دو اقتصاد با دو هدف؟

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۷۸

 

پاسخ به پرسشهای ایرانیان از

ابوالحسن بنی صدر

 

باسلام

آنچه امروزه در زندگی بشریت به چشم می آید نوعی به هم ریختگی در کارها و سردرگمی وتخریب غیرقابل جبرانی است که آینده ا ی  بس تاریک را برایش رقم میزند آنچه به چشم نمیاید همراهی و همدلی ورشد وشکوفایی لازم برای تکامل است; بنا بر تعریف شما از توحید (اصل اساسی زندگی وتکامل) و دیدگاهی که برای عموم باز شده که بنا بر آن انسان و اعمالش باید در مسیر تکامل باشد این به هم ریختگی وتخریب بهتر قابل مشاهده است; و از اینجاست که متوجه شدم این زندگی نه آن است که باید باشد و چگونه اعمال وگفتار و پندار ما سد راه تکامل است. زندگی مصرفی جوامع امروزی سانسور بزرگی است برای غفلت از اصل آزادی و استقلال انسان و گرفتار شدنش در زندان مصرف پوچ و مسابقه در این راه تا تخریب کامل شخصیتهای فطرتا سالم و طبیعت پاک و هدر دادن استعدادها و نیروهای محرکه به جای اینکه به خود آئیم و با علم و فن امروزی مسیر تکامل انسان و طبیعت را هموار کرده برای آیندگان امکانات بهتر و بیشتری فراهم کنیم و از تجربه های نسلهای گذشته پند گیریم. همگی گرگانی حریص شده ایم که بر مواهب و نعمات طبیعی چنگ انداخته به لت پار کردنش مشغولیم و در این راه از هر حیله و نیرنگی استفاده میکنیم اجبار و اضطرار و همرنگ جماعت شدن و برطبق قانون جنگل بخور تاخورده نشوی همگی دستاویزی شده اند که با آن اعمال تخریبی خود را توجیه میکنیم. یعنی می دانیم که این کارها مخرب است ولی باز هم انجام می دهیم واین یعنی نفاق. اگر حتی از موضوعی اگاهی نداشته باشیم بر ماست که از ان اطلاع حاصل کرده در جهل نمانیم نه اینکه به دانسته های خویش هم عمل نکنیم  و این میشود که جباران از این غفلت و نفاق استفاده کرده می خواهند ما را هر چه بیشتر درگیر مسائل پوچ کرده بر عمر خود بیافزایند. دراین نوع زندگی و برای تامین هزینه های آن همگی هر کاری که داریم آن را گرزی کرده برسر بقیه میکوبیم و به نوعی از جهل و نادانی مردم نان میخوریم زیرا پیشخور کردن آینده و زندگی قسطی هزینه دارد و این با احترام به مقام انسان نمی خواند. در این راه چه نیروهایی که بجای رشد و بالندگی راه تخریب را در پیش نگرفته است. با این وصف جامعه صحنه تخاصم وتضاد ونفاق میشود. دقیقاعکس معنای توحید و یکرنگی و این جدایی از اصلی ترین قانون حیات سرنوشت جهنمی را رقم زده است که درآنیم.

دریک جامعه مولفه های اقتصادی میتوانند شاخص خوبی برای تعیین سلامتی روابط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی آن باشند در اداره بله قربان گویی و نفاق و درکار آزاد هزاران پستی و وامهای به دروغ گرفته شده از عدم سلامتی جامعه حکایت دارد. سوال اینجانب این است که آیا گرفتن وام که پول حاصل از فروش نفتی است که متعلق به همه ایرانیان امروز و آینده میباشد برای خانه و خودروخریدن درست است؟ آیا با وجود افراد نیازمند و زحمتکشی که نه جذب ادارات شده ونه از بازیهای قدرت باخبرند و البته صاحبان اصلی درآمد نفت هستند و با توجه به اینکه فروش نفت به این صورت که هست خود عامل ویرانی و وابستگی این مملکت است و باید در راه رشد پایدار و تامین زیر ساختهای اقتصادی اجتماعی و برای آیندگان بکار رود که نمیرود، می توان باز هم از عواید نفت به عنوان وام استفاده کرده و فاصله خود را از صاحبا ن اصلی آن بیشتر کرد؟ آیا تخریب در تخریب درست است؟ آیا این نوع مالکیت پشتوانه ای دارد؟ آیا آگاهی از این امر مسولیت برای انسان نمی آورد؟ آیا آگاهی ومسولبت پذیری و اختیار و انسانیت جدایی پذیرند؟ آیا میتوان به یکی عمل کرد و از بقیه چشم پوشید؟ آیا دانسته های آدمی تاریخ مصرف و مکان مصرف دارد؟ آیا معنای کار و حرفه غیر از این است که باید در راه کشور وگشودن گرهی از زندگی توده باشد؟ کارهای به اصطلاح عمرانی که با بودجه نفت وضمن کلاه برداریهای عظیم و توسط تحصیلکرده های همین مملکت انجام می شوند در عوض رشد و تولید، خرابی بر خرابی افزوده اند مثل خودرو سازی. و دیگر اینکه با حفر چاههای عمیق قنوات روستاها خشک شده ولی از آن طرف زیر پای جوان روستایی را اسفالت می کنند، عوض کارآفرینی زیر بار قسط و وام برایش خانه میسازند. فریب از این واضحتر میشود؟

ایا این تحصیلکرده ها این خرابیها را نمی بینند؟ آیا هیچ پروای توده نکرده فقط بخاطر داشتن رفاهی کاذب در زندگی خود که البته وابسته به همین ملت است دست به این کارهامیزنند؟ آیا با وجود نقدینگی مخرب درست است که آن را در راه ایجاد فاصله طبقاتی بکار بریم؟ این غفلتها چه بلایایی که بر سر ما نیاورده است. چه فرصتها و هزینه ها که هدر نرفته است. عاقبت و آینده ما با چاههای نفت خالی، کشاورزی از بین رفته، صنعت بی پایه و اساس، جوانان بیکار و جامعه در مصرف و دروغ گرفتار چه خواهد بود جز عقب ماندن ایران و نفرین آیندگان. همین حالا همه این موارد را می بینیم و می بینیم که چگونه  دیگران در مسیر درست میروند و ما دور خود می چرخیم. امید که به یاری حق و روشنگری آزادگان عقلها آزاد وعزمها علیه استبداد جزم شود تا از این زندان هولناک رهایی یافته، در مسیر  رشد و آزادی ایران را بسازیم. هر چند این مطالب برگرفته از نوشته های شماست (وبه همین دلیل امید وارم زیره به کرمان بردن تلقی نشود ) ولی به لحاظ عمل شخصی و آگاهی بیشتر سوالات متن را مطرح نمو ده منتظر پاسخ هستم.

پاینده باشید

 

دو اقتصاد و ضابطه های هریک:

پرسشها از همه نوع و فراوان هستند. اما پرسش محوری آنها را اقتصاد متداول در جهان امروز، خاصه در ایران امروز، تشکیل می دهد. بنا بر این فرصت را برای توضیح امری مهم، مغتنم می شمارم: چرا در جهان امروز، چرخ اقتصاد بر محور مصرف انبوه می چرخد و چرا به میزانی که رابطه انسانها، رابطه با قدرت می شود، اقتصاد مصرف محور تر می گردد و ویژگی های اقتصادی که در خدمت انسان مستقل و آزاد و حقوقمند باشد، کدامهایند؟

1 – در اقتصاد، مصرف تخریب تعریف می شود. پس هر تولیدی که مصرف می شود، اگر نتواند تجدید بگردد، نیروهای محرکه بکار رفته در آن، نیز، از بین می روند. برای مثال، مصرف بنزین، تخریب آنست. اگر نفت را نتوان بازتولید کرد، این نیروی محرکه از میان می رود.

اما از آنجا که مصرف ممکن است تخریب های دیگری را ببار آورد و تخریب شده ها نیز قابل بازتولید نباشند، تخریب ها مجموعه ای را بوجود می آوردند که می توانند تخریب بر تخریب بیفزایند. چنانکه مصرف نفت محیط زیست را آلوده می کند و تخریب نفت و محیط زیست، همراه با تخریبهای دیگر (برای مثال وسائل نقلیه که مصرف می شوند) مجموعه ای را بوجود می آورند. هرگاه زمین و فضای آن نتوانند این مجموعه را خنثی کنند، مجموعه ویران شده های ویرانگر، دائم بر میزان ویرانی می افزاید.

2 – در جریان تولید، ماندنی و بزرگ شونده را هدف تولید معین می کند. برای مثال، در تولید یک کالا، انسان (= نیروی کار) و مواد اولیه و کارمایه و دانش و فن و سرمایه بکار می روند. هرگاه هدف سود باشد، سرمایه است که می ماند و بزرگ می شود. دانش و فن نیز رشد می کنند الا اینکه سرمایه و سود آنست که دانش ها و فنون رشد پذیر و رشد ناپذیر را تعیین می کند. چنانکه دانش ناسازگار با سرمایه سالاری، رشد نمی کند.

بدین سان، تخریب انسان و دیگر نیروهای محرکه و محیط زیست، نسبت مستقیم پیدا می کند با بزرگ شدن سرمایه. از این رو، بزرگ شدن سرمایه، نیاز به بزرگ شدن مصرف دارد. پس اگر محور اقتصاد مصرف انبوه می شود، نه بخاطر نیاز انسان در جریان رشد که بلحاظ بزرگ شدن سرمایه است. مصرف انبوه میزان تخریب انسان و نیروهای محرکه غیر قابل تجدید را نیز بالا می برد. این تخریب با تخریب محیط زیست مجموعه ای برخود افزا بوجود می آورد. وضعیت کنونی جهان فرآورده این تخریب برخود افزا است.

3 – همانطور که سلطه یک عامل (سرمایه بمثابه قدرت) ابعاد مصرف را بزرگ می کند، نظام سیاسی – اجتماعی بر محور قدرت (= زور) نیز ابعاد مصرف (= تخریب) را بزرگ می کند. در واقع وقتی نظام سیاسی و اقتصادی بر محور قدرت شکل می گیرد، بنا بر این که در رابطه سلطه گر – زیر سلطه، این نظام در رابطه با نظامهای دیگر، چه موقعیتی را داشته باشد، فرآورده ها و خدماتی که مصرف می شوند، بیشتر یا کمتر، در آن و یا در بیرون آن نظام تولید می شوند. برای مثال، در امریکا، بمثابه قدرت مسلط، بطور روز افزون، بخشی از آنچه مصرف می شود، در خارج از امریکا تولید می گردد. و به همان نسبت که مصرف فرآورده ها و خدماتی که مصرف می شوند، بیشتر می شود، اقتصاد از دو جهت مصرف محور تر می شود: یکی از جهت نیاز سرمایه به بزرگ شدن و دیگری، از این نظر که بخشی از آنچه مصرف می شود، در کشورهای دیگر جهان تولید می گردد. روند انحلال بمثابه ابر قدرت و سلطه گر، همین روند است.

اما در اقتصادی چون اقتصاد ایران که نظام سیاسی – اقتصادی آن قدرت محور است و موقعیت اقتصادش موقعیت زیر سلطه است، اقتصاد هم بلحاظ بزرگ شدن قدرت سیاسی و سرمایه (که برای فعال شدن به خارج انتقال می یابد) و هم بدین خاطر که تولید داخلی توانائی جذب قدرت خریدی را ندارد که دولت مستبد و نظام بانکی ایجاد می کنند، اقتصاد مصرف محور می گردد. فرآورده ها و خدماتی که مصرف می شوند، وارد می شوند. در درون مرزها، سرمایه نقش جاده صاف کن را برای اقتصاد مسلط بازی می کند. دولت استبدادی عامل تشدید جریان مصرف محور شدن روز افزون اقتصاد است. زیرا قدرت سیاسی نیاز به بزرگ شدن دارد تا از میان نرود و از قاعده بازتولید و بزرگ کردن خود (مثل سرمایه) پیروی می کند. بدین خاطر، بطور مستمر، هزینه های لازم برای بزرگ شدن خود را افزایش می دهد. افزایش این هزینه ها، از دو محل تأمین می شوند: فروش ثروت ملی (نفت و گاز و ...) و قرضه بر قرضه افزودن (= پیشخور کردن، بنا بر این، سنگین کردن روز افزون باری که بر دوش نسلهای آینده نهاده می شود). اقتصاد ویرانگر و فقر افزا این اقتصاد است. چرا که از راه جانشین کردن اقتصاد تولید محور با اقتصاد مصرف محور، میزان فقر را مضاعف می گرداند. بخشی از اقتصاد که فرآورده هایش بازتولید شدنی هستند (مثل بخش کشاورزی بشرط اینکه زمین فقیر نگردد) نیروهای محرکه را به خود جذب نمی کند و بخش دیگر، سعی می کند در شبکه بین المللی ماورائ ملی ها، جذب و ادغام شود. اما این جذب و ادغام شدن بهائی دارد که باید پرداخت. بهای آن قراردادن نیروهای محرکه در اختیار ماوراء ملی ها است. علت رفتن سرمایه ها و استعدادها و نفت و گاز و مواد اولیه دیگر از کشور همین است. از این راه است که اقتصاد کشور به تصرف اقتصاد مسلط در می آید و فقر روز افزون می شود.

4 – حال که دانستیم اقتصاد مصرف محور چگونه اقتصادی است و چرا، بخصوص وقتی موقعیت، موقعیت زیر سلطه است، فقر افزا است، می توانیم دریابیم چرا چنین اقتصادی تضادهای اجتماعی را روز افزون می کند. بر نابرابریها در سطح جهان و در سطح جامعه های در رابطه مسلط ( زیر سلطه می افزاید. در حقیقت، وقتی اقتصادی در موقعیت زیر سلطه است، مثل اقتصادهای کشورهای نفت خیز، هم بدین لحاظ که اقتصادهای مصرف محور، رانتهای بزرگ ایجاد می کند و اقلیت مسلط این رانت ها را به جیب می زند و هم بدین خاطر که توزیع سخت نابرابر درآمدها ) که ذاتی نظامهای سیاسی – اقتصادی قدرت محور است، جامعه را به دو بخش تقسیم می کند: یکی متکی به رانت ها و درآمدهای بزرگ و دیگری محروم از کار مولد و درآمد ناچیز حاصل از «خدمت گزاری» در شبکه توزیع فرآورده ها و خدماتی که بخش بزرگی از آن وارد می شوند. تضادها از نوع تضاد در اقتصاد تولید محور نیستند. در نتیجه، اکثریت بزرگ محروم توانائی بسیار کمتری در دفاع از حقوق خود دارد. همگانی شدن «یارانه» در این اقتصادها، اکثریت بزرگ را در موقعیت گدائی قرار می دهد که چشم به میزان «بخشندگی» ارباب قدرت (اقلیت متصرف دولت و منابع ثروت) دارد. ملتی که در معیشت خود تابع فروش ثروتهای ملی و برف انبار کردن قرضه از سوی دولت است، حتی وقتی از دولت بیزار است، در اقلیت حاکم و دولتی که وسیله سلطه اش بر ملت است، به چشم گروهی می نگردکه رشته حیاتش در دست او است و اگر آن اقلیت این رشته را قطع کند، می میرد. از این رو، فقر روز افزون را تحمل می کند و دم نمی زند. برای این که به خود آید و حقوق خویش را بازیابد، می باید انتخاب پیدا کند. بدین خاطر است که هیچ امری مهم تر از پیشنهاد انتخاب نیست. از این دید که بنگری، اصلاح گرائی نه تنها جامعه را از وجود انتخابی دیگر، بی خبر نگاه می دارد، بلکه مردم را در مدار بسته بد و بدتر زندانی می کند. چرا چنین می کند؟ زیرا خود نیز قدرت را هدف می شناسد. اما بنا بر قاعده ای که توضیح دادم، قدرت از تخریب پدید می آید و بزرگ و متمرکز شدنش در گرو بزرگ شدن روز افزون تخریب نیروهای محرکه و افزایش فقر است. تا وقتی استقلال و آزادی انسان، بمثابه هدف، جانشین قدرت نگردد، اصلاح طلبی – همانطور که تجربه اصلاح طلبان در رژیم کنونی مسلم می کند و این تجربه در دورن شاه نیز نتیجه دیگری ببار نیاورد – نه مانع بزرگ شدن قدرت می شود و نه مانع بزرگ شدن میزان تخریب نیروهای محرکه. بنابر این:

5 – هدف می باید از واقعیت نشأت بگیرد. توضیح این که چون می دانیم قدرت می باید دائم بر خود بیفزاید و بزرگ شود تا بماند (رقابت بس بی رحمانه سرمایه سالاران بخاطر اینست که هربنگاهی جا بماند محکوم به مرگ می شود)، پس محدود کردن قدرت، سبب مردن آن می شود. برای مثال، هرگاه بتوان ولایت مطلقه «رهبر» را محدود کرد، این ولایت، بمثابه قدرت، در معرض انحلال قرار می گیرد. پس آیا باید هدف، محدود کردن ولایت فقیه بگردد؟ اصلاح طلبانی که گمان می برند اجرای بدون تنازل قانون اساسی سبب محدود شدن و به تدریج منحل شدن ولایت مطلقه می شود، محدود کردن ولایت مطلقه را هدف قرار داده اند. غافل از این که حتی محدود کردن ولایت مطلقه، بدون برخوردار شدن مردم از حقوق خویش، ناممکن است. در بعد اقتصاد، این واقعیت را قابل درک تر و دقیق تر می توان توضیح داد: فرض کنیم می خواهیم واردات را محدود کنیم. هرگاه این تدبیر، در درون، با

الف – ایجاد زمینه کار تولیدی و

ب – بکار انداختن نیروهای محرکه در تولید – و

ج - توزیع برابر درآمدها، از جمله، بخاطر ایجاد بازار بزرگ برای جذب تولید داخلی و

د – محل یابی سرمایه گذاریها و قطب های رشد و

ه – ایجاد شبکه راههائی که قطب های رشد را به هم متصل می کنند و

و – بالا بردن میزان باروری انسان و نیروهای محرکه دیگر و... همراه نشود، محدود کردن واردات سبب بالا رفتن قیمتها و ناممکن شدن زندگی می گردد.

مثال اقتصادی، ما را از دو قاعده بسیار مهم در اقتصاد و نیز در سیاست، خاصه وقتی هدف بازیافتن استقلال و آزادی و حقوق است، آگاه می کند:

5/1- هر «نه» ای می باید با یک «آری » (مردم می باید انتخاب پیدا کنند تا به حرکت آیند) همراه شود. چنانکه اگر نه به ولایت مطلقه فقیه با آری به ولایت جمهور مردم، همراه نشود، نه به ولایت فقیه خلاء بوجود می آورد و این خلاء را همواره قدرت (= زور) پر می کند. به سخن دیگر، ولایت فقیه بر جا می ماند در شکل کنونی و یا در شکلی دیگر. بنا بر این،

5/2 - انتخابی که پیشنهاد می شود، نمی باید از جنس قدرت باشد، وگرنه قدرت باز سازی می شود. همانطور که در ایران، ولایت مطلقه فقیه جانشین ولایت مطلقه شاه شد.

هرگاه، انتخاب از جنس قدرت شد، بسا جامعه را با خطر استبداد فراگیر روبرو می کند:

6 - در حال حاضر، در جامعه های غرب، قشرهائی از کارگران به سازمانهای راست افراطی تمایل پیدا کرده اند. این تمایل بیانگر موقعیت آنها، بمثابه استثمار شونده نیست. اما بیانگر ترس آنها هست. ترس از دست دادن کار و در نتیجه، موقعیت اجتماعی. در جامعه های بشری، هم در قدیم (فرعونیت در مصر) و هم در دوران معاصر، محروم ترین ها هم پایگاه اجتماعی و هم بازوی نظامی و «نیروی کار» استبدادهای فراگیر قدیم و جدید شده اند. یک علت آن اینست که محروم ترین ها چون خود را جانشین صاحب امتیازها در قدرتمداری می یابند، راحت وسیله کار استقرار استبداد و بسا استبداد فراگیر می شوند. حتی وقتی در می یابند وسیله شده اند، ترس از بازگشت به موقعیت پیشین، سبب می شود در خدمت استبداد بمانند. در حقیقت، از لحاظ عینی، آنها در همان وضعیت و موقعیت محروم هستند اما از لحاظ ذهنی، قدرت حاکم را متعلق به خود می پندارند.

این واقعیت، در اقتصاد، خود را بسیار روشنتر نشان می دهد: قشرهای محرومی که روستاها را رها می کنند و حاشیه نشین شهرها می شوند و اغلب به شغلهای کاذب می پردازند، از لحاظ عینی همچنان در محرومیت هستند اما بسا از لحاظ ذهنی، خویشتن را ارضاء می کنند که شهر نشین گشته اند. قشرهای زحمتکش در جامعه های دارای اقتصاد مسلط، مهاجران محروم را رقیبان خویش تلقی می کنند و دلیلی از دلایل متمایل شدن گروههائی از آنها به حزبهای راست افراطی، همین است. اما در جامعه های دارای اقتصاد زیر سلطه نیز، همین پدیده مشاهده می شود. بدیهی است سرمایه سالاران که در کار برقرار کردن استبداد فراگیر سرمایه داری هستند، از این ترس ها و از دلبستگی شدید به موقعیت اجتماعی قشرهای جامعه، سود می جویند و آنها را در خدمت خویش نگاه می دارند. ترس بقدری شدید است که اکثریت بزرگ جامعه ها را از تشدید آلودگی محیط زیست و پایان جستن منابع و فقر و بیکاری که بخاطر پیشخور کردن و از پیش متعین کردن آینده، گریبان فرزندان و نوه ها و نتیجه ها و نبیره های آنها را خواهد گرفت، کم و بیش غافل نگاه می دارد.

بدین قرار، کار بایسته رها کردن محرومان و نیز قشرهای میانی و بسا بالائی جامعه ها از ترسها و ذهنیتی یکسره وهم و دروغ هستند. این کار می باید همراه باشد با پیشنهاد انتخابی اقتصادی که هدف آن، نه قدرت (سرمایه سالاری و سالاریهای دیگر) که انسان، انسان حقوقمند ، باشد:

7 – چون هدف فعالیت اقتصادی برآوردن نیاز انسان در جریان رشد گشت، لاجرم، رابطه قوا و سلسله مراتب اجتماعی، می باید جای خود را به رابطه حقوقمند ها با یکدیگر بسپارد. پایه اولی (رابطه انسان با قدرت) جامعه ها را در موقعیتهای مسلط – زیر سلطه قرار می دهد و در هر یک از جامعه های در رابطه، تضادها را بر می انگیزد و این تضادها عامل مهم اقتصاد قدرت محوری هستند که، در آن، تولید و مصرف فرآورده های مخرب، همچنان در افزایش هستند. از این رو، کار اول کاستن از تضادها یا تغییر جهت از تضاد اجتماعی به توحید اجتماعی است. اقتصاد توحیدی که زورپرستان را خوش نیامده بود و نمی آید و در بهار انقلاب ایران، به اجرا گذاشته شد، جز هدف فعالیت اقتصادی را برآوردن نیازهای انسان حقوقمند در جریان رشد، بنا بر این، کاستن از تضادها در جامعه، از راه توزیع برابرتر امکانات کار و درآمدها و... و بنا را بر تولید و مصرف فرآورده های قابل بازتولید گذاشتن، نبود و نیست.

8 - هرگاه قرار باشد آنچه مصرف می شود، قابل بازتولید باشد و میزان تخریب به حداقل برسد، تغییرهای اساسی در تولید و مصرف انسانها می باید روی دهند: ساخت کار در هر جامعه و ساخت کار در جامعه بین المللی می باید تغییر کنند. به ترتیبی که هر انسان، از راه مجموعه ای از کارها (کار تولید، کار شرکت در اداره جامعه، کار علمی ،کار آموزش و پرورش دائمی، کار عمران طبیعت، کار پدری یا مادری، کار هنری و...)، خویشتن را رشد دهد. گرچه نمی توان عمر بگذشته را باز تولید کرد، اما می توان دوران جوانی را طولانی کرد و به یمن دست آوردها عمری را که قابل تجدید نیست جبران کرد. بدین سان، دانش و تجربه و نیروهای محرکه فزون تری در اختیار نسل های بعدی قرار می گیرند.

اما تولید و مصرف فرآورده ها و خدماتی که بازتولید شدنی هستند، ایجاب می کند:

8/1- محیط زیست آلوده نگردد و بر باروری طبیعت افزوده شود. کاستن از میزان آلوده کننده ها یک کار است، تغییر رابطه انسان با طبیعت کار دیگری است. کار دوم نیاز به دانش و فن بارور نگاه داشتن دائمی زمین، افزودن بر زمینهای حاصل خیز دارد و نیز،

8/2- کاستن از مصرف انرژی و جانشین کردن انرژی های باز تولید شدنی ضرور است. اما بخصوص می باید تولید و مصرف انرژی و فرآورده های دیگر، اگر بر قابلیت زیست زمین و قابلیت زندگی انسانها بر روی زمین، نمی افزایند، از آن نکاهند. به سخن دیگر، ممکن است زمانی بتوان انرژی پایان ناپذیر تولید کرد اما هرگاه، با استفاده از آن، فرآورده های ویرانگر تولید و مصرف شوند، امکان زندگی را از بین می برند.

8/3- قابلیت باز تولید غیر از این که ایجاب می کند تولید و مصرف فرآورده ها و خدمت ها به اندازه باشند، به مصرف به اندازه مواد بازتولید شدنی نیاز دارد. برای مثال، نفت و فلزها و گازها، دست کم در یک دوران طولانی، قابل باز تولید نیستند. پس غیر از این که در بکار بردن آنها هم می باید اندازه نگهداشت، می باید در تولید فرآورده هائی بکارشان برد که انسان بدانها نیاز قطعی دارد. و

9 - سرمایه داری فزونی طلب، نیاز به مصرف انبوه دارد. برای این که انسان تن به مصرف انبوه دهد و حتی آن را ارزش بشناسد، مدار باز مادی معنوی انسان را با مدار بسته مادی مادی جانشین می کند. بدیهی است این کار را با برقرار کردن رابطه انسان با قدرت می کند. در این مدار، نیازهای معنوی (مثل اظهار عشق و علاقه) با فرآورده های مادی برآورده می شوند. انسان حقوقمند نه تنها انسانی با مدار باز مادی معنوی است، نه تنها رشد او بدین مدار باز میسر می شود، بلکه تولید و مصرف به اندازه بازتولید شدنی ها، نیازمند این مدار باز و فرهنگ استقلال و آزادی است. از ارزش انداختن قدرت و کاستن بار زور از پندار و گفتار و کردار، بنا بر این، انقلابی تمام عیار، در هر جامعه و جامعه جهانی ضرور می شود.

امروز، در این جا و آن جای جهان، از این انقلاب که از راه خشونت زدائی ها تحقق یافتنی است، سخن رانده می شود. اما چه وقت جمهور انسانها به ضرورت این انقلاب پی می برند و در کار انجام آن می شوند؟ از دید انسان خوش بین، پیش از آنکه دیر شود و محیط زیست را دیگر نتوان به زندگی باز آورد و از دید انسان بد بین، چنین انقلابی شدنی نیست زیرا مرگ از درب وارد سرای زندگی شده است.

10 – وقتی زمین آماده شد و محیط زیست روی به سالم شدن نهاد و انسان مستقل و آزاد و حقوقمند مدار باز مادی معنوی یافت، نوبت تنظیم فعالیت اقتصادی بر میزان قابلیت باز تولید می رسد:

10/1- دیدیم که فعلا سالهای عمر را نمی توان باز تولید کرد. اما می توان عمر را دراز و سالم کرد. معروف است که از ابن سینا پرسیده اند: مگر نه زیادی جماع و می گساری از عمر می کاهد، شما چرا در این دو کار افراط می کنید؟ و او پاسخ داده است: من کم زندگی را نمی خواهم، کیف آن را می خواهم. گرچه بسیار بعید است که این سخن از آن پزشک و دانشمند گرانقدر باشد، اما این قول وصف حال بسیاری از انسانها هست. این انسانها نمی دانند که «کیف زندگی» را قابل باز تولید کردن، نیازمند سلامت تن و طولانی شدن دوران جوانی است. تولید و مصرف فرآورده ها نقش تعیین کننده ای در طولانی کردن دوران جوانی و طولانی کردن عمر در سلامت دارند. پس از ضابطه های مهم، یکی تجدید تولید کردن عمر، دست کم، به معنای طولانی کردن جوانی است. این ضابطه همراه است با ضابطه های دیگر:

10/2- فرآورده ها و خدماتی قابل باز تولید هستند که زور عنصری از آنها نباشد و مصرف آن نیز زور ویران گر تولید نکند. برای مثال، سلاح ها و مواد مخدر و مشروبات الکلی ومخدرها ... هم زور در ترکیب آنها بکار رفته است و هم مصرف آنها زور ویرانگر تولید می کند. این فرآورده ها ویرانی هایی ببار می آورند که بسا بازگرداندن به وضعیت پیشین را ناممکن می کنند. چنانکه سلاح اتمی می تواند محیط زیست را به محیط مرگ بدل سازد.

10/3- نیروهای محرکه سه دسته اند: آنها که قابل باز تولید نیستند (مواد اولیه و نفت و گاز وقتی در تولید انرژی بکار می روند) و آنها که قابل باز تولید هستند ( مثل سرمایه ) و آنها که نیاز به باز تولید ندارند زیرا مرتب برخود می افزایند (مثل دانش و فن و اندیشه راهنما به یمن نقد ). سرمایه مستهلک می شود اما در جریان تولید، سرمایه مستهلک شده باز تولید می شود. در برآورد استهلاک، رشد دانش و فن و باروری انسان و کارآئی دیگر نیروهای محرکه، لحاظ می شوند. بدیهی است هرگاه بنا بر این باشد که سرمایه افزون بر استهلاک، سود نیز داشته باشد. بر خود نیز می افزاید.

بنا براین، در بکار بردن نیروهای محرکه – در حال حاضر این روش بکار می رود اما برای به حداکثر رساندن سود سرمایه – تألیفی کمال مطلوب می شود که در آنها سهم نیروهای محرکه بر خود افزا بیشتر و سهم نیروهای محرکه غیر قابل بازتولید، کمترین باشد. می دانیم که روشهائی برای بازیافت مواد اولیه مستعمل یافته اند و بکار می برند. این وعده را می دهند که زمانی هر ماده ای که مصرف می شود، قابل بازگرداندن به حالت اول را پیدا کند. اما از این واقعیت نیز آگاهیم که حتی زمانی که دانش و فن امکان بازتولید مواد اولیه را فراهم کنند، هم بلحاظ افزایش جمعیت مصرف کننده و هم بخاطر این که بخشی از آنچه مصرف می شود به چرخه باز تولید سپرده نمی شود، مواد اولیه همواره روی به کاهش خواهد گذارد. پس اندازه نگاه داشتن و بکار بردن هر ماده در ضرور ترین فرآورده، خاصه، یافتن بهترین تألیف نیروهای محرکه کاری بایسته است.

10/4- برخورداری انسانها از استقلال و آزادی خویش و تنظیم رابطه بر وفق حقوق، تولید و مصرف فرآورده ها و خدمات ویرانگر را کاهش می دهد. هراندازه در یک جامعه تضادها کمتر و توحید اجتماعی بیشتر، نیاز به دیوان سالاری و نیروی نظامی و انتظامی و ... کمتر می شود. بنا بر این، بخش بزرگی از نیروهای محرکه آزاد می شوند. بکار بردن این نیروهای محرکه در تولید فرآورده ها و خدماتی که بکار انسان در جریان رشد می آیند، بنوبه خود، توحید اجتماعی را بیشتر و برخورداری همگان را از رشد میسر تر می سازد. بدین قرار،

11 – رها شدن از روابط مسلط – زیر سلطه، اقتصاد تولید محور را ممکن می سازد. اقتصاد وقتی تولید محور می شود که

11/1- هزینه های قدرت مداری به صفر میل می کنند و مصرف روز افزون به مثابه وسیله بزرگ شدن قدرت (سرمایه و قدرت نظامی و قدرت دینی و قدرت اجتماعی و...) بی محل می شود.

11/2- نظام مزدوری که امروزه، نظام برده داری را جهانی کرده است، جای خود را به سامانه ای اقتصادی بدهد که، در آن، هر انسانی هم در کارفرمائی و هم در تولید شرکت می کند. در حال حاضر، در پاره ای از کارفرمائی ها، دموکراسی بر اصل مشارکت، در سطح مدیران و فن سالاران، برقرار است. هرگاه کارگران نیز در مدیریت شرکت جویند، بشرط این که هدف به حداکثر رساندن سود – که برداشت از کار مصرف کنندگان و طبیعت است - نباشد، اقتصاد را که در حال حاضر، بخش ناسازگار با دموکراسی بر اصل مشارکت در جامعه ها است، با آن سازگار می کند.

11/3- نیروهای محرکه تنها در قلمرو اقتصاد کاربرد پیدا می کنند. به سخن دیگر، انواع قمارها بی محل می شوند. در حال حاضر، بزرگ ترین قمارخانه، بازار «فرآورده های مشتق» (بورس بازیها ) است. سرمایه ای که سالانه، در این بازار، فعال است حدود 7 برابر سرمایه ایست که در تولید فرآورده ها و خدمات مخرب و غیر مخرب فعال می شود. بنا بر این،

11/4- اقتصاد ملی سامانه فعال و رشد یابی است که نیاز به نیروهای محرکه را خود تعیین می کند. از آنجا که سامانه ای کامل، از آن نوع که تمامی نیازها را خود برآورد، مشکل می توان ایجاد کرد، پس چند و چون مبادله سامانه اقتصادی با سامانه های اقتصادی دیگر را این سامانه، بر وفق نیازهای خود، تعیین می کند. دادن مازادها و گرفتن مازادهای اقتصادهای دیگر که نیازمندیهای سامانه اقتصاد ملی میزان آن را تعیین می کند، مبادله اقتصادی است و البته جانشین مبادله ای می شود که، در حال حاضر، بکار به حداکثر رساندن رانت ها می آید.

12 – میزان عدالت بکار آن می آید که نخست چنین اقتصادی را از آن بازدارد که در اقتصاد قدرت محوری از خود بیگانه شود که هدف آن تولید روز افزون قدرت ویرانگر است. و آن گاه، بکار رفتن تدابیر بالا را تضمین و تصحیح آنها را در جریان تجربه، میسر گرداند.

گذار از تضاد اجتماعی – اقتصادی به توحید اجتماعی – اقتصادی نیز نیاز به عدالت بمثابه میزان دارد. این میزان – که در کتاب عدالت اجتماعی تا آنجا که ممکن بوده تشریح گشته است – در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی هم جهت یاب این انقلاب و هم تصحیح و دقیق کننده تدابیر و روشهائی است که می باید بکار روند.

هنوز هر یک از دو اقتصاد، ضابطه ها و ویژگی های دیگر دارند. اما ضابطه ها و ویژگی هائی را در معرض شناسائی قراردادم که به کار بنای اقتصادی تولید محور در خدمت جامعه ها و انسانهای آزاد و مستقل می آید.

 

پاسخهای چند پرسش:

 

1 – آیا می توان از درآمد نفت، به عنوان وام استفاده کرد ؟ پاسخ این پرسش بنا بر 11 ضابطه بالا، منفی است. فروش نفت و بکار بردن آن بعنوان انرژی – تنها به این دلیل که ارزان است – جنایت بر ضد محیط زیست و برضد نسل امروز است که در کشور خود، نیروی محرکه و زمینه کار را از دست می دهد و بر ضد نسلهای آینده است که از این ماده بس گران قیمت محروم می شوند. بکار بردن درآمد نفت برای تحمیل استبداد به یک ملت و ایجاد فرصتهای رانت خواری، جنایت بزرگ دیگری است. بدین خاطر بود که در دو سال اول انقلاب، نیاز اقتصاد تولید محور به سرمایه، تعیین کننده میزان تولید و صدور نفت گشت. بدیهی است نیاز بودجه دولت به درآمد نفت نیز عامل دومی بود که در تولید و صدور نفت، در نظر گرفته می شد. بنا بر این بود که با پا گرفتن اقتصاد تولید محور، بودجه، برداشتی از تولید ملی بشود و دولت تابع ملت بگردد و از میزان صدور نفت کاسته گردد. پس از آنکه اقتصاد مصرف محور جای به اقتصاد تولید محور می داد، صدور نفت خام نیز قطع می شد.

2 - نفت و گاز و دیگر منابع طبیعی متعلق به جمهور مردم ایران و نسلهای آینده است. البته نمی توان آن را به مالکیت خصوصی در آورد. نمونه ای از درآوردن اینگونه منابع را به مالکیت خصوصی، در امریکا می توان مشاهده کرد. اسراف و تبذیر در تولید و مصرف نفت، سبب پایان یافتن منابع و نیاز روز افزون امریکا به نفت دو منبع بزرگ، یکی در جنوب (ایران و کشورهای عرب نفت خیز) و دیگری در شمال ایران (آسیای میانه ) گشته است. از زمان استخراج نفت، این دو منطقه زیر سلطه اند و به آتش نفت می سوزند.

هدف ملی کردن نفت، استقلال و آزادی، بنا بر این، نقش دادن به نفت در اقتصاد تولید محور ملی بود. چنین اقتصادی نیازمند آنست که منابع و امکانات، همواره، به ترتیبی بکار گرفته شوند که جمهور مردم توانائی مجموعه کار ها را در اقتصاد تولید محور بیابند.

3 - استقلال و آزادی و دیگر حقوق انسان از یکدیگر جدائی ناپذیرند. عمل نکردن به حقی، برای مثال آزادی، غفلت از استقلال و دیگر حقوق است و این حقوق نیز از مسئولیت او به عمل به این حقوق و رعایت حقوق دیگران و صد البته، حقوق ملی جدائی ناپذیرند.

غفلت از حقوق و مسئولیت خویش، سبب حاکمیت مافیاهای رانت خوار بر دولت و اقتصاد کشور گشته است. این استبداد، کارگزار اقتصاد مسلطه در ایران است. رابطه ای که میان مردم ایران و مافیاهای حاکم بر دولت و اقتصاد مسلط برقرار گشته، سبب شده است درآمدهای حاصل از نفت، به ترتیب زیر توزیع شوند:

ایرانیان زمینه کار را بخاطر آنکه نفت بمثابه نیروی محرکه در اقتصاد ایران نقش ندارد، از دست می دهد و این زمینه را اقتصاد مسلط بدست می آورد.

از درآمد آن بخش از نفت که بعنوان سوخت بکار می رود، افزون بر 90 درصد را اقتصاد مسلط می برد. از 10 درصدی که به دست دولت می رود، به تمامه خرج ویران کردن اقتصاد تولید محور و تبدیل شدن بخشی از مردم ایران به توزیع کنندگان واردات و جانشین تولید داخلی شدن آنها، می شود. در حقیقت، درآمد نفت قدرت خریدی را ایجاد می کند که عامل بازکردن دروازه به روی واردات می شود.

اینک هر ایرانی می باید از خود بپرسد: نقش او در ویران کردن اساس حیات اقتصادی و بسا حیات خویش بمثابه یک ملت چه اندازه است؟ باید از خود بپرسد: آیا صحیح است کار قیام را به آخرین لحظه، یعنی به زمانی موکول کند که دیگر، کار از کار گذشته باشد؟

هر ایرانی می باید از خود بپرسد: من چه نقشی در استقرار استبداد، بلحاظ ذهنی، فراگیر دارم؟ هر ایرانی می باید از خود بپرسد: بر سر من چه آمده که اجازه می دهم ثروت ملی ام را به بهائی ناچیز بفروشند و مستبدان وعده آوردن پول نفت به سفره او می دهند؟ هر ایرانی می باید از خود بپرسد: بر من چه رفته است که یارانه خوار گشته ام؟ هر ایرانی می باید از خود بپرسد: چرا اجازه داده ام استبدادی پا بگیرد که در سر زمین ثروتمندم، مرا در وضعیت و موقعیت گدا قرار داده است؟ هر ایرانی ...

4 – دانسته های آدمی زمان و مکان معین ندارند. به این دلیل که دانش همه مکانی و همه زمانی است. الا اینکه بسیارند پندارها که دانش نیستند. در جامعه های امروز، این پندارها کاربرد بیشتر دارند. از این رو، نقد پندارها و نیز گفتارها و کردارهائی که بیشتر ترجمان جهل و خرافه هستند، ضرورت به تمام دارد. دانستنی است که در اقتصاد مصرف محور، به میزانی که مصرف انبوه تر می شود، پندارها و گفتارها و کردارها غیر عقلانی تر و بیگانه تر با دانش می گردند. در جامعه های غرب و جامعه های دارای اقتصاد مصرف محور زیر سلطه، عقلها بیش از پیش، قدرتمدار می شوند و در بحبوحه رشد دانش، پندارها و گفتارها و کردارها غیر عقلانی تر می گردند. نقد پندارها و گفتارها و کردارهای غیر عقلانی و ناسازگار با دانش، همت بلند و شکیبائی بسیار و پی گیری می طلبد. همت انتقادگران بلند و شکیبابی آنها بسیار و پیگیری شان بی کم و کاست باد

پرسشهای دیگر در بخش اول این نوشته، پاسخ جسته اند.

 

 

 


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter