رادیو عصر جدید: هنوز مشخص نیست که کاندیداهای جناحهای مختلف چه کسانی هستند، حتی اصلاح طلبها، بخصوص جوانان اصلاحطلب خیلی تاکید دارند که آقای خاتمی وارد این عرصه بشود هرچند که خود خاتمی هنوز موضعی نگرفته و بظاهر هم طوری نشان می دهد که نمی خواهد شرکت کند ولی صرفنظر از اینکه ایشان یا هر اصلاحطلبی شرکت کند، بودن یک اصلاحطلب در این انتخابات به نفع مردم است یا رژیم؟ یعنی باعث تثبیت رژیم می شود یا باعث می شود که جنبش مردم در برخوردش با حاکمیت استبدادی به نحوی جلوتر برود؟
با اینکه این دوستان خودشان به رفسنجانی انتقاد دارند، می گویند: «در صورتی که اصلاح طلبها، خصوصا آقای خاتمی به میدان نیاید، چون رفسنجانی لااقل با رهبر و جناح احمدی نژاد برخورد دارد، می تواند مورد استفاده جریانات اصلاحطلب قرار بگیرد و باید از آن هم پشتیبانی کنیم!» در این باره نظر شما چیست؟
بنی صدر: قبل از اینکه به سوالهای شما پاسخ بگویم، به دو موضوع که در وطن ما روزمره شده است می پردازم، یکی اینکه نیروهای انتظامی، مقصری را لباس زنانه پوشانده اند و در شهر گردانده اند، معنای اینکار این است که از دید این رژیم زن دون انسان است وگرنه در مقام تحقیر یک خاطی به او لباس زنانه نمی پوشاندند. جامعه ای که رژیمش، نیمی از آنرا که زنان تشکیل می دهند پست و حقیر می شمارد چگونه می خواهد رشد کند؟ مردم ایران اگر این سوال را از خود بپرسند در می یابند، هر جامعه ای که رشد کرده است در ابتدا زن منزلت و حقوق برابر با مرد پیدا کرده است اما زمانی که رژیمی زن را به این ترتیب تحقیر می کند، در واقع کل جامعه را تحقیر می کند، چرا که زن شریک زندگی مرد است و اگر اینها همسر نباشند مجموعه خانواده، نمونه کوچکی از رژیم و رابطه اش با جامعه می شود، همانطور که رژیم مانع رشد است در خانواده نیز وقتی که همسری نباشد و زن تحقیر و بی منزلت بشود، آن خانواده محل رشد نیست، محل زور و تخریب است، در نتیجه جامعه دچار عقب ماندگی می شود.
اینکه مردان و زنان کشور چنین تحقیری را تحمل کنند، گویای این است که این رژیم از راه تحقیر حکومت می کند و متاسفانه جامعه به جای اینکه واکنش نشان بدهد، نه به این معنا که خشونت را با خشونت پاسخ بدهد، بلکه به این معنا که وارد عمل بشود تا در این جامعه زن منزلت انسانی پیدا کند و به حقوق ذاتی خود بتواند عمل کند و زن و مرد انسانهای برابر، توانا به همکاری و زیست با یکدیگر و رشد با هم بشوند. این امر متاسفانه در شهرها و روستاهای ایران عمومی است، تا وقتی هم که این وضعیت هست این رژیم استبدادی هم هست. اگر به دنیا نگاه کنید، می بینید، به همان نسبت که زن در جامعه ای موقعیت مادون دارد قدرت یعنی زور محور است، زور می تواند شکلهای مختلفی مانند شکل پول یا رژیم استبدادی مثل رژیم کنونی در ایران، به شکل روابط مسلط - زیر سلطه میان مرد و زن، به شکل خشونتهای جنسی و فراوانی این نوع خشونت ها داشته باشد که این آخری ها دیگر دست آن رژیم نیست ولو هم رژیم این کارها را کرد خصلت و طرز فکرش همین است، جامعه می باید به عکس روی این خط برود که زن و مرد ایرانی به حقوق خویش عمل کنند و صاحب منزلت و کرامت انسانی بشوند.
مساله دوم ناشی از همین مساله اول است و آن وضعیت زندانیان سیاسی است، یک موردش آقای دکتر مهدی خزعلی است که مدتی دراز در اعتصاب غذاست. اینکه ما با او و طرز فکر او موافقیم یا خیر، یک امر است و اینکه انسانها حق دارند که اختلاف نظر داشته باشند، از حقوق ذاتی انسان است، برای اینکه ممکن نیست شما دو انسان پیدا کنید که مدام یک جور فکر کنند پس اختلاف در فکر باعث نمی شود که از حقوق انسانی قربانیان این رژیم جبار دفاع نکرد. در عین حال کسانی که با این رژیم مقابل می شوند، باید به این امر اساسی توجه کنند که این مردم ایرانند که حق دارند، صاحب حاکمیت هستند و باید شهروند به حساب آیند و از حقوق شهروندی برخوردار باشند بنابراین رفتارهای انسانهای سیاسی باید بازگو کننده این حق همگانی باشد چون اگر در این رویه عمل کنند، جو شفاف می شود و همه می فهمند که چه کسی با چه کسی و سر چه چیزی دعوا دارد. در غیر اینصورت مساله مورد نزاع را با منطق صوری می پوشانند و بعد دعوا میان دو شخص یا بین یک شخص و یک رژیم می شود، آنگاه دفاع از آنها مشکل می شود، بی دفاع می شوند و این رژیم آسان می تواند آنها را سرکوب کند.
با این دو توضیح که عرض شد، به سوال شما می رسم، امروز 30 فروردین ام که با هم صحبت می کنیم، کمتر از دوماه دیگر به انتخابات مانده است ولی اینکه «چه کسی نامزد هست، چرا نامزد هست و چه برنامه ای دارد؟» تا الان هیچ معلوم نیست. دفعه پیش در گفتگو با شما عرض کردم که اگر معلوم نیست دلیلش این است که در این رژیم راه حلی باقی نمانده است، بن بست است و عامل این بن بست هم ولایت مطلقه است. آقای هاشمی اخیرا با خامنه ای ملاقات کرده، بعد هم با استانداران صحبت کرده است و گفته است: «در انتخابات به عنوان کاندیدا نخواهد آمد به لحاظ اینکه نتیجه ندارد.» هفته گذشته توضیح دادم که چرا نتیجه ندارد، اکنون هم دوباره عرض می کنم، نتیجه ندارد چون که آقای خامنه ای به حرف دیگران گوش نمی دهد و کسی نیست که بگوید نمی داند چه می خواهد! فکر می کند که فکری که دارد عین ثواب است و همان باید انجام بشود و بن بست کنونی ناشی از این است که که بنابر قانون اساسی آدمی اختیارات مطلق دارد ولی اصلا مسئولیت و وظیفه ای ندارد خود را نیز همه کاره می داند و زیر بار رژیم "دو سر" نمی رود. "دو سر" نه به این معنا که دو سر (یکی رئیس جمهوری و دیگری آقای رهبری) داشته باشد بلکه در حد اینکه آقای رئیس جمهوری مقداری استقلال عمل داشته باشد هم خامنه ای زیر بار نمی رود، نتیجه اینکه سوال شما بعد از دیدار آقای هاشمی رفسنجانی با آقای خامنه ای و پاسخ او از موضوعیت افتاد. آقای خامنه ای بن بست است، بن بست را هم او باید بگشاید یعنی باید از سر راه کنار برود تا راه باز بشود و انتخابات حتی در محدوده رژیم معنا پیدا کند والا اکنون هیچ معنایی ندارد.
مردم ایران نباید خود را فریب دهند که اگر آقای فلانی بیاید چنین و چنان می شود! اگر این زمینه وجود داشت و برفرض که آقای هاشمی خامنه ای را ندیده بود و به استانداران آن حرفها را نمی زد و این امکان بود که آقای خاتمی خود را معرفی کند آیا حالا وقت معرفی اش بود؟ اگر همچنین امکانی بود حداقل شش ماه پیش، خاتمی باید می گفت که من نامزدم و برنامه کاری من هم این است. اینکه اینکار را نکرده به لحاظ این بوده است که امکانش نبوده است و آقای هاشمی رفسنجانی هم الان نمی گوید امکانش کمتر شده، بلکه می گوید اصلا امکانش نیست! فرض کنیم که آقای خامنه ای به آقای خاتمی بگوید: «شما خود را نامزد کنید.» اینجا این سوال بسیار مهم مطرح می شود: «اگر آقای خامنه ای خود را در این موقعیت ببیند که بسته نگاه داشتن فضا و میدان ندادن به نامزدهایی که نماد مقداری تغییر از دید مردم هستند باعث ایجاد وضعیتی می شود که نمی تواند مهارش کند و بتواند ببیند که با بحران اتمی، تحریم اقتصادی و باز نکردن فضا خودش میان دو سنگ آسیاب (یکی جامعه ایرانی از درون و دیگری بحران اتمی از بیرون) قرار می گیرد، چه خواهد کرد؟ آیا به سود خود نخواهد دید که فضا را مقداری بگشاید؟» آقای خاتمی مثالی است از اینکه، فضا را مقداری باز خواهد کرد چنانچه آقای خامنه ای در سال 1376 بعد از رای دادگاه میکونوس، قطع رابطه کشورهای اروپایی با رژیم ایران و خطر حمله نظامی به ایران، به نامزد شدن آقای خاتمی تن در داد، گرچه تصور نمی کرد که به خاتمی اقبال عمومی بشود. سوال این است که چرا این دفعه همان کار را نکند؟ در جواب، باید عرض کنم که موقعیت کنونی با سال 1376 تفاوتهای اساسی دارد از جمله اینکه آنزمان وضعیت اقتصادی مانند وضعیت کنونی نبود، ایران تحت مجازات اقتصادی نبود و به صراحت امروز هم تهدید به جنگ نمی شد و رژیم هم 16 سال دوران آقایان خاتمی و احمدی نژاد را نگذرانده بود یعنی مردم ایران تجربه این دو دولت را نکرده بودند، با این حال این امکان هست. البته این عامل مهم را هم باید یادآور شوم که آقای هاشمی گفته است: «سپاه به کمتر از تمام کشور راضی نیست!» یعنی سپاه می خواهد سلطه خود را بر تمام کشور بگستراند و سپاه نیز آنزمان این موقعیت را نداشت.
با همه این اوصاف فرض کنیم که آقای خامنه ای و سران سپاه به این نتیجه رسیده اند که «فضا را باید مقداری باز کنند و امکان رقابتی را فراهم کنند تا طوری جلوه دهند که یکی از نامزدها معرف مقداری استقلال از آقای رهبر است.» آیا شدنی است؟ «قانون قدرت» لحظه اول نیست، لحظه آخر است یعنی اگر شما به شخصی مانند آقای خامنه ای بگویید: «الان لازم است که شما کوتاه بیایید و بگذارید که مردم صاحب مقداری از حقوقشان بشوند، رییس جمهور هم مقداری معرف مردم بشود»، خامنه ای پاسخ می دهد: «معنای حرف شما این است که من قبول کنم که عملا هیچ کاره بشوم یا بخشی از اختیارات خود را از دست بدهم. مشخصا الان باید چیزی را از دست بدهم. اگر هم این کار را نکنم، فرض کنیم که 4 سال بعد در این موقعیت قرار می گیرم، کسی نمی آید کاری که 4 سال بعد مجبور می شود بکند را الان انجام بدهد، بلکه می گوید که این 4 سال را به همین ترتیب می گذارنیم، 4 سال بعد را هم می بینیم چه باید کرد؟» تمام مستبدهایی که تاریخ به خود دیده است، همینطور عمل کردند، برای مثال:
1- آقای هیتلر سران کشور آلمان را جمع کرد و گفت: «در جنگ شکست خوردیم.»، همه انتظار داشتند که این آقا بگوید که صلح خواهیم کرد اما گفت جنگ ادامه دارد تا آخرین لحظه هم که خود را آتش زد، جنگ ادامه یافت. منطق قدرت این است، جز این نمی توانست بکند چون اگر شکست در جنگ را می پذیرفت، پای صلح می رفت، باید تسلیم شدن آلمان، خودش بعنوان صدراعظم آلمان و حزب نازی و.. را می پذیرفت حال اینکه بیان «جنگ ادامه دارد» از این روی بود که تا از پای درآمدن کامل آلمان، اولا می توانست صدراعظم باقی بماند، ثانیا خیال می کرد که در این فاصله ممکن است تحولی پیش آید بیاید، سلاح جدیدی کشف شود که بتواند تعادل نظامی را برهم بزند، وضعیتی در یکی از کشورهای مقابل بوجود بیاید که نتواند جنگ را ادامه دهد و .... بنابرین کسی که قدرت را تصدی می کند بر خلاف عقل می بیند که کاری که در آینده ممکن است مجبور به انجامش شود را الان انجام دهد.
2- بنابر قرآن، فرعون زمانی ابراز پشیمانی کرد که در حال غرق شدن بود. چرا قبلا اظهار پشیمانی نکرد؟، ممکن بود غرق نشود! بعد از وقوع، از دید عقل آزاد می گوییم که ممکن بود غرق نشود اما از دید قدرتمدار اگر قبلا اظهار پشیمانی می کرد، پذیرفته بود که بساط فرعونیت برچیده شود و در فاصله اظهار پشیمانی تا غرق شدن در دریا، حاکمیت نداشت.
3- شاه سابق مگر نگفت: «صدای انقلاب را شندم»؟ البته خیلی زودتر می توانست بشنود، حق مردم را بپذیرد و تن به تحول بدهد، تن نداد. همان زمان هم که گفت صدای انقلاب را شنیدم، آیا گفت: «شما طبق قانون اساسی دارای حق حاکمیت هستید و رهبران جنبش بیایند حکومت تشکیل دهند. اگر هم در همه پرسی گفتید سلطنت را نمی خواهید، کنار می روم»؟ نه، اینرا نگفت، بلکه فورا حکومت نظامی تشکیل داد تا روزی که ناچار به ترک خاک کشور شد.
4- آقای خمینی چه زمانی جام زهر را سر کشید؟ در حالی که جنگ در خرداد 1360 با پیروزی ایران می توانست تمام شود، من هم که گفته بودم استعفا می دهم، کودتا هم لازم نبود! کودتا، کشتارها، فسادها، جنایتها و خیانتها (اکتبر سورپرایز، ایران گیت و زد و بند های محرمانه)، آخر سر هم سرکشیدن جام زهر! زمانی که اعلام شد: «در حساب دولت، پولی نیست، خطر قحطی وجود دارد، قشون عراق دوباره به داخل کشور برگشته است، مواضع مهمی را هم گرفته است، اگر جنگ ادامه پیدا کند می تواند خیلی جلوتر هم بیاید!»
با توضیحاتی که عرض شد، از آقای خامنه ای انتظار نداشته باشید برخلاف آقای هاشمی، که به او "نه" گفته است به آقای خاتمی "بله" بگوید و به ایشان بگوید که بفرمایید شرکت کنید! فرض کنیم که خامنه ای از قانون قدرت(از آدم قدرتمدار تا آخرین لحظه یعنی لحظه سقوط، نمی توانید انتظار داشته باشید که به عقل و منطق انسانهای معمولی تن بدهد.) که بیان کردم، مستثنی باشد، چرا باید این کار را انجام بدهد، چه فشاری از ناحیه مردم می بیند؟ جایی سراغ دارید که مردم جنبش کرده باشند در اعتراض به اینکه چه وضعیتی است که شما ایجاد کرده اید، مگر می شود در کمتر از 55 روز مانده به انتخابات معلوم نباشد چه کسی می خواهد رئیس جمهور شود و چه کاری انجام دهد؟ تازه با وجود ولایت مطلقه، کاری هم مگر می تواند بکند پس برنامه بی معنی است برای اینکه سیاست عمومی اقتصادی و سیاست خارجی را رهبر معین می کند، قوای نظامی و انتظامی، دستگاه تبلیغاتی و دستگاه قضایی هم در دست اوست! کاندیدا چه برنامه ای ارائه کند؟ بر فرض که برنامه ای هم ارائه کرد، آیا مردم پرسیده اند که این چه وضعی است؟ نه، هیچ خبری نیست! عده ای امضا کرده اند که آقای خاتمی شما بیایید که اتفاقا آقای هاشمی جوابشان را هم داده و به استاندارها گفته: «شما سال 84 گفتید بیا، وقتی آمدم، مرا رها کردید و نامزد دیگری را برای خودتان انتخاب کردید»، یعنی به این امضاها هیچ اعتمادی نیست! فرضا هم اعتمادی باشد، گویای چیست؟
در کشورهای غربی، ماهها قبل از انتخابات حرکت و جنبش و برنامه های تبلیغاتی گسترده هست، ولی در ایران اصلا کسی نمی پرسد انتخاباتی هست یا خیر؟ پس فشاری از جانب مردم برای کوتاه آمدن و باز کردن فضا به خامنه ای مشاهده نمی شود که می تواند خوب و شامل این معنای مهم باشد که جامعه به این نتیجه رسیده است که در این رژیم با وجود ولایت مطلقه، انتخابات بی معنی است و کاملا بی تفاوت شده است و این بی تفاوتی را باید فعال کند. اگر مردم بی تفاوت بمانند، در واقع دعوا به بین رژیم و قدرت خارجی بر می گردد و بینشان فعل و انفعالهایی خواهد شد که پیامدهایش را مردم ایران باید بپردازند چنانکه الان می پردازند. بنگرید که همین تحریمها، زندگی شما را چقدر خراب کرده است؟ هر مجازاتی که وضع می کنند به شما مردم ایران منتقل می شود پس تا وقتی که بی تفاوت بمانید وضعیت بدتر می شود تا جاییکه نتوانید تحمل کنید، آنوقت هم معلوم نیست چه از ایران بماند. برعکس قانون قدرت که آخرین لحظه است، قانون استقلال و آزادی اولین لحظه است یعنی هر لحظه که از دست می دهید، هزینه ای که می پردازید، بسیار سنگین است. آدمی در اولین فرصت باید به استقلال و آزادی خویش ارزش بدهد و عمل کند؛ عملش به این است که شما این انتخابات را واقعی کنید یعنی «رای منفی» به این رژیم را انتخاب کنید که فضا را باز می کند. چگونه به این رژیم رای منفی بدهید؟
اگر در خود این توانایی را می بینید، بیرون بیایید و به رژیم و دنیا بگویید: «ما صاحب کشور خویش هستیم». اگر این توانایی را در خود نمی بینید، حداقلش این است که که تحریم همگانی کنید. این انتخاب شما که بین یک وضعیت بد(در واقع بدترین) و یک وضعیت خوب(یک امکان جدید که حضور ملت در صحنه است)، دومی را انتخاب کردید، وضع را دگرگون خواهد کرد. با این انتخاب ملت صحنه را در دست می گیرد و می گوید: «کشور و حاکمیت مال من است، می خواهم شهروند باشم و جمهوری شهروندان و دولت حقوقمدار داشته باشم و در این جهان مستقل باشم. می خواهند نقش بدیل، الگو و رهبر را در جهان داشته باشم» که حق یک ملت تاریخی مثل ملت ایران است، امیدوارم که شما این انتخاب را می کنید.
شاد و پیروز باشید
گفتگو با رادیو عصرجدید در 30 فروردین 1392
گفتگوهای رادیو اینترنتی عصرجدید با آقای بنی صدر، جمعه ها ساعت 21:40 الی 22:10(بوقت ایران) از آدرس زیر پخش می شوند:
http://www.asrjadid.com/musicvideo.php?vid=8eade25e1