگ دوم نیز جهانی شد و باز با تسلیم بلاشرط آلمان ویران پایان یافت.

وقتی ارتش ژاپن به بندر پرل هاربور حمله کرد، تصور نمی‌کرد کشور به اشغال قوای امریکا درآید. و... وقتی فرانسوی‌ها ویتنام را اشغال کردند، تصور نمی‌کردند گرفتار شکست دین بین فو بگردند و ناگزیر از ترک ویتنام شوند. به دنبال آنها، امریکائی‌ها به ویتنام قشون کشیدند و شکست خورده آن کشور را ترک کردند. وقتی روسیه شوروی افغانستان را اشغال کرد، براین گمان نبود که شکست خورده خاک آن کشور را ترک خواهد کرد. تجربه روسها برای امریکائی‌ها درس نشد. این‌بار، قوای امریکا افغانستان را اشغال کرد و هنوز گرفتار جنگ است و ترامپ می‌گوید در این جنگ امریکا پیروز نمی‌شود. امریکا در عراق نیز همچنان گرفتار جنگ است.

֎ آیا الگوی جنگ سریع و بدون پی‌آمد وجود دارد؟:

جنگهای بالا جملگی می‌گویند که جنگ چنان پیش نمی‌رود که طراحان می‌پندارند. زیرا نه میزان مقاومت کشور اشغال شده در طول زمان قابل محاسبه است و نه عوامل بسیار دیگر، از جمله موافق ماندن مردم کشور مهاجم. دلیل دیگر آن این ‌است که ژنرالها اعتماد نامعقولی نسبت به قوای تحت فرمان خود دارند. این واقعیت را که ممکن است سربازان بدلخواه آنها نجنگند و در بحبوحه جنگ، با آن مخالف شوند، در نظر نمی‌گیرند. به سربازان خود می‌گویند از لحاظ آموزش نظامی و تجهیزات، در جهان، بهترین هستند. به آنها می‌گویند برای هدفی والا می‌جنگند و احتمال نمی‌دهند که سربازان و افسران، هدف واقعی را کشف کنند و وسیله اجرای طرح نظامی آنها نشوند.

در حال حاضر، کوتوله‌های سیاسی در واشنگتن و نیویورک، در کار بررسی جنگ با روسیه در سوریه و جنگ با چین در دریای چین و جنگ با کره شمالی و جنگ با روسیه در اوکراین و جنگ با ایران هستند. مدعی هستند در همه این جنگها، پیروزی قطعی از آن امریکا می‌شود. حال آنکه این جنگها، اگر روی دهند، نتایج بس ویران‌گر ببار می‌آورند که پیش از وقوع، برآورد کردنی نیز نیستند.

حمله به کره شمالی را، «بخیه جراحی» می‌خوانند. می‌گویند هیچ غیر نظامی کشته نخواهد شد. جنگ سریع و کم هزینه خواهد شد. می‌دانیم در مورد جنگ با عراق نیز همین ادعا را کردند. این ادعا با واقعیت نظامی هیچ خوانائی ندارد. به روشنفکران امریکائی القاء می‌کنند که می‌دانیم تأسیسات اتمی و اسلحه خانه اتمی و تأسیسات موشکی و محل نگاهداری موشکهای کره شمالی در کدام محل‌ها هستند. آنها را از میان می‌بریم. همین! پنداری سران کره شمالی ابلهانی هستند که تجهیزات و تسلیحات خود را در معرض دید امریکائیان قرار می‌دهند تا هواپیماها و موشکهای امریکائی، بدون زحمت، آنها را بمب و موشک باران کنند و با خاک یکسان بسازند. و البته کره‌ایها امکان حمله متقابل به امریکا را نیز ندارند و قوای آنها به کره جنوبی نیز حمله و پایتخت این کشور را اشغال نمی‌کنند و امریکا مجبور نمی‌شود سئول را بمباران کند و...

باز می‌گویند قوای امریکائی می‌توانند ایران را ویران کنند. سران نظامی امریکا تا می‌توانند به نیرومند کردن نیروی هوائی می‌پردازند. قوای زمینی را بسرعت نمی‌توان وارد عملیات کرد. این قوا نمی‌توانند شهرها و روستاها را اشغال کنند و در اشغال خود نگاهدارند. وزارت دفاع امریکا قادر نیست افرادی را به استخدام نیروی زمینی در آورد که بلحاظ جسمانی توانائی جنگیدن با اسلحه جدید را داشته باشند و جنگ سبب روان پریشی آنها نگردد. ایرانیان مسلمان هستند و از مرگ، در جنگ با قوای اشغالگر نمی‌ترسند. اگر جنگ در بمباران تأسیسات ایران خلاصه شود، ایران به بستن تنگه هرمز توانا می‌شود. می‌تواند به پایگاه‌های امریکا حمله موشکی و غیر موشکی کند. بسا می‌تواند به کشورهای همجوار خود حمله نظامی کند. در این ‌صورت، خارج‌کردن قوای ایران مشکل‌تر از جلوگیری از وارد شدن آنها خواهد شد.

برغم تجربه‌های عراق و افغانستان و تجربه‌های پیش از آن، تصور مقامات امریکائی، این‌ است که در پی از کار انداختن نیروی هوائی روسیه در سوریه، روسها سر را پائین می‌اندازند و به کشور خود باز می‌گردند و دیگر دست از پا خطا نمی‌کنند! و یا ایرانی‌ها، به ماتم تأسیسات ویران شده خویش می‌نشینند و به منافع امریکا در منطقه، نگاه چپ نیز نمی‌کنند.

     مقامات جنگ طلب وقتی می‌شنوند که کشورهای مورد حمله دست روی دست نخواهند گذاشت، می‌گویند: هر واکنشی نشان بدهند، با حمله‌های شدیدتر ما روبرو خواهند شد و بقیه دنیا متقاعد می‌شوند که ارتش امریکا مقاومت ناپذیر است. این ‌است آن هدف مهم که امریکا باید متحقق کند. شگفت این ‌که از تجربه درس نمی‌آموزند. از جنگ دوم بدین‌سو، امریکا در هیچ جنگ سلطه جویانه‌ای موفق نبوده ‌است. جنگها تنها نفرت از امریکا را برانگیخته‌اند.

وضعیت نیز همانند 30 سال پیش نیست. امروز اگر در دریای چین، امریکا موشکی بسوی یک کشتی چینی رها کند، چین واکنش نشان می‌دهد. چین تدارکات لازم را برای شکست دادن نیروی دریائی امریکا، در آبهائی که آنها را، آبهای متعلق به خود می‌داند، فراهم آورده‌ است. سران نظامی امریکا را زیردریائی چینی سخت بهت زده کرد: بتازگی، امریکا نتوانست وجود زیر دریائی چینی را شناسائی کند چه رسد به ردیابی آن. تازه در نزدیکی کشتی جنگی بزرگ امریکا نیز مانور می‌داده ‌است. بنا بر قول مقامهای ناتو ، این حادثه فرماندهان نظامی امریکا را در بهت فرو برده بود.

   از 1945 بدین‌سو، نیروی دریائی امریکا در یک جنگ نیز شرکت نکرده‌ است. بنابراین، برآورد صحیحی از کارآئی تسلیحات خود بر ضد دشمن ندارد.

زمان تغییر کرده ‌است، نیروی هوائی امریکا تنها کشورهائی را می‌تواند بمباران کند که فاقد توان دفاعی در برابر حمله هوائی هستند. پیشاروی دشمنی جدی، برای مثال، روسیه یا چین، حمله برای امریکا بسیار گران تمام می‌شود. این امر که اینگونه کشورها وارد جنگ با امریکا شوند، بنفسه خطرناک است. اما هنوز نه به اندازه موقعیتی که امریکا در جنگ و بعد از آن پیدا خواهد کرد. برای مثال، چون امریکا شکست در یک جبهه را نمی‌تواند تحمل کند، ناگزیر باید بمباران چین را دو برابر کند. و این کار پی‌آمدهای فاجعه باری ببار می‌آورد. بسا کار را به جنگ اتمی می‌کشاند. طبقه متوسط امریکا که اینک فاقد پس انداز است، نمی‌تواند عواقب جنگ با مهم‌ترین طرف معامله با امریکا را تحمل کند. شرکت اپل دیگر سازندگان چینی نخواهد داشت و شرکت بوئینگ از چین سفارش ساخت هواپیما دریافت نخواهد کرد و...

֎ اگر سیاست خارجی ایران ترجمان موازنه عدمی می‌شد؟:

     این امر که ممکن است امریکا مهار خاورمیانه را از دست بدهد و از دست دادن مهار منطقه‌ای که دارای منابع عظیم نفت و گاز، در شمال و جنوب خویش است، برای «تنها ابر قدرت» فاجعه‌بار است، محل تردید نیست. اما نیک که بنگریم، این نه امریکا است که توانا به مهار این منطقه‌ است، این جامعه‌های دو قطبی کشورهای منطقه هستند که نیاز به سلطه امریکا و دیگران بر منطقه دارند. در حقیقت، قطب‌های مسلط بر آنها، برای حفظ موقعیت خویش، نیازمند سلطه قدرت خارجی هستند. این واقعیت که، در منطقه خاورمیانه، یک کشور نیز نیست که اقلیت صاحب امتیاز و دولت مستبد نداشته باشد و این اقلیت و دولت به قدرت خارجی وابسته نباشد، صریح و روشن می‌گوید سلطه از بیرون بر درون ناممکن است مگر به وجود تضاد در درون میان اقلیت ستمگر و استثمارگر بر اکثریت بزرگ.

     در آنچه به ایران مربوط می‌شود، اقلیتی که تکیه‌گاه رﮊیم جبار است، نیازهای چندگونه و چندگانه‌ای به قدرتهای بیگانه دارد:

نیاز اقتصادی: هم بلحاظ فروش نفت و گاز و هم بخاطر واردکردن کالاها و خدمت و هم، به سرمایه و تکنولوﮊی. این نیاز روز افزون است بخاطر بزرگ شدن حجم بودجه، در نتیجه کسر بودجه، در نتیجه، باقی نماندن پول برای سرمایه‌گذاری. از این منظر که بنگری، تحریمها سخت مؤثر می‌شوند زیرا سرمایه‌گذاری در ایران را مخاطره‌ آمیز می‌کنند؛

نیاز سیاسی: شدت این نیاز را، از جمله، مراسم تحلیف نشان می‌دهند: بلحاظ نمادین، پنداری رئیس جمهوری نماینده انیران در ایران است و نمایندگان کشورهای خارجی به ایران آمده‌اند تا در مراسم آغاز زمامداری نماینده خود بر ایران، شرکت کنند!. در حقیقت، بهمان نسبت که دولت نسبت به جامعه، خارجی می‌شود، نیازش به محور کردن قدرت خارجی در سیاست داخلی و خارجیش بیشتر می‌شود. مراسم تنفیذ و تحلیف واقعیتی را شفاف در معرض دید مردم کشور و نیز مقامات کشورهای بیگانه قرار داد: در رﮊیم ولایت مطلقه دو گرایش رویارویند:

1. گرایش جانبدار وابستگی به روسیه و چین و استفاده از دشمن (امریکا در درجه اول و اروپا در درجه دوم) در سیاست داخلی و خارجی که خامنه‌ای و سران سپاه و سخت سران رﮊیم این گرایش را دارند. و

2. گرایش جانبدار «تعامل با دو طرف» که روحانی و «اعتدالیون» و «اصلاح‌طلبان» درخدمت رﮊیم، این گرایش را دارند. اما آیا از تعامل، رابطه بر وفق حقوق ملی، بنابراین، بر اصل موازنه عدمی را می‌فهمند؟ روحانی از «منافع کشور» سخن می‌گوید و هرگاه بخواهد سیاست خارجی را بر اصل موازنه عدمی تنظیم کند و به اجرا بگذارد – با این‌که فرصت مطلوب برای اجرای سیاستی از این نوع وجود دارد، البته نمی‌تواند. زیرا هم خطوط سیاست خارجی کشور را خامنه‌ای تعیین می‌کند و هم چنین سیاست خارجی، نیازمند دولت حقوقمدار متکی به جامعه ملی و تابع سیاست داخلی شدن سیاست خارجی است.

فقر فزاینده‌ای که مردم کشور بدان گرفتارند و بیابان شدن ایران، که حاصل عملکرد دولت جبار است، دو نیاز برای رﮊیم بوجود آورده ‌است:

1. نیاز به ایجاد ترس شدت‌گیر در مردم از دچار شدن به سرنوشت سوریه و عراق و افغانستان و... از دلایل افتادن در گرداب جنگهای هفت‌گانه، یکی این نیاز است. و

2. بلحاظ افتادن در گرداب جنگهای هفت گانه و تهدید شدن به جنگ، هم نیازمند شرکت در دسته‌بندی‌های منطقه ‌است و هم نیازمند وابستگی به روسیه، در درجه اول، و چین در درجه دوم است.

هم‌اکنون، ایران در حلقه پایگاههای نظامی و اطلاعاتی است. در همان‌حال، جبهه سازی برضد ایران در منطقه نیز شکل گرفته ‌است. در این وضعیت، رﮊیم هم نیاز به تسلیحات و هم نیاز به تکنولوﮊی نظامی دارد. این نیاز، ایجاب می‌کند که تضادها در سطح هریک از ارتش و سپاه از میان برخیزند و تضاد میان این دو نیز. اما این تضادها تشدید می‌شوند و، بنوبه خود، وابستگی کشور را به دولت‌هائی که حاضر می‌شوند این دو نیاز را برآورند، روزافزون می‌‌کنند.

جریان نیروهای محرکه به خارج از ایران، نخست استعدادهائیکه راهی غرب می‌شوند – بیشتر به امریکا می‌روند – و سپس سرمایه‌هایی که از ایران می‌گریزند و جریان نفت و گاز و مواد دیگر و مصرف محور شدن اقتصاد کشور و پس‌رفت تولید داخلی (تنها 5 درصد صنایع با ظرفیت کامل کار می‌کنند) و بزرگ شدن میزان بیکاری، کشور را در وضعیت وابستگی چند جانبه قرار می‌دهد. نابرابری رشد علمی و فنی میان ایران و کشورهائی که نیروهای محرکه ایران را به خود جذب می‌کنند، نیاز به رشد شتاب‌گیر علم و فن را بیشتر می‌کند . اما این رشد سبب گریز بیشتر نیروهای محرکه برخوردار از سطح علمی بالا می‌گردد.

   وابستگی از این‌گونه وابستگی جز از راه به حداکثر رساندن میزان خودانگیختگی (استقلال و آزادی جمعی) جمعی و فردی و برخورداری ایرانیان از حقوق انسان و حقوق شهروندی و برخاستن به عمران طبیعت، ممکن نیست.

     بر ایرانیان که، تحت تهدید مداوم به جنگ و تحریم و گرفتاری کشور در هفت جنگ و وابستگی‌ها، هستند، لازم است که در این وضعیت، تأمل کنند. این تأمل، آنها را به این نتیجه خواهد رساند: مشکل نه در بیرون است بلکه، راهکار پایان دادن به سلطه ویران‌گر قدرتهای بیگانه بر کشور، نه در بیرون که در درون کشور و با تغییر جامعه دو قطبی به نظام اجتماعی باز و تحول‌پذیر است. در درون، ولایت مطلقه فقیه است که هم نماد جامعه دو قطبی است و هم پاسدار این نظام ویران‌گر و به جبر وابسته به قدرتهای بیگانه ‌است. اقلیت کوچک که قطب مسلط را تشکیل می‌دهد، عامل بیگانه در سلطه‌اش بر کشور و دچار کننده کشور به بحران جنگ و تحریم و گرفتارکننده کشور به انواع وابستگی‌ها است. ایران گیتیها (از حلقه اولی‌ها، خامنه‌ای هنوز زنده است اما هاشمی رفسنجانی و احمد خمینی و... مرده‌اند) براین باور بودند و هستند که هر اندازه وابستگی‌ها به قدرتهای خارجی بیشتر، ثبات و دوام رﮊیم بیشتر. الا این‌که بهای بسیار سنگین این وابستگی‌ها و تهدیدها را مردم ایران همچنان می‌پردازند.


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter