وضعیت سنجی دویست و هشتاد و یکم: خامنه‌ای و سال ۶۰ ؟

 wazyatsanji281a  در 6 آذر 1398، خامنه‌ای خطاب به بسیجی‌ها گفته‌است:

   «غافلگیر نشوید؛ سعی کنید در هیچ قضیه‌‌ای غافلگیر نشوید. تجربه‌ کمیته‌ها در سال ۶۰ تجربه‌ خوبی است، از آن تجربه استفاده بشود. کمیته‌های انقلاب اسلامی در سال ۶۰ در محلات مختلف، در جاهای مختلف، همه ‌جا حضور داشتند؛ همیشه هم حضور داشتند؛ هر حادثه‌ای که در آن منطقه رخ میداد، اوّل چشم انسان می‌افتاد به برادران کمیته. آنها تازه‌کار بودند، آگاهی‌های امروز شما را، توانایی‌های امروز شما را اصلاً نداشتند، امّا حضور دائمی داشتند؛ این حضور دائمی خیلی مهم است».

   چرا خامنه‌ای از بسیجی‌ها می‌خواهد تجربه سال 60 را مدنظر داشته باشند؟ زیرا مقایسه می‌کند جنبش آبان 98 را با برخاستن مردم ایران به مقاومت در برابر کودتای خائنانه خرداد 60 که، در آن، خامنه‌ای نقش یکی از دستیاران خمینی را برعهده داشت. اما شباهت این جنبش با آن جنبش در چیست و چرا خامنه‌ای حتی نمی‌تواند ترس خود را بپوشاند:

شباهتهای جنبش سال ۶۰ با جنبش آبان ۹۸:

1. شباهت نخستین که، از قرار ناخودآگاه، برزبان خامنه‌ای جاری می‌شود و تکذیب دروغ پیشین او است، سراسرکشوری بودن جنبش است. می‌گوید، افراد کمیته در همه جا حضور داشته‌اند. در سال 60، جنبش مقاومت با کودتا، جنبشی سراسر کشوری بود. جنبش آبان 98 نیز جنبش سراسر کشوری بود و همه اقوام ایرانی در آن شرکت داشتند. یدالله جوانی، «معاون سیاسی» سپاه می‌گوید، غیر از دو استان، همه دیگر استانها و صدها شهر در آن شرکت کردند. دو استانی که در آنها بزعم او مردم در جنبش نبوده‌اند، یکی استان هرمزگان است که مانور «رضویه» در آن جریان داشته‌است و دیگری استان اردبیل.

   بدین‌‌سان، وسعت جنبش آبان 98 است که جنبش سال 60 را در ذهن خامنه‌ای، تداعی کرده‌است. بدیهی است اگر تنها این یک شباهت بود، این جنبش آن جنبش را اگر هم تداعی می‌کرد، سبب نمی‌شد خامنه‌ای بسیجی‌ها را به آمادگی مداوم برای مقابله با «جنگ سخت و جنگ نرم» بخواند.

2. شباهت دوم شدت سرکوب است. آن بار به دستور خمینی و این بار به دستور خامنه‌ای، قوای سرکوب ایران را «حمام خون» کردند. اما این بار دوم نبود که رژیم سفاک ایران را «حمام خون» می‌گرداند. پس باید شباهت یا شباهت‌های مهم دیگری وجود داشته باشند، تا این جنبش در ذهن خامنه‌ای جنبش سال 60 را تداعی کند:

3. خمینی کودتا بر ضد بنی‌صدر و در واقع انقلاب را «انقلاب سوم» مهم‌تر از انقلاب اول (انقلاب 57) و انقلاب دوم (گروگانگیری) خواند. راستی نیز این بود که هرگاه کودتای خرداد 60 شکست می‌خورد، نخستین تحول از پایین در دوران معاصر، در سطح جهان می‌شد و سبب استقرار جمهوری شهروندانِ حقوند می‌گشت. اما، موفقیت کودتا، بازسازی دولت استبدادی می‌شد و شد که در ساختار روابط قوا در سطح کشور و منطقه و جهان، جا و کارکرد پیدا می‌کرد و کرد. عنصری از آن ساختار شدن و ماندن بدون دم زدن از ولایت مطلقه فقیه و سرکوب مداوم مردم، ممکن نبود و هنوز هم، به اعتراف صریح خامنه‌ای، ممکن نیست. چراکه رﮊیم ولایت فقیه تکیه از مردم را با مقابله با مردم جانشین‌ کرد. چون از سه پایه استبداد تاریخی، سلطنت و نظام ارباب رعیتی از میان برخاسته بود، دولت تک پایه نمی‌توانست و نمی‌تواند برجا بماند. نیاز به ساختار قدرت، در سطح کشور و در سطح منطقه و در سطح جهان، بمثابه تکیه گاه را داشت و دارد. رﮊیم کودتا چاره نداشت جز آنکه بمثابه عنصری از آن ساختار قدرت، رودرروی مردم کشور قرار گیرد. برای این‌که بدانیم، درست بخاطر این شباهت، جنبش آبان، در ذهن خامنه‌ای، جنبش سال 60 را تداعی کرده‌ است، یادآور می‌شوم که خامنه‌ای از دستیاران خمینی در کودتای خرداد 60 بود. او و همانندهایش، - بنابر صورت جلسه‌های مجلس اول – این جرم‌ها را به پای بنی‌صدر نوشتند:

بنی‌صدر، دوازده جرم اصلی قائل شدند،بدین شرح:

1. جانبداری از دموکراسی؛

2. جانبداری از حقوق بشر؛

3. مخالفت با ولایت فقیه؛

4. مخالفت با «نهادهای انقلاب» (سپاه و دادگاه انقلاب و کمیته‌ها و...)؛

5. مخالفت با قرارداد الجزایر بر سر گروگانها؛

6. مخالفت با احکام «قضات شرع» و حدود و تعزیرها؛

7. مخالفت با «انتصابات امام» (مقصود نصب بهشتی و موسوی اردبیلی به ریاست و دادستانی دیوان کشور بر خلاف قانون اساسی)؛

8. مخالفت با تبلیغ برای خمینی؛

9. مخالفت با اسلام فقاهتی؛

10. موافقت با ملی گرایى و طرفداری از مصدق یعنی همان دو اصل استقلال و آزادی؛

11. مخالفت با گروگان‌گیری. و

12. مخالفت با ادامه جنگ.

   این بار نیز خامنه‌ای باید خود را با جنبش سراسر کشوری روبرو دیده باشد که خواهان حقوق انسان و دموکراسی و مخالف ولایت فقیه از مطلقه و غیر مطلقه هستند؛ مخالف سپاه (که اینک حزب سیاسی مسلح است) و دادگاه انقلاب و مخالف وسیله توجیه قول و فعل جبار کردن دین (یا نمونه وارونه سازی او از امامان روی زمین شدن مستضعفان و «کارشناس» قرآن او که دست و پا بریدن و زجرکش کردن شرکت کنندگان در جنبش را تجویز کرده‌ است) و مخالف کشانده شدن کشور به جنگهای 9 گانه بخاطر تحت جبر ساختار قرارداشتن رﮊیم وابسته ولایت فقیه هستند؛ اینک مردم ایران موافق «استقلال، آزادی، جمهوری ایران» هستند. آن شعار که از اواخر جنبش 88 بدین‌سو، شعار سراسر کشوری است، این شعار است. این شعار می‌گوید: جامعه ایران دارد در استقلال بمعنای « خارج شدن دولت ایران از ساختار روابط قوا» و در آزادی، بمعنای ضرورت تغییر از پایین به یمن وجدان به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق، به اشتراک می‌رسد و این وجدان همگانی است که خامنه‌ای را گرفتار وحشت کرده‌ است. این وحشت است که او را بر آن می‌دارد به خمینی تأسی کند – که کودتا بر ضد بنی‌صدر را انقلاب سوم خواند – و جنبش مردم را«توطئه عمیق، وسیع و بسیار خطرناک» بخواند. و

4. شباهت بسیار مهم دیگر جنبش آبان با جنبش مقامت سال 60 مردم ایران، حضور دانشجویان در صحنه است. اکثریت بزرگ دانشگاهها در جنبش شرکت کردند و این شرکت ترسناک‌تر نیز شد چرا که زنان و «مستضعفان» - همان‌ها که رژیم مدعی بود تکیه گاهش هستند – نقشهای اول را در جنبش یافتند. بدین‌خاطر است که خامنه‌ای آنها را از مقام مستضعفانی که امامان روی زمین می‌شوند «خلع کرد» و خود و دستیاران جنایتکار و فاسد و خائن خویش را جانشین آنها گرداند.

5. خامنه‌ای آنچه را که پنهان می‌کرد، خود بروز داد: در خرداد 1360، یک طرف منتخب مردم ایران بود که جانبدار تحول از پایین بود و می‌گفت: دولت باید ملی بشود یعنی از ساختار روابط قوا که، آن را، نسبت به جامعه ملی، خارجی و دستیار قدرتهای بیگانه در به یغما بردن هستی مردم ایران گردانده‌ است، خارج و داخلی و تابع مردم ایران بگردد. مشخصه استبداد پهلوی‌ها این بود که ملت تابع دولت و دولت آلت فعل قدرت مسلط در مصرف و رانت محور کردن اقتصاد کشور بود. کودتاکنندگان در خرداد 60، در پی سازش پنهانی با امریکا، در کار بازسازی دولتی بودند که انقلاب باید از ساختار زیرسلطه رهایش می‌کرد. با ادعای ولایت مطلقه فقیه، خمینی و دستیاران او، بیشتر از شاه، برتابعیت ملت از دولت اصرار داشتند و دارند. اینک خامنه‌ای، ناخواسته اعتراف می‌کند وحشت او از همان بدیل، همان ایستادگان بر اصول استقلال و آزادی است که اینک قانون اساسی برپایه حقوق پنج‌گانه را به مردم ایران و جهان پیشنهاد می‌کند. این بدیل است که او، آن را با دو رأس دیگر مثلث زورپرست، گروه رجوی و گروه پهلوی، می‌پوشاند. خوب می‌داند هرگاه بدیل استقلال و آزادی در صحنه نباشد، این دو گروه تنها بکار دائمی کردن رژیم ولایت مطلقه فقیه می‌آیند. شدت وحشت او دو واقعیت را آشکار می‌کند و این دو واقعیت نیز دلیل شدت وحشت او هستند:

 واقعیت اول این‌که تا پیروزی انقلاب، مستعفان تمامی مردمی شمرده می‌شدند که بر حقوق خویش و موقعیت خود بمثابه زیرسلطه،آگاه می‌شوند و به یمن انقلاب، امامان روی زمین می‌گردند. پیش از سقوط شاه، از زبان خمینی، «ولایت با جمهور مردم » بود. میزان رأی مردم بود. قرار بر ایجاد دموکراسی پیشرفته‌تری بود که، در آن، هرکس در اداره امور کشور خویش شرکت کند. اما بهنگام کودتا بر ضد منتخب نخست تاریخ ایران، خمینی از «35 میلیون بگویند بله من می‌گویم نه» دم زد و دست‌یاران او این توجیه را ساختند: مردم رأی ندارند. چون مصلحت خود را نیز نمی‌شناسند و از احساسات خود پیروی می‌کنندبنابراین، «اگر 36 میلیون مرگ بر خمینی بگویند، من فرمان عزل بنی‌صدر را امضاء می‌کنم» گویای ولایت مطلقه او بر مردم است. بدین‌سان، بود که نیاز به جعل تعریف برای مستضعف پبدا شد. و بدین‌خاطر است جنبش امروز، که «پایین» در آن شرکت جسته است، خامنه‌ای را گرفتار وحشت می‌کند.

 واقعیت دوم این‌است که «پایین»، بخلاف ادعای ملاتاریا، تنها وقتی وارد عمل برای تغییر می‌شود که جمهور مردم در هدف یا هدفهایی اشتراک پیدا می‌کنند. در جهان دیروز و امروز و فردا، تنها در حقوق است که جمهور مردم می‌توانند به اشتراک برسند و می‌رسند. و وجدان به حقوق، یعنی مرگ ولایت فقیه. از این‌رو، هم در خرداد 60 و روزها و هفته‌ها و سالهای بعد از آن،اعدام و کشتار واجب شد و هم در آبان 1398. بدین‌سان، جنبشی سبب وحشت جبار شده و جنبش سال 60 را در ذهن او تداعی کرده‌است که شرکت کنندگان در آن، دارند راه را از بیراهه خیزشهای بی‌فرجام، تمیز می‌دهند و در راه استقلال و آزادی و جمهوری حقوندان می‌شوند. این واقعیت سبب وحشت خامنه‌ای است.

از این‌رو، او برای آیه قرآن معنی جعل می‌کند تا که مقام مستضعف را از پایین یعنی همه مردمی بستاند که بیش از پیش آگاه می‌شوند تن دادن به تبعیت از دولتی که نسبت به مردم خارجی است، خود را به پویایی مرگ سپردن است:

 وقتی خامنه‌ای ناگزیر از جعل معنی برای آیه قرآن می‌شود:

   در جمله‌ای که خامنه‌ای بر زبان آورده ‌است، تأمل کنیم:

   «مستضعفان بر خلاف آنچه که امروز به اشتباه به افراد آسیب پذیر و فرودست را می گویند، به معنای انسان‌هایی است که پیشوایان بالقوه عالَم بشریت و خلیفةالله در زمین هستند».

   جمله می‌گوید او نخبه‌گرایی کور است. پیش از این‌که بدانیم چرا کور است، خاطرنشان کنیم که بنابر جمله، او خود را «پیشوای بالقوه عالم بشریت» و فرودستان و آسیب‌پذیران و همه دیگرانی می‌داند که «عالم بشریت» را تشکیل می‌دهند. مدعی است «عالم بشریت» تحت پیشوایی بالقوه او است! چون هنوز پیشوایی او بالفعل نشده ‌است، مستضعف او است! پس بسیجی، در مقام حمایت از او، به روی «فرودستانی» که حالا دیگر رودرروی او ایستاده‌اند، باید آتش بگشاید.

   اما جعل معنائی که خامنه‌ای می‌کند، کور و گویای جهل او است. چراکه از باستان تا امروز، دو نظر وجود می‌داشته است و وجود دارد:

1. فلسفه یونان جانبدار نخبه‌گرایی بود و وظیفه جمهور مردم را اطاعت می‌دانست. این نظرگاه فلسفی به مسیحیت راه جست و پاپ‌ها که خود را «پیشوای عالم انسانیت» و تجسم تثلیث (خلیفةالله به معنای مجعولی که خامنه‌ای به آن می‌دهد) و واجد ولایت مطلقه می‌دانستند، تغییر از پایین را با تغییر از بالا جانشین کردند. در کتاب مقدس، آمده‌ است: سرانجام «آخری‌ها اولی‌ها خواهند شد». بدین جمله، این معنی داده شد که پاپ‌ها و دیگر مقامهای کلیسا، همان آخری‌ها هستند که اولی‌ها می‌شوند. تا بدانجا که مسیحی شدن مقبول نیست مگر آنکه کشیش کودک را غسل تعمید دهد و اگر بزرگ سال است، او را مسیحی بگرداند.

2. نظر دوم تغییر از پایین است. اگر بنابر نظر اول، پایین خود به تغییر خویش توانا نیست و باید خود را در اختیار بالا بگذارد تا تغییرش دهد، نظر دوم می‌گوید: هر انسانی تا خود تغییر نکند و خود خویشتن را رهبری نکند، به تغییردادن توانا نمی‌شود.

     اما تجربه «اولی‌ها شدن آخری‌ها»، استبداد فراگیر کلیسا – ولایت مطلقه فقیه محتوی و شکل بسیار خفیف آن است – شد. برای خلاصی از آن استبداد، جنبش‌های پی در پی روی دادند. مرام‌های جدید پیدا شدند و شماری از آنها جانبدار تغییر از پایین شدند. از جمله نظریه مارکس. لنین آن را از خود بیگانه کرد وقتی «حزب پیش‌آهنگ طبقه‌کارگر» را که روشنفکران متعلق به بورﮊوازی و خائن به طبقه خود، آن را تشکیل می‌دهند و رهبری می‌کنند، راه‌کار گرداند و طبقه کارگر را تحت ولایت مطلقه این حزب قرارداد. بدین‌سان، نظریه مارکس در نخبه‌گرایی از خود بیگانه شد و حاصل «اولی‌ها شدن آخری‌ها (طبقه پرولتاریا)» استالینیسم شد. چنانکه حاصل «پیشوا» شدن خمینی و خامنه‌ای رژیم خون‌ریز و فاسد و خائنی شده ‌است که هنرش بیابان کردن ایران و فقیرکردن مردم ایران – به قول روحانی 60 میلیون از 80 میلیون – و گرفتارکردن کشور در جنگ‌های 9 گانه است.

   اما قرآن، نمی‌گوید «سرانجام آخری‌ها اولی‌ها می‌شوند»، مجموعه‌ای از رهنمودها ارائه می‌کند تا که راه را بر جعل کردن معنی و نسبت دادنش به کتاب، ببندد:

● تا قومی تغییر نکند، خداوند چیزی را در آنها تغییر نمی‌دهد. (قرآن، سوره رعد، آیه 11). آیه نمی‌گوید تا قومی را نخبه‌ها تغییر ندهند، تغییر نمی‌کند. تغییرکردن جمهور افراد قوم را مقدمه تغییر یافتن می‌داند و آن را بر عهده آنان می‌گذارد: تغییر از پایین.

● خطاب به پیامبر (ص): تو نمی‌توانی کسی را که دوست می‌داری هدایت کنی (قرآن، سوره قصص، آیه 56) و «هدایت مردم با تو نیست» و... نفی صریح و قاطع نخبه‌گرایی.

● هرکس خود خویشتن را هدایت و یا گمره می‌کند (قرآن، سوره اسراء، آیه 15). هادی علی‌اطلاق نیز خداوند است. بنابراین، هرکس دعوی ولایت مطلقه بر دیگری کند – به قول منتظری نیز از مصادیق شرک است -، چه رسد به «عالم بشریت»، جبار است و از طاغوتیان.

● حالا که تغییریابنده و هدایت شونده هرکس خود او است و هدایت مردم با پیامبر (ص) نیز نیست، سرانجام، مستضعفان (پایین) به خود بمثابه توانا به هدایت خویش، توانا به تغییرکردن و تغییردادن، وجدان می‌یابند و امامان و وارثان روی زمین می‌شوند (قرآن، سوره قصص، آیه 5). آخری‌ها اولی‌ها نمی‌شوند، بلکه امامان و وارثان زمین می‌شوند. امام کیست؟

● خداوند به ابراهیم پیامبر (ع) بشارت می‌دهد پیامبری در خاندان او می‌ماند. ابراهیم می‌پرسد: و امامت؟ پاسخ می‌شنود که عهد خداوند به ظالمان نمی‌رسد (قرآن، سوره بقره، آیه 124). بنابراین که عدالت میزان تمیز حق از ناحق است، ظالم کسی است که به حق عمل نمی‌کند. بدین‌قرار، امام کسی است که بر حقوق خویش وجدان دارد و به این حقوق عمل می‌کند. تغییر از پایین همین است.

     هرگاه مردم مسلمان به کنار، مدعیان دین‌شناسی و فقه‌دانی امرهای واقع مستمر را می‌شناختند، در می‌یافتند که نخبه‌گرایی و ادعای ولایت نخبه‌ها بر مردم، امر واقع مستمر است. ولایت بالا برپایین نیز همواره مرگ و ویرانی آور بوده ‌است. زیرا این ساختار، ساختار تخریب نیروهای محرکه است. بنابراین، رهنمود قرآن، تغییر از پایین به یمن وجدان همگان به حقوق و عمل به حقوق است. امرواقع مستمر ولایت برمردم، جز با رهایی از ساختار بالا – پایین، از میان بر نمی‌خیزد. چرا که بالا هرگز نمی‌تواند امام عادل باشد. زیرا موقعیت خود را از ساختار بالا – پایین، دارد و قائمه این ساختار قدرت بالا بر پایین است. پس امام بر «عالم بشریت» بمعنای ولایت مطلقه بر انسانها، ضد رهنمود قرآن و ظلم مطلق است.

   هم اکنون، در همه جای جهان، نخبه‌ها، مدعی رهبری همه دیگر انسانها هستند. مأموریت خویش را رهبری مردم دنیا می‌دانند. الا اینکه، هر زمان نخبه‌ها از مهار مردمی که نادان انگاشته می‌شوند، رها شده و مدعی ولایت مطلقه بر مردم شده‌اند، استبداد فراگیر بس مرگبار و ویران‌گر ساخته و پرداخته‌اند. تغییر از بالا، کار را به وضعیت کنونی کشانده که آن را «تخریب شدن و کردن در بن‌بست» توصیف می‌کنند. مدام بر شمار فیلسوفان و جامعه‌شناسان و اقتصاددانان و محیط زیست شناسان که نسبت به پویایی مرگ هشدار می‌دهند، افزوده می‌شود. جامعه شناسی خاطر نشان (آلن تورن، در کتاب دفاع از مدرنیته) می‌کند: در برابر قدرت تام، از جنبش‌های پراکنده، کاری ساخته نمی‌شود. جنبش همگانی، بسا با شرکت جهانیان ضرور است.

   راستی این‌است که تکه پاره کردن وجدان همگانی مردم یک کشور، یکی از تبهکاریهای «نخبه‌های» نادان مدعی تغییر از بالا است. جنبش همگانی نیازمند وجدان همگانی به حقوندی، به استقلال و آزادی، به همگانی بودن توانایی تغییرکردن و تغییر دادن، به پذیرفتن این حق است که هرکس خود خویشتن را رهبری می‌کند و تغییر از پایین بمعنای امامان روی زمین گشتن همگان است وقتی به حقوق وجدان دارند و به حقوق عمل می‌کنند و رابطه‌های خود بایکدیگر را با حقوق تنظیم می‌کنند

Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter