وقتی انسان دانش و زمان و مکان را از آن خود می کند

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۷۹

پاسخ به پرسشهای ایرانیان

از ابوالحسن بنی صدر

 


با سلام و عرض خسته نباشید

مقاله اخیر شما "انقلاب چگونه رخ می دهد؟ ”را خواندم و سوالاتی برایم پیش آمد که برایتان نوشتم و ممنون می شوم که مانند دفعات قبلی پاسخگو باشید. در بخشی از مقاله نوشته اید که "لازمه بناگزاری جوامع باز، این است که
اصول راهنمایی در دسترس مردم باشد که هم خود برخاسته از اندیشه آزادی اند، هم در خلق گفتمانها و کردارهای آزادی محور نقش دارند. امروزه یکی از مهمترین کارها در همه جوامع، توسعه معانی مرتبط با آزادی در حوزه نظامهای باور، خواه سکولار و خواه دینی، است. جریان آزاد این چنین معانی ای درجامعه این امکان را پدید می آورد که مردم بتوانند آزادی، استقلال و کرامتمندی خویش را که قدرت از آنها ربوده است بازیابند."

1 - آیا شما روند جنبش با همین سرعت را خوب میدانید که نتیجه آن رشد عمقی آگاهی و آشنایی بیشتر آنها با مفاهیم و فرهنگ دموکراسی برای آن دسته افرادی که در جنبش بوده اند و همچنین زیاد شدن بدنه اجتماعی جنبش و همه گیرشدن جنبش به دلیل در معرض قرار گرفتن با این مباحث و به قول شما دیدن روزمره زندگی خودشان و طی شدن روندی چند ده ساله را برای رسیدن به دموکراسی مثل کشور فرانسه را لازم میدانید؟ و یا وقوع یک انقلاب با یک حرکت سریعتر که تمامی اقشار لزوما" در آن شرکت ندارند را هم میتوان به دموکراسی رساند؟ به این خاطر که اولا" آشنایی با مفاهیمی که شما ذکر کردید در ذهن خیلی از ما جامعه جوان و استبدادزده ملموس نیست و بدلیل سانسور هم نمی توان آن را به جامعه بسط داد و تشریح کرد، مردم باید از آن استفاده کنند، آن را ببینند، تجربه کسب کنند و فرهنگشان را هم بدست بیاورند چون در شوره زار هر چه تلاش بکنی گلی در آنجا نخواهد رویید.

و  ثانیا"در ابتدا با تشکیل دولت موقتی که حقوقمند باشد و جلوی ایجاد ستون پایه های قدرت را بگیرد برای رسیدن به دموکراسی کافیست و در ادامه باید به کار فرهنگ سازی پرداخت. (منظورم اینست که حالا اگر هم جنبش
همگانی هم نشد عیب ندارد انقلاب که بشود و دولت موقتی با شرایط بالا شکل بگیرد، راه برای فعالیت و آگاهی دادن به مردم خودبخود باز میشود(

البته در آخر مقاله ذکر کردید که ظهور دیکتاتوری پیامد قابل پیش بینی بوده که بعلت مقاومت مردم در برابر تغییرات در سبک زندگی و جهان بینی شان رخ داده است.

2 - به نظر شما جامعه ایران در حال حاضر چند درصد از راه انقلاب را رفته است و فکر میکند چقدر از عمر این رژیم باقیمانده است؟

با سپاس از زمانی که میگذارید

میراشرفی

 

پاسخها به پرسشها:

1 – پاسخ به پرسش اول: پیش از این توضیح داده ام که زمان و مکان اجتماعی غیر از زمان و مکان طبیعی است. زمان اجتماعی تابع عمل اجتماعی است. به میزانی که جامعه عمل می کند، کوتاه و یا بلند می شود. در این جا، واقعیت دیگری را یادآور می شوم و آن فرصتها هستند: به همان اندازه که جامعه ای فرصتها را مغتنم می شمارد و یا آنها را می سوزاند، وجدان همگانی او نسبت به حقوق خویش و زمان و مکان غنی یا فقیر است. برای مثال، از انقلاب 57 بدین سو، ایران از لحاظ مکانی در موقعیتی قرار گرفت که پیش از آن نداشت و زمان نیز در اختیار مردم ایران شد. فرصت بزرگی پدید آمد برای این که جامعه جوان نیروی محرکه رشد بگردد. اما به قول کسانی که بازوهای جوانان را بکار خشونت گستری گرفتند، بنی صدر می خواست که جوانان مغزهایشان را بکار اندازند و آنها، در کار بازسازی استبداد، با استفاده از قدرتمداری آقای خمینی، بازوهای جوانان را بکار انداختند. خشونت گستری زمینه را آماده تجاوز عراق کرد و فرصت رشد بسوخت و یک نسل ایرانی تلف شد.

از آن پس تا امروز، هر فرصتی پدید آمده، سوخته و زمان اجتماعی صرف تخریب نیروهای محرکه گشته است. و مکان اجتماعی (سرزمین ایران و سرزمینهای منطقه و نیز تمامت جهان) قلمرو بحرانهای ویرانگر گشته است. هشدارها مرتب داده شده اند. با این وجود، وجدان همگانی غنای لازم را نجسته و توجه لازم را به این قاعده مهم نکرده است که استبداد فرصت سوز است و زمان را صرف تخریب نیروهای محرکه می کند و مکان را زمین سوخته می گرداند. پنداری جامعه ایرانی تاریخ طبیعت خویش را نمی شناسد و نمی داند که ایران سرزمینی سرسبز بود و استبداد آن را به زمین سوخته بدل کرد. جامعه نیاز ندارد تاریخ روزهای نخستین پدید آمدن ایران را بشناسد. تاریخ واقعی تاریخی است که استمرار دارد. توضیح این که تخریب امروز نیروهای محرکه و بیابان شدن ایران، ناگهانی نیست. امری است که استمرار جسته است. استمرار این ویرانگری و ویرانگری های دیگر به جامعه ایرانی می گوید عامل تخریبها استبداد است. و این استبداد، در دولت خلاصه نمی شود. هر انسانی که رابطه خود را با قدرت تنظیم می کند، از استقلال و آزادی و حقوق خویش غافل می شود و خود و دیگر نیروهای محرکه را در ویرانگری بکار می برد.

یادآور می شوم که نسبت مستقیم وجود دارد میان رشد انسان و رابطه او با زمان و مکان: کسی که کشفی می کند و این کشف اهمیت تعیین کننده در بهبود کم و کیف زندگی دارد، بسا از هر دقیقه، یک قرن می سازد. او در لحظه خلق، با هستی این همانی می جوید یعنی زمان و مکان بی نهایت می جوید. اما کسی که استعدادهای خود را بکار نمی اندازد و لحظه های زندگی را بسا در تخریب زندگی بکار می گیرد، میزان زمان و مکانی را در ویرانگری بکار می برد، اندازه ویرانی معین می کند.

بدین قرار، کار آنها که نقش وجدان بینش و علم جامعه را می باید غنی سازند و، بدان، وجدان همگانی را بر راست راه رشد، بصیر گردانند، اینست که

1.1 – زمان و مکان را به اختیار انسان در آوردند و اهمیت لحظه ها و اهمیت وطن و موقعیتش در جهان را، بی وقفه، به جمهور مردم خاطر نشان کنند. کوتاه کردن زمان ضرور است و بستگی مستقیم دارد به غنی شدن وجدان بینش و دانش و غنی شدن وجدان همگانی توسط این وجدان.

1/ 2- برای این که انسان بتواند عمر خویش را دراز و وطن را فراخنای هستی بگرداند، ضرور است که رابطه با زمان و مکان را مستقیم کند. دقیق بخواهی، می باید پندار و گفتار و کردار خویش را از بار زور، رها ساخت. ترک ویرانگری و روش کردن سازندگی، رابطه انسان را با زمان و مکان تغییر می دهد. چون او است که زندگی را می سازد، پس دو کار را با هم انجام می دهد: کوتاه کردن و بلند کردن زمان و کوچک کردن و بزرگ کردن مکان. با توضیح هایی که داده شد، آسان در می یابیم که زمان را کوتاه می کنیم وقتی دانش خویش را بیشتر می کنیم و به رشد خود شتاب می بخشیم. در همان حال، زمان را دراز می کنیم زیرا هیچ از آن صرف ویرانگری نمی شود و، در مقام رشد و ساختن، هر دقیقه از زمان در اختیار با عمری برابر می شود. آدمی در لحظه خلق، در مکانی است که نشستن و یا ایستادن را کفایت می کند اما در همان حال، در هستی بی کران است. دست آورد او جهانیان را، بسا نسل بعد از نسل، بکار می آید.

بدین سان، خالی شدن از زور، نیاز به زمانی ندارد که فرانسویها صرف استقرار دموکراسی کردند. این زمان را می توان بسیار کوتاه کرد هرگاه انسانها از استقلال و آزادی خویش غافل نشوند. فراوان شنیده اید که هر کار می کنی، برای خدا بکن!. دقیق سخن اینست: هرگاه آدمی رابطه را رابطه با خدا کند، از استقلال و آزادی و حقوق خویش غافل نمی شود. به سخن دیگر، پندار و گفتار و کردار او، خالی از زور می شود. غفلت از خدا، درجا، در رابطه قرار گرفتن با قدرت می شود. آدمی که بخواهد بیشتر به قدرت نزدیک شود، ناگزیر است بار زور پندار و گفتار و کردار خود را بیشتر کند. در حقیقت، استقلال و آزادی انسان، بمثابه موجودی نسبی و فعال، نیاز به استقلال و آزادی مطلق،یعنی خدا، دارد. به این دلیل ساده که خدا نیست یعنی ماده متعین هست. ماده متعین هست یعنی جبر هست. جبر هست یعنی استقلال و آزادی انسان نیست. از این رو است که غفلت از خدا، غفلت از استقلال و آزادی و گرفتار زندان جبر گشتن است. و از راه فایده تکرار، تکرار می کنم که استقلال و آزادی از یکدیگر جدائی ناپذیر هستند. یک دلیل آن این که استقلال داشتن است. چنانکه می گوئیم استقلال مالی داریم، استقلال علمی داریم، استقلال رأی داریم. آزادی بکار بردن داشته ها، استقلال است. مال و علم و قوه رهبری را بکار می بردیم. پس اگر استقلال نباشد، آزادی نیست. و نیز، اگر آزادی نباشد، استقلال نیز نیست. زیرا کسی که مال فراوان دارد اما توانا به بکار بردن آن در خریدن دانه نانی نیست، از گرسنگی می میرد. مردمی که استقلال رأی ندارند، آزادی انتخاب ندارند و اگر استقلال رأی دارند اما نمی توانند رأی بدهند، از استقلال خویش نیز محرومند. کمی در رابطه استقلال و آزادی تأمل کنید، در می یابید چرا بر سرنوشت خویش ولایت ندارید.

فرانسویها زمان دراز صرف کردند و هنوز نیز می کنند. زیرا فلسفه قدرت اندیشه راهنما گشته و قدرت تنظیم کننده رابطه ها شده و جامعه بر وفق رابطه قوا قشربندی جسته است. از این رو است که میزان تولید و مصرف فرآورده های ویرانگر، در این جامعه و جامعه های دیگر رو به افزایش است.

1/3- اما در این امربا شما موافق نیستم که نمی توان «این مفاهیم» را به اطلاع جمهور مردم رساند. راست است که سانسور شدید است. اما خود سانسوری که انسانها می کنند، بسیار شدید تر است. «رادیو بازار» را می باید بکار انداخت: هر انسانی حقوق دارد. اگر خود را مسئول عمل به حقوق ذاتی خود نگرداند، زندگی خود را نمی سازد بلکه ویران می کند. پس کار اول، مسئولیت در قبال خویش است. چون به حقوق خویش عمل کردی، در می یابی که مسئولیت یادآوری حقوق دیگران را به آنها نیز داری. مسئولیت زندگی بدون نیاز به استبداد حاکم را نیز داری . پس، مسئولیت گسترش جامعه مدنی برخوردار از دموکراسی شورائی را نیز داری. در سطح هر خانواده، در سطح رابطه با دوست، می توان این جامعه را پدید آورد. گسترش آن در سطح جامعه ملی در گرو عمل به مسئولیت برخورداری از حق اطلاع است. هرکسی حق دارد اطلاع پیدا کند و مسئولیت دارد که این اطلاع را با دیگران در میان بگذارد. تا همگان حق اطلاع خود را بکار اندازند.

اطلاع یافتن در عین حال فعال و فعل پذیرانه است. فعال است زیرا آدمی درپی آن می شود که اطلاع بیابد و اطلاع را به دیگران برساند. اما هرگاه اطلاع انسانها را فعال نکند، بسا جامعه را فعل پذیر تر نیز می کند. پس، اطلاع می باید به عمل بیانجامد. برای مثال، اطلاع یافتن از درآمد نفت و چگونگی هزینه شدن آن، فعال است. اما اگر این اطلاع بکار خود خوردن و دشنام دادن به استبدادیان بیاید، ویرانگر می شود و قابلیت انتشار در سطح جامعه ملی را نیز پیدا نمی کند. حال آنکه، اگر اقتصاددانان مردم را از اهمیت اقتصاد تولید محور و از نقش نفت و درآمد آن در این اقتصاد آگاه کنند، جامعه انتخاب پیدا می کند. یارانه خواری از محل فروش ثروت ملی را خفت خویش می شمارد و خواست دقیق می یابد و آماده کار می شود. جامعه آماده کار جامعه ای غیر از جامعه نشسته به انتظار قرارگرفتن پول نفت بر سفره است.

بدین سان، هرکس که آگاه می شود، با استفاده از امکانات فنی جدید و بسا بدون استفاده از آن، می تواند نقش رکن پنجم یا وسیله ارتباط جمعی را بیابد که حقیقت را می جوید و انتشار می دهد. این وسیله ارتباط جمعی، هم تبلیغاتچی قدرتمدارها و قدرتمداری نیست و هم دروغ ها را فاش می گرداند و هم حقایق را انتشار می دهد و هم حقیقت را بکار فعال کردن جامعه می برد و هم رکن چهارم (وسائل ارتباط جمعی ) در خدمت استبداد را بی اعتبار و بی اثر می کند.

1/4- فرض کنیم جمعیت دانشجو بر وجود یک انتخاب روشن وجدان پیدا کردند و کوشیدند این وجدان را در دانش آموزان سالهای آخر دبیرستان نیز بسط دهند. نیروی محرکه ای که بوجود می آورند، در همگانی کردن این وجدان می کوشد. این وجدان برای آنکه فعال شود و جنبش همگانی را بر انگیزد، هنوز نیز نیاز به علم بر هدف و روش دارد: هدف نظام اجتماعی باز و دولت حقوقمدار بیانگر ولایت جمهور مردم و روش، شناسائی ستون پایه های قدرت و برداشتن آنها و تغییر ساخت دستگاه اداری و نظامی و ایجاد اقتصاد تولید محور و اینهمه، به یمن روش کردن استقلال و آزادی از سوی هر ایرانی به ترتیبی که نظام جدید هم حاصل کار انسانهای مستقل در گرفتن تصمیم و آزاد در انتخاب نوع تصمیم باشد و هم رابطه ها، نه رابطه با قدرت که رابطه با خدا، استقلال و آزادی مطلق باشد. جامعه ای که بدین سان ساخته می شود، دارای نظام مردم سالاری شورائی می گردد.

بدیهی است شما خواهید گفت: این آرمان است و می پرسید به این آرمان چه وقت می توان رسید؟ آیا در مقیاس یک کشور این آرمان تحقق پذیر است و یا نیاز به چنین تحولی در سطح جهان است؟ هربار که یک سامانه باز و روش کار پیشنهاد شده است، این پرسشها نیز به عمل آمده اند. در این جا، می کوشم راه حل ممکن را پیشنهاد کنم:

الگو همواره ضرور است. زیرا اندیشه و عمل را می باید بدان تصحیح کرد و به یمن وجود آنست که آدمی راه و روش را از یاد نمی برد و در بیراهه قدرتمداری خود را گم نمی کند. الگو - که مبلغان قدرت آن را آرمان، به معنای خیالی تحقق ناپذیر می باورانند – ضرور است چرا که اگر نباشد، جامعه یک رشته خیزشهای بی فردا می کند و هر نوبت مأیوس تر، تسلیم استبداد باقی می ماند. چنانکه چند نوبت در انتخابات شرکت همگانی شد و هر بار، استبدادیان اسباب زورگوئی بیشتر جستند و مردم در مدار بسته بد و بدتر زندانی تر شدند. الگو که پذیرش همگانی یافت، خود عامل تنظیم حرکتها می شود. در جامعه، هرکس می داند چه می کند. ستون پایه های جباریت استبدادیان نیز، به تدریج، در می یابند که دولت زور برجاماندنی نیست.

حال که تکلیف الگو ( = آرمان تحقق یافتنی) معلوم شد، آنها که می خواهند وجدان بر این الگو همگانی شود، در سطح جامعه، از طریق دهان به گوش، آن را تبلیغ می کنند.

نیروی محرکه تغییر (دانشگاهیان و دانش آموزان ) چون دیگر نمی خواهد رابطه خود را با قدرت (دولت در تصرف جباران) تنظیم کند و همواره عکس العمل رژیم مافیاهای نظامی – مالی بماند، از این قدرت روی بر می گرداند و، در جا، به مردم روی می آورد. این بار، - به روش بالا – رابطه خود و جامعه را با استقلال و آزادی مطلق تنظیم می کند. تنظیم این رابطه چون نیاز به خالی کردن پندار و گفتار و کردار از زور دارد، هرکس را از بیشترین استقلال و آزادی ذاتی خود، برخوردار می کند:

توضیح این که در سطح جامعه، خشونت زدائی (از جمله مبارزه با آسیبها و نابسامانی های اجتماعی ) روش می شود و وسیع ترین شبکه ارتباطی برای گرفتن و دادن اطلاع و فعال کردن آن برقرار می گردد. پس، هرکس از خود شروع می کند و سپس با دیگری این رابطه را برقرار می کند و گسترش شبکه، انسانها را صاحب زمان و مکان می کند و به آنها امکان می دهد که هر دو را، همزمان، کوتاه و طولانی کنند.

این روش را پیش از انقلاب – باوجود سدهای ایجاد شده توسط سازمانهائی که قدرت را هدف فعالیت مبارزه سیاسی می شناختند - و بعد از انقلاب، با موفقیت بکار برده ایم. حاصل آن این دو موفقیت و موفقیت های دیگر شدند: 1 – پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری با 76 درصد آراء، با وجود مخالفت نزدیک به تمام حزبهای قدرتمدار و روحانیان بازهم قدرتمدار و 2 – رویاروئی پیروز با ملاتاریا که تمامی وسائل ارتباط جمعی را به تصرف خود در آورده بود. دست آخر، چند روزنامه را هم توقیف کردند و چون ناتوان شدند، آقای خمینی گفت: 35 میلیون بگویند بله من می گویم نه و در پی آن، شرکت کنندگان در راه پیمائی های اعتراضی را به قطع سر و دست تهدید کرد و همانطور که می دانید، ماشین اعدام را با اعدام جوانان و نوجوانان، بکار انداخت. از آن پس نیز، اما ما تا امروز، همین روش را بکار برده ایم. بسیاری دیوارهای بلند سانسور را شکسته ایم، دیوارهای برجامانده نیز فرو خواهند ریخت.

2 - در پاسخ به پرسش اول شما، پاسخ پرسش دوم شما نیز داده شد. با این وجود، دو امر مهم را خاطر نشان می کنم:

2/1- این بار، چون آنها که به هدف انقلاب ایران وفا کرده اند، تجربه را رها نکرده اند، این امید وجود دارد که تجربه تا رسیدن به نتیجه ادامه پیدا کند و پس از استقرار ولایت جمهور مردم، باز سازی استبداد، ناممکن و یا بسیار مشکل شود. بدین قرار، هرگاه دست کم کسانی که می خواهند نقش نیروی محرکه را برعهده بگیرند، برآن شوند که بحث در خوب و بد انقلاب را با بحث بر سر رساندن آن تجربه به نتیجه جانشین کنند، تحول بسیار مهم و سرنوشت سازی روی داده است. بخصوص که

2.2 – از ماه ها پیش از کودتای خرداد 60، ناتوان کردن مثلث زور پرست و توانا کردن تمایلهای جانبدار مردم سالاری را در دستور کار قراردادیم. روشی که در پیش گرفتیم، ابتلا بود. حاصل این ابتلا، بی اعتبار شدن ملاتاریا در پی کودتای خرداد 60 و بی اعتبار شدن گروه رجوی و دسته ها و اشخاص زور پرست مؤتلف او. بهنگام نقض میثاقی شامل سه اصل استقلال و آزادی و عدم هژمونی، او به خدمت رژیم صدام درآمدن شد. رأس پهلوی طلب در آزمایشی که نهضت ملی ایران به رهبری مصدق بود، مردود شده بود.

نتیجه اینست که هم از زمان خمینی بدین سو، در برابر استبدادیان، مردمی قرار گرفته اند که خواستار مردم سالاری هستند. بخشی از جامعه به حقوق انسان و حقوق ملی عارف است. پس، اگر مراقبت شود که مثلث زورپرست نتواند ضعف خود را با در آمدن به خدمت قدرتهای سلطه گر جبران کند، می توانیم اطمینان حاصل کنیم تحول از استبداد به مردم سالاری با موفقیت کامل انجام بگیرد.

2/3 - یک ماهی پیش از تقلب بزرگ در 22 خرداد 88، علائم بالینی گویای مرگ رژیم را در جلسه ای با حضور هموطنان در هامبورگ تشریح کرده ام. آن علائم امروز خود را واضح تر نشان می دهند. پس تکلیف را مردم و جنبش آنها معین می کنند. هر گاه امروز به جنبش همگانی برخیزند و آن را ادامه دهند، جنازه رژیم بر زمین می افتد. اما برای این که وضعیت ایران بعد از انقلاب و وضعیت امروز مصر و سودان تکرار نشوند، روشی که در پاسخ به پرسش اول شما تشریح کردم را می باید با روش زیر توأم و کامل کرد و بکار برد:

اندیشه راهنما که بیان آزادی است و نیز بدیلی توانا به تصدی تغییر ساخت دولت، پیشاپیش، می باید، قبول همگانی یافته باشد.

ترسهایی که جامعه را از حرکت باز می دارند، بخصوص ترس از آینده و وضعیتی نامعلومی که می تواند جایگزین وضعیت کنونی بگردد می باید جای خود را به امید به آینده و وضعیت روشنی بسپرد که جانشین وضعیت کنونی می شود. اما امید به آینده را از راه شفاف و تا ممکن است بی نقص کردن انتخاب (هدف سازگار به الگوی بالا) می باید ایجاد کرد. پس جریان آزاد اندیشه ها می باید، برقرار شود. از سه کار، یکی ستیز و دیگری مخالفت و سومی نقد، این سومی است که بکار امروز و فردا می آید. جدا کردن سره از ناسره و جانشین کردن ناسره با سره، اینست کاری که باید کرد. وقتی انسانها «برضد» دولتی و دینی و اندیشه راهنمائی و گروهی شدند، نسبت به دولتی و دینی و اندیشه راهنمائی و گروهی که باید جانشین شوند، توجه کافی و وافی را پیدا نمی کنند. تکلیف رفتنی را می باید آمدنی معین کند. به سخن دیگر، نقد وضعیت موجود، اگر به تشخیص شفاف وضعیتی نیانجامد که می باید جانشین کرد، نقد نیست، ویرانگری است. در جریان انقلاب ایران، کوشش شد جامعه باز و دولت حقوقمدار و بیان آزادی بمثابه اندیشه راهنما و کثرت گرائی در عین توحید بر سر اصول راهنمای مردم سالاری، تشریح شوند، جامعه بر وضعیت جانشین ، کما بیش، وجدان جست اما سازمانهای سیاسی و آقای خمینی و ملاتاریا خود را نماد قدرت تصور کردند و بکار بازسازی استبداد شدند. اینک بر نسل شرکت جسته در انقلاب و نسلهای بعد از انقلاب است که ستیزه گری را دون شأن انسان بشمارند و نقادی را کار انسان مستقل و آزاد و حقوق و کرامتمند بدانند و روش کنند.

 

پرسش در باره لائیسیته:

با سلام به شما جناب آقای بنی‌صدر و با آرزوی سلامتی‌

در مصاحبه جدیدتان با رادیو عصر جدید در مورد لأیسیته، در مورد رابطه انسان با بنیادها از جمله مدرسه صحبت فرمودید: چگونه میشود مدرسه وسیله شود و انسان هدف را تعیین کند؟ مثلا، چگونه کتابها و موضوعات مربوطه تنظیم شوند و نظامی برقرار شود که انسان را هدفمند کنند. منظورم از مدرسه ابتدایی گرفته تا به دانشگاه. چون هر بچه باید علمی‌ داشته باشد تا با آن هدف راانتخاب کند. لطفا توضیح دهید. از این که باز مزاحم شده و وقت شمارا میگیرم پوزش می‌طلبم. مجبور شدم که دوباره سوال کنم چون موضوع بسیار مهم است و همانطور که شما گفتید انقلابِ بزرگی‌ ایجاد می‌کند. با تشکرِ فراوان از شما.

شاد‌ و سلامت باشید

 

پاسخ به پرسش:

در حال حاضر، در جامعه هائی که بر اصل روابط قوا، سازمان یافته اند، سالاریها (سرمایه و دولت و دین و مرد و سکس و نژاد و...) تعلیم و تربیتی را سازمان داده اند که از کودکستان تا دانشگاه، افراد را برای خدمت به خود، تربیت می کند. در نتیجه، رابطه میان بنیاد تعلیم و تربیت با دانش آموز و دانشجو، این رابطه است:

تعیین کننده هدف، بنا براین، تعلیم و تربیت کننده، بنیاد تعلیم و تربیت و وسیله انسان و هدف تربیت خدمتکار برای این یا آن «سالاری» هستند.

در این رابطه، دستگاه تعلیم و تربیت تا بخواهی نخبه گرا است و ضابطه اش برای تشخیص نخبه ها و استعداد دانش آموز و دانشجو، انطباق پذیری دانش آموز و دانشجو با خدمت در یکی از «سالاری» ها است. نتیجه اینست که

1 - اکثریت بزرگی، از تعلیم و تربیت دانشگاهی و حتی دبیرستانی و بسا از تحصیل، محروم می شوند و

2 – چون از ابتدا برای خدمت تربیت می شوند، فعل پذیر بار می آیند و مردمی می شوند که دائم نگران تنظیم رابطه خود با قدرت (یکی از سالاری هاکه برای خدمت درآن، تربیت شده اند) هستند. و

3 – متخصص بار می آیند و این امر، بنوبه خود، فعل پذیری آنها را بیشتر می کند. زیرا به یک کار معین می پردازند و چون کارهای دیگر که پرورش استعدادهای انسان به انجامشان نیاز دارد را انجام نمی دهند، موجودی وابسته ای می شوند. می بینید که با وجود پیش خور کردن و آلودن محیط زیست و جانشین امید به آینده شدن یأس از آینده، شمار بزرگ فن سالاران و دیوان سالاران و نیز سیاستمداران حتی جرأت اظهار حقیقت را نیز ندارند. جامعه ها، در رقابت جنون آمیز بر سر قدرت در مقیاس جهان، سرعتی سرسام آور جسته اند و توان مهار کردن را نیز از دست داده اند.

حال اگر بخواهیم هدف تعلیم و تربیت را آموختن و پرورش دادن انسان جامع بگردانیم، می باید،

1 – رابطه علم و فن و هنر را با قدرت قطع کنیم. یعنی علم و فن و هنر را از استخدام قدرت رها کنیم. با این کار، امکان رشد علم و فن و هنر را چندین برابر کرده ایم.

2 – چون علم از بندگی سالاریها (سرمایه و دین و ایدئولوژی و...) رها شد، از آلودگی به مرام زور، می رهد و با خود یگانه می شود. کتابهای درسی، پر نمی شوند از توجیه ها با استفاده از علم و فن و هنر. برای مثال، محتوای کتاب تاریخ که، در حال حاضر، یک رشته توجیه گری است (در مدارس ایران توجیه گر رژیم حاکم و دین از خود بیگانه در بیان قدرت و در جامعه های غرب، توجیه گر اروپا محوری)، عبارت می شود از تاریخ همانطور که روی داده است. تاریخ امرهای واقع مستمر است. انسان امروز خود تاریخی است که استمرار جسته است. کتاب تاریخ به او می گوید مجموعه امور واقع چگونه استمرار جسته اند و چسان وضعیت امروز را پدید آورده اند و هویت واقعی او کدام است.

3 - چون دانش آموز و دانشجو هستند که انتخاب می کنند، بمثابه مجموعه ای از استعدادها، علم و فن و هنر را بکار می گیرند و به تدریج، استعدادها به آنها می گویند انتخاب در خور کدام است.

پس از نوشتن پاسخ، با دخترم زهرا، در باره نظامهای آموزش و پرورش در کشورهای مختلف، گفتگوئی پیش آمد. حاصل آن را می افزایم: او اطلاع می داد که در فنلاند، این تدبیر را بکار برده اند. توضیح دادکه فنلاند با شوروی سابق تجارت چوب می کرد. آن رژیم که از میان رفت، تجارت چوب هم کساد شد. فنلاندی ها به یاد سرمایه سرمایه سازی افتادند که انسان است. پس بیشترین بودجه و امکان را به تعلیم و تربیت اختصاص دادند. انتخاب آنچه را باید بیاموزد را، تا حدود زیاد، دانش آموز و دانشجو می کنند. معلم تا وقتی دانش آموزان درس را فهم نکرده اند، در مدرسه می ماند. حاصل روش این شده است که فنلاندی ها – بنا بر گزارش یونسکو- در سه درس، زبان و ریاضیات و علوم، در اروپا اول و در جهان، بعد از کره جنوبی، دوم هستند. ترکیه مقام سی و دوم را دارد و ایران در 35 ردیف اول، نیست.

4 – چون علم و فن و هنر از بند قدرت رها شدند، در دسترس همه انسانها در همه جای جهان قرار می گیرند. این سه، دیگر وسیله سلطه اقلیت بر اکثریت نمی شوند. به میزانی که انسانها به این سه دسترسی دارند، از روابط قوا آزاد تر می گردند و می توانند بنیادهای اجتماعی را وسیله رسیدن به هدفهای خود کنند.

5 این خطر که اقلیت زورپرست در جامعه ها، با دسترسی به علم و فن و هنر، وسیله های مخرب بسازند و حیات را تهدید کنند، به حداقل می رسد. چرا که کاهش میزان خشونت در جامعه ها از راه فراهم شدن امکان رشد برای همگان، سبب می شود که خشونت کمتر قابل توجیه و بکار بردن بگردد.

6 – در حال حاضر، بیشتر از دو سوم تولید بشر مخرب است. بخش بزرگی از نیروهای محرکه تخریب می شوند. اکثریت بزرگ جامعه بشری چون به علم و فن و هنر دسترسی ندارند، در سازندگی نقش نمی یابند لاجرم در ویرانگری نقش می جویند. از جمله، باروری یک انسان جامع برخوردار از علم و دانش و فن را ندارند، از این رو، یک میلیارد آنها گرسنه اند و باز دست کم چهار میلیارد از 6 میلیارد جمعیت کار درخور را ندارند و یک میلیارد نفر که کار می کنند – حد اکثر – بیشترین سهم از تولیدشان مخرب است.

7 – در حال حاضر، شتابی که رشد علم و فن گرفته اند، رابطه اکثریت بزرگ انسانها را با علم و فن، حتی در حد بکار بردنشان قطع کرده است. این اکثریت دائم بزرگ تر و اقلیت دانش و فن ساز مدام کوچک تر می گردند. ادامه حیات زیندگان و بقای محیط زیست، از جمله، بستگی به تغییر رابطه انسان با دانش و فن دارد. به ترتیبی که هم اکثریت بزرگ در تحصیل دانش و فن شرکت کنند و هم کاربرد این دو را تعیین کنند.

بدین سان، قطع رابطه دانش و فن و هنر با قدرت یک ضرورت است. از این رو، قطع رابطه علم و فن و هنر با قدرت و برقرار شدن رابطه اش با استقلال و آزادی انسان و عمران طبیعت، کاری است که بدون تأخیر می باید انجام گیرد


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter