بدیل و هدف اول آن؟

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۶۴

پاسخ به پرسشهای ایرانیان از

 ابوالحسن بنی صدر

 

 

دوست عزیز آقای بنی صدر

با توجه به تحولات اخیر در جنبش اعتراضی مردم (مشهور به جنبش سبز)، فعالیت در جهت دست یابی به سیاستی روشن و موثر در جریان است. نیرومند کردن این فعالیت های فکری به تصمیم گیری سیاسی یاری می رساند. بدین منظور پرسش های زیر را حضورتان می فرستم تا بنا به تمایل خود پاسخ دهید به همه (و یا بخشی از) آن ها و یا سئوالات احتمالی دیگر که در این جا نیامده اند. مصاحبه های دریافتی از شما را، در صورتی که مخالفتی با انتشار قید نشده باشد، به سایت های «عصر نو» و «اخبار روز» ارسال می کنم.

   زمان برای دریافت پاسخ هایتان، از 15 تا 22 ماه مه می باشد. تقاضا دارم طی ایمیلی کوتاه، تصمیم خود را در باره پاسخ دادن یا ندادن به پرسش هایم، اطلاع دهید.   

با تشکر قبلی

نادر عصاره 

 HYPERLINK "mailto:این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید" این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

پنجشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۰ - ۲۱ آوريل ۲۰۱۱

 

پرسش ها:

 

1- حرکت مردم در 25 بهمن ماه 89 را چگونه ارزیابی می کنید؟ قدرت ها و ضعف های آن را چه می دانید؟ و کلا کشاندن مردم به خیابان در 25 بهمن چه پیامدهائی داشته است؟ در این جنبش، عبور از حرکت در چارچوب قانون به شعار «نوبت سید علی» را چگونه ارزیابی می کنید؟

2- نقش رهبران و قدرت ها و مراجع فکری  و نیز سیاست بین المللی و مطبوعات پر نفوذ خارجی در شکل گیری گرایش حاکم بر 25 بهمن در میان جوانان کدام است؟ احساسات و عصبانیتی که در میان جوانان شکل گرفته بود آيا توسط جریان حاکم و برخی  رسانه های خارجی نظیر بی بی سی دامن زده می شد؟

3- تعریف ما از جنبش 25 بهمن چیست؟ برخی آن را جنبشی دموکراتیک و ضد استبدادی می دانند. چرا این جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی است و نه ضد ولایت فقیه. ممکن است گفته شود که مطالبه نهفته دراین جنبش که با «رای من کو» شروع شد، مطالبه ای دموکراسی خواهانه بوده است. آيا یک جنبش تحت تاثیر عوامل محیط، رهبری و … نمی تواند از برخی از اهداف و آماج های خود منحرف شود؟ و به صرف اینکه با مطالبات دموکراسی خواهانه آغاز شده، تا انتها بدون انحراف پیش خواهد رفت؟ این جنبش، همگانی است یا جنبشی است که بیشتر از قبل از وسعت و همه گیر بودن آن کاسته شده است؟ علل این کاهش چیست؟ 

4- چشم انداز این جنبش چیست؟ گفته می شود که این جنبش شکست ناپذیر است. به چه دلیلی می توان به این باور داشت در حالی که بعد از مدتی هنوز جنبش های اجتماعی از جمله جنبش کارگری برانگیخته نشده اند. منبع تداوم حیات این جنبش مشخص چیست؟ البته شرایط جامعه ما با بحرانی همه جانبه تعریف می شود. بحران عوارض اجتماعی خود را خواهد داشت. ولی شکست ناپذیری یک جنبش معین باید با دلایل خاص خود همراه باشد و نه صرفا با بحران که محیط آن جنبش را می سازد.

5- بحران سیاسی درون رژیم، روحانیت و «اصول گرایان» با افراطیون (جمکرانی ها)، و شکاف های درون دستگاه حاکم چه آینده ای دارد؟ مراکز قدرت در بیت رهبری و دولت هر کدام چه اهدافی را دنبال می کنند و چه آینده ای دارند؟

6- بحران اقتصادی، تحریم ها، «هدفمندسازی» و اعتراضات مردمی و کارگری برای کار و نان، چه آینده ای دارند؟ نقش این جنبش ها برای فرسایش مراکز قدرت چه خواهد بود؟

7- تاثیر شرایط منطقه بر جنبش کنونی مردم ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا شرایط در ایران با مصر و تونس نزدیک است؟ آيا روان شدن جوانان در 25 بهمن، برای برانداختن خامنه ای در ایران، در شرایط کنونی ممکن و مفید بود و یا تحت تاثیر از منطقه؟

8-  کشورهای بزرگ جهان چه خطراتی را برای جنبش مردم ما ایجاد می کنند؟ آيا هدف اصلی آنان در حمایت از جنبش 25 بهمن، دفاع از خواسته های آزادیخواهانه و ضد استبداد دینی است، یا به بحران و ماجراجوئی هسته ای و سیاست های تشنج آفرین منطقه ای رژیم ایران چشم دارند؟ بعلاوه آنان در«همراهی» خود، اهداف خود را چگونه دنبال می کنند؟ آیا دست به تحریکاتی نمی زنند که با مصالح مردم ایران خوانائی ندارد؟ در این زمینه چه باید کرد؟

9- خط مشی برای ادامه جنبش های اخیر چیست؟ برای رسیدن به دموکراسی، چه راهی باید رفت و معیار ما برای ارزیابی کدام است؟ آيا حرکاتی نظیر سه شنبه های «شورای هماهنگی سبز امید» و حتی حرکات و جنبش هایی بیشتر و شدید تر، برای جنبش مفید است؟ به جای این حرکات و یا در تکمیل آنها، چه آلترناتیوی می توان داشت؟

10 - راه همه گیر کردن جنبش آزادی خواهانه و ضد استبدادی چیست؟ علل شکاف در میان مردم و شرکت نکردن برخی طبقات و اقشار در جنبش اعتراضی شهرهای بزرگ چیست؟ آيا به صرف ذکر شعارها و مطالبات جنبش های اجتماعی، آنان به جنبش اعتراضی (مشهور به جنبش سبز) می پیوندند؟ مطالبات همگانی مقدم را چگونه برای مردم تعریف می کنید؟ کسب قدرت؟ یا دموکراسی و نان و آزادی؟

11 - آيا جنبش در خیابان عمده است؟ پرسش این است که آيا در مرحله کنونی، جنبش عملی در خیابان عمده است، یا تدارک سیاسی و فکری؟ و یا چیز دیگر؟ مشخصا چه پیشنهاد می کنید برای انجام دادن و اقدام کردن؟

12 - قبول داریم که دموکراسی بدون تنوع (پلورالیسم)، نمی تواند وجود داشته باشد. آيا هر یک از گرایشات سیاسی موجود در جنبش ایران (نظیر گرایش موسوی و کروبی و یا گرایشات معتقد به ابطال قانون اساسی و روش مبارزاتی دموکراتیک و یا بالاخره گرایش خواستار تعیین تکلیف با همه جناح های رژیم جمهوری اسلامی) مطابق منشور منتشره و یا مواضع اعلام شده مدافع پلورالیسم هستند؟ آيا هر یک از گرایشات نامبرده، به تنهائی و با نادیده گرفتن طرف های دیگر می توانند دموکراسی را تامین کنند؟

13- نظرتان راجع به «ويراست دوم منشور جنبش سبز» چیست؟ ارزیابی شما از گرایش موسوی و کروبی کدام است؟ گرایش موسوی و کروبی را یک جریان ایدئولوژیک و غیر دموکرات و یا جریانی با سمتگیری بسوی تابعیت قدرت سیاسی از رای مردم و خواهان جدائی نهاد دین از دولت و خواهان پلورالیسم می دانید؟ رابطه اپوزیسیون با «شورای هماهنگی راه سبز امید» چه باید باشد؟ در برخورد با به بند کشیدن خانگی موسوی و کروبی و همسرانشان چه روشی باید داشت؟ روش تا کنونی، یا برخوردی فراتر و در حد موقعیت و مبارزه آنان؟

14- آيا جنبش سیاسی متشکل از احزاب دموکراتیک و چپ بایست خود را در درون آن منشور قرار داده و به نقد و گفتگو برای تکمیل آن قناعت کند یا این که بعنوان یک نیروی مستقل و متعلق به جریان سیاسی غیر مذهبی جامعه باید مبادرت به انتشار پلاتفرم خود بنماید؟ موضوعات اساسی این پلاتفرم را چه می دانید؟

15- ارزیابی شما از نقش احزاب و سازمان های چپ و اپوزیسیون در جنبش اعتراضی دو ساله اخیر چیست؟ آيا نیروی اپوزیسیون پر سابقه مشتمل بر احزاب، سازمان ها و شخصیت های دموکراتیک و چپ، بدون برخورداری از هویت مشترک و جمعی و اعلام شده، قادراست حضوری موثر (در حد خود و نه بعنوان رهبر جنبش مردمی) داشته باشد؟ ایا بدون این وجود و حضور مستقل در عین شرکت در جنبش همگانی می توان به رفع این ضعف پرداخت؟

16- تا کنون اپوزیسیون از برخی حرکات که به دعوت موسوی و کروبی انجام شده است، حمایت کرده است. آیا اپوزیسیون می تواند در عین همراهی با این گرایش، خط مشی مستقلی نیز داشته باشد؟ چگونه؟

17 – اپوزیسیون سیاسی، که از احزاب و سازمان و شخصیت های غالبا غیر مذهبی تشکیل می شود، هنوز از برآمد جمعی حول یک پلاتفرم و یک خط مشی سیاسی نا توان مانده است. شکاف های درون آنان ناشی از چیست و راه رفع این ها کدام است؟

18- از نظر شما آماج مقدم سیاسی اپوزیسیون چیست، آماج مقدمی که راه پیشرفت جنبش را هموار می کند؟ 

 

     به پرسشهای شما، در نوشته های خود، بویژه از  خرداد 1388 بدین سو، بطور مرتب، پاسخها نوشته ام و این  پاسخ ها در انقلاب اسلامی و سایتهای دیگر انتشار یافته اند. باز آوردن چکیده ها نیز خود کتابی مفصل می شود. از این رو، به چهار پرسش پایانی، پاسخ می نویسم و از واپسین پرسش شروع می کنم با مقدمه ای در باره «اپوزیسیون»:

 

پرسش هژدهم: آماج مقدم سیاسی اپوزیسیون چیست؟:

1 – در غرب، دو نوع اپوزیسیون تعریف شده اند: اپوزیسیون در سیستم و اپوزیسیون با سیستم. هدف اولی تغییر نظام نیست، جانشین تمایل و یا مجموعه تمایلهائی شدن است که بر قدرتند. دومی «اپوزیسیون منفی» خوانده می شود و نیرو یا مجموعه ای از نیروها تعریف می شود که هدف خویش را تغییر نظام می داند. این اپوزیسیون مراقب است که به درون سیستم در نیاید و جذب آن نشود، زیرا می داند بدین از خود بیگانه شدن، در معرض انحطاط و انحلال قرار می گیرد

    با توجه به پرسش چهاردهم شما و پرسشهای پیش از آن، خاطر نشان می کنم که بدیل یا نیروی جانشین که تعریف خود را از هدفی می گیرد که تغییر نظام است، می تواند به گروه های سیاسی درون نظام، جهت بدهد. به سخن دیگر، هرگاه نظام در مسیر انحلال افتاده باشد، این بدیل است که زمامدار انحلال آن و استقرار نظام جدید می شود.

2 – اما من «اپوزیسیون» را کلمه ای مبهم و نارسا، بیشتر، نابجا می دانم. چرا که «اپوزه» تعریف خود را از «پوزه»، یعنی نظامی می گیرد که یا در درون آنست و می خواهد  قدرتی را از آن خود کند که در اختیار حاکمان است و یا در بیرون آنست و می خواهد نظامی دیگر، باز بر مدار قدرت، جانشین کند. اندیشه راهنمای هر دو، بیان قدرت و هدف هر دو نیز قدرت است. اولی می پندارد نظام نیاز به تغییر ندارد و هرگاه قدرت را او تصدی کند، می تواند اصلاحش کند و دومی گمان می برد نظام و قدرتی که مدار آنست، خوب نیستند و هرگاه نظام دیگری بر مدار قدرتی از نوع دیگر جانشین شود، برای مثال، زحمتکشان تفوق می جویند و نظام طبقاتی را تعییر می دهند . هر دو از این واقعیت غافلند که قدرت یک نوع بیشتر ندارد و  چون هدف شود، خود وسیله خویش می گردد و وارونه هدف دلخواه را متحقق می گرداند. رژیم پیشین روسیه و رژیم کنونی ایران، دو نمونه از  حاصل کار «اپوزیسیون» منفی هستند. در هر دو نمونه، قدرت وسیله نمانده و هدف گشته و وارونه هدفهای ادعائی متحقق گشته است.  

     افزون بر این، معلوم نمی شود که «اپوزیسیون» خود کیست. سالها است می شنویم گروههای سیاسی معینی که خود را جانبدار براندازی رژیم کنونی می دانند، اصرار می ورزند که هدف تنها باید برانداختن  نظام باشد و مدعی می شوند نظام جانشین را مردم معین می کنند. غافل هستند که «اپوزیسیون»ی که نظام جانشین را معرفی نمی کند، ترسی از آینده را القاء می کند که عاملی از عوامل ادامه حیات رژیم می شود

3 – از این رو، ضرور است  آنها که خواستار تغییر نظام هستند، نظام جانشین را پیشنهاد کنند. زیرا این هدف است که به گروه یا گروه های سیاسی - که بجا است آن  یا آنها را بدیل بخوانیم -، تعریفی دقیق و شفاف می بخشد.

      بدیهی است آنها که نظام را قابل اصلاح می دانند، نخست اصلاح یا اصلاحهائی را باید پیشنهاد کنند که می پندارند اگر به عمل آید یا آیند، انسانها را از استقلال و آزادی و دیگر حقوق ذاتی خویش و جامعه را از حقوق جمعی برخوردار می کند و کشور را در راست راه رشد بر میزان عدالت اجتماعی قرار می دهد. برآنها است که بدانند طفره رفتن از ارائه دلیل یا دلایل بر اصلاح پذیر بودن رژیم و بیان اصلاح یا اصلاح هائی که پیشنهاد می کنند، در شمار مهمترین عاملهای فروخوابیدن جنبش بوده است

      جامعه ایرانی جنبش همگانی برای تغییر رژیم سلطنت را تجربه کرده است. آن زمان، تصوری از نظام جانشین نیز وجود داشت. با  این وجود، ابهامها از اسباب باز سازی استبداد شدند. در کشورهائی هم که جنبشهای همگانی رژیم های استبدادی را روانه کرده اند، خطر باز سازی استبداد وجود دارد. چرا که نه بدیلی عرض وجود کرده است و نه نظام جانشینی بمثابه هدف وجود دارد که در آن، انسان ها استقلال و آزادی و دیگر حقوق ذاتی خویش را باز یابند و رابطه جامعه ملی با جامعه های دیگر، بروفق حقوق ملی برقرار شودبیرون رفتن از روابط مسلطزیر سلطهو رشد بر میزان عدالت اجتماعی میسر شود.  

4 – اما  «آماج اول» را هدف نهائی معین می کند. بنا براین فرض که هدف نهائی جانشین کردن نظام ولایت مطلقه فقیه با نظام دیگری باشد و آن نظام «دموکراسی شورائی» باشد، آماج اول یک نه و یک آری می شود: نه به ولایت فقیه و آری به ولایت جمهور مردم. کلمه ولایت را بر کلمه حاکمیت رجحان می دهم زیرا فاقد عنصر قدرتملاتاریا به کلمه ضد معنائی را داده است که دارداست. آن نوع شرکت همگان در مدیریت جامعه خویش است که رابطه ها ترجمان استقلال و آزادی و حقوقمندی انسانها، بنا بر این، دوستانه می شوند. حق اختلاف، بنا بر این، کثرت آراء و عقاید به مثابه حقی از حقوق انسان پذیرفته است. این حق بکار می رود بی آنکه نیازی به برقرار کردن رابطه قوا باشد. هرچند زمانی دموکراسی شورائی استقرار می جوید که تضادهای اجتماعی از میان برخاسته باشند، اما، هم از آغاز، می باید معلوم باشد روشی برای استقرار آن دموکراسی در پیش گرفته می شود که انسانها را از استقلال و آزادی برخوردار و بمثابه حقوقمندها از امکانات برابر استفاده می کنند. بدین سان، ولایت جمهور مردم، به ضرورت، هدف اول را تحقق بخشیدن به استقلال و آزادی، دو حق ذاتی و جدائی ناپذیر انسان حقوقمند و هر جامعه ای می گرداند.

       یادآور می شوم که ویژگی های ولایت جمهور مردم و دموکراسی شورائی را پیش از این تشریح و نظام جانشین شفافی را پیشنهاد کرده ام.  

5 – روشن است که وقتی هدف جانشین کردن نظام مردم سالاری شورائی است، گروه های سیاسی وابسته به قدرتهای خارجی و ناسازگار با دموکراسی، حتی دموکراسی از نوعی که در غرب برقرار است، در بدیل، محل نمی یابند. آنها هم که خویشتن را در درون نظام، زندانی کرده اند، در این بدیل محل نمی جویند. در حقیقت،

آنها که در درون نظام ولایت مطلقه فقیه زندانیند، نمی توانند بگویند از این واقعیت بی اطلاعند که اصل اطاعت از «ولی امر» با اصول جدائی ناپذیر استقلال و آزادی انسان و نیز جامعه ملی، بنا بر این، با ولایت جمهور مردم، در تضاد استپس آنها هم باید بدانند و بسا می دانند که محل مبارزه بیرون از نظام و، بنا بر دو اصل استقلال و آزادی، درون ایران است.

اما آنها که وابسته اند و جانبدار سرنگونی رژیم هستند، برای این که در «اپوزیسیون» پذیرفته شوند و مشروعیت بدست آورند، دو فریب در کار می آورند: می گویند: دلیل اول: نظام جانشین را مردم معین می کنند و دوم: حساب استقلال از آزادی جدا است، در عصر جهانی شدن، استقلال دیگر ارزشی را که داشت ندارد. آزادی را ما نیز قبول داریم!

     نمی توان گفت نمی دانند که، از جمله، داشتن حق تصمیم را استقلال گویند و توانائی گزینش نوع تصمیم را آزادی می خوانند. کسی که توان گرفتن تصمیم را ندارد، صد البته، توانائی گزینش نوع آن را نیز ندارد. تعریفهایی که استقلال و آزادی می جویند، بدون استثناء، بیانگر جدائی ناپذیری این دو هستند. جدا کردن این دو از یکدیگر، عمل کردن به هر دو را نا ممکن و هر دو را غیر قابل تعریف می کند. نمی توان گفت که نمی دانند استقلال به معنای اتکای به نفس و اعتماد به نفس و عرفان بر استعدادها و حقوق خویش و بکار انداختن استعدادها، خواه در سطح شخص و خواه در سطح ملت، از آزادی، به معنای توانائی گزیدن این و آن روش و این و آن کار، جدائی ناپذیر است. نمی توان گفت که نمی دانند استقلال در این معنی، میزان سنجش اندازه آزادی ابتکار یک شخص و یک ملت است . در جامعه به نسبتی که ابتکارها همگانی تر هستند و میزان ابتکار بالاتر است، استقلال و آزادی بیشتر است.

استقلال از آزادی، توجیه وابستگی خویش و برداشتن مانع از سر راه مداخله قدرت پس اصرارشان بر جدا کردن حساب خارجی در امور داخلی ایران است. افزون بر این، راه دادن وابسته ها به بدیل، سبب استوار کردن عزم حامیان رژیم  بر حمایت از آن می شود. به سخن دیگر، هم جامعه ملی را بدگمان و نسبت به شرکت در جنبش همگانی کم رغبت می کند و هم تک پایه رژیم (قوای مسلح و سازمانهای سرکوب و روحانیان) را، در پاسداری از آن، استوارتر می کند.

6 – با این وجود و برغم این واقعیت که مبارزه با مثلث زورپرست، یک مبارزه است، بدیلی با این هدف، نمی باید واکنش حمله های زبانی این مثلث بگردد. و نیز، نمی باید راه تحول را برآنها ببندد. به عکس، می باید بزرگ راه تحول را پدید آورد و از آنها بخواهد در آن شوند. این تحول خوش فرجام است و هر اندازه زودتر انجام پذیرد، برای ایران و خود آنها، بهتر است.    

 

پرسش پانزدهم:

15 - ارزیابی شما از نقش احزاب و سازمان های چپ و اپوزیسیون در جنبش اعتراضی دو ساله اخیر چیست؟ آيا نیروی اپوزیسیون پر سابقه مشتمل بر احزاب، سازمان ها و شخصیت های دموکراتیک و چپ، بدون برخورداری از هویت مشترک و جمعی و اعلام شده، قادراست حضوری موثر (در حد خود و نه بعنوان رهبر جنبش مردمی) داشته باشد؟ آیا بدون این وجود و حضور مستقل در عین شرکت در جنبش همگانی می توان به رفع این ضعف پرداخت؟

 

پاسخ به پرسش پانزدهم:

      پاسخ به پرسش هژدهم کار پاسخ به این پرسش را آسان می کند:

1 – کوشش برای ایجاد بدیلی با هدف روشن، به عمل آمده است؟ این کوشش به نتیجه رسیده است؟ می توان پاسخ داد کوشش به عمل آمده اما به نتیجه نرسیده است. اما اگر بخواهم پاسخ را دقیق کنم، باید بگویم: از این نظر که دینامیک رژیم، دینامیک تجزیه و دینامیک نیروهای خواستار استقرار دموکراسی دینامیک اتحاد بوده اند، تغییری بس مهم روی داده اند. بدیهی است که به یمن جنبش مردم ایران است که اولی گرفتار جریان تجزیه گشته و دومی ها توانائی همگرائی و اتحاد را جسته اند. هرگاه موقعیت خود و رژیم و وضعیت کنونی کشور را نیک درک کنند و عزم حیات در مبارزه برای هدفی را بجویند که در پاسخ به پرسش هژدهم پیشنهاد کردم، توانا به ایفای نقش خود بمثابه بدیل می شوند.

2 – نبود هویت جمعی که فرآورده شرکت در جبهه ای می شود که نقش بدیل را برعهده می گیرد، محروم کردن خویش است از ایفای نقش بدیل. نقش آنها محدود می شود به نقشی که در جنبش سال 88 مردم ایران بازی کردند و قابل مقایسه می شود با نقشی که این گونه شخصیت ها و سازمانها در جنبش های مصر و تونس ایفا کردند

3 – بدیهی است که همزمان با شرکت در جنبش همگانی، می توان هویت جمعی و مستقل، بیشتر از آن، بدیل را ساخت. چرا که جنبش تا تمامی عوامل مساعد با پیروزی خوداز جمله بدیلرا نجوید، تا رسیدن به هدف، ادامه نمی یابد. اما شخصیت و یا سازمان سیاسی هویت خود را از اندیشه راهنما، و از هدف و روش و اندازه فعالیت خویش می جوید. پس بر او نیست که به انتظار برخاستن موجهای جنبش بنشیند و در گرماگرم جنبش، در پی هویت جمعی شود. هرگاه هدف را نیک تشخیص دهد، به میزانی که اندیشه راهنمایش بیان استقلال و آزادی است، برانگیزنده موجهای جنبش و جهت دهنده به آنها می شود. بااین وجود،

4 – هر شخص و یا هر سازمان سیاسی که بخواهد در رابطه با جنبش همگانی، به خود هویت بدهد، می باید در مقام بدیل قرار گیرد و در مقام بدیل عمل کند. زیرا قرارگرفتن در این مقام، به او امکان می دهد نماد بدیل ضرور بگردد و برای شخصیت ها و سازمانهای سیاسی، امکان شرکت در بدیل را فراهم آورد.

 

پرسش شانزدهم:

16 - تا کنون اپوزیسیون از برخی حرکات که به دعوت موسوی و کروبی انجام شده است، حمایت کرده است. آیا اپوزیسیون می تواند در عین همراهی با این گرایش، خط مشی مستقلی نیز داشته باشد؟ چگونه؟

 

پاسخ به پرسش شانزدهم:

1 – پرسش روشن نیست. زیرا از جمله دعوت های این دو، دعوت به  جنبش برای «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» است. آن بخش از «اپوزیسیون» که از چنین حرکتی حمایت کرده است، حکم انحلال خود را امضاء کرده است. چرا که این هدف متعلق به این رهبری است و هرکس آن را می پذیرد، تحت این رهبری قرار می گیرد و استقلال و هویت خود را از دست می دهد. بدین قرار، حمایت از حقوق انسانی این دو و ارج نهادن به مقاومت آنها یک سخن است و همسانی جستن با آنها درهدف و شرکت در حرکتی به رهبری آنها برای تحقق هدفی که «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» است، سخنی دیگر است. اولی کاری بجا و دومی کاری نابجا و برباد دهنده هویت و شخصیت و استقلال و آزادی خویش است.

2 – تا آنجا که من می دانم، مردم ایران خود تصمیم گرفتند بر خیزند. اما این جنبش نمی توانست ادامه یابد، زیرا فرق است میان هدف کردن «رأی من کو» با هدف کردن «حق من کو» (ولایت جمهور مردم). در مصر و تونس، هدف «حق من کو» شد. این شد که مرحله اول جنبش با موفقیت انجام گرفت. در این دو کشور نیز، هرگاه «حق من کو» شفاف نگردد و جنبش به استقرار ولایت جمهور مردم موفق نشود، یکی از دو نتیجه را بیشتر ببار نمی آورد: یا مردم سالاری نیم بند سازگار با سلطه امریکا و اروپا، یا حتی، بازسازی استبداد خواهد بود. در حال حاضر، احتمال وقوع نتیجه اول قوی تر است

      بدین قرار، کار درست آن بود که پیش از خرداد 88 و بعد از آن، بطور پیگیر، برای مردم توضیح داده می شد چرا رژیم ولایت مطلقه فقیه، قابل اصلاح جز در جهت تحقق حاکمیت مطلق قدرت کانونی، «رهبر»، نیست. باید عوامل پیروزی یک جنبش همگانی تشریح می شدندکسان و سازمانهائی به این مهم پرداختند – . از جمله، باید توضیح داده می شد که تا وقتی هدف جنبش، حقوق همگان نگردد، جنبش قابلیت ادامه تا پیروزی را به دست نمی آورد. هرگاه شخصیت ها و سازمانهای سیاسی به دنباله روی بسنده کرده باشند، خویشتن را انکار کرده و موقعیت خویش را از دست داده و به مردم کشور حقیقت را نگفته اند. بنابراین، اعتماد مردم را از خود سلب کرده اند. برآنها است که در صدد جبران خطا شوند و به ضرور ترین کار که قابل اعتماد گشتن است، بپردازند.

3 -  هر زمان مردم جنبش کنند، می باید نقاد بود و نقد کرد: نقد هدف به ترتیبی که هدف اول، حقوق ذاتی انسان و جامعه ملی، بنا بر این، ولایت جمهور مردم، و استقرار دولتی حقوقمدار و مجری تصمیم مردم، در جریان رشد بر میزان عدالت اجتماعی، هدف دوم و  استقرار دموکراسی شورائی هدف غائی بگردد. چنان که زن و مرد ایرانی و هریک از اقوام عضو جامعه ملی، لحظه پیروزی جنبش را لحظه حقوقمند گشتن بشمارند و جنبش را تا پیروزی ادامه دهند. نقد روش نیز ضرور است. چرا که تحول سرانجام بخش نیاز به شرکت همگان در جنبش همگانی دارد. از این رو، نقد روش بکار آن می آید که موانع از سر راه همگانی شدن جنبش و ادامه جنبش تا پیروزی، برداشته شوند

      بدین قرار، استقلال و آزادی نه تنها دو حق از حقوق هر انسان و هر گروه و سازمان، از جمله، گروه و سازمان سیاسی هستند، بلکه برای ایفای نقشی بایسته و شایسته، ضرور هستند

4 – اما اگر آقایان موسوی و کروبی دعوت به جنبش کردند، نقش شخصیت ها و سازمانهای سیاسی و نیازشان به استقلال و آزادی خویش، بیشتر می شود. زیرا انتقاد موقع آنها (ماندن در محدوده رژیم) و موضع آنها (اجرای بدون تنازل قانون اساسی) نیز بر کارشان افزوده می شوند. به یمن این استقلال و آزادی است که جنبش این دو و حامیان خود را در راست راه تحول خوش فرجام، به پیش می برد.

     در خور یادآوری است که  انتقاد ویرانگری نیست. تمیز سره از نا سره و پذیرفتن سره و برخودار کردنش از ویژگی های حق است. به ترتیبی که ابهام ها زدوده شوند و هدف و روش شفافیت کامل بجویند.

 

پرسش هفدهم:

17 – اپوزیسیون سیاسی، که از احزاب و سازمان و شخصیت های غالبا غیر مذهبی تشکیل می شود، هنوز از برآمد جمعی حول یک پلاتفرم و یک خط مشی سیاسی نا توان مانده است. شکاف های درون آنان ناشی از چیست و راه رفع این ها کدام است؟

 

پاسخ به پرسش هفدهم:

     از دید کسی که عمری را در کوشش برای ایجاد جبهه گذرانده است، پاسخ پرسش اینست: اگر چنین جبهه ای بوجود نیامده است، بدین معنی است که عوامل مساعد با ایجاد آن ضعیف تر از عوامل مانع ایجاد آن هستند. در تاریخ معاصر ایران، جبهه ای به رهبری مصدق و کاشانی شکل گرفت. با بیرون رفتن کاشانی و تنی چند و به خدمت قدرت خارجی درآمدنشان، کودتای 28 مرداد ممکن شد و جبهه از میان رفت. جبهه ملی دوم و سومی پدید آمدند و دوام نیاوردند. در سال اول انقلاب، کوشش شد جبهه ایجاد شود، میسر نشد. در پی کودتای خرداد 1360، شورای ملی مقاومت تشکیل شد و سرنوشتی را یافت که از آن آگاهید. از آن پس نیز، مکرر اتحاد ها ایجاد شده و از میان رفته اند. عاملهائی که مانع از تشکیل جبهه و رسیدن به اتحاد می شوند را از زبان واقعیت می باید شنید. واقعیتی که جبهه ها و اتحادهای ایجاد و منحل شده هستند، عوامل بسیاری را بر می شمرد. 10 عامل را بر می گزینم و به شرح زیر، می آورم:

1 – اندیشه های راهنما، به قول فوکو، بیان های قدرت هستند. این بیانها به تضاد اصالت می دهند و به ضرورت قدرت را هدف می کنند. امروز، فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی، ادگار مورن، می گوید: در غرب، با فقدان اندیشه راهنمای درخور روبروئیم. وقتی غرب با این مشکل روبرو است، ایدئولوژیهائی که از غرب اخذ شده و با واقعیتی که جامعه ایران است، سازگاری نیز نیافته اند، کجا کارآئی پیدا می کنند؟ نقد آنها در جهت تغییر به بیان آزادی و برخورداری از توان حل مسائل کشور، ضرورترین کارها است.

     بااین وجود، انسان بدون اندیشه راهنما وجود ندارد. اما این انسان می باید تجربه و انتقاد را روش کند و بطور پی گیر، اندیشه راهنمای خود را در جهت متحول گرداندن آن از بیان قدرت به بیان آزادی، تغییر دهد. چون این نقد انجام نمی گیرد، ثبات رأی نیز میسر نمی شود. آدمی زمانی نسبت به اندیشه راهنما متعصب است و زمانی ضد آن می شود. این به کنار، اندیشه های راهنمائی که بیانهای قدرت بسا به محک تجربه آزموده نشده، مانع بزرگ اتحاد هستند. هم دارنده را از همگرائی باز می دارند و هم او را با اندیشه های راهنمای دیگر، ضد می کند. شناخت اندیشه های راهنمای دیگر، بسا بی غیرتی تلقی می شود. نتیجه اینست گروه ها و افراد سیاسی یکدیگر را نمی شناسند. هر گروه قالبهائی را می سازد و دارندگان طرز فکرهای دیگر را، در یکی از آنها، قالب گیری می کند.

2 – بیان قدرت هدفی جز قدرت را نمی تواند پیش پای آدمی بگذارد. جبهه هایی که به تشکیل نرسیده، از میان رفته اند و جبهه هائی که مرحله هائی را طی کرده و به هدف نزدیک شده (جبهه ملی اول) و سپس، از میان رفته اند، یا از آغاز، قدرت را هدف گردانده اند و یا به تدریج، برای گرایشهائی از آن جبهه، هدف استقلال و آزادی، جای خود را به هدفی سپرده اند که قدرت است (نمونه، تحول بعدی جبهه ملی اول و شورای ملی مقاومت). 

     در تاریخ ایران، اتحادهائی که قدرت را هدف کرده اند، تا رسیدن به هدف و پس از آن، «اداره قدرت» ( = دولت) نیز از عهده برآمده اند. سلسله های سلطنتی از این نوع هستند. در انقلاب ایران، هدف استقلال و آزادی و ولایت جمهور مردم بود. اما اتحاد، مثل اتحادهائی که سلسله های سلطنتی را پدید می آوردند، یک عنصر هژمونیک داشت (خمینی و روحانیان قدرتمدار) این عنصر، با استفاده از «مستضعفانی» که گرفتار این وهم بودند که صاحب قدرت شده اند و اینک آنها هستند که قدرت را بکار می برند، قدرت را، به عنوان هدف، جانشین استقلال و آزادی و ولایت مطلقه فقیه را جانشین ولایت جمهور مردم کردند. مقایسه اتحاد دوران انقلاب با اتحاد دوران نهضت ملی ایران، ما را از واقعیتی بس مهم آگاه می کند که غفلت از آن، سبب می شود قدرت هدف شود و عنصر هژمونیک عامل از هم پاشیدن جبهه بگردد: در جبهه ملی اول، عناصر محوری، مصدق و گرایشهای وفادار به او، استقلال و آزادی را تا آخر، هدف شناختند و از مبارزه برای تحققشان دست برنداشتند. از این رو، بنا بر اسناد، برغم بیرون رفتن بخشی از جبهه ملی، نهضت ملی به هدف (ملی کردن صنعت نفت و دولت ) بسیار نزدیک شد. جبهه تا رسیدن به هدف دوام آورد. خود از میان نرفت. کودتا ضرور شد و انجام گرفت. درس این دو تجربه اینست: گرایشهای شرکت کننده در اتحاد نمی باید بر یکدیگر تفوق بجویند و، اگر هم وجود عنصر یا عناصر محوری اجتناب ناپذیر باشد، این عنصر یا عناصر می باید نماد هدف باشد و یا باشند و مردم مطمئن باشند که از هدف جدا نمی شود و یا نمی شوند.

3 – رابطه قیم و صغیر با مردم، عامل سوم پا نگرفتن اتحاد ها است. توضیح این که حزب های سیاسی که در ایران تشکیل شده اند، از آغاز، به خود نقش رهبری کننده و به جامعه نقش رهبری شونده داده اند. از وجود وجدان همگانی غافل و برای مردم، دانائی قائل نبوده و بنا را بر نادانی آنها گذاشته اند. نتیجه اینست که عمل از راه مردم را نیآموخته اند. گمانشان این بوده است و هنوز نیز اینست که اتحاد آنها سازمان رهبری کننده را پدید می آورد و مردم، در جا، تابع اوامر و نواهی آنها می شوند. چون می بینند که حرکتی از سوی مردم نشد، اتحاد را بیهوده یافته و به آن پایان بخشیده اند. حال این که، در مرحله اول، اتحادی که پدید می آید، هم روش کار را می باید عمل از طریق مردم بشناسد و هم هدف را استقلال و آزادی و حقوقمندی کند و هم، به خود، نقش نیروی محرکه را بدهد. کار نیروی محرکه برآوردن نیاز جامعه است وقتی می خواهد به جنبش درآید. نیروی محرکه در جنبش قرار می گیرد و سازماندهی خودجوش جامعه را میسر می سازد. چند و چون نیروی محرکه و روش عمل آن را، پیش از این، به تفصیل، توضیح داده ام. از آن پس، نوبت به سخنگوئی می رسد و سرانجام، این جامعه است که ابتکار عمل را باید از آن خود کند و هرگاه نیروی محرکهبسا چند نیروی محرکهرا توانا به ایفای نقش بدیل دید، به آن این نقش را می دهد. بااین وجود، پیشاپیش می باید معلوم باشد که وظیفه بدیل تصدی دوران انتقال است. این دوران که به انجام رسید، اصل بر کثرت آراء و عقاید و البته ولایت با جمهور مردم است و رأی مردم است که اکثریت و اقلیت را پدید می آورد و هر دو نقشهای تعیین کننده خویش را در استقرار دموکراسی و تحول آن به دموکراسی شورائی، برعهده می گیرند.

4 – محل عمل اتحاد یا جبهه بطور شفاف می باید معین باشد: آفت بزرگ که به حیات شورای ملی مقاومت و اتحادهای دیگر پایان داد، تغییر محل عمل بود. توضیح این که محل عمل نیروئی که دموکراسی، بنا بر این، استقلال و آزادی را هدف می کند، در بیرون رژیم ولایت فقیه و البته درون ایران، به معنای استقلال از هر قدرت خارجی، است. هرگاه یک و یا چند گرایش محل عمل را ترک کنند، جبهه یا اتحاد از میان می رود. حتی وقتی شخصیتها و سازمانهای سیاسی در نزاع گرایشهای درون رژیم، در هدف، از یک طرف حمایت می کنند، به شرحی که آمد، هویت خویش را از دست می دهند و اگر در اتحاد شرکت داشته باشند، آن اتحاد را از میان می برند.

       یادآور می شوم که از تجربه ها، یکی تجربه اتحاد در سطح شهرها بود. همه آنها، بخاطر جذب شدن کسان و گروههائی، در یکی از دو طرف رژیم، از میان رفتنداز این رو، از نخستین و مهمترین کارها، تعیین محل عمل جبهه یا اتحادی است که می خواهد در خدمت جنبش مردم ایران قرار گیرد

5 – خود سانسوری و سانسور یکدیگر، از عوامل پا نگرفتن و بر فرض پاگرفتن، از پا در آمدن جبهه یا اتحاد بوده است. در حقیقت، هر اتحادی تشکیل می شود، تمایل دارد به سانسور گرایشهای تشکیل دهنده خود از راه دست آویز کردن «یک جبهه، یک صدا». نه تنها در درون جبهه یا اتحاد، دو جریان آزاد اندیشه ها و اطلاعات برقرار نمی شوند و بحث آزاد روش نمی گردد، بلکه جبهه تمایل دارد به سانسور گرایشهای خارج از خود. همین بلا دامنگیر « رهبری جنبش سبز» و از عوامل جدا شدن ها از آن «رهبری» گشت. هرگاه شخصیت ها و سازمانهای سیاسی، تجربه بحث آزاد را قدر شناسند و جلسه ها را به جلسه های بحث آزاد به معنای درست کلمه بدل گردانند، دو جریان آزاد اندیشه ها و اطلاعات برقرار می شوند و به بانیان و شرکت کنندگانش، نقش مهم غنا بخشیدن به وجدان همگانی و ممکن گشتن جنبش همگانی را می دهد.

6 -  اسطوره کردن سازمان و برقرار کردن رابطه رهبری کننده و رهبری شونده میان سازمان و اعضای خود و میان سازمان و سازمانهای دیگر به استناد ضرورت قرار گرفتن در موقع «نیروی برخودار از هژمونی»: این عامل نیز از عوامل از پا درآمدن شورای ملی مقاومت و پیش از آن، شکل نگرفتن جبهه در سال اول انقلاب (حزب جمهوری خواهان موقعیت هژمونیک بود) شد. از بد اقبالی، در هر دو مورد، سازمانهای هژمونی طلب قدرت فراگیر را می طلبیدند. اسطوره سازمان را باید شکست و پذیرفت که تغییر رابطه انسان و سازمان ضرورتی به تمام دارد: رهبری کننده اعضا و سازمان وسیله است و هدف را نیز اعضا معین می کنند

7 – برقرار کردن روابط شخصی قدرت، در سطح یک سازمان سیاسی، عامل انشعاب می شود،و در سطح یک جبهه یا دولت، از عوامل متلاشی شدن آن می گردد. هم در سطح سازمان سیاسی و هم در سطح جبهه، برقرار کردن روابط شخصی قدرت با هدف بدست آوردن مهار سازمان و جبهه انجام می گیرد. فراوان مشاهده شده است که عضویت در جبهه، بخاطر تسویه حساب سیاسی، با اعضای دیگر سازمان عضو جبهه و یا رقیبان سیاسی است. چنانکه عضویت در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، بکار اینگونه تسویه حسابها رفت. نخست سازمانهای سیاسی را متلاشی کرد و سرانجام خود متلاشی شد

     حتی وقتی هدف استقلال و آزادی است، اتحاد می باید شکلی را بجوید که محل عملی برای اعمال هژمونی از راه برقرار کردن روابط شخصی قدرت باقی نگذارد و جبهه را وسیله تسویه حسابها نکند. در خور یادآوری است که در شورای ملی مقاومت، اشخاص بر اساس رابطه شخصی رهبری سازمان مجاهدین خلق با آنها، به عضویت دعوت شده بودند. رهبری حزب جمهوری اسلامی نیز از راه روابط شخصی قدرت پدید آمده بود. هردو از میان رفتند، عاملی مهم از عوامل از میان رفتنشان، این عامل بود.

8 – گریز از روشنائی و گرایش مصرانه به ابهام: زمانی در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، مشغول تحقیق در باب احزاب سیاسی شدم که از مشروطیت بدین سو تشکیل شده بودند. آن زمان، از مبهم بودن مرامنامه و برنامه عمل حزبها بس شگفت زده شدم . در جبهه ملی دوم نیز، هدف  ها را مبهم  تعریف کردن ضرور شمرده می شد. با این توضیح که هرگاه بخواهیم، هدفها را شفاف بیان کنیم، از گرایش مردم به جبهه ملی کاسته می شود. از  آن زمان تا امروز، گریز از روشنائی به سرای ابهامها را روش سازمانهای سیاسی و نیز شخصیتهای سیاسی یافته ام. در دوران انقلاب، آقای خمینی نیز بر این بود که باید دو پهلو و مبهم سخن گوید. به او یادآور شدم که شما در غرب هستید، مبهم گوئی فرصت انتقاد و حمله های تبلیغاتی شدید به شما را ایجاد می کند. ناگزیر از اتخاذ مواضع نسبتا  شفاف شد. این مواضع، در تهران، دست و پا گیرش شد. این شد که گفت: در فرانسه، بنا بر مصلحت، سخنانی گفته ام. امروز لازم باشد خلاف آنها را می گویم.

      بدین قرار، پلاتفرم های مبهم، از عوامل کوتاهی عمر جبهه و یا اتحاد می شود. شفاف کردن تعریف از هدف و هدفها و روش و رابطه شرکت کنندگاه در جبهه یا اتحاد، در شمار کارهای ضرور است.

9 -  نبود رابطه میان اتحاد یا جبهه با نیاز جامعهجبهه ملی اول به نیاز جامعه به استقلال به معنای پایان بخشیدن به سلطه خارجی و آزادی، جلوگیری از بازسازی استبداد وابسته، پاسخ می داد. جبهه ملی دوم، با تقدم بخشیدن به آزادی، نه به نیاز جامعه ملی که به این نیاز پاسخ می داد که قدرت خارجی مسلط را بر ضد خود بر نیانگیزد. سرنوشتی که جبهه ملی دوم پیدا کرد، از آن پس، سرنوشت همه اتحادهائی شد که نیاز جامعه ملی را با این یا آن نیاز جانشین کردند. اتحادهای کوتاه عمر فرآورده های فرصت هایی بوده اند که ساخت گمان بوده اندنظیر فرصتی که ساخت گمان، در دوره بوش بود: گروه هائی بر این گمان شدند که حمله امریکا به ایران قطعی است. پس می باید آلترناتیو شد و یا دست کم، بعنوان بخشی از آلترناتیو نقش پیدا کرد -. پیش از آن، در دوران انقلاب، اتحاد ها برای استفاده از فرصت و زمامداری بوجود آمدند. نبود رابطه با نیاز جامعه و ارزیابی نا بجا از وضعیت، نه تنها عامل شکست آنها شد، بلکه عامل قوت عنصر هژمونیک (آقای خمینی و روحانیان تشنه قدرت) گشت

      بدین قرار، برای اینکه اتحاد دوام آورد و قابلیت طی مراحل تا رسیدن به مرحله بدیل و ایفای این نقش را پیدا کند، می باید به دیرپا ترین و همگانی ترین نیازهای جامعه پاسخ گوید

10 – اگر نه فقدان، دست کم ضعف اخلاق سیاسی از عوامل تعیین کننده است: با غفلت از این واقعیت که عقل قدرتمدار با تخریب شروع می کند، تخریب یکدیگر، رایج ترین روش در قلمرو سیاسی است. این تخریب همراه است با بی ثباتی بس شگفت انگیز. توضیح این که وفای به عهد با هدف و اتحاد پذیرفته، بس کمیاب گشته است. نتیجه اینست که اطمینان به یکدیگر، اگر نگوئیم وجود ندارد، در حد اقل است. وقتی شرکت کنندگان در اتحاد به یکدیگر اعتماد نمی کنند و در کار تخریب یکدیگر نیز بوده اند، مردم چگونه بتوانند به اتحاد آنها، اعتماد کنند؟ عادی شدن تخریب یکدیگر و نقض عهد با هدف و اتحاد، از موانع بزرگ بر سر پا گرفتن اتحاد است.

     در همه حال، مبارزه با ترور اخلاقی و بسا تمامی روشهای تخریبی و دروغ و نقش دادن به اخلاق سیاسی، برای سالم کردن محیط سیاسی، ضرورتی به تمام دارد.

  

 

 


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter