در اهمیت «الگو» و نقش آن در گذار از قدرتمداری به حقمداری در ایران و جهان امروز:

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۹۲

پاسخ به پرسشهای ایرانیان از

ابوالحسن بنی صدر

 

آقای بنی صدر با سلام و تحیت،

مقاله امام کیست؟ را مطالعه کرده و از آن بهره بردم. اما با توجه به مطالب عنوان شده و نظر شما در باره هدایت و امام، سئوالی مطرح است و اما قبل از طرح سئوال - بدون توجه به نظر مرحوم طباطبائی در مورد امام و نقد آن توسط شما - به ذکر چند نکته از مطلب شما می پردازم:

1- پیامبری وقتی معنی پیدا می کند که انسانها «صاحب استعداد رهبری باشند (هر انسانی امام خلق می شود بدین معنی که استعدادها، از جمله استعداد اندیشه راهنما ساختن و یا پذیرفتن را با خود دارد. استعداد رهبری دارد و به یمن اندیشه راهنما، فعالیت خود را سامان می دهد و در همه حال، جهت یاب و هدف سنج و آینده ساز است» و اگر چنین است به نظر شما نیاز به ائمه دوازدهگانه از چه رو؟

2- در مورد ابراهیم و نقد اندیشه طباطبائی یاد آور می شوید که «پس امامت او دست آورد او (گذراندن موفقیت آمیز امتحانها) است. آیا خداوند بر انسانها ممنوع کرده است امتحانهای سخت را بگذرانند تا لایق امام شدن بگردند؟ نه. » یعنی اینکه ممنوع نکرده است و انسانها با« گذراندن موفقیت آمیز امتحانها »، امام می گردند و یا می توانند بگردند. باز چه نیازی به امامان دوازدهگانه پیدا می شود؟

3- «قرآن تصریح می کند که خداوند هدایت کننده است و این هدایت را به مؤمن و کافر داده است، هر کس خود خویشتن را هدایت می کند» و نیز با توجه به اینکه «بیرون بردن رهبری از انسان و انتقال آن به «امام» امر محال است» باز سئوال مطرح است که رهبری و یا به عبارتی دیگر، رهبر یعنی امام و اگر چنین است باز چه نیاز به امامان دوازدهگانه وجود دارد؟

4- و باز با «قرار دادن رهبری یکی بر انسانها، به دلیل اینکه امامت او نسبت به استعداد رهبری انسانها، خارجی و عارضی است، حق نیست و از خداوند صادر نمی شود. حتی اگر انسانها را نوعی بدانیم که ارسطو قائل است» و در همین رابطه می فرمائید که «هر گاه رهبری شونده دانش و بصیرت و... را نداشته باشد، یا باید به زور او را به راه آورد و یا می باید، همچون حیوان، او را آموخته کرد. غیر از این که نا ممکن است، ناقض قول خدا است: اگر خداوند می خواست، همه به امر خداوند هدایت می شدند». با توجه به این دو نکته که اولا، به انسان این «دانش و بصیرت» داده شده است و انسانها با چنین هدایت خداوندی و داشتن چنین استعدادی چه نیازی به امامان دوازده گانه شیعه باقی می ماند و آیا این امامت آنها غیر ضرور نیست؟

5- در مورد امام کیست هم نوشته اید: «امام کسی است که به یمن شرکت در ابتلاء ها، از آزمایش عمل به حق پیروز آمده و زندگی را عمل به حقوق کرده است و همواره بر وی هستی هوشمند، یعنی خدا باز و بازتر شده است و از این رهگذر نماد حق و کرامت (و الگو) گشته و چراغی شده است که هم راه و هم جهت را به راه روان نشان می دهد». بنا بر نظر شما این برای همه انساها است و یا همه انسانها دارا هستند و یا می توانند با شرکت در ابتلا آن را بدست آورند. باز سئوال مطرح است که در این صورت نیز چه نیازی به امامان دوازدهگانه می ماند؟

درهمین قسمت امام کیست؟ آمده: بر اساس قرآن مجموعه ای از صفات را بر می شمرید و سپس می آورید که قران اصل«تغییر کن تا تغییر دهی» را پیشنهاد می کند. «تغییر دهنده و تغییر کننده یکی و آن انسان است که وقتی فرد است، تغییر می کند تا، به مثابه الگو تغییر دهد. و به صفت جمعی، این گروه انسانها هستند وقتی تصمیم می گیرند تغییر کنند تا تغییر دهند، قرآن این اصل را پیشنهاد می کند». اگر قرآن این اصل را پیشنهاد می کند و این اصلی تغییر ناپذیر است که هست. وقتی « تغییر دهنده و تغییر کننده یکی و آن انسان» و وقتی فرد« تغییر می کند تا، به مثابه الگو تغییر دهد » و نیز« به صفت جمعی این گروه انسانها هستند وقتی تصمیم می گیرند تغییر کنند تا تغییر دهند». پس باز دیگر چه نیازی به امامان دوازدهگانه شیعه باقی می ماند؟

6- و در پایان: «امامت از پیامبری بالاتر و پائین تر نیست. همراه است» با توجه به این نکته یعنی پیامبر هم امام است. بنابر این در اینصورت نیازی به امامان دیگر از چه رواست؟ علاوه بر اینکه امر خداوند در قرآن جمع است «و كل شى احصيناه فى امام مبين» (یس/12 ) و از اینرو قرآن نیز امام است: «.... وَ مِن قَبلِه كِتابُ موسى اماماً وَ رَحمَهًَ....» هود/ 17 و در اختیار ما است. بر این اساس آیا حق به جانب اهل تسنن نیست که می گویند کتاب خدا ما را بس است؟ افزون بر اینکه امام علی در نهج البلاغه در نخستین خطبه و خطبه 83 به وضوح از نیاز به ارسال رسل و پیمبر سخن به میان آورده ولی در مورد، امام که از جانب خداوند برگزیده شده باشند و یا پیامبر آنها را منصوب کرده باشد، ساکت است و باز بنا به تعمیم امامت که امامت روشی دارد تجربی که برای همه قابل تجربه است باز دیگر چه نیاز به 12 امام و تازه بنا بر تعریف شما و تعمیم امامت و تکثیر افضل چرا باید آن را منحصر به 12 کرد؟ و اگر بگوئیم مردم نیار به الگو و نمونه دارند و امامان 12گانه برای بشریت الگو هستند، در اینصورت چرا نشود همان تکثیر افضلها و یا کسانی که به تعریف شما در تجربه امام شده اند، الگو نباشند؟ و ائمه دوازده گانه باشند؟ این تمایز و تفاوت بین مخلوقات خداوند از چه رو؟ خلاصه کنم: تمام سئوالها در این رابطه به یک سئوال بر می گردد که در قرآن آمدهوَ نَزَّلْنَا عَلَيْك الْكِتَب تِبْيَناً لِّكلّ‏ِ شي‏ءٍ » و« مَّا فَرَّطنَا في الْكِتَبِ مِن شي‏ءٍ» و « وَ لا رَطبٍ وَ لا يَابِسٍ إِلا في كِتَبٍ مُّبِينٍ » آیا در قرآن خبر از آمدن 12 امام داده شده و آگر نه آیا خداوند مشکل داشت که در قرآن بیان کند که بعد از پیامبر 12 امام برای راهنمائی مردم می آیند؟ اینکه مردم به خاندان نبوت و امامان به عنوان خاندانی که مرکز علم ودانش، تقوی و پرهیزگاری بوده و در راه دین فداکاریها کرده اند باید احترام گذارندو سپاسگزارآنها باشند و حقشان را بشناسند یک حرف است و اینکه 12 امام منصوب از طرف خد اوند و یا پیامبر برای مردم هستند، حرف دیگری است.

یا حق و خدا نگهدارتان باد. م.م.ج

 

1 - غفلت از الگوی امامت، انسانها را گرفتار جبر جبار می کند:

نخست یک چند از امرهای واقع مستمر را بازشناسی کنیم:

1.1. جامعه های مسلمان، سنی و شیعه و فرقه هاشان الگو را یکسره از یاد برده اند. راست بخواهی، با رحلت پیامبر، نزاع بر سر قدرت (اختیار بر جامعه مسلمانان)، بتدریج، انسان و جامعه الگوی حقمداری را از یادها برد.

الگوی حقمداری را عقل قدرتمدار نمی تواند بشناسد. حتی اگر بداند چنین الگوئی وجود دارد، نه می تواند آن را بشناسد و نه می تواند با آن رابطه برقرار کند. زیرا در رابطه با قدرت، تنها اطاعت محل پیدا می کند. شناسائی الگوی حقمداری کار انسان مستقل و آزاد است. رابطه این انسان با الگو، رابطه مطاع و مطیع نیست. رابطه ایست که به انسان امکان می دهد امام بگردد و راه رشد را در پیش بگیرد. می توان تصور کرد حال و روز جامعه جهانی امروز را هرگاه انسانها اهمیت الگو را در می یافتند و خود را خلیفه خداوند برروی زمین می شمردند و خداوند را الگوی یگانه می دانستند و نه روش آدم و حوا (ع) – همانندی جوئی از راه خوردن میوه ممنوعه قدرتمداری – که روش انسان حقوقمند را در پیش می گرفتند و برآن می شدند رشد را، در حد انسانی که هستند، تحصیل صفات ثبوتیه خداوند و منزه شدن از صفات سلبیه او بگردانند.

انسانها از آن راه نرفتند. در رابطه قوا با یکدیگر شدند و وضعیتی را بوجود آوردند که اینک جامعه جهانی و محیط زیست در آن است. از جمله، نزاع شیعه با سنی نه بر سر اصل امامت که بر سر کسی شد که باید از او اطاعت کرد. این نزاع تا امروز ادامه دارد و تا زمانی که مسلمانها به اهمیت الگو پی نبرند، ادامه می یابد. تا آن زمان که به اهمیت اصلهای راهنمای عقل برای این که مستقل و آزاد بگردد پی نبرند، جریان آزاد اندیشه ها برقرار نمی شوند و عقلهای قدرتمدار توجیه گری را رها نمی کنند و به خلاق شدن که کار طبیعی عقل است باز نمی گردند.

1.2. در قرآن اثری از دولت و حکومت نیست. یک آیه نیز به دولت وحکومت دینی اختصاص نیافته است. پیامبر خود نیز دولت تشکیل نداد. جامعه ای با نظام شورائی تشکیل داد که همگان در شورای امام شرکت داشتند. از تأسیس هائی که بدون آنها دولت واقعیت پیدا نمی کند، یکی نیز نساخت. هرگاه دولت تشکیل می داد، اسلام بیان قدرت می شد. او می دانست که بیان قدرت نیاز به خدا و پیامبر ندارد. نه تنها قدرت فرآورده رابطه قوا است و این رابطه نیاز به رابطه انسان با خداوند ندارد، بلکه نیاز به قطع رابطه انسان و جامعه انسانها با خداوند دارد. بدین قرار، تصور ولایت مطلقه، یا فرعونیت، بمعنای «قدرت مطلق بر »، انکار خداوند نیز هست.

در عوض، قرآن به همه اصول راهنما و ارکان جامعه ای با نظام شورائی پرداخته است. اما با رحلت پیامبر (ص)، آن جامعه بمثابه الگو فراموش شد و اندک شمار کوششها برای بازسازی آن، نیز عقیم گشتند.

1.3. برای آنکه انقلاب روی دهد، یعنی جامعه ای مستقل و آزاد و ارزیاب با نظامی اجتماعی باز و تحول پذیر و با نظام شورائی تحقق پیدا کند، وجود این عوامل ضرور هستند:

اندیشه راهنما که بیان استقلال و آزادی و حقوقمندی و کرامت انسان و اداره جامعه بنابر اصول راهنما، از جمله توحید و امامت و عدالت، باشد.

تبدیل انسان فعل پذیر و معتقد به تغییر ناپذیر بودن ساختهای طبیعت و جامعه، به انسانی که به یمن بیان استقلال و آزادی، تغییر می کند و خود و ساختهای طبیعت و جامعه را تغییر پذیر می یابد و ناتوانی انسان ترسان از تغییر و فعل پذیر را با توانائی انسان فعال و تغییر دهنده (امام) جانشین می کند: اصل تغییر کن تا تغییر دهی.

در جامعه های مسلمان، این رهنمود سخت کارساز قرآن نیز به دست فراموشی سپرده شد.

فضای بازی که اندیشه راهنما و انسانهای تغییر دهنده پدید می آورند. از جمله از رهگذر بر قرار کردن رابطه های دوستی و جانشین تضاد اجتماعی کردن توحید اجتماعی. در نتیجه،

ارزش شدن زندگی و در کارآمدن وجدانهای تاریخی و همگانی و علمی و اخلاقی: وجدان تاریخی یادآور می شود که ادامه حیات در گرو ایستادن بر حق و رشته ای پدید آمدن از الگوهای ایستادگی برحق در جریان تاریخ است. بدین قرار، هرگاه ایستادگی برحق مداوم بگردد، حیات یک جامعه نیز مداوم می شود. ایستادگی بر حق، تنها یک نوع نیست، نوعی از آن، ایستادگی بر حق، پیشاروی جباران است. داشته وجدان تاریخی، استمرار ایستادگی برحق را خاطر نشان می کند. وجدانی علمی حق از ناحق تمیز می دهد و آنگاه، دست بکار پیشنهاد کردن روش می گردد. وجدان همگانی جنبش برای حقوق را بمثابه ارزش و هدفی که باید تحقق یابد، می پذیرد.هرگاه روش برگزیده، برای مثال، جنبش همگانی باشد، وجدان اخلاقی، رأی به جنبش همگانی برای تغییر از قدرتمداری به حقمداری می دهد.

پدید آمدن نیروی محرکه تغییر در جامعه: هر اندازه این نیروها بزرگ تر باشند، تغییر ممکن تر و قطعی تر می شود. بدین قرار، پرشمار شدن انسانهای فعال و تغییر دهنده ای که خودانگیختگی (استقلال و آزادی) را جانشین «به دستور زندگی کردن» می کنند، نیروی محرکه ایست که نیروهای محرکه دیگر را در تغییر بکار می گیرد. بنا بر قاعده، هر اندازه میزان خودانگیختگی در جامعه بیشتر، میزان رشد آن جامعه بیشتر و توان جامعه برای تغییر کردن و تغییر دادن افزون تر می گردد.

امام شدن مستضعفان (زنان و جوانان در جامعه های آن روز و امروز و بسا فرداها) به تعبیر قرآن و اولی ها شدن آخری ها به تعبیر انجیل، عامل مهم در تغییر از قدرتمداری به حق مداری است.

وجود پیدا کردن نیروهای محرکه دیگر. از جمله، افزایش جمعیت و رشد دانش و فن و پیدایش سرمایه و ... سبب می شود که دانانمایان فریبکار در خدمت جباران، نادانانی شناخته شوند که هستند. جباران «مشروعیت» های خود، از جمله مشروعیت ناشی از دانشمداری و دانش گستری را از دست بدهند. در حقیقت، سطح معلومات آنها اگر نه از سطح معلومات جامعه، دست کم از سطح معلومات نیروی محرکه تغییر نازل تر می گردد. این عامل همراه با عوامل دیگر، حکمرانی جباران را بر جامعه ناممکن می گرداند. در این وقت است که جباران با تمام توان درپی تخریب نیروهای محرکه می شوند. برای این کار، به قدرت خارجی نیز روی می آورند. اما اگر نیروی محرکه تغییر (امام) مانع از تخریب خود و دیگر نیروهای محرکه شود، انقلاب ممکن می شود و روی می دهد: ساختهای جامعه تغییر می کنند و انقلاب تحقق پیدا می کند.

وضعیت چنان بگردد که زمان و مکان و میدان رویاروئی را دیگر نه جباران که حقوقمداران قیام کننده تعیین کنند. یک رشته تجربه ها برای تغییر از راه عمل در محدوده حاکمیت جباران، نیروی محرکه تدارک کننده تغییر و بسا جمهور مردم را متقاعد کرده باشند که حق با قدرت فصل مشترک ندارد. پس حقمدار، برای ایجاد تغییر، نمی تواند به محدوده حاکمیت زور مدار در آید و بگذارد زمان و مکان هر حرکتی را نیز جباران معین کند. چرا که با زندانی کردن خود در محدوده حاکمیت جباران، هم در آغاز، شکست خورده است. در واقع، چون انسان ها هستند که باید تغییر کنند، پس میدان رویاروئی، جامعه می شود. و چون جباران نمی توانند به میان مردم آیند، افول دولتشان قطعی و زود رس می گردد.

 

پیدایش عوامل بالا همراه می شود با عوامل زیر:

بیانهای قدرت رایج در جامعه بی اعتبار می شوند. از جمله بخاطر سست شدن رابطه های اجتماعی و ناتوانی ساختهای جامعه از بکار گرفتن نیروهای محرکه و ناسازگاری روزافزونشان با بکار افتادن نیروهای محرکه و رشد انسان.

ناتوان شدن گروه بندی اجتماعی حاکم از تشخیص و تعیین هدفی که مطلوب جامعه بگردد وبه این گروه بندی نیز امکان بدهد موقعیت مسلط خویش را توجیه کند و نگهدارد. از امرهای واقع مستمر یکی این امر است که گروه بندی دارای موقعیت مسلط هدفی را تعیین و تبلیغ می کند که برای ادامه حیات جامعه همگان باید به خدمت آن هدف در آیند. اما چون زور وسیله قدرتمندی و نه رسیدن به هدف تعیین شده است، وارونه هدف که قدرتی بزرگ تر و ویران گر تر است، واقعیت پیدا می کند. جامعه تجربه دیده، نسبت به حاکمان بی اعتماد می شود و دیگر به خدمت هدفی که آنها تعیین کنند، در نمی آید. آن زمان می رسد که این گروه بندی، خود نیز، از یافتن هدف جدید ناتوان نیز می شود ( برای مثال، رژیم شاه بعد از شکست انقلاب سفید و رژیم روسیه «شوروی» و اقمارش و رژیمهای عرب که یا ساقط شده اند و یا در معرض سقوط قرار گرفته اند). از آن پس، هدفش یکی و آن، حفظ موقعیت مسلط خود می گردد. از این رو، به ضرورت، با جامعه در تضاد می شود. تغییر رابطه این گروه بندی با جامعه، همراه می شود با سست شدن رابطه ها در درون آن و ناتوان شدنش از حفظ موقعیت خویش.

قدرت با فساد همزاد و این دو با فقر همزاد هستند. هرگاه زور در رابطه فرد با فرد و گروه با گروه و جامعه با جامعه، نقش اصلی را پیداکند، فساد در انواع شکلها فراگیر می شود. زور و فساد فراگیر فقر را نیز همگانی می کند. هرگاه وجدان بر فساد و فقر و همزاد بودنشان با قدرت حاصل نشود، جامعه روی به انحلال می نهد. اما هرگاه وجدان حاصل شود، جامعه آمادگی برای پذیرفتن اندیشه راهنمای جدید و پیامبر و الگو را پیدا می کند.

قدرت خارجی حاضر در مرزها و توانا به مداخله، یا نباید باشد و یا وارد دوران انقباض و انحطاط شده باشد. سوره روم ما را از وجود این امر واقع (ورود دو ابر قدرت آن زمان، ایران و روم به دوران انحطاط و انحلال)، در دوران پیدایش جامعه الگو در مدینه، آگاه می کند. در دوران ما، انقلاب ایران زمانی روی داد که دو ابر قدرت وارد این مرحله شده بودند و از مداخله مؤثر، در ایران، ناتوان بودند. جنبش های موفق دیگری که تاریخ جامعه ها به خود دیده اند، مبرهن می کنند که این امر، یک امر واقع مستمر است.

ترس از تغییر و از دست رفتن موقعیت مسلط، گروه بندی حاکم را ناگزیر از افزودن بر خشونت و تشدید سرکوب کرده باشد. در این صورت، مهاجرت برانگیخته می شود. مهاجرت همواره عامل انقلاب است بدین خاطر که، در مهاجرت، تغییر دهندگان فرصت می یابند اندیشه راهنما و فضای باز و نیروی محرکه تغییر را پدید آورد.

این عوامل را قرآن یک به یک می شناساند. کتاب شرح یک انقلاب و ایجاد یک جامعه الگو است. تاریخ انقلاب ها نیز این عوامل را می شناسانند. اما عقل قدرتمدار نمی تواند استقلال و آزادی و حقوق و کرامتمندی انسان را دریابد چه رسد به این که هدف و روش بگرداند. در نتیجه نه از قرآن می آموزد و نه از تاریخ.

1.4. تقابل با جباران، هم از آغاز، تقابل حق با قدرت، بنا بر این، رویاروئی دو روش، یکی خشونت زدائی و دیگری خشونت هستند: انقلابی که فرآورده عوامل بالا باشد، همواره خشونت زدائی است. این نه از راه اتفاق است که پیامبر به یک جنگ تعرضی نیز دست نزد، بدان خاطر چنین نکرد که قربانی اول زور درکار آوردن، هدف رسالت او یعنی تولد انسان نو، امام، می گشت. در جامعه ای با نظام شورائی، زور محل پیدا نمی کند. میزان عدل حق را از ناحق جدا می کند و وجدان اخلاقی مراقبت می کند ناحق رواج نگیرد و زور در کار نیاید.

و از آنجا که قدرت اعتیاد می آورد و بازگشت به اعتیاد بس آسان است، بیان استقلال و آزادی، باید، هم در بر بگیرد روشهای خشونت زدائی را و هم در بر بگیرد مبارزه با کیش شخصیت و ضد فرهنگ و ضد اخلاق زورمداری را.

تقابل میان حق با قدرت و خشونت با خشونت زدائی و اخلاق حقمدار با ضد اخلاق قدرتمدار نیز یک امر مستمر تاریخی است. هر زمان فساد و فقر و خشونت حیات جامعه ای را به خطر اندازد، انقلاب ضرورت پیدا می کند و با رویاروئی مردم حق جو با این سه همزاد آغاز می گیرد.

1.5. امور واقع مستمر بالا، گزارش می کنند در وجود آمدن الگوئی را که تبلور عوامل مساعد انقلاب و نماد استقلال و آزادی و حقوق و کرامتمندی است. همراه با الگو، آرمان (= هدف انقلاب) پدید می آید: انسانی که باید شد و جامعه ای که باید ساخت. الگو هم تبلور این انسان است و هم به انتظار آن نمی نشیند که قدرت از کف جباران بدر رود و در دست او قرار گیرد. زیرا می داند که قدرت در کف کسی قرار نمی گیرد بلکه هرکسی را آلت می کند و قدرت غافل کننده انسان از استقلال و آزادی و حقوق و کرامتمندی خویش است: خانواده را جامعه امام می گرداند و با هرکس که به بیان استقلال و آزادی می گرود، جامعه ای با نظام شورائی تشکیل می دهد. بدین روش است که انسان و جامعه آرمانی تحقق پیدا می کند. از این رو،

 

 

2 - امام و الگو:

 

- در مورد ابراهیم و نقد اندیشه طباطبائی یاد آور می شوید که «پس امامت او دست آورد او (گذراندن موفقیت آمیز امتحانها) است. آیا خداوند بر انسانها ممنوع کرده است امتحانهای سخت را بگذرانند تا لایق امام شدن بگردند؟ نه. » یعنی اینکه ممنوع نکرده است و انسانها با« گذراندن موفقیت آمیز امتحانها »، امام می گردند و یا می توانند بگردند. باز چه نیازی به امامان دوازدهگانه پیدا می شود؟

 

پرسش خود می گوید چه اندازه جامعه شیعی خصوصا و جامعه مسلمانان عموما از الگو و اهمیت آن غافلند. غفلت مردم مسلمان از استقلال و آزادی و دیگر حقوق و کرامت که ذاتی حیات انسانند، سبب رها کردن راه رشد، بنا بر این، بی نقش شدن الگو در جامعه های مسلمان گشته است. در جامعه های دارای اقتصاد مسلط نیز، بهمان نسبت که قدرت خدائی جسته است و می جوید، الگوهای حقمداری به دست فراموشی سپرده می شوند. در حقیقت،

2.1. هر موجود زنده ای چون به دنیا می آید، با قوه رهبری به دنیا می آید. با این وجود، در ادامه دادن به زندگی و یافتن راه و روش آن، نیازمند الگو است. نبود امامی که به مثابه آموزگار و الگو، روش زندگی را به او بیاموزد، نوزاد را از ادامه دادن به زندگی ناتوان می کند. می دانیم که، در جامعه های قدرتمدار، الگوهای قدرتمداری نوزادها را از خود بیگانه می سازند. به سخن دیگر، آنها را بندگان قدرت می گردانند. از این رو، بوده اند فیلسوفانی (روسو) که چاره را در سپردن آموزش و پرورش نوزادان به طبیعت دانسته اند. اما وجود پیامبر امی، بیانگر این واقعیت است که پیامبر و امام و «اسوه حسنه» کسی می تواند شد که به ضد فرهنگ قدرت، آلودگی نیافته باشد. بارآمدن به یمن وجود الگوهای ترجمان بیان استقلال و آزادی و فرهنگ استقلال و آزادی، به انسانی که او بود امکان داد پیامبر و امام و الگو بگردد.

تجربه پیامبر چنین می آموزد: هرگاه در جامعه ای ضد فرهنگ قدرت غلبه داشت و الگوهای حقمداری وجود نداشتند، «امی » رها از ضد فرهنگ قدرت و نرفته به بیراهه قدرتمداری، به استقلال و آزادی و حقوق ذاتی خویش عارف می گردد و الگو می شود. الگو می شود و، در جامعه، دگرگون ساز می گردد: از قدرتمداری به حقمداری.

2.2. الگوی قدرتمداری، الگوی حقمداری نیست. اولی بلحاظ قدرتی الگو می شود که خارج از او است (ثروت و مقام) و دومی بخاطر حقوقی الگو می شود که، در هر انسان، ذاتی حیات او است. از این رو، در جامعه هائی که قدرت هدف و روش می شود، الگو کمتر بخاطر صفات و کارهایش، بیشتر بخاطر موقعیتی که بدست می آورد الگو می شود. از این رو است که، در این جامعه ها، برای مثال، سیاستمداران الگوهای حقمداری نیستند. بشرط کارأئی فساد اخلاقی آنها تحمل نیز می شود. کارفرمایان و هنرمندان و... نیز الگوهای حقمداری نیستند.

بدین قرار، علامتی از مهمترین علامتهای انحطاط جامعه ها، کمبود و بدتر از آن نبود الگوهای حقمداری است. خود شاهدیم که در جامعه های امروز، الگوی حقمداری شدن چه اندازه سخت است. نه تنها نیاز به ترک اعتیاد به قدرتمداری و یا ترک اعتیاد به اطاعت از قدرتمدارها دارد، بلکه نیاز به تمرین استقلال و آزادی و حقوقمندی و در همان حال، از پا در نیامدن زیر حمله های ویرانگر زورمدارها دارد. زورمدارها می دانند که با پیدایش هر الگو، زنگ تغییر به صدا در می آید. پس نخست او را سانسور می کنند و سپس از او، یکی چون خود و بسا بسیار بدتر از خود می سازند و به جامعه معرفی می کنند. این امر یک امر واقع مستمر است. امر واقع مستمر تنها خراب کردن الگوئی که ساخته می شود، نیست، خراب کردن الگوهائی نیز هست که در گذشته ساخته شده اند و هر بار که زمینه تحول درجامعه پدید می آید، بمثابه الگو در صحنه حاضر می شوند و در جهت دادن به تغییر نقش پیدا می کنند.

آنها که الگوهای حقمداری را خراب می کنند، آگاه یا ناخود آگاه، دو کار بس ویرانگر می کنند: به قدرت که از خود هستی ندارد و فرآورده روابط قوا میان انسانها هست، نه تنها وجود که خدائی می بخشند. و حق را که از خود هستی دارد، نیست می کنند. برای مثال، حسین (ع) الگوی ایستادگی بر حق در طول تاریخ است ( از جمله در قرن بیستم گاندی در ساتیاگراها و مصدق در نهضت ملی کردن نفت او را الگوی خود کردند). تخریب او بمثابه الگوی حقمداری، یعنی این که حق الگو ندارد. در کربلا، نه تمام حق با تمام زور و زورمداری که قدرت طلبی با قدرتمداری رویاروشدند. به سخن دیگر، این قدرت است که واقعیت دارد و نه حق. مردمی که می پذیرند قدرت وجود واقعی دارد و حق وجود مجازی، قدرت پرست می شوند. نظام اجتماعی قدرتمدار می جویند و ویرانگری پیشه می کنند.

2.3. وقتی تغییر جز نشستن قدرتمداری بر جای قدرتمدار حاکم نیست، جامعه از لحاظ کمتر و یا بیشتر زیانمند بودن قدرت جانشین، تغییر را ارزیابی می کند. روش همواره منطق صوری است. یعنی هم تغییر و هم ارزیابی تغییر، در مدار بسته، انجام می گیرد. چنانکه در پاسخ به این پرسش که کیست آن کس که بتواند جانشین شاه بشود؟ آقای خمینی گفت: شاه برود ابن زیاد بیاید. چنین تغییری در مدار بسته بد و بدتر روی می دهد و به جانشین بد، به ضرورت بدتر می شود. چرا که عقل قدرتمدار با روش کردن منطق صوری، یک مدار بسته ایجاد می کند. در آن، شاه بدتر و ابن زیاد، بد می شوند و جانشین بدتر شدن بد، مطلوب می نماید. بدین قرار، در مدار بسته، الگوها یا بد و یا بدتر هستند. بدیهی است که عقل قدرتمدار نمی داند که، میان این دو، انتخاب وجود ندارد. زیرا در مدار بسته قدرتمداری، یک سمت وجود دارد و آن از بد به بدتر و از بدتر به بدترین است.

اما تغییر وقتی از قدرتمداری به استقلال و آزادی و حقوق و کرامتمندی است، همه اعضای جامعه در آن شرکت می کنند و نیازمند الگوی حقمداری می گردند. رشد نیز وقتی رشد انسان است باز نیازمند شرکت همگان در رشد می شود و همچنان همگان نیازمند الگو می شوند. چنانکه دانش آموزان نیازمند الگوهائی هستند که دانشمندانند. چرا که قدرتمداری آسان انسانها را از راست راه رشد مداوم بازمی دارد و هدف دانش را یافتن قدرت می کند. برای مثال، برای اکثریت بزرگی که آموختن برای یافتن موقعیتی در سلسله مراتب قدرت است، دانشمندان الگو نمی شوند. بسا این امر که دانشمندان ثروت نمی اندوزند و زندگی متواضعانه ای دارند، الگوهائی می شوند که می باید از چون آنها گشتن، پرهیز کرد. بدین قرار، نوع الگوها و فراوانی هریک از آنها در یک جامعه، گویای بیشتر یا کمتر برخوردار بودن اعضای آن جامعه از حقوق ذاتی و شرکتشان در رشد از راه بکار انداختن مجموع استعدادهای خویش است. این امر نیز از امور مستمر است.

2.4. امام و الگوی قدرتمداری نمی تواند امام و الگوی حقمداری بگردد ( امامت به ظالمان نمی رسد حقیقتی است که قرآن در سوره بقره آیه124 آن را تصدیق و خاطر نشان انسان می کند ). بااین وجود، بسیار شده است که قدرتمداری نقاب حقمداری بر چهره می زند و یا استعداد بازگشت به اعتیاد به قدرتمداری در او بسیار زیاد است و الگو و امام یک جنبش می گردد. این امر بطور مستمر در جامعه هائی روی داده است که وجدان تاریخی آنها، ضعیف است. ضعیف است چرا که الگوهای حقمداری که در طول تاریخ، با قیام به حق، ادامه حیات جامعه را میسر کرده اند را یا از یاد برده است و یا تخریب شده اند. در نتیجه، اصل ایستادگی بر سر حق، بخصوص از راه عمل به حق و دفاع از حق دیگری، وجود ندارد تا وجدان اخلاقی همگان را بدان فراخواند.

بدین قرار، در جامعه هائی که الگوهای قیام به حق، به دست فراموشی سپرده می شوند و یا تخریب می گردند، خلاء را کسانی پر می کنند که نقاب حقمداری برچهره می زنند و یا جانبدار حقوق انسان و جامعه می شوند اما بمحض پیدا شدن فرصت، به اعتیاد خویش به قدرتمداری باز می گردند. بیهوده نیست که در دوران پهلوی و اینک، در دوران ولایت فقیه، الگوها را تخریب می کنند. مثلث زور پرست همه روز به این تخریب مشغول است:

الگوهای حقمداری دوران اسلامی را، دین سالاران و دین ستیزان تخریب می کنند. از راه کیش شخصیت و موجودهای استثنائی گرداندن آنها توسط دین سالاران و تخریب شخصیت آنها از سوی دین ستیزان. نتیجه اینست که در جامعه اسلامی امروز، الگوی دینی که بیان استقلال و آزادی باشد، وجود ندارد. اما دین ستیزان، تخریب را با توسل به «تاریخ» یعنی جعلهایی که گذشتگان اینان کرده اند، انجام می دهند.

الگوهای ملی، یعنی کسانی که بر حق استقلال و آزادی انسان و جامعه ملی ایستاده اند را اگر نتوانند کارآ در گذشته و ناکارآ در حال حاضر بباوراند و به دست فراموشی سپرد، تخریب می کنند تا نسل جوان که کارش تغییر دادن نظام اجتماعی با هدف باز و تحول پذیر کردن آنست، بی الگو بگردد و نتواند بر سر حقوق خویش به استقامت برخیزد. قدرتمداران نیک می دانند وقتی تغییر دهندگان الگو و آرمان نداشته باشند، در مدار بسته ای زندانی می شوند که صحنه نزاع بر سر قدرت است. در این نزاع، بازنده جانبداران تغییر هستند چراکه، سرانجام، بنده قدرت برجا می مانند. عمل در محدوده رژیم ولایت فقیه، بعد از تقلب بزرگ در انتخابات ریاست جمهوری سال 88، جنبش مردم را به تحلیل نبرد؟

هرگاه الگوها صف پیوسته ای را از گذشته های دور تا زمانی تشکیل داده باشند که باردار تغییر است، هیچ قدرتمداری نمی تواند خود را حقمدار جا بزند. این امر که قرآن، صف پیوسته ای از پیامبران و آنها که نقش الگو و امام را در جامعه ها بازی کرده اند را مکرر به یاد انسان ها می آورد، واقعیت و حقیقتی را به ما باز می شناساند که ازلحاظ نیاز ادامه حیات جامعه در استقلال و آزادی و رشد، تعیین کننده است. در حقیقت، الگوهای پیوسته در ادامه حیات جمعی است که نقش تعیین کننده دارند. و نیز، فراوانی الگوهای استقلال و آزادی و حقوق و کرامت مندی و الگوهای دانش و فن و... در رشد مداوم جامعه است که نقش تعیین کننده ایفا می کنند. بدیهی است قرآن، 12 نفر بعنوان 12 امام را با نام و نشان معرفی نکرده است. قرآن امامت را شناسانده است. ابراهیم و کسانی که با او بوده اند را امام خوانده است. بی آنکه از آن کسان نام برد. هرچند این امر که یک خانواده، نسل بعد از نسل، امام بپرورد، ارزش بدون خدشه ایست، اماکسی امامت را به ارث نمی برد. امام شدن کاری بس سخت و نیازمند ورود به ابتلی ها و موفق بیرون آمدن از آنها است. کسی که سرانجام امام می شود، الگو می گردد و نه صاحب اختیار مطلق بر مردمان.

2.5. از آنجا که از ویژگی های حق یکی همه مکانی و همه زمانی بودن آنست، الگوهای حقمداری، وقتی سخن از حقوق ذاتی بمیان است، صفت همه زمانی و همه مکانی می جویند و برای جامعه جهانی الگو می شوند. دانستیم که امام، بنا بر این، الگوی حق گشتن، نیاز به ترک اعتیاد به قدرت دارد. همراه با این ترک عادت، ممارست باید کرد تا نماد حق گشت و از راه فعال کردن همآهنگ استعدادها و فضل ها، جامعیت بدست آورد. در جامعه هایی که رابطه ها بیانگر قدرتمداری و برای «تحصیل قدرت» می شوند، الگوی حقمداری شدن، کاری بغایت مشکل می شود. به قول هوگو، در دنیائی که خوب ها بسیار کمیاب هستند، آنها که خوبند، بزرگ تر از بزرگ هستند. حق اینست که بزرگ تر از بزرگ آنها هستند که الگوهای حقمداری، الگوهای همه مکانی و همه زمانی، می شوند.

از این رو است که، در قرآن، می خوانیم خداوند از پیامبر صفات قدرتمداری را سلب می کند و او و جامعه مسلمانان را امت نیک کردار و الگو می خواهد و بوقت سخن گفتن از امام، از الگو است که سخن بمیان می آورد. اسوه ای که قرآن می شناساند، همه زمانی و همه مکانی است:

2.6. پیامبر که امام و الگو نیز هست، در ساختن جامعه الگو، منتخب است:

در آیه 18 سوره فتح، به پیامبر یادآور می شود که جامعه جدید او را برگزیده است و خداوند به این انتخاب راضی است. و اما حق تصمیم با اعضای جامعه الگو است: «امرهم شوری بینهم» (شوری، آیه 38 ). بنا بر این،

رابطه پیامبر با جامعه الگو، رابطه ایست که حقوق برقرار می کنند. پیامبر رهبر و پدر و وکیل و نصیر و... نیست. (در کتاب اصول راهنمای اسلامی، دو فصل اول و دوم، فهرست کامل آیه ها در باره سلب صفاتی را می یابید که داشتن هریک از آنها، پیامبر و چه رسد به غیر او را قدرتمدار می گرداند.)

در آیه 21 سوره احزاب، پیامبر (ص) را «اسوه حسنه» می خواند.

در آیه های 4 و 6 سوره ممتحنه، ابراهیم (پیامبری که امامت جسته بود، بقره آیه 124) و کسانی که با او بوده اند را «اسوه حسنه» می خواند.

در آیه 17 سوره هود و آیه 12 سوره احقاف، کتاب موسی را امام و رحمت می خواند و می دانیم که قرآن روش است، روش «اسوه حسنه» و امام گشتن. و

در آیه 74 سوره فرقان، امام پرهیزگاران گشتن را ارزش می کند و نیایش باورمندان می شمارد.

در آیه 73 سوره انبیاء، امت امام را امتی می داند که انسانها را به امر خداوند، هدایت می کند.

در آیه های بسیار به الگو صفت شهید (هم در این جهان و هم در آن جهان می دهد) می دهد و او را همه زمانی و همه مکانی و مستمر در جریان تاریخ می شمارد:

- در آیه 143 سوره بقره، جامعه مسلمانان دوران پیامبر را «امت وسط» و شهداء بر مردم جهان می خواند.

- در آیه 135 سوره نساء و آیه 8 سوره مائده، از مؤمنان می خواهد «قوامین لله» و شهداء بر قسط باشند.

- در آیه 117 سوره مائده، شهید صفت خداوند است و بنا بر آیه های 89 سوره نحل، در رستاخیز، پیامبر شهید است و بنابر آیه 143 سوره بقره، پیامبر در این جهان بر «امت وسط» شهید است.

در آیه 5 سوره قصص، مقرر می دارد که مستضعفان امامان و وارثان روی زمین می شوند: جامعه ای از الگوهای حقمداری، آرمانی دست یافتنی است. بدین الگو، سمت دادن به تحول جامعه ها در جهت جامعه آرمانی میسر می گردد. یادآور می شود که سامانه هائی که به این و آن جامعه پیشنهاد شده اند و یا می شوند، به ضرورت، هدفمند هستند. هدف جامعه آرمانی و رهبری در جامعه آرمانی است. اینک که ایدئولوژی ها ناکام گشته اند، در مقام انتقاد آنها، از دلایل ناکامی، یکی و در شمار مهمترین ها، اینست که هدایت کننده جامعه ها در جهت جامعه آرمانی، قدرت است. در حقیقت، آن سامانه ای حقوقمدار و توانا به تحول بر وفق الگو است که شرکت انسانها را، از راه حقوق مدار و امام شدن، در تحقق بخشیدن به الگو، میسر گرداند.

یادآور می شوم که هر خلائی را قدرت پر می کند، پس نبود الگوی حقمداری را الگوی قدرتمداری پر می کند و دم از ولایت مطلقه می زند، هرگاه مسلمانان از سنی و شیعه (با فراوان فرقه ها که این دو مذهب، در طول تاریخ پیدا کرده اند) خویشتن را از رابطه با قدرت رها کنند و رابطه با خداوند را برقرار کنند، یعنی خویشتن را مستقل و آزاد و حقوق و کرامتمند بیابند، از تضاد به توحید گذار می کنند: بر سر این امر که امامان مأمور بر صاحب اختیار مردم گشتن نبوده اند، بلکه انسانهائی بوده اند که زحمت الگو شدن را به خود داده اند و، به این صفت، امام هدایت کننده به حقمداری گشته اند، توافق می کنند. به این امر توجه می کنند که یک خانواده، در جریان تاریخ، نسل بعد از نسل، الگوی قدرتمداری بپرورد. چرا که قدرت از ویران شدن و ویران کردن پدید می آید و خانواده قدرتمدار را می میراند. در عوض، یک خانواده می تواند، در طول تاریخ، الگوی حقمداری بپرورد. اینگونه الگوها هستند که، امروز و فردا نیز بمثابه الگو بکار انسانها در باز یافتن خویش بمثابه حقوقمدار می آیند.

بدین قرار، هرگاه مسلمانان این روش را برگزینند، بر سر حقوق انسان و کرامت او توافق می کنند. بر سر ولایت جمهور مردم در هر جامعه توافق می کنند. بر سر الگوئی که مردم سالاری شورائی است، توافق می کنند. برسر حق صلح توافق می کنند. برسر حق اختلاف، بنا بر این، جریان آزاد اندیشه ها و اطلاعات توافق می کنند. بر سر... توافق می کنند. سرانجام، اسلام را بمثابه بیان استقلال و آزادی باز می یابند. در نتیجه، در صیر بسوی جامعه الگو، نیازمند الگوهای حقمداری می شوند و در میابند، وجود الگو، نسل بعد از نسل، نه موضوعی مایه اختلاف و نزاع، که دست آورد بزرگ بیان استقلال و آزادی و سامانه پیشنهادی برای تشکیل جامعه آرمانی، جامعه امام است. در می یابند که از این پس نیز، صیر در جهت جامعه آرمانی، بردوام نیازمند امام و الگو است.

و اگر ایرانیان،با دین و بی دین، منتظر تغییر رژیم نمانند و بر روش الگوهای حقمداری بگردند، در خانواده همسران الگوهای حقمداری برای یکدیگر و برای فرزندان بشوند و دوستان و نزدیکان الگوهای حقمداری برای یکدیگر بگردند و بر اساس الگوئی که مردم سالاری شورائی است، جامعه های کوچک الگو را بسازند، بسیار زود، انسانهای فعل پذیر و بی تفاوت به انسانهای فعال و دگرگون ساز بدل می شوند و کوشندگان برای گذار از جامعه قدرتمدار به جامعه حقمدار، پر شمار می گردند و این گذار را ممکن می کنند.


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter