رابطه مادیت و معنویت؟

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۸۸

پاسخ به پرسشهای ایرانیان از

ابوالحسن بنی صدر

 

با عرض سلام

من جوان 20 ساله ازایران برای شما و خانواده ی محترمتان آرزوی شادمانی و نشاط دارم و امیدوارم با مقاومت زیادتر در برابر قدرت (=زور)بایستید.

چند سؤال هم دارم که انشاءالله اگر وقت کردید، بدین سؤال ها پاسخ بدهید. من بر این نظر هستم، یعنی در واقع بعد از خواندن کتابهای کیش شخصیت و اصول راهنمای اسلام بر این نظر شدم که اول می باید بینش ونگرش مغزها عوض شود تا تغییر در بیرون و در جامعه انجام بپذیرد. بنابراین اولین سؤالم این است که:

1 - بعد از کار فکری و نظری اولین و متناسب ترین عمل در این وضعیت، به نظر شما چیست؟

2- آیا اگر این نظریه ها بتوانند جای افکار ضد رشد را بگیرند و مردم را آگاهتر به حقوق خود گردانند، جامعه به حرکت عمومی در خواهد آمد و حرفهایی را که چند سال در دل نگه داشته است، و همیشه دهان را بسته نگه داشته است،فریاد بر خواهد آورد؟ و ترس ها شکسته خواهد شد؟

3 - می خواستم خاصه های تازه یافته شما را پیرامون حق  بدانم. من خود برخی از این خاصه ها را تجربه کردم وقتی با دوستان و آشنایان صحبت می کردیم، بخصوص این خاصیت که حق خالی از تضاد و تناقض است.

4 - در آخر می خواستم اگر بشود، یک شرح ساده از(چگونگی تبدیل مادیت به معنویت و برعکس) بدهید.

اگر وقت خواندن این نامه ی بنده ی حقیر را کسب کردید و مشغله ی زیاد یک لحظه فرصت را بر من غنیمت شمارد، ولی اگر باز نتوانستید به همه ی سئوالها پاسخ بدهید؟ حداقل در صورت امکان به سوالهای 3و4 و مهمتر از همه سؤال سوم پاسخ مختصر که فرصت شما را اشغال نکند بدهید

 

پاسخها به پرسشها:

با مسرت به هر چهار پرسش شما پاسخ میدهم:

پرسش اول: 1 - بعد از کار فکری و نظری اولین و متناسب ترین عمل در این وضعیت، به نظر شما چیست؟

پاسخ به پرسش اول:

1 – شما جوانید و نقش جوان اینست که دست بکار باز و تحول پذیر کردن جامعه بگردد تا که بمثابه نیروی محرکه یعنی تولیدکننده نیروهای محرکه و بکار برنده آنها، فضای باز تر و امکانات بیشتری برای فعال شدن نیروهای محرکه ایجاد کند. در پاسخ به پرسش اول شما، یادآور می شوم که

1.1 – در سه انقلاب، در یک قرن، دست به دست شدن قدرت، با این گمان انجام شد که قدرت، به خودی خود، نه بد و نه خوب است. اگر انسانهای خوب آن را بکار برند، ایران بهشت می شود! پس نه تنها به تغییر انسان ایرانی بها داده نشد، بلکه مردم و ملت ستائی روش شد و به جای مغزها، بازوهای جوانان بکار گرفته شدند و استبداد باز سازی شد. حال آنکه دوست داشتن مردم انتقاد عقل فرد و عقل جمع قدرتمدار و فراخواندن ایرانیان به مستقل و آزاد کردن عقلهای خویش و شرکت در فرآوردن فرهنگ استقلال و آزادی، را ایجاب می کرد و می کند. برعکس، وسیله کردن مردم ایجاب میکند زبان فریب – که زبان ستایش به قصد فریب است – بکار رود تا که اکثریت بزرگ کار پذیر و حتی دستیار اقلیت کوچک در باز سازی استبداد بگردد. پس کار اول، بکار بردن نظر (= روش) در استقلال (خود انگیختگی در گرفتن تصمیم) و آزادی (خود انگیختگی در گزینش نوع تصمیم که اگر حق باشد، استقلال و آزادی انسان کامل می شود) و شناسائی حقوق خویش (حقوق انسان) و زندگی را عمل به حقوق کردن است.

1/2 – کار دوم رابطه با دیگری و دیگران را که بر مدار قدرت، رابطه قوا است، به رابطه حقوقمند با حقوقمند بدل کردن است. نمی توان بنا را بر این گذاشت که تنها با کس یا کسانی رابطه حقوقمند با حقوقمند برقرار می کنم که او نیز با من همین رابطه را برقرار کند. بلکه کسی که خویشتن را حقوقمند می گرداند و اصل راهنمای عقل خویش را موازنه عدمی می کند، با همه، حتی با زورمدارترین ها، رابطه حقوقمند با حقوقمند برقرار می کند. بخاطر اهمیت به تمامی که این سان رابطه برقرار کردن دارد، توضیح بایسته را می دهم:

طرفی که بر حق می ایستد و با دیگری رابطه حقوقمند با حقوقمند برقرار می کند، رفتار دیگری هرچه باشد، او نمی باید به حقوق او تجاوز کند. در همان حال، در برابر زورگوئی زورگو، می باید بر حق بایستد و استوار.

باتوجه به این که قدرت را تنها استقامت از میان بر می دارد، استقامت می باید به ترتیبی انجام پذیرد که زورگو، مأیوس از زورگوئی، فطرت خویش را باز یابد و زندگی حقوقمند را ارزشمند بشناسد و در پیش بگیرد.

شما که کتاب کیش شخصیت را خوانده و روشهای مبتلایان به کیش شخصیت را می شناسید، می دانید که پرهیز از بکار بردن روشهای تخریبی و نفوذ ناپذیر گشتن در برابر روشهای تخریبی زورپرستان، روشی است سخت کارساز.

1/3 – هدف می باید این باشد که هسته هائی از انسانهای مستقل و آزاد و حقوقمند پدید آیند. این هسته ها هستند که

به صفت الگو، جهت تحول از بندگی زور به استقلال و آزادی را به جمهور مردم نشان می دهند. و

جوانان را بمثابه نیروی محرکه، برای تغییر زندگی - از زیست در زورمداری و ویرانگری به زندگی در استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت- به جنبش در می آورند.

به صفت بدیل، بهمان اندازه که هسته ها پر شمار و در سطح جامعه ملی پراکنده می شوند، سد سدیدی می گردند در برابر فشارها برای بازسازی استبداد و بازگشت به اعتیاد به اطاعت از قدرت.

یادآور می شود که هسته ای که جمع ما در دوران شاه پدید آورد، با آنکه اعضای آن معدود و تجربه ما تجربه اول بود، موفقیتهایش در قلمروهای ارائه بیان استقلال و آزادی و به راه انداختن روزنامه انقلاب اسلامی و مقابله با بحران اقتصادی بسیار سخت و پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری و ناکام کردن صدام و دستیاران «ایرانی» او، با سازمان دادن دفاع، از راه نقش اول را به انسان دادن و سرانجام برخاستن به استقامت در برابر بازسازی استبداد، تجربه ایست که می تواند بکار نسل امروز بیاید. یادآور می شود که این هسته الگو شد برای تشکیل خودجوش «دفاتر همآهنگی مردم با رئیس جمهوری» که مقابله جمهور مردم را با استبدادیان میسر کرد.

1/4 – دو کتاب، یکی کتاب عقل آزاد و دیگری کتاب حقوق انسان در قرآن، شما را از روشهای عقل قدرتمدار و نیز روشهای عقل آزاد و حقوقی که انسان دارد، آگاه می کنند. تمرین روشهای عقل آزاد بسیار مهم هستند زیرا به همان اندازه که عقل آزاد می شود، نفوذ ناپذیر می شود. توضیح این که عوامل مخفی استبداد، نمی توانند به حریم او راه یابند زیرا درجا شناخته می شوند. آنها توانا به بکار بردن روشهای عقل آزاد نیستند. عقل قدرتمدار همواره با تخریب شروع می کند. مأموران رژیم بیشتر این روش را بکار می برند حتی چرب زبانی آنها و جلب اعتماد کردنشان تخریبی است. از این رو، زودتر شناخته می شوند. افزون بر این، شما پی می برید که به قول مصدق، «جوانان هنوز به همه چیز نرسیده»، آمادگی بیشتری برای بازیافتن استقلال و آزادی خود دارند. پس استفاده از حقوقی (حق دوستی، حق اطلاع یافتن و دادن، حق دانستن و...) که توان دوست شدن را بیشتر و زبان صمیمیت را رساتر و بی غش تر می کند، به رشد شما و توانائی شما بر ایجاد محیط اجتماعی صمیمی کمک می کند.

1/5 - خود داری از بکار بردن زور بر ضد خود و برضد دیگری، همراه و همساز می شود با جستجوی روشنی و شفافیت. نپذیرفتن زبان مبهم - که قدرتمدارها بکار می برند – و سعی در شفاف کردن گفته یا نوشته مبهم، هر بار که قدرتمدارها بکار می برند، بکار شما در نیفتادن در مدار بسته ای که قدرتمدار ها ایجاد می کنند و رشد کردن می آید. حتی اگر نخواهید نقشی در جامعه خود برعهده بگیرید و بخواهید پندار و گفتار و کردار ویرانگر خود را به حداقل و زمان رشد خویش را به حداکثر برسانید، شفاف اندیشیدن و گفتن و عمل کردن و مبهم ها را برای خود شفاف کردن، کاری بایسته است.

جنبه هایی از زندگی هستند که، در آنها، رفع ابهامها، استبدادیان را از واکنش خشن نشان دادن ناتوان می کند، اما به جامعه امکان می دهد موقعیت و وضعیت خویش را بهتر دریابد. هنر نیک اندیشیدن و نیک گفتن، در استبداد، عمده، شفاف کردن مبهم ها است.

1/6 – حقوقمندی و دانائی با بکار انداختن استعداد رهبری، بمثابه انسان مستقل و آزاد، بنا براین مسئول، همراه هستند. کسی که برای خود حق شرکت در اداره جامعه، بسا در اداره خویشتن، قائل نمی شود و خود را مسئول نمی شناسد، به قدرت تسلیم و به اطاعت از آن معتاد شده است. بی تفاوتها آنهایند که استعداد رهبری خود را به استخدام جباران در می آورند و تا بخواهی، مسئولیت گریز هستند. برای این کار، از حقوق خود، از جمله حق دانستن و اطلاع یافتن می گریزند. از بکار انداختن استعداد رهبری خود در عمل به حقوق خویش، وحشت می کنند. غافل از این که، در جامعه تحت استبداد، بیش از همه، آنها گرفتار انواع خشونتها می شوند. یک قلم، بطور مداوم، می باید بر ضد استعدادهای (رهبری، اندیشیدن و دانستن و خلق و ابتکار و هنر که شجاعت پا نهادن به بیرون از محدوده ممکن است ) خویش زور بکار برند. زندگی خود را عمل به حقوق خویش نکنند. زیرا زندگی را عمل به حقوق کردن، آدمی را مسئول و انسان مسئول را به عمل بر می انگیزد. نتیجه این همه اینست که زورهایی که استبدادیان تولید می کنند و بکار می برند، زورهایی که در جامعه ای دارای نظامی اجتماعی قدرت مدار، تولید می شوند و بکار می روند را، بی آنکه به خود اجازه گفتن آخ را بدهند، باید مصرف کنند. ویران شوند و ویران کنند و بی اختیار عمله استبدادیان بگردند.

1/8 – بدیهی است کارهای بالا نیازمند میزان است و میزان، عدالت است (کتاب عدالت اجتماعی در شناسائی این میزان و بکار بردنش بکار شما می آید ). افزون بر بکار بردن میزان عدالت در کارهای بالا، بکار شناختن و شناساندن زبان «عامه پسند و عامه فریب» و بی اثر کردن آن، می آید. عمل به میزان عدالت، کمک بزرگی است به غنای وجدان همگانی و به انزوا در آمدن استبدادیان و آسان گشتن تحول با شرکت جمهور مردم. برای مثال، هر گاه عدالت را میزان بدانیم، این قاعده را می گوید تا مردم خود تغییر نکنند و از اعتیاد به اطاعت از قدرت رها نشوند، سرنوشت آنها تغییر نمی کند، با این میزان سازگار است. زیرا وقتی انسان خود تغییر می کند و در جهت رها شدن از زورمداری تغییر می کند، ساعت به ساعت، می تواند اندازه تغییر خود را محاسبه کند. چنین انسانی الگو می شود و عامل تغییر دیگران می شود. میزان عدالت شما را از فریب آمیز بودن نظر دیگری آگاه می کند. نظری که انسانها را توانا به تغییر کردن نمی داند و آنها را نیازمند تغییر دهنده می داند (یک نوع آن ولایت مطلقه فقیه). میزان عدالت به شما می گوید این نظر دروغ است، زیرا چنین تغییر دادنی جز به زور میسر نمی شود و زور نمی سازد، ویران می کند. بنابر این میدان ندادن به قدرتمدارهای مدعی تغییر دادن سرنوشت جامعه و عمل از راه مردم و همراه مردم، بکار بردن میزان عدالت است. شناساندن عدالت نه بعنوان هدف – که غیر قابل تحقق گرداندن آنست – بلکه بعنوان میزان و آموختن روش بکار بردن این میزان در زندگانی روزانه، عمل کردن به میزان عدالت و برانگیختن جمهور مردم به رشد بر میزان عدالت و شرکت جستن آنها در بنای جامعه ارزیاب و منتقد است. و...

1/8 - وقتی هدف استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی می شود، خواه در سطح یک فرد و چه در سطح یک جامعه، تنظیم رابطه با زمان نیز می باید بر میزان عدالت انجام گیرد. اگرنه، بر مدار قدرت انجام می گیرد وقتی هدف تحصیل قدرت می شود. توضیح این که در حال حاضر، غرب در بحران اقتصادی است. قرضه ها گاه از دو برابر تولید ناخالص ملی نیز بیشتر هستند. روشی که غرب در پیش گرفته است، تحمیل ریاضت اقتصادی بر حقوق بگیران است. اما ثروتهای بزرگ را قشرهای مزد بگیر نبرده اند. چرا از آنها که ثروتها را برده و برف انبار کرده اند، بخشی از آنچه را برده و خورده اند، باز پس نمی ستانند؟ مهمتر از این، چرا دربها را بر روی بورس بازی ها نمی بندند و سرمایه های عظیم را در تولید بکار نمی اندازند و از این راه و از راه توزیع برابر تر درآمدها، رونق را به اقتصاد باز نمی گردانند؟ نه گمان کنید این راه حل را نمی شناسند. می شناسند. آژانتین، ولو ناقص، این راه حل را بکار برد و از بحرانی سخت تر از آنچه یونان بدان گرفتار است، بیرون آمد. پیش از آن، در بهار انقلاب ایران، این راه حل با موفقیت بکار گرفته شد.

بحران غرب که به دیگر نقاط جهان نیز سرایت کرده است، حاصل نوعی رابطه با زمان است. چون در بند ولایت مطلقه سرمایه هستند، راه حل را در محدوده همان رابطه با زمان می جویند. توضیح این که سرمایه داری، با تحمیل شیوه تولید و مصرف انبوه، میان انسان و زمان این رابطه را برقرار کرده است:1 - انسان مصرف کننده پیشخور می کند (= آینده را گذشته می کند) و 2 – با پیشخور کردن، آینده را از پیش متعین می کند (= گذشته را حال و آینده می کند). برای تغییر این رابطه، می باید از سرمایه سلب ولایت مطلقه کرد. سرمایه، بلحاظ زمان، گذشته است. زیرا ذخیره مازاد تولید بر مصرف است. این گذشته را می باید حال و آینده کرد به ترتیبی که زمان به زمان، انسان مستقل تر و آزاد تر و دست او باز تر باشد.

و در ایران امروز، ولایت مطلقه فقیه، همانند ولایت مطلقه سرمایه و همراه با آن، حال و آینده را گذشته می کند و چون سرمایه حاصل فروش ثروت ملی است و اقتصاد مصرف محور است، مصرف درآمد نفت، بطور مداوم،نیاز به فروش ثروت ملی را افزایش می دهد. دینامیک فقر همین است.

اما این فقر سیاسی و فرهنگی و اجتماعی نیز هست. توضیح این که این ایام، گروه های سیاسی که گذشته ای سیاه داشته اند، می گویند گذشته را به گذشته بسپاریم و به حال بپردازیم. کسانی نیز هستند که در مقام توجیه همداستانی با آنها، می گویند و می نویسند کار تاریخ را به تاریخ دان بسپاریم و سیاست را به تاریخ نیالائیم! اما اگر قرار بود این نوع گروه های سیاسی قصد فریب نمی داشتند و هدف واقعیشان، باز یافت قدرت نبود، بیشتر از همه می باید، به گذشته و نقد آن می پرداختند تا مگر حال و آینده شان، استمرار گذشته نگردد. اینان غافلند که با این دروغ فریبنده خود را فریب و بی مصرف می کنند. زیرا هرگاه هدف استقرار دموکراسی باشد، کسانی بکار می آیند که در گذشته و حال دموکرات بوده اند. آنها که نبوده اند، بکار دموکراسی نمی آیند. گذشته ای هستند که نمی باید در بندشان ماند. پس اگر قرار بر فراموش کردن گذشته باشد، باید اینان را به دست فراموشی سپرد. اگر در سخن خویش صادق باشند، باید دنبال کار خود بروند. افزون بر این، غافل نباید بود از این واقعیت که گذشته را فراموش کنیم یعنی در گذشته بمانیم. چرا که تنها با نقد گذشته است که می توان حال و آینده را، زمان استقلال و آزادی و رشد کرد. این قاعده بس مهم را به زبان مثال که بازگوئیم، چنین می شود: الف – گروه هائی که در گذشته در شمار استبدادیان بوده اند، می گویند گذشته را فراموش کنیم و در زمان حال، بر سر هدف مشترک که برقراری دموکراسی در ایران است، متحد شویم. اما در آن گذشته، استبدادیان آنها بوده اند. پس یا باید فراموششان کرد و یا اینان به گذشته بیشتر از همه بپردازند و با نقد خود، انسانهای مستقل و آزاد بگردند. پس، ب – این «فراخوان»، خود ماندن در گذشته ایست که می گویند آن را فراموش کنیم. چرا که اینان جز آن گذشته نیستند. مشغول شدن به اتحاد با آنها، غافل شدن از حال و آینده است. ج – در سه انقلاب، «گذشته را فراموش کنیم» سبب شد که بد سابقه ها در رهبری قرار بگیرند و استبداد را باز سازی کنند. و د - روش بایسته، نقد گذشته و در افکندن طرح نو استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی و در پی تحقق آن شدن است. آنها که می گویند گذشته را فراموش کنیم می گویند و به فریاد که نمی خواهیم تغییر کنیم. برآنها است که بیشتر از دیگران به گذشته بپردازند و با نقد آن، خویشتن را آزاد کنند. چون چنین کنند، همگان از آینده اطمینان پیدا می کنند. بدین سان، رها شدن از بند گذشته و نقد آن و سرمایه کردنش، غنای سیاسی و فرهنگی می آورد. اخلاق و ارزش های اخلاقی گویای استقلال و آزادی و کرامت و حقوقمندی انسان، راهبر هر انسان و تنظیم کننده رابطه ها اعضای جامعه می شوند. راه به بیرون از استبداد فقر افزا این راه است.

 

پرسش دوم: آیا اگر این نظریه ها بتوانند جای افکار ضد رشد را بگیرند و مردم را آگاهتر به حقوق خود گردانند، جامعه به حرکت عمومی در خواهد آمد و حرفهایی را که چند سال در دل نگه و همیشه دهان را بسته نگهداشته است، به فریاد خواهد گفت؟ و دیواره های ترس ها شکسته خواهد شد؟

پاسخ به پرسش دوم: تردید نکنید که دانا و نادان یکی نیستند. پس به حق دانستن عمل کردن و اصل راهنمائی که موازنه عدمی است را شناختن و از اندیشه راهنمائی که بیان استقلال و آزادی است، سر در آوردن، مساوی نیست با ندانستن اینها. شعور براین واقعیت که عقل بدون اصل راهنما کار نمی کند، با غفلت از آن، یکی نیست. شعورمند می داند که اگر این اصل، موازنه عدمی نباشد، به ضروت موازنه وجودی و یا ثنویت است. او می داند هر کس از استقلال و آزادی خود غافل باشد، به ضرورت، بنده قدرت است. چون بنده قدرت است، ثنویتی که راهنمای عقل او است، ثنویت تک محوری است. یعنی یا خود را محور فعال مایشاء می کند و دیگران را آلت و یا دیگری را فعال مایشاء می کند و خود را آلت. ولایت مطلقه شاه و فقیه و مراد و پیشوا و ... این سان پدید می آید. بدین قرار، تا وقتی مردمی خود را تغییر ندهند، یعنی انسانهای کرامتمند و حقوقمندی نگردند، استبداد بمثابه یک امر مستمر، ادامه خواهد یافت. یک روز بنام ترقی و یک روز بنام دین و یک روز بنام...

اما خویشتن را تغییر دادن و استعداد رهبری خویش را بکار گرفتن در اداره جامعه، نیاز به تربیت نیز دارد. دانسته ها را می باید بکار برد و از راه تمرین و ممارست، انسان کرامتمند و حقوقمند گشت و در رهبری جامعه ملی و بسا جامعه جهانی، شرکت جست. بدون تمرین، دانائی مانع از ترک اعتیاد به اطاعت از قدرت نمی شود. چنانکه بسیارند که می دانند کشیدن سیگار و تریاک و مصرف مواد مخدر و... زیان بخش هستند اما همچنان معتاد می مانند. الا اینکه دانا آمادگی شرکت در تمرین بازیافت استقلال و آزادی را بسیار بیشتر دارد.

از این رو، نقش هسته هائی که استقلال و آزادی و حقوق خویش را بازشناخته و زندگی را عمل به آنها کرده اند، بسی بزرگ است. زیرا آنها هستند که می توانند ستون پایه های قدرت، بنا بر این، ساخت قدرت را از میان بردارند و با باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی، هم بیان استقلال و آزادی را به همگان بیاموزند و هم از راه خشونت زدائی مستمر، راه را بر بازگشت به اعتیاد به اطاعت از قدرت، ببندند. بدین قرار، هسته ها همواره می باید جانشین جمهور مردم نشدن در گرفتن تصمیم و گزینش نوع تصمیم را و الگو شدن برای مردم در بکار انداختن استعداد رهبری در اداره جامعه خویش را تمرین کنند. آنهم بمثابه انسانهای مسئولیت شناسی که خویشتن را مسئول عمل به حقوق می دانند(= تمرین ولایت جمهور مردم)، و می دانند که کرامت انسان و استقلال و آزادی و دیگر حقوق او و نیز کرامت و حقوق طبیعت و هر جانداری، به اندیشه و عمل در راست راه رشد، فزونی می جوید.

 

پرسش سوم:

3- می خواستم خاصه های تازه یافته شما را پیرامون حق  بدانم. من خود برخی از این خاصه ها را تجربه کردم وقتی با دوستان و آشنایان صحبت می کردیم، بخصوص این خاصیت که حق خالی از تضاد و تناقض است.

پاسخ به پرسش سوم:

نخست یادآور می شوم که در روش شناسی، هر امر واقعی، هر پدیده ای را می باید آن سان که هست شناسائی کرد. بدیهی است ذهن آدمی در شناختن پدیده، دخالت می کند و آن را غیر از آن که هست می کند. هرگاه عقل موازنه عدمی را اصل راهنما کرده و استقلال و آزادی خود را بازیافته باشد، چون روشهای تخریبی بکار نمی برد، بهنگام شناسائی پدیده، دخالت در آن را به حد اقل می رساند. به سخن دیگر، توانائی شناسائی امر واقع و پدیده را آن سان که هست، بدست می آورد.

و سپس خاطر نشان می کنم که ویژگی های حق غیر از ویژگی های امر واقع و یا پدیده هستند. چرا که هر واقعیتی حقیقت نیست. یک دروغ، واقعیت هست اما حقیقت نیست. اما هر واقعیتی که حق نیست، حقی است که با ناحق پوشانده شده است. برای مثال، آقای خامنه ای می گوید: رهبر در امور مجلس و قوه مجریه دخالت نمی کند مگر اینکه خطر انحراف را مشاهده کند. سخن او یک امر واقع است اما دروغ است. این دروغ چه حقیقت یا حقیقتهائی را می پوشاند؟: دونوع حقیقت را می پوشاند. یکی حقیقت تکوینی و دیگری این حقیقت که در امور سه قوه مرتب دخالت می کند:

الف – حقیقت تکوینی اینست که او در تکوین هر سه قوه دخالت می کند: رئیس قوه قضائیه را او منصوب می کند و وظیفه قوه قضائیه «حفظ نظام ولایت فقیه» است. صلاحیت نامزدهای قوه مقننه را شورای نگهبان او تشخیص می دهد و البته اجازه نمی دهد کسی که «مطیع رهبر» نیست، نامزد شود. صلاحیت نامزدهای رئیس جمهوری را نیز شورای نگهبان تشخیص می دهد و البته صلاحیت نامزد مخالف «رهبر» را رد می کند.

ب – باوجود این، بطور روز مره در کارهای سه قوه دخالت می کند: مجلس را با امر و نهی شفاهی و، اگر لازم شد، با صدور حکم حکومتی اداره می کند. کار را به جائی رسانده است که آقای علی مطهری «اصول گرا» می گوید: «مجلس شعبه اي از دفتر رهبري شده است». در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری، «بیت رهبر» تقلب می کند و پس از نصب، رئیس جمهوری می باید وزیران را برابر نظر او انتخاب کند. سیاست خارجی را رهبر تصدی می کند و... قوه قضائیه نیز کار اصلیش، سرکوب مخالفان ولایت فقیه آقای خامنه ای است.

شناسائی ویژگی های حق به آدمی امکان می دهد حق را همان سان که هست بشناسد. اگر پوشش ناحق بر آن پوشانده اند، آن را بردارد. چنانکه اگر کسی حتی قانون اساسی ولایت مطلقه فقیه و رابطه «رهبر» با سه قوه را نشناسد، استفاده از خاصه های حق، او را به تشخیص راست از دروغ آگاه می کند.

ویژگی های حق عبارتند از:

1 حق از خود هستی دارد و در این هستی استقلال دارد و 2 – در خود تناقض و با حق دیگری تضاد ندارد و 3 – نیروی محرکه دارد و چون بر خط عدل عمل می کند، نیرو را در زور از خود بیگانه نمی کند. 4 – شفاف و سر راست است و 5 – از تبعیض مبری است و 6 – همه مکانی و همه زمانی است. 7 – نسبتش به پدیده نسبت ذاتی است و 8 – با واقعیت ها رابطه برقرار می کند و نه با مجاز 9 – حقوق مجموعه ای را تشکیل می دهند و 10 – ویران نمی شود و ویران نمی کند. و 11 – محدود نمی شود و محدود نمی کند و 12 – خود برخویش دلیل است و رهبری مند است. 13 – علم خالی از ظن است و 14 – خودجوش است و 15 – قابل انتقال نیست و 16 – قابل تجزیه نیست و 17 – یک تعریف دارد و 18 – خود روش خویش است (برای مثال، استقلال و آزادی و علم حق هستند و خود روش خویش هستند )، بنا بر این، 19 - موازنه حق عدمی است. یعنی نه تنها با حق که با قدرت نیز وارد روابط قوا نمی شود. این قدرت است که با حق وارد روابط قوا می شود. وقتی هم قدرت با حق رابطه قوا برقرار می کند، حق از زور اثر نمی پذیرد و آن را به بکاربرنده زور بازمی گرداند. زوری که به زورگو بازمی گرداند بزرگ تر و ویران گر تر است. علت نیز اینست که هر عملی، از جمله عمل بکار بردن زور، برخود افزا است. از این رو، زمانی که به زورگو بازمی گردد، بزرگ تر و ویرانگر تر شده است. هرگاه این قانون را در رابطه رژیم با مردم بکار بریم، رژیم بمثابه حاصل جمع زوری که در جامعه، در رابطه ها، بکار می رود، بزرگ و ویرانگرتر می شود و به جامعه باز می گردد. میزان تولید و مصرف زور را در جامعه بیشتر می کند و حاصل آن، زور بزرگ تری می شود و رژیم را بازهم ویرانگر تر می کند. تولید و مصرف زور در این مدار بسته می تواند تا انهدام یک جامعه ادامه یابد. در جامعه هائی که انسانهای حق مدار وجود دارند و می کوشند انسانها و جامعه آنها را به حقوق خویش بخوانند، مدار بسته باز می شود: زوری که دولت بکار می برد، به جباران باز می گردد: پویائی انقلاب همین است.

 

پرسش چهارم:

4 - در آخر می خواستم اگر بشود، یک شرح ساده از(چگونگی تبدیل مادیت به معنویت و برعکس) بدهید.

پاسخ به پرسش چهارم:

دوست جوان من که شما هستید، مادیت و معنویت را در کتاب کیش شخصیت خوانده اید. این فصل بخشی از کتاب کیش شخصیت نبود. به آن اضافه شد. در ماه های قبل از انقلاب، در جمع اعتصاب غذا کنندگان، با پیش بینی وقوع جنبش همگانی و انقلاب، در باره مدار بسته مادی مادی و مدار باز مادی معنوی، سخن گفتم. یکی دو تنی در باره تناسب آن سخن با موقعیت روز، - «که ایدئولوژی انقلابی» سخت مد روز بود – پرسیدند. پاسخ دادم تکلیف فردا را همین امروز می باید معین کرد: اگر هدف جانشین کردن قدرت حاکم (رژیم شاه) با قدرتی دیگر است، هیچوقت زمان مناسب سخنی از این گونه نیست. اما اگر قرار بر این باشد که جامعه ما جامعه انسانهای مستقل و آزاد باشد، همه روز، موقع سخن گفتن از مدار باز مادی معنوی است. چرا که هرگاه انسانها استقلال و آزادی خویش را بازنیابند، داوطلبانه بندگان قدرت می شوند و می مانند. اینک که بعد از تجربه هستیم از خود بپرسیم اگر استقلال و آزادی بمثابه دو حق از حقوق انسان درک شده و انسانها زندگی را عمل به این دو حق و حقوق دیگر می کردند، استبداد بازسازی می شد و ایرانیان گرفتار چنین استبداد ویرانگری می گشتند یا خیر؟

اما رابطه مادیت و معنویت به زبان ساده: دو نوع مدار وجود دارند: مدار بسته و مدار باز. اما انسانها بنا بر موقع، خود را در مدار بسته و یا باز قرار می دهند : مدار نیمه باز و یا گاه بسته و گاه باز:

4/1مدار بسته، مدار مادی مادی است. این مدار همان رابطه میان انسان با قدرت است. وقتی شما با دیگری رابطه ای را برقرار می کنید که هدف از آن، یافتن قدرت در یکی از اشکال، برای مثال، پول و یا مقام است و دیگری نیز برای بدست آوردن قدرت، برای مثال، گسترش قلمرو نفوذ خویش، با شما رابطه برقرار می کند، هردو در مدار بسته قرار می گیرید و هردو رابطه خود را با قدرتی که هدف کرده اید تنظیم می کنید. این مدار بسته است زیرا پندار و گفتار و کردار شما را هدفی که قدرت است تعیین می کند. چند و چون رابطه قوای شما با دیگری را نیز قدرت تعیین می کند. قدرت همین کار را با کسی که شما با او در رابطه هستید می کند. اما قدرت از تخریب پدید می آید. یعنی دو طرف در رابطه مبادله قدرت قرار می گیرند. پس هر دو باید چیزی را از دست بدهند. شما می توانید بگوئید: در ازای آنچه از دست می دهند، چیزی هم بدست می آورند. اما هرگاه در داد و ستدی که می کنید نیک تأمل کنید، می بینید: هر دو، استقلال و آزادی و دیگر حقوق خود را از دست داده اید. هردو، در رابطه قوائی قرار گرفته اید که مدام می باید، از راه مصرف آنچه دارید، با قدرتی که هدف کرده اید، رابطه برقرار کنید. در حقیقت، وقتی قدرت هدف می شود، آنچه را شما می دهید، داشته ایست که از دست می دهید یا مصرف (= تخریب) می کنید و آنچه را هم دیگری به شما می دهد، داشته ایست که از دست می دهد. به سخن دیگر داشته خود را مصرف (= تخریب) می کنید. و هر دو، استعدادهای خویش را به خدمت قدرت در می آورید. به سخن دیگر، به تخریب می گمارید تا مگر قدرت بیشتر بجوئید. بدین سان، وقتی قدرت هدف می شود، رابطه ها که انسانها با یکدیگر برقرار می کنند، مدار بسته تخریب و تخریب متقابل می شود. اندازه ویرانگری روز به روز بزرگ تر می شود. این مدار، مدار بد و بدتر است. زیرا جهت عمومی از تخریب کمتر به تخریب بیشتر است. در این مدار، انتخاب وجود ندارد. چرا که بهنگام و برای ورود در آن، انسانها از استقلال و آزادی خود غافل شده اند.

در مداربسته، اگر آدمی استقلال و آزادی خود را بیاد آورد، گاه می تواند خود را از آن رها کند و اغلب چنان اسیر جبر رابطه قوا گشته است، که فکر می کند دیگر نمی تواند از آن بیرون رود. فرعون و هیتلر و... «تا آخر رفتند» . در ایران امروز، رژیم ولایت مطلقه فقیه مدار بسته ایست که حاکمان و مردم ایران در آن قرار گرفته اند. همانطور که مشاهده می کنید، اندازه تخریب زمان به زمان بزرگ تر می شود. انسان و طبیعت نیز در مدار بسته است. زمان به زمان، میزان ویرانگری افزایش می یابد. سرمایه داری با انسانهائی که در آنها به دیده شئی می نگرد (نیروی کار کمتر و شئی مصرف کننده بیشتر) و با طبیعت، همین مدار بسته را بوجود آورده است. انسانها می توانند خود را از این مدار خارج کنند. اما اگر استقلال و آزادی خویش را به یاد نیاورند و در این مدار بسته بمانند، زمانی خواهد رسید که محیط زیست محیط مرگ گشته و انسانها توان بیرون رفتن از مدار بسته را از دست داده اند.

2 – مدار باز، مدار انسان در حالت طبیعی است. عقل، استقلال و آزادی خویش را به یاد دارد و اصل راهنمای آن موازنه عدمی (= حالت باز بر روی هستی هوشمند) است. چون هدف یافتن استقلال و آزادی بیشتر از راه رشد است، رابطه با خود و با دیگری، رابطه قوا نیست. رابطه ها وقتی مدارها باز هستند، رابطه برقرار کنندگان، هر دو چیزی بدست می آورند. برای مثال، وقتی دو طرف با یکدیگر علم خویش را مبادله می کنند، هردو علم بیشتر بدست می آورند. یا وقتی یک دختر و پسر جوان یکدیگر را دوست می دارند، هردو دوستی بیشتر بدست می آورند. یا وقتی دو هنرمند، قدم از دایره ممکن بیرون می نهند و فضاهای جدید کشف می کنند، فضای اندیشه و عمل خود و همه انسانها را بازتر می کنند. یا وقتی دانشمندی کشف می کند امکانی را در اختیار همه انسانها می گذارد. یا معلمی که به شاگرد می آموزد، در همان حال که بر علم او می افزاید، خود نیز تجربه گر می شود و یا وقتی بیان استقلال و آزادی را کسی در اختیار همگان می نهد، روش زندگی در مدار باز مادی معنوی را در اختیار آنها می نهد.

بدین سان، وقتی مدار باز است، تمامی استعدادهای انسان می سازند و بدان رشد می کنند. زندگی آدمی، عمل به حقوق خویش می شود. هرگاه خود تجربه کنید، خواهید دید که اگر بخواهید مدار اندیشه و عمل شما بطور کامل باز باشد، با خداوند است که رابطه برقرار می کنید. چرا که در رابطه با او است که عقل از هر محدود کننده ای رها می شود و استقلال و آزادی خویش را بطور کامل بدست می آورد. باز در رابطه با او است که استعدادهای انسان فضای رشد بی کران و هدف رشد (برای مثال، علم مطلق هدف استعداد علم جوئی انسان می شود) باز نامحدود می یابد.

3 – اما انسانها همواره در مدار بسته نیستند و همیشه نیز در مدار باز بسر نمی برند. حالت عمومی، حالت زندگی در مدار نیمه بسته، گاه یکسره بسته و زمانی یکسره باز است. هرکس در خود بنگرد، می تواند دریابد درچه زمان و مکانی و براثر چه عواملی، با قدرت رابطه برقرار می کند و خود را در مدار بسته زندانی می کند و در چه زمان و مکانی و براثر حضور و عمل چه عواملی، حالت فطری خود را باز می یابد و مدار اندیشه و عمل او باز می شود.

هرگاه شما خود بخواهید تجربه کنید، می بینید چگونه مدار باز مادی معنوی، به مدار بسته مادی مادی بدل می شود: بمحض این که عقل از استقلال و آزادی خود غافل می شود، رابطه با هستی هوشمند قطع و رابطه با قدرت برقرار می کردد. برای مثال، وقتی دختر و پسری یکدیگر را دوست می دارند، مدار پندار و گفتار و کردارشان باز است. یعنی آنچه به یکدیگر می دهند، دوستی بیشتر، همکاری صمیمانه تر در رشد می شود. نیازی به ابراز دوستی از راه داد و ستد مادی (به یکدیگر هدیه و ... دادن و زوری که خانواده ها بر سر جهیزیه و مهر بر جوانان و... وارد می کنند، بدتر، دوست داشتن را در ازدواج بی محل می کنند ) ندارند. دوستی آنها دخل روز افزون دارد اما خرج ندارد. اما اگر دختر و پسری با یکدیگر رابطه قوای جنسی برقرار کنند و برآن شوند که یکدیگر را «از آن» خود کنند، ناگزیر می باید برای یکدیگر خرج کنند. از تن گرفته تا داشته های مالی و از آن تا داشته های معنوی، همه را می باید خرج کنند.

حالت طبیعی، حالت دوستی و برقرار کردن رابطه جنسی ( = همسری) برابر طبیعت است. اما اگر فضای اجتماعی انباشته از «سکس» و «استبداد سکس» برقرار باشد، رابطه جنسی، در رابطه با قدرت از خود بیگانه می شود. هر دو طرف رابطه، نخست بعنوان جاذبه جنسی با یکدیگر رابطه برقرار می کنند. بدین سان، رابطه با «سکس» جانشین رابطه با دوستی می گردد و مدار باز مادی معنوی جای خود را به مدار بسته مادی مادی می سپارد.

هرگاه جامعه امروز ایران بخواهد استقلال و آزادی خویش را بازیابد و به راست راه رشد بازگردد، بر نسل جوان است که خود را از بندگی قدرت، بنا بر این، از مدار بسته ای که به ضرورت مدار تکاثر و ویرانگری است، رها کند و مدار عقل خویش را مدار باز مادی معنوی گرداند.


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter