تقابل حق با قدرت

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۹۱

پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر

 

آقای بنی صدر!

با سلام

نخست بر خود لازم می دانم بار دیگر از این که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید و صبورانه و بدون سانسور و ملاحظات دیگر سرمقاله های 4 شماره از انقلاب اسلامی را به پاسخ گویی به سوالات مطرح شده اختصاص دادید صمیمانه سپاسگزاری کنم. خوشبختانه از میان افرادی که در انقلاب 57 نقش اساسی داشته اند، می­توان با شما به صورت مستقیم ارتباط یافت و طرح سوال کرد. امید آن که سوالات طرح شده و پاسخ های مفصل شما به کار رشد و رسیدن همه ایرانیان به استقلال و آزادی بیاید.

آقای بنی صدر!

با تفکر در پاسخ های شما، در بسیاری نقاط آن­ها را قانع کننده یافتم اما با این حال در برخی موارد نیز ابهامات باقی ماند که برای رفع تمامی آن ها بار دیگر دست به قلم بردم و بر آن شدم که سوالات جدید را نیز از شما به عمل آورم. می دانم که سوالات بی شماری به دست شما می رسد که حق در آن است که آنان نیز پاسخ بایسته یابند اما درخواست من این است که اگر چاپ و انتشار عمومی پاسخ های این سوالات در «انقلاب اسلامی در هجرت» مقدور نیست، زحمت ارسال آن ها را به ایمیل شخصی من متقبل شوید و یا آن که به صورت مستقل در سایت اینترنتی انقلاب اسلامی منتشر سازید. نتیجه این سوالات هر چه باشد، بیش از این در این باب مصدع اوقات شما نخواهم شد. امید آن که در آینده به سوالات اعتقادی و آن چه اساسی است، بپردازیم.

 

از لطف شما صمیمانه سپاسگزارم.

 

پرسش اول و پاسخ آن:

1. در سرمقاله شماره 785 سوالی مطرح و منتشر شده بود اما پاسخ آن از قلم افتاده بود:

موسوی بجنوردی می گوید در جلسه با شما در خرداد 60 پیش از عزل شما به شما اولتیماتوم داده که برکناری شما جدی است و در آن جلسه در دفتر شما گفته: «سید اینها می خواهند تو را بردارند، سه شرط (پاکسازی دفترتان از عناصر نامطلوب از نظر آیت ا... خمینی، عدم سخنرانی تا پایان جنگ و قطع ارتباط با سازمان مجاهدین) را قبول می کنی یا نه؟» و شما بعد از مکث و فکری کوتاه، گفته اید: «باشد شرایط را می پذیرم» اما بعداً شرایط را رد کردید. آیا این ماجرا صحت دارد؟ در این صورت چه چیزی باعث شد آن شرایط را بپذیرید و دوباره رد کنید؟ آیا از طرف مجاهدین یا سایر افراد به شما خبر و یا اعلام پشتیبانی جدید رسید؟

پاسخ بنی صدر: تاریخ باید همانطور که روی داده است، نوشته شود. آنچه من در حافظه دارم این نیست که شما از قول آقای موسوی بجنوردی نوشته اید. و پاسخ این پرسش را به تفصیل، بهنگام شرح رابطه با سازمان مجاهدین خلق داده ام. رابطه ای سازمانی و سیاسی با آنها نداشتم که کسی از من بخواهد آن را قطع کنم. پس اگر آقای موسوی بجنوردی چنین سخنی به من گفته باشد، پاسخ من این بوده است که من با مجاهدین خلق رابطه سیاسی و سازمانی ندارم. گاه کسی از طرف این سازمان نزد اینجانب می آمد. اگر درست به یادم مانده باشد، آقای رجوی نیز یک یا دوبار نزد من آمد. برای مسائلی که سازمان روزمره با آنها روبرو بود. چنانکه از سوی سازمانهای سیاسی دیگر نیز نزد من می آمدند. وظیفه رئیس جمهوری دفاع از آزادی فعالیت و حقوق آنها بود.

در دفتر من عناصر نامطلوب نبودند تا آنها را تصفیه کنم. غیر از دو تن که می دانستم برای آقای خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی جاسوسی می کنند. آنها را بیرون نکردم زیرا نمی خواستم شناخته با ناشناخته جانشین شود. این دو نیز از دوستان و همفکران و همکاران سیاسی من نبودند.

اما سخنرانی نکردن را نیز آقای خمینی خود اعلان کرده بود. او بهیچ وجه حق ممنوع کردن سخنرانی را بر کسی نداشت. او هم بر من و هم بر سران حزب جمهوری اسلامی، سخنرانی را ممنوع کرد. اما آنها که مدعی بودند متعقد به ولایت فقیه هستند، به ممنوعیتی که او مقرر کرده بود، عمل نکردند و قول و فعلشان بر ضد رئیس جمهوری و در تدارک کودتا بودند.

آنچه واقعیت دارد اینست که آقای خمینی، توسط برادر زاده خود، آقای رضا پسندیده، پیام داد که می باید اعلامیه بدهم و 8 سازمان سیاسی را محکوم بکنم. صورتی هم از دوستان من داده بود که می باید آنها را طرد می کردم. آقای موسوی اردبیلی نیز همین صورت را توسط سرتیپ ظهیر نژاد که فرمانده نیروی زمینی بود، از قول آقای خمینی فرستاده بود. خلاف قانون اساسی و اخلاق و صریح قرآن بود، پس نپذیرفتم.

 

پرسش دوم، در واقع نقد، و پاسخ آن

2. شما در سرمقاله شماره 783 تلویحا پذیرفتید که گاهی نسبت به دفاع از حقوق انسانی افراد غفلت کردید (نظیر آن چه در مورد آقای حسن آیت رخ داد که گفته اید: "اگر نوبتی از اعتراض غفلت کرده باشم، نوبت دیگر غفلت را با دادن تذکر جبران کرده ام." این پذیرش غفلت می تواند نشان خوبی از نقد نمودن خود باشد که پیشتر در خیانت به امید هم شرح دادید. اما در این سال ها هر گاه کسی از شما خواسته اشتباهات خود را بشمارید، او را به خیانت به امید ارجاع دادید. گویی در این سال ها هیچ اشتباه و یا نقد دیگری را بر نقدهای «خیانت به امید» نیفزودید و آن را کافی دانستید. آیا وقت آن نرسیده تا بیشتر به این موضوع بپردازید؟. به نظرم از جمله اشتباهات شما که هنوز ادامه دارد «کوچک انگاری دیگران در مقابل خود» بوده و هست. این کوچک انگاری از گذشته تا حال حتی در روایت شما از گذشته در حال حاضر مشاهده می شود. این که گمان می کنید (و یا حداقل طوری برخورد می کنید که این گونه استنباط می شود) که گویی جناح مقابل شما (به عبارتی طرفداران اسلام فیضیه یا اسلام فقاهتی نظیر آقای هاشمی یا خامنه ای) هیچ نقشی در انقلاب نداشته اند. به نظر همین کوچک انگاری دیگران و ضعیف دانستن آن­ها در تدارک اسباب حوادث خرداد 60 بسیار موثر بود، آنجا که خود را محبوب تر از آیت الله خمینی دانستید و گمان بردید که مردم به خیابانها خواهند ریخت و صحنه را خالی نخواهند کرد. اما گویی حرف آیت الله درست تر از آب درآمد، آن جا که به اذعان خود شما گفته بود: «آقای بنی صدر خیلی به 11 میلیون رأیش می نازد. از این 11 میلیون اگر 500 هزار تا مسلمان نباشند، بقیه مسلمانند. تکلیف شرعی می کنم حجت برایشان تمام می شوداین «تصور» انبوه پنداری هواداران خود و کوچک انگاری طرف مقابل هنوز هم در شما دیده می شود؛ چرا که به تازگی در مستندی که بی بی سی در باره آقای خامنه ای تهیه کرده بود، شما وی را فاقد نقش مهم در انقلاب می دانید و می گویید آن ها کاری نکردند جز تبعید و زندان؟! آیا حکومت جبار پهلوی کسی را بی بهانه تبعید و زندانی می کرد؟ آیا همین تبعید و زندانی نمودن خود دلیلی بر مبارزه نبود؟ اصولا اگر شما این ها را مبارزه نمی دانید پس مبارزه در چیست؟! آیا این نشان از غروری نیست که مخالفان شما را به آن متهم ساختند و شما آن را با «انعطاف ناپذیری بر اصول» خود یکسان می دانید؟!

تأکیدم از آن روست که به گمان، اگر متهم به «منطق صوری» نشوم، تصور می کنم یکی از علل ناکامی جنبش های کشور (چه مبتنی بر استقلال و آزادی و چه سایر اصول) عدم شناخت دقیق رقبا و دشمنان به علت خود بزرگ بینی خود است: «بنی صدر» و اطرافیانش چنان در بزرگ انگاری خویش و عدم شناخت طرف مقابل غرق می شوند که خود او می گوید گمان نمی برده آیت الله خمینی نقض عهد کند و بعد به روی مردم اسلحه هم بکشد! اما گویی این برایش « درس تجربه» نشده و هنوز بر مبنای کوچک انگاری دیگران آقای خامنه ای را «روضه خوانی» می نامد که نقشی در انقلاب هم نداشته است!. بر اساس همین دیدگاه است که رژیم اساساً بی پشتوانه و بی هیچ جایگاه مردمی انگاشته می شود و البته در سراشیب سقوط. به پیام های نوروزی شما در اوایل دهه 70 که می نگرم، برایم روشن می شود آن زمان نیز مانند امروز چنان از سقوط حکومت می گفتید که گویی رژیم آن قدر ضعیف شده که اگر امروز سقوط نکند فردا کارش تمام است!!. عجیب آن که آقای میرحسین موسوی که «مدعی» آزادی خواهی و استقلال و اصلاحات است نیز با تکیه بر همین کوچک انگاری طرف مقابل گمان می کرد روند حضور مردم در خیابانها حداقل تا مدتها به صورت مستمر تداوم خواهد داشت و طرف مقابل به نوعی چنان آچمز می­شود که با تکیه بر همین امر به خواسته های خود خواهد رسید. طرفه آنکه امروز نه از او و نه از همراهانش خبری نیست و عامه مردم به زندگی خود مشغولند و می توان برای او هم سرنوشتی چون آیت الله منتظری متصور بود: حصر خانگی تا پایان عمر!

در مجموع آن که: آیا گمان نمی کنید بیش از حد به توان خود و کوچک انگاری دیگران تکیه می کنید؟ آیا بیش از حد طرف مقابل را ضعیف نمی پندارید؟!

 

پاسخ بنی صدر: باردیگر تأکید می کنم که تاریخ باید همانطور که روی داده است، نوشته شود. مسئله نه مسئله خود بزرگ و غیر خود را کوچک دیدن که واقعیت را آن سان که روی داده است دیدن است. دو اندیشه راهنما و دو روش رویاروی بودند. موضوع رویاروئی نیز، تحقق بخشیدن به هدفهای انقلاب و جلوگیری از باز سازی استبداد بود. این عظیم را با ناچیزی که خود بزرگ بینی یکی و دیگران را حقیر انگاری او باشد، نباید پوشاند. این عظیم که دانش می باید در مدیریت بکار رود و «مکتب» را نباید دست آویز سپردن مقام های بزرگ به عقلهای خالی از علم و پر از زور سپرد را نباید با ادعای نادرستی که خود بزرگ یکی و حقیر شمردن دیگران از سوی او، پوشاند. دو اندیشه راهنما و دو روش تجربه شده و پیش روی مردم ایرانند. مقایسه این دو تجربه یک مقایسه واقعی است. برای مثال، اسلامی در انقلاب اندیشه راهنما و روش شده است. اسلام دیگری در بازسازی استبداد بکار رفته است. این دو اسلام یکی نیستند. آسان می شود گفت: اسلام آزمایش خود را داده است و همین است که روحانیون بکار می برند. اما مدعی دروغگو است. و ملتی که منطق صوری را روش می کند و می گذارد با ناحق، حق را بپوشانند، بدیهی است که تسلیم زور می ماند. و بالاخره، دانش آموختن و از آموخته خود سخن گفتن، حسن است و جرم نیست. اگر جامعه های دیگر پیش می روند و جامعه ما واپس می ماند، یکی به این دلیل است که در آن جامعه ها به دارنده دانشی که دانش خود را اظهار می کند، جایزه می دهند و در جامعه ما ناسزا. از اهل دانش می خواهند علم خود را اظهار نکنند و در شمار بی دانشان قرارگیرند تا متهم به خود بزرگ بینی نشوند.

1 – انقلاب اندیشه راهنما می خواهد. این اندیشه از کیست؟ پاسخ پرسش اینست: هرگاه موازنه عدمی و «بیان پاریس»، پیش از انقلاب، بر زبان و قلم آقای خمینی و دستیاران «روحانی» او آمده باشد و بعد از انقلاب هم بازگو شده و به آن عمل کرده باشند، بیان انقلاب از آنها و هر مدعی دیگری است. اگر نه، در مهمترین عامل، نقشی جز بر زبان و قلم آوردن بیانی که خود آن را تدوین نکرده بودند، نداشته اند.

2 – جنبش همگانی بمثابه روش: اگر پیش از انقلاب، آقای خمینی مردم را به جنبش همگانی خوانده باشد و یا کسانی که شما از آنها اسم برده اید، این کار را کرده باشند، پیشنهاد روش از آنها است. تلگراف آقای خمینی به شاه که، در آن، دعا می کند خداوند ایران را از شر انقلاب حفظ کند و نیز خود داری او از عمل، بعد از برخاستن مردم به جنبش تا جنبش مردم تبریز و همراهی کسانی چون آقایان بهشتی و هاشمی رفسنجانی با قیام مسلحانه مجاهدین خلق و... به فریاد می گویند جنبش همگانی از خاطر اینان خطور نیز نمی کرده است. پس روش نیز از آنها نیست.

3 – اما روش را هدف معین می کند. هدف را نیز اندیشه راهنما معین می کند. می دانیم که در خرداد 42، شعار آقای خمینی، اسلام مقدم است بود. بعد ها، بر اصل موازنه عدمی بود که استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، تعریفهای سازگار یافتند و یکدیگر را ایجاب کردند. چنین اندیشه راهنمائی نه از آقای خمینی و نه از دستیاران «روحانی» و غیر روحانی او بود. گرایشهای سیاسی به تقدم این اصل بر آن اصل سرگرم بودند.

امروز که اثر خلاء بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما را در تونس و مصر مشاهده می کنید، بهتر می توانید دریابید اهمیت آن اندیشه راهنما را که انقلاب ایران را میسر کرد و در نخستین انتخابات ریاست جمهوری، به دارنده این اندیشه امکان داد 76 درصد آراء را بدست آورد. در آن انتخابات، نامزد طرز فکری که هنوز از طرز فکر اخوان المسلمین مصر و النهضه تونس عقب تر بود، 4 درصد بیشتر رأی نیاورد. آنچه در تونس و مصر می گذرد می باید ضربه بیدار کننده ای باشد و عقلهای ایرانیان را بیدار کند و قدر اندیشه راهنمائی را در یابند که زادگاهش ایران است.

4 – و در آغاز، آقای خمینی بنی صدر را معین کرد برای این که سازمانهای سیاسی و صاحب نظران با او به بحث آزاد نشینند. هم او بود که از من خواست به روحانیان فلسفه و روش بیاموزم.

5در 25 اسفند، در اقامتگاه آقای خمینی، آقای بهشتی گفت: ما نمی توانیم با آقای بنی صدر کار کنیم. او خودرا اندیشه قرن و ما را بی سواد می داند. گفتم: و بی دین.

بدین قرار، آنچه شما امروز می نویسید، آن روز آقای بهشتی می گفت و روزنامه ارگان حزبشان تبلیغ می کرد. نادرست می گفت. چرا که آنچه بنی صدر گفته بود و می گوید نه مقایسه که بیان یک واقعیت بود و هست: آقای خمینی کسانی را دور خود جمع کرده بود که فکر می کرد از خود مایه ندارند. وابسته به او هستند و مطیع او می مانند. از بخت بد، در ایران، سنت بر این است که هر رئیسی مادون خود را بی مایه و مطیع بر می گزیند. با آنکه اینطور اشخاص کمتر اطاعت می کنند و بیشتر «رهبر» را وسیله می سازند، اما هیچ قدرتمداری این رویه را تغییر نداده است. بدین خاطر که مطمئن است تا زنده است جای او را نمی گیرند. اینک 32 سال از بر کارها گمارده شدن اینان توسط آقای خمینی می گذرد. بهتر است شما بروید بینید آیا مرتبه ای از مراتب علمی را یافته اند یا خیر؟ آیا از ویرانگری به آباد کردن باز آمده اند یا خیر؟ آیا بیشتر بنده زور شده اند یا خیر؟

برمن مباد که در صدد تحقیر انسانی برآیم. آن کس که زومدار می شود، خود خویشتن را حقیر می گرداند. بنا بر قاعده، هر عزیزی حق را رها کند، ذلیل می شود و هر ذلیلی حق را بجوید، عزیز می گردد. تا توانسته اما آدمهای حقارت گزیده را به ترک زورمداری و بازیافتن حق و حق مداری و بدین کار، عزت و بزرگی جستن خوانده ام. اینک شما برآن شوید واقعیت را آن سان که هست ببینید. یعنی از دید وطن خود بنگرید، تا واقعیت را همان سان که هست بینید. ببینید که بنی صدر در صدد کوچک کردن هیچکس نیست. اما سخت نگران سرنوشت وطن خویش است که در دست مشتی زورمدار است که چنان معتاد حقارت شده اند که عزت انسانی خویش را یکسره از یاد برده اند. سخن او از دلسوختگی است و نه از خود را بزرگ و دیگری را کوچک دیدن. از این دید که بنگرید می بینید اینان نماد حقارت هستند چرا که قول و فعلشان زور است و یک روز بدون زور گفتن بسر نمی برند.

از یاد هم نبرید که آقای خامنه ای در دوره شاه، منبری بود. از آن پس، اعتیاد به زور، فرصت آموختن راه را یکسره از او گرفت. روش بزرگی را نیاموخته از یاد برده است. او هدفی جز قدرت ندارد و بنده ذلیل قدرت گشته است.

6 - در انتخابات ریاست جمهوری اول که نامزد شدن آزاد و تصدی انتخابات با حزب جمهوری اسلامی بود، نامزد این حزب و بسیاری از روحانیان و گروه های دیگر که آقای حسن حبیبی بود 4 درصد رأی آورد. از آن زمان تا این زمان، زورمداران حاکم، همواره اقلیت بوده اند. فرصت های اکثریت شدن را بعمد می سوزانند زیرا میان ولایت مطلقه فقیه و اکثریت شدن در جامعه (ترجمان ولایت جمهور مردم) تضاد مطلق، بنا بر این، آشتی ناممکن است.

7 – در خرداد 60، آیا من به رأی مردم ایران خود را توانا و استبدادیان را ناتوان می دیدم؟ یک امر واقع اینست که من، بر طبق قانون اساسی، همه پرسی را پیشنهاد کردم. پس نگران آن نبودم که مردم به رفتن من از ریاست جمهوری رأی بدهند. آقای خمینی بود که گفت (سه نوبت و در سه عبارت) اگر 35 میلیون نفر بگویند بله من می گویم نه.

هرگاه توانائی را حق مداری بشماریم، واقعیت اینست که منتخب مردم ایران توانا و استبدادیان ناتوان بودند. اما هرگاه قدرت (= زور) را تعیین کننده به حساب آوریم، نه من خود را فریب داده ام و نه آقای خمینی را از دست زدن به کودتا ناتوان دانسته ام. به کتاب نامه ها مراجعه کنید، مشاهده خواهید کرد که آقای خمینی را بر حذف بنی صدر توانا دیده ام. اما

8 – هم بهنگام کودتای خرداد 60 گفته ام: ما می رویم که بمانیم و شما می مانید که بروید. راست بخواهید، همان روز که آقای خمینی گفت ملت موافقت کند من مخالفت می کنم، او و رژیم او سقوط کرده اند. راست است، چندین نوبت علائم احتضار رژیم را شناسائی و با مردم در میان گذاشته ام. دولتهای تک پایه، که رژیم ملاتاریای دیروز و مافیاهای نظامی – مالی امروز یکی از آنها است، یا باید به جامعه متکی شود (دموکراسی) و ثبات بجوید و یا محکوم به سقوط است. الا اینکه تا ملتی برنخیزد و حق خود را نطلبد، البته برجا می ماند. این واقعیت را نیز هربار، بازگو کرده ام. و

9 – عواملی که باید جمع شوند تا یک جنبش همگانی تا پیروزی ادامه یابد را بارها توضیح داده ام. در پی تقلب بزرگ که ایرانیان به جنبش آمدند، مکرر هشدار دادم که ماندن در محدوده رژیم و به جای حق من کو، رأی من کو را شعار کردن و گریختن از بیان آزادی به مثابه اندیشه راهنما و استقلال و آزادی انسان و جامعه ملی بمثابه هدف، جنبش را ناکام می کند. تا جامعه ملی از شدت خشونتی که در آنست آگاه نشود و درنیابد که انقلاب خشونت گرائی نیست، خشونت زدائی است و همواره به او دروغ گفته اند که انقلاب خشونت گرائی است، جنبش همگانی توانا به ادامه تا پیروزی، روی نمی دهد. افزون بر این، اندیشه راهنما و هدف و نیز بدیل درخور و نیروی محرکه سیاسی بایسته را می طلبد. بازیافت حقوق انسان و حقوق ملی و کرامت و حقوق زن و این و آن قوم و این و آن قشر جامعه نیز می باید هدف و روش شوند. میزان عدالت می باید از آغاز، میزان سنجش پندار ها و گفتارها و کردارها باشد و...

بر شما بود که چندین نوشته مرا پیش از گرفتن قلم به دست می خواندید. اگر این کار را می کردید، در می یافتید که هدف نخست آنچه نوشته ام و گفته ام، این بوده است که انسانها بر استقلال (خودانگیختگی در گرفتن تصمیم) و آزادی (خود انگیختگی در انتخاب نوع تصمیم) و دیگر حقوق ذاتی خویش وجدان یابند و بدین وجدان، از ناتوان پنداری خویش بازایستند. خویشتن را توانا بیابند و برخیزند.

 

پرسش سوم در باره پیشنهاد سران عدم تعهد در اردیبهشت 60

3. حکومت وقت جمهوری اسلامی مدعی است پیشنهاد سران عدم تعهد در اردیبهشت 60 در شورای عالی دفاع بررسی و رد شد. این ادعا در آن زمان هم در نطق معروف آقای خامنه ای در جلسه استیضاح شما مطرح شده و تاکنون تکرار می شود. در نقطه مقابل نیز شما از همان زمان مدعی بودید که این پیشنهاد از سوی ایران پذیرش شد و قرار شد هیئت پاسخ موافق صدام را بیاورد. در عین حال که هر دو طرف (شما و مخالفانتان) بر صحت نظر خود پافشاری می کنید متاسفانه جست و جوی من در مکتوبات آن زمان برای یافتن حقیقت راه به جایی نبرده است. البته رژیم در مستندی که تحت عنوان «دفاع مقدس» دو سال قبل تهیه کرده، مصاحبه ای از طارق عزیز پخش می کند که ماحصل آن این است که طارق عزیز از بی نتیجه بودن پیشنهاد سران عدم تعهد می گوید. آیا شما در مورد ادعای خود درباره نتیجه پیشنهاد سران عدم تعهد و ماهیت آن در اردیبهشت 60 مستند مکتوبی دارید؟ تاکیدم آگاهانه بر مکتوب بودن این سند است، مثلا کسی از اعضای آن هیئت در روزنامه های وقت داخل و یا خارج مصاحبه کرده و این که قرار شده پاسخ مثبت صدام آورده شود و ایران فعلا موافقت کرده را صراحتا گفته باشد. در نامه های سال60 شما به آقای خمینی تنها نظر موافق شما منعکس است و نمی توان موافقت شورای عالی دفاع را دریافت. ادعای شما بر این که از دفتر آقای رجایی مانع از آمدن هیئت در 24 خرداد به ایران شدند نیز مشخص نیست بر اساس چه مدارکی است. اگر بتوانید مستندی در این رابطه ارائه کنید، در یافتن حقیقت بسیار کارگشا خواهد بود.

 

پاسخ بنی صدر: یکبار دیگر نوشته خود را بخوانید تا متوجه شوید منطق صوری چگونه شما را از این واقعیتها غافل کرده است:

1 – هیأت عدم تعهد به ایران آمده است. در نامه ای که به آقای خمینی نوشته ام، مفاد پیشنهاد را نیز توضیح داده ام (صفحه 417 کتاب نامه ها).

2 – اگر این پیشنهاد در شورای عالی دفاع رد شده بود، چگونه ممکن بود موضوع نامه به آقای خمینی بشود؟ اگر شورای عالی دفاع رد کرده بود، نامه به آقای خمینی مورد نداشت. زیرا بنا بر قانون اساسی، موافقت با صلح یا جنگ با او بود. نامه توضیح بایسته را در برداشت تا او موافقت خود را اظهار کند. اگر این موافقت را اظهار نمی کرد، آمدن هیأت به ایران مورد پیدا نمی کرد. حال آنکه قرار برآمدن هیأت به تهران در 18 خرداد 60 بود. اگر درست به یادم مانده باشد، یک هفته تأخیر شد و قرار شد هیأت در 24 خرداد بیاید. به وزیر خارجه کوبا از دفتر آقای رجائی اطلاع داده شد به خاطر فعل و انفعال های در جریان، فعلا˝ نیاید.

3 – بیانیه 22 خرداد، مدرک صریحی است (صفحه 460 کتاب نامه ها). در آن متن که در مجلس خوانده شد – تا امروز نیز کسی آن را تکذیب نکرده است – آمده است: «چهار وزیر خارجه آمدند و پیشنهاد کردند که قوای عراق به داخل خاک عراق عقب نشینی کنند و مقداری هم از مرزها فاصله بگیرند. و از هر دو طرف حریمی غیر نظامی بوجود بیاید و بعد موارد اختلاف از طریق سیاسی حل شود. ما از آنها خواستیم نقشه بیاورند و روی نقشه پیشنهاد خود را برای ما روشن بگردانند. قرار بود که 18 خرداد بیایند که با ملاحظه وضع کشور منصرف شدند».

4 - ترکیب شورای عالی دفاع نیز به شما می گوید که پیشنهاد پذیرفته شده بود یاخیر؟ رئیس جمهوری بعلاوه رئیس ستاد ارتش بعلاوه فرمانده سپاه پاسداران بعلاوه دو مشاور آقای خمینی، شهید چمران و آقای خامنه ای. فرض کنیم آقایان

خامنه ای و رجائی مخالف بودند که نبودند. فرمانده سپاه نیز مرتضی رضائی بود که خود را موافق بنی صدر می دانست. راستی اینست که شورا به اتفاق آراء تصمیم گرفت.

5سخنی که به طارق عزیز نسبت می دهند راست نیست. زیرا در جلسه شورای امنیت، سعدون حمادی گفت دولتش با پیشنهاد هیأت کنفرانس غیر متعهدها موافقت کرده بود: در جلسه 12 ژوئیه 1982، سعدون حمادی، وزیر خارجه وقت عراق، در شورای امنیت، از جمله، گفته است:

«ما از کوششهای رئیس جمهور، فیدل کاسترو، به عنوان رئیس جنبش کشورهای غیر متعهد که فعالانه برای حل سریع اختلاف اقدام نمود، استقبال کردیم. ولی آن کوششها از طرف ایران بی اثر گردید... عراق با تمام تصمیمات هیأت های میانجی که در جهت پایان دادن به جنگ بود، موافقت کرده است. ولی ایران آنها را رد کرده است (صفحه های 479 و 480 کتاب نقش سازمان ملل در جنگ عراق و ایران نوشته دکتر منوچهر پارسا دوست)

بدین سان، عراق نه تنها با پیشنهاد غیر متعهدها که با همه تصمیم های هیأت ها (سازمان کشورهای اسلامی و اولاف پالمه و...) موافقت کرده است و ایران آنها را رد کرده است. هیچیک از اعضای هیأت غیر متعهدها سخن وزیر خارجه عراق را تکذیب نکردند. نماینده ایران لازم ندید در جلسه شرکت کند. اما در 13 ژوئیه 1982، نامه اعتراض آمیزی به شورای امنیت نوشت و به قطعنامه های 479 و 514 اعتراض کرد. در این نامه نیز کلمه ای در تکذیب سخنان سعدون حمادی یافت نمی شود.

6 – بدین ترتیب، عراق با پیشنهاد موافقت کرده و قرار بوده است هیأت در 18 خرداد 60 به ایران بیاید و نیامده است. چرا؟ تنها طرفی که ایران بوده می توانسته است بخواهد که هیأت نیاید. وزارت خارجه، وزیر نداشت. سرپرست آن، لاجرم، آقای رجائی بود. پس حتی اگر اطلاع نیز نمی گرفتم، می دانستم که دفتر آقای رجائی از هیأت خواسته است نیاید. هرگاه هیأت در 18 خرداد به تهران وارد می شد، لاجرم رئیس جمهوری می باید در تهران می بود. و در تهران نبود و به همدان و از آنجا به جبهه (کرمانشاه ) رفته بود. زیرا از علت نیامدن هیأت پرسیده بود و به او گفته بودند، بلحاظ وضعیت، از هیأت خواسته شده است به تهران نیاید. در 20 خرداد، جمعه شب، «فرمان عزل از فرماندهی کل قوا» از رادیو خوانده شد. در آن تاریخ، هنوز بطور قطع نمی دانستم دفتر آقای رجائی به وزیر خارجه کوبا چه گفته است. بعدها بود که کسانی از دفتر او مرا از آن آگاه کردند. در مهاجرت، فلسطینی ها نیز به من گفتند دفتر آقای رجائی از آنها خواسته بود به ایران نیایند.

 

پرسش چهارم در باره کودتای نوژه و پاسخ آن:

4. در توضیحات سرمقاله 784 که به موضع کودتای نوژه پاسخ دادید، از شما خواستم شفاف بفرمائید آیا شما معتقدید اساساً کودتایی در کار نبوده و این نقشه از سمت بختیار و صدام طرح شد تا سازمان ارتش از هم بپاشد؟ ولی از پاسخ شما نتوانستم قانع شوم. بخصوص آن که مجدداً تاکید کردید: " باری، برفرض که قصد واقعی کودتا بوده..." لطفا بفرمائید آیا بالاخره از نظر شما نقشه کودتا واقعی بود یا یک بازی از پیش طراحی شده برای تخریب ارتش و اساسا کودتایی در کار نبود؟ اگر اساسا کودتایی درکار نبود، پس این ماجرا که گفته می شود «خلبانی اندکی پیش از اجرای کودتا لب به سخن با مقامات وقت جمهوری اسلامی گشود و کودتا لو رفت» چگونه توجیه می شود؟

پاسخ بنی صدر: 1 – خلبان نبود که لب گشود. هم اطلاعات ارتش ماجرا را تعقیب می کرد و از آن آگاه بود و هم همسر یکی از خلبانان به مجلس، نزد آقایان خامنه ای و دکتر یزدی رفته و از شرکت مشکوک شوهرش در جلسه هائی شبانه خبر داده بود و آنها از او خواسته بودند به دفتر رئیس جمهوری برود. 2 – از دید آنها که در آن توطئه شرکت کرده بودند، کودتا بود. به آنها نگفته بودند مأموریت شما پاشاندن شیرازه ارتش و زمینه سازی برای حمله عراق به ایران است. 3 – اما برای رژیم صدام – که بطور کامل از «کودتا» آگاه بود و پول و امکانات در اختیار می گذاشت -، مأموریت شرکت کنندگان در عملیات، گسستن شیرازه ارتش ایران بود. وگرنه، کودتائی چنان ناپوشیده چگونه قابل توجیه است؟ افزون بر این که، برابر اسنادی که وزارت خارجه انگلستان منتشر کرده است (و نیز سخنان وزیر تشریفات صدام)، جرج براون، وزیر خارجه اسبق انگلیس و ارتشبد اویسی و بختیار به صدام اطمینان می داده اند که شیرازه ارتش ایران از هم پاشیده است.

 

پرسش پنجم و پاسخ آن:

5. در پرسش­های خود که در شماره 785 پاسخ داده شد، از شما خواستم تا درباره «تغییر موضع ظاهراً تاکتیک در مقابل مسئله ولایت فقیه در دوران نامزدی ریاست جمهوری» توضیح دهید. پاسخ دادید که «با ولایت فقیه مخالف بودید، در مجلس خبرگان قانون اساسی به آن رأی ندادید و متن مصوبه را هم امضا نکردید» آن گونه که من برداشت کردم می گوئید، اگر در ایام نامزدی خود را با ولایت فقیه موافق جلوه دادید و در جاهایی مانند مسجد جامع کرمان آن گونه گفتید که «رئیس جمهور باید به حقانیت ولایت فقیه ایمان کامل داشته باشد» منظورتان از ولایت نه استبداد، که مدیریت بر برادری و برابری بوده است. بر فرض که این طور باشد، اما یک تناقض پدید می آید: آقای علی تهرانی بنا به گفته شما به آن اصل ولایت فقیه مندرج در قانون اساسی رای داد، در انتخابات از شما طرفداری کرد و هم او بود که گفت: «من و آقای بنی صدر هر دو به ولایت فقیه رأی مثبت دادیم» این عبارت در روزنامه انقلاب اسلامی که خود شما مدیر مسئول و صاحب امتیاز آن زمان آن بودید، چاپ شد و شما نمی توانستید از آن بی خبر باشید. با این حال سوال این است که چرا هیچ وقت حداقل رای خود را علنی نکردید و نگفتید که «نه خیر! آقای تهرانی اشتباه می کنند! من به ولایت فقیه رای ندادم» پاسخ شما تاکنون این بوده که مردم می دانستند که در مجلس خبرگان با ولایت فقیه مخالفت کردید و این کافی است. اما سوال دو باره این است که امروز در مقابل اتهامات واهی چون ماجرای پوتین سربازان و اشعه زن و ... بارها و بارها در جلسات مختلف بحث آزاد از شما پرسیده شده هرگز از پاسخگویی و تکذیب ماجرا و توضیح حقیقت باز نایستادید اما در مقابل دروغین بودن ادعای شیخ علی تهرانی که از قضا در روزنامه شما چاپ می شود سکوت کردید؟! حتی آن زمان آقای بهشتی تاکید کرد که شما رای منفی خود به ولایت فقیه را شفاف اعلان کنید تا جامعه بداند! و تا آن جا که من پی گیری کردم، شما آن زمان هیچ گاه چنین نکردید. البته آن زمان مخالفان شما تلاش داشتند تا به استناد این که شما به ولایت فقیه رای ندادید، نتیجه بگیرند که به قانون اساسی رای نداده اید و در نتیجه صلاحیت کاندیداتوری برای پست ریاست جمهوری را ندارید (آن چنان که انقلاب اسلامی در هجرت در شماره 618 به ماجرای تلاش محسن سازگارا در این رابطه اشاره کرده است) به نظر می رسد شما برای جلوگیری از وقوع چنین رخدادی از اعلان شفاف و صریح مخالفتتان با ولایت فقیه در جلسه رای گیری برای اصل 5 یا110 خودداری کردید. آیا این را هم نمی توان به حساب مصلحت اندیشی و تطبیق دادن خود با قدرت حساب کرد؟! آیا این نشان نمی دهد که شما از این که حتی برخی افراد ولو به قول شما اندک که با ولایت فقیه موافق باشند با این سکوت شما را مطلوب خود خواهند دید و به شما رای خواهند داد؟ آیا این را هم نوعی مصلحت اندیشی در راستای کسب رای حداکثری نمی بینید؟!

پاسخ بنی صدر:

1 – از زمان تأسیس روزنامه انقلاب اسلامی تا امروز، با این که شفاف و مستمر خاطر نشان همگان شده است که نشریه مسئول مقاله هائی که درج می شوند، نیست. بنایش بر آزادی جریان اندیشه ها و اطلاعات است، بابت هر خبر و یا مقاله ای که در نشریه (یا سایت) انتشار می یابد، کسانی که نوشته یا خبری را به زیان خود می یابند، به بنی صدر ناسزا می گویند و می نویسند. غافل از این که بنی صدر بر عهد خویش وفا می کند و تا هست و می تواند «سپر بلا» می شود تا اهل قلم آزادانه بنویسند و آگاه شوندگان از حقیقت آن را انتشار دهند. اما کار بنی صدر این نیست که از هرآنچه در نشریه انتشار می یابد، آگاه بگردد. اصل بر توزیع مسئولیت است. هدفهای ده گانه انقلاب اسلامی نیز بر مسئولان معلوم هستند. هرکس می باید به مسئولیت خویش عمل کند. بدیهی است هرگاه نوشته ای هدفی را نقض کرد و آن نوشته از مسئولی بود، برابر مسئولیتش می باید پاسخ گو باشد. این روش بر استبدادیان ناشناخته است.

2 - از قول آقای طهرانی آگاه نشدم. در مهاجرت بود که دو سه نوبت کسانی پرسیدند و به آنها پاسخ گفتم. تردید نکنید که اگر کسی می خواست در نشریه به آن پاسخ گویم چنین می کردم.

3 – ولایت، شرکت در برابری و برادری در مدیریت است نه بیش از آن. این ولایت را نیز جمهور مردم دارند. «مدیریت بر برادری و برابری» که در متن آورده اید، قول من نیست.

3 – وقتی قانون اساسی به تصویب مردم رسید، کسی که بنا بر آن، نامزد ریاست جمهوری می شود، نمی شود مخالف آن باشد. زیرا بنا بر همان قانون اساسی، مجری آنست. بخصوص که در انشاء اصل 110 – منهای فرماندهی کل قوا – شرکت کرده بودم. پس سخنم در کرمانشاه سخن نابجائی که از راه مصلحت گفته شده باشد، نیست.

4 – در آن قانون اساسی، به فقیه اختیار اجرائی داده نشده بود. هرگاه آقای خمینی به آن قانون ملتزم می ماند، استقرار دموکراسی میسر می گشت. هرگاه، چون امروز، در قانون اساسی، اختیار اجرائی در یکی از سه قوه پیدا می کرد، با دموکراسی تضادی حل ناشدنی نیز می یافت. به یاد می آورم که آقای خمینی به من اطمینان نیز داد که در صورتی که در عمل، ولایت فقیه مشکل ایجاد کرد، قانون اساسی اصلاح شود. در عمل، برخلاف آن وعده، ولایت فقیه را مطلقه کردند. بنا براین، ضرروت نداشت، بنا بر مصلحتی بیرون از حقیقت، سخنی بگویم و یا سکوت بکنم.

5 – با این وجود، از تصویب قانون اساسی، در باب ولایت فقیه بمثابه صاحب اختیار کشور، سخنی نگفتم. این سکوت هم مصلحت بود (دست آویز ندادن به امثال آقای بهشتی) و هم مورد نداشت. زیرا توانسته بودیم مانع از تصویب آن ولایت فقیه در مجلس بشویم.

امروز که در وضعیت خود می نگرم، می بینم آسان ترین کار این بود که خطر ولایت فقیه – ولو مانع از تصویب آن شدیم – را خاطر نشان کردن و کناره گیری، برای خود و بستگانم، بهترین کار بود هرگاه می خواستم از مسئولیت بگریزم و به انتقاد بسنده کنم. آن روز، این استدلال را پذیرفتم که می باید ایستاد و مانع از استقرار استبداد فقیه شد. پس نامزد شدم. از این دید، برای مردم ایران و مردم کشورهای مسلمان و همه انسانهائی که جباران بر آنها ولایت مطلقه دارند و برای من و بستگانم، ابتلائی که در آن شرکت کردم، بسیار ارزشمند بود.

 

پرسش ششم در باره انتخابات مجلس اول و پاسخ آن

6.- شما بارها تاکنون مدعی شدید که در انتخابات مجلس اول تقلب صورت گرفت و 10 هیئت به سرپرستی 10 قاضی دیوان عالی این تقلب را تایید کردند. آیا ممکن است نام این 10 فرد را اعلام کنید و برای این ادعای خود مستندی ارائه کنید؟ (به جز این که آقای خمینی به آقای هاشمی گفت بروید مجلس را در دست بگیرید) دلایل آن هیئت برای تقلب چه بود و دلایل شما چیست؟

پاسخ بنی صدر: هرگاه حافظه یاری می کرد و یا اسناد در اختیار من بودند، در اختیار شما می گذاشتم. با این وجود، سابقه و لاحقه 90 تن از آن «نمایندگان» را در متن گزارشی پیرامون سپاه پاسداران خواندم. ممکن نبود در یک انتخابات آزاد، چنین کسانی را مردم به نمایندگی خود انتخاب می کردند. میزان مشارکت مردم در دادن رأی (28 درصد) نیز به شما می گوید انتخابات آزاد نبوده اند. و باز، چگونه ممکن است ملتی با نزدیک به 11 میلیون رأی کسی را به ریاست جمهوری انتخاب کنند و به برنامه پیشنهادی او رأی موافق بدهند. و نامزد، حزب جمهوری اسلامی و... 4 درصد رأی بیاورد و اکثریت مطلق مجلس متعلق به حزب 4 درصدی بشود که با رئیس جمهوری و برنامه او مخالف و برقرار کنندگان استبداد فقیه آنها از نوع مطلقه، بگردد؟

فرض کنیم هیأتی نیز معین نکرده بودم، واقعیت، مجلس اول که برجا است و شهادت می دهد: مجلسی که مردم بر می گزینند چگونه ممکن است بر ضد حق حاکمیت مردم کودتا کند و ماشین اعدام بکار اندازد و رئیس آن، برخلاف قانون اساسی، فرمانده جنگ شد و از عوامل ادامه جنگ در سود انگلستان و امریکا و اسرائیل شد و شرکت کنندگان در کودتا، در شمار فاسد ترین ها شدند؟

در خیانت به امید، یکی از اشتباه های خود را پذیرفتن مجلس دانسته ام. با این وجود، هرگاه به کتاب نامه و نیز کارنامه (نامه ها از نامه 29 تیر ببعد و کارنامه جلد 1 از کارنامه 27) در باره مقابل کردن مجلس با رئیس جمهوری و کودتای خزنده بر طبق «نوار آیت» مرتب نوشته ام. بدیهی است اگر مجلس قلابی نبود، شروع کار خود را با ضدیت با رئیس جمهوری آغاز نمی کرد.

 

پرسش هفتم در باره اصل 110 و پاسخ آن:

7. در مورد اصل 110 و اختیارات رهبری در حوزه نیروهای مسلح، من نقل قول شما را آوردم، آن جا که به صراحت در پاسخ آقای آیت که خواهان حذف کلمه «به ترتیب زیر» در این اصل است، می گویید: «اگر وظيفه ديگري (براي فرمانده کل قوا) هست، همين جا بشماريد بفهميم در نامه قبل تاکیدم از آن رو بود که شما با گفتن این جمله در آن جلسه رسماً اذعان می کنید که فرماندهی کل قوا منحصر است به همین موارد و لاغیر. یعنی وظایف مشروح ایجاب می کند فرماندهی کل قوا را و فرماندهی کل قوا نیز همان وظایف مطرح شده است. بنابراین چیزی از فرماندهی کل قوا باقی نمی ماند که اصل 113 آن را به رئیس جمهور واگذارد. بنابراین آقای خمینی به همان ترتیب که این اختیار را به شما تفویض می کند، به همان ترتیب و به قول آقای فلاحی آن ها را از شما مسترد می کند!. تاکید و سوال دوباره ام این است: اگر شما این عزل را غیرقانونی میدانستید، چرا آن زمان نگفتید که اساساً آقای خمینی حق چنین کاری را ندارد و من طبق قانون و اصل 113 فرماندهی را بر عهده دارم؟!

پاسخ بنی صدر: دوباره در جمله تأمل کنید تا مطمئن شوید، به آن وارونه معنائی را می دهید که جمله دارد. توضیح این که موارد پیشنهاد می شدند و آقای آیت اصرار داشت «فرماندهی کل قوا با رهبر است» کافی است. در پاسخ او گفته ام اگر وظیفه دیگری هست همین جا بشمارید بفهمیم. تازه پیشنهاد گنجاندن فرماندهی کل قوا برخلاف توافقی بود که بر سر اصل 110 بعمل آورده بودیم. پس هم من می دانستم که او نمی تواند مواردی را ذکر کند که جنبه اجرائی دارد و هم او می دانست. اینست که اصرار می کرد، بدون توضیح و بدون ذکر موارد، مجلس رأی بدهد فرماندهی کل قوا با رهبر است. طرفه این که خود او نیز می گفت: «گفته شد امام یا رهبر نباید در تمام امور ارتش دخالت بکند. هیچوقت فرماندهی کل قوا مفهومش این نیست. من صبح هم گفتم... فرماندهی کل قوا یعنی این که اولا مقامات خیلی حساس و بالای ارتش نصبشان به امضای او است و اوهم خودسرانه این کار را نمی کند. پیشنهاد می کنند اما تا او امضای آخر را نگذارد کار تمام نمی شود» (صفحه 1112 جلد دوم کتاب صورت مذاکرات مجلس خبرگان) در صفحه های 1133 و 1334 همان کتاب، پاسخ مرا به او می توانید بخوانید. بدین حساب قرار بر این نبوده است که اختیار تمامی امور ارتش با «رهبر» باشد. با استفاده از سخن آقای آیت، اصرار شد که موارد ذکر شوند. برای اینکه معلوم باشد آنچه ذکر نمی شود، در اختیار او نباشد. از این رو گفته ام اگر وظیفه دیگری هست بگوئید بدانیم. زیرا او نمی توانست در همان مجلس، قول خود را نقض کند. هرگاه به خود زحمت مقایسه دو اصل 110، یکی در قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان اول و دیگری مصوب هیأت بازنگری را بدهید و آنها را با هم مقایسه کنید، کاملا مطمئن می شوید که قول من بی کم و کاست و تغییری که در متن داده اند، سندی بی خدشه بر کودتا است. زیرا اگر «فرماندهی کل قوا به ترتیب زیر» یعنی فرماندهی کل قوا بطور مطلق، دیگر چرا آن را تغییر می دادند؟ در اصل تجدید نظر شده اختیار 4 اینست: فرماندهی کل نیروهای مسلح. عزل و نصب ها و قبول استعفاء ها موضوع اختیار دیگری (شماره 6) هستند. در اصل 110 تجدید نظر شده، فرماندهی کل قوا شامل و کامل است.

اما این که می گوئید اگر خلاف قانون اساسی می دانستم چرا همان موقع نگفته ام، پاسخ اینست که باید به آقای خمینی می گفتم که گفتم و برطبق قانون اساسی عمل شد. چنانکه فرماندهان با تصویب او نصب شدند و دو مشاور در شورایعالی دفاع را نیز خود او معین کرد. عزل از فرماندهی کل قوا را نیز غیر قانونی می دانستم و از زمان وقوع تا امروز می گویم خلاف قانون اساسی بوده است. طرفه این که آقای هاشمی رفسنجانی پاسخ پرسش شما را می دهد وقتی در عبور از بحران، یادداشت 20 خرداد 60 (صفحه 149 کتاب)، می نویسد: «ستاد ارتش هم قبل از عزل، ضمن اعلامیه 530، تقریبا ایشان را بی سمت اعلام کرده بود. بیشتر اعتماد بنی صدر به ستاد ارتش بود. گویا ایشان این اعلان را غیر قانونی اعلام داشته اند. لابد عزل امام را هم قانونی نمی دانند»!

اما امر مهم اینست که در موقع خود گفتن و نگفتن من تغییری در این واقعیت نمی دهد که حق حاکمیت از آن ملت است و نیروهای مسلح می باید تحت فرماندهی ملت، بنا بر این، برگزیده او باشند. پیش از این، نیروهای مسلح کشور صفت «شاهنشاهی» داشتند و اینک صفت «ولایت فقیهی» دارند. نه شما و نه مردم ایران و نه هیچ عضو نیروهای مسلح نباید از یاد ببرید که تا این زمان، تنها در دوران ریاست جمهوری منتخب ملت ایران، ارتش ایران صفت ملی یافته است و تحت فرماندهی منتخب ملت بوده است. پس اگر من سکوت می کردم و یا کشته می شدم، پیش از آنکه حق را بر زبان آورم، یک ملت نمی باید از حق خود می گذشت و اجازه می داد نیروهای مسلح که می باید تحت فرمان او باشند، ستون فقرات استبداد جباران برآنها بگردند.

به جز سوالات فوق، درخواستی داشتم و آن این که شما در نوشتارها و گفتارهای خود به برخی مواردی اشاره و استناد می کنید که اکنون در دسترس ما نیست. به لطف اینترنت البته تاکنون عمده کتاب های شما روی سایت قرار گرفته و امکان مطالعه آن هست. اما اگر مقدور است برخی کتاب هایی که اکنون موجود نیست را نیز اضافه کنید از جمله:

اصول راهنما و ضابطه های حکومت اسلامی - زور علیه عقیده - بعثت دائمی و بعثت فرهنگی - توطئه آیت الله ها - بنی صدر سخن می گوید - کار و کارگر در اسلام

علاوه بر این, از شما 4 مصاحبه مفصل تحت عنوان «لحظات خطیر انقلاب» در سایت انقلاب اسلامی منتشر شد که البته گویا این مصاحبه ها ادامه داشته ولی ادامه آن ها در این سایت موجود نیست. با توجه به این که مصاحبه های فوق حاوی نکات بسیار ارزنده و دست اولی است، لطفا در صورت امکان ادامه آن را تا پایان منتشر نمایید.

همچنین اگر بتوان نسخ قدیمی از روزنامه هایی که آیت ا... خمینی در ایام تبعید در پاریس مصاحباتی را با آن ها صورت داد منتشر کنید. (مثلا مصاحبه با اشپیگل که در آن ولایت را از آن جمهور مردم دانست، یا روزنامه ای که او را آیت الله لیبرتر خواند) همین طور شما گفته اید که پس از انتقاد از نوشتن کتاب ولایت فقیه، او گفت: خواستم فتح بابی بشود تا امثال شما و آقای مطهری طرحی تهیه کنید. و بعد آقای خمینی به درخواست شما این موضوع را مکتوب کرد و منتشر ساخت. اگر ممکن است و دسترسی دارید متن دست خطی که او در این باره نوشت را منتشر کنید. به نظرم می آید با توجه به نقش شما در انقلاب 57 و جایگاهی که سایت و روزنامه شما در بازخوانی تاریخ می تواند داشته باشد، تهیه و انتشار اسنادی مشابه (به عنوان نمونه در قالب بخش «برگی از تاریخ» که هر از گاهی در «انقلاب اسلامی» بروز می شود) می تواند بسیار کارآمد باشد.

در نهایت لازم می دانم نکته ای را یادآور شوم:

این که در انتهای آخرین سرمقاله فرمودید: یافتن این فرهنگ، ایجاب می کند پرسش کنندگان ایرانی، با استفاده از حق اطلاع یافتن، از مدعیان و سازندگان دروغها نیز پرسش کنند. و یا در جایی دیگر گفته اید: «بنابر رویه ایرانیان، پرسش کنندگان از مدعی نمی پرسند دلیل صحت ادعای خود را ارائه کند. از بنی صدر می خواهند ثابت کند، ادعای مدعی دروغ است نیاز به یک توضیح را در من ایجاد کرد: این که ما از مدعیان و دروغ ها پرسش نمی کنیم، یک دلیل ساده دارد: از کوزه همان برون تراود که در اوست! پس از سازندگان دروغ جز دروغ چه میتوان انتظار داشت؟ اگر هدف از پرسش یافتن حقیقت باشد، گمان نمی کنم دروغگو جز آن که بار دیگر دروغی تازه بسازد، دست به انتشار حقیقت بزند که اگر قرار بود چنین کند، سی سال در باره بنی صدر چنین نمی کرد!. نباید انتظار داشت که ما برای یافتن حقیقت و بررسی صحت ادعاهای مدعیان، بار دیگر از خود آن ها سوال کنیم! اگر از مدعی بخواهیم دلایل صحت ادعای خود را بگوید، اگر تازه از انواع اتهامات رها شویم، در فضای انحصاری رسانه ای و اطلاعاتی چه چیزی جز دروغ های تازه نصیب ما خواهد شد؟! این است که خوشحالم در پاسخ هر سوالی که از شما پرسیده شد، حقایقی دیگر فاش شد. امید آن که این روند چون گذشته ادامه یابد و امید آن که تکرار سوالات و لحن آن ها شما را آزرده خاطر نساخته باشد.

در خاتمه برای شما آرزوی صحت و سلامت داشته و بر روان پاک تمام شهدا و مبارزان راه استقلال و آزادی وطن، آنان که بر این راه با ملت عهد بستند و بر میثاق خود ماندند، صمیمانه درود می فرستیم.

شاد و پیروز باشید.

 

توضیح در باره قسمت پایانی نوشته پرسش کنندگان گرامی:

1 – قراردادن کتابها و نشریه ها در سایت در دستور کار است. اما تقدم با کارهائی است که به کار نسل امروز می آیند. در حال حاضر چند کار دارند آماده می شوند تا که در سایت قرار گیرند.

2 – این واقعیت که از کوزه مدعی دروغ زن همان برون تراود که در او است، مسئولیت پرسش از او را منتفی نمی کند. جامعه می باید بر حقوق جمعی و حقوق انسان، وجدانی غنی بجوید و وجدان اخلاقی اعضای جامعه را به عمل به این حقوق بر انگیزد.

پس هرگاه وجدان همگانی بر حقوق غنی باشد و وجدان اخلاقی کار خود را نیک انجام دهد، دروغ سازان نیز در می یابند که از آنها در باره ادعاهاشان پرسیده خواهد شد. جامعه نیز همواره می داند که اصل بر برائت است و این مدعی است که می باید ادعای خود را ثابت کند. در نتیجه، میزان تولید و مصرف دروغ در جامعه بسیار کاهش می یابد و دروغ و ترس و بهتان جامعه را گرفتار تدنی اخلاقی نمی کنند. وجدان اخلاقی حساس و مراقب ضد اخلاق و ضد فرهنگ (فرآورده های قدرت) را می زداید. با زدوده شدن ضد اخلاق و ضد فرهنگ، تولید و مصرف زور در جامعه کاهش می یابد و این کاهش استبداد زدائی را میسر می کند. انسان مستقل و آزاد و جامعه مستقل و آزاد پدید آمدنی می گردند.

شاد و پیروز باشید.


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter