تصویری

گزارشات رئیس جمهوری به مردم/ هشدارهای روزانه به مردم برای چه بود؟، مصاحبۀ جهانگیر گلزار با ابوالحسن بنی صدر در تلویزیون سپیدۀ استقلال و آزادی (۵):

 

جهت شنیدن صدای مصاحبه لطفا اینجا را کلیک کنید

جهت دیدن مصاحبه لطفا اینجا را کلیک کنید

 

جهانگیر گلزار: بینندگان عزیز، این پنجمین صحبت و گفتگویی است که با آقای بنی صدر در رابطه با کتاب یا مجموعه کارنامه های ریاست جمهوری که در حقیقت در آن دوران آقای بنی صدر بیش از ۹ ماه هشدار به ملت ایران دادند و گزارش به ملت ایران دادند. در این رابطه سئوالاتی را مطرح کردیم که در آن مجموعه بیش از ۱۲۰۰ صفحه بزودی انتشار خواهد یافت و در سایت آقای بنی صدر در اختیار مردم خواهد بود که عزیزان بتوانند تهیه کنند و مطالعه کنند.  

 
ابوالحسن بنی صدر: الان هم هست. 
 
جهانگبر گلزار: الان هم هست، ولی این با یک بازبینی جدید انتشار پیدا می ‌کند. وگرنه مجموعه در ۶ قسمت مختلف حدود ۳۵ سال است که انتشار یافته و بیش از ۲۰ سال است که در سایت در اختیار جامعه است. آقای بنی‌صدر، شما به شهادت کارنامه‌ هایی که نوشتید سخنگوی وجدان عمومی مردم و بعد از این هم که به خارج آمدید، یک بار هم در مصاحبه به کرات گفتید که این یک دوران طولانی است. مردم می‌ توانند ما را به آزمایش بگذارند ببینند که ما کجا از حرف مان کم آمدیم، تغییر دادیم. شما همان روشی که در ایران داشتید که گزارشات روزانه به مردم دادید، به مردم انتقال دادید، به خارج هم که آمدید مجموعه کتاب‌ها، سرمقاله ‌های روزنامه انقلاب اسلامی، ۸۵۰ شماره آمده بیرون و از آن موقع تا به امروز، در نظرسنجی ‌ها فعلاً ۹ کتاب چاپ شده از وضعیت سنجی‌ ها که شما هر هفته گزارش به مردم دادید و تحلیل کردید. شما خودتان را سخنگوی مردم می ‌دانید؟ چون شما گفتید که مردم رهبر نمی‌خواهند، چون هر کس خویشتن را هدایت می ‌کند و یا معتمد مردم می ‌دانید؟      
 
ابوالحسن بنی صدر: من باصطلاح به لحاظ منزلت حقوقی رئیس جمهوری منتخب مردم ایران برای یک دوره ‌ای شدم. آن دوره کودتا واقع شده اما به پایان نرسیده. بنابر قوانین اساسی و سُنّت‌ ها در جمهوری‌ هایی که بر دموکراسی مبتنی است، یکی از وظایف هر رئیس جمهوری تداوم نظام دموکراسی و جمهوری است. آن هم از این طریق انجام می ‌گیرد که رئیس جمهوری پیشین، ریاست جمهوری بعدی را امضاء می ‌کند. ما منتظریم انشاء الله مردم ایران یک انتخابات آزادی انجام بدهند و یک رئیس جمهوری را در استقلال آزادی انتخاب بکنند و با تصدیق آن رئیس جمهوری، این مسئولیت هم از دوش من برداشته بشود. یک دلیل از دلایل برای استقامتی که می ‌کنیم همین است. باید به وظیفه عمل کرد. در امریکا می ‌بینید که وقتی یک رئیس جمهوری انتخاب می ‌شود در حضور رئیس جمهوری که دوره ‌اش تمام شده، مراسم سوگند را بجا می ‌آورد و آن پیشین، پسین را تصدیق می‌ کند. متأسفانه  در ایران کودتا شد و رئیس جمهور بعدی در یک نظام دمکراتیک انجام نگرفته است تا بشود گفت که این ‌ها رئیس جمهوری طبیعی مردم بودند، حتی اگر اکثریت مردم هم رأی داده باشند. چون در دموکراسی تنها رأی ملاک نیست. با وجود استقلال و آزادی، برخورداری از حقوق است که به رأی معنا می دهد؛ انسان حق را دارد به روشی که بکار می برد و آنهم بدترین روش، نارساترین روش است، به کسی نمایندگی بدهد. اما اگر حق را نداشتی و رفتی پای صندوق، چه چیز را نمایندگی می‌ دهی؟ آن که "انتخاب" می شود، "نمایندگی" از رأی دهنده ندارد، نمایندگی از کسانی دارد که خود را به جامعه تحمیل کرده اند، بعنوان نامزد یا هر عنوان دیگری. بسیار بسیار مهم است که جامعه توجه بکند. رأی دادن، حق نیست، روش است، آنهم روش صحیحی نیست. برای اینکه حق را نمی ‌‎شود انتقال داد. تازه دموکراسی ‌های بر پایۀ انتخاب، نمی‌ گویند که این آقا، نماینده یا رئیس جمهوری مردم است، می‌ گویند نمایندۀ ملت است. یعنی وجود فرضیِ دارای حق حاکمیتی را فرض می ‌کند، می‌ گویند آنی که مردم به آن رأی می ‌دهند، نمایندگی از این ملت در اِعمال حاکمیت پیدا می ‌کند. این‌ ها را در کتاب ارکان دموکراسی توضیح دادم. با این توضیحاتی که شما ایرانی‌ ها شنیدید، خوب توجه بکنید، حق را دارید. حق ذاتی حیات است. روش حق، عملِ به حق است. نمایندگی دادن، از راهِ ناگزیری است. وقتی بتوانید جامعه ‌ای داشته باشید که شورایی باشد و همه در اداره، شرکت بکنید، با توجه به اینکه حق، قابل انتقال هم نیست، احتیاجی هم به انتقال حاکمیت پیدا نخواهد شد. پس بنابر اصل انتخاب، من نمایندگی از آن مردم، و وظیفه و مسئولیت دارم. یعنی تا روزی که انشاء الله آن جامعه، آزادی بدست بیاورد، استقلال بدست بیاورد، می ایستم. در آزادی و استقلال، نظام جمهوری که مستقر شد، در واقع به وظیفه ام عمل کرده ام. این وظیفه ای است شاقِ شاقِ شاق. دلیل دوم اینکه مردم رأی دادند و اعتماد کردند که بایستیم. رأی ندادند که در برویم. من در گفتگوی قبلی به آن ها انتقاد کردم که شما در خرداد ۶۰ باید می آمدید بیرون و پای رأیی که دادید، می ‌ایستادید. در واقع پای حق می‌ ایستادید. حاکمیت مالِ شما است. ولایت مالِ جمهور مردم است. آقای خمینی در نوفل لوشاتو ولایت جمهور مردم را تصدیق کرد، قبل از آن، در مشروطیت هم ۳ مرجع تقلید به محمد علی شاه تلگراف کردند که در زمان غیبت، ولایت با جمهور مردم است. مسئله، تنها شخص آقای خمینی نیست. مرجعیت دینی از مشروطه به بعد، این حق را شناخته است. دیده که این حق طبیعی را هر انسانی دارد. نداشته باشد که دیوانه است. اگر بکلی نداشته باشد که مُرده است. اگر استعداد رهبری را از من بگیری، من دیگر نیستم. چگونه می شود که من استعداد رهبری دارم، اما حق رهبری ندارم! پس این ولایت با جمهور مردم، یک امر طبیعی است. قرآن (سورۀ ٩ توبه، آیۀ١) هم می‌ گوید که "وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ ..." (ترجمه: زن و مرد مؤمن، ولی یکدیگرند). بنابر ولایت عمومی است. پس خود مردم هم می‌ بایست روی حق شان بایستند. حالا اگر نایستادند، در آن زمان، که ۴ سال [ریاست جمهوری اول] تمام شد، عده‌ ای از دوستان به من گفتند که این ۴ سال تمام شد، خودت را راحت کن. شما به من برای ۴ سال رأی دادید، ۴ سال تمام شد و دیگر رئیس جمهوری نیستم.  
 
جهانگیر گلزار: البته شما آن موقع یک اطلاعیه دادید. 
 
ابوالحسن بنی صدر: بله، می ‌دانم، دادم، همان را دارم می‌ گویم. مردمی اگر نایستادند، از من سلب مسئولیت می‌ شود؟ نه. برای اینکه حق خودم که سر جایش است. حق خود من می ‌گوید که یک، بایست و با این استبداد مخالفت کن و کودتا را نپذیر. دو، به آن ملت بگو که من خود را در مقام منتخب شما می شناسم، آن را ترک نمی‌ گویم، برای اینکه به شما وفا می‌ کنم، چون غیر از این باشد، آن ملت نمی ‌داند که وفای به حق، جزوی از حق وندی است. آدم‌ هایی که قدرت در سر دارند و عقل قدرت مدار دارند، چون از حقوق خود غافلند، از وفای به عهد هم غافلند. وفای به عهد با قدرت اصلاً جور نیست. قدرت امروز می ‌گوید، یک کاری باید بشود، فردا می‌ گوید عکسش باید بشود. شما بخواهید به عهد دیروز وفا بکنید، امروز نمی ‌توانید عکس آن را عمل کنید. پس باید وفا به عهد را بشکنید. اما اگر بخواهید به حق عمل کنید، دیروز به حق عمل می ‌کنید، امروز هم به حق عمل می‌ کنید، وفای به عهد جزوش است، جزو عمل به حق است. خوب من باید وفای به عهد بکنم. بخواهم وفای به عهد بکنم، می‌ گویم که دوران ۴ ساله، منتخب شما بودم، بعد بنا به اعتمادی که شما به من کردید، معتمد شما هستم، بنابر آن وظیفه‌ ای که گفتم، هم منتخب، و هم معتمد شما هستم، بعنوان شخص خودم هم مسئولم به اینکه نسبت به شما مردم ایران، با انقلاب ایران، وفای به عهد بکنم. و بعنوان حقوقی که خود انسان دارد، با حقوق شهروندی شما، با حقوق ملی شما که همه ما داریم، بایستیم، و ایستاده ایم. 
 
جهانگیر گلزار: شما خودتان را سخنگوی مردم می ‌دانید یا معتمد مردم؟ بالاخره باید این تحول در جامعه ایران انجام بگیرد. این جامعه نیاز به یک سخنگو دارد. آیا شما تا امروز خود را بعنوان سخنگوی مردم ایران می ‌شناسید یا وظیفۀ عمل به حقوق می ‌کنید، یا اینکه چه جایگاهی غیر از این برای خود قائلید؟ 
 
ابوالحسن بنی صدر: در آن کارنامه، من در مقام منتخب مسئول، خود را موظف می ‌دیدم، به مردم ایران، همۀ جنبه‌ های زندگی را گزارش کنم. آن گزارش ها، تنها هشدار نیستند، خود را موظف می ‌دیدم، تمام جنبه ‌های زندگی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی را روزانه بگویم که در چه وضعیت هستند. مثلاً در یک کارنامه ای ۲۰ تا ویژگی خاصه برای اقتصاد آن روز ایران گفتیم. امروز اگر اقتصاد ایران این ۲۰ ویژگی را دارد و حالا بدتر هم شده است. وضعیت سنجی آن روز، هم به کار آن روز می ‌آمده، هم به کار امروز می ‌آید. هم عواملی که سبب شده که آن ویژگی ‌ها را آن روز داشته، حالا هم دارد. راه حلش هم این است که آن عوامل از بین برود. بدون از بین بردن آن عوامل، این ۲۰ تا ویژگی از بین نمی ‌رود. 
 
۲ جلد کتاب هم در مورد رهبری در دموکراسی نوشتیم. ... آن جور که یادم هست در کتاب بیان استقلال و آزادی هم به مسئلۀ امام و الگو پرداختیم. هر انسانی باید امام باشد. یعنی در آیندۀ دور و بی نهایت قرار بگیرد. یعنی چنان عمل کند که حق خالص باشد. چون حق است که دائمی است. اگر شما بر ناحق عمل کنید، هی بر خودش تا بی نهایت اضافه می کند. پس باید در آن بی ‌نهایت قرار بگیرید تا نتیجه عمل امروزتان را ببینید. امروز حواست را جمع کنی، بخصوص اگر جوانی، اگر دروغ بگویی، اگر خدای نکرده جرمی و جنایتی مرتکب بشوی، مثلاً دزدی بکنی، اگر به زوری تسلیم بشوی، این بر خودش تا بینهایت اضافه می‌ کند. خیال نکنی که کاری شد و تمام شد، رفت. نه، این تا بی ‌نهایت...، آنجا در بی ‌نهایت باید ببینی نتیجه چه می ‌شود. یک چیز عجیب و عظیمی می ‌شود که من و شما که سهل است، کل بشر هم جمع بشود، از زیر بار آن خارج نمی ‌شود. آن جهنمی که می‌ گویند، این است، آن را لحاظ کن. الان که داری عمل می ‌کنی، حواست را جمع کن. دروغ بگویی، آن جهنم می ‌شود. امام یعنی این. 
 
این چیزها را که آقایانی به خورد شما می‌ دهند، اسمش امام نیست. امام، کلمۀ زیبایی است. امامت از زیباترین کلمه‌ ها است. برای اینکه به شما می گوید استعداد رهبریت را بر مبنای حقوق، بکار انداختن استعداد هایت، و اینهمانی پیدا کردن با خدا، یعنی هستی محض، الان فعال کن. اگر این کار را کردی، دائم در رشدی. تا بی‌ نهایت رشد می ‌کنی. نکردی، تا بی ‌نهایت تخریب می‌ کنی. 
 
اگر که الگوی حق شدیم، در گفتگوی قبلی گفتیم که در مبارزه اگر شما نخواهی، زور با زور مقابله بشود، بخواهی حق با زور مقابله بشود، باید از حق هیچ منصرف و منحرف نشوی. بر حق بایستی. حالا اگر بر حق ایستادی، می‌شوی امام. به این صفت، ما داریم عمل می ‌کنیم. 
 
الگو و امام که شدید، شما وقتی به حقوقی که در جامعه همه دارند، عمل می کنید و جامعه را به این حقوق می خوانید و وجدان آن ها را بیدار می‌ کنید که این حقوقِ شما، ذاتی حیات شما هستند، آنها را دارید، بدست آوردنی نیستند– می گویند که حق را باید گرفت، این حقوق، آن حقوق نیستند، یک چیز دیگر هستند، مالِ شما را بردند بروید بگیرید، آن را باید گرفت- اما استقلال و آزادی شما، حق اندیشیدن شما، ذاتی حیات شما هستند. خودت داری. از آن غافل نشو. به آن عمل بکن. به این عنوان می ‌شوی سخنگو، سخنگوی وجدان. این هم بسیار کار دقیق و سنگینی است، چون شما یک دور باید مراقب باشی که از شالودۀ حق خارج نشوی، خودت، زندگی ‌ات را یک جوری تنظیم بکنی که ناحق نکنی، هی بر خودش اضافه بشود، بار روی دوشت بشود که نتوانی تحمل کنی. هم می ‌باید مراقب باشی که نه خودت کاری بکنی که بشوی واعظ غیر متعظ، چیزی از وجدان بگویی که خود از آن حقوق غافل بشوی، و هم اینکه دائم مراقبت بکنی که این جامعه بالاخره کی به خود می ‌آید، کی پاسخ می ‌دهد. 
 
حالا یک مسئله هست که این جامعه تا یک مدتی می‌ گوید، آقا! به تو چه مربوط است که ما حقوق داریم یا نداریم و هی هشدار، هشدار، خودت را آن بالا قرار می دهی. شنیدم، انسانی ‌هایی هستند– گفتم که عقل قدرت مدار با تخریب خود شروع می کند- که از جمله تخریب‌ هایی که می‌ کنند این است، نمی‌ گوید که من هم باید که حقوق خودم را بشناسم، به آنها عمل کنم و به دیگران هم هشدار بدهم که او هم این کار را بکند. از آن کار غافل است، می ‌گوید، تو چرا داری این کار را می ‌کنی؟ خودت را بالا قرار می ‌دهی؟    
 
جهانگیر گلزار: می گوید اگر نکنی، می شوی مثل من.
 
ابوالحسن بنی صدر: نه، در حق، بالا و پایین نیست. اگر شما را به این می ‌خواندم که بیایید به من اعتماد کنید، جوان ‌های خود را در اختیار من قرار بدهید، من بروم به میدان مبارزه با این رژیم، دمار از روزگار این رژیم در بیاورم ...، اینجا حق با شما بود که بگویید آقا! دلیل و مدرک شما چیست که شما بدتر از این ‌ها نشوید؟ تردید هم نکنید، بدتر از این‌ ها هم می ‌شوم، اگر اینطور با شما برخورد کنم، و هر کسی دیگری هم اینجور با شما برخورد کند، می دانم که اینجور هم می کنند، بدتر از این‌ ها می شود. اگر من بگویم که شما بیایید با هم این وضعیت را عوض بکنیم، بعد حقوقمند می شویم و به حقوق عمل می کنیم، باز هم دروغگو هستم. برای اینکه انحلال از همان لحظه ‌ای است که شما وجدان پیدا می ‌کنی به حقوق، به حقوقت باید عمل کنی. با این عمل به حقوق است که رژیم عوض می ‌شود، نه عکس آن. اگر شما به حقوقت عمل نکنی، چرا رژیم باید عوض بشود؟ شما داری زور می ‌گویی، زور می ‌شنوی. چه چیز را می‌ خواهی عوض کنی؟ عوض بشو، تا عوض بکنی. پس این وظیفه، سنگین است و مرتب باید این را به جامعه بگویی. کی این جامعه از منیت اش رها می ‌شود، اسطوره را می ‌شکند و خود انسانش می شود، بعد می‌ گوید عجب! مثل این که این ندا از درون خود من است. چطور من نمی‌شنیدم؟ بله، ندا از درون شما است. عارفانی که در خط و ربط سهروردی هستند، می ‌گویند که نور در درون آدمی است. حجاب‌ ها را باید بدری، بدری تا برسی به نور مطلق. در آنجا، با او این همانی پیدا کنی. در او فنا بشوی و با او بشوی هستی جوری که شما از چشم خدا ببینی و خدا بگوید که چشم و گوش من، چشم و گوش این انسان است که تا این اندازه رشد کرده و به این مقام رسیده است. سهروردی، کسی است که عرفان قبل از اسلام را و تفکر و اندیشه ایرانی قبل از اسلام را بازیافته و بازمی ‌گوید. بحثی هم دارد در باب اختیار که آن را در کتاب استقلال و آزادی می‌ خوانید. اینکه انسان با هستی این همانی پیدا کند، از دید من احتیاج ندارد که حجاب ها را بدرد (در کتاب استقلال و آزادی، نقد کردم)، اولاً این همگانی است، در آخر کار نیست، در آغاز کار است. به محض اینکه شما موازنه عدمی را اصل راهنمای عقل خویش کردید، می ‌توانید با خدا بعنوانی هستی مطلق، دانا، توانا، و ... این همانی پیدا کنید. آنوقت استقلال و آزادی کامل را باز می یابی، عقلت خلاق می شود. می ‌توانی خلق کنی. باید دائم الگو شد. من با این سنی که دارم، روزمره هم می ‌خوانم، از خواندن کتاب لذت می برم. متأسفم که می ‌گویند، نسل امروز، نسل تلگراف شده است، از یک خط و یک جمله ‌ای بیشتر نمی‌ خواند و حوصله ندارد. خوب، همانقدر که حوصله داری، بارت می‌ کنند، حواست را جمع کن. حوصله کن. این زندگی مالِ تو است. قدرش را بدان، مفت از دست نده. با صرف، یک جمله خوانی، یعنی زندگی را مفت داری از دست می دهی. زندگی را تخریب می ‌کنی. گفتم که کتاب، اندیشه است. با اندیشه، اُخت کن، نشست و برخاست کن، دوست بشو. آنوقت اندیشه خودت هم خلاق می ‌شود. خلاق که شد، به زندگی‌ ات معنا می دهی. به این معنا که می گویید، بله سخنگو هستم، ولی من که تنها نیستم. هر انسان دیگری که به این صرافت بیفتد و به حقوق خویش عمل کند و وجدان به حقوق پیدا کند، الگو بشود، امام بشود، می ‌شود سخنگو، و بر او است که جامعه را بخواند به وجدان به حقوق، وجدان به استعدادها که انسان ‌ها دارند و به اینکه یک جامعه زنده ‌ای، یک فرهنگ زنده و پویایی، آن جامعه ‌ای است که میزان خلاقیتش به حداکثر میل کند.          
 
جهانگیر گلزار: شما به صفتی که قبل از انقلاب داشتید، در دورۀ انقلاب با آن گزارشاتی که دادید و از آن دوره به امروز در دفاع از حقوق مردم، در دفاع از طبیعت ایران، در دفاع از حقوق شهروندی، در دفاع از رابطۀ ایران با کشورهای دیگر، به اصطلاح سخنگوی دفاع از حقوق مردم هستید، به این صفت عمل کردید. 
 
ابوالحسن بنی صدر: بله، به این صفت عمل کردم. و هر انسانی باید به این صفت عمل کند. من مسئولیت بیشتر داشتم به لحاظ اینکه منتخب آن مردم بودم، معتمد آن مردم بودم و هنوز هم این صفات را در خود می‌ دانم و مسئولیتم سنگین تر است، اما دیگران را معاف نمی‌ کند. دیگران هم باید با این مسئولیت، به شناختن حقوق خودشان، عمل به حقوق ‌شان، بکار انداختن استعدادهای ‌شان، قرار گرفتن در بی‌ نهایت، این همانی با هستی، کوشا باشند. تا برای اینکه عمل خطا نکنند، تخریب نکنند، تخریب نشوند، به حق عمل کنند. این‌ها را هر انسانی باید بکند. حالا بعد از ۴۰ سال در غرب می‌ گویند که تحول باید از پایین بشود. خوب، تحول از پایین انجام بگیرد، آن پایین هم احتیاج دارد به کسانی که وفا کنند و صفا کنند و به آنها بگویند که راه و رسم این تحول چیست. آنها را به حقوق شان که ذاتی حیات شان است، آگاه کند و راه و روش این تحول را بگوید. به گمان خودمان، قانون اساسی بر پایۀ حقوق ۵ گانه، برنامۀ عمل، و قانون اساسی دوران گذار را در اختیار جامعه ایرانی بلکه جامعه جهانی قرار دادیم. ما ۴۰ سال قبل راجع به وجدان به حقوق و استعدادها صحبت کردیم. حالا در غرب ۴۰ سال بعد می ‌فهمند. اگر ما آنوقت عمل کرده بودیم، الان الگو برای کل بشر بودیم. بنابراین، آنچه که می ‌ماند این است که آن کارنامه یک دفاعیۀ بدون خدشه از حق است، یعنی دو راهکار، مرتب با هم، اولاً، مطالعه شده، نقده شده، مقایسه شده اند. یکی راهکار، به نتیجه رساندن انقلاب، متحقق کردن هدف ‌های انقلاب، یکی این بیراهه بازسازی استبداد. این‌ ها هر دو، یک به یک، روز به روز، در هر یک از مسائل آن روز، مورد بحث هستند. این، به این نتیجه می ‌رسد، آن، به آن نتیجه می ‌رسد، وضعیت امروز، مالِ آن بیراهه است، در آنجا (در آن کارنامه)، همه گفته شده، این عوامل به این نتیجه رسیده است. این وضعیتی هم که ما الان در آن هستیم، نتیجه آن راهی است که رفتیم. رفتیم، از هیچ ابتلایی هم نترسیدیم. حالا این رژیمی ها، افرادی را به واواک یا اطلاعات سپاه می برند، می ‌گویند شما طرفدار بنی ‌صدر هستید که با مسعود رجوی رفت. آقا، ما با مسعود رجوی، وارد یک ابتلا شدیم. با آقای خمینی وارد یک ابتلا نشدیم، برای اینکه روز اول قبولش داشتیم. ولی کارنامه می ‌گوید که از زمانی که دیدیم او دارد– در شورای انقلاب هم گفتم که مردم دارند او را با هیتلر مقایسه می کنند- راه قدرت را می ‌رود. پس این کارنامه را راه انداختیم. و با ایشان مرتب آمدیم تا خرداد ۶۰. در خرداد ۶۰ هم نماندیم، ها، بعدش هم ادامه دادیم که شد کتاب خیانت به امید، کتاب توانایی و ناتوانایی، انتشار نامه ها. بعد او فرستادند پیش ما که شما بیا، بر گذشته‌ ها صلوات، جواب دادم که نه، شما برو به رادیو تلویزیون از خدا توبه کن، از مردم پوزش بخواه، یک انقلاب معنوی می شود، آنوقت آمدن من نتیجه دارد. همه این‌ ها ادامه داشته است. اینطور هم نیست که ما آمدیم اینجا، رها کردیم. نه. این‌ ها را ادامه دادیم، تا امروز هم ادامه می ‌دهیم. این همه هم حاصل کار ما است. مجموعه کتاب‌ ها، ایستادگی ‌هایی که بر حقوق مردم کردیم و اینکه الان یک کسانی هستند که شاخص حقوق هستند و توی آن خط و ربط هستند. آن جامعه بهانه برای بدیل ندارد. راه و روش اینکه چگونه باید عمل کند و جنبش همگانی را چگونه تدارک کند، سال ‌ها است مرتب گفتیم. حالا چند سالی هم هست که از طریق این تلویزیون داریم می‌ گوییم. پس هیچ کم و کاستی ندارد. کم و کاستی می ‌ماند به اینکه آدم ایرانی به خودش بگوید که من بالاخره کی ام؟ یک روزی باید این سئوال را از خودش بکند. اگر جواب سئوالش این بود که من انسان حق وند هستم، آنوقت ما را پیدا می‌ کندف و ما هم آنها را. اگر نه، این را پیدا نکرد، متأسفانه ما را نمی ‌تواند ببیند. یک حرف هایی  هم می شنود که بنی صدر این را گفت و ... از این گوش می شنود و از آن گوش می دهد بیرون. من این ها را می دانم. این را هم می دانم که تا آنجا ما باید صبر و استقامت داشته باشیم و کنود و خمود نشویم، یعنی سست نشویم.
 
جهانگیر گلزار: ولی، راه حل تحول در ایران هم، ایستادگی بر اصول استقلال و آزادی و دفاع از حقوق و زندگی بر حقوق است. راه حلی بغیر از این وجود ندارد.
 
ابوالحسن بنی صدر: غیر از اینکه، ... حالا بسیاری می ‌گویند، سختی‌ های مقاومت. سختی ‌ها دارد، تهدید به ترور هست و سختی‌ های زندگی روزمره هست. اما این ها در برابر لذت ایستادن بر حق مثل خارشی است که انسان احساس کند. بله، سختی ها را داریم. من ۴۰ سال است در قرنطینه هستم. این ‌هایی که با این ویروس به خانه ‏‌هایشان، فرستاده شده اند، می ‌فهمند، قرنطینه یعنی چه. ۴۰ سال است در قرنطینه ام. شاد و بشاش هم هستم، فرصت را هم مغتنم شمردم، این همه کار هم کردم. این کتاب‌ ها محصول این دوران قرنطینه است. در برابر لذتی که من احساس می‌ کنم، ایستادم بر یک حقوقی، وفا کردم به عهد با ملتی، این ‌شختی ها هیچ اند. 
 
در بین این هایی که دوستان ما هستند، بعضی می گویند ما دیگر این مردم مأیوس شده ایم، ایرانی دیگر بکلی بخار از دست داده است. بعضی‌ها هم می‌گویند که هر چه کردیم، اپوزسیون متحد نشد. اولاً اپوزیسیون یعنی چه؟ یعنی شما خودت را با این رژیم تعریف می ‌کنی. می‌ گویی من ضد رژیم ام. این شد تعریف؟ موجودی که همچین خود را تعریفی می‌ کند، یعنی به خودش مهر باطل می ‌زند. اپوزیسیون، معنی ندارد. اپوزیسیون وقتی معنی می دهد که یک رژیمی باشد، یک طرف حکومت بکند، طرف مقابل هم بعنوان بدیل آن، در جامعه بگوید که من راهکار دیگری دارم و تبلیغ بکند و مردم در یک انتخاباتی آن را بردارند، این را جایش بگذارند. یا به تعبیر مارکسیست‌ ها که می‌ گویند اپوزیسیون نگاتیو (منفی)، یعنی شما اصل سیستم را قبول نداری. خوب آنوقت باید پیشنهاد داشته باشی. سیستم را قبول نداری، چی داری؟ باید چیزی پیشنهاد کنی. ما اپوزیسیون چیزی نیستیم، پیشنهاد دهندگانی هستیم، می ‌گوییم این انقلاب را باید به نتیجه رساند که سرنوشت جنبش ‌های قبلی، نیمه تمام نشود. باز دوباره یک نسل دیگر بیاید انقلاب بکند، آن هم نیمه تمام. برای اینکه به این نتیجه برسد، انسان‌ ها باید به این ترتیب عمل کنند. خود ما داریم این کار را می کنیم. ما می گوییم انقلاب را بر خود پیاده کرده ایم. انسان‌ هایی شدیم مستقل، آزاد از هفت دولت. امیدوارم شما نسل امروز هم بالاخره این سئوال را روزی از خود بکنید: من کیستم؟ اگر پاسخ شما این بود که  دیدید عصر وجدان به حقوق است، من موجودی حق وند، صاحب استعدادها هستم، از جمله توانایی این همانی جستن با هستی ... . خود را از این همانی هستی دریغا کنی، می شوی ناچیز، ناچیز، ناچیز، هیچ. برای اینکه عقل شما بسته می شود، دیگر! آخر آدمی خودش را از بیکران هستی محروم می‌ کند؟ عقل را محروم کنی؟ عقلی را که مثل پرنده می تواند به پرواز در بیاورد، خلق بکند، چیزهای نو کشف کند، استعداد هنری‌ اش را بکار بیاندازد، فراخناهای جدید پیدا کند، الا ببندی، ... . می شود مثل همۀ این موجوداتی که الان روی زمین اند. 
 
نقش ما و کار ما این است که برای انسان ‌هایی که خود را مستقل و آزاد تعریف می‌ کنند، الگو باشیم. 
 
شاد و پیروز باشید.

Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter