از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۸۲
پاسخ به پرسشها ی ایرانیان از
ابوالحسن بنی صدر
از 13 پرسش، سیزدهمی باقی مانده و اینست:
13 - نقش گروگانگیری در بازسازی استبداد چه بود و مخالفت شما با گروگانگیری به چه دلیل بود در حالی که خمینی اینکار را انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول نامید.
❊پاسخ به پرسش فوق در باره اثر گروگانگیری بر بازسازی استبداد:
در سرمقاله 14 آبان 1358 روزنامه انقلاب اسلامی و، از آن پس، در سخنرانی ها و مصاحبه ها و گزارش کارنامه روزانه رئیس جمهوری به مردم و در اعلام جرم و در نامه ها به آقای خمینی و دیگران و، پس از مهاجرت، بطور مستمر در باره اثر گروگانگیری در باز سازی استبداد، نوشته و گفته ام. در کتابهای «خیانت به امید» و «توطئه آیة الله ها» و در جلد دوم و سوم از سه جلد کتاب در باره سیاست امریکا در ایران که به گروگانگیری و ایران گیت اختصاص یافته اند و در تحقیق های امریکائیان پیرامون گروگانگیری که ترجمه و انتشار داده ام، و در پر شمار نوشته ها و مصاحبه ها، باز به اثر گروگانگیری – که ایران گیت دنباله آن بود - در محاصره اقتصادی و جنگ 8 ساله و باز سازی استبدادی پرداخته ام که خیانت و جنایت و فساد را روش کرده است. این مداومت در تحقیق را بخشی از مبارزه با استبداد وابسته ای که اینک رژیم مافیاهای نظامی – مالی گشته است و نیز کوشش برای آگاه کردن جامعه امریکائی و غیر امریکائی از اثرات اینگونه فعل و انفعالهای محرمانه بر انحطاط دموکراسی آنها، دانسته ام. کتابها در سایت بنی صدر موجودند و بر پرسش کننده است که به آنها مراجعه کند. چرا که تاریخ واقعی، تاریخ مجموعه امرهای واقع مستمر است. نسل امروز، در همین مجموعه امرهای مستمر می زید. پس شناختن خویش برای دانستن «چه باید کردها» و «چه نباید کردها»، ضرور است.
با وجود یک کار 32 ساله که در اختیار همگان است، به پرسش پاسخ می دهم:
• گروگانگیری نقض استقلال بود و سبب شد قدرت خارجی، در سیاست داخلی و خارجی، محور بگردد:
به تازگی، «ماهنامه مطالعات تاریخی، ویژه نامه تسخیر لانه جاسوسی» (سال هفتم، شماره سی ام، پائیز 1389 ) در اختیارم قرار گرفت. در صفحه 16 آن، از قول آقای ابراهیم اصغر زاده آمده است:
« برای معالجه شاه هم خیلی از کشورهای دیگر دنیا، امکان این پذیرائی را داشتند و در امریکا هم شهرهای دیگر، یا ایالتهای دیگر بسیار امکاناتشان فراهم بود. اما در بستری شاه وارد امریکا شد که برای ما تحریک آمیز بود. این تحریک آمیز بودنش، بخشی از آن، به خاطر کینه و نفرتی بود که راکفلر و کیسینجر نسبت به ایران داشتند.» (خط کشی زیر جمله از من است)
این امر که کیسینجر و راکفلر، براثر مراجعه اشرف پهلوی به آنها، طرح گروگانگیری را ریختند و در تهران، به دست «دانشجویان پیرو خط امام» اجرا شد، را تحقیق روبرت پاری و مارک هولبرت آشکار کردند. نخست، یک روزنامه نگار و محقق امریکائی، بنام مارک هولبرت، تحقیقی در 1982 انتشار داد. تحقیق او به این نتیجه رسیده بود که گروگانگیری کار چیس مانهاتان بانک و راکفلر و کیسینجر و همکارانشان بوده است. نام کتاب او اینترلوک است. روبرت پاری تحقیق را پی گرفت و چند و چون نقش این دو را در گروگانگیری آشکار کرد.
اما شاه روز اول آبان سال 1358 به امریکا برده شد – حال آنکه پزشک متخصص بیماری او کانادائی بوده و هرگاه قصد از بردن به نیویورک، درمان او بود، می باید او را به کانادا می بردند - در 13 آبان، «دانشجویان پیرو خط امام»، همراه با افراد سپاه، سفارت امریکا را تسخیر کردند. آن زمان، بر نخست وزیر و وزیران عضو حکومت موقت و بر اعضای شورای انقلاب، دانسته نبود که کارتر زیر فشار راکفلر و کیسینجر، اجازه داده است شاه را به امریکا ببرند. چه رسد به آگاهی از قصد این دو از بردن شاه به امریکا و دشمنی شان با ایران. پس پرسیدنی است، آقای اصغر زاده چگونه از دشمنی راکفلر و کیسینجر با ایران و نقش آنها در بردن شاه به نیویورک، آگاه شده است؟:
• اگر اطلاع او حاصل خواندن تحقیق ها است که بعد از گروگانگیری انجام یافته اند، دروغ را وسیله توجیه گروگانگیری می کند. اما اطلاع پسین را وسیله توجیه عمل پیشین کردن، اعتراف ضمنی است بر نقش کیسینجر و راکفلر در گروگانگیری و آلت فعل شدن «دانشجویان خط امام».
اما اگر آن زمان از دشمنی کیسینجر و راکفلر با ایران و ربط این دشمنی با بردن شاه به نیویورک مطلع شده است، پس سخن امروز او، اعتراف است بر علم گروگانگیران بر نقش راکفلر و کیسینجر در بردن شاه به امریکا. پرسیدنی است: باوجود این علم، چرا کاری را کردند که این دو دشمن می خواستند انجام بگیرد؟ گروگانگیری برضد کیسینجر و راکفلر آغاز و پایان نگرفت. برضد کارتر آغاز و پایان گرفت. کسانی که می دانسته اند راکفلر و کیسینجر با ایران دشمن هستند و میان بردن شاه به نیویورک و این دشمنی، رابطه قائل بودند، چرا کاری کردند که سودش به آن دو و زیانش به کارتر برسد و ریگانیسم بر امریکا و خمینیسم بر ایران حاکم بگردد؟
در حقیقت، گروگانگیری میان دو ایسم، یکی ریگانیسم و تاچریسم (در امریکا و انگلستان) و دیگری خمینیسم (در ایران) رابطه آلی برقرار کرد. حاصل سلطه این ایسم ها بر امریکا و انگلستان و ایران، وضعیت کنونی ایران و امریکا و انگلستان، بنابراین، وضعیت کنونی جهان است. نسبت به اثر گروگانگیری در حکم کردن این ایسم ها در امریکا و انگلستان و ایران بطور مداوم هشدار می دادم و بهنگام ورود به فرانسه، 30 سال پیش، در همین روزها، در مصاحبه با بی بی سی گفتم: برای افشای روابط آلی خمینیسم با ریگانیسم به مهاجرت آمده ام.
اما اثر گروگانگیری در بازسازی استبداد در ایران:
1 – آقای خمینی، از انقلاب جز موقعیتی که می جست، نمی دانست. از دید او، انقلاب اول، رژیم شاه را سرنگون کرد و او را رهبر گرداند و به ایران آورد. «انقلاب دوم» به او امکان داد مانعی را که گرایشهای جانبدار مردم سالاری بودند، در موقعیت دفاعی و او و دستیارانش را در موقعیت تهاجمی قرار دهد. از این رو، آن را بزرگ تر از انقلاب اول خواند. اما انتخاب بنی صدر به ریاست جمهوری، کار بازسازی استبداد را بر او مشکل کرد. انقلاب سومی لازم شد. او کودتای خرداد 60 را «انقلاب سوم» بزرگ تر از انقلاب اول و دوم خواند. هرگاه تاریخ راستگو را تاریخ امرهای مستمر بشماریم، استقرار استبداد و استمرار آن، گرچه با ایجاد ستون پایه های قدرت (سپاه و کمیته ها و دادگاه انقلاب و...) آغاز می شود، اما با گروگانگیری است که گرایش جانبدار «استبداد صلحا» (قول آقای بهشتی) و ولایت فقیه، بر دولت چیره می گردد.
2 - تا انقلاب، از سه پایه داخلی سلطنت استبدادی، دو پایه، یکی سلطنت و دیگری روحانیت قدرتمدار برجا بودند. پایه سوم که بزرگ مالکی در روستاها و اقتصاد بازار سنتی بود، فرو ریخته بودند. رژیم بر اقتصاد مصرف محوری تکیه داشت که خود به درآمدهای نفتی و قرضه ها وابسته بود. انقلاب ایران پایه سلطنت را نیز از میان برداشت. دولت جدید، یا می باید بر ولایت جمهور مردم تکیه می کرد و بدان ثبات می جست، یا «روحانیت» کودتا و دولت استبدادی تک پایه ایجاد می کرد. دولت تک پایه نیاز به ستیز و سازش با قدرت خارجی داشت. گروگانگیری، هم کودتا را ممکن کرد و هم رابطه ستیز و سازش با قدرت های خارجی را. این امر که در نخستین انتخابات ریاست جمهوری، نامزد حزب جمهوری اسلامی و... کمتر از 5 درصد رأی آورد و ملاتاریا و مافیاهای نظامی - مالی همچنان، بر اقلیت کوچکی از مردم ایران تکیه دارد، بمثابه یک امر مستمر، مسلم می کند ملاتاریا به رهبری آقای خمینی، نه دموکراسی یا متکی کردن دولت حقوقمدار بر ولایت جمهور مردم، که استبداد را برگزیده اند. جانشین کردن ولایت جمهور مردم (عهد آقای خمینی با مردم ایران در حضور جهانیان) با ولایت فقیه و سیر این ولایت تا ولایت مطلقه فقیه، با سلب حاکمیت از مردم، هم زمان و هم عنان، تا این زمان، ادامه یافته است. جانشین شدن پیش نویس قانون اساسی که بر اصل ولایت جمهور مردم بنا داشت، با قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان، از راه اتفاق، با گروگانگیری همزمان نشد. چرا که سیاست تدبیر است نه تصادف و اتفاق.
3 - این امر که انقلاب در ایران، در محل تلاقی دو ابر قدرت آن روز، روی داد، گویای این واقعیت بود که دو ابر قدرت دوران انبساط خود را به پایان برده و وارد دوران انقباض شده بودند. آن زمان، فرصت تاریخی که ایران، از اواخر صفویه تا انقلاب ایران از آن محروم بود، اینک یافته بود، مرتب گوشزد می شد. هرگاه قرار بر استقرار ولایت جمهور مردم و دولتی حقوقمدار، منتخب مردم، می شد و بنا بر مغتنم شمردن فرصت بری رشد شتاب گیر، می شد، می باید صلح و آشتی ملی و برقرار کردن رابطه ها، با دنیای خارج، بر اصل موازنه عدمی، رویه می گشت. رابطه بر اصل موازنه عدمی وارد نشدن در روابط قوا با کشورهای دیگر و برقرار کردن رابطه بر وفق حقوق ملی، کشور را از امنیت خارجی و صلح داخلی و خارجی برخوردار و رشد شتاب گیرد را میسر می گرداند. اما اگر قرار بر بازسازی استبداد می شد که شد، در داخل می باید خشونت فراگیر می گشت و با کشورهای خارجی نیز می باید، رابطه ستیز و سازش، ایجاد می گشت و گشت:
3 /1 - هدف انقلاب، استقلال و آزادی بود. بی نقش کردن امریکا و روسیه و انگلستان در سیاست داخلی و خارجی، عمل به اصل استقلال بود. با گروگانگیری، امریکا محور سیاست داخلی و خارجی کشور گشت و همچنان محور این دو سیاست است. بدین سان، گروگانگیری اصل استقلال را به معنای عدم مراجعه به قدرت خارجی در امور داخلی و محور کردن آن را در رابطه با دنیای خارج، نقض کرد. با نقض استقلال، آزادی نیز نقض شد. از جمله به این دلیل که استقلال داشته و آزادی بکار بردن داشته است. چون داشته که رهاشدن از سلطه قدرت خارجی بود، از دست رفت، آزادی نیز از کف رفت و استبداد وابسته بازسازی شد.
3/2– استقلال داشته است. استعدادها و حقوق ذاتی هر انسان، داشته اویند و بدین داشته، انسان به خود متکی و مستقل است. این انسان، نیروهای محرکه تولید میکند (دانش و فن و سرمایه و بینش و...) . این نیروها داشته ها و استقلال او بشمارند. آزادی بکار بردن این داشته ها است. کسی که از داشته های خود غافل باشد و دست آورد نیز نداشته باشد، آزادی نیز ندارد. زیرا داشته ای ندارد که بتواند آن را بکار برد. هر ملتی نیز حقوق ملی و منابع و نیروهای محرکه دارد و اندازه منابع و نیروها و برخوداریش از حقوق، میزان استقلال او را نیز معین می کند. ملتی که این داشته ها را نداشته باشد، آزادی نیز ندارد.
پس اگر قرار بر اجرای برنامه ای بود که استقلال و آزادی ایرانیان تحقق یابند، می باید داشته هایش ( حقوق ملی و منابع و نیروهای محرکه) از آن او می شدند و افزایش می یافتند. اما رشد نیروهای محرکه نیاز به بکار افتادن نیروهای محرکه در جامعه دارد. بکار افتادن نیروهای محرکه در جامعه، نیاز به تحول پذیر شدن نظام اجتماعی، یعنی نبود استبداد و بود استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی دارد. این امر که ایرانیان از حقوق ملی خود برخوردار نیستند و نیروهای محرکه در رشد بکار نمی افتند، گویای این واقعیت است که با گروگانگیری، ملاتاریا بر دولت مسلط گشته و به بازسازی استبداد مشغول شده است.
3.3 – بدین سان، استقلال و آزادی از رشد بر میزان عدالت اجتماعی (= شرکت جمهور مردم در رشد و برخوردار شدن همگان از حاصل رشد) جدائی ناپذیر هستند. در حقیقت، بدون رشد، انسان و جامعه ای که عضو آنست، داشته (= استقلال) ندارند و محروم از داشته محکوم به جبر فقر همه جانبه می شوند. باتوجه به این واقعیت، سخن آقای خمینی (اقتصاد مال خر است و مردم برای اقتصاد انقلاب نکردند، برای اسلام انقلاب کردند و بنی صدر می خواهد ایران را سوئیس و فرانسه کند حال این که مردم برای اسلام انقلاب کردند)، گویای تضاد استبداد با رشد و با استقلال و آزادی است. از این دید که بنگریم، گروگانگیری و پی آمدهای آن را گویای اتحاد استبدادیان و قدرتهای خارجی برضد استقلال و آزادی و رشد می یابیم. بخصوص که
3/4 – به دنبال گروگانگیری، ایران تحریم اقتصادی شد. تحریم اقتصادی از سوئی وخشونت گرائی شدید ملاتاریا از سوی دیگر، اثر انقلاب را که «برانگیختن به همانندی جستن» است، با ترس از انقلاب، جانشین کرد. آن تحریم و این ترس سبب انزوای ایران شد. این انزوا، ایران را گرفتار جبر ستیز و سازش با قدرتهای خارجی گرداند. در درون کشور، جانبداران ولایت جمهور مردم و دولت حقوقمدار، در تنگنا قرار گرفتند. در عوض، دست اندر کاران بازسازی استبداد این انزوا را بسود خود می دانستند و در تشدید آن می کوشیدند. از گروگانگیری تا امروز، ایران گرفتار بحرانهای داخلی و خارجی است. این بحرانها را نیز رژیم می سازد. استمرار بحران سازی و نگاه داشتن جامعه ملی در بند بحرانهای داخلی و خارجی، ترجمان نیاز ذاتی استبداد وابسته به بحرانها، است.
3/5– محاصره خارجی و انزوا و تهدید ایران به حمله نظامی، به جای آنکه آقای خمینی و ملاتاریا را نگران کند و مراقبت کنند ارتش بازسازی و آمادگی کامل پیدا کند، آنها را به جان ارتش انداخت و شیرازه نیروی زمینی را پاشاندند. آقای بهشتی همراه با دیگر سران حزب جمهوری اسلامی که عضو شورای انقلاب بودند، (آقایان خامنه ای و هاشمی رفسنجانی و باهنر و عباس شیبانی و...) طرح انحلال ارتش را (به بهانه کودتای نوژه) به شورای انقلاب پیشنهاد کردند. مقاومت سخت رئیس جمهوری مانع از تصویب طرح شد اما نتوانست جلو این امر را بگیرد که با چراغ سبز آقای خمینی، آقای ری شهری (قاضی شرع) در کار دستگیری و اعدام افسران شود. از آن سو، بنا بر اسناد سری انگلستان که اخیرا˝ انتشار یافته است، جورج براون، وزیر خارجه اسبق انگلستان (کسی که در روزهای انقلاب به ایران رفت در بازگشت گفت: به ایران رفتم و بختیار را نخست وزیر کردم) و بختیار و ارتشبد اویسی به صدام اطمینان داده اند که در صورت حمله به ایران، ارتش ایران توان مقاومت ندارد. این اسناد و اسناد محرمانه امریکا که آزاد شده اند، جای تردید نمی گذارند که برانگیختن صدام به حمله به ایران، ربط مستقیم داشته است با گروگانگیری. بدین سان، تجاوز قوای صدام به ایران، از درون، توسط ملاتاریا و از بیرون، توسط امریکا و انگلستان و کشورهای عرب منطقه و چند ایرانی خائن به ایران، تدارک شد.
گرچه آلن کلارک، وزیر دفاع انگلستان در حکومت تاچر گفته است جنگ در سود انگلستان و غرب بود، اسباب ایجاد و ادامه اش را فراهم کردیم و گرچه نامه محرمانه آلکساندر هیگ، وزیر خارجه در حکومت ریگان به او، در باره نقش امریکا در برانگیختن صدام به حمله به ایران و...، محل برای تردید نمی گذارند که عامل خارجی در ایجاد جنگ و ادامه آن نقش تعیین کننده داشته است، اما اگر نیاز آقای خمینی و ملاتاریا به جنگ برای بازسازی استبداد نبود، جنگ در خرداد 1360 پایان می یافت. از هدفهای اصلی آن کودتا، ادامه دادن به جنگ بود. بنا بر طرح پیشنهادی غیر متعهدها، قوای عراق و ایران، از مرزهای بین المللی، بطول 30 کیلومتر عقب می نشستند. آقای خمینی و ملاتاریا آن فرصت را بسوختند زیرا آقایان بهشتی و هاشمی رفسنجانی و خامنه ای او را قانع کرده بودند که هرگاه بنی صدر جنگ را تمام کند، سوار تانکهای فکریش می شود و به تهران می آید و دیگر شما هم حریف او نمی شوید.( آقای دریادارشمخانی در مصاحبه اش با صدا وسیمای رژیم نیز چنین است) در حقیقت، آقای خمینی و دستیاران او، پایان جنگ در خرداد 60 را ، شکست قطعی بازسازی استبداد ملاتاریا می دانستند. از دید آنها، کودتا اجتناب ناپذیر بود. این شد که نه تنها تقاضای به تأخیر انداختن کودتا با آمدن هیأت (در 24 خرداد قرار بود بیاید) و دادن پاسخ موافق عراق را نپذیرفت، بلکه در 25 خرداد گفت 35 میلیون بگویند بله من می گویم نه و به آقای هاشمی رفسنجانی دستور داد مجلس زودتر کار بنی صدر را تمام کند.
3/6 – بحران شدید گروگانگیری با امریکا، به دنبال تجاوز روسیه به افغانستان روی داد. اما آن تجاوز از موافقت ضمنی آقای خمینی نیز برخوردار شد. چرا؟ زیرا جنگ در افغانستان از یک سو و گروگانگیری و بحران با امریکا، از سوی دیگر، ایران را در منگنه قرار می داد و آقای خمینی و دستیاران او را نیازمند روسیه می گرداند. از آن زمان تا امروز، این نیاز همچنان وجود دارد و دو امر مستمر، یکی سازش و ستیز با غرب و دیگری سازش با روسیه، شاخص سیاست خارجی رژیم هستند: نه شرقی و نه غربی، هم شرقی و هم غربی شد و ماند. بدین سان، داشته بزرگی (امکان استقلال از دو ابر قدرت) که انقلاب ایرانیان را از آن برخوردار کرد، به دست آقای خمینی و ملاتاریا، از رهگذر گروگانگیری و پی آمدهایش، برباد رفت. و امروز، ایران همچنان به شرق و غرب، بسیار بیشتر از پیش از انقلاب وابسته است. آن زمان، شرق و غرب محور سیاست داخلی و خارجی ایران نبودند.
• در درون مرزها،گروگانگیری و پی آمدهایش، استقلال و آزادی را از ایرانیان ستاند و بازسازی استبداد را ممکن کرد:
1 – در انقلاب ایران، گل بر گلوله پیروز شد. این انقلاب خشونت زدائی بود. اما از بهشت زهرا بدین سو، آقای خمینی زبان به خشونت گشود و موج اعدام ها خشونت را بگسترد. گروگانگیری تنها دنباله خشونت گستری نبود، بلکه در قلمرو داخلی و خارجی، زور را جانشین حق می گرداند. از این دید که بنگری، ضد انقلاب بود. انقلاب ایران بر آن بود که حقوق ملی (استقلال) و حقوق انسان (آزادی) را راهبر رابطه با دنیای خارج و رابطه ایرانیان با یکدیگر بگرداند. گروگانگیری، در هر دو قلمرو، قدرت (= زور) را جانشین حق گرداند. گروگانگیری، به نفسه، پذیرفتن قدرت بعنوان تنظیم کننده روابط در سطح جهان و سطح ایران، بنا بر این، توجیه گر سلطه گری در مقیاس جهان و استبداد وابسته در مقیاس ایران بود. و
2 - هدف انقلاب ایران استقرار ولایت جمهور مردم بود. اما گروگانگیری، اگر ابتکار چند دانشجو بود، ترجمان ولایت مطلقه یک گروه بر آقای خمینی و بر جامعه ملی بود. اما ابتکار راکفلر و کیسینجر و اشرف پهلوی، بنا بر این بیانگر ولایت مطلقه آنها بر آقای خمینی و جامعه ایرانی شد.
گروگانگیری این واقعیت را آشکار کرد که ولایت فقیه، دروغی بود که آقای خمینی نیز خود بدان باور نداشت. چراکه هر گاه به ولایت فقیه باور داشت، بهیچ رو نمی باید می پذیرفت چند دانشجو (برفرض که گمان می برد ابتکار آنها است)، کمیته ای را که خود معین کرده بود و «دانشجویان پیرو خط امام» تحت نظر آنها فعالیت می کردند و حکومتی که نخست وزیر و وزیران آن و شورای انقلابی که اعضایش منصوب او بودند، به هیچ شمارند و سفارت امریکا را اشغال کنند و سپس برای گرفتن تصدیق و تصویب، به او مراجعه کنند و او، به جای تنبیه آنها، گروگانگیری را انقلاب دوم بخواند و با استعفای حکومتی موافقت کند که اطاعت از آن را اطلاعت از امام زمان خوانده بود!!.
هرگاه به ولایت مطلقه فقیه بمثابه امر مستمر بنگریم، می بینیم، این از گروگانگیری بدین سو است که «ولی فقیه» ابتکار عمل را از دست می دهد و کارش تکذیب هر قول و فعل مخالف با استبداد و تصدیق هر قول و فعل موافق با استبداد وابسته می شود. این امر که ولایت فقیه، «فقیه» را آلت فعل قدرت می کند، امری است که ایرانیان 32 سال است شاهد استمرار آن هستند. اما در استبدادهای فراگیر دیگر نیز، دارندگان ولایت مطلقه فقیه، آلت فعل قدرت شده اند.
3 – اسلام سومین قربانی گروگانگیری است. اسلامی که در انقلاب، اندیشه راهنما شد، بیانگر استقلال و آزادی و رشد برمیزان عدالت اجتماعی و کرامت و منزلت و حقوق انسان بود. هرگاه اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی اندیشه راهنما در بنای دولت حقوقمدار و جامعه ای با نظام اجتماعی باز و تحول پذیر می ماند، نه تنها ایرانیان فرصت رشد بر میزان عدالت اجتماعی را مغتنم می شمردند، بلکه، بنا بر «اثر برانگیختن به همانندی جستن»، جامعه های مسلمان را به جنبش همگانی بر می انگیخت. بیشتر از این، جهانیان از وجود بیان استقلال و آزادی، آگاه می شدند. «بحران ایدئولوژیک» پایان می گرفت. چرا که در این و آن جامعه، بیان استقلال و آزادی، این و آن اسم را به خود می داد و راهبر جامعه جهانی به عصر سوم، عصر استقلال و آزادی انسان کرامتمند و منزلتمند و حقوقمند می گشت.
خمینیسم، اسلامی بمثابه بیان قدرت توتالیتری شد که زور و خشونت را روش اصلی می شناخت. نه از راه اتفاق است که او بهنگام گروگانگیری، کینه و نفرت و خشونت پرور گشت و تا پایان حیات، دست از تقدیس نفرت و خشونت برنداشت. چنان کرد که اصطلاح "آیت الله" به مفهوم زورباوری و زورمداری و زورگوئی و ترور وارد زبانها شد.
4 – قانون و منزلت و کرامت حقوق انسان چهارمین قربانی گروگانگیری است. بدیهی است که پیش از گروگانگیری، بی قدر کردن قانون و منزلت و کرامت و حقوق انسان را آقای خمینی و ملاتاریا آغاز کرده بود، اما گروگانگیری نقض قانون بود. با گروگانگیری بود که تقدم و تسلط قدرت (= زور) بر قانون، در سطح کشور و در سطح روابط با کشورهای دیگر، به کرسی قبول نشست. پیش نویس قانون اساسی، جای به قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان سپرد و آقای خمینی همین قانون را رعایت نکرد. او تا کودتای خرداد 60، خود 75 بار قانون اساسی را نقض کرد. پس از آن نیز، به نقض قانون ادامه داد. تا سرانجام حتا «نمایندگان» مجلسی که، اغلب آنها نماینده ای قلابی و جعلی بودند، به ستوه آمدند و از او خواستند قانون اساسی را محترم بشمارد. بهانه آورد که علت نقض قانون اساسی، جنگ بوده است و وعده داد از آن پس، قانون اساسی را رعایت کند. اما همچنان به نقض قانون ادامه داد و دم از ولایت مطلقه فقیه زد. بنا بر بررسی انجام گرفته، او 300 بار قانون اساسی را نقض کرده است.
طرفه این که جانشین او نیز برخلاف قانون اساسی و به استناد نامه ای که از قول خمینی جعل شده بود، «رهبر» شد. همان قانون اساسی تغییر داده شد و «رهبر» جعلی و قلابی، صاحب اختیار مطلق گشت. با این وجود، به نقض قانون اساسی ادامه داد. در حال حاضر، ویژگی اول رژیم مافیاها، حاکمیت قدرت بر قانون است. قربانی اول نیز حقوق انسان و منزلت و کرامت او و نیز حقوق ملی هستند.
5 - دموکراسی تحقق نمی یابد مگر به مردم سالار شدن بنیادهای اجتماعی. تا گروگانگیری، قرار بر این بود که روحانیان به کار خود بپردازند و به خود نقشی بیش از نظارت ندهند. پیش از گروگانگیری، آقای خمینی، با صدور دستور حمله به کردستان، خود را فرمانده کل قوا خواند. اما به خصوص در ماجرای گروگانگیری بود که دولت نه تنها تابع «بنیاد روحانیت» شد، بلکه این بنیاد که می باید افق معنویت را به روی انسان باز نگاه دارد، محور خویش را قدرت (= زور) گرداند. از آن زمان تا امروز، قدرت همچنان محور بنیاد روحانیت است. تدنی و تباهی که چون سرطان بر جان روحانیت افتاده است، ناشی از محور شدن قدرت در بنیاد دین است. در حقیقت، روحانی دیگر نماد معنویت نیست، بلکه نماد قدرت است. اما تنها بنیاد دین نیست که قدرت محور آن گشته است، محور بنیادهای سیاسی نیز قدرت گشته است. چنانکه حزب های سیاسی که جانبدار دموکراسی بوده اند، پامال گشته اند. حزبهای قدرتمدار نیز، گرفتار نظامی گشته اندکه، در آن، ضعیف پامال است. مهمترین بنیاد که دولت است دستگاه از خود بیگانه کردن نیروهای محرکه در زور و بکار بردن آن در مرگ و ویرانگری گشته است.
محور گشتن قدرت دربنیاد اقتصادی، رانت خواری و هر فسادی که فاسدان را به پول برساند، گسترشی چنان بخشیده که بسا بازسازی اقتصاد تولید محور ناممکن گشته است. تقدم مطلق قدرت بر علم، امری نیست که حاصل گروگانگیری باشد چرا که پیش از آن نیز، قدرت بر علم تفوق و تقدم جسته و سیل مهاجرت درس خوانده ها را برانگیخته بود. اما قدرت محور شدن بنیاد تعلیم و تربیت، امری است که از گروگانگیری بدین سو، تشدید شد. تا آن زمان، دانشگاه و دانشجو جانب استقلال و آزادی را می داشت. نیروی محرکه ای که بر راست راه استقلال و آزادی، ملی کردن صنعت نفت و سپس انقلاب 57 را میسر کرده بود، استاد و دانشجو بود. با گروگانگیری و سپس تعطیل دانشگاه ها، دانشگاه ها اسلامی نشدند بلکه بنیادی قدرت محور گشتند. در دبستانها و دبیرستانها نیز قدرت محور گشته است. و از آنجا که هدف علم و فن نه استقلال و آزادی انسان که به خدمت قدرت در آمدن او است و قدرت مجال کمی برای بکاربردن علم و فن باقی می گذارد، سیل مهاجرت استعدادها، ناگزیر می شود و جاری گشته است.
اثر قدرت محور گشتن بنیادهای اجتماعی، یکی سقوط منزلت زن است. در حقیقت، دیگر میزان سنجش منزلت نه حقوق انسان و داشته های او که قدرت می گردد و در سلسله مراتب قدرت، زن دون مرد قرار می گیرد. در بنیاد هنر، نیز قدرت محور است از این رو است که هنر مجاز در رژیم، فرآورده هائی هستند که جز قدرت را نمایش نمی دهند و بیان نمی کنند. بنیاد فرهنگ نیز عرصه تولید فرهنگ قدرت گشته است.
6 – ستون پایه های قدرت (سپاه و کمیته و دادگاه انقلاب و بسیج و بنیاد مستضعفان و جهاد سازندگی و...) پیش از انقلاب ایجاد شدند اما صفت موقت می داشتند. در حقیقت، چون حکومت موقت از مردم سالار کردن دستگاه اداری و نیروهای مسلح و دستگاه قضائی و... ناتوان بود، خلاء پدید آمده را با ایجاد «نهادهای انقلاب» پر می کرد. اما در گروگانگیری بود که سپاه، نقش جست. نقشی که سپاه در گروگانگیری بازی کرد، این پرسش را برانگیخت: سپاه به دستور چه کسی در گروگانگیری شرکت کرد؟ اگر به دستور آقای خمینی شرکت کرده باشد، پس اطلاع نداشتن او از گروگانگیری دروغ بوده است. اگر با اجازه آقای احمد خمینی، سپاه این کار را کرده باشد، پس او اطلاع داشته و آقای خمینی آلت فعل او و گروگانگیر ها شده است. اما هم خامنه ای و هم رفسنجانی که عضو شورای انقلاب بودند، بترتیب سرپرست سپاه نیز شدند. در شورای انقلاب، هر دو، از گروگانگیری اظهار بی اطلاعی کردند. اگر شرکت سپاه در گروگانگیری خودکامانه بوده باشد، گرچه بار اول نیست، اما به رسمیت شناخته شدن مداخله سپاه در قلمرو سیاست داخلی و خارجی، بهنگام گروگانگیری و از سوی شخص خمینی انجام گرفته است. با آنکه او ورود سپاه و دیگر نیروهای مسلح را به قلمرو سیاست ممنوع کرد، اما هم سپاه و هم دیگر «نهادهای انقلابی» عرصه اصلی کارشان سیاسی است. اما، در فساد گستری از راه تصرف قلمروهای اقتصاد و دولت و دین و هنر و حتی اجتماع، نیز، سپاه نقش اول را یافته است.
بدین سان، استبدادی دارای یکچند از ویژگی های استبداد فراگیر، ستون پایه های قدرت را از جمله در قلمروهای زیر بکار برد و بر این رویه ماند:
6/1 – تقلب در انتخابات: همانطور که آقای هاشمی رفسنجانی گفته است، پس از شکست حزب جمهوری اسلامی و متحدانش در انتخابات ریاست جمهوری، نزد آقای خمینی می روند و به او می گویند انتخاب بنی صدر حسابها را برهم زد و او به آنها می گوید، شما سعی کنید مجلس را در دست بگیرید!. با دادن جواز تقلب به سران حزب جمهوری و مسوولین وابسته به حزب جمهوری اسلامی در ستاد برگزاری انتخابات مجلس ( در توجیه آن، آقای خمینی در پاسخ به اعتراض من، من گفت: مردم رأی ندارند. محض اینکه دنیا نگوید این نظام دیکتاتوری است، انتخابات می کنیم !)، مجلس اول با «نمایندگانی» تشکیل شد که بیشتر آنها تقلبی بودند. از آن پس تا امروز، با آنکه انتخابات آزاد نیستند، اما تقلب ذاتی آنها است.
6/2 – سلب آزادی های همگانی (آزادی اجتماعات و آزادی احزاب و آزادی بیان و آزادی انتقاد و...)، بنا بر این، محروم کردن جامعه از بکار بردن داشته ها ی(= استقلال) همگانی (وجدان علمی و وجدان تاریخی و وجدان همگانی که بخاطر بکار نرفتن، گرفتار فقر می شوند).
6/3– سلب امنیت های سیاسی و قضائی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی. این اندازه سلب امنیت در تاریخ معاصر ایران، مانند ندارد.
6/4– پدید آوردن مافیاها در بطن «نهادهای انقلابی» و پروراندن آنها تا جائی که اینک مافیاهای نظامی – مالی بر دولت و اقتصاد و دین و فرهنگ و جامعه مسلط گشته اند.
6/5– تحمیل خشونت به گروه های سیاسی و به مردم کشور و بکار انداختن ماشین اعدام:
- به دروغ می گویند خشونت از 30 خرداد آغاز گرفت و آغازگر آن مجاهدین خلق بودند. حال آنکه از زمانی که سپاه و دادگاه انقلاب کارشان از میان برداشتن سازمانهای سیاسی شد، بنا بر گزارش اداره اطلاعات ارتش، هر هفته، سپاه 1200 برخورد بر می انگیخت و در آنها از سلاح استفاده می کرد. در 30 خرداد نیز، مجاهدین خلق خشونت بکار نبردند این سپاه و چماقداران بودند که به روی مردم اسلحه کشیدند (دست کم به اعتراف موسوی تبریزی، دادستان انقلاب در ایامی که هر روز ده تن را به ماشین اعدام می سپردند)
- موج اول اعدام، از پیش از گروگانگیری آغاز شد و تا کودتای خرداد 60 ادامه یافت. به قربانیان این موج، «ضد انقلاب» عنوان می دادند. موج دوم، از کودتای خرداد 60 آغاز شد (از اعدامی های سال 60، اسم و رسم 2000 تن در دست است و توسط سایت انقلاب اسلامی انتشار یافته است) و تا سال 67 ادامه یافت. موج سوم اعدام در سال 67، به قول آقای منتظری، از 2700 تا 3800 زندانی را بکام ماشین اعدام کشید. موج چهارم اعدامها، اعدامهای دوران آقای خامنه ای، رهبر قلابی است که ادامه دارد.
6/6 – جانشین کردن رشد انسان با بزرگ شدن قدرت های سیاسی و مالی و نظامی و دستگاه سرکوب.
7 - با گروگانگیری، ترور اخلاقی، با استفاده از «اسناد سفارت امریکا» آغاز شد. به دنبال آن، انواع ترور در شمار روشهای اصلی رژیم قرار گرفتند. تا آنجا که دستگاه ترور از بیرون دولت به درون آن آمد و استبدادی بازساخته شد که صفت تروریست یافت. از گروگانگیری تا امروز، رژیم همچنان یک رژیم تروریست است.
قربانیان انواع ترورها، گرچه بیشتر آنها بودند که می توانستند نقش بدیل را بازی کنند و مروج حقوق انسان و حقوق ملی بودند، اما در خود رژیم نیز بسیاری قربانی ترور شدند: قتل آقای احمد خمینی و بسا انفجارهای حزب جمهوری اسلامی و نخست وزیری و... متصدی ترورها نیز «نهادهای انقلابی» بودند که اینک دولت را در اختیار گرفته اند.
8 – چند نوبت توضیح داده ام چرا اقتصاد تولید محور با استبداد وابسته و سلطه اقتصادی اقتصادهای مسلط ناسازگار است. در این جا، یادآور می شوم استبداد وابسته و اقتصاد مسلط نیاز دارند که دولت مستبد در بودجه خود مستقل از جامعه ملی و وابسته به اقتصاد مسلط باشد. فروش نفت و گاز و دیگر منابع و وابسته شدن به اعتبارات نظام بانکی اقتصاد مسلط، دولت استبدادی را از جامعه ملی مستقل و به اقتصاد مسلط وابسته می کند. از این رو است که اقتصاد مسلط نیاز به قشون کشیدن و تصرف کردن کشورهای دارای منابع نفت و گاز و...، ندارد. مگر وقتی پای رقابت به میان آید و قدرتی بخواهد مهار انحصاری این منابع را از آن خود کند. در حقیقت، دولت زیر سلطه بیشتر از اقتصاد مسلط نیاز و اصرار به فروش منابع دارد. درآمد این منابع، صرف خرید از اقتصاد مسلط می شود. فرآورده های وارداتی، یا جانشین تولید داخلی می شوند ویا امکان سرمایه گذاری و تولید مشابه آنها را در اقتصاد زیر سلطه از بین می برند.
اما مردمی که در زندگی روزانه خود به بودجه دولت وابسته می شوند، البته صاحب حاکمیت نمی گردند. از این روبود که با رژیم پهلوی، مصرف محور شدن اقتصاد ایران شروع می شود. از آنجا که اقتصاد تولید محور در شمار بزرگ ترین داشته های یک ملت و استقلال اقتصادی جدائی ناپذیر از استقلال سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است، بازسازی آن ضرورترین کار در متحقق کردن استقلال و بنای دولت مردم سالار است. از این رو، دو نوبت، برنامه اقتصاد تولید محور به اجرا گذاشته شد: یکبار توسط حکومت ملی دکتر مصدق و باردوم در دوران مرجع انقلاب، هر دوبار، کودتا، اجرای برنامه را متوقف گرداند و اقتصاد مصرف محور را باز ساخت.
بدین سان بود که گروگانگیری، انقلاب را به ضد انقلاب بدل کرد و سبب باز سازی استبداد و سپس به استبداد فراگیر شد.