از بهار 60 تا بهار 90

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۸۰

 

 

پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر

 

 

مبارزی عزیز افزون بر 4000 پرسش که ایرانیان، به مناسبت شرکت من در برنامه پارازیت صدای امریکا، بعمل آورده اند را بررسی و پرسشهای زیر را استخراج و برایم فرستاده است. پاسخها به این پرسشها هم می توانند کودتای خرداد 60 و ربط آن را با ادامه جنگ و ربط این دو را با گروگانگیری معلوم کنند و هم بکار نسل امروز در مبارزه بخاطر استقرار ولایت جمهور مردم می آیند. به شماری از این پرسشها پیش از این پاسخ داده ام. از راه فایده تکرار، باز پاسخ می دهم:

 

پرسشهایی که پاسخها به آنها می توانند برای جمهور مردم بی فایده نباشند:

1- شما به طور علنی و مستند قبل از انتخابات ریاست جمهوری مخالف ولایت فقیه, مخالف گروگانگیری, مخالف اسلام فقهی بودید و 76% رای آوردید. نفرات دوم و سوم و چهارم انتخابات هم مانند شما نظر داشتند و کاندبدای حزب جمهوری اسلامی تنها 4% رای آورد. آیا این نشان می دهد که مردم مخالف خمینی بودند یا فکر می کردند او از شما حمایت می کند و یا چه؟

2 - مدتی قبل از عزل شما, ارتش ایران در همه زمینه ها نیروهای عراق را در هم کوبیده و در آستانه پیروزی بود. به جایی رسیده بود که کمیسیون بی طرف با قرار داد صلح که 1000 میلیارد دلار به ایران خسارت می خواست بدهد و مرزهای رسمی ایران را قبول کرده بود با امضای صدام حسین. چه کسانی از آمدن این کمیسیون جلوگیری کردند و باعث ادامه جنگ شدند؟

3 - آیا شما اولین و آخرین اصلاح طلب این نظام شمرده می شوید زیرا شما هم می خواستید با قانون اساسی آن زمان که البته اصل ولایت فقیه را نداشت, به هدف برسید؟

4 - شعار " رای من کجاست" به "حق من کجاست" تبدیل شد. آیا اصلاح طلبان این هدف شفاف مردم که استقرار حاکمیت مردم می باشد را سانسور می کنند؟

5 - با کودتا علیه خمینی موافق بودید یا خیر و آیا طرحی در این مورد به شما پیشنهاد شد با خیر؟

6 - خمینی در پاریس گفت "ولایت با جمهور مردم است و میزان رای ملت است" آیا ایشان از پله های هواپیما که آمد پایین اینها همه یادش رفت؟

7 - شما خطاب به اصلاح طلبان می گویید که جنبشی که خود را در محدوده رژیم تعریف کند, محکوم به شکست است. به چه دلیل؟

8 مشکلات درخواست اصلاح طلبان در مورد اجرای بدون تنازل قانون اساسی که فقط زمانی قانونی هست که با اصل ولایت فقیه زاویه پیدا نکند در چیست و آیا می تواند جنبش را پیش ببرد یا خیر؟

9 - شما می توانستید با کمی سازش با خمینی پست و مقام خود را نگاه دارید و هزینه ای ندهید.چه چیزی باعث شد که به جای آنکار پیشنهاد رفراندوم به خمینی دادید و او در جواب گفت: " اگر همه ایران 35 میلیون آنزمان, بگویند به بنی صدر آری, من می گویم نه" ؟

10 - این نظام از اول روش تقسیم بین خودی و دشمن را پیشه گرفته وکماکان می گوید یا سرکوب می کنم یا سقوط می کنم. شما در اول انقلاب پس از اعدامهای اول گفتید: با بدترین ها شروع می کنند و با بهترین ها تمام می کنند تا دیگر کسی نماند. اول بازماندگان رژیم شاه, سپس شما و مجاهدین و بازرگان و قطب زاده و احمد خمینی و هم اکنون اصلاح طلبان و خاتمی و موسوی و هاشمی و کروبی و احمدی نژاد و مشایی...این خاصیت قدرت است یا کودنی جمهوری اسلامی

11 - جمهوری اسلامی بارها فرصت های طلایی را برای کسب اکثریت و مشروعیت گرفتن از مردم را از دست داده. مانند انتخاب شما که عزل شدید و یا استعفای مجلس ششم و یا اصلاحات خاتمی و یا آمدن موسوی و کروبی. چرا نظام هزینه ماندن خود را همیشه زیاد می کند و تن به بنی صدر و یا اصلاحات خاتمی یا انتخاب موسوی نمی دهد؟ آیا این نظام اصلاح نا پذیر است و چرا؟

12 - پیشنهاد شما برای تشکیل یک جبهه را برای مبارزه با استبداد توضیح بدهید

13 - نقش گروناگیری در بازسازی استبداد چه بود و مخالفت شما با گروگانگیری به چه دلیل بود در حالی که خمینی اینکار را انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول نامید.

 

پاسخها به پرسشها:

1 - در پاسخ به پرسش اول، یادآور می شوم که دقیق ترین تاریخها، تاریخی است که استمرار دارد:

1.1 - مخالفت با آن نوع اسلام که بیان قدرتی از نوع ولایت مطلقه فقیه است، ادامه دارد. بهنگام نخستین انتخابات ریاست جمهوری ایران، ارزیابی ناظران و روزنامه نگاران ایرانی و خارجی این بود که مردم، از جمله بخاطر مخالفت با تصدی دولت توسط روحانیان به بنی صدر رأی داده اند. این مخالفت استمرار جسته است و هم اکنون نیز مردم ایران با ولایت مطلقه فقیه و ابزار قدرت شدن دین و بیگانه شدنش در بیان قدرت، مخالف هستند. آنها نه آخوند دولتی می خواهند و نه دولت آخوندی. نه دین دولتی می خواهند و نه دولت دینی.

1.2 – بسیاری مدعی بوده اند که مردم ایران می دانستند چه چیز را نمی خواهند اما نمی دانستند چه چیز را می خواهند. بدین سخن کار خود را می پوشاندند و هنوز می پوشانند. کارشان زمینه سازی برای استقرار استبداد فراگیر ملاتاریا بود. هنوز نیز کارشان برجا و برپا نگاه داشتن این استبداد است. از اتفاق، شب پیش از روز انتخابات، جلسه شورای انقلاب تشکیل بود. آقای هاشمی رفسنجانی از جلسه خارج شد و چند دقیقه بعد، به جلسه بازآمد و گفت: احمد آقا بود. می گفت: امام می فرمایند مدرسین قم می گویند آقای بنی صدر بسود آقای حبیبی کنار برود و بعد نخست وزیر بشود که اختیاراتش هم بیشتر است. نپذیرفتم و گفتم: هدف رسیدن به مقامی با اختیارات بیشتر نیست. هدف معلوم کردن صحت و کذب یکی از دو ادعا است: یک ادعا، ادعای شما آقایان روحانیان قدرتمدار است. بنا بر این ادعا، مردم در پیروی از روحانیت انقلاب کرده اند و انقلاب آنها هدفهای مشخصی جز آنچه «روحانیت» می خواهد، نداشته است. ادعای دیگر اینست که شما دنبال رو مردم شدید و آنها استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی و اسلامی را می خواسته اند که بیانگر این اصول باشند. شهر به شهر رفته ام و این اصول را تعریف و تشریح کرده ام و از مردم خواسته ام هرگاه به خاطر این اصول انقلاب کرده اند، به من رأی بدهند . برنامه ای را هم ارائه کرده ام که با اجرای آن، این اصول متحقق می شوند. فردا مردم خواهند گفت کدام یک از این دو ادعا راست است. هرگاه به من رأی دادند، بدون کمترین ابهام، معلوم می شود انقلاب ایران هدف های مشخص می داشته است و شما از مردم پیروی کرده اید.

1.3 – ادعای اول حدود 4 درصد رأی آورد. گرچه از کودتای خرداد 60 بدین سو، انتخابات آزاد انجام نگرفته اند، اما، هر بار که مردم در دادن رأی شرکت کرده اند، باوجود ولایت مطلقه فقیه و در اختیار «رهبر» بودن دولت، جانبداران حاکمیت روحانیان، کمتر از 10 درصد بوده اند. هرگاه دولتی مستقل از ولایت مطلقه فقیه انتخابات آزادی را تصدی کند، درصد طرفداران دولت روحانیان قدرتمدار کمتر از 4 درصد خواهد شد.

1.4 – آن زمان، جانبداران مردم سالاری بیشتر از 90 درصد رأی آوردند. گرایشی که بیان آزادی را، بمثابه اندیشه راهنمای انقلاب پیشنهاد می کرد و بطور شفاف اصول راهنمای انقلاب و ربط آنها با یکدیگر را توضیح می داد، 76 درصد آراء را به دست آورد. امروز، با بی اعتبار شدن مثلث زور پرست، جانبداران دموکراسی بیشتر از آن روز هستند و بسا، در یک انتخابات آزاد، آرای این گرایش از 80 درصد نیز بیشتر می شود. چنین تاریخ مستمری است که جا برای کمتری تردید باقی نمی گذارد که رژیم ولایت فقیه رفتنی و دموکراسی با بیان آزادی بمثابه اندیشه راهنما آمدنی است.

1.5 – با آقای خمینی در باب انتخابات ریاست جمهوری گفتگو کردم. قرار بر این شد که او نفی و اثبات نداشته باشد. بگذارد مردم خود صاحب صلاحیت را تشخیص دهند و به او رأی دهند. او پذیرفت و اعلان نیز کرد. اما در عمل، قول خود را در باره آقای رجوی نقض کرد.

از آن پس، رئیس جمهوری ها برگزیده های «رهبر» بوده اند. جز مورد آقای خاتمی. یک دلیل از دلایل رأی دادن مردم به او این بود که مردم دانستند نامزد «رهبر»، آقای ناطق نوری است. در انتخابات 22 خرداد 88 نیز، مردم، از جمله به این دلیل که دانستند نامزد آقای خامنه ای، احمدی نژاد است، به آقای میر حسین موسوی رأی دادند. آقای خامنه ای و مافیاهای نظامی – مالی ناگزیر کودتا کردند.

بدین سان، هرگاه پرسش کننده و جمهور جوانان در خود بمثابه تاریخی که استمرار دارد و در وضعیت کنونی بمثابه حاصل تاریخی بنگرند که استمرار جسته است، در می یابند چرا مردم در نخستین انتخابات ریاست جمهوری به بنی صدر رأی دادند و چرا کودتای خرداد 60 روی داد و چرا دو جریان همچنان رویارویند و هریک از آنها چه می خواستند و چه می خواهند: در می یابند که آن روز نزاع برسر ولایت جمهور مردم یا ولایت فقیه بود و امروز نزاع بر سر ولایت جمهور مردم و ولایت مطلقه فقیه است. و تردید نمی کنند که ولایت فقیه رفتنی و ولایت جمهور مردم آمدنی هستند.

 

2 – در پاسخ به پرسش دوم خاطر نشان می کنم:

2.1 – ارتش ایران از ماه دوم جنگ، ابتکار عملیات نظامی را از آن خود کرد. در ششمین ماه جنگ، دو هیأت با دو پیشنهاد به ایران آمدند: یکی هیأتی که کنفرانس اسلامی مأمور برقراری صلح کرده بود و دیگری هیأتی که کنفرانس غیر متعهدها تعیین و گسیل کرده بود. شورایعالی دفاع و آقای خمینی، پیشنهاد غیر متعهدها را با اصلاحاتی پذیرفتند. قرار شد هیأت به عراق برود و موافقت صدام حسین، با پیشنهاد پذیرفته شده از سوی ایران، را تحصیل کند. هیأت اطلاع داد که صدام پیشنهاد را پذیرفته است. قرار بر آمدن هیأت در 25 خرداد 60 شد. میزان غرامتی که آن زمان کشورهای عرب برانگیزنده صدام به جنگ، پیشنهاد می کردند به ایران بدهند، 25 میلیارد دلار بود. ما 50 میلیارد دلار مطالبه می کردیم.

2.2 – اما چه کسانی مانع از آمدن هیأت به ایران شدند؟ امر واقع اینست که از دفتر آقای رجائی به وزیر خارجه کوبا تلفن می شود که بلحاظ فعل و انفعالهای جاری، فعلا ˝ از آمدن به ایران منصرف شوید.

اما امر واقع مستمر پاسخ به این پرسش را دقیق می دهد: آنهائی کودتا کردند و مانع از آمدن هیأت صلح به ایران شدند که ادامه جنگ را برای استقرار استبداد خویش ضرور می شمردند. با انگلستان و امریکا و اسرائیل نفع مشترک در ادامه جنگ داشتند. با ریگان و بوش(پدر ) که رئیس جمهوری و معاون رئیس جمهوری بودند، معامله اکتبر سورپرایز را بعمل آورده بودند. آنها به آلت کردن آقای خمینی، دولت را تصرف کردند و بطور مستمر، آن را در تصرف خود دارند و همچنان ایران را در حلقه آتش و وضعیت جنگی نگاه داشته اند. زیرازیر معامله و رویارو، ستیز می کنند. آنها با بکار انداختن ستون پایه های قدرت، بخصوص سپاه کودتا کردند و اینک سپاه مدعی است که دولت او است و...

نسل امروز و نسلهای آینده هیچگاه نباید از یاد ببرند که آلن کلارک، وزیر دفاع در حکومت تاچر، در دادگاه ایران گیت انگلیسی، گفت: "جنگ عراق با ایران در سود انگلستان و غرب بود، اسباب ایجاد و ادامه آن را فراهم کردیم." چرا که استبداد در کشوری چون ایران، بدون پایه خارجی، بنا بر این، بدون نگاه داشتن کشور در روابط مسلط – زیر سلطه، برپا نمی ماند. هم به این دلیل، بدون استقلال، استقرار مردم سالاری محال است.

3 – در پاسخ به پرسش سوم می بایدم گفت:

3.1 – در پیش نویس قانون اساسی، شالوده اصول آن، ولایت جمهور مردم بود. اما مجلس خبرگانی که تشکیل شد، از موضوع وکالت خود خارج گشت و قانون اساسی نوشت که دو اصل 5 و 6 آن ضدین هستند. در پی جر و بحث مفصل با آقای منتظری، ولایت مطلقه فقیه جای به نظارت فقیه داد. هرگاه آقای خمینی قانون اساسی را نقض نمی کرد، اعمال اصل ولایت جمهور مردم، ممکن می گشت. از قرار – آقای مشکینی که تا زنده بود رئیس مجلس خبرگان بود، در نماز جمعه قم گفته بود در مورد اصل 110 سر روحانیت کلاه رفته است – آقای خمینی، دیر، متوجه شده بود که فرصت مجلس خبرگان را از دست داده و قانون اساسی به او اختیار اجرائی نداده است. این شد که نقض قانون اساسی را روش کرد. بعدها، آقای هاشمی رفسنجانی گفت: امام با وجود قانون اساسی، ولایت مطلقه فقیه را اعمال می کرد.

پس اگر آقای خمینی – تا کودتای خرداد 60، 75 بار قانون اساسی را نقض کرده بود – قانون اساسی را نقض نمی کرد و آمر تشکیل مجلس قلابی و تحمیل حکومت و نصب رئیس شورایعالی قضائی و دادستان کل، بر خلاف قانون اساسی نمی شد، اصلاح طلبی موضوعیت پیدا نمی کرد. اما نقض قانون اساسی از سوی او نیز محلی برای اصلاح طلبی باقی نمی گذاشت. زیرا می باید همگان به رئیس جمهوری در استقامت در برابر تجاوز به قانون اساسی و استقرار ولایت مطلقه فقیه یا استبداد فراگیر، تأسی می کردند. نکردند، به حق حاکمیت خود عمل نکردند. خلاء ناشی از عمل نکردن مردم به حق حاکمیت را قدرت (= زور) پر کرد که آقای خمینی و دستیارانش هم بکار می بردند و هم آلت فعلش بودند.

3.2 – آنچه موضوعیت داشت، به نتیجه رساندن تجربه انقلاب بود. ما براین نظر بودیم و هستیم که انقلاب نمی باید تجربه نیمه تمام بگردد و به سرنوشت انقلابهای پیشین گرفتار شود. پس بر سر اصول راهنمای انقلاب ایران، با تمام توان ایستادیم. شرکت در ابتلی ها ( میثاق با حزب جمهوری اسلامی که توسط حزب نقض شد و کارش را به انحلال کشاند و میثاق با آقای خمینی که از سوی او دونوبت نقض شد: نوبت اول بیان انقلاب را نقض کرد که خود در نفل لوشاتو اظهار کرده بود و نوبت دوم قانون اساسی را نقض کرد که خود رأی دادن به آن را واجب شرعی خوانده بود. وقتی او گفت: 35 میلیون بگویند بله من می گویم نه، کاری بیش از نقض میثاق کرد، زیرا رژیم فرعونی را برقرار کرد. اما، سرانجام، جام زهر را سرکشید. و میثاق با رهبری سازمان مجاهدین خلق که از سوی این رهبری نقض شد. آقای رجوی نیز کار خود و سازمانش را به این افلاس کشاند)، این امکان را فراهم آورده است که انقلاب ایران به هدف خویش که متحقق شدن اصول راهنمای آن و استقرار ولایت جمهور مردم است، برسد.

3.3 – اما تاریخ بمثابه مجموعه امور مستمر پاسخ به پرسش را بازهم دقیق تر می کند: با کودتای خرداد 60، اصول راهنمای انقلاب ایران، استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی و نیز اسلام بمثابه بیان آزادی، یکسره رها شده اند. در نتیجه، «ولایت با جمهور مردم است» که از زبان آقای خمینی در نوفل لو شاتو اظهار شد، جای به ولایت مطلقه فقیه سپرده است. پس تضاد میان دو اصل 5 و 6 قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان اول، بدون وقفه، ادامه دارد. هرگاه بنا بر استقرار ولایت جمهور مردم بگردد، اصلاح طلبی بی محل می شود. زیرا تضاد، با حذف ولایت مطلقه فقیه، حل شده است. بدین قرار، دو طرف بطور مستمر رودر روی یکدیگر ایستاده اند: آنها که بر اصل ولایت جمهور مردم ایستاده اند و برآنند که تجربه انقلاب ایران را به نتیجه برسانند و آنها که مدعی ولایت مطلقه فقیه هستند و برای ولایت جمهور مردم، محلی از اعراب قائل نیستند. چون اصلاح طلبی محل عملی در این رویاروئی نمی یابد، لاجرم، اصلاح طلبان در محدوده ولایت مطلقه فقیه زندانی می مانند و نمی توانند برای مردم ولایت قائل شوند و در رویاروئی سرانجام بخش، محل عملی جز جانبداری از «نظام ولایت فقیه» پیدا کنند. از این رو است، دائم به آقای خامنه ای هشدار می دهند که حافظان واقعی نظام آنها هستند و هرگاه نظام آنها را بی نقش کند، در رویاروئی با جبهه دموکراسی، تنها می ماند و سقوط می کند.

3.4 با این حال، تاریخ بمثابه امر واقع مستمر، مایه مشترکی، میان مقابله رئیس جمهوری با «ولی امر» را، آشکار می نماید: با آنکه بنا بر قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان اول، ولایت فقیه در نظارت فقیه خلاصه می شد، اما چون آقای خمینی به ایفای نقش ناظر بسنده نمی کرد، تن به دولتی (مجموعه سه قوه) که تحت امر او نباشد، نمی داد. تن ندادن او امری مستمر شد بطوری که، امروز، آقای خامنه ای تا آنجا پیش رفته است که برای برگزیده و تحت امر خود، در حوزه مسئولیتش، کمترین استقلال عملی قائل نیست. بدین قرار، نه تنها اصلاح رژیم، در جهت محدود کردن «رهبر» ناممکن است، بلکه رئیس جمهوری و وزیران تحت امر «رهبر»، در حوزه های اختیار و مسئولیت بسیار محدود خویش نیز، فاقد اختیار هستند.

بدین سان، اصلاح طلبی فرآرده ذهنیتی بریده از واقعیت بود و هست. از این رو است، در طول زمان، دو گرایش عمده پیدا کرده است: گرایشی که واقعیت را قدرت حاکم می انگارد و جذب آن می شود و گرایشی که پی می برد ولایت فقیه آن نوع از تنظیم رابطه با قدرت است که انسان را از حقوق و کرامت خویش غافل می کند و محکوم به زوال است. این گرایش به جبهه مدافع ولایت جمهور مردم می پیوندد.

 

4 – در پاسخ به پرسش چهارم عرض می کنم:

4.1 چون رویاروئی واقعی و سرانجام بخش، رویاروئی میان ولایت جمهور مردم (حق من کو) با ولایت فقیه است، اصلاح طلبانی که گمان می برد «اجرای بدون تنازل قانون اساسی»، ولایت مطلقه فقیه را قابل تحمل می کند و برای ولایت جمهور مردم نیز محل عملی بوجود می آورد، حاضر نشدند نتیجه تجربه 8 ساله آقای خاتمی و حکومت او را بپذیرند. پیش و پس از تجربه، نیز، حاضر نشدند و نیستند بپذیرند که اجرای بدون تنازل قانون اساسی، ولایت فقیه را مطلقه تر می کند. در نتیجه، چه بخواهند و خواه نخواهند، تن به شفاف کردن خود نمی دهند. همچنان در ابهام هستند: حاضر نیستند بگویند اصلاح طلبی چیست. حاضر نیستند توضیح بدهند اجرای بدون تنازل قانون اساسی، چه تغییری در وضعیت کنونی بسود حقوقمندی انسان و برخورداری جامعه از حقوق ملی خویش بوجود می آورد؟ حاضر نیست بگویند:چگونه می خواهند بین دو ضد، یکی ولایت جمهور مردم و دیگری ولایت مطلقه فقیه، سازش بوجود آورند؟ حاضر نیستند بگویند: برفرض که یکبار دیگر، در مجلس اکثریت پیدا کردند و رئیس جمهوری نیز اصلاح طلب شد، چه کاری بیشتر از آقای خاتمی و حکومت او و مجلس ششم می توانند انجام دهند؟

بدین سان، پرسشهای اصلی را سانسور می کنند و مطلقا به آنها نمی پردازند. در عوض، «دلیلی» تراشیده اند و تکرار می کنند: قانون اساسی از آن رو که مردم به آن رأی داده اند، بکار آن می آید که بگوئیم چه می خواهیم. اما لابد می دانند که به قانون اساسی کنونی که، در آن، ولایت فقیه با ولایت مطلقه فقیه جانشین شده است و سالب ولایت جمهور مردم است، مردم ایران رأی نداده اند. همه پرسی که یک استبداد در شرائط خفقان برگزار می کند، فاقد اعتبار است. اعتبار دادن به این قانون اساسی سلب صفت اصلاح طلب از آنها می کند. چرا که افزون بر بی اعتبار بودن قانون اساسی، اصلاح یک نظام در جهت مخالف اصل محوری قانون اساسی آن که ولایت مطلقه فقیه است، ناممکن است.

4.2 اما سانسور جبهه جانبدار ولایت جمهور مردم، از پیش از کودتای خرداد 60 آغاز شده و تا امروز ادامه یافته است. در این سانسور، هر سه رأس مثلث زورپرست شرکت دارند. سانسور تنها سانسور نوشته ها و گفته ها، در توضیح بیان آزادی و اصول راهنمای انقلاب ایران، نیست. سانسور اندیشه و اصول راهنمای انقلاب ایران نیز هست. چنانکه گفته های خمینی در نفل لوشاتو نیز سانسور می شود. راست بخواهی، انواع سانسورها بکار می روند تا بیان آزادی به وجدان همگانی راه نجوید و اندیشه راهنمای جامعه نگردد و ایرانیان ندانند ستون پایه های دولت جبار کدامهایند و چگونه باید آنها را برداشت و این دولت را به دولت حقوق مدار، منقلب کرد. ندانند چگونه می توان جامعه را باز و تحول پذیر کرد.

بر سانسور، ساختن و انتشار انواع دروغها را نیز باید افزود. تولید و انتشار دروغها با ناسزابارانها همراه است. مثلث زور پرست و نیز معتادان به قدرتمداری که بسا خود را دموکرات و ... گمان می برند، هنوز ندانسته اند که «ترور شخصیت» آزادگان، سرانجام، خود ویران سازی، می شود. از این قاعده که هرکس خود خویشتن را می سازد و یا ویران می کند و کسی نمی تواند دیگری را خراب کند، آگاه نیستند و اگر هم تجربه این قاعده را به آنها فهمانده باشد، عقل آنها به ویرانگری معتاد گشته است و جز ویرانگری تولید نمی کند.

روشی که در سرد کردن آتش سانسور و بی اثر کردن دروغ و ناسزا بکار رفته است و اینک دارد کارآمدی خویش را آشکار می کند، عبارت است:

ایستادن بر حق و اظهار حق و تشریح پیوسته حقوق ملی و حقوق انسان و توضیح مداوم اصول استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، بنا بر این، وفای به عهد با تجربه انقلاب ایران و اندیشه و اصول راهنمای آن.

بدین سان، هر انسانی که با زور و زورپرستی به مبارزه بر می خیزد، نخست عقل خویش را می باید مستقل و آزاد کند و آنگاه بداند وقتی قرار است با جباران حاکم و قدرتهای سلطه گر مبارزه کند، نمی باید خویشتن را در مدار بسته دروغ شنیدن و گفتن زندانی کند. چرا که در این مدار بسته، پیروز زورمند دروغگوتر است . باید راست پندار و راست گفتار و راست کردار شد.

گوهر استقلال و آزادی خویش را به هیچ بهائی نفروختن و به قدرت بیگانه در امور داخلی کشور نقش ندادن.

بی پاسخ گذاشتن ناسزاها

دروغ سازان از تکرار دروغ ها، برغم آشکار کردن دروغ بودن ساخته هاشان، باز نمی ایستند. پس، از بازنمودن تناقضهای موجود در دروغها و مبارزه با دروغ بمثابه تنها زبان قدرت ویرانگر و مبارزه با این قدرت، هیچگاه نباید باز ایستاد.

افشای هدفها و روشها و نیز خیانتها و فسادها و جنایتهای مثلث زور پرست و نیز قدرت پرستان «ظاهر الصلاح». و در همان حال، راست راه استقلال و آزادی و رشد را برآنها بنمودن و بر روی آنها بازنگاه داشتن.

خویشتن را به سیل فشارهایی که بعمل می آیند و انبوه وسوسه ها نسپردن و از رفتن به سوی هدف بازنگشتن، باید همراه با بکاربردن درسهای موفقیت باشند. این درسها: 1 - موازنه عدمی را اصل راهنما کردن و به خداوند توکل کردن، بنا بر این، از استقلال و آزادی خویش غافل نشدن و 2 - برخود تکیه کردن و ایستادگی خود را منوط به ایستادگی دیگری نگرداندن و 3 - تجربه را روش کردن و آن را در نیمه رها نکردن، از ورود در آزمایش همکاری نترسیدن و این آزمایش را تا به دست آمدن نتیجه رها نکردن و 4 - به حقوق خود عمل کردن و از حقوق دیگران دفاع کردن و در این دفاع از اصل تقدم حقوق انسان بر باور و خوب و بد پندار و گفتار و کردار او، پیروی کردن. و 5 - مصلحت و تکلیف را عمل به حق دانستن و تکلیف و مصلحت بیگانه با حق را حکم زور شمردن و بدان تن ندادن و 6 - امید و شادی و شکیبائی را بیانگرهای وجدان بر استقلال و آزادی و عمل به حقوق خویش دانستن و همواره شاد و امیدوار و شکیبا بودن. و همواره به خود یادآور شدن که غم و ترس گویای غفلت از حقوق و تسلیم زور و زورمداری گشتن است. و 7 - وفای به عهد و 8 - تقوای اخلاقی و و 9 - بکار انداختن استعدادها، از جمله استعداد دوست و همکار شدن و بر اصل موازنه عدمی، در قطع رابطه دوستی و همکاری تقدم نجستن و 10 - عکس العمل نشدن و عمل دشمنانه زورپرست را فرصتی برای ابتکار عمل شمردن و 11 - رشد کردن مداوم از جمله به معنای گذار دائمی از ناتوانی به توانائی، و 12 - بنا بر این غافل نشدن از جهاد اکبر که انتقاد از خویش به قصد بازیافتن استعداد امام گشتن است. امام، بمعنای در آینده های دور قرار گرفتن و در حال عمل کردن و در عمل به حقوق و دفاع از حقوق و دانش و تقوی و دادگری و خدمتگزاری، پیشی جستن.

مخاطب را یکی ، مردم ایران، شناختن. مردم را از نقش فعل پذیرانه خود و عوامل و دلایلی آگاه کردن که آنها را تحت رژیم جباران قرار داده اند. توانائی های آنها را به یادشان آوردن و راه و روش بیرون رفتن از مدار بسته بد و بدتر و ترسها را، برای آنها تشریح کردن. نوشته ها و گفته ها می باید هر شنونده و خواننده را به یک فرستنده در سطح جامعه بدل کند، به ترتیبی که وجدانهای تاریخی و ملی و علمی جامعه غنی و شفاف بگردد.

 

5 – در پاسخ به پرسش پنجم عرض می کنم:

5.1 – کودتا را آقای خمینی رهبری کرد و 4 نفر، آقایان احمد خمینی و بهشتی و هاشمی رفسنجانی و خامنه ای دستیاران اصلی او بودند. جز این ها، مهدوی کنی و موسوی اردبیلی و محمد یزدی و حسن آیت و محسن رضائی و... نیز ، نقش دستیارهای ردیف دوم را داشتند.

5.2 آیا طرح ضد کودتا وجود داشت؟ پاسخ به این پرسش آری است: در کرمانشاه، ارتشیان پیشنهاد کردند ارتش طرح ضد کودتا را اجرا کند. به آنها گفتم: یک تفاوت اساسی که میان ما و ملاتاریا وجود دارد، اینست که ما وطن خویش را دوست می داریم و حاضر نیستیم، جبهه جنگ را ترک کنیم و در تهران و شهرهای ایران وارد جنگ داخلی بشویم. امااستبدادیان می گویند نصف کشور برود بهتر از آنست که بنی صدر در جنگ پیروز بگردد. پس موافق نیستم که ارتشیان جبهه ها را ترک کنند و در تهران و بسا در همه شهرها، دست به عملیات نظامی بزنند. افزون بر این، با کودتا برضد کودتا نیز موافق نیستم. زیرا بر فرض موفقیت، حفظ دولت هدف اول دولت می شود. به سخن دیگر، این ما خواهیم بود که استبداد را باز سازی می کنیم. حاکمیت از آن مردم است و این مردم هستند که می باید به مقابله برخیزند.

باوجود این، برای اینکه نگوئید و نگویند امکان براندازی استبداد آخوندها وجود داشت و به بنی صدر هم پیشنهاد کردیم و او نپذیرفت، عملی بودن پیشنهاد را بررسی کنیم. از شهید سرلشگر فلاحی، جانشین رئیس ستاد خواستم وضعیت را تشریح کند: او گفت: ارتش حد اکثر دو گردان در تهران دارد. البته با این دو گردان نمی توان کودتای ملاتاریا را خنثی کرد. دست کم می باید دو لشگر از جبهه ها به تهران برد. زمان لازم برای رساندن دو لشگر به تهران را یک ماه برآورد کرد. اما ضد کودتا می باید ظرف چند ساعت و با غافلگیر کردن دشمن انجام می شد. بدین سان بود که پیشنهاد دهندگان و دیگران متقاعد شدند که پیشنهاد عملی نیست.

5.3 طرح برانگیختن مردم به حضور در صحنه یا خنثی کردن کودتا توسط مردم. آن زمان، من هنوز می پنداشتم آقای خمینی کسی نیست که بر روی مردم اسلحه بکشد. تنی چند از همکاران و دوستان هشدار می دادند که او برای حفظ قدرت، مردم را به مسلسل می بندد. سه طرح، پی در پی، به اجرا گذاشته و ناکام شدند:

طرح اول بستن بازار و حضور رئیس جمهوری در اجتماع مردم و به حرکت در آمدن در سطح شهر و خلع سلاح افراد مسلح تحت امر ملاتاریا. این طرح اجرا نشد. شهید فروهر که برای اجرای طرح در بازار حاضر شده بود، بازاریان را مشغول به بکار دیده بود. آنها به او گفته بودند «ما فکر می کردیم سه شنبه آینده روز عمل است»!

اجتماع 25 خرداد که جبهه ملی مردم تهران را بدان فراخوانده بود و قرار بود در میدان فردوسی برپا شود. آقای خمینی جبهه ملی را «از امروز مرتد» خواند و چماقداران خود را روانه میدان آزادی کرد. دعوت کنندگان در میدان حاضر نشدند و آقای مهندس بازرگان نیز تبری نامه ای نوشت که صدا و سیما پخش کرد. در همین روز، من به مخفی گاهی رفتم که خانه یکی از دوستان شهید فروهر بود.

در 30 خرداد، مردم تهران و شهرهای دیگر به حمایت از منتخب خود به صحنه آمدند. دو روز پیش از آن، آقای خمینی مردمی را که بخواهند راه پیمائی کنند، به قطع سر و دست تهدید کرده بود. در این روز، تهدید او با بستن مردم به گلوله و بکار افتادن ماشین اعدام، عملی شد.

چاره تشکیل شورای ملی مقاومت و حضور در صحنه جهانی برای مبارزه بااستبداد شد که با جنایت و خیانت و فساد آغاز می شد. مهاجرت ضرور شد زیرا هم بلحاظ معامله پنهانی آقای خمینی و دستیاران او با آقایان ریگان و بوش که اینک رئیس جمهوری و معاون رئیس جمهوری امریکا بودند (اکتبر سورپرایز)، و هم، بدین خاطر که هدفهای کودتاچیان که یکی از آنها ادامه دادن به جنگ بود – که هدف مشترک آنها و امریکا و انگلستان و اسرائیل بود -، امریکا و انگلستان و اسرائیل، در ایران، نقش مستقیم پیدا می کردند. از این رو بود که به محض ورود به فرانسه، در نخستین مصاحبه، گفتم هدف از هجرت، افشای روابط ارگانیک میان خمینیسم و ریگانیسم است.

اما شورای ملی مقاومت، بر سه اصل استقلال و آزادی و عدم هژمونی تشکیل شد. به آقای رجوی گفته شد: ما و شما وارد یک ابتلی و آزمایش می شویم. به آقای خمینی صد درصد اعتماد داشتیم واین شد نتیجه آن ،به شما صد در صد بی اعتمادیم. پس، امتحان پس از سقوط رژیم خمینی انجام نخواهد آمد. بلکه روز به روز انجام و نتیجه به مردم اعلام خواهد شد. صد افسوس که او و دستیارانش هر سه اصل را نقض کردند و به خدمت صدام رفتند. باوجود این، یک رأس از سه رأس مثلث زور پرست نیز، مردود شد. امروز، زور پرست امتحان نداده و نا شناخته ای برجا نمانده است و امید به استقرار ولایت جمهور مردم، بنا بر این دموکراسی بر اصول استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، بزرگ است.

5.4 کودتا در کودتای خرداد 60 خلاصه نمی شود. آن کودتا خود رشته بهم پیوسته ای از کودتا ها بود. از خرداد 60 تا امروز، رژیم حاکم رژیم کودتای دائمی است. نسل امروز با تأمل در کودتای خرداد 88 و خورده کودتاها که از آن روز تا امروز انجام گرفته اند، به دو واقعیت پی می برد: یکی این که تا وقتی مردم زندگی فردی و جمعی را عمل به حقوق خویش نکنند و نخواهند مستقل و آزاد زندگی کنند، تحت دولت جباران می مانند . دیگر این که کودتا ذاتی رژیمی است که یک محور دارد و برای خود قدرت مطلق قائل است. این قدرت می باید بکار رود تا از راه متمرکز و بزرگ شدن، دیر بپاید. پس مدام می باید با نقض قوانین خود ساخته، زور گوید. نقض قانون را با وارد کردن ضربه ها (کودتا) انجام می دهد. از این دیدگاه نیز، اصلاح رژیم در جهت رهاکردنش از کودتاگری، ناممکن است.

 

6 در پاسخ به پرسش ششم شما ، نخست شادی خود را از این امر ابراز می کنم که جامعه امروز ایران می داند در نوفل لوشاتو، آقای خمینی اسلامی را عرضه کرد که بیانگر استقلال و آزادی و حقوقمندی انسان و جامعه و ولایت جمهور مردم و میزان رأی مردم است، بود. و سپس عرض می کنم:

6.1 – در بدو ورود به ایران، او زبان آزادی را با زبان قدرت جانشین کرد. هم در فرودگاه و هم در بهشت زهرا سخنرانی هایی کرد که مفهوم آن را در این جمله میتوان خلاصه کرد: امروز همه ملک ایران زیر عبای ما است!

اما به خصوص در فرمان انتصاب آقای مهندس بازرگان به نخست وزیری بود که به «ولایت شرعیه» خود استناد کرد. در پاسخ به این پرسش که «ولایت شرعیه» ناقض ولایت جمهور مردم است، گفت: برای بستن دهان قشری ها در کنار اعتماد مردم به خود، ولایت شرعیه را نیز آوردم. وگرنه، قانون اساسی بر اصل ولایت جمهور مردم تهیه خواهد شد. پیش نویس قانون اساسی هم بر اصل ولایت جمهور مردم تهیه شد.

6.2 – با این وجود ، ساختن ستون پایه های قدرت (سپاه که اینک خود را صاحب دولت و اقتصاد و تعیین کننده حد و مرز سیاسی برای گروه ها و اشخاص و... می داند و کمیته ها که نام نیروی انتظامی برخود نهاده اند و بسیج و دادگاه انقلاب و بنیاد مستضعفان و شورای عالی انقلاب فرهنگی و انحصار تبلیغات و قوه قضائیه و...) و به مالکیت آقای خمینی در آوردن آنها و نیز برجا گذاشتن خلاء ها و ایجاد خلاء های جدید و نیاز تشنگان به قدرت که بی قرار تصرف دولت بودند و آقای خمینی را بمثابه آلت دست بکار می بردند، سبب شدند که عرصه مداخله آقای خمینی روز به روز گسترده تر شود و سرانجام دم از ولایت مطلقه فقیه بزند.

6.3 تاریخ بمثابه امر مستمر، دقیق تر و راست تر از هر گوینده ای نسل امروز را از امر آن طور که واقع شده است، آگاه می کند: ولایت جمهورمردم، به تدریج محدود شده است. تا اینکه در انتخابات ریاست جمهوری دو دوره آخر، تقلب دیگر چیزی از آن باقی نگذاشته است. عامل محدودکننده و، سرانجام، ناچیز کننده ولایت جمهور مردم، تنها آقایان خمینی و خامنه ای و ملاتاریا و ستون پایه های قدرت نبوده اند، بسا مردم نقش مهمتری در سلب حاکمیت از خود داشته اند. این مردم هستند که حقی را که دارند بکار نمی برند. در پی کودتای خرداد 88، نیز، با شعار «رأی من کو » جنبش کردند. هرگاه از روز نخست، از حق حاکمیت خویش غافل نمی شدند، خلاء حاکمیت بوجود نمی آمد که قدرت پرست با دم زدن از ولایت مطلقه، آن را پر کند.

بدین قرار، ولایت مطلقه فقیه از راه پر کردن خلاء میسر گشته است. غیر از خلاء بزرگ که غفلت مردم از حق حاکمیت خویش پدید آورده است و می آورد، خلائی که، در دولت، متصدیان، با چشم پوشیدن از اختیار و مسئولیت خویش پدید می آورند و خلائی که روحانیان بخاطر عمل نکردن به مسئولیت خویش و اظهار نکردن حق در حضور جبار بوجود می آورند و خلائی که اقتصاددانان و سیاست شناسان و معلمان و دانشجویان با بکار نبردن داشته خود (دانش و بینش) بوجود می آورند و، بالاخره، خلائی که افراد نیروهای مسلح با ایفای نقش آلت فعل بوجود می آورند، جز با قدرت (= زور) پر نمی شوند و ولایت مطلقه «رهبر» جز پرشدن خلاء با زور و ولایت مطلقه زور، نیست.

بدین قرار، جامعه ای که بخواهد استقلال و آزادی، بنا بر این ولایت خویش را بازیابد، خلاء را با شعور بر حق و بکار بردن حق می باید پر کند . این جامعه ملی است که می باید قلمرو ولایت خویش را بگسترد و دامنه ولایت فقیه را برچیند. از این دید که بنگریم، شرکت در انتخابات در نظام ولایت فقیه، چشم پوشیدن از حق حاکمیت خویش و گسترده کردن قلمرو ولایت مطلقه فقیه است. تحریم انتخابات و به جنبش درآمدن با هدف بازیافتن حق حاکمیت، اینست که تاریخ بمثابه امر مستمر، به نسل امروز می آموزد.

به پرسشهای باقی مانده در نوبتی دیگر پاسخ می دهم.


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter