انقلاب بدون بدیل و اندیشه راهنما؟

 

enghelabe meserاز سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۸۲۲

پاسخ به پرسشهای ایرانیان

 

از ابوالحسن بنی صدر

 

پرسش اول: مصریها چگونه بدون اندیشه راهنما و بدیل انقلاب کردند؟

 

 

    آقای بنی صدر همیشه در باره انقلاب می گفتند، نمی شود یک ملتی نداند که چه می خواهد و انقلاب بکند و همین دلیل را برای نقض این صحبت که "در انقلاب 57 مردم نمی دانستند چه می خواهند" بکار می بردند در حالی که در این مصاحبه خودشان گفتند که مردم مصر نه اندیشه راهنما داشتند نه بدیل.

 

    سؤال من اینست که پس چگونه مصریها 2سال پیش انقلاب کردند و چگونه الان با ماندن در صحنه باعث عقب نشینی مرسی از اختیاراتی که برای خودش در نظر گرفته بود شدند؟ آیا همین فکت برای رد مدعای خودشان کافی نیست؟

 

 

 

• پاسخ به پرسش اول:

 

 

 

1 – این که ملتی نداند چه می خواهد و انقلاب کند، یک ادعا است و اینکه بدیل و اندیشه راهنمای درخور نداشته باشد، سخنی دیگر است. مردم مصر می دانستند چه نمی خواهند (مبارک ارحل/مبارک برو!) و نیز می دانستند چه می خواهند (دموکراسی). بنا براین، جنبش آنها در مرحله نخست خود پیروز شد. اما چه شد که آغازگران انقلاب، نسلی که در برابر رﮊیم مبارک ایستاد، در نخستین انتخابات، اکثریت پیدا نکرد؟. سلفی ها آغازگر جنبش نبودند. با آن موافق نیز نبودند. اخوان المسلمین، آغاز گر نبودند و در جنبش، نقش رهبری نیز نداشتند، متهم به معامله با ارتش برسر جنبش نیز بودند. با وجود این، هر دو گروه اکثریت بدست آوردند. در انتخابات ریاست جمهوری نیز پیروزی از آن آقای مرسی، نامزد اخوان المسلمین شد. مانور آقای مرسی کارساز نیز شد. توضیح این که او به خود اختیار داد و در همان حال که به این اختیار به خود دادن اعتراض می شد، فرصت را برای به تصویب رساندن قانون اساسی مغتنم شمرد. 

 

 در ایران، اندیشه راهنمای انقلاب، اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی بود و بدیل هم مصدقی ها بودند. چرا که قرار بود آقای خمینی به قم برود و او و روحانیان وارد دولت نشوند. بنا بر استقرار ولایت جمهور مردم نیز بود. در انتخابات ریاست جمهوری، کسی با همان اندیشه راهنما و با 76 درصد آراء به ریاست جمهوری رسید. نامزدهای دیگر نیز جانبدار دموکراسی بودند. نامزد حزب جمهوری اسلامی، حزبی که آلت فعل ملاتاریا در کودتای خرداد 60 شد، کمتر از 5 درصد آراء را آورد. پرسیدنی است که آیا بدون گروگانگیری و تقلب در انتخابات مجلس (اولی با تأیید و دومی با جواز آقای خمینی)، کودتا برضد انقلاب و دموکراسی میسر می گشت؟ آیا آقای خمینی با همان اندیشه راهنما و با همان اصل «ولایت با جمهور مردم است»، با ورود به ایران، کودتای خزنده خود را آغاز کرد و با ولایت فقیه و گروگانگیری و تقلب در انتخابات و معامله پنهانی اکتبر سورپرایز و بکار انداختن ماشین اعدام و نعمت خواندن جنگ، واپسین مرحله کودتا را در خرداد 60، انجام داد؟ بدون تردید، نه. با اندیشه راهنمائی ضد آن اندیشه راهنما و با روشی ضد روشی که گل را بر گلوله پیروز کرد، استبداد ملاتاریا را برقرار کرد.

 

2 – با آنکه مصریها می گویند از سال 1890مجلس داشته اند و با دموکراسی خو کرده اند، در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری، خبری از اندیشه راهنمای جنبش آنها و نیز بدیلی که خود را نماد جنبش بخواند، نبود. در انتخابات ریاست جمهوری سه تنی که رأی های اول را آوردند، یکی از اخوان المسلمین و دیگری از ناصری ها و سومی صاحب مقام در رﮊیم مبارک بود. پس جنبش نه اندیشه راهنمای درخور و نه بدیل داشت. از این رو است که ساخت رﮊیم تغییر نکرده است.

 

اینک مردم مصر و نیز مردم تونس، خود را با واقعیت روبرو می بینند. آیا به این صرافت افتاده اند که اسلام هرگاه بیان استقلال و آزادی و رشد برمیزان عدالت اجتماعی باشد، نمی تواند با قدرت، حتی دولت حقوقمدار درآمیزد؟ آیا به این صرافت افتاده اند که درآمیختن دین و قدرت، دین را در بیان قدرت از خود بیگانه و وسیله تجویز خشونت می کند؟ پاسخ این پرسش را پیدایش اندیشه یا اندیشه های راهنمائی می دهد یا می دهند که بیان استقلال و آزادی و رشد انسان و جامعه انسانها، بر میزان عدالت اجتماعی، باشد و یا باشند. این اندیشه همراه می شود با پیدایش بدیلی که جایگاه خود را جمهور مردمی بداند که در پی ارتقاء منزلت و شهروند شدن باشند. این اندیشه همراه می شود با بدیلی که هدف خود را نه قدرت که استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی بداند.

 

3 – انقلاب تغییر ساختها در یک جامعه است. باز و تحول پذیر شدن نظام اجتماعی است. به زبان ساده، رها شدن رابطه ها در جامعه از بار سنگین زور است. بدل نشدن نیروهای محرکه به زور و بکار نیفتادنشان در تخریب است. در عوض، بکار افتادن آنها در رشد است. اندیشه راهنمای نیروی محرکه انسان و توانا کننده او به سمت و سو دادن به نیروهای محرکه است. پس اگر، باز و تحول پذیر شدن نظام اجتماعی هدف بگردد، بدیل و اندیشه  راهنمائی در خور این هدف ضرور می شود. برای مثال، شاه سابق می گفت: سخن من و  شهبانو فوق قانون است. امروز می گویند: حکم حکومتی ولی فقیه فوق قانون است. این دو ادعا، گویای یکسانی بیان قدرتی فراگیر است که بکار استبدادی می آید که دیروز و امروز بر ایران حاکم است. بدیهی است با این اندیشه راهنما نه دولت حقوقمدار پدید آوردنی است  و نه جامعه باز و تحول پذیری که، در آن، هر انسان از استقلال و آزادی و همه دیگر حقوق خویش برخوردار، شهروند جامعه باز و تحول پذیر بگردد. هرگاه قبل از انقلاب، بدیل استبداد شاه، استبداد «فقیه» می شد، انقلاب ناممکن می گشت. زیرا در سطح دولت استبدادی، خلائی وجود نداشت. استبداد دو مدعی داشت با یک هویت. انقلاب میسر شد زیرا بیان استقلال و آزادی اندیشه راهنما با بدیلی همراه شد که جامعه ملی را اقامتگاه خویش شناخت و از راه مردم و با مردم عمل کرد. هرگاه آقای خمینی عهد نمی شکست و عوامل دیگر درکار نمی آمدند و بدیل در اقامتگاه خود می ماند، بدیل و اندیشه راهنمای انقلاب، با تغییر ساختهای جامعه و تحقق انقلاب خوانائی پیدا می کرد و انقلاب به هدف خویش می رسید. نسل امروز، در تجربه انقلاب، از این دیدگاه، نیک باید بنگرد و درپی بیان استقلال و آزادی شود و خویشتن را بدیل، یعنی نسل سازنده جامعه باز و تحول پذیر بگرداند.  

 

      مصریها و تونسی می دانسته اند چه می خواهند اما عوامل لازم برای رسیدن به خواست خود را نیز می باید تدارک می دیدند. هنوز می باید تدارک ببینند. انقلاب پایان تحول نیست، آغاز آنست. تجربه های کشورهای عرب، درسی بس گرانبها به ایرانیان و دیگر ملتهای جهان می آموزند: اندیشه راهنمائی که بیان استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی باشد و نیز بدیلی که جامعه سیاسی ای را تشکیل دهد که اقامتگاهش جمهور شهروندان باشد، ضرورت تمام دارد. «اپوزیسیونی» که قدرت را هدف می کند و محل عملش بیرون مردم است و با مردم و از راه مردم عمل نمی کند و جز به تصرف دولت، ولو با حمایت بیگانه نمی اندیشد، بخشی از استبداد حاکم است. بازگرداندن جامعه سیاسی به اقامتگاهی که این جامعه وقتی بنا بر استقرار جمهوری شهروندان است و نگاه داشتنش در این اقامتگاه، همان کاری است که در سه جنبش همگانی (مشروطیت و ملی کردن نفت و انقلاب 57)، مردم ایران از آن غفلت کرده اند. بی درنگ می باید بدین مهم پرداخت تا مگر افزون بر قرنی تأخیر را بتوان در عمر نسلی جبران کرد.

 

   

 

پرسش دوم: ملتی باید خود انتخاب کند و اگر حسین (ع) می دانست

 

 

 

 

 

 

 

بنام خدا

جناب سید ابوالحسن بنی صدر. باسلام وتحیت

 در مصاحبه با آقای عبداللهی فرمودید خلاء را زور و نا حق پرمی کند. به شما بگویم روزی به همکاری گفتم فردا به تظاهرات می رویم می آیی؟ گفت: نه. گفتم: چرا؟ گفت من بچه کنکوری دارم و فردا باید به دانشگاه برود. یک روزی به همکاری که ادعای روشنفکری داشت و خود را طرفدار آزادی می دانست گفتم شنیدم در انتخابات به سرصندوق رفته ای و همکاری کرده ای پس آن حرفها چه بود؟ گفت من دیدم پنجاه تومان (پنجاه هزار تومان) می دهند و با این پول می توانم بلوزی برای یکی از بچه هایم بگیرم. خب قربون جدت، با این جماعت این چنینی که تعدادشان هم کم نیست چه باید کرد؟ ملتی خود باید انتخاب کند یا دیگری؟ اگر بهشت هم برای او بسازی مفت از دستش می دهد.

و سئوال دیگر اینکه اگرحسین بن علی علیه السلام شهید خلق های خاورمیانه و همه ملل آزادیخواه می دانست که آن مردم به عهد خود وفا نمی کنند تصمیمی دیگر می گرفت یا همان تصمیم را؟

    داشتم مطلب هاآرتص را می خواندم و این سئوال پیش آمد که آیا هیچ دیکتاتوری بدون حمایت بیگانه لحظه ای دوام می آورد؟ صدام حسین را تا وقتی که برایشان مفید بود نگه داشتند و از آن پس او را به بهانه سلاح اتمی برانداختند. اکنون از طرفی قدرت خارجی با اعمال جنگ پنهان و جنگ اقتصادی هم می خواهد سرنوشت ملتی و اختیار رژیمی را چنان در دست خود داشته باشد بسان انگشتری در دست. من امیداورم که آقای خامنه ای داستان پیوستن "حر" به صف امام حسین را فراموش نکند. امیدواریم بیهوده نیست. بر این مبناست که او با زمامداران دیگر فرق می کند. او "سید" است با قرآن و حدیث سر و کار داشته است می داند حساب و کتابی و قیامتی در کار است، برای امام حسین سخن گفته و گریه کرده است. اما زمامداران دیگر چنین نبودند. او می داند خداوند توبه کنندگان را دوست دارد. البته باید بپذیریم که هر انسانی خطا پذیر است. من باورم این است که آقای خامنه ای اینقدر بصیرت دارد که در انتخاب میان قران و مردم و آزادی از یک طرف و استبداد و سلطه بیگانه و جهنم، گزینه اول را برگزیند. چنین باد. شاد و پیروز و رستگار باشید. آبان 91

 

 

 

 

 

 

 

• پاسخ پرسش دوم: درسی که حسین (ع) می آموزد اینست: بر حق باید ایستاد:

 

 

 

 

 

1 – روشن است که تحول را خود مردم باید بکنند. حق با پرسش کننده گرامی است. بهشت را انسان می سازد. اگر خود آن را نساخت و برایش ساختند، قدرش را نمی داند و تباهش می کند. در حقیقت، غیر از این که ممکن نیست استبداد بهشت بسازد و جز جهنم نمی سازد، برفرض هم که ممکن شود و بسازد، چون مردم در ساختن آن شرکت نداشته اند، در این بهشت، احساس بیگانگی می کنند و بهشت را ویران می کنند تا با همان که هستند، سازگار شود. انسان مستقل و آزاد و موجودی با مجموعه ای از استعدادها و فضلها آفریده شده است تا فرهنگ استقلال و آزادی و جامعه مستقل و آزاد و در رشد بسازد. هرگاه از استقلال و آزادی غافل شود، درجا بنده زور می شود و گرفتار رنج و مشقت می گردد. چون زور ویران می کند و نمی سازد، انسان زور باور ضد فرهنگ قدرت می سازد و نظام اجتماعی را می بندد تا که نیروهای محرکه جز در ویرانگری کاربرد پیدا نکنند. چنین انسانی جهنم ساز می شود.

 

      بدین قرار، بی تفاوتها و نیز کسانی از قماشی که پرسش کننده معرفی می کند، را می باید  از غفلت خویش آگاه کرد. می باید از جهنمی که بدست خود می سازند، آگاه کرد. می باید ازنقشی که هر یک در ساختن این جهنم بر عهده می گیرند، آگاه کرد. بخصوص می باید بدیل شد. خود را نماد انسانی گرداند که به بدل کردن جهنم به بهشت توانا است. باید امام، بمعنای کسی شد که آینده را در وجود خود، در گفتار و کردار و پندار خود، حال می کند. ایران امروز، در سطح جمهور مردم است که به بدیل نیاز دارد. هر اندازه شمار انسانهایی که پندار و گفتار و کردارشان از زور خالی هستند و رشد می کنند، بیشتر، انقلاب واقعی میسر تر و تحول از نظام اجتماعی نیمه بسته - که استبداد حاکم فرآورده آنست-، به نظام اجتماعی باز و تحول پذیر شتاب گیر تر. در جامعه امروز ایران، جامعه ای چنین گرفتار خشونت، رها کردن خویش از خشونت و نماد زندگی بدون خشونت و توأم با خشونت زدائی شدن ، بدیل شدنی سخت کار ساز است. 

 

      پرسش کننده گرامی و فراوان انسانهای همانند او در رفتارهای کسانی می نگرند که از استبداد حاکم ناراضی هستند و در همان حال، بنا بر مصلحت، فعل پذیرانه، خویشتن را با اوامر و نواهی او سازگار می کنند. اما آنها درسهای موفقیت را باید بکار برند: نخست نفس خویش را مکلف بشمارند و به نفس خویش اعتماد کنند و بر آن شوند که بدیل، یعنی انسانی نو، بگردند. نپندارند که گویا مبارزه با استبداد حاکم در به خیابان درآمدن وشعار دادن، خلاصه می شود. مبارزه با زور و زورمداری، در اصل، نماد زندگی استقلال و آزادی از زور و زورمداری و توانائی بر توانائی افزودن گشتن است. بدیلی که جایگاه او جامعه مدنی است همین است.

 

2 – نماد ایستادگی بر حق که حسین (ع) بود، می دانست که اکثریت بزرگ برعهد خویش نمی مانند. دست کم از سرنوشت مسلم، فرستاده خود آگاه بود. او به قاعده مهاجرت عمل می کرد. هرگاه راه بر او نمی بستند، او از قلمرو حاکمیت جبار بیرون می رفت تا که بدیل در سطح جامعه ها بگردد. بدیل بگردد تا مگر آنها تغییر کنند و به یمن تغییر کردن توانائی تغییر دادن را پیدا کنند. پس عمل او با دو قاعده بس مهم خوانائی داشت: بیرون رفتن از محدوده حاکمیت جبار و پدید آوردن بدیل برای مردمی که تا تغییر نکنند، تغییر نمی دهند. در جامعه انسانها، نقش بدیل وقتی انسانی است که برحق می ایستد، اینست که با ایستادن بر حق، امکان بکار بردن قاعده دوم، تغییر کن تا تغییر دهی، را فراهم می آورد.  

 

      اما آیا این امر که راه را بر او بستند و در صحرای کربلا، او را در میان گرفتند، پیشاپیش می باید می دید و قدم در راهی نمی گذاشت که گذاشت؟ بهیچ رو، چنین واقعیتی قابل پیش بینی نیز بود و او کاری را که کرد که باید می کرد: هرکسی که برحق می ایستد و این کار را در قلمرو حاکمیت جبار می کند، می داند که امکان محاصره شدنش و در حلقه محاصره، همراه شمار کم یاران، تنها شدنش وجود دارد. هم قرآن را خوانده بود و هم از زندگی پیامبر  آگاه بود و هم تاریخ هر ملتی از این نوع رویدادها فراوان به خود دیده بود و از آن پس نیز فراوان به خود دیده است. نسل معاصر ایران هم 28 مرداد را به خود دیده است و هم خرداد 60 را. پس، پرسش اینست: در چنین موقعیتی چه باید کرد؟

 

      دو راه کار بیشتر پیش رو نیست: تسلیم شدن و الگوی ایستادگی برحق گشتن و بدین ایستادگی، پیروز گشتن. یکبار دیگر، سخن گاندی را به یاد می آورم: حسین به انسانها آموخت چه سان اندک شماری از راه ایستادن بر حق، بر قدرت بزرگ پیروز می شوند.  اینک دلیل پیروزی را با دو قاعده، یکی بدیل گشتن و دیگری تغییر کردن و تغییر دادن توضیح می دهم:

 

2/1.چون بر حق ایستادی، به ترتیبی که میان تو و جبار، هیچ وجه اشتراکی نماند، وقتی برغم تسلیم قدرت شدن اکثریت بزرگ، محل بدیل را باز همان مردم شناختی و از آن بیرون نیامدی، الگوی زندگی در استقلال و آزادی و نماد توانائی بکمال می گردی. دو زندگی، یکی زندگی در استقلال و آزادی و دیگری زندگی در بندگی زور و زورمداری و تحت حاکمیت جبار را در معرض دید انسانهائی قرار می دهی که از حقوق و توانائی خویش غافل و به اطاعت از قدرت معتادند. زندگی در استقلال و آزادی تو است که شماری را از غفلت بدر می آورد و برآن می شوند بدیل بگردند و نوع دیگر زندگی، زندگی در استقلال و آزادی را بسازند. بدین تغییر کردن است که تغییر می دهند:

 

2.2. در جامعه های بشری که بنگریم، می بینیم، راه تحول این سان باز شده است: نخست، کم شماری، ولو با وجود تمایل اکثریت به آنها، برحق می ایستند و بدیل و الگو و نماد می شوند. زندگی را از راه سازش با زورمداری، به مرگ نمی آلایند. بسا اندک شماری که هستند، کم شمار تر نیز می شوند، زیرا کسانی ایستادن بر حق و زندگی از راه عمل به حقوق را رها می کنند. این بدیل و الگو و نماد چشم ها را به زندگی در استقلال و آزادی باز می کند. کسانی که این زندگی را بر می گزینند، پر شمار می شوند، این بار، بدیل و الگو و نماد بسیار پر شمار و حذف ناکردنی می شوند. در همان حال، استبداد جباران چون زندگی سوز است، عوامل، از درون و بیرون، آن را می فرسایند. سرانجام، بنا بر قاعده تغییر کن تا تغییر دهی، عمل می کند: انقلاب روی می دهد و جامعه تحول خویش را آغاز می کند. 

 

      هرگاه بدیل به اندازه کافی توانمند باشد و محل عمل خویش را که جامعه است ترک نگوید، تحول سرراست می گردد. اما هرگاه بدیل، این توانائی را نداشته باشد یعنی در جامعه سیاسی، تمایل های قدرتمدار دست بالا را پیدا کنند، بازسازی استبداد میسر می شود. راه تحول، بس پر پیچ و خم می گردد و زمان آن بسیار طولانی. در چنین وضعیتی، بهمان نسبت که بدیل و الگو و نماد زندگی در استقلال و آزادی از جامعه بیرون نمی رود تا در سرای دولت منزل کند، بهمان نسبت که نماد هدف انقلاب می ماند، از پیچ خم تحول و طول زمان آن کاسته می گردد.

 

3 – در باره ممکن بودن یا نبودن «حر» شدن آقای خامنه ای، باید بدانیم که نا ممکن نیست. اما یک ملت زنده بنا را بر این امکان نمی گذارد. زیرا

 

3/1.برفرض که آقای خامنه ای حر شود، رﮊیم جبار برجاست. او کارگزار این رﮊیم است. یکبار دیگر، هشدار می دهم: در رﮊیم خلاء وجود ندارد تا بتوان آن را پر کرد. یک جمع قدرتمدار که تصرف دولت را هدف می کند، بدیل نمی تواند بگردد. هم به این دلیل که از جنس رﮊیم است و هم به این خاطر که در رﮊیم، جائی خالی از قدرت نیست که جمعی برآن شوند که آن را پر و از آن خود کنند. هر فضائی هم که خالی می شود، درجا، توسط این و آن مافیا پر می شود. این واقعیت که رﮊیم تقسیم به دو می کند و یکی از دو طرف را حذف می کند، یعنی ولایت مطلقه فقیه می خواهد جز برای خود، برای احدی فضا نگذارد.  

 

3/2. یکبار فرض کنیم آقای خامنه ای حر شود و رﮊیم همین که هست بماند. اما او طرفدار ولایت جمهور مردم شود. در روزهای انقلاب گفته بود که «ولایت فقیه وهن اسلام است» و اینک برآن شود که این وهن را بزداید. یا به جای او کسی در رأس رﮊیم قرار بگیرد که طرفدار ولایت جمهور مردم باشد. اگر او توانائی تغییر ساخت رﮊیم را نداشته باشد، درجا حذف می شود. و اگر جانشین او این توانائی را نداشته باشد، یا حذف می شود و یا خود را با آن تطبیق می دهد (مثالهای آقایان خمینی و دستیاران او و مثال حاکمان جدید مصر و تونس). اما اگر او حر شود یا نشود، و مردم کشور توانائی های خود را بکار گیرند و جامعه خویش را دیگر کنند، تغییر ساخت دولت، میسر می شود. تا این جا، عامل تغییر دهنده مردم هستند. مردم و بدیلهائی که در میان آنها بالیده شده اند، تغییر می کنند و تغییر می دهند. 

 

     بار دیگر فرض کنیم آقای خامنه ای حر شود و مقام خویش را ترک گوید. و گروهی، بیرون از رﮊیم خود را آلترناتیو خوانده باشد و  رﮊیم بپذیرد که این گروه جانشین آقای خامنه ای و گروه او شوند. آش همان آش می شود. این گروه یا خود را با رﮊیم تطبیق می دهد و بساط ولایت مطلقه فقیه گسترده می ماند با اسمی دیگر. و یا حذف می شود. 

 

3.3. بدین قرار، مردم ایران می باید نفس خویش را مکلف بشمارند و خود را تغییر دهند تا تغییر رﮊیم میسر شود. اینک که پذیرفتیم بهشت و جهنم را مردم خود می سازند، پس اگر بنابر ساختن بهشت است، نباید به انتظار تغییر کردن آقای خامنه ای نشست. این مردم هستند که باید تغییر کنند و نباید تردید کنند که با تغییر آنها، استبداد مسلکها نیز می توانند تغییر کنند. و تغییر مردم نیازمند بدیلی است از خود مردم و پرشمار و با بیان استقلال و آزادی، بمثابه اندیشه راهنما.

 

 

 

پرسش سوم: توانائی طرفداران خط استقلال و آزادی:

 

 

 

 

 

     دوستان در نشستی که اخیرا داشتیم چند سئوال مطرح شدند: 

 

1- در حالیکه که گروه های مختلف در خارج از کشور به شکل های مختلف اعلام موجودیت می کنند و جلسات مختلف تشکیل می دهند آیا طرفداران خط استقلال و آزادی توان آن را ندارند به عنوان تشکلی منسجم نظرات خود را اعلام نمایند؟

 

2- علیرغم اینکه همه اهل سیاست می دانند در داخل کشور در هر  شهر حتی روستا طرفداران اندیشه استقلال و آزادی طرفداران محکمی دارند چرا در خارج سعی نمی شود با اتحاد خود در مقابل یک سری افرادی که هنوز دنبال شاه هستند نشانگر اندیشه مردم داخل که بدون تردید از نسل جوان تا مسن ترها طرفداران سرسخت استقلال و آزادی هستند باشند؟

 

3 - سئوال شد در نشستی که چند مدت قبل با حضور آقای بنی صدر بر پا شد و آقای بنی صدر از عشق سخن گفت آیا یک جلسه سیاسی بود یا به مناسبت دیگر و آیا افراد شرکت کننده از طرفداران خط استقلال و آزادی بودند؟

 

 

 

 

 

• پاسخها به پرسشهای سه گانه:

 

 

 

   دو پرسش در باره توان «طرفداران خط استقلال و آزادی» و اتحاد این طرفداران را یک پرسش می کنم و به این شرح به آن پاسخ می دهم:

 

1 – از کجا بدانیم که آلترناتیو سازی برای قدرت حاکم، در وابستگی و محدوده عملش دولت (جانشین حاکمان گشتن) است؟ می دانیم که اصول و حقوق مطلوب هر انسان و هر جامعه انسانی را می توان فهرست کرد و خود را جز آن وانمود کرد که هست. اما غیر از تناقض اصول و حقوق اعلام شده با اندیشه راهنمای تشکیل دهندگان چنین آلترناتیوی که پندار و گفتار و کردارشان، آشکارش می کنند، مبانی تشکیل اینگونه آلترناتیوها عبارتند از:

 

1.1. مردم ناتوانند و خود نمی توانند سرنوشت خویش را تغییر دهند. شگفتا! جمعیت ایران نصف جمعیت امروز ایران بود و ارتش و دستگاه سرکوب آن نسبت به جمعیت آن روز، پر قدرت تر از سپاه و دستگاه سرکوب رﮊیم مافیاهای نظامی – مالی بود. آن رﮊیم از موقعیت منطقه ای و بین المللی بهتر و حمایت بتمام تر قدرتهای خارجی نیز برخوردار بود. مردم ایران تجربه دولت دینی که جز همان دین دولتی نیست و نمی تواند باشد را نیز آن روز ندیده بودند و اینک دیده اند. چرا این مردم نمی توانند سرنوشت خویش را در دست بگیرند؟

 

1.2.  انقلاب یک فاجعه بوده و روز 22 بهمن «روز سیاه» تاریخ است. هدف القای بیزاری از انقلاب و ترس از آن، جز این نیست که این نسل را آلت فعل آلترناتیو وابسته کنند. از این رو است، مرتب تبلیغ می شود که جوانان از انقلاب بیزارند و انقلاب را اشتباه نسل پیشین می دانند. غافل از این که انقلاب حق هر ملت است (بنابر اعلامیه جهانی حقوق بشر) و نسلی که از این حق غافل و از آن بترسد، سرنوشتی جز ویران شدن و ویران کردن پیدا نمی کند. بنگرید به سرنوشت دو نسل ایرانی از انقلاب بدین سو و نسلهای جوان در جامعه های دیگری که اختیار تعیین سرنوشت خود را به قدرتهای بیگانه سپردند. و از یاد نبرید که انقلاب آغاز تحول است و با گذشت 224 سال از انقلاب فرانسه، هنوز می پرسند: آیا انقلاب به همه هدفهای خود رسیده است؟

 

1.3. بدیلی هم که در استقلال و آزادی، از راه مردم و با مردم، وضعیت را تغییر بدهد، وجود ندارد. لازم می شود، نخست سانسور کرد و سپس گفت: چنین بدیلی وجود ندارد. اگر هم وجود داشته، سرکوب رﮊیم ناتوانش ساخته و بودش را با نبودش برابر کرده است! غافل از این که وقتی بر حق ایستادی، نه از میان میروی و نه ناتوان می شوی. روز به روز نیز تواناتر می گردی.

 

1.4. جهانی شدن، استقلال را بی محل کرده است. باز سانسور می شود که این واقعیت که حتی اگر جهانی شدن را سلطه ماوراء ملی ها بر نیروهای محرکه جهانیان نشماریم، باز، به دلیل همین جهانی شدن، استقلال اهمیتی دوچندان بیشتر از گذشته یافته است. نه تنها به این خاطر که انسان شهروند نمی شود مگر با بکار بردن استقلال و آزادی خویش، بلکه به این لحاظ نیز که روابط قوا در مقیاس جهان تعیین کننده چند و چون زندگی در هر جامعه ای می شود. پس هر ملتی، برای این که این روابط قوا به زیانش برقرار نشوند، نیاز به استقلال دارد. هر اندازه خود را از روابط قوا رهاتر کند، استقلال خود را بیشتر و نیروهای محرکه در اختیار را افزون تر و رشد خود را همه جانبه تر می کند.   

 

1.5.کار رﮊیم با «جامعه جهانی» به عادی شدن رابطه راه نمی برد، بلکه به تشدید رویاروئی ها و مصمم شدن این «جامعه »بر سرنگونی رﮊیم، راه می برد.  تمامی استبدادهائی که سرنگون شده اند، با دخالت «جامعه جهانی » سرنگون شده اند. روشن است که نمی گویند جانشین رﮊیمهای سرنگون شده، دموکراسی نشده است. قرار گرفتن در خطر تجزیه و فنا شده است.

 

1.6. اسلام ستیزی و اسلام هراسی هم یکی از مبانی و هم زمینه عمومی بدیل وابسته ساختن است. با اسلام، تنها بمثابه دین،  نیست که دشمنی می شود. بخاطر مشوش کردن وجدان تاریخی، بنابراین وجدان همگانی نیز هست. روشن سخن این که هرسلطه گری می داند برای رام کردن زیر سلطه، کار نخست، ویران کردن گذشته او است. به قول ﮊرﮊ اورول George Orwell ، برای سلطه بر کسی نخست می باید برگذشته او مسلط شد. راست بخواهی می باید هویت تاریخی را ویران کرد، گذشته کسی را نه نقد که خراب کرد تا او نتواند سرپای خود بایستد و خود را ناگزیر ببیند به ارباب تکیه کند. مشاهده زندگی کسانی که نوکر بیگانه شده اند یا می شوند، نیز، ما را به همین نتیجه می رساند. 

 

1.7. چون بدیل بیانگر استقلال و آزادی که محل عملش مردم باشد و با مردم و از راه مردم عمل کند، وجود ندارد و یا وجودش به حساب نمی آید، پس راه حلی که می ماند، آلترناتیوی است که بتواند حمایت قدرتهای خارجی «موافق مردم سالاری» را بدست آورد و با کمک این قدرتها، رﮊیم را تغییر دهد!

 

     «استدلال» بالا را تازه «اپوزیسیون» وابسته ایران کشف نکرده است، پیش از این وابسته ها، وابسته های عراقی و افغانی و لیبیائی و سوری و نیز مصری و سوری، همین «استدلال» دست پخت سلطه جویان را بکار بردند و آوردند بر سر کشورهاشان آنچه را آوردند. تجربه ایران، بخصوص از گروگانگیری بدین سو، تصدیق این واقعیت است که بدون زد و بند با قدرت خارجی، نمی توان بر ضد حق حاکمیت ملتی کودتا کرد. 

 

      بدین قرار، هربار که «استدلال بالا»، حتی یک بند از بندهای آن را می شنویم و یا می خوانیم، نباید تردید کنیم که با آلترناتیو وابسته سروکار داریم. اما آلترناتیو وابسته این استدلال را بدون سانسور وجود بدیل استقلال و آزادی، نمی تواند بقبولاند. از این رو است، که در آنچه به ایران امروز مربوط می شود، این بدیل، بطور کامل سانسور می شود. برای این که توی ذوق نخورد، هر بار که مشروعیت زدائی از رﮊیم لازم می شود، به سراغ کسانی می روند که می دانند بدیل استقلال و آزادی نیز هستند. هدف اینست که آنها را در گذشته زندانی کنند و القاء کنند که به گذشته تعلق دارند و  در حال و آینده نقشی ندارند. 

 

      غافل از این که چون اولاً در رﮊیم خلاء وجود ندارد و ثانیا˝ با زندانی کردن مردم در مدار بسته بد و بدتر که، برآن، ترس از سرنوشت عراق و افغانستان و سوریه و لیبی و ... نیز افزوده می شود، آلترناتیو وابسته، در عمل، مانع حرکت مردم، بنا بر این، دستیار رﮊیم می شود. با ترساندن جوانان از انقلاب، این نیروی محرکه جامعه را فعل پذیر، یعنی ویران کننده این نسل می کند. به سخن روشن، چنین آلترناتیوی عامل بقای رﮊیم می شود. چنانکه از روز اول، «ضد انقلاب» و «گروهکها» عامل باز سازی استبداد و استقرار رﮊیم ملاتاریا – که اینک رﮊیم مافیاهای نظامی – مالی گشته است- بوده اند.

 

       بدین سان، «دوستانی» که گرد هم نشسته اند و این پرسش به ذهنشان رسیده است، می باید از شگفتی بدر آیند. روشن است که جانبداران استقلال و آزادی، هم تمامی کار تدوین بیان استقلال و آزادی، بمثابه اندیشه راهنما را برعهده دارند، هم برنامه عمل را تهیه کرده اند، هم روش را پیشنهاد می کنند و هم گردهمآئی و جلسه های بحث آزاد دارند و بر سر مفاهیم بحث و اسباب همگرائی را آماده می کنند. باز روشن است که تشکیل چنین بدیلی که گرایشهای مختلف، همه دارای هدف مشترکی که استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی است، کاری از نوع ساختن بدیل دست نشانده، برخوردار از امکانات مالی و وسائل ارتباط جمعی پر شمار، نیست. هرگاه جامعه سیاسی بخواهد بدیلی بگردد که با قدرت وداع کند و جامعه مدنی را جایگاه همیشگی خویش کند، ضرور است که از تجربه سه انقلاب ملت ایران در یک قرن درس بگیرد و از برای همراهی با جامعه در گذار از استبداد به جمهوری شهروندان و  جلوگیری از باز سازی استبداد، از انسجام کافی برخوردارباشد.

 

3 – آن سخنرانی، در آغاز سمینار مجامع اسلامی ایرانیان ایراد شد و شرکت کنندگان در آن، همه در خط استقلال و آزادی بودند و هستند.

 

 

 

 

 


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter