ریشه درد

 

ahb 20130415سرمفاله از انقلاب اسلامی در هجرت شماره ۸۲۸ از ۳۰ اردی‌بهشت تا ۱۲ خرداد ۱۳۹۲

 

پاسخ به پرسشهای ایرانیان

از ابوالحسن بنی صدر

 

 

بنام خدا

جناب سید ابوالحسن بنی صدر. با سلام و درود

در رابطه با بحث خشونت و خشونت زدایی که جنابعالی مطرح فرمودید باید گفت که هیچ انسان آزاده و با شرفی طرفدار خشونت نیست و اصولا اگرفردی به ناچار به خشونت روی می آورد آیا خود می خواهد یا اینکه خشونت او نتیجه یک نظام خشونت طلب است؟ سئوال مهمی است که از جانب آزادیخواهان پاسخ می طلبد. اما تجربه می گوید وقتی خشونت طلب بفهمد که با خشونت بیگانه هستی میدان را برای خود باز می بیند و به خود اجازه هر کاری را می دهد و آنگاه که به دفاع از خود پرداختی تازه طلبکار هم می شود و تو را متهم به بد زبانی و پرخاشگری می نماید و آنکس که از دور هم موضوع به گوشش می رسد خیال می کند که جاسوس ستمگر، دست از فریب و شیادی برداشته و براه مردم بازگشته است. وقتی کسی به دروغ و ترور اخلاقی دست می زند از بکار بردن هرپلیدی دیگری دریغ نمی کند. همه ابزارها و وسیله ها را هم در اختیار دارد و در صدد آن است که تنها ابزار دفاعی یک آزادیخواه که قلم و زبان اوست آن را هم بگیرد و اگر نتوانست برچسب بد زبانی را به او بزند. اگر بد زبانی این است که ستمگر را رسوا کنی و به دفاع از خود بپردازی باید براین بد زبانی افتخار نمود (لا یحب الله الجهربالسوء من القول الا من ظلم وکان الله سمیعاً علیماً – خداوند بانگ برداشتن به بد زبانی را دوست ندارد مگر اینکه کسی که به او ستم شده باشد و خداوند شنوای داناست /نساء 148) . آیا هیچ می دانید در یک نظام ضد مردمی، شنود ها تا اطاق های خواب هم جا سازی شده اند؟ آیا می دانید خصوصی ترین مسائل یک انسان بقصد سکوت وتسلیم اومورد سوءاستفاده قرار می گیرند؟آیا می دانید از قوای نامریی غیر فیزیکی به منظور تخریب و کسب اطلاعات استفاده می شود؟آیا می دانید زنان زیبا روی چگونه وسیله و ابزار قرار می گیرند؟آیا می دانید مزدوران در پی چند خیانت برای گمراه کردن، کدها وعلائمی خودی را بیان می کنند؟ آیا می دانید ازهرنوع روشی برای آزار واذیت وایجاد مشکل در زندگی روزمره استفاده می شود؟ آیا می دانید چرا مزدوران این همه برای گرفتن عکس و فیلم چه پیدا و چه پنهان دست وپا می زنند؟آیا می دانید درطول این سالها با ترفند های مختلف محل کار افراد را دیگران مشخص می کردند و آنهم در جاهایی که برخی موارد چند مزدور در یک جا حضور داشتند؟ آیا می دانید ایمیل ها را کنترل و اینکه چه سایتی بازدید می شود و اگرچند بار غفلت کردی نرم افزار جاسوسی بر روی کامپیوترت نصب کرده اند؟ آیا می دانید از افراد فامیل نزدیک و دور چه استفاده ابزاری به عمل می آورند؟ آیا می دانید برای گمراه کردن و رد گم کردن، چند کار مثبت انجام می دهند و بعد بدان کار منفی مورد نظرشان جامه عمل می پوشند؟ آنکه در دل حوادث است یک جور می بیند و آنکه در بیرون حوادث است جور دیگری می بیند بخصوص اگر اطلاعات سوخته هم دریافت کند. شما آهنی را جابجا کنید خط وخراشی بر می دارد چه رسد به اینکه آن را به کوره و آهنگربسپارید. انسان که جای خود دارد آنهم اگرطی "چند سال" تحت نظر وآزار و اذیت باشد. وقتی در یک نبرد ناعادلانه طرف مقابل همه ابزارها را در دست داشته باشد و مهمتر اینکه شرف و انسانیت راهم زیرپا گذاشته باشد بدور از واقعیت است که او را توصیه به خشونت زدایی کنیم.

گویند خانی بدون رضایت مردم بر روستایی حاکم شده بود و هر از گاهی بقول امروزی ها نیروهای وارفته خود را برای روحیه دادن جمع می کرد و به آنها می گفت اگرمن جلوی مردم شما را تحقیر و دعوا کردم ناراحت نباشید شما کار خودتان را دنبال بکنید. یک روز میان مردم آمد و در جلوی مردم به چند تا از نوکرهای خود توپ وتشرزد. یکی از مردم که پی به ترفند ها وحیله های اوبرده بود گفت اگر این حرفها و تشرها راست است چرا خیانت کاران دیروز را مجازات نکردی اینها همان نوکران سینه چاک خودت بودند نه مردم عادی؟ خان گفت صبرکنید آن شخص گفت مرد حسابی مگرعمر نوح داری کسی از فردایش خبر ندارد وعده سرخرمن می دهی؟ تو پایت لب گور است اگرصداقت داری وبه قیامت یقین پیدا کرده ای ترس از خدا را برترس از مشتی دزد و فاسد و بخصوص بیگانه سلطه جو باید ترجیح بدهی پس: 1- دزدها و قاتل ها وخیانت کاران را مجازات و افشاء کن. اگرچنین نکنی نمی توانی در قیامت بهانه بتراشی که من اطلاع نداشتم یا نمی توانستم 2- تو که می دانی در هر محله ای لانه نوکرهایت وجود دارد و هر لانه ای یک سرکرده دارد پس همه آنها را میشناسی و بهتر می دانی چکارکنی 3-به نوکرهای خود بگو اگرپیکی و قاصدی برای من آمد حق جاسوسی ندارید. شاید کسی شکایت محرمانه داشته باشد 4- اعلان کن که از این پس هرکس برمردم ستم کند وحقوق آنها را نادیده بگیرد گناه وخونش بگردن خودش است ومن هیچ مسئولیتی ندارمو به آنها بگوبنام من و به دفاع از من هرکاری بکنید مجازات می شوید. اگر کسی انتقادی و ناسزایی به من نمود حتما بر او ستمی شده یا به او رسیدگی میکنم که حق با اوست و اگر دروغ گفته خودم یا مجازات می کنم یا اورا می بخشم.زیرا اینها اکنون می دانند اوضاع چگونه است به بقا و نجات خود فکر می کنند و تو را بهانه کرده اند 5-اینکه تمام کوشش و تلاشت این باشد که برای آینده روستا (پیشرفت) کاری انجام دهی زیرا خرابی این روستا دست پخت خودت و دوستانت می باشد. نگو من که رفتنی هستم بعد از من آینده روستا آباد باشد یا خراب چندان تفاوتی نمی کند. زیرا هرکاری انجام دهی چه برای امروزی ها و چه برای آیندگان در پیشگاه خدا ثبت می شود (دریک گرمDNAبه اندازه یک بیلیارد دیسک فشرده کامپیوتر اطلاعات وجود دارد). بعد از تو مردم روستا خواهند گفت که خدا پدرش را بیامرزد وقتی فهمید اشتباه کرده خیلی کارها برای روستاییان انجام داد. بالاخره انسان اشتباه می کند. اینکه حاکمی از اشتباه خود برگردد این فضیلت بزرگی است و کار هرکسی نیست وگرنه اگر کسی درگوشه ای سلوک نماید چندان هنرنکرده است. تاریخ منتظر تصمیمات تو نمی ماند. همین ها که سینه چاک توهستند وهمین ها که تو را بهانه کرده اند اگرمجازات وافشاء نشوند و ریشه آنها خشکیده نشود باز فردا رنگ عوض می کنند و به مارهای خوش خط و خالی تبدیل می شوند که همه چیز را صاحب خواهند شد. مگرکم تجربه داریم. سخن را با آیه قرآن بپایان می برم که می گوید: هرکس که کاری شایسته پیشه کند به سود خود اوست وهرکس کاری بد درپیش گیرد به زیان خود اوست سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده شوید/ جاثیه 15      

 شاد وپیروز و رستگار باشید.

مکن شهریارا گنه تا توان     بویژه کزو شرم دارد روان

بی آزاری وسود مندی گزین  که این است فرهنگ وآیین و دین/فردوسی

 

٭ بگذار تغییرت دهند:

فکری که اصل لایتغیر انگاشته شده و نوشته پرسش کننده گرامی ترجمان آنست، اینست: تغییر دهنده قدرت است. در آغاز نوشته، نظام خشونت طلب است که آدمی را خشونت طلب می کند و در قسمت دوم نوشته، خانی که بدون رضایت مردم حاکم گشته است، عامل آبادی و یا ویرانی باور شده است. طرفه این که، در پایان نوشته، آیه قرآنی آورده است که ترجمان اصل «تغییر کن تا تغییر دهی» و ناقض اصل «خود تغییر نمی کنی تغییر داده می شوی» است.

راستی اینست که مشکل جامعه ایرانی - بسا بخاطر زیست طولانی در استبداد – باور به «اصل موضوعه» ایست که، بنا بر آن، ایرانیان خویشتن را در تغییر دادن خود، بی نقش می دانند و همواره به انتظار کسی هستند که بیاید زندگی آنها را به سامان آورد. «تغییر نمی کنی و تغییر داده می شوی» فکری که انسانها خود وضع و اصل راهنما کرده اند اما می پندارند قانون لایتغیر هستی است. هم اکنون نیز گرایش های مختلف پیرو این «اصل موضوعه» هستند:

تلقی ایرانیان از «ظهورمهدی»، بر این دروغ بنا شده است که انسانها به تغییر خویش توانا نیستند. بسیاری نیز می پندارند در صدد تغییر کردن نیز نباید برآیند. زیرا زمان غیبت را طولانی تر می کند.

فراماسونهای تجدد طلب این دروغ را القاء می کردند و می کنند که، به قول ملکم خان، ایرانی از ابتکار ناتوان است. پس هیچ کاری نباید بکند جز این که خود را در اختیار غرب بگذارد تا او را متمدن کند.

تجدد طلبان غیر فراماسون، بی خبر از معنای مدرنیته در غرب، باز بر همان اصل که انسانها خود خویشتن را تغییر نمی دهند بلکه تغییر داده می شوند، رضا خان را بانی تجدد ایران می خوانند.در غرب، رهائی از سنت و خود مختاری عقل فردی و عقل جمعی را، در وضع قواعد جدید برای اداره جامعه (دموکراسی)، تجدد می خوانند.

بدین قرار، وقتی جامعه خود تحول کرد و در جریان رشد، عقل فرد و عقل جمع خود مختاری بدست آورد، جامعه متجدد گشته و توان نو به نو شدن از راه رشد را بدست آورده است. استبدادی که جریانهای آزاد اندیشه ها و دانش ها و اطلاع را یکسره سد و سانسور کامل برقرار می کند و جامعه و اعضای آن را توانا به تغییر دادن خویشتن، نمی داند و تجدد را در غربی کردن صوری (تمدن بولواری بقول مخبر السلطنه هدایت دومین نخست وزیر دوران پهلوی)، ناچیز می کند، ضد تجدد است. با این وجود، نباید پنداشت که تنها رضا خان و استبداد او مقصر هستند، تقصیر اصلی در «اصل موضوعه» نادرستی است که ایرانیان در سر دارند: تغییر نمی کنی، تغییرت می دهند.

با این وجود، «بن بست های مدرنیته»، هابرماس، فیلسوف آلمانی را برآن داشت که راه بیرون رفتن از بن بست ها را عقلهای در ارتباط، به قصد رها شدن از سلطه و رسیدن به تفاهم و افزودن بر اشتراکها، بداند و برآن شود که بدین روش، «طرح نیمه تمام مدرنیته» کامل می شود و استقرار دموکراسی بر اصل مشارکت میسر می گردد.

گرفتن حق تغییر کن تا تغییر دهی و دادن قدرت و اختیار تغییر دادن جامعه به حزب پیش آهنگ طبقه کارگر، توسط لنین، در همه جا، از جمله در ایران، اصل تغییرت می دهند، چه به خواهی و خواه نخواهی را راهنمای تشکیل و فعالیت های «حزب پیش آهنگ» گرداند.

ولایت مطلقه فقیه و انواع دیگر بیان های قدرت توتالیتر، تغییر دادن را مطلقا در صلاحیت «رهبر» و یا حزب صاحب رسالت تغییر دادن می داند. در این نوع استبدادها، درون و بیرون هر انسان نیز در مهار قدرت جبار باید باشد تا تغییر چنان انجام شود که جبار می خواهد.

هم اکنون، در «انتخابات» ریاست جمهوری، محور تبلیغ رﮊیمی ها بسود شرکت در دادن رأی، اینست: با رفتن به پای صندوقهای رأی، حماسه سیاسی بوجود آورید و دشمن را از حمله نظامی به ایران، منصرف کنید. سرراست سخن اینست که از ترس حمله نظامی و مجازاتهای اقتصادی، به پای صندوق های رأی بروید و به دشمنان بگوئید صاحب اختیار ما «رهبر» است. این «دلیل» بخاطر تناقض هایی که در بر دارد، دروغ است. اما اساس آن، همان اصل است: هرگاه به ولایت مطلقه «رهبر» تن ندهی و او را تغییر دهنده خود نشناسی، دشمن تغییر دهنده تو خواهد شد.

اما آشکار ترین تناقض موجود در این «دلیل» این است: تحت ولایت مطلقه «رهبر»، ایران مجازاتهای اقتصادی را به خود می بیند و به انزوا در می آید و تهدید به جنگ می شود. می گویند: مردم ایران فاقد اختیار هستند و قادر بر در دست گرفتن سرنوشت خود نیستند. و ما رﮊیم جمهوری اسلامی ایران را مجازات می کنیم. اگر هم دست به جنگ بزنیم بخاطر اینست که سلاح هسته ای در دست این رﮊیم نیفتد. مرتب نیز، بر مجازاتها می افزایند و اسلحه جدید را به رخ می کشند. بنا بر این، رفتن به پای صندوقها، اعتراف بدون خدشه بر بی اختیاری خویش و تصدیق اختیار مطلق «رهبر» است که هر کار خواست بکند. پس، این کار، تصدیق صحت استدلال قدرتهای مجازات و تهدید کننده ایران به جنگ است. بخصوص که (تناقض دوم) آقای امامی کاشانی، در خطبه نماز جمعه، به صراحت می گوید: اختیار گفتگو برای عادی کردن رابطه با امریکا با رئیس جمهوری نیست. اما، بنا بر فرض، رئیس جمهوری را مردم ایران انتخاب می کنند. در واقع، این مردم ایران هستند که از حق حاکمیت، بنا بر این، حق گفتگو و عادی کردن رابطه با امریکا را ندارند. حال مردمی که، بدین صراحت، او را بی اختیار می خوانند، هرگاه به پای صندوق های رأی بروند، با رأی دادن به بی اختیاری خود، دو صاحب اختیار مطلق را به جان خود نمی اندازند؟: «رهبر» و قدرتهای خارجی؟

و اگر در «دلیل»ی که آقای خامنه ای و تبلیغاتچی های رﮊیم ساخته اند، تأمل کنیم، هم آن را ترجمان بیان قدرتی می یابیم که ولایت مطلقه فقیه است و هم زبان بکار رفته را زبان زور می یابیم: اندیشه راهنما، بیان قدرت است زیرا به مردم ایران می گوید میان دو جبار (همان مدار بسته بد و بدتر) انتخاب کند. اصالت مطلق را نیز به قدرت می دهد. زبان بکار رفته، زبان زور است. زیرا زبان، زبان تهدید و بن مایه «دلیل» ترس از دشمن است. به مردم ایران نمی گوید صاحب حق انتخاب هستید. آزادی ها برای برخورداری از این حق بطور کامل برقرار هستند، برای عمل به حق خویش، در انتخابات شرکت کنید. به سخن دیگر، از حق حاکمیت، حق انتخاب، استقلال و آزادی انسان ایرانی، آزادیها یا امکانهای بایسته برای برخورداری از حق، یکی هم در «دلیل» نیامده است. در حقیقت هیچیک از این حقوق وجود ندارند و «دلیل» ساخته شده نیز تصریح می کند مردم نباید این حقوق را داشته باشند و بکار برند. آنها باید از ترس چنان کنند که «رهبر» می خواهد.

 

٭تغییر کن تا تغییر دهی:

در برابر، فراخواندن مردم به تحریم انتخابات، تحریم بمثابه رأی به حق حاکمیت خویش و رأی به این که ایران وطن من است و در این وطن، تنها مردم ایران از حق حاکمیت برخوردار هستند، برانگیزنده افکار عمومی جهانیان به حمایت از ایران و بازدارنده قدرتهای بیگانه از حمله نظامی به ایران است. بازگو کننده بیان استقلال و آزادی و، زبان بکار رفته درآن، زبان آزادی است. در حقیقت، دلیل آقای خامنه ای و دستیاران او بخاطر در بر داشتن تناقض ها دروغ است و این استدلال راست است به دلیل این که تناقض در برندارد و:

1اولی اختیار تغییر کردن را از انسان می گیرد و به قدرت جبار می دهد و دومی انسان را از بند قدرت جبار می رهد و او را فرا می خواند به عمل به حقوق ذاتی خویش، به بازیافتن استقلال و آزادی خود و در اندیشیدن و سخن گفتن و عمل کردن، اصل «تغییر کن تا تغییر دهی» را جانشین «تو تغییر نمی کنی قدرت تو را تغییر می دهد» کردن.

2اساس استدلال دوم، سلب اختیار از قدرت و بازشناختن استقلال و آزادی انسان و، به یمن این بازشناسی، بازیافتن حق صلح و برخوردار شدن از حمایت افکار عمومی جهانی است.

3بنا بر این که تحریم وسیع انتخابات، رأی بر ابطال ولایت مطلقه آقای خامنه ای و هم زمان، رأی به استقرار ولایت جمهور مردم است، حفظ موجودیت ایران، در استقلال و آزادی را، واجب می گرداند. بنا بر این، رابطه دولت هم با مردم و هم با وطن را تغییر می دهد: حفظ موجودیت ایران در استقلال و آزادی، ایجاب می کند استقرار دولت حقوقمدار، منتخب جمهور مردم و در خدمت وطن و مردم را.

4زبان بکار رفته در استدلال بر تحریم، نیز زبان آزادی است. زیرا نه تنها به قدرت (= زور) نقشی نمی دهد، نه تنها ایرانیان را در مدار بسته بد و بدتر، نگاه نمی دارد تا که بی خبر از این واقعیت که در این مدار انتخاب وجود ندارد، از ترس بدتر، بد را «انتخاب» کنند، بلکه به ایرانیان می گوید به حق خویش عمل کنید تا شهروند بگردید و از مدار بسته رها و در مدار باز خوب و خوب تر، راه رشد را که گذار مداوم از خوب به خوب تر و از خوب تر به خوب ترین است، در پیش بگیرد.

چون نیک بنگری، می بینی تمام وجود اصل «تو خود تغییر نمی کنی، رهبر، نخبه، حزب پیش آهنگ، حزب انقلابی، مراد، قطب و... تو را تغییر می دهند»، از قدرت است. رهبری تو با تو نیست، با رهبر و نخبه و... است، به ترتیبی که مثالهای بالا بر ما آشکار کردند، در حقیقت، رهبری تو با تو نیست، رهبری با قدرت است، معنی می دهد. تمام توجه را که جمع کنیم، نیک و روشن در می یابیم، که بن مایه این «اصل موضوعه»، ناتوانی انسانهای «عادی» و جمهور مردم است. و چون، خلاء ناتوانائی ادعائی را قدرت (= زور) پر می کند، پس تو خود را رهبری نمی کنی، معنی می دهد: قدرت تو را رهبری می کند. بدین خاطر، «رهبر» و «نخبه» و... کارگزاران قدرت و مأمور اداره جمهور مردم و تغییر دادن انسانها، بنا بر خواست، قدرت می گردند. و

1از رﮊیمهای توتالیتر تا رﮊیمهائی که در آنها نخبه ها وظیفه «رشد دادن مردم نادان» را برعهده گرفته اند و تمامی دین هایی که در آنها اختیار دین از دست انسانهای باورمند به در رفته و در ید «بنیاد دینی» قرار گرفته است و، بطور همگانی، در همه جامعه هائی که در قلمروهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، اختیار از انسانها ستانده و به بنیادهای گوناگون داده شده است، به جای انسان، قدرت مرگ آور و ویرانگر، «رشد» کرده است. وضعیت امروز جهان، بیانگر غفلت از این واقعیت و حقیقت است که رشد را انسان می کند. پس تغییر دهنده او، و بدیل او، خود او است. جانشین کردن او با قدرت، ضد رشد و تسلیم کردن او به قدرت مرگ آور و ویرانگر است.

2اگر متفکرانی چون ادگار مورن می گویند غرب گرفتار بن بست فکری است، بدین خاطر است که فلسفه و دانش اجتماعی غرب نتوانسته است، قدرت را از سپهر اندیشه براند. زمانی بر آن شده است که با تمرکز قدرت در دست یک طبقه، مشکل حل می شود و وقتی هم قائل شده است انسان خود تغییر دهنده خویش است، باز، راه حل را برخورداری برابر اعضای جامعه از قدرت دانسته است. غافل از این که الف – قدرت وجود ندارد، فرآورده رابطه قوا و، در این رابطه، جهت تخریبی پیدا کردن نیرو است و ب – چون قدرت فرآورده روابط قوا است و با تغییر رابطه، از میان می رود و یا کاهش و افزایش پیدا می کند، قابل تقسیم نیست. و ج – به این دلیل که هرگاه بکار نرود، از میان می رود، بطور مداوم باید ویرانگری کند و پیوسته فزونی و تمرکز طلبی کند تا که بماند.

بنا بر این، وقتی مدار کار عقل ها، قدرت است، ارتباط عقلها با یکدیگر، ارتباط قدرت با قدرت می گردد و مشکل را حل نمی کند. سهل است، آن را غامض تر نیز می کند. زیرا اعتیاد به قدرتمداری و اطاعت از اوامر و نواهی قدرت را، در سطح هر انسان، با خود و در رابطه با دیگری، همگانی می گرداند. «اصل موضوعه» نیز همچنان، تو تغییر نمی کنی، قدرت تو را تغییر می دهد، باقی می ماند.

3 – «تو تغییر نمی کنی، تغییر داده می شوی»، ترجمان ثنویت تک محوری است: در جمله، «تو» محور فعل پذیر و تغییر یابنده است و تغییردهنده محور فعال است. اما تو خود خویشتن را رهبری می کنی، تو رشد می کنی، پس تو خود را تغییر می دهی و از رهگذر تغییر یافتن، تغییر می دهی، بیانگر ثنویت نیست، گویای موازنه عدمی است. زیرا، - بسیار مهم است و جمع کردن تمام توجه را می طلبد – تنها وقتی انسان از خود انگیختگی طبیعی خویش برخوردار است، تنها وقتی استقلال در گرفتن تصمیم و آزادی در گزینش نوع تصمیم را دارد، تنها وقتی بر استعدادها و فضلهای خویش عارف است و آنها را، همآهنگ، فعال می کند و تنها وقتی بر حقوق ذاتی خویش وجدان دارد و این حقوق را بکار می برد، می تواند خود خویشتن را رهبری کند، می تواند رشد کند و می تواند تغییر یابد و تغییر دهد.

آنها که این نوشته را می خوانند، هرگاه نویسنده را در یافتن و تشریح «ریشه درد»،برحق می یابند، با یکدیگر و با دیگران در میانش می گذارند. اصل تغییر کن تا تغییر دهی را، در مورد به مورد زندگی فردی و جمعی، بکار می برند. در جامعه مبلغ این اصل و حق می شوند. جامعه برآن می شود خود بدیل خویش بگردد و در «انتخابات» و هر مورد دیگر، بر وفق این اصل عمل می کند. و به تمرین، اصل «هرکس خود خویشتن را رهبری می کند»، از سوی همگان، به عمل در می آید و ایرانیان، راست راه رشد را در پیش می گیرند. در حقیقت،

4 - «اصل موضوعه» تغییر نمی کنی تغییر داده می شوی، خشونت گرائی است. زیرا همانطور که تشریح شد، تغییر دهنده قدرت می شود و قدرت از خشونت پدید می آید و با بکار بردن خشونت و افزودن برآن، برجا می ماند. بنا براین، چون «ریشه درد» این «اصل موضوعه» دروغ است، خشونت زدائی ریشه ای نیز، رها کردن عقلها از این «اصل موضوعه» و باز رسیدن به «تا تغییر نکنی ،تغییر نمی دهی» است.

بر پرسش کننده و هر خواننده ای است که در آیه 148سوره نساء که در متن پرسش آمده است، خویشتن را در این آئینه، بنگرد و ببیند: الف – اصل بر تن ندادن به ستم است. پس آیه ترجمان اصل تا تغییر نکنی تغییر نمی دهی است. بر این اصل است که می توان برخاست و برحق ایستاد. ب – بکار بردن زبان زور، کاری ناروا است. و ج – چون خشونتگری ستمگر را می باید زدود، وقتی او فضای زندگی را از خشونت انباشته است، خشونت زدائی به قیام تحقق می یابد. پس ستمدیده می باید برخیزد و دیگران را نیز به جنبش برانگیزد.

5 – «تغییر نمی کنی، تغییر داده می شوی» هم ترجمان بیان قدرت است و هم با زبان قدرت ساخته شده است و هم متناقض است. اینک، بعنوان حاصل سخن، از راه رفع تناقض ها، به اصلی باز می رسیم که ترجمان بیان استقلال و آزادی است و در زبان آزادی قابل بیان است:

5/1. «تغییر نمی کنی»، یعنی این که توانائی تصدی تغییر خود را نداری. اما ناتوانی آدمی هرگاه ذاتی حیات او باشد، قابل تبدیل به توانائی نمی شود. قدرت نه تنها این ناتوانی را توانائی نمی کند، بلکه بدین خاطر که ویرانگر است، آن را مرگ آور نیز می کند. رفع این تناقض به این است که نخست، ناتوانی را عارضی بپنداریم. اگر ناتوانی را عارضه بپنداریم، ناگزیر ناشی می شود از رابطه قوا با یکدیگر. چرا که ناتوان کننده ای جز قدرت (= زور) وجود ندارد. باوجود این، اگر تغییر دهنده آدمی قدرت باشد، برفرض هم که ناتوانی را عارضه بپنداریم، رفع کننده آن نیست بلکه کشنده آنست. رفع این تناقض به اینست که تغییر دهنده را قدرت ندانیم. برای آنکه عقل استدلال را روشن و ساده بیابد، فرض می کنیم: عارضه ناتوانی ناشی از نادانی است. آیا دانا می تواند نادان را تغییر دهد به ترتیبی که عارضه ناتوانی او درمان گردد؟ نظام های آموزش و پرورشی که بنا را بر «تغییر نمی کنی، تغییرت می دهند» گذاشته اند، به این پرسش پاسخ مثبت می دهند. حاصل کارشان نیز، فارق التحصیلهای «دست آموز» هستند. پاسخشان متناقض است. زیرا استعداد دانشجوئی یکی از استعدادهای انسانی است. این استعداد است که باید فعالیت طبیعی خویش را بازیابد و دانش را اخذ کند. بر روی آن کار کند، نادانی را رفع کند و دانائی بر دانائی بیافزاید. وگرنه، به زور نمی شود علم را به کسی القاء کرد. حال که بگذار تغییرت دهند، تناقض را رفع نکرد، ناگزیر، رفع تناقض به اینست که کار دانا را انتقال، بی کاست و افزون، دانش بدانیم. نادان تغییر خویش را، با دریافت دانش، خود تصدی می کند. دانا نیز، به نوبه خود، به یمن پرسش های نادان، در پی افزودن بر دانش خویش می گردد. او نیز، تغییر خود را خود تصدی می کند و این دو، دستیار یکدیگر در تغییر می گردند.

5/2. «تغییر داده می شوی» گویای وجود تغییر دهنده توانا به تغییر دادن است. اما «تغییر دهنده توانا» بیرون از «تغییر یابنده»، سخنی متناقض و دروغ است. زیرا یا الف – توانائی، (با بکار بردن زبان قدرت) قدرت معنی می شود. در این صورت، غیر از این که قدرت، خود، ضد توانائی و ضعف است، بنا بر تشریح بالا، نه تنها ناتوانی را توانائی نمی کند، بلکه آن را کشنده نیز می کند. یا، ب – توانائی قدرت معنی نمی شود اما دادنی و گرفتنی گمان می رود، در این صورت، انتقال توانائی از توانا به ناتوان، بنا بر فرض، توانا را به خاطر دادن توانائی ناتوان نمی کند و در همان حال، ناتوان را توانا می کند. چنین انتقالی، نیاز دارد به رابطه ای که رابطه قوا نباشد. چرا که در رابطه قوا، یکی زیر سلطه، بنابر این، دهنده و دیگری، سلطه گر و گیرنده می شود. اما رابطه خالی از قدرت، رابطه حق با حق است. به سخن دیگر، تناقض وقتی حل می شود که دو طرف رابطه که، در آن، یکی دهنده توانائی و دیگری گیرنده توانائی است، صاحب حق و ابتکار تغییر کردن باشند و دستیار یکدیگر در تغییر بگردند. با وجود این،

5/3. هنوز تناقض برجاست. چراکه توانائی دادنی و ستاندنی نیست. آدمی موجودی خود انگیخته است و مجموعه ای از استعدادها و فضلها و حقوق ذاتی دارد. داشته های او توانائی او هستند. هرگاه از خود انگیختگی خویش غافل و بنده زور نشود، از راه بکار انداختن داشته های خود، به توانائی خود فعلیت می بخشد و مدام برآن می افزاید. اینک که می دانیم توانائی چیست، در می یابیم که الف – ممکن نیست جز بر اصل «تغییر کن، تا تغییر دهی» انسانها بتوانند رابطه ای برقرار کنند که فراخنای استعدادهای آنها را بیشتر کند. چنانکه تنها وقتی دانش جریان آزاد می یابد و وسیله سلطه نمی شود، دست آورد هر دانش پژوهی فراخنائی می شود برای دانش پژوه دیگری. عمل کردن هرکسی به حقوق، امکان فراهم می آورد برای عمل کردن دیگری به حقوق خویش. هرکس با تغییرکردن خویش در راست راه رشد، امکان ایجاد می کند برای تغییر دیگری. بدین قرار، تناقض وقتی حل می شود که توانائی در زبان آزادی، معنای خود را پیدا کند. خود انگیختگی در معنای استقلال و آزادی عقل، بر اصل موازنه عدمی، انسانها را در ارتباط با یکدیگر قرار دهد. به ترتیبی که جریان آزاد اندیشه و دانش ها و اطلاع ها، هر شهروند را متصدی تغییر (= رشد) خود و دستیار رشد دیگران بگرداند.

 

٭زمان، زمان تغییر است:

امیدوارم «ریشه درد» را، به یمن مطالعه آن، از این و آن، جهت، شاخته ایم. هم بر توانائی خویش و هم بر مسئولیت خود عارف گشته ایم و مصمم هستیم سکوت گویای ماندن در برزخ «چه باید کرد» را با گزینش راه تغییر، بشکنیم. بخصوص که زمان، زمان تغییر است. رﮊیم ولایت مطلقه فقیه دیرگاهی است میان تهی گشته و در بن بست است. رﮊیمهائی که گرفتار بن بست می شوند، یا در درون نیروئی دارند که مقاومت رژیم را در برابر جنبش مردم برای تغییر، خنثی می کنند (نمونه های شوروی سابق و اروپای شرقی و تونس و مصر) و یا این نیرو را ندارند و بن بست انفجار ببار می آورد (نمونه های لیبی و سوریه). «اصلاح طلبان» به صراحت نگفته اند اما پاره ای از آنان کوشیده اند بگویند می توانند نقش همان نیروی خنثی کننده مقاومت رﮊیم در برابر جنبش مردم را بازی کنند. الا این که در گذشته نقشی وارونه این نقش را بازی کرده اند و در جنبش 88 نیز این نقش را به خود ندادند و، امروز نیز، «رهبر» و حزب سیاسی مسلح، در همان حال که نمی توانند کسی را نامزد کنند که حتی گرایشهای موجود در این حزب با او موافق باشند، میان تن دادن به تغییر و ماندن در بن بست و سپردن کشور به حادثه ها، دومی را برگزیده اند. به سخن روشن، خوب می دانند که، با «انتخاب رئیس جمهوری، چه او «اصول گرا» باشد و خواه «اصلاح طلب»، رﮊیم از بن بست خارج نمی شود.زیرا از بن بست با تن دادن به تغییر می توان بیرون رفت. تغییری که بن بست را می گشاید، استقرار ولایت جمهور مردم است. برسمیت شناختن ایرانیان بمثابه جامعه شهروندان، توانا به تغییر خویش و مسئول این تغییر است. در این وضعیت، هرگاه مردم خود تغییر را تصدی نکنند، بن بست از راه انفجار باز می شود با همه عواقب بس خطرناکی که برای کشور دارد.

اینک بر دانشجویان و همه آنها که برعهده می گیرند در جامعه ایرانیان نقش نیروی محرکه را ایفا کنند است که نخست شهروند بمعنای کسی بگردند که خویشتن را به تغییر خود توانا می دانند و مسئولیت این تغییر را بر عهده می گیرند. سپس پیام آور این توانائی و مسئولیت به مردم ایران بگردند. هسته ها را پدید آورند و فرصت نمایش انتخابات را به فرصتی برای ابراز خود انگیختگی و تصدی حق و مسئولیت تغییر خویش بشمارند. تحریم فعال انتخابات، یعنی تدارک گذار از این جامعه به جامعه باز و تحول پذیر، به جامعه ای از شهروندانی که تغییر خویشتن را خود تصدی می کنند. شهروند مسئول رشد خود گشتن و تصدی گذار از این رﮊیم به دولت حقوقمدار، می تواند روش ابراز توانائی و عمل به حقوق و برعهده گرفتن مسئولیت، در یکی از خطیر ترین دورانهای تاریخ ایران، باشد.

 

 

 

 


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter