انتشار بخشی از صورت جلسات شورای انقلاب در سال های ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸، گفتگو با ابوالحسن بنی‌ صدر

زیتون ـ مهسا محمدی: خبر تشکیل شورای انقلاب اسلامی، ۲۳ دی ماه سال ۱۳۵۷، منتشر شد؛ یک ماه پیش از پیروزیِ رسمیِ انقلاب ۵۷، در ایران. قرار بر این بود که شورا، جریانات انقلابی، درون کشور را مدیریت و نظارت کند. هستۀ اولیۀ شورا و اعضای اضافه شده به آن طی ما‌ه ‌های بعد تا حدود یک سال بعد از شکل ‌گیری، محرمانه، ماند. شورا با در دست داشتن مراکز قدرت و بازوی نظامی ‌ای همچون سپاه پاسدارانِ نوپا، اما «انقلابی»، به موازات دولت موقت مهندس بازرگان و گاه ناهمسو با آن، فعالیت می‌ کرد. در جلسات شورا، از حرام و حلالِ گوشت یخ زدۀ وارداتی از برزیل گرفته، تا چگونگی نهایی کردن قانون اساسی، موضوع بحث بود. با آغاز به کار رسمیِ مجلس اول در هفتم خرداد ۱۳۵۹، شورا رسماً به کار خود پایان داد، هر چند تا حدود یک ماه بعد از آن هم جلساتش، ادامه داشت. مرتضی مطهری، محمد بهشتی، عبدالکریم موسوی اردبیلی، محمد جواد باهنر و اکبر هاشمی رفسنجانی، هستۀ مرکزی شورا بودند و بعد محمود طالقانی، علی خامنه ‌ای، محمد رضا مهدوی کنی، مهدی بازرگان، یدالله سحابی، احمد صدر حاج سید جوادی، مصطفی کتیرایی، سرلشکر قرنی و تیمسار محمودی هم به آنان اضافه شدند. ابوالحسن بنی‌ صدر و صادق قطب‌ زاده، حسن حبیبی، عزت ‌الله سحابی و عباس شیبانی نیز در موج بعدی و بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل دولت موقت، وارد شورا شدند.

 
انتشار صورت مذاکرات شورا، مربوط به اسفند ۵۹، در سایت «کلمه»، از سوی «شورای هماهنگی سبز امید»،  انگیزه ‌ای شد تا به سراغ ابوالحسن بنی ‌صدر، اولین رئیس‌ جمهوری منتخب ایران بعد از انقلاب ۵۷ و از اعضای این شورا، برویم. بنی ‌صدر، شورا را حاصل طرحیِ محرمانه میان بعضی از اعضا و آیت ‌الله خمینی می‌ داند که او در آن زمان از آن بی ‌خبر بود. این عضو سابق شورا، وجود چنین طرحی که حزب جمهوری اسلامی، پیش‌ برندۀ اصلیِ آن بود را مانع اصلیِ پا گرفتن ساز و کارهای دمکراتیک در این نهاد، قلمداد می‌ کند.
 
متن کامل این گفتگو را در ادامه می ‌خوانید:
 
• بگذارید از یک سؤال اساسی شروع کنیم، جناب آقای بنی ‌صدر٬ ماهیت شورا از ابتدای شکل ‌گیری، قرار بود چه باشد، و در نهایت چه شد؟ بهشتی می ‌گفت، شورای انقلاب جانشین مجلسین در تصویب لوایح است، از سوی دیگر به گفتۀ او، قرار بود از خدشه به انقلاب، ممانعت به عمل ‌آورد و جانشینِ آیت ‌الله خمینی، باشد. در بعضی مباحثات هم، اعضای شورا، خود را معاونانِ آقای خمینی می ‌خواندند، اما در مقطعی، بعد از استعفای دولت موقت، عملاً، هم نقش قوه قضائیه، و هم مجریه را بر عهده داشتند. شورا، کدامیک از این‌ ها بود و عملاً در ساحتِ سیاسیِ آن زمان، نقشِ شورا چه بود، و حالا که پس سالیان به آن نگاه می‌ کنید، به نظرتان تا چه اندازه در ایفای نقش ‌اش موفق بود؟
 
ببینید، در همان مباحثاتِ شورای انقلاب هم هست، من در آنجا صحبت از این می‌ کنم که شورای انقلاب، باید انتخابی باشد. در همان شورای انقلاب، می‌ گویم که آقای خمینی هم موافق شورای انتخابی بود. ماجرا این بود که وقتی آقای خمینی در فرانسه بود، ۲۰ اصل به او پیشنهاد شد و ایشان ۱۹ اصل را پذیرفت و بازگو کرد. متناسب با این اصولِ راهنمایِ انقلاب، ایشان پیشنهاد کردند که طرح بدهیم، و ما هم پیشنهاد دادیم که مردم در شهرهای مختلف، شوراهایِ در سطحی روستایی، شهری و  بعد کشوری، تشکیل دهند. آقای خمینی گفتند، فعلا انتخابی نباشد، چون ساواک هنوز  قوی است و اگر اینها را انتخاب کنیم، بازداشتشان می‌ کند و خطر دارد. بنابر این شد که هر وقت کَلَکِ رژیم کنده شد، ما برویم و انتخابات بکنیم. پس، انتظار این بود که آن شورا که در فرانسه، ایشان گفتند، در ایران تشکیل شود و تأکید کردند که یزدی، قطب زاده و بنی صدر هم در آن نباشند، انتصابی باشد و بعد انتخابی شود. پس از بازگشت به ایران، دو خط شکل گرفت؛ یکی اینکه، می ‌گفت، مردم باید شورای خود را برگزینند و انتخابی باشد، یک خط هم می‌گفت، نه، مردم آقای خمینی را به عنوان رهبر برگزیدند و ایشان هم شورا را برمی ‌گزینند. پس، از دید من، از ابتدا شورا، هم یک نقش اساسی، و هم یک ضعفِ اساسی داشت؛ چون، نمایندۀ مردم نبود، بنابراین، با مردم نمی ‌توانست روبرو شود و ابراز وجود کند، و دیگر اینکه در برابر آقای خمینی، فاقد اراده بود. در آن شورا، من موضعِ انتقادی دارم، نسبت به آقای خمینی.
 
• در ادامه، به مواضع شما در برابر آقای خمینی می ‌پردازیم، اما اگر بخواهیم بحثِ نقش شورا را تکمیل کنیم، به هر حال، شورا، نقش قوۀ مجریه و تا حدی، نقشِ قوۀ مقننه را به عهده داشت، درست است؟
 
بله، اما این فهمیده نمی ‌شود، بجز با ارجاع به خاطراتِ آقای یزدی که می ‌گوید یک طرح محرمانه به آقای خمینی داده‌ شده و مهندس بازرگان، مطهری و احمد خمینی، تنها کسانی بودند که از آن طرح، اطلاع داشتند. این طرح، در جلدِ سوم خاطراتِ دکتر یزدی هست. طرح می ‌گوید، شورا را آقای خمینی برمی‌ گزیند و مجری ارادۀ آقای خمینی، خواهد بود.
 
• یعنی، طرح، مالِ قبل از شکل‌ گیریِ شورا ست، یا بعد از آن، و در تلاش برای سر و سامان دادن به آن؟
 
بله، این شورا، همان شورایِ ارائه شده در طرح است. در این شورا، حالا، نزاع بر سر این بود که در آن، چه کسی تصدی پیدا کند. آقای دکتر یزدی بر این نظر بودند که جمعیت نهضت آزادی باید حزبِ اداره کنندِ جامعه و شورا باشد، و آقای بهشتی هم می ‌گفتند که باید حزب جمهوری اسلامی را بسازیم و عنان امور را بدهیم به آنان. حالا، اکثریت شورا هم، اعضایِ بالقوۀ حزب جمهوری اسلامی بودند. ما که از اینها خبر نداشتیم. الان که این کتابِ دکتر یزدی منتشر شده، می ‌دانیم که این طرح بوده‌ است. این صورت جلسات، اما این طور معلوم می‌ کند که مهندس بازرگان اگر هم از این طرح مطلع بودند، با آن مخالفت داشتند، چرا که مواضع صریحی در مخالفت با این طرح اتخاذ کردند، در جلساتِ شورا. همینطور آقای مطهر؛ من لااقل علایمی از اطلاع یا موافقت با این طرح، در ایشان هم، نمی ‌دیدیم. آقای طالقانی هم که از اساس، مخالف بودند، ما بار شورا را سنگین کنیم. حالا این حزب جمهوری [اسلامی] به تدریج، در پیِ تصرف دولت بود و شروع کرد به گسترشِ تصدیِ شورا. مثلاً اینکه، سپاه پاسدارانِ امام گفته، زیر نظر شورای انقلاب، باشد، دادگاه انقلاب هم، همینطور. آقای بهشتی می گفتند، شورا، باید بازویِ مسلح داشته باشد. نتیجه ‌اش می ‌شد، شورایی از حزب جمهوری اسلامی با بازوهای مسلح و قضائی.
 
• همانوقت، شما و تیمسار مسعودی، مسئول رسیدگی به مسئلۀ سپاه پاسداران و نظم دادن به اوضاع این نیرویِ نوپا، و حل مشکلاتِ تداخل وظایف سپاه و کمیته شدید. در آن روند، چه اتفاقی افتاد که در نهایت سپاه، به عنوانِ این بازوی نظامی شورا، از در درونِ آن، بیرون آمد؟
 
در صورت جلسات، معلوم است که اعضای شورا، توجهی به گزارشِ ما نکردند و نگذاشتند اساساً گزارش، طرح شود، و بحث به طور کلی، منتفی شد. بعد در یک مقطعی، پیشنهاد دادند که سپاه، تحت نظرِ من قرار بگیرد. بعد بین خودشان، فکر کردند که اگر سپاه را به بنی‌‌ صدر بدهیم، همه چیز در اختیار او خواهد بود. فردای آن روز گفتند که منصرف شدند، و از بینِ خودشان، انتخاب کردند. این طور که به یاد دارم، یک مدت، دستِ آقای خامنه ‌ای بود، در واقع اول، [دستِ] آقای رفسنجانی بود و بعد ایشان انصراف دادند و آقای خامنه ‌ای را کردند، جانشین ایشان. فرماندۀ سپاه هم آن وقتۀ آقای منصوری بود که او همزمان، عضوِ حزب جمهوری اسلامی، بود. در نهایت، سپاه زیر نظرِ شورا بود، و بعد از انحلال شورا در قانون اساسی جدید [= قانون اساسیِ اول جمهوری اسلامی]، فقط سپاه پاسداران، قید شد، و کمیته ‌ها حذف شدند. اصل ۱۱۰ می ‌گفت، فرماندۀ سپاه را به پیشنهاد شورای دفاع، رهبر تعیین می ‌کند، و اصل ۱۱۳ می‌گفت، آنچه از فرماندهیِ ارتش و سپاه که در اصل ۱۱۰ قید نشده، در اختیار رئیس جمهوری است. و دیگر بعد از آن، فرماندهی واضح داشت، سپاه.
 
• در این یادداشت ‌ها، نظراتِ افرادِ مختلفِ شورا، در مورد سپاه، جالب بود؛ مثلً قطب ‌زاده، سپاه را مستقل از دولت می ‌پسندید، تا بتواند «پاسدار واقعی انقلاب» باشد، حتی اگر از دولت بودجه بگیرد. این مواضع حالا که سپاه به نوعی کشور را در اختیار گرفته، به نظر کمی عجیب می ‌رسد، اما در آن زمان چطور؟ این موضع کمی تند و به اصطلاح «انقلابی» نبود، در ترکیب شورا؟
 
این مواضعِ ایشان، به نظر من، از این جهت بود که خبری از آن طرحِ محرمانه نداشت، اگر می ‌دانست که مستقل از دولت، یعنی در اختیارِ حزب جمهوری اسلامی، شاید مواضعِ دیگری اتخاذ می ‌کرد. یعنی این خطوط را اگر می ‌توانست تفکیک کند، مواضع ‌اش احتمالاً، فرق می ‌کرد. یک خط، مخالفِ نهاد سازی‌ ها [بود] که مرتب نسبت به تمرکز قدرت و کودتا، هشدار می ‌داد، خط دیگر، اما نه، مدافعِ آن [نهاد سازی ها] بود. مسئلۀ دیگر این است که آقای قطب ‌زاده، آن زمان، در آن طرف قرار داشت، شاید بی‌ آنکه بداند. از موضع قدرت می‌ گفت، بازویِ نظامی داشته باشیم، با گروه ‌های مخالف، مسلحانه درگیر شویم، بعد ها اما، تغییر موضع داد، خیلی دیر.
 
• پس مواضع ‌شان، همان ‌وقت هم به نظر شما، «انقلابی» بود؟
 
از دید من، ضد انقلابی بود، در انقلابِ ما، گل بر گلوله، پیروز شد، سرنوشتِ چنین انقلابی را به دستانِ مسلح، نمی‌ سپارند. آن سپاه و دادگاه انقلاب، طبق آن طرحی که ما از آن بی ‌خبر بودیم، تشکیل شد. ما خبر نداشتیم، وگرنه موضعِ اصولی، می ‌گرفتیم. در میان مردم هم، شروع می ‌کردم به حرف زدن که این طرح خطرناکی است و بازسازی استبداد است و خیلی ‌ها می‌ توانستند به عمل برخیزند و هشیار شوند. حتی رهبران حزب جمهوری اسلامی هم بعدها قربانی شدند، آنها هم می ‌توانستند بیدار شوند و این طرح را نپذیرند، اما متأسفانه، ترسِ گروه‌ های مسلح مانند فداییان [خلق] و کومله و خصوصاً، ارتشی‌ ها و ترس از کودتای آنان، اینها را کشاند، به سمتِ سپاه.
 
• حالا برویم سراغ روابط شما و آقای خمینی، در جای، جایِ این سند، این نگرانی از سویِ شما برای حفظ اعتبارِ ایشان، مطرح می‌ شود، جایی می ‌گویید: «ترتیبی که در روزنامه ‌های داخلی و خارجی آمده، مثل این است که مهندس بازرگان، مظهرِ دموکراسی است و خمینی، ماشینِ اعدام» یا در جایی می ‌گویید: «خدمت آقا راجع به زندانیان گفتم که افکار عمومی شما را مقایسه با هیتلر [می کند]». این نگرانی از چه بابت بود؟ از اینکه واقعاً عقیده داشتید، مطلع نبودند، یا تلاشی بود برای منصرف کردن ایشان در تأیید، و دامن زدن به تندروی ‌ها؟
 
اولاً که من ایشان را مبرا نمی ‌کردم و مواضعِ انتقادی داشتم. من گفتم، مردم شما را با هیتلر مقایسه می ‌کنند، و این نتیجل کارهای خودشان هم بود. ببینید، ایشان از نظر من، باید نماد معنویتِ ما، باقی می ‌ماندند و من معتقد بودم که عمل خشونت ‌آمیز، نباید از ایشان صادر شود، یا به ایشان نسبت داده شود. این، دو تاست. هم به ایشان انتقاد می ‌کردم که نباید رویه ‌ای داشته باشید که با هیتلر مقایسه شود، هم اینکه اگر کسی این کارها را می ‌کند، خودش را به ایشان نچسباند و منسوب نکند. چون، دیدِ من آن زمان، این بود که این تندروها، با استفاده از چماقِ آقای خمینی، جادۀ خود را صاف می ‌کنند.
 
ایشان به من می ‌گفتند که اینها، به من ربط ندارد. با اتکا به حرف ایشان هم، من می‌ گفتم، تندروها دارند از وجودِ ایشان سوء استفاده می ‌کنند. از این رو، وقتی از خطر دیکتاتوری و کودتا حرف می ‌زدم، دربارۀ ایشان، صحبت نمی ‌کردم. دلم می ‌خواست که ایشان، یک چهرۀ معنوی ‌تر از گاندی، پیدا کند، و این را، برای خودمان و دنیا، لازم می ‌دانستم، و تا آخرین دیدارمان هم، بر آن اصرار داشتم.
 
• آخرین دیدارتان، چه زمانی بود؟
 
۱۶ خرداد ۱۳۶۰، و حتی به ایشان چند نوبت نامه هم نوشتم و گفتم، شما باید معنویتی داشته باشید که کوچکترین لکه ‌ای به آن نیُفتد.
 
• جوابِ ایشان چه بود؟
 
می ‌گفت، من راضی نیستم، در قیامت کسی، این احکام قضائی و کشتارها را به من، نسبت بدهند. من گفتم، بسیار خوب آقا، شما همین را که می ‌گویید، بنویسید، مکتوب کنید و بگویید که راضی نیستید و به شما ربط ندارد؛ آن ‌وقت، اگر دیگر کسی توانست از این احکام، صادر کند، مسئولیتش با من. البته، حاضر نشد این را بنویسد. رویۀ عمومی من، این بود، اما در عین حال، انتقاد هم می ‌کردم. یک بار درباره حجاب، بحث کردیم، همان وقت که می‌ گفتند، «یا روسری یا توسری»، در حضور مهندس بازرگان بود که به ایشان گفتم، مگر شما نبودید، در فرانسه گفتید، زنان در پوشش، آزادند؟ گفت، من در فرانسه از راه مصلحت، حرف ‌هایی را زدم، که الان لازم ببینم، عکسِ آن را می‌ گویم. من گفتم: «هَذا، ماکیاول» تازه ماکیاول هم نگفت که به این صراحت، بزنید زیرِ حرفتان. گفت که یک جوری وانمود کنید که انگار من، می ‌خواهم، و دیگران گوش به حرف نمی ‌کنند و کارِ خودسرانه می ‌کنند. از آنجا که بیرون آمدیم، مهندس بازرگان گفت، بیا لبانت را ببوسم که با این صراحت، گفتی.
 
انتقادات شدیدی هم می ‌کردم، بالاخص آن اواخر. در «کارنامه» [رئیس جمهوری اول] هم نگاه کنید، من سرنوشت هیتلر را توضیح دادم. چون، دائم کارنامه را می ‌خواند، می‌ نوشتم، بلکه عبرت بگیرد و خود را از این وادیِ کشت و کشتار، بیرون بکشد. از اول، من حواسم بود که هیچ لکی، بر دامن معنویتِ ایشان ننشیند. بالاخره، همانطور که گفتم، ایدۀ انقلاب ما، [پیروزی] گل بر گلوله بود، و در چنین جهان پرخشونتی، این معنویت، چیزی نبود که بشود به سادگی از کنار آن گذشت. من تعجب می ‌کنم، چرا این آدم، قدرِ خودش را ندانست. بهرحال، مسئله این بود، و من مرتب، این مراقبت را داشتم، تا لحظۀ آخر.
 
• خوب، برگردیم به شورا؛ جناب بنی ‌صدر، چرا بعد از انقلاب هم، نامِ اعضایِ شورا، محرمانه ماند؟ مگر ممکن است، یکی از نهادهایِ مرجعِ اداره کنندۀ کشور، و یا یه عبارتی، مهمترین مرجع آن، مخفی باشد؟ حتی قبل از اینکه، بحثِ ترورها، پیش بیاید. در نهایت، روزنامۀ انقلاب اسلامیِ وابسته به شما، در آبان ۵۸، نامِ اعضایِ شورا را افشا کرد، آن ضرورت، چه بود که در آبان ۵۸، از بین رفت؟
 
من در زمانِ شکل‌ گیریِ شورا [ی انقلاب]، نبودم، بعد که [به آن شورا] رفتم، به من گفتند، محرمانه است. پرسیدم، چرا؟ گفتند، اول به لحاظ امنیتی، چرا که اعضایِ ساواک، هنوز شب ‌ها، ترور می ‌کنند، در کوچه و محله ها. و حتی در آن دوره، ماشین ضد گلوله، برای اعضای شورا، سفارش داده بودند. من تعجب می ‌کنم، اگر آبان ۵۸، این اتفاق افتاده باشد. کسی بنا نبود، اسامی را فاش کند، این کار نادرستی بود. دلیل دوم هم، این بود که اشخاصی، حسادت می‌ کردند، به اعضای شورا، و کسانی بودند که می ‌گفتند، چرا این هست و آن نیست. و بهتر [می بوده] است، ترکیب شورا مخفی بماند، تا این حرف و حدیث ‌ها، پیش نیاید.
 
• اعضای شورا، بر چه مبنایی انتخاب می ‌شدند؟ در صورتِ مذاکراتِ شورا، بخش کوچکی از این بحث ‌ها، دربارۀ اینکه دانشجویان و کارگران، در شورا، باشند یا نه، و  بحث انتخابی یا انتصابی بودن شورا را می‌ بینیم، اما به درستی مشخص نیست که در نهایت، اعضایِ جدید با چه ساز و کاری، انتخاب می‌ شوند.
 
در این صورت جلسات که من دیدم، کاستی ‌هایی وجود دارد، یا آقای شیبانی، نتوانسته، همه را بنویسد، یا سانسور شده [است]، در مورد زنان، من به خاطر دارم، کسانی که در مورد حضور زنان، مخالف بودند، چه می ‌گفتند. من، پیشنهاد می ‌کردم که دانشجویان، بازاریان، زنان، هر کدام، نمایندۀ خود را داشته باشند. آنها می ‌گفتند، این ممکن نیست و کار دشواری است، ما چه کسی را مثلاً، به عنوان نمایندۀ دانشجویان بیاوریم، با چه ساز و کاری؟ من، به عهده گرفتم، اما قبول نشد. بعد، قرار شد برای ورود عضوهای جدید، معروفیت آنها را در جامعه، بسنجیم و ببینیم که سخنگویِ چه قشرهایی می ‌توانند باشند، اما در عمل، اینطور نشد. مثلاً یک آقای مهندس جلالی بود، که نمی ‌دانم مهندس بود یا نه، که «[با] قرآن در صحنه» [را] در تلویزیون می ‌گفت، و آقای قطب ‌زاده گفتند، ایشان، بیایند شورا، چون بین مذهبی ‌ها، خیلی محبوبیت دارند. یا مثلاً، آقای دکتر پیمان را آوردند و گفتند، هم سابقۀ مبارزه داشته، و هم چپ ‌ها، قبولش دارند. آقای میر حسین موسوی را هم که عضو حزب جمهوری اسلامی بود، آوردند، گفتند که جوان است و نقاش، و همسرش در دانشگاه، وجهه دارد. اما در نهایت، هیچکدام‌ شان زیاد نماندند، چون عضویت شورا، آن ‌وقت، کار ساده ‌ای نبود. حالا الان، این پهلوی‌ چی ‌ها می‌ گویند که ما بهشت گذاشتیم، و بعد شد، جهنم. اما اینطور نبود، حتی پول برای امور روزانه نبود و برای کارهایی خیلی کوچک و دمِ دستی، پول نداشتیم، همه را غارت کرده و برده بودند. در این وضعیت، کار بسیار دشوار بود، و نیازِ به، کاربلَدی و قوۀ ابتکار، داشت. مثلاً، همین آقای خامنه ‌ای، آدمی با استعدادِ متوسط هم نبود، و فقط به این دلیل که عضو حزب جمهوری اسلامی بود و آقای رفسنجانی ایشان را آورد، شد عضو شورا. اینها می ‌آمدند و می‌ نشستند. اغلب در جلسه، سکوت می ‌کردند و کاری از پیش نمی ‌بردند.
 
• نظر و تأیید آقای خمینی هم، برای آوردن اعضای جدید لازم بود؟
 
آقای خمینی، اختیار را داده بود به شورا که اعضای خود را انتخاب کند، و یادم نمی ‌آید که رویِ تک تکِ اعضا، نظر می ‌داد، یا نه.
 
• در مورد نقش آقای خامنه ‌ای در شورا و در مجموع در آن مقطع، بیشتر برای ما بگویید، چون بالاخره کمتر از یک دهه پس از آن، ایشان به شخص اولِ مملکت، بدل شدند.
 
تا جایی که من به یاد دارم، کارِ شورا، علم و اطلاع می‌ خواست که ایشان نداشتند. مثلاً لایحۀ اقتصاد می‌ آمد که ایشان وارد نبود و هیچ علمی نداشت. ما ایشان را یک منبری تلقی می‌ کردیم، مثل عضوِ جامعۀ وعاظ، حتی به لحاظ فقهی هم چندان مورد توجه نبود، توجیه حضورشان، نمایندگی از سوی وعاظ بود. اگر نه، عضو مؤثری که همفکری و همکاری ثمربخش داشته باشند، نبودند.
 
• دربارۀ روابط شما و دولت موقت، شما در زمانی که عضو شورا بودید؛ انتقاداتی به دولت موقت داشتید، مبنی بر اینکه، «نظام» ندارد. و از سوی دیگر، تعددِ مراکز تصمیم گیری، به نظرتان، مانعِ بسامان شدنِ کارها بود. در مقطعی که در بهمن ۵۸ و قبل از پایان کار شورا، هم رئیس جمهور بودید، و هم رئیس شورا، باز هم این مشکلات، حل نشد. موانع چه بود؟ در زمان بازرگان، شما و بهشتی، تأکید داشتید که باید دولت انقلابی، جایگزینِ این دولتی که می ‌خواهد «اساس نظام پیشین را حفظ کند» و فقط اصلاحاتی انجام دهد، بشود. آیا دولت انقلابی، در دورۀ شما، ممکن شد و کار کرد؟
 
ببینید، من هیچوقت دولت پیدا نکردم، عملاً، حکومت پیدا نکردم. وقتی من بر سرکار آمدم، همۀ وزرای آقای بازرگان باقی ماندند، مجلس جدید هم آمد و آقای رجایی را به زور چماقِ آقای خمینی و کاملاً تحمیلی، بگذاشتند [= به نخست وزیری گذاشتند]. هم مجلس، و هم رجایی، تحمیلی بودند.
 
مسئله این بود که من، جمعِ خودم را برای پیش بردن برنامه‌ هایم، نداشتم. یک بار در جلسۀ شورای انقلاب– آقای رفسنجانی هم نقل کردند، بعدها- از من پرسیدند، اگر شما بخواهید حکومت تشکیل بدهید، هیأت وزیران شما، چه کسانی هستند؟ من لیستی از جیبم در آوردم و دادم. و هاشمی می ‌گوید که خوب، ما دیدم او آدم‌ هایش را دارد. در همان روزهای آغازین ریاست جمهوری من، به آقای خمینی، پیشنهاد دادیم که منتظر مجلس نشویم و من، حکومت تشکیل بدهم، و ایشان موافقت کرد. ما با عجله نشستیم که تا قبل از تغییر نظر ایشان، هیأت وزیران را تشکیل بدهیم، چون می ‌دانستیم که ایشان، روی تصمیمات شان ،نمی ‌مانند. به شدت مشغول کار بودیم که آقای احمد خمینی تشریف آوردند و گفتند، آقا گفتند، موافقت قبلی را «کان لم یکن» تلقی کنید.
 
• چه کسی، رویِ تغییر نظرشان، اثر داشت؟
 
بعدها، معلوم شد که رفسنجانی رفته و به او گفته که آقا، اینجوری، بنی ‌صدر، مجلس را هم، در اختیار می ‌گیرد و اگر حکومت دست او باشد، نمی ‌گذارد، ما انتخابات مجلس را هم برگزار کنیم، و خلاصه منصرف کردند ایشان را. پس من، هیچوقت متأسفانه، حکومت پیدا نکردم، با این حال، من همیشه، با حکومتِ بازرگان، همکاری نزدیک داشتم، این چیزهایی که بعدها گفته شده که انتقادات من سبب شد، حکومتِ بازرگان، ساقط بشود، ایشان کتاب نوشته، یک کلمه در این باره ننوشته [است].
 
• خوب؛ لزوماً انتقادات، به سقوطِ دولت ایشان منجر نمی‌ شد، و می‌ توانست با این هدف نباشد.
 
بله، دمکراسی همین است، همانجا، مهندس بازرگان، کمیسیونِ اقتصاد را به ریاست من تشکیل داد، طرح‌ های اقتصادی تهیه می ‌کردیم و در برنامه‌ های اقتصادی و بودجه نویسی، شرکت می‌ کردم. نتیجۀ آن تدابیر، این شد که تا قبل از آمدن رجایی و رفتن اقتصاد به مجرای مصرف و رانت ‌محوری، اقتصاد ایران رفت به سمت تولید ‌محوری و در شهرها و روستا‌ها، متوسطِ درآمد، از متوسطِ هزینه، بالاتر رفت. قیمتِ نفت را هم تا ۳۴ دلار رساندیم. آن نقدِ مراکز متعدد قدرت، هم وجود داشت، اما علت آن، آقای خمینی بود.
 
• به‌ عنوان آخرین موضوع، برویم سراغِ بحثِ مجلس مؤسسان و مراحلِ تکوینِ قانون‌ اساسی. چه اتفاقاتی افتاد که تصمیمِ تشکیل مجلس مؤسسان برای تهیه و تنظیم قانون اساسی، تغییر کرد؟ باز هم، از تغییر نظراتِ ناگهانیِ آقای خمینی بود؟ 
 
بحثِ آن دو خط متفاوتِ موجود در شورا، باز اینجا هم، مطرح بود. این مسئله، خودش را در اقتصاد نشان می‌ داد، در اینجا نشان می ‌داد، در مسئلۀ زنان نشان می ‌داد. بر سر این مسئله هم، آن خط می ‌گفت تشکیلِ مجلس مؤسسان، مقدور نیست. آخرین جلسۀ بحث دربارۀ این موضوع، در خانۀ آقای خمینی بود. در یک طرف، تا آنجا که به یاد دارم، مهندس بازرگان و من و دکتر سحابی بودیم (در صورت جلسات، البته نوشته‌ شده که مهندس سحابی، مجلس مؤسسان را مقبول نمی‌ داند)، ولی تا آنجا که به یاد دارم، ایشان مدافعِ مجلسِ مؤسسان بود. آن طرف، حزب جمهوری اسلامی، می ‌گفت، پیش ‌نویس را به رفراندوم بگذاریم. به یاد دارم، آقای رفسنجانی می ‌گفت: «ما قانون اساسی به این تمیزی، با پیش‌ نویس تهیه شده داریم، همین را به رفراندوم بگذاریم، تمام شود، برود؛ شما فکر می‌ کنید، مجلس مؤسسان از چه کسانی تشکیل می ‌شود، قشری هستند، افراد نادان می ‌آیند، فلان می ‌کنند در قانون اساسی». خلاصه اینکه، [آقای رفسنجانی] با مجلس مؤسسان مخالف بود. متاسفانه، آقای طالقانی، وسط را گرفتند و گفتند، نه مؤسسان، نه رفراندم، مجلس خبرگان. من آنجا گفتم، خوب، اینکه می‌ شود، مجلس اسقف ‌ها که پاپ را معین می ‌کنند. آقای بهشتی گفتند، نگران نباشید، ما ترتیبی می ‌دهیم که دو سوم، مکلا باشند، و یک ‌سوم، معمم. در عمل اما، اینطور نشد، و از آن طرف هم، کلاهی ‌های خبرگان، از روحانیون، بدتر شدند. کاش، به همان رفراندوم، قناعت کرده بودیم، و ایران را از این بلایِ ولایت مطلقه، حفظ می ‌کردیم، طمع زیادی، در سیاست، روا نیست.
 
• اما خوب، ایراداتی که به بحث رفراندوم هم وارد بود، غیرمنطقی نبود، به رفراندوم گذاشتن قانونی که با عجله نوشته شده و هنوز چندان روی آن کار نشده بود هم، درست به نظر نمی ‌رسید، درست است؟
 
بله خوب، مطمئناً، مجلس مؤسسان تشکیل می‌ شد، بهتر بود، ما همانوقت هم کاملاً راضی نبودیم، از پیش نویس، و حقوق شهروندی را کافی نمی ‌دیدم.
 
• پیش ‌نویس مورد بحث، قبل از دیدنِ آقای خمینی استِ یا بعد از آن؟
 
این همان پیش نویس اولیه است که آقای حبیبی، تهیه کردند. بعدِ آن، در دفتر دکتر [یدالله] سحابی،‌ یک کمیسیون قانون اساسی، تشکیل شد. آن را خواندیم، دیدیم، ترجمۀ قانون اساسیِ فرانسه است. دکتر سنجابی هم گفتند، این پیش ‌نویس، نظام ندارد، بهتر است از اول، یک قانونِ تازه و نظام‌ دار تهیه کنیم. آن کمیسیون، دوباره یک قانون اساسی تهیه کرد و آن را در شورای انقلاب، به بحث گذاشت، به اتفاق آرا، تصویب شد، و بعد رفت برای آقای خمینی و مراجع. مراجع، [آن را] پذیرفتند. یک روز دکتر سحابی به من تلفن کرد، گفت: «باز این آقا، خراب کرد». گفتم، چی را؟ گفت، قانون اساسی را، هشت تا ایراد گرفت. به اتفاق آقای بهشتی و‌ موسوی اردبیلی، رفتیم قم. شش اشکال را رفع کردیم و ماند، دو اشکال. یکی این بود که در پیش ‌نویس گفته شده بود، زن و مرد می ‌توانند نامزد ریاست جمهوری بشوند، آقای خمینی می ‌گفت، ولایت به زن نمی ‌رسد. من باز به ایشان یادآوری کردم که در فرانسه گفتید، می ‌شود و این قانون طبق آن قول است و ما نمی‌ توانیم آن را برداریم. دومین ایرادشان هم این بود که می‌ گفت، شما حقه زدید، برای شورای نگهبان، ترکیبی درست کردید که اکثریت آن، فقها نیستند، از این رو در واقع، فقها نیستند که قوانین را از لحاظ شرعی، تصویب می ‌کنند و این یعنی فقها در اقلیت می ‌مانند و قوانین غیراسلامی تصویب می ‌شوند. ما این اشکال را هم زیر بار نرفتیم و گفتیم، مگر حقوق ‌دانان، غیرمسلمانند؟ خلاصه، قرار شد آن پیش ‌نویس، به مجلس مؤسسان، یا رفراندم، برود. این پیش ‌نویسی بود که تحتِ کمیسیونِ به ریاست دکتر سحابی، شکل گرفت و اعضای آن، من بودم و عزت ‌الله سحابی، دکتر سنجابی، دکتر صحت از حزب ملت، دو قاضی دیوان عالی کشور، آقای مطهری تا زنده بود و آقای لاهیجی، باقی را به یاد ندارم. جمع جامعی بود و پیش ‌نویس را متناسب با اوضاع آن روز تهیه کردیم، در نهایت اما، معتقد بودیم، بهتر است مجلس مؤسسان تشکیل شود، اما خوب، طمع زیادی، رو دل آورد، و خبرگان و این قانون اساسی [= این قانون اساسیِ اولِ جمهوری اسلامی] را در دامان ما گذاشت.
 
• خیلی ممنونم، از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.
 
منبع: سایت زیتون
 
سایت انقلاب اسلامی در هجرت- محمد رضا راعی: در این مصاحبه، خانم مهسا محمدی، از آقای بنی صدر سؤال می کند: "خوب، برگردیم به شورا؛ جناب بنی ‌صدر، چرا بعد از انقلاب هم، نامِ اعضایِ شورا، محرمانه ماند؟ مگر ممکن است، یکی از نهادهایِ مرجعِ اداره کنندۀ کشور، و یا یه عبارتی، مهمترین مرجع آن، مخفی باشد؟ حتی قبل از اینکه، بحثِ ترورها، پیش بیاید. در نهایت، روزنامۀ انقلاب اسلامیِ وابسته به شما، در آبان ۵۸، نامِ اعضایِ شورا را افشا کرد، آن ضرورت، چه بود که در آبان ۵۸، از بین رفت؟"
 
با مراجعه به صفحات ١ و ٢ شمارۀ ١١٨ روزنامۀ انقلاب اسلامی، به تاریخ ٢٢ آبان ۱۳۵۸، درمی یابیم که در پایان جلسۀ شورای انقلاب آن روز، چند تن از اعضایش، اطلاعاتی و از جمله نام برخی از اعضای آن شورا را در اختیار خبرنگاران رسانه ها، از جمله خبرنگار روزنامۀ انقلاب اسلامی می گذارند.
 
داخل [] ها از اینجانب هستند.
                                                                   E E p1 N 118-1 1
                                                                     E E p2 N 118-1 2 
 

Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter