یگانگی باخود و بادیگران

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۷۲

پاسخ به پرسشهای ایرانیان از

ابوالحسن بنی صدر

 

 

   آقای کریمی پرسشها و انتقادها کرده بود که در یک نوبت، به دو پرسش او پاسخ نوشتم. در این نوبت، به غیر از یک پرسش - که در نوبت دیگر، پاسخ تفصیلی خواهد یافت -، به پرسشهای او پاسخ می دهم و انتقادهای او را نقد می کنم

 دنباله آنچه ایشان توشته اند:

 3- در گفتگوی "ویرچوال کامیونیتی" virtual comunity". در پاسخ به شخصی که میخواست شما از گفتمان دینی در موضوعات سیاسی پرهیز کنید تا امکان گفتگو بین شما و سکولارها برقرار شود، پاسخ معقولی دادید. اما فراموش کردید که با تفسیری از قرآن که کافران را نادان میشمارد و نه همه مردم را (در پاسخ به آقای رجوی) ناخواسته اعتقاد خود را به اینکه کافران به اسلام نادان هستند نشان دادید. اگر شما به قرآن ایمان دارید و می پذیرید که حق میگوید و شما نیز آن قول را تکرار میکنید، دیگر بی معناست که از جمله «هر کس خود خویشتن را رهبری میکند» استفاده کنید. اگر یک کافر و بی دین قرار باشد خود خویشتن را رهبری کند و با یافته های خویش اندیشه راهنمایی بسازد و از نظر شما نباید با چماق نادانی و نفهمی نواخته شود، جایی برای قضاوت شما بر مبنای قرآن نمی ماند. در اینجا تناقضی در گفتار شما («هر کس خود خویشتن را رهبری میکند») و اعتقاد دینی شما آشکار میشود که مجبور به انتخاب خواهید شد. یا قرآن را می پذیرید و معتقد میشوید کافران نادانند و بنابر این هر که دین شما را نپذیرفت گمراه است و یا باید از گفتمان دینی عدول کنید و به نقص قرآن اعتراف کنید. یا اگر قرآن بی نقص است و شما اعتقاد خود را صحیح میدانید، باید گفت در محدوده اسلام «هر کس خود خویشتن را رهبری میکند». یک دیندار و یک بی دین در فهم از جهان هستی آزاد و مساوی هستند. اما وقتی یک دیندار با تکیه به متنی که آن را الهی و بی نقص میداند و بر اساس حکمی الهی فهم خود را کاملتر میداند و اصل عدم هژمونی در رابطه یک دیندار با یک بی دین به نفع دیندار نقض میشود، چه باید کرد؟ در واقع به همان تئوری ولایت فقیه ( برتری در دانایی از اسلام و احکام آن ) نمیرسیم؟ 

4 - در همان گفتگو که در جواب همان سوال بود، فرمودید:« اگر بخواهیم بحث کنیم در اموری یا مثلا اگر بخواهیم در بیان آزادی بحث کنیم خوب این نظر های گوناگون گفته شده؟ به اونا حق داریم رجوع کنیم به قرآن حق نداریم؟ سکولاریزم جونم ممنوعیت نیست. ....». 

 به نظر میرسد که شما در این استدلال یک موضوع اساسی را فراموش کرده اید و آن اینستکه شما لیبرالیسم، سوسیالیزم و دیگر نظر های گفته شده را که همگی منشاء انسانی دارند، با قرآن که منشاء الهی دارد، هم سطح و هم تراز قرار داده اید. مگر اینکه  قرآن را نیز دارای منشاء انسانی بدانید که دیگر جایی برای ایمان به حقانیت آن نمیماند و همانند تمام فرآورده های فکری انسان قابل نقد و در صورت نادرستی قابل دور انداختن است. لطفا مشخص کنید قرآن و اسلام همتراز دیگر مکاتب است؟ اگر نیست قبو ل میفرمائید که فقط در گفتگو های  بین ادیان الهی امکان استفاده از قرآن و متون اسلامی وجود دارد و در گفتگوهای عرفی و سکولار محلی برای آن نیست. و چنانچه در خواست شود که در گفتگوهای عرفی از متون دینی استفاده نشود (چون همتراز نیستند و بر اساس دیدگاه مومنان به دین، کلام الهی حقیقت محض است و ناخواسته هژمونی طلب هستند) نبایدسکولاریزم یا کسی که خواستار گفتگو بدون استفاده از متون دینی و الهی است را به دیکتاتوری متهم کرد؟ 

5- در پاسخ به انتقادات آقای ژیژک به اسلام فرموده اید: 

«آقای ژیژک بر اصل ثنویت تک محوری در قرآن نگریسته و در نتیجه، واقعیت را وارونه دیده است.» 

لطف فرموده معنی و مفهوم و واقعیت آیه زیر را برای من و دیگرانی که واقعیت را وارونه می بینیم، شفاف و روشن مشخص کنید. اگر ترجمه از عربی به فارسی غلط است بفرمائید! تمنا دارم اگر ترجمه درست است، معنای تسلط، برتری، مطیع، نافرمانی، زدن و تنبیه را برای ما و کسانیکه بر اصل ثنویت تک محوری به همه چیز نگاه میکنند تبیین کنید!. 

« مردان را بر زنان تسلط و حق نگهبانی است، بواسطه آن برتری که خدا بعضی را بر بعضی مقرر داشته و هم به واسطه آن که مردان از مال خود باید به زنان نفقه دهند، پس زنان شایسته و مطیع آنهایند که در غیبت مردان حافظ حقوق شوهران باشند و آنچه را که خدا بحفظ آن امر فرموده  نگهدارند و زنانی را که از مخالفت و نافرمانی آنان بیمناکید، باید نخست آنها را موعظه کنید، اگر مطیع نشدند، از خوابگاه آنها دوری گزینید. دیگر بار چنانچه مطیع نشدند آنها را بزدن تنبیه کنید. چنانچه اطاعت کردند، حق هیچگونه ستم ندارید که همانا خدا  بزرگوار و عظیم الشان است.» 

اگر بر اصل ثنویت تک محوری در این آیه ننگریم، برتری بعضی بر بعضی دیگر را که خدا مقرر داشته، یعنی تبعیض را، چگونه معنا کنیم که تبعیض معنی ندهد؟ 

6-آیا اگر روزی پی بردید اسلام برآمده از فرهنگی انسانی- عربی است، فکر میکنید میتوانید آن یافته را در علن در اختیار افکار عمومی قرار دهید یا اساسا چنین چیزی برای شما متصور هست؟ 

7 -  نقدهایی بر اندیشه اسلامی آقای بنی صدر: 

   اگر جبر را در مسلمان بودن خود بپذیرید اذعان میکنید که: تکیه شما بر دین به مثابه بیان آزادی، یعنی دفاع از دینی که به شکل موروثی به آن معتقد گشته اید و دچار نقایصی است که آن را غیر قابل قبول مینمایا ند و شما همچون یک اصلاحگر در تلاش برای نجات دینی هستید که از مرگش بیمناکید. تنفس مصنوعی به دین است آنهم به این دلیل که می بینید آنچه به عنوان آیین رهایی بخش بشر در دنیا و آخرت مطرح بوده و هست، توسط جمعی متولی رسمی دین، له و لگد مال و لجن آلود شده و مورد نفرت روزافزون مردم ایران و جهان قرار گرفته است. از طرفی این دین همه روزه مورد انتقاد است. همانگونه که سایر ادیان نیز از انتقاد در امان نیستند... 

 

پاسخ به پرسش سوم:

   در توضیحها که پرسش کننده گرامی داده، از واقعیتهای زیر غفلت کرده است.

1 –  در قرآن، کفر پوشاندن حق است. آنها که حق را می پوشانند، یا از روی علم و بقصد قدرتمداری چنین می کنند و یا از روی نادانی. کافر کسی نیست که برداشت دیگری از حق دارد

2 - حق اختلاف از حقوق انسان است و مسلمانان خود نیز یک برداشت از حق ندارند

3 – اما کافران، یعنی آنها که حق را با دروغ می پوشانند، خواه کسانی که می دانند چه می کنند و خواه آنها که نمی دانند، تا وقتی برای سلطه بر دیگران، زور در کار نیاورده اند، در باور خود آزادند. سوره کافرون تکلیف را روشن کرده است: کافران به دین خود و غیر کافران به دین خود. سوره، در تصدیق حق اختلاف صراحتی به تمام دارد. موافق اصل هرکس خود خویشتن را رهبری می کند، کافر، چه دانا و خواه نادان، خود خویشتن را هدایت می کند. نادان خواندن سلب حق نمی کند. بر پرسش کننده است که می باید از خود بپرسد چرا بر این باور است که نادانی سالب حق نادان بر رهبری خویش است؟.

4 –  دوستی با غیر مسلمان مجاز است. با کسی که مسلمان نیست و بنا بر دوستی دارد، بنا بر نص قرآن، می توان دوست شد.

5 – در باره برداشتهای مختلف از حق، دانستنی است که هرکس دانسته خویش را حق می داند، دانسته دیگری را در همان موضوع، حق نمی داند. هرگاه دو طرف حق اختلاف را بپذیرند و بنا را بر جریان آزاد اندیشه ها بگذارند، نقد و نقد متقابل، سبب می شوند دو طرف به تعریفی از حق برسند که  بسا تعریفی که حق دارد نیست، اما به آن نزدیک است.

6 – پس اصل برعدم سانسور است. کسی که حق را می پوشاند، آن را سانسور می کند. با این حال، اگر برای جلوگیری از بر دریدن پوشش، زور در کار نیاورد، نقد پوشش دروغ را بر می گیرد و حق نمایان می شود. اما اگر کافر خواست خویشتن را سانسور کند، نمی باید زور بکار برد برای این که او از سانسور خود دست بدارد.

7 – اینکه قرآن می فرماید بیشتر آنها نادانند، اینست که تصدیق واقعیت مجوز بکار بردن زور نشود. به سخن دیگر، برای توضیح روشی است که آموزش می دهد: با آنها نباید زور بکار برد. با آنها و با همه کسانی که برداشت های گوناگون از حق دارند، روش پیشنهادی، بحث آزاد است.

8 – بدین سان، پوشاندن حقبرای مثال انکار حقوق انسانداشتن نظری و باوری غیر از  اسلام نیست. تا بتوان گفت مسلمان صاحب طرز فکر دیگر را نادان می داند. صفت بارز کافر دروغگوئی است زیرا تنها با دروغ است که می توان حق را پوشاند. بر پرسش کننده است که از خود بپرسد: چرا کافر را در شمار کسانی قرار می دهد که باور دیگری دارند؟ آیا غافل است که دروغ را، در کنار حقیقت، می نشاند و به آن ارج و منزلت می بخشد؟

     توجه به این واقعیتها ما را آگاه می کند از نبود تناقض در بیان قرآن و تناقضها در هر بیان، وقتی از واقعیتها غفلت می شود. اما عقل از واقعیتها غفلت نمی کند مگر وقتی صورت را مطلق می کند و بدان از محتوا غافل می شود. منطق صوری روش غفلت کردن از محتوا است

 

پاسخ به پرسش چهارم:

1 – منشاء الهی داشتن قرآن، مانع نقد نیست. هر انسانی بر اصول راهنمای خود می باید علم بجوید و علم جستن نیازمند  روش کردن تجربه و روش کردن تجربه، جز به نقد مستمر میسر نمی شود. که فرمود: از آنچه بدان علم نداری پیروی مکن. به کوشش خود ادامه بده.

     امری که در ذهن پرسش کننده بمثابه یک مطلق نشسته است، غیر قابل نقد بودن دین است. غافل از این که  بنا بر این که قول خداوند حق، با همان تعریف قطعی باشد که دارد، برداشتهای ما از آن حق، همان تعریف قطعی نیست. پس نقد ضرورت دارد.

2 – اما باطل و دروغ محض ساختنی نیست. پس هیچ اندیشه ای را نباید به دور انداخت. باید بنا را بر این گذاشت که حقیقتی در آن هست. عقل آزاد، کار را با تخریب شروع نمی کند. با ساختن آغاز می کند: خراب را آباد می کند. دنیا دیگر می شد اگر انسانها، آسان بر اندیشه هائی که نمی پسندند، مهر باطل  شد، نمی زدند.

3 – هر بیانی یا بیان قدرت است و یا بیان آزادی، این دو نا یکسانند. آیا بیانهای قدرت را می توان نقد کرد و به بیان آزادی رسید؟ پاسخ  به پرسش آری است. اسلام بمثابه بیان آزادی، در طول زمان، در اسلام به مثابه بیان قدرت، از خود بیگانه شده است. هر دین از خود بیگانه، بنوبه خود، ساخته انسان است و با بیانهای قدرت دیگر، در یک ردیف قرار می گیرد. تفاوت آشکار عقل آزاد با عقل قدرتمدار، از جمله، در اینست که عقل قدرتمدار، چون کار را با تخریب شروع می کند، در جستجوی یافتن دست آویزی می شود تا حکم این دین و آن مرام باطل است را صادر کند. عقل آزاد، در پی نقد می شود و از پوشش دروغ، حقیقت را بیرون می آورد

      برای مثال، در سوسیالیسم و لیبرالیسم و مارکسیسم و... هسته های عقلانی و حقیقت ها و واقعیتها وجود دارند. در طول تاریخ، انسانها آن هسته های عقلانی و حقیقت ها و واقعتیها را یافته اند. هرگاه سانسورها از میان برخیزند، جریان آزاد اندیشه ها، جامعه جهانی را در حقوق انسان و حقوق طبیعت و حقوق جامعه ها و حقوق جامعه جهانی، بسا در بیان آزادی،  به اجماع می رسند

 

پاسخ به پرسش پنجم:

    به پرسش پنجم پرسش کننده گرامی در کتاب زن و زناشوئی پاسخ گفته ام. از اتفاق، با تنی چند از زنان سوئدطرف بحث با من، یکی از آنها بود- در باره آیه 34 سوره نساء که موضوع پرسش پنجم است، بحث آزادی کتبی کرده ایم. حاصل آن بحث و نگرش عقل آزاد، بر اصل موازنه عدمی در آیه که پاسخ به پرسش پرسش کننده نیز هست را در شماره آینده نشریه می آورم. چرا که بهتر اینست که یکبار و یکجا، خوانده شود.

 

پاسخ به پرسش ششم:

    پرسش کننده از چند و چون پرداختن به کاری که نیم قرن بطول انجامیده است، نا آگاه است. برای آگاهی او، یادآور می شومزیرا پیش از این چند نوبت گفته و نوشته امکه در روزهای اولی که به پاریس وارد شده بودم، با آقای علی شریعتی، جلسه های گفتگو می داشتیم. به این نتیجه رسیدیم که اسلامی که در فقه تکلیف مدار ناچیز شده است، نه بیانی است که بکار زندگی و رشد در استقلال و آزادی بیاید و نه مسئله ای از مسئله ها را حل می کند. به این نتیجه رسیدیم که دو کار را باهم پیش ببریم. نقد اسلام از خود بیگانه و یافتن و پیشنهاد اسلام «نخستین». هرگاه به این نتیجه رسیدیم که اسلام نخستین نیز همین فقه تکلیف مدار است که بکار دنیای امروز نیز نمی آید و از عوامل ادامه استبدادها است، با شجاعت، حاصل کار خود را با مسلمانان در میان بگذاریم. و

1- چون دست به کار شدم، دریافتم که عقل می باید اصل راهنمائی را بجوید که از ملاحظه ها، از محدود کننده ها، از فکرهای جبری جبار (آن زمان، «دیالکتیک» یکی از این فکرهای جبری جبار بود)، از باورها و عادتها که آدمی با آنها بار آمده است و دیگر انواع مطلق سازی، رها بگردد. از این رو، بنی صدر، بمثابه کسی که «اسلام زیسته» اندیشه راهنمای او بوده است و روش نو شدن یا با خود یگانگی جستن را از راه نقد اسلام بمثابه بیان قدرت، تجربه کرده است و یافته های خود را، در خود، تجربه و آنگاه پیشنهاد کرده است، یک تجربه رشد در اختیار انسانهائی است که بخواهند رشد کنند و بدانند که رشد کردن، از خود بیگانه شدن مضاعف نیست

   بدین سان بود که تحقیق در باره موازنه عدمی و موازنه وجودی (ثنویت) و روش شناسی (نقد منطق صوری و دیالکتیک ) از کارهای نخستین من شدند. تحقیق در روش، 15 سال زمان برد. موازنه عدمی را تمرین کردم. این تمرین مرا به این نتیجه رساند کار نقد، غیر از تخریب است. این کار جدا کردن سره از ناسره و پذیرفتن سره است. هرگاه سره نیاز به کامل شدن داشت، می باید در کامل کردن آن کوشید. این دست آورد تجربه را در نقد منطق صوری و منطق دیالکتیک بکار بردم. حاصل را که روش شناخت است، خود بکار بردم و محققانی چند، در رشته های مختلف بکار بردند. رها شدن عقل از بند توجیه و خلاق شدنش، حاصل اصل راهنما شدن موازنه عدمی و بکار بردن روش شناخت است که در طول زمان، با یافته های جدید (از جمله، ویژگی های حق که اینک به 17 رسیده اند) کامل شد. عقل آزاد و عدالت احتماعی، کارهائی هستند که یافته های جدید نیز، در آنها بکار رفته اند. بهنگام نگارش عقل آزاد، 12 ویژگی حق را یافته بودم. حال اگر بخواهم امروز، آن کتاب را باز بنویسم، 17 فصل پیدا می کند. شمار روشهای تخریبی که عقل قدرتمدار بکار می برد، 289 و شمار روشهائی که عقل آزاد بکار می برد، نیز 289 خواهند شد

     بدین سان، کسی که به پرسش کننده گرامی پاسخ می دهد، در انتقاد دائمی از خویش است و همچنان می کوشد عقل را از بند هر جبری رها کند. او نیک می داند هر غفلتی، عقل را به اعتیاد باز می گرداند، به اعتیاد اطاعت از قدرت باز می گرداند. خود را نیز مبرّا از غفلت نمی داند. او با این عزم وارد تحقیق شد که 

1/1– تا وقتی به صحت حاصل تحقیق متقاعد نشده، بکار ادامه دهد. هیچ تحقیقی را رها نکند. اگر نظری را نادرست یافت، نقد کند و بگوید: در این مرحله از تحقیق، این نظر را صحیح نیافته ام.

1/2– تا می تواند حاصل تحقیق را به روش درآورد و پیش از پیشنهاد به دیگران، خود آن را تجربه کند.

      اینک به پرسش کننده و همه کسانی که چون او فکر می کنند و یا نمی کنند، می گویم و با اطمینان، هر روش پیشنهادی را تجربه کنید. اگر حاصل خوب نداد، رها کنید. خود را نه گرفتار دین ستائی کنید و نه بنده جبر دین ستیزی شوید!. خویشتن را از فکر جبری جباری که غرب سلطه گر می سازد و بخاطر نیاز به دشمن، اسلام ستیزی را «مد روز» می کند، نگردانید!. این رهنمود را«از آنچه بدان علم نداری، پیروی مکن»، تجربه کنید!. بدانید زمان قبول و انکار قطعی، موکول به یافتن علم قطعی است. شتاب در رد و قبول، همان می کند که با ایرانیان تحت سلطه ولایت مطلقه فقیه کرده است.

2 – آسان ترین کار اینست که آدمی بگوید، مطالعه کردم به این نتیجه رسیدم که دین بکار نمی آید. اما کسی که این کار آسان را می کند، گرفتار غفلتها است: نخست این که آدمی بدون اندیشه راهنما وجود ندارد. دین را به دور انداخت، ناگزیر جای آن را به اندیشه راهنمای دیگری می دهد. این اندیشه را یا او خود می سازد و یا باید اخذ کند. اندیشه ساخته و یا مأخوذ او، یا بیان آزادی است و یا بیان قدرت. هرگاه بیان آزادی باشد، عقل او، موازنه عدمی را اصل راهنما می کند. چرا که بر اصل ثنویت، بیان آزادی قابل ساختن نیست. به قول فوکو، در طول تاریخ نیز کسی نساخته است. چرا که ساختنی نیست. اما اگر موازنه عدمی را اصل راهنما کند، رابطه انسان خدا، رابطه انسان نسبی با هستی محض، می شود. عقل در مقام خلق، با این هستی، اینهمانی می جوید. از این رو، لحظه خلق، لحظه ایست که استقلال و آزادی عقل کامل است. آن آزادی که انسان را درخور است، این آزادی است. انسانی این آزادی را می جوید که بیان آزادی، راهنمای پندار و گفتار و کردار او است. پس اندیشه راهنمای ساخته یا پذیرفته او، وقتی بیان آزادی است، دینی بیانگر استقلال و آزادی و حقوق انسان و... می شود.  

   پس شما پرسش کننده گرامی و همه آنها که چون شما می اندیشند، باخود راستگو باشید و انصاف دهید: کسی که بیان آزادی اندیشه راهنمای او است، دین ستیز نمی شود. اگر شد، اندیشه راهنمائی در سر دارد که بیان قدرت است و می خواهد دینی را بردارد که نمی پسندد و بیان قدرتی را جانشین او کند. تجربه کنید و ببیند هرگاه، بخواهید از خود بپرسید: دینی را که بدور می اندازید، با کدام اندیشه راهنما جانشین می کنید و اصل راهنمای شما چیست، به همین نتیجه می رسید یا خیر؟

 

نقدها که پرسش کننده از بنی صدر بعمل آورده است:

1 – آنچه در قسمت پایانی نوشته خود آورده است، نقد نیست. زیرا سره ای را از ناسره جدا نکرده است. روش تخریبی بکار برده و قیاس صوری کرده است. نمونه ها:

1.1 – قبول جبر مسلمان بودن؟ سخنی میان تهی است. چرا که واجد هیچ معنائی نیست. آدمی ممکن است بنا بر عادت مسلمان و یا مسیحی باشد و یا بنا بر این که خود را عضو یک خانواده و یا یک جامعه می داند و یا بخاطر ترس از ارتداد، خویشتن را مسلمان بنمایاند. اما باور کردن یا نکردن امری درونی است. از آزادی ها که انسان دارد، یکی درون مستقل و آزاد او است. در دورن، نمی توان به جبر، دینی را به خود باوراند. اما آیا انسان نمی تواند به خود زور بگوید و خود را مجبور کند به پذیرفتن باوری؟ هرگاه کسی این پرسش را از خود بکند و برآن شود تجربه کند، در می یابد که جبر نیازمند به رابطه با بیرون است. بدون این رابطه، انسان هیچ دین یا مرامی را به زور، به خود تحمیل نمی کند. در درون، او از استقلال و  آزادی برخوردار است.

2/1 – هرگاه دین بیان آزادی شد، رهنمود و روشی که زور عنصر اصلی و یا فرعی آن باشد، در آن نیست. چنین بیانی روشهای زور و خشونت زدائی را نیز به انسان می آموزد. پیشنهاد بیان آزادی، با انتقاد بیان قدرت همراه است. پس دفاعی در کار نیست، توجیهی درکار نیست، حتی اصلاحی نیز در کار نیست. انقلابی در کار است: پیشنهاد روشی است که همه کس می تواند تجربه کند

1.3 – جبر و اختیار، رابطه انسان با قدرت و یا آزای است: رابطه با قدرت، نیاز به بیان قدرت، بمثابه اندیشه راهنما، دارد و آدمی را از خود بیگانه یا گرفتار جبر می گرداند. رابطه با آزادی، نیاز به بیان آزادی، بمثابه اندیشه راهنما، دارد و انسان را با خود یگانه، یا برخوردار از استقلال و آزادی می گرداند.

2 – شگفت تر از همه، این ادعا است که گویا دین درحال مردن است و بنی صدر تقلا می کند، آن را از مردن برهد. با توجه به توضیح بالا، این ادعا، خود تخریبی مدعی است. زیرا:

2/1– بی آنکه خسته شوم، تکرار کرده ام که ادعای ملاتاریا دروغ است. انسان برای دین نیست. دین برای انسان و روش زیست در استقلال و آزادی و رشد است.

2.2- پس دین نیست که نیاز به دفاع دارد، انسان است که نیاز به عقل آزاد، بنا بر این اصل و اندیشه راهنمائی دارد که عقل را همواره بر استقلال و آزادی خویش، آگاه نگاه دارد. انسان را عارف بر حقوق ذاتی خود نگاه دارد و روشهای عمل به حقوق را در اختیارش بگذارد. او را بمثابه مجموعه ای از استعدادها، فعال و خلاق کند و از رهگذر اینهمه، او بتواند بر کرامت خویش بیفزاید. هرگاه پرسش کننده و کسانی که چون او فکر می کنند، انصاف بدهند، در می یابند که پیشنهاد موازنه عدمی بمثابه اصل راهنما و پیشنهاد بیان آزادی، بمثابه اندیشه راهنما و پیشنهاد حقوق انسان و ...، که فراخواندن انسانها به بازیافت استقلال و آزادی و رها شدن از جبر روابط قوا است، را دفاع از دینی که بزعم آنها در حال مردن است، گرداندن، خود تخریبی بس شگرفی است. بر آنها است که از یاد نبرند که عقل قدرتمدار، کار را با تخریب و با تخریب خود شروع می کند.

2/3– چون عقل را قاضی منصفی بگردانند، در می یابند که فرق است میان خلق و توجیه. بیان آزادی راه و روش خلق را در اختیار عقل آزاد می گذارد و او را از اعتیاد به توجیه رها می کند. پس اگر پرسش کننده نوشته خود را باز بخواند، آن را توجیه می یابد. این اوست که مخالفت خود با اسلام را توجیه می کند. بر او است که عقل خویش به خلقکه کار طبیعی عقل استبرانگیزد و روشی را که بنی صدر پیشنهاد می کند، بکار برد. اگر نتیجه نداد، پرسش و نقد او، پرسش و نقد عقل خلاق می شود. وگرنه، اسلام از خود بیگانه در بیان قدرت راکه بنی صدر مدت نیم قرن است آن را انتقاد می کند- دست آویز انتقاد بنی صدر کردن، بودن یک اشاره به بیان آزادی که او پیشنهاد می کند، کار عقل توجیه گری است که تخریب را روش کرده است.

3 – پرسش کننده می نویسد:

    روش شما تجربی است. امروز بعد از تجربه هستیم. انقلاب ایران با موافقت اکثریت بزرگی از متولیان رسمی دین اسلام، روشنفکران اسلامی و مردم مسلمان ایران برای تاسیس نظامی اسلامی به پیروزی رسید. انقلاب ایران تلاشی بود برای احیای دینی که به حاشیه رفته بود. با قرآن در صحنه، با آقای طالقانی، قرآن از گورستانها به صحنه اجتماع و سیاست آورده شد. قرار شد دینی که جامعه آرمانی را نوید می داد، زمام اموررا به دست گیرد. عدالت علی گونه که سالها تبلیغ شده بود برقرار شود. پاکی و قداست، امانتداری و صداقت، صفات مسئولان آن باشد. حکومت اسلامی الگوی جهانی شود و جمهوری های اروپایی را شرمنده سازد. اسلام آنروز چهره« رحماء بینهم» از خود نشان داد. غافل از اینکه« اشداء علی الکفار» در پشت آن پنهان بود. اقتصاد اسلامی شما، الگوی بانکداری واقتصادی شد که نه سرمایه داری غرب ونه اقتصاد مارکسیستی شرق را بر نمی تابید و آنها را به چالش می طلبید تا ربا و بهره کشی و استثمار را از بین ببرد. اما در بازار و معاملات اقتصادی، نرخ بهره رو به آسمان داشت و امروزه دارای اقتصادی که نیاز به توضیح ندارد. شاید دلایل مختلفی چون سلطه استبداد بر دولت را دلیل عدم موفقیت تئوریهای اسلامی در ساختن جامعه ای ایده آل عنوان کنید، اما نیک میدانم که از کوزه همان برون تراود که دروست.

3/1 – هرگاه نویسنده در جمله ها، تأمل کند، بسا خود نیز، تناقضهای نوشته خویش را در می یابد: اگر دینی به حاشیه رفته بود، چگونه شد که با وجود رونق کار ایدئولوژی ها، اندیشه راهنمای جنبشی همگانی گشت؟ «قرآن در صحنه» آقای طالقانی، عنوان چند برنامه بود که بعد از پیروزی انقلاب، از تلویزیون ایران پخش شد. چه ربط به انقلاب داشت؟ «رحماء بینهم» با «اشداء علی الکفار» همواره همراه است. وگرنه انقلاب ممکن نمی گشت و روی نمی داد. هر مبارزه ای برای استقلال و آزادی ایجاب می کند، با جبار، روش قاطع در پیش گرفته شود. چگونه می توان با جبار «رحماء» بود و برضد او مبارزه کرد؟ برداشت دیگری از برداشتهای پرسش کننده که گویای غفلت او و نزدیک به همه با دین ها و بی دینها از یک قاعده بزرگ است، برداشت او از بشترین شدت را بکار بردن با کفار است. حال آنکه، هرگاه انسانها رفتار قاطعی با کسانی می داشتند که حق را با دروغ می پوشانند و برآن می شدند پوشش دروغ را بدرند، جهان سراسر صلح و دوستی می گشت و انسانهای مستقل و آزاد، دوستان یکدیگر می گشتند. «اشداء علی الکفار»، خشونت گرائی نیست، با تمام توان خشونت زدائی از راه دریدن پوشش دروغ و آشکار کردن حقیقت است.

    این قاعده وقتی بکار بردنی است که پوشاننده حق، اینکار را از راه قدرتمداری و برای سلطه بر انسانها، رویه کند. اگر در رابطه خود با دیگران زور درکار نیاورد، می توان با او دوست نیز شد اما باید با قاطعیت پوشش دروغ را درید و حق را نمایان کرد. دوستی سانسور را مجاز نمی کند، بلکه ممنوع می کند.

     و پرسش کننده اگر تمامی آیه را در می یافت و بکار می برد، سخت بکار او می آمد. چرا که به انسان خاطر نشان می کند که چون بر حق عمل کند و برحق بایستد، به درختی می ماند که بزرگ و تنومند می شود. زمان نه تنها بدست فراموشیش نمی سپرد که شاداب تر و بارورترش می گرداند.

3/2 – اما تناقض غیر قابل قبول که با پوشاندن حقیقت همراه است، این تناقض است: اسلامی که در انقلاب اندیشه راهنما شد، بیان آزادی بود و گل را بر گلوله پیروز کرد. تجربه انقلاب، برهان قاطع است بر صحت و دقت آن بیان از اسلام. اسلامی که استبداد را حاکم کرد و کرد آنچه با ایرانیان و دین و کشور آنها کرد. بیان قدرتی از نوع استبداد فراگیر (ولایت مطلقه فقیه) بود. صد افسوس که نویسنده و همانندهای او، منطق صوری بکار ببرند و  دو ضد را یکی کنند و خود را از ره آورد یک تجربه بزرگ محروم سازند. هرگاه برآن نمی شدند که تجربه را رها کنند، بدیهی است می توانستند مانع از آن شوند که اسلام بیانگر ولایت جمهور مردم، جای خود را به اسلام بیانگر ولایت مطلقه فقیه بدهد. اگر سه انقلاب در یک قرن کردیم و همچنان گرفتار استبدادیم، بدین خاطر است که بر آن نشده ایم برای اندیشه راهنما، بها قائل شویم و در یابیم که مستقل و آزاد و حقوقمند زیستن، نیاز به اندیشه راهنمائی دارد که بیانگر استقلال و آزادی و حقوق و کرامت انسان باشد.

3.3 – باز دو اقتصاد، یکی اقتصاد تولید محور سازگار با استقلال و آزادی و حقوقمندی انسان و دیگری اقتصاد مصرف محور، سازگار با استبداد وابسته را، یکی کردن، ستم به خویش و چشم بستن بر یکی از مهمترین تجربه های تاریخ معاصر است. نخواندن و ندانستن اقتصاد توحیدی است. اقتصادی که بنا را بر رها شدن از روابط سلطه گرزیر سلطه می گذارد و در درون جامعه، اصل را بر تضاد منافع نمی گذارد بلکه بر توحید و برابری در حقوق، می گذارد. با وجود وضعیت بهم ریخته آن ایام، بکار بردن آن سیاست اقتصادی، سبب شد که درشهرها و روستاها، درآمدها بر هزینه های خانوارها فزونی گیرد، بهای نفت به بشکه ای 34 دلار افزایش یابد، ساختهای بودجه و واردات و اعتبارات بانکی، در سازگاری با اقتصاد تولید محور، تغییر کنند و... 

      ندیدن این تجربه، خود را محروم کردن از یک دست آورد بزرگ است

3/4 – طرفه تر از همه، حکم عمومی است که نویسنده صادر می کند: از کوزه همان برون تراود که در او ست. دو «کوزه» با دو محتوای متضاد را، یک کوزه می کند. کوزه ای که محتوایش را بد می داند و حکم می کند از کوزه همان برون تراود که در اوست! لازم نیز نمی بیند از خود بپرسد: چگونه شد از انواع بیانهای دینی و انواع مرامها، تنها یک بیان توانست راهنمای جنبش همگانی بی مانندی در تاریخ بگردد؟. برای این که پیشاپیش، برانتقاد از روش خود، مهر باطل بزند، حکم صادر می کند که بنی صدر به این و آن توجیه توسل می جوید و به او، اخطار می کند، بیهوده زحمت نکشد زیرا او رأی خود را صادر کرده است و توضیح بنی صدر، تغییری در آن نمی دهد! و البته نمی توانست بداند که عقل خلاق توجیه نمی کند بلکه کاستی های حکم یک جانبه و بدون داوری او را آشکار می کند. برای اینکه از غفلت بدر آید و دست آورد تجربه شده ای را، به زیان خود، از دست ندهد و در بند استبداد، گرفتار نماند، بر او است از خود بپرسد: علتی از علتهای اصلی، یکی همین اعتیاد به صدور احکام قطعی و غیر قابل تجدید نظر نیست؟ حیف نیست انسان حکم صادر کند و خود را زندانی آن کند؟

4 – پیش از آن، اشتباه در باره آقای خمینی را خاطر نشان کرده است. غافل از این که اگر بنی صدر گفته است در باره او اشتباه کرده است، هم در باره اشتباه چیست و هم در باره عوامل دیگری که از آقای خمینی یک مستبد ساختند، نیز، بحث کرده است:

4/1 – اشتباه وقتی معنی می دهد که آدمی تجربه را روش می کند. روش تجربی سبب می شود که اشتباه تصحیح بگردد. اما هرگاه روش دستوری باشد، اشتباه قابل تصحیح نمی شود. مثل جنگ 8 ساله: کار کسی که گفت: تا من هستم جنگ ادامه دارد، به سرکشیدن جام زهر، در پایان یک جنگ مرگبار و ویرانگر کشید.

4/2 – به یمن روش تجربی بود که اشتباه تصحیح شد. و از رهگذر خطر کردن و ورود در ابتلا بود که آقای خمینی نماد زور، یکی در در برابر همه شد و گفت: 35 میلیون بگویند بله من می گویم نه.

4/3- باز شگفت حکمی که پرسش کننده صادر می کند: پیشنهاد کنندگان اندیشه راهنمائی که بیان آزادی بود و جنبش همگانی و پیروزی گل بر گلوله را ممکن کرد، مقصر می شوند بدین خاطر که آقای خمینی به استبداد گرائید!. آیا او گفت بنا بر اسلام بمثابه بیان آزادی دم از ولایت فقیه - و بعد ولایت مطلقه فقیهمی زند؟ آیا نگفت در فرانسه، از راه مصلحت حرفهائی را زده است و خود را به آنها متعهد نمی داند؟ بر پرسش و انتقاد کننده است که از عقل خود بپرسد: با کدام اصل و اندیشه راهنما، دو ضد را یکی می کند و کسانی را مقصر می گرداند که، ایران را محل نخستین آزمایش پیروز بیان آزادی کردند؟ چرا خویشتن را از این تجربه محروم می کند؟ چرا...؟

4.4 – اینک بعد از تجربه هستیم. گرایشهای مختلف با طرز فکرهای مختلف، امتحان خود را داده اند. از آن پر شمار گرایشها، یک گرایش، از موضع استقلال و آزادی و رشد، با گروگانگیری مخالفت کرد. در آن روزهای بسیار سخت، با ارتشی که ملاتاریا شیرازه اش را گسسته بود، از وطن دفاع کرد و امروز، سندها می گویند: صدامی که گمان می برد ظرف 4 روز تا یک هفته کار ایران را می سازد، در پایان ماه اول جنگ، به این نتیجه رسید که بازنده جنگ است. این گرایش با استبداد بنام دین، مخالفت کرد و از موضع استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، با این استبداد، مخالفت کرد. نه تنها با ایجاد ستون پایه های جدید مخالفت کرد، برنامه ای برای از میان برداشتن آنها به اجرا گذاشت. با زندان و شکنجه و اعدام مخالفت کرد. طرح اقتصاد تولید محور را به اجرا گذاشت... و تنها در باره این کسان است که سندهای محرمانه که در معرض انتشار قرار می گیرند، بر استقلال طلبی، بر امانت داری و صحت عمل، بر کوشش بی دریغ آنها برای بازیافت غرور ملی، گواهی می دهند. هرگاه پرسش کننده و کسانی که چون او بیاندیشند، در این واقعیتها تأمل کنند، هم به ارزش بیان آزادی پی می برند و هم برآن می شوند، آن را تجربه کنند و هم یار یکدیگر می شوند در بنای جامعه مستقل و آزاد، با مردان و زنانی مستقل و آزاد و حقوقمند و کرامتمند.

5 – این امر که بنی صدر، جای جای، یادآور می شود که عقل بر کدام اصل و اندیشه راهنما و کدام روش، این گونه یا آن گونه می اندیشد؟. از این رو است که به مخاطب خود، ارج می نهد و می خواهد او به اهمیت اصل و نیز اندیشه راهنما، توجه کند. برآن نیستم که او را همفکر خود کنم. زیرا می دانم هرکس خود خویشتن را رهبری می کنددنبال آنم که او حق اتحاد و هم حق اختلاف را بشناسد و استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی را اصولی بشناسد که برسر آنها می توان اتحاد کرد. باور هرکس او را است. حق اختلاف خصومت با عقیده دیگری را توجیه نمی کند. ایرانیان و دیگر ملتها می باید، حق اختلاف را از حقوق انسان بدانند و از دین و مرام ستیزی، دست بشویند. تردید نکنند که جز زور پرستان آتش این جنگ را بر نمی افروزند و از این جنگ، جز طولانی کردن عمر استبداد، حاصل نمی شود. چنانکه از دین و مرام ستیزی ایام پس از انقلاب، ملاتاریا سود جست و استبداد تبهکار خویش را حاکم کرد.

     پس بر پرسش و انتقاد کننده نیست که دوست جوئی از راه نقد را وسیله تخریب و سانسور بنی صدر کند و بنویسد: از دادن جوابهای صریح در مواردی طفره می رود و ... این روش تخریبی و سانسور است. اما اگر برای مثال، پاسخ یک پرسش را بررسی می کرد و ابهام و اجمال و... آن را مبرهن می ساخت، تخریب و سانسور نبود، انتقاد بود و مرا و خود او را بسیار بکار می  آمد

   نوروز، بر او و همه ایرانیان شاد باد. نوروز استقلال و آزادی باد.

 

 


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter