وضعیت سنجی نود و هفتم: سپاه چگونه سازمانی است؟

انقلاب اسلامی در هجرت: این نوشته از ابوالحسن بنی‌ صدر است که در مجلۀ میهن انتشار پیدا کرده ‌است. نوشته، هم بکار ایرانیان می‌ آید، و هم بسا بیشتر، بکار افراد سالم سپاه می‌ آید، هرگاه بخواهند موقعیت و وضعیت سپاه را نیک دریابند.

 

    در آغاز، سپاه سازمانی مسلح با صفت «موقت» بود. هدف از تأسیس آن، جلوگیری از کودتای ارتش و مقابله با سازما‌ن های سیاسی مسلح بود. با وجود اینکه می‌ شد با آن موافق بود، زیرا قرار بر این بود موقت باشد و استقرار ولایت جمهور مردم را از خطر مصون بدارد، با تشکیل آن و دیگر «نهادهای انقلاب»، فراگرد از خود بیگانه گشتن‌ ها، از خود بیگانه شدن اندیشه راهنما در اسلام ولایت مطلقه فقیه و از خود بیگانه شدن ولایت جمهور مردم در ولایت مطلقه فقیه و از خود بیگانه شدن دولت حقوق‌ مدار در دولت قدرتمدار و از خود بیگانه شدن سپاه، در سازمانی با تمایل به استبداد فراگیر و «نهادهای انقلاب» در دستگاه‌ های سرکوب‌گر، آغاز گرفتند.  چرا که:

 

۱. پاسداری  از انقلابی حاصل پیروزی گل بر گلوله، به یک سازمان مسلح متصل به «دادگاه انقلاب» و بسیج و...، نباید داده می‌ شد. و

 

۲. از راه دموکراتیزه کردن دستگاه‌ های اداری و نظامی بود که می‌ باید دولت حقوق‌ مدار استقرار می‌ جست و خطر کودتا از میان بر می‌ خاست. و

 

۳. با شرکت دادن جامعه مدنی در استقرار ولایت جمهور مردم و دموکراسی، از راه ایجاد بیشترین فرصت برای خودانگیختگی و بستن در دولت به روی سازمان‌ های سیاسی و گشودن دروازۀ جامعه مدنی به روی این سازمان ها و روش کردن بحث آزاد و بکار بستن قواعد خشونت زدایی بود که باید خشونت و بکار بردن خشونت بی‌ محل می‌‌ گشت و سازمان‌ های مسلح ناگزیر می‌ شدند سلاح خویش را بر زمین بگذارند. و

 

۴. نه تنها حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی، روزمره، به ایرانیان خاطر نشان می‌ شدند، بلکه با تغییر ساختارها، بخصوص ساختار بنیادهای جامعه، فرصت بکاربردن زور کاهش و فرصت بکاربردن حقوق افزایش می‌یافتند.

 

    اما رژیم جدید به راهی دیگر رفت. این شد که سپاه پاسداران، همراه با از خود بیگانه شدن «اسلام فیضیه» در اسلام ولایت مطلقه فقیه، گرفتار از خود بیگانگی شد و به سازمانی بدل گشت که ستون پایه‌ های استبداد فراگیر را از آن خود کرده ‌است و می‌ کند:

 

٭ سپاه، ستون پایه‌ های استبداد فراگیر را از آن خود می‌ کند:

 

۱. سازمان نظامی که سپاه است و اینک صاحب بسیج نیز شده‌ است. و

 

۲. دستگاه اطلاعاتی: نخست اطلاعات سپاه پدید آمد و سپس واواک ایجاد شد تا مگر، دست و پای اطلاعات سپاه جمع شود. اما اینک تسلط قطعی بر دستگاه‌ های اطلاعاتی، با اطلاعات سپاه است. و

 

۳. تسلط بر بخش بزرگی از اقتصاد کشور و از آن خود کردن بیشترین فرصت های رانت خواری. و

 

۴. دستگاه تبلیغاتی: نه تنها سپاه وسائل ارتباط جمعی خود را دارد، بلکه بر صدا و سیما و  بخش عمده‌ ای از مطبوعات نیز حاکم است. و  

 

۵. دستگاه قضائی: غیر از دادگاه‌ های انقلاب که سر به فرمانند، کل دستگاه قضائی نیز، هم به زور و هم به فساد، کارگذار است. و

 

۶. غیر از «ایدئولوژی» ولایت مطلقه فقیه، با در اختیار گروه مصباح یزدی قرارگرفتن تعلیمات مذهبی سپاه، نظریه «جنگ دائمی» و «خشونت در سرشت انسان است» و «النصر بالرعب» و «حرکت قسری»، مرام سپاه گشته‌ است. با وجود اینکه بنای رژیم بر سلب استقلال از حوزه‌ های دینی است و با آنکه فتوای مخالف حکم «رهبر» بلا اثر است، انحصار ایدئولوژی ناقص و برای سپاه مشکل ساز است. و

 

۷. غیر از اینکه خود یک حزب سیاسی مسلح است، مافیاهای نظامی- مالی هم وجود دارند و سازمان های سیاسی پوشش را نیز بوجود آورده‌ است. و

 

۸. با تشکیل مجلس اول، قرار بر این شد که «۵درصد مکتبی» حکومت کند. از آن پس، رژیم کوشید یک پایگاه اجتماعی ثابت ایجاد کند. این پایگاه اینک در اختیار سپاه است: آقای رضایی می‌ گفت ما ۵ میلیون رأی ثابت داریم و امروز آقای نقدی مدعی است بسیج یک جمعیت ۲۲ میلیون نفری را تشکیل می‌ دهد. باوجود این، «انتخابات»ها معلوم می‌ کنند که پایگاه اجتماعی در اختیار سپاه، حدود ۵ درصد است و سپاه در درون جامعۀ ملی، در انزوا است. و این موقعیت در جامعه، ضعف دیگر آن است. شبکه‌ های تارعنکبوتی بر محور «منافع» بوجود آمده‌ اند، اما فاقد عصبیت مورد نظر ابن خلدون هستند. و

 

۹. اسطوره سازی و ایجاد اسطوره‌ ها: اسطورۀ خمینی در سطح جامعه دیگر کارآیی ندارد. در سطح رژیم نیز تنها در رویارویی‌ ها کاربرد دارد. سپاه از ساختن اسطوره ناتوان شده‌ است. بنابراین، انحصار آن را در اختیار ندارد. بتازگی، سابقۀ خود را در امنیت ربایی و موجه کردن آن، از یاد برده ‌است و درکار بازسازی «ایران جزیرۀ ثبات» دوران شاه سابق است. و

 

۱۰. دستگاه ترور: غیر از اینکه از آغاز در سپاه بود که ایجاد شد و شبکۀ بین‌ المللی یافت، زمانی نیز سخن از به خدمت گرفتن «داوطلبان استشهاد» بمیان آورد و بطور مستمر امریکا و اسرائیل و... را به ضربه زدن به «منافع آنها» در همه جای جهان تهدید می‌ کند. گروه‌ های سرکوب‌ گر، نظیر انصار حزب الله را هم در اختیار دارد. علاوه بر ترور، از نوع کشتن، ترور اخلاقی و ترور از راه تحقیر و شکستن شخصیت و ترور از راه سلب توان مالی را نیز تصدی می‌ کند. و

 

۱۱. همه نوع دستگاه‌ سانسور در اختیار دارد: تمامی انواع سانسورها را بکار می‌ برد. باوجود این نتوانسته است سانسور کامل برقرار کند. و

 

۱۲. انحصار تکنولوژی و دانش در آنچه به کاربرد آنها مربوط می‌ شود. این انحصار نیز ناقص است، بخاطر اینکه تسلط سپاه بر دانشگاه‌ ها کامل نشده و انحصار طلبی موجب عقب ماندگی علمی و فنی نیز شده‌ است. هم بخاطر مهاجرت مغزها از کشور و هم بخاطر افت سطح علمی و فن‌ شناسی. و

 

۱۳. اصل تقدم سپاه حتی بر دولت (سه قوه) واقعیت جسته است. بدین‌ خاطر که مجلس اختیار نظارت را هم از دست‌ داده است: سپاه تحت فرماندهی «رهبر» است. دادسرای جداگانه  (دادسرای نظامی) نیز دارد. و

 

۱۴. بسط ید فقیه بر جان و مال و ناموس مردم، در دو بعد سیاسی و اقتصادی، از طریق سپاه اعمال می‌ شود. تنها در سال های اخیر، از مقابله با جنبش همگانی بعد از تقلب بزرگ در "انتخابات" ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸، تا دستگیری نفوذی ها، و تقدم مالکیت سپاه بر هر مالکیتی، نمونه‌ های بارز این بسط ید هستند. و

 

۱۵. تسلط بر بنیاد دینی و بنیادهای دیگر، بخصوص، بنیاد آموزش و پرورش ناقص است. باوجود این، تعلیم و تربیت روحانی سپاهی در حال انجام است. مراجع کارگزار «رهبر» نیز وجود دارند. با وجود این، تقلاها برای از بین بردن کامل استقلال بنیاد روحانیت، هنوز موفقیت کامل نجسته است. و

 

۱۶. حضور در افغانستان در شرق، و در عراق و سوریه و لبنان و فلسطین در غرب، و بحرین و یمن در جنوب غرب، توسط سپاه قدس و سازمان های ترور در هرجا که توانسته است. علاوه بر این، از طریق بحران اتمی و جنگ‌ ها، با تمایل های راست و راست افراطی، در اسرائیل و اروپا و امریکا، ظروف مرتبطه بوجود آورده ‌است که یکدیگر را ایجاب می‌ کنند. قدرت بدون «دشمن» واقعیت پیدا نمی‌ کند. این تمایل ها بعنوان «دشمن» یکدیگر را ایجاب می‌ کنند. و

 

۱۷. انعطاف‌ ناپذیری: تمایل به «ابرقدرت شدن» سبب می‌ شود که هر نوبت قرار بر تسلیم می شود، سپاه نقش مخالف را بر عهده ‌گیرد (از جمله در مورد قرارداد وین)، هم بخاطر اینکه «نماد اقتدار نظام» است، و هم بدین‌ خاطر که با ایدئولوژی «ابرقدرت» شدن سازگار نیست، و هم بخاطر نقش سپاه در منطقه از طریق سپاه قدس. این انعطاف ناپذیری در درون و بیرون از مرزها، گرچه در تنظیم رابطه در درون رژیم و با مردم بکارش می‌ آید، اما یکی دیگر از ضعف های بزرگ سپاه است. و

 

۱۸. عامل ایجاد و تشدید تضادها در درون و بیرون مرزها. در بیرون مرزها از راه ایجاد سازمان های مسلح وابسته و غیر ممکن کردن اتخاذ سیاست صلح میان مذاهب توسط دولت ایران.

 

     بدون از خود بیگانه شدن اندیشۀ راهنما در اسلام ولایت مطلقه فقیه، و بدون از خود بیگانه شدن سپاه در  سازمان در بردارندۀ تمامی ستون پایه‌ های استبداد فراگیر، از خود بیگانه شدن «اسلام فیضیه» نیز در ولایت مطلقه فقیه، ممکن نبودند.

 

٭ از خودبیگانگی متقابل سپاه و دین بمثابۀ ایدئولوژی رژیم ولایت مطلقه فقیه:

 

    بتدریج که دولت در قدرت ناچیز می‌ شد و قدرت در یک شخص متمرکز و بزرگ می‌ گشت، ستون پایه‌ های قدرت به اختیار او در می‌ آمد. اما بدون وجود دشمن و ایجاد مدار بسته با او، قدرت پدید نمی‌ آید. از زمان پیدایش رژیم ولایت فقیه نیز، ساز و کارش، ساز و کار تقسیم به دو و حذف یکی از دو، ‌شد. مدارِ با دشمن خارجی، با گروگانگیری– طرحی که در امریکا طراحی و در ایران اجرا شد و آقای خمینی آنرا انقلاب دوم، بزرگ‌ تر از انقلاب اول خواند- و سپس جنگ، بسته شد. اما مدار داخلی با «گروهک‌ های معاند» و ...، پیش از آن و همراه با آن بسته شد. در مدار بسته، جز خشونت کاربرد پیدا نمی‌ کند. از اینرو، سازمان اعمال کنندۀ زور، بزرگ می‌ شود. همانند کرم هفواد در شاهنامه. بدین‌ سان،

 

۱. اسلامی که بیانگر استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی بود، در ابتدای کار، کنار گذاشته شد. اما از خود بیگانه کردن اسلام فیضیه در ولایت فقیه و ولایت فقیه در ولایت مطلقه فقیه، از رهگذر بر خود افزودن و  بزرگ و متمرکز شدن قدرت، نمی‌ توانست همراه نشود. با از خود بیگانه شدن سپاه و دادگاه انقلاب و ایجاد دیگر ستون پایه‌ های قدرت این دو از خود بیگانگی، یکدیگر را ایجاب می‌ کنند. و

 

۲. پیدایش «بیت‌ رهبری»، هم‌ زمان و هم‌ عنان (هم گام) شد با بزرگ شدن و چند وظیفه‌ ای گشتن سپاه. در جمع، قدرتی بیرون از دولت و فوق دولت و حاکم بر دولت. و

 

۳. تجاوزهای روزمره «رهبر» به قانون اساسی تا دم زدن از ولایت مطلقه فقیه صاحب «حکم حکومتی» نمی‌ توانست هم‌ عنان نشود با تصرف ستون‌ پایه‌ های قدرت توسط سپاه. و

 

۴. جدا شدن «بنیاد رهبری» از بنیاد روحانیت و تخریب مرجعیت با هدف تابع «بنیاد رهبری» کردنِ بنیاد روحانیت، هم‌ عنان شد با دست بالا پیدا کردن سپاه نسبت به بنیاد روحانیت، حتی مرجعیت. حمله به محل تدریس آیة الله منتظری و سپس حصر او، گویاتر از شکستنِ «حریم مرجعیت» در مورد آیات الله شریعتمداری و سید حسن قمی و محلاتی و سید صادق روحانی و ... بود. چرا که او، هم در انقلاب نقش داشت، و هم نظریه ساز ولایت فقیه بود، و هم «قائم مقام رهبری». درخور یادآوری است که هم در حیات آقای خمینی، ترور و دستگیری روحانیان توسط سپاه آغاز شده ‌بود و کسانی چون ربانی شیرازی قربانی شده بودند. و

 

۵. این جدایی، سپاه را از لحاظ مشروعیت نیازمند «رهبری» و او را در اعمال قوه، نیازمند سپاه می‌ گرداند و این نیاز متقابل، فراگرد از خودبیگانگیِ ولایت فقیه در ولایت مطلقه فقیه– که آقای منتظری نیز آن را از مصادیق شرک دانست- و سپاه را بمثابۀ سازمانی شامل ستون‌ پایه‌ های استبداد فراگیر، تا بدین‌ جا آورده‌ است. در نتیجه،

 

۶. انزوای «رهبری» از جامعه ملی و روحانیت و انزوای سپاه و قرارگرفتنش در تضاد با حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی ایرانیان، نیاز هردو را به محور کردن قدرت خارجی در سیاست داخلی– در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی- اجتناب ناپذیر کرده‌ است. این سخن که «از دست رفتن سوریه مهمتر است از از دست رفتن خوزستان »، گویای نیاز شدید رهبر و سپاه به قدرت خارجی در سیاست داخلی است. بدین‌ خاطر است که بحران‌ های بزرگ ساخته شدند و همه آنها، با وجود راه‌ حل داخلی، با تحمیل سنگین‌ ترین هزینه‌ ها به مردم ایران، با تسلیم به قدرت خارجی حل شدند.

 

۷. اینک ایدئولوژی واقعی سپاه همان‌ است که آقای مصباح یزدی در کتاب «جنگ و جهاد در قرآن» تشریح می‌ کند. نخست او و سپس آقای خامنه‌ ای قائل به «جنگ ابتدایی» شدند. اما از این ایدئولوژی جز توجیه بکار بردن زور  برنمی‌ آید. ضعف بزرگ رژیمی که اندیشۀ راهنما را در ایدئولوژی خشونت‌ گری از خود بیگانه کرده ‌است، رابطۀ جدیدی میان رژیم و جامعۀ ملی را ایجاب می‌ کند:

 

۸. رابطۀ سپاه با انقلاب (پاسدار انقلاب) و با دین، از خود بیگانه شد. سپس نوبت به از خود بیگانه شدن رابطۀ رژیم ولایت مطلقه فقیه و همراه با آن، سپاه با ملت رسید: ملتِ نیازمندِ دولت در معیشت خویش، نیازمندِ دولت گشت و تحت مهار سپاه و مجموعه ستون‌ پایه‌ های قدرت در اختیار سپاه، قرار گرفت. اما این وارونه شدن رابطه‌ ها، سپاه را تا بخواهی گرفتار تضادها در درون، و با بیرون کرده ‌است:

 

٭ سپاه در چنبره تضادها در درون و با بیرون:

 

۱. زندانی شدن در مَجازها و تضاد با واقعیت ها:

 

 الف- مرامِ خشونت و جنگ دائمی، بر وهم و مَجاز ساخته می‌ شود و سپاه را از مقابله با واقعیت ناتوان می‌ کند. توضیح این که نازیسم هیتلر و نظریۀ جنگ بخاطر ایجاد «فضای حیاتی» برای نژاد برتر، بر توانایی ایجاد یک ارتش بزرگ متکی بر یک صنعت و اقتصاد شکوفا، بنا می‌ گرفت، و نه بر رانت خواری و گسترش فقر در جامعه. و ب- از ﺁنجا که نازی ها، در عالم خیال، توانایی جامعه‌ های دیگر را ناتوانی می‌ دیدند– از این نظر، سپاه مقلد نازی ها است -، جنگی را ﺁغاز کردند که به شکست انجامید. همان سرنوشت که گروگانگیری و جنگ ۸ ساله و بحران اتمی پیدا کرد، یعنی شکست. و ج-  غیر از ضدیت مرام خشونت و جنگ دائمی با اسلام، و غیر از واقعیت ستیزی، فرماندهان سپاه گرفتارِ دو ناتوانی ذاتی دیگر هم هستند:  د- یکی اینکه عصبیت دینی را با اشتراک در «منافع»  جانشین کرده‌ اند. غافل بوده‌ اند که نفع و قدرت‌ طلبی از تضاد است، و تضاد پیوند گسل است. و  

 

۲. در برگرفتن ستون‌ پایه‌ ها و عقیم بودن ایدئولوژی «جنگ ابتدایی»، سپاه را مسئله ساز کرده ‌است، و مسئله‌ ها بی‌ آنکه حل شوند، بر یکدیگر افزوده می‌ شوند. اما این مسئله‌ ها نه تنها گویای برهم افزوده شدن تضاد سپاه با جامعۀ ملی هستند، بلکه عامل پیدایش گرایش های ناسازگار با یکدیگر در درون سپاه شده‌ اند. واقعیتی که سپاه هیچگاه نتوانسته‌ است از آن‌ ها برهد و اینک برای سپاه خطرناک‌ تر نیز گشته ‌است. و

 

۳. گروه‌ بندی ها در درون سپاه، فرماندهی آنرا ناگزیر از تشدید مهار افراد سپاه کرده ‌است. بدین‌ خاطر است که اینک، یک سپاهی، بیشتر از هر ایرانی دیگری، تحت نظر زندگی می‌ کند. بدین‌ سان، سپاه گرفتار همان درد بی‌ درمان شده‌ است که سازمان های توتالیتر گرفتارش می‌ شوند: تسویه حساب و تصفیۀ دائمی. و

 

۴. تضادِ تکلیف قدرت فرموده با حقوقی که انسان دارد، نخست با قائل شدن به دوگانگی حق و تکلیف و تقدم تکلیف برحق، حل شد. اما بتدریج، مشکل بر مشکل افزود. این شد که با «انطباق تکلیف با حق کار رهبر است، وظیفۀ ما اطاعت است» جانشین شد. اما مشکل را حل نکرد. کار به تقدم مصلحت بر حق و حاکمیت مصلحت بر حق، بنابراین، بر احکام دین کشید و آقای خمینی «مجمع تشخیص مصلحت» را ایجاد کرد. اما مصلحت را قدرت می‌ سنجد و حق را انسان‌ ها دارند. پس، مصلحت سازگار بر حق وجود پیدا نمی‌ کند و تضاد مصلحت با حق، در درون و بیرون سازمان توتالیتر، عکس هدف هایی را پدید می‌ آورد که از عمل به مصلحت انتظار می‌ رود (بنابر این قاعده که زور هدف متناسب با خود را جانشین می‌ کند ) و مرتب «سؤال» بر می‌ انگیزد که هیچگاه پاسخی که واقعیت، آنرا تکذیب نکند، دریافت نمی‌ کند. بدین‌ خاطر است که سازمان های توتالیتر زودتر از دیگر سازمان‌ ها، گرفتار خلاء ایدئولوژیک می‌ شوند و نمی‌ توانند اعمال خود را توجیه و مشروع بگردانند و در معرض انحطاط و انحلال قرار می‌ گیرند. و

 

۵. تضادِ تقدیر (فرمان فرماندهی) با تدبیر، تضاد دیگری است که سپاه بیشتر از هر سازمان دیگری گرفتار آن‌ است. برای مثال، در «انتخابات» ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶، اکثریت افراد سپاه به آقای خاتمی رأی دادند. حال آنکه بنابر دستور، باید به آقای ناطق نوری رأی می‌ دادند. این تضاد، در همۀ ارتش هایی که تمامی اختیار در فرماندهی متمرکز است و همۀ آنها که در سلسله مراتب، از افسر ارشد تا سرباز، تحت امر قرار می‌ گیرند، مجری فرمان فرماندهی شمرده می‌ شوند، وجود دارد و ضعف بزرگ آنها است. وقتی سازمان توتالیتر است، این ضعف شدیدتر و همراه با هرج و مرج گسترده ‌است. در حقیقت، پدیدۀ متناقضی با اصل تقدم تقدیر بر تدبیر، پدید می‌ آید: هرکس در همان‌ حال که مهره است، بدین‌ خاطر که چند وظیفه‌ ای است، خود را جانشین «رهبر» و برخوردار از ولایت مطلقه فقیه می‌ کند. وضعیت کنونی کشور، در بخشی، فرآوردۀ این تناقض است. و

 

۶. تضاد سازمان چند وظیفه‌ ای، با وظیفه‌ ای که سازمان بخاطرش بوجود آمده ‌است: روز نخست، سپاه برای پاسداری از انقلاب پدید آمد، اما، در عمل، هم در کودتاها برضد انقلاب و هدف هایش شرکت داشت، و هم وظایف متعددی که پیدا کرده ‌است ناسازگار با وظیفۀ نخستین هستند. این از خود بیگانگی کاهنده و عامل ضعف روز افزون سپاه و هر سازمانی از این نوع بوده‌ است و هست. و

 

۷. تضادِ ضرورت بکار بردن خشونت روز افزون و ناتوانی از این کار. اثر این تضاد بر فروپاشی رژیم شوروی را دیده‌ ایم. در ایران نیز، با توجه به گسترش فساد (مافیاهای نظامی– مالی) در رژیم و فقر روزافزون مردم کشور و خودِ کشور (بیابان شدن سرزمین ایران و کاهش منابع موجود در آن) که حاصل تخریب نیروهای محرکه است، دارد کار را بجایی می‌ رساند که خشونت بیشتر دیگر ممکن نیست. و

 

۸. تضاد وظایفی که افراد سپاه باید تصدی کنند با آگاهی که ولو به وجود سانسور تحصیل می‌ شود، شدید نیست، اما وجود دارد و نمی‌ تواند تشدید نشود.

 

     هنوز تضادهای دیگر وجود دارند. اما جریان از خود بیگانگی سپاه و گرفتار شدنش به تضادها، وقتی ایدئولوژی، در ایدئولوژی خشونت ناچیز شده ‌است، دو سرنوشت پیش روی سپاه قرار داده ‌است:

 

الف. خود رها کردن، کاری که ارتش پرتقال انجام داد. ارتش شاه نیز دیر هنگام و نیمه کاره دست به این کار زد. و

 

ب. «تا آخر رفتن» که می‌ تواند، هم برای سپاه، و هم برای کشور، بس فلاکت بار باشد.


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter