وضعیت سنجی دویست ونودم: انقلاب

 

 wazyatsanji290a  انقلاب روی نمی‌دهد اگر مجموعه‌ای از عوامل در دولت و مجموعه‌ای از عوامل در جامعه ملی پدید نیایند. ساختار داخلی و ساختار منطقه‌ای و ساختار جهانی می‌باید توانایی نگاهداری دولت را نیز از دست بدهند. از این‌رو، انقلاب، همواره پدیده‌ای است جهانی. بدین معنی که آغاز تغییرها در ساختارها در سطوح کشور و منطقه و جهان است. در کتاب انقلاب نوشته ابوالحسن بنی‌صدر، عوامل و نیز سست شدن ساختارها شناسایی شده‌اند.

   و از آنجا که هم ساختارها مقاومت می‌کنند و هم عوامل همواره کامل نیستند، به سخن دیگر، کاستی‌ها وجود دارند، اغلب، رژیم پیشین با تفاوتهایی بازسازی می‌شود. عمر رژیم بازسازی شده، بنابراین که جامعه دست به انقلاب زده بخواهد تجربه را، به یمن رفع کاستی‌ها به نتیجه برساند و یا نخواهد، کوتاه و یا دراز می‌شود اما از پا در می‌آید. زیرا نه توانا به حذف نیروهای محرکه می‌شود و نه میتواند نظام اجتماعی را برای بکارگرفتن این نیروها، بازکند. چراکه سبب حذف شدن خود می‌شود. از این‌رو، زیر فشار نیروهای محرکه و ضعف ساختارها، سرانجام از پا در می‌آید. بدان امید که خوانندگان به سراغ کتاب انقلاب خواهند رفت، فهرست عوامل را می‌آوریم و سپس کاستی‌ها را بر می‌شمریم و در پایان، یکبار دیگر، راه‌کارها را شناسایی می‌کنیم:

❋ عواملی که باید جمع‌آیند تا انقلاب روی دهد:

الف. یکچند از عواملی که باید در دولت پدید و جمع آیند:

1. تک پایه شدن دولت و سست شدن این تک پایه؛

2. سست شدن پیوندها که شبکه‌های روابط شخصی را پدید می‌آورند و گذار از رقابت به خصومت این شبکه‌ها؛

3. افزایش هزینه‌های دولت بیش از تحمل اقتصاد، بنابراین، افزایش تخریب نیروهای محرکه توسط دولت؛

4. بزرگ شدن دیوان سالاری و نیروهای مسلح و گرفتار ساز و کار تقسیم به دو و حذف یکی از دو شدن مدیران، در نتیجه خالی شدن این دو از استعدادهای توانا به مدیریت؛

5. انحصار وسائل ارتباط جمعی و سانسور شدید، در نتیجه، برقراری جریان اندیشه‌ها و داده‌ها و اطلاعات در بیرون از رژیم و گرفتار بی‌خبری شدن رأس آن؛

6. تبدیل شدن قوه قانون‌گذاری به آلت فعل جبار و بی‌اعتبار شدن کامل آن؛

7. تبدیل شدن قوه قضائی به وسیله سرکوب جبار و وسیله افزایش تبعیض‌ها و نابرابریها گشتن آن؛

8. تقدم مطلق به حفظ رژیم و تمرکز هرچه بیشتر قدرت در شخص جبار، در نتیجه ناتوان شدن دولت در تصدی امور کشور حتی در حدی که رﮊیم استبدادی اجازه می‌دهد؛

9. شکست اسطوره قدرت و بی‌اعتبار شدن جبار از جمله بر اثر گرفتار بن‌بست شدن رژیم؛

10. عمل سازمان امنیت و تفتیش عقاید و نیز سازمان ترور که عامل تضاد روزافزون جامعه ملی و دولت جبار می‌شوند؛

11. ناتوان شدن از برقراری امنیت و برهم افزوده شدن ناامنی‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی شهروندان؛

12. انحصار سازماندهی سیاسی به دولت جبار (حزب‌های دولتی) و جلوگیری از شکل گرفتن بدیل وقتی دو نتیجه ببار می‌آورد: یکی، بی‌اعتباری کامل سازمانهای سیاسی دولتی و دومی، آماده شدن جمهور مردم برای شرکت در جنبش همگانی و درپی بدیل سیاسی شدنش؛

13. روزافزون شدن تبعیض‌ها و نابرابری‌ها و بزرگ شدن شمار فقیران و بی‌کاران و فراگیر شدن آسیبهای اجتماعی؛

14. محورکردن قدرت خارجی در سیاست داخلی و خارجی و تابعیت روزافزون داخل از خارج که سبب هرچه مصرف محورترشدن اقتصاد و بسته شدن فضای فرهنگی جامعه می‌شود؛

15. جریان از خود بیگانه شدن مرام توجیه کننده قدرتمداری دولت جبار تا خالی شدن کامل آن. این زمان، زمان سقوط رژیم است. و

16. انعطاف‌ناپذیرترشدن جبار و دولت جباران، درست وقتی نیاز به بیشترین انعطاف است. این زمان، قدرت تنها تنظیم کننده رابطه در سطح دولت و در سطح رابطه دولت با ملت می‌شود. میزان تخریب را بحد غیر قابل تحمل افزایش می‌دهد.

ب. عوامل که در جامعه بوجود می‌آیند:

1.گذار از اختلاف بر سر تقدم و تأخر اصلهای راهنما به اتحاد و تحول فکر راهنما و یا پیدایش فکر راهنمای جدید بیانگر اصلهای راهنما و حقوق؛

2. تغییر جمهور مردم از فعل‌پذیر به فعال؛

3. ایمان جدید، بیانگر باور همگان به توانایی خویش در تغییر کردن و تغییر دادن و اعتماد به نفس، بنابراین، پیداشدن امید و شور نزد جمهور مردم؛

4. ابداع روش؛ در مورد ایران، جنبش همگانی؛

5. پیدایش نیروهای محرکه سیاسی سمت‌یاب جنبش؛

6. بدیل؛ نیاز به دو بدیل است: بدیلی که مردم هستند و از راه تغییرکردن بمعنای عمل‌کردن به اصول راهنمای انقلاب و حقوق خویش، انقلاب را بتدریج، متحقق می‌کنند و بدیلی که مردم می‌پرورند تا که دولت جدید بر پایه اصول راهنما و حقوق را سازماندهی و اداره کند؛

7. شفاف شدن محل عمل مردم: بیرون از رژیم جبار. هرگاه استقلال و آزادی دو اصل راهنما باشند،محل عمل، مستقل از رژیم و مستقل از قدرت خارجی می‌شود و تغییر ساختار داخلی و منطقه و جهانی دولت نیز هدف می‌‌گردد؛

8. تغییر رفتار نهادهای سیاسی و دینی و فرهنگی و اجتماعی و علمی و بسا اقتصادی جامعه: تمایل به رها شدن از جبر جبار؛

9. حساس شدن وجدانهای اخلاقی و تاریخی و علمی عامل برانگیخته شدن و استمرار بخشیدن به جنبش؛

10. آرمان شهر یا نظام اجتماعی باز که، در آن، حقوق رابطه‌ها را تنظیم می‌کنند. جامعه‌ای که به قدرت، بمثابه ایجاد کننده نظام جدید نقش می‌دهد، پیشاپیش، بدست خود، بازسازی رﮊیم جبار را اجتناب‌ناپذیر می‌کند.

   تأمل در این دو دسته عوامل، به نسل امروز امکان می‌دهد وضعیت امروز رژیم حاکم و وضعیت کنونی جامعه خویش را، به دقت برآورد کند. این تأمل باید او را بر آن بدارد که نقص‌های عوامل، بخصوص عواملی که جامعه را به انقلاب بر می‌انگیزد را شناسایی کند و رفع نقص‌ها را کار اول خویش بداند. هرگاه نقص‌های انقلاب 57 را شناسایی کند، هم در می‌یابد چرا بازسازی استبداد ممکن شد و هم می‌فهمد که بدون رفع آن نقص‌ها، نه تجربه انقلاب به نتیجه می‌رسد و نه اگر آن تجربه را به حال خود واگذارد و تجربه جدیدی را آغازکند، تجربه او به موفقیت می‌انجامد:

 کاستی‌ها در عوامل برانگیزنده مردم ایران به انقلاب:

1. ابهام، آن کاستی است که مانع دیده شدن و رفع نقص‌های دیگر می‌شود. ابهام در بدیلی که باید بنای دولت جدید را تصدی کند، بس خطرناک است. انقلاب ایران را که موضوع بررسی کنیم، می‌بینیم ترکیب بدیل با انقلاب و با اصول راهنمایی که اعلان می‌کرده‌است (استقلال و آزادی و حقوق انسان و دموکراسی که، در آن، مردم خود در اداره امور کشور خود مداخله می‌کنند و جدایی روحانیت از دولت و...) ناسازگار بوده‌است: آقای خمینی آن اصول را زندگی نکرده بود و زندگی نمی‌کرد. طرح محرمانه‌ای هم برای ایجاد دولتی بر محور «رهبر» صاحب اختیار مطلق، وجود داشت و در عمل پیاده شد. یعنی دولتی ضد آن دولت که بنابر اصول راهنمای انقلاب، باید بنا می‌گشت.

     این ابهام در فکر راهنمای انقلاب وجود داشت. در واقع، دو اسلام متضاد بایکدیگر وجود می‌داشتند. اولی اصول راهنمای انقلاب را در برداشت و راهنمای انقلاب ایران بود و دومی، نه فقه که بدعت و جعلی بود که نه مردم ایران و نه حوزه‌های دینی از آن خبر داشتند: ولایت مطلقه فقیه سازگار با آن طرح محرمانه.

   ابهام سوم که با دو ابهام پیشین ترکیب کشنده‌ای پدید آورد، نقش دادن به قدرت خارجی در بنای دولت جدید بود. یکی از اصول راهنمای انقلاب، موازنه عدمی (نه شرقی و نه غربی) بمعنای مداخله ندادن به قدرت خارجی در سیاست داخلی و خارجی بود. در عمل، با سلیوان، سفیر وقت امریکا در ایران، توافقی محرمانه‌ به عمل آمده بود برای ایجاد دولتی بر پایه وحدت ارتش و روحانیت. در عمل، سپاه پاسداران جانشین ارتش شد. وضعیت امروز کشور، عمده، حاصل این سه ابهام است. ولو کاستی‌های دیگر نیز مؤثر بودند:

2. بدیل از سه تمایل تاریخی ایران، دینی و ملی و چپ نمایندگی نمی‌کرد. تمایل دینی سلطه کامل بر دولت را در گرو سرکوب دو تمایل دیگر دید و کرد. چرا سرکوب دو تمایل و نیز تصفیه خونین تمایل دینی ممکن شد؟ زیرا

2.1. تمایل ملی که می‌باید نماد استقلال و آزادی می‌بود، به سه تمایل تجزیه شد: تمایلی که عمل در ساختارهای داخلی و خارجی رﮊیم شاه را برگزید و ضربه مرگبار به اعتبار بدیل ملی در مجموع خود وارد کرد و تمایلی که برای توجیه «رعایت قدرت امریکا»، مدعی تقدم آزادی بر استقلال شد و طرح محرمانه را تهیه و در اختیار خمینی قرارداد و تمایلی که اقلیت شد اما نماد استقلال و آزادی و موازنه عدمی ماند و مورد حمله مستمر مثلث زورپرست و تمایلهای دیگر قرار گرفت؛

2.2. تمایل چپ، غیر از این‌که در گروه‌بندی‌های بسیار منشعب بود و بخشی از آن به روسیه وابسته بود. این تمایل بجای روی آوردن به اتحاد با بخش‌های اصیل دو تمایل ملی و دینی، به تقلید لنین، درکار تصرف دولت شد و دست‌آویز لازم را برای تمایل دینی قدرتمدار تدارک کرد. و

2.3. در تمایل دینی، آن بخش که دین را با استقلال و آزادی و حقوق انسان و دموکراسی سازگار می‌دید، حذف و سرکوب شد.

     بدیهی است که اینهمه، بدون حضور قدرت خارجی (اسناد پرشمار حاکی از برنامه‌گذاری امریکا برای بازسازی دولت استبدادی وابسته اینک در اختیارند، از جمله، طرح کودتا در صورت شکست راه‌کار بختیار است که بتازگی منتشر شده است)، ناممکن بود. گروگان‌گیری و برانگیختن صدام به حمله به ایران (جدیدترین سندی که ویکیلیکس انتشار داده‌ است طرح برژنسکی در باره جنگ و تحریم اقتصادی ایران است) که جنگ هشت ساله را ببارآورد و بحران اتمی و جنگهای نه گانه و خطر افزوده شدن جنگ مستقیم به آنها.

     باوجود این، فروپاشی ابرقدرتی که «روسیه شوروی» سابق بود و انحطاط ابرقدرتی که امریکا است، سبب تغییرها در ساختارهای داخلی و منطقه‌ای و جهانی شده‌اند. ساختارهای جدید بسیار سست‌تر هستند.

3. کاستی موجود در نیروهای محرکه سیاسی: فقدان سازمانهای سیاسی توانمند بعلاوه هم‌سو نبودن نیروهای محرکه سیاسی که دانشجویان و دانشگاهیان و معلمان و زنان و نیروی جوان که بر اثر نبود اقتصاد تولید محور، یا کار نمی‌یافت و یا کار در دستگاه اداری و نظامی و انتظامی و یا کارهای کاذب می‌جست و عامل تخریب نیروهای محرکه، بخصوص سرمایه می‌شد. این نیروهای محرکه نیز اصول راهنمای انقلاب ایران و اندیشه راهنمای دربر گیرنده آن را زندگی نمی‌کردند.

   بدین‌سان، هم بدیل و هم نیروهای محرکه سیاسی، همچنان در نظام پیشین زندگی می‌کردند و تحول را به آینده واگذاشته بودند. طرح شوراها که متناسب با اصول راهنمای انقلاب ایران تهیه شده بود و می‌توانست در سطح روستاها و شهرها عملی شود، بلااجرا ماند. در عوض، نهادهای جدید، همه انتصابی شدند. در نتیجه انقلاب بلااجرا ماند و ضد انقلاب مجریا گشت و استبداد بازسازی شد. بخصوص که

4. کاستی چهارم و بس مهمی که جبران نشد این‌ بود که این انقلاب ایران بود که مسلم کرد تحول پایین که جمهور مردم هستند، توسط بالا (نخبه‌ها که همچنان در پیروی از نظر ارسطو صاحب ولایت شمرده می‌شوند) تا امروز محکوم به شکست بوده‌است. پایین، که باید تغییر کند، باوجود تمایلش به اسلام بیانگر اصول راهنمای انقلاب، تغییر نکرد؛ بنابر این، تغییر نداد. بدیهی است، بالا با توسل به خونین‌ترین سرکوبها، پایین را به مهار خود درآورد. اما اگر، پایینی ها، انقلاب را زندگی کرده بود، یعنی اصول راهنمای آن را در جا، به عمل درآورده بود، دیگر آن بالایی که قوای سرکوب را بازسازی کند و در مهار پایین بکارشان برد، وجود پیدا نمی‌کرد.

   کاستی‌های دیگر وجود می‌داشتند که خوانندگان با مراجعه به کتاب انقلاب، آنها را شناسایی می‌کنند. این کاستی‌ها هستند که می‌باید رفع شوند تا تجربه انقلاب ایران به نتیجه برسد. در حال حاضر، سه رأس مثلث زورپرست، راست را دروغ و دروغ را راست می‌نمایانند تا که انقلابی که ایران و جهان را وارد عصر جدیدی کرده‌است را، در جانشین شاه شدن خمینی، ناچیزکنند و آنها که همچنان نماد استقلال و آزادی هستند را، با طراحان و مجریان طرح محرمانه، هم هویت کنند و نقششان را در نشاندن خمینی به جای شاه، ناچیز گردانند. تامگر بر کوششهایی که از جنبش ملی‌کردن نفت تا امروز، در رفع کاستی ها، بعمل‌آورده‌اند، پرده غفلت کشند و نسل امروز را سرگردان نگاه‌دارند و بسا آنها را وسیله تغییرهای صوری در رژیم کنونی به قصد انطباق هرچه بیشتر با ساختار منطقه‌ای و جهانی مطلوب سلطه‌گران در انحطاط، بگردانند. اما وضعیت ایران می‌گوید که ادامه حیات ملی، با ماندن در آن ساختارها، ناممکن است. از این‌رو،

 چرا وقت عمل است و عمل‌ها که باید کرد:

-الف: چرا وقت عمل است؟:

1. عوامل برشمرده در نظام ولایت مطلقه فقیه وجود یافته‌اند و عمل می‌کنند؛

2. رویدادها در کشورهای منطقه و دیگر نقاط جهان، مسلم می‌کنند که قدرتی که بتواند دولتی را براندازد و دولت دلخواه خود را جانشین آن کند، وجود ندارد. بنابراین، محل عمل، بیرون رﮊیم و درون ایران، یعنی جنبش همگانی است؛

3. به یمن کتاب انقلاب، هم عوامل انقلاب و هم کاستی‌های آن و هم راه و روش رفع کاستی‌ها شناسایی شده‌اند؛

4. مهم‌ترین کاستی، به یمن حقوق پنج‌گانه و قانون اساسی بر پایه این حقوق و قانون اساسی دوران گذار و برنامه عمل، رفع شده ‌است؛

5. بدیل ایستاده بر استقلال و آزادی که زندگی را عمل به حقوق کرده‌ است وجود دارد. و

6. وضعیت ایران در چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در منتهای وخامت است و افکار عمومی جهان با جنبش همگانی ایرانیان موافق است. خطری که حیات ملی را تهدید می‌کند، تأخیر در برخاستن به عمل را، نوشدارو بعد از مرگ، گردانده است.

ب. عمل‌ها که باید کرد:

1. آنها که می‌خواهند از تمایلهای سه گانه نمایندگی کنند، باید در مرام و عمل، استقلال بجویند و اندیشه‌های راهنمای خود را به روی حقوق پنج‌گانه بازکنند و خود زندگی را عمل به این حقوق کنند؛

2. نیروهای محرکه سیاسی باید زندگی را عمل به این حقوق بگردانند و جمهور مردم را به عمل به این حقوق بخوانند. تشکیل هسته‌‌هایی که بر وفق این حقوق سازمان بیابند، هم سبب یافتن زندگی در دوستی و شادی و امید می‌شود و هم شبکه این هسته به محدودکردن قلمرو استبداد دولت جبار توانا می‌‌گردد؛

3. رشد بر میزان عدالت اجتماعی نه کاری است که به آینده باید واگذاشت، بلکه درجا، باید بدان برخاست. نیروی محرکه‌ای که از رشد یافتگان پدید می‌‌آید، توان سرکوب و تخریب رژیم را کاهش می‌دهد. و

4. بر وفق قانون اساسی برپایه حقوق پنج‌گانه، جامعه مدنی بمثابه رکن دموکراسی باید تشکل بیابد و برابر حقوق و وظایف خویش، عمل کند.

5. ولایت مطلقه با وطن‌داری در تضاد است. چراکه وطن‌داری حق است و ولایت مطلقه قدرت مطلق، بنابراین، ضد کامل وطن‌داری است. بخاطر این تضاد است که ایران در فقر و فلاکت و آسیبهای اجتماعی و... در ردیف اول است. بنابراین، اقتضای وطن‌داری این‌است که مردم کشور اولاً، قلمرو رژیم را ترک گویند (تحریم انتخابات و اجتماعات دولتی و ...) و ثانیاً، قلمرو او را محدود کنند (تصدی امور خویش به یمن عمل به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق). این راه‌کار، در همه جامعه‌ها، از جمله در ایران دوران انقلاب،آزموده شده‌ و همواره موفقیت‌آمیز بوده‌است.

   اگر ایرانیان برای وارد نشدن به این‌عمل‌ها عذر و بهانه نتراشند و بدانند که اختیار زمان و مکان را باید از آن خود کنند، بنابراین، بطور مستمر، با گشودن دَرِ طرز فکرهای خود بروی حقوق پنج‌گانه، بزرگ‌ترین انقلاب در طول تاریخ و در سطح جهان را متحقق بگردانند و در سطح جمهور مردم، نظام اجتماعی جدید را جانشین نظام اجتماعی نیمه بسته‌ای کنند که دستگاه تخریب نیروهای محرکه است، بسا موفق‌ترین نسل تاریخ حیات انسان بر روی زمین می‌شوند.

Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter