جبر یا آزادی؟


از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۶۴

پاسخ به پرسشهای  ایرانیان

 ابوالحسن بنی صدر

 

 

 

آقای بنی صدر 

با سلام و آرزوی سلامتی برای شما 

  مدتها بود که قصد داشتم نامه ای به شما بنویسم که محتوای آن شامل سوالاتی از شما، نقد بعضی عقاید شما و بیان نظرات خودم باشد بنحوی که شاید شما بتوانید ابهامها در اعتقاد را هم برای من و نیز برای خودتان و شاید خوانندگان این نوشته شفاف سازید. نوشتن این نامه به دلایلی که فهرست شده است می باشد: 

استقبال شما از طرح عقاید و بحث های عقیدتی حتی در شرایط نا متعارفی نظیر بحث های عقیدتی با مجاهدین در مخفی گاه پس از کودتای خمینی( مصاحبه با ابراهیم نبوی) و توضیح شما در یک سخنرانی یا مصاحبه که باید مانند علی عمل کرد که در پاسخ به شبهه ها در میدان جنگ نیز اصلاح عقیده مقدم است بر جنگ. 

2-شخصیت باز و بی تعصب شما در مواجهه با عقاید مختلف و اعلام اینکه شما دوستانی مسیحی و یهودی و شاید بی دین داشته یا دارید. شعار قرآنی شما با آیه ای که همواره در لوگوی نشریه انقلاب اسلامی همراه است. 

3- شنیدن یا دیدن مصاحبه ها و سخنرانی های شما دراینترنت ومطالعه بعضی کتابها و مقالات و مخصوصاً شنیدن بحث وگفتگو در مورد سکولاریزم در "ویرچو آل کامیونیتی" virtual comunity". 

 4- نیاز جامعه امروز ایران به شناخت صحیح دین، مرام، بی دینی، سیاست واجتماع و نزدیک شدن به شرایطی نزدیک به اجماع عقیدتی یا حداقل کاهش اصطکاک و تنش در برخورد عقاید با یکدیگردر کنشهای سیاسی. 

    لازم به ذکر است که این نوشته نه به منظور تفتیش عقیده، بی احترامی به دین یا مرام یا شخص و نه تلاش برای حقیقت شمردن و اثبات یک عقیده، نوشته شده است. چنانچه سهوا و بطور غیر عمد یا اشتباهاً چنین چیزی صورت گرفت پیشاپیش پوزش میطلبم. 

   با علم به اینکه از نظر من آقای بنی صدر در دوران معاصر، مبارز سیاسی و متفکر و تحصیل کرده  مسلمانی است که نبوغ وحضور ذهن و معلومات او شهره عام و خاص است و با توجه به تلاش و کوشش صادقانه و بی وقفه او، پایداری و استوارماندن او بر حقوق انسان وکوشش های او در زمینه های سیاسی وعقیدتی وعلمی از او شخصیتی منحصر به فرد ساخته است، با اینحال نه از اشتباه خالیست ونه غیر قابل نقد. حتی نقد او و سئوال از او توسط همچو منی که سرمایه کمی از دانش وعلم و تجربه دارد ممنوع نیست.. 

تقاضا دارم  صریح و روشن پاسخ دهید.  اینک از شما میپرسم: 

1-در تفکر شما آزادی جایگاه خاصی دارد. صرفنظر از آزادیهای اجتماعی، سیاسی، آن آزادی که معتقدید خداوند به انسان داده است که کفر یا ایمان را برگزیند و شما از آن به لا اکراه یاد میکنید چگونه با جبر تاریخی یا جبر اجتماعی قابل توضیح است؟ 

    از شما بارها شنیده ام گذشته از بین نرفته است واین حقیقت است. گذشته در من، شما، جامعه، جهان و طبیعت همچنان جاری است. همینطور عمل امروز، تداومی همیشگی در آینده دارد. اگر هر کس محصول گذشته است و در حال، بذر آینده را میکارد وگذشته ایکه زمانی« حال» بوده است وحال که آینده گذشته می باشد، ر ا بپذیریم بنابر این: 

    اگر شما نه در همدان، نه در یک خانواده روحانی شیعه بلکه، در پاریس و در یک خانواده مسیحی کاتولیک به دنیا میآمدید باز هم به عنوان مسلمانی که اسلام به مثابه بیان آزادی را یافته است آن را می یافتید؟ و حال که اینطور شده است، اگر اسلام و قرآن حق وحقیقت باشند تا شما آن را بدینگونه بیابید، چه میزان جبر تاریخ یا عواملی خارج از کنترل شما در اعتقاد و ایمان شما موثر بوده اند وآیا شما آزادی انتخاب و گزینش داشته و دارید؟ 

   نسلهایی که به تولد شما در سرزمین خاص و در خانواده ای خاص انجامیده یا وقایعی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی یا طبیعی که منجربه سلسله وقایعی شده که تولد شما را یا هر کسی را متعین کرده است وعوامل محیطی و هر گونه عاملی که از اراده انسانی خارج است به چه میزان در اینکه شما به چه معتقد باشید موثر است؟ 

همانطور که محیط وتربیت ودرون داده ها ومصالح ذهنی اولیه، تربیت عمومی شما و نحوه پردازش و تجزیه و تحلیل ذهن شما که باز هم متاثر از درون داده های قبلی و بعدی محیط درونی و برونی شما بوده است در شکل گیری اعتقادات شما نقش داشته و دارد. آیا افرادی که دین گریز یا دین ستیز هستند، نیز همان پروسه را طی نکرده اند؟ آیا آنچه را شما یافته اید حقیقت محض است و دیگران بر خطایند؟ آیا به کسی که یافته ای متضاد با یافته شما یافته است، حق میدهید که خود را محق بداند؟ 

    امروزه می بینیم عملکرد رژیم اسلامی تا چه میزان منجر به دین گریزی و دین ستیزی شده است. از آن سو می بینیم عملکرد سیاسی و فرهنگی رژیم چه میزان از خرافات و اعتقادات عجیب و غریب را دامن زده است. 

بسیاری از خصومتها و انزجارها از اسلام یا هر دینی، نتیجه اثراتی منفی است که دین بر جوامع داشته و دارد. قرون وسطا و حاکمیت کلیسا و فجایع آن را شما بهتر میدانید. دستاوردهای حکومت اسلامی در ایران را نیز پیش چشم داریم، میدانم که میگوئید این حقیقت اسلام نیست. در ابتدای انقلاب نیز وعده های بسیاری داده شد و از جامعه بهشت گونه اسلامی سخن بسیار گفته شد اما در عمل جهنمی ساخته شده است که هر روزه مشاهده میکنیم. همان که شما تجربه کرده اید و از آن به کرات یاد کرده اید، برای من نیز عینا روی داد و معتقدم بسیاری از مردم در دوران انقلاب نیز همین تجربه را دارند و آن تجربه اینست که هر چه زمان از پیروزی انقلاب میگذشت و نابسامانی ها و ظلمها بیشتر پدیدار می گشت، خمینی و یاران انقلاب را مسئول نمیدانستیم و این امور را به ضد انقلاب یا افراد فرودست در مسئولان نسبت میدادیم. کم کم دیدیم آنچه میگذرد خواست روحانیون و انقلابیو ن اسلامی است. اما هنوز خمینی را مسئول نمیدانستیم و او را موافق با وضعیت موجود نمیدانستیم. البته روزی رسید که با این حقیقت تلخ روبرو گشتیم که از اول نیز خمینی مسئول بوده و ما حقیقت را به دلیل ذهنیتی که از خمینی داشتیم نمیدیدیم. به نظر من تصور اینکه اسلام نیز خود صحیح و بی نقص است اما توسط متولیان نا صالح معرفی یا اجرا میشود،  همان ذهنیت غلط است که حقیقت را نمی بیند.    

ممکن است بگوئید من قیاس صوری کرده ام، بهر حال آیا فکر نمیکنید که همان باوری را به اسلام دارید که زمانی به خمینی داشتید؟ 

چه چیز در اسلام هست که آن را از آئینی انسان ساخته و آئینی الهی متمایز میکند؟ 

 2- در مقاله ای نوشته اید: «مخالفان اسلام» آیه ها را بر اصل ثنویت معنی میکنند. عقل قدرتمدار به آیه ها از دیدگاه قدرت می نگرد و لاجرم، به آنها معانی را می دهد که ندارند و معانی را نمی بیند که آیه ها دارند. آیا نسبت دادن عقلهای قدرتمدار به کسانی که معنای دیگری از قرآن می بینند و آنگونه که شما میاندیشید نمی اندیشند، با تفسیر شما از لا اکراه در تضاد نیست؟ 

    چرا ادبیات دین داران همواره ادبیاتی تحکم آمیز و از موضع برتر سخن گفتن است؟ البته من پاسخ سئوال را میدانم و پاسخ  معلوم خواهد کرد که دینداری هیچگاه با آزاد اندیشی همنشین نخواهد شد. با اینحال سئوال این است که وقتی اندیشه ای به طور کامل برحقانیت خویش ایمان دارد و عدول از این اندیشه یا پذیرفتن نقص در آن را مساوی با کنار نهادن آن می انگارد (مخصوصا ادیان وپیروان آنها که اندیشه خود را دارای منشائی الهی میدانند و باور دارند که نقصی در آن نیست و حقیقت و حق کامل است)، چگونه میتواند آزاد اندیشی را بپذیرد یا با آن موافق باشد؟ 

 اگر معنا کردن قرآن بر اصل ثنویت معنایی مغایر با معنا کردن بر اصل بیان آزادی به دست میدهد، بنابر این کسی که بیان آزادی را قالبی برای معنا کردن قرآن می سازد، او نیز معنایئ را که می پسندد به قرآن میدهد. اگر چنین است شما نیز در جستجوی معنایئ هستید که در قالب بیان آزادی بگنجد همانطور که عقل قدرت مدار به آیه ها از دیدگاه قدرت مینگرد، معتقد به بیان آزادی نیز به آیه ها از دیدگاه بیان آزادی می نگرد. حال چرا شما معنایئ را که خود یافته اید درست میدانید ؟ 

  3- در گفتگوی "ویرچوال کامیونیتی" virtual comunity". در پاسخ به شخصی که میخواست شما از گفتمان دینی در موضوعات سیاسی پرهیز کنید تا امکان گفتگو بین شما و سکولارها برقرار شود، پاسخ معقولی دادید. اما فراموش کردید که با تفسیری از قرآن که کافران را نادان میشمارد و نه همه مردم را (در پاسخ به آقای رجوی) ناخواسته اعتقاد خود را به اینکه کافران به اسلام نادان هستند نشان دادید. اگر شما به قرآن ایمان دارید و می پذیرید که حق میگوید و شما نیز آن قول را تکرار میکنید، دیگر بی معناست که از جمله «هر کس خود خویشتن را رهبری میکند» استفاده کنید. اگر یک کافر و بی دین قرار باشد خود خویشتن را رهبری کند و با یافته های خویش اندیشه راهنمایی بسازد و از نظر شما نباید با چماق نادانی و نفهمی نواخته شود، جایی برای قضاوت شما بر مبنای قرآن نمی ماند. در اینجا تناقضی در گفتار شما («هر کس خود خویشتن را رهبری میکند») و اعتقاد دینی شما آشکار میشود که مجبور به انتخاب خواهید شد. یا قرآن را می پذیرید و معتقد میشوید کافران نادانند و بنابر این هر که دین شما را نپذیرفت گمراه است و یا باید از گفتمان دینی عدول کنید و به نقص قرآن اعتراف کنید. یا اگر قرآن بی نقص است و شما اعتقاد خود را صحیح میدانید باید گفت در محدوده اسلام «هر کس خود خویشتن را رهبری میکند». یک دیندار و یک بی دین در فهم از جهان هستی آزاد و مساوی هستند اما وقتی یک دیندار با تکیه به متنی که آن را الهی و بی نقص میداند و بر اساس حکمی الهی فهم خود را کاملتر میداند و اصل عدم هژمونی در رابطه یک دیندار با یک بی دین به نفع دیندار نقض میشود، چه باید کرد؟ در واقع به همان تئوری ولایت فقیه ( برتری در دانایی از اسلام و احکام آن ) نمیرسیم؟ 

  در همان گفتگو که در جواب همان سوال بود، فرمودید:« اگر بخواهیم بحث کنیم در اموری یا مثلا اگر بخواهیم در بیان آزادی  بحث کنیم خب این نظر های گوناگون گفته شده؟ به اونا حق داریم رجوع کنیم به قرآن حق نداریم؟ سکولاریزم جونم ممنوعیت نیست. ....». 

 به نظر میرسد که شما در این استدلال یک موضوع اساسی را فراموش کرده اید و آن اینستکه شما لیبرالیسم، سوسیالیزم و دیگر نظر های گفته شده را که همگی منشاء انسانی دارند، با قرآن که منشاء الهی دارد هم سطح و هم تراز قرار داده اید. مگر اینکه  قرآن را نیز دارای منشاء انسانی بدانید که دیگر جایی برای ایمان به حقانیت آن نمیماند و همانند تمام فرآورده های فکری انسان قابل نقد و در صورت نادرستی قابل دور انداختن است. لطفا مشخص کنید قرآن و اسلام هم تراز دیگر مکاتب است؟ اگر نیست قبو ل میفرمائید که فقط در گفتگو های  بین ادیان الهی امکان استفاده از قرآن و متون اسلامی وجود دارد و در گفتگوهای عرفی و سکولار محلی برای آن نیست. و چنانچه در خواست شود که در گفتگوهای عرفی از متون دینی استفاده نشود (چون هم تراز نیستند و  بر اساس دیدگاه مومنان به دین، کلام الهی حقیقت محض است و ناخواسته هژمونی طلب هستند) نبایدسکولاریزم یا کسی که خواستار گفتگو بدون استفاده از متون دینی و الهی است را به دیکتاتوری متهم کرد؟ 

4- در پاسخ به انتقادات آقای ژیژک به اسلام فرموده اید: 

«آقای ژیژک بر اصل ثنویت تک محوری در قرآن نگریسته و در نتیجه، واقعیت را وارونه دیده است.» 

لطف فرموده معنی و مفهوم و واقعیت آیه زیر را برای من و دیگرانی که واقعیت را وارونه می بینیم، شفاف و روشن مشخص کنید. اگر ترجمه از عربی به فارسی غلط است بفرمائید! تمنا دارم اگر ترجمه درست است معنای تسلط، برتری، مطیع، نافرمانی، زدن و تنبیه را برای ما و کسانیکه بر اصل ثنویت تک محوری به همه چیز نگاه میکنند تبیین کنید!. 

« مردان را بر زنان تسلط و حق نگهبانی است بواسطه آن برتری که خدا بعضی را بر بعضی مقرر داشته و هم به واسطه آن که مردان از مال خود باید به زنان نفقه دهند، پس زنان شایسته و مطیع آنهایند که در غیبت مردان حافظ حقوق شوهران باشند و آنچه را که خدا بحفظ آن امر فرموده  نگهدارند و زنانی را که از مخالفت و نافرمانی آنان بیمناکید، باید نخست آنها را موعظه کنید، اگر مطیع نشدند، از خوابگاه آنها دوری گزینید. دیگر بار چنانچه مطیع نشدند آنها را بزدن تنبیه کنید. چنانچه اطاعت کردند، حق هیچگونه ستم ندارید که همانا خدا  بزرگوار و عظیم الشان است.» 

اگر بر اصل ثنویت تک محوری در این آیه ننگریم، برتری بعضی بر بعضی دیگر را که خدا مقرر داشته، یعنی تبعیض را، چگونه معنا کنیم که تبعیض معنی ندهد؟ 

5-آیا اگر روزی پی بردید اسلام برآمده از فرهنگی انسانی- عربی است، فکر میکنید میتوانید آن یافته را در علن در اختیار افکار عمومی قرار دهید یا اساسا چنین چیزی برای شما متصور هست؟ 

 ( نقدهایی بر اندیشه اسلامی آقای بنی صدر) 

اگر جبر را در مسلمان بودن خود بپذیرید اذعان میکنید که: 

 تکیه شما بر دین به مثابه بیان آزادی، یعنی دفاع از دینی که به شکل موروثی به آن معتقد گشته اید و دچار نقایصی است که آن را غیر قابل قبول مینمایا ند و شما همچون یک اصلاحگر در تلاش برای نجات دینی هستید که از مرگش بیمناکید. تنفس مصنوعی به دین است آنهم به این دلیل که می بینید آنچه به عنوان آیین رهایی بخش بشر در دنیا و آخرت مطرح بوده و هست، توسط جمعی متولی رسمی دین، له و لگد مال و لجن آلود شده و مورد نفرت روزافزون مردم ایران و جهان قرار گرفته است. از طرفی این دین همه روزه مورد انتقاد است. همانگونه که سایر ادیان نیز از انتقاد در امان نیستند. 

  شما این تجربه را با آقای خمینی نیز داشته اید؛ هنگامی که اعتقاد داشتید معنویت و پاکی مرجعیت دینی، آلوده به قدرت طلبی نمی شود، اما اعتقاد شما درست نبود. آنچه شما( همینطور من و بسیاری دیگر از ایرانیان) در آقای خمینی نمی دیدید و خود را سانسور میکردید، در آقای خمینی وجود داشت اما شما عینک خوشبینی به چشم داشتید و هشدار اطرافیان در شما اثری نداشت. شما بهتر میدانید که علاقه به چیزی مانع از نگاه بی طرفانه به آن چیز میشود، برعکس این نیزممکن است. عدم علاقه به امری موجب میشود نگاه منفی به آن امر غالب شود. ای بسا دین یا دینهایی که دینداران آن را دارای منشایئ الهی میدانند، فر آورده ا ی از فرآورده های فرهنگ بشری باشند که در زمان خود، هم رشد دهنده و هم موثر بوده اند و اینک نیز عناصری از آن به کار بشر امروز بیآیند، اما نگاه ایمانی به آن سبب میشود عناصر نادرست و معیوب را ندید یا کتمان و توجیه کرد. یعنی همان کاری را که شما در حال انجامش هستید. 

 روش شما تجربی است. امروز بعد از تجربه هستیم. انقلاب ایران با موافقت اکثریت بزرگی از متولیان رسمی دین اسلام، روشنفکران اسلامی و مردم مسلمان ایران برای تاسیس نظامی اسلامی به پیروزی رسید. انقلاب ایران تلاشی بود برای احیای دینی که به حاشیه رفته بود. با قرآن در صحنه با آقای طالقانی، قرآن از گورستانها به صحنه اجتماع و سیاست آورده شد. قرار شد دینی که جامعه آرمانی را نوید می داد، زمام اموررا به دست گیرد. عدالت علی گونه که سالها تبلیغ شده بود برقرار شود. پاکی و قداست، امانتداری وصداقت صفات مسئولان آن باشد. حکومت اسلامی الگوی جهانی شود و جمهوری های اروپایی را شرمنده سازد. اسلام آنروز چهره« رحماء بینهم» از خود نشان داد غافل از اینکه« اشداء علی کفار» در پشت آن پنهان بود. اقتصاد اسلامی شما الگوی بانکداری واقتصادی شد که نه سرمایه داری غرب ونه اقتصاد مارکسیستی شرق را بر نمی تابید و آنها را به چالش میطلبید تا ربا و بهره کشی و استثمار را از بین ببرد. اما در بازار و معاملات اقتصادی، نرخ بهره رو به آسمان داشت و امروزه دارای اقتصادی که نیاز به توضیح ندارد. شاید دلایل مختلفی چون سلطه استبداد بر دولت را دلیل عدم موفقیت تئوریهای اسلامی در ساختن جامعه ای ایده آل عنوان کنید اما  نیک میدانم که از کوزه همان برون تراود که دروست. مارکسیستها، لببرالها و بسیاری از ایدئولوژی ها وعده های بسیار داده و در عمل هیچ یک موفق نشدند. حکومت اسلامی را هم ایران و جهان تجربه کرد، قرون وسطی نیز آزمایش مسیحیت در ساخت دنیایی دینی سپری شد. 

 کمک به سازمانهای آزادیبخش، کمک به مستضعفان و ستم دیده گان عنوان شد ولی بعد و امروزه به اشاعه تروریسم اسلامی انجامید. اگرچه شما، علی شریعتی و پدر او، طالقانی، منتظری، مهندس بازرگان، یزدی و بسیاری دیگر که همه مسلمان بودند و از یاران خمینی، در بسیاری از فجایع پس از انقلاب نقشی نداشته بلکه از قربانیان آن هستند ولی فراموش نکنید که بذز و تخم آن را شما(مجموعه روشنفکران اسلامی وروحانیون)کاشتید. البته منظور این نیست که هر آنچه شده است، تنها شما یا دیگر روشنفکران مسلمان مسئول هستید. نه، اکثریت مردم ایران وروشنفکران غیر دینی نیز هر یک سهم خود را دارند. اما اگر قرار است تجربه، گذشته را تصحیح کند چرا شما ماله به دست گرفته اید و به ترمیم چهره اسلام دل بسته اید؟ 

متاسفانه می بینیم شما با تمام ادعا ها در زمینه احترام به عقاید دیگران، همانند تمامی مذهبیون اعم از مسلمان یا مسیحی و غیره که منکران دین را گمراه، فریب خورده، احمق، سیاه دل و......... میشمارند، شما نیز به هر کس که از قرآن معنایی غیر از معنایی که شما استنباط کرده اید بدهد یا اسلام را نه یک دین الهی بلکه فرآورده ای انسانی بشمارد، بر چسب عقل قدرت مدار میزنید و او را یکسره بر خطا می بینید. اگر نیک بنگریم، شما و آقای خامنه ای (منظور این نیست که شما و آقای خامنه ای مساوی هستید چنین توهینی به شما روا نیست. فقط در این وجه که بر یافته خود تعصب دارید و هم روش هستید قابل مقایسه هستید) و دیگر عقل کل ها در یک صف و صفت، مشترکید و آن اینست که بر پایه دریافت و فهم خویش از دین، دایره ای می سازید که هر کس خارج از آن دایره بود برچسبهایی چون بی بصیرت، منحرف، دین ستیز و دارای عقل قدرت مدار دریافت میکند. 

  شما در بسیاری موارد با بکار بردن اصطلاحاتی مثل ثنویت تک محوری و دو محوری، دیگران را متهم به ندیدن واقعیت میکنید. در بسیاری موارد از پاسخ صریح به اشکالات و انتقادات نسبت به اسلام ( مثلا برده و کنیز داری که در اسلام مجاز شمرده شده و بنا بر اعتقاد شیعه دوازده امامی، امام زمان زاده یک کنیز است) طفره میروید و با نادیده گرفتن انتقادات، با کلمات و جملات کلیشه ای پاسخ هایی میدهید که کوشش شما برای دفاع از اسلام را حتی با نادیده گرفتن واقعیات نشان میدهد. گویی شما فقط وظیفه دارید از اسلام و قرآن دفاع کنید و چشم بر همه اشکالات و نارساییها می بندید. به کرات دیده ام سوالاتی که بی پاسخ گذاشته اید. در پاسخ به آقای ژیژک که مطالبی را میگوید که مردم ایران و مسلمانان دیگر هر روز و هر لحظه در جوامع خویش با گوشت و پوست خویش لمس میکنند وجزئی از زندگی روزمره آنان است. سالهاست که اسلام اینگونه فهمیده و قبول شده اما شما میگویید نه اسلام و قرآن این نیست و آنچه هست اسلام اصیل و واقعی نیست، یا گاهی عناصر خوب و مطلوب را که در اسلام و قرآن آمده جدا کرده و بیان میکنید اما عناصر نامطلوب را از اسلام نمیدانید.گویی شما اسلام و قرآن را آنگونه که هست نمی ینید بلکه آنچه را که خوب و نیکواست و دوست دارید در اسلام ببینید، به آن نسبت میدهید وآنچه زشت و نامطلوب است، میخواهید از دامن اسلام پاک کنید. 

 در پایان، ضمن تشکر از توجه شما به نوشته، یاد آور میشوم بنده از لحظه ای که در سال سوم دبیرستان بودم و اولین سخنرانی شما در دانشگاه علم و صنعت را شنیدم، یکی از علاقه مندان به شما بوده و هستم و شما همواره خاطره پدرم را بیادم میآورید که با او نیز چنین بحث هایی داشتم. .بنابراین نوشتن این مطالب از روی کینه توزی یا مخالفت با شما نیست. مدعی نیستم حقیقت نزد من است و بس. امیدوارم شبهه ها روشن شوند. نیک میدانید که همواره سوال و تردید در زمینه خدا، دین و جهان بوده و خواهد بود. گاهی پاسخها از نظر مدافعین دین کافی تلقی میشوند ولی مخالفان را قانع نمیکند  و دینداران مخالفین را به عناد و دشمنی با دین متهم میکنند وگاهی پاسخ قانع کننده است اما عناد باعث نپذیرفتن میگردد. با اینحال میتوان گفت دین در کلیت با سوالات بسیاری مواجه است که پاسخی برای آنها ندارد و جز توصیه به ایمان و اقرار به نادانی انسان و حواله به قیامت و آشکار شدن اسرار در آن روز، کاری از او بر نمی آید. از طرفی ترس از قضاوت مردم و بر چسب بیدین و کافرگرفتن  نباید مانع از انتقاد و زیر سوال بردن دین گردد یا به تظاهر به دینداری اکتفا گردد. 

همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند. 

 اگر انتقاداتی صریح نوشته ام عذر میخواهم و امیدوارم حمل بر بی احترامی نگردد. 

 ‏11‏-ژانويه‏-20 کریمی 

 

پاسخ به پرسش اول:

1 –  جبر زمان اگر وجود می داشت یعنی گذشته محکوم به ادامه بود، رشد نیز نبود. این انسان است که با گذشته و حال و آینده، یکی از چهار رفتار  عمده  را در پیش می گیرد:

- در گذشته می ماند یعنی حال  و آینده را ادامه گذشته می کند،

- با گذشته قطع رابطه می کند و حال را غنیمت می انگارد و آینده را  حالی که تکرار می شود، می انگارد، 

- با گذشته قطع رابطه می کند (به گمان) و تصوری از خود در آینده می سازد و حال ها را مرحله هائی برای رسیدن به آن آینده گمان می کند و،

- گذشته را نقد می کند و سرمایه می گرداند و گذشته نقد شده و حال و آینده را بستر پیوسته زمان رشد می شمارد و  راست راه رشد را در پیش می گیرد.

     بدیهی است انتخابها منحصر به این چهار انتخاب نیستند. با گذشته و حال و آینده فراوان زمانها می توان تصور کرد. وجود این انتخابها به شما می گویند انسان در بند جبر زمان نیست. زیرا او است که به زمان معنی می دهد و زمان اندیشه و عمل خود را انتخاب می کند. راه و روشی که من تجربه کرده ام، چهارمی است. بر شما است که انتخاب ها را تجربه کنید. تجربه به شما می گوید: شما هستید که انتخاب می کنید و شما هستید که یا زمان درخور با استقلال و آزادی خویش را انتخاب می کنید و یا زمان سازگار با زندگی در جبر قدرت را. این تجربه شما را از تردید بدر می برد. زیرا نیک در می یابید که در هستی موجود، جباری جز قدرت وجود ندارد و این جبار را نیز انسانها با غفلت از استقلال و آزادی خود می سازند و خود را برده آن می کنند. چون به این جا رسیدید، هشدارهای قرآن را نسبت به سه رفتار اول، بس ارزشمند می یابید و تقدم تدبیر بر تقدیر را مسلم می جوئید و تغییر کن تا تغییر دهی را قاعده ای صحیح می یابید و بسا افسوس می خورید چرا انسانها، آسان از استقلال و آزادی خود چشم می پوشند و خویشتن را گرفتار جبر جباری می کنند که قدرت است.

2 – می پرسید: اگر در یک خانواده روحانی مسلمان و در ایران بدنیا نمی آمدم و برای مثال، در فرانسه و در یک خانواده مسیحی بدنیا می آمدم، آیا باز به سراغ اسلام می رفتم تا آن را بمثابه بیان آزادی بازیابم؟ این پرسشکه استدلال بسود جبری گری نیز هست)، تازه نیست. روش بکار رفته در پرسش نیز، منطق صوری است. زیرا نخست انسان و استقلال و آزادی او را نادیده می گیرد و آنگاه  رابطه انسان با خدا (محدود با نامحدود یا متعین با نامتعین) را نادیده می گیرد و، در نتیجه، در نمی یابد که آزادی اینهمانی با هستی هوشمند است و، سرانجام، اشتراکات انسانهائی را که در جامعه های گوناگون می زیند (در استقلال و آزادی و حقوق ذاتی)،  نادیده می گیرد تا تفاوتها را جباری حاکم بر انسان بگرداند

     و شما بدانید که من از اسلام شروع نکردم. از نقد ثنویت بمثابه اصل راهنمای سامانه های فلسفی آغاز کردم و به موازنه عدمی رسیدم. مدرس و مصدق از موازنه عدمی (مدرس) و منفی ( مصدق) سخن گفته بودند. اما اگر نقد ثنویت نبود، اگر در روش شناسی، کتاب توحید و تضاد نوشته نمی شد ( دیالکتیک فرآورده غرب بود و کتاب نیز در فرانسه تألیف شد و نه در ایران )، موازنه عدمی تبیین نمی گشت و امکان یافتن بیان آزادی به تصور نیز نمی آمد. می دانید که فوکو، فیلسوف فرانسوی، بر اینست که بیانهای دینی و غیر دینی، همه بیانهای قدرت هستند. با او، در باره موازنه عدمی و ارائه بیان آزادی بر این اصل گفتگو کردم. پس اگر در یک کشور غربی به دنیا می آمدم و انتخابی را می کردم که کردم، باز به دنبال بیان آزادی می رفتم. فرض کنیم به جای اسلام، با دین مسیحی انس می گرفتم، هرگاه در پی بیان آزادی می شدم، برآن می شدم که مسیحیت را بمثابه بیان آزادی بازجویم و یا خود چنین بیانی را، بر اصل موازنه عدمی، بیاندیشم

     و شما بدانید که در مسیحیت نیز مطالعه کرده ام تا که بیان آزادی را در آن دین نیز بازجویم. قسمتی از سیر تحول اندیشه دینی در غرب را به رشته تحریر نیز درآورده ام. راستی اینست که هرگاه دین بیان حقوق و استقلال و آزادی انسان نباشد، قابل ارائه نمی شود و کسی نیز به آن نمی گرود. جریان از خود بیگانه شدن دین در بیان قدرت را در دین های دیگر نیز می توان تحقیق کرد و با باز شناختن دین ها بمثابه بیان آزادی، مرزها را از میان برداشت و فضای صلح و رشد را گسترش داد. به یاد می آوریم که نمایندگان سه دین با منشور جهانی حقوق بشر توافق کردند. به یاد می آورم که کرامت انسان پذیرفته شده است. بیاد می آورم که...

3 – در باره پندار ایرانیان در باره آقای خمینی و رفتار ایرانیان با امر و نهی او، باز از این واقعیت غافلید که در انقلاب ایران، گل بر گلوله پیروز شد. انقلابهای تونس و مصر واقعیتی را در برابر نسل امروز قرار داد که یکسره از آن غافل هستند

- در جریان انقلاب ایران، آقای خمینی، از موازنه عدمی و اسلام بمثابه بیان آزادی سخن گفت. با آنکه در نجف، ولایت فقیه را تدریس کرده بود، در نوفل لوشاتو، از  ولایت جمهور مردم سخن گفت. از استقلال و آزادی و حقوق انسان سخن گفت. از عدم مداخله روحانیان در دولت سخن گفت. از آزادی جریان اندیشه ها و آزادی جریان اطلاعات سخن گفت. اسلام استبداد گرا را نفی کرد. و...

- در انقلاب تونس، حزب النهضت و رهبر او، آقای قنوشی، در همان حال که مقایسه خود با آقای خمینی را خطا خواند، از حقوق انسان و استقلال و آزادی او و ... سخن گفت.

- در انقلاب مصر، رهبری اخوان المسلمین، انقلاب مصر را اسلامی ندانست چون اخوان المسلمین آن را رهبری نمی کند و  از «دولت مدنی» سخن گفت. از حقوق انسان و... سخن گفت.

    بدین سان، هرگاه اسلام بیان قدرت (ولایت فقیه) بود، و چنین بیان قدرتی پیروزی ببار می آورد، در نوفل لوشاتو، نه از ولایت جمهور مردم که از ولایت فقیه سخن می گفت. و اگر تجربه ولایت مطلقه فقیه موفق بود، در تونس و مصر، دست کم این دو سازمان، از دولت اسلامی جانبداری می کردند

     بدین سان، این واقعیت که در فاصله 32 سال و در سه کشور، اسلام جانبدار استقلال و آزادی و حقوق انسان، با انقلاب سازگار می شود، در همان حال که بیانگر موفقیت کوششی گرانقدر، در بازیافتن اسلام بمثابه بیان آزادی است، کوششی که  در طول زمان و در همه جا، بکار رفته است. گویای این واقعیت نیز هست که اسلام قدرت محوری که زور را برای رسیدن به قدرت و یا حفظ آن توجیه می کند، در هیچ کشوری، به رضایت جمهور مردم پذیرفته نمی شود و اگر هم در کشوری، زورپرستها، از راه نقض عهد و نیرنگ، دولت را تصرف کردند و  زور را رابط اصلی خود با جامعه گرداندند، سرانجام، از هدف خالی و ناقض اسلام می شوند و از پا در می آیند. بنگرید که در جریان انقلاب، هدف ولایت جمهور مردم بود. بتدریج که ستون پایه های قدرت ساخته شدند، ولایت فقیه درکار آمد برای اجرای اسلام. اما قدرت در شخص آقای خمینی متمرکز می شد. سرانجام دم از ولایت فقیه زد و رابطه ولایت فقیه با اسلام را تغییر داد: ولایت فقیه مقدم و حاکم بر احکام دین و حفظ آن تقدم مطلق یافت. یعنی، ولایت فقیه برای اسلام، جای به اسلام برای ولایت فقیه داد. بدین سان، ولایت مطلقه فقیه از هدف خالی و ضد هدفی شد که خود را در خدمت آن می شمرد. پس تجربه ولایت مطلقه فقیه در ایران و تجربه طالبان در افغانستان و نیز تجربه القاعده، جامعه ها را نسبت به خطر دین وقتی در بیان قدرت، آنهم از نوع استبداد فراگیر، از خود بیگانه می شود، حساس کرده است. یادآور می شود که در طول 32 سال، رژیم ملاتاریاکه به مافیاهای نظامیمالی تحول کرده است -، در جامعه ایرانی، همچنان در اقلیت است.

      اما آقای خمینی و دستیاران او، تنها با نقض عهد و نیرنگ، دولت را تصرف نکردند. ستون پایه های دولت استبدادی ساخته شدند و در اختیار آنها قرار گرفتند. بخش بزرگی از جامعه، به جای آنکه پندار و گفتار و کردار آقای خمینی را با حق بسنجند، حق را با پندار و گفتار و کردار او سنجیدند. بدین قرار، هرگاه ستون پایه ها ساخته نمی شدند و اگر گروگانگیری و جنگی که به دنبال آورد، روی نمی دادند، امکان جلوگیری از باز سازی استبداد وجود داشت. از این رو، جامعه می باید خود را انتقاد کند. از اعتیاد به اطاعت از قدرت رها شود. از استقلال و آزادی و حقوق خویش غافل نشود. بداند که نوع باور او، نوع زندگی او را معین می کند و برآن شود که بیان آزادی را اندیشه راهنمای خود کند.

4 -  بدین قرار، شخص موضوع باور نمی شود. باور به این که آقای خمینی به عهد خود وفا می کند، از نوع باور به اندیشه راهنما نیست. دومی تجربه کردنی است و انسان از راه تجربه بیان آزادی را از بیان قدرت تشخیص می دهد و هرگاه بخواهد برخوردار از استقلال و آزادی و حقوق، بنا بر این، کرامت خویش، زندگی کند، آن بیان را راهنمای پندار و گفتار و کردار خویش می کند. اعتماد به آقای خمینی داشتم، بدین خاطر که او را به دین می سنجیدم. دین عهد است و دیندار کسی است که به عهد خود وفا می کند. او گرفتار جبر قدرت شد و تا دم زدن از ولایت مطلقه فقیه، پیش رفت. نپندارید که احتمال عهد شکنی او را نداده ام. چرا این احتمال را هم از زمانی که آقای خمینی در نوفل لوشاتو بود داده ام. از این رو، بطور پیوسته در ایجاد یک محور سیاسی کوشیدم. اگر آن محور پدید می آمد و اداره کشور را در دست می گرفت و بجای ساختن ستون پایه های قدرت، دستگاه نظامی و اداری را مردم سالار می کرد و ستونهای دولت حقوقمدار را ایجاد می کرد و به باز و تحول کردن نظام اجتماعی می پرداخت، آقای خمینی نیز امکان شکستن پیمان نمی یافت. اگر گروه های سیاسی خشونت را روش نمی کردند و درپی انقلاب دوم نمی شدند، اگر...، آقای خمینی فرصت دم زدن از ولایت مطلقه فقیه را نمی یافت.

      می بینید وقتی منطق صوری روش می شود، عقل را از واقعیت های بسیار غافل می کند. کار را ساده می کند و بارگناه را بر دوش اسلامی می اندازد که خود قربانی اول قدرتمداری آقای خمینی و دستیاران او شده است.

 

پاسخ به پرسش دوم:

1 – شما این سخن را که مخالفان اسلام بر اصل ثنویت، قرآن را معنی می کنند و به آنها معنائی می دهند که ندارند و معانی را که دارند نمی بینند، ناقض اصل لااکراه دانسته اید. در جا، نسبت نادرستی را که به من داده اید، از یاد برده و این حکم عمومی را  صادر کرده اید:

    « چرا ادبیات دین داران همواره ادبیاتی تحکم آمیز و از موضع برترسخن گفتن است؟ البته من پاسخ سئوال را میدانم و پاسخ  معلوم خواهد کرد که دینداری هیچگاه با آزاد اندیشی همنشین نخواهد شد»

    در حکمی که صادر کرده اید نیک تأمل کنید و از خود بپرسید: چرا خود، کاری را می کنیدکه انجام آن را از سوی دیگری، عیب می دانید؟ حال آنکه آنچه را من نوشته ام، کمتر شباهتی به حکم محکومیتی ندارد که شما در باره دین داری دین داران صادر کرده اید. کار من ارزیابی یک واقعیت است (معنی کردن آیه های قرآن). آیه قرآن را اگر بر اصل ثنویت معنی کنی یک معنی می دهد و اگر بر اصل توحید (= موازنه عدمی) معنی کنی، معنائی دیگر می دهد. بدیهی است با وجود اینکه اصل راهنمای دین توحید است، کس یا کسانی که قرآن را بر اصل ثنویت، معنی می کند یا می کنند، کارش یا کارشان موافق روش علمی نیست. تصدیق واقعیت کجا و حکم بدون دلیل و آنهم بر ضد دین داری صادر کردن کجا؟ 

2 – اما تصدیق درستی یا نادرستی سخنی، کار علم است. هرگاه بر علم ممنوع باشد تشخیص صحیح از غلط، علم رشد نمی کند و با جهل برابر می شود. نقد علمی جدا کردن راست از نا راست و پذیرفتن راست و احتمالا ˝ کامل کردن آنست. افزون بر این، حق یک تعریف بیشتر ندارد. اما دانشهای انسانها نسبی هستند و برداشتهای آنها از حق می توانند حتی متضاد با یکدیگر باشند. لاجرم، به تعبیر دقیق قرآن (نقض حکم شما)، هرکس آنچه را خود می داند صحیح می انگارد و برداشت دیگری را غلط می پندارد. برداشت خود را صحیح و برداشت دیگری را غلط دانستن، مشکل ایجاد نمی کند. حتی اگر انسانها به نسبی بودن دانش خود و دیگران قائل باشند و احتمال بدهند تعریف آنها تعریف یگانه حق نیست، باز، هرکس تعریف خود را به آن تعریف یگانه نزدیک و برداشت دیگری را دورتر می داند. برای مثال، یکی آزادی را به حد معنی می کند (آزادی کسی تا آنجا است که آزادی دیگری از آن جا شروع می شود) و دیگری به بی حد و یا نامتعین تعریف می کند (آزادی این همانی جستن با هستی هوشمند است). این دو تعریف متضاد هستند. یکی تعریف آزادی به قدرت است و دیگری تعریف آزادی به عدم قدرت. تعریف آزادی به قدرت براصل ثنویت است و تعریف آزادی به عدم قدرت بر اصل موازنه عدمی. حال  اگر من  تعریف آزادی به حد را انتقاد کنم و بگویم: در تعریف، منطق صوری بکار رفته تا انسانها متوجه نشوند که

 الفآزادی تعریف نشده است و

 بچون حد را قدرت (= زور) ایجاد می کند، به آزادی همان معنی داده شده است که قدرت دارد و

 ج- ...، بنا بر این، تعریف غلط است، حق تعریف کننده را بر تعریف کردن انکار نکرده ام، بلکه تعریف او را نقد کرده امحال اینکه شما دین داری را محکوم به حکمی می کنید که، بنا بر آن، هرچه یک دیندار بگوید، از موضع بالا و انکار حق دیگری به داشتن تعریف دیگر و... است.

     و اگر، بنا بر جریان آزاد تعریفها و برداشتها باشد، تعریفها به یکدیگر نقد می شوند و به تعریف یگانه حق نزدیک می گردند. بدین سان، باب نقد و انتقاد تا بی نهایت باز می ماند. زیرا در بی نهایت است که انسانها آن تعریف یگانه را می یابند و در آن به اجماع می رسند.

     بدین قرار، در رابطه این اندر یافت از حق با آن اندریافت از حق، زور محل پیدا نمی کند. آزادی، در این جا، بمعنای فراخنای لااکراه محل پیدا می کند. پس هرکس زور درکار آورد (بر قرار کردن سانسور و بکار بردن دیگر اشکال زور )، برداشت خود از حق را همان تعریف یگانه ای می انگارد که حق دارد و قصد او از این کار، رسیدن به قدرت و یا حفظ قدرت از راه تخریب است. فرق نمی کند که این کار را در طرفداری از اسلام بکند و یا در مخالفت با آن. یادآور می شوم که از روشهای عقل قدرتمدار که همواره بکار می برد، آغاز کردن با تخریب است

3 –  آیات قرآن بر وفق بیان آزادی معنی نمی شوند. زیرا این بیان را آیه ها بدست می دهند. هیچ کجا نیز نگفته و ننوشته ام که آیات قرآن، بنا بر بیان آزادی، این معانی را دارند. در قلم شما، اصول راهنمای قرآن با بیان آزادی جانشین شده اند. اسلام اصول راهنما دارد و این اصول در قرآن تعریف شده اند. معانی آیه های قرآن، وقتی  همان معانی را دارند که مراد صاحب کلام هستند، که با آن اصول سازگار باشد. چنانکه فروع هر سامانه ای را به اصول راهنمای آن می سنجند. بدین سان،  نه به قالب ریختن که رها کردن از قالب و مستقل کردن معانی آیه ها از ذهنیت آدمی، روش کار  من بوده است

4 – و هرگاه کسانی باشندهستند و بسیارکه دعوی دین داری می کنند و خود را صاحب غیرت دینی و... می دانند و دین را بر اصل ثنویت تک محوری، به بیان قدرت بدل می کنند. در کاری که می کنند، فرقی با مخالفانی که بر اصل ثنویت به آیه ها معانی دلخواه را می دهند، ندارند. این تصدیق، انکار حق آنها بر برداشت دلخواه خود از دین نیست. انتقاد این برداشت است

     امر مهمی که منطق صوری عقول را از توجه بدان غافل می کند، اینست که قرآن می گوید در دین اکراه نیست. اما چون آن را در بیان قدرت از خود بیگانه کنند، اوامر و نواهی آن را جز با زور بکار نمی توان برداین ضابطه، بکار تمیز دین بمثابه بیان آزادی از دین بمثابه بیان قدرت می آید. دین وقتی بیان آزادی است، مجموعه ای از حقوق می شود که عمل کردن به آنها نیاز به زور ندارد و انسان را از اعتیاد به بندگی قدرت رها می کند. از این رو، هرکس بخواهد تجربه را روش کند و زندگی را عمل به حقوق خویش کند، نیازمند بیان آزادی بمثابه اندیشه راهنما می شود.

     به نقدها و پرسشهای دیگر شما در نوبتی دیگر پاسخ می دهم.

 

 

 


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter