هموطنان عزیزم
انقلاب نه امری است که در حیات جامعهها، یک بار روی میدهد، بلکه امر واقع مستمری است. در ایران ما، بنابر موقعیت جهانی که داشتهاست و دارد، بسا انقلابها پرشمارتر هستند. هرگاه تاریخ ایران، تاریخ مردم ایران و نه مستبدان حاکم بر آن بود، نسل امروز، تاریخ ِرشته بهم پیوستهای از جنشها را در اختیار میداشت. از آنجا که انقلاب راه را به آینده میگشاید و مقاومت ساختارهای اجتماعی و سیاسی استبداد وقتی هم به بازسازی استبداد میانجامد، نمیتواند چشمان شهروندان را از آینده برگیرد و در گذشته خیره نگاهدارد، سخن از انقلاب، نه از رویدادی است که درگذشته رویداده که از پیگرفتن تجربه و متحقق کردن روشها و هدفهای انقلاب، بنابراین، از آیندههای نزدیک و دور است:
1. بمثابه روش، انقلاب، جانشین کردن تغییر از بالا با تغییر از پایین است. در حقیقت، تغییر از بالا، لاجرم به زور، در بکاربردن نیروهای محرکه در تخریب، ناچیز میشود. بند از بند گسستن جامعهها تخریب محیط زیست و منابع موجود در طبیعت، تخریب نیروهای محرکه و تشدید نابرابریها و فراگیر شدن خشونت و برخاستن سیل مهاجرت واقعیتهایی هستند که تمامی جامعههای روی زمین بدانها گرفتارند. چرا؟ زیرا در همه جای جهان و در جامعههای تحت استبداد بیشتر، «بالا» نقشی برای پایین در رشد خود، حتی سامان بخشیدن به گذران زندگی خویش، باقی نگذاشتهاست. بالا، یعنی قشرهای مسلط، بریده از جامعههایی که، در آن، بیچیزان که مدام تحقیر میشوند، بزرگتر میشوند، مدیریت فراگیر را «حق خود» میپندارند و غافلند که مدیریت از بالا، نمیتواند ویرانی بر ویرانی نیفزاید. زیرا
1.1. برای اینکه بالا پایین را تغییر دهد، پایین باید قوه رهبری خویش را تابع قوه رهبری بالا بگرداند، بنابراین، خود را ناتوان باور کند و بدینخاطر، خود نیز خویشتن را تحقیر کند. تخریب بزرگ که تخریبهای دیگر را ببار میآورد، این تخریب است. زیرا استبداد فراگیر وقتی استقرار میجوید که قوههای رهبری شهروندان، بطور کامل، به تسخیر «بالا» در آیند و اکثریت بزرگ گرفتار عقده خود ناتوانانگاری و یأس از بازیافتن منزلت انسان حقوقمند بگردد. از اینرو، بهمان نسبت که تابعیت کمتر میشود، «پایین»، رهاتر از تحقیر و عقده خود ناتوان انگاری و یأس، در اداره امور خویش بیشتر سهم پیدا میکند. زیرا اگر تغییر جانشین قدرت کردن حقوق در تنظیم رابطهها بشود، از آنجا که شهروندان میتوانند به حقوق خود عمل کنند، بالا بینقش میشود و تغییر از بالا با بکار بردن زور بیمحل میگردد. بدینقرار، عمل به حقوق هم قدرت و هم بالا را بیمحل میکند. به سخن دیگر، تغییر از بالا، بضرورت، بکاربردن قدرت برضد حقوقی میشود که هر شهروند دارد. از اینرو، هر زمان که هر شهروند خود خویشتن را رهبری کند و شهروندان حقوق را تنظیم کننده رابطههای خود کنند، جمهوری شهروندان متحقق میگردد. تا آن زمان، سمتیابی عمل اجتماعی باید این باشد که از نقش قدرت در تنطیم رابطهها کاسته و بر نقش حقوق در تنظیم رابطهها افزوده گردد. همواره باید بیاد داشت که نوشدن فرآورده رویارویی حق با قدرت و جانشینِ قدرت شدنِ حق در تنظیم رابطهها است. انقلاب همین است.
1.2. بدینقرار، تغییر از بالا، بیآنکه میان بالا و پایین مدار بسته تغییردهنده و تغییریابنده پدید آید، ناممکن است. اما مدار بسته مدار قدرت است. مداری است که، در آن، بالا اختیار بکاربردن قدرت (= زور + پول + علم و فن + عناصر دیگری که بنا بر مورد، در ترکیب وارد میشوند) برای تغییر پایین را پیدا میکند. اگر بالا و پایین میدانستند که در مداربسته، قدرتی که بکار میرود، جز ویرانی ببار نمیآورد زیرا در این مدار کاری جز ویرانکردن شدنی نیست، بسا شهروندان روی زمین سرنوشت خویش را خود در دست میگرفتند و رشد خود و آبادانی طبیعت را جانشین ویرانگریهای «تغییر از بالا» میکردند.
2. انقلاب ایران، بدینخاطر که جنبشی همگانی بود که، در آن، گل بر گلوله پیروز شد، بنفسه، گزارش میکند که در برهه از زمان، مردم ایران، از نقش قدرت در تنظیم رابطهها کاسته و حقوق را تنظیم کننده رابطهها کردهاند. اصول بیستگانه راهنمای انقلاب ایران و بیان استقلال و آزادی که اندیشه راهنمای آن شد، بدون اشتثناء، ناسازگار با تغییر از بالا و سازگار با تغییر از «پایین»، - به سخن صحیح، تغییر کننده و تغییرکننده جمهور مردم به یمن عمل به حقوق و تنظیم رابطهها با حقوق-، هستند. این اصول راهنما در اختیار همه شهروندان ایران هستند و مراجعه به آنها و آزمودن یکایک آنها به محک دو نوع تغییر، برای همگان بس آسان است. نسل امروز اگر بخواهد خویشتن را مسئول تغییرکردن و تغییر دادن بداند، بناچار، باید اصولی را به عمل درآورد که این تغییرکردن و تغییردادن را میسر میکنند. هرگاه چنین کند، در مییابد چرا، در پی سقوط رﮊیم شاه، هیچیک از این اصول راهنما به عمل در نیامدند. این اصول به عمل در نیامدند زیرا با سلطه «بالا» بر «پایین» در تضاد بودند. انکار «بیان پاریس» از سوی آقای خمینی، دلیلی جز این نداشت که یکایک آن اصول را با مشی «اینهمانی جستن با قدرت»، در تضاد میدید. تجربه آموزنده دیگری در اختیار نسل امروز است و آن، فراوان اصول راهنما و هدفها هستند که گروههای سیاسی، در طول 40 سال، در مقام اتحاد با یکدیگر، وضع کردهاند. اصولی که به تغییر توسط بالا ناسازگار بودهاند، توسط گروههای قدرتمدار نقض شدهاند و اصولی که با تغییر پایین توسط پایین ناسازگار بودهاند، را گروههای شرکت کننده در «اتحاد» پذیرفتهاند اما سبب انزوای آنها شدهاند و انزوا سبب فروپاشی آنها گشتهاست.
3. بر نسل امروز است که تجربه دیگری نیز انجام دهد. زیرا بقای حیات ملی و ممکن شدن و یا ممکن ناشدن ادامه حیات ملی، بستگی به این تجربه دارد: در بند 1، توضیح داده شد که چرا در مدار بسته، جز ویرانگری ممکن نیست. اینک انجام دو تجربه او را از اهمیت تنظیم کننده رابطهها آگاه میکند:
3.1. تنظیم رابطه با قدرت تجربه روزمره زندگی در جامعه استبداد زدهاست. در جامعههای برخوردار از مردمسالاری نیز، بیشتر شدن نقش قدرت در تنظیم رابطهها و کمتر شدن نقش حقوق، سبب گسستهای اجتماعی و وسعت و شدت گرفتان نابسامانیها ناشی از زیادت مصرف بر تولید یا تخریب بر ساختن گشته و جامعهشناسان و پردازندگان به تحقیق در باره این و آن سیاست اقتصادی را، به دادن هشدار و انذار ناگزیر کردهاست. باوجود این، اگر نسل امروز تنظیم رابطه با قدرت را موضوع آزمون کند و در این آزمون، در ترکیب، سهم زور را بیشتر کند، میتواند چند واقعیت را مشاهده کند: الف. بدون رابطه قوا یا همان مدار بسته، بکاربردن ترکیب زور و علم و فن و پول و... ممکن نیست. با بیشتر کردن سهم زور در ترکیب، ب. مدار بستهتر و تنگتر میشود. ج. میزان تخریب بیشتر میشود. د. جبر تکرار بر دو طرف در رابطه تحمیل میشود. جبرتکرار همان جبری است که در مدار بسته جبار ↔ مردم، جبار را به تکرار ویرانگری و بزرگتر کردن این ویرانگری ناگزیر میکند. مردمی هم که در این مدار بسته قرار میگیرند و عمل میکنند، ویران میکنند. بدینخاطر است که ایران امروز گرفتار ویرانی دوسویه و برخود افزا است. حال اگر تجربه کنندگان سهم علم و فن را هم در ترکیب بیشتر کنند، مشاهده میکنند که میزان تخریب تصاعدی افزایش پیدا میکند.
3.2. تجربه دوم از تجربه اول جداییناپذیر است زیرا برای پایان بخشیدن به ویرانگری دو سویه و برخود افزا، نیاز به تغییر رابطهها است. این تغییر نیازمند جانشین کردن قدرت با حقوق بمثابه تنظیم کننده رابطههااست. انجام این تجربه اینک آسان است زیرا حقوق پنجگانه در اختیار نسل امروز هستند. اگر هم نبودند، این نسل میتوانست از ترکیب، زور را حذف کند. با حذف زور از ترکیبِ زور + پول + علم و فن + این و آن عنصر بنابر این یا آن نوع رابطه، تجربه کننده، با شگفتی در مییابد که الف. بدون زور، عناصر دیگر ترکیبی بکاربردنی پدید نمیآورند. و ب. با نشاندن حقوق بجای زور، ترکیب بکاربردنی میشود. بکاربردنی میشود هم بخاطر همسو کردن نیروهای شرکت کنندگان در رابطه، که به حقوق عمل میکنند و هم بدینخاطر که دو طرف رابطه ترکیبی همسان بکار میبرند و این ترکیب، تنها در رشد متقابل کاربرد پیدا میکند. در حقیقت، با نبود زور، تخریب بیمحل و ساختن با محل میشود و نیرو در ساختن بکاربردنی میشود. ج. این ترکیب در روابط قوا یا مدار بسته بکاربردنی نیست. هرگاه دو طرف بخواهند این ترکیب را بکار برند، به حقوق عمل میکنند و رابطه با یکدیگر را با حقوق تنظیم میکنند. بدینسان، تجربه به تجربه کنندگان میآموزد که وقتی حقوق تنظیم کننده رابطهها میشوند، مدار باز و تخریب ناممکن و ساختن، بنابراین، رشد انسان و آبادانی محیط زیست انسان، ممکن میشود.
4. اما تجربه تجربه کنندگان را از نتیجه بسیار مهمی آگاه میکند که، به سان یک کشف، او را شگفتزده میکند و به وجد میآورد:
4.1. وقتی حقوق تنظیم کننده رابطهها میشوند، چون مدار باز است، انقلاب ناممکن میشود. حتی اگر رابطههای اصلی را حقوق تنظیم کنند، انقلاب ناممکن میشود. چراکه انقلاب رها شدن انسانهای تحقیر شده و محکوم به ناتوانی و یأسی است که به خود بمثابه انسانهای حقوقمند و توانا به خلق، وجدان مییابند و بر آن میشوند از مداربسته مرگ بر مرگ و ویرانی بر ویرانی افزا رها شوند؛
4.2. هنگامی که قدرت تنظیم کننده رابطهها میشود، بدینخاطر که رابطه قوا مدار بستهاست، مرگ یا انقلاب اجتنابناپذیر میشود. در حقیقت، هرگاه اکثریت بزرگ شهروندان فعلپذیر باقی بمانند، برخودافزایی ویرانیها مرگ را فرجام حیات جامعه میگرداند. اما اگر اکثریت بزرگ شهروندان فعال شوند، کاری جز شکافتن مدار بسته و بیرون آمدن، نیست تا انجام دهند. انقلاب همین کار است. برای اینکه روی دهد، باید که جامعه فعال و رﮊیم حاکم فعلپذیر بگردد. اما فعال شدن جامعه نیازمند رهاشدن از عقده خود ناتوان انگاری و یأس و سر برداشتن از سینه تحقیر و پیدایش پرشمار عاملهای دیگر در جامعه و فعلپذیر شدن رﮊیم نیز محتاج بوجودآمدن عاملهای بسیار در رﮊیم است. هموطنان عزیز من این دو دسته عوامل و نقد انقلاب ایران را در کتاب انقلاب خواهند یافت.
بدینقرار، فراگیر شدن رابطههایی که قدرت تنظیم میکند و هفتخوان مدارهای بستهای که پدید میآورد، انقلاب را اجتنابناپذیر میکند. باوجوداین، هرگاه هدفهای انقلاب تحقق نیابند، جامعه میتواند به هفتخوان مدارهای بسته بازگردانده شود:
هموطنان عزیزم
5. بدینقرار، انقلاب کاری نیست که به فرمان این و آن انجامپذیرد. پدیدآورنده آن اراده جمعی است. نه تنها جمعی که مردم یک کشورند، بلکه جمعی که جامعه جهانی است. چراکه هر انقلاب، جهان را وارد دوران جدیدی میکند. و چون مرحله اول انقلاب که بیرون آمدن از مدار بسته دولت – ملت است، به انجام میرسد، الف.قدرت و ب. حقوق و اندیشه راهنما و ج. مردم و د. گروهبندیهای سیاسی و ه. دولت در رابطه جدیدی قرار میگیرند:
5.1. هرگاه انقلاب، از آغاز، به یمن جانشین کردن قدرت با حقوق در تنظیم رابطهها انجام گرفته باشد و «پایین» تغییر رابطههای خود با دولت و گروهبندیهای سیاسی را با حقوق تنظیم کند، بدینخاطر که رابطههای اصلی را حقوق تنظیم میکنند، بازسازی دولت استبدادی ناممکن میشود؛
5.2. اما اگر حقوق تنظیم کننده رابطهها نشده باشند و این کار به «بعد از پیروزی انقلاب» وانهاده شده باشد، قدرت تنظیم کننده رابطهها میماند و بازسازی دولت جبار ممکن میشود. باوجود این، تجربه همه انقلابها میگوید که برای بازسازی دولت جبار، حضور عامل خارجی ضرور است. سه کودتا بر ضد جنبش همگانی مردم ایران در طول یک قرن، بدون حضور قدرت خارجی شدنی نبودند. اگر «جنگ نعمت خوانده شد» بدینخاطر بود که فقدان پایگاه اجتماعی میباید با حضور قدرت خارجی جبران میشد. انقلابهای فرانسه و روسیه و... نیز گرفتار مداخله قدرتهای خارجی شدهاند.
5.3. در جریان بازسازی دولت جبار، اندیشهراهنما محکوم به از خود بیگان شدن میگردد (قربانی اول) و حقوق انکار میشوند. بنابراین، در تنظیم رابطههای اصلی – رابطهها در سطح دولت و رابطههای دولت با ملت – بینقش میگردند (قربانی دوم) و مردم بمثابه اکثریت بزرگ شهروندان به هفتخوان مدارهای بسته بازگردانده میشوند (قربانی سوم) و گروهبندیهای سیاسی که در بازسازی دولت جبار شرکت نمیکنند سرکوب میشوند (قربانی چهارم).
5.4. طرفه اینکه قربانیان سرزنش میشوند و قدرتی که انقلاب برای آن بود که دیگر تنظیم کننده رابطهها نباشد، سرزنش نمیشود! چرا؟ زیرا
● حاکمان جدید سود دارند که مردم خویشتن را بخاطر انقلاب کردن سرزنش کنند و هرچه سختتر بهتر. آنان سوددارند مردم مرامی را سرزنش کنند که راهنمای آنها در انقلاب بودهاست. آنان سود دارند مردم اصول راهنمای انقلاب را از یاد ببرند. آنان سود دارند مردم انقلاب را عامل «بیرون آمدن از چاله و افتادن در چاه» باورکنند. آنان سود دارند که مردم به این جبر که قدرت تنظیم کننده رابطهها است و تنظیم کننده دیگری نیست، باور کنند. این آخری را جامعهشناسان و سیاست شناسان و فیلسوفان کارگزار جباران در همه جامعهها تبلیغ میکنند.
● جباران پیشین و امتیازباختگان و گروهبندهای سیاسی نیز که رسیدن به قدرت را هدف میکنند، با جباران پسین در انقلاب ستیزی و انقلاب هراسی، همداستان میشوند و قربانیان مدار و محور شدن قدرت در تنظیم رابطهها را مورد حملههای تبلیغاتی همه روزه قرار میدهند. به ایران امروز بنگرید که چسان کارخانههای تولید انبوه دروغ ایجاد کردهاند. به خود بنگرید و از خود بپرسید: از چهرو، اینسان فعلپذیر شدهاید؟ شما چرا مصرف کنندگان دروغ انبوه شدهاید و بجای روش کردن رهایی از قدرت که مقصر است، با مثلث قدرت پرست، در سرزنش خود و دیگر قربانیان قدرت و قدرتمداری همصدا شدهاید؟ چه وقت میخواهید این عیب مرگ و ویرانیآور را که کار را در نیمه رهاکردن است، در خود درمان کنید؟ چرا به بجای سرزنش، نقد را روش نمیکنید و از خود نمیپرسید:
اگر از تحقیر خود بازایستم و بجای همکار شدن با مثلث زورپرست در تحقیر خود و اثر عظیم خود، انقلاب را رهایی از قدرت، بنابراین، از تحقیر و عقده خودناتوان انگاری و یأس بدانم، تجربه را به نتیجه نمیرسانم؟ اگر خود خویشتن را مسئول بشناسم و رهبر خویشتن بگردانم و رابطه با خود و با یکدیگر را با حقوق تنظیم کنم، آیا خود بدیل خویش نمیشوم؟ تغییر نمیکنم و تغییر نمیدهم؟
تجربه کنید به تجربهکردنش میارزد. تجربه کنید و ببینید که هرگاه بخشی از جامعه نیز به حقوق پنجگانه عمل کند و رابطهها را با این حقوق تنظیم کند، در برقرارکردن و تنظیم رابطهها، قدرت فساد و ویرانی و مرگ گستر، جای به حقوق میسپارد و جامعه باز، باز بدینخاطر که حقوق تنظیم کننده رابطهها میگردند، پدید میآید.
ابوالحسن بنی صدر
21 بهمن 1397
سخن نوروز را بشنویم:
هموطنان عزیزم
ملی شدن صنعت نفت و نوروز را به شما تبریک عرض میکنم و خاطر نشان میکنم که نوروز و روزهائی که صفت تاریخی پیدا میکنند، کاربزرگشان در به روزکردن وجدان تاریخی ملتها خلاصه نمیشود، چرا که این روزها با نسلهایی که از پی یکدیگر میآیند، سخن میگویند. از درسهای بزرگ زندگی سخن میگویند:
1. میتوان در استقلال، در وضعیت نه مسلط و نه زیر سلطه، زیست. این زندگی، ایجاب میکند شهروندان، آزاد باشند. از جمله بدینخاطر است که استقلال از آزادی جدائیناپذیر است؛
2. برای زیستن در استقلال و آزادی، باید که در توحید اجتماعی زیست و توحید اجتماعی نیازمند عدالت بمثابه میزان است. بدینخاطر است که از روزهای نخست زندگی در این سرزمین، عدالت یکی از اصول راهنمای پندار و گفتار و کردار مردم ایران شد و ماند. زندگی بر میزان عدالت اجتماعی، برابری همگان، زن و مرد، این و آن قوم، در حقوق، در توزیع امکانها در سطح جمعیت و در سطح مناطق مختلف کشور، را ایجاب میکرد و ایجاب میکند.
و این برابری، ایجاب میکند مالکیت هر انسان بر حاصل کارش تابع مالکیت او بر کارش باشد. به سخن دیگر، سرمایه در استخدام انسان باشد و نه انسان در استخدام سرمایه؛
3. نوروز و روزهائی که گویای برخاستن، برای تحقق بخشیدن به هدفی هستند، چون جنبش برای ملیکردن صنعت نفت، به رهبری مصدق که، هدف از آن، پایان بخشیدن به سلطه بیگانه و بازیافتن استقلال و آزادی و بازساختن زندگی بر میزان عدالت اجتماعی و رشد بر این میزان بود، بنابر فرمان وجدان ملی،میگویند: مردم یک سرزمین، میتوانند متحد شوند. اما برای متحد شدن، نیاز دارند به پذیرش همگانی یافتن سه خواست .جنبشهای ایرانیان میگویند توحید همگان، در این سه خواست، اتحاد همگان برای تحقق بخشیدن به آنها را ممکن کردهاست:
3.1. بازجستن ویژگیهای ایرانیت، یعنی ویژگیهائی که ادامه حیات ملی در استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، در گرو برخورداری هر ایرانی از آنهااست؛
3.2. از میان برخاستن نابرابریها و تبعیضها از هر نوع تاکه توحید اجتماعی بر میزان عدالت اجتماعی متحقق بگردد. و
3.3. اندیشه راهنمائی دربردارنده دو خواست بالا و یادآوری کننده حقوقی که انسانها دارند و رها نگاهدارنده آنان از روابط قوا و هدایتگر آنها به عمل به حقوق و زیستن در رابطه حق با حق، بنابراین، خاطر نشانکننده خودانگیختگی انسانها به آنها و هشداردهنده به انسانها که آنها وقتی از این خودانگیختگی (استقلال و آزادی عقل) غافل نمیشوند، که در اتصال با خودانگیختگی مطلق، خدا باشند.
آن انقلاب که بزرگتر انقلابها است ایناست:
انسانها! نه تنها بدینخاطر که انسان بدون اندیشه راهنما وجود ندارد، پس شما هم با مرام هستید، بلکه بدینخاطر که بزرگترین داشته هر انسان، اندیشهراهنمای او است، بر شما است که بدان بیشترین بها را بدهید و مطمئن شوید مرام شما از آن شما هست و از آن قدرت نیست. زیرا اگر از آن قدرت شد، راهبر شما به بندگی قدرت میشود. پس هر مرامی که عمل کردن به آن، نیاز به زور داشته باشد و بجای آنکه رابطه قوا را بر نتابد و نسبت به آن زنهار دهد، بنایش بر توجیه روابط قوا و زورگفتن به یکدیگر باشد، آن مرام از خود بیگانهاست. انقلابی که بزرگتر انقلابها است و نوروز و همه روزهائی که، در آنها، مردم توحید میجویند، آن را به یاد ما میآورند، قطع رابطه دینها و مرامهایی که مردم دارند با قدرت است و بیانگر سه خواست بالا شدن آنها، به سخن دیگر، بیان استقلال و آزادی شدن آنها است.
معتادان به بندگی قدرت نمیتوانند «در دین اکراه نیست» را اندر بیابند. از خود بیگانهاند و نمیتوانند دریابند که کار دین تنظیم روابط قوا، بنابراین، توجیه به بندگی قدرت درآمدن انسان، نیست تا که در دین اکراه باشد، کار دین رها کردن انسانها از روابط قوا، به یمن ایجاد رابطه مستقیم میان ذیحقی که هر انسان است با حق مطلق، خدا، و از رهگذر این رابطه، جانشین کردن رابطه قوا با رابطه حق با حق است. آن روز که این تغییر روی داد، نوروز است؛
4. نوروز ترجمان فرهنگ استقلال و آزادی است و بانیان و آموزگاران آن، ایرانیان بودهاند و آموزش آنها این بودهاست: تاریخ، تاریخ امرهای واقع مستمر است. این امرها هستند که محک تمیز تاریخ ساختگی از تاریخ واقعی هستند. چنانکه از زمان ورود مصدق به جنبش مشروطیت تا مرگ او و از مرگ او تا امروز، موضوع تاریخسازی مثلث زورپرست بود و هست. هرگاه قرار بر «تاریخ» بمثابه این و آن شرح گذشته بود، تاریخ ساختگی زورپرستان تاریخ نهضت ملی ایران و مصدق میشد. الا اینکه امرهای واقع مستمر، از جمله فقدان استقلال، فقدان آزادی، بیابان شدن ایران، فقر فزاینده، خشونت فزاینده، آسیبهای اجتماعی، ضد فرهنگ قدرت با شتابی خیرهکنند، فراگیر میشود و برخوردار نبودن ایرانیان از حقوق پنجگانه، در نتیجه، تخریب روزافزون نیروهای محرکه، شفاف گزارش میکنند که تاریخهای دست ساخت زورپرستان، قلابی هستند و تجدد نسبی، دورههای کوتاه نهضت ملی و بهار انقلاب ایران بودهاند.
بدینقرار، ایرانیان که نوروز را ابتکار کردند و آموزگار نوروزی شدند، میدانستند که جانشین این شکل از روابط قوا با شکل دیگری از آن، تجدد نیست. میدانستند که برغم تغییر شکل، امر واقعی که روابط قوا است، استمرار مییابد. میدانستند که حق بدینخاطر که همه مکانی و همه زمانی است، کهنگی نمیپذیرد. همواره نو است و قدرت بمثابه رابطه قوا و ترکیبی که در این رابطه بکار میرود، هر شکل بخود بگیرد، همان کهنه است که بود. پس فریب نمیخوردند و نوروز را جانشین شدن رابطه قوا با رابطه حق با حق میدانستند. انسانهای قدرت باور ،خود در فریب خوردن خویش شرکت کردند و فریب بزرگ را خوردند: فریب بزرگی را خوردند که اینک حیات طبیعت و زندگی انسان و جانداران را تهدید میکند. آن فریب با نگاه داشتن کلمه و تغییر معنای آن، روی داد: مدرنیته، تغییر شکلبندی اجتماعی قدرت محور شد و ماند تا امروز که اسطوره آن دارد میشکند، اگر دیر نشده باشد و انسانیت بتواند حیات خود و طبیعت را از استبداد فراگیر سرمایه سالاری برهد.
بدینقرار، درس بزرگ نوروز ایناست:
4.1. امر واقع مستمر، استمرار ساده آنچه واقع شدهاست، نیست. بلکه آنچه واقع میشود، از حق یا ناحق، برخود میافزاید. چنانکه محتوای دین در ایران امروزنه تنها همان نیست که مردم ایران آن را اندیشه راهنمای انقلاب خود کردند، نه تنها ضد آناست، بلکه در ولایت مطلقه فقیه میان تهی، از خود بیگانه شدهاست. فقری که انسان امروز بدان گرفتار است، همان نیست که انسان یک قرن پیش بدان گرفتار بود. بنابر خاصه بر خود افزائی، فقر برخود افزودهاست و میافزاید. استثمار اکثریت بزرگ جامعه بشری و استثمار طبیعت نیز همان نیستند که یک قرن پیش بودند. بهرهکشی اقلیت در استخدام سرمایهسالاری از اکثریت بزرگ جامعه بشری و طبیعت نیز، برهم افزودهاست و میافزاید. بدینخاطر است که یک درصد به اندازه 99 درصد مردم جهان «ثروت» دارد. پس وقتی جامعه در روابط قوا، بنابر این، سلطه اقلیتی بر اکثریتی، زندگی میکند، روزها نو به نو نمیشوند. وضعیت در پایان هر سال، بدتر از وضعیت در آغاز آن میشود: زندگی در مدار بسته بد و بدتر، زندگی در تخریب روزافزون است. و
4.2. نوروز وقتی تحقق پیدا میکند که با تغییر رابطههای قوا به رابطههای حق باحق، امرهای واقع مستمر بیانگر این رابطهها، از میان بر میخیزند. انقلابی که بدان انسانها نو میشوند و زندگی خویش را نو میکنند، این انقلاب است.
5. تا وقتی که ایرانیان در روابط قوا، زیر و زبر یکدیگر نشده بودند، نظام اجتماعی باز میداشتند. از نیروهای محرکه حیات برخورداربودند و این نیروها را، بر میزان عدالت اجتماعی، در رشد خود و آبادانی طبیعت بکار میانداختند. پس آن دوران که نوروز از آن با ما سخن میگوید، دوران سرسبزی طبیعت ایران و جوانی مردم ایران بود: ایران بیابان نبود، سرسبز بود، ایرانیان پیر نبود ند بلکه جوان بودند.
بدینقرار، نوروز به ما میگوید: اگر ایران بیابان است و جامعه ایرانی، برغم اینکه جوانان بخش بزرگ آن را تشکیل میدهند، شادابی و امید از یاد برده، جوانی نکرده پیر شدهاند، بدین خاطر است که حقوق ذاتی حیات خویش را از یادبردهاند، خودانگیختگی فردی و جمعی را از یادبردهاند، شادی وشور، امید و شکیبائی را از یادبردهاند. بنابراین، خلاقیت را از یاد بردهاند. از اینرو، ایران و ایرانیان گرفتار بیماری مهلکی شدهاند، آن بیماری که استبداد علامت نمایان آناست، یک بیماری فراگیر است. این بیماری قدرت باوری و، بدان، نیروهای محرکه را ترکیب کردن و در روابط قوای فرد با فرد و گروه با گروه بکاربردن، بنابراین، ویران شدن و ویرانکردن است. از بداقبالی، دینها و مرامهای رایج در ایران که کارشان میباید مصون نگاهداشتن مردم از این بیماری باشد، خود توجیه کننده این بیماری و بدین توجیه، عامل تشدید این بیماری هستند. از اینرو است که
6. نوروز که روز بیرون آمدن از تاریکی و ورود در روشنائی بود، با ما، سخن به فریاد میزند تا مگر گوشهای ما آنرا بشنود: ای ایرانیان! چرا از نور میگریزید و در تاریکیها فرو میروید؟ در تاریکی، مرگ به کمین شما نشستهاست. به روشنائی بازگردید.
راستی ایناست که، در ایران امروز، همگان در تاریکی زندگی میکنند. حتی سخن گفتن از روشنائی جرم است و مجازات میشود: دولت در تاریکی است و نه تنها مردم از کار آن خبر ندارند، در درون آن نیز، کسی از کار دیگری خبر ندارد. نه تنها کسی حق ندارد سر از کار دولت درآورد و اگر در این کار شود، دستگیر و مجازات میشود، بلکه اگر هم چون و چرا کند، دستگیر و مجازات میشود. اما تنها دولت در تاریکی نیست، ایران هم در تاریکی بیابان میشود، تبعیضهای جنسی و قومی و دینی و مرامی هم در تاریکی هستند، نابرابریها هم در تاریکی هستند، فسادها از همه نوع نیز در تاریکی هستند، فقر و خشونت هستی سوز نیز در تاریکی هستند، آسیبهای اجتماعی نیز در تاریکی هستند، زندگی روزمره هر ایرانی نیز در تاریکی است. اسلامی که گویا دین دولت و مردم است، در تاریکی است. قدرت آنقدر در توجیه خود بکارش برده و از خود بیگانه اش کرده که، دیگر، دینسالاران نیز نمیدانند چیست. ایران تاریک خانه گشتهاست و قفل سانسورها که قدرتباوری و اعتیاد به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت بر در این تاریک خانه زدهاست، مانع از آن میشود که نور، نور زندگی بخش، دیده شود.
ایرانیان!
نوروز به ما میگوید: قفل سانسورها را بشکنیم و به روشنائیها در آئیم. میگوید: نترسید! نگوئید هرگز نور ندیدهایم و اگر در بروی نور بگشائیم، کور میشویم. این نور، چشمان شما را نه کور که روشبین میکند. این نور، نور استقلال و آزادی است. استقلال و آزادی را نه شعاری که در آینده میتواند تحقق پیدا کند، بلکه دو حقی بشناسید که درجا باید بدانها عمل کنید.
جنبش ملیکردن صنعت نفت و همه دیگر جنبشهای ما ایرانیان، با نوروز همآواز میشوند و به ما میگویند: اگر وجدان همگانی بر استقلال و آزادی حاصل نمیشد و اگر ایرانیان خویشتن را مستقل و آزاد نمیکردند، کجا توانائی تغییرکردن و تغییر دادن را مییافتند و بر میخاستند؟
جنبشهای پیروز به ما میگویند چرا و چگونه پیروزی ممکن گشت. از دست رفتن پیروزی (کودتاهای 28 مرداد و خرداد 60) نیز به ما میگوید چرا پیروزیها را از کف دادهایم و روزهای پیروزی به ما میگویند از دست رفته را میتوانیم بدست آوریم. اگر یادآور توانائی ما نبودند، فراموش میشدند.
آیا اگر ما از جنبشهای همگانی، مشروطیت و ملی کردن صنعت نفت و انقلاب 57 بپرسیم چرا روی دادند و چرا سه تجربه نیمه تمام گشتند، به ما نخواهند گفت که ساختار دولت بس مقاوم است و ساختار نظام اجتماعی از آنهم مقاومتر است و تغییر آنها نیازمند بدیلی استوار و نستوه و نماد استقلال و آزادی و زیستن در استقلال و آزادی است؟ چرا، این واقعیت و حقیقت را به ما میگویند و میگویند:
● فرهنگ استقلال و آزادی فرآوردهِ مستقل و آزاد زیستن یکایک شهروندان است تا که جامعه مدنی بمثابه جمهور مردم بدیل خویش بگردد و نیروهای محرکه ای که تولید میکند را در باز و تحولپذیرکردن نظام اجتماعی بکار برد. اگر کار را در نیمه رها کند، خود عامل تخریب خویش میشود و نیروهای محرکه را در تخریب خود بکار میبرد. استبداد اینسان پدید میآید.
● وقتی قدرت هدف میشود، نه تنها نیاز به تغییرکردن یکایک شهروندان نیست، بلکه آنها باید همان که هستند بمانند تا که «بدیل» قدرتمند و قدرتمدار آنها را تغییر دهد. جامعههائی که خود تغییر نکردند و یک سازمان سیاسی – نظامی «انقلاب» را تصدی کرد، در استبداد ماندند.
و جامعههائی که، در آنها، بدیلی جانبدار برخورداری مردم از حقوق خویش زمامدار شد و برآن شد که ساختار دولت را تغییر دهد، از اینکار ناتوان شد. بدینقرار،
● برای اینکه جنبشی موفق بگردد و روز ایرانیان نوروز بگردد، به درسهای نوروز، خاصه دو درس آن باید عمل کرد: تا رابطه قوا به رابطه حق با حق تغییر نکند، ویرانی بر ویرانی افزوده و مرگ فراگیر میشود. پس، به تغییر رابطههای قوا به رابطههای حق باحق و از میان برخاستن روابط ویرانگر نو روزی واقعیت پیدا می کند. این جنبش نیاز به دو بدیل همآهنگ و تا بخواهی پراستقامت دارد: یکی جامعه مدنی که باید بدیل حقوقمند و حقوقمدار خود بگردد و دیگری بدیلی که برگزیده جامعه مدنی و ترجمان خواستهای سه گانه باشد:
الف. جامعه مدنی، بمثابه جمهور مردم، برای اینکه بتواند به جنبش برخیزد، نیاز به توحید اجتماعی دارد. این توحید که فرآورده عمل به سه خواست تاریخی و عمل به حقوق است، بنفسه، نوکردن زندگی و واقعیت بخشیدن به نوروز است. بدینقرار، مردم ایران باید بدانند کسی به جای آنها حقوق آنها را شناسائی و بدانها عمل نخواهد کرد. زیرا ممکن نیست. پس شناسائی این حقوق و عمل به این حق، بنابراین، بکاربردن قواعد خشونتزدائی، کاری است که این جامعه خود باید بدان برخیزد. آن تغییر که روز ایران را نوروز میکند و نوروزی یا تجدد بمعنای صحیح و دقیق کلمهاست، این تغییر است. این تغییر است که، برای استبداد، در رابطه فرد با فرد و در رابطه گروه با گروه و در رابطه دولت با ملت، کارکردی باقی نمیگذارد. بدین تغییر است که جامعه مدنی بدیلی را شناسائی میکند که به تغییر ساختار بس مقاوم دولت قدرت محور توانا است و آن را بر میگزیند و میپرورد.
ب. درس سه جنبش همگانی ایناست: در انقلاب مشروطیت و در جنبش ملیکردن صنعت نفت و در جنبش 57، بدیل توانا به تغییر ساختار دولت نشد. دچار اختلاف شد زیرا بخشی از آن، جذب ساختار شد. در حقیقت، بخشی از بدیل، قدرت را هدف میشناخت و در پی «تحصیل» آن بود و نمیدانست به بندگی قدرت در میآید. نمیدانست جانشین کردن شکلی از رابطه قوا با شکل دیگری از آن، تحول نیست، کهنگی است که در شکلی دیگر استمرار مییابد. برای مثال، جبهه ملی میباید ساختار دولت را تغییر میداد. از جمله، وابستگی آن به قدرت مسلط بیگانه را قطع کند. دولت را مستقل و ملی یعنی درخدمت ملت بگرداند. بخشی از آن جبهه ملی جذب ساختار شد و با قدرت مسلط همدست شد و کودتای 28 مرداد 1332 را رهبری کرد. بدینقرار، بدیل باید ترکیبی داشته باشد هم شفاف و هم آزموده و هم استوار و نستوه، بنابراین، توانا به تغییر ساختار نظام دولت.
بدینسان، هرگاه هدف زیستن در استقلال و آزادی باشد، هر بدیلی بکار نمیآید. بدیلی بکار میآید که به وسوسه قدرتمداری گرفتار نگردد و جذب ساختار دولت قدرت محور نگردد. متکی جامعه مدنی برخوردار از توحید اجتماعی باشد و این جامعه در تغییر نظام اجتماعی و ساختار نظام دولت، با بدیل همراه و همکار باشد. از اینرو، هرگاه بدیلی که جامعه مدنی است، دستکم، نیروهای محرکه اجتماعی آن، به اندازه کافی تغییر نکرده و مستقل و آزاد نشده باشند، آن جامعه استقامت کافی برای تغییر نظام اجتماعی را نمیجوید و نمیتواند حامی و همکار بدیلی بگردد که مأمور تغییر ساختار دولت کردهاست. این بدیل نیز اگر اراده پولادین فرآوردهِ خودانگیختگی را نداشته باشد و در برابر مقاومت ساختار دولت، دوام نیاورد و حتی افرادی از آن تسلیم ساختار شوند، شکست میخورد. دلیل شکست جنبشهای ما ایرانیان ایناست.
هموطنان!
شما نیک میدانید در چه وضعیتی بسر میبرید. پس زمان، زمان به یأس و غم و تسلیم شدن نیست. از یأس و غم و تسلیم جز تشدید ویرانی و افزوده شدن ویرانی بر ویرانی نمیآید. زمان گوش دادن به سخن نوروز است، زمان گوش دادن به سخن روز ملی شدن صنعت نفت است، زمان گوش دادن به سخن انقلابهای ما ایرانیان است: هرگاه استقلال و آزادی خویش را بازیابیم و به یمن عمل به استقلال و آزادی، جوانی را باز مییابیم، توانائی را بازمییابیم، امید و شادی را بازمییابیم. ایران را باز میسازیم، وطن شهروندان مستقل و آزاد و در رشد بر میزان داد و وداد را باز میسازیم. روز خود و وطن را نوروز میکنیم.
به استقبال این نوروز برویم.
29 اسفند 1396
ابوالحسن بنیصدر
معین فر، دوستی که شاهد و الگو شد و ماند
امروز، سه شنبه، 12 دیماه 1396، صبح هنگام، علیاکبر معینفر، چشم از جهان فرو بست. در پی کودتای 28 مرداد 1332، درسالهای مقاومت، بایکدیگر آشنا شدیم و این آشنائی دوستی شد و دیر پائید. در شمار انگشت شمار شخصیتها بود که بر خط و ربط استقلال و آزادی،استوار ایستاد. چون وزیر نفت شد، سیاست افزایش قیمت نفت و کاهش تولید و حفظ منابع ثروت کشور، برای نسلهای آینده، را به اجرا گذاشت.
در مقام نماینده مجلس، در آن روزهای پرخطر، در مجلسی مرعوب که اکثریت نمایندگانش تقلبی بودند، بهنگام اجرای واپسین مرحله طرح کودتای خزنده بر ضد انقلاب و تجربه دمکراسی و منتخب مردم ایران، با هدف ناممکن کردن برخورداری ایرانیان از حقوق خویش، او بر حق ایستاد و حق گفت. هشداری داد که امروز، امروز که شهرهای ایران در جنبش هستند، نیک باید شنیده شود تا مگر ایران از استبداد، در هر شکل آن،برای همیشه، بیاساید. هشداراو ایناست: اگر امروز به استقامت نایستیم، بنام اسلام، استبدادی بسان استبداد حاکم برکشورهای کمونیست، برقرار میشود که رهائی از آن، بسی مشکلتر از رهائی از استبداد شاه است.
هشدارهائی از این نوع، تا هستی هست، طنین میافکنند و خفتگان و غافلان را به خود میآورند: برخیزید، حقوق خویش را بشناسید و به آنها عمل کنید، وگرنه، گرفتار استبدادی بس خیانت و جنایت و فسادگستر میشوید.
بتن رفت تا بعنوان شاهدی بزید که بر حق شهادت داد و بر حق ایستاد و بر مرگ پیروز شد، چراکه یکی از نمادهای ایستادگی بر حق و اظهار حق در برابر جبار جائر شد. ایستاده برحق به حقالیقین بازگشت.
12 دیماه 1396
ابوالحسن بنیصدر
هموطنان عزیزم
در سی و نهمین سالگرد انقلاب ایران، شما خواست خویش را به تغییر، ابراز میکنید. اما برای اینکه خواست شما، تحقق پذیرد، باید به عمل برخیزید و برای اینکه بتوانید به عمل برخیزید، ضرور است که ذهن خود را از دروغها بیالائید:
1. انقلاب را گناهکار شمردن و بار مسئولیت را بر عهده آن نهادن و مسئول خشونتش خواندن، دروغ است. راست ایناست که وقتی تخریب نیروهای محرکه از اندازه بیرون شد، حیات ملی بخطر میافتد. جامعه به تنی مانند میشود که خون از دست میدهد. انقلاب، حرکتی است که مردم میکنند وقتی تغییر میکنند و خود را به تغییر دادن نظام اجتماعی توانا مییابند. برای آن انقلاب میکنند که نیروهای محرکه تخریب نشوند، یعنی خشونت روی به کاهش بنهد و توحید اجتماعی افزایش سرمایههای اجتماعی و اقتصادی و طبیعی را به حد مطلوب رساند و بکار افتادن این سرمایهها و نیروهای محرکه دیگر، رشد در استقلال و آزادی، بر میزان عدالت اجتماعی میسر گرداند. اگر نه، انقلاب ممکن نمیشود.
انقلاب ایران اصول راهنمای 20 گانهای میداشت و روش آن، جنبش همگانی بود. بر نسل امروز است که خواستهای خود را با آن اصول بسنجد و ببیند، عقبتر است یا جلوتر. براین نسل است که خود را از این عیب که تجربه را در نیمه رهاکردن است، مبری کند و به یمن دستآوردهای تجربه، آن اصول را کامل کند و متحقق کردن آنها را وجه همت خویش بگرداند. بر نسل امروز است که در این امر واقع تأمل کند: هر نوبت که جنبشی همگانی روی میدهد و جنبش کنندگان استقلال و آزادی و جمهوری بمعنای برخورداری جمهور مردم از حقوق پنجگانه را هدف میکنند، زورپرستان دو کار را با هم میکنند، پلشتیهای خود را به انقلاب نسبت دادن و با سلاح دروغ و بهتان و ناسزا به ایستادگان بر اصول راهنمای انقلاب، یورش آوردن. بهوش باشید! هدف زورپرستان، بیزار کردن شما از انقلاب و محروم کردن شما از الگو/بدیل است. چراکه اگر به این دو هدف برسند، انقلاب، تجربهای در نیمه رها شده میگردد و جامعه توانائی بدیل مستقل و آزادگشتن خویش را از دست میدهد و حال و آینده از آن آنان میشود و ویرانی از آن ایران و فقر و خشونتها از آن مردم ایران.
انقلاب ایران چون جنبشی همگانی بود، نیاز به خشونت نداشت. نیاز به خشونتزدائی داشت. بدینخاطر بود که ایرانیان گل در دست گرفتند و به ارتشیان و دیگر نیروهای مسلح، اهداکردند. استعداد دوست داشتن خویش را بکار انداختند وآنان را با خود یارکردند. بدینسان بود که گل بر گلوله پیروز شد. نسل امروز، باید از نسلی که انقلاب را تصدی کرد بپرسد: چه شد که با سقوط رﮊیم شاه، خشونت نه روش اصلی که تنها روش شد؟ پاسخ من به این پرسش ایناست: جمهور مردم چون به حرکت درآیند، خشونت بیمحل میشود. زیرا قلمرو اعمال قدرت دولت استبدادی صفر میشود. خشونت را همواره اقلیتی بکار میبرد که میخواهد، به زور، به قدرت برسد. از اینرو پیش از آن که جنبش همگانی بگردد، گروههائی دست به اعمال خشونتآمیز میزدند. با سقوط رﮊیم شاه، به میزانی که ستونپایههای قدرت تشکیل و اعضای همانگروهها در آنها عضو شدند و ملاتاریا خود را در اقلیت دید و در کار تصرف دولت به زور ، شد و گروههای خشونت طلب دیگر نیز دست بکار تصرف دولت و یا مقاومت خشونت آمیز شدند، خشونت نخست روش اصلی و سپس تنها روش رﮊیم ولایت فقیه شد. طرفه اینکه، با استفاده از سانسوری که به نسلهای بعد از انقلاب تحمیل شد، بکاربرندگان خشونت و کودتاکنندگان آنروز، به این نسلها القاءکردند و میکنند که انقلاب یعنی خشونت و مقصر وضعیت امروز، نه آنها که انقلاب است.نسل امروز هرگاه بخواهد بداند گویندگان امروز این دروغ که «انقلابها همیشه با خشونت همراهند»، کیانند، خواهد دید که اینان همان کودتاچیان بکاربرنده زور برضد انقلاب و جمهوری بودهاند.
حال که نسل امروز خویشتن را نیازمند روی آوردن به جنبش میبیند، هرگاه بخواهد جنبش موفقی را به انجام رساند، باید از خود و از نسلهای پیشین بپرسد: چه کسانی و چگونه انقلاب را که خود قربانی خشونتگرائی شد، تنها مقصر وضعیت امروز گرداندند؟ هرگاه این پرسش را از خود و از نسلهای پیشین بپرسد و بخواهد که پرده سانسور را بدرد، واقعیت را همانسان که روی دادهاست خواهد دید و شناخت. بازسازندگان استبداد را باز خواهد شناخت و در خواهد یافت که هرگاه جامعهای خود هدفی را پی نگیرد که بخاطرش انقلاب میکند و بگذارد، گروههای قدرت پرست بر سر تصرف دولت، خشونت درکار بیاورند، نه تنها هدف او تحقق پیدا نمیکند، بلکه حاکمان جدید سرکوبگر تر از استبدادیان پیشین نیز میشوند.
2. فراوان دوران کنونی را با دوران شاه سابق مقایسه میکنند. طرفه اینکه هر سه رأس مثلث زورپرست، با تمام توان میکوشند میان خود مدار بسته پدیدآورند. اگر رأس حاکم این کار را میکند دلیل دارد و آن ایناست که دولت را در تصرف دارد و کاری که باید بکند و میکند، ایناست که بگوید: اگر من نباشم، دست نشانده ترامپ هم بر شما حاکم نمیشود، بلکه ایران لیبی و یا سوریه میگردد. خاطر او جمع است که شما مردم ایران به جنبش در نمیآئید تا مبادا کشور شما لیبی یا سوریه شود. اما دو رأس دیگر زورپرست از چه رو، وسیله ایجاد مدار بسته میشوند؟ بخاطر شدت نادانی و قدرت پرستی؟ نادانی ،ذاتی قدرتپرستی است اما ترس از منحل شدن، اگر مدار بسته بازگردد، نیز هست.
اینک که شما ایرانیان میبینید جنبش موفق نیاز به بیرون رفتن از مدار بسته بد و بدتر دارد، باید امر واقع بس دیرپائی را بشناسید که فریب از راه قیاس صوری است و، به یمن تمرین روزانه، آن هشیاری را بیابید که فریب شما از راه مقایسه صوری ناممکن گردد. پس به ضرورت باید بدانید مقایسه میان بدی که سبب انقلاب ایران شد با بدتری که وضعیت امروز است، مقایسه صوری است. زیرا سبب غفلت عقلها میشود از این واقعیت که بد ایستا نیست. همانکه هست نمیماند. پویا است. یعنی بدتر و بدترین میشود. این نه انقلاب است که نمیتواند مانع از بدترشدن بد بشود، بلکه این بازسازی استبداد است که سبب میشود، بد بدتر و بدتر بدترین بگردد. نسل انقلاب باید به هشدارها بها میداد و مسئولیت خویش را در جلوگیری از بازسازی استبداد، برعهده میگرفت. نسل امروز نیز باید بداند، در مدار بسته بد و بدتر جنبش موفق ناممکن است. اگر اکثریت افزون بر 90 درصد جامعه خواهان تغییر است اما وارد عمل نمیشود، از جمله، بدینخاطر است که هم از گرفتار بدترشدن میترسد و هم در مدار بسته بد و بدتر جنبش همگانی ناممکن است. از اینرو، با سانسور شدید مانع میشوند مردم ایران بدانند، در بیرون این مدار بسته بد و بدتر، هرچه هست فراخنای بیکران استقلال و آزادی است. انقلاب ایران موفق شد زیرا با همه تلاشی که رﮊیم پیشین کرد، موفق نشد مدار بسته بد و بدتر را (یادآور میشود که دستآویز کودتا برضد حکومت ملی مصدق، این بود که ایران در حال سقوط در دامن روسیه شوروی است. از آن پس نیز رﮊیم شاه، مدعی بود تنها یک بدیل وجود دارد و آنهم حزب توده وابسته به روسیه است. در جریان انقلاب نیز تبلیغ میکرد، و همه روز، که با رفتن رﮊیم، روسها ایران را میبلعند و ایران ایرانستان میشود) ایجاد و مردم ایران را در این خوان – که یکی از هفت خوانی است که جنبش باید از آنها عبور کند -، زندانی بگرداند و جنبش همگانی را بخواباند.
بدینقرار، اگر مثلث زورپرست و ارگانهای تبلیغاتی که در اختیار دارند و نیز ارگانهای تبلیغاتی قدرتهائی که خورد و بردشان در گرو وجود دولتهای استبدادی وابسته است، الگو/بدیل استقلال و آزادی را سانسور میکنند، بخاطر آناست که میدانند هر جنبش موفقی نیاز به مدار باز دارد. نیاز به رها شدن از مدار بسته بد و بدتر و ورود به مدار باز استقلال و آزادی دارد. آنها نیک میدانند که جز مردمی که در مدار بسته گرفتارند، کسی نمیتواند آنها را از آن خارج کند. پس باید مردم را هم در فعلپذیری و ناتوانی و ناامیدی و غم نگاهدارند و هم آنها را سانسور کنند تا نشنوند و ندانند که میتوانند از بیابان سوزان استبداد به سبزه زار استقلال و آزادی درآیند.
3. از دروغهایی که به رواج است، یکی هم ایناست که« مردم میدانستند چه نمیخواهند اما نمیدانستند چه میخواهند.» سازندگان این دروغ خود را لو میدهند. چرا که معلوم میکنند در انقلاب نقش نداشتهاند. اگر نقش میداشتند، به یقین، میدانستند انقلابی با شرکت جمهور مردم، اگر این جمهور نداند چه میخواهد، ناممکن میشود و روی نمیدهد. از اتفاق، از بدیل و قانون اساسی و چگونگی دوران گذار و بیان انقلاب، تنها بیان انقلاب بود که شفاف بود. آنچه سبب شد انقلاب قربانی بگردد، ابهامها بودند. چهار ابهام، مهمترین آنها بودند:
● در ابهام بودن چندی و چونی قانون اساسی. ولو استقرار ولایت جمهور مردم یکی از اصول راهنمای انقلاب بود و پیش نویس قانون اساسی نیز بر این اصل تهیه شد. اما، دست کم، در جریان انقلاب، قانون اساسی که میباید ترجمان اصول راهنمای انقلاب و در بردارنده حقوق میبود، در اختیار مردم کشور قرار نگرفت. اهمیت قرارگرفتن قانون اساسی که به جامعه پیشنهاد میشود، از جمله در ایناست که نسبت به آن وجدان همگانی پدید میآید و به جمهور مردم امکان میدهد فرهنگ استقلال و آزادی بجویند. وقتی اینکار به بعد بازگذاشته شد، قانون اساسی گویای تعادل قوا میشود. چنانکه شد؛
● در ابهام بودن دوران گذار: پاسخ این پرسش که ایران دوران گذار چگونه اداره خواهد شد؟، بر مردم ایران روشن نبود. امروز میدانیم دو طرح وجود میداشتهاند، یکی شفاف و علنی، سازگار با اصول بیستگانه راهنمای انقلاب و دیگری محرمانه. در اولی، مردم، درجا، از حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی برخوردار میشدند و متصدیان دولت در دوران گذار را انتخاب میکردند و در دومی، «رهبر» صاحب اختیار مطلق میشد و شورای انقلاب را او بر میگزید و این شورا مجری اوامر و نواهی او میشدند. ستون پایههای جدید ایجاد میشدند و یکی از آنها که حزب واحد بود، مهار مردم را بر عهده میگرفت. در عمل، این طرح محرمانه که مردم ایران از آن هیچ آگاهی نیافتند به اجرا در آمد. (در باره طرح محرمانه، رجوع کنید به جلد سوم خاطرات دکتر ابراهیم یزدی)
● بدیل تا حدودی شفاف بود. مردم ایران مصدقیها را بدیل میشناختند. در عمل نیز، دوران گذار را گرایشی از آنها تصدی کردند. باوجود این، گرایشی که دوران گذار را تصدی کرد، وظیفه خود را اجرای اصول راهنمای انقلاب نمیدانست. یک قلم، استقلال و آزادی را از یکدیگر جدا و آزادی را بر استقلال مقدم میانگاشت و با لاقیدی نسبت به استقلال، خلائی را پدیدآورد که از جمله با گروگانگیری – طرحی که در امریکا تهیه و در ایران اجرا شد – و به دنبال آن، با محور شدن امریکا در سیاست داخلی و خارجی، پر شد. استبداد وابسته اینسان بازسازی شد.
ابهام بزرگتر اما شخص آقای خمینی و دستیاران روحانی او بودند. سابقه سیاسی آقای خمینی بر مردم ایران معلوم نبود. از جمله موضع او نسبت به کودتای 28 مرداد 1332 و به نهضت ملی ایران و بسا نقش او در آن کودتا، بر کسی معلوم نبود. درک او از قدرت و میزان تعهد او نسبت به اصولی که در برابر جهانیان، همه روز و به تکرار، اعلان میکرد، دانسته نبود. گرچه انسان متعهد درجا باید به عهدها وفا کند و انقلاب را عمل به اصول راهنمای انقلاب بداند و خود به آنها عمل کند و جمهور مردم را به عمل به آن اصول بخواند تا تحول خارج شدن از مدار بسته استبداد و ورود به فراخنای استقلال و آزادی بگردد و انجام بگیرد، گرچه میباید گفتار و کردار مخالف آن اصول درجا نقد میشدند، اما باور به این دروغ که عمل به آن اصول موکول به تغییر رﮊیم است، سبب شد آقای خمینی و دستیاران او به ابتلی و آزمون خوانده نشوند و بعد از سوار شدن بر مرکب قدرت، او بگوید: «از راه مصلحت، در فرانسه، حرفهائی را زدهام و امروز مصحلت میبینیم خلاف آنها را بگویم. »
● کاستی چهارم برنامهای بود که باید اجرا میشد تا که استقلال و آزادی و دیگر اصول راهنمای انقلاب ایران متحقق میگشتند. آن برنامه، مدتها پیش از آغاز انقلاب، تهیه شد. در اجتماعهای ایرانیان به بحث گذاشته شد. در اختیار آقای خمینی نیز قرارگرفت. اما چون بنابر بیرون آوردن ایران از مدار بسته استبداد نبود و مستبدهای جدید میخواستند جانشین مستبدان پیشین بگردند، همه کارکردند که آن برنامه – که کتاب شد و در اختیار مردم نیز قرار گرفت – به اجرا در نیاید. خود نیز جز بازسازی استبدادی زیر عنوان ولایت فقیه، بکاری توانا نبودند. عقل قدرتمدار آنها با تخریب آغاز کرد و بر ابعاد تخریب همچنان میافزاید.
نسل امروز، باید در کاستیهای مهم سه جنبش همگانی که ایرانیان در طول یک قرن به انجام رساندند، بجد بیاندیشد و آنکاستیها را رفع کند. از جمله آن کاستیها، یکی این بود که دشمنان جنبشها، کسانی که جنبش برای خارج کردن کشور از استبداد آنها روی میداد، در جنبشها وارد میشدند، سهل است، در رهبری آنها نیز جا پیدامیکردند و عامل شکست آنها میشدند. پرکردن این کاستی بداناست که استبدادیان، در بدیل، عضویت پیدا نکنند.
ایرانیان!
انقلاب ایران کاستیهای دیگر نیز میداشت که نسل امروز میباید رفع کند تا جنبش او بنای فرهنگ استقلال و آزادی بگردد. نسل امروز باید شجاعت آرمانخواهی بیابد و بنای جمهوری شهروندان را بر وفق حقوق پنجگانه در توانائی خود ببیند. نباید از ایفای نقش معلم فرهنگ استقلال و آزادی، برای جامعه جهانی، بترسد و یا که خود را بدان توانا نپندارد. نسل امروز باید اعتماد به زندگی مستقل و آزاد در جمهوری شهروندان را، حتی در آنهائی هم برانگیزد که در خدمت رﮊیم به سرکوب هر جنبشی میپردازند و یا توجیهکنندگان آن میشوند. نسل امروز باید بداند که از اصول بیستگانه راهنمای انقلاب ایران، یکی هم به عمل در نیامدهاست. بر نسل امروز است که بداند حقوق پنجگانه، در ایران و جهان، به انتظار مردمی است که آنها را بشناسند و بدانها عمل کنند.
وضعیت کشور بیش از آن خطیر است که بتوان در عزم کردن جنبشکردن، درنگ کرد. وطن به ما میگوید، بخاطر من، بیدرنگ به عمل برخیزید حیات ملی خود را نجات دهید و ادامه آن را، به یمن پایان بخشیدن به استبداد، از جمله در رابطه فرد با فرد، به یمن جستن فرهنگ استقلال و آزادی، بنابراین، رشد در استقلال و آزادی، برمیزان عدالت اجتماعی، ممکن گردانید.
20 بهمن 1396
معتمد شما
ابوالحسن بنیصدر
به شما تسلیت عرض می کنم و یادآور می شوم که، در این زمان، ایران ما، زلزله خیز است، سیل خیز است، کم آب است. یعنی طبیعتی برانگیزنده به ابتکار و کوشش دارد و این می تواند فرصتی برای ما باشد اگر خود را تغییر دهنده بدانیم و بخواهیم و استعداد های خود را بکار گیریم.
این بار، زلزله در غرب کشور و در عراق، مرگ و ویرانی ببار آورده است. آنانکه به شما می گویند مجازات خداوند است، دروغ می گویند. خداوند زمین را مسخر انسان گردانده است. پس تقصیر از ما انسان ها است که پایه های زندگی را استوار نمی کنیم. دانش و فن را در بناها که بنا می کنیم، بکار نمی گیریم. آب ها و ذخائر آبی را نیک اداره نمی کنیم. در زندگی اجتماعی، به حقوق خویش عمل نمی کنیم. از این رو است که هر سانحه و فاجعه ای به ما یادآور می شود: اگر توانایی های خود را بکار بگیرید، گرفتار ما نمی شوید. اگر از حقوق خویش غافل نشوید و اجازه ندهید زمامداران مستبد فقر را بر شما و طبیعت شما حاکم کنند، فقر و قهر، ایران را فرا نمی گیرد.
راستی این است که این ما هستیم که باید تغییر کنیم و تغییر دهیم. سانحه های طبیعی قابل پیشگیری هستند و اگر پیشگیری نکنیم، کار روزمرۀ ما، تسلیت گفتن به یکدیگر می شود. بیائید، دست کم، تسلیت را با این یادآوری به خود همراه کنیم: تا تغییر نکنیم و تغییر ندهیم، گرفتار جباران و «قهر طبیعت» می مانیم.
۲۲ آبان ۱۳۹۶
ابوالحسن بنی صدر