سنت، دین، دولت و ایرانیت

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۸۰۲

پرسشها از ایرانیان و پاسخها از

ابوالحسن بنی صدر

 

پرسشها از دانشجویانی است که در ایران، برنامه سیمای سپیده استقلال و آزادی را دیده اند:

پرسش اول در باره «حکومت اسلامی»:

دختری دانشجویم و یک سئوال دارم: آیا حضرت محمد در مدینه حکومت اسلامی براه انداختند و از طرف خدا مامور تشکیل حکومت شدند؟ نظر شما آقای بنی صدر در باره اینکه مسلمانها در آینده کشور را اداره کنند ولی آخوندها نه چیست؟ چون که مردم مسلمانند و باورشان را هم به این راحتی عوض نمی کنند. چه کنیم که در عین اینکه کشور ایران کشور مسلمان می ماند، آخوندها مثل حالا حاکمیت را قبضه نکنند؟

 

پاسخ به پرسش اول: مردم سالاری شورائی یا جمهوری شهروندان:

1 نخست بدانیم که دولت غیر از حکومت است. دولت مجموعه قوا و یا ارکانی است که وقتی بر پایه حقوق ملی و حقوق انسان و بر اصل حاکمیت جمهور مردم شکل می گیرد، فاقد مرام می شود. مرام دولت همان اصول راهنمای حاکمیت ملت و حقوق ملی و حقوق انسان و جانداران و طبیعت است. در عوض، جامعه در توحیدی که بدان حیات یافته و به حیات تاریخ بخشیده است، دربرگیرنده گرایشهای فکری گوناگون و نیز هویت های نسبی است. حکومت از اکثریت این گرایشها نمایندگی می کند و به ضرورت، صاحب مرام است.

از این رو، دولت می باید از هر دین و مرامی خالی باشد. از جمله، به دو دلیل، جدائی دین و مرام از دولت ضرور است: - هرگاه دین بیان استقلال و آزادی باشد نمی تواند با قدرت جمع شود. جمع دو ضد، جز با بیگانه شدن بیان استقلال و آزادی در بیان قدرت، شدنی نیست. اما بیگانه شدن بیان استقلال و آزادی در بیان قدرت، فاسد شدن آنست. چنانکه در ایران امروز می بینیم و شاهدیم که جامعه های دیگر، دولتهای دینی و مرامی را آزموده اند و فاسد شدن دین و ایدئولوژی ها را تجربه کرده اند. بدیهی است سازمان سیاسی بدون مرام نمی شود. پس ممکن است یک یا چند سازمان سیاسی، این و آن برداشت از دین را مرام خود کنند. با این وجود، چون جامعه به دین بمثابه بیان استقلال و آزادی انسان و جمع انسانها نیاز دارد، رشد در استقلال و آزادی ایجاب می کند که دین حتی مرام سازمانی که می خواهد حکومت کند نیز نشود. یک سازمان سیاسی می تواند بیان استقلال و آزادی را اندیشه راهنمای خود کند. اما اگر می خواهد اکثریت بدست آورد و حکومت کند، بر او است که، برنامه ای ترجمان بیان استقلال و آزادی تهیه کند و به جامعه پیشنهاد کند و همواره از وسیله حکومت کردن این بیان خودداری کند. پیش از تجربه رژیم ولایت فقیه، در کتاب «اصول راهنمای حکومت اسلامی» و نیز بهنگام هشدار نسبت به استقرار «فاشیسم مذهبی» و «استبداد روحانیان»، خطر وسیله قدرت شدن دین را خاطر نشان کردم. برای جلوگیری از استقرار چنین استبدادی، نامزد ریاست جمهوری شدم و در آن مقام، هرچه توانستم برای از میان برداشتن ستون پایه های قدرت کردم و از کودتای خرداد 60 تا امروز، کار تبیین بیان استقلال و آزادی و تشریح جمهوری شهروندان را پی گرفته ام.

- دولت می باید خالی از مرام باشد تا تغییر اکثریت در جامعه، مانع از آن نشود که اکثریت پسین جانشین اکثریت پیشین بگردد.

2 – دانشجوی گرامی گفته ها و نوشته های مبلغان مرام دولتی کردن دین را فراوان شنیده و خوانده است. این مدعیان هستند که میگویند «حکومت اهم امور و بسا مقدم بر هر امر دیگر است و ممکن نبوده است قرآن نسبت به مهمترین امر، سکوت کرده باشدو نیز، مدعی می شوند که پیامبر حکومت تشکیل داد. اما این مدعیان هم در اهمیت دادن به حکومت بر خطا هستند و هم تشکیل حکومت توسط پیامبر راست نیست. در این باره، پیش از این، به تفصیل توضیح نوشته ام. کوتاه آن تفصیل این که

2/1- در سرتاسر قرآن، یک جمله نیز در باره دولت و حکومت نیست. پیامبر نیز حکومتی تشکیل نداد. او مردم سالاری شورائی و یا جمهوری شهروندان را تشکیل داد. مسلمانان شهروند بمعنای صاحب حقوق و منزلت و حق برابر در اداره جامعه خود می شدند. شورا تصمیم می گرفت و کس یا کسانی را مأمور اجرای تصمیم خود می کرد. پیامبر نیز منتخب مردم بود. در مواردی هم که در اقلیت قرار می گرفت، تصمیم جمع را به اجرا می گذاشت.

2.2 – اما چرا جمله ای در باره دولت و حکومت در قرآن نیست؟ بدین خاطر که دولت و حکومت حاصل رابطه قوا در سطح جامعه ها و در درون هر جامعه است. بیان استقلال و آزادی بکار دولت و حکومت بمثابه قدرت نمی آید. بکار جانشین رابطه زور با زور کردن رابطه حق با حق، می آید. بکار برقرار کردن جمهوری شهروندان در هر جامعه و تنظیم رابطه ها، میان فرد با فرد و جمع با جمع و ملت با ملت، بر پایه حقوق، می آید. بکار افزودن بر اشتراکها و در همان حال، فراخ ترکردن فضای ابتکارها، بنابراین دست آوردهای جوراجور، می آید که به یمن دو جریان آزاد اندیشه ها و اطلاع ها، همراه می شوند و بر اشتراکات می افزایند. بدین قرار، بیان استقلال و آزادی بکار آن می آید که، در طول زمان، جمهوری شهروندان تحقق بیابد.

 

3 – اما چه باید کرد ؟ باید:

3/1- باید دانست که دولت یک تأسیس است و تأسیس کننده آن نیز مردمی هستند که در سرزمینی زندگی می کنند و جامعه ای را تشکیل می دهند و برای تنظیم رابطه ها در درون و با بیرون خود، آن را تأسیس کرده اند. به هر میزان که در درون و بیرون جامعه، زور بیشتر نقش پیدا کند، دولت بیشتر زورمدار و کمتر حقوق مدار می شود. آن زمان که بساط ولایت مطلقه «نخبه» را بر عوام می گستردند، دروغی ساختند که بنابر آن، نظام اجتماعی خدا فرموده است. چنانکه کلیسا نظام اجتماعی دوران فئودالیته را خدا فرموده و تغییر ناپذیر می انگاشت. چون نظام اجتماعی را تغییر ناپذیر می باوراند، ولایت مطلقه برمردم نیز، خدا فرموده می گشت. اما جامعه ها نظامهای اجتماعی را تغییر دادند و دانستند که هر نظامی و هر تأسیس و بنیادی، خواه دولت و چه روحانیت، ساخت انسان ها هستند. دانستند که دولت بهمان اندازه که قدرتمدار است، نامطلوب است. پس ساخته نامطلوب از خداوند نیست. چون از خداوند نیست، پس نه بخردانه و نه عادلانه است که خداوند به ساخته انسانها، ولایت مطلقه بر انسانها ببخشد. این شد که جامعه ها روی آوردند به تغییر اندیشه راهنما و به آزاد کردن خود از دولت و بسط جامعه مدنی و حقوقمدار کردن دولت و حاکمیت را از آن خود کردن و دولت را تحت حاکمیت خویش درآوردن. کلیسا نیز شروع کرد به منطبق کردن خویش با اصل تغییر پذیری نظام های اجتماعی و بنیادهای اجتماعی. بدین قرار، کاری که جامعه امروز ایران و بسا دیگر جامعه ها باید بکنند، اینست که دولت را ساخته خود بدانند و تا می توانند جامعه مدنی را بسط دهند یعنی از کاربرد زور بکاهند. تا که دولت کمتر قدرتمدار و بیشتر حقوق مدار بگردد. به سخن دیگر، کار اول و بایسته اینست که ساخته خود را به مهار کامل خود درآورند و این کار را از راه استقرار «ولایت جمهور مردم» بکنند.

3/2- ساخته های انسانها، فاقد «قداست» هستند. بدین خاطر که متعین هستند و قابل تغییر. اگر زور در آنها بکار رفته باشد، ویرانگر نیز می شوند. پس بنیادهای اجتماعی، هیچیک مقدس نیستند. مقدس انگاری هریک از آنها، غیر قابل تغییر گرداندن آنها، بنابراین تابع جبر شدن و بنده زور گشتن است. از زمانی که انسانها بدانند که بنیادها (دولت و خانواده و مدرسه و روحانیت و ...) ساخته خود آنها هستند، در می یابند که می توانند رابطه خود با بنیادها را تغییر بدهند. آن تغییری که سبب بازیافتن استقلال و آزادی و حقوق انسان می شود، تغییر رابطه بنیاد انسان قدرت به رابطه انسان بنیاد استقلال و آزادی است. اینست آن تغییری که انسان و جامعه های انسانی را از بندگی قدرت رها می کند. بشرط آنکه بنیادها که اینک اربابها هستند تغییر ساختار پیدا کنند و وسیله هائی در اختیار انسانها بگردند.
3.3 –
اما انسان تغییر نمی کند و تغییر نمی دهد مگر با تغییر دادن اندیشه راهنمای خود، هرگاه انسان بخواهد استقلال و آزادی خود را بطور کامل بدست بیاورد، او را بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما بایسته است. دانشجوی گرامی بداند که بر او است اسلام را بمثابه بیان استقلال و آزادی بازیابد و مبشر این بیان درجامعه شود. تا جامعه ای از انسانهای مستقل و آزاد و حقوقمند پدید آید.

هستند ایرانیانی که به اسلام باور ندارند و حتی ضد آن شده اند، هرگاه آنها نیز برآن شوند بی آنکه اندیشه راهنمای خود را از دست بدهند، آن را نقد کنند تا که ویژگی های بیان استقلال و آزادی را بیابد، استقرار ولایت جمهور مردم و جمهوری شهروندان میسر می شود. هم «آخوندها» از زورباوری و زورمداری و قیم مآبی آزاد می شوند و هم بنیادهای دیگر، از جمله دولت، تحت ولایت مردم قرار می گیرند و وسیله مردم می شوند.


پرسش دوم در باره ربط اسلام و هر دین و مرام دیگری به ایرانیت:

یک سوال هم خودم دارم: در ایران خیلی حاکمیت حرف ایران اسلامی میزند و بیشترین تکیه اش بر اسلام است. تلویزیونهای لوس آنجلسی هم در دوران ساسانیان و عهد هخامنشیان مانده اند جلو هم نمی آیند. افتخار ما مال کورش و داریوش است و بس. و فحشی نیست که به اعراب و اسلام ندهند. ولی من می دانم که اغلب شاعران ما هم مسلمان بودند هم ایرانی مورد احترام همه هم هستند. و کسی مثلا به مولوی و یا فردوسی نمیتواند ایراد بگیرد که چرا مسلمان بودند. به هر حال در این ایرانی بودن یک خصوصیاتی هست و یک سننی و اخلاقی خوب و بد که ماها باید به خوب هاش افتحار کنیم همانطور که بد های آن را غربال کنیم. مثل همان قضاوت بی جا پشت سر دیگری کردن که آقای بنی صدر اشاره کردند. این سنن و اخلاقهای همه قومهای ایرانی همه ما را ولی کنار هم نگاه داشته است. ایران وطن همه ما است. امکان دارد آقای بنی صدر این خصوصیات ایرانیها و سنن و اخلاقهای خوب و بد ما ملت را بیشتر توضیح دهند؟

 

پاسخ پرسش دوم پیرامون سنت و ایرانیت:

1 – پاسخ را از سنت آغاز می کنم. پیش از این، سنت گرائی را نقد کرده ام. اینک آن نقد را کوتاه و نو می کنم: سنت گرایان منطق صوری بکار می برند و پایائی را دلیل درستی سنت می شمارند. راستی اینست که امرهای واقع پایا با امرهای واقع ناپایا، یکسان نیستند. اما هر امر واقع پایائی، به این خاطر که پایا است، مطلوب نیست. چنانکه قتل جنایت است و بمثابه امر واقع، پایا است. اما در شمار تبهکارانه ترین کارها است. بنا بر این،

1/1 - محتوای سنت ها هرگاه حقوق باشند، در همان حال که پایا هستند، همواره نو هستند. زیرا هر نوزادی حقوقمند به دنیا می آید. برای این که زندگی را با عمل به حقوق ذاتی خویش آغاز کند، سنت ها، پندار و گفتار و کردار ها، همه ترجمان حقوق، ضرور هستند. در جامعه هائی که رشد می کنند، سنت عمل به حق و دفاع از حق و انتقال شعور بر حقوق ذاتی و عمل به این حقوق، از سوی اعضای آن جامعه، نسل بعد از نسل، رعایت می شود. جامعه استبداد زده و از رشد مانده جامعه ایست که این سنت را ندارد. نوزاد غافل از حقوق ذاتی خود بار می آید و از آغاز زندگی تا پایان آن، کارش تنظیم رابطه با قدرت است.

1/2 - سنت غفلت از حقوق ذاتی و پندار و گفتار و کردار را ترجمان این و آن نوع تنظیم رابطه با قدرت کردن، همراه می شود با سنت دیگری که دین تکلیف مدار و از خود بیگانه در بیان قدرت است. در واقع، وقتی سنت تنظیم رابطه با قدرت می شود، انسان فاقد حقوق ذاتی اما دارای تکالیف می گردد. بدین سان، این رابطه با قدرت است که انسانها برای مشروعیت بخشیدن بدان، نیازمند توجیه شرعی می شوند و آن را می سازند.

1/3- و سنت غفلت از حقوق و سنت دین تکلیف مدار، همراه می شود با سنت سومی که ساخت دیرپای بنیادهای جامعه (دولت و روحانیت و تعلیم و تربیت و خانواده و تأسیسات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی دیگر و تأسیسات هنری و...) است. در جامعه های دارای نظام اجتماعی قدرت محور، همه بنیادها، بر مدار قدرت، ساخت گرفته اند. انسان وسیله این بنیادها و قدرت هدف آنها است.

1/4- گذشته گرائی (دو نوع سلطنت مدار و دین مدار در پرسش دانشجوی گرامی آمده اند)، سنت چهارمی است که گویای دو نوع تنظیم رابطه بر قدرت است. عمل به این سنت به اینست که حال و آینده تکرار گذشته بگردد و گذشته بی کم و کاست ادامه بیابد.

1/5- گذشته گرائی با سنت مکان و موقع اجتماعی پایا که فرآورده رابطه با قدرت است، همراه است: سلسله مراتب اجتماعی، قشر و گروه بندی ها، مرزبندی های جنسی و قومی و ملی، چون گذشته می باید برجا بمانند. اگرهم تغییرها، تغییرهای رابطه با قدرت باشند، برغم جا به جائی ها، سلسله مراتب و مرزبندی ها برجا می مانند. تنها وقتی تغییر، تغییر رابطه با قدرت به رابطه با استقلال و آزادی و دیگر حقوق ذاتی انسان می گردد، سلسله مراتب و مرزبندی هائی که قدرت (= زور) ایجاد کرده است، از میان بر می خیزند.

1/6- تولید و بکار افتادن نیروهای محرکه رابط مستقیم دارد با اندازه بسته و باز بودن نظامی اجتماعی. در نظامهای اجتماعی قدرت محور، وقتی بسته اند، نیروهای محرکه به میزان بسیار کم تولید می شوند و بکار می افتند. از این رو، سنتهای ناظر به تولید و مصرف و مالکیت، بی تغییر می مانند. جامعه های دارای نظامهای اجتماعی بسته، یکی از دو سرنوشت را پیدا کرده اند: از میان رفته اند و یا به اندازه ای که بتوانند ادامه حیات بدهند، باز شده اند.

در حقیقت، سنتهای که جز تنظیم دیرپای رابطه با قدرت نیستند، ویرانی بر ویرانی و مرگ بر مرگ می افزایند و هرگاه انسانها تغییر نکنند و تغییر ندهند، زندگی جامعه آنها بسر می رسد. چنانکه در حال حاضر، جامعه بشری با خطر مرگ محیط زیست و از میان برخاستن زندگی جانداران روبرو است. حال اگر به تاریخی مراجعه کنیم که ما انسانها هستیم، درمی یابیم که طرزفکرهای ما را انواع بیان های قدرت تشکیل می دهند که نه آئین های زندگی، که، آئین های چگونه مردن هستند. در ایران، بیان قدرتی که دین، ولایت مطلقه فقیه است، نوعی از آئین چگونه مردن است و در غرب، مصرف انبوه کن!، چون زندگی کوتاه است و مرگ در کمین، نوعی دیگر از آئین مرگ است.

سنتهای بالا روشن می گویند که در ازای یک سنت که سنت آگاهی برحقوق و عمل به حق است و همواره نو، سنتهای دیگر انسانها را در بندگی قدرت نگاه می دارند. این دو نوع سنت ها ضد یکدیگر هستند. پس، جامعه ای که بخواهد راه و روش چگونه زیستن را بیاموزد و بکار برد، یعنی بیان استقلال و آزادی را اندیشه راهنما کند، ناگزیر می باید سنت شعور بر حقوق ذاتی و عمل به این حقوق را ایجاد کند و سنتهای دیگر را یکسره تغییر دهد. این امر که برغم سه انقلاب و تغییر شکل، استبداد همچنان بر ایران حاکم است، در پرتو شناسائی سنت ها به شناخت می آید: تغییر رابطه با شکلی از قدرت، به رابطه با شکل دیگری از قدرت، انسان را از بند استبداد رها نمی کند. پس ضرور است که رابطه با محتوا و شکل قدرت، از رهگذر برقرار کردن رابطه با استقلال و آزادی و حقوقمندی انسان و جامعه ملی، تغییر کند. چنین انقلابی نیازمند اندیشه راهنمائی است که نمی تواند بیان استقلال و آزادی نباشد.

2 – دانشجوی گرامی دو واقعیت را نیک مشاهده کرده است: تقدم «اسلامیت» بر «ایرانیت» که ملاتاریا باب کرده است و تقدم «ایرانیت» بر «اسلامیت» که پهلوی طلبها تبلیغ می کردند و می کنند. هردو راست نمی گویند. شعار دروغشان از بیان قدرتی نشأت می گیرد که از نوع استبداد در وابستگی است.

اما چرا دروغ می گویند؟ به این دلایل:

- تقدم یک اصل بر اصل دیگر، گویای ثنویت تک محوری است. چنانکه، در اولی، اسلامیت بر ایرانیت تقدم پیدا می کند و ایرانیت تابع اسلامیت می شود. از این رو است که می گویند: بود و نبود ایران مهم نیست، بود و نبود اسلام مهم است. در دومی، بود و نبود اسلام و هر مرام دیگری مهم نیست، بود و نبود ایران مهم است. اولی دروغ است به این خاطر که وقتی وطنی نیست و یا هست و انسان در آن استقلال و آزادی و حقوق ندارد و رشد نمی کند، اسلام بیانگر استقلال و آزادی و حقوق و کرامت و رشد نیست. هم به این دلیل که اگر بود، نیازنبود که بر ایرانیت تقدم بجوید و بقایش با بقای ایران، تزاحم پیدا کند. و هم به این دلیل که جامعه ای از انسانهای درمانده، دینی پیدا می کنند توجیه گر درماندگی و لاقیدی نسبت به وطن. بدین قرار، شیوه زندگی هر مردمی و موقعیت وطن او (داشتن یا نداشتن استقلال، اندازه خطرها که موجودیتش را تهدید می کنند و...)، با طرزفکرهای آن مردم ربط مستقیم پیدا می کند. بدین قرار، مقدم شمردن اسلامیت بر ایرانیت، دشمنی مسلم با اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی و نیز با ایران، بمثابه وطن مردمی مستقل و آزاد و رشید و سرفراز است.

و در دومی، ایرانیت محور فعال می شود و با دست آویز کردن آن، هر اندیشه راهنمای مزاحمی، محکوم به حذف شدن می شود. اما ایرانیتی را که بر هر دین و مرامی مقدم می شمارند، جز به زور چگونه می توانند بر کرسی قبول بنشانند؟ بیهوده نیست که در همه کشورها، افراطی های راست، جانبدار چنین تقدمی هستند زیرا قائل شدن به این تقدم، به آنها امکان می دهد زورمداری را توجیه کنند. در ایران، هم «ایرانیت بر اسلامیت مقدم است» تجربه شده است (استبداد وابسته پهلوی ) و در عمل، در برداشتن موانع سلطه اقتصاد و فرهنگ مسلط بر ایران، ناچیز شده است. هم «تقدم اسلام بر ایرانیت» تجربه شده است و می شود و باز سازی همان استبداد وابسته گشته است و هست.

- اما تقدم ایرانیت بر اسلامیت و هر مرام دیگری، دروغ بزرگی است چرا که ایرانیت نیازمند تعریف است و این تعریف جز از اندیشه های راهنمای انسانها بر نمی آید. بدین خاطر است که از ناسیونالیسم افراطی تا این و آن وطن دوستی، تعریف وجود دارند و هویت های ملی نیز تعریفهای بسیار پیدا می کنند. ایرانیت میان تهی، جز بکار استبدادیان وابسته به قدرتهای خارجی نمی آید. اگر مدعیان تقدم ایرانیت بر اسلامیت و هر مرام دیگری، تا این زمان، نه تعریفی از ایرانیت بدست داده اند و نه ویژگی های آن را شناسائی و تبلیغ کرده اند، دلیلی جز این ندارد که «ایرانیت مقدم است» نمی تواند میان تهی نباشد.

اما "اسلام مقدم بر ایرانیت" است نیز، دروغ بس بزرگی است چراکه اولا چنین اسلامی توانا به دادن تعریفی از وطن و وطن داری نمی شود. بسا مرام بی وطنی می گردد. ثانیا از استقلال و آزادی و حقوق ملی و کرامت انسان و دیگر ویژگی های ایرانیت تهی می شود. اسلام تهی از حق، جز از زور، پر نمی شود. بیهوده نیست که مرام ولایت مطلقه فقیه، در حقیقت، جز مرام زور نیست.

هردو مدعی، زورمداری خود و جهل خویش را از وجود بیان استقلال و آزادی آشکار می کنند. چراکه بیان استقلال و آزادی نه با ایرانیت و نه با هیچ هویت ملی و شخصی سازگار با زندگی در استقلال و آزادی، ناسازگاری نمی جوید. نیاز دارد که بر ایرانیت تقدم نجوید و با آن همراه باشد.

3 - اما همراهی ایرانیت و اسلامیت نیز در ایران تجربه شده است: از «نهضت تنباکو» تا انقلاب مشروطیت و از آن تا نهضت ملی کردن صنعت نفت و از آن تا انقلاب ایران، انقلابی که در آن گل بر گلوله پیروز شد، جنبشهای همگانی حاصل این همراهی بوده اند. با وجود این، همراهی کامل نبوده است. از جمله به این دلیل که اسلامیت از رهگذر از خود بیگانه شدن دین در بیان قدرت، با تمامی ویژگی های ایرانیت سازگاری نجسته است. هر نوبت، کوشش ها در بازیافتن دین بمثابه بیان استقلال و آزادی، جنبش را ممکن ساخته است اما اعتیاد به اطاعت از قدرت و برجا ماندن ستون پایه های قدرت و پذیرش همگانی نجستن دین بمثابه بیان استقلال و آزادی و حضور قدرت های خارجی در صحنه سیاست داخلی، بازسازی استبداد را میسر ساخته اند.

موازنه عدمی و منفی و نیز همراهی ایرانیت و اسلامیت در اندیشه های راهنمای مدرس و مصدق، وضوح بیشتری جسته اند. با این وجود، ناشناخته ماندن ویژگی های ایرانیت و غفلت از این امر واقع پایا که اندیشه های راهنما (دین ها و مرامها) که با ویژگی های ایرانیت سازگاری نجسته اند، در ایران، ماندگار نشده اند، سبب شده است که در بازیافتن دین و یا هر اندیشه راهنمای دیگری، بمثابه بیان استقلال و آزادی، کار تا آخر دنبال نشود. چنانکه در انقلاب 57، کاری که از آن تاریخ تا امروز انجام گرفته است، انجام نگرفته بود.

این شد که مطالعه برای بازشناسائی ویژگی های پایای ایرانیت پی گرفته شد. مطالعه به نگارش درآمد و انتشار یافت. هویت ایرانی به این ویژگی ها از غیر آن بازشناخته می شود. از راه فایده تکرار، فهرست وار، آن ویژگی ها را می آورم و خاطر نشان می کنم هر اندیشه راهنمایی که با این ویژگی ها سازگاری بجوید، همگانی می شود و ماندگار و اگر سازگاری نجوید، همگانی نمی شود و نمی ماند. اگر زمانی سازگاری یافته باشد اما بخاطر از خود بیگانه شدن در بیان قدرت، سازگاری را از دست داده باشد، رها می شود. هرگاه اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی باشد، با تمامی ویژگی های ایرانیت سازگاری می جوید:

 

ویژگی های ایرانیت:

1 - وطن، جائى كه، در آن، زمان و مكان انسان بى نهايت مى‏شود، ارزش است: زمان بى نهايت مى‏شود زيرا هر نسل مى‏داند كه حاصل كارش را نسلهاى بعدى بكار مى‏برند و بر آن مى‏افزايند. پس كار او هرگز از ميان نمى‏رود و رشد صير پايان ناپذيرى است. و مكان پهناى زمين و آسمان مى‏شود زيرا انديشه وطن دارى بر اصل موازنه عدمى در ايران باليده‏است.

2- دوستی را روش کردن و از دشمنی پرهیز کردن، «مروت با دوستان و مدارا با آنها که از در دشمنی در می آیند»، ویژگی ارزشمندی از ویژگی های ایرانیت است. بدین خاطر، مردم دوستی، بنا بر این، تحقیر نکردن مردم ( مردم نادانند، مردم چنین و چنانند ) گویای بیگانگی از وطن داری و گم کردن خاصه اول ایرانیت نیز هست.

3 - رابطه ها را در ایران و با انیران، بر اصل موزانه عدمی تنظیم کردن، به سخن دیگر، زیستن در موقعیت و وضعیت نه مسلط و نه زیرسلطه، بنا بر این مستقل و آزاد، ویژگی سوم ایرانیت است. این سه ویژگی آن نوع وطن دارى است كه، بدان، انسانها از حق صلح برخوردار و با هستى اين همانى مى‏جويند:

4 – از آنجا که ايرانيت با سلطه گرى و با سلطه پذيرى سازگار نمى‏شود، با تقدم سازی و تقدم بازیها نیز سازگاری نمی جوید ( تقدم ایرانیت بر اندیشه راهنما و به عکس و ملت گرائى‏هائى كه ترجمان تقدم و تسلط ایران بر انیران و یا انیران بر ایران هستند و تقدم رشد بر ایرانیت و یا ایرانیت بر رشد و...)

5 - عهد شناسی: عهد با استقلال و ﺁزادی، همانند عهد سپردن به قدرت و قدرتمداری و قدرتمدار نیست. دومی انسان را در ﺁلت قدرت ناچیز می کند. اما عهد با استقلال و ﺁزادی انسان و استقلال و آزادی و دیگر خاصه های ایرانیت، رشد دائمی بر میزان عدالت اجتماعی را میسر می گرداند.

6- هويت فرهنگى مستقل بمثابه فرآورده رشد، در عین برخورداری از ویژگی های ایرانیت و باز بودن فرهنگها بروى يكديگر، بنا بر اين،

7 – رشدپذیری انسان: از ميان فرآورده‏هاى پندار و گفتار و كردار مستقل و آزاد، آنها كه جهانيان را همه وقت بكار مى‏آيند، همچون بیان های استقلال و آزادی و هنر و دانش و فن، از آن جهانيان هستند. پس ایران می باید محل جريان آزاد بیان ها و هنر و دانش و فن، باشد. و نيز،

8 - هر آنچه (همچون حقوق) ذاتى انسان ايرانى است، ذاتى هر انسانى در هر كجاى جهان و در هر زمان است. بنا بر اين، در ايران و انيران، به هيچ تبعيضى (جنسى، نژادى، قومى، ملى و...) نبايد گردن نهاد. بنا بر اين،

9 - از آنجا که جبار قدرت است و جبر جبار با زندگی، در ایران، مرکز دیرپای برخوردها، مطلقا سازگاری ندارد، اندیشه های راهنمای بر محور جبر، با ايرانيت سازگاری نمی جویند.

10 - زیست در روشنانی یا شفاف گردانی پندار و گفتار و كردار ویژگی ایرانیت است. بخصوص در آنچه به استقلال ایران و استقلال و آزادی انسان مربوط می شود، شفافیت ضرور است. چراکه تاریکی ضحاکی و یا سلطه نماد قدرت مرگبار و ویرانگر بر حیات ملی و حیات هر ایرانی است. بنا بر اين،

11 – آموزش و پرورش سازگار با جامعیت انسان و جامعیت جامعه ملی (آموزش بینش و دانش و فنی که بکار رشد همآهنگ استعدادها و فضلهای ایرانیان آیند) و فریضه شناختن چنین آموزش و پرورشی.

12 - همسوئى رشد انسان و عمران طبيعت كه محيط زيست او را تشكيل مى‏دهد. اقتضاى اين توحيد تن ندادن به تضاد بمثابه اصل راهنماست. براى مثال، از سه نظر، يكى سلطه طبيعت بر انسان و ديگرى سلطه انسان بر طبيعت و سومى مسخر انسان بودن طبيعت و بنا بر اين جدائى ناپذيرى حيات انسان و رشد او از عمران طبيعت، اينست نظرى كه ترجمان ايرانيت است.

13 – جدائی ناپذیری امنیت از استقلال و آزای و حقوقمندی: تجربه نيمه دوم قرنى كه به پايان رفت، هم در دوران پهلويها و هم در دوران ملاتاريا، نبايد جائى براى ترديد باقى گذاشته باشد كه زيستن در تعادل قوا از راه مسابقه تسليحاتى و صلح مسلح و جنگ، در درون مرزها، استبدادى ويرانگر را برپا نگاه مى‏دارد كه كشور را به آتش فقر و قهر مى‏سوزاند. مقايسه اين تجربه با تجربه بهار انقلاب، پيش از آنكه ملاتاريا با گروگانگيرى قدرت خارجى را محور سياست داخلى بگرداند، جاى ترديد باقى نمى‏گذارد كه ايران به يمن خراماندن موجهاى استقلال و آزادى، به يمن گستردن نور معنويت، به يمن برقرار كردن وسيع‏ترين جريان انديشه و فرهنگ، به يمن توحيد و همبستگى ملى، از رهگذر استقرار استقلال و آزاديها و تأمين مشاركت همگان در اداره بسامان كشور، در درون و برون از مرزها، امنيت مى‏يابد.

14 - توجه به اين واقعيت كه تنها با ناحق كردن حق، مصلحت بيگانه از حق ساخته مى‏شود، انسان ايرانى را دانا كرد كه سازنده اينگونه مصلحت‏ها، قدرت ستم گستر است. بنا بر ايرانيت، مصالح يك فرد، يك گروه، يك قوم، يك ملت، حقوق او هستند. هر مصلحت بيگانه از اين حقوق، تضييع حقوق است و حاكميت ستمگران را ببار مى‏آورد. بنا بر ايرانيت، در سرزمينى كه وطن مشترك همه آنهائى است كه زندگى مشترك ديرپا و فرهنگ مشترك را مى‏سازند، حقوق فردى و جمعى همگان مى‏بايد رعايت شوند.

15استقلال دین از دولت: آنها كه در تاريخ اوستا تحقيق كرده‏اند و دانسته‏اند كه پس از حمله اسكندر به ايران، اين اردشير، مؤسس سلسله ساسانى بود كه تنسر را مأمور گردآورى اوستا كرد. نظريه وحدت »دين و دولت «را نيز اين دو ساختند. اردشير، در وصيت نامه خود، خطاب به فرزندش شاهپور، مى‏نويسد:

«فرزند من بداند، كه دين و دولت پادشاهى دو خواهرند كه يكى بدون ديگرى نمى‏تواند بزيد. زيرا دين پايه دولت پادشاهى و اين دولت حافظ دين است» (ص ج سوم اوستا به زبان فرانسه).

اما تجربه وحدت «دين بهى» و دولت پادشاهى، موجب تباهى دين و دولت هردو شد. فردوسى از خاطر نشان كردن اين تباهى غفلت نكرد. با وجود این تجربه كه از عناصر اصلى وجدان تاريخى مردم ايران گشت، بعد از اسلام، دولت صفوى تكرار تجربه دولت ساسانى شد و همان نتيجه را ببار آورد. بانى دولت ساسانى روحانى زاده و بانى دولت صفوى صوفى زاده بودند. در دولت ملاتاريا سومين بار است كه تجربه تكرار مى‏شود و چنان آتشى به خرمن هستى دين و دولت زده‏است كه مپرس.

16 – روابینی اختلاف باورها: از آنجا که ویژگی های ایرانیت، مشترکات باورهای سازگار با ایرانیت هستند، بطور عمومی، توحید و اشتراک، بنفسه، گویای وجود اختلاف های دینی و قومی و هویت فرهنگی است. هیچیک بدون دیگری، واقعیت پیدا نمی کند.

17 - ارزشهاى سازگار با ایرانیت، ارزشهایی هستند که همه زمانى و همه مكانى و همگانى هستند: انسانها از يك گوهرند و آن تقسيم كه «عوام را همچون گوسفندان» و يا «توده‏ها را همانند مومى كه سازمان انقلابى بدان شكل مى‏دهد» ميداند و تنها نخبه‏ها را در خور درك ارزشهاى پايه مى‏شمارد، پيش از همه، فاسد کننده «نخبه‏ها» است. زيرا بدين تقسيم، فضاى انديشه او را تنگ و نياز او را به ضد ارزشى كه زور است افزون مى‏كند. در عوض، قبول "انسانها از يك گوهرند"، پذيرفتن توحيد و عمل كردن بر اين اصل است. « دروغ ایران را ویران می کند»، پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک، ویژگی اخلاقی ایرانی و هویت او است.

بدین قرار، ارزشهای اخلاقی پایه نیز می باید جهان شمول باشند. این نه از راه اتفاق است که اصول پنجگانه توحید و بعثت و امامت و عدالت و هدف داری، ترجمان موازنه عدمی، نخست در ایران، اصول راهنمای دین زردشت، بمثابه بیان استقلال و آزادی شدند.

18 – عدالت افزون بر این که ارزش اخلاقی است، در ابعاد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، نیز میزان است. از رهگذر این ویژگی است که جنبش های همگانی ایرانیان، پیش و پس از اسلام، عدالتخواه بوده اند.

19 – قدرت و قدرتمدار بیگانه است، (ضحاک نماد قدرت، بنا بر این، بیگانگی است) ویژگی ایرانیت است: جدائى ملت از دولت مستبد، امرى تاريخى شد و ماند. سلطنت هيچگاه مشروعيت مردمى نيافت زيرا هرگز با ارزشهاى پايه و ديگر ویژگی های ايرانيت سازگار نشد. دولت با زور برابر شد و ملت جدا و پوشيده از دولت، به زندگى خويش سامان بخشيد. همواره دولت بيگانه از ملت عامل ستم و فساد دنيا و دين شمرده شد و شمرده مى‏شود: فرهنگ ايرانيت از ضد فرهنگ دولت كه شخص شاه را، بمثابه نماد قدرت، « مصدر بيم و اميد »، می دانست جدا شد: در فرهنگ ايرانيت، زن ناموس، وطن اجتماعى، مادر است. در ضد فرهنگ دولت زورمدار، زن شئى جنسى است. و...

20 – جوانمردی ویژگی دیرپای ایرانیت بود و هست. ویژگی بارز آن، دفاع از ستمدیده در برابر ستمگر و آمادگی دفاع از وطن و «ناموس پرستی» است. نرمش و دوستی با صاحبان حق و آنها که زور درکار نمی آورند و ایستادگی دربرابر زورمداران، جوانمردی همین بود و هست.

21 - پهلوانی نیز ویژگی دیرپای ایرانیت است. ایران بانی بارز ترین ویژگی پهلوانی است. شکست ها را شکست دادن، یا توانائی از زمین برخاستن، و از نو، توانائی جستن و شاهد پیروزی را در آغوش گرفتن، ویژگی دیگر پهلوانی است. از این رو،

22 – در سرزمینی که مرگ دائم در کمین است، امید و شکیبائی و... ترجمان ویژگی بس ارزشمند ایرانیت می شوند که آن، توحید حیات ملی و حیات هر ایرانی و حقوق ملی و حقوق هر ایرانی است. و به یمن این توحید، چگونه زیستن، نیازمند اندیشه راهنمائی می گردد که روش زیستن در سازگاری با ویژگی های ایرانیت را به ایرانیان می آموزد.

روشن است که این ویژگی ها، تمامی ویژگی های ایرانیت نیستند. اما پایاترین آنها هستند و به هر ایرانی امکان می دهند، معیار سنجش پندار و گفتار و کردار خویش، اندیشه های راهنما و نیز بنیادهای جامعه خویش که ساخته های اویند بگرداند و ببیند چه اندازه با زیست در استقلال و آزادی و رشد در استقلال و آزادی و بسا بقای ایران و دوام حیات ملی، سازگار و یا ناسازگارند.


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter