نوشتار

پیام تحلیلی بنی ‌صدر به مناسبت سالروز انقلاب: خشونت و خشونت‌زدائی

824 AHBهموطنان عزیزم

    در 22 بهمن 1357، یک مرحله از انقلاب، سقوط رژیم شاه، به انجام رسید. با آنکه این گل بود که در آن انقلاب بر گلوله پیروز گشت، استبداد بازسازی شد و با استقرار استبداد ولایت مطلقه فقیه، برای آنها که می‌خواستند و می‌خواهند در محدوده رژیم عمل کنند، توجیه لازم شد و توجیهشان این شد که انقلاب با خشونت این‌همان است. نه تنها بدین‌خاطر که باید نسل جدید را از روی‌آوردن به انقلاب، از پرداختن به تجربه انقلاب و به نتیجه رساندش، ترساند، بلکه بیشتر بدین‌خاطر که نسل بعد از انقلاب می‌باید حق و نقش خویش، انقلاب و هدفهای آن را، از یاد ببرند و به بقای رژیم، با وعده اصلاح آن رضا دهند.

    ترساندن از خشونت و ترساندن از آینده، دو ترسی شدند و هستند که، همه روز،  بکار بازداشتن نسل امروز از حرکت می‌آیند. سانسور تاریخ از راه جانشین کردن تاریخ آن‌طور که روی‌داده است، با تاریخ ساختگی، وجدان تاریخی نسل امروز را بی‌چیز گردانده و این بی‌چیزی عاملی از عوامل بی‌تفاوت گشتن بخشی بزرگ از جامعه و جستن راه حلهای شخصی برای مسائل جمعی گشته‌است.  از‌این‌رو، بجا است که رابطه انقلاب را با خشونت و خشونت زدائی مطالعه کنیم:

1 – انقلاب خشونت نمی‌زاید. پیش از انقلاب، زور، در تنظیم رابطه‌ها، بنابراین در جهت یابی نیروهای محرکه نقشی روز افزون می‌یابد.در هر جامعه، خشونت برابر است با میزان تخریب نیروهای محرکه. هرگاه شما مردم ایران زوری که در رابطه‌های قوای شخص با شخص بکار می‌رود و میزان سرمایه‌هائی که از کشور می‌گریزند و سرمایه‌ای که در کشور خرج دولت استبدادی می‌گردد و استعدادهائی که از کشور می‌گریزند و نسل جوانی که بیکار است و  طبیعتی که بیابان می‌شود و نفت و گازی که صادر و یا مصرف می‌شود و دانش و فنی که در اقتصاد مصرف محور و یا تنظیم روابط قوا بکار می‌افتند و آسیبها و نابسامانی‌های اجتماعی که روز افزون هستند را تنها تخمین بزنید، تا اندازه‌ای از میزان خشونت در جامعه خود، آگاه می‌شوید.

     این نیروی عظیم که تبدیل به زور می‌گردد و در ویرانگری بکار می‌رود، در جریان انقلاب، به یمن همسو شدن، بس بزرگ می‌شود. حال، بنابراین که انقلاب رهبری درخور تغییر نظام اجتماعی و بکار انداختن این نیرو در رشد باشد، جامعه به جهش بزرگ به پیش، توانا می‌شود. و اگر رهبری بیان قدرت درسر داشته باشد و قدرت را هدف بگرداند، به این نیروی بزرگ، در راندن مردمی که انقلاب کرده‌اند، از صحنه، و آوردن زورمداران و آلتهای زور به صحنه، جهت می‌دهد. بدین‌خاطر است که انقلابها یکی از دو سرنوشت را جسته‌اند.

   درحقیقت، میزان خشونت گویای پویائی‌های رابطه سلطه‌گر – زیر سلطه است، پویائی واپسین یا پویائی حیات می‌شود و یا پویائی مرگ. هرگاه مجموع عوامل آن‌را پویائی زندگی گرداند، بنابراین که پویائی رهائی از روابط مسلط – زیر سلطه، در سطح جهان عمل می‌کند، انقلاب را پدیده‌ای جهانی می‌گرداند. از جمله بدین‌خاطر که رابطه سلطه‌گر – زیر سلطه را، در سطح جهان، تغییر می‌دهد.

     بدین‌قرار، انقلاب، بنفسه، خشونت زدائی است. چرا که نیروهای محرکه را از بند پویائی ویران شدن و ویران کردن می‌رهد:

2 – یک‌بار دیگر خاطر نشان می‌کنم که ساختار رابطه‌های فرد با فرد و گروه با گروه، نه تنها اندازه توانائی یک جامعه را در تولید نیروهای محرکه بدست می‌دهد، بلکه این رابطه‌ها مجاری هستند که نیروهای محرکه در آنها جریان می‌یابند. هرگاه  نظام اجتماعی جامعه‌ای باز باشد، رابطه‌ها کمتر رابطه قوا می‌شوند. میزان خشونت کمتر و توانائی جامعه بر تولید نیروهای محرکه بیشتر می‌شود و این نیروها، دررشد اعضای جامعه بکار می‌افتند.بدین‌قرار، دموکراسی، بمعنای «مردم گردانی» فرآیند باز و تحول پذیر شدن جامعه، بنابراین، کاهش میزان خشونت است.

3 – بارزترین ویژگی که انقلاب را از ضد انقلاب تمیز می‌دهد، رهبری/ اندیشه راهنمای سازگار و یا ناسازگار با آن‌است: وقتی جنبش همگانی است، جامعه، جامعه رهبران است. زیرا بدون مشارکت خود انگیخته یکایک مردم، سازمان دادن به جنبش همگانی ناممکن می‌شود. هرگاه اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی باشد و خودانگیختگی انسان را مداوم بگرداند، از رهگذر خشونت زدائی پی‌گیر، جامعه باز و رها از خشونت تحقق یافته‌است. اما وقتی، بنابر نیاز به بدیل، مردم در جنبش، فرای خود، رهبری می‌جویند، هرگاه این  رهبری بیان قدرت در سر و بیان استقلال و آزادی بر زبان – بنابرمصلحت! – داشته‌باشد، با جنبش همگانی ناسازگار می‌شود. هرگاه مردم خود را سانسور نکنند، پیش از آن‌که دیر شود، آن را شناسائی و جانشین می‌کنند. چنان‌که اگر ما خود را سانسور نمی‌کردیم، آقای خمینی و دیگر قدرتمدارهای موجود در رهبری را شناسائی می‌کردیم. این رهبری و اندیشه راهنمائی که در سردارد، هم در جریان انقلاب قابل شناسائی است و  هم در جریان جانشین کردن دولت و دیگر بنیادهای پیشین با دولت و بنیادهای پسین: از آنجا که آدمی نمی‌تواند جز به اندیشه راهنمائی عمل کند که در سردارد، در جریان انقلاب، رهبری قدرتمدار را اعمالی چون  دادن نقش آلت به مردم و نقش آلت باز به خود و منحصر کردن اختیار تشکیل دولت جدید به خویش و تدارک سلطه بر بنیادهای سیاسی و دینی و... قابل شناسائی می‌کند. و در جریان تشکیل دولت و بنیادهای جدید، همچنان بکاربردن مردم بعنوان آلت فشار و، بتدریج، راندن آنها از صحنه بمثابه صاحب نقش و جانشین کردنشان با اسلحه بدستان و سانسور کردن اندیشه راهنمای انقلاب و برزبان آوردن بیان قدرتی که در سر داشت و دارد، می‌شناسانند.  به سخن دیگر،در مرحله اول، خشونتی که می‌کوشد بپوشاند و در مرحله دوم خشونتی که می‌کوشد آشکار کند، ماهیت این نوع رهبری را آشکار می‌کند. بهای خود سانسوری بس کمر شکن شد. خشونت زدائی که پیروزی گل بر گلوله نماد آن بود، جای به خشونت گرائی سپرد و ایران همچنان در آتش خشونت می‌سوزد.

4 -  دوگانگی اندیشه راهنما را بیشتر انقلابها به خود دیده‌است. دلیل آن نیز این‌است که تا مردمی را به حقوقی که دارند فرا نخوانی و آنها را از آینده‌ای مطمئن نکنی که، درآن، از این حقوق برخوردار می‌شوند، به حرکت در نمی‌آیند. از این‌رو، «بدیل» می‌تواند اندیشه راهنمائی برزبان بیاورد که دربردارنده حقوق انسان است و انسانها را شهروند می‌خواند و در همان‌حال، بیان قدرتی را در سر داشته‌باشد که بکار تصرف دولت جانشین می‌آید. این دو اندیشه راهنما، تنها در اسم می‌توانند اشتراک داشته‌ ‌باشند و این اشتراک را دارند.  باوجود این، عملکرد استعداد رهبری هر انسان اندیشه راهنمائی را که در سر دارد، آشکار می‌کند:

     ممکن نیست اسلامی که اندیشه راهنمای انقلاب ایران شد و ولایت را از آن جمهور مردم شناخت و خشونت زدائی را ترویج کرد، همان اسلام توجیه‌گر ولایت مطلقه فقیه و تقدیس کننده کینه توزی و خشونت باشد. پس، اندیشه‌های راهنمای گرایشهای موجود در بدیل، قابل شناسائی بودند و هستند: یک کس یا یک گروه اگر بیان قدرت در سر داشته‌باشد، زبانی بکار می‌برد که بن‌مایه‌ای از زور دارد. و اگر بگوید استقلال و آزادی را دریافته‌است و این بیان را اندیشه راهنما کرده‌است، زبانی که بکار می‌برد و حرکات دست و صورت او شهادت بر راست‌گوئی و یا دروغگوئی او می‌کنند.  بسیارند کسانی که مدعی می‌شوند طرز فکری را داشته‌اند و پی به غلط بودن آن برده‌اند. غافل از این‌که هرگاه اندیشه راهنمای جدیدی را برگزیده باشند، خلاء را زور پر می‌کند و مدعی را گرفتار بیماری تضاد تراشی و بکاربردن زور، حتی با خود (کز کردگی و حالات عصبی و قهر کردن و خشمگین شدن و کش دادن این حالات و تنهائی و انزوا گزینی و بکاربردن زبان ناسزا، بخصوص برضد اندیشه راهنمای رها شده و یا تفوق طلبی مهار نکردنی و ترس و یأس و غم و...)، می‌کند. و اگر اندیشه راهنمای جدید نیز بیان قدرت باشد، عادت به بکاربردن زور پیشین را بیان قدرت جدید تشدید نیز می‌کند. علت این‌است که بیان پیشین توان توجیه بکار بردن زور را از دست می‌دهد و بیان قدرت جدید بیشترین آن را بدست می‌آورد. هرگاه در گفتار و کردار آقای خمینی و دستیاران او تأمل کنیم، این تغییر حال و ویژگی را آشکار می‌بینیم و باید از خود بپرسیم چرا در زمان خود، این واقعیت آشکار را نمی‌دیدیم. این نقد بکار آن می‌آید که از این پس هوشیار باشیم و بدانیم که، در هر لحظه، آدمی گذشته و حال و آینده‌ است. باوجود این، در هر لحظه، پندار و گفتار و کردار او نوع رهبری/اندیشه راهنمای او را بدست می‌دهند: قدرت‌گرای قدرتمدار خشونت را پوشیده و آشکار، خاصه از راه تضاد‌تراشی و جانشین کردن توحید با تضاد، بروز می‌دهد:

5- گفتن ندارد که نیرو برای آن‌که در زور از خود بیگانه شود، می‌باید میان دو کس، میان دو گروه، میان دوبخش از جامعه، رابطه قوا، برقرار شود: زور فرآورده تضاد است. هراندازه تضادها بیشتر، نیروئی که زور می‌گردد و در ویرانگری بکار می‌رود، بیشتر. از این‌رو است که تمامی انقلابهائی که تاریخ به خود دیده‌است، از میان برداشتن تضادها را هدف خویش کرده‌اند.اما  از میان برداشتن تضادها بسیار سخت، به سختی گذر از پرتگاه است. توضیح این‌که

      فرق است میان جهت جدید دادن به زور و بازگرداندن آن به طبیعت خویش که نیرو است. در حقیقت، با پایان مرحله اول انقلاب، یکی از دو جریان، بازسازی نظام و یا تغییر نظام، می‌تواند آغاز بگیرد: هرگاه رهبری انقلاب قدرتمدار باشد و اکثریت بزرگ جامعه نیز یا نداند که دموکراسی برخوردار شدن جمهور مردم از استقلال و آزادی و شرکت در اداره جامعه بمثابه شهروندان مستقل و آزاد و حقوقمند است و حتی قول اقلیت بی‌خبر از دموکراسی را باور کند که آن را «حکومت مردم بر مردم» بمعنای «قدرت از آن مردم» است، می‌انگارد، رهبری زورمدار، «به نمایندگی اکثریت بزرگ»، صاحب قدرت می‌شود و دم از ولایت مطلقه می‌زند. و زور برای از میان برداشتن «ضد انقلاب» و «دشمن»، هم‌اکنون و همین‌جا، تنها وسیله می‌گردد و نظام اجتماعی درخور دولت جبار، بازسازی می‌شود. 

      و اگر رهبری بداند که دموکراسی باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی، بنابراین، حل تضادها از راه  تعمیم رهبری و رسیدن به جمهوری شهروندان است، خشونت زدائی روش می‌شود و با از میان برخاستن تضادها، جامعه توانائی تولید حداکثر نیروهای محرکه و بکاربردن آنها را، در رشد، پیدا می‌کند.

      این  دو نوع رهبری/ اندیشه راهنما به ما می‌گویند چرا هند بطور نسبی دموکراسی جست و پاکستان نجست. چرا امریکا استبداد بعد از انقلاب را بخود ندید و چرا در بطن دموکراسیهای غرب، سرمایه‌داری برخوردار از «ولایت مطلقه» سربرآورد. چرا نازیسم و فاشیسم و استالینسیم پدید آمدند و چرا گرایشهای افراطی وجود دارند.

6 - عاملی مهم از عاملها برای این‌که جامعه این و یا آن فراگرد را در پیش گیرد، بود و یا نبود دو جریان آزاد  اندیشه‌ها و اطلاع‌ها است. هرگاه وسائل ارتباط جمعی در اختیار همگان قرارگیرند و فعالیتها همه شفاف بگردند، بازسازی نظام پیشین و برجا نگاه‌داشتن تضادها بسیار مشکل می‌شوند.در حقیقت، شفاف گردانی هم خشونت زدائی است و هم بکاربردن خشونت را تا بخواهی مشکل می‌کند. افزون براین، گفتن و نوشتن تاریخ آن‌طور که روی‌داده‌ است، وجدان تاریخی و وجدان همگانی را غنی و فعال می‌گرداند و مانع از بی‌تفاوتی مردم می‌گردد.

     هرگاه نسل امروز برآن شود که از تجربه درس آموزد، درپی آن می‌شود که بداند آنان که وسائل ارتباط جمعی را به انحصار خویش درآوردند و هر وسیله‌ای که نتوانستند از آن خود کنند، از میان بردند، چه کسان و گروه‌هائی بودند؟ امروز، در درون و بیرون مرزها چه کسانی هستند؟ خطرناک‌ترین دشمنان انقلاب آنانند. خشونت گستران آنانند. چرا گروه‌های سیاسی و جامعه به وسائل ارتباط جمعی بمثابه رکنی از ارکان دموکراسی توجه نکرد و ندانست از دست رفتن استقلال و آزادی این رکن، ارکان دیگر را نیز از اختیار مردم بدر می‌برد؟ این پرسشها به نسل امروز امکان می‌دهد کسانی را شناسائی کنند که هم آن روز و هم از آن روز تا امروز، مدافع آزادی بیانند و برای آنکه وسائل ارتباط جمعی در اختیار مردم و موظف به برقرارکردن جریانهای آزاد اطلاعها و اندیشه ها و دانشها و هنرها و فن‌ها باشند، طرح تهیه می‌کردند و طرح تهیه می‌کنند.

     آنها که باتمام توان کوشیده‌اند و می‌کوشند جریانهای آزاد اطلاع‌ها و اندیشه‌ها و دانش‌ها و هنرها و فن‌ها را برقرارکنند، دوستان انقلاب و خشونت زُدایانند. و

7- دشمن تراشان، نه تنها تضادها را بازساختند، بلکه با جدا کردن مسلمان از غیر مسلمان و تقسیم مسلمانان به مکتبی و نیمه مکتبی و غیر مکتبی و امریکائی و... و باز، تقسیم مکتبی‌ها به خودی و غیر خودی، بر تضادها افزودند. بیرون بردن ایران از روابط قوا با انیران، بر وفق موازنه عدمی، را با ایجاد تضادهای بس خطرناک جانشین کردند. گروگانگیری و جنگ و قرارگرفتن در حلقه آتش و مجازاتهای اقتصادی و...، بنابراین،بزرگ و بزرگ شدن ابعاد خشونت ویرانگر و مرگبار، حاصل این تضادتراشی‌ها است. این خشونت فرآورده انقلاب و اندیشه راهنمای آن نیست، فرآورده ضد انقلاب‌ها و بیانهای قدرتی است که در سرداشتند و دارندصد افسوس که ضد و دشمن‌تراشان از این واقعیت غافلند که نخست خود را، با ضدها و دشمن‌ها که می‌سازند، زندانی و در این زندان، گرفتار خشونت ویرانگر می‌کنند.

   توحید سیاسی یکدست گردانی نبود و نیست. از میان برداشتن خشونت بمثابه تنظیم کننده روابط تمایلهای سیاسی و برابر کردن امکانها برای تمایلها و  باز بودن بروی یکدیگر و بسط دادن اشتراکها به قصد استقرار دموکراسی بود و هست. امروز، 35 سال بعد از تجربه، بر بنی‌صدر خرده می‌گیرند که چرا می‌گفت هرکس با هر مرام حق دارد در صحنه سیاسی کشور فعال باشد و با دین و بی‌دین می‌توانند در استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی اشتراک و توحید بجویند و، باتفاق، دموکراسی را در این معنی برقرار سازند. سخن مدعیان گویای نظر اکثریت بزرگ رهبری آن‌روز و ناسازگار با استقرار دموکراسی در ایران پس از سقوط رژیم شاه است.

     در ایران امروز، مثلث زورپرست تنها تضادتراشان مزاحم توحید سیاسی نیستند. آنها هم که بازی در وسط را برگزیده‌اند، برخی محدوده رژیم ولایت مطلقه فقیه را محل عمل کرده‌اند و برخی دیگر، تقلای بی‌حاصل برای ایفای نقش حلقه اتصال ایستادگان بر حقوق شهروندی و حقوق ملی با این یا آن رأس مثلث زورپرست را به خود داده‌اند، کار توانمند کردن «بدیل» را مشکل می‌سازند. این جماعت نیز غافلند از این واقعیت که خود را در تنگنائی که برای خویش می‌سازند، گرفتار خشونت می‌کنند. بدین قرار، تضادتراشی خشونت ببار می‌آورد و خشونت، بنوبه خود، تضاد تراشیده را تشدید و زمینه را برای تراشیدن تضادی دیگر آماده می‌کند. بدین‌خاطر است که خشونت‌زدائی، در سپهر سیاست، به توحید سیاسی، بمعنای بازبودن بروی یکدیگر و خودداری از بکاربردن خشونت زبانی و قلمی و بها دادن به تصحیح رهبری به یمن تغییر اندیشه راهنما از بیان قدرت به بیان استقلال و آزادی، واقعیت پیدا می‌کند.

8 – رابطه اندیشه راهنما و دولت بمثابه قدرت و نیز رابطه بنیاد دین با بنیادی که دولت‌است، از دیدگاه خشونت زدائی و خشونت‌گرائی، جز توجه اقلیتی را به خود جلب نمی‌کرد. این اقلیت نگران زبر دست شدن «فاشیسم مذهبی» و تصرف دولت از سوی روحانیان قدرتمدار و دین را وسیله توجیه بکاربردن خشونت کردن بود.

     دولت ولایت مطلقه فقیه و نیز گروه‌هائی که مرامهای دینی نمی‌داشتند، مرام را وسیله توجیه بکاربردن خشونت گرداندند. خشونت زدائی از راه بحثهای آزاد و روشهای دیگر، با وجود ایجاد «نهادهای انقلاب» که جز بکار خشونت گستری نمی‌آمدند، و گروگانگیری و جنگ و تقدیس خشونت و باوراندن این دروغ به تفنگ بدستان که زور بکار از میان برداشتن مانع‌ها در اولین فرصت می‌آید و سرانجام، برقرار شدن ستون پایه‌های قدرت، نیروهای محرکه عظیمی را در زور از خود بیگانه گرداند و این زور ایران را به لهیب آتش خشونتهای گوناگون سپرد.

      اینک که بعد از تجربه هستیم، در می‌یابیم که به دوکار می‌باید تقدم می‌دادیم و هنوز نیز می‌باید تقدم بدهیم:

8/1. نسبت دین به قدرت، نسبت پنبه به آتش است. باتوجه به این امر که دولت دینی ناممکن است و، درجا، دین را دولتی می‌کند، دین هم از دولت و هم از هر بنیادی که تحصیل قدرت را هدف می‌کند، می‌باید جدا و رها باشد. یکبار دیگر، خاطر نشان می‌کنم که دولت دینی ناممکن است. چرا که دولت قدرت است و دین اگر مجموعه حقوق باشد، آن حقوق را انسان دارد و عمل به آن حقوق نیاز به دولت ندارد. در عوض، چون دولت است که دین را بکار می‌برد، اگرهم مجموعه حقوق باشد، آن را در بیان قدرت از خود بیگانه می‌کند: دولت دینی نمی‌ماند و تبدیل به دین دولتی می‌شود. دین دولتی، بمثابه بیان قدرت، بحکم تمایل قدرت به تمرکز و بزرگ شدن، وسیله توجیه گرایش دولت به استبداد فراگیر نیز می‌گردد. امری که در ایران امروز واقعیت پیدا کرده‌است. و استبداد فراگیر خشونت همه‌جانبه است.

8/2. جدائی دین و هر مرام دیگری از دولت ضرور است. اما در آنچه به دین مربوط می‌شود، به دو دلیل، دین از خود بیگانه در بیان قدرت را می‌باید به دین بمثابه بیان استقلال و آزادی بازگرداند:

الف – نقد سیاست بمثابه روش دستیابی به قدرت و حفظ آن، برای جانشین کردنش با سیاست بمثابه مجموعه تدابیر و روشها برای باز و تحول پذیر کردن نظامی اجتماعی، ضرور است. به تحول جامعه سمت و سوی برخوردار شدن مردم از جمهوری شهروندان بخشیدن، نیاز به سیاست بمثابه روش زیستن در استقلال و آزادی دارد.  این معنی از سیاست سازگار می‌شود با دین بمثابه بیان استقلال و آزادی و با هر مرام دیگری که بیان استقلال و آزادی باشد. بدین‌قرار، نه تنها دین باید از بند دولت رها باشد، بلکه از قید سیاست بمثابه روش رسیدن به قدرت و حفظ قدرت و «اسلامی کردن» جامعه نیز باید رها باشد. سیاست مجموعه تدبیرها و روشهایی که بهر عضو جامعه امکان بدهد بمثابه شهروند، تمامی خودانگیختگی خویش را بدست آورد و اسباب باز شدن شهروندان را بروی یکدیگر، بطور مستمر، فراهم آورد، می‌باید تبلیغ شود تا وجدان همگانی ایرانیان بگردد.

ب – این انسان است که بطور خود‌انگیخته، مدار باز مادی  معنوی دارد. هرگاه نخواهد این مدار بسته و او زندانی و عقیم بگردد،  این او است که باید از سه حقیقت آگاه باشد:

- انقلاب می‌باید تضادها را از میان بر می‌داشت. همان حالت آشتی و دوستی دوران انقلاب را از راه باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی، بر میزان عدالت اجتماعی، دائمی می‌گرداند. از میان برداشتن تضادها می‌باید ایرانیان را بروی  یکدیگر باز می‌کرد و باز نگاه می‌داشت. هر انسان ایرانی دوست شدن را حقی از حقوق انسان می‌شناخت و حق اختلاف را با حق اشتراک همراه می‌دانست و به دلیل اختلاف دین و مرام، مرز نمی‌تراشید و خود را زندانی نمی‌کرد. بر هر عبرت آموز است که در بدل شدن انقلاب به ضد انقلاب، براثر، اندیشه راهنما شدن دین  و ایدئولوژیهای توجیه‌گر قدرتمداری، تأمل کند. بر او است زندانهائی را در نظر مجسم کند که هریک از توجیه‌گران ضرورت بکاربردن زور برای خود ساخته و خویشتن را درآن زندانی کرده‌اند. این تأمل به او امکان می‌دهد برآوردی از حجم عظیم خشونت ویرانگری را بدست آورد که هستی ایرانیان و ایران را می‌سوزاند.

- انسان برای دین نیست و دین برای انسان‌است. از این رو، می‌باید مجموعه کاملی از حقوق فردی و جمعی انسان باشد. و

- چون قدرت است که مدار اندیشه و عمل انسان را می‌بندد، دین درخور این عنوان، آن‌است که این مدار را باز نگاه‌ دارد به ترتیبی که عقلهای آدمیان خود انگیخته بروی هستی باز بمانند و به یمن این ارتباط با هستی محض، تمام خلاقیت خویش را بدست آورند. انقلاب اسلامی چنین انقلابی است. و

9 – درس دیگری از درسهای تجربه، ایستادن برحق و خسته نشدن از گفتن و بازگفتن حق است: هربار که بنام مصلحت، بر حق نایستادیم و حکم زور آقای خمینی اجرا شد، فاجعه‌ ببارآمد. هربار که بر حق ایستادیم، زبان همگان، حتی دشمنان حق، به حق باز شد. اگر امروز، چشم انداز، چشم انداز دموکراسی و ورود مردم ایران به صحنه سیاسی کشور بمثابه شهروند برخوردار از تمامی حقوق شهروندی است، به یمن ایستادن برحق است. به یمن شجاعت اظهار بی‌وقفه حق است. به یمن فراخواندن ایرانیان به بازشناسی حقوق ذاتی خویش و زندگی را عمل به این حقوق کردن است. به یمن مبارزه‌پی‌گیر با سازشهای پنهانی با این و آن قدرت خارجی و ایران را باج‌گذار این و آن دولت کردن است. به یمن رها نکردن تجربه انقلاب ایران و هدفهای آن را خاطر نشان کردن و جمهور مردم را به برخاستن به کوشش برای متحقق کردن آن هدفها است.

   ایستادن بر حق، دارد «جواب می‌دهد»: ولایت مطلقه فقیه مرده‌ای است که قابل مومیائی شدن نیز نیست. امروز، شرکت کنندگان در کودتای خرداد 60، از کرده خود پشیمانند. برخی این پشیمانی را برزبان می‌آورند و بعضی نه. بعضی می‌کوشند خطای بزرگ را جبران کنند و برخی، در انتظار فرصتند. امروز، حقوق انسان و حقوق شهروندی  دارند پذیرش همگانی می‌جویند و حتی دشمنان این حقوق نیز ناگزیرند خود را هوادار آنها بنمایانند. امروز، خشونت دیگر تقدیس نمی‌شود، این خشونت زدائی است که مقبولیت پیدا می‌کند. امروز، به یمن ایستادن برحق، زمان توانائی آن را یافته‌است که شهادت بدهد بر راست پنداری و راست گفتاری و راست کرداری ایستادگان بر حق و کج پنداری و کج گفتاری و کج کرداری زورباورانی که آتش خشونت را به جان ایرانیان انداختند. امروز،...

10 – در دوران مرجع انقلاب اسلامی، هسته‌ای وجود داشت که، استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی را هدفهای انقلاب می‌شناخت و برآن بود که وقتی حق هدف می‌شود، روش نیز هست. باز، بر این بود که برنامه رشد در استقلال و آزادی را می‌باید بی‌درنگ به اجرا گذاشت. این هسته توانست اندیشه راهنمای انقلاب را در همه جای ایران، در اجتماع‌ها، با مردم، در میان بگذارد. در 5 بهمن 1358، هسته حاصل کوشش صمیمانه خود را بدست‌ آورد. مردم ایران نه تنها با اکثریت 76 درصد به نامزد آنها رأی دادند، بلکه با بیشتر از 90 درصد به هدفهای انقلاب ایران رأی دادند.

      شرکت کنندگان در آن هسته، شخصیتهای ارجمند و بیانگر نوعی از اندیشه راهنما/ رهبری گشتند. هرگاه در تاریخ سیاسی ایران تأمل کنیم، دونوع سازماندهی و رهبری را، آشکارا، قابل تشخیص می‌یابیم:

10/1. اندیشه‌های راهنما/رهبری که نوعی از سازماندهی را پدید آوردند که شخصیت می‌کشت و انسان را به آلت بدل می‌ساخت. دستگاه ولایت مطلقه فقیه یکی از این نوع سازماندهی است. اما فراوان سازمانهای سیاسی دیگری که حاصل کارشان شخصیتهای خود انگیخته نیست. سازمانهائی هستند که درآنها، اندیشه راهنما بیان قدرت است و شرکت کنندگان در سازمان، از دو نوع ببیشتر نیستند: رهبران آلت باز و پیروان آلت فعل.

10/2. اندیشه راهنما/رهبری که سازماندهی درخور آموزش و پرورش استعدادها را بوجود آورده‌است که شخصیت می‌‌پرود. تجربه این سازمان، باوجود کاستی‌ها، بکار نسل امروز در گزینش اندیشه راهنما/رهبری و سازماندهی سازگار با جمهوری شهروندان می‌آید. آنها که در تجربه شرکت کرده‌اند هم قدر تجربه خویش را می‌شناسند و هم کاستی را می‌شناسند و هم می‌دانند که تجربه را اگر رها کنند، هم ساخته خویش را ویران کرده‌اند و هم زندگی خود را برباد داده‌اند و از خدمت بزرگ به مردمی باز ایستاده‌اند که این تجربه در خدمت آن مردم و برخوردار کردنش از بدیلی توانا انجام گرفته‌است. روش کردن خشونت و بکاربردن آن در درون سازمان و نیز روش کردن خشونت زدائی در درون و بیرون سازمان، محکی کارآ برای تشخیص سازماندهی‌ها از یکدیگر است.

11 –  بی‌تفاوتی امروز و کاهش شدید حساسیت‌ها، گویای فقر وجدان تاریخی – بی تفاوتی یکی از عوارض آن‌است – و فقر وجدان همگانی و فقر وجدان اخلاقی و فقر وجدان علمی جامعه امروز ایران است. هرگاه ایرانیان امروز برآن شوند که از تجربه انقلاب درس بگیرند، به یک واقعیت و وجود دو گرایش پی می‌برند و این پی بردن سخت بکارشان می‌آید:

11/1. واقعیت بس مهم اینست: جنبش همگانی برای  باز و تحول پذیر کردن وجدان همگانی، نیاز به غنی گرداندن هر چهار وجدان دارد. شناختن تاریخ آن‌سان که روی داده‌است و نه چنان که قدرتمدارها می‌سازند و آویزه گوش کردن ویژگیهای ایرانیت که عوامل ادامه حیات ملی هستند، وجدان تاریخی را غنی می‌کند و این وجدان، بنوبه خود، وجدان همگانی را غنی می‌کند. همین‌طور، تذکار حقوق و زندگی را عمل به حقوق گرداندن و به یمن عمل به حق و دفاع از حق، حساسیت نسبت به عمل نکردن به حق و یا تجاوز به حق را به حداکثر می‌رساند. وجدان اخلاقی که بدین‌سان غنی می‌شود، بنوبه خود، وجدان همگانی را غنی می‌کند. و بالاخره، وجدان علمی غنی می‌شود نه تنها از راه بدست آوردن دانش‌ها و هنرها و فن‌های جدید، بلکه از راه همگانی کردن این دانشها و هنرها و فن‌ها  و ارائه روشهای علمی و بکاربردن این روشها در هر چهار بعد زندگی و خرافه‌زدائی نیز. این وجدان نیز وجدان همگانی را غنی می‌کند.بدین‌سان، سه وجدان تاریخی و اخلاقی و علمی سرچشمه‌هائی هستند که وجدان همگانی را سیراب می‌کنند. هراندازه این وجدان غنی تر و زلال‌تر، همبستگی ملی مستحکم‌تر و جنبش همگانی پیروزتر.

11/2. از انقلاب بدین سو، مثلث زورپرست در خشکاندن این سه وجدان و خشک‌زار کردن وجدان همگانی، از هیچ تقلائی فروگذار نکرده‌اند.

11/3. پیش از انقلاب و در جریان انقلاب و از سقوط رژیم شاه بدین سو، تمایلی که انقلاب را تجربه‌ای دانسته‌است که می‌باید به نتیجه رساند و راست راه استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی را درپیش گرفته‌ است، در غنای هرچهار وجدان کوشیده‌است و می‌کوشد و به نسل امروز هشدار می‌دهد:رشد به جای خود، بقای ایران در گروی غنی کردن این چهار وجدان است. بر او است که بداند: ضعف وجدان تاریخی، از جمله، ایران را در معرض تجزیه قرار می‌دهد. و ضعف چهار وجدان، حساسیت را از ایرانیان می‌ستاند و بی‌تفاوتی ناشی از آن، جز خود را به آتش خشونتها سپردن نمی‌شود. چنان‌‌که  ایران امروز در کام خشونتها رها است.

12 – تجربه ارزشمند دیگر این‌که، از انقلاب بدین سو، از دین یا مرام بیرون رفتن امری رایج گشته‌است. اما هم برآنها که چنین می‌کنند و هم بر جمهور مردم است که به این حقیقت و واقعیت توجه کنند:

    هرگاه تغییر دین یا مرام به قصد رها شدن از مدار بسته و آزاد گشتن از ضد و دشمن تراشی و خویشتن را زندانی حصار ذهنی تضادها و دشمنی‌ها، شده ‌‌است، کاری نیکو کرده‌اند. امید و شجاعت و شادی ویژگی حق هستند و یأس و ترس و غم ویژگی ناحق اند. بر توانائی خویش عارف بودن علامت حقمداری است و خود ناتوان انگاری نشانه زورباوری است پس، اگر تغییر دین و مرام به یادآوردن توانائی و پروریدن آن، امید و شادی و شجاعت جستن ببار آورده ‌است، کاری بایسته انجام گرفته ‌است. اگر نه، تغییر در همان حصار ماندن و بلکه حصار جدید بر حصار پیشین افزودن شده ‌است. تغییردهندگان دین و یا مرام تنها اسم را تغییر داده‌اند و بر همان دین و مرام  که بیان قدرت است، مانده‌اند و بسا از بد بدتر شده‌اند.

ایرانیان!

     هر زمان که با زورباوری و زورمداری وداع گوئیم و به خشونت در رابطه با یکدیگر کاربرد ندهیم و خشونت زدائی را رویه کنیم، انقلاب ایران به هدف خویش رسیده‌ است و روز ایران نوروز گشته‌ است. چنین باد.

  

 


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter