تحقیقها و یافته های جدید پیرامون

« اکتبر سورپرایز »

و

« ایران گیت »

 

ترجمه و تنظیم : ابوالحسن بنی صدر

 

تنظبم برای سایت

ازانتشارات انقلاب اسلامی

 

ترجمه این مجموعه

اول بار در روزنامه انقلاب اسلامی

 انتشار یافته است

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چند یاد  ﺁوری

* این تحقیقها، بعد از انتشار گزارش کنگره امریکا پیرامون « اکتبر سورپرایز »، در 10 سال اخیر،  انجام گرفته اند . اغلب ﺁنها توسط روبرت پاری و بعد از انتشار کتابش ، بعمل ﺁمده اند . او به مدارکی که کمیته تحقیق بجای ﺁنکه مستند گزارش خود کند، مخفیشان کرده بود، دست یافته و ﺁنها را مستند تحقیق های جدید کرده است . غیر از ﺁن، مدارک دیگری نیز یافت شده اند . اسرار نا گفته ای گفته شده اند  و  در تحقیق های جدید  انتشار پیدا کرده اند  .

* در این مجموعه ، گفته های دست اندرکاران « ایرانی » نیز  گنجانده شده اند . مقایسه تحقیق ها که در امریکا انجام و انتشار یافته اند با  گفته ها و نوشته های طرفهای « ایرانی » معامله پنهانی یا گروگان گیران ، ﺁدمی را ، از جمله، از این سه  واقعیت ﺁگاه می کند : 1 - بر ایران همچنان ایران گیتی ها حکومت می کنند و اجازه انجام تحقیق و انتشار ﺁن را نمی دهند . و 2 از « فکرهای جمعی جبار » ، یکی اینست که « گذشته گذشته است »  . بنا بر این ، اهمیت بایسته به تحقیق پیرامون تاریخ  داده نمی شود . چرا چنین است ؟ زیرا بنا بر « فکر جمعی جبار » دیگری ، ایرانیان الف خود را مسئول ﺁنچه هستند و ﺁنچه می خواهند بشوند نمی شمارند و ب نمی دانند زمان پیوسته است . گذشته زمان حاضر و زمان ﺁینده است مگر این که تغییر کند .  اما 3 -  از ﺁنجا که، در روابط شخصی قدرت، اطلاعات سلاحی از سلاحهای اصلی است ، برخوردها در سرای قدرت سبب شده اند که گاه اعترافهای مهمی بعمل ﺁیند و سرهائی از پرده بیرون افتند و  تصدیقی شوند بر نتایج تحقیق ها .

* کتاب روبرت پاری در باره « اکتبر سورپرایز » ، نیز بعد از انتشار گزارش کنگره منتشر شده است . در این کتاب، او  به یمن تحقیقی عمیق، مسلم کرده است که هدف اصلی کنگره نه یافتن و تصدیق حقیقت که انکار ﺁن و در صورت امکان بستن پرونده « اکتبر سورپرایز » بوده است . خواننده ای که بخواهد بر حاصل  تحقیق های جدید ﺁگاهی یابد، می باید ترجمه کتاب او را نیز بخواند . ترجمه ای که با توضیحها و نیز گفته ها و نوشته های دیگران همراه گشته و جامعیت جسته است .

* نخستین تحقیق پیرامون « اکتبر سورپرایز » در امریکا، در سال 1982 انجام گرفته است . و واپسین تحقیق ، در سال 2005  انتشار پیدا کرده است . بدین قرار، کسان بسیار ، تحقیق در باره این سازش پنهانی ، را پی گرفته اند . وقتی در انتخابات ریاست جمهوری نوامبر 2004 ،  مقاله ها در باره این یا ﺁن  « اکتبر سورپرایز »  یا مجموعه ای از  « اکتبر سورپرایز »ها انتشار پیدا کردند که ﺁقای بوش ﺁماده کرده بود ، تا بقصد تجدید انتخاب خود، بکار گیرد، بر اهل و خرد و عبرت مبرهن گشت که الف هر گذشته ای تا زمانی که تغییر نکند، نه تنها حال که  ﺁینده است . گذشته را تا تغییر ندهی دست از سرت بر نمی دارد . اگر کنگره حساب مصلحت را از حساب حقیقت جدا نکرده و هدف از تحقیق را یافتن و بیان حقیقت گردانده بود، در انتخابات امریکا ، « مجموعه ای از اکتبر سورپاریز » ها ، بسان سلاحی بران ، بکار نمی رفت . ب -  وقتی برغم تحقیق مستمر پیرامون « اکتبر سورپرایز » ، هنوز، در انتخابات ریاست جمهوری، نه یک که چند « اکتبر سورپرایز » ساخته می شوند و بکار می روند، می توان دریافت چرا شکستن حصار سانسور برابر است با توفیق در از میان برداشتن استبداد حاکم . بدین خاطر، در ایران ، ﺁنها که استقلال و ﺁزادی را هدف کرده اند، افشای حقایق را بر خود واجب شمردند و به یمن جستجوی حقایق و انتشار ﺁنها بود که توانستند ، در امریکا نیز، اهل تحقیق را به تحقیق بر انگیزند . نه تنها خود بی وقفه در باره « اکتبر سورپرایز » و « ایران گیت » تحقیق کرده اند ، بلکه با انتشار کتاب و دهها مقاله و مصاحبه و شرکت در تهیه فیلمهای مستند، هدف خویش را که تغییر گذشته ، از جمله ناممکن کردن  مراجعه به قدرت خارجی برای تصرف دولت و گستردن بساط استبداد ،  پی گرفته اند . لذا،  ج تحقیق پی گیر این هدف را نیز تعقیب می کند که جامعه استبداد زده نسبت به زمان و ﺁزادی و ﺁگاهی ، دیدی را پیدا کند در خور جامعه ای که طالب رشد است .

 

 

 

 

 

 

افتضاحهاى ايران و عراق گيت و « وسوسه جنگ با عراق »؟:

 

توضیح : اين تحقیق را در دو قسمت مى‏خوانيد: در قسمت اول، افشاگريهاى نيويورك تايمز و NBC و در قسمت دوم فريب اطلاعاتى امريكا توسط اسرائيل :

 

 در جنگ عراق با ايران، امريكا به عراق اطلاعات نظامى مى‏داد و در ايام نمايندگى رامسفلد از ريگان در منطقه، از امريكا سلاح ميكروبى به عراق صادر مى‏شد:

 

  نيويورك تايمز (17 اوت 2002)، در گزارش مفصلى، امور زير را فاش مى‏كند:

 * در حكومت ريگان، بنا بر يك برنامه محرمانه، اين حكومت كمكهاى مهمى به عراق، در جنگ با ايران، بعمل آورده‏است. اين كمكها درست زمانى انجام گرفته‏اند كه عراق آماده مى‏شد سلاح شيميائى بر ضد ايران بكار برد. بنا بر قول مقامات نظامى عالى رتبه، امريكا با علم از مجهز بودن عراق به اسلحه شيميائى و قصدش بر بكار بردن اين اسلحه، كمكهاى تعيين كننده را كرده است.

      عراق همان سلاحى را بر ضد ايران بكار مى‏برد كه امروز حكومت بوش، داشتن آن را مجوز جنگ با عراق گردانده‏است.

 * برنامه محرمانه كمك نظامى به عراق در حالى انجام مى‏گرفت كه همكاران طراز اول ريگان، يعنى ژرژ شولتز، وزير امور خارجه، و فرانك كارلوچى، وزير دفاع، و ژنرال كلين پاول، مشاور امنيت ملى، عمل عراق را در استعمال سلاح شيميائى بر ضد ايران، بخصوص بعد از بمباران شيميائى حلبچه، محكوم مى‏كردند!

 * پيش از اين، همگان مى‏دانستند كه حكومت ريگان به اين نتيجه رسيد كه نبايد بگذارد ايران پيروز شود و بر منابع نفتى عظيمى در منطقه اختيار يابد. از اين رو، اطلاعات نظامى يعنى عكسهائى كه توسط قمرهاى مصنوعى از مراكز تجمع قواى ايران و آرايش جنگى اين قوا گرفته مى‏شدند، در اختيار عراق قرار مى‏داد. اما كمكهاى واقعى همچنان در پرده سر باقى بودند.

* اداره اطلاعات وزارت دفاع و نيز سرتيپ بازنشسته لئونارد پروتس كه رئيس اين اداره بوده و برنامه زير نظر او اجرا مى‏شده، حاضر نشدند توضيحى بدهند. كارلوچى، وزير دفاع وقت، مى‏گويد درك من از كمك نظامى كه به عراق داده مى‏شد، اطلاعات جنگى عمومى بود و نه اطلاعات عملياتى. من قطعاً اطلاعى از شركت امريكا در تدارك عمليات جنگى و ضربه‏هاى نظامى ندارم و ترديد دارم اين كارها انجام گرفته باشند. بعد او افزود: من موافق بودم كه عراق نبايد جنگ را ببازد. اما يقيناً اطلاع پيشكى از استعمال اسلحه شيميائى توسط عراق نداشتم.

      اما واقعيت اينست كه افزودن بر 60 افسر اداره اطلاعات وزارت دفاع امريكا، بطور سرى، اطلاعات در باره نقشه‏هاى جنگى ايران و آرايش قواى اين كشور را در اختيار عراق مى‏گذاشتند و هدفهاى بمبارانهاى هوائى را مشخص مى‏كردند.

      عراق نقشه‏هاى جنگى خود را - بدون اينكه سخنى از سلاح شيميائى بميان آورد با صلاح ديد امريكا، تهيه مى‏كرد. با وجود اين، امريكا قطعاً از استعمال اسلحه شيميائى توسط عراق، در مرحله پايانى جنگ، آگاه بود.

 * عربستان سعودى نقش تعيين كننده‏اى در برانگيختن حكومت ريگان به كمك نظامى به عراق ايفا كرده‏است. پرنس بندر بن سلطان، سفير عربستان در امريكا، با صدام حسين ملاقات كرد و آنگاه به مقامات سيا و اداره اطلاعات وزارت دفاع گفت: عراق آماده‏است كمك نظامى امريكا را بپذيرد.

*افسران ارتش امريكا مى‏گويند: در اوائل 1988، براى هدايت عمليات جنگى كه موجب بازپس گرفتن بندر فاو و دسترسى عراق به دريا شد، امريكا ريك فرانكونا، افسر اطلاعاتى، را به محل فرستاد تا در تهيه و اجراى نقشه جنگى، با افسران عراقى همكارى كند.

     يك مقام پيشين اداره اطلاعات وزارت دفاع مى‏گويد: سرهنگ فرانكونا گزارش كرد كه عراق، براى قطعى كردن پيروزى خود، سلاح شيميائى بكار مى‏برد.

 * سيا نيز، جداگانه، عكسهائى را كه قمرها از جبهه‏هاى جنگ مى‏گرفتند، در اختيار عراق قرار مى‏داد.

     سرهنگ بازنشسته والتر لانگ، افسر وقت اداره اطلاعات، مى‏گويد: من نمى‏خواهم در باره اطلاعات محرمانه، سخنى بگويم. با وجود این  می گوید: مقامات اداره اطلاعات و سيا همه كار مى‏كردند كه عراق در جنگ با ايران شكست نخورد. »استعمال گازهاى سمى در ميدانهاى جنگ امرى نبود كه موجب نگرانى عميق بشود، آنچه همكاران ريگان بخاطرش نگران بودند، اين بود كه ايران از منطقه فاو رانده نشود و از آنجا، انقلاب اسلامى خود را به كويت و عربستان سرايت دهد.

 * اما، در شمال عراق، ارتش صدام بر ضد كردها سلاح شيميائى بكار برد. افسران اطلاعاتى امريكا مى‏گويند در آن جبهه، امريكا با ارتش صدام همكارى نكرده‏است. علت نيز آن بود كه در آن منطقه، قواى ايران متمركز نبود و عراق تنها در جبهه‏هاى جنوبى همكارى امريكا را طلب مى‏كرد.

 * افسران مأمور رسيدگى به آسيبهاى جنگى وزارت دفاع امريكا مى‏گويند: عراق سلاح شيميائى را وارد تسليحات خود كرده بود و امريكا نيز از آن آگاه بود و مستشاران نظامى امريكائى با علم بوجود اين سلاح، نقشه‏هاى جنگى را تهيه مى‏كردند و يا در تهيه آنها شركت مى‏كردند. اين در حالى كه ايران از قربانى اين سلاح شدن هزاران تن رنج مى‏برد.

 * يك مقام عالى رتبه پيشين اداره اطلاعات وزارت دفاع امريكا مى‏گويد: در علن محكوم كردن و در خفا، با استعمال آن در ميدانهاى جنگ موافقت كردن، نمونه‏اى از »واقع بينى سياسى« امريكا در جنگ بخاطر منافع خويش است.

      يك مقام ديگر اداره اطلاعات وزارت دفاع مى‏گويد: اگر عراق شكست مى‏خورد، در تمامى منطقه فاجعه ببار مى‏آمد. رژيمهاى كويت و عربستان و كشورهاى ديگر، فرو مى‏پاشيدند.

* ارزيابى افسرانى كه در جنگ عراق با ايران، به ارتش عراق كمك كرده‏اند، نقش امريكا را در پيروزى عراق، تعيين كننده ارزيابى مى‏كنند.

 * شولتز، وزير خارجه وقت، در خاطرات خود، مى‏نويسد: وقتى از تحليل اطلاعاتى آگاه شدم كه در درون حكومت در گردش بود، بهتم زد. بنا بر اين تحليل، ما نبايد روابط خود را به عراق، بخاطر مخالفت با داشتن اسلحه شيميائى، خراب كنيم.

 انقلاب اسلامى: بدين قرار، الف - در دوران ريگان - بوش، امريكا به عراق تنها اطلاعات نظامى نمى‏داده‏است بلكه بطور مستقيم، در طرح و اجراى نقشه‏هاى جنگى شركت مى‏كرده‏است. ب - مى‏دانسته است عراق سلاح شيميائى دارد و نقشه‏هاى جنگى با توجه به استعمال اين سلاح، طراحى مى‏شده‏اند. و ج - برخلاف تصور خمينى، حكومت ريگان و بوش  نه تنها به او آنقدر اسلحه نداد كه در جنگ پيروز شود و »كمر بند شيعه« را بسازد، بلكه همه كار كرده‏است كه ايران شكست بخورد. جام زهر را او از آن رو سرنكشيد كه بر سر گروگانها معامله‏اى محرمانه با ريگان و بوش كرد و آلت فعل آنها در جنگ 8 ساله شد و دو نسل دو كشور و... را قربانى كرد؟

  گزارش تلويزيون   NBC (21 اوت 2002)در باره ديدار رامزفلد با صدام حسين و صدور مواد خطرناك شيميايى و بيولوژيكى‏از آمريكا به عراق. در سند رسمى وزارت خارجه امريكا مربوط به سال 1983، كه بنا بر »قانون آزادى اطلاعات«، در دسترس متقاضى قرار مى‏گيرد، آمده‏است:

   « طارق عزيز، معاون كنونى صدام حسين، به دونالد رامسفلد، وزير دفاع كنونى آمريكا، گفته بود: « او صدام حسين را مردى فكور خواهد يافت كه شفاف تجزيه و تحليل مى كند و از تجربه ها مى آموزد » . اندكى بعد كه رامسفلد در بغداد با صدام حسين ديدار كرد، ضمن تقديم نامه رونالد ريگان به وى،  از اين كه در عراق به سر مى برد ابراز خرسندى نمود.

      با آنكه قسمتهاى بسيارى از سند وزارت امور خارجه در باره مأموريت آن روز رامسفلد حذف شده‏اند، اما قسمتهاى حذف ناشده كه نيز حاكى از آنند كه رامسفلد، از سال 1983 فرستاده ويژه رونالد ريگان در منطقه خاورميانه بوده است. وى توانسته بود تغييرى در سياست آمريكا به نفع حمايت از صدام حسين در مبارزه "مشترك" با بنيادگرايان حاكم بر ايران پديد آورد. موج بنيادگرايى مذكور عراق را نيز در معرض ابتلا و تهديد قرار داده بود.

     NBC از شهادت رسمى يكى از افسران ارشد وابسته به آژانس امنيت ملى ( (NSA، به نام هووارد تايچرز، خبر مى دهد كه در جريان بررسى قضايى پرونده اى مربوط به يك معامله تسليحاتى ادا كرده است: »از سال 1983، ويليام كيسى ، رييس سازمان سيا، شخصاً هدايت تلاش هايى را به عهده گفت كه هدف از آنها حصول اطمينان از تأمين اسلحه، مهمات و خود روهاى لازم براى عراق و غيرممكن كردن شكست اين كشور در جنگ با ايران بود.«

   يك گزارش سناى آمريكا كه در سال 1994 تهيه شده بر همكارى و دخالت فعالانه آمريكا در برنامه توليد سلاح هاى ميكربى عراق دلالت دارد: "از سال 1985 )و شايد هم پيش از اين تاريخ( تا 1989، شركت‏هاى امريكايى، در هماهنگى با مقرارت مربوط به صادرات كه وزارت تجارت كنترل آنها را وضع كرده‏است، انبوهى از مواد بيولوژيك را به عراق صادر كرده‏اند. "

     در اين گزارش، از صدور مواد خطرناك متعددى همچون باسيليوس آنتراكيس مولد بيمارى سياه زخم و يا كلستريديوم بوتولينيم، ميكروارگانيسم مولد قوى ترين سم باكتريايى، ياد شده‏است. در گزارش، همچنان آمده‏است: اين مواد به هنگام صادرات تضيعف نشده بودند تا امكان احياى و بازتوليدآنها، در عراق،  وجود داشته باشد. بعدها و در جريان بازرسى تسليحات عراق، معلوم شد كه ميكروارگانيسم هاى‏به كار گرفته شده در برنامه تسليحات ميكربى عراق با آنچه كه از آمريكا صادر شده بود يكسان بوده‏اند.

     بنا بر گزارش، صادرات سلاح ميكروبى مذكور به عراق تا 28 نوامبر 1989 ادامه بافته است. يعنى پس از پايان جنگ و پس از آگاهى جهانيان از جنگ با اسلحه شيميائى با كردهاى عراق و بكار بردن اين سلاح بر ضد نيروهاى ايران.

 انقلاب اسلامى: در دوره‏اى از جنگ 8 ساله، همان حكومت ريگان و بوش، به ايران اسلحه و اطلاعات نظامى مى‏داد. ماجرا از پرده بيرون افتاد و افتضاح ايران گيت شد. در قسمت دوم، ايران گيت را با فريب اطلاتى امريكا توسط اسرائيل، يكجا مى‏آوريم:

 

 اسرائيل با فريب اطلاعاتى سياست امريكا را در ايران سمت داد - ربط ايران گيت با وضعيت امروز منطقه؟:

 

       ايران، در شمار كشورهائى نبود كه بوش قصد داشته آنها را »محور شر« بخواند. شارون، نخست وزير اسرائيل به واشنگتن مى‏رود و با ارائه اطلاعات قلابى، بوش را بر آن مى‏دارد ايران را سومين كشور عضو « محور شر» بگرداند :

     در پاريس، منابع دواير سرى فرانسه توضيح مى‏دهند چرا پرزيدنت ژرژ بوش، در آخرين لحظه، تصميم گرفت ايران را جزء كشورهائى قرار داد كه »محور شر« خواندشان:

 * كره شمالى را بدين خاطر در شمار آوردند كه اين فكر بوجود نيايد كه امريكا تنها با اسلام و خاورميانه جنگ دارد.

 * ايران جزء محور شر نبود. نخست وزير اسرائيل، آريل شارون شتابان به امريكا رفت و اطلاعاتى را در اختيار بوش گذاشت كه دواير جاسوسى اسرائيل گرد آورده بودند. بنا بر اين اطلاعات، اسامه بن لادن زنده و در ايران و »تحت مراقبت شديد« نيروهاى امنيتى ايران است. از او، در شمال غربى ايران، نزديك مرز عراق، نگهدارى مى‏شود.

     از »افشاگريهاى« ديگر اين اطلاعات، اين بود كه ملا محمد عمر نيز به ايران رفته و خود را به شمال غربى ايران رسانده‏است.

      بنا بر »اطلاعاتى« كه شارون در اختيار بوش مى‏گذارد و اسرائيل در اختيار طرفهاى ارتباط خود در فرانسه قرار مى‏دهد، هردو شخص، بن لادن و ملاعمر، تحت مراقبت افرادى هستند كه آية الله خامنه‏اى مأمور اين كار كرده‏است.

      شارون اين »اطلاعات« را در 29 ژانويه به بوش و همكاران او مى‏دهد و در 30 ژانويه 2002، بوش در گزارش سالانه خود به كنگره، ايران را در كنار كره شمالى و عراق »محور شر« مى‏خواند.

 * اسرائيل سود داشته است ايران در كنار عراق و كره شمالى، »محور شر« خوانده شود. چند ماهى بود روابط ايران با غرب، بخصوص فرانسه و امريكا، رو به گرمى نهاده بود. در واقع ايران يكى از نخستين كشورهائى بود كه ترورهاى 11 سپتامبر را محكوم كرد. ديرتر، امريكا از ايران بخاطر »نقش سازنده‏اش« در كنفرانس بن و در ايجاد دولت جديد افغانستان، ستايش كرد.

      امريكا خود مى‏دانست ايران سودى در ادامه دادن به فعاليتهاى تروريستى كه در سخنرانى بوش آمده‏اند، ندارد. و ايران سالى مشغول اقداماتى بود كه امريكا را پسند مى‏آمدند و زمينه را براى عادى كردن روابط با امريكا آماده مى‏كردند. با وجود اين، بوش ايران را نيز يكى از سه دولت شر خواند. دلائل حكومت اسرائيل در فريب اطلاعاتى امريكا عبارتند از

 - ايران به حزب الله لبنان و برخى از سازمانهاى فلسطينى كمك مى‏كند،

 - ايران در كار توليد اسلحه كشتار جمعى است.

  در 28 اوت، روزنامه واشنگتن پست در گزارشى، به نقل از منابع اطلاعاتى عربى خارج از عربستان كه نمى‏خواهند نام خود يا كشورشان فاش شود، ادعا كرد كه دو نفر كه در هرم القاعده نقش مهمى را داشته‏اند، به همراه دهها جنگجوى ديگر اين سازمان، در هتل‏ها و مهمانخانه هايى در شهرهاى مرزى مشهد و زابل پناه گرفته‏اند. واشنگتن پست اين دو را سيف العادل مصرى كه در فهرست افراد تحت تعقيب اف. بى. آى قرار دارد و محفوظ الوليد تبعه موريتانى معرفى كرد. پنتاگون پيش از اين اعلام كرده بود كه محفوظ الوليد در ماه ژانويه در شهر خوست افغانستان كشته شده است. اين منابع به واشنگتن پست گفته‏اند در حالى كه اسامه بن لادن و ايمن الظواهرى در نقطه‏اى پنهان شده‏اند و محمد عاطف كشته شده است، دو نفرى كه در ايران پناه گرفته‏اند، كنترل عملياتى كميته نظامى القاعده را بدست گرفته‏اند. و اين كميته حملات را هدايت مى‏كند.

  يكروز بعد از  خبر واشنگتن پست، حميد رضا آصفى سخنگوى "وزارت " امور خارجه ايران ادعاى اين روزنامه را غير مستند خواند و رد كرد.

  سخنگوى دولت بوش بعد از درج خبر واشنگتن پست نيز چنين كارى را از طرف ايران غير قابل قبول دانسته است

 انقلاب اسلامى: دليل قوى‏تر اينست كه مدارهاى بسته در سطح منطقه و ميان كشورهاى منطقه و غرب، مساعدترين موقعيت را براى گرايشهاى زورمدار در اسرائيل و ايران و ديگر كشورهاى منطقه، فراهم مى‏آورد. از اين رو، در ايران، گرايش نظير گرايش شارون سخت علاقمند وجود مدارهاى بسته با امريكا و اسرائيل و حتى اروپا است. از اين رو بود كه از اظهارات ژانويه بوش )ايران هم محور شر است( بوجد آمد و از اظهارات ژوئيه بوش )سياست امريكا از خواست و جنبش مردم ايران پيروى مى‏كند(، سخت غضبناك شد.

  در باره ايران گيت نيز واقعيتهاى تازه‏اى از پرده بيرون افتاده‏اند:

* علت  تدارك جنگ در نيكاراگوا، تنها تمايل ساندينيستها به كمونيسم نبود. بلكه الف - اين كشور داراى قوى‏ترين ارتش در امريكاى مركزى مى‏شد و امريكا وجود چنين ارتش قوى و احتمال پيروى از مشى ساندينيستها توسط كشورهاى ديگر منطقه، هراسان بود. با وجود دريافت كمك از شوروى سابق و كوبا، دولتى قد بر مى‏افراشت كه مى‏توانست اثر مستقيم بر بيرون بردن كشورهاى منطقه از سلطه امريكا، بگذارد. و ب - با سرنگون شدن رژيم سوموزا Somoza، دولت جديد با نظم بخشيدن به بودجه دولت و فساد و فقر زدائى، الگوى اقتصادى ديگرى مى‏شد كه مى‏توانست بر كشورهاى امريكاى لاتين اثر جدى بگذارد.

 انقلاب اسلامى: در باره ايران نيز كيسينجر گفت: امريكا تحمل دو ژاپن در آسيا را نمى‏آورد. از اين رو، امريكا موافق نبود تجربه مردم سالارى توأم با موفقيت اقتصادى، ايران را الگوئى براى كشورهاى حوزه بزرگ فرهنگ اسلامى بگردد و انقلاب و اين موفقيتها رژيم‏هاى دست نشاده امريكا را از دستش خارج كنند.

 * ايران در حال جنگ با عراق، در موضع ضعف بود. اين بار، هم بخاطر سازشهاى پنهانى )اكتبر سورپرايز( و هم بخاطر آنكه امريكا نمى‏خواست ناظر شكست ايران باشد، با فروش اسلحه به ايران، موافقت كرد. با فروش اسلحه به سه برابر قيمت، هزينه تسليحاتى »كنتراها« نيز تأمين شد.

* از زمان تحقيقات قاضى مستقل، والش، در باره ايران گيت، دو امر تازه، بر امور شناخته شده، افزوده شده‏اند:

 - در ماجراى ايران - كنترا، كشورهائى از 5 قاره جهان شركت داشته‏اند. به سخن ديگر، فروش اسلحه به ايران )ايران گيتهاى مختلف( حاصل موافقت از قبل با اين فروشها بوده‏است. چنانكه در تهيه پول و اسلحه براى كنتراها نيز كشورهاى امريكاى مركزى و جنوبى، كشورهاى اروپائى و كشورهاى آسيائى )در آسيا، غير از ايران با سه برابر پرداختن پول اسلحه، عربستان و كره جنوبى، از لحاظ دادن پول و اسلحه نقش مهمترى داشته‏اند(.

 - سرهنگ نورث آنطور كه وانمود مى‏شد تنها عمل نمى‏كرده‏است. سه تن، در همكارى با يكديگر، نقش واسط ميان حكومتهاى ريگان - بوش و رژيم خمينى را داشته‏اند: نورث و مك فارلين و پويندكستر. مى‏دانيم كه بوش )پدر( بسيارى از دست اندكاران در افتضاح ايران گيت را بخشيد. تنها يك عضو سيا، بنام توماس كلينس  Clinesبمدت 16 ماه در زندان گذراند.

 انقلاب اسلامى: در ايران، ايران گيتيها همچنان دولت را در قبضه خود دارند.

  اما ربط ايران گيت با وضعيت امروز اينست: بنوشته استراتفور (20 اوت 2002) از 11 سپتامبر بدين سو، حفظ تعادل قوا ميان ايران و عراق ديگر سياستى نيست كه امريكا اجرا مى‏كند. از سالهاى 1970، تا امروز، امريكا گاهى ايران را در برابر عراق و زمانى عراق را در قبال ايران تقويت كرده‏است. با پيروزى انقلاب در ايران، امريكا براى مهار ايران، عراق را تقويت مى‏كرد:

      در 1980، امريكا با دو مسئله جداگانه روبرو بود: يكى مسئله گروگانهاى امريكائى در تهران و اين واقعيت كه امريكا نمى‏توانست آن را با توسل به قوه نظامى حل كند و ديگرى نگرانى امريكا از استفاده شوروى سابق از بى ثباتى ايران و تسلط بر آبهاى خليج فارس.

      از اين رو، امريكا خواهان فروپاشى رژيم خمينى نبود. زيرا خلاء قدرت پديد مى‏آمد كه به آسانى قابل پركردن بود. با وجود اين، امريكا براى حفظ منافع خود، نيازمند آن بود كه انرژى انقلاب ايرانيان گرفته شود.

 انقلاب اسلامى: بدين خاطر بود كه وزير دفاع انگلستان در حكومت تاچر، جنگ و ادامه آن را در سود انگلستان و غرب ارزيابى كرد و اين حكومت، باتفاق حكومتى امريكا و اسرائيل، عامل ايجاد و ادامه جنگ شدند.

      عراق اندك تشويقى مى‏خواست براى اينكه قرار داد 1975 را لغو و جنگ را آغاز كند. بغداد فرصت را مناسب مى‏يافت و امريكا نيز نيازمند مى‏بود. عراق بر اين باور شد كه در اوضاع آشفته ايران، حمله به اين كشور، پيروزى سريعى را عايدش مى‏كند.

       امريكا فكر نمى‏كرد عراق به پيروزى سريعى دست مى‏يابد و اين پيروزى را نيز نمى‏خواست. جنگى را مى‏خواست كه ايران و عراق هردو در آن گرفتار بمانند. تا هم خلاء قدرتى كه شوروى آن را پركند بوجود نيايد و هم امنيت سواحل غربى خليج فارس حفظ شود. يك جنگ وسيع و دير پا فرصتى به امريكا داد كه مواضع خود را در منطقه مستحكم كند و به نو سازى قواى مسلح خويش بپردازد.

       در طول مدت جنگ، امريكا تعادل ميان دو كشور را حفظ مى‏كرد. آن زمان كه عراق دست بالا را داشت و احتمال غلبه‏اش بر ايران مى‏رفت، مسئله كنتراها هم پيش آمد. فروش اسلحه به ايران فرصتى فراهم مى‏آورد تا امريكا، از طريق فروش اسلحه به ايران، پول براى كمك به كنتراها را تدارك كند.

     هدف امريكا اين بود كه الف - جنگ ادامه پيدا كند اما هيچيك از دو طرف جنگ را نبرد. و ب - خاورميانه از نفوذ شوروى در امان بماند. و ج - پاى شوروى به خليج فارس نرسد. جنگ ايران و عراق هرچه طولانى‏تر مى‏شد، براى امريكا بهتر بود. سياستى با اين هدفها را، تا پايان جنگ، ادامه داد. دست روسيه به خليج فارس نرسيد و در خاورميانه نفوذى پيدا نكرد و ايران نتوانست منطقه را بى ثبات كند و امريكا فرصت يافت ظرفيتهاى نظامى خويش را افزايش دهد.

      بديهى است عراق جنگى را كه صدها هزار كشته برجا گذاشت و هزينه چنان سنگين را داشت، براى آن نمى‏كرد كه بر شط العرب دست يابد. آگاهان سياسى مى‏دانستند كه هر يك از دو كشور كه در جنگ پيروز شود، قدرت مسلط بر خليج فارس مى‏شود و مهار عرضه نفت به بازار جهان را بدست مى‏آورد.

       امريكا، براى از بين بردن اين احساس كه از توقعات عراق در خليج فارس، بخاطر دفاع عراق از منافع امريكا، حمايت مى‏كند، هيچ اقدامى نكرد. در واقع، در آخرين ديدار سفير امريكا در كويت با صدام حسين، سفير اين احساس روشن را به صدام داد كه امريكا مانعى براى تحقق توقعات عراق در كويت، نمى‏بيند. از ديد گاه صدام حسين كه بنگريم، مى‏بينيم او مزد جنگ و پيروزى را مى‏خواست و جنگ با ايران را به اميد بدست آوردن مهار نفت خليج فارس كرده بود. امريكا نيز هيچ عملى براى بيرون آوردن صدام از خيالات خوشش، نكرد. تنها، در نهان، به تقويت ايران مى‏پرداخت تا قدرتى پديد آيد و نگذارد صدام به هدف خويش دست يابد.

      نتيجه اين شد كه صدام كويت را تصرف كرد. صدام فكر مى‏كرد امريكا ممانعتى بعمل نخواهد آورد. حال آنكه امريكا نمى‏توانست بگذارد يك كشور مهار نفت خليج فارس را بدست آورد. صدام نيز از اين واقعيت غفلت داشت كه ترس از انقلاب ايران از ميان رفته است و امريكا ديگر نيازى به عراق ندارد و توانائى آن را نيز پيدا كرده‏است كه نيروهاى عظيمى را وارد عمليات كند. صدام مى‏پنداشت بخاطر جنگى طولانى كه بدان منافع امريكا حفظ شده‏است، امريكا بر ضدش وارد جنگ نمى‏شود. اخطارهايش »نمايشى« هستند.

      جنگ شد و صدام شكست خورد. با وجود اين، امريكا حاضر به ويران كردن كامل توان نظامى عراق نبود زيرا از آن بيم داشت كه كشور متلاشى شود.

      حفظ تعادل ميان دو همسايه رقيب، امرى بغايت بغرنج است. مى‏بايد هم اين و هم آن را، به نوبت تضعيف و تقويت كرد. به ترتيبى كه دو كشور ايران و عراق يكديگر را خنثى كنند و امريكا بتواند منافع خود را در منطقه حفظ كند.

       در مقاله تايمز نيز امر تازه‏اى وجود ندارد. همگان مى‏دانند كه امريكا عراق را تشويق كرد به ايران حمله كند. با وجود گروگانگيرى اعضاى سفارت امريكا، برانگيختن رژيم صدام به حمله به ايران، كارى منطقى به نظر ميآمد. و وقتى عراق جنگ را شروع كرد، امريكا اين كشور را متقاعد كرد جنگ را ادامه دهد. به عراق وعده هائى داد كه مى‏دانست هيچگاه به آنها وفا نخواهد كرد. به آن اندازه به عراق كمك مى‏كرد كه جنگ را ادامه دهد. اگر موشكهاى ضد تانك امريكا به ايران راه مى‏جستند، معنى كامل خود را داشت: ادامه جنگ بدون آنكه يكى از دو طرف پيروز شود.

       خوب معلوم بود كه صدام مردى زمخت و خمينى يك مذهبى متعصب هستند. اما اين دو مانع آمريكاانجام آنچه مى‏خواست انجام دهد، نبودند. امريكا سابقه استالين و هيتلر را داشت. به استالين آنقدر اسلحه مى‏داد كه دو قدرت آلمان و روسيه يكديگر را به تحليل ببرند. در مقايسه با صدام، استالين صدها بار بدتر بود. كسى سياست امريكا را در جنگ دوم محكوم نكرد چرا بايد سياستش را در جنگ ايران و عراق، محكوم كرد؟

      بديهى است ايجاد تعادل قوا، خود يك هدف نيست بلكه وسيله‏ايست براى زندگى كه بدون پى آمد نيست: جنگ دوم، جنگ سرد را در پى آورد و جنگ ايران و عراق، جنگ خليج فارس را.

      اما آنچه اينكه جالب توجه است، اينست كه حكومت بوش ديگر نمى‏خواهد سياست حفظ تعادل قوا ميان ايران و عراق را ادامه دهد. دلايل احتمالى رها كردن اين سياست عبارتند از

 1 - امريكا ديگر نگران مسلط شدن يكى از اين كشورها بر خليج فارس نيست. از جمله به اين دليل كه نفت روسيه دارد جانشين مى‏شود؛

 2 - امريكا مى‏پندارد، در پى برانداختن صدام، بسرعت مى‏تواند يك عراق قوى را ايجاد كند؛

 3 - امريكا در كار استقرار قوائى بزرگ در مرزهاى ايران براى مهار اين كشور است. و

 4 - امريكا آنقدر مشغول القاعده و اتصال جستن صدام به اين سازمان است كه حتى بقيمت برهم خوردن تعادل قوا در منطقه، تعقيب القاعده و رژيم صدام را رها نمى‏كند.

 انقلاب اسلامى: اطلاعات و تحليل استراتفور، نه تنها تصديق قول وزير دفاع انگلستان در باب ايجاد جنگ و فراهم آوردن اسباب ادامه آن از طريق رژيمهاى ملاتاريا و صدام است، بلكه واقعيتى را باز مى‏گويند كه چند نوبت، در انقلاب اسلامى، موضوع بحث شده‏است: »تعادل ضعفها«. اما تعادل ضعفها، در همان حال كه گوياى ضعف قدرتى جهانى است - زيرا تنها از راه بر انيگختن دو رژيم استبدادى نيازمند به تخريب دو كشور مى‏تواند منافع خود را حفش كند -، بيانگر نياز استبدادهاى ملاتاريا و صدام به جنگ براى تخريب نيروهاى محركه دو كشور است. بيش از آن نياز كه امريكا به تضعيف متقابل ايران و عراق داشت، اين دو رژيم نياز به تخريب نيروهاى محركه‏اى داشتند و دارند كه با استبدادهاى حاكم بر اين دو كشور ناسازگارند. بنا بر اين، مقصر و مسئول اول مستبدهاى زير سلطه هستند كه براى حفظ استبداد ويرانگر و فساد پرور خود، به قدرت خارجى امكان مى‏دهد آنها را به بازى مرگ مشغول كنند.

      و استراتفور مى‏گويد كه تعادل قوا، در جنگ دوم، جنگ سرد ببار آورد و در جنگ ايران و عراق، جنگ خليج فارس را اما آيا نمى‏داند بشريت بابت جنگ سرد و ملتهاى منطقه بابت جنگ 8 ساله و پى آمدهاى آن، چه بهاى سنگينى را پرداخته است؟ و نمى‏داند كه تعادل قوا روشى براى مرگ است و نه زندگى؟

 

 

 

 روبرت پارى:

 

     برابر گزارش الکساندر هیگ به ریگان ، امريكا و عربستان به صدام، چراغ سبز دادند - التماس غرب و پرداخت 100 ميليارد غرامت؟!:

 

توضیح: اين تحقیق  را در دو قسمت مى‏خوانيد. در قسمت اول، سند مهمى را كه روبرت پارى نقل و توضيح داده‏است و در قسمت دوم، دروغهاى شاخدار هاشمى رفسنجانى را در باره چرائى قبول قطعنامه 598 و توقف جنگ:

 

    روبرت پارى سند محرمانه بس مهمى را فاش مى‏كند كه گزارش وزير خارجه، هيگ، به رئيس جمهورى، ريگان، است: امريكا به صدام « چراغ سبز »  براى حمله به ايران داده‏ بود :

       در تابستان 1980، رئيس جمهورى حيله گر عراق، صدام حسين، شاهد فرصتهائى بود كه درهم برهمى دامن گستر بر حوزه خليج فارس، فراهم مى‏آورد. انقلاب اسلامى ايران شاه و شاهزاده‏هاى عربستان و ديگر رژيمهاى سلطنتى عرب را به وحشت افكنده بود. آنها از آن مى‏ترسيدند كه مردم بر ضد شيوه فاسد زندگيشان قيام كنند. كمك صدام و نيز ايرانيان تبعيدى كه تحت حمايت سيا با رژيم بنيادگراى آية الله روح الله خمينى مبارزه مى‏كردند، بايسته بود. و چون هميشه، قدرتهاى غربى نگران حوزه‏هاى نفتى خاورميانه بودند، صدام، ناگهان، رفيق محبوبى شد.

توضیح : آن زمان ترس از بنيادگرائى خمينى نبود. ترس از موفق شدن تجربه مردم سالارى بود. به قول صدام ( در گفتگو با سفير امريكا )  طوفان انقلاب ايران بود كه پيش مى‏تاخت و رژيمهای دست نشانده و فاسد را تهديد مى‏كرد. آنها خوب مى‏دانستند جنگ موجب تقويت بنيادگراها مى‏شود و نيك مى‏دانستند چرا خمينى و ملاتاريا جنگ را « نعمت »  مى‏خواندند. چنانكه بعد از جنگ نيز رژيمهاى منطقه با رژيم كودتا كه « بنيادگرائى»  ناب شده بود، « روابط دوستانه » بر قرار كرده‏اند و دارند.

     علت آن مجهز كردن ارتش عراق بصورت عالى توسط ارتش روسيه و موقعيت جغرافيائى عراق بود.

     در 5 اوت 1980، سران دولت سعودى، ميزبان صدام در رياض شدند. ديدار او از عربستان، نخستين ديدار رسمى رئيس جمهورى عراق از عربستان بود. بديهى است سعوديها از آن ديدار و پذيرائى در كاخهاى سخت آراسته، انتظارى داشتند و مى‏خواستند برآورده شود. سعوديها عراق را به حمله ايران تشويق مى‏كردند. سعوديها همچنين مى‏گفتند پيامى گوياى مقاصد ژئوپليتيك كارتر، رئيس جمهورى امريكا، از او خطاب به صدام دارند. از او به رياض دعوت كرده‏اند تا اين پيام را به شخص او بدهند.

      در طول تابستان 1980، پرزيدنت كارتر با بحرانهاى خاص خود روبرو بود. ناكامى او در آزاد كردن 52 گروگان حيات سياسى او را تهديد مى‏كرد. همانطور كه در خاطرات خود، »وفاى به عهد«، نوشته است، »نتيجه انتخابات نيز بستگى به آزادى آنها پيدا كرده بود«. همانطور كه او خود، نزديك به 10 سال ديرتر، در نامه‏اى به روزنامه نگارى، باز گفته است، رئيس جمهورى )كارتر( اعلان خطرى دريافت كرد حاكى از آن كه جمهوريخواهها مجارى تماس با ايران، بر سر گروگانها، بوجود آورده‏اند.

     بدينسان، اين تحريكها كه از چند سو بعمل مى‏آمدند تاريخ را از 1980 تا امروز، شكل داده‏اند، نا روشن هستند. هجوم به ايران در سپتامبر 1980، كه جنگ خونين 8 ساله‏اى را به دنبال آورد، بنا بر معتبرترين برآوردها، يك ميليون كشته بر جاى گذاشت. جنگ ميلياردها دلار سود عايد تاجران اسلحه و يك رشته افتضاحها ببار آورد.

     در 1986 - 7، افتضاح ايران - كنترا پرده از كار برخى از مقامات دروغ زن برگرفت. اما تحقيقاتى كه توسط كميته‏هاى تحقيق، مركب از اعضاى دو حزب دموكرات و جمهوريخواه بعمل آمدند، بار تقصيرها را عمده بر دوش سرهنگ اليويه نورث و چند صاحب مقامهاى مادون و »خودسر« گذاشتند. تحقيقات بعدى پيرامون عراق گيت و حمايت محرمانه امريكا از صدام حسين نيز بى نتيجه پايان يافتند. ميلياردها دلار پول از طريق بانك اعتبار و بازرگانى بين المللى (BCCI)، برده و خورده شدند بى آنكه حسابها از مه غليظ بيرون آيند. و نيز مسلم شد كه سيا و كنتراها به قاچاق مواد مخدر آلوده‏اند.

      ماجراى اكتبر سورپرايز و ظن پرزيدنت كارتر به مداخله جمهوريخواهها در بحران گروگانگيرى، در 1980، نيز سرنوشت مشابهى يافت. يك كميته ويژه، در 1993، به اين نتيجه رسيد »مدرك معتبرى« مؤيد وقوع اكتبر سورپرايز، بدست نيامد.

 

 « نكات در خور گزارش » از آلكساندر هيگ:

      اما، من به مدارك آن تحقيق دسترسى پيدا كردم. از جمله گزارشهائى كه مهر »سرى« و »فوق سرى« داشتند. اين مدارك از قرار، بطور اتفاقى، در اطاقى بر جا مانده بودند كه مدارك در آن نگاهدارى مى‏شدند. اين گزارشها بيشتر از آنچه  كارتر در 1980 شنيده بود، و بيشتر از آنچه كميته در گزارش خود آورده‏بود، در برداشتند.

       اما غير از آنچه كمتيه تحقيق درباره اكتر سورپرايز مخفى كرد و نگفت، گزارشها پرده از استراتژى ديپلماسى پنهان پرزيدنت ريگان، پنهان از كنگره و مردم امريكا، بر مى‏دارند. يكى از اين مدارك، دو صفحه است. عنوان آن »نكات درخور گفتگو« است و آلكساندر هيگ، وزير امور خارجه امريكا، آن را براى توجيه ريگان، رئيس جمهورى، تهيه كرده‏است. مهر »فوق سرى / حساس« را دارد. سند سفر اول هيگ به خاورميانه را در آوريل 1981، حكايت مى‏كند.

     در گزارش، هيگ مى‏نويسد او تحت تأثير « مجموعه اطلاعات » ( پيرامون نقش امريكا و اسرائيل در فروش اسلحه )  قرار گرفته است. هردو، انورالسادات، رئيس جمهورى مصر و ملك فهد، پادشاه عربستان توضيح مى‏دادند كه ايران قطعات يدكى تجهيزات نظامى ساخت امريكا را از راه اسرائيل دريافت مى‏كند«. اين امر بسا براى پرزيدنت ريگان كمتر مايه تعجب بوده‏است. چرا كه واسطه‏هاى او ، با همكارى اسرائيل، در قفاى پرزيدنت كارتر، قرار تحويل اسلحه به ايران، ( در ازاى به تأخير انداختن آزادى گروگانها )  را داده بودند.

     اما آلسكاندر هيگ  در پى تصديق بالا، تصديق بهت آور ديگرى را مى‏آورد: »ونيز بجاست تأييد كنم كه پرزيدنت كارتر، از طريق شاهزاده فهد، به عراقيها براى جنگ با ايران، چراغ سبز داده بود«. به سخن ديگر، بنا بر اطلاعى كه هيگ يافته بود، پادشاه سعودى، فهد (اينك پادشاه عربستان)، پرزيدنت كارتر، از قرار، به اميد دست قوى پيدا كردن امريكا در خاورميانه و بر اثر يأس از فشار به ايران و آزاد كردن گروگانها از راه گفتگو، چاره را در برانگيختن صدام به حمله به ايران ديده‏است. اگر راست باشد، جيمى كارتر صلح طلب جنگ بر انگيخته‏است.

      گزارشى كه هيگ نوشته است حاوى جزئياتى در باره « چراغ سبز »است. هيگ تقاضاى مرا براى مصاحبه در باره گزارش خود، نپذيرفت. با وجود اين، گزارش نخستين سند تأييد كننده باور ديرگاه ايران است. بنا بر اين باور، امريكا پشتيبان عراق در حمله به ايران بوده‏است.

      در 1980، پرزيدنت كارتر، اتهاماتى را كه ايران به امريكا وارد مى‏كرد، « آشكارا دروغ » خواند. در خاطراتش، در ضمن گزارش ابتكار صادق طباطبائى، منسوب خمينى، در اواسط سپتامبر، گفتگو در باب گروگانها،  او اشاره‏اى كوتاه به هجوم عراق به ايران كرده‏است: « گفتگوهاى ( در آلمان ) بسيار تشويق‏آميز بودند. از قضا، عراق تاريخ ورود ( طباطبائى ) به ايران، 22 سپتامبر، را براى هجوم به ايران و بمباران فرودگاه تهران، انتخاب كرد. ايرانيها مرا متهم كردند كه نقشه ريز و پشتيبان حمله به ايران بوده‏ام ».

          حمله عراق به ايران ،ايران را سخت نيازمند قطعات يدكى براى هواپيماهاى نظامى و نيز تجهيزات نيروى زمينى خود كرد. اما حكومت كارتر همچنان خواستار آزاد شدن گروگانها پيش از تحويل تجهيزات نظامى به ايران بود. اما بنا بر مدارك كميسيون نيروهاى مسلح كنگره كه من در اطاق مدارك يافت، جمهوريخواهها با تحويل اسلحه به ايران موافق‏تر بوده‏اند.

      نوارها كه اف بى آى، محرمانه، مكالمه‏ها را بر آنها ضبط كرده‏است، فاش مى‏سازند كه بانكدار ايرانى، همان سيروس هاشمى، كه فرض بر اين بود به پرزيدنت كارتر در گفتگوها بر سر گروگانها كمك مى‏كند، دستيار جمهوريخواهها در فروشهاى اسلحه و نقل و انتقال قيمتهاى آنها ، در اواخر 1980 بوده‏است. برادر ارشد سيروس، جمشيد هاشمى شهادت داد كه فروشهاى اسلحه به ايران، از راه اسرائيل، حاصل ديدارهاى محرمانه در مادريد، ميان مدير تبليغات انتخاباتى ريگان و بوش، ويليام ج. كيسى با روحانى ايرانى راديكال، مهدى كروبى بوده‏است.

      بهر دليل، تا روز انتخابات رياست جمهورى 1980، كارتر نتوانست گروگانها را آزاد كند و بر اثر آن، رونالد ريگان برنده انتخابات شد.

 

 مجراى خصوصى:

     دقايقى بعد از انجام مراسم سوگند توسط ريگان، در 20 ژانويه 1981، سرانجام، گروگانها آزاد شدند. در هفته‏هاى پس از آن، همزمان با سفر آلكساندر هيگ به خاورميانه براى ديدار با ديدار و شور با مقامات عالى كشورهاى منطقه، حكومت امريكا جديد مجارى محرمانه را براى ارتباط با قدرتهاى خاورميانه برقرار كرد. ژنرال چهار ستاره سفيد موى با سران دولتهاى متحد عراق، مصر و عربستان، و نيز اسرائيل، ديدار كرد. اسرائيل همچنان به حمايت ايران، بمثابه قوه تعديل كننده عراق و عربستان، ادامه مى‏داد.

      در 8 آوريل 1981، هيگ ديدار خويش را از خاورميانه، با ديدار از عربستان، به پايان برد. اظهاريه‏اى صادر كرد و در آن، از «كوششهاى براى ساختن دنياى بهتر و خردمندى رهبران سعودى » ستايش كرد. او اعلام كرد كه « در اين سفر، بنيادى نهاده شد براى تقويت روابط عربستان و امريكا ».

     پس از مراجعت هيگ به واشنگتن، او گزارش فوق سرى خود را زير عنوان « نكات در خور توجه و گفتگو » براى پرزيدنت ريگان نوشت و او را از موافقتهاى كه در ديدارهاى خصوصى، در عربستان و مصر و اسرائيل، بعمل آورده بود، آگاه كرد.

      هيگ به پرزيدنت ريگان توضيح داد: « همانطور كه پيش از سفرم به خاورميانه، گفتگو كرديم، من به پرزيدنت سادات و  نخست وزير (اسرائيل )، مناخيم بگين و فهد، وليعهد عربستان، پيشنهاد كردم كه ما مجراى خصوصى براى گفتگو و تصميم در باره امورى بوجود آوريم كه نسبت به آنها حساس هستيم. هر سه آنها از پيشنهادم استقبال كردند و خواستار ملاقاتهاى زود هنگام شدند ».

     بمحض مراجعت، هيگ گزارش را نوشت و مشاور خود، روبرت « بود » مك فارلين Robert "Bud" McFarline را روانه قاهره و رياض كرد تا مجارى خصوصى را بوجود آورد. هيگ نوشته‏است: « او ديدارهاى بسيار سودمندى با سادات وفهد بعمل آورده‏است. در واقع، سادات ،اد موسكى، ( وزير امور خارجه كارتر ) را يك ساعت و نيم منتظر گذاشت تا او را بحضور پذيرد حال آنكه سادات مدت ديدار با مك فارلين را طولانى كرد » .

      اين ديدارها با فهد و سادات و بگين، سه كشور را سه سنگ پايه سياست محرمانه حكومت ريگان در منطقه، گرداند: سعوديها بمثابه خزانه دار و اسرائيليها بمثابه واسطه و مصريها بمثابه منبع تسليحات ساخت روسيه.

      و نيز، پرزيدنت كارتر واسطه صلحى تاريخى ميان مصر و اسرائيل شد. سادات و بگين و فهد، هر سه، علائم ضعف امريكا، بخصوص ناتوانيش در حمايت از شاه ايران از سقوط در 1979، اعلان خطر تلقى كردند. گزارش هيگ بر اينست كه رفتن كارتر از رياست جمهورى اعتماد به قدرت امريكا را باز گردانده است:

     « روشن است كه سياستهاى محكم شما در قبال شورويها، اعتماد سعوديها را باز ساخته و اعتماد مصريها به رهبرى امريكا را جلب كرده‏است. هر دو، )فهد و سادات( در حمايت از سياست خارجى امريكا، بيشتر از هر زمان ديگر، آمادگى ابراز كردند » .

      هيگ گفت: « پيشنهاد كرد ستادهاى نيروى مداخله سريع، از جمله حضور تمام وقت افراد نظامى امريكا، در مصر باشند«. سادات استراتژى خود را مبنى بر حمله به ليبى بقصد پايان بخشيدن به مداخله قذافى در چاد، ابراز كرد. صادقانه، من بر اين باورم كه سادات به آسانى در هر زمينه، آماده‏است پا از اندازه بيرون گذارد و من بايد سعى كنم بلند پروازيهاى او را تعديل كنم ».

 توضیح : بدينسان، قدرت سلطه گر، از زير سلطه است. اين زير سلطه است كه نياز به تكيه گاه خارجى پيدا مى‏كند و غيرتى بيشتر از خود او، به او و قدر قدرتى او ابراز مى‏كند.

 

 منزلت ويژه، پول و اسلحه:

     هيگ گزارش كرده‏است كه شاهزاده فهد ( وليعهد آن روز ) « هيجان بسيار نسبت به سياست خارجى پرزيدنت ريگان بروز مى‏داد ». هيگ نوشته‏است : « فهد پذيرفته است   على الاصل، بهاى فروش اسلحه به پاكستان و ديگر دولتهاى منطقه را بپردازد. و نيز، رهبر عربستان وعده داده است  در كمك به اقتصاد امريكا كشور او كه ثروت نفتى عظيم دارد، نگذارد توليد نفت كاهش بپذيرد » .

توضیح : يكبار ديگر، اين دولت زير سلطه است كه نياز بيشتر به قدرت مسلط دارد و بيشتر از آنچه سلطه گر مى‏خواهد، در اختيارش مى‏گذارد. بدين سان، نه تنها اطلاعى كه بنى‏صدر، خواه در مقام رياست جمهورى و چه بعد از كودتا، به استمرار باز مى‏گفت، واقعيت داشته‏است: جنگ به تشويق امريكا + گرايش ملاتاريا به استبداد و خيانت و جنايت و فساد را روش كردن، رژيمهاى نفتى را از آمريت انقلاب ايران بدر برد و آنها، « براى كمك به اقتصاد امريكا » توليد نفت را بالا بردند و ضد ضربه نفتى يا سقوط قيمت نفت را ممكن ساختند.

     گزارش دو صفحه‏اى آلكساندر هيگ، نخستين وزير خارجه ريگان درسى مى‏آموزد كه بسيار كتابها چون اين گزارش نمى‏توانند آموخت. اگر ايران اين درس را بياموزند و نگذارند استبداد بر آنها حاكم شود و قدرت خارجى را محور سياست داخلى و خارجى كشور بگرداند.

       هيگ ادامه داده‏است: « اين مجراها كه در همآهنگ كردن سياستهاى عربستان و مصر بسا سخت مفيد مى‏شوند. هر دو مرد ( سادات و فهد )  « منزلت ويژه‏اى »  را كه شما ( ريگان ) براى آنها قدئل شده‏ايد، قدر مى‏شناسند و هردو محرمانه بودن را ارج مى‏نهند. من قصد دارم، باتفاق كاپ واينبرگر، ( وزير دفاع)، و بيل كيسى ( رئيس سيا ) كار را پى بگيرم... پيام بزرگ‏تر اين مبادله آراء و توافقها اينست كه سياستهاى شما صحيح هستند و حمايت گرم رهبران خارجى مهم را بر انگيخته‏اند » .

      در سالهاى بعد از آن، حكومت ريگان از « منزلت ويژه » اى كه براى دولتهاى سه كشور ( اسرائيل و مصر و عربستان) قائل شده بود، در گريختن از قيدهاى كه قانون اساسى براى قوه مجريه و مقامهائى مقرر كرده‏است كه مى‏توانستند جنگ براه اندازند، استفاده مى‏كرد. محرمانه، حكومت ريگان، با جنگ ايران و عراق، بازى مى‏كرد. گاه اين و گاه آن را حمايت مى‏كرد: كمك به ايرانيها با دادن موشكها و قطعات يدكى و حمايت از عراقيها با دادن اطلاعات و فروشهاى غير مستقيم اسلحه.

     وقتى در 18 ژوئيه 1981، شورويها هواپيماى آرژانتينى را ساقط كردند كه از اسرائيل به ايران تجهيزات نظامى مى‏برد، وزارت خارجه امريكا آن را ديد و رازدارى را ارج نهاد. در آن تاريخ، وزارتخارجه منكر اطلاع از فروش اسلحه توسط اسرائيل به ايران شد. اما ديرتر، در مصاحبه‏اى،  نيكلاوليوتس Nicholas Veliotes، معاون وزارتخارجه، گفت: « بعد از گفتگوها با صاحبان مقامهاى بالا، براى من روشن بود كه در حقيقت، ما موافقت كرده بوديم كه اسرائيل برخى از تجهيزات ساخت امريكا را به ايران بفروشد » .

       بنا بر قول هوارد تيچر Teicher، عضو سوگند خورده شوراى امنيت ملى، حكومت ريگان فهرست محرمانه‏اى از قطعات يدكى اسلحه روسى و نيز اسلحه را به حكومت سادات داد تا كه آن حكومت اين قطعات را در اختيار امريكا بگذارد. حكومت ريگان برخى از اين اسلحه و قطعات يدكى را به عراق داد و نيز بمبهاى ويرانگرى را به عراق فروخت كه نيروى هوائى صدام بر سر قواى ايران فرو مى‏ريخت.

      در 1984 كه كنگره از دادن اجازه به سيا براى ادامه كمك رسانى به كنتراهاى شورشى نيكاراگوا، خوددارى كرد، پرزيدنت ريگان بارديگر « منزلت ويژه » را وسيله كار كرد. او از سعوديها خواست براى تأمين هزينه‏هاى جنگى، به كنتراهاى نيكاراگوا، پول بدهد. در پى معامله بر سر گروگانهاى ( امريكائى در لبنان )، اجازه فروش محرمانه اسلحه به ايران را داد. منافع حاصل از اين فروش، از طريق عمليات اطلاعاتى بيرون از مهار كنگره، در اختيار كنتراها قرار مى‏گرفت. اين كار محاسبه شده را، مثل كارهاى ديگر، ديوارهائى از « انكار » و دروغها مى‏پوشاند.

       در افتضاح ايران كنترا، برخى از اين دروغها بر ملاء شدند. اما حكومت ريگان ديوارهاى سنگى جديدى از دروغ ساخت كه هيچگاه شكافته نشدند. جمهوريخواهها ، با غرور ،  دم از «  اسناد سرى‏» که  نبايد فاش شوند زدند و  مانع از دسترسى به اسناد محرمانه شدند و دموكراتها رگ ايستادگى و مبارزه براى آنكه حقيقت از پرده بيرون افتد را نيافتند.

   

 ماكياول را بخوانيد!:

      چند سال پيش، وقتى من با هيگ مصاحبه كردم، از او پرسيدم: آيا او از اينكه دروغ و فريب روش كار بازيگران صحنه سياست بين المللى شده بود، آشفته خاطر نبود؟ او در حالى كه دستش را تكان مى‏داد، پاسخ داد: « اوه، اوه اوه، اوه، نه. بخاطر اينگونه چيزها؟ نه. بيا. مسيح! خدا! مى‏دانيد شما بهتر است برويد ماكياول و يا كس ديگرى چون او را بخوانيد. زيرا من فكر مى‏كنم شما در دنياى رويائى زندگى مى‏كنيد ». اشخاص كارهائى را مى‏كنند كه منافع ملى آنها به آنها تكليف مى‏كند انجام دهند. و اگر اين تكليف ايجاب كرد به ملتى دروغ بگوئى كه دوست است، از خلال دندان دروغ مى‏گوئی » .

     اما بعضى اوقات، بازى پى آمدهاى غير منتظره مى‏يابد. در 1990، يك دهه بعد از هجوم عراق به ايران، صدام حسينى دلخور و خشمگين از شيخهائى كه او را به جنگ با ايران برانگيخته بودند، انتظار جبران داشت. صدام بخصوص نسبت به شيخ كويت خشمگين بود. مايه خشم هم ندادن اعتبار بيشتر و هم انجام عمليات حفارى نفت در زمينهاى نفتى عراق، بود. يكبار ديگر، صدام چشم به علامتى دوخت كه امريكا مى‏بايد مى‏داد. حالا، بوش رئيس جمهورى بود.

      وقتى صدام روياروئى كه با كويت پيدا كرده‏است را براى سفير امريكا در عراق، آپريل گلاسپى April Glaspie، توضيح داد، پاسخى مبهم شنيد. واكنشى را شنيد كه »چراغ سبز« ديگرى از سوى امريكا تلقى كرد. 8 روز بعد، قواى خود را به تصرف كويت گمارد. تصرفى كه براى پايان دادن به آن، امريكا مى‏بايد قشونى 500 هزار نفرى را روانه جنگ مى‏كرد و هزاران تن مى‏بايد كشته مى‏شدند.

توضیح : بدين قرار، 1 - جنگ نعمت بوده‏است براى حكومتهاى امريكا و انگليس و اسرائيل و مصر و عربستان و شيوخ نفتى. و 2 - هدفهائى كه اين حكومتها از رهگذر طولانى كردن جنگ تعقيب مى‏كرده‏اند، همانها هستند كه در هشدار 22 خرداد 1360 و در خيانت به اميد، شمارش شده‏اند و 3 - مجارى محرمانه و سازشهاى پنهانى كه افتضاحهاى اكتبر سورپرايز و ايران گيت را ببار آوردند، حافظ « منافع »  حاكمان و موجد « زيانهاى »  مردم كشورهائى هستند كه حكومتها، با استفاده از اينگونه مجارى، سازشهاى پنهانى مى‏كنند. از اين رو، از مجارى علنى ممكن نيست، سياستى موافق روشى كه ماكياول مى‏آموزد،  را در پيش گرفت. و 4 - سندى كه پارى آن را انتشار داده‏است، همان واقعيت را باز مى‏گويد كه سندهاى ديگر مى‏گفتند: جنگ پى آمد مستقيم گروگانگيرى بود. آنها كه وسيله گروگانگيرى شدند و امروز، بجاى اعتراف به خطا و پوزش، بهاى آن را قابل قبول تبليغ مى‏كنند، مى‏بايد بدانند كه فرصت پوزش را از دست مى‏دهند و بار مسئوليتى چنين سنگين را بردوش نگاه مى‏دارند. و 5 - در خور يادآورى است كه بنا بر اعتراف شخص آلكساندر هيگ، از همين نوع مجارى محرمانه، با خامنه‏اى و هاشمى رفسنجانى داشته است. واسطه با هاشمى رفسنجانى محسن رفيق دوست و واسطه با خامنه‏اى، برادر او، هادى خامنه‏اى بوده‏اند. و...

      و سندى كه پارى انتشار داده‏است، به روشنى تمام، امر مهم‏ترى را بر خواننده آشكار مى‏كند: در رابطه سلطه گر - زير سلطه، زير سلطه نقش بازيچه را پيدا مى‏كنند. اين نقش را روابط قدرت به آنها مى‏دهد و آنها، داوطلبانه و مشتاقانه، اين نقش را برعهده مى‏گيرند.

     عقل زورمدار هاشمى رفسنجانى غافل است از واقعيت مهمى كه دروغ او آشكار مى‏كند و در ﺁفتاب سندی که پاری منتشر کرده است ، اندازه وارونه سازی حقیقت از سوی این ایران گیتی ، ﺁشکاری کامل می یابد:

 

 

 هاشمى رفسنجانى: بخاطر دريوزگى و التماس غرب بود كه ايران قطعنامه 598 را پذيرفت و عراق مجبور به پرداخت 100 ميليارد دلار خسارت شد!؟:

 

     بگزارش ايسنا (28 شهريور 1382)، هاشمى رفسنجانى، در « كنگره بزرگداشت 1600 شهيد سبزوار »  گفته است:

       « امروز نيز مانند اوايل انقلاب شمشيرهاى دشمنان تيز شده و در داخل نيز عده‏اى گستاخ‏تر شده‏اند و در خارج نيز به اختلافات داخلى دامن مى‏زنند. ولى بايد بدانند اشتباه مى‏كنند. چرا كه ايران هزار بار از آن زمان نيرومندتر شده است.

      دشمنان ايران در برابر كشورى هستند كه ديروز در تهيه باروت و مواد منفجره مشكل داشت ولى امروز از موشك‏هاى دوربرد آن مى‏ترسند و خيلى احمقانه است كه يك چنين كشورى را تهديد كنند.

         آمريكا آمد تا ما را محاصره كند ولى خودش را محاصره كرد و حتى امروز در ميان پادگان‏هاى نظامى و زره پوش‏ها و تانك‏ها نيز در عراق امنيت ندارد و حتى در گرماى سرسام‏آور آن‏جا هميشه بايد لباس‏هاى ضدگلوله به تن داشته باشند.

    خيال خام آمريكايى‏ها مانند خيال خام صدام در جنگ است كه امروز زنده به گور شده است.

    خيال خام آشوب داخلى هم هوا شد. آمريكا مى‏خواست به كمك تبليغات و ده‏ها تلويزيون و به بهانه خصوصى كردن دانشگاه‏ها آشوب درست كند و فقط چند نفر اراذل و اوباش فريب خورده خاص در گوشه و كنار فريب خوردند و فقط بخشى از نيروى انتظامى جهت مقابله با آنها وارد ميدان شدند.

     مگر تا به حال چقدر توانستند به كشور آسيب برسانند؟ البته از دست دادن 200 هزار نفر جوان پاك آسيب است ولى روح آنان امروز در ميان ماست.

    دفاع مقدس يك قطعه بى‏نظير همه تاريخ دنيا با همه وسعت آن است. چرا كه همه شياطين دنيا به جنگ يك كشور آمده بودند. در شرايطى كه ارتش و سپاه هنوز شكل نگرفته بود و حتى سلاح را نمى‏شناختند (1) و اموال نظام نيز در بانك‏هاى خارجى مسدود بود. (2)

     وجود اختلافات گروهى و بنى‏صدر كه بر مسند رياست جمهورى نشسته بود و منافقين و توده‏اى‏ها و ليبرال‏هايى كه مى‏خواستند انقلاب را محاصره كنند، به همراه رسانه‏ها و روزنامه‏هائى كه، به‏جز چند روزنامه، خاكستر بر سر مردم مى‏ريختند و نيز محافل نظامى در دانشگاه‏ها از جمله مسايل داخلى كشور در آستانه جنگ تحميلى بود.

    شرق، غرب و ارتجاع پشت سر عراق قرار داشتند و اطلاعات زيادى كه منافقين به دشمنانمان مى‏رساندند به آنها كمك مى‏كرد و كشور انقلابى ما در مواجهه با شياطين روزگار آنچنان دفاع جاودانى كرد كه به خاطر التماس و دريوزگى غرب، قطعنامه را پذيرفت. عظمت دفاع مقدس در آن جايى است كه با التماس غرب، قطعنامه پذيرفته شد. چرا كه آن زمان آمريكا، روسيه و ارتجاع غرب محتاج به آن بودند. (3)

    ما كه در سازمان ملل نفوذ نداشتيم ولى قدرت معنوى مردم و اين‏كه وحشت داشتند ما دوباره تفنگ‏هايمان را در دست بگيريم، باعث شد كه در جريان جنگ تحميلى عراق را مقصر شناختند و او را مجبور به پرداخت غرامت 100 ميليارد دلارى كردند. (4)

     آنها از ترس اين‏كه بسيجى‏ها تفنگ را بر دوش بگيرند پذيرفتند و گفتند كه ايران مورد ظلم و هجوم قرار گرفته و عراق بايد خسارات را به ايران بپردازد.

توضیح : چنين دروغگوئى تنها از ﺁقای هاشمى رفسنجانى ساخته است. با وجود اين، دروغهایش اعترافهاى مهمى را در بردارند:

 1 - اعتراف مى‏كند كه در آغاز جنگ، افراد سپاه اسلحه را نمى‏شناختند. با اين اعتراف دروغى را تكذيب مى‏كند كه ملاتاريا از آن روز تا امروز تكرار مى‏كند: بنى‏صدر به سپاه اسلحه سنگين نمى‏داد. بر فرض وجود آن اسلحه، سپاهى كه اسلحه را نمى‏شناخت، چگونه مى‏توانست از اسلحه سنگين استفاده كند؟

 2 - اموال مال نظام نبودند و مال كشور بودند و »نظام« با گروگانگيرى موجب توقيفشان شد و با معامله پنهانى بر سرگروگانها، با گروه ريگان و بوش، ملاتارياى ايران گيتى بر بادشان داد.

 3 - مدعى است بر اثر التماس و دريوزگى امريكا و اروپا و روسيه، رژيم ملاتاريا قطعنامه 598 را پذيرفته است. در اين صورت، الف - ديگر چرا خمينى جام زهر سر كشيد؟ و چرا مك فارلين مقاله نوشت كه خمينى در برابر امريكا زانوى تسليم بر زمين زد؟ پس آن سخن چه بود كه گفتند :  كشور را قحطى تهديد مى‏كرد و پولى در خزانه نبود، يك هفته تأخير در پذيرش قطعنامه، موجب سقوط كشور مى‏شد؟

     و عقل زورمدار  ﺁقای هاشمی رفسنجانى نمى‏داند كه سخن او اعتراف به تسليم شدن به خوارى است. زيرا مى‏پذيرد كه تصميم به خاتمه جنگ را امريكا و روسيه و اروپا ( چين را فراموش كرده‏است. در حقيقت، قطعنامه را 5 عضو دائمى داراى حق وتو، تهيه كرده بودند )  گرفته‏اند و ايران پذيرفته و اجرا كرده‏است.

 4 - مى‏گويد صدام را مجبور به پرداخت 100 ميليارد دلار غرامت كردند. الف - اگر راست مى‏گوئيد كه به شما التماس كردند، ديگر چرا به يك دهم غرامت  قانع شديد؟ مگر شما نمى‏گفتيد 1000 ميليارد دلار خسارت جنگ است؟ و ب - پس اين پول كه صدام به پرداخت آن مجبور شده‏است، كجاست؟ آيا به حساب شخصى ﺁقای  هاشمى رفسنجانى ريخته شده‏است؟

      و  مواد قطعنامه 598 را انتشار یافته ‏است. در آن قطعنامه، سخن از باز سازى بميان است و آنهم در ايران و عراق و نه از غرامت. اما چرا هاشمى رفسنجانى اين دروغ را مى‏گويد؟ زيرا پيش از كودتاى خرداد 60، عراق به پيشنهاد كنفرانس غير متعهدها تن داد و كشورهاى خليج فارس كه او را به جنگ برانگيخته بودند، حاضر به دادن غرامت به ايران شدند. چون عامل ادامه جنگ بمدت 8 سال براى استقرار استبداد ملاتاريا در ايران و در خدمت به منافع امريكا و انگلستان و اسرائيل و عربستان و مصر و شيخها بوده‏است، گمان مى‏برد اينگونه دروغهاى فاحش، درد بى درمان خيانت او و همدستانش را در آن جنگ، جبران مى‏كند. غافل از اينكه وجدان جمعى ايرانيان را نسبت به خيانتى كه استبداديان به آنها و كشورشان كرده‏است، حساس‏تر مى‏كند. بخصوص كه

  ﺁقای هاشمى رفسنجانى منتظر تكذيب ديگران نشد. خود خويشتن را تكذيب كرد: در 1 مهر، همشهرى مصاحبه‏اى با او انتشار داد. او فراموش كرد دو روزى پيش از آن گفته بود  بر اثر التماس و دريوزگى غرب قطعنامه را پذيرفتم. او گفته است :

* « من به قرارگاه رفتم و آقاى محسن رضائى كه فرمانده سپاه بود، ليستى تهيه كرده بود و گفت: اگر بخواهيم جنگ را ادامه بدهيم، با توجه به ضعيف شدن تداركات، بايد اقلام اين ليست را به ما بدهيد. آن ليست اكنون موجود است. خيلى مفصل بود. ارقام و اعداد آن دقيقاً يادم نيست. اما در آن گفته شده بود فلان مقدار تانك، هلى كوپتر و هواپيما و فلان مقدار پول و مهمات لازم است.

 * اولاً دولت نامه‏اى به امام نوشت و وزراى اقتصاد و رئيس بانك مركزى گفتند ديگر از تأمين هزينه‏هاى جنگ ناتوانيم و حد اكثر مى‏توانيم غذاى مردم را تهيه كنيم. اقتصاد كشور نمى‏تواند جنگ را تأمين كند » .

توضیح : بدين ترتيب اين دولت ملاتاريا بوده كه به دريوزگى افتاده بوده‏است. عقل زورمدار كارش به اختلال مى‏انجامد. اين ضد و نقيض گوئى به فاصله دو روز، حاكى از اختلال شديد است. بر مردم ايران است كه بياد بياورند اين شخص و همدستانش در بهار 1360، بحران آفريدند و بابت عبور از بحران، انقلاب و دين را به باد دادند و يك جنگ 8 ساله و نظام استبدادى جنايت و فساد و خيانت گستر را روى دست ملتى گذاشتند . آيا بحرانهائى كه اين عقل زورمدار و نظاير او دارند ايجاد مى‏كنند، هستى كشور را بباد نخواهند داد؟

       بارى، اگر در جنگ، ملاتاريا بازيچه بود، اينك نيز در سياست خارجى بازيچه تمايلهاى افراطى اسرائيل و امريكا و انگليس است. آيةالله منتظرى گروگانگيرى را اشتباه و عادى نكردن رابطه با امريكا را ، عمل به خواست صهيونيستها ارزيابى مى‏كند:

 

 منتظرى: اشغال سفارت امريكا غلط بود و صهيونيستها مانع عادى شدن رابطه با امريكا:

 

    روزنامه ژاپنى يوميورى مصاحبه‏اى با آية الله منتظرى بعمل آورده‏است. از آن، يك پرسش و پاسخ  مربوط است به رابطه با امريكا. متن فارسى آن در 30 شهريور 1382 ، از سوى دفتر او انتشار پيدا كرده‏است:

 * يوميورى: آيا شما با رابطه با آمريكا موافق هستيد و به نظر شما چه راهكارهايى براى ايجاد رابطه با آمريكا مى‏تواند وجود داشته باشد تا شكاف موجود برطرف شود؟

* منتظرى: غير از اسرائيل كه ما آن را كشور قانونى نمى‏دانيم، قاعدتا با هر كشورى و از جمله آمريكا كه يك كشور قانونى است و در دنيا به عنوان يك كشور مطرح است، مى‏توانيم رابطه داشته باشيم. لكن رابطه دو كشور مستقل و داشتن روابط سياسى، فرهنگى و اقتصادى به نفع هر دو طرف خواهد بود. جدايى از آمريكا يك چيز موقتى بود كه نبايد ادامه داشته باشد و اشغال سفارت آمريكا به عقيده من كار غلطى بود و مثل اين است كه ما يك قسمت از كشور ديگر را اشغال كرده باشيم. ولى آمريكا متأسفانه با اين كه استفاده و منافع را از كشورهاى اسلامى مى‏برد، اسرائيل غاصب را بر كشورهاى اسلامى ترجيح داده و مى‏دهد و اين امر ظلمى است بزرگ و برخلاف مصالح جهانى.

    اگر آمريكا دست از زورگويى بردارد و نسبت به اسرائيل اين گونه برخورد نكند، مى‏توان اين ديوارى را كه ايجاد شده و موقتى است و دائمى نيست خراب كرد.

     ما 300 ميليون جمعيت آمريكا را رها كرده‏ايم به واسطه اين كه از دست چند حاكم آنجا عصبانى هستيم و از رابطه ابا داريم. صهيونيست‏ها هستند كه مخالف رابطه ايران و آمريكا هستند. لابى‏هاى يهود هستند كه نمى‏گذارند رابطه از سر گرفته شود و ما عملا داريم خواسته صهيونيست‏ها را اجرا مى‏كنيم. اميدواريم موانع برطرف و رابطه برقرار گردد و اين بحران و تشنج از ميان برداشته شود.

 توضیح : بهررو، با وجود اين واقعيت كه ملاتاريا، در كودتاى خرداد 60 و جنگ 8 ساله و پس از آن، نقش بازيچه را بازى كرده‏است، امروز، عقل زورمدار هاشمى رفسنجانى، نسبت به اين واقعيت كه ايران در محاصره نظامى امريكاست، اين توجیه  را يافته است كه امريكا در محاصره ايران است .

 

روبرت پارى:

پولهايى كه به سيروس هاشمى پرداخت شدند و همكارى نزديك او با كيسى در «اكتبر سورپرايز»:

 

  در دستشوئى زنانه سابق كنگره، غير از شهادت كوگان و گزارش نخست وزير روسيه )ترجمه آن در شماره پيش از نظر خوانندگان گذشت(،

* نوارهاى شنود اف بى آى از گفتگوهاى تلفنى سيروس هاشمى را يافتم كه مورد اعتناى كميته تحقيق پيرامون »اكتبر سورپرايز« قرار نگرفته بود. برابر نوارهاى شنود، در اواخر سال 1980، سيروس هاشمى 3 ميليون دلار دريافت مى‏كند. پول توسط وكيلى مدافعى مقيم هوستن پرداخت شده‏است. اين شخص شريك بوش، نامزد معاونت رياست جمهورى در انتخابات 1980 بوده‏است.

      بعد از انتخابات رياست جمهورى 1980، وكيل نامبرده به سيروس هاشمى تلفن مى‏كند و به او وعده مى‏دهد كه »بوش و اطرافيان او« در مورد سرمايه گذاريهاى شكست خورده سيروس هاشمى، به او كمك خواهند كرد. و كمى بعد از آغاز بكار پرزيدنت ريگان، پرداخت اسرار آميز ديگرى به سيروس هاشمى، با پست كنكورد و از طريق بانك اعتبارات و بازرگانى بين المللى (BCCI)، پرداخت مى‏شود.

 * يادداشتهائى در باره دست اندركارى بوش در ايجاد اختلال در گفتگوهاى كارتر، رئيس جمهورى وقت، پيرامون گروگانها، يافتم. بنا بر يكى از اين يادداشتها، مورخ 27 اكتبر 1980، بوش به مشاور سياست خارجى، ريچارد آلن، دستور مى‏دهد آخرين اطلاع در باره گفتگوها بر سر گروگانها را، از طريق تئودور شكالى Theodore Shackley، معاون سابق مدير عمليات سيا، براى او بفرستد.

* مدارك ديگرى يافتم شامل ثبت‏هاى »سرى« و »فوق العاده سرى« وزارت خارجه امريكا در باره فروش اسلحه به ايران در 1980. يكى از فوق سرى‏هاى حساس شامل گفتگوهاى الكساندر هيگ، نخستين وزير خارجه امريكا با سران كشورهاى خاورميانه، در سفر ماه مه 1981 او به منطقه بود. سران اين دولتها به او گفته بودند كه جريان محرمانه اسلحه از اسرائيل به ايران ادامه دارد.

 انقلاب اسلامى: ترجمه يادداشت محرمانه الكساندر هيگ را از نظر خوانندگان گذرانده‏ايم.

* نه تنها مدارك بالا كه گزارش تفصيلى ابوالحسن بنى‏صدر، نخستين رئيس جمهورى ايران، و شهادت داويد آندلمن Andelman، شرح حال نويس آلكساندر دومارانژ، رئيس سازمان جاسوسى و ضد جاسوسى وقت فرانسه، مورد توجه قرار نگرفته‏اند.

     در خور يادآورى است كه آندلمن شهادت داده‏است: دومارانژ، به من گفت: ما ديدار ميان ويليام كيسى، مدير تبليغات انتخاباتى ريگان - بوش و ايرانيها را در پاريس، سازمان داديم. بعد از شهادت آندلمن، كميته تحقيق، تلفنى از دومارانژ مى‏خواهد با كميته تماس بگيرد. اما پيش از آنكه دومارانژ تلفن كند، كميته بكارى شگفت دست مى‏زند: خود ارزيابى مى‏كه كه شهادت آندلمن »معتبر« است اما فاقد »ارزش تصديق« است!

* افزون بر اين، اوراق كميته تحقيق فاش مى‏كردند كه گزارش اين كميته، از ديد اعضاى آن نيز، بى پايه بوده‏است. تا آنجا كه مشاور رئيس كميته، اى. لورنش بارسلا E.Lawrence Barcella ، بابت ضعفهاى گزارش، عصبى بوده‏است. در 8 دسامبر 1992، او به معاونان خود دستور مى‏دهد »يك دريچه فرارى« باز كنند تا اگر در آينده، بابت مدارك و شهادتهائى كه بطور گزينشى ناديده گرفته شده‏اند، شكايت شد و يا حقايق رو شدند، بتوان گفت كميته تحقيق احتمال وقوع »اكتبر سورپرايز« را داده بود.

      بارسلا دستور مى‏دهد بنويسند »اين گزارش نمى‏بايد و نمى‏توانست هر تحقيق ساده‏اى را هم در خود بگنجاند، هر تلفن ساده‏اى را هم قيد كند، هر تماسى را حكايت كند. و نيز كميته نمى‏توانسته‏است به همه »تصادف«ها، خرده اتهامها و ادعاها، »كنجكاويها« و سئوالهائى كه بر انگيخته شده‏اند، بپردازد«.

     اما مدارك روشن مى‏كنند بسيارى از آن »تصادف‏ها« كه كميته ناديده گرفته‏است، از لحاظ تاريخى بسيار مهم بوده‏اند. در ماجراى اكتبر سورپرايز، يكچند از مهمترين و قدرتمندترين چهره‏هاى سياسى، محرمانه با يكديگر معامله كرده‏اند. مدارك همچنين فاش مى‏سازند تحقيقى به انجام رسيده‏است كه نه تنها معدودى »كنجكاويها« را ناديده گرفته است، نه تنها يك يا دو »نقش« را از قلم انداخته است، بلكه مدام يا مدارك را ناديده گرفته و يا در آنها دستكارى كرده و يا جعل قول كرده‏است.

     مدارك گردآورى شده در جعبه‏ها فاش مى‏كنند كه كميته براى گذران كيسى، در تاريخهاى كليدى اكتبر سورپرايز، قولهاى مجعول را سند گردانده‏است. حال آنكه مدارك پيدا شده و نيز شهادتهاى شهود، دروغ بودن آن قولها را مسلم مى‏كنند. كميته شهود معتبر را كه شهادتشان تصديق ادعا )نقش كيسى در اكتبر سورپرايز( است، ناديده گرفته و در عوض، شهادتهاى مشكوك - بسا ساختگى - جمهوريخواه‏ها را پذيرفته است.

* افزون بر اين، مدارك كميته مسلم مى‏كند كه تحقيق گران كميته خود در نتيجه تحقيق، ذينفع بوده‏است. بخصوص رئيس مشاوران، بارسلا. او در 1980، وكيل بانك فاسد BCCI بوده و بابت حمايت از بانك در برابر مطبوعات و تحقيقات دولتى، بانك به او بيشتر از 2 ميليون دلار، پول داده‏است. همزمان، بارسلا شريك پل لاكسالت Paul Laxalt، رئيس مبارزات انتخاباتى ريگان - بوش، در انتخابات رياست جمهورى نوامبر 1980 نيز بوده‏است.

      در حقيقت، مدارك موجود در دستشوئى زنان سابق مجلس نمايندگان، نشان مى‏دهند كه فصل جذابى از تاريخ اخير امريكا - تاريخى كه انتخابات رياست جمهورى نوامبر 1980، محور آنست - سخت غلط نوشته شده‏است. حتى اگر هنوز كسى داورى كند كه مدارك بر اثبات »معامله« جمهورى خواهان دلالت قطعى ندارند اما هم او نمى‏تواند انكار كند كه جمهوريخواهان، در طول مبارزات انتخاباتى، در مذاكرات پرزيدنت كارتر در باره گروگانها، اختلالهاى جدى بوجود آورده‏اند.

  اما ماجراى پولهايى كه سيروس هاشمى دريافت كرده‏است:

  در 23 سپتامبر 1980، بهنگام رقابت ريگان با كارتر بر سر رياست جمهورى، دو مرد اهل بوستن به سيروس هاشمى تلفن مى‏كنند. اين دو پيام رمزى به او ابلاغ مى‏كنند. آنها به بانكدارى كه سيروس هاشمى است اطلاع مى‏دهند كه »ناخداى كشتى يونانى« مى‏خواهد 3 ميليون دلار به شعبه بانك او در آنتيل هلند بسپرد.

      به هاشمى گفته شده‏است كه نام »ناخداى كشتى يونانى« فيبولوس "Fibolous" است. يكى از اين تكزاسى، قاضى سابق، هارل تيلمن بوده‏است. او خود را دوست 30 ساله ژرژ بوش، نامزد معاونت رياست جمهورى امريكا مى‏دانسته‏است. در آن تاريخ، نقش واسطه اصلى را در كوششهاى پرزيدنت كارتر براى آزاد كردن 52 گروگان امريكائى بازى مى‏كرده‏است.

       در 20 نوامبر، بعد از شكست كارتر در آزاد كردن گروگانها، تيلمن از نو، به هاشمى تلفن مى‏كند. اين بار، با او در باره خريد يك پالايشگاه نفت صحبت مى‏كند. به هاشمى مى‏گويد با بوش، كه به معاونت رياست جمهورى انتخاب شده‏است، رابطه دارد و با »آدمهاى بوش« در باره ورشكستگى سيروس هاشمى و شريك او، در پى معامله پالايشگاه نفت، واقع در نيوفوندلند مشورت كرده‏است. تيلمن به او گفته‏است: »آدمهاى بوش آماده‏اند در رفع اين گرفتارى، كمك كنند. اما تا پيش از شروع رسمى ريگان و بوش بكار، در 20 ژانويه 1981، نمى‏توانند عمل كنند«.

       وقتى از تيلمن، در باره تلفنهايش به سيروس هاشمى، در 1980، پرسيدم، گفت: نه دادن 3 ميليون دلار و نه وعده كمك آدمهاى بوش به او را به ياد نمى‏آورد. بياد نمى‏آورد تلفنى به سيروس هاشمى كرده باشد. او بياد مى‏آورد كه بازجويان كميته تحقيق، در 1992، در اين باره از او پرسيده‏اند اما محتواى پرسشهاى آنها و پاسخهاى خود را به ياد نمى‏آورد. اطمينان مى‏داد كه قصد فرار از پرسشهاى مرا ندارد.

      با وجود اين، تيلمن بر آن تلفنهاى اسرارآميز، امر واقع تازه‏اى را افزود: او گفت در زمان شركت او در مبارزات انتخاباتى ريگان و بوش، او مشاور حكومت اسلامى راديكال ايران نيز بوده‏است. تيلمن همچنين احساس كرده بود پرزيدنت كارتر در كار گروگانها در مانده‏است.

توضیح : درخور يادآورى است كه، در آن تاريخ، ﺁقایان رجائى نخست وزير و هاشمى رفسنجانى رئيس مجلس و بهشتى رئيس قوه قضائيه بوده‏اند. آنها از كجا، در امريكا، دوست 30 ساله بوش را يافته و مشاور حقوقى حكومت ايران كرده‏اند؟!

        علت پرداخت 3 ميليون پول به سيروس هاشمى - حتى اگر بازپرداخت وجه دريافت شده و يا بهاى معامله‏اى باشد - دليل ديگرى بر وابستگى سيروس هاشمى به جمهوريخواه‏ها است. سيروس هاشمى، با استانلى پوتينگر Stanley Pottinger، كه در حكومت نيكسون صاحب مقام بوده، از نزديك‏همكارى داشته است. با جون شاهين، حرفه‏مند جمهوريخواه و دوست نزديك ويليام كيسى، مدير فعاليتهاى انتخاباتى ريگان و بوش، شريك بوده‏است.

       بگفته جمشيد هاشمى، برادر سيروس هاشمى، كيسى با سيروس هاشمى، از بهار 1980، براى جلوگيرى از آزاد شدن گروگانها، همكارى را شروع كرده‏است. گزارش كميته تحقيق مدعى است در نوارهائى كه، بر آنها، اف بى آى گفتگوهاى تلفنى سيروس هاشمى را از سپامبر 1980 تا فوريه 1981، ثبت كرده‏است، كوچك‏ترين اشاره به ماجراى اكتبر سورپرايز نيست. اما من در آن دستشوئى تاريك، نوارهائى را يافتم كه در آنها، براى مثال، از دادن 3 ميليون دلار به سيروس هاشمى صحبت شده‏است و كميته تحقيق كمتر اعتنائى به آن نكرده است. باز نوارهائى يافتم كه حاكى از ارتباطات مالى شاهين و سيروس هاشمى با چهره‏هاى دولتمند فيليپين و خاورميانه و بانك فاسد BCCI و خانواده پهلوى هستند . اين داده‏ها و شهادتها گوياى اين واقعيت هستند كه هاشمى انگيزه قوى در جلوگيرى از موفق شدن كارتر در حل مشكل گروگانها داشته و ويليام كيسى او را بكار گرفته است.

 * در 22 سپتامبر، يك روز پيش از تلفنها از هوستن، هاشمى، تلفنى، در پى يافتن 40 ميليون دلار براى كمك به شاهين بوده‏است تا او بتواند كنترل پالايشگاه را از نو بدست آورد. در همان هفته، سيروس هاشمى و جون شاهين مى‏خواسته‏اند، باهم، بانكى را در آسيا، با شركت سرمايه گذاران فيلى پينى ايجاد كنند.

 * در اواسط اكتبر، در همان حال كه سيروس هاشمى، بظاهر، با حكومت كارتر، در حل گروگانها، همكارى مى‏كرده‏است، با جمهوريخواه‏ها نيز در فروش اسلحه به ايران، شروع بهمكارى كرده‏است.

      نوارهاى افى بى آى حاكى از دروغى است كه سيروس هاشمى در كار گروگانها گفته است. در 22 اكتبر 1980، افى بى آى گفتگوهاى همسر سيروس هاشمى، هما، با او را ضبط مى‏كند. هما شوهرش را بابت تكذيب گفتگوهايش با نخست وزير ايران، محمد هاشمى، سخت سرزنش مى‏كرده‏است. به او هشدار مى‏داده‏است: « ممكن نيست بتوانى دوچهره داشته باشى و نقش آژان دوبل را بازى كنى».

 توضیح : آن زمان، نخست وزير ﺁقای محمد على رجائى بود. اما اگر در نوار، صحبت از ﺁقای  محمد هاشمى بوده‏است، يا مقصود هاشمى رفسنجانى رئيس وقت مجلس و يا مراد، برادر او، محمد هاشمى بوده‏است.

 * روز بعد، 23 اكتبر 1980، شاهين، از نو، در دفتر كار سيروس هاشمى، بوده‏است. با يكى از تلفنهاى تحت شنود، يك شريك اروپائى خود، ديك گدك Dick Gaedecke،را در باره آخرين فعل و انفعالات گفتگوها بر سر گروگانها، توجيه مى‏كرده‏است. هاشمى از طريق شاهين، كسيى را از جزء به جزء استراتژى كارتر در اين باره، آگاه مى‏كرده‏است.

  در 24 اكتبر، اف بى آى به استناد شنود مكالمات سيروس هاشمى، يادداشت رمز ديگرى از روابط نزديك سيروس هاشمى با جمهوريخواه معروف ديگرى، ثبت مى‏كند. در يادداشت، دو حرف اول سيروس هاشمى در اين جمله، قيد شده‏اند: »عمليات بانكى س.ه براى ريگان در خارج از امريكا«.

     امكان ارتباطى ميان ريگان و هاشمى اطلاعى كاملاً جديد نيست. خبر از اين ارتباط را نخست رويتر، به استناد منابع خود در اف بى آى داد: نام ريگان در يكى از نوارهائى شنيده شده‏است كه بر آنها مكالمات تلفنى سيروس هاشمى ضبط شده‏اند. اما تحقيق كنندگان كميته تحقيق گفتند در 548 نوارى كه در اختيار كنگره گذاشته شده‏است، نامى از ريگان برده نشده‏است. به استثناى اينكه بهنگام گفتگوى تلفنى، تلويزيون يكى از دو طرف گفتگو باز بوده و اسم ريگان در برنامه تلويزيونى پخش و ضبط شده‏است.

      اما تحقيق كنندگان نتوانسته‏اند توضيح بدهند چرا در يك نوار، 8 روز خالى است. 11 روز ديگر نيز پاك شده‏است. بقول متخصصان شنود نوار، بسا از عمد چنين كرده‏اند. با وجود اين، كميته تحقيق هيچ چيز مظنونى در نوارها نديده‏است!

      براى پاك گرداندن جمهوريخواهها، كميته تحقيق شهادت احمد مدنى، وزير دفاع سابق ايران را نيز به حساب نياورد. او شهادت داده‏بود كه در به تأخير انداختن آزادى گروگانها تا بعد از انتخابات رياست جمهورى امريكا، سيروس هاشمى، بطور محرمانه، با جمهوريخواهها كار مى‏كرده‏است. هاشمى كيسى را به ديدارى با ايرانيان برده بود براى گفتگو بر سر گروگانهاى امريكائى در تهران. سيروس هاشمى به مدنى گفته بود: »كيسى مى‏خواهد از آب گل آلود، ماهى بگيرد«. و نيز، مدنى شهادت داده بود كه هاشمى نقش دوگانه بازى مى‏كرد. در ظاهر براى پرزيدنت كارتر و در باطن براى ريگان - بوش كار مى‏كرد.

  در دوران انتقالى، يعنى بعد از پيروزى ريگان و پيش از تصدى رياست جمهورى، اف بى آى مكالمات بيشترى را ضبط مى‏كند. اين مكالمات گوياى روابط سيروس هاشمى با جمهوريخواه‏ها هستند. در 20 نوامبر، همان روز كه تيلمن با او از »آدمهاى بوش« تلفنى گفتگو كرده‏است. هاشمى با دوستى ايرانى به اسم محمود معينى از روابط خود با كيسى صحبت كرده‏است. اين زمان، كيسى كارهاى انتقال تصدى رياست جمهورى از كارتر به ريگان را بر عهده داشته‏است. سيروس هاشمى به معينى گفته‏است: من با كيسى، سالهاست دوست هستيم.

     سرانجام، حكومت كارتر، سيروس هاشمى را، از گفتگوها بر سر گروگانها، كنار مى‏گذارند. علت اشتغال هاشمى به خريد اسلحه براى ايران بوده‏است. بنا بر آنچه اف بى آى ضبط كرده‏است، در 15 ژانويه 1981، سيروس هاشمى، با مقامات سپاه پاسداران، درلندن ديدار و براى آنها حسابى به مبلغ 1/87 ميليون ليره انگليسى )حدود 3 ميليون دلار( باز مى‏كند. پول اختصاص به خريد اسلحه داشته‏است.

      در 19 ژانويه 1981، آخرين روز رياست جمهورى كارتر، در يكى از گفتگوهاى تلفنى خود، براى عده‏اى تشريح مى‏كرده‏است كه »توافقهاى بانكى انجام گرفتند براى آنكه گروگانهاى امريكائى در تهران آزاد شوند«. هاشمى در باره خريد اسلحه براى ايران نيز با آنها، صحبت كرده‏است. شركاى او پرسيده‏اند: »ترتيب كار با دوستانمان چطور خواهد بود؟« و »من قدرى عصبى هستم. در اينجا همه سعى دارند وارد عمل شوند«. و روز بعد، بلافاصله بعد از اداى سوگند توسط ريگان، گروگانها آزاد شدند.

  در هفته‏هاى بعد از آن، پولها همچنان به بانك سيروس هاشمى (  CompanyBank and TrustFirst Gulf)سپرده مى‏شدند. در اوائل فوريه 1981، اف بى آى مكالمه‏اى را ضبط مى‏كند كه بنا بر آن، حواله‏اى از بانك BCCI، فردا، از لندن، توسط كنكورد، براى او فرستاده مى‏شود.

     چند روز بعد از اين مكالمه، دستگاه دادگسترى جديد )تحت امر وزير منصوب ريگان( به اف بى آى دستور مى‏دهد، شنود مكالمات سيروس هاشمى را قطع كند. اف بى آى و دادستانهاى محلى بر آن مى‏شوند مكالمات ضبط شده را براى تحت تعقيب قضائى قرار دادن سيروس هاشمى، به جرم فروش اسلحه، بمدت بيش از 3 سال، مورد استفاده قرار دهند. با اطلاع از اين امر، در ماه مه 1984، وقتى كه مدارك در اختيار هيأت منصفه قرار گرفتند و بنا بر تعقيب سيروس هاشمى شد، وزارت دادگسترى سيروس هاشمى را آگاه مى‏كند و او پرواز خود را به نيويورك لغو و از توقيف شدن مى‏رهد.

     كمتر از يك سال بعد، تاجران اسرائيلى فروش اسلحه، آلبرت شويمر

 Albert Schwimmer و يعقوب نيمرودى، براى ديدار با سيروس هاشمى، به  هتل لوكسى مى‏روند. عدنان قاشوقى و منوچهر قربانى فر نيز براى شركت در اين گردهم آئى، به آن هتل مى‏روند. هاشمى پيشنهاد فروش اسلحه بيشترى را به ايران مى‏كند. او، از نو، با شاهين و كيسى كار مى‏كند و كيسى حالا ديگر رئيس سيا است.

     يك سال بعد، همچنان در لندن، سيروس هاشمى ناگهان بيمار مى‏شود. بيمارى او سرطان خونى حاد تشخيص داده مى‏شود. او در 21 ژوئيه 1986، مى‏ميرد. اما كارى را كه سيروس هاشمى، در اطاق آن هتل، شروع مى‏كند، چند ماه بعد از مرگ او، از پرده بيرون مى‏افتد و افتضاح ايران گيت نام مى‏گيرد.

توضیح : علت به رياست جمهورى رسيدن كسى مثل ژرژ دبل يو بوش را در « تحقيقى » مى‏توان يافت كه ، در ﺁن،  بنا نه بر یافتن و انتشار مدارک که  پنهان كردن مدارك یافته شده ، بوده است. اى بسا اگر كميته تحقيق كنگره كار خود را احقاق حق و هدف از آن را بازگرداندن اخلاق سياسى به هر سه قوه مجريه و مقننه و قضائيه مى‏شمرد و حقيقت را فداى مصلحت نمى‏كرد، امريكا مديرانى ديگر مى‏يافت. اما وقتى قدرتى وارد مرحله انحطاط مى‏شود، چشمهاى حقيقت بين مسئولان امور كور مى‏شوند. چنانكه از اينهمه كه بر نوارها ضبط بوده‏اند، اعضاى كميته و تحقيق كنندگان آنها، كلمه‏اى رانمى‏شنوند!. در آنچه به گزارش و اسنادى مربوط مى‏شود كه بنى‏صدر در اختيار اين كميته گذاشت، نه تنها، همه، ناديده گرفته شدند، بلكه در گزارش كميته، قولهاى جعلى را آورده‏اند كه خود ساخته و به بنى‏صدر نسبت داده‏اند. با وجود اين، همانطور كه مى‏خوانيد، كميته ناگزير شده‏است « مجرای فرارى » را باز بگذارد. لذا گفته‏است نمى‏گويد سازش پنهانى انجام نگرفته‏است. مى‏گويد: مدركى كه وقوع ﺁن را ثابت كند، يافت نشد!!

 

روبردت پاری

 

نقش پول و مقام و کین در تدارک اکتبر سوراپرایز:

 

توضیح:  این بخش از یافته های جدید روبرت پاری واجد اهمیت بسیار است. چرا که نخستین تحقیق در بارۀ اکتبر سورپرایز به این نتیجه رسیده بود که در رهبری حزب جمهوریخواه، کسانی چون راکفلر و کسینجر و راکفالر نقش تعیین کننده ای در گروگانگیری و چگونگی حل آن، یعنی اکتبر سورپرایز داشته اند. در این قسمت ، داده های جدیدی ارائه شده اند که تحقیق پیشین را تأیید می کنند:

    افراد و نیروهائی که می خواستند پرزیدنت کارتر را از کاخ سفید برانند، یا بخاطر مقام و یا بخاطر پول و یا بخاطر انتقام گیری بر ضد او عمل می کردند. این سه دسته با هم  شدند و قدرت عظیمی گشتند.

    مدارکی که بتازگی افشا شده اند ، مدارکی که از مردم پنهان نگاه داشته می شدند، حاکی از آنند که در پشت نمای دموکراسی  امریکا ،  روابط برقرار بوده اند برای انجام عملیاتی که اکتبر سورپرایز نام گرفتند:

     در اینجا، به دیدار شارل . گ  کوگان ، متخصص عالی مقام  سیا در امور خاورمیانه ، با کیسی، رئیس جدید سیا، در 21 دسامبر 1992 ، را باز می آورد. کوگان در دفتر کیسی است که رید وارد می شود . رید دستایار داوید راکفلر، در چیس مانهاتان بانک است. کوگان خوب بیاد دارد که رید به کیسی گفته بود: خوب رشدته کارتر را برای اکتبر سورپرایز  پنبه کردیم.

توضیح: دستگاه ریگان بوش برای جلوگیری از موفق شدن کارتر به حل مشکل گروگانها، که اکتبر سوراپیزش می خواندند، با خمینی و دستیاران او وارد معامله شدند و خود اکتبر سورپرایزی به زیان کارتر ساختند.

     اعضای کمیته تحقیق مجلس نمایندگان از شهادت کوگان خوششان نیامد. زیرا خلاف دلخواهشان بود. وکیل جمهوریخواه ها (و عضو سابق سیا) ، داوید لوفمن پرسید: آیا کوگان هیچ فرصتی بدست آورده است و در آن از  رید ، در این باره، پرسیده است؟ کوگان پاسخ داده است: بله. او می خواست برای  تصدی شغلش به سازمان ملل برود. به او تلفن کردم . او در مزرعه اش در کونکتیکوت Connecticut  بود. تنها به او گفتم: این چیزی است که فکر مرا به خود مشغول کرده است. به (کتگره) چه بایدم گفت؟ و او هیچ توضیح و تفسیری نکرد و در امور دیگر گفتگو  شد.

لوفمن پرسید: آیا او هیچ توضیجی به شما نداد و نگفت قصدش چه بوده؟ کوگان پاسخ داد: نه.  مارک ل. شافر ، حقوقدان دیگر کمیته، پرسید: انکار هم نکرد که این حرف را زده است؟ کوگان پاسخ داد: او هیچ چیز نگفت. و ادامه داد به جرف زدن از امور دیگر .

     کمیته و حقوقدانانش نه تنها این شهادت ارزشمند را نادیده گرفتند ، بلکه پرسشهای بایست را نیز از او نکردند. از جمله از نو نپرسیدند که واکنش کیسی به سخن رید  که فلان کردیم به فلان اکتبر سورپرایز کارتر ، چه بود؟ این شهادت نیز مانند بسیاری مدارک دیگر در گزارش نهائی کمیته تحقیق نیامد و در  بایگانی رها شده ، بایگانی شد.

 

شهادت خصمانه:

   اما شهادت کوگان  یکی از  «سری» ها بود که بظاهر از راه اتفاق، در دستشوئی زنانه پیشین رها شده بود.  من همچنین یادداشتهای یک مأمور اف بی آی را  کشف  کردم. او سعی کرده بود با ژوزف رید در بارۀ آنچه از اکتبر سوراپرایز می دانست ، سئوال و جواب کند. مأمور اف بی آی هاری آ . پنیش Harry A. Penich   بود. او فراوان  به رید تلفن کرده و از او خواسته بود با وی تماس بگیرد. اما رید یکی از تلفنها را نیز پاسخ نداده بود.

    سرانجام ، مجهز  به یک  اخطار کتبی ، او را ناگزیر کرد به پرسشهایش پاسخ بدهد. رید تهدید کرد به رئیس  او رجوع می کند. .. اما سرانجام ، او  ناگزیر شد به پرسشها پاسخ بدهد. حقوقدانان کمیته تحقیق  نیز رعایت او کردند.  از این رو، پنیش پرسشها و پاسخها را که  یادداشت کرده بود، برگرفت و نوشت: « رید  از دیدار با کیسی در 1980، چیزی به یاد نمی  آورد.  رید افزود «بخاطر موقعیتم در چیس مانهاتان بانک، بارها با یکدیگر ارتباط پیدا کرده ایم». در 1979، رید  عامل لابی راکفلر برای قبولاندن اجازه  آمدن شاه به امریکا، برای معالجه سرطان ،  بود. و  همان اجازه موجب اشغال سفارت امریکا در تهران و گرئگانگیری شد.                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                      

توضیح : خط کشی از ما و بخاطر جلب توجه به این مهم است که بدین ترتیب ، لابی راکفلر از بردن شاه به امریکا،  تا اکتبر سورپرایز ، نقشه خود را اجرا کرده است.

      در بارۀ دیدارش از سیا در 1981، رید، به او ، پنیش ،  گفته است: چون به تازگی مأمور سفارت امریکا در مسکو شده بود، بقصد ادای احترام به کیسی سرزده است. اما آید او سخنی از به شکست کشاندن اکتبر سورپرایز کارتر به کیسی گفته است؟ رید پاسخ گفته است: اطلاع خاصی از آنچه اکتبر سورپرایز خوانده می شود، ندارد . کمیته تحقیق نیز فشاری بیشتری پنیش وارد نکرد. شگفت انگیز تر از همه اینکه  حقوقدانان کمیته تحقیق از رو برو کردن رید با مدرکی که ادعای او را مبنی بر اینکه در 1980 هیچگاه کیسی را ملاقات نکرده است، رد می کرد. بنا بر  دفتر ثبت ملاقاتها مرکز مبارزات انتخاباتی ریگان و بوش در آرلینگتون، که  کمیته تحقیق بدستش آورده است، رید کیسی را در 11 سپتامبر   1980 ،  ملاقات کرده است.

     در  آن دیدار،  رید داوید راکلفلر  و اوون فریسبی   Owen Frisbie  که لابی راکفلر در واشنکتن بود و آرشیبالد روزولت، مشاور چیس مانهاتان بانک و یکی از شخصیتهای افسانه ای سیا  مأمور عملیات سیا در خاورمیانه ، از جمله کودتای اوت 1953 (28 مرداد 1332 ) در ایران و بازگرداندن شاه به تخت سلطنت ، همراهی می کرده است.

توضیح : بدین سان ، در ماجرای  گروگانگیری و اکتبر سورپرایز نیز، سر و کله  روزولت، مجری طرح آژاکس پیدا می شود! راکفلر و لابی او در واشنکتن و مشاور او  نیز کسانی هستند - که بنا بر تحقیقی که زیر عنوان «اینتر لوک »  منتشر شد -  در طرح و اجرای نقشۀ گروگانگیری شرکت داشته اند.

 

شاهی که دیگر نمی توانست پا بر زمینی بگذارد:

    در ربع قرنی که از  عملیات سیا در تهران گذشت، بانک داوید راکفلر از سپرده های رژیم شاه در این بانک، سود خوبی برد. اما وقتی شاه، در ژانویه 1979 ، برکنار شد، چیس با خارج  شدن سپرده ها توسط دولت اسلامی شد. 6 بدستور این حکومت ،  میلیارد دلار  از این بانک بیرون برده شد.

    بر عصبانیت از بیرون رفتن سپرده ها، عصبانیت از رفتار پرزیدنت کارتر با شاه نیز افزوده می شد. وزیر خارجه پیشین، هانری کیسینجر ، فغان بر می آورد که شاه حال آن هلندی را پیدا کرده است که دائم در پرواز بود. از یک پناهگاه موقت به یک  پناه گاه دیگر ، از مصر به مراکش واز مراکش به  مکزیک و از مکزیک به امریکا و از امریکا به  پاناما و از پاناما به مصر و مردن در مصر، در 27 ژوئیه 1980 .

     اما شهادت کوگان در بارۀ سخن رید به کیسی ، راه تحقیق وسیعی را گشود که کمیته تحقیق میل چندانی به وارد شدن در آن را نداشت.  خانواده شاه (پهلویها) روابط مالی تنگاتنگی با نه تنها راکفلر و چیس مانهاتان بانک که با ویلیام کیسی ، در  محدودۀ فعالیتهای مالی شخصی او، داشتند.

     بنا بر گزارش سیا در 1984، که در اختیار  کمیته تحقیق قرار گرفته است، کیسی دوست ایام جنگ جهانی خود در عملیات جاسوسی ، جون شاهین و بانکدار ایرانی سیروس  هاشمی را ، برای فروش ملکی در نیویورک ، متعلق به بنیاد پهلوی ، استخدام کرد. در آن زمان ، دولت اسلامی رادیکال ایران ادعا می کرد که ملک متعلق به او است و خانواده شاه نیاز به پول داشتند.

     این نخستین همکاری  کیسی با شاهین و سیروس هاشمی در چنین معامله ای مهم بود. زیرا در 1980، هاشمی یکی از واسطه های کارتر در بحران گروگان گیری شد و کیسی مدیر مبارزات انتخاباتی ریگان و بوش  گشت. همکاری کیسی و شاهین و هاشمی به دعوی وقوع اکتبر سورپرایز، اعتباری بیشتر می بخشید.

     و سیروس هاشمی در 1986 مرد . برادر بزرگ ترش ، جمشید هاشمی، در کمیته تحقیق،   تحت قسم، شهادت داد  که سیروس هاشمی دیدار کیسی و مهدی کروبی، ملای رادیکال ،  را در ژوئیه 1980، ترتیب داد. شهادت جمشید به قلب اتهام اکتبر سورپرایز و اتهام کیسی  بر جلوگیری از به نتیجه رسیدن گفتگوهای پرزیدنت کارتر در بارۀ گروگانها ، مربوط  می شد.

        اما کمیته تحقیق گزارش سیا را به کناری نهاد و نتیجه گیری کرد که « مدرکی »  حاکی از ملاقات کیسی با سیروس هاشمی ، پیش از انتخابات نوامبر 1980، بدست نیامد. در گزارش علنی ، کمیته بکوتاهی از گزارش سیا ، ذکری بمیان آورده است. اما هویت بنیاد را ذکر نکرده است. کلمه « پهلوی » حذف شده است. در نتیجه ، معنای اطلاع مبهم گشته است.

    همچنین در گزارش ، این امر واقع که سیروس هاشمی  با کیسی   و شاهین  در کار  سود آور فروش ملک بنیاد پهلوی همکاری داشته است، سانسور شده است. حال آنکه شنود اف بی آی که مکالمات تلفنی ادارۀ سیروس هاشمی را ، در اواخر 1980 ، ضبط کرده است، معلوم می کند که او و شاهین در کارمیلیونها دلار سرمایه گذاری در تأسیس بانکی بوده اند. بنا بوده است بانک در هونک کنگ و با شرکت سرمایه گذاران فیلی پینی ، ایجاد شود.

    بانک، دو روز بعد از مراسم سوگند پرزیدنت ریگان و مقارن آزاد شدن 52 گروگان امریکائی  ، ایجاد شد.   در 22 ژانویه 1981 ، شاهین بانک سپرده و تضمین ،Hong Kong Deposit and Guaranty Bank را ، با سرمایه 20 میلیون دلار، در هونک کنگ ،  گشود. پول توسط  وکیلی که طرف راکفلر در ژنو بود، به اسم جان پتری Jean Patry په او داده شد.

     بانک از حمایت مالی قدرتمندان دیگر ی در جهان نیز حمایت می شد. از جمله ،  از سوی هرمینیو دیزینی Herminio Disini ، که معروف بود به مأمور امور مالی شخصی  رئیس جمهوری فیلی پین، فردینالد ماکوس  . در حقیقت، وکیل شاهین به  من گفت: شاهین در اوائل 1981 ، به مانیل برای دیدار با شخص مارکوس رفت.  شاهین او را کسی می شمرد که در ایجاد بانک شریک او است. مارکوس این بانک را وسیله ای می دید برای جلب بخشی از دلارهای نفتی کشورهای عرب.

     در 1980،  ا محرمانه،  به کیسی  نیز پولی پرداخته است. بنا بر نامه ای که در 1986، بعد از سرنگون شدن رژیم مارکوس ، در فیلی پین، افشا شد، پرزیدنت ریگان خواسته است پیش از پرواز مارکوس به هائیتی ،  پرونده پرداخت این پول از بین برده شود. نامه که توسط ویکتور نیتودا، Victor        Nituda، دستیار مارکوس نوشته شده است،  حاکی از آنست که سناتور پل لاکزالت ، Paul Laxalt  ، از حزب جمهوریخواه، «انتظار داشته است تمامی مدارک در دوران اقامت او در مانیل از میان برده شوند. یکی از پرونده ها شماره و تاریخ 014  SEC-1980 را داشت و مربوط می شد به پرداخت وجوه به کیسی. پرونده دیگر شماره و تاریخ 015 SEC را داشت و حاکی از  آن بود وجوه ریگان مصرف نشدند.

     در  ایام تبعیدش در هایتی ، مارکوس به ملاقات کنندگان خود می گفته است: برای هزینه های انتخاباتی ریگان ، 4 میلیون دلار  پرداخته است. گرفتن این پول نقض قوانین مربوط به انتخابات امریکا است.  و نیز ، توضیح می دهد چرا مارکوس اجازه داشته است از بانک خونک کنگ استفاده کند.

    از 1981 تا 1984،  بانک سپرده و تضمین هونگ کنگ ، همانطور که مارکوس امیدداشت، صدها میلیون دلار پترودلار را به خود جذب کرد. بانک همچنین سرمایه داران عرب را در مدیریت خویش عضویت داد. دو تن از مدیرانش عبارت شدند از  غنیم المزروعی صاحب مقامی در ابوذبی که 10 درصد  سرمایه  بانک فاسد BCCI را داشت و حسن یاسین ، پسر عمومی عدنان قاشقی  (که در ایران گیت از صاحب نقشها بود) و مشاور کمال ادهم رئیس پیشین اطلاعات عربستان و از سرمایه گذاران در BCCI   .

     نام سیروس هاشمی بطور مستقیم  بمثابه  شریک در ایجاد و اداره کنندگان بانک نیامده است. او از BCCI  پول دریافت کرده است. بنا بر نواری که شنود اف بی آی ضبط کرده است، گفته شده است که فرداد از BCCI  ، با پرواز کنکورد، پول دریافت خواهد کرد.

 

میلیونها دلار که کمیته تحقیق بر آنها چشم بست:

    در 1984، بانک سپرده و تضمین هونک کنگ ورشکست شد و 100 میلیون دلار  ناپدید گشت. شاهین یکبار دیگر با مشکل مالی شدید روبرو شد. اما او ، در 1985، به مرض سرطان ، مرد. و  بدهی های بانک نیز  با او به گور رفتند. بزرگ ترین بازنده در این معامله سرمایه گذار اسرار آمیزی بود که از 1980 تا 1981، 20 میلیون دلار  سرمایه گذاشته بود ظاهرا خواهان آن نبود که در این باره سر و صدائی بشود.

    این 20 میلیون دلار  که توسط وکیل راکفلر در ژنو به بانک سپرده و تضمین هونک کنگ داده شد، متعلق به شاهزاده اشرف پهلوی خواهر دو قلو و قدرتمند شاه بود.  کمیته تحقیق با اشرف مصاحبه کرد و شهادت او را مبنی بر اینکه این 20 میلیون دلار یک سرمایه گذاری معمولی بوده است، پذیرفت.

    حال آنکه در 1980، شاهزاده سرمایه گذار از دشمنان سخت کارتر بود . او کارتر را سرزنش می کرد که چرا از شاه حمایت نکرده است. سقوط رژیم شاه به آدمکشها امکان داد فرزند او را بکشند. و نیز ، اشرف از /ن بیم داشت که پرزیدنت کارتر  و همکاران او، از رهگذر یأس از  آزاد کردن گروگانها، شاه را با گروگانها  مبادله کند. بنا بر قول ویلیام شاوکروس Shawcross  که ایام اقامت شاه در پاناما و واپسین سفر او را به مصر گزارشگر  کرده است، او هامیلتون جردن ، مدیر اداری کاخ سفید ، در ریاست جمهوری کارتر، را، بهنگام رود در رو شدن در پاناما، مورد شماتت قرار داده است.

     شاهزاده اشرف، به شاهین ، شریک امریکائی  سیروس هاشمی  ،  20 میلیوون دلار پرداخت در حالی که بنا بر ظاهر، سیروس هاشمی به پرزیدنت کارتر در حل مشکل گروگانها کمک می کرد. بنا بر این ، چنین پرداختی  می باید همانند پرداخت بانک BCCI بمثابه مدرک  مورد توجه قرار می گرفت.

     اما طرف توجه قرار نگرفت. از جمله به این دلیل  که رئیس مشاوران کمیته تحقیق، لوارنس بارسولا  در اواخر سال 1980، وکیل   BCCI بود و شرکت حقوقی او بیشتر از 2 میلیون دلار پول از این بانک گرفت. شریک او در شرکت نیز سناتور سابق ، پل لاگزالت ، بود. نه پول بانک BCCI  و نه  20 میلیون دلار اشرف و نه پرونده های فیلی پین در گزارش کمیته تحقیق ذکر نشدند. کمیته تحقیق علاقه به پیگری ماجرای پولهائی که پرداخت شدند و چرائی پرداخت شدنشان نداشت.

توضیح: بدین سان، در ماجرای گروگانگیری و آن سازش سراسر خیانت ، اکتبر سورپرایز ، خانواده پهلوی نقش اساسی  داشته است. حاصل دسیتاری پهلویها،  با امثال راکفلر و کیسینجر و ... استقرار استبداد ملاتاریا  و جنگ 8 ساله و... شد.  تا مگر ایرانیان همت کنند و ایران را از مثلث زور پرست ، دستیار سلطه گران ،  آزداد کنند

 

روبرت پاری :

 

مقامات عالی ایران به کلینتون گفتند: باکیسی در «اکتبر سورپرایز» همکاری کردیم:

 

 

     روبرت  پاری  یافته های جدید خود را در باره نقش کیسی در سازش پنهانی بر سر گروگانها، اینسان گزارش میکند:

     نخست دلیل تراشیهای کمیته تحقیق را میآورد که  در کتاب خود، شرح کرده است:  عکسی از Bohemian Grove  پیدا شد. تحقیق کنندگان کمیته از پیدا شدن این عکس چنان سخن میگفتند که گوئی سند قطعی پیدا کرده اند حاکی از اینکه کیسی در مادرید و در گفتگو با مهدی کروبی برسر گروگانها نبوده بلکه در آن مجل بوده است!

     در حقیقت، بنای کار کمیته بر آن نبود که حقیقت را کشف کند بلکه بر این بود که دلیل بتراشد بر دروغ بودن ماجرای اکتبر سورپرایز.  لذا، برای روزهای 27 و 28 ژوئیه، میباید محل دیگری میافت و میگفت کیسی، مدیر انتخابات ریگان و بوش در آن محل بوده است.

      اما چنین کاری بس مشکل بود. زیرا مدارک نشان میدهند در روزهای آخر هفته ﺁخر ماه ژوئیه، کیسی در آرلینگتون بوده است. روز شنبه، 26 ژوئیه، از انظار عمومی ناپدید شده است.  از شنبه تا ظهر دو شنبه، غیبش زده و بعد از ظهر دوشنبه، 28 ژوئیه، در محل کنفرانس پیرامون جنگ جهانی دوم، در لندن، ظاهر شده است.  سئوالی که جواب می طلبید اینست: این مدت را کیسی کجا گذرانده است؟ به مادرید برای دیدار و گفتگو با مهدی کروبی رفته است یا خیر؟

هیستری اثبات نادرستی نقش کیسی در اکتبر سورپرایز:

       پاری پس از شرح تقلاهای دو مجله نیوزویک و نیوریپالیک، برای ثابت کردن حضور کیسی در آن روزها در امریکا و آشکار شدن دروغهای این دو مجله، یادآور می شود که کمیته تحقیق کنگره وقتی دید دلیل تراشیهای آن دو مجله به جائی نرسیدند، بر آن شد دلیلهای دیگری را بتراشد و جانشین کند:

    در اواخر 1992، برای گذران روزهای آخر هفته پایان ماه ژوئیه، دلیل تازه ای تراشید: کیسی در   Bohemian Grove  در شمال کالیفرنیا بوده است. بنا بر این دلیل، جمعه 25 ژوئیه، کیسی از لوس آنجلس  به سان فرانسیسکو پرواز کرده است.  دارل ترنت Darrell Trent ، عامل حزب جمهوریخواه ، با او همراه بوده است.  از سانفرانسیسکو به Bohemian Grove  رفته و عصر آن روز به این محل رسیده اند. کیسی تا یک شنبه صبح، 27 ژوئیه،  در این محل مانده است. بعد او به سانفرانسیسکو رفته و از آنجا، به لندن رفته است. تمام شب را در هواپیما گذرانده و حدود ظهر روز دوشنبه 28 ژوئیه وارد لندن شده است.

     بنا بر این روزشمار، کیسی  وقتی نداشته است که به مادرید برود و ادعای جمشید هاشمی بی وجه میشود. ملاقات دو روزه کیسی با کروبی  دروغ و بنابراین، اکتبر سورپرایز «اسطوره» و داستان است.

      اما  در ساختن دلیل حضور کیسی در Bohemian Grove   ، کمیته فکر مسئله ها را که ببار میآورد، نکرده است:  من و گزارشگران دیگر که برای فورت لاین کار میکردیم، بر روی امکان حضور کیسی در این محل کار کرده و آن را دروغ یافته بودیم. ما مدرک آشکاری را یافتیم حاکی از اینکه کیسی در روزهای آخر هفته اول اوت، 1 تا 3 این ماه و نه در روزهای آخر هفته پیایان ژوئیه به این محل رفته است.

 

مدرک در راه:

   در واقع، مدرک کمیته تحقیق نیز با ادعایش تناقض داشت.  بنا بر دفاتر Bohemian Grove  که در اختیار کمیته قرار گرفتند، میهمان کیسی، دارل ترنت، جمعه 25 ژوئیه در این باشگاه بوده است حال آنکه در آن تاریخ، کیسی هنوز در واشنکتن بوده است. بنا بر این، نمیتوانسته اند با هم از لوس آنجلس راه افتاده باشند.

      دیرتر، کمیته یک بلیط هواپیما یافت که بنا بر آن، کیسی در آن روز پرواز کرده است. اما او نه به ساحال شرقی امریکا که از واشنکتن به نیویورک میرفته است. صبح شنبه، 26 ژوئیه، در  روسلین هاربور نیویورک، با زنی از فعالان حزب جمهوریخواه ، دیدار کرده است.

     دفاتر حزب جمهوریخواه نیز نشان میدهند که کیسی در 1 اوت ، به لوس آنجلس رفته و در آنجا، با دارل ترنت ، همراه شده است. و نیز دفتر مالی Bohemian Grove  نشان میدهد که 1 اوت، کیسی و ترنت از Bohemian Grove   خرید کرده اند.  افزون بر این، میهمان  یکی از اعضای باشگاه، بنام ماتیو مک گوان McGowan ، بوده اند. در 3 اوت، او نوشته است که بیل کیسی، مدیر تبلیغات انتخاباتی ریگان ، این آخر هفته، میهمان ما بود.

      با وجود مدارک مسلم بر دروغ بودن اقامت کیسی در روزهای آخر هفته پایان ماه ژوئیه، کمیته تحقیق از داستانی که ساخته بود، دست بر نداشت. تحقیق کنندگان کمیته همین روش را در باره روز تعیین کننده دیگر، 19 اکتبر 1980، بکار بردند.  این روز نیز روزی است که شاهدان شهادت دادند که آنها کیسی، مدیر تبلیغات انتخاباتی ریگان و بوش را در پاریس دیده اند. او برای دور دیگری از گفتگوها با مهدی گروبی به پاریس رفته بود. مقامات سازمان جاسوسی و ضد جاسوسی فرانسه و رئیس وقت این سازمان، آلکساندر دومارانژ تصدیق کرده اند که این دیدار انجام گرفته است. دومارانژ به نویسنده شرح حال خود گفته است ملاقات اکتبر انجام گرفت.

       برای آنکه مدرک حضور کسیسی در پاریس را بی اعتبار کند، کمیته تحقیق خاطره نوه کیسی را دست آویز کرد.  لاری کیسی ادعا کرده بود که بیاد می آورد  پدر او به پدر بزرگ او، بیل کیسی، در ستاد تبلیغات انتخاباتی جمهوریخواه ها در آرلینگتون کرده بود.  با آنکه لاری کیسی، بر صحت  این خاطره،  دلیل و مدرکی ارائه نکرد، کمیته آن را «معتبر» شمرد.  حال آنکه گزارشگران فرونت لاین نادرستی این خاطره را مبرهن کرده و لاری کیسی نیز غلط بودن آن را پذیرفته بود: من، در 1991، یک سال پیش از شهادت او در کمیته تحقیق، با لاری مصاحبه کردم و از این مصاحبه فیلم گرفتم. در آن مصاحبه، او خاطره ای یکسره متفاوت با این خاطره گفت و اصرار ورزید که خوب و بس روشن به یاد می آورد که پدر و مادر او، در 19 اکتبر ، 1980 با کیسی، در جوکی کلاب،  واقع  در واشنکتن، شام صرف کردند.

          او گفت: با آنکه 11 سال از آن زمان می گذرد، روشن به یاد می آورم که در آن تاریخ و در آن باشگاه، پدر و مادرم با بیل کیسی شام خوردند. من به لاری کیسی مدرک ستاد تبلیغات جمهوریخواه ها را نشان دادم و نیز دفتر ثبت ورود نیز نشان می داد که آن شام، چهار روز زود تر از آن تاریخ، در 15 اکتبر، صرف شده است. لاری کیسی اشتباه خود را پذیرفت و رسید امریکن اکسپرس نیز نشان داد که شام در 15 اکتبر صرف شده است.

       با وجود این، در 1992، لاری کیسی، در حضور کمیته تحقیق،  شهادت داد که در آن تاریخ، به پدر بزرگ او، بیل کیسی، تلفن شده است. امری که در مصاحبه، کلمه ای از آن نگفته بود. من این تناقض گوئی را به کمیته خاطر نشان کردم. اما کمیته آن را ناشنیده گرفت و همچنان ادعای تلفن کردن به کیسی را دلیل عدم صحت ادعای حضور او در پاریس برای گفتگو بر سر (به تأخیر انداختن آزادی گروگانهای امریکائی  یا اکتبر سورپرایز) شناخت.

 

عکسی که درBohemian Grove  گرفته شد:

         در حقیقت کار کمیته تحقیق شستن و پاک کردن مدارک و آثار فعالیتهای کیسی بود. زیرا هم و غم اعضایش این بود که اکتبر سورپرایز مشروعیت   12  سال حکومت ریگان و بوش را از میان نبرد. دموکراتها نیز در خود یارای مقابله با جمهوریخواه ها را نمی دیدند.

توضیح: لی هامیلتون وقتی دلایل بنی صدر را قوی دیده بود، به او گفته بود: میدانید معنای اثبات وقوع اکتبر سورپرایز یعنی اینکه حکومتهای ریگان و بوش غیر قانونی و فاقد مشروعیت بوده اند ؟  بنی صدر به او پاسخ گفته بود: پوشاندن حقیقت، نامشروع را مشروع نمیکند. حال آنکه اگر کمیته تحقیقی که تشکیل میدهید، حقیقت را گفت، مردم سالاری امریکا از فسادی بزرگ پاک می شود و در سطح ملی و بین المللی، مشروعیت و اعتبار بدست می آورد.  و او، سخن حق را نشنید و گمان کرد حقیقت را با دروغ میتوان پوشاند. غافل بود که حقیقت توانائی دریدن پوشش دروغ و نمایاندن خویش را دارد. و امروز و فردا بیشتر از امروز، مردم امریکا حقیقت را  در میابند و عمل او و کمیته اش را فاسد کردن مردم سالاری امریکا و صحه گذاشتن بر حکومتهائی ارزیابی میکنند که با سازش پنهانی سخت ننگینی، هم دستیار دشمنان آزادی در ایران شدند و هم حکومتی غیر قانونی را در امریکا بر سرکار آوردند و این حکومت 12 سال ، برجا ماند.

        تحقیق کنندگان کمیته یک تلفن و یک عکس را مدرک کردند. یک عکس دستجمعی در Bohemian Grove   ، از اعضای باشگاه و میهمانان آنان، در روزهای آخر هفته پایان ژوئیه 1980 ، حجت میشد بر اینکه جمشید هاشمی دروغ میگوید و دیدار کیسی با کروبی در مادرید، افسانه است.

     «عکسی از بیل کیسی در Bohemian Grove   پیدا شد» . از این جمله، من یکه خوردم. در آن حال که میکوشیدم  بفهمم چنین مدرک خنده آوری  را چگونه میتوان دلیل کرد در توجیه حضور کیسی در Bohemian Grove ، در روزهای آخر هفته پیان ماه ژوئیه، بکار برد؟.  احساس کردم که گوینده، در آن سوی خط تلفن، نامطمئن سخن میگوید. او با تردید پاسخ داد: « خوب، بیل کیسی در عکس نیست. بقیه همه، از جمله دارل ترنت، میهمان او، هستند. اما کیسی در عکس نیست »..

     پرسیدم: بیل کیسی در عکس نیست؟  پاسخ داد: نه، او در عکس نیست. بدین قرار، عکس دلالت میکرد بر اینکه در تاریخ مورد ادعا، بیل کیسی در Bohemian Grove   نبوده است .

      با وجود این، در گزارش منتشر شده، کمیته تحقیق عکس و مدارک دیگر که جا برای تردید نمیگذاشتند که کیسی در روزهای آخر هفته اول ماه اوت در Bohemian Grove   نبوده است، نا دیده گرفت.  در عوض، کمیته تحقیق یادداشت ریچارد آلن، مشاور امور خارجی جمهوریخواهها، را مدرک گرداند. او در یادداشتی بتاریخ 2 اوت  شماره تلفن کیسی را نوشته بود.  کمیته تحقیق صرف نوشتن شماره تلفن را دلیل شمرد بر اینکه در آن تاریخ، کیسی در خانه بوده است. پس او در Bohemian Grove   نبوده است. اگر در آن تاریخ در این محل نبوده، پس در روزهای آخر هفته پایان ماه ژوئیه بوده است!  با وجود آنکه رچارد آلن شهادت داد که «من نمیتوانم بگویم آیا به او تلفن کردم یا نکردم»، کمیته یادداشت او را دلیل گرداند.

      به سخن دیگر، از دید تحقیق کنندگان کمیته، نوشتن شماره تلفن کسی توسط دیگری، ثابت میکند که او در خانه بوده است. حتی اگر شماره گرفته شده و کسی گوشی را برنداشته باشد. مسلح به چنین «منطقی»، تحقیق خود را در باره دعاوی بر وقوع اکتبر سورپرایز کامل کرد. 

       رئیس کمیته، لی هامیلتون، در نیویورک تایم، مقاله نوشت و ادعا کرد که،  به استناد «مدارک محکم » دال بر حضور کیسی در امریکا، ادعای وقوع سازش پنهانی (اکتبر سورپرایز) را بی وجه و پرونده آن را برای همیشه مختومه خواند. مقاله خود را نیز «مورد مختومه» عنوان داده بود.

      وضع بر این منوال میگذشت تا که من آگاه شدم  مقامات عالی رتبه ایران از طریق واسطه های نزدیک به پرزیدنت کلینتون، در 94 - 1193 ،  به او اطلاع داده اند که کمیته تحقیق آنچه را گزارش کرده است، ساخته و دروغ است. این ایرانیان تصریح کرده اند که آنها با کیسی و دیگر جمهوریخواهها در 1980، در مورد گروگانها، (معامله بر سر به تأخیر انداختن آزادی آنها)  همکاری کرده ایم.  اما  عالی مقام ترین شخصیتهای حکومت کلینتون بر آن شده اند که نباید «پرونده گروگانها را از نو گشود». از قرار، پرزیدنت کلینتون طرح شدن نزاعهای قدیمی کاری  پر خطر است و ممکن است مانع از پرداختن او به اموری بگردد که مقدم میشمارد.

توضیح: خط کشی از ما است. یادآور میشود که کلینتون وعده داد پرونده سازش پنهانی حکومتهای ریگان و بوش را با ملاتاریا باز کند. اما نکرد. بهای اهمیت بایسته ندادن به سازش  با ملاتاریا برای رسیدن به ریاست جمهوری را، نه تنها معاون کلینتون، ال گور، نامزد ریاست جمهوری نپرداخت، بلکه ملت امریکا و مردم جهان میپردازند. خیانت به کشور و به حق اساسی یک ملت، هیچگاه کهنه نمیشود. چنانکه اگر ما ایرانیان خیانت برخی از «روحانیان» را در کودتای 28 مرداد، کهنه و مربوط به گذشته نمیشمردیم، در پی انقلاب،  «خط سید ضیاء» که استبداد وابسته است بر دولت مسلط نمیشد و استبداد خیانت و جنایت و فساد گستر را بر قرار نمیکرد. تردید نباید کرد که اگر خیانت پهلویها و پهلوی طلبها و خط سید ضیائی ها را امری مربوط به گذشته و کهنه گمان بریم، تجربه شده را تجربه کرده ایم و این بار، بلائی که بر سر کشور خواهد آمد، بمراتب مرگبارتر و ویرانگر تر خواهد شد.

      و من ضبط و ثبت شده های کمیته تحقیق را در دستشوئی زنانه مجلس نمایندگان را که انبار شده بود، پی گرفتم . مدارک را در جعبه ها ریخته بودند. برخی از آنها «سری» و «کاملاً سری» بودند. این مدارک بسیاری از نتیجه گیریهای کمتیه تحقیق را نقض میکردند. این مدارک است که در این رشته نوشته ها باز میآورم.

     در یکی از دهها جعبه، عکسی رنگی از 16 مرد را یافتم. آنها در آن آخر هفته پایانی ماه ژوئیه، در Bohemian Grove    بوده اند. آنها در قرار گرفتن در برابر دوربین عکاسی، تشریفات را رعایت کرده بودند: اعضای پیرتر باشگاها در جلو نشسته بودند و بقیه اعضا و میهمانان، پشت سر آنها ایستاده بودند. من در مردها، یک به یک نگاه کردم. دنبال قامت بلند و گردن خمیده و سر بزرگ کیسی بودم. او در عکس نبود.

 

 

روبرت پاری

بوش و بازی  قدرت سیا

 

    کارتر سیا را تصفیه کرده بود. با به قدرت رسیدن ریگان و بوش، اخراج شده می توانستند بازگردند و انتقام بگیرند. اعضای سیا میل شدیدی داشتند به نشان دادن ضرب شصت خود. ﺁنها میخواستند کاری را که بر سر سران دیگر کشورها می ﺁوردند، بر سر کارتر نیز بیاورند.

      کمی بیشتر از یک هفته به انتخابات مانده بود. بوش، نامزد معاونت ریاست جمهوری، عصبی بود. سنجش افکار جدید حاکی از ﺁن بود که مردم به کارتر و ریگان رقبتی ندارند و ریگان بر کارتر پیشی نگرفته است. بوش در حال رفتن به پیتسبورگ برای فعالیت انتخاباتی بود که از فرماندار سابق تکزاس، پیام نگرانی ﺁوری دریافت کرد. کونالی که زمانی عضو حزب دموکراات بود و جمهوریخواه شده بود، پیام میداد که دولتهای  نفتی خاورمیانه نگرانند . زیرا شایعه ها بر ﺁنند که بدنبال کوششی طولانی ، کارتر موفق شده است ترتیب ﺁزادی 52 گروگان امریکائی را، پیش از انتخابات ریاست جمهوری امریکا، بدهد.  اگر راست باشد، انتخاب ریگان مشکل میشود.

     این شد که بساعت 12 :2 بعد از ظهر 27 اکتبر 1980، جورج بوش به ریچارد ﺁلن تلفن کرد. ﺁن زمان، او مشاور ریگان - بوش در سیاست خارجی بود. مأموریت او این بود که مراقب پیشرفت کارتر در کار ﺁزاد کردن گروگانها باشد. بوش از او خواست تحقیق کند ببیند اطلاعی که کونالی میدهد صحت دارد یا خیر؟ یادداشتهای ﺁلن را سالها بعد، من در دستشوئی متروکه مجلس نمایندگان یافتم. این یادداشتها بطور روشن گزارش میکنند که بوش در ماجرای معامله بر سر گروگانها شرکت داشته است .

      یادداشت ﺁلن شروع میشود با : «- JBC[Connally] ،  Geo Bush » ، معامله میشود. هفته پیش اسرائیل ، از طریق ﺁمستردام، قطعات یدکی به ایران داده است. گروگانها این هفته ﺁزاد میشود. عربهای میانه رو نگرانند. فرانسه به عراق قطعات یدکی داده است و حالا کارتر با ایران معامله میکند. کونالی نگران است. چه میتوان کرد. ﺁلن باید ببیند یا نه ».

        در شهادت «سری» که ریچارد ﺁلن در کمیته تحقیق داد، رمز یادداشت خود را اینسان گشود که کونالی شنیده بود پرزیدنت کارتر توانسته است ﺁزادی گروگانها را، با فروش قطعات یدکی توسط اسرائیل به ایران ، بدست ﺁورد. بوش به من دستور داد که در باب صحت اطلاع کونالی تحقیق واز طریق دستیاران نزدیکش، او را از نتیجه ﺁگاه کنم.

 

«شبح بلوند»:

     بنا بر یادداشتها، ﺁلن اطلاع را از راه جنیفر، به تد شکالی Ted Shacklee داده است. ﺁلن شهادت داده است که جنیفر فیتزجرالد مدتی دراز دستیار بوش بود.  شاکلی تئودور شاکلی بود. مأمور افسانه ای عملیات سری  معروف به «شبح بلوند» بود.

     در دوران جنگ سرد، شاکلی بسیاری از عملیات شبه نظامی مخالفت برانگیز سیا را ، از ویتنام تا لائوس تا عملیات JMWAVE بر ضد فیدل کاسترو و رژیم او در کوبا، رهبری کرده بود.  در 1976 که  بوش رئیس سیا بود،  شاکلی را به معاونت اداره عملیات محرمانه گمارد . اما خدمت شکالی در سیا، در سال 1979 ، بعد از 3 سال رویاروئی با رئیس سیا، استنفیلد ترنر، پایان یافت. شکالی بر این باور بود که ترنر با  تصفیه صدها تن از «بچه های قدیمی » سیا، این سازمان، از جمله کاریر او را ویران میکند.

     بعد از بازنشسته شدن، باتفاق یک عضو دیگر سیا، توماس کلینس، وارد تجارت شد. این شخص جاسوسی خشن بود و بعد ها، بخاطر فروش تجهیزاتی که بکار فعالیتهای تروریستی می ﺁمدند، به لیبی، زندانی شد. کلینس در افتضاح ایران گیت نیز بخاطر تقلب مالیاتی تحت تعقیب قرار گرفت. شبح شکالی ، در ﺁن افتضاح نیز، حضور می داشت.

       اما در 1980، شاکلی در تقلای ﺁن بود که رئیس پیشین خود، جورج بوش، را روانه کاخ سفید کند تا مگر خود نیز رئیس سیا بگردد. در اوائل 1980، او داوطلب فعالیت بسود بوش شد و مهارتهای معجزه سازش را در اختیار او نهاد. بدینسان بود که او در ماجرائی که اکتبر سورپرایز نام گرفت، نقش پیدا کرد. نقشی که تا این زمان سری مانده بود.

     در 1992،  اعضای کمیته تحقیق، وقتی شنیدند شکالی نیز دست در این کار داشته است، سخت در شگفت شدند. کمیته تحقیق به این امر پی برده بود که در ستاد تبلیغات انتخابات ریگان و بوش، اعضای سابق سیا، عملیات شبانه روزی را سازمان می دادند که موضع ﺁنها گروگانهای امریکائی در ایران بود. ریچارد ﺁلن جاسوسهای سابق را « انبوهی از افسران بد قلق سیا » می خواند که به بازی پلیس و دزد مشغول بودند.

     برخی از تحقیق گران کمیته میخواستند نقش سیا نیز در گزارش قید شود. فصلی «سری» از گزارش کمیته که در گزارش نیامد را در همان دستشوئی زنانه یافتم. در ﺁن، ﺁمده بود که بسیاری از اعضای ستاد تبلیغات ریگان - بوش ] مرکز عملیات[ ، اعضای سابق سیا بودند که نخست برای بوش ، هنگامی که او برای نامزد ریاست جمهوری شدن از سوی جمهوریخواه ها فعالیت می کرد،  کار میکردند و به او وفادار بودند. اما این فصل از گزارش حذف شد.

      کشف دیگر کمیته تحقیق - که باز از گزارش حذف شد - این بود که روزنامه نگار محافظه کار، میکائل لودین ، شریک دیگر شاکلی ، بطور خصوصی بسود ریگان - بوش ، در موضوع گروگانها،  کار می کرده است. این قسمت از گزارش، که سانسور شده است،  میگوید لودین عضو غیر رسمی گروه «اکتبر سورپرایز» بوده است. صفحه دیگری از یادداشتهای ﺁلن فاش میکند که لودین به رئیس ستاد تبلیغات انتخاباتی،  ویلیام بیل کیسی ، درملاقات 16 سپتامبر، پیوسته است که ﺁن را «طرح خلیج فارس» خوانده اند.

     در 1980، شاکلی با لودین هم تیم شدند و، در «بازی جنگ»، برای سازمان اطلاعات ارتش ایتالیا SISMI،  که با لژ ماسونی P2 ارتباط داشت ، نقش مشاور را بازی کردند.  مبارزات انتخاباتی به پایان خود نزدیک می شد که سازمان اطلاعات ایتالیا ماجرای زیانمندی - که صحتش محل تردید بود - در اختیار لودین گذاشت. داستان مربوط میشد به روابط معاملاتی  برادر کارتر با لیبی . او داستان را در نیوریپابلیک انتشار داد بدون اینکه بگوید مشاور SISMI بوده و در مبارزات انتخاباتی ، بسود ریگان و بوش فعالیت میکند. (نگاه کنید به ص 395  David Gregg , The Blond Ghost)

     شاکلی روابط نزدیک با بسیاری از افسران سیا که بر کار بودند، داشت. دونالد گرک که در اکتبر سورپرایز نقش داشت، در ویتنام ، زیر دست شکالی بود. در 1980، گرگ رابط سیا با شورای امنیت ملی بود. بنا بر این، در موقعیتی بود که از گفتگوهای محرمانه حکومت کارتر درباره گروگانها ، ﺁگاه میشد. بعد از انتخاب شدن ریگان و بوش، او مشاور امنیتی بوش شد و در افتضاح ایران گیت ، نقشی فرعی یافت.

 

ماجرای پاریس:

     اما پرسش اصلی اینست که ﺁیا بوش و کیسی با ملایان ایرانی، در اکتبر 1980، رویارو گفتگو کرده اند یا نه؟ بنا بر یکی از ادعاها، این دو به پاریس ﺁمده و در دیدار 19 اکتبر، شرکت کرده اند.

     چهار مقام اطلاعاتی فرانسه ، از جمله رئیس سازمان جاسوسی و ضد جاسوسی این کشور، ﺁلکساندر دومارانژ، در سخنانش به شرح حال نویس خویش،  گفته اند کیسی در پاریس بود و در دیدار و گفتگو با ایرانیها شرکت کرد.  اما دو شاهد دیگر ، یکی خلبانی بنام هنریش راپ و دیگری ﺁری بن مناش، افسر اطلاعاتی اسرائیل مدعی هستند که بوش نیز در ﺁن روز ، در پاریس بوده و در گفتگوها شرکت کرده است.بن مناش شهادت داد که بوش و کیسی را افسران سیا که هنوز در خدمت (تحت حکومت کارتر بوده اند) بوده اند، همراهی می کرده اند.

          راپ که میگوید کیسی را از ناشینال ارپرت به پاریس برده است، بیاد میﺁورد که هواپیما، دیرگاه شب در حالی پرواز کرد که باران میبارید. در حقیقت، در 18 اکتبر، شب هنگام باران می بارید و ثبت ستاد انتخاباتی ریگان - بوش در ﺁرلینگتون، نشان میدهد که کیسی، در حدود ساعت 30: 11 ، بمدت 10 دقیقه، در مرکز عملیات  توقف کرده است. و از این محل به فرودگاه، 5 دقیقه راه است. از ﺁن زمان ببعد، هیچ مدرک معتبری که نشان دهد کیسی بقیه روز را در محل و یا جای دیگری از امریکا گذرانده است، وجود ندارد.

     اما داستان بوش دیگر است. او تحت حمایت افراد اداره  حفاظت سری بوده است. یادداشتهای سری حاکی از ﺁنند که او روزی را در واشنکتن، در خانه گذرانده است. اما گفته ها ی او در بارۀ گذرانش سر راست نیستند. هیچک از مأموران حفاظت او دو بار از خانه بیرون رفتن ، یکی صبح و دیگری بعد از ظهر    19  ، را بیاد نمی ﺁورند. و دستگاه بوش مانع دسترسی به یکی از دوستان خانواده و پرسیدن از او درباره ادعای بوش شد. بوش مدعی است بعد از ظهر 19 اکتبر به خانه او رفته است. نام او را کمیته تحقیق سیاه کرده است. زیرا قول داده بود اسم ﺁن کس را فاش نسازد و نامی از این دوست خانواده بمیان نیاورد.

      کمیته در مقام مبری کردن بوش ، هیچگاه از ﺁن شخص تحقیق نکرد و در نخستین اظهار نظر خود، در 1 ژوئیه 1992،  بوش را مبری شناخت.

     این تصمیم نشان می دهد که تحقیق کنندگان نیازی به توضیح امر واقع دیگری نمی دیده اند. ما که از سوی  PBC Frontline تحقیق می کردیم، کشف کرده بودیم که در 18 اکتبر 1980، خبرنگار شیکاگو تریبون، شخصی بنام جون مک لین،  به داوید هندرسون، افسر وزارت امور خارجه، گفته بود که منبع حزب جمهوریخواه ماجرای بس شگفتی را به او گفته است: بوش برای گفتگو با ایرانیها، در بارۀ گروگانها ، در حال رفتن به پاریس است.

     بدینسان، دو بیگانه از ماجرا، - مک لین و هندرسون -  دقیقاً در 18 اکتبر، با یکدیگر،  از سفری گفتگو می کرده اند  که دیگران سالها بعد از ﺁن سخن بمیان ﺁورده اند. پس این امر که بوش کشور را ، در ﺁن تاریخ، ترک گفته است، می باید اعضای کمیته تحقیق را به تحقیق  در این باره، بر میانگیخت. تحقیق کنندگان می باید از دوست خانواده بوش پرسش می کردند. اما ﺁنها این کار را نکردند. (در یادداشتهای ﺁن هفته ﺁلن ، از دیداری با مک کلین سخن رفته است. اما  این روزنامه نگار حاضر نشد نام منبع خود را بگوید).

      اعضای کمیته تحقیق این فکر را به خود راه نیز نمی داده اند که در باره این امکان تحقیق کنندکه بسا افسران سابق و لاحق سیا با جمهوریخواهها و دوایر اطلاعاتی خارجی همدستی کرده وکوششهای رئیس جمهوری امریکا ، برای ﺁزاد کردن گروگانها، را ناکام گردانده اند. زیرا اگر تحقیق به این نتیجه میمی رسید که چنین امری روی داده است، معنیش این می شد که سیا کودتای بی سر و صدائی را انجام داده و بی اعتنا به مردم سالاری امریکا، کسی را به ریاست جمهوری رسانده است که می باید دست سیا را  در فعالیتهایش باز بگذارد.

      اما ﺁنچه در 1980 روی داد و پی ﺁمدهایش ، به یقین، سخط خطان سیا را بسی خوش ﺁمد. در ریاست جمهوری ریگان، کیسی رئیس سیا شد و عملیات پوشیده سیا  فراوان گشتند. دهها تن از اعضای تصفیه شده سیا به شغلهای خود بازگشتند. میلیاردها دلار پول مالیات دهندگان امریکا در طرحهای سیا خرج شدند.  سیا همچنین دستور العمل کارتر در بارۀ رعایت حقوق بشر را نادیده گرفت و در امریکا ی مرکزی و افریقا، گروههای ﺁدمکشی را بکار انداخت.

 

اعلان خطر قلابی کونالی:

    حال با ملاحظۀ ﺁنچه در پاریس روی داده یا نداده بود، بیاد بیاوریم که گویا در 27 اکتبر، بوش سخت عصبانی بوده است.   زیرا کونالی به او خبر داده بود که کارتر با ملاها معامله کرده است. اما اگر اطلاع کونالی راست بود و کارتر چنان پیشنهاد چربی را به ملاها داده بود، ﺁنها نمی باید ﺁن را رد می کردند. اما همانطور که روشن گشت، خبر کونالی دروغ بود. راست بود که چند روز پیش از ﺁن، اسرائیل، از طریق هوا، به ایران قطعات یدکی  نظامی فرستاده بود . اما بدون اطلاع کارتر این کار را کرده بود و بخشی از راه حل بحران گروگانها نبود.

     در 1992، رئیس جمهوری سابق، کارتر، به تحقیق گران کمیته تحقیق گفت که حکومت حزب لیکود بر اسرائیل، با انتخاب مجدد او به ریاست جمهوری، مخالف بود. بنا بر یادداشتهای دیگری که من در دستشوئی زنانه سابق یافتم، کارتر گفته است: از ماه ﺁوریل، «من احساس کردم که بر سر ریگان است که شرط بندی کرده اند. من حس کردم که از دید رهبران یهودیان ، من زیادی با عربها دوست هستم».

     اما کمیته تحقیق علاقه کمی داشت که مجموعه امور واقع را در رابطه با یکدیگر قرار دهد و حقیقت را کشف کند. کشف کند افتضاح سخت زشت در قلمرو امنیت ملی ، روی داده است. از اقبال سیا، رئیس تحقیق گران کمیت تحقیق، لورنس بارسلا شخصی مطلوب جامعه اطلاعاتی بود و از نزدیک با بسیاری از چهره هائی کار کرده بود که در ماجرای اکتبر سورپرایز شرکت داشته اند.  برای مثال، بانک اعتبار و بازرگانی بین المللی BCCI  بیشتر از 2 میلیون دلار به بارسلا و شرکت وکالت او پرداخته بود تا او را از اتهام فساد  مالی  و سفید کردن پول مبرا کند.  ﺁن زمان، شریک او سناتور سابق ، پل لاکزالت  Laxalt بود. این شخص عملیات مالی مبارزات انتخاباتی ریگان را تصدی می کرد و به پرداختهای محرمانه ، از جمله، به پرداختهای فردیناند مارکوس ، دیکتاتور سابق فیلی پین را ، پوشش می داد.

      و نیز، بارسلا دوست نزدیک میکائل لودین بود. این دو با هم معاشرت داشتند  و خدمتکار مشترکی میداشتند. در 1982 ، وقتی بارسلا در پرونده ادوین ویلسون دادستان بود، لودین یک شب به خانه بارسلا رفت و او را بر ﺁن داشت که شاکلی را از پرونده و تحقیقات قضائی خارج گذارد.

     نه بارسلا و نه لودین خطایی  در اینکار لودین نمی دیدند. بارسلا به من گفت: او تنها میخواسته است دوسنش  بر ثروت خود بیفزاید  و لودین گفت: «ما جامعهای  هستیم که در ﺁن، افراد به دوستان خود کمک می کند». و شاکلی را  بسیار زود از پرونده ویلسون خارج و دستش از ماجرا شسته شد.

     در 1993 نیز،  بارسلا  بر این شد که ثابت «مدرک معتبری» بر وقوع اکتبر سورپرایز نیست. اما همانطور که در شش قسمت پیشین این مجموعه ، نشان دادیم، هرﺁنچه با این مأموریت بارسلا ناسازگار بوده ، کنار گذاشته شده و در گزارش نیامده است. برای مثال، به پولهائی که BCCI محرمانه به کسانی داده است که مظنون به شرکت داشتن در ماجرای اکتبر سورپرایز هستند، اشاره ای نشده است، به لودین و شاکلی و یا دیگر اعضای سیا که به ریگان و بوش در امر گروگانهای امریکائی در ایران، کمک می کرده اند ، اشاره ای نشده است. از نقش لاکزاللت و پول مارکوی و از تلفن بوش، کلمه ای در گزارش نیامده است.

 

روبرت پاری

 

یافته های کمیته تحقیق مجلس سنا و پنهان کردن نوارها و سند ها و شهادت جمشید هاشمی:

 

 

پاک کردن نوارها و نادیده گرفتن مدرکها و دلیل تراشی با تقلب :

*  کلینتون و دموکراتها گمان بردند با چشم پوشی کردن از عمل  جمهوریخواهها ، اکتبر سورپرایز، صلح سیاسی بدست میآورند و میتوانند برنامه های خود را با خاطری آسوده ، اجرا کنند. اما اشتباه می کردند. زیرا این بار جمهوریخواه ها آن را دست آویز کردند. بوب دول و دیگر سناتورهای جمهوریخواه خواستار آن شدند که در بارۀ کلینتون تحقیق شود !

 هاید Hyde ، نماینده مجلس از حزب جمهوریخواه، ناگزیر ، میگفت :  حقایقی مکتوم مانده اند . گذرنامه سال 1980 کیسی ناپدید شده است و صفحات کلیدی تقویم او ، حاوی یادداشتهای او، گم شده اند. رئیس سازمان ضد جاسوسی فرانسه، کنت آلکساندر دومارانژ به شرح حال نویس خود گفته است : کیسی ، مدیر تبلیغات انتخاباتی ریگان و بوش ، در انتخابات 1980،  برای گفتگو با ایرانیها، در بارۀ گروگانهای امریکائی در تهران ، در اکتبر 1980، در پاریس بوده است.  چندین تن از مقامات اطلاعاتی فرانسه نیز همین را میگویند.

      با وجود این،  هاید اصرار  می ورزد که دلایل محکم وجود دارند بر دروغ بودن ماجرای اکتبر سورپرایز. یکی از دو دلیل اصلی او اینست که میتوانیم ثابت کنیم در آن تاریخها، که میگویند او برای گفتگو با ایرانیها ، در اروپا بوده ، در اروپا نبوده است. می توانیم بگوئیم در کجا بوده است : برای مثال، در اواخر ژوئیه که گفته میشود کیسی در مادرید با ایرانیها گفتگو می کرده است، او در کالیفرنیا بوده است. سیروس هاشمی که ادعا میشود در مادرید بوده، نه در آنجا  که درکونکتیکت Connnecticut بوده است. 

     دلیل اصلی دوم  هاید اینست که در نوارهائی که اف بی آی از مکالمات تلفنی سیروس هاشمی، طی 5 ماه، در اواخر 1980 و اوائل 1981، ضبط کرده است ، کمتر اشاره ای حاکی تماس کیسی با سیروس یا جمشید هاشمی نیست. هیچ اشاره ای گویای تماس کیسی یا یکی دیگر از کسانی که مبارزات انتخاباتی ریگان و بوش را سازمان می دادند  با  سیروس و جمشید هاشمی یا کسانی که از دولت ایران نمایندگی داشته باشد ،  وجود ندارد.

* اما ، این دو سنگ پایه شکسته اند :

*  همانطور که دیدیم ، کمیته تحقیق تاریخ حضور کیسی را در کالیفرنیا  تغییر داده است. مدارک مضبوط مسلم می کنند که کیسی نه در تعطیلات آخر هفته ای که کمیته تحقیق میگوید که در تعطیلات آخر هفته بعد دیگری در کالیفرنیا بوده است.

    و دلیل حضور سیروس هاشمی در کونتکتیکت که ثبت تلفنها نشان می دهد که دو تلفن ، هریک بمدت یک دقیقه، به سیروس هاشمی شده است.  یکی از وکیل سیروس هاشمی به خانه او و دیگری  از خانه هاشمی به وکیل او.  بدون اینکه هیچ دلیل و مدرکی بر حضور هاشمی در خانه اش بوده است. بسا تلفن اول  به یکی از اعضای خانواده او و  تلفن دوم پاسخ آن بوده است.

      و بالاخره جمهوریخواه ها راست نمیگویند که در مکالمات ضبط شده سیروس هاشمی اشاره به رابطه با کیسی نیست. اگر در 1993 این نوارها سری بودند و نمی شد دانست آیا در آنها از روابط سیروس هاشمی با کسیسی و نزدیکان او ، سخنی رفته است یا نه، از آن پس ، دسترسی به نوارها میسر گشته و این اسناد تردیدی بر جا  نمی گذارد که برادران هاشمی با ویلیام کیسی و نزدیکان او در ارتباط بوده اند : ماهها بعد ، در دستشوئی زنانه  متروکه مجلس نمایندگان، خلاصه گزارشی از   اف بی آی را یافتم،

      بنا بر این مدرک، سیروس هاشمی نه تنها در اواخر سال 1980،  با جمهوریخواهها، در معامله اسلحه با ایران بوده است ، بلکه با دوست نزدیک کیسی، جون شاهین، شریک معامله بوده است .  بخلاف ادعای کمیته تحقیق بر اینکه «کمترین نشانه ای » از  تماس میان کیسی و سیروس هاشمی یافت نشد،  بنا بر ضبط های اف بی آی، بانکدار ایرانی، سیروس هاشمی،  سالها با یکدیگر «دوست نزدیک» بوده اند.  این امر را سند دیگری نیز تصدیق می کند: بنا بر گزارش سیا،  کیسی سیروس هاشمی را ، در کار حساسی ، در 1979، استخدام کرده است.

     همان گزارش سری اف بی آی ، که جزئیات را نیز در بر نگرفته است ،  حاکی است هاشمی 3 میلیون دلار از خارج از امریکا  دریافت کرده است. وکیل دادگستری اهل هوستن این پول را حواله کرده است که میگوید مدتهای دراز شریک جورج بوش، نامزد معاونت ریاست جمهوری ، بوده است.  و نیز، هارل تیلمن ، وکیل هوستنی ، در مصاحبه ای، به من گفت : در 1980، او مشاور دولت جمهوری اسلامی ایران نیز بوده است!

     بعد از شکست کارتر و پیروزی ریگان ، تیلمن از قول «افراد بوش »  به هاشمی ، بخاطر یکی از معاملات در گل نشسته او، وعده کمک داد.  و همانطور که دیدیم ، بنا بر نوارهای ضبط شده اف بی آی،  مدرک پرداخت وجه ، توسط کنکورد ، از سوی بانک فاسد اعتبار و بازرگانی بین المللی BCCI  برای سیروس هاشمی فرستاده می شود.

      کمیته تحقیق نه تنها  این مدارک را سانسور کرده است ، بلکه  بنا بر یافته های جدید، برخی از نوارهای ضبط مکالمات ارائه نشده اند :

* باب دول، رهبر جمهوریخواهان در سنای امریکا، با  هرگونه تحقیق در بارۀ اکتبر سورپرایز مخالفت کرد.  و چون وزیر کمیته روابط خارجی سنا  شورای  تحقیق کوچکی تشکیل داد، دستیاران دول، سناتورها میچ مک کونل و جس هلمس  رئیس شورا،  رید وینگارتن Reid Weingarten  ، را  به اتاق در بسته ای بردند و در آن، مک کونل به وینگارتن ناسزا گفت. هلمس تحقیق گران شواری تحقیق را از تحقیق کردن  از شهود مقیم خارج از واشنگتن ممنوع کرد.

     شورا هم کمبود بودجه داشت و هم تحت آزار جمهوریخواه ها بود. با وجود این ، به کشف های گویائی دست یافت :

* به تصدیق رساند که کیسی سیروس هاشمی را پیش از 1980 می شناخته است.

*  تحقیق گرانش کشف کردند که برخی از نوارهای ضبط مکالمات تلفنی سیروس هاشمی ، بسا بعمد ، پاک شده اند.

* فاش کرد که مدارک کلیدی کیسی - گذرنامه سال 1980 او و چندین صفحه از تقویم  حاوی یادداشتهای او -  را از قلم انداخته اند و خانوادۀ کیسی از دادن مدارک خودداری کرده است.

* با توجه به موقعیتی که در آن بود، بیشترین کاری که وینگارتن توانست و کرد این بود :« در امر گروگانگیری ، کیسی از آب گل آلود ماهی گرفته است . دست به کاری غیر رسمی و پنهانی و بالقوه خطرناک زده است . هدفش جمع آوری اطلاع پیرامون  گفتگوهای تلون پذیر و غیر قابل پیش بینی  حکومت کارتر  بر سر گروگانها بوده  است ».

*  بخاطر مخالفت دول، بیشترین کار تحقیق پیرامون اکتبر سورپرایز بر عهده  کمیته تحقیق مجلس نمایندگان افتاد. و به ترتیبی که دیدیم ،  با وجود مدارک مسلم ، آن کمیته به این نتیجه رسید که انتخاب ریگان به ریاست جمهوری، بدون توسل به اقدامی کثیف ،  انجام گرفته است. قصد آن بود که مشروعیت ریاستهای جمهوری ریگان و بوش ، حفظ شود.

      جورج بوش  در سال 1992 ، مقام ریاست جمهوری را ترک گفت و، با خود، مدارکی بسیاری را برد که کنگره امریکا مطالبه شان میکرد و از جمله مربوط می شدند به مسلح کردن رژیم عراق، رژیمی که بوش پدر و بوش پسر با آن جنگیدند و سرنگونش کردند.  بوش پدر 6 ایران گیتی را نیز بخشید و بوش پسر یکچند از آنها را بکار گرفت.

 

یافته های جدید در بارۀ نقش سیروس و جمشید هاشمی:

* جمشید هاشمی، در مصاحبه جدیدیش ، کار کمیته تحقیق را سفید کردن دستگاه ریگان و بوش میخواند.  او بخصوص استراتژی حمله جمهوریخواه ها را سرزنش میکند. بخصوص به روش کار ریچارد لئون اعتراض میکند. لئون که گرداننده گروه تحقیق گران کمیته تحقیق بود،  این لئون - که او را  به صفت «مرد چاق و گنده » میشناسم - ، هر بار که تنفسی می شد و یا وکیل من به دستشوئی می رفت،  به اطاق من میآمد و اصرار میکرد «شهادت خود را تغییر بده »!  من می گفتم : هرگز شهادت خود را تغییر نمیدهم. آخرین بار ، که در اتاق را باز کرد، به او گفتم : از دفتر من بیرون برو. اگر حرفی برای گفتن داری، پیش روی وکیل من بگو.

     برغم شهادت اوالحسن بنی صدر (که از دید خود در تهران ، تماسهای گروه ریگان - بوش را با ایرانیها جزء به جزء باز گفت ) و برغم مقامات سازمان مقاومت فلسطین ، از جمله خود یاسر عرقات و برغم قول دومارانژ ، رئیس سازمان ضد جاسوسی فرانسه، و برغم شهادت آری بن مناش (افسر اطلاعاتی سابق اسرانیل)  و برغم شهادت جمشید هاشمی و وجود مدارک، لئون و جمهوریخواه ها موفق شدند  گزارشی را تهیه کنند که بنا بر آن، مدرک قطعی برو قوع سازش پنهانی اکتبر سورپرایز پیدا نشد!

* همانطور که ما در دسامبر 1995 گزارش کردیم، کمیته تحقیق گزارش سازمان اطلاعات روسیه را  از سازش پنهانی اکتبر سورپرایز در پاریس - که بنا بر آن، کیسی و بوش و جمهوریخواههای دیگر ، در اکتبر 1980 ، دیدار و بر سر گروگانها معامله کرده اند - نادیده گرفت. گزارش در 11 ژانویه 1993 ، دو روز پیش از آنکه گزارش نویسان عکس این اطلاع را بنگارند، به کمیته رسید.

    کمیته بجای آنکه این گزارش را انتشار دهد،  همراه مدارک دیگر ، در جعبه های مقوائی نهاد و در دستشوئی زنانه سابق مجلس نمایندگان، انبار کرد. 

     در ژانویه 1993 ،  کمیته تحقیق علت شهادتهای جمشید هاشمی و بن مناش را تحت تعقیب قرار داشتن و توجیه تراشی برای اتهامهائی دانست  که بدانها متهم بودند.  اما  چهارسال  از آن تاریخ گذشت و هیچیک از این دو به اتهامی متهم نشدند.  با وجود این  «عقل قرار و مدار گذار» اهل سیاست واشنگتن حاضر نیست بپذیرد بسا ریگان و بوش جلو کار کارتر را در حل و فصل مشکل گروگانها را گرفته اند و اکنبر سورپرایز معامله پنهانی آنها  است.

     در مصاحبه جدید که  نزدیک هرث رو Hearthrow  به عمل آمد، جمشید هاشمی، برای اولین بار،  در برابر دور بین  به پرسشها پاسخ گفت و پرسشها و پاسخ ها  بطور مصور ضبط شدند.  مهمترین قسمت این مصاحبه ، آن قسمت است که سوابق آشنائی و همکاری سیروس هاشمی را با کیسی و دوست او شاهین باز میگوی: سابقه آشنائی و همکاری به سالهای 1970 باز میگردد :

* در اواخر 1979،  سیروس به من تلفن کرد و مرا از تهران به لندن فراخواند. قصد تهیه پول برای هزینه های انتخاباتی دریادار مدنی بود . او می خواست به ریاست جمهوری ایران برسد. من برنامه ای برای آمدن به امریکا نداشتم.  وقتی به لندن آمدم، سیروس به من گفت : حکومت امریکا سخت مایل است شما را ببیند و پیش از بازگشت شما به ایران، با شما گفتگو کند. در  اقامت لندن بود که من شاهین را دیدم. آقای شاهین مردی 62 - 60 ساله بود.  من او را در دفتر کار برادرم در بانک  First Gulf and Trust  ، دیدم. موهای سفید داشت و احتمالاً یک اینچ از من بلند تر بود.

    او گذرنامه مرا گرفت. پرسیدم : آیا او میتواند ویزای امریکا برای من بگیرد. ویزائی که در گذرنامه ام قید نشود. او پاسخ داد : از همه چیز آگاه است و می داند چه نوع ویزائی مرا بایسته است. ویزائی بر صفحه کاغذی جداگانه. فردای آن روز من این ویزا را داشتم.  بنا بر این ویزا، من چندین بار میتوانستم به وارد امریکا بشوم و از آن خارج بگردم.  در آن روزها، برای یک ایرانی، بدست آوردن چنین ویزائی ظرف چند ساعت، معجزه بود.

     اما وقتی در 1 ژانویه 1980 وارد امریکا شدم و از رابطه شاهین با سیا آگاه شدم، علت وقوع این معجزه را دانستم. در دیدار اولم با ]هارولد[ سوندرس ، ]دیپلماتی از دستگاه کارتر [  مردی حضور داشت که گفتند از کاخ سفید است . بعدها دانستم او از کاخ سفید نبوده و عضو سیا بوده است. گمان میبرم او حالا  یک آدم دانشکاهی باشد.

       من (روبرت پاری) پرسیدم : دانشگاه هاروارد؟  منظور شما شارل کوگان است؟ در سیا، او رئیس قسمت عملیات در خاورمیانه بود.  جمشید هاشمی پاسخ داد: بله ، شارل کوگان.  او تحت نام دیگری ، بعنوان عضو کاخ سفید، به من معرفی شد.  او از من پرسید : آیا همه چیز رو براه است، ویزا و... و من به او ماوقع را گفتم. او گفت : بله ، ماآقای شاهین را میشناسیم. او برای شاهین سنگ تمام گذاشت.

    سیا 500 هزار دلار در اختیار برادران هاشمی گذاشت برای مخارج مبارزات انتخاباتی مدنی. اما تنها حدود 100 هزار دلار از آن خرج شد. مدنی انتخابات ریاست جمهوری را به بنی صدر باخت . هاشمی ها 290 هزار دلار از پولها را به سیا باز گرداندند.

    کار سیروس هاشمی تنها گرفتن پول از سیا و رساندنش به  مدنی برای تأمین هزینۀ مبارزات انتخاباتی نبود.  او پول حکومت امریکا را به جمهوری دومینیکن و لبنان نیز می رساند. برادر من، به دستور مقامی در سیا، یک میلیون دلار به سیاستمداری در جمهوری دومینکن رساند.

      شاهین و سیروس به لبنان نیز پول رساندند. واشنگتن نگران بالا گرفتن آشوب در لبنان بود . این دو در لبنان یکچند منافع سیاسی داشتند... که در آن روزها بسیار مهم  بودند...

     من (پاری ) پرسیدم: فعالیت آنها اطلاعاتی و جاسوسی بود؟ جمشید هاشمی پاسخ داد: بله، کاملاً فعالیت اطلاعاتی و جاسوسی بود.

  ...

* بعد از انتخابات مقدماتی 1980، ویلیام کیسی  ادارۀ فعالیتهای انتخاباتی آشفته ریگان را بر عهده گرفت. کیسی هوش جاسوسی و تجربه خویش در وکالت را بکار گرفت و استراتژئی برگزید که پیروزی در انتخابات را میسر میساخت. امکانی که کیسی را نگران میساخت، موفقیت کارتر در به نتیجه رساندن گفتگوها، در هفته های پیش از انتخابات ریاست جمهوری، و آزاد کردن گروگانهائی بود که ، در ایران، در دست دانشجویان  رادیکال  بودند.

    وسوسه ای که کیسی بدان گرفتار شده بود، او را به دفتر کار جمشید هاشمی کشاند . جمشید هاشمی میگفت: در باز شد و کیسی وارد شد. میخواست با من گفتگو کند. نمیدانستم او کیست و چیست. به برادرم تلفن کردم. به او گفتم : آقائی  به نام کیسی آمده است و می خواهد با من صحبت کند. اینطور که بیادم مانده، برادرم خواست گوشی را به کیسی بدهم تا با او صحبت کند... بار دومی که کیسی را دیدم، در مادرید بود.

     کیسی میخواست با کسی از ایران ، گفتگو کند. این شد که من از هر دو برادر، مهدی و حسن کروبی خواستم به مادرید بیایند.

     من، از لندن ،  با تلفن، با آنها تماس گرفتم. حسن کروبی در آلمان بود. همه چیز را برای حسن کروبی توضیح دادم. وقتی به مادرید رفتیم، در هتل پلاز اقامت کردیم. تحت نامهای دیگر اتاق گرفتیم. مهدی کروبی در مادرید و در سفارت ایران بود.

     کیسی، باتفاق یک امریکائی به مادرید آمدند. دو دیدار  در دو  زمان انجام گرفت. موضوع گفتگو چه بود؟ موضوع آن این بود که کیسی علاقمند است گروگانها آزاد بشوند اما بعد از مراسم تحلیف ریگان، بعنوان  رئیس جمهوری. .

    من (پاری ) پرسیدم : ما به ازاء؟ و جمشید هاشمی پاسخ داد : اسلحه .

     ملاقات دومی هم در اواسط ماه فوریه انجام گرفت و، در آن، مهدی کروبی خبر موافقت خمینی را، با معامله پیشنهادی با جمهوریخواه ها  ، داد.  بقیه کارها  در پاریس انجام گرفتند.

     تا این زمان، جمشید هاشمی در باره دیدارهای پاریس سخنی نگفته بود.  اما  در این مصاحبه، او گفت : در پاریس امری واقع شد. چند ملاقات در پاریس انجام گرفتند. من باید احمق باشم تا از معامله ای که انجام گرفته و کسانی سخن بگویم که معامله را انجام داده اند.  زیرا آنها که اینک قدرت را در دست دارند ، نمیگویند چه معامله ای کرده اند و آیا خود در معامله حاضر بوده اند یا خیر. من هم آدم کوچکی هستم که بقدر کافی مسئله دارم.  معتقدم برخی از این مسائل را کسانی برای من بودجود آورده اند که میخواهند من هرگز وجود نمی داشتم.

 

 

وثوق الدوله عصر انقلاب خمینی بود ؟ و دومارانژ میگوید دیدار پاریس را من ترتیب دادم:

 

توضیح: این  فصل را در سه قسمت می خوانید : در قسمت اول اعترافی بس شگرف را حاکی از نقشهای خمینی و رجائی و بهزاد نبوی در قرارداد الجزیره  که امروز  میگویند با قرارداد خائنانه 1919 همسنگ بوده است و در قسمت دوم یک سند (نامه بنی صدر به خمینی در باره قرارداد الجزیره   و در قسمت سوم بخشی از خاطرات پیر سالینجر را  که در چاپش به زبان انگلیسی حذف کرده اند، به قلم روبرت پاری می خوانید :

 

 وقتی خمینی وثوق الدوله و رجائی و بهزاد نبوی مأموران او در خیانت می شوند:

 

توضیح : نخست یاس نو (31 دی 82)  این متن را به قلم فرزند محمد علی رجائی منتشر کرد :

* پرونده يك «ضدانقلاب»، غلامعلي رجايي، روزنامه ياس نو 

   متن زير، بخشي از خاطرات «كيومرث صابري فومني» از همكاران مستقيم شهيد رجايي مي‌باشد كه سال‌ها پيش ثبت و درج شده است.

    اين متن، به خاطر‌ه‌اي مشترك با شهيد رجايي در ارتباط با «بهزاد نبوي» بازمي‌گردد كه به‌تازگي به دليل عدم التزام به نظام و انقلاب ردصلاحيت شده است. بدون توضيح بيشتر، با هم مي‌خوانيم :

   در جريان لانه جاسوسي ما كه از نزديك با آقاي رجايي ارتباط داشتيم مي‌دانستيم آقاي رجايي چه ديدگاهي دارد. وقتي قضيه آزادي گروگان‌ها مطرح شد ، من كه از زاويه منافع دولت به اين قضيه مي‌نگريستم، به آقاي رجايي گفتم : يك عده دانشجو رفته‌اند و عده‌اي جاسوس گرفته‌اند كه به تبع آن به مملكت ما فوايد و زيان‌هايي رسيده است . حالا براي چه دولت بايد برود و اين قضيه را حل كند كه تبعات آن دامنگير دولت بشود كه فردا مخالفان سياسي بگويند آزادي گروگان‌ها به منافع ملي كشور ضربه زده ؟ بعد به آقاي رجايي گفتم : شما چرا بايد زير اين بار برويد؟ تا اين را گفتم ، پاسخ داد چرا تن زير اين بار ندهيم؟ يك پيرمردي است اسمش امام خميني است كه رهبر اين انقلاب است و ما همه مريد او هستيم .حالا كه نظر ايشان اين است ما بايد برويم و به ايشان كمك كنيم. ما بايد روي اين انقلاب حيثيت خودمان را بگذاريم. (1) در جمع ما ، آقاي بهزاد نبوي حضور داشت كه همان نظر آقاي رجايي را داشت...

    پس از اين صحبت، اين دو بزرگوار بلند شدند و خدمت امام رفتند و من هم با التهاب خاصي در نخست‌وزيري منتظر بودم تا ببينم نتيجه اين ملاقات چه مي‌شود و كمتر كسي هم مي‌دانست كه اينها كجا و براي چه كاري رفتند.

     وقتي دو نفري از جماران برگشتند ، بهزاد تا مرا ديد از ته سالن گفت : صابري، ببين تو به عنوان يك نويسنده شاهد باش قرار است ما كاري بكنيم كه فردا به من خواهند گفت وثوق‌الدوله ايران! ولي تو شاهد باش كه ما فقط به اطاعت امر امام اين كار را مي‌كنيم. من به بهزاد گفتم حالا تو نروي و اين عبارت وثوق‌الدوله را به خبرنگاران بگويي كه اتفاقاً گوش نكرد و عين همين تعبير را هم به خبرنگاران گفت. در اين قضيه من شاهد بودم كه اين دو نفر زير فشارهاي وحشتناك مخالفان قرار گرفتند ولي خيلي سعي كردند كه ذره‌اي گرد و خاك حل اين مسأله به دامن امام ننشيند (2 ) و من متأسف هستم كه بهزاد نبوي هم شهيد نشد تا بماند و يك عده بي‌تقوا به نام حمايت از ولايت ايشان را متهم بكنند كه تو چرا بيانيه الجزاير را اين جوري امضا كردي. به ايشان گفتم، من شاهد بودم كه تو تا لحظه آخر مي‌گفتي با اين كار مخالفي و من اين را مي‌فهمم. آقاي رجايي گفت: چي چي را مي‌فهمي، اين كافي نيست! بهزاد سياسي است تو بايد در تاريخ اين را بنويسي و من حيثيت بهزاد را در اين زمينه به دست تو سپرده‌ام مبادا در آينده زنده‌باشي و عده‌اي بگويند بهزاد نبوي رفت و مسأله گروگان‌ها را اينجوري حل كرد. صابري، خدايي مسأله را امام حل كرد و بهزاد اطاعت كرد (3 ). به آقاي رجايي گفتم تو هم كه همه‌اش مي‌گويي بهزاد، بهزاد! با اين جور دفاع كردن ممكن است شخصيت خودت هم زير سؤال برود! آقاي رجايي گفت: باشد تو نمي‌خواهد از من دفاع كني ولي در مورد بهزاد من به تو وصيت مي‌كنم.

توضیح :

1  -  عقل قدرت مدار با تخریب خود شروع می کند. بنا بر این ، نباید از قول ﺁقای رجائی تعجب کرد. او میدانسته است کاری که خود و رفیقش، ﺁقای بهزاد نبوی،  میکنند خیانت است. آبرو را می برد. اما چون برسم زورپرستان گمان میکند که هدف وسیله را توجیه می کند و، بنا بر این، نمی داند عمل در جهت اصول راهنمای انقلاب آبرو و حیثیت می آورد و حیثیت نمی برد، در مقام توجیه خیانت ، اطاعت از امر « امام » و مایه گذاشتن حیثیت برای انقلاب را عذر گناه قرار می دهد. اگردر توجیه عقل زورمدار او سر سوزنی صحت وجود داشت، امروز این شهادت بر قلم فرزند او و مستند به نوشته صابری در آن تاریخ ، انتشار پیدا نمی کرد . زیرا  اقتدارگراها نمی توانستند  خیانتی را که امضای قرارداد الجزیره بود ، دست آویز کنند. باز عقل قدرتمدار آن دو از خود نپرسیدند : اگر رفتن  حیثیت برای انقلاب جایز است ، چرا  ﺁقای خمینی از حیثیت خود مایه نمی گذارد و آنها را مأمور انجام خیانت و بر عهده گرفتنش می کند؟ و  اگر آنها راست گو بوده اند دیگر چرا از ﺁقای  صابری میخواستند در دادگاه تاریخ شهادت بدهد این دو با خیانت مخالف بوده اند و آن را به دستور « امام خمینی » کرده اند ؟

      و با آنکه قانون اساسی امضای قرارداد را مخصوص رئیس جمهوری کرده بود، آنها چرا  به خمینی نگفتند بنی صدر با قرارداد مخالف است و قرارداد را او باید امضاء کند و نمی کند؟ تا هم خود مرتکب خیانت نشوند و هم خلاف قانون اساسی نکنند و هم نگرانی بابت عمل نکردن به دستور « امام خمینی » را نداشته باشند. چرا  به قراردادی که خود آن را مانند قرارداد 1919 میدانستند ، نام بیانیه دادند و بدون اطلاع رئیس جمهوری ، آن را امضاء کردند ؟ چرا ...

2 -- در این باره که این دو  سعی کرده اند  گرد  مخالفت با قرار داد الجزیره (بنا بر اینکه در این شهر امضاء شده باشد و الجزایر بنا بر اینکه واسطه حکومت وقت الجزایر بوده است )  بر دامن ﺁقای خمینی ننشیند ، راست نیست  . زیرا  به دنبال اعلام جرم بنی صدر، رجائی و بهزاد نبوی تقاضای جلسه غیر علنی کردند و در آن جلسه ، بهزاد نبوی گفت : قصد اصلی بنی صدر به محاکمه کشیدن امام و آقایان بهشتی و رفسنجانی است. و الا ، ما مأمور اجرا بوده ایم. در نامه ای هم که بنی صدر به خمینی نوشته ، تصریح شده است که میگویند « امام » با این کار موافقت کرده است.

3 -  قرار داد 1919  ایران را تحت قیمومت انگلستان قرار می داد. وثوق الدوله ، نخست وزیر وقت، باتفاق نصرت الدوله فیروز و صارم الدوله مسعود با گرفتن 400 هزار لیره رشوه،  آن قرار داد را امضاء کردند. حالا تصدیق می شود که بهزاد نبوی گفته است قرارداد 1919 را وثوق الدوله و قرارداد 1359 را  بهزاد نبوی امضاء می کند. بنا بر این ، هم او . هم رجائی میدانسته اند قرارداد الجزیره خیانتی معادل خیانت قرار داد 1919 است.  اگر  بنا بود بنا بر اسلام ، مرد را به حق بسنجند، می باید نزد خمینی می رفتند و به او میگفتند : این کار خیانت به ایران است . با آن موافقت نکنید. اگر هم او اصرار می کرد و آنها خود را توانا به ماندن در مقام خویش و جلوگیری از انجام خیانت نمی دیده اند ، می باید استعفاء میدادند. امروز میگویند وثوق الدوله واقعی خمینی بود و ما آلت فعلی بودیم.

     و این سند  فرق رفتار بر اصل آزادی و استقلال را  با  رفتار قدرتمدارها ، روشن نشان می دهد :

 

نامه بنی صدر به خمینی : امضای این قرار داد خیانت است مانع از انجام آن شوید:

 

 

نامه به آقاى خمينى در تاريخ 1359/10/29

  بسمه تعالى

  فورى

  بعرض ميرساند:

      ديروز فراموش كردم درباره گروگانها مطلب ضرورى را عرض كنم. پريشب به احمد آقا گفتم. داستان دارد بصورتى تمام ميشود كه همه‏اش ضرر و تسليم است و لااقل بايد بفرمائيد مسوولان بانك و افرادى كه مذاكرات را كرده‏اند، خدمت برسند توضيح بدهند. آنطور كه اينجانب فهميده‏ام هم قانون اساسى ناديده گرفته شده است و هم شروط چهارگانه آقا و هم مصوبات مجلس كنار گذاشته شده است و اين در ايران مسكوت نخواهد ماند و عواقب بسيار خواهد داشت:

 1- پول‏هاى ايران را نميدهند. باين صورت كه:

 - ربح پولهاى توقيفى را حداكثر نصف ميدهند و بقيه را ميخورند (باحتمال قوى) - قرض‏هاى ايران را حال مى‏كنند و يكجا مى‏پردازند. خلاف قانون اساسى است ( بايد با تصويب مجلس باشد) علاوه براينكه درباره قسمتى از آن قرضه‏ها بابت حال كردن، كلى ضرر به ايران ميخورد، در وضيعتى كه ما ارز نداريم و جنگ داريم، كارى در حد خيانت است و هيچ دليلى هم براى قبول اين معنى نيست. اگر بگويند نفت مى‏فروشيم، اولاً معلوم نيست بتوانيم در اين شرائط بفروشيم و ثانياً نفت چند سال بعد دو سه برابر امروز قيمت خواهد داشت.

     در عمل فعلاً حداكثر 2/8 ميليارد دلار پول و طلا بما مى‏دهند و بين 2/2 تا 3 ميليارد دلار هم تا پايان بهار و رسيدگى‏ها در توقيف امريكا ميماند.

    از پولهاى اروپا هم كه حدود 5/5 ميليارد دلار است، با حال شدن قرض‏ها 5/1 ميلياردش را نقد برميدارند6/3 میليارد بلافاصله و 5/1ميليارد ظرف يكماه .

   چه كسى جواب اين بذل و بخشش‏ها را خواهد داد خدا ميداند

 2- اما اين شرط هم كه امريكا بايد مى‏پذيرفت كه در امور داخلى ايران دخاالت كرده است و عذرخواهى مى‏كرد و متعهد ميشد كه ديگر دخالت نكند. حتى حاضر نشده است بگويد: از اين پس دخالت نخواهد كرد چرا كه معنايش اين بود كه قبلاً كرده است. حال آنكه طبق سندى كه نزد اينجانب است امريكا علاوه بر 4 شرط آقا شرائط ديگر را نيز حاضر شده بود بپذيرد.

 3- اموال شاه را هم كه قبلاً آماده بود، و آقايان 10 هزار ميليون دلار بابتش ضمانت خواستند، عملاً نميدهند.

     ديگر چه عرض كنم كه اينجانب در تابستان در جلسه شوراى انقلاب گريه كردم كه اين ترتيب كار كشور را به تسليم خواهد كشاند و ضربه خطرناكى به اساس موجوديت انقلاب خواهد زد. اين نتيجه، نتيجه خوبى نيست. اقلاً طورى نشود كه خداى نكرده بگويند آقا اين ترتيب را موافقت فرموديد. اينطور گفته‏اند كه رهبر انقلاب موافقت كرده است. بسيار براى اعتبار انقلاب و رهبر و بنيانگذار انقلاب صدمه دارد. بحكم تكليف شرعى و از فرط علاقه آنچه بنظرم صواب رسيد عرض كردم.

     مطلب ديگرى كه بايد عرض كنم ناتوانى اين دولت است. اين يك مساله بود كه به اين صورت حل كرد در كنفرانس استانداران در مشهد هم راه‏حل بيكارى را اينطور گفته است:

     با جمع كردن آجرهاى خانه‏هاى خراب شده آبادان و بكار انداختن گارى و دوك، ميتوان اين مشكل را حل كرد.

     خدا رحم كرد كه وزير خارجه قبل از اين قضيه معين نشد. تصميم در باره اين دولت هم هرچه ديرتر گرفته شود ضررش بيشتر است. مثل گروگان‏ها خواهد شد. اينجانب هر طور شما تصويب كنيد عمل مى‏كنم اما بدلايلی كه ديروز عرض كردم بايد آنچه را كه حق و صحيح ميدانم خدمت شما عرض كنم.

 امر امر مبارك است

 اينك ساعت 3 بعد ار ظهر است و اينجانب هم اكنون از قضيه مطلع شدم.

  ابوالحسن بنى صدر

 59/10/29

 توضیح : دانستنی است که بازپرس مأمور رسیدگی به اعلام جرم رئیس جمهوری به این نتیجه رسید که جرم محرز است و آماده صدور قرار توقیف رجائی و بهزاد نبوی شد. اما موسوی اردبیلی و بهشتی پرونده را از او گرفتند .

      و اینک قسمتی از حقیقت بر قلم جاری می شود. بر بهزاد نبوی است که در ابراز تمام حققیت ، لحظه ای درنگ نکند. زیرا هیچ نه معلوم که فردا دیر نباشد و او فرصت ابراز حقیقت را از دست نداده باشد. او خوب می داند که آقای خمینی نگران حیثیت خویش بوده است وگرنه ارتکاب خیانت را  از آنها نمی خواست. اگر او برغم انذار رئیس جمهوری ، به جلوگیری از وقوع خیانت ، به آنها دستور داده است مرتکب آن شوند، پس کاری کرده بوده که چاره دیگری برای او جز تصویب این خیانت باقی نگذاشته بوده است. آن کار دیگر جز معامله پنهانی بر سر گروگانها با دسته ریگان - بوش چه می توانسته است باشد ؟  نه مردم ایران و نه تاریخ آنها خائنی را که فرصت ابراز تمام حقیقت را نیز مغتنم نمی شمارد، نخواهند بخشید. تنها با ابراز تمام حقیقت است که می توان تقاضای بخشش کرد.

 

روبرت پاری

 

بخشی از کتاب پیر سالینجر که در چاپ انگلیسی آن حذف شد به اکتبر سورپرایز مربوط می شد :

 

    پیر سالینجر مدتها رئیس دفتر تلویزون    ABC،  در پاریس، بود . او به این نتیجه رسید که ستاد تبلیغاتی ریگان و بوش کوششهای کارتر و حکومت او برای حل مشکل گروگانهای امریکائی در تهران  را، دچار  شکست کرده است.  به سخن دیگر ، این ادعا که معامله پنهانی در اکتبر 1980 بعمل آمده است ، صحت دارد .

    با تماسهایی که او با آندسته از صاحب مقامهای فرانسوی داشته است که،  بنا بر مقام،  در جریان فعالیتهای پنهان بوده اند، او آگاه شده است که ستاد تبلیغاتی ریگان و بوش ، در انتخابات ریاست جمهوری 1980،  با دستیاری دوایر محافظه کار غرب ، در اکتبر 1980، در پاریس،  معامله بر سر گورگانهای امریکائی در تهران ، در ازای اسلحه، انجام داده است.

     سالینجر که در سالهای اول دهه 60،  دبیر مطبوعاتی پرزیدنت کندی بود ، در خاطرات خویش ، بخشی را به یافته خود در بارۀ اکتبر سورپرایز اختصاص داده است. او نوشته است  :

     « میان امریکائیها و ایرانیها ، دیداری در روزهای 18 و 19 اکتبر 1980 ، بعمل آمده است. این ملاقات را آلکساندر دومارانژ ، رئیس سازمان جاسوسی و ضد جاسوسی فرانسه (  SCECEمعادل سیا ) ترتیب داده است.

      این قسمت از کتاب که سالینجر آن را « یکی از داغ ترین ماجراهای  دوران روزنامه نگاری » خود خوانده است ،  در چاپ خاطرات او  به زبان فرانسه آمده است. اما وقتی  متن انگلیسی کتاب را انتشارات سن مارتین پرس  St. Martin’s    Press ،انتشار میداد ، ناشر آن،  بهنگام  بازخوانی،  این قسمت را حذف کرده است !

    سالینجر میگوید به او گفته اند : حذف این بخش ، بنابر رویه معمول در کاستن از حجم کتاب، بعمل آمده است. حال آنکه کتاب 294 صفحه است و آن حجم را که این حذف را توجیه کند، نمی داشته است. رئیس سن مارتین ، جرمی کتز Jeremy Katz به ما گفت : « بیاد نمی آورم چرا بخش مربوط به اکتبر سورپرایز را حذف کرده ایم. اگر بخواهم با شما صادق باشم، باید بگویم بیاد نمی آورم »

     به احتمال بسیار ، انتشارات سن مارتین از آن ترسیده است که یافته سالینجر پیرامون اکتبر سورپرایز،  با توجه به نظر نخبۀ واشنکتن و نیویورک بر اینکه معامله پنهانی بر سر گروگانها یک اسطوره است،  موجب می شود که کتاب را دست بیاندازند. بدینسان ، حتی روزنامه نگاری با وزن و اعتبار پیر سالینجر نیز نمیتواند تابو  را به مبارزه بخواند.

 

ماجرای داغ :

     بحران گروگانها در 20 ژانویه 1981،  با آزاد شدن گروگانها بمحض پایان یافتن ادای سوگند توس ریگان، پایان یافت. در اواخر آن سال بود. که سالینجر « وارد یکی از داغ ترین ماجراهای زندگی روزنامه نگاری خود شد ». او می نویسد : مردی به اسم ژام مونتان   Jacques Montanes ، وارد دفتر ABC ، در پاریس شد . کیفی بزرگ پر از کاغذ  با خود داشت .

     مونتان شرکتی را اداره می کرد به اسم ستی SETI . این شرکت در 24 اکتبر 1980، از راه هوا، به ایران فرآورده های نظامی فرستاده بود. این کار را برغم ممنوع شدن  ارسال اسلحه به ایران ، از سوی  پرزیدنت کارتر، انجام داده بود. بخاطر مسائلی که در کار تحویل اسلحه پیش آمده بود، مونتان بمدت 9 ماه ، در ایران ، در زندان گذرانده بود.

توضیح : شرکت  SETI از شرکتهائی بود که دستیاران سران حزب جمهوری اسلامی (بهشتی و رفسنجانی و خامنه ای ) ، همانها که در معامله پنهانی اکتبر سورپرایز نقش پادو را داشتند،  با آنها معامله می کردند.  از جمله معامله ها که رفیق دوست ، مسئول وقت تدارکات سپاه با اینگونه شرکتها انجام داده بود، خرید 80 موتور تانک بود که وقتی وارد ایران شد، معلوم شد موتورهای از کار افتاده کامیون هستند !

    سالینجر می نویسد : « او از رفتاری که ایرانیها با او کرده بودند ، عصبانی بود و آمده بود تا حقیقتی مهم را از راه رسانه ما افشا کند. تجهیزات نظامی که شرکت SETI به ایران تحویل داده بود، از انگلستان و فرانسه و ایتالیا و اسپانیا  و اسرائیل و... خریداری شده بودند. اطلاعی که من از آن آگاه شدم این بود که دستگاه اطلاعاتی فرانسه با شرکت SETI  سر و سر دارد و در جریان ارسال تجهیزات نظامی توسط شرکت به ایران بوده است. رابط دستگاه اطلاعات با شرکت ،  سرهنگ جامبل Jambel بوده است.

    و سند سوم تلکسی بود که به رهبری ایرانی به تاریخ 18 اکتبر 1980 . ارسال شده بود . این تلکس را دو تن از  نظامیان بلند رتبه فرستاده بودند.     سرلشگر روبرت کایو Robert Caillaux  به تقاضای حاکم نظامی پاریس ، ژنرال لاکاز Lacaze  تلکس را فرستاده بود. تلکس میگفت : « ما آماده ایم  تلفنی از شما  دریافت کنیم تا که آنچه را سرهنگ جامبل به شما گفته است ، تأیید کنیم. سرهنگ جامبل  نقش واسطه را نزد حکومت ایفا کرده است تا این عمل نظامی تدارک شود. سرهنگ جامبل نزد شما  تصدیق خواهد کرد که شرکت SETI  مطلوب حکومت ما  و برخوردار از حمایت  کامل ما است.

     سالینجر همچنین اسناد  پرداختها به شرکتهای انگلیسی و اسرائیلی و اسپانیولی و ایتالیائی را دریافت کرد. برای مثال، قبض پرداخت 330042 دلار  به حکومت اسرائیل از طریق بانک هاپولیم Hapoalim  در زوریخ و یا  قبض پرداخت 85027  به کریدت بانک واقع در لوکزامبورک ، بابت اجاره یک هواپیمای باری برای بردن بار از نیم Nimes در فرانسه به تهران. هواپیمای دومی اجاره شده بود برای بردن بار از اسرائیل به تهران.

     اما وقتی هواپیما، در 22 اکتبر 1980 به اسرائیل رسید ، اسرائیلی ها قسمتی از تجهیزاتی را که وعده داده بودند ، ندادند و تنها 250 تایر هواپیماهای اف - 4 را  به ایران فرستادند. سالینجر میگوید جویای علت شده و پی برده است که یک روز پیش از آن،  پرزیدنت کارتر آگاه  میشود که اسرائیل تحریم ارسال اسلحه به ایران را نقض کرده است. شخصاً به مناخیم بگین ، نخست وزیر اسرائیل ، اعتراض می کند.

    سالینجر می نویسد : « البته من این ماجرا را در  ABC باز گفتم و مدارک را ارائه کردم. حکومت امریکا شوکه شد و حکومت اسرائیل گفت گزارش من دروغ است. اما چند ماه بعد، اسرائیلیها اعتراف کردند که تایرهای اف - 4 ها را به ایران فرستاده اند.  در اوائل 1980، اماره هائی از همکاری جمهوریخواه ها با  سازمانهای اطلاعاتی محافظه کار در اروپا و اسرائیل ،  بدست آمده بودند .

     تنها پس از گذشت سالها ، در 1986،  که افتضاح ایران گیت رو شد، یکچند از شاهدان ، از جمله مقامات بلند پایه ایران و تاجران بین المللی اسلحه شروع کردند به پرده دری از معامله ستاد انتخاباتی ریگان با ایران در جریان مبارزات انتخابات ریاست جمهوری سال 1980 امریکا. این شاهدان یک رشته دیدارها را شرح دادند که میان دو طرف انجام گرفته بودند. از جمله دیدار اواخر ماه ژوئیه در مادرید و  دیدار در پاریس بعد از نیمه ماه اکتبر.

    کیسی که در جنگ دوم سرجاسوس بود و با به ریاست جمهوری رسیدن ریگان، رئیس سیا شد ، در بهار 1987 ، مرد. اما بقیه وفاداران به ریگان و بوش با تبختر ، اتهام معامله معروف به اکتبر سورپرایز را انکار کردند. فشار موجب شد کنگره در 1991 تحقیقی را انجام دهد. بعد نیوزویک و نیو ریپابلیک مقاله هائی را انتشار دادند و در آنها کوشیدند ثابت کنند کیسی در تاریخ مورد ادعا به مادرید نرفته و در دیداری شرکت نکرده است.

 

نقش فرانسه در معامله پنهانی :

    سالینجر می نویسد : « من در مقاله های این دو نشریه تأمل کردم و دیدم نمی توانم با مطالب آنها موافق باشم. روزنامه نگار معتبر امریکائی ، داوید  آندلمن  David Andelman   را خوب می شناسم . او را که خاطرات رئیس سابق سازمان جاسوسی و ضد جاسوسی فرانسه ، دو مارانژ ، را در 1992 انتشار داده است ، خود بر آن داشتم حقیقت را ، در بارۀ دیدار پاریس در اکتبر 1980، از دومارانژ جویا شود. آندلمن از نزد دومارانژ به پیش من آمد و گفت : سرانجام دومارانژ پذیرفت که او به تقاضای دوست قدیمی خود، ویلیام کیسی ، دیدار پاریس را ترتیب داده است.  دومارانژ و کیسی یکدیگر را در جریان جنگ جهانی دوم شناخته اند. دو مارانژ افزوده بود : در همان حال که ملاقات را ترتیب میدادم ، امید نداشتم انجام بگیرد. »

     در دسامبر 1992،  آندلمن نیز در کمیته تحقیق مجلس نمایندگان امریکا ، شهادت داد که دومارانژ پذیرفت که دیدار پاریس را سازمان داده است. اما  شگفت آور اینکه ، در گزارش نهائی، کمیته تحقیق  شهادت آندلمن را « معتبر » ارزیابی می کند اما  میگوید : « ارزش اثبات کننده » ندارد. کمیته مدارک دیگر را ، یا  از دیده ها پنهان کرد و یا  فاقد  اعتبار خواند.

    اما در بخش حذف شده خاطرات ، سالینجر گفته است : اطلاعات دیگری تحصیل کرده بودم که قول دومارانژ به آندلمن را  تأیید می کردند : در اواخر 1980، من دیدار طولانی و مهم با  یک مقام اطلاعاتی فرانسه بعمل آوردم. او تصدیق کرد که دیدار ایرانیها  با امریکائیها در 18  و 19 اکتبر انجام گرفته است. و او می داند که دومارانژ گزارشی در این باره نوشته است که در فایلهای سازمان جاسوسی و ضد جاسوسی وجود داشت. اما  او به من گفت : بدبختانه این فایل ناپدید شده است » .

    طرفه اینکه بخش مربوط به اکتبر سورپرایز ، در خاطرات  سالینجر ، نیز، در چاپ به زبان انگلیسی ،  به سرنوشت فایلی دچار شد  که دومارانژ گزارش دیدار روزهای 18 و 19 اکتبر 1980 را بر آن ضبط کرده بود. این بخش از خاطرات، همچون بسیاری از مدارک مربوط به اکتبر سورپرایز،  از تاریخ رسمی امریکا ، « ناپدید » شد .

 

5 نفری که در جریان بودند ؟ و از چه راه خبر سفر هیأت مک فارلین به ایران، به الشراع رسید؟

 

توضیح : در قسمت اول، بخشی از مصاحبه هاشمی رفسنجانی را می خوانید که برغم دروغگوئی، واقعیتهائی را نیز نمایان می کند که از نظر امروز و فردای ایران مهم هستند . از جمله ﺁنها ست نقشی  که یکی از ایران گیتیها ، شیخ حسن روحانی در ایران گیت می داشته است. نام و نشان او تا این زمان پنهان مانده بود. حالا چرا هاشمی رفسنجانی نام او را در شمار کسانی که با هیأت مک فارلین مذاکره کرده اند، برده است ؟

    در قسمت دوم ، بخشی  دیگر از یافته های جدید در بارۀ اکتبر سورپرایز می خوانید. روایت جدیدی است در باره مجرای رفتن خبر سفر هیأت مک فارلین به ایران :

 

هاشمی رفسنجانی : 5 نفر و حسن روحانی و 2 نفر در جریان سفر هیأت مک فارلین به ایران بودند :

 

* کیهان : ظاهراً همزمان با پيگيري ماجراي مهدي هاشمي از طرف وزارت اطلاعات، آنها هم اسناد مربوط به قضيه مك فارلين را منتشر مي كنند. گفته مي شود آقاي اميد نجف آبادي اطلاعات مربوط به ماجراي مك فارلين را به بيت آقاي منتظري داد كه در مجله «الشراع» چاپ شد. اطرافيانش مي گويند مهدي و هادي هاشمي با هم نامه آقاي قرباني فر را خواندند و گفتند: هدف از دستگيري مهدي هاشمي وجه المصالحه كردن او برسر حل مشكل ايران و آمريكا است، چون ايران دارد به آمريكا نزديك مي شود و آمريكا هم شرايطي براي ارتباط مجدد گذاشته است كه از جمله آنها عدم حمايت از نهضت هاي آزاديبخش است. ايران با محاكمه مهدي هاشمي به آمريكا چراغ سبز نشان مي دهد كه داريم به يكي از شرطها عمل مي كنيم. آنها مي گويند ما با انتشار آن نامه مي خواستيم اثبات كنيم كه چنين مسايلي پشت پرده است. اگر امكان دارد درباره اين حرف ها توضيح دهيد (1) .

* هاشمی رفسنجانی : اين حرفها بازي است.

* کیهان : امام پس از پخش شبنامه هاي طرفداران مهدي هاشمي گفتند، پخش اين شبنامه ها خودش دليل مستقلي بر خط انحراف است و به آقاي ري شهري تأكيد کردند كه بايد تا آخرين نفر پيگيري كنيد.

* هاشمی رفسنجانی: حرفهاي آنان سوءظن و يا شيطنت است. اصل قضيه اين بود كه ما پنج نفر و امام (2) در جريان سفر هيئت آمريكايي- نه شخص مك فارلين- بوديم. افرادي مثل دكتر هادي نجف آبادي، دكتر روحاني و وردي نژاد كه مذاكره مي كردند، مطلع بودند. آقاي قرباني فر ارتباط خود را با آقاي محسن كنگرلو كه مشاور نخست وزير بود، شروع كرده بود. بعد از اينكه مك فارلين آمد و رفت و نقصي در كار افتاد و معلوم شد كه گران حساب كردند، 6ميليون دلار را به آنها ندادند كه تفاوت قيمت واقعي و ادعايي آنها بود. آقاي قرباني فر به آيت الله منتظري شكايت كرد و گويا پس از دريافت نامه شكايت، به ايشان برخورد كه چرا تا به حال به ايشان گفته نشد. وقتي به من گفت، گفتم: از كجا فهميديد؟ گفت: چرا به من نگفتيد؟ گفتم: مگر قرار است همه چيز را به شما بگوييم؟ چه احتياجي بود كه شما بدانيد؟ و اما اينكه چرا نامه را به الشراع دادند، نمي دانم. ولي وقتي پس از انتشار خبر، من ماجرا را به دستور امام اعلام كردم، آيت الله منتظري به من گفتند: چرا فاش كرديد؟ مي بايست ادامه مي داديد، يعني جزو موافقين ادامه كار بود. من گفتم: شما اين كار را كرديد و امام گفتند برويد همه چيز را به مردم بگوييد و نمي توانستم دستور امام را اجرا نكنم. به نظرم تحليل آنها درست نيست. ولي درمورد سيدمهدي هاشمي، من و آيت الله خامنه اي مي خواستيم كه او محفوظ بماند.

* کیهان : مي گويند شما ايشان را به آيت الله خامنه اي معرفي كرديد.

* هاشمی رفسنجانی:  من معرفي نكردم. خود آيت الله خامنه اي ايشان را مي شناختند و به نهضت هاي آزاديبخش برده بودند. من هم ايشان را قبول داشتم. قبل از انقلاب جزو مبارزين بود و مي دانستم آيت الله منتظري به او علاقه دارند. به هرحال ما بنا نداشتيم سيدمهدي هاشمي را طرد كنيم. ولي امام آنچنان بدبين شده بودند كه ما به آيت الله منتظري پيشنهاد كرديم شما موافقت كنيد كه سيدمهدي هاشمي به مأموريت خارج از كشور برود تا حساسيت از بيت شما كم شود و مقداري از فتنه ها بخوابد. اينها همين حرف را توطئه تلقي كردند كه مي خواهند او را از بيت ما بيرون كنند. درحالي كه ما با نهايت حسن نيت و دلسوزي گفته بوديم و تا لحظه آخر تلاش كرديم كه آقاي منتظري را حفظ كنيم. غير از اين هرچه بگويند، دروغ است.

 توضیح  :1 - به قول مک فارلین ، سرهنگ اولیویه نورث به او گفته است سید مهدی هاشمی را به خواست او اعدام کرده اند و از شرائط معامله بوده است. از واقعیتهایی که اینک هاشمی رفسنجانی به ﺁن اعتراف می کند، اینست که سید مهدی هاشمی را نخست او و خامنه ای بکار گرفتند و او در کودتا بر ضد بنی صدر فعال بود. اما زمان حذف او و همدستانش نیز رسید .

2 - 5 نفری که غیر از خمینی اطلاع داشته اند، هاشمی رفسنجانی و خامنه ای و احمد خمینی و سید حسین موسوی و کنگرلو بوده اند. سه نفر از مذاکره کنندگان مطلع نیز حسن روحانی و فریدون وردی نژاد و هادی نجف ﺁبادی بوده اند.

     نقشی که ایران گیتیها طی ربع قرن در ایران داشته اند ،  به ایرانیانی که گوشی برای شنیدن پند تاریخ دارند ،  به بانگ بلند  پند می دهد : گذشته تا تغییر داده نشود، دست از سر یک ملت بر نمی دارد. بدین قرار، تا وقتی ایرانیان بساط استبدادیان را بر نچینند چنانکه زمینه سازی کودتا ، از راه زد و بند با قدرت خارجی ، ممکن نباشد، ایران گیت و ایران گیتیها دست از سر ﺁنها بر نمی دارد.

 

هاری و. مارتین

 

نقش بوش (پدر) در مجهز کردن عراق به اسلحۀ شیمیائی و نقش اسرائیل در اکتبر سورپرایز و ایران گیت و فاش کردنش ؟:

 

* پوشش از میان رفت و خطاهای مقامات عالی حکومت شروع کردند به بر ملاء شدن. اما چطور شد که اطلاعات  مربوط به سفر بوش به پاریس و افتضاح اینس لاو  INSLAW  از پرده بیرون افتادند؟

     در ماجرا ، پای سه ملت در میان بود. ایران و عراق و اسرائیل . حکومت بوش (پدر) بنای سیاست خارجی خود را در خاورمیانه ،  بر حمایت از عرب به زیان اسرائیل گذاشت. در حقیقت، بنا بر مدارک دادگاه ، حکومت امریکا از تولید اسلحۀ شیمیائی توسط عراق حمایت کرده است. زیرا مجهز شدن عراق به این اسلحه را  بر قرار شدن تعادل قوا  با اسرائیل ارزیابی می کرده است. بوش و حکومت او، بخاطر روابطی که با دولتهای نفتی عرب  می داشت، از سیاست ایجاد تعادل جانبداری می کرد.

* در سال  1980، پیش از انتخابات ریاست جمهوری امریکا ، اداره کنندگان مبارزات انتخاباتی ریگان به این نتیجه رسیدند که پرزیدنت کارتر به تحصیل ﺁزادی امریکائیانی که در ایران به گروگان گرفته شده بودند،   توانا است  و در این صورت، در انتخابات پیروز می شود .

     حکومت کارتر مشغول مذاکره با ایران بود  و ﺁزادی گروگانها  میسر می نمود. ریگان و بوش نگران « اکتبر سورپرایز »ی بود که کارتر با ﺁزاد کردن  گروگانها می توانست  بوجود ﺁورد.  حکومت ایران از گروگانگیری خسته بود و می خواست پولها و قطعات یدکی خریداری شده اش را از توقیف خارج کند. تا با تجهیز قوای نظامی خویش،  تهدیدهای رژیم عراق به جنگ را بی اثر بسازد.  کارتر بر ﺁن بود  قوای کماندوئی  دیگری را  مأمور ﺁزاد کردن گروگانها کند اما مقامات امریکا به ایرانیها اطلاع دادند  و ﺁنها گروگانها را  در شهرهای مختلف ، پخش کردند . (1)

    اداره کنندگان مبارزات انتخاباتی ریگان - بوش نگران برگ برنده بودند که کارتر بر زمین بزند و در انتخابات برنده شود. بخصوص مک فارلین که در مری فلوور هتل و کیسی که در مادرید با فرستاده های دولت ایران ، گفتگو کرده بودند، بر ﺁن شدند که خود «اکتبر سورپرایز» ی بر ضد کارتر بوجود بیاورند.  پیشنهاد دادن اسلحه در ازای ﺁزاد نکردن گروگانها تا بعد از انتخابات ریاست جمهوری امریکا، می توانست بدین کار ﺁید. بنا بر شهادت اسرائیل ، در سپتامبر 1980، ایران ﺁماده بود گروگانهای امریکائی را ﺁزاد کند. اما جمهوریخواه ها می خواستند پیش از انتخابات  نوامبر 1980، گروگانها ﺁزاد نشوند.دیدار مادرید پر بار شد و زمینه دیدار پاریس در فاصله 18 تا 22 اکتبر و انعقاد موافقنامه محرمانه ای را فراهم ﺁورد. در دیدار پاریس بود که توافق انجام شد و 40 میلیون دلار ، از طریق بانک لوکزامبورک ، به طرف ایرانی پرداخت شد.

      دو خلبان شهادت دادند که کیسی و دونالد گرک  که تحت امر بوش بود و بوش را ، در بعد از ظهر 19 اکتبر 1980، به پاریس برده اند. بنا بر قول خلبان نیروی دریائی،  کاپیتن گونتر روسباچر Gunther Pussbacher ، بوش پس از چند ساعت اقامت در پاریس، به امریکا باز گشت. روسباچر میگوید با پرواز SR71 ، با  پرنده سیاه Blackbird، از پاریس به پایگاه هوائی مک گیر MacGuire ، در نیوجرسی بوش را در 20 اکتبر به امریکا بازگردانده است.

      امر شگفت اینکه در ﺁن تاریخ، بوش را کسی در امریکا  ندید . و تا امروز نیز او نگفته است در ﺁن 21 ساعت در کجا بوده است. در 21 اکتبر، ایرانیها در گفتگوهای خود با حکومت کارتر موضع خویش را بطور کامل تغییر دادند. علت معامله ای  بود که با جمهوریخواه ها انجام داده بودند . (2)

      اسرائیل نقش واسطه را میان ایرانیها و حزب جمهوریخواه امریکا را بازی می کرد.  از اسرائیل  برای فرستاده تجهیزات نظامی به ایران استفاده می شد. یک نوبت، روسها هواپیمای ﺁرژانتینی را ساقط کردند که تجهیزات نظامی از اسرائیل به ایران می برد. بیشتر تجهیزاتی که به ایران داده شدند،  در هفته های بعد از تصدی ریاست جمهوری از سوی ریگان ، از انبارهای ناتو در اروپا به ایران حمل می شدند.

     وقتی ریگان - بوش متصدی ادارۀ امریکا شدند، سیاست طرفداری از عرب و در حقیقت، طرفداری از نفت را درپیش گرفتند. این سیاست اسرائیلیها را عصبانی کرد. ﺁنها احساس کردند حکومت ریگان - بوش به ﺁنها خیانت می کند. اسرائیل معامله ای با اتحاد شوروی انجام داد. روابط نزدیک تری با  شوروی بر قرار کرد و امکان بیشتری را برای مهاجرت  یهودیان به اسرائیل بدست ﺁورد. این مهاجران عامل بقای حزب لیکود در قدرت می شدند.  عمال اسرائیل بودند که سفر محرمانه مک فارلین به ایران را از طریق روزنامه لبنانی الشراع ، فاش ساختند . این کار را بر ضد بوش انجام دادند. باز اسرائیلیها بودند که در باره معامله اسلحه با ایران  و انتقال نرم افزار پرومایس متعلق به اینسلو را شهادت دادند. . در شهادتهای ﺁنها، همان دو نام، ایرل بریان و دونالد گرگ ، ابراز شدند.

*  و امریکا  برای ایجاد تعادل قوا و تثبیت این تعادل در خاورمیانه، عراق را برگزید.اسرائیل و عراق همکاری خوبی با یکدیگر داشتند همانطور که ایران و اسرائیل این همکاری را داشتند. با اینهمه ، امریکا با  کمک به صنعت سلاح شیمیائی عراق ، میخواست تعادل قوائی میان دنیای عرب و اسرائیل بوجود ﺁورد. اما صدام حسین شروع کرد به نشان دادن منش خویش : او « امر بر» نبود. نتیجه ﺁن شد که جنگ خلیج فارس لازم گشت. با وجود جنگ، امریکا نمی خواست صدام حسین را از قدرت براند.

* کلمه رمز جورج بوش در ایران ، باتری بوچ Bosch Batteries بود. نامی بود که وقتی از معامله پنهانی اسلحه با امریکا ، سخن بمیان بود، بکار می رفت. و نیز در گفتگو از معامله پاریس و حضور چند ساعته او ، در 19 اکتبر 1980،  این نام بکار می رفت. بعد از انتخابات ریاست جمهوری امریکا، بوش مکرر تکذیب کرده است که او برای معامله بر سر 52 گروگان امریکائی ، به پاریس رفته است. بر حضور او در پاریس کسانی شهادت داده اند که در تدارک معامله نقش داشته اند.

    اما روباچر تنها کسی نیست که میگوید بوش به پاریس رفته و باز گشته است. عضو سابق اداره عملیات سیا، میچل ریکونوسکویتوس Michael Ricconoscuito به تحقیق گران کنگره گفت : ﺁن کس که 40 میلیون دلار را به بانک لوکزامبور انتقال داد، من بودم.

    اما چرا او در زندان بود؟ زیرا  شهادت داده بود که وزارت دادگستری امریکا به سیا و دکتر ایرل بریان  که شریک نزدیک ادوین میز، وزیر دادگستری، بود،  اجازه داده بود از  نرم افزار پرومایس استفاده کنند. او ،  در کمیسیون دادگستری مجلس نمایندگان ، که در باره نرم افزار پرومایس تحقیق می کرد، شهادت داد  و بدین خاطر توقیف شد. یک هفته پس از شهادت او و انتشار شهادتش در سن لوئی پست دیسپاچ و ناپا سانتینل، او را اداره مبارزه با مواد مخدر، بدون دلیل توقیف کرد. بیشتر مدارک او ضبط شدند. بنا بر قول ریکونوسکویتوس علت ﺁنکه به ایرل بریان اجازه استفاده از  نرم افزار پرمایس داده شد، این بود که پول لازم در اختیار بریان بخاطر معامله بر سر گروگانها قرار بگیرد.

* در امریکا،  بسیار زود تر از ﺁنکه کنگره به تحقیق در بارۀ اکتبر سورپرایز بپردازد، وسائل ارتباط جمعی امریکا کوشیدند توجه افکار عمومی را به معامله بر سر گروگانهای امریکائی ، جلب کنند. در سالهای اول حکومت ریگان، کوششی بعمل ﺁمد  تا  چگونگی اداره مبارزات انتخاباتی ریگان ، موضوع تحقیق قرار گیرد. یادداشت های کارتر برای مناظره با ریگان  را نیز مبنای کار کردند. اما موفق به جلب توجه افکار عمومی نشدند. (3 )  حتی جون استکول ، عضو سابق ادارۀ عملیات سیا ، گفته بود : ریگان انتخابات را خواهد برد  زیرا  «مواد ﺁهنی » کار خود را کرده اند (کنایه از معامله اسلحه در ازای ﺁزاد نشدن گروگانها ) . اما ﺁنچه  از ﺁب بیرون افتاده بود، قسمتی از یخ بود. وسائل ارتباط جمعی بر مسئله  غلطی متمرکز شده بودند و ﺁن اینکه ستاد تبلیغات ریگان - بوش  اطلاعاتی از کاخ سفید در جریان انتخابات 1980، بدست ﺁورده اند.  بنا بر ﺁن، می دانسته است که پرزیدنت کارتر در کار ﺁنست که پیش از انتخابات ریاست جمهوری، گروگانها را ﺁزاد کند. ویلیام کیسی ، با استفاده از مأموران اطلاعاتی ،  از فعالیتهای کاخ سفید ﺁگاه می شده است. در حکومت کارتر ، بیشتر مأموران سیا که تحت ریاست بوش کار کرده بودند، در سیا  و شورای امنیت ملی ،  شاغل بودند. برخی از اعضای سیا و شورای امنیت ملی ، بطور مستقیم،  به کیسی گزارش می دادند. او نیز ، گزارشهای دریافتی را به ریگان و بوش ، بطور عمده به بوش ،  تسلیم می کرد.  ریگان از جزئیات کارها ﺁگاه نمی شد.

      یکی از اطلاعات مهمی که به کیسی داده شد، طرح گسیل گروه کماندوئی برای ﺁزاد کردن گروگانها بود.  این گروه کماندوئی با شکست مفتضحانه ای رو برو شد.  گزارشهائی که رو شده اند حاکی از ﺁنند که بسا در عملیات کماندوئی ، خرابکاری شده است.

    مدیر مرکز مطالعات استراتژیک و بین المللی و انجمن افسران اطلاعاتی سابق، استفن هالپر ، به حساس ترین اطلاعات دسترسی داشته است. ریچارد ﺁلن که با انتخاب ریگان به ریاست جمهوری، نخستین مشاور امنیتی او بود و بعد مغضوب شد،  روزمره ، از فعالیتهای کاخ سفید ﺁگاه می شد. سیا منصوب اول کارتر به ریاست این سازمان را وتو کرد و او را ناگزیر کرد استانفیلد ترنر را رئیس سیا کند. باور بر اینست که ترنر در اکتبر سورپرایز نقشی کلیدی بازی کرده است. او بر این باور بود که ریگان او را در مقامش ابقا خواهد کرد.

    نطفۀ  سیاستهای بعدی امریکا ، ایران گیت و معامله اسلحه با مواد مخدر و حتی جنگ با عراق ، در انتخابات ریاست جمهوری 1980، بسته شد. ریچارد ویرتلین، کسی که برای ریگان سنجش افکار انجام می داد گفته است : اگر گروگانها پیش از انتخابات ریاست جمهوری امریکا ﺁزاد می شدند ، کارتر از 5 و 6 تا 10 درصد بیشتر رأی می ﺁورد و به ریاست جمهوری انتخاب می شد .

توضیحها:1 - بدین قرار، پیش از حمله عراق به ایران ، نگرانی نسبت به این حمله و لزوم تقویت قوای مسلح برای مقابله با ﺁن وجود داشته است . کوشش برای ﺁسودن ایران از گروگانگیری که ایران را به گروگان امریکا در ﺁورده بود و تقویت قوای دفاعی کشور  را چه کسانی و چرا ناکام گذاشتند؟  به خمینی چه کسی اطمینان داده بود که عراق به ایران حمله نمی کند که در ارزیابی گزارش اطلاعات ارتش در بارۀ تدارک عراق برای حمله به ایران ، به رئیس جمهوری گفت : هیچ کس به ایران حمله نمی کند. این دروغها را نظامیها می سازند تا پای ﺁخوند را از ارتش قطع کنند ؟ پاسخ این پرسش روشن است : بهشتی و رفسنجانی و خامنه ای (معروف به سه مفسدین) بودند که با شعار « از گروگانها می باید مثل یک ﺁتو بر ضد بنی صدر و کارتر استفاده کرد » و پیشنهاد طرح انحلال ارتش به شورای انقلاب و به اجرا گذاشتن این طرح از راه دستگیریهای وسیع و...  از سوئی مانع از حل مشکل گروگانها شدند  ( در واقع بطریق دیگر و از راه معامله با ریگان و بوش حل کردند ) و از سوی دیگر زمینه را برای تجاوز خارجی و  جنگی که ﺁن را «نعمت » خواندند، فراهم ﺁوردند.

2 -  وقتی به زمان دو « اظهار نظر» ، یکی از هاشمی رفسنجانی و دیگری از رجائی باز می گردیم ، از خود می پرسیم : چگونه شد در این تاریخ و با وجود  شدت ضربات ارتش متجاوز ، اینها سخنگوی ایران شدند و گفتند : ما اسلحه و قطعات یدکی امریکائی را نمی خواهیم ؟  با ﺁنکه حکومت کارتر حاضر بود اسلحه و قطعات یدکی خریداری شده را تحویل بدهد.  و نیز در می یابیم چرا در روز انتخابات ریاست جمهوری امریکا (4 نوامبر 1980) هاشمی رفسنجانی در مجلس گفت : « در ﺁینده به ما خواهند گفت شما باعث انتخاب  ریگان شدید »

3 -  افکار عمومی امریکا ﺁمادگی نداشت زیرا الف -  زخم روانی گروگانگیری شدید بود و ب -  ماجرای واتر گیت  سابقه ای را بوجود ﺁورده بود که تکرار ﺁن را مشکل می ساخت و ج - بخصوص که « اکتبر سورپرایز » معامله پنهانی بر سر اتباع امریکائی برای انتخاب شدن به ریاست جمهوری بود. پذیرش رسمی واقعیت، بمعنای غیر قانونی بودن ریاست جمهوری ریگان بود .  از این رو، حتی وقتی هم چاره جز تشکیل کمیته تحقیق نماند، مجلس نتوانست واقعیت را ابراز کند زیرا می باید دوره های ریاست جمهوری ریگان و بوش را غیر قانونی اعلام می کرد.

     با توجه به این واقعیت بود که بنی صدر روش اظهار حقیقت به تدریج و پیوسته را اتخاذ کرد. او که در اولین روز مهاجرت گفته بود برای افشای روابط ارگانیک خمینیسم و ریگانیسم به فرانسه مهاجرت کرده است، از روز ورود تا امروز، ، افشای این معامله پنهانی را که خیانت به ایران و جنایت بر ضد ملت ایران  بود و نیز  روابط پنهانی ملاتاریا و سلطه گران امریکائی را ، بطور مداوم ، ادامه داده است. نخستین کتابی که از جمله بر اساس اطلاعاتی تألیف شد که نویسنده از بنی صدر گرفت ، در 1982 ، منتشر شد. نام نویسنده مارک هولبرت و اسم کتاب Interlock  است. چکیده این کتاب ، در «سیر تحول سیاست امریکا در ایران کتاب دوم اکتبر سورپرایز » نوشته ابوالحسن بنی صدر ﺁمده است.

    نوشته ای محل پیدا می کند که خطاب به بهزاد نبوی و همانندهای او نوشته شده است. نویسنده ﺁنها  را به ابراز کامل حقایقی  فراخوانده است  که به نسل انقلاب و نسل امروز تعلق دارند و این دو نسل ،  به یمن شفاف دیدن وضعیتی که در ﺁنند، می باید راه بیرون رفتن از استبدادی را بجویند که فضای زندگییشان را خفقان ﺁور کرده است. نوشته واجد اطلاعات  در خور توجه نیز هست :

 

از باران

 

چرا هر گاه از ﺁزادی و استقلال سخن بمیان می ﺁید

 

    نام بنی صدر نیز بمیان می ﺁید؟  استبدادیان  هر بار که  می خواهند یکدیگر را  لو بدهند ، هر بار که کسی به استبداد و وابستگی ﺁنها اعتراض می کند،  اسم بنی صدر را بمیان می ﺁورند و اعتراض کننده را  به پیدا کردن سرنوشت او تهدیدی می کنند. اما  چه سرنوشتی بهتر از این که از زبان دشمنان ﺁزادی و استقلال نمی افتد و نام او با ﺁزادی و استقلال همراه است؟  این پرسش به کار بهزاد نبوی و همانندهای او بسیار می ﺁید. او  می گوید : «اين دفعه به خدا راست مى‏گوييم ولى كسى باور نمى‏كند»

   در دوره مدرسه داستانى داشتيم به نام چوپان دروغگو كه احتمالاً همه ايرانى‏ها يادشان است و اگر كسى يادش نيست مى‏تواند از بزرگ‏ترها بپرسد. راستى چرا آقاى بهزاد نبوى  يكى از سردمداران به اصطلاح اصلاحات اين چنين مى‏گويد؟ آيا او از خود پرسيده است كه چرا؟ چرا كسى حرفهاى او را باور ندارد؟

 او حتى در صحبت‏هاى علنى‏اش هم مى‏گويد : «اين بار ديگر خالى نمى‏بنديم»! دو نكته در اين جمله است. اول اينكه «تا به حال خالى مى‏بستيم» و دوم اينكه «حالا ديگر خالى نمى‏بنديم». كلمه خالى بند هم يك اصطلاح در محاوره ايرانى هاست كه جديدى‏ها مى‏توانند از قديمى‏ها بپرسند. اما آيا واقعاً اين دفعه خالى نبسته‏اند!!.اگر واقعاً خالى نبسته‏ايد از تاريخ عبرت بگيريد و بدانيد كه تنها ماندن در راه حق  و حقيقت حتى اگر به دستگيرى و زندانى شدن بیانجامد، از شما نمايندگان حقيقت طلب مى‏سازد و در تاريخ ماندگار خواهيد شد مثل خيلى‏هايى كه بر اصول ماندند و در تاريخ نيز ماندگار شدند. مصدق - بازرگان - بنى صدر - طالقانى و.... آنها در راه حق سختى‏ها كشيدند ولى ماندند. در اين بين نظر شما دوستان متحصن و مردم ايران را به 22 سال قبل جلب مى‏كنم تا بدانيد در سال 60 چه كسانى، چه كارها كردند. بسيارى از مردم ايران خرداد سال 60 را به خوبى به ياد دارند.  در همان سال،  اتحاد مستبدان ايران بوجود ﺁمد. همه در يك خط جمع شدند و از هر فرصتى براى ضربه زدن به استقلال و آزادى ايران و شخص رييس جمهور منتخب و آزاديخواه و حقيقت خواه آن روز (آقاى بنى صدر)استفاده كردند. آن زمان، علاوه بر آقاى خمينى به عنوان رهبر - مجلس شوراى اسلامى به رهبرى هاشمى رفسنجانى - شوراى نگهبان به رهبرى خزعلى و جنتى - شوراى خبرگان - سپاه پاسدران به فرماندهى محسن رضايى - بسيج - نخست وزير و وزیران  - حزب جمهورى اسلامى با تمام سرانش - روحانیان قدرتمدار- ائمه جماعت در اختیار - هيات موتلفه با تمام سرانش -  زورپرستهای حوزه‏هاى علميه  - شورایعالی قضائی - عده‏اى از استانداران - و حتى خاتمى فعلى و... در يك طرف و بنى صدر با تعدادى از يارانش در طرف ديگر قرار گرفتند. استبداد در حال بستن دايره قهر و حاكم كردن زور بود و آقاى بنى صدر در صدد جلوگيرى از حاكميت استبداد دينى در ايران و باز نگاه داشتن راه آزادى. آنها ( استبداديان ) از ماه‏ها قبل زمينه استبداد را آماده ساخته بودند - بنا بر اعترافات خودشان - و با كمك گرفتن از تمام نيروهاى خود زمينه را جهت كودتا آماده كرده بودند و در نهايت با دسيسه - دروغ - فريب - سوء استفاده از مقدسات(روش معمول روحاني نمایان  هنگام فريب مردم) و... توانستند دايره استبداد را ببندند و بعد از كودتا سركوبها - دستگيرى‏ها و اعدام بيش از 3000 نفر از جوانان برومند وطن را شروع كردند. و تا سال 1368 حدود 8000  (1) نفر را اعدام كردند كه 4000 نفر آنها در سه ماه سال 68 صورت گرفت و البته برخى از نمايندگان فعلى و هواداران فعلى آنها در آن قضايا عليه آزادى، همراه استبداد بودند. مثل  آقايان بهزاد نبوى - مهدى كروبى - موسوى خوئينى‏ها - موسوى تبريزى و...

 راستى چرا بايد 22 سال بگذرد تا تازه بفهميد بر آن مرد آزادى خواه  چه‏ها كه نرفت؟  البته مردم خيلى زودتر از شماها به ماهيت استبداد حاكم پى برده بودند كه آن را مى‏توان از حركات آنها طى اين سالها متوجه شد مثل جريان اسلامشهر - قزوين - مشهد - دانشگاه و... ولى شما نمى‏خواستيد متوجه بشويد. لازم مى‏دانم در اين جا چند جمله از حرفهاى شما را به يادتان بياورم.

 بهزاد نبوى:... »ايشان (بنى صدر) مردم را به استقامت دعوت مى‏كرد ولى معلوم نيست در مقابل كى و چى؟ ايشان مى‏گويد استقامت در مقابل قانون - نهادهاى انقلابى و امام...- كيهان 25 خرداد 1360 - راستى آقاى نبوى آيا مقاومت شما غير از اين است؟ در مقابل همانها از مردم مى‏خواهيد مقاومت كنند در مقابل رهبرى‏فعلى  - شوراى نگهبان - قوه قضاييه - نيروهاى خود سر و... شما در مقابل كى و چى مى‏خواهيد استقامت كنيد؟ و مردم را به استقامت فرا مى‏خوانيد؟!

 موسوى خوئينى‏ها: «راى عدم كفايت سياسى رييس جمهور در حقيقت شكست خط سياسى آمريكا در ايران است.» كيهان 30 خرداد 1360 - آقاى موسوى خوئينى‏ها آيا الان همين حرفها را به شماها نمى‏گويند؟ باور نداريد؟  لطفاً بخوانيد: «حضرات شوراى نگهبان! تا رفع فتنه اصلاح طلبكارى يك يا حسين ديگر بيش‏تر نمانده است. آخرين خاكريز پادوهاى بى جير و مواجب آمريكا در حال سقوط است. مجله لثارات‏الحسين شماره 260».

 آقاى كروبى: «مخالفت بنى صدر با مجلس، شوراى نگهبان، شوراى عالى قضايى حساب شده بود.» كيهان 31 خرداد 1360 .  آقاى كروبى به راستى اين گونه بود؟ (شوراى نگهبان آن زمان چه كسانى بودند؟ آيا همين آقايان جنتى - خزعلى - صافى - شيخ محسن فيض اللهى و.. نبودند؟). آيا شوراى عالى قضايى همين موسوى تبريزى - محمد يزدى - محمدى كياسرى و.. نبودند؟( الان در شوراى نگهبان و شوراى عالى قضايى چه كسانى هستند؟.

 آقاى نبوى:« حل ماجراى بنى صدر بزرگترين پيروزى داخلى انقلاب ما بود» (كيهان 1 تير ماه 1360). مى‏بينى آقاى نبوى حالا همان افراد شوراى نگهبان به عنوان گردنه بگيران احد مى‏خواهند جلوى شما را بگيرند تا انقلاب به لحاظ داخل پيروز شود.! در همان زمان همراهان شما یعنی همین  مخالفين فعلى شما هم همين حرفها را مى‏زدند. آخه همگى شما در يك جبهه عليه حق و حقيقت بوديد و خواهان پياده شدن اسلام ناب استبدادى!!

 هاشمى رفسنجانى:« مردم تا استقلال كامل جمهورى اسلامى در صحنه بمانند.» (كيهان 27 خرداد 1360.) آقاى محمد يزدى: «بنى صدر در همين دانشگاه دستور داد مردم را بزنند و شكنجه كنند.»( كيهان 30 خرداد 1360.) اين بنده خدا (محمد يزدى) 25 سال است كه دارد دروغ مى‏گويد البته به خاطر اسلام ناب و مصلحت اسلام! مگر همين آقا و گروه ايشان نيستند كه حالا دارند به دروغ مى‏گويند كه 5 وزير دولت خاتمى ليستى 290 نفره را براى گرفتن تاييد به شوراى نگهبان داده‏اند! آيا اين حرف آنها دروغ نيست.؟ مى‏بينى آقاى نبوى همان دوستان شما بودند كه حالا به شما مى‏گويند آمريكايى، ضد انقلاب، ضد ولايت فقيه و...  سال 60 همين اتهامات را به آقاى بنى صدر مى‏زديد البته همه با هم!

      راستى آقايان نبوى، كروبى و موسوى خوئينى‏ها آيا از آن كار در آن زمان استغفار نمى‏كنيد كه مملكت را 22 سال در استبداد نگاه داشتيد. براى همين است كه مردم نمى‏توانند شما را باور كنند. بعد از آن قضايا، تا سال 68، حدود 8000 نفر از جوانان غيور اين وطن را جلوى گلوله قرار داده و اعدام كرديد همين شماها. همين آقاى موسوى تبريزى اصلاح طلب مى‏گفت دادگاههاى انقلاب اسلامى در خيابانها برگزار مى‏شوند. آيا هم ايشان نبودند كه حكم اعدام بيش از 1000 تن را صادر كردند؟ آقاى نبوى واقعاً خنده دار است هادى غفارى معروف به هادى چماق - فاسد الاخلاق - حالا شده اصلاح طلب. يادمان مى‏آيد. حمايت شما، موسوى خوئينى‏ها و كروبى و.. چه مصيبتهايى بعد از كودتاى 60 براى ما به ارمغان آورد. حالا شما صحبت از كودتاى پارلمانى - كودتاى سفيد - كودتاى غير نظامى مى‏كنيد و مقاله مى‏نويسيد البته شما حق داريد ولى آيا مردم در سال 60 حق نداشتند از رييس جمهور منتخب خود دفاع كنند كه آن كشتارها را راه انداختيد؟

 آقاى نبوى تاريخ از ذهن مردم به همين سادگى پاك نمى‏شود و شايد هيچ گاه پاك نشود اما مى‏شود آن را جبران كرد مثل عبدالله نورى - اكبر گنجى و...اگر مى‏بينيد كه به سوى شما نمى‏آيند به خاطر همان سابقه بد شما و عناد بيخودى شما در همين زمان است كه نمى‏خواهيد خود را خورد كنيد و به مردم بگوييد ما اشتباه كرديم. هنوز مى‏خواهيد مردم شما را به چشم مقدسين ببينند در حاليكه نيستيد. آقاى نبوى چرا در جريانهاى مختلف براى شهيد فروهر اينقدر مردم جمع مى‏شوند و چرا براى مراسم بازرگان اينقدر مردم دلسوخته جمع مى‏شوند ولى براى يك حركت انقلابى 100 نماينده و تعدادى وزير و استاندار و... مردم جمع نمى‏شوند. چه خوب بود در اين بين حداقل شما جلو نمى‏آمديد چون سابقه خوبى نداشتيد. شما از همان اول انقلاب دو  دوزه بازى سياسى داشتيد مثلاً در جريان آزاد سازى گروگانهاى آمريكايى و جريان قرارداد الجزاير هنوز هم كه هنوز است راستش را نمى‏گوييد! خوب چه انتظارى از مردم دارى؟ شما هنوز هم حاضر نيستى شفاف صحبت كنى. مثلاً مى‏گويى مثل اينكه اينها (گروه مخالف شما) قرار مدارهايى با خارج گذارده‏اند. آقاى نبوى آيا گذارده‏اند يا نه ؟چرا حاشيه مى‏روى؟ اين‏ها كارهايى است كه مردم را از اعتماد به شما رويگردان ساخته است. آقاى نبوى مردم مى‏دانند كسانى كه مقابل نمايندگان قرار گرفته‏اند از خبيثهاى بى نظير تاريخند كه بر خلاف شاه حاضرند براى ادامه حكومت فاسد خود يك ميليون نفر را بكشند (از كلمات قصار سردار محسن رضايى). آنها همان كار را مى‏خواهند با مردم و جوانان ايران بكنند كه مغول و عرب نكرد. اينها كسانى هستند كه به هيچ كس حتى به فرزندان خود رحم نكردند (فرزندان محمدى گيلانى - ملاحسنى - حسن روحانى - احمد جنتى و...). و تنها به فكر قدرت و سلطنت هستند. يادتان نيست بعد از جريانات تيرماه 1378 چه بلايى بر سر جوانان، دانشجويان و مردم آوردند؟ يادتان نيست سخنرانى غراى شيخ حسن روحانى را كه مى‏گفت ميكشيمتان، تكه‏تكه‏تان مى‏كنيم! به راستى اگر شما و ديگر نمايندگان و مسئولين حكومتى و مسئولين دفتر تحكيم وحدت دانشجويان و... نبوديد، فكر نميكنيد كه در همان روزها قال قضيه استبداد كنونى كنده مى‏شد؟ آقاى نبوى مردم تا نزديكى‏هاى بيت هم رفته بودند و كسى جرات مقابله با آنها را نداشت ولى مذاكرات شما و دولت شما با استبداد باعث كوتاه آمدن مردم و در نتيجه سركوب آنچنانى آنها شد و هنوز هم دهها تن از دانشجويان آن سال در زندانهاى رژيم هستند.

 آقاى نبوى ملت ايران همواره از حق و حقيقت دفاع كرده است به قول آقاى بنى صدر برنده‏ترين سلاح براى نابودى حكومت‏هاى استبدادى نه اسلحه و نه نيرو است بلكه افشاى حقايق است و اگر حقايق خیانت‏هاى آنها افشا شود، آنها قادر به حفظ استبداد خویش  نمی شوند. هر چند بسيارى از اين مستبدان از دريده‏ترين و بى‏حياترين افراد روى زمين مى‏باشند. ولى بلاخره وقتى افشا شدند و ماهيتشان رو شد ، استبدادشان  نابود مى‏شوند. نگاهى به چهره مفلوك هاشمى رفسنجانى بيندازيد وقتى حقايقى در مورد او قبل از انتخابات 78 روشن شد مردم چگونه با او برخورد كردند و او را به زباله دانى تاريخ انداختند. راستى ميزان راى آقايان خامنه‏اى، فلاحيان، جنتى، فيض النبى (مشكينى)، محمد خيرخواه (محمد يزدى) - محمد دانش پور قمى (محمد مؤمن) و... ديگران در يك انتخابات آزاد چقدر خواهد بود؟ و چرا؟ آقاى نبوى شما و دوستانتان و آقاى خاتمى مرتب دم از دفاع از آزادى مردم و افشاى فلان گروه ضد اصلاحات و افشاى حمله كنندگان به كوى دانشگاه و افشاى قاتلان خانم زهرا كاظمى و افشاى قاتلان قتلهاى زنجيره‏اى و... مى‏زنيد؟ راستى چرا افشا نمى‏كنيد؟! البته اگر قدرى بيشتر به شما فشار وارد شود آن وقت ممكن است افشا كنيد. چرا مى‏گذاريد كار به آنجا برسد كه مثل حالا بگوييد كاش از چندى قبل تحصن مى‏كرديم!؟ آقاى نبوى شروع كنيد اطلاعات مخفى و پنهان استبداد را افشا كنيد تا مردم به شما اعتماد كنند. مردم باور ندارند كه اين بهزاد نبوى با بهزاد نبوى 20 سال پيش تفاوت كرده است. حق  اینست كه برخى مانند پورنجاتى - بورقانى - و... تغيير يافته‏اند ولى بهزاد نبوى و آرمين نه! تا دير نشده اقدام كنيد. مبادا روزى بيايد و افسوس بخوريد كه‏اى كاش زودتر دست به اين كارها مى‏زديم. گروه استبداد مترصد نابودى شما و هر آزادى خواهى است كه به حمايت از شما برخيزد و مردم نيز فعلاً حاضر به حمايت از شما و هزينه كردن نمى‏باشند. چرا كه اعتماد ندارند. زمان به نفع شما است ولى حداكثر تا يك هفته ديگر و بعد از آن زمان به سرعت به زيان شما خواهد بود. با ادامه تحصن و افشاگرى استبداد زمينه را براى ورود مردم به صحنه آماده سازيد مطمئن باشيد آقاى نبوى يك نبوى سالم شده ولى در زندان برای مردم ارزش دارد و  نبوى مخفى كار و دو دوزه باز براى مردم ازرش ندارد. آقاى نبوى شما و ديگر نمايندگان اگر كه كوتاه بياييد و يا اگر به حكم حكومتى خامنه‏اى تن دهيد و يا اگر با تاييد صلاحيت خودتان و دوستانتان به مبارزه ادامه ندهيد حكم نابودى خود را امضا كرده‏ايد حتى اگر بار ديگر به نمايندگى مجلس انتخاب شويد. نه تنها خود را كه كسانى را هم كه با شما وارد اين گود مى‏شوند، نابود خواهيد كرد. دوستان متحصن گروه استبداد شامل - خامنه‏اى - هاشمى رفسنجانى - هاشمى شاهرودى - عليزاده فاسد و اعوان و انصار جنايتكارش - شوراى نگهبان - شوراى تشخيص مصلحت -  مجلس خبرگان رهبرى - صدا وسيما - مطبوعات وابسته - سپاه پاسداران و بسيج در رده فرماندهان - دادستان ايران و تهران - انصار حزب الله - زورپرستان و زوربدستان حوزه‏هاى عليمه - ائمه جماعت و كليه ايرانى‏هاى از نوع حسين شريعتمدارى - برادران رشيديان (ببحشيد برادران لاريجانى - على - صادق - جواد - زاده‏هاى عراق)- انبار لويى - محبيان - مهاجرى - ذوالقدر - نقدى (عراقى)- باهنر - عسگر اولادى - مرتضى نبوى - فلاحيان - رى شهرى - درى نجف آبادى - احمد جنتى - محمد يزدى  - زواره‏اى و... ديگر ضد اصلاحات مترصد فرصت هستند تا انتقام خود را از مردم بگيرند. بيائيد و يكبار براى هميشه پروندهاى جفاكارانه خود را از ذهن مردم پاك كنيد و آزاد شويد، باشد كه مردم به حمايت شما برخيزند و از ننگ هوادار استبدادى بودن پاك شويد.

 اين را بدانيد طبق آخرين اطلاع جناح استبداد چند سناريو دارد 1 - قصد دارد با استفاده از حكم حكومتى و انتخاب برخى از شماها بين شماها شكاف ايجاد كند. مبادا كه در اين وضعيت به اين حكم گردن بنهيد. (2 )

 2 - قصد دارد با تهديد "رهبرى "شما را وادار سازد كه به كار خود در مجلس ادامه دهيد و دست از تحصن و استعفا بكشيد كه در آن صورت با بدنامى از بين خواهيد رفت. علاوه بر اين، يكى از بهترين پيشنهاداتى كه مى‏شود در اين زمان داد. بررسى استعفاءها در مجلس است كه در آن زمان نمايندگان علت استعفاى خود را با شهامت به اطلاع مردم برسانند. (3 )

توضیحها : -1 -  شمار اعدامیان را چندین برابر گفته اند. اما اسامی این تعداد از اعدامیها تهیه شده اند.

2 - این اطلاع صحیح است. زیرا خاتمی و کروبی به حکم حکومتی تسلیم شدند.

3 - این اطلاع نیز صحیح از کار درﺁمد زیرا کروبی مجلس را تا 3 اسفند ، دو روز بعد از انتخابات فرمایشی تعطیل کرد!

و اگر ﺁقای بهزاد نبوی به این هشدار  عمل کرده بود ...

 

 

روبرت پاری :

 

ﺁیا هاشمی رفسنجانی با کلینتون وارد معامله پنهانی بر سر دادن مدارک «اکتبر سورپرایز » شده بود؟ :

 

 

    از زمان انتخاب شدن به ریاست جمهوری در 1992، پرزیدنت کلینتون چندین بار تماسهای غیر مستقیم  با عالی ترین مقامات ایران برقرار کرد. بنا بر قول منابع نزدیک به او قصد او این بود که بداند همکاریهای ممکن کدامها هستند؟

     ابتکارهای پنهانی بخشی از سیاست احتیاط ﺁمیز کلینتون در باره ایران بود. دولت رادیکال ایران به  سه رئیس جمهوری پیش از او صدمه زده بود. در عین پرهیز از خطرهای سیاسی ، کلینتون محطاطانه وارد گفتگو و معامله با ایران شد. او به ایران، برای فرستادن اسلحه به بوسنی ، چراغ سبز داد و این کار در سالی شد که سال انتخابات بود و برای کلینتون درد سر بوجود ﺁورد.

     سناتور بوب دآل ،کلینتون را متهم به داشتن سیاستی دو رو و ریکارانه کرد  و گفت : این سیاست موجب نقض تحریم بین المللی ارسال اسلحه به بوسنی و باز شدن پای ایران به شرق اروپا شده است . نیوت گینگریج Newt Gingrich ، رئیس مجلس نمایندگان امریکا  پیشنهاد می کرد کمیته تحقیقی برای رسیدگی به « سیاست بی پروا» ی کلینتون تشکیل شود. گینگریج هشدار می داد : « دعوت از ایران به ورود در اروپا ، برای امریکا پی ﺁمدهای فاجعه ﺁمیز خواهد داشت.

     اما  حکومت کلینتون از سیاست خویش دفاع می کرد و ﺁن را قانونی می خواند . استدلال می کرد که پرزیدنت کلینتون از ایران استمداد نکرده است. تنها گفته است حکومت چشم خویش را بر ارسال اسلحه به بوسنی ببندد. در واقع، سیاست کلینتون به مسلمانان بوسنی امکان داد از خود، در برابر صربهائی که بهتر مجهز بودند دفاع کنند و تا حدودی تعادل قوائی میان ﺁنها و صربها بوجود ﺁید. در همان حال، فشار ﺁورد  تاکه گفتگوهای صلح انجام  گیرند و جنگی چنان خون ریز پایان پذیرد.

 

تماسهای محرمانه :

    موافقت با جریان اسلحه از ایران به بوسنی ، بریدن از سیاست خصومت مداوم  با دولت اسلامی ایران ، بلحاظ حمایت از تروریسم بین المللی بود. بنا بر قول منابع، حکومت کلینتون از راه واسطه های غیر دولتی ، تماسهای ادواری با ایران بر قرار کرده بود.

     در چند فرصت، کلینتون از ایران ، پیرامون سازش پنهانی اکتبر سورپرایز میان رژیم ایران و گروه ریگان - بوش ،  پیش از انتخابات ریاست جمهوری 1980 ،  اطلاع دریافت کرد.  منابع نزدیک به کلینتون به ما گفته اند که مقامهای بالای ایران ، کسانی که از نزدیکان علی اکبر هاشمی رفسنجانی هستند ، به کلینتون گفته اند : این امر که جمهوریخواهان، با ایران ،  در قفای کارتر، بر سر به تأخیر انداختن ﺁزادی 52 گروگان امریکائی تا بعد از انتخابات ریاست جمهوری امریکا، همکاری و معامله کرده اند  صحت دارد. از سوی ﺁن گروه، بوش نامزد معاونت ریاست جمهوری و ویلیام کیسی ، رئیس ستاد انتخاباتی ریگان و بوش ، طرف معامله بوده اند.

    کلینتون از تهران خواست مدارک قطعی بر وقوع معامله را در اختیار او بگذارد. زیرا هرگونه اقدام رسمی در گشودن پرونده اکتبر سورپرایز نیاز به مدارک قطعی داشت. اما ایرانیها  نپذیرفتند و اطمینان دادنهای شفاهی خود را بر اینکه وقوع معامله حقیقت دارد ، کافی خواندند .

     یک منبع به ما گفت : رجوع ایران به کلینتون ، در بارۀ اکتبر سورپرایز ، پیش از عهده دار شدن ریاست جمهوری، بعمل ﺁمده است. در دوران انتقالی، بعد از انتخاب شدن کلینتون به ریاست جمهوری در نوامبر 1992،  یک واسطه نزد حکومت ایران فرستاده شد تا بپرسد مدارکی در بارۀ اکتبر سورپرایز تسلیم میکند یا خیر؟ ال گور هم که به معاونت ریاست جمهوری انتخاب شده بود، با تحصیل مدرک موافق بود. او ، در مقام سناتور، از  موافقان  تحقیق سنا در باره اکتبر سورپرایز بود. جز او، معاون وقت وزارت امور خارجه ، استروب تالبوت نیز موافق تحصیل مدرک در بارۀ اکتبر سورپرایز بود.

 

ملاها معامله پیشنهاد کردند:

    ایرانیها  در جا گفتند که معامله پنهانی بر سر گروگانهای امریکائی صحت دارد . اما  در گفتگوی دو طرف، هیچیک  خود را به توقع دیگری ﺁشنا نمی کرد. دموکراتها مدارک در بارۀ  معامله بر سر گروگانها  می خواستند و ایرانیها امتیازهای اقتصادی از امریکا توقع  داشتند. بخصوص خواستار ﺁزاد شدن میلیاردها دلار پول توقیف شده ایران بودند. این پولها به دنبال گروگانگیری ، توقیف شدند.

     یک منبع که خود در تماسهای کلینتون - تهران شرکت داشته است، رفتار ایرانیها را اینسان تفسیر کرد : « ملاها  بدون عوض، هرگز چیزی به کسی نمی دهند ».

     اما  حکومت کلینتون حاضر نشد  در برابر گرفتن مدارک، کمترین ما به ازائی بدهد. در حقیقت، بسیاری از مقامات عالی رتبه حکومت کلینتون با هرگونه تماس با تهران ، تا وقتی که دست از حمایت از تروریسم برنداشته است، مخالف بودند. بنا بر این، ﺁن تماسها بی نتیجه و بی دنباله شدند تا اینکه در 1993، حکومت کلینتون بر رژیم ایران سخت گرفت.

     گفتگوهای اوائل حکومت کلینتون جای خود را به اظهارات و تصمیمات ضد دولت ایران داد. وارن کریستوفر، وزیر امور خارجه امریکا، جمهوری اسلامی ایران را بخاطر حمایت از تروریسم بین المللی مورد انتقاد سخت قرار داد. او سیاست مهار دوجانبه را  در مورد رژیمهای ایران و عراق شدت بخشید.

     با وجود این، بعضی از مقامات حکومت کلینتون همچنان جانبدار تماسهای محدود با ایران به قصد یافتن زمینه های همکاری بودند . محدود کردن قلمرو برنامه اتمی ایران و سلب موافقت از تروریسم ، دو زمینه همکاری بودند و تماسهای محدود را ایجاب می کردند. در 1994 ،  ایرانیها باز ، بطور غیر مستقیم با حکومت کلینتون تماس گرفتند. موضوع تماس همچنان « اکتبر سورپرایز» بود. یکبار دیگر گفتند ﺁن معامله واقعیت داشته است. اما همچنان از تحویل مدارک خودداری کردند .

     ( در ریاست جمهوری کلینتون ، کاخ سفید حاضر نشد به پرسش کتبی ما در بارۀ قول منابع پیرامون تماسهای محرمانه پاسخ بگوید )

 

احساسات سخت :

   سوء ظنهای عمیق سیاستمداران امریکا  نسبت به حاکمان ایران ،  از جمله کریستوفر ، ناشی از  بلاهائی بود که بر سر سه رئیس جمهوری امریکا، کارتر و ریگان و بوش ﺁمدند. کوشش ﺁنها این بود  با  انقلابی اسلامی مبارزه کنند که رژیمهای جانبدار امریکا را در منطقه تهدید می کرد. کوششهائی که از راه تنبیه کردن و یا همکاری کردن بعمل ﺁمدند ، برای ﺁنها ، بد فرجام شدند.

     وقتی ، در نوامبر 1979، دیپلماتهای امریکائی به گروگان  گرفته شدند، کارتر نخست از در مذاکره وارد شود. نتیجه نداد ، یک نیروی کماندوئی را مأمور رها کردن گروگانها کرد اما مأموریت به شکست انجامید. در مبارزات انتخاباتی 1980، بوش و دیگر جمهوریخواه ها بر ﺁن شدند نگذارند کارتر در ﺁزاد کردن گروگانها ، پیش از انتخابات ریاست جمهوری،  موفق شود. کارتر از ﺁزاد کردن گروگانها ناتوان شد و انتخابات را باخت.

     کمی بعد از ﺁنکه ریگان ریاست جمهوری را بر عهده گرفت، حکومت او شروع کرد به روابط غیر مستقیم با ایران برقرار کردن. نخست موافقت کرد اسرائیل به ایران اسلحه بفروشد .  و نیز موافقت کرد اسلحه امریکائی نیز محرمانه به ایران فروخته شوند. قسمتی از پول فروش اسلحه به ایران به کنتراها پرداخت شد.

      وقتی پرده از فروش  محرمانه اسلحه در 1986 بر افتاد  و افتضاح ایران گیت را بوجود ﺁورد. در انتخابات 1988، بوش ( پدر )، معاون رئیس جمهوری ، تنها وقتی توانست  نامزد ریاست جمهوری شود که او را در ایران گیت  بی نقش  گرداندند.

    با وجود افتضاح ایران گیت، منابع ﺁگاه میگویند : وقتی بوش ( پدر )به ریاست جمهوری رسید، هم به دلایل سیاسی و هم به دلایل استراتژیک ، با ایران روابط پنهانی بر قرار کرد. بوش ، بعد از اینکه در ژانویه 1989، مقام ریاست جمهوری را بر عهده گرفت، 560 میلیون دلار از پولهای توقیف شده ایران را ﺁزاد کرد. مجلس به این عمل او اعتراض کرد و هیچگاه توضیح داده نشد چرا این پول ﺁزاد شد.

     بعد ، در اوائل 1990،  تیم امنیت ملی بوش کمک ایران  به ﺁزاد کردن گروگانهای امریکائی در بیروت را  بدست ﺁورد.  اما ایرانیها از اینکه امریکا امتیازهای بیشتری به ایران نداده است، ابراز نارضائی کردند . یک منبع که به این تیم نزدیک بود ، گفت: بوش همواره نگران ﺁن بود که نکند همکاریش با ایران از پرده بیرون افتد .

     بوش در انتخابات ریاست جمهوری سال 1992 ، شکست خورد. پیش از ﺁن، او در دو کنفرانس مطبوعاتی ، به پرسشها در بارۀ اکتبر سورپرایز ، پاسخ گفت  و خواست دامن خود را از ﺁن مبری کنند. کمیته تحقیق مجلس درخواست او را اجابت کرد . اما شهود همچنان شهادت می دهند که بوش در ﺁن معامله نقش اول را داشته است.

    همچنین ، بوش مانع از ﺁن شد که به نقش او در ایران گیت ، رسیدگی شود. او از قاضی مستقل، لورنس والش، موافقت گرفت که تا بعد از انتخابات ریاست جمهوری 1992، مورد سئوال قرار نگیرد.

     اما در جمعه پیش از انتخابات ریاست جمهوری ، مدرکی از وزیر دفاع سابق، وارن کریستوفر را انتشار داد. این مدرک نشان میداد قول بوش که از ماجرای ایران گیت برکنار و از ﺁن بی اطلاع بوده است، دروغ است.  کلینتون 5 درصد بیشتر از بوش رأی ﺁورد و بر او پیروز شد.

      بعد از انتخاب شدن به ریاست جمهوری، کلینتون حواس خود را بر اقتصاد امریکا متمرکز کرد. تاریخ سیاستهای امریکا در بارۀ ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه ، برای بسیاری از دموکراتها ، مجهول باقی ماند. از ﺁنجا که بعضی از اعمال ریگان و بوش جرم بودند، جمهوریخواهها  ، بهنگام ترک ریاست جمهوری و قوه اجرائی ، هیچ مدرکی گویای سیاستهای خویش برجا نگذاشتند.

     بعلت فقدان مدارک گویای تاریخ سیاست امریکا در خاورمیانه،  حکومت کلینتون ناگزیر شد به دولتهای خاورمیانه مراجعه کند و از ﺁنها اطلاعاتی بخواهد . از جمله این دولتها، یکی دولت ایران بود  . این دولت که هاشمی رفسنجانی رئیس جمهوری ﺁن بود، وجود معامله اکتبر سورپرایز را تصدیق کرد و دادن مدارک را در گرو گرفتن امتیازهای اقتصادی قرار داد و کلینتون نپذیرفت.

توضیح: غیر از امثال هاشمی رفسنجانی و خامنه ای چه کسی را میتوان سراغ کرد که با جمهوریخواه بر ضد دموکرات معامله پنهانی کنند و سپس اطلاع و سند مربوط به همان معامله را  با دموکرات به معامله بگذارند ؟!

 

روبرت پاری

 

ایران گیتیهای امریکائی همانها بودند که اکتبر سورپرایز را بوجود ﺁوردند:

 

     والش ، قاضی مستقلی که مأمور رسیدگی به افتضاح ایران گیت و دست اندرکاران در ﺁن شد، در کتاب خود، Firewall، توضیح می دهد چسان به دور ﺁمران اصلی دیواری از ﺁتش کشیدند که عبور از ﺁن و پی بردن به نقش ﺁنها ممکن نباشد. اما  وقتی اسامی کسانی را که در پناه این دیوار سانسور ، قرار گرفته اند را می خوانیم ، در شگفت نمی شویم . زیرا همانها هستند که اکتبر سورپرایز را پدید ﺁوردند و اطلاع از نقش ﺁنها ، موجب می شد  حکومت جمهوریخواه ها از 1981 تا 1992 ، غیر قانونی و غیر مشروع شود. ریگان و بوش و کیسی و گرک ، چهار نفری هستند که قرار می شود بی اطلاع از ماجرا معرفی شوند و هرگونه سندی که دست داشتن این عده را از ایران گیت ثابت کند، باید از بین برده شود. مجاری اطلاعی از نقش اینان در پدید ﺁوردن افتضاح ایران گیت، می بایست مسدود می شده اند.  و این چهار تن در اکتبر سورپرایز نقش تعیین کننده را داشته اند :

   در معرفی و ارزیابی کتاب Firewall ، روبرت پاری نوشته است :

     واقعیتی که ایران - کنترا بود ، هنوز کم فهمیده شده است. این معنی که ایران گیت پیروزی ضعف و فریب بر راست کرداری و شجاعت  بود، فهم نشده است. در سوئی ، رسانه های گروهی واشنگتن می خواستند این اسطوره را زنده نگاه دارند که مطبوعات قهرمان افشای افتضاح واتر گیت شدند و رئیس جمهوری وقت و ﺁدمهای او را افشا کردند و از  سوی دیگر، تأسیسات مردم سالاری میخواهند این واقعیت را بدست فراموشی بسپرند که در افتضاح  ایران گیت - که در 1986 از پرده بیرون افتاد -، تسلیم فشارهای حکومت ریگان - بوش شدند.

و بدیهی است که جمهوریخواه ها میخواستند و میخواهند قانونی و مشروع بودن دو رئیس جمهوری ، ریگان و بوش ، هردو از حزب جمهوریخواه، محفوظ بدارند .

     بسا جفت و جور شدن منافع مانع از ﺁن شده است که کتاب جدید موضوع ارزیابی  و نقد مطبوعات قرار بگیرد. با اینکه کتاب را  لورانس والش ، قاضی مستقلی نوشته که از دیوار ﺁتش بگذرد و واقعیتهائی را بیابد و ابراز کند.  در کتاب ارزشمند جدید ،  Firewall (The Iran - Contra Conspiracy and Cover - up)  ، والش شش سال مبارزه و ستیز خویش را ، برای عبور از دیوار ﺁتشی که بدور کاخ سفید،  کشیده بودند ، جزء به جزء ، شرح می دهد. این دیوار را بخاطر حفظ ریگان و بوش از دسترس تحقیق گران ، پس از ﺁن کشیدند که در نوامبر 1986، ماجرا از پرده بیرون افتاد .

    از نظر والش،  کسی که در طول عمر جمهوریخواه بوده و جانبدار دیدگاههای حکومت ریگان در سیاست خارجی بوده است، تجربه تحقیق پیرامون ایران کنترا ، تجربه تغییر زندگی است.  به تدریج که یک دیوار دروغ را می شکافته با  دیوار دروغ دیگری رویا رو می شده است. این دروغها همان دروغها یی نبوده اند که سرهنگ اولیویه نورث و هم ردیفهای او می گفته اند . بلکه دروغهای هر مقام بالائی بوده اند که به پرسشهای تحقیق گران ، پاسخ می داده اند.

      بنا بر Firewall ،  تبانی برای پوشاندن حقیقت در اجتماعی بعمل ﺁمده است که در اتاق وضعیت سنجی  ، در کاخ سفید،  در 24 نوامبر 1986، تشکیل شده است. موضوع اصلی بحث و تصمیم این بوده است که چگونه این واقعیت را که ریگان فروش غیر قانونی اسلحه به ایران را ، در اواخر 1985 ، تصویب کرده است ، بپوشانند. نقض Arms Export Control Act جرم و می توانست موجب به جریان افتادن عزل رئیس جمهوری بگردد.

     همه کسانی که در ﺁن اجتماع شرکت کرده بودند می دانستند که ریگان فروش اسلحه به ایران ، از طریق اسرائیل ، را تصویب کرده است. ادوین میز، وزیر دادگستری،  کشیدن دیوار سانسور را پیشنهاد کرد. بنا بر تحقیقات والش،  میز ارائه طریق می کند : روبرت مک فارلین ، مشاور امنیتی پیشین - که در رأس هیأت امریکائی  - اسرائیلی  به ایران رفته بود - وزیر خارجه ، ژرژ شولتز را ، از طرح فروش اسلحه به ایران ، ﺁگاه کرده است. اما او رئیس جمهوری را ﺁگاه نکرده است ...

     مدیر کل اداری کاخ سفید، دون ریگان، که شنیده بود مک فارلین به رئیس جمهوری اطلاع داده و رئیس جمهوری موافقت کرده است موشکهای هاگ به ایران فروخته شود، لب از لب نمی گشاید. شولتز و کاسپار واینبرگر، وزیر دفاع، که به فروش اسلحه اعتراض کرده بودند، نیز هیچ نمی گویند. بوش ، معاون رئیس جمهوری، که فروش اسلحه به او اطلاع داده شده بود، نیز سخنی نمی گوید. کیسی ، رئیس سیا که خواسته بود رئیس جمهوری اجازه کتبی به سیا را صادر کند تا سیا عملیات تحویل اسلحه را تسهیل کند، و مشاور امنیتی ریگان، جون پویندکستر، که دستور را به امضای رئیس جمهوری رسانده بود  هم خاموش می مانند. میز می پرسد: ﺁیا کسی از شما چیزی جز اینکه من گفتم می داند که گفته نشده است ؟ هیچکس لب به بیان حقیقت باز نمی کند.

      وقتی شولتز به دفتر خود در وزارت خارجه باز می گردد، یادداشتی را به منشی خود، شارل هیل، دیکته می کند : ﺁدمهای ریگان دارند « در اسناد و نوارهای ضبط صوت دستگاری می کنند ». ﺁنها سعی میکنند رئیس جمهوری را تحت پوشش قرار دهند. «استراتژی به دقت سنجیده ای » را طراحی کرده اند. کاسه کوزه ها بر سر روبرت مک فارلین خراب می شود.

 

بلاگردان :

بر وفق استراتژی، تمامی همکاران طراز اول ریگان ، از جمله شولتز، در برابر کنگره و دادستانها ، به دروغ شهادت می دهند . ﺁنچه می گویند ، در جمع، سرزنش نایب سرهنگ  اولیوه نورث و همکاران او در شورای امنیت ملی و مک فارلین و پویندکستر بخاطر کارهای غیر قانونی است. بقیه ، رئیس جمهوری و مدیر کل کاخ سفید و معاون رئیس جمهوری و همکاران او و وزیران خارجه و دفاع و نیز رئیس سیا، اطلاعی از ﺁنچه روی داده است ، ندارند !

       تا جائی که نورث در شهادت خود، در 1987، گفت : در این سناریو نا بحق، من نقش « بلاگردان» را پیدا کرده ام. دموکراتها و بسیاری از رسانه های گروهی هم  به جان او افتادند . در همان حال، «مردان با غیرت » ریگان  مشغول بودند به جانشین واقعیت کردن داستان ساختگی فروش اسلحه به ایران . هدف جلوگیری از تکرار ماجرای واترگیت و پرهیز از خطر به جریان افتادن عزل رئیس جمهوری بود.

     داستان ساختگی می توانست جانشین ﺁنچه در واقع رویداده بود بگردد اگر والش و گروه کوچک او دست بکار تحقیق در بارۀ ایران گیت نمی شدند.  کنگره و عناصری که در  رسانه های گروهینقش کلیدی داشتند ، از ﺁغاز ، چوب لای چرخ تحقیقات والش و حقوقدانان همکار او می گذاشتند . کنگره ﺁماده بود داستان جعلی را بپذیرد و تقصیر ها بر عهده نورث و مافوقهای او، مک فارلین و پویندکستر، ثابت بداند . کمیته تحقیق پیرامون ایران - کنترا، حتی بدون سئوال و جواب کردن با سرهنگ نورث، به او و پویندکستر مصونیت محدود داد.

      سه سال بعد، ﺁن مصونیت مانع شد که قرار والش بر مجرمیت  نورث و پویندکستر به جائی برسد. قاضیان محافظه کار عضو دادگاه فدرال ، بخصوص لورنس سیبرمن (یکی از سه نفری که در هتل لانفان پلازا با فرستاده خمینی دیدار کرد و در این دیدار، ﺁن فرستاده پیشنهاد کرد ﺁزادی گروگانها به تأخیر انداخته شود و...) که به ریگان وفادار بود و داوید سنتل ، با استفاده از مصونیت ، قرار مجرمیت را لغو کردند.

     والش، در کتاب خود، اکثریت قاضیان دادگاه فدرال امریکا  بخش کلمبیا را « باند قوی تحت حمایت جمهوریخواه ها » توصیف می کند اینها مثل افراد یک قشون عمل می کنند ... افراد قشونی که لباس سیاه در بر می کنند که به جای ﺁنکه مراقب اجرای قانون و حافظ نظام قانونی باشند، ﺁن کار دیگر می کنند.

      برغم موانع سیاسی و قانونی ، والش، در 1992 - 1991 ، موفق میشود دیوار را بشکافد و به درون  خانه اسرار درﺁید. این موفقیت ره ﺁورد یک اتفاق است : کارمندان والش مشغول بررسی مجدد برخی از مدارک می شوند. به یادداشت هائی از واین برگر ، وزیر دفاع ریگان، و دیگر مقامات عالی رتبه حکومت ریکان ، بر می خورند . یادداشتها حاکی از ﺁن بوده اند که ریگان و بوش و... از فروش غیر قانونی  اسلحه به ایران ، در اواخر 1985،  اطلاع کامل داشته اند و پرده پوشیها  توسط حکومت ریگان انجام گرفته اند.

 

اشکال تراشیها شروع می شوند:

      کشف دیرهنگام مدارک بر ضد مقامات سیا و واین برگر  جمهوریخواهان عضو کنگره را بر ﺁشفت. به رهبری بوب دول و ر - کان ، خشمگینانه ، واکنش نشان دادند. والش را به زیر حمله گرفتند و خواستار پایان یافتن تحقیقات او شدند. رسانه های گروهی واشنگتن نیز به خصومت برخاستند و نوشتند و گفتند : تحقیقات والش بیش از اندازه بطول انجامیده و هزینه زیادی برداشته است.

    روزنامه های محافظه کار واشنگتن تایمز و وال استریت جورنال ، در صفحه سرمقاله، تفریباً روزانه ، والش را مورد ایراد و حمله قرار دادند. روزنامه های واشنگتن پست و نیویورک تایمز نیز به حمله کنندگان به والش پیوستند. از راه تمسخر، به او کاپیتن اهب Ahab جدید نام دادند.

      اما والش، در کتاب خویش،  تجربه خویش را با تجربه همینگوی ، در کتاب « پیر مرد و دریا » مقایسه می کند. در داستانی که همینگوی نوشته است ، ماهیگر پیر ماهی غول وشی را صید کرد.  به دنبال نبردی سخت و طولائی ، ماهی را از پا درﺁورد و در کنار زورق ماهی گیری خود، بسوی ساحل کشاند. در راه بازگشت به ساحل،  کوسه ها به صید او حمله کردند  و از ماهی چیزی برجا نگذاشتند. من، در مقام دادستان مستقل،  گاه خود را صیاد پیر می دیدیم اما اغلب خویشتن را ماهی بزرگی می یافتم که صیاد پیر صید کرده بود.

     حمله های نمایندگان کنگره و رسانه ها  به والش ، مانع او از تعقیب اظهاریه های دروغ دیگری می شد که مقامات اول حکومت در بارۀ سازش پنهانی اکتبر سورپرایز گفته بودند. تحقیقات والش می رفت پرده از رازهای معامله پنهانی 1980 بردارد و تاریخ واقعی باز یابد. اما خصومتهای مقامات واشنگتن امکان پیگیری را به او نمی دادند.

    برای مثال، گروه والش  ظن قوی پیدا کرد که دونالد گرگ، مشاور امنیتی بوش، معاون وقت رئیس جمهوری،  وقتی گفته است از کار نورث در دادن اسلحه به کنتراها بی اطلاع بوده ، دروغ گفته است. چرا که دوست نزدیک او، فلیکس رودریگز، در امریکای مرکزی با نورث همکاری می کرده و هر بار که به کنتراها اسلحه تحویل می داده، به دونالدگرگ تلفن می کرده و با او اطلاع می داده است.

     اما گزارشی در دفتر معاون رئیس جمهوری پیدا شد حاکی از اینکه گرگ با رودریگز دیدار داشته و موضوع دیدار تحویل اسلحه به کنتراها بوده است.

 

دروغهای دیگری که رو میشوند :

    در Firewall ،  والش شرح میدهد چسان دروغ پایه دونالدگرگ را یافته است : سرهنگ جیمس استیل ، مشاور نظامی دولت السالوادور ، وقتی می گفت در فروش اسلحه به کنتراها نقش نداشته است ، دروغ سنج دروغگوئی او را معلوم کرد.  استیل که نتیجه ای را دیدکه دروغ سنج  بدست داده بود و یادداشتهای سرهنگ نورث را مشاهده کرد که او را در فروش اسلحه دخیل می دانست، اعتراف کرد که نه تنها در تحویل اسلحه شرکت داشته است ، بلکه در باره فعالیتهای خود، با دونالد گرگ  گفتگو کرده است.

     می دانیم که دروغ سنج دروغ گرگ را نیز معلوم کرد وقتی او می گفت از تحویل اسلحه به کنتراها هیچگاه ﺁگاه نشده است. (و باز گرگ دروغ گفت وقتی منکر اطلاع از معامله پنهانی اکتبر سورپرایز و داشتن نقشی در ﺁن معامله  شد. او در شمار کسانی از سیا و شورای ملی امنیت امریکا بود که درکوششهای حکومت کارتر را برای حل مشکل گروگانها ،  اخلال و معامله پنهانی ریگان - بوش با خمینی و دستیاران او را ترتیب می دادند . نگاه کنید به کتاب روبرت پاری در باره گروگانگیری )

    یافته های والش در باره سران حکومت ریگان و مقامات سیا ، از جمله کلر ژرژ و دوﺁن کلاریج ، سبب شدند حمله های کنگره و رسانه های واشنگتن به او افزایش پیدا کنند.

   دادستان مستقل جمهوریخواه خشم سران حکومت را افزون کرد وقتی دست نوشته های دیگری از واینبرگر را، روز جمعه پیش از انتخابات ریاست جمهوری نوامبر 1992، منتشر کرد. نوشته ها شامل مدارکی بودند که ثابت می کردند پرزیدنت بوش، در باره « به بازی گرفته نشدنش » در ماجرای ایران گیت،  سالها دروغ گفته است. مدرکها و خشمی که برانگیختند موضوع اصلی بحث و گفتگوها  در روزهای پیش از انتخابات شدند . بوش شکست خورد و کلینتون پیروز شد.

    والش همچنین کشف کرد که بوش یادداشتهای شخص خود، در بارۀ ماجرای ایران کنترا، را در اختیار تحقیق گران قرار نداده است. این امر میتوانست به تعقیب بوش بعنوان مجرم بیانجامد. اما بوش سلاح خویش را یکبار دیگر بکار برد : در عید تولید مسیح سال 1992،  نتایج تحقیقات والش را برباد داد وقتی واین برگر و 5 تن دیگر از متهمان را  عفو کرد.

    والش نوشته است : استفاده بوش از اختیار عفو پرده فراموشی کشیدن بر تمامی ماجرا بود . ﺁنچه  مانع از ﺁن شد که ایران کنترا همچون دیگر  افتضاحهای سیاسی ، موضوع تعقیب قرار گیرد،  کار مهندسی سانسور کاخ سفید در ریاست یک رئیس جمهوری (ریگان) و تکمیل  ﺁن ، در ریاست جمهوری یک رئیس جمهوری دیگر (بوش) بود. این دو مانع از اجرای قانون در باره جرمهائی در بعد  قانون اساسی و مجرمانی شدند که مرتکب این جرمها شده بودند.

     اما  دیوار سانسور ساخته نمی شود و پرده دروغ حقیقت را نمی پوشاند اگر  بنیادهای دیگر ، مثل کنگره و دادگاهها و مطبوعات به این دو رئیس جمهوری و همدستانشان، کمک نمی کردند. این بنیادها به دو صورت به اینان کمک کردند : بصورت مستقیم از راه دادن مصونیت ،  خودداری از تحقیق بایسته از مقامات اول حکومت ریگان و بطور غیر مستقیم از راه دائم چوب لای چرخ تحقیقات والش گذاشتن .

 توضیح : در ایران، 8  «نماینده » جرأت کردند از «وزیر خارجه » وقت ، ﺁقای علی اکبر ولایتی ،  از ﺁمدن هیأت مک فارلین به ایران سئوال کنند.  ﺁقای خمینی ﺁنها را «پوچ » خواند و پرونده جنایت و خیانت  را بست  و بار بسیار سنگین بهای ﺁن را،  در شکل جنگ 8 ساله، بسود انگلستان و امریکا و اسرائیل ،  بر دوش  ملت ایران گذاشت. قدرتمدارها  رفتارهای مشابهی دارند. با توجه به نقشی که چلبی ، بعنوان لابی خامنه ای در امریکائی برعهده گرفته است و نیز با توجه به نقش ایران گیتهای امریکائی در کشاندن حکومت بوش به مذاکره و معامله با خامنه ای و مافیاهای مالی -  نظامی ، اطلاعاتی که از کتاب والش نقل شدند، باید هشداری باشند به ایرانیان : هرگز نباید با این گمان که اکتبر سورپرایز و ایران گیت اموری هستند که در گذشته واقع شده اند، از ﺁنها  و دنباله ها که پیدا می کنند، غافل شوند.

 

دکتر ابراهیم یزدی :

 

بهشتی با سلیوان ارتباط جداگانه داشت و وقتی اسناد به خمینی داده شد ... و دو «اکتبر سورپرایز»  جدید؟

 

قسمتی از مصاحبه دکتر یزدی با مجله نامه که به روابط بهشتی با امریکائیها مربوط  میشود:

   مجله نامه شماره 30 دو مصاحبه ، یکی با دکتر ابراهیم یزدی و دیگری با مهندس سحابی انتشار داده است. هر دو مصاحبه نکاتی را در بر دارند که عموم ایرانیان می باید از ﺁنها ونقد ﺁنها ﺁگاه شوند. از جمله این نکات، رابطه بهشتی با سلیوان ، ﺁخرین سفیر امریکا در ایران، و سفر او به امریکا و واکنش خمینی وقتی مدارک ارتباط و گفتگوی بهشتی با سلیوان را به او می دهند :

* نامه از رابطه خمینی با دولتهای خارجی می پرسد و دکتر یزدی پاسخ می دهد : هيچ ارتباطي وجود نداشت.  بعد از آن (اجلاس سران 7 کشور ثروتمند در گوادلوپ ) بود كه نماينده ژيسكاردستن به ديدن امام آمد و گفت كه آقاي كارتر پيغامي به آقاي خميني داده‌است و متن كتبي پيغام را خواند. من متن جواب آقاي خميني را در كتابم آورده‌ام؛ اين موقعي بود كه هنوز آقاي بختيار نيامده‌بود و شاه نرفته‌بود. در پيغام كارتر آمده‌بود كه شاه، ايران را به زودي ترك مي‌كند و شما از بختيار حمايت كنيد و گرنه ارتش كودتا مي‌كند. آقاي خميني هم پاسخ قطعي داد و به كارتر توصيه كرد نمايندگان آمريكا در ايران كه با ارتش در ارتباط هستند مانع كشتار مردم شوند.

      به نظر من، مهم‌ترين سند و حلقه مفقوده در ارتباط با آمريكا مذاكراتي است كه مرحوم دكتر بهشتي مستقيماً با سوليوان در تهران داشته‌است. در آن زمان رهبران انقلاب از 3 كانال با امريكا ارتباط داشتند: يكي در فرانسه بود كه مداركش منتشر شده است؛ يك كانال در ايران توسط شوراي انقلاب، مهندس بازرگان، آيت‌الله موسوي اردبيلي و دكتر سحابي با سوليوان بود؛ كانال سوم ارتباط و مذاكرات مستقيم دكتر بهشتي با سوليوان بود. استمپل در كتابش هر دو كانال ارتباطي در تهران را شرح مي‌دهد اما درباره مذاكره دكتر بهشتي با سوليوان چيزي ننوشته است.

      من در مناظره‌اي كه در اردوي تابستاني سال 1378 انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه اميركبير با آقاي مهندس عباس عبدي داشتم،  به او گفتم كه سفارت امريكا را گرفتيد، خب اسناد مذاكرات بهشتي با آمريكايي‌ها كجاست؟ آن جا آقاي عبدي جواب روشني به اين پرسش نداد . ولي بعدها در جاي ديگري جواب داده و گفته است: آن چه فلاني مي‌گويد درست است؛ ما اسناد مذاكرات آقاي بهشتي با سوليوان را بدست آورديم، ولي آنها را به آقاي خميني ارايه داديم. آقاي خميني به آنها نگاه كرد و گفت آقاي بهشتي عضو شوراي انقلاب است و حالا لازم نيست آن‌ها را پخش كنيد. اين مهم است كه ببينيم مضمون آن گفت‌و‌گوها چه بوده و چه چيزي در آن سندهاست. بالاخره بعد از بيست و چند سال، آقايان بايد بيايند و بگويند كه محتواي آن مذاكرات چه بوده‌است؟ ضمنا مذاكراتي كه دكتر بهشتي با سوليوان داشت بدون اطلاع شوراي انقلاب بود و مهندس بازرگان و آيت‌الله موسوي اردبيلي از اين مذاكره اطلاعي نداشتند.

     يك نكته ديگر را هم لازم به ذكر مي‌دانم؛ آقاي دكتر بهشتي چند ماه قبل از سفر من به نجف و بعد به پاريس، به امريكا آمد. مدتي هم پيش من- در هوستون- بود و بعد از آن جا يك ماهي به واشنگتن- و نيويورك- رفت. ايشان در جلسات ايراني‌ها در واشنگتن و يا نيويورك حضور نيافتند و خبر نداريم كه آقاي بهشتي آن يك ماهي كه در واشنگتن يا نيوبورك بود، چه كار مي‌كرده است. آيا در آنجا تماس و مذاكراتي هم بوده است يا نه. اين هم يك سؤال كليدي و اساسي است.

توضیح : طرفه اینکه همین شخص را  ﺁقای خمینی رئیس شورای عالی قضائی کرد و همین شخص با موافقت او و همکاری ﺁقایان هاشمی رفسنجانی و خامنه ای و احمد خمینی معامله پنهانی « اکتبر سورپرایز » را انجام دادند و کودتای خرداد 60 را به انجام رساندند.  حالا چه کسی می تواند انفجار حزب جمهوری اسلامی را دستور داده باشد و چرا  بهشتی کشته شده است ؟

 

کسی که در اکتبر سورپرایز نقش داشته و در مقام سرپرست گروه تحقیق، بر واقعیت پرده کشیده است، رئیس سیا می شود؟:

    ﺁنتی وار (9 ژوئیه 2004 )  به قلم ژوستین ریموندو  گزارش می کند جون اف لمن Lehman قرار است رئیس سیا بگردد : زمان محافظه کاران جدید سر ﺁمده است. جنگ افروزی نیز بی اعتبار شده است. با وجود این، انتصاب لمن به ریاست سیا ، یعنی اینکه محافظه کاران جدید بر قدرت می مانند.

    از 1977 تا 1981 ، لمن رئیس شرکت حقوقی ﺁبینگتن Abington بود. این شرکت هم مشاور حقوقی و هم لابی بود. بهنگامی که کیسینجر مشاور امنیتی نیکسون رئیس جمهوری اسبق امریکا بود، لمن عضو این  شورای امنیت ملی بود. او از 1981، از ماجرای اکتبر سورپرایز و ایران گیت،  با محافظه کاران جدید شریک شد . ریگان او را وزیر دریاداری کرد. تا 1987 بر کار بود. در 1983، پاکتی حاوی مدارک به نیویورک تایمز رسید. بنا بر این مدارک لمن و ریچارد پرل از اسلحه فروش اسرائیلی بنام شلومو زابلو دویچ و پسر او رشوه گرفته بودند. در 1980، او مشتری پرل بود. پدر و پسر 90 هزار دلار به شرکت Abington و 50 هزار دلار به پرل پرداخته بودند.

    لمن زنش را سرزنش کرد و پرل هم گفت قضیه مربوط است به پیش از ورود او به خدمت دولت ! بهر رو، لمن و پرل، همانطور که روش کار محافظه کاران جدید است، افتضاح را از سر گذراندند .

توضیح :   چرا اینطور اشخاص برغم افتضاح ها که ببار می ﺁورند، همچنان بر سرکار می مانند؟ زیرا دولت مدارها به کسانی نیاز دارند که افتضاحهایشان را ماست مالی کنند. چنانکه ریاست گروه تحقیق  در باره اکتبر سورپرایز را به این  شخص سپردند و او مدارک مسلم را سانسور کرد . در گزارش نهائی به یکچند از ﺁنها، اشاره هم نکرد و محتوای یکچند سند  دیگر را هم مقلوب کرد.

     تازه ترین کار لمن عضویت در کمیسیون تحقیق در باره ترورهای 11 سپتامبر است.  در این کمیسیون او پا پی ریچارد کلارک، مشاور سابق بوش در باره تروریسم، شد که چرا کتاب نوشته است_؟  هم او به مطبوعات گفت یکی از عناصر مهم میلیشای صدام شناسائی شد. این شخص عضو القاعده است. بعد معلوم شد که از تشابه اسمی برای ساختن این دورغ استفاده کرده است. وقتی هم واشنگتن پست خطایش را به او یادﺁور شد ، گفت : فرقی نمی کند و بر قول خود ماند!

     در اوائل 1990، لمن به عضویت کمیته « منافع امریکا در خاورمیانه » درﺁمد . اعضای این کمیته گروه محافظه کاران جدید بودند : ریچارد پرل و الیوت ﺁبرامس و دوگلاس فیث و فرانک گافنی . گافنی رئیس کمیته شد. کار کمیته این بود که به حکومت امریکا فشار بیاورد پول بیشتری به اسرائیل بدهد. از کارهای کمیته یکی این بود که در 1992، یک صفحه روزنامه نیویورک تایمز را خریدند و در ﺁن، ژرژ بوش (پدر) را مورد انتقاد سخت قراردادند که چرا به اسحق شمیر، نخست وزیر اسرائیل فشار می ﺁورد با فلسطینیها گفتگو کند.

     بنیادگذار اصلی ﺁن کمیته اینک زمام  سیاست خارجی امریکا را  در دست دارد و در نزاع با وزارت خارجه و سیا است .

     اما از راه ارتباطش با « بال ﺁئرواسپاس تکنولوژی » - سازنده قمرهای مصنوعی برای نازا - و نیز از طریق « سنتر فور سکوریتی پلیسی » ، لمن از تدارک کنندگان جنگ بود. با اینهمه، از زمانی که قرار شده است رئیس سیا بگردد، از محافظه کاران جدید فاصله گرفته است.

     چند روز بعد از ترورهای 11 سپتامبر، لمن نامه سرگشاده ای به بوش نوشت و از او خواست به عراق حمله کند. شگفتا! کسی با این سوابق و با وجود اینکه دائم بر خطا بوده است، می خواهد رئیس سیا بگردد!

* لوس ﺁنجلس تایمز (12 ژوئیه ) نیز خبر می دهد که کنگره به رئیس جمهوری فشار می ﺁورد نصب رئیس سیا را به بعد از انتخابات ریاست جمهوری نگذارد و با توجه به خطر ترور در خاک امریکا، رئیس سیا را بلا تأخیر منصوب کند. از دو نامزد یکی لمن است.

   و نیز، ﺁنتی وار ( 9 ژوئیه 2004 ) به قلم ویلیام س. لیند ، این گزارش را انتشار داده است :

    کمی پیش از اینکه واشنگتن را ترک کنم، شبکه اطلاعاتی غیر رسمی ، گزارش جالبی را  به من داد : ایران قوای نظامی در مرزهای عراق متمرکز می کند. خطر مداخله در عراق در میان نیست . اما در صورت حمله اسرائیل به تأسیسات اتمی ایران ، ایران میتواند به عراق حمله کند. چنین حمله ای در دستور روز بوش ، بعنوان « اکتبر سورپرایز » ، قید شده است. او مأیوسانه منتظر چنین اتفاقی است . زیرا فکر می کند پیروزی او را در انتخابات نوامبر 2004 ، تضمین می کند.

    حمله اسرائیل به تأسیسات اتمی ایرن - که شک کمی بر داشتن تأسیسات  برای تولید سلاح اتمی وجود دارد - و واکنش ایران ، همان فرصت طلائی است که بوش سخت بدان نیاز دارد. بر کسی پوشیده نیست که بهترین دست ﺁویز برای حمله امریکا، داشتن سلاح اتمی است. با وجود این، محافظه کاران جدید اشتهای کمی برای جنگ با کره شمالی دارند. بنا بر این، ایران هدف مرجح است. زیرا سلاح اتمی ایران هم اسرائیل را تهدید می کند و هم امریکا را.  رسم اسرائیل نیست که با وجود خطرهائی از این نوع، دست روی دست بگذارد. بنا بر این، حمله می کند. سئوال اینست که چه وقت؟

     اگر اسرائیل در سال جاری حمله کند، حکومت بوش فرصتی سیاسی بدست می ﺁورد که نمی تواند مغتنم نشمارد. به احتمال قریب به یقین، از حمله اسرائیل پشتیبانی خواهد و بسا در ﺁن شرکت خواهد کرد. در دنیای اسلامی، اقدام اسرائیل مستقل از امریکا باور نمی شود.  از دید این دنیا، امریکا و اسرائیل یک کشور را تشکیل می دهند. محافظه کاران جدید نیز  امریکا و اسرائیل را یک کشور می دانند.

       اما  ﺁیا ایران به امریکائیها در عراق حمله می کند؟ امریکا در عراق 130 هزار قشون دارد. با وجودی که این قشون، در مقایسه با قشونهای کشورهای منطقه، سخت نیرومند است، اما ضربه پذیر نیز هست: این ارتش در سرتاسر عراق با گروههای چریک درگیر است. بنا بر این اگر ایران حمله ناگهانی و غافلگیرانه کند ، بسا پیروزی بدست ﺁورد. اما موفقیتش در گرو واکنش عراقیها است. اگر ضربه کاری را بر قوای امریکا وارد کند و به عراقیها اطمینان بدهد  عملیات نظامیش برای ﺁزادی عراق است و بمحض شکست امریکا،  خاک عراق را ترک میکند،  بسا حمایت مردم جنبش چریکی عراق را بدست می ﺁورد. ارتش امریکا تحت حمله های همه روزه و مستمر قرار می گیرد و از نظر لوجستیک گرفتار مشکل می شود.

      چنین عمل نظامی برای ایران نیز میتواند مصیبت بار شود. در افتادن با یک قدرت اتمی با تجهیزات جنگی معمولی سخت پر خطر است. امریکا می تواند از طریق اسرائیل و یا  مستقیم عمل کند. مردم امریکا را بر گرد رئیس جمهوری متحد کند و ایران را زیر ضربه های نظامی قرار دهد.

     اما ملاهائی که بر ایران حکومت می کنند همانند ﺁقای بوش ، در موقعیت سیاسی سخت ضعیفی هستند. اگر در برابر حمله به تأسیسات اتمی ایران، واکنش قوی نشان ندهند، بسا مشروعیت خود را نزد سخت خطان - که تکیه گاه رژیم هستند -  از دست می دهند. بنا بر این، نمی توان انتظار داشت که ﺁنها کاری نکنند. اما فرصت و امکان ﺁن را برای اینکه کاری بکنند نیز کم دارند. از بداقبالی ما، بهترین فرصت و امکان ﺁنها همسایگیشان، عراق، است.

  در 6 ژوئیه ، واشنگتن تایمز نوشته است :

    ماه گذشته ، جون بولتن معاون وزارت خارجه در امر کنترل تسلیحات ، در مجلس نمایندگان تأکید کرده است برنامه اتمی ایران خطرناک است. تهران با تولید اسلحه اتمی و میکروبی و شیمیائی و موشک اسرائیل و اروپای غربی و ترکیه را تهدید می کند. سئوال اینجاست که ﺁیا واشنگتن و متحدانش استراتژی ای دارند یا خیر؟  در ماههای ﺁینده که ایران به ساختن این اسلحه  نزدیک تر می شود، خطر نیز جدید تر می شود.

توضیح : بدین قرار، بوش از تجدید انتخاب خویش ناامید است و دنبال « اکتبر سورپرایز » ی است که انتخاب او را به ریاست جمهوری تضمین کند. این بار نیز، ملاتاریا و مافیاهای نظامی - مالی و اسرائیل و سازمانهای ترور می باید « اکتبر سورپرایز » را تدارک کنند. احتمال ﺁن ضعیف است که این اکتبر سورپرایز ، با حمله اسرائیل به « تأسیسات اتمی » ایران و حمله قوای ایران به عراق، تدارک شود. زیرا  به قول جوادی ﺁملی ، مجلس هفتم حاصل نمازهای جمعه و... است. او در مقام تمجید از مجلس هفتم بوده اما حقیقت بر زبان او جاری شده است: تصدی دین و دولت توسط ملاتاریا کار را به جائی رسانده است که مجلس ملاتاریا از 5 درصد جامعه نیز نمایندگی نمی کند. با این تکیه گاه و با وجود افشای پیشاپیش « اکتبر سورپرایز » برای به ریاست جمهوری رساندن بوش، احتمال حمله نظامی به ایران ، بسیار کم است مگر اینکه مأمور باشند و معذور .

 

 

ایران گیت دوم: دو تمایلی که ترکیب حکومت بوش را تشکیل می دهند و  هدفی که اسرائیل و محافظه کاران جدید در ایران و منطقه  تعقیب می کنند؟ :

 

توضیح  : در قسمت اول این فصل ، تاریخچه دو تمایلی که نقش محوری را در حکومت بوش دارند و در قسمت دوم  تاریخچه همکاری فرانکلین و لودین و قربانی فر  و موضوع دیدارهای پاریس و رم و در قسمت سوم ، اطلاعاتی که مطبوعات مختلف امریکائی و اروپائی و اسرائیلی لوداده اند و در قسمت چهارم هدف اسرائیل و محافظه کاران جدید را ، بر اساس اطلاعات منتشره ، جستجو می کنیم .

تمامی خط کشی ها زیر جمله ها از ما هستند.

 

بنیادگراها و محافظه کاران جدید، دو تمایل که محور حکومت بوش را تشکیل می دهند و رابطه ارگانیکشان با بنیادگراهای اسرائیلی و ایرانی  :

 

توضیح : در 2 سپتامبر ، بوش نامزد رسمی حزب جمهوریخواه امریکا در انتخابات ریاست جمهوری شد. انقلاب اسلامی بنیادگراهای امریکائی را به خوانندگان خود شناسانده است. با وجود این، نکاتی را از لوموند (29 و 30 اوت 2004 ) در معرفی بنیاد گراها و اهمیت سیاسی ﺁنها نقل می کنیم:

   بنیادگراهای امریکائی از چند تمایل تشکیل می شوند و حدود 30 میلیون نفر می شوند و یک چهارم رأی دهندگان امریکائی را تشکیل می دهند  و

* مراکز فعالیتهاشان در ایالتهای جنوبی امریکا است . اما در حال گسترش به ایالتهای غرب (کالیفرنیا و کلورادو ) هستند. تمایلهاشان عبارتند از : کلیسای باپتیست  با 20 میلیون پیرو و پانتکوتیستها (انجمن های خدا ) و مستقلها از پروتستانتیسم که از اهمیتشان کاسته می شود.

* این گرایشها فرﺁورده « بیداری مذهبی » هستند. بدیهی است مذهبی ها همه طرفدار حزب جمهوری خواه نیستند . اما  بنیادگرا ها با بوش در مرکز قدرت قرار گرفته اند و نمی خواهند ﺁن را از دست بدهند. جون لوگان ، استاد دانشگاه جورج تون در واشنگتن در معرفی این تمایلها می گوید : مایه « دین مدنی » است که 90 درصد امریکائیها ﺁن را گرامی می دارند : احترام به خدا و ﺁزادی مذهبی و نقش مسیحیائی ملت است. بر ﺁن افزوده می شود  ارزشهای خانوادگی و نیایش در مدرسه و مبارزه با سقط جنین و همجنس گرائی و نگرش با سوء ظن به ایده های لیبرال و دولت فدرال.

* بنیاد گراها شبکه ای از دانشگاهها و سایتهای اینترنتی و فرستنده های رادیوئی و تلویزیونی دارند. برای ﺁنکه در نمایندگان کنگره و مقامات حکومت اعمال نفوذ کنند ﺁنها را زیر باران مایلهای اینترنتی و دستورالعمل ها و مقاله ها می گیرند. 

* امروز، به هدف رسیده اند و یکی از ﺁنها رئیس جمهوری امریکا است. وزیر دادگستری ، جون ﺁشکروفت از پانتکوتیستها است. میکائیل گراهام که نطقهای بوش را می نویسد از نخبه های بنیادگراها است و کارل رو ، مشاور بوش از 1994 بدین سو، رئیس ائتلاف مسیحیان (کریستین کوﺁلیشن ) و رالف رید ، رئیس سابق این ائتلاف و عضو ستاد تبلیغات بوش  و داوید کوئو و جون دیلولیو ، کاتولیک اوانژلیک ،  کسانی هستند که در کاخ سفید و حکومت هستند و به انجمنهائی کمک می کنند که به کلیساهائی نزدیک هستند که ، بوش بنا نهاده است و برغم جدا بودن کلیسا از دولت !

* بوش خود عضو کلیسای متدویست ( پروتستان اصلاح شده ) است. بهنگام ازدواج ، عضو این کلیسا شده است. کسی که او را گروانده است بیلی گراهام است. از دید او، تقابل خدا - شیطان، نزاع نیکی با بدی و  جنگ با شرها ( تروریسم و دولتهای عضو محور شر )  را ایجاب می کند.

* تمایلهای بنیادگرا ، از سالهای  1960 ، به دنبال ممنوع شدن نیایش در مدارس (1962 ) شکل گرفتند. از سالهای 1970 ببعد به دنبال ﺁزاد شدن سقط جنین (1973) قوت گرفتند :

- اکثریت اخلاقی در پایان دهه 70 ، به ابتکار پل ویریچ شکل گرفت. او عضو هریتیج فوندیشن ، متعلق به طرفداران « نوگردانی » حزب جمهوریخواه بود.

- کریستین کوﺁلیشن در 1990 بنیاد گرفت. پاستور پات ربرتسون بانی این تمایل است. او پسر یک سناتور و پرورده کلیسای باپتیست است.

- پاسداران میعاد (Promise Keepers ) در سالهای 1990 قوام گرفت. این تمایل با تمایلهای بنیادگرا نظیر « ورد ﺁو گاد » ( کلمة الله )  همکاری دارد.

- راست جدید مذهبی که طرفدارانش دو پنجم ﺁرای جمهوریخواه ها را  تشکیل می دهند. سخنگویانش کسانی چون پات ربرتسون و فرانکلین گراهام هستند.

* باور عمومی بنیادگراها اینست که امریکا رسالت جهانی مبارزه با بدی را دارد. حامی سرسخت اسرائیل هستند از این نظر که پیروزی اسرائیل بر مسلمانان ، بازگشت مسیح را نزدیک می کند.

* قوت گرفتن کار بنیاد گراها ناشی از بحران هویت و دنیائی است که در جهت بدی پیش می رود. مجاز شدن همه کار و رواج فحشاء و مخدرها و خشونت ، تمایل به مذهب را قوت بخشیده و زمینه وسیعی در اختیار بنیاد گراها گذاشته است. دانشگاه باب جونس ، در کارولین شمالی، دختران و پسران را از یکدیگر جدا کرده و دختران می باید بلند ترین دامن ها را بپوشند. نظریه داورین در باره تحول انواع مغضوب است  و « مگا چرچ » که 20 سال پیش،  حدود 10 کلیسا بود امروز سر به 700 کلیسا زده است. این کلیساها مأموریت جهانی کلیسا را با ارزشهای امریکائی در ﺁمیخته اند.

    بوب سیپل، شخصیت مذهبی واشنگتن می گوید : امریکا بر ضد سقط جنین ، برضد تحقیقات به قصد دستکاری  سلولهای جنین انسان مبارزه می کند. همانطور که در دوران جنگ سرد برای ﺁزادی مبارزه می کرد اینک نیز برضد شر مبارزه می کند. زیرا طرفداران انجیل هرگز دین را از فرهنگ و سیاست جدا نمی کنند.

* اما سران محافظه کاران جدید، مثل دیگ چنی و پل ولفوویتز از محیطهای مذهبی نمی ﺁیند اما  می دانند  بدون بنیادگراها نمی توانند برنامه های خود را اجرا کنند. ﺁنها انجیل و تورات را می شناسند و از ﺁنها در مشروعیت بخشیدن به هدفهای خود استفاده می کنند.  طوری که این پرسش محل دارد : چه کسی چه کسی را ﺁلت کرده است؟  ﺁیا مذهبی ها راست گرا حزب جمهوری را ﺁلت پیشبرد مقاصد خود کرده اند و یا این حزب ﺁنها را وسیله انتخاب کردن نامزدهای خود  کرده است؟

  اما محافظه کاران جدید در سالهای 1970 پیدا شدند . اغلب در حزب دموکرات بودند و بخاطر ﺁنکه جانبدار اتخاذ سیاستی قاطعانه در برابر شوروی سابق و حمایت از اسرائیل بودند، در انتخابات 1980، بسود ریگان و بوش ، وارد فعالیت انتخاباتی شدند. بنا بر این ، بر سر سیاست جهانی، با بنیادگراها اشتراک نظر دارند.

     روبرت پاری که در باره « اکتبر سورپرایز » سالهاست تحقیق می کند، در معرفی محافظه کاران جدید و روابطه بوش پدر و محافظه کاران جدید با راست گرایان اسرائیل و ملاتاریا ، این اطلاعات را بدست داده است (مقاله او به تاریخ 25 مه 2004) :

* درب واشنگتن را بروی چلبی ، اسرائیل گشود. یک مقام اطلاعاتی به من گفت: حکومت لیکود پشتیبان چلبی و کنگره ملی عراق بود و دست چلبی و حزبش را  در دست  محافظه کاران جدید گذاشت.  محافظه کاران جدید با لیکود وحدت ایدئولوژیک داشتند. سیا و وزارت خارجه مخالف بودند . اما مخالفتشان به جائی نرسید.

* بوش (پدر) می باید بوش (پسر ) را از روابط دیرین میان رژیم ملاها و اسرائیل و حکومتهای ریگان و بوش (پدر ) ﺁگاه می کرد: اسرائیل با ایران ، پیش و بعد از انقلاب ایران، رابطه داشت. در سال 1980، حزب لیکود که بر اسرائیل حکومت می کرد، روابط پنهانی با رژیم ملاها بر قرار کرد. برغم شعارهای ضد اسرائیلی، زیرازیر ، ملاها با اسرائیل رابطه برقرار کردند. بلحاظ محاصره شدن از سوی کشورهای عرب، حکومت بگین، برای  داشتن رابطه با ایران ، تقدم قائل بود. علاوه براین ، دشمن مشترک نیز داشتند که عراق  تحت حاکمیت رژیم صدام بود.

* پیدا شدن محافظه کاران جدید و قوت گرفتنشان و خوب نبودن بوش ( پدر) با محافظه کاران جدید (هم بخاطر فشار به اسرائیل برای دادن زمین در ازای صلح و هم بخاطر برجا گذاشتن رژیم صدام بعد از جنگ خلیج فارس در 1991)   . محافظه کاران جدید او را کسی می دانستند که با  رژیمهای کشورهای نفت خیز عرب، بخصوص عربستان ،  روابط نزدیک دارد  .

 *   اما بوش (پسر) با ﺁنها هم نظر بود. در حکومت او، مقامهای کلیدی یافتند . به یمن حمایت محافظه کاران جدید، چلبی میدان عملی وسیعی را بدست ﺁورد.  البته هنوز معلوم نیست پرزیدنت بوش در جعل اطلاعات در باره اسلحه کشتار جمعی عراق و رابطه صدام با القاعده ، خود شرکت داشته است و یا محافظه کاران جدید، به اتفاق چلبی ، ساخته اند و او دست مایه پیشبرد هدف خویش کرده است. حقیقت هر چه باشد، واقعیت اینست که بوش (پسر) اطلاعات پدر خویش را از وضعیت بغرنج خاورمیانه ندارد.  پیش از رسیدن به ریاست جمهوری، تنها یک سفر ، در 1988 ، به اسرائیل کرده است و باتفاق ﺁریل شارون بر هلی کوپتر نشسته و ، بر فراز ، از اردوگاههای فلسطینیها در منطقه غزه، عبور کرده است.

     در عوض، پدر او اطلاعات عمیق از منطقه دارد. او در 1976، رئیس سیا بود و ﺁن هنگام، اسرائیل با رژیم شاه روابط نزدیک می داشته است. بعد از انقلاب، ایران به اسلحه و تجهیزات و قطعات یدکی برای اسلحه امریکائی خود نیاز داشت . در 1980، پس از ﺁنکه 52 امریکائی در تهران به گروگان گرفته شدند،  مناخیم بگین ، نخست وزیر وقت اسرائیل،  ترتیب فروش تایرهای هواپیماهای نظامی را به ایران داد.

    اسرائیل خطر خشمگین کردن پرزیدنت کارتر را به جان خرید و برغم ﺁنکه دولت اسلامی رادیکال ﺁیة الله خمینی امریکا را شیطان بزرگ و اسرائیل را شیطان کوچک می خواند ، اسرائیل برای  رابطه با ایران ، تقدم استراتژیک قائل شد و چون در سپتامبر 1980 ، عراق به ایران حمله کرد، اسرائیل احساس خطر کرد. زیرا پیروزی صدام در منطقه ای بدانحد ثروتمند از لحاظ منابع نفت، او را مرد قوی منطقه می گرداند. این شد که برای برﺁوردن نیازهای نظامی ایران ، ابراز ﺁمادگی کرد. زمینه ماجرای « اکتبر سورپرایز » این سان  پدید ﺁمد:

      حکومت بگین کارتر و حکومت او را طرفدار فلسطینیها نیز می دانست و بر این باور شده بود که توطئه ای چیده است که اسرائیل را ناگزیر کند سرزمینهای فلسطینی را تخلیه کند. بنا بر این، در جلوگیری از تجدید انتخاب کارتر ، با ﺁیةالله خمینی و ﺁدمهای او، همداستان شد.

     زمینه ارتباط ستاد انتخاباتی ریگان و بوش و محافظه کاران جدید و معامله بر سر گروگانهای امریکا، اینسان بوجود ﺁمد.  در حقیقت،

* در ریاست جمهوری ریگان، الیوت ﺁبرامس و پل ولفوویتز ، دستیار وزارت خارجه شدند. ﺁبرامس اینک ، در شورای امنیت ملی است و امور خاورمیانه را زیر نظر دارد و پل ولفوویتز ، معاون وزیر دفاع و نفر دوم وزارت دفاع امریکا است. یکی از نزدیکان ولفوویتز، لویس لیبی ، رئیس دفتر دیگ چنی است. معماران سیاست امریکا در عراق اینها بودند. روابط محافظه کاران جدید با اسرائیل و این دو با چلبی و چلبی با رژیم ایران ، دیر پا است :

* تمامی اطلاعات دروغ در باره اسلحه کشتار جمعی عراق  را چلبی و شرکای او، از طریق محافظه کاران جدید، در اختیار حکومت بوش گذاشته اند.

     نخست تصور می شد چلبی برای گرفتن پول و بدست ﺁوردن حمایت امریکا و جانشین صدام شدن ، این اطلاعات را ساخته و به امریکائیان باورانده است. اما اینک معلوم می شود او وسیله کار رژیم ایران ، در القای ضرورت بر اندازی  رژیم صدام - کاری که این رژیم خود نمی توانست بکند - به امریکا ، نیز بوده است. بنا بر تحقیق دستگاههای ذیربط، سالها بوده است که چلبی ضد اطلاعات دست ساخت رژیم ایران را ، بعنوان اطلاعات پیرامون رژیم صدام و فعالیتهایش ، بخصوص در زمینه اسلحه کشتار جمعی را به امریکا قالب می زده است.

     پاتریک لانگ، رئیس سابق  شبکه های سیا در خاورمیانه می گوید از همکاران خود شنیده است مدارکی که چلبی در باره اسلحه کشتار جمعی عراق در اختیار امریکا گذاشته است، بطور عمده، دست ساخت دوایر اطلاعاتی ایران هستند.

* اگر پسر به سخن پدر گوش می داد و از او راهنمائی می خواست، پدر به او می گفت که در باره وجود روابط دیرین ، میان محافظه کاران جدید و حزب لیکود و اسلامیهای رادیکال حاکم بر ایران ، مدارک بسیار و اطلاعاتی وجود دارند که هنوز سری هستند و جز او و تنی چند از دست اندرکاران حکومت 12 ساله ریگان و او، کسی از ﺁنها خبر ندراد. او که از این روابط اطلاع دارد به پسر خود هشدار می دهد : بسا سیاست او را در عراق، این اتحاد معین کند. وقتی برنت اسکوکرافت ، مشاور امنیتی بوش ( پدر ) ، در 15 اوت 2002 ، در وال استریت ژورنال، بر ضد حمله نظامی به عراق موضع گرفت ، مشاور امنیتی بوش (پسر) ، خانم رایس به اسکوکرافت تندی کرد. او نیز ساکت شد.

توضیح : خاطر نشان کنیم که بهنگام ورود بنی صدر به فرانسه ، نخستین سخن او با روزنامه نگاران این بود که برای بر ملاء کردن روابط ارگانیک (ﺁلی ) میان ریگانیسم و خمینیسم ) ﺁمده ام.  کتاب خیانت به امید که به فرانسه نیز منتشر شد، هشداری به ایرانیان و جهانیان بود. امروز ، غربیان می پرسند چه بایدشان کرد ؟ با توجه به وحدت ایدئولوژیک بنیادگراهای امریکائی و اسرائیلی و ایرانی و ... ، همان کار خستگی ناپذیری را باید کرد که از انقلاب بدین سو، منتخب مردم ایران و همکاران او می کنند. امروز، روزنامه های معروف امریکائی (نیویورک تایمز و واشنکگن پست ) از مردم امریکا بابت روشی که در قبال سیاست حکومت بوش در عراق ، در پیش گرفته بودند، پوزش می خواهند. ولی پیش از ﺁن حمله، هشدار بنی صدر را سانسور کردند. حالا هم پوزش دردی را دوا نمی کند. افشاگری همه روزه لازم است تا وجدانهای ملی و وجدان جهانی ، دست زورپرستانی را از سرنوشت امریکا و دیگر ملتها کوتاه کند که دین را پوشش قدرت مداری کرده اند . بدیهی است زور پرستان در همان حال که با یکدیگر وحدت می کنند ، در تضاد و خصومت با یکدیگر نیز می شوند. سرانجام نیز  کارشان به تضاد و به جان یکدیگر افتادن می رسد. سرنوشت صدام تنها نمونه استحاله توحید به تضاد نیست.

 

اکتبر سورپرایز 1980 و اکتبر سورپرایزهای 2004 ؟:

 

توضیح: این تحقیق  را در سه قسمت می خوانید : در قسمت اول ، ترجمه نوشته ای را می خوانید که شاید از نادر نوشته ها باشد که به یک امر مهم توجه کرده است و ﺁن وجود رابطه ارگانیک ( ﺁلی ) میان دو دستگاه بنیادگرا ، یکی دستگاه بوش و دیگری دستگاه ملاتاریا که به مافیاهای نظامی - مالی تحول کرده است. در همین قسمت، اطلاع دیگری را می خوانید که مربوط می شود به تحقیق جون کری، نامزد ریاست جمهوری از سوی حزب دموکرات امریکا در باره ایران گیت که می تواند علت دیگری باشد بر انتخاب بوش از سوی مافیاهای نظامی - مالی . در قسمت دوم، انواع اکتبر سورپرایزها و مهمترین ﺁنها و در قسمت سوم ، « مسئله برنامه اتمی ایران » و چرا بحران ﺁن پیش از انتخابات ریاست جمهوری حل نمی شود :

 

اکتبر سورپرایزهای 1980 و 2004 و ربط ﺁن با روابط ارگانیک ( ﺁلی ) بنیادگراهای امریکائی و ایرانی ؟:

توضیح :   نخست این اطلاع را بیاوریم که هنوز تحقیق در باره اندازه صحت ﺁن را به پایان نبرده ایم. ﺁن را انتشار می دهیم تا اگر کسانی هستند که اطلاع دارند ما را از اطلاع خود ﺁگاه کنند  و اگر کسانی هستند که  می توانند  اطلاع را دقیق کنند و ما را از کار خود ﺁگاه کنند، دست بکار شوند . هر دو گروه باید بدانند که از لحاظ ﺁزاد کردن ایران از مدار بسته بینادگرائی در مقیاس جهان ، انتشار اطلاعی که دارند و یا می توانند تحصیل کنند، تعیین کننده است:

* بسیار زود تر از گروگانگیری در 13 ﺁبان 1359، در جلسه ای ،  شرکت کنندگان پیرامون لزوم به گروگان گرفتن اعضای سفارت امریکا ، تبادل نظر می کرده اند. از جمله کسانی که در ﺁن جلسه شرکت داشته اند، محمد موسوی خوئینی ها و حسن ﺁیت و فاضل هرندی بوده اند.

توضیح :    این اطلاع با اطلاع دیگری که انقلاب اسلامی در اختیار خوانندگان خود گذاشته است ، خوانائی دارد. بنا بر ﺁن اطلاع، کسی که از طریق او، طرح گروگانگیری که توسط جمهوریخواه هائی که می خواسته اند روانشناسی مردم امریکای بعد از شکست در ویتنام تغییر دهند و ریگان را به ریاست جمهوری برسانند، تهیه و از طریق موسوی خوئینی ها به « دانشجویان خط امام » القاء شده است. اطلاعی که اینک در اختیار می گذاریم، علاوه بر ﺁن، حاکی از ﺁنست که فکر گروگانگیری در میان دانشجویان پیدا نشده است.

 * کریس فلوید مقاله ای به تاریخ 9 سپتامبر ( کنتر پانچ ) انتشار زیر عنوان « The October Surprise and World It Made  » انتشار داده است. نویسنده به روابط ارگانیک بنیادگراهای امریکائی و ایران توجه کرده است. نکات عمده نوشته او از این قرارند :

* همزمان با ﺁماده شدن دنیا برای برگزاری سال روز  11 سپتامبر 2001، یکی از نقاط عطف تاریخ جهان ،  ما  همچنان در قید ﺁن نیستیم  که بدانیم  رهبران سیاسی ما در ﺁن روی داد تلخ چه نقشی داشتند . ﺁنها و ما، از ﺁن ، کدام درس را گرفتیم.  چه کارها روی دادند که زمینه ﺁن ترورها را فراهم کردند ؟ دل پر خون می شود بگاه بیاد ﺁوردن معامله ای که ﺁزادی انتخاب را از ما در امریکا گرفت.

     بدیهی است به معامله پنهانی رجوع می دهیم که، در پاریس، در روزهای ﺁخر هفته ، 18 و 19 اکتبر 1980 ، توسط رئیس سابق ( بوش ) و رئیس لاحق ( کیسی ) با   نمایندگان یک رژیم تروریست ، بعمل ﺁمد تا دخل و تصرف وقیحانه ای در انتخابات ریاست جمهوری امریکا ، بسود ریگان و بوش ، بعمل ﺁید.

* وقتی شهروند امریکائی که مسئولیت دولتی ندارد  ، بدون اجازه حکومت ، با دولتهای خارجی ، گفتگو و معامله سیاسی می کند، مرتکب خیانت شده است. اما علم بر خیانت ﺁمیز بودن عمل، جورج بوش و ویلیام کیسی را از نشستن بر سر میز گفتگو و معامله با ملاهای فرستاده ﺁیت الله خمینی  ، باز نداشت. موضوع معامله این بود که 52 گروگان امریکائی پیش از انتخابات ریاست جمهوری امریکا ، ﺁزاد نشوند. در انتخابات ریاست جمهوری نوامبر 1980، کارتر و ریگان رقیب یکدیگر بودند.

      جمهوریخواه ها از ﺁن وحشت داشتند که مبادا  کارتر با ﺁزاد کردن گروگانها، « اکتبر سورپرایزی » پدید ﺁورد و به ریاست جمهوری انتخاب شود. این بود که رئیس سابق سیا، یعنی بوش که نامزد معاونت ریاست جمهوری از حزب جمهوریخواه بود و ویلیام کیسی به پاریس شتافتند و به ایرانیها معامله محرمانه ای را پیشنهاد کردند. ایرانیها گروگانها را ﺁزاد نمی کنند تا وقتی ریگان به ریاست جمهوری انتخاب شود. در برابر ، ریگان و بوش ، پس از انتخاب و استقرار در مقامهای خود،  به رژیم خمینی اسلحه خواهد داد.  

* معامله کشماکش سختی را در تهران برانگیخت : غیر روحانیهای انقلابی که به سرنگونی رژیم استبدادی شاه که دست نشانده امریکا بود، یاری رسانده بودند، موافق ﺁزاد شدن گروگانها بودند . گروگانها در اختیار طلبه ها و افراد متعصب خمینی بودند. ﺁنها هم ، همانند ریگان و بوش ، می خواستند گروگانها را  وسیله تصرف دولت کنند.

     چه نه ؟ ملاها با محافظه کاران افراطی امریکا ، اشتراکات بسیار دارند : هر دو جماعت از تجدد غرب ، در تمامی اشکالش، نفرت دارند ( به استثناء تکنولوژی ، بخصوص تکنولوژی نظامی که بدان سخت عشق می ورزند )  . هر دو گروه با ﺁزادیهای فردی دشمنند. با ﺁزادیهای اجتماعی، با  ﺁزادیهای جنسی ، دشمنند. هر دو دسته طرفدار ﺁمریت سنتی هستند. هر دو جماعت مخالفان برداشتهای خود را از دین، تکفیر می کنند.

      فرقه بسته ﺁیة الله ها با ریگان و بوش معامله کردند و تا لحظه ادای سوگند ریگان، بعنوان رئیس جمهوری امریکا، گروگانها را ﺁزاد نکردند.  اعضای سیا  که بخاطر تجاوزها به حقوق بشر و...  توسط کارتر تصفیه شده بودند، بکار باز گشتند.  ﺁنها یکی از خودشان در کاخ سفید داشتند. بوش معاون رئیس جمهوری بود و جاسوس قدیمی ، کیسی نیز رئیس سیا شده بود.

* ایران نیز معوض را گرفت : از طریق اسرائیل ، اسلحه امریکا  بطرف ایران جاری شدند. ماجرا وقتی از پرده بیرون افتاد که دستگاه ریگان و بوش اسلحه را به ایران گران می فروخت تا مازاد قیمت را صرف خرید اسلحه برای کنتراها کند. فروش اسلحه به ایران و خرید اسلحه برای کنتراها و اجازه وارد کردن مواد مخدر به امریکا را  به کنتراها دادن و شرکت سیا در این قاچاق، از پرده بیرون افتادند و افتضاح ایران گیت را بوجود ﺁوردند.

توضیح : اسلحه به ایران به این سادگی جریان پیدا نکرد. امریکا و انگلیس به اندازه ای اسلحه می دادند که جنگ ادامه پیدا کند. نه به اندازه ای که ایران در جنگ پیروز شود. معامله محرمانه بر سر گروگانها ، دو امکان در اختیار ملاتاریا گذاشت : خرید مستقیم اسلحه از امریکا بواسطه اسرائیل و در مواردی کشوری دیگر و اجازه خرید اسلحه از کشورهای دیگر. امریکائیها نخست  به مراجعه های ملاتاریا اعتنا نمی کردند. تا اینکه انفجارهای بیروت و گروگانگیریها توسط حزب الله لبنان ناگزیرشان کرد هم لبنان را ترک کنند و هم  به تعهد خود عمل کنند. البته اسلحه را بمقداری می دادند که جنگ ادامه پیدا کند. هر وقت یکی از دو طرف، دست بالا را پیدامی کرد، به طرف دیگر اسلحه و اطلاعات می دادند :

* اما همانند مردم امریکا ، ملاهای ایرانی نیز ، گول خوردند :  در همان حال که اسلحه برای ایران فرستاده می شد، ریگان و بوش ، با دشمن ملاها، صدام حسین نزدیک شدند. از حمله اش به ایران حمایت کردند، به او اسلحه دادند و به او اطلاعات نظامی دادند . تجهیزات تولید سلاح شیمیائی در اختیار صدام قرار گرفت و سربازان و مردم عادی ایران قربانی اسلحه شیمیائی شدند که قوای صدام بر ضدشان بکار می بردند. وقتی بوش رئیس جمهوری امریکا شد . او چندین و چند تن  ابزار تکنولوژیک و مواد دو منظوره در اختیار صدام قرار داد تا او بتواند توانائی تولید سلاح بیولوژیک و سلاح اتمی را پیدا کند.  اگر، - البته این اگر محل ندارد زیرا چنین اسلحه ای یافت نشد - اگر عراق تهدید اتمی یا بیوشیمیائی بشمار است ، در قسمتی ،  بدان خاطر است که بوش و همدستانش « حکومت سایه » تشکیل دادند و با معامله محرمانه اکتبر 1980،  به حق انتخاب مردم امیریکا تجاوز کرد و با معامله ای سبب ادامه جنگ و مرگ و ویرانی شد، به ملت امریکا و جهانیان ، خیانت کرد.

* بخشی کوچک از این حقایق پنهان ، در پی تحقیق کنگره در باره ماجرای اکتبر سورپرایز از پرده بیرون افتاد. خیانت جمهوریخواهها که معامله پنهانی با ملاها بود، توسط چندین منبع معتبر ، امریکائی و غیر امریکائی ،  از جمله دو رهبر ملی، ابوالحسن بنی صدر که در ﺁن هنگام رئیس جمهوری ایران بود و سرگی استپاشین، نخست وزیر سابق روسیه ، تصدیق شده است. زمانی که معامله پنهانی در اکتبر 1980 روی می داد، استپاشین رئیس کمیته دفاع و امنیت شوروی سابق بود. او گزارشهای جاسوسان روسی را ، در گزارشی ، در باره معامله ریگان با خمینی ، یا اکتبر سورپرایز،  گرد ﺁورد و برای کمیته تحقیق کنگره فرستاد.

    اما کمیته که بنا بر بیان حقیقت نداشت، گزارش استپاشین را نخواند و اطلاع مستقیم بنی صدر از معامله پنهانی را  محل اعتنا ندانست.

* بنا بر این، اینک که می خواهیم سال روز قربانیان ترورهای 11 سپتامبر را گرامی بداریم ، بجاست معامله پنهانی اکتبر سورپرایز را که امریکا و جهان را در مسیری انداخت، که اینگونه ترورها میسر شدند، نیز ، بیاد بیاوریم.

توضیح : بهائی که ایرانیان پرداختند سنگین ترین بها بود. اما رژیم مولود گروگانگیری و این معامله خائنانه بکنار، دیگر ایرانیان نیز ، در کودتای خرداد 60، در جنگ 8 ساله ، در استقرار ایران گیتیها بر قدرت ، در جانشین انقلابی ها شدن ضد انقلابی ها و در ... ، چنان می نگرند که پنداری ، انگلیس و امریکا و اسرائیل ، از صحنه سیاست ایران ، غایب و مفقود الاثر بوده اند

* اگر ایرانیان نمی دانند چه عجب وقتی امریکائیها نیز نمی دانند که جون کری ، نامزد ریاست جمهوری امریکا ، پیش از ﺁن در باره ربط فروش  اسلحه به ایران و قاچاق مواد مخدر به امریکا و ربط این دو با ریگان و بوش ، یعنی افتضاح ایران - کنترا ،  تحقیق کرده است. در 28 سپتامبر با روبرت پاری ، نویسنده کتاب « Secrecy and Privilege » مصاحبه ای  بعمل ﺁمده است.  از ﺁن مصاحبه، اطلاعاتی  را نقل می کنیم که بکار ایرانیان می ﺁیند :

* سالهای 1984 تا 1988 ، سالهای اول سناتوری جون کری بودند. در این سالها، او بیشتر وقت خود را صرف تحقیق در باره افتضاح ایران - کنترا کرد. افتضاح ورود مواد مخدر از نیکاراگوا به امریکا و نقش حکومت پاناما در قاچاق مواد مخدر به امریکا و بخصوص فسادکاری بانک BCCI ، موضوع تحقیق کری بودند.

* بخاطر شهره شدن کنتراها به تجاوزها به حقوق بشر و نیز عملیاتی که با نقض قوانین بین المللی انجام می دادند، در ﺁغاز سال 1984 ، کنگره کمک نظامی امریکا به کنتراها را ممنوع کرد. ریگان اعتراض کرد اما قانون را نیز امضاء کرد. بدون اینکه قصد اجرای ﺁن را داشته باشد. این شد که کاخ سفید اولیوه نورث را مأمور رساندن اسلحه به کنتراها کرد. او افسر نیروی دریائی مأمور خدمت در شورای امنیت ملی بود. با دفتر بوش معاون رئیس جمهوری و نیز با افراد سیا که بهنگام ریاست بوش بر سیا، مقام یافته بودند، ارتباط نزدیک داشت. قرار بر این شد که بطور محرمانه اسلحه و امکانات مالی در اختیار کنتراها قرار داده شوند.

* تنها کسی که نسبت به تحقیق در باره عملیات جنایتکارانه قاچاق مواد مخدر به امریکا  برای خرید اسلحه برای کنتراها  توجه کرد ، جون کری بود. او از طریق بستگان خود در ماساچوست از ماجرا مطلع شده و بر ﺁن شده بود که در باره ﺁن تحقیق جدی کند. او عضو کمیسیون روابط خارجی سنا بود و سیا و دیگر دستگاهها را ناگزیر می کرد اطلاعات مورد درخواست را در اختیار دفتر او بگذارند.

    بمحض ﺁنکه تحقیق کری و دستیاران او پیشرفت کرد و از جمله معلوم شد کنتراها پوشش قاچاق مواد مخدر توسط کارتلهای مواد مخدر به امریکا هستند و در این قاچاق سیا  نیز دست دارد، مورد حمله سخت روزنامه هائی نظیر واشنگتن تایمز قرار گرفت. واشنگتن تایمز متعلق به میانگ مون، رهبر فرقه مون است. طرفه اینکه ، وقتی افتضاح از پرده بیرون افتاد ، این بار، همین روزنامه به کری حمله کرد که او در تحقیقی که ریگان و بوش داشته اند به نتیجه می رسانده اند، کارشکنی کرده است.

* گزارش کری ، بمحض انتشار، مورد حمله مطبوعات قرار گرفت. حتی نیویورک تایمز و واشنگتن پست نیز تحقیق او را دارای اساس محکمی ندانستند.  من (روبرت پاری) ﺁن زمان در ﺁسوشیتد پرس کار می کردم. تحقیق من و همکارانم نتایج تحقیق کری را تأیید می کردند. اما به گزارشهای این ﺁژانس نیز اعتنائی نشد.

     تحقیق کری معلوم کرد ماندل نوریگا در قاچاق مواد مخدر به امریکا نقش دارد و نیز بانک اعتبار و بازرگانی بین المللی  (BCCI ) نقش اول را در معاملات اسلحه و قاچاق مواد مخدر توسط کشورهای خاورمیانه ، بازی می کند.

توضیح : رد و بدل پولهای معاملات اسلحه ، قاچاق مواد مخدر، پرداختها بابت فعالیتهای تروریستی رژیم ملاتاریا بیشتر توسط این بانک انجام می گرفت . انقلاب اسلامی نیز در ترجمه ای که از کتاب awiss connection  کرد پرده از نقش این بانک برداشت .

    بالاخره، در 1998،  بازرس کل سیا، فردریک هیتز ، قاچاق مواد مخدر توسط کنتراها را گزارش کرد.  بدیهی است او نقش سیا را در قاچاق مواد مخدر ، پنهان کرد.  بدین سان، صحت تحقیق جون کری مسلم گشت.

     علت ناسزا باران کردن کری توسط روزنامه ها این بود که ریگان و بوش و بیشتر بوش دم از مبارزه با تروریسم می زدند و بر ملاء شدن قاچاق مواد مخدر به امریکا، پرده ریای ﺁنها را درید.

توضیح : بدیهی است با این سابقه و با وجود اطلاع او از روابط پنهانی ملاتاریا با بوش  (پدر) ،  ایران گیتیهائی نظیر خامنه ای و هاشمی رفسنجانی از کری خوششان نیاید و هر کار می توانند بکنند تا بوش برنده شود. زیرا با او می توانند مدار بسته بوجود ﺁورند و بحران بسازند و مردم را از جنبش باز بدارند. اگر بابت چشم پوشیدن از تولید سلاح اتمی ، تضمین عدم واژگونی رژیم از سوی امریکا و اروپا باشد، تضمین محرمانه و حمله علنی را کسی چون بوش می تواند بکند.

 

کدام اکتبر سورپرایز؟ توقیف بن لادن ؟ حمله به ایران یا کره ؟ تقلب در انتخابات ؟ یا طرفدار کری معرفی کردن رژیم ایران ؟ :

* در 20 اکتبر 2004، وین مدسن گزارشی را نوشت و انتشار داد که بنا بر ﺁن، طرح حمله به تأسیسات اتمی ایران ، بعنوان « اکتبر سورپرایز » تهیه شده و دستور اجرای ﺁن  داده می شود : ناو هواپیما بر کندی در بحر احمر ﺁرایش جنگی  پیدا می کند و رامسفلد دستورهای لازم را صادر می کند. حمله می باید 2 هفته پیش از انتخابات ریاست جمهوری امریکا ، انجام می گیرد اما اولاً انگلستان با حمله موافقت نمی کند و ثانیاً با توجه به حمایت پوتین از انتخاب شدن بوش، بمباران نیروگاه بوشهر، ممکن است سبب کشته شدن فن سالاران روسی شود و ثالثاً به جای سود به انتخاب شدن بوش زیان رساند.

* در همان تاریخ، کوفی عنان حمله نظامی به ایران را غیر قانونی و سخت نابخردانه می خواند.

*  از امریکائیان پرسیده اند : به نظر شما، « اکتبر سورپرایزی » که بوش تدارک دیده است ، کدام است؟ پاسخها اینها هستند :

* بیشترین پاسخ دهندگان بر ﺁنند که یکی از موارد زیر، « اکتبر سورپرایز » خواهند شد:

-  دستگیری یا قتل بن لادن ،

- بحران ها با کشورهائی که حکومت بوش ﺁنها را تهدیدی برای امریکا می داند (ایران ، کره شمالی )

- تعویق انتخابات و تقلب در انتخابات ( بلحاظ شیوه جدید اخذ ﺁراء که تقلب را ﺁسان می کند). کری نگران « نوامبر سورپرایز » یعنی تقلب در انتخابات است. از این رو، از هم اکنون، از ستادهای انتخاباتی خود خواسته است، اخذ و شمارش ﺁراء را در تمامی ایالتها زیر نظر بگیرند.

- یافتن اسلحه کشتار جمعی در عراق. اما سیا گزارش کرد که در همان سالهای اول بعد از جنگ 1990 ، عراق فاقد اسلحه کشتار جمعی شد. بنا بر این گزارش، علت گربه رقصانی صدام برای مفتشان سازمان ملل، ترسش از ﺁن بوده است که خبر اسقاط شدن تجهیزات نظامی عراق به گوش رژیم ایران برسد و این رژیم موقع را برای حمله به عراق مغتنم بشمارد !

*  کمترین پاسخ دهندگان وقوع یکی از امور زیر را احتمال داده و « اکتبر سورپرایز » دانسته اند :

- توطئه قتل ژرژ بوش یا دیگ چنی - اقدام به قتل یکی از این دو،

- حمله تروریستی به امریکا (  حدود 3 برابر دو مورد اول  )

* اما نیشن اینستیتوت، در گزارش مفصلی ، 10 مورد را، بعنوان « اکتبر سورپرایز» هائی که بوش بعمل درﺁورده ، شمارش کرده است :

1 - عراق : در 2 مه 2003 ، بوش اعلان کرد که مأموریت ارتش امریکا در عراق پایان یافته است. از این پس، امریکا به برقرار کردن امنیت و باز سازی این کشور می پردازد. اما از ﺁن پس ، ناامنی است که گسترش می یابد و شهرهای عراق هستند که ویران می شوند.  در حال حاضر، علاوی شهردار بخشی از بغداد بیش نیست. در عراق ، امکانی برای « اکتوبر سورپرایز» نمانده است.

2 - توسعه بیکاری در امریکا و تحویل گرفتن بودجه ای با مازاد و ایجاد 430 میلیارد دلار کسر بودجه. مجموعه مازادی که خرج شده و کسری که ببار ﺁمد، 1000 میلیارد دلار می شود.

3 - پیش از حمله به عراق و بعد از حمله به این کشور، دموکراتها یارای مخالفت با بوش را نداشتند و نامزدی هم که بتواند در برابر بوش عرض وجود کند، نداشتند. بوش که هدفش، در داخل، ناتوان کردن کامل حزب و هرچه طولانی تر کردن حکومت خویش بود، با ایجاد زمینه برای حضور قوی حزب دموکرات، همه امریکائیان و غیر امریکائیان را غافلگیر کرد.

4 - قیمت نفت که تا 55 دلار نیز بالا رفته است.

5 - افتضاح زندان ابوغریب از سوی حکومتی که ادعایش استقرار مردم سالاری در کشورهای خاورمیانه بزرگ است.

6 - حاضر نشدن همسر ریگان به تبلیغ بسود بوش و تنها شخصی  از خانواده ریگان که وارد عمل شده ، کسی است که در اسکوئیر مگازین ، بر ضد بوش ، مقاله نوشته است.

7 - به گزارش واشنگتن پست ، محبوب ترین چهره جمهوریخواه نیز حاضر نشد در کنوانسیون حزب جمهوریخواه، سخنرانی کند.

8 - افغانستان : شمار قوای امریکا  که در این کشور، 10 هزار تن بود. رسیده است به 20 هزار تن. ناامنی در این کشور به اندازه ایست که پزشگان بدون مرز نیز توان کار در ﺁن را ندارند.  ﺁدم ما در کابل، کرزی است . او معروف به « شهردار » کابل است. تریاک در زمان طالبان ممنوع شده بود و حالا به میزانی رسیده است که هیچگاه نرسیده بود. جنگ سالاران بر نقاط مختلف کشور مسلط هستند .

توضیح : انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان انجام گرفت. 20 تن نامزد ریاست جمهوری بودند. افزون بر سه چهارم ﺁنها انتخابات را پر تقلب خواندند. چند روزی هم قرائت ﺁراء متوقف شد اما سرانجام  انجام و کرزی برنده انتخابات شد .

9 - فراهم ﺁوردن امکان ارتکاب فساد مالی و خورد و برد برای هالیبورتن در عراق.  با توجه به این امر که عراق بنا بود ویترین بشود، این رفتار بوش، براستی غافلگیر کننده است.

10 -  چه خواهد شد اگر القاعده ، تا 2 نوامبر، اقدامی تروریستی در امریکا نکند؟ اکتبر سورپرایز واقعی اینست : حکومت بوش بن لادن را نمی یابد  و القاعده دست به ترور در خاک امریکا ، پیش از 2 نوامبر و یا در این روز نمی زند.

   اما ، با توجه به انزجار امریکائیان از رژیم مافیاهای نظامی - مالی ، شخصی به اسم تیبرمن، که با محافظه کاران جدید و پهلوی طلبها همکاری دارد، ترفند جدیدی بکار برده است : شکایتی به دادگاه عالی امریکا تهیه و تسلیم کرده است حاکی از این که جمهوری اسلامی ایران برای انتخاب کری فعالیت می کند . کمکهای مالی که برخی از ایرانیان به ستاد تبلیغاتی کری پرداخته اند، پول جمهوری اسلامی ایران است. در نتیجه، در 15 اکتبر، دادگاه عالی برای رسیدگی به صحت و سقم ادعا، سه تن از اعضای ستاد انتخاباتی جون کری را احضار کرد.

توضیح :     اما اولاً به قول روزنامه شرق، رژیم، با جمهوریخواه ها ، جورش جور است. و ثانیاً  پهلوی طلبها که ﺁلت فعل بنیادگراها و محافظه کاران جدید امریکائی شده اند، بیهوده به بوش امید بسته اند. بنیادگراهای امریکائی با بنیادگراها و مافیاهای نظامی - مالی ، راحت معامله می کنند . ثالثاً ، بنا بر اطلاع موثقی که بدست ﺁورده ایم ، اصرار خامنه ای بر رئیس جمهور کردن دست نشانده  ، اینست که در سیاست خارجی ، برنامه دارد : حل مشکل رابطه با امریکا را گذاشته است بوقتی که می تواند بگوید : « دولت منم » !  سرانجام ، ولایتی و لاریجانی و قالیباف حذف شدند و، در انتخاباتی همه تقلب،  محمود احمدی نژاد رئیس جمهوری شد

*  در 30 سپتامبر ، گوین دیر    Gwynne Dyer مقاله ای زیر عنوان « ﺁیا اکتبر سورپرایز ایران است » ، ترینیداد اند توباگو اکسپرس ، انتشار داده است. چکیده نوشته او اینست :

* نورمن پودورتز، سرمقاله نویس « کمنتاری » و پدر خوانده محافظه کاران جدید ، در مصاحبه ای گفته است : « من طرفدار حمله نظامی به ایران ، در شرائط کنونی نیستم . اما اگر چنین حمله ای انجام بگیرد، قلبم به درد  نمی ﺁید » . و اسرائیل 500 بمب قادر به عبور از بتون و انفجار در عمق زمین ، از امریکا در یافت کرده است. ﺁیا ﺁن اکتبر سورپرازی که از ﺁن صحبت می شود، حمله با ایران است ؟

* نویسنده پس از نقل یدالله جوانی که اسرائیل تحت پوشش موشکهای ایران است و... ، توضیح می دهد که قول پودورتز تهدیدی میان تهی است. زیرا، از سوئی ، امریکا نمی تواند به ایران حمله کند. قوایش در افغانستان و عراق زمین گیر شده اند و حمله به ایران که از این دو کشور بزرگ تر و قوی تر است، بسیار مشکل تر و نیازمند قوائی است که امریکا  نمی تواند ﺁماده و در حمله به ایران بکار اندازد. و از سوی دیگر، اگر ایران در مرحله غنی کردن اورانیوم است و صحبت بر سر مجبور کردنش به دست کشیدن از غنی سازی است، پس از مرحله تولید بمب اتمی ، بسی دور است. این فرصت، فرصت گفتگو و معامله است و نه حمله نظامی .

* اما شارون بطور جدی در پی یک حمله « پیشگیرانه »  به تأسیسات اتمی  ایران است. از دید او، اکتبر بهترین موقع برای این کار است. زیرا بوش مخالفتی با حمله ندارد . اما اگر در انتخابات ریاست جمهوری ، کری انتخاب شود، می تواند بگوید نه.

* اما از دید کاخ سفید، هنوز زود است در باره حمله به تأسیسات اتمی ایران ، تصمیم گرفت. زیرا بسا تجدید انتخاب بوش به ریاست جمهوری نیازمند « اکتبر سورپرایز » نباشد. مگر اینکه در مبارزات انتخاباتی کری پیشی گیرد و لازم شود توجه افکار عمومی از انتخابات منصرف شود.  در این صورت، ظرف یکی دو روز می تواند در باره حمله هوائی به تأسیسات اتمی ایران ، تصمیم گرفت. این حمله می تواند با و یا بدون شرکت امریکا، توسط اسرائیل انجام گیرد. بدیهی است در دنیای اسلام واکنش ببار می ﺁورد.  ولی

* اسلام گرایان رادیکال که با انتخابات تقلبی مجلس را تصرف کرده اند و در تدارک نشاندن یکی از خودشان به جای خاتمی هستند، از حمله هوائی به تأسیسات اتمی ایران بدشان نمی ﺁید.  می دانند که مردم کشور خواهان پایان سرکوبها و بازیافتن زندگی عادی هستند. این بمبارانها به رژیم امکان می دهد زندگی غیر عادی مردم را طولانی کند.

     اگر ﺁنها برنامه تولید اسلحه اتمی را داشته باشند، مشاوران حالیشان می کنند که یک حمله هوائی به تأسیسات اتمی پراکنده زیانی وارد نمی کند و هیچ چیز را از دست نخواهند داد. از لحاظ سیاسی نیز، از حمله اسرائیل یا امریکا  چیزی نیز بدست خواهند ﺁورد.  رفتار رژیم با ﺁژانس بین المللی انرژی اتمی گویای ﺁنست که از این امور ﺁگاهند.

   CNN  ( 2 اکتبر ) بر اینست که « اکتبر سورپرایز » دستگیری یا کشتن بن لادن است.  نانسی پلوزی ، نماینده مجلس نمایندگان امریکا می گوید: من مطمئن هستم غافلگیری اکتبری در کار خواهد ﺁمد. اما ما برای رویاروئی با ﺁن ﺁماده ایم.  اکتبر سورپرایز می تواند وارد شدن یک ضربه بزرگ در عراق یا افغانستان ، حمله تروریستی به امریکا ، ﺁزمایش اتمی توسط کره شمالی ، وارد شدن یک ضربه اقتصادی ،  باشد.

     سه سال است که از دستور بوش می گذرد. او خواسته بود زنده یا مرده بن لادن را تحویل او بدهند. بنا بر این ، دستگیری یا کشتن او، مثال اعلای  « اکتبر سورپرایز » است.  بدین غافلگیری، تجدید انتخاب بوش تضمین شده است.

     کری اشتباه کرد که ناتوانی از دستگیری بن  لادن را محور حمله های تبلیغاتی خود به بوش گرداند. با زمینه ذهنی که او فراهم ﺁورده است ، دستگیری و یا کشتن بن لادن ، او را خلع سلاح و بوش را مسلح و انتخابش به ریاست جمهوری را تضمین می کند. کم نیستند کسانی که می گویند بن لادن دستگیر شده و حکومت پاکستان او را در بیغوله ای زندانی کرده  است  تا در مناسب ترین روز، پیش از 2 نوامبر، در اختیار امریکا قرارش دهد.

  اما در 8 اکتبر ، گزارش شد که کره جنوبی نگران ﺁنست که « اکتبر سورپرایز » حکومت بوش  اقدامی بر ضد کره شمالی باشد. به گزارش CNCN News ،کریستوفر هیل، سفیر امریکا در کره جنوبی ، دولت کره جنوبی را مطمئن کرده است که « اکتبر سورپرایز » ی که اقدامی از سوی حکومت بوش بر ضد کره شمالی باشد، روی نخواهد داد.

    در گفتگو با روزنامه نگاران کره جنوبی ، روزنامه نگاری از او پرسید : ﺁیا امریکا دست به حمله ای که به یک عمل جراحی بماند، به تأسیسات اتمی کره شمالی خواهد کرد ؟  یا کره شمالی دست به یک ﺁزمایش اتمی خواهد زد ؟  هیل پاسخ داد : هیچگونه « اکتبر سورپرازی » از سوی امریکا روی نخواهد داد. غیر از پیروزی بیس بال بوستن رد بوکس که در رقابتهای جهانی امسال پیروز خواهد شد. که تازه ، این پیروزی هم مرا غافلگیر نمی کند.

   من هیچگونه اطلاعی از برنامه کوتاه مدت کره شمالی ندارم. اما  عملی از این نوع، برای تأثیر گذاشتن بر انتخابات ریاست جمهوری امریکا، بسا نتیجه معکوس ببار می ﺁورد. از لحاظ قاطعیت در برابر برنامه تولید سلاح اتمی ، تفاوتی میان دمکرات و جمهوریخواه وجود ندارد.

توضیح : « اکتبر سورپرایز » می تواند مجموعه ای از کارها ( از جمله  متهم کردن کری به دریافت کمک مالی از رژیم  مافیاهای مالی - نظامی ) باشد. در عمل نیز مجموعه ای از چند کار ، از جمله کار بن لادن ، دو روز پیش از انتخابات ریاست جمهوری امریکا شد .

 

مرگان استرونگ :

 

گروگانگیری و معامله بر سر گروگانها بعد از گذشت 25 سال : مراجعه به یاسر عرفات و چند قول از بازیگران ﺁن بازی با سرنوشت ایران :

 

توضیح : در قسمت اول این تحقیق، مقاله ای را می خوانید که مرگان استرونگ Morgan Strong در 2 نوامبر 2004 ( روز انتخابات ریاست جمهوری امریکا ) نوشته است و در قسمت دوم ، قولهای بازیگران بازی گروگانگیری را می خوانید که بازی با سرنوشت ایران از کار درﺁمد:

 

مرگان استرونگ : عرفات و « اکتبر سورپرایز » اصلی :

   دستیار طراز اول  یاسر عرفات اطلاع جدیدی در باره اکتبر سورپرایز اصلی،  - یعنی معامله ای پنهانی که جمهوریخواهها ، در اکتبر 1980،  با « ایران » بعمل ﺁوردند تا مانع از انتخاب کارتر شوند - در اختیار گذاشت : نام کسی که از طرف جمهوریخواهها نزد عرفات رفته بود تا او را راضی کند نقش واسطه را بر عهده بگیرد :

    بسام ابوشریف ، کسی که در دورانی طولانی دستیار و راز دار یاسر عرفات بود گفت : در اواسط سال  1980 بود که جون شاهین ، دوست رونالد ریگان و رئیس ستاد تبلیغاتی ریگان، ویلیام کیسی ، در پاریس، با  من دیدار کرد. او لبنانی الاصل و از اعضای سابق سیا بود. او به من وعده داد که اگر عرفات حاضر شود ایرانیها را راضی کند که گروگانها را پیش از انتخابات ریاست جمهوری در نوامبر 1980 ،  ﺁزاد نکنند، حکومت جمهوریخواهان  روابط امریکا را با سازمان ﺁزادیبخش فلسطین بهبود خواهند بخشید.

توضیح : برای  رفع نقص و شفاف کردن تاریخ ، یاد ﺁور می شود که بهنگام انتشار کتاب بنی صدر ، در امریکا، ناشر از او دعوت کرد برای معرفی کتاب My turn to speak به امریکا برود. از ابوشریف خواسته شد نام واسطه و مدرکی را که گفته است در اختیار دارد، یا انتشار بدهد و یا به بنی صدر بدهد تا او ، در امریکا، منتشر کند. ﺁن زمان، بوش ( پدر ) رئیس جمهوری امریکا بود. ابوشریف گفت: اجازه می گیرد و فردا جواب می دهد. فردا شد و از جواب او خبری نشد.  انتشار این اطلاع در 2 نوامبر 2004، روز انتخابات ریاست جمهوری امریکا ، سوزاندن اطلاع بود. حال ﺁنکه انتشار اطلاع در ﺁن ایام ، بسا می توانست مانع از وضعیت امروزی بشود که فلسطینها در ﺁنند.

     شاهین که در 1985 مرد، یکی از چهره های اصلی ماجرای « اکتبر سورپرایز » بود. یاسر عرفات و ابوشریف تا این هنگام از افشای نام واسطه امریکائی، جون شاهین خودداری می کردند.

    در روزهای اکتبر 1980، کلمه « اکتبر سورپرایز » از زبان ژرژ بوش ( پدر ) بیرون ﺁمده بود. قصد ظاهری او این بود که مبادا در ﺁخرین لحظه، کارتر موفق به ﺁزاد کردن گروگانها  گشته و به ریاست جمهوری امریکا انتخاب شود. اما بعد معلوم شد که مراد « اکتبر سورپراز» ی است که موجب شکست کارتر در انتخابات ریاست جمهوری شود.

    رهبران جمهوریخواهان مدتهای دراز وقوع هرگونه معامله محرمانه ای را با « ایران » تکذیب کردند. حدود 20 شاهد ، از جمله مقامهای ایرانی ، مقامهای اطلاعاتی اروپا و فروشندگان بین المللی اسلحه بر وقوع معامله شهادت دادند و چند و چون ﺁن را شرح کردند.

    در سالهای 93 - 1992 ، کمیته تحقیق که میلی به به نتیجه رسیدن تحقیق نداشت ، کار را به این نتیجه رساند که  مدرکی بر وقوع معامله بدست نیامده است. اما بعد ، معلوم شد که کمیته تحقیق اسنادی را که حاکی از وقوع معامله بوده اند ، نادیده گرفته است. از جمله ، گزارش حکومت روسیه گزارشگر دیدار بوش و کیسی با ایرانیها در اروپا، در 1980 ، به قصد انجام معامله بر سر گروگانها ، لحاظ نکرده و بایگانی کرده است.

 

داستان جالب :

    من داستان جالب مراجعه جمهوریخواه به عرفات و ابوشریف را ، برای تدارک « اکتبر سورپراز » ی برای شکست دادن کارتر و پیروز گرداندن ریگان ، شنیده بودم. این دو به من گفته بودند که در بیروت و در اواسط سال 1980، فرستاده جمهوریخواه ها با ﺁنها دیدار کرده و وعده حمایت از سازمان ﺁزادیبخش را ، در صورت واسطه شدن یاسر عرفات،   داد. بنا بر قول عرفات و ابوشریف ، این فرستاده می گفت از مقامات بالای سازمانده فعالیتهای انتخاباتی ریگان و بوش نمایندگی دارد. او ﺁمده است وعده کمک رهبری سازمان ﺁزادیبخش فلسطین را در جلوگیری از ﺁزاد نشدن 52 گروگان امریکائی، تا  انتخابات ریاست جمهوری ، بدست ﺁورد.

      ابوشریف می گوید: در نتیجه دیدار بیروت،  در ژوئیه 1980، من به پاریس پرواز کردم تا با کسی که از نزدیگان ریگان بود، دیدار کنم. او جون شاهین بود. او به ما گفت : « اگر عرفات اقدام کند گروگانها پیش از انتخابات ریاست جمهوری امریکا ﺁزاد نشوند، حکومت جمهوریخواهان سازمان ﺁزادی بخش فلسطین را بمثابه نماینده قانونی مردم فلسطین ، برسمیت خواهد شناخت. و دربهای کاخ سفید به روی ما باز خواهد بود. »

 

نفوذ سازمان ﺁزادیبخش :

   کمی بعد از به گروگان گرفته شدن اعضای سفارت امریکا در تهران، پرزیدنت کارتر از عرفات استمداد کرد. او که ، در ایران ، با مقامهائی دولت جمهوری اسلامی روابط بسیار نزدیک داشت، ﺁزاد شدن 13 تن از گروگانها را، در روز تنکس گوینگ 1979 ،  بدست ﺁورد.

     سازمان ﺁزادیبخش روابط محکم با انقلابی های ایران داشت ، از جمله بدین خاطر که ، در سالهای پیش از انقلاب 1979 ، ابوشریف به ایرانیها که برای گرفتن تعلیم به اردوگاههای فلسطینی مراجعه می رفتند  و رژیم تحت حمایت امریکا را سرنگون کردند، کمک کرده بود.

توضیح : همچنان برای این که ابهامی باقی نماند، یادﺁور می شود که عرفات به ایران ﺁمد. از قرار، نزد همان ایرانیان قصد خود را از ﺁمدن به ایران گفته بود. انتشار این اطلاع که او برای ﺁزاد کردن گروگانها ﺁمده است، موجب حملات تبلیغاتی از سوی گروگان گیران و حزب جمهوری اسلامی و... به او  شد. چنان که ناگزیر شد تکذیب کند که به این علت به ایران ﺁمده است.

     عرفات، نزد رئیس جمهوری رفت و گفت : کارتر از او خواسته است و حکومت امریکا می داند که من برای ﺁزاد کردن گروگانها ﺁمده ام. اگر دست خالی بروم، دیگر هیچ اعتباری برای من و سازمان ﺁزادیبخش نمی ماند و به جنبش مردم فلسطین ضربه سختی وارد می شود. بنی صدر به او گفت : بلکه بتواند گروگانهای سیاه و زن را ﺁزاد کند. با مراجعه بنی صدر به خمینی، 13 گروگان ﺁزاد شدند و عرفات با دست پر ایران را ترک گفت.

    رهبر دانشجویان ایرانی که اعضای سفارت امریکا را در نوامبر 1979 گرفته بودند،  « اسم جنگ » خود را ، بعنوان افتخار، ابوشریف نهاده بود. بخاطر ﺁنکه ابوشریف رهبر جبهه خلق برای ﺁزادی فلسطین بود و  در 1970، مجله تایم عکس او را بر روی جلد خود ، با این عنوان : « چهره ترور » چاپ کرده بود.

توضیح : کسی که خود را ابوشریف نام نهاده بود، دانشجو نبود، عباس زمانی، عضو سپاه پاسداران و مدتی فرمانده این سپاه بود. بعد سفیر ایران در پاکستان شد و سرانجام نیز از ایران بیرون زد.

     او که تماس مستقیم با دانشجویان داشت ، به من گفت: در 1980، پیش از مراجعه جمهوریخواه ها، من برای کارتر، مشغول اقدام برای ﺁزاد کردن گروگانها بودم.

    در مقام تقویت ابوشریف در اقداماتش، عرفات چندین بار به ایران رفت وبا ﺁیة الله روح الله خمینی دیدار کرد. به  خمینی که مدافع فلسطینیها در خواستشان بود، به تکرار ، گفت: حل مسئله فلسطین با اسرائیل صلح محوری در خاورمیانه است . از لحاظ برقرار شدن روابط عادی میان امریکا و ایران نیز سخت مهم است.

   ابو شریف به من گفت:  به دنبال دیدار پاریس با  فرستاده جمهوریخواه ها ، سازمان ﺁزادیبخش صلاح خود را در این دید که از دخالت در امر گروگانها دست بشوید. اما نتیجه این شد که جمهوریخواهها ،  با انجام معامله ای پنهانی، موفق شدند مانع از ﺁزادی گروگانها ، پیش از انتخابات ریاست جمهوری امریکا بشوند :

      « معامله ای با گردانندگان ستاد تبلیغاتی ریگان انجام گرفت. »

      در 1988 که عرفات و ابوشریف ماجرای مراجعه فرستاده جمهوریخواه ها را برایم تعریف کردند، اسم او و جزئیات دیدارهای واسطه جمهوریخواهها با خود را ، در اواسط 1980، نگفتند. ﺁنها می خواستند  ماجرا را یادﺁوری کنند تا حکومت ریگان و بوش از یاد برده را به یاد ﺁورد. می گفتند : جمهوریخواهها وعده خود را در باره شناسائی سازمان ﺁزادیبخش ، فراموش کرده اند.

    عرفات و ابوشریف می گفتند: گفتگوها با فرستاده های جمهوریخواه ها را ضبط کرده این و در صورتی که حکومت ریگان - بوش مراجعه به ﺁنها را 1980، بخاطر به تأخیر انداختن ﺁزادی گروگانها تکذیب کند، ﺁنها نوارها را برای اطلاع افکار عمومی پخش خواهند کرد.

 

مقاله مجله پلی بوی :

   من مقاله ای حاوی قول رهبری سازمان ﺁزادیبخش، در مجله پلی بوی، در سپتامبر 1988 ، انتشار دادم.

    چند هفته بعد از انتشار مقاله، بنا بر قول ابوشریف و منابعی که در خاورمیانه داشتم، سفیر امریکا در تونس، روبرت پلترو با رهبری سازمان ﺁزادیبخش تماس گرفت. او به دستور شولتز، وزیر خارجه وقت امریکا و معاون رئیس جمهوری ، ژرژ بوش مأمور شده بود باب گفتگوئی را باز کند که باید به شناسائی سازمان ﺁزادیبخش بمثابه تنها نماینده مردم فلسطین می انجامید.

      حکومت ریگان - بوش از عرفات خواستند علناً حق حیات اسرائیل را برسمیت بشناسد و از تروریسم نیز چشم بپوشد. در دسامبر 1988، در سازمان ملل در ژنو، این کار را کرد. عرفات و ابوشریف، همچنان مدارک مربوط به « اکتبر سورپرایز » را مخفی نگاه می داشتند.

    در 1990 تلویزیون فرونت لاین به ابوشریف مراجعه کرد. ابوشریف تکرار کرد که مقام عالی رتبه ستاد تبلیغاتی ریگان و بوش به او مراجعه کردند و...

     در اواسط سال 1990،  عرفات با کارتر نیز در باره مراجعه جمهوریخواه به او، صحبت کرد. کارتر که به غزه رفته بود ، در پناهگاه عرفات با او دیدار کرد. عرفات به او گفت: چیزی هست که می خواهم به شما بگویم. شما لابد می دانید که در 1980، جمهوریخواهها به من مراجعه کردند و از جمله پیشنهاد دادن اسلحه به سازمان ﺁزادیبخش در ازای اقدام برای به تأخیر انداختن ﺁزادی گروگانها  تا انتخابات ریاست جمهوری امریکا را دادند.

     عرفات مصر بود که او پیشنهاد را نپذیرفته است. اما نه نام فرستاده و نه زمان دیدارها  را گفت و نه مدرکی در اختیار کارتر گذاشت. اما دوگلاس برینکلی ، تاریخ شناس، که همراه کارتر به غزه رفته بود،  مقاله ای زیر عنوان «Diplomatic History » ، در اواخر سال 1996، انتشار داد. بعد از ﺁن، کارتر توسط سخنگوی خود تأیید کرد که گفتگو، همانطور که برینکلی انتشار داده است، میان عرفات و او انجام گرفته است.

 

مهر سر شکسته می شود :

   این ایام که عرفات و ابوشریف، بطور روز افزون، در بازی قدرت در  خاورمیانه ، نقش حاشیه نشین را پیدا می کنند ، سرانجام، ابوشریف حاضر شد نام فرستاده جمهوریخواه ها ، کسی که در پاریس با او ملاقات کرده است، را بدهد: جون شاهین.

      بدین قرار، ربع قرن بعد از انجام معامله ، هویت فرستاده جمهوریخواهها نزد رهبری سازمان ﺁزادیبخش، ﺁشکار می شود:

    شاهین تاجر پیشه ای مقیم نیویورک بود . او  می گفت : ریگان را از بچگی،  در تمپیکو الینوا ، می شناسد. این او بود که کیسی را راضی کرد از نامزدی ریگان در انتخابات ریاست جمهوری 1980، حمایت کند.  بعد از ﺁنکه ریگان انتخابات مقدماتی ایوا را باخت، از کیسی خواست رئیس ستاد انتخاباتی او بگردد. کیسی پذیرفت و فعالیتهای تبلیغاتی او را سرپرستی کرد.

    کیسی و شاهین یکدیگر را دهها سال بود که می شناختند. در جنگ جهانی دوم ، در اداره  اطلاعات استراتژیک همکاری می کردند. این همان اداره ایست که تبدیل به سیا شد. بعد از جنگ، در تجارت با یکدیگر همکاری داشتند. از جمله ، وقتی شاهین وارد کار نفت شد.

     شاهین شریک بانکدار ایرانی، سیروس هاشمی نیز بود. سیروس هاشمی ، بر سر گروگانها، مذاکره ها می کرد . او برای حکومت کارتر کار می کرد. اما  پاره ای اماره ها حاکی از ﺁنند که رفتار او ، دو گانه بوده است. در ظاهر به حساب کارتر و در باطن به حساب ریگان و بوش، و دست در دست شاهین و کیسی ،  کار می کرده و حاصل کار معامله ای شده است که سبب شکست کارتر و پیروزی ریگان در انتخابات 4 نوامبر 1980 شده است.

    برخی از خاصه های سر « اکتبر سورپرایز » در افتضاح ایران - کنترا، در معامله پنهانی دیگری در 1985، نیز مشاهده شدند. در این معامله نیز امریکا به ایران اسلحه داد تا در ازای ﺁن، گروگانهای امریکائی در بیروت، ﺁزاد شوند. در ایران گیت نیز شاهین و کیسی و سیروس هاشمی دست اندر کار بودند.

    هیچیک از این سه تن،  مورد پرسش علنی در باره نقششان در « اکتبر سورپرایز » قرار نگرفتند. در سال 1987 بود که ماجرا از پرده بیرون افتاد. شاهین در 1985 مرد. سیروس هاشمی در 1986 مرد و کیسی ، در  اواخر سال 1986، بر اثر سرطان مرد.

توضیح : 1 - نخستین کتاب، با عنوان اینترلوک در 1983 ، انتشار پیدا کرد. نویسنده کتاب، مصاحبه مفصلی با بنی صدر بعمل ﺁورد. اما این پس از بر ملاء شدن افتضاح ایران گیت بود که روزنامه نگاران به « اکتبر سورپرایز » توجه کردند.

2 - انتشار اطلاع نه برای استفاده سیاسی که برای رسیدن حق به حق دار است. انتشار نیمه کاره اطلاع توسط ابوشریف، ﺁنهم در زمانی که، از لحاظ امریکا،  تنها بکار تاریخ می ﺁید، از دست دادن دو اعتماد شد : یکی اعتماد ایرانیان  با توجه به ﺁنچه بنی صدر بعنوان رئیس جمهوری ایران در حق فلسطین و رهبری سازمان ﺁزادیبخش کرده بود،دادن این اطلاع یه او، حداقل کار مورد انتظار بود - و دیگری اعتماد جامعه امریکائی . اطلاع بموقع بسا می توانست مانع از پیروزی ریگانیسم بگردد. پیروزی ای که زمینه ساز پیروزی بنیادگراها و محافظه کاران جدید در امریکا، روی کار ﺁمدن شارون در اسرائیل و جنایتهایش در فلسطین تحت حمایت حکومت بوش شد. امید که این تجربه ، به همه مردم گرفتار بلای سلطه منطقه،  عبرت ﺁموزد.

 

گروگانگیرها قوه تبیین نداشتند ! گروگانگیری به موسوی خوئینها پیشنهاد شد یا او به دانشجویان پیشنها کرد؟ - در باره معامله بر سر گروگانها شنیده بودیم:

 

* تازه ترین سخن ( به نقل از سایت شریف نیوز ) از محسن رضائی است . او در جمع دانشجویان دانشگاه امام صادق ( ع ) گفته است:

پرسش بعدى درباره جريان سوم و بيان شفاف ديدگاه‏هاى اقتصادى و سياسى آن بود. محسن رضايى در پاسخ گفت: «منظور من از جريان سوم، تفكر نسل دوم انقلاب است. چپ و راست، محصول تفكرات نسل اول است. خاستگاه جريان سوم، نسل دوم انقلاب است و نسل دوم كسانى هستند كه مستقيما از امام خط مى‏گرفتند. مثل شهيد باكرى‏ها. نسل دوم به واسطه اين مستقيم خط گرفتن، داراى تفكر مستقل سياسى است. اما اين كه چرا اين تفكر بروز نيافت، دو دليل وجود دارد. يكى اين كه نسل دوم فرصت كار سياسى نداشت. يا درگير مبارزه با ضد انقلاب بود و يا درگير جنگ تحميلى. در نتيجه، اداره دهه اول انقلاب در اختيار نسل اول قرار گرفت و نسل اول به دولت، مجلس و قوه قضاييه رفتند، اما نسل دوم به نهادهاى انقلابى رفت. جناح چپ و راست نيز در دهه اول شكل گرفت.

   دليل دوم هم اين است كه نسل دوم، در زمان انقلاب جوان بودند (15 تا 27 ساله)، آن ها در انقلاب نقش فعالى داشتند و جنگ را هم اداره كردند، اما به دليل جوانى قدرت تبيين نداشتند، البته اين به معناى عدم موضع‏گيرى نيست، چرا كه «بنى صدر» را نسل دوم ساقط كرد و يا سفارت آمريكا را نسل دوم انقلاب اشغال كرد » (خط کشی زیر جمله ها از ما است ا.ا)

توضیح : 1-  محسن رضائی امروز می گوید ، در 13 ﺁبان 1378 ، او در زمره جوانانی بوده است که قوه تبیین نداشته اند و گروگانگیری کرده اند. در خرداد 1360 نیز بر ضد رئیس جمهوری منتخب مردم کودتا کرده است و همچنان قوه تبیین نداشته اند. ﺁن زمان او در اطلاعات سپاه بود و امروز به صراحت اعتراف می کند  «  ساقط کردن بنی صدر» کودتا بوده است. 2 - عقل زورمدار او،  امروز  می گوید ﺁن روز او همانندهایش قوه تبیین نداشته اند. و نمی داند که اعتراف می کند هنوز نفهمیده است که  کسی که قوه تبیین ندارد، نمی تواند موضع داشته باشد. و وقتی واقعیتی این اندازه بدیهی را نمی داند، پس هنوز قوه تبیین پیدا نکرده است. 3 -  ﺁن روز قوه تبیین نداشته و ﺁلت بوده اند. ﺁلت کسانی که گروگانگیری کردند و سرنوشت کشوری را به گروگان امریکا و انگلیس و اسرائیل درﺁوردند و 4 - از دید امروز او، گروگانگیری که « اکتبر سورپرایز » و کودتا و جنایت ها و جنگ 8 ساله و ... را به دنبال ﺁورد و کودتا بر ضد بنی صدر ، کارهائی است که نسل دوم انجام داده است. او می گوید : این نسل، مستقیم از « امام » خط می گرفته است. پس این دو کار را هم از « امام » گرفته است. به سخن دیگر، نه در  گروگانگیری ، ابتکار از دانشجویان بوده ونه در کودتا ، او و همانندهایش ابتکار عمل داشته اند. می ماند بدانیم در گروگانگیری و کودتا ، « مستقیم از امام » خط گرفتن چگونه بوده است ؟

* در 13 ﺁبان 83، رضا خجسته رحیمی ، در مقاله ای زیر عنوان « تسخیر لانه جاسوسی کار چه کسانی بود » ، از جمله نوشته است :

    ابراهيم اصغرزاده، دانشجوى دانشگاه صنعتى شريف و كسى كه دوستانش به تاسى از «صدر مائو» او را «صدرابراهيم» لقب داده بودند، مرد اول و ايده پرداز داستان تسخير سفارت آمريكا در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ بود.( 1 )  او ايده اوليه خود را تنها با دو دانشجوى ديگر در ميان گذاشت و بدين ترتيب طراحى و برنامه ريزى هاى اوليه براى تسخير سفارت آمريكا توسط سه دانشجوى مسلمان؛ ابراهيم اصغرزاده، محسن ميردامادى و حبيب الله بيطرف انجام گرفت. اگر ابراهيم اصغرزاده نماينده دانشجويان مسلمان صنعتى شريف محسوب مى شد، محسن ميردامادى نيز عقبه اى را در دانشگاه پلى تكنيك به همراه داشت و حبيب الله بى طرف نيز از همراهانى در دانشگاه تهران برخوردار بود.

    محسن ميردامادى و ابراهيم اصغرزاده، دو دانشجوى پلى تكنيكى و صنعتى شريفى، علاوه بر اين كه دست اندركار درانداختن طرحى نو بودند، عضويت در اولين شوراى مركزى دفتر تحكيم را نيز به نام خود داشتند. بنابراين بيراه نبود اگر آنها بخواهند كه طرح تسخير سفارت آمريكا و انقلاب دوم به نام دفتر تحكيم وحدت صورت بگيرد. هرچه بود اما آن دو دانشجو تنها دو عضو شوراى مركزى دفتر تحكيم بودند و آن دفتر، اعضاى ديگرى هم داشت كه اگر اصغرزاده و ميردامادى در يك سوى ميز شوراى مركزى تحكيم نشسته بودند، محمود احمدى نژاد و سيد نژاد نيز به ترتيب به نمايندگى از انجمن هاى علم و صنعت و تربيت معلم در سوي  ديگر آن ميز نشسته بودند و بدين ترتيب طرح تسخير اگرچه پيش از عملياتى شدن (تقريباً دو هفته قبل) بر سر آن ميز تشريح شده بود، اما مخالفانى هم داشت كه اگر در آن زمان مزاج دانشگاه هايى همچون پلى تكنيك و صنعتى شريف، به چپ گرايش داشت، حداقل دانشگاه علم و صنعت دانشگاهى ضد چپ پنداشته مى شد. بدين ترتيب اگر براى ميردامادى و اصغرزاده تسخير سفارت آمريكا يك اصل بود چه بسا كه براى محمود احمدى نژاد تسخير سفارت شوروى اصلى برتر بود. نشريه «جيغ و داد» از معدود نشريه هاى ضد چپى بود كه در آن زمان منتشر مى شد و راويان و دست اندركارانش نيز همه علم و صنعتى بودند. علم و صنعت ميراث دار اساتيدى بود همچون «اسرافيليان» كه بعدها در مجلس شورا به همراه ديگرانى همچون جلال الدين فارسى عليه سياست هاى سوسياليستى ميرحسين موسوى حرف و سخن گفتند و با واكنش تند امام نيز روبه رو شدند.

  انقلاب دوم گويى در ديگ دفتر تحكيم نمى جوشيد و بنابراين اصغرزاده به همراه محسن ميردامادى و حبيب  الله بيطرف راهى ديگر را جستند. آنها نمى توانستند نام تحكيم را يدك بكشند و بنابراين با عنوان جمعى از دانشجويان دانشگاه هاى تهران راه خود را ادامه دادند. در آن زمان آيت الله سيدعلى خامنه اى، آيت الله محمد موسوى خوئينى ها، دكتر حسن حبيبى و دكتر مجتهد شبسترى مشاورينى رسمى براى دفتر تحكيم بودند (2) و البته ارتباط آن دانشجويان با دو مشاور اول برقرارتر بود. آيت الله خامنه اى در سفر حج بودند ( 3 ) و بنابراين، آن سه دانشجو طرح خود را با محمد موسوى خوئينى ها در ميان گذاشتند. موسوى خوئينى ها مشاور امام در صدا و سيما بود و بنابراين آنها به صدا و سيما رفتند و با حضور او جلساتى را برگزار كردند كه اگر آنها بخشى از شوراى مركزى تحكيم بودند، موسوى خوئينى ها نيز بخشى از شوراى مشورتى تحكيم بود و البته صديق امام. آنها از او خواستند تا طرح تسخير را با امام در ميان بگذارد و نظر امام را جويا شود. (4) هنوز اما گويى در ميان گذاشتن اين داستان با امام در هاله اى از ابهام قرار دارد كه اگرچه معصومه ابتكار در خاطرات خود از دوران تسخير سفارت آمريكا گفته است: «آقاى خوئينى ها به آنها (سه دانشجوى ديداركننده) قول داد كه در زمان مقتضى مسئله را به امام اطلاع دهد... بعد از اشغال سفارت بود كه متوجه شديم آقاى خوئينى ها نتوانسته اند به امام اطلاع بدهند»، اما ابراهيم اصغرزاده يكى از آن سه دانشجوى كميته برنامه ريزى، روايت ديگرى از آن جلسات را به تصوير مى كشد. او مى گويد: «از آقاى موسوى خوئينى ها خواستيم كه تصميم ما را با امام در ميان بگذارند و نظر ايشان را كسب كنند، چون برخى از دانشجويان تاكيد دارند كه تنها در صورت موافقت امام در اين اقدام با ما همكارى مى كنند. ولى آقاى موسوى خوئينى ها گفت كه درست نيست شما اين طرح را با امام در ميان بگذاريد و براى ايشان معذوريتى درست كنيد. امام در سخنرانى ها و اظهاراتشان بارها مخالفت خود با آمريكا را اعلام كرده اند و ضد آمريكايى بودن خود را نشان داده اند و قطعاً با اين اقدام هم مخالف نخواهند بود. شما هم به دوستانتان مى توانيد از قول من بگوييد كه امام راضى است. چون ايشان مطمئناً مخالفتى نخواهند داشت.» بدين ترتيب اگرچه يكى از دانشجويان تسخيركننده سفارت آمريكا مدعى است كه آنها از بى اطلاعى امام قبل از عمل تسخير سفارت آمريكا آگاه بوده اند اما معصومه ابتكار روايتى متفاوت را به تصوير مى كشد.

توضیح : 1 - بعد از 25 سال، اصغر زاده دانشجوئی می شود که « ایده » تسخیر سفارت امریکا از او بوده است ؟! . چرا تا امروز ، معلوم نبود ابتکار از او بوده است ؟  بر فرض که ادعا راست باشد، دانشجوئی که به قول محسن رضائی قوه تبیین نداشته است، قیم ملتی شده و ولایت مطلقه یافته و به اتفاق دو دانشجوی دیگر، « ایده » خود را به اجرا گذاشته و سنگین بهائی  را که امروز نیز ، برﺁورد کردنی نیست ، ملت ایران پرداخته است. اگر ابتکار از او بوده، پس خمینی بطور مستقیم از « نسل دوم » خط گرفته است. با وجود این، با توجه به دروغهای فاحش موجود در نوشته و تناقض موجود در ادعا، صاحب ایده گروگانگیری گرداندن اصغر زاده، دروغ می نماید.

2 -  هیأتی که دانشجویان با صوابدید ﺁنها باید عمل می کردند، عضو پنجمی نیز داشت که ابوالحسن بنی صدر بود. دانشجویان حق نداشتند عملی را بدون تصویب این هیأت انجام دهند. بنا بر این، از تناقضهای این نوشته یکی این که دانشجویان پیرو خط امام ، لازم نبود از طریق موسوی خوئینی ها که عضو این هیأت بود، نظر « امام » را بپرسند بلکه لازم بود به این هیأت مراجعه می کردند و نکردند. پس اگر ریگی به پای موسوی خوئینی ها نبود واگر پیشنهاد براستی از ﺁن اصغر زاده بود،  او می باید به دانشجویان می گفت: تقاضای تشکیل جلسه هیأت را بکنید و پیشنهاد خود را در ﺁن طرح کنید.

3 - چون خامنه ای « رهبر » است این دروغ ساخته شده است تا نگویند چطور به او مراجعه نشد. خامنه ای عضو « شورای انقلاب » و در تهران بود. بعد از گروگانگیری ، قرار شد  هر یک از اعضای شورا ، یک شب کشیک باشند. خامنه ای نیز در شمار کشیک دهندگان بود. بنا بر این ، نه در سفر حج که در تهران بود.

4 -  بنا بر این نوشته، ایده از اصغر زاده است و او با دوتن در میان می گذارد و این دو تن نزد موسوی خوئینی ها می روند. بنا بر یک روایت ، او وعده می دهد به خمینی اطلاع بدهد و بوعده وفا نمی کند و بنا بر روایت دیگر، او می گوید : شما بکنید امام  تأیید می کند. بنا بر هر دو روایت، ولایت مطلقه از ﺁن موسوی خوئینی ها می شود و این او است که امر به  تسخیر سفارت را صادر می کند. با وجود این ، تناقض فاحشی  خود را نشان می دهد : شمار کم دانشجویان قادر به تسخیر سفارت نبودند، محسن رضائی می گوید نسل دوم سفارت را تسخیر کرد. نسل دوم یعنی سپاه پاسداران. اما سپاه پاسدران تحت نظر خامنه ای بود. اگر خامنه ای در سفر مکه بود، افراد سپاه با اجازه کدام مقام در تسخیر سفارت شرکت کرده اند ؟ چون اعضای  شورای انقلاب از تسخیر سفارت و به گروگان گرفتن اعضای ﺁن بی اطلاع ماندند، لاجرم خمینی و دست کم احمد خمینی می باید موافقت با گروگانگیری را بعمل ﺁورده باشد. با فرض حضور خامنه ای در تهران، یا او و یا « بیت امام »  و یا هر دو می باید از ماجرا ، پیش از شروع ، مطلع شده باشند. اما در شورای انقلاب خامنه ای اظهار بی اطلاعی کامل کرده بود.

     با اینهمه، با توجه به این  امر که در ولایت مطلقه فقیه ، « فقیه » ﺁلت فعل می شود و این دیگران هستند که ولایت مطلقه را اعمال می کنند و « فقیه » را مجبور از پیروی خود می گردانند، این احتمال قوی است که موسوی خوئینی ها موافقت محسن رضائی و ﺁن عده از مجاهدین انقلاب اسلامی را که سپاه تازه تشکیل شده را می چرخاندند، بدست ﺁورده باشد و ﺁنها هم بطور مستقیم از او خط گرفته باشند. بخصوص که

  در 13 ﺁبان ، روزنامه اعتماد، مصاحبه با هاشم صباغیان، وزیر کشور در حکومت مهندس بازرگان را انتشار داد . از ﺁن مصاحبه، قسمتی را که مربوط می شود به نقش موسوی خوئینی ها نقل می کنیم :

* اعتماد : دانشجويان‌ پيرو خط‌ امام‌ در تحليل‌ علل‌ تسخير سفارت‌ همواره‌ گفته‌اند كه‌ ما فكر مي‌كرديم‌ چيزي‌ شبيه‌ كودتاي‌ 28 مرداد در مورد انقلاب‌ تكرار شود، ناچار به‌ تسخير سفارت‌ شديم‌. تحليل‌ دولت‌ موقت‌ نيز در آن‌ زمان‌ آيا چنين‌ بود؟

* صباغیان : در اين‌ رابطه‌ افراد مصاحبه‌ها كرده‌اند و كتابها نوشته‌اند. برخي‌ دانشجويان‌ پيرو خط‌ امام‌ نيز در كتابهاشان‌ معترف‌ شده‌اند كه‌ بعضي‌ از تحليل‌هاي‌ اوليه‌شان‌ اشتباه‌ بود و تغييراتي‌ در صحبت‌هايشان‌ داشته‌اند. از جمله‌ آقاي‌ افشاري‌ و برخي‌ افراد ديگر. حادثه‌ 13 آبان‌ به‌ نظر من‌ يكي‌ از حوادث‌ ناخواسته‌يي‌ بود كه‌ به‌ انقلاب‌ تحميل‌ شد و انقلاب‌ در مقابل‌ يك‌ مساله‌ قرار گرفت‌.

    مبتكر اصلي‌ اين‌ كار همانطور كه‌ مي‌دانيد آقاي‌ موسوي‌ خوئيني‌ها بود كه‌ به‌ گفته‌ خودش‌ و برخي‌، دانشجويان‌ تصميم‌ مي‌گيرند سفارت‌ امريكا را كه‌ بعد نامش‌ را لانه‌ جاسوسي‌ گذاردند، تسخير كنند. از اينكه‌ در آن‌ زمان‌ اين‌ گروه‌ چه‌ تحليلي‌ داشتند، كسي‌ دقيقا خبر ندارد اما اينكه‌ آيا تحليل‌هايي‌ كه‌ تسخيركنندگان‌ سفارت‌ بعدا از اين‌ كار خود ارايه‌ دادند با واقعيت‌ تطبيق‌ داشت‌ يا نه‌، جاي‌ نقد و بررسي‌ دارد. يكي‌ از آنها همين‌ تحليلي‌ بود كه‌ شما فرموديد.

   آقاي‌ خوئيني‌ها در واقع‌ برنامه‌ريز اين‌ پروژه‌ بود و او بود كه‌ تصميمش‌ را با دانشجويان‌ درميان‌ گذاشت‌ نه‌ اينكه‌ دانشجويان‌ تصميم‌بگيرند و آقاي‌ موسوي‌ خوئيني‌ها را از تصميم‌ شان‌ مطلع‌ سازند.

* سايت امروز (13 ﺁبان 83 ) قول معصومه ابتكار را اين سان گزارش کرده است : معصومه ابتکار ،  با اشاره به آنچه در آمريكا از آن به عنوان شگفتي اكتبر (OCTOBER SURPRISE) مطرح است‌‏, گفت‏: در آن زمان برخي احتمال مي دادند كه زمانبندي آزادي گروگانها به نحوي تنظيم شده باشد كه عملا به نفع جمهوري خواهان باشد .

توضیح : ﺁیا معصومه ابتکار نمی دید گروگانها را در فرودگاه نگاه داشته اند و رادیو بدست، منتظر ادای سوگند ریگان هستند ؟ او سخنان هاشمی رفسنجانی را در روز انتخاب شدن ریگان به ریاست جمهوری نشنید ؟ از اینهمه مقاله و کتاب که در امریکا منتشر شده است، یکی را نخواند؟ جنگ 8 ساله را ندید  یا دید و از خود نپرسید : این جنگ چرا 8 سال بطول انجامید و با سرکشیدن جام زهر ﺁلود ، به پایان رسید ؟ ﺁیا ... او که با وجود مشاهده واقعیتها ، هنوز از « احتمال می دادند » صحبت می کند، با کدام « قوه تبیین » به خود اجازه داده بود در  تسخیر سفارت و گروگانگیری شرکت کند؟ 

      با اینهمه ، از پرده بیرون افتادن حقیقت، بر اثر ربع قرن کوشش مستمر کسانی که تجربه انقلاب ایران را رها نکرده اند، بیرون ﺁمدن از تاریکیها به روشنائی ﺁزادی و استقلال است.

 

روبرت پاری

 

نقش راکفلر و کیسینجر و اشرف پهلوی و روزولت در گروگانگیری و تبدیل نقشه ای سلطه جویانه به « طرحی انقلابی » !؟ ( 1) :

 

 توضیح :   یافته جدید از روبرت پاری است که افزون بر دو دهه است تحقیق پیرامون ماجرای اکتبر سورپرایز و ایران گیت را بطور مداوم ، پی گرفته است . این تحقیق در 15 آوریل 2005 انتشار یافته است:

در 23  مارس  1979 ، عصر جمعه ،

داوید راکفلر، رئیس چیس مانهاتان بانک و دستیار قدیمی او، ژوزف ورنر رید ، به خانه ای خارج از شهر ، واقع در بیگهام پلاس ، در حاشیه شرقی نیویورک ، رفتند . در  آنجا، با زن کوچک اندام و سخت غمگینی دیدار کردند . طی دو ماه گذشته، زندگی او از این رو به آن رو شده بود .

     اینک او، شاهزاده اشرف  برای استمداد از مردی آمده بود که صاحب یکی از بانکها بود که در عهد سلطنت شاه ، بمدت ربع قرن، در مقام بانکدار میلیاردها دلار پول ایران را اداره می کرد و ثروت بزرگی بدست آورده بود .وی شاهزاده اشرف خواهر قدرتمند و دو قلوی شاه ، بهنگام سلطنت او بر ایران بود . وقتی رژیم اسلامی بنیاد گرایان در ایران مستقر شد، او به تبعیدگاه آمد و زندگی لوکسی را در پیش گرفت . پیام اشرف به راکفلر ، سر راست بود . او از راکفلر می خواست به دیدار پرزیدنت کارتر برود و از او بخواهد با آمدن شاه به امریکا موافقت کند . در سفر تبعید، او نخست به مصر و سپس به مراکش رفته بود .

     او که هراسان بود به راکفلر گفت : به برادر او یک هفته مهلت داده اند که، در آن، جائی را  پیدا کند و مراکش را ترک گوید  و « برادر من جائی را برای رفتن ندارد . و من کسی را برای استمداد از او ندارم » .

توضیح : بدین قرار، اثرف پهلوی، زنی که نقش رابط را در کودتای برضد نهضت ملی ایران داشت، این بار، نیز همین نقش را در کودتا بر ضد انقلاب ایران ، بر عهده می گیرد .

مقاومت در برابر فشارها برای راه دادن شاه به امریکا :

    کارتر در برابر  فشارها که برای دادن اجازه ورود به شاه  به امریکا به او وارد می شدند،  مقاومت می کرد . او از آن می ترسید که اعضای سفارت امریکا در تهران و دیگر منافع امریکا در ایران به خطر افتند . در اواسط فوریه 1979، رادیکالهای ایرانی دست به  اشغال سفارت امریکا زدند و پیش از آنکه حکومت اقدام کند و سفارت را از چنگ آنان بدر آورد، برای مدتی کوتاه ، اعضای سفارت امریکا،  را به گروگان گرفتند .  کارتر از آن می ترسید که ماجرا تکرار شود . راستی اینست که امریکا بخاطر مداخله سیا در امور ایران ، در پی انقلاب اسلامی، سخت مغضوب بود .  سازمان جاسوسی امریکا، سیا ، به سرنگونی حکومت مصدق ، ملی گرا و منتخب، در 1953 و بازگرداندن شاه و خانواده پهلوی به سلطنت و نشاندن او بر تخت طاووس، یاری رسانده بود . در طول 25 سال بعد از کودتا، شاه، بدست ساواک، مخالفان خویش را سرکوب کرد .

     وقتی ، در ژانویه 1979 ، انقلاب اسلامی قوت گرفت ، قوای امنیتی شاه از برقراری نظم ناتوان شدند . شاه که از سرطان پیشرفته ای رنج می برد -  مشتی از خاک ایران بر گرفت و سوار جت خود شد و آن را بسوی مصر راند .

    چند روز بعد، آیة الله خمینی به ایران بازگشت ...

     حکومت جدید ایران خواستار آن بود که چیس مانهاتان بانک پولهای ایران را بازگرداند . در 1978، راکفلر  دارائی ایران نزد این بانک را بیشتر از 1 میلیارد دلار  می دانست . اما برخی دیگر بیسیار بیشتر از این رقم می دانستند .  بیرون بردن پولها برای بانک مشکل نقدینه ایجاد می کرد بخصوص که با مشکلات مالی نیز دست بگریبان بود .

    استمداد اشرف از راکفلر ، به روایت خاطراتش،  او  را  در موقعیتی قرار داد که راکفلر آن را « موقعیت دست و پا بسته » توصیف کرده است .

     او می نویسد : در روابط پیشین من با شاه ، هیچ چیز که مرا سخت وام دار او کند، وجود نداشت . او هیچگاه دوستی که من به او ودین شخصی داشته باشم، نبود . و هیچگاه با بانک رابطه ای نداشت که ایجاب کند بخاطر او خطر کنم . در حقیقت،  اگر مقامات ایرانی به این  نظر می رسیدند که من سخت حامی شاه هستم، عواقب جدی برای بانک ببار می آورد » .

     در 23 مارس، بعد از ترک خانه اشرف، راکفلر شام را با هپی راکفلر ، بیوه برادر خود ، نلسون، صرف کرد . او دو ماه بود که درگذشته بود . در سر میز شام، هانری کیسینجر ، دوست قدیمی راکفلرها نیز حضور داشت .

   بحث بر سر شاه و وضعیت او پیش آمد و هپی  روابط نزدیک شوهر متوفای خود با شاه را توصیف کرد . در 1977 ، نلسون راکفلر و او، تعطیلات آخر هفته را با شاه و همسرش ، در تهران گذرانده بودند . هپی گفت: وقتی نلسون دانست که شاه مجبور شده است ایران را ترک گوید، به او پیشنهاد کرد خانه ای در امریکا برای او آماده کند .

     گفتگوها بر سر میز شام به این نتیجه رسید که پرزیدنت کارتر با خودداری از دادن اجازه ورود به شاه ، سابقه خطرناکی را ایجاد می کند که سبب می شود متحدان نزدیک امریکا را برماند . چه پیامی بود از ترسوئی که امریکا به رهبران خاورمیانه می دادند !

توضیح  : اینک می دانیم کار تهیه نقشه گروگانگیری چگونه آغاز شده است، بجاست یادآور شویم که،  در 1982 ،  نخست یک محقق امریکائی ، مارک هولبرت ، در کتابی به اسم « اینترلوک » ،  نقش راکفلر و کیسینجر را در تهیه نقشه گروگانگیری ، فاش کرد . بنا بر آن تحقیق، بردن شاه به امریکا ، اجرای قسمت اول نقشه گروگانگیری بود که از راه « القای ایده » به طرحی بدل شد که « دانشجویان خط امام » اندیشیده و به اجرا گذاشتند ( نگاه کنید به کتاب سیر تحول سیاست امریکا، کتاب دوم، گروگانگیری ، از ابوالحسن بنی صدر )

پرواز مرد هلندی :

   کار  شاه به کارزار علنی راکفلر و کیسینجر و رئیس سابق چیس مانهاتان بانک، جون مک کلوی  برای یافتن کشوری که به شاه محل سکنائی بدهد ، انجامید .  کشورها ، یکی پس از دیگری، دربها را بروی شاهی  بستند که اودیسه خفت آوری را آغاز  می کرد.  چنان که هانری کیسنجر کار او را « پرواز مرد هلندی » این ایام توصیف کرد  که محلی برای فرود آمدن سالم نمی یافت .

     راکفلر، دستیار خود ، ژوزف رید را  مأمور کرد به شاه،  بهر طریق، از جمله استفاده از پیوند شاه با دولت امریکا ،  کمک کند . مک کلوی که او را  یکی از مردان عاقل دوران بعد از جنگ دوم می دانند، نماینده چیس مانهاتان بانک ، در مقام وکیل، در میلبنک بود . یکی از وظائف او، به اتفاق هادلی ، این بود یک استراتژی مالی برای جلوگیری از بیرون بردن پولهای ایران از چیس مانهاتان بانک، تهیه کنند .

    وقتی فرصت بدست آورد، راکفلر به کارتر فشار آورد با آمدن شاه به امریکا، موافقت کند . در 9 آوریل،  1979، در دیدار با کارتر، در اطاق بیضی شکل کاخ سفید، گزارشی یک صفحه ای را به دست کارتر داد که،  در آن،  بسیاری از رهبران کشورهای خارج، از اعمالی که در سیاست خارجی امریکا ، انجام می گرفتند،  آشفته خاطر شده بودند . از جمله این اعمال بود رفتار کارتر با شاه . بنا بر گزارش راکفلر، بسیاری از رؤسای دولتها که او دیده بود، از سیاست خارجی امریکا که آنها آن را لرزان و غیر قابل فهم ارزیابی می کردند، نگرانی خود را ابراز  می کردند . آنها از  قابلیت وابستگی به امریکا، به مثابه دوست ، می پرسیدند . کارتر در حالی که عصبانی شده بود، درجا، به دیدار پایان داد .

پناهگاه موقت :

     برغم فشارهایی که صاحب نفوذها از هر سو فشار می آوردند، کارتر نمی پذیرفت به شاه اجازه ورود به امریکا را بدهد . این شد که دوستان با نفوذ شاه بر آن شدند کشور دیگری را بیابند . از ملتهای دیگر بخواهند  فرمانروای پیشین ایران را به کشور خود راه دهند .

      سرانجام، ترتیبات فراهم شد تا که شاه به باهاماس و - چون معلوم شد که حکومت باهاماس نه در بند جهات انسان دوستانه که در قید پول است سپس ، به مکزیکو پرواز کرد .

     راکفلر، در خاطرات خود می نویسد : « چون شاه در مکزیکو مستقر شد ، من امیدوار شدم که دیگر نیاز به دخالت مستقیم من به حمایت او نیست » . اما هانری کیسینجر به انتقاد علنی از حکومت کارتر، بخاطر چگونگی اداره بحران ایران و دیگر جنبه های سیاست خارجیش،  ادامه داد  . و جک مک کلوی وزیر خارجه کارتر، سایروس وانس، را نامه باران کرد . در این نامه ها، درخواست می شد با آمدن شاه به امریکا موافقت شود .

     در ماه اکتبر، وقتی بیماری شاه به وخامت گرائید، کارتر واداد و با پرواز شاه به نیویورک برای درمان عاجل ، موافقت کرد . دستیار راکفلر، ژوزف رید، در خاطرات خود نوشت : « مأموریت ناممکن ما بطور کامل به انجام رسید ...  نعره شادی  من رعد آسا شد. »

    وقتی شاه ، در 23 اکتبر 1979 ، وارد نیویورک شد، رید او را در نیویورک هوسپیتال، تحت نام « داوید نیوسام » ، بستری کرد. این نام مستعار همان نام  معاون وزیر خارجه در امور سیاسی، داوید نیوسام ، بود !

توضیح  : در باره بردن شاه به نیویورک، به بهانه درمان، تحقیق ها انجام و به این نتیجه رسیده اند که الف -  متخصص بیماری، نه در نیویورک که در کانادا بوده و شاه را می باید به کانادا می برده اند و ب پزشکی که بر بالین شاه می برند، اطلاعی از بیماری او نمی داشته و ج بنا بر این ، بردن شاه به نیویورک، نه برای معالجه، که به قصد ایجاد زمینه برای انجام نقشه گروگانگیری اعضای سفارت امریکا در تهران بوده است . خوشحالی زائد الوصف ژوزف رید و کار را « مأموریت ناممکن » توصیف کردن نیز بدین خاطر است . می دانیم که او ، در معامله بر سر گروگانها ( اکتبر سورپرایز ) نیز نقش پیدا کرد .

( از جمله نگاه کنید به کتاب Le Shah   نوشته William Shawcross ، صفحات 276 تا 296 و 340 و 476 و 477  )

بحران سفارت امریکا :

    ورود شاه به نیویورک ، موجب شد که حکومت ایران خواستار استرداد او برای محاکمه شدن ، شود .

    بنا بر قول یکی از شرکت کنندگان که من سال پیش با او مصاحبه کردم، در تهران، دانشجویان و دیگر رادیکالها  در دانشگاه، توسط رهبران خود به گردهمآئی بزرگی فراخوانده شدند .

     دانشجویان در کلاس درسی گرد آمدند که در آن سه تخته سیاه  بر دیوار بودند . سخنگوئی به دانشجویان گفت : آنها می باید مأموریتی را به انجام رسانند که از حمایت آیة الله خمینی برخوردار است . او رهبر روحانی ایران و، در عمل،  رئیس دولت بود .

    ایرانی طرف مصاحبه به من گفت : « آنها به مادانشجویان گفتند : مأموریت خطرناک است . آنها که نمی خواهند درآن شرکت کنند، هم اکنون کلاس را ترک گویند . اما کسی کلاس را ترک نگفت . بعد، آنها تخته های سیاه را برداشتند . سه ساختمان نمایان شدند . این سه ساختمان، بناهای سفارت امریکا بودند . هدف عملیات پرسنل سفارت نبود، بلکه دستیابی به مدارک جاسوسی موجود در سفارت امریکا بود . ما بر این نظر بودیم که امریکا همچنان در امور داخلی ایران مداخله می کند و می خواستیم این نظر را اثبات کنیم . ما فکر می کردیم اگر به داخل سفارت امریکا برویم ، بر این اسناد دست می یابیم و اسناد نظر مارا اثبات می کنند . ما به گروگان گرفتن اعضای سفارت فکر نکرده بودیم . ما همه به درون سفارت امریکا رفتیم .  سیمها را بریدیم و از مانع ها عبور کردیم . انتظار مقاومت بیشتری را داشتیم . ما دیدیم امریکائیها می دوند و ما آنها را تعقیب کردیم . »

     تفگداران دریائی برای عقب نشاندن مردم گاز اشگ آور بکار می بردند اما برای آنکه خون ریزی نشود، بروی آنها آتش نمی گشودند . دیگر اعضای سفارت ، شتابان در پی خرده ریز کردن مدارک طبقه بندی شدند . زمان برای از میان بردن همه اوراق محرمانه وجود نداشت . دانشجویان نه تنها سفارت و صدها مدرک حساس امریکا را در اختیار خود یافتند ، بلکه دهها تن امریکائی را  گروگان خویش جستند .

     یک بحران بین المللی آغاز گرفت . پاشنه درب تاریخ چرخید و دربی غیر قابل انتظار به روی تاریخ امریکا و ایران گشوده شد .

توضیح : اگر خواننده ایرانی به این قسمت از تحقیق ، دقت بیشتری کند، خود را با واقعیت جدیدی روبرو می بیند که تا این زمان ، ناگفته مانده بود . او  خواهد پرسید : 1 بنا بر قول یک شرکت کننده در حمله به سفارت امریکا، بنا بر به گروگان گرفتن اعضای سفارت نبوده است . اما ، با ورود به سفارت، گروگانگیری انجام گرفته است. بنا بر این ، 2 کسانی بوده اند که می دانسته اند بنا بر گروگانگیری است . آنان چه کسانی بوده اند و این قسمت از نقشه را چه کس یا کسانی به آنها القاء کرده اند ؟  این پرسش ، عقل را متوجه کس یا کسانی می کند که نقشه گروگانگیری را که در امریکا طراحی شده بود، بعوان  یک « طرح انقلابی » به  گردانندگان « دانشجویان خط امام » القاء کرده اند .

قسمتهای پنهان :

    داوید راکفلر انکار می کند که کارزار او برای پذیرش شاه به امریکا ، بحرانها را پدید آورده است . استدلال او اینست که تنها می خواسته است خلائی پر شود که خودداری حکومت کارتر از انجام کارهای بایسته ، پدید آورده بود .

     راکفلر در خاطرات خود می نویسد : « برغم اصرار روزنامه نگاران و تاریخ دانان رویزیونیست ، هیچگاه راکفلر کیسینجر در پشت صحنه ، کارگردان  فشار به حکومت کارتر برای دادن اجازه ورود به شاه به امریکا ، بی اعتناء به پی آمدهای آن، نبوده اند . در واقع، بجا اینست که گفته شود که ماهها ، ما، نا خواسته،  قائم مقام حکومتی شده بودیم که حاضر نبود مسئولیتهای خود را بطور کامل بپذیرد » .

توضیح : این قسمت از خاطرات راکفلر، اعتراف صریحی است بر وجود دستگاهی در بیرون از دولت رسمی امریکا، که  به قول راکفلر جانشین حکومت گشته و تصمیم خود را، بخشی از طریق همان حکومت ( بردن شاه به امریکا ) و بخشی از راه تصرف سفارت و گروگانگیری ، به عمل در آورده است. این اعتراف همان واقعیت را بازگو می کند که بنی صدر مرتب تکرار می کرد .

   اما در درون بحران گروگانگیری ، قسمتهای پنهان و در میان آنها نیز قسمتهای پنهان وجود دارند .  از جمله ، گروههای ذینفوذی که در اینجا و آنجای دنیا،  عمل کرده اند و بزعم خود، بخاطر منافع شخصی یا منافع ملی خود عمل کرده اند .

      راکفلر یکی از  قدرتمند ترین مردمی است که احساس کرد جیمی کارتر مستحق از دست دادن مقام خویش است . با شروع بحران گروگانگیری ، 365 روز به انتخابات ریاست جمهوری  امریکا ، در 1980، مانده بود . بنا بر این، راکفلر از شکننده بودن موقعیت کارتر آگاه بود .  کارتر با ائتلاف توانمند دشمنان خود در درون و بیرون امریکا رویارو بود .

      در خلیج فارس ، خانواده سعودی و شیوخ حاکم بر شیخ نشینها کارتر را بخاطر خالی کردن پشت شاه سرزنش می کردند و نگران آن بودند که بعنوان رژیمهائی که بنیادگرائی اسلامی در معرض سقوطشان قرار داده بود، چه وقت نوبت به آنها می رسد . حکومت اسرائیل کارتری را میدید که بیش از اندازه به فلسطین نزدیک شده است و بیم آن می رود اسرائیل را به صلحی وادار کند که ناگزیرش می کرد زمینهائی را که در جنگ 1967 تصرف کرده است، را باز پس دهد.

     رهبران ضد کمونیست اروپائی براین باور بودند که کارتر در برابر اتحاد شوروی بسیار شل است و سیاستش امنیت اروپا را به خطر می افکند . دیکتاتورهای دنیای سوم از فیلی پین وکره جنوبی تا آرژانیتن و السالوادر -  از جانبداری کارتر از حقوق بشر، سخت هراسان بودند .

     در درون امریکا، حکومت کارتر، با تصفیه سیا، برای خود دشمنانی از بچه های قدیمی سیا ایجاد کرده بود که خود را حامی اساسی ترین منافع ملی امریکا می پنداشتند . بسیاری از مقامات با سابقه سیا ، از جمله کسانی که هنوز در حکومت بودند  ،  مقام خود را از دست دادند . و البته، جمهوریخواه ها مصمم بودند کاخ سفید را باردیگر از آن خود کنند . بسیاری از آنها می پنداشتند ، بعد از پیروزی نیکسون در 1972، این مقام بناحق از دست آنها بدر رفته است .

    این مبارزه پنهانی میان کارتر ، که نومیدانه می کوشید گروگانها را پیش از انتخابات ریاست جمهوری امریکا آزاد کند، و کسانی که می کوشیدند از گروگانها بر ضد او استفاده کنند، ماجرائی را پدید آورد که « اکتبر سورپرایز » عنوان گرفت .

بچه های قدیمی سیا :

      وقتی بحران گروگانگیری در هفته ها و ماههای اول حل نشد ،  بسیاری از آنها که مقام خود در سیا را از دست داده بودند ، توجه خود را معطوف به تحقیری کردند که امریکا در ایران شده بود . آنها به دو اعتبار این تحقیر را غیر  قابل تحمل  شمردند : بدین اعتبار که نخستین پیروزی بزرگ سیا بازگردان شاه به تاج و تخت بود . و بدین اعتبار که سفارت امریکا در تهران اشغال شده و اعضای آن به گروگان گرفته شده بودند .

    برخی از صاحب منصبان قدیمی که در کودتای 1953 شرکت کرده بودند، در 1980 ، هنوز زنده بودند . آرچیبالد روزولت Archibald Roozevelt  یکی از بچه های قدیمی بود که کودتا در ایران را اداره کرده بودند . او یکی از مشاوران داوید راکفلر در چیس مانهاتان بانک شده بود .

      یکی دیگر از آنها ، مایل کوپلند Miles Copland بود . کوپلند  واسط سیا با رهبران عرب، از جمله جمال عبدالناصر، رئیس جمهوری اسبق مصر  بود . در  زندگینامه خویش، The Game Player،  کوپلند بر آنست که او و رفقایش در سیا نقشه آزاد کردن گروگانها ، در مارس 1980،را تهیه می کرده اند .

    در 1990،  وقتی من  با کوپلند مصاحبه می کردم،  به من می گفت: « در انتخابات 1980، من  حامی پر و پا قرص ژرژ بوش ( پدر ) بودم . من گروه غیر رسمی ، بنام «Spooks for   Bush  » نیز برای حمایت از بوش تشکیل داده بودم ...و من و همکارانم در سیا، کارتر را آرمانگرائی خطرناک می دانستیم .

     بگذار نخست بگویم که ما پرزیدنت کارتر را دوست می داشتیم بخلاف پرزیدنت ریگان، او همه چیز را می خواند ، می دانست چه می کند . او وضعیت خاورمیانه را می شناخت . حتی مسائل مشکل فی ما بین عربها و اسرائیل را . اما  ارزیابی ما این بود که نزاع نه میان چپ و راست ، لیبرالها با محافظه کاران ، بلکه میان خیال پردازان و آرمانگرایان با واقعیت و عمل گرایان است . کارتر در بند آرمان شهر بود . او شرافتمندان بر این باور بود که باید عمل به حق کرد و در پی نتایج آن شد . او این را به من گفت و بدان باور داشت .  »

      از دید کوپلند و دوستان او در سیا ،  کارتر، بخطر مقام اولی که در روشنفکری داشت،  در خور احترام بود اما بخاطر آرمانگرائیش در خور تحقیر بود .

   کوپلند می گفت : « بیشترین کارهایی که در مورد ایران انجام داد، بر پایه واقعیت گرائی صرف  تدبیر شدند . احتمالاً به استثنای یک کار که عبارت باشد از این که گذاشت رژیم شاه سقوط کند . در کشور نیروهای بسیاری وجود داشتند که ما می توانستیم بکارشان اندازیم ... ما می باید  کار انقلاب  را خراب  می کردیم . ما می باید در همه جای کشور اجتماعات ترتیب می دادیم  تا نظرها را همسو می کردیم . ایرانیها براستی مثل گوسفند بودند چنانکه حالا نیز چون گوسفندند

 ...

مذبح آرمانها :

     صاحب منصبان قدیمی سیا و جمهوریخواهان که در حکومتهای نیکسون و فورد بودند  کارتر را کسی می شمردند که ارزیابی بایسته ای  از کارهائی که در خور جهان پر از نابسامانی و خشونت است، ندارد .  کوپلند می گفت : « بسیاری از ما، -  من خود و هانری کیسینجر و داوید راکفلر و آرچی روزولت که آن زمان در سیا بود -   قویاً بر این باور بودیم ما داریم ضعفی را نشان می دهیم که مردم ایران و کشورهای دیگر دنیا آن را  حقارت بزرگ تلقی می کردند . این امر که ما به دور خود می چرخیدیم و از آیة الله خمینی می ترسیدیم  و گذاشتیم دولت یک دوست سقوط کند . این امر ، دوستان ما را در عربستان سعودی و مصر و کشورهای دیگر، به وحشت می انداخت .

      اما کارتر به استدلال اخلاقی دوستان شاه متمایل بود . آنها می گفتند شاه سزاوار آن هست که برای معالجه به امریکا پذیرفته شود . کوپلند می گفت : « کارتر آدم ابلهی نبود . بسا آدم بزرگی بود . آدم اصولی بود . »

توضیح : دنباله این تحقیق بس عبرت آموز را در شماره آینده می خوانید . از دید صاحمبنصبانی مثل کوپلند، مردم ایران گوسفند هستند . شیوه ای هم که می آموزد، ایجاد « فکر جمعی جبار » برای جهت دادن به گوسفند ها است .  این جماعت با مردم امریکا هم معامله گوسفند کردند و با گروناگیری ، زمینه ای برای ریگانیسم بوجود آوردند . همین روش را در رساندن بوش به ریاست جمهوری بکار بردند . در حقیقت، هرجا که کسانی دارای عقلهای آزاد نباشند و نتوانند مانع از جمعی شدن « فکر جبار» بگردند، می توان با مردم معامله گوسفند کرد . مدتی در پی آن بودند که ، با استفاده از تجربه ای که محافظه کاران جدید و بنیادگراها در خود امریکا انجام داده اند، فکر جمعی جباری را به کشورهای مسلمان تلقین کنند . آیا شکست این روش موجب  تدوین سیاست جدیدیی در دنیای اسلامی ، شده است ؟

 

روبرت پاری

 

همکاری اشرف پهلوی و کرمیت و ﺁرچی روزولت و راکفلر و کیسینجر، در ترتیب دادن معامله پنهانی « اکتبر سورپرایز » ( 2 ) :

 

 

استراتژی متفق یابی در منطقه :

    حکومت  اسرائیل حکومت دیگری بود که سخت به نقش پیدا کردن در بحران ایران علاقمند بود . در طول چند دهه، روابط پنهانی با رژیم شاه برقرار کرده بود  تا که در میان کشورهای اطراف اسرائیل متحدی پیدا کند . استراتژی متفق یابی  در میان کشورهای غیر عرب منطقه ، می باید کشورهای عرب را از متمرکز کردن تمام امکانات خود بر ضد اسرائیل ، منصرف کند .

     وقتی  رژیم شاه سقوط کرد و رژیم خمینی رویه ضد اسرائیلی در پیش گرفت، اسرائیل شتابان در پی ﺁن شد که روابط با دولت ایران را بازسازی کند . یکی از مأموران اطلاعاتی جوان اسرائیل که  مأمور این کار شد، ﺁری بن مناش بود که در ایران به دنیا ﺁمده بود . گزینش او بجا بود زیرا در جوانی از ایران مهاجرت کرده ،  فارسی را روان صحبت می کرد و هنوز در ایران دوستانی داشت . برخی از دوستان او در دیوان سالاری رژیم انقلابی ، صاحب مقام بودند .

     در خاطرات خود ، Profits of War ( منافع جنگ ) ،  بن مناش می نویسد : نظر رهبران حزب لیکود، از جمله نخست وزیر مناخم بگین، بر  مخالفت و تحقیر جیمی کارتر ، رئیس جمهوری امریکا،  بود . بن مناش می نویسد : « بگین از کارتر بیزار بود زیرا  موافقتنامه صلح کامپ داوید را به او تحمیل کرده بود . بگین می دید  موافقتنامه صلح که، بنا بر ﺁن،  اسرائیل صحرای سینا را تخلیه کرد، صلح درخوری را در پی نیاورد و سرنوشت فلسطین را نیز بر دوش اسرائیل گذاشت .

     بعد از سقوط شاه ، اسرائیل از چگونگی اداره بحرانها توسط کارتر ، ناراضی تر شد  و  چون عراق به ایران حمله کرد، از ﺁن متوحش شد که مبادا خوزستان، استان نفت خیز ایران ، به  تصرف عراق درﺁید .  اسرائیل عراق را خطری بزرگ تر از خطر ایران تحت رژیم خمینی می دانست .  این شد که واقعیت گرائی پیشه کرد و بر وفق نیازهای اسرائیل،  و در سپتامبر 1980، اجازه فروش اسلحه کوچک و قطعات یدکی را، از راه افریقای جنوبی ، به ایران داد .

     دیدار میان میل کوپلند و افسران اطلاعاتی اسرائیل ، در جورج تون هوس ، در واشنگتن، انجام گرفت . داوید کمیچی، رئیس واحد روابط خارجی موساد، رئیس هیأت در این دیدار بود ... اسرائیلیها و گروه کوپلند بر سر دو نقشه به توافق رسیدند : یکی بکار بردن دیپلماسی با ایران و دیگری حمله نظامی به ایران ،    به ترتیبی  که جان گروگانهای امریکائی را بخطر نیاندازد .

     در اواخر فوریه 1980، سید مهدی کاشانی ، فرستاده ایران ، وارد اسرائیل شد تا در باره خرید قطعات یدکی هواپیماها ، گفتگو کند . بن مناش کاشانی را از ایام تحصیل در مدرسه می شناخت . همزمان طرح کوپلند راه خود را به درون ایران باز کرد و از ﺁن سو، باب طبع جمهوریخواه ها شد و فرستادگان این حزب  پذیرفته شدند .

      کاشانی گفت مأمور سیا ، میل کوپلند و گروه او ﺁگاهند که در هر معامله ای با ایران ،  اسرائیل باید وارد باشد . زیرا  می باید نقش کشور ثالث ، که توسطش اسلحه و تجهیزات به ایران می رود ، را بازی کند . در ماه بعد، مارس 79، اسرائیل نخستین فروش مستقیم به ایران را انجام داد : فروش 300 حلقه طایر هواپیماهای جنگی اف 4 .»

 

نقشه نجات گروگانها با گسیل کماندوها به ایران :

     در مصاحبه ای ،  در 1990،  در انگلستان ، در خانه او،  با کوپلند، او به من گفت : او و دیگر قدیمی های سیا نقشه ای برای نجات گروگانها تهیه کردند . نقشه ما شامل یافتن متحدانی در ایران و بکار بردن ضد اطلاعات بقصد ناگزیر کردن هجوم نظامی بود . این نقشه در دیدار  با افسران اطلاعاتی اسرائیل ، در ﺁپارتمان جورج تون ، در 22 مارس 1980 ، حک و اصلاح شد . استون مید ، رئیس سابق واحد گریز و حیله سیا و کرمیت روزولت که کودتای 1953 را در ایران رهبری کرد و ﺁرچیبالد روزولت ، مشاور داوید راکفلر ، در تهیه نقشه، به من کمک کردند .

      « فکر محوری این  بود که برخی از ایرانیان ، ملبس به لباس نظامی و پلیس به سفارت بروند  و خطاب به دانشجویان بگویند : کار شما عالی است . اما حالا ما ﺁمده ایم این بار را از دوش شما  برداریم .  زیرا  قرار بر حمله نظامی از خارج  به ایران است .  ﺁنها  شما را ﺁماج تیرهای خود  خواهند کرد . اینست که ما ﺁمده ایم گروگانها را ببریم و در نقاط مختلف شهر ، نگاهداری کنیم .

    این ایرانیها  می باید گروگانها را به بیرون از تهران ، به پای هلی کوپترهای امریکائی می بردند  و هلی کوپترها ﺁنها را از ایران خارج می کردند .

   کوپلند سخت دلگیر بود که حکومت کارتر این نقشه را تحویل نگرفت و خود نقشه ای تهیه کرد که در ﺁن، افراد ارتش امریکا ، به همکاری جزئی ایرانیان ﺁماده همکاری در تهران ، عملیات نجات را می باید انجام می دادند . کوپلند به من گفت : نقشه خود را به رهبران جمهوریخواه نیز دادم و سبب  جمع شدن هرچه بیشتر حواس ﺁنها به استراتژی کارتر در مورد ایران شد .  بطور رسمی، نقشه سری بود و تنها اعضای حکومت کارتر از ﺁن اطلاع داشتند .  اما همانطور که اغلب اتفاق می افتد، وقتی نقشه ای، ولو سری،  مورد توجه حکومت قرار نگرفت، پوچ می شود. وچون نقشه مورد بی اعتنائی حکومت کارتر قرار گرفت، رونوشت هائی از ﺁنها را  برای هرکسی که فکر می کردم متحد خوبی خواهد شد، فرستادم ...

    حالا من ﺁزاد نیستم بگویم واکنش چه بود . من مطمئن هستم که رئیس جمهوری اسبق، نیکسون، رونوشتی از ﺁن در یافت کرده بود . ما برای هانری کیسینجر نیز نسخه ای فرستادیم . ﺁن زمان، من منشی داشتم  که برای پتر رودمن و کیسینجر کار کرده بود . او هنوز برای او کار می کرد و دوست بسیار نزدیک من بود . ما این رابطه غیر رسمی راداشتیم و حلقه ای از افراد کمی را تشکیل می دادیم ، که در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری که مدت کمی به ﺁن مانده بود، همکاری می کردیم .

    در ﺁوریل 1980، هم  ایرانیها و هم برخی از متحدان امریکا کاسه صبر کارتررا لبریز کردند . پس از اطلاع از فروش 300  حلقه طایر هواپیما به ایران ،   از بگین،  نخست وزیر اسرائیل،  شکوه کرد .  بلکه با لحن سختی به بگین اعتراض کرد . در بهار 1980 ،  کارتر به حکومت اسرائیل فهماند که نمی باید به فروش مواد نظامی به ایران ادامه دهد . دبیر مطبوعاتی کارتر، جودی پاول، به من گفت : ما می دانستیم که اسرائیل  مواد نظامی می فروشد و ما نمی خواستیم به این کار ادامه دهد . فشار ﺁوردیم از این کار باز ایستد و باز ایستاد . اما بطور موقت .»

توضیح : نقشه کارشناسان سیا و اسرائیل بسی ساده لوحانه و گزارشگر بی اطلاعی کامل ﺁنها از  چگونگی اداره سفارت امریکا بعد از اشغال ﺁن بوده است. پرسیدنی است : ابرقدرتی که کارشناسان دستگاه اطلاعاتی عریض و طویل او بعلاوه دستگاه اطلاعاتی موساد چنین مردم ساده لوحی  هستند، بدون ﺁنکه گروههای قدرت پرست به سراغ ﺁنها بروند و خود را در خدمت ﺁنها بگذارند، کجا ممکن است بر کشورهای ما مسلط شوند ؟ طرح کارشناسان سیا و موساد را « ایرانیانی » می باید برعهده می گرفتند که به لباس افراد سپاه پاسدار و کمیته در می ﺁمده اند . مگر این که بگوئیم  تهیه کنندگان نقشه این اندازه هم اطلاع نداشته اند که با وجود استقرار افراد سپاه در سفارت، به « مأمورانی » که اونیفورم نظامی یا شهربانی میداشتند، گروگان تحویل نمی دادند . در جا ﺁنها را توقیف نیز می کردند . اما چون حتی هویت یک تن از این « ایرانیها » تا این زمان شناسائی نشده است ، می باید افرادی از رژیم بوده باشند. اگر افراد طرف اعتمادی از خود رژیم خمینی ( حزب جمهوری اسلامی، فرماندهی سپاه و بیت خمینی ) می باید نقشه را اجرا می کرده اند، تهیه کنندگان نقشه ﺁنقدرها هم ساده لوح نبوده اند

     مشاور امنیتی کارتر، برژنسکی نیز ، در مصاحبه ، به من گفت : «کاخ سفید نیک ﺁگاه بود که حکومت بگین با کارتر بد است و  ترجیح می دهد ریگان پیروز شود . »

 

کماندوهای امریکا درمانده در بیابان :

     کارتر به محاصره گروه بندیهای دشمن در ﺁمده بود و ناگزیر می شد ، عملیات نظامی به قصد ﺁزاد کردن گروگانها را در ﺁوریل 1980، تصویب کند . اسم رمز عملیات « چنگال عقاب » بود . نقشه این بود که هلی کوپترها کماندوهای امریکا را به تهران می رساندند و ﺁنها ، با دستیاری و همآهنگی عوامل ایرانی ، گروگانها را نجات می دادند .

    کارتر دستور داده بود عملیات در 24 ﺁوریل انجام بگیرد . اما در بیابان، یکی از هلی کوپترها با هواپیمائی پر از بنزین، تصادم کرد و انفجاری را ببار ﺁورد و  8 تن از افراد کماندو کشته شدند .

     بدنهای سوخته ﺁنها  توسط دولت ایران نمایش داده شد و بر تحقیر امریکا افزود .

توضیح : خلخالی رفتار دور از شأن و کرامت انسان با جنازه ها کرد . اسقف کاپوچی که فلسطینی است به ایران ﺁمد و بدستور بنی صدر، رئیس جمهوری، جنازه های کماندوهای امریکائی بدو سپرده شد تا   آنها رابه امریکا بازگرداند .

    بعد از شکست طرح ، ایرانیها گروگانها را در نقاط مختلف پخش کردند و راه را بر عملیات دیگری از این نوع بستند . افرادی که فرستاده شده بودند، بسی شانس ﺁوردند که توانستند به امریکا باز گردند .

    کوپلند به من گفت: « در تابستان 1980،  جمهوریخواهان عضو ﺁن حلقه  بر این نظر بودند که عملیات نجات دیگر ناشدنی و غیر ضرور  است . ﺁنها بطور خصوصی صحبت از ﺁزاد شدن گروگانها بعد از پیروزی جمهوریخواه ها در انتخابات ریاست جمهوری می کردند .

    طرح عملیات نجات کیسینجر یا نیکسون وجود نداشت . زیرا  ﺁنها مثل هر کس دیگر می دانستند باید صبر کنند تا انتخابات ریاست جمهوری انجام بگیرد . ﺁن زمان، گروگانها ﺁزاد می شدند .  در جامعه اطلاعاتی این امر که با  پیروزی ریگان ، گروگانها ﺁزاد می شود، سر مهر شکسته ای بود ... این جامعه، قطعاً  با کسانی در میان مقامهای ایران به تفاهم رسیده بودند که گروگانها تا ﺁن هنگام ﺁزاد نشوند .

    طرفهای دوستانم در سیا، در ایران ، به ﺁنها گفته بودند که ملاها هیچ کار برای کمک به کارتر و تجدید انتخاب او نخواهند کرد .

    ﺁن زمان ، ما  می گفتیم تا وقتی کارتر نتواند گروگانها را ﺁزاد کند، انتخاب ریگان به ریاست جمهوری قطعی است . با انتخاب شدن ریگان، ایرانیها خوشحال می شوند که دستشان را از چرک گروگانگیری می شویند و وارد دوران جدیدی از روابط خود با امریکا می شوند . و چنین نیز شد . »

     در مصاحبه، کوپلند نپذیرفت که جزئیات را به من بگوید . اما اطمینان می داد که « سیا در سیا » ، - به قول او- یعنی بخشی از سیاکه خویشتن را  پاسداران واقعی امنیت امریکا می خواند، در باره گروگانها با ایرانیها  به تفاهم رسیده بود . ( کوپلند در 14 ژانویه، پیش از ﺁنکه بتوانم مصاحبه دیگری با او بعمل ﺁورم،  مرد ) .

 

دیدارهای پنهانی :

     بیشترین  مناقشه ها در باره سر اکتبر سورپرایز متمرکز هستند بر چند دیدار ، در اروپا،  میان مقامات جمهوریخواه، از جمله ، ویلیام کیسی، رئیس ستاد تبلیغاتی ریگان،  و جورج بوش ، نامزد معاونت ریاست جمهوری،  با مقامات ایرانی ، از جمله روحانی ای بنام مهدی کروبی .

     شاهدان گوناگونی ، از جمله مقامات رسمی ایران و مقامات اطلاعاتی که فعالیت بین المللی می داشته اند ، تماسها و دیدارهائی را که بوش و دیگران سران حزب جمهوریخواه تکذیب کرده اند،  توصیف نموده اند . مقامهای تحقیق کننده امریکا ، برغم وجود مدارک دال بر وقوع معامله پنهانی بر سر گروگانها در اکتبر 1980  که بسیاری از ﺁنها از مردم امریکا پنهان نگاه داشته شده اند - ، جانب جمهوریخواه ها را گرفته اند .  

    از جمله مدارک پنهان نگاه داشته شده، مدارک مربوط به تماسها میان گروه راکفلر و کیسی در طول گفتگوهای کارتر بر سر گروگانها است .  بنا بر دفتر ثبت دیدارکنندگان ، در 11 سپتامبر 1980 ، داوید راکفلر و چند تن از دستیاران او همانها که در کار  معامله با ایرانیها بر سر گروگانها بوده اند -،  در ستاد تبلغاتی جمهوریخواهان، در ﺁرلینگتون ویرجینیا، با کیسی دیدار کرده اند .

     با راکفلر این اشخاص همراه بوده اند : ژوزف رید که از سوی راکفلر مأمور جهت دادن به سیاست حکومت کارتر در جهت بردن شاه با امریکا بوده است . ﺁرشیبالد روزولت ، مقام  پیشین سیا، که کارهای چیس مانهاتان بانک را در خلیج فارس سامان می داده و همکار کوپلند در تهیه نقشه نجات گروگانهای امریکائی  بوده است . عضو چهارم گروه ، اوون فریسبی Owen Frisbie  ،  رئیس لابی راکفلر در واشنگتن،  بوده است .

     در اوائل 1990 ، همه اعضای گروه که زنده مانده بودند راکفلر و رید و فریسبی تن به مصاحبه در باره دیدارشان با کیسی  ندادند . راکفلر ، در خاطرات خود، با دیدار با کیسی اشاره نیز نکرده است .

     در همین ایام، کیسینجر ، همکار دیگر راکفلر ، نیز، در تماس  پنهان با کیسی بوده است . این امر را راننده کیسی در مصاحبه با من گفت . راننده که می خواست نام او برده نشود، گفت : دو نوبت به خانه کیسینجر در جورج تون رفتم و او را، برای دیدار با کیسی ،  به ﺁرلینگتون ﺁوردم . این  دیدارها در دفتر ثبت دیدارکنندگان ثبت نشده اند .

 

ایرانیان متهم می کنند :

    در 16 سپتامبر 1980، بعد از دیدار راکفلر با کیسی ، وزیر خارجه ایران ، صادق قطب زاده ،  در علن، حزب جمهوریخواه امریکا را به دخالت در کار  گروگانها متهم کرد . او گفت : « حامیان ریگان، کیسینجر و دیگران می کوشند نگذارند مشکل گروگانها حل شود . ﺁنها هرچه در توان دارند می کوشند مانع از حل مشکل گروگانها شوند » .

     در هفته های پیش از انتخابات 1980،  اف بی ﺁی سند دیگری بدست ﺁورد حاکی از  ارتباطهای دستیاران راکفلر با دو تن دیگر که مظنون به داشتن نقش کلیدی در معامله بر سر گروگانها هستند . این دو ، یکی سیروس هاشمی بانکدار ایرانی و دیگری شریک دیرین کیسی، جون شاهین بوده اند .

     بنا بر مکالمات ضبط شده سیروس هاشمی  توسط اف بی ﺁی ، در سپتامبر 1980، هاشمی و شاهین در  بحران گروگانها،  تحریک گر بوده اند  و همزمان فعالیتهای مالی  ناروشن می داشته اند .

     در ظاهر، سیروس هاشمی، در گفتگوهای محرمانه کارتر با مقامات ایران برای ﺁزاد کردن گروگانها ، بعنوان واسطه ، عمل می کرده است . اما،  بازی دو گانه می کرده و رابط اداره کنندگان تبلیغات انتخاباتی ریگان و بوش  با مقامات ایران نیز بوده است . رابط او با کیسی شاهین بوده است. این دو از ایام جنگ جهانی دوم ، در اداره خدمات استراتژیک سیا،  همکار بوده اند .

      مکالمات ضبط شده توسط اف بی ﺁی گویای ﺁنست که هاشمی و شاهین  می کوشیده اند  در فیلی پین یا هنگ کنگ بانک تأسیس کنند . در اواسط اکتبر 1980،  هاشمی « مبلغ کلانی »  پول به فیلیپین بانک سپرده و در پی دیدار با نمایندگان فیلیپین بانک در اروپا بوده است .

     گفتگوهائی که شاهین رهبری می کرده به توافق با هرمینیو دیزنی ، از  بستگان همسر دیکتاتور فیلیپین ، ایملدا مارکوس ، انجامیدند . بنا بر توافق، کمپانی در هنگ کنگ تأسیس می شد و کارش دریافت سپرده و دادن ضمانت نامه بود . دیزینی مأمور اول اداره پولهای فردیناند مارکوس، رئیس جمهوری فیلیپین بود .

     20 میلیون دلار پولی که سرمایه این کمپانی را تشکیل داد، از طریق جان ﺁ. پاتری ، وکیل راکفلر در ژنو سوئیس بود . اما، بنا بر قول دو شریک شاهین که من با ﺁنها مصاحبه کردم، پول متعلق به اشرف پهلوی ، خواهر دو قلوی شاه، بود .

 

پیروزی ریگان :

    در 4 نوامبر 1980،  یک سال پس از  به گروگان گرفته شدن اعضای سفارت در تهران، توسط مبارزان ایرانی ، ریگان بر کارتر، در انتخابات ریاست جمهوری ، پیروز شد . در هفته های بعد از انتخابات،  مذاکرات در باره گروگانها ادامه یافتند .

    همانطور که تاریخ مراسم ادای سوگند ریگان نزدیک می شد ،  جمهوریخواهها زبانشان به این قول باز تر می شد که رونالد ریگان اجازه نخواهد داد ملت امریکا که بمدت 444 روز در حکومت کارتر ، تحقیر شده است، همچنان تحقیر شود . گروه ریگان بوش می گفتند اگر ایران گروگانها را ﺁزاد نکند، گرفتار غضب ریگان خواهد شد .

    لطیفه ای هم در واشنگتن بر سر زبانها افتاد : «  گودالی به عمق سه پا که از ﺁن ﺁتش زبانه می کشد، کجاست ؟ تهران 10 دقیقه بعد از شروع ریاست جمهوری ریگان است .

    در 20 ژانویه 1981، ریگان داشت ادای سوگند را شروع می کرد که  خبر ﺁزاد شدن گروگانها از ایران رسید . مردم امریکا بیش از اندازه شاد شدند . تقارن ﺁغاز ریاست جمهوری ریگان و ﺁزاد شدن گروگانها ،  در نظر مردم امریکا، سیمای ریگان را سیمای رئیس جمهوری گرداند که اجازه نمی دهد با حیثیت امریکا بازی کنند .

     اما واقعیت دیگر بود : به زودی ،  اسلحه امریکائی ، محرمانه ، از طریق اسرائیل ، بسوی ایران جریان پیدا کرد  و شرکت کنندگان در معامله سری اکتبر سورپرایز پاداشهای خود را دریافت کردند :

    معامله ای بر سر تأسیس بانک که سیروس هاشمی و جون شاهین ماهها مشغول بحث در باره اش بودند، دو روز بعد از شروع ریاست جمهوری ریگان، افتتاح شد . در 22 ژانویه 1981 ، شاهین بانک سپرده و تضمین  را ، با سرمایه 20 میلیون دلار، همان پول اشرف پهلوی افتتاح کرد  که از سوی جان پاتری ، وکیل راکفلر در ژنو، به او داده شده بود .

    از یکی از شرکای شاهین پرسیدم : چرا اشرف 20 میلیون دلار در بانک مشکوکی سرمایه گذاشت ؟  20 میلیون دلار پولی کمی نبود . شریک شاهین پاسخ داد: به باور او این پول ، پولی بود که جمهوری اسلامی ﺁن را مال دولت می دانست و مطالبه می کرد . شریک دوم شاهین گفت : او در باره روابطش با  شاهزاده بسیار راز دار بود . شاهین می گفت : وقتی صحبت از اشرف پیش می ﺁید، از مرده صدا بلند می شود اما از من نه .

     از 1981 تا 1984،  بانک سپرده و ضمانت صدها میلیون دلار، از درﺁمدهای نفتی را اداره کرد . بانک پول دارهای عرب را هم  به عضویت هیأت مدیره خود در ﺁورد  : دو مدیر ، یکی غنیم المزروعی و دیگری ابو ذهبی  که صاحب 10 درصد از بانک فاسد اعتبار و بازرگانی بین المللی بودند و حسن یاسین ، پسر عموی عدنان قاشقی ، سرمایه دار عربستانی و کمال ادهم ، مشاور اصلی بانک اعتبار و بازرگانی بین المللی ( BCCI ) ، رئیس سابق مخابرات عربستان سعودی ( معادل واواک ) .

     اسم سیروس هاشمی بطور رسمی در شمار مؤسسان و مدیران بانک نیست . او پاداش خود را پول نقد ، از بانک ( BCCI ) ستاند .  بنا بر مکالمات ضبط شده سیروس هاشمی توسط اف بی ﺁی، در اوائل فوریه 1981،  مشاوری به سیروس هاشمی می گوید: « پول از ( BCCI )  ، فردا ، از لندن به کنکورد حواله می شود ( در 1984، بانک سپرده و تضمین ، ورشکست و 100 میلیون دلار نیز ناپدید شد ) .

 

دیدار در لانگلی :

   در ﺁغاز زمامداری ریگان ، ژوزف رید ، دستیار راکفلر، سفیر امریکا در مراکش شد . پیش از رفتن به محل مأموریت خود، او به دیدار رئیس جدید سیا، ویلیام کیسی رفت . با ورود رید به دفتر کیسی، شارل کوگان، یکی از مقامات سیا، برخاست تا اطاق را ترک گوید .

    او که رید را می شناخت، در ﺁستانه درب، توقفی کرد . او در شهادت « محرمانه » ای که در 1992 ، در کمیته تحقیق داده ، گفته است : « کاملا به یاد دارد که رید از شکست دادن کارتر در ﺁزاد کردن 52 گروگان امریکا، پیش از انتخابات ریاست جمهوری،  سخن بمیان ﺁورد . کوگان فعلی را که رید بکار برد، درست به یاد نمی ﺁورد . ژوزف رید گفت : « ما » و فعلی را بکار برد که به یاد نمی ﺁورم. اما معنی ﺁن دچار شکست کردن اکتبر سورپرایز کارتر یعنی جلوگیری از موفق شدن او از ﺁزاد کردن گروگانها بود .

    یکی از  تحقیق کنندگان گنگره که در این باره با کوگان به گفتگوی غیر رسمی  نشسته بود ، به این نتیجه رسیده بود ، به این نتیجه رسیده بود که کلمه ناسزای جنسی  بوده و جمله عبارت بوده است از :  « ما اکتبر سورپرایز ... کارتر را ناکام گرداندیدم » .

     در طول شهادت کوگان، داوید لوفمن ، وکیل مدافع جمهوریخواه در کمیته تحقیق و مقام سابق سیا ، از کوگان پرسید : ﺁیا بعدها فرصت پیدا کردید در باره  از رید بپرسید ؟ کوگان پاسخ داد : ﺁری . بتازگی از او پرسیدم . بعد که مأمور سازمان ملل شد، به او تلفن کردم . او در مزرعه اش در کنکتیکوت بود . به او گفتم : قرار است در کنگره شهادت بدهم و حافظه ام یاری نمی دهد . بگو کلمه ای که بکار بردی چه بود؟ او پاسخی نداد و امور دیگری را پیش کشید .

    لوفمن پرسید: او هیچ توضیحی به شما نداد ؟ کوگان پاسخ داد : نه .  مارک شافر، وکیل دیگر کمیته پرسید: و تکذیب هم نکرد که چنین جمله ای را بر زبان ﺁورده است ؟  کوگان پاسخ داد: او هیچ چیز نگفت و ما به گفتگو از امور دیگر ادامه دادیم .

    بدین سان ، حقوقدانان کمیته تحقیق ، با وجود این شهادت شایان توجه که  در 21 دسامبر 1992 بعمل ﺁمد ، حتی از کوگان نپرسیدند : کیسی چه گفت و چه واکنشی نسبت با سخن رید نشان داد ؟

 

مدارکی که کشف شدند :

      من شهادتهایی  را که نزد کمیته بعمل ﺁمده بودند و مدارک دیگری  را ، در بایگانی کمیته تحقیق، یافتم که بر وقوع جرم دلالت می کردند و کمیته در گزارش ژانویه 1993 خود، ﺁنها را مورد اعتناء قرار نداده بود.

     در میان ﺁن اسناد، یادداشتهای مأمور اف بی ﺁی بود. او سعی کرده بود  با ژوزف رید در باره دانسته هایش پیرامون اکتبر سورپرایز، مصاحبه کند . هاری پنیش، مأمور اف بی ﺁی ، تلفنهای متعددی به ژوزف رید کرده بود و او به هیچیک از ﺁنها پاسخ نگفته بود . حدود 10 بار تلفن کرده بود .

     سرانجام، پنیش ، مجهز به نامه ای رسمی ،  به انتظار ورود او به خانه 50 هکتاری خود در گرین ویچ ، واقع در کنکتیکت ، کشیک داده بود . پنیش نوشته بود : « او غافلگیر شد و از اینکه در خانه خود ، می باید به پرسشها پاسخ دهد، عصبانی بود . در پاسخهایش به پرسشها ، نم پس نمی داد . »

     رید سرانجام تن به مصاحبه داد . بنابر یادداشتهای پنیش، رید گفته است : « هیچ تماسی با کیسی در 1980 را به یاد نمی ﺁورد . » بعد ، رید افزوده بود : « بخاطر موقعیت او در چیس مانهاتان بانک، چند نوبت، با یکدیگر ارتباط پیدا کرده بودند » . اما در باره دیدار از سیا ، در 1981،  رید گفته بود : « چون  سفیر امریکا در مراکش شده بودم، برای ادای احترام  نزد کیسی رفتم . » اما او اشاره ای به شکست کشاندن اکتبر سورپرایز کارتر  نکرده بود . گفته  بود نمی داند اکتبر سورپرایز به چه چیز مربوط است !

    حقوقدانان کمیته تحقیق لازم ندیده بودند در پرسش کردن دورتر بروند . حتی ببینند صحت یا کذب  ادعای او را که در 1980 با کیسی هیچ تماسی  نداشته است ، بمدد مدارک، معین کنند . در حقیقت، بنا بر دفتر ستاد تبلیغاتی ریگان بوش ، که در اختیار کمیته تحقیق بود، رید در 11 سپتامبر 1980، در ﺁلینگتون، واقع در ویرجینیا، همراه راکفلر و دو دستیار دیگر او، با کیسی دیدار کرده بود .

     وقتی گزارش رسمی کمیته تحقیق، در 13 ژانویه 1993 ، منتشر شد ، کمیته بطور واسعی دست جمهوریخواهها را از اتهام اکتبر سوپرایز شست . اما این داوری مبتنی بر تعبیر و تفسیر جانبدارانه از مدارک منتشر شده و چشم بستن بر بسیاری مدارک حاکی از وقوع جرم بود .

    در میان اسنادی که از چشم مردم امریکا مخفی شدند، مدارک سخت جالبی هستند گویای اتصال دوستان قدرتمند داوید راکفلر و ﺁنها که در پرده عمل می کردند و روابط پنهانی با ملاهای ایران ، در طول بحران گروگانگیری داشتند .

توضیح : بدینسان ، امثال کیسینجر و راکفلر و ﺁرچی روزولت و کرمیت روزولت و اشرف پهلوی ، در بردن شاه به امریکا، در پدید ﺁوردن ماجرای گروگانگیری و در استفاده از گروگانها برای شکست دادن کارتر و به ریاست جمهوری رساندن ریگان و حاکم کردن ریگانیسم ، بمثابه سیاست مداخله در امور کشورهای دیگر جهان، نقش اول و تعیین کننده را بازی کرده اند . سهم ایران از گروگانگیری ، برباد رفتن ذخایر ارزی، جنگ 8 ساله ، ضد ضربه نفتی و استقرار استبداد جنایت و خیانت و فساد پیشه و خیانتی عظیم به ایران و انقلاب مردم ایران و اسلام گشت . بسا اگر ، در تشریح گروگانگیری و پی ﺁمدهای ﺁن، همه ﺁنهائی شرکت می کردند که نقششان می باید جلوگیری از تبدیل شدن گروگانگیری به « فکر جمعی جبار » می بود، ایران و منطقه و جهان ما ، راه تحول دیگری در پیش گرفته بود .

    کاری که باید را نکردند و امروز ایران در ﺁتش استبداد می سوزد و در بند بحرانهای حاد داخلی و خارجی است. با ﺁنکه بیرون رفتن از این بحرانها نیاز به جریان ﺁزاد  اندیشه ها و جریان ﺁزاد اطلاعات دارد،  اندیشه به جای خود، جمله و کلمه ها هم سانسور می شوند .

 

روبرت پاری

 

« اکتبر سورپرایز»  جمهوریخواهان را به دولت رساند  و انکار شد :

 

 

   این امر که رونالد ریگان و جورج بوش ، در پی معامله پنهانی بر سر گروگانها ، در اکتبر 1980،  به ریاست و معاونت ریاست جمهوری رسیدند ، واقعیتی است که وقتی با جمهوریخواهان  به میان می ﺁوری، عصبانی می شوند . حتی دموکراتهای وسط باز و مطبوعاتی که کارشان پرده ابهام کشیدن بر واقعیت است، می کوشند تا مگر ماجرا ، یکبار برای همیشه ، بدست فراموشی سپرده شود .

     در اوائل 1990، وقتی بنا شد در باب اکتبر سورپرایز تحقیق شود، بنای کمیته تحقیق نه بر یافتن حقیقت که بر پوشاندن حقیقت شد :

* از جمله ، بر واقعیتهای مربوط به فعالیتهای ویلیام کیسی ، رئیس وقت ستاد تبلیغات انتخاباتی ریگان بوش ، پرده کشید تا دیده نشوند . غافل از این که تحقیق واقعیتها را از پرده بیرون می اندازد : کارهایی که کیسی در تعطیلات ﺁخر هفته ماه ژوئیه انجام داده است ، از لحاظ کشف سر اکتبر سورپرایز اهمیتی تعیین کننده دارد .  جمشید هاشمی می گوید : کیسی برای دیدار با مهدی کروبی به مادرید ﺁمد . اگر معلوم می شد کیسی در جای دیگر بوده است، جمشید هاشمی یک دروغ زن می گشت .

* در اوائل 1990، جمهوریخواهها و رسانه های متحد ﺁنها ادعای جمشید هاشمی را رد کردند با این ادعا که او ، در ﺁن تاریخ، در کنفرانسی پیرامون تاریخ، در لندن ، شرکت داشته و نمی توانسته است در مادرید باشد .  در 1991 ، نیو ریپالیک ، این به اصطلاح حضور کیسی در لندن را انتشار داد و به استناد ﺁن،  اکتبر سورپرایز را ، بهتانی مضحک و توطئه ای شرم ﺁور، جلوه داد .

    اما این ادعای حضور کیسی در تاریخ و ساعات حضور کیسی در لندن بود که دروغ از کار درﺁمد : شاهدان معتبر ، از جمله روبرت دالک Robert Dallek ، تاریخ دان، شهادت دادند که کیسی در جلسه صبح کنفرانس غایب بوده است .  او دیرگاه بعد از ظهر به جلسه کنفرانس ﺁمد . بنا بر این ، زمان لازم را برای رفتن به مادرید و ﺁمدن از مادرید به لندن را داشته است .

* وقتی حضور کیسی در لندن بی اعتبار شد، به سراغ ساختن ادعای دیگری رفتند . این بار گفتند  کیسی عضو باشگاهی است که قدرتمندان تابستان را در ﺁن می گذرانند .  بنا بر این ادعا،  کیسی تعطیلات ﺁخر هفته پایان ماه ژوئیه را در « Bohemian grove » ، واقع در شمال کالیفرنیا گذرانده و از ﺁنجا به لندن پرواز کرده است . از این رو، دیر به محل کنفرانس رسیده است . بدیهی است وقتی برای ﺁنکه پیش از لندن به مادرید رفته و با مهدی کروبی دیدار کرده باشد، نمی ماند . بنا بر این ادعا نیز، جمشید هاشمی دروغگو می شود.

* در اواخر 1992، ادعای حضور کیسی در « Bohemian grove » هم دروغ از ﺁب در ﺁمد . دروغ بودن ﺁن را تحقیق کمیته تحقیق معلوم کرد . با ﺁنکه کمیته از ﺁغاز بنای کار خود را بر این گذاشته بود که دست ریگان و بوش را از « اکتبر سورپرایز »، یعنی معامله با دشمنان برای رسیدن به مقام ریاست و معاونت ریاست جمهوری  بشوید ، اما با وجود مدرک انکار ناپذیر ، جز این نتوانست که ادعا را باطل بخواند . مدرک نشان می داد که کیسی نه در تعطیلات ﺁخر هفته پایان ماه که در تعطیلات ﺁخر هفته اول ماه اوت می باید به « Bohemian grove » می رفته است .

     بنا بر ادعا ، جمعه 25 ژوئیه 1980، کیسی از لوس ﺁنجلس ، با هواپیما به سان فرانسیسکو می رود . او با میهمان خود ، دارل ترنت ، دیرگاه جمعه به « Bohemian grove » می رسد .

      باز بنا بر ادعا،  کیسی تا صبح یک شنبه 27 ژوئیه در « Bohemian grove » می ماند . صبح، سانفراسیسکو می رود. از ﺁنجا،  با هواپیمای شرکت بریتیش ارویز ، به سوی لندن پرواز می کند . شب را در هوایپما  می گذراند و دیرگاه دوشنبه 28 ژوئیه به لندن می رسد . بنا بر این، وقتی برای این که به مادرید برود، نمی ماند .

     اما مدرک جز این را معلوم کرد : بنا بر دفتر ثبت اسامی « Bohemian grove » که کمیته تحقیق در اختیار گرفت ، میهمان کیسی ، دارل ترنت ، جمعه 25 ژوئیه ،  در « Bohemian grove » بوده و در همان زمان، کیسی در واشنگتن به کار تبلیغات انتخاباتی سرگرم بوده است .  بنا بر این ، نمی توانسته اند باتفاق یکدیگر به « Bohemian grove » رفته باشند .

  بعداﹰ، کمیته تحقیق بلیط هواپیمائی را یافت که کیسی خریده و با ﺁن، نه به ساحل شرقی که از واشنگتن به نیویورک سفر کرده بود .  تقویم کیسی نشان داد که او شنبه صبح ، 26 ژوئیه ، با یک فعال حقوق حیات ، در خانه خود در روسلین هاربور، در نیویورک، دیدار کرده است .

     دفاتر ثبت دیگر نشان می دهند که کیسی هفته بعد به « Bohemian grove » رفته است : بنا بر دفاتر ثبت ستاد تبلیغاتی جمهوریخواه ها ، کیسی در 1 اوت 1980، به لوس ﺁنجلس رفته و در ﺁن شهر با دارل ترنت ، در باب استراتژی تبلیغات ، گفتگو کرده است .  دفتر ثبت « Bohemian grove » حاکی از ﺁنست که عصر ﺁن روز، کیسی و ترنت خرید  کرده اند .

       و بلاخره ، عکس گروهی اعضای باشگاه حاضر در تعطیلات ﺁخر هفته پایان ماه ژوئیه  را من در میان مدارک بایگانی شده کمیته تحقیق بدست ﺁورده و منتشر کردم . در این عکس ، دارل ترنت حضور دارد و کیسی غایب است .

* و چون ادعای حضور کیسی  « Bohemian grove »  باطل شد ، کمیته تحقیق برﺁن نشد که به واقعیت اذعان کند بلکه بر ﺁن شد  قولی را بی اعتبار کند که، بنا بر ﺁن، دیدار پایانی که در ﺁن معامله انجام شده، در پاریس روی داده و کیسی در 19 اکتبر، در این شهر، با فرستاده های خمینی معامله ای را بر سر گروگانها انجام داده است .  بدین قصد، قول نوه کیسی ، لاری کیسی را حجت گرداند . لاری کیسی مدعی شد که پدرش به ویلیام کیسی تلفن کرد و او در ستاد تبلیغاتی ریگان بوش در ﺁرلینگتون ، واقع در ویرجینیا ، بود . با ﺁنکه لاری کیسی حافظه قوی نمی داشت، کمیته تحقیق، قول او را « معتبر » ارزیابی کرد . اعتبار بخشیدن به این قول، حضور کیسی در پاریس را قولی بی اعتبار می گرداند .

     حا ﺁنکه قول لاری کیسی همه چیز بود جز « معتبر» .   در حقیقت، در 1991،  یک سال زود تر از کار کمیته تحقیق،  من با لاری کیسی ، بعنوان روزنامه نگار فرونت لاین مصاحبه کردم . در ﺁن تاریخ، او قولی بکلی متفاوت در باره محل حضور کیسی در ﺁن تاریخ گفت . او گفت : خوب بیاد می ﺁورم که در 19 اکتبر 1980، ویلیام کیسی در جوکی کلوب در واشنگتن با والدینم شام صرف کردند .  با ﺁنکه 11 سال از ﺁن تاریخ می گذرد، ﺁن شام را خوب بیاد می ﺁورم .

     اما من به لاری کیسی مدارک ستاد تبلیغاتی ریگان بوش را نشان دادم . بنا بر دفتر ثبت وقایع، والدین او  با ویلیام کیسی نه در 19 که در 15 اکتبر ، شام صرف کرده اند . لاری کیسی خطای حافظه خود را پذیرفت . در واقع نیز ثابت شد که شام در 15 اکتبر، در جوکی کلوب  صرف شده است .

    با وجود این،  در 1992، لاری کیسی ، در کمیته تحقیق شهادت داد و تلفن پدرش به کیسی را جانشین صرف شام والدینش با کیسی کرد . سخنی را گفت که در مصاحبه با فرونت لاین، نگفته بود . من کمیته تحقیق  را از تناقض جدی دو قول او ﺁگاه کردم . با وجود این، کمیته تحقیق  « تلفن به کیسی » را دست ﺁویز کرد تا قول بر حضور کیسی در پاریس را بی اعتبار کند .

* لی هامیلتون  نماینده جمهوریخواه و  رئیس کمیته تحقیق مجلس امریکا ، پیرامون اکتبر سورپرایز ،  مقاله ای در نیویورک تایمز ، با عنوان « پرونده اکتبر سورپرایز بسته شد » انتشار داد . مستند او قول معتبر بر حضور کیسی در ستاد تبلیغاتی ریگان بوش ، در 19 اکتبر 1980 بود .

    یک دهه بعد ، در همان حال که واشنگتن اکتبر سورپرایز را پرونده مختومه می انگارد،  مدارک بر وقوع معامله پنهانی اکتبر سورپرایز، بر یکدیگر افزوده می شوند . بنا بر این مدارک، جمهوریخواه هانی که نقش کلیدی در این حزب داشته اند ، بکمک دیگر قدرتمندانی که منافع مهم داشته اند ، در قفای کارتر، رئیس جمهوری وقت، معامله پنهانی را با ملایان ایران انجام داده اند .

   از  مدارک دال بر معامله پنهانی اکتبر سورپرایز ، کمیته تحقیق تغافل کرد زیرا  تحت فشارهای  فوق العاده پرزیدنت جورج بوش و متحدانش بود .

    به جای ﺁنکه به استناد مدارک کمیته بر وقوع معامله رأی دهد، قول دروغی را دست ﺁویز کرد تا بگوید مدرکی بر تأیید ادعای اکتبر سورپریز نیافته است . توجیهش برای پوشاندن حقیقت این بود که بیان حقیقت موجب بی اعتبار شدن رهبران امریکا  می گشت .

توضیح : از علامت های زندگی ملتی در ﺁزادی اینست که اجازه ندهد پرونده خیانت و جنایت و فساد بسته شود . ملت ﺁزاد می تواند ببخشد اما اگر بخواهد زندگی در ﺁزادی داشته باشد و خیانت و جنایت و فساد زندگیش را تباه نکند، نمی باید خیانت و جنایت و فساد را فراموش کند . زیرا فراموش کردن خیانت و جنایت و فساد پذیرفتن حاکمیت زور و تسلیم شدن به تباهی است . بیهوده نیست که رژیم پرونده جنایت خود را مختومه می خواند و می خواهد و در امریکا، قدرتمدارها پرونده های اکتبر سورپرایز و ایران گیت که در ایران هنوز گشوده هم نشده است را مختومه می خوانند و می خواهند .

       حاصل اکتبر سورپرایز و ایران گیت کودتای خرداد 60 و جنگ 8 ساله و فسادهای بزرگ و فقر روزافزون ایرانیان شد

 

روبرت پاری

 

ایران گیت و ون هو لی ؟ - « اکتبر سورپرایز » : پرونده شکایت مک فارلین در دیوان عالی امریکا ؟

 

توضیح : دو تحقیق می خوانید هر دو از روبرت پاری . اولی مربوط می شود به ربط ایران گیت به رابطه ایران چین امریکا  و دومی مربوط می شود به شکایت مک فارلین از مجله Esquire بخاطر ﺁنکه مجله مشاور امنیتی ریگان را که او بود ، هم در معامله پنهانی « اکتبر سورپرایز » و هم در افتضاح ایران گیت دخیل دانسته است . او در دو دادگاه بدوی و تجدید نظر توفیق نیافت از این رو پرونده به دیوان عالی امریکا رفته است :

از مدارک مربوط به ایران گیت ، مدرکی است که نشان می دهد حکومت ریگان بوش درب اسرار امنیت ملی را  به روی چین کمونیست گشوده است . روابط پنهانی در پی موافقت چین به تحویل اسلحه به کنتراهای نیکاراگوئه ، در ﺁغاز 1984 ،  برقرار شدند . معامله با کاخ سفید که به چین امکان دادبه حساس ترین اسرار نظامی دولت امریکا دست یابد و از نقش سرهنگ اولیویه نورث ، در حمایت مالی و تسلیحاتی از کنتراها ﺁگاه شود .

    در سالهای بعد از معامله پنهانی با چین، حکومت جمهوریخواه اجازه سفر به دانشمندان اتمی ، از جمله به ون هو لی ، به چین داد. این سفرها ، بعنوان مبادله هیأتهای علمی انجام می گرفتند .  این سفرها مقارن شدند با پیشرفت سریع چین در قلمرو تکنولوژی سلاحهای  اتمی .  اوج این پیشرفت ، در 1988 بود . در سالی که اسرار اتمی حساس امریکا بدست چین افتاد .

   7 سال بعد، در 1995 ، یک مقام چینی به تایوان گریخت و  وارد  ادارات امریکا درآنجا شد و سندی را در اختیار گذارد که متعلق به امریکا و مربوط به اسرار اتمی بود . سند معلوم می کردد که چینی ها اسرار  تولید بمب مینیاتوریزه امریکا را ، در سالهای پایانی حکومت ریگان، بدست ﺁورده بود .  ﺁزمایش کلاهک اتمی چین مشابه  بمب W - 88 در سال 1992، در پایان ریاست جمهوری جورج بوش ،  بعمل ﺁمد .

   فروش موشک چینی به کنتراها :  اولیویه نورث مأموریت دیگری را انجام داد و ﺁن خرید موشکهای ضد هوائی برای کنتراها بود . کنتراها برای سرنگون کردن هلی کوپترهائی که شورویها در اختیار حکومت ساندینیستها می گذاشتند ، نیاز به این موشکها داشتند .

    در 1989 ، در دادگاه ایران کنترا، خرید موشک از چین برای کنتراها را « معامله ای بس حساس » توصیف کرد .  چینی ها موشکهای SA – 7  را به کنتراها فروختند . توجیهشان نیز این بود که دولت ساندینیستها تحت نفوذ شوروی ها هستند . اما هدف واقعی برقرار کردن بهترین رابطه با امریکا بود .

     چین به تکنولوژی امریکا یکی از خطرناک ترین اسرار نظامی امریکا در حکومت ریگان دست یافت و این امر، چین را در موقعیتی قرارداد که در ﺁینده می تواند برای امریکا گران تمام شود .

   دیرتر ،  دادستان مستقل ایران گیت ، لاورنس والش، در کتاب خود ، Firewall  ، نوشت : معامله و مبادله با چین را سیاستمداران انجام دادند و مأموران به انجام رساندند .

    بعد از شکست بوش در انتخابات ریاست جمهوری 1992، او 6 تن از ایران گیتیها را عفو کرد . در اوائل 1993، والش از او خواست ، در مصاحبه ای ، به پرسشهای او، پیرامون نقشش در ایران گیت ،  پاسخ دهد. بوش نپذیرفت . یکی از پرسشها مربوط می شد از اطلاع یا مداخله او از مبادله ها با چین بابت فروش اسلحه توسط چین به کنتراها . تحقیقات قاضی مستقل به این نتیجه رسید که از کشوری که بوش در سالهای 1974 و 1975 در ﺁن مأموریت داشته است ،  اسلحه خریداری شده است .

    علت خرید اسلحه نیز این بود که کنگره حکومت ریگان را از دادن کمک مالی و نظامی به کنتراها ممنوع کرده بود .

توضیح : بدین سان ، افتضاح ایران گیت جهانیان را از واقعیتهای تلخی ﺁگاه کرد : 1 - دولت کمونیست چین ، به دستجات مسلحی( کنتراها )  که امریکا برای جنگ بر ضد دولت ساندینیستها تشکیل داده بود، اسلحه می فروخت . 2 -  ادامه جنگ میان ایران و عراق و  در هم شکستن « امواج انقلاب ایران » و ترس و انزجار از رژیم ایران جانشین جاذبه انقلاب ایران گشتن ، چه اندازه می باید اهمیت داشته باشد که حکومت ریگان می باید انتقال حساس ترین اسرار اتمی خود  به چین را نادیده گرفته باشد ؟ 3 اما چین و لهستان و کره شمالی و کشورهای کمونیست اروپای شرقی با استفاده از چراغ سبز امریکا، به هر دو طرف جنگ، ایران و عراق اسلحه می فروختند . همآهنگ بودن فروش اسلحه به دو طرف  با جستجوی « روابط نزدیک با امریکا » از این واقعیت معلوم می شود که این کشورها به ﺁن اندازه اسلحه به دو طرف می فروختند ،تا جنگ  ادامه یابد و برنده و بازنده ای پیدا نکند مگر در  سررسیدی که  برای جنگ معین می شود . در تهیه قطعنامه 568 که شورای امنیت تصویب کرد ، چین نیز شرکت داشت . سررسید که معلوم شد، شکست خورده ایران معین شد و خمینی با نوشیدن جام زهر، قطعنامه را پذیرفت .

شخصی به اسم محسن رشید، در 18 تیر، توجیه تازه ای یافته و مدعی است که بدستور خمینی ماجرای ﺁمدن هیأتی به ریاست مک فارلین به ایران افشاء شده است :

    امريكا، در جريان مك فارلين،  نشان داد كه بر خلاف تصور برخي، در سياست خارجي منافع ملي مستقلي ندارد،  بلكه منافع خود را با سرنوشت اسرائيل گره زده است. امام آنگاه كه در جريان مك‌ فارلين ديد عناصر مشكوك به همكاري با اسرائيل قصد سوء استفاده دارند فرمان داد جريان مك فارلين افشا شود. حال آنكه تا قبل از دخالت هوچي‌گرايانه‌ وابستگان اسرائيل به رغم مخالفات با حضور مك فارلين در تهران، افشاي آن را لازم نديده بود .

انقلاب اسلامی : اما بابت افشای ﺁمدن هیأت  مک فارلین به ایران، سید مهدی هاشمی اعدام شد . 7 « نماینده » بابت سئوال از وزارت خارجه ، از سوی خمینی « پوچ » خوانده شدند . و ماجرا در خارج از ایران ، در دو نوبت افشاء شد . یک نوبت توسط روزنامه لبنانی الشراع بود . و دیگری تلویزیونهای امریکا و اروپائی دکل فرستنده به اقامتگاه ﺁقای بنی صدر  ﺁوردند و روزانه ، اطلاعات پیرامون روابط پنهانی دو دستگاه خمینی و ریگان را اخذ و انتشار می دادند .  و هنوز که هنوز است ، مک فارلین در بند اکتبر سورپرایز و ایران گیت است :

مجله Esquire ، در 1991، تحقیقی را منتشر کرد که بنا بر ﺁن، مک فارلین ، نخستین مشاور امنیتی ریگان، هم در معامله پنهانی اکتبر سورپرایز بر سر گروگانها نقش داشته است و هم کسی بوده است که به جاسوس اسرائیلی ، جوناتان پولارد، اطلاعات می داده است :

* منبع مجله ﺁری بن مناش ، افسر اطلاعاتی اسرائیل بوده است .

ﺁقای ایکس :

     بن مناش به مجله اطلاع داده است که مک فارلین در معامله پنهانی بر سر گروگانها  که « اکتبر سورپرایز » نام گرفت، بوده است . در جریان ﺁن، با رئیس سازمان جاسوسی وقت اسرائیل، رفیع ایتان ، « روابط ویژه » برقرار کرده است.  او توضیح داده است که ﺁدم مرموزی که « ﺁقای ایکس » نام گرفته و جاسوس اسرائیلی ، جوناتان پولارد ، ترتیب دسترسی به اسناد محرمانه امریکا را می داده ، مک فارلین بوده است . پولارد در 1985 دستگیر و به زندان محکوم شد .

    وکیل  مک فارلین بن مناش را دروغ زن خواند و متهم کردن مک فارلین به همدستی با جاسوس اسرائیلی را دروغ شاخدار و مجله را بخاطر انتشار این دروغ درخور  محکومیت به مجازات سنگین دانست .

     وکیل مجله Esquire توضیح داد که کرک ﺁنجر، نویسنده مقاله ، تحقیق کافی در باره صحت اطلاع و نیز راستگوئی بن مناش در این باره بعمل ﺁورده است . و نیز روشن است که مک فارلین ، در ماجرای اکتبر سورپرایز ، در ملاقاتی با فرستاده ایران  ، در هتل لانفان پلازا ، در واشنگتن، شرکت کرده است . در این ملاقات، فرستاده ایران پیشنهاد کرده است ﺁزادی گروگانها تا بعد از انتخابات ریاست جمهوری نوامبر 1980 به تأخیر افتد تا ریگان به ریاست جمهوری امریکا برسد .

    در روزهای اول انتصاب مک فارلین به مقام مشاور امنیتی ریگان، او بعنوان رابط امریکا با اسرائیل، در مسائل استراتژیک،  برگزیده شد . دیرتر، در ماجرای ایران گیت، ﺁن هنگام که پرزیدنت ریگان اجازه فروش اسلحه به ایران را در ازای ﺁزاد کردن گروگانهای امریکا در لبنان داد،  او بازیگر اصلی شد  .

     وکیل مجله Esquire تحقیقات جدید روبرت پاری و سندهائی را که او در بایگانی کمیته تحقیق مجلس نمایندگان امریکا یافته بود ، به دادگاه ارائه کرد .

    دو دادگاه بدوی و تجدید نظر، شکایت مک فارلین را رد کردند . اینک پرسشی که بمیان ﺁمده اینست : با توجه به توانائی مالی محدود مک فارلین، هزینه سنگین مراجعه به دادگاه بدوی و سپس به دادگاه تجدید نظر و اینک به دیوان عالی امریکا را چه کسانی تأمین می کنند ؟ این شکایت میلیونها دلار هزینه بر می دارد . چنین شکایتی با توجه به مسلم نبودن تحصیل رأی موافق هیأت منصفه ، امری شگفت  می نماید .  وکیل او حاضر نشد پاسخ این پرسش را که شکایت چه میزان خرج بر می دارد ، بدهد .

    دیوان عالی می تواند تقاضا را رد کند و یا بطور کامل دعوا  را مورد رسیدگی قرار دهد .

     و تا دیوان عالی رأی خود را صادر کند، وکیل مک فارلین مشغول شکایت از نشریه های دیگری است که از نقش او در اکتبر سورپرایز و ایران گیت می نویسند .

توضیح : قابل مقایسه است با ایران : با وجود اثر گروگانگیری بر حیات سیاسی و اقتصادی و نظامی ( جنگ 8 ساله )  و با توجه به پی ﺁمدهای ایران گیت، هنوز کسی در ایران جرأت ندارد بپرسد : گروگانگیری چگونه یک « طرح انقلابی » شد؟ چرا 444 روز ادامه یافت ؟ مسئولان ادامه جنگ بمدت 8 سال چه کسانی بودند ؟ نقش ﺁنها در « اکتبر سورپرایز » و ایران گیت چه بود ؟  از بداقبالی ،  چون یک طرف این معامله های شوم امریکا و طرف دیگر رژیمی است که حاصل اکتبر سورپرایز و ایران گیت و جنگ 8 ساله در سود امریکا و اسرائیل و انگلستان است، اهل سیاست، ﺁنها که قدرت را هدف کرده اند ولو ادعای طرفداری از مردم سالاری می کنند در باره شان سکوت کرده اند .  پنداری روزی از ﺁنها پرسیده نخواهد شد در برابر این خیانتها چرا سکوت گزدیدید؟

 

اسوالد لووينتر:

 

 نخست وزير و وزير خارجه پرتقال بخاطر اكتبر سورپرايز كشته شدند:

 

 توضیح: اسوالد لووينتر، خود می گوید که از سازماندهندگان ديدار پاريس و« قول و قرار بر پله‏هاى مرمرين»  بوده‏است. آنچه را مى‏خوانيد، شهادت او در مجلس پرتقال است كه در پايان كتاب او، زير عنوان Desmantelar a America، آورده است.  اما همانطور که در کتاب پاری می خوانیم، او مأمور  انتشار راست و دروغ در باره اکتبر سورپرایز بوده است تا که با ﺁشکار شدن دروغها، راست  نیز  دروغ جلوه کند . پس از ﺁنکه از سیا و جمهوریخواهان بریده ،  مأموریت خود را به پاری باز گفته است .

   در شهادت رسمى،  او بسيارى مجهولها را معلوم كرده‏است. از جمله آن مجهولها، يكى نام شخصى است كه از سوى ريگان نزد ياسر عرفات رفته بود:  عرفات و مشاور او ابوشريف، در مصاحبه با پلى بوى، گفته بودند ريگان كسى را نزد او فرستاده بود تا واسطه شود ايران گروگانها را تا انتخابات رياست جمهورى آزاد نكند. مدرك هم دارد. تا  شهادت لووینتر ،  نه او و نه مشاور او، حاضر نشده بودند نام فرستاده ريگان را بر زبان آورند. رعایت خاطر دو طرف امريكائى و ملاتاريا مانع شد. اما لووينتر مدرك را كه هويت فرستاده است، آشكار مى‏كند. گرچه  شخصی که او نام می برد، همان جون شاهین نیست که ابوشریف، سرانجام، نامش را بر زبان می ﺁورد . پس یا  از راه حدس نام واسطه را گفته است و یا واسطه بیشتر از یک نفر بوده اند .

    ديگر از مجهولها، علت قتل نخست وزير و وزير خارجه پرتقال است كه بخاطر اطلاع از معامله پنهانى و اقدام به اعتراض به فروش اسلحه از انبارهاى ناتو در پرتقال بدون اطلاع دولت پرتقال، كشته شدند:

 

       لووينتر در هفته اول دسامبر در مجلس پرتقال حاضر شد و اين اظهارات را قرائت كرد. در پى آن، در مصاحبه تلويزيونى حاضر شد و گفت دلايل قطعى بر هويت كسانى وجود ندارند كه در هواپيماى نخست وزير پرتقال، فرانسيسكو ساكارنيو Fransisco Sa carneiro، بمب كار گذاشتند و باعث سقوط هواپيما و مرگ او، لحظاتى بعد از پرواز هواپيما در 1980 شدند. اما معلوم است كه با فروش اسلحه به ايران، ربط دارد. در اين مصاحبه، او جنگ بوش در افغانستان را جنگ بر سر نفت مى‏داند و به نفت و گاز آسياى ميانه مربوط مى‏شمارد. اما متن شهادت او در مجلس پرتقال اينست:

       بسيارى از مطالبى كه من اينجا مى‏گويم، براى رؤساى قبلى من در دولت امريكا و سيا خوش آيند نيستند. حتى ممكن است از دولت شما بخواهند مرا از پرتقال بيرون كند. اين اطلاعات ساخته فكر ماليخوليائى نيست و علت آن را در آنچه براى شما اظهار مى‏كنم، خواهيد يافت. آنچه به اطلاع شما مى‏رسانم، حقيقت محض است. تنها از شما خانم‏ها و آقايان نماينده مى‏خواهم كه جلوى اين نوع فشارها بايستيد و به من اجازه دهيد در اين كشور بمانم. در كشورى كه مردمش با من اينهمه خوب و مهربانند و من آن را در قلب خود جا داده‏ام.

      قاعدتاً، از خود مى‏پرسيد علت ترس من چيست؟ بشما خواهم گفت: از 1985، وقتى در امريكا، در موضوع ايران - كنترا مجرم شناخته شدم و مجبور گشتم از ارتش و سيا استعفاء كنم، به تعقيب و تحقير من پرداختند. به من اتهامات مسخره‏اى زدند. مرا، طى عمليات همآهنگ شده‏اى، دستگير كردند تا حذفم كنند. در مدت دادگاه دو تن اهل ليبى كه بى گناهند و بناحق متهم به توطئه چينى براى متلاشى كردن هواپيماى پانام شماره 103 شده‏اند، شهادت دهم. دلايل اين تبليغات بدون سابقه بر ضد شخص من، ساده‏اند. من آنها را فاش مى‏كنم و حقايق را مى‏گويم. اسرار جناياتى را برملاء مى‏كنم كه دولت به اسم مردم و كشور من، مرتكب شده‏اند. اين جنايات را كسانى مرتكب مى‏شوند كه در رهبرى امريكا، پنهانى عمل مى‏كنند و مردم امريكا را در جهالت نگاه مى‏دارند تا منافع خود و ثروت و قدرتى را حفظ كنند كه از راه نامشروع كسب كرده‏اند.

       من بميان مردم رفتم و با توسل به ارگانهاى خبرى، در كشورهاى مختلف، واقعيتهائى را كه در اين كشورها روى داده‏اند، آشكار ساختم. در ايتاليا، شركت سيا و هنرى كيسنجر را در قتل آلدومورو، نخست وزير ايتاليا، فاش ساختم. در سوئد، به خبرنگاران، توضيح دادم چگونه زير دريائى‏هاى امريكائى بطور مداوم از پايگاههاى دريائى سوئدى كارلسكرونا استفاده مى‏كردند و بطور عينى، بى طرفى سوئد را نقض مى‏كردند. توضيح دادم چگونه زمانى بعد، باعث قتل اولاف پالمه، نخست وزير سوئد شدند. تا از عملى شدن نقشه او در باز داشتن اسكانديناوى از تحول به يك منطقه اتمى جلوگيرى كنند. در پاكستان حضور يافتم و در باره قتل ضياءالحق توضيح دادم. و هم چنين، در اندونزى، پرده از راز قتل عام مردم فراوان، پرده برداشتم.

        اين اسرار پنهان و بسيارى رازهاى ديگر را فاش كردم. بخاطر مسئوليتهائى كه در دواير سرى داشتم، موقعيتى پيدا كرده بودم كه به من اجازه مى‏داد از بسيارى از عمليات مخفى آگاه شوم. از آنچه كردم پشيمان نيستم. بخصوص بدين خاطر كه بالاخره به اين نتيجه رسيدم كه هيچ دموكراسى نمى‏تواند بدون رأى دهندگان آگاه و قادر به انتخابهاى عاقلانه، وجود داشته باشد. اين مقدمه، خانم‏ها و آقايان، بدان قصد است كه بدانيد چه نوع آدمى در حضور شما شهادت مى‏دهد. من حتى به دواير دولت خود دروغ گفته‏ام .اما امروز اينجا هستم براى اينكه تمامى حقيقت را بگويم. در باره آنچه نمى‏دانم، سخنى نمى‏گويم. اگر گفتم، اضافه خواهم كرد كه شايعه هائى هستند كه شنيده‏ام يا به من گفته‏اند. پس از پايان سخن، در اختيار شما هستم براى پاسخ گفتن به پرسشهاى شما.

 * اولين بارى كه به پرتقال آمدم در 1974 بود. جوانان شما در جنگهاى استعمارى كشته مى‏شدند كه در آنها نمى‏توانستند فاتح بگردند. منافع شما در يك ديكتاتورى به تحليل مى‏رفت كه تنها سودش حفظ اعتبار افسانه‏اى براى خود بود. باهوش‏ترين ژنرالها و برخى از جوان‏ترين افسران شما درك كرده بودند بهاى اين جنگها از نظر انسانى و مادى به اندازه‏اى است كه پرتقال قادر به تحمل آن نيست. از دولت من خواسته شد كه به پرتقال كمك كند تا مگر موقعيتى بوجود آيد و در آن، پرتقال از اين گستاخى استعمارى بى معنى، رها گردد. از افسران سيا خواسته شد در تماس با افسران مهم قرار گيرند و نقشه‏اى را براى رسيدن به اين مقصود طرح كنند. نتيجه آن، موفقيت انقلاب 1974 بود كه در آن، قطره‏اى خون نيز بر زمين ريخته نشد. انقلابى به انجام رسيد كه هدف دومش اين بود كه حزب كمونيست پرتقال از تغيير رژيم بهره نخواهد جست. گروهى كه من جزو آن بودم، روزى را در پرتقال گذراند و با مارشال كوشنا كمش Costa Gomes وارد بحث شد. اين مارشال، يكى از سپماتهاى سابق سيا بود و ژنرال اشپينولا و ديگر نظاميان هم حضور داشتند. نقشه‏اى طرح شد كه رژيم تغيير كند بدون آنكه خونى بر زمين ريخته شود. نظاميان وفادار به دولت آن زمان، در ستادهاى خود بمانند بى آنكه بتوانند وارد عمل شوند. تاريخ گستاخى و درخشندگى و بركات اجتماعى و سياسى اجراى آن نقشه را تصديق كرد.

      به اين ترتيب، خانمها و آقايان، اگر اجازه دهيد، مى‏گويم كه احساسم اينست كه در روندى كه به بناى پرتقال دموكراتيك و با ثبات امروز انجاميد، من نيز شركت داشتم. و اكنون مايلم از حوادثى صحبت كنم كه در آنها، نخست وزير شما، ساكارنيرو، به قتل رسيد. به اين مناسبت، مى‏بايد فصلى از تاريخ سياسى اخير امريكا را تشريح كنم كه افتخارآميز نيست:

 * دوره انتخابات رياست جمهورى امريكا، در 1980، يكى از مشوش‏ترين دوره‏ها بود. از سوئى، پرزيدنت جيمى كارتر نامزد رياست جمهورى بود كه از پشتيبانى قوى برخوردار بود و در تمامى جهان، بعنوان مردى شناخته بود كه از اصول اخلاقى بالائى پيروى مى‏كند و اهداف انسانى را تعقيب مى‏كند. او مردى روشنفكر بود اما بعنوان مرد سياسى، از مهارت كمترى برخوردار بود. عيبش اين بود كه فرماندارى يك ايالت كوچك را بر عهده داشت. علاوه بر اين، وقتى در 1977، رياست جمهورى را بر عهده گرفت، دست به پاكسازى بى سابقه‏اى در بخش عمليات سرى سيا زد. او به توصيه يك كميسيون كه اوتيس پايك Otis Pike رئيس آن بود، اين كار را انجام داد. اين پاكسازى كه در درون سيا به عنوان »شب چاقوهاى دراز« نام گرفت، سبب استعفاى نزديك به 80 تن از افسران عالى رتبه سيا شد. اين عده، نامه‏اى نوشتند و از طريق انترنت انتشار دادند. اين پاكسازى، براى كارتر، در سيا و خارج از آن، دشمنان بسيار تراشيد. معاون او در انتخابات رياست جمهورى، سناتور سابق موندال كه اهل سينه سوتا بود و از سنت بزرگ ليبرال هوبرت همفرى پيروى مى‏كرد، بسيار خوب با دستگاه پايتخت ارتباط داشت اما محبوبيتى نداشت. مخالفان اين دو، نامزدهاى حزب جمهوريخواه، يكى از فرماندارهاى سابق و بيش از اندازه محبوب مردم در كاليفرنياى پرجمعيت بود. در جريان انتخابات، طرفداران بسيارى پيدا كرد. بعلاوه، آن ستاره محبوب فيلمهاى هاليوودى در دوران طلائى اين مركز سينمائى بود. اين هنرپيشه با تجربه كه در تلويزيون، گل كرد، بعنوان معاون خود، يكى از ميليونرهاى نفتى را برگزيد. ژرژ بوش از نظر سياسى و نيز مالى، از همكارى طولانى خود با سيا، كامياب بود و در دوران رياست جمهورى خور، رئيس سيا بود.

        اما با وجود موفقيت بى سابقه اين دو در برخوردارى از منابع مالى و در استفاده بسيار خوب از تبليغات تلويزيونى، در مسابقه انتخاباتى، نتوانسته بودند از رقباى خود پيشى بگيرند. نظر سنجيها ميزان آراى آنها را چنان نزديك بهم نشان مى‏دادند كه ناظران از هرگونه پيش بينى نتايج انتخابات، خوددارى مى‏كردند.

* در اين وضعيت، يك رويداد استثنائى، در لباس يك ملاى پير ايرانى كه خمينى نام داشت، روى داد: جوانان پيرو او با سخنان رهبرشان كه امريكا را شيطان بزرگ مى‏خواند، به شور آمدند و سفارت امريكا در تهران را، در 4 نوامبر 1979، اشغال و 52 كارمند سفارت را كه برخى از آنها مأمور سيا بودند، دستگير كردند. ناگهان، جو انتخابات تغيير كرد. امور داخلى امريكا فراموش شدند يا در درجه دوم اهميت قرار گرفتند. مسئله آزاد كردن گروگانها، مسئله اصلى ارگانهاى خبرى و سياسى شد. در اطراف آن، سازمان دهندگان مسابقه انتخاباتى، هر دو طرف، موضع گرفتند. براى اشخاصى كه در بيرون از گود بودند، مشكل بود بفهمند چه مى‏گذرد. اما مسئله داغ روز ديگر اين نبود كه »چه كسى بهترين رئيس جمهورى« است. بلكه اين بود كه چه كسى مى‏تواند با موفقيت، در باره آزاد ساختن گروگانها مذاكره كند و دامن حيثيت امريكا را از اين لكه ننگ پاك كند.

       طبق قانون اساسى امريكا، تنظيم سياست خارجى بر عهده رئيس جمهورى با موافقت كنگره امريكاست. تماس شهروندان امريكائى، بطور خصوصى، با نمايندگان دولتهاى خارجى، در باره موضوعات مربوط به روابط اين دول با امريكا، غير قانونى و جرم است و مرتكب به پرداخت جريمه و زندان محكوم مى‏شود. در 1979 و 1980، رونالد ريگان و جرج بوش شهروندان امريكائى بودند و با آنكه نامزد عالى‏ترين مقامهاى كشور بودند، نه خود و نه همكاران آنها در مبارزات انتخاباتى حق نداشتند با دولت ايران تماس بگيرند. اگر مى‏خواستند چنين كنند، مى‏بايد مخفيانه مى‏كردند. از اين رو، يك روباه پير حيله گر، ويليام »بيل« كيسى، يكى از جاسوسان ماهر OSS در زمان جنگ كه از دوستان بسيار نزديك بوش بود و قرار بود با پيروزى ريگان و بوش، به رياست سيا برسد، گروهى را تشكيل داد و اين گروه طرحى را به اجرا گذاشت كه »اكتبر سورپرايز« نام گرفت. اين طرح »فوق سرى« بود. گروه اكتبر سورپرايز در درون سازمان  پرتقسيمى بوجود آمد كه مبارزات انتخاباتى را اداره مى‏كرد. اين گروه از بسيارى از مأموران سابق و مأموران مشغول بكار سيا تشكيل شد. كسانى چون دونالد گرگ، از اعضاى شوراى امنيت ملى در حكومت كارتر - كه بعدها، بوش براى جبران خدمتش، به او مقام سفارت داد - و عده‏اى از امراى ارتش و ژنرالهائى كه مقامهاى كليدى داشتند عضو اين گروه بودند. اعضاى گروه مأمور شدند كوششهاى كارتر براى آزاد كردن گروگانها را تحت مراقبت قرار دهند. شدت مبارزات انتخاباتى بحدى رسيد كه براى ناظران مسابقه انتخاباتى، در خود امريكا و در خارج از آن، جاى ترديد نماند كه اگر كارتر از عهده كار شاق آزاد كردن گروگانها برآيد، به رياست جمهورى انتخاب خواهد شد. اما بيل كيسى كسى نبود كه بگذارد حوادث بدون مداخله او جريان يابند. اين بود كه از لحظه نخست، در صدد ايجاد رابطه با ايرانيها شد. از طريق گرگ مى‏دانست كه كارتر، در مذاكرات، به موفقيت نزديك شده‏است. او به ملاها پيشنهاد كرده بود تمام دارائيهاى ايران در بانكهاى امريكائى را كه توقيف شده بودند، آزاد كند و امريكا قطعات تسليحات را كه رژيم شاه پولشان را پرداخته بود، به ايران تحويل دهد.

      اما ملاها توقعات بيشترى داشتند. در جنگ با عراق، ژنرالهاى ايرانى نوميدانه، در پى تأمين اسلحه مدرن بمقدار زياد بودند تا از عهده ارتشى برآيند كه به مدرن‏ترين تسليحات روسى، مجهز بود. كارتر كه به اصول خود وفادار بود، از دادن اسلحه به ايران سرباز زد. اما گرگ به كيسى خبر داد كه مشاوران كارتر به او پيششنهاد مى‏كنند او تصميم خود را عوض كند. بهمين خاطر، كيسى در برقرار ساختن تماس با ايرانيان اصرار ورزيد:

 * يكى از دوستان ريگان، كنت بريان، به نزد ياسر عرفات فرستاده شد. او با ابوشريف، يكى از معاونان عرفات، صحبت كرد. مأموريت او اين بود كه از راه فلسطينى‏ها، قرارى را با ايرانيها بگذارد.

توضیح : ابوشریف گفته است ﺁن شخص که نزد عرفات رفته ، جون شاهین بوده است. با وجود این ، لووینتر ، در تاریخی پیش از زبان گشودن ابوشریف ، می دانسته است ریگان کسی را نزد عرفات فرستاده است. جز این که پیش از این تاریخ، ابوشریف گفته بود کسی از سوی ریگان بوش نزد عرفات رفته اما نگفته بود او چه کسی بوده است .

       مأموران كيسى، در همه جا، در پايتختهاى اروپائى و حتى در ليسبون، مشغول فعاليت شدند:

 * بالاخره، در بهار 1980، كوششهاى كيسى به نتيجه رسيد و قرارى در مادريد گذاشتند كه در آن كيسى و يك عامل عمليات با ايرانيهاى مختلفى، از جمله مهدى كروبى، به گفتگو نشستند. كيسى به ايرانيها گفت: اگر ريگان در انتخابات برنده شود، براى ايرانى‏ها، هر اسلحه‏اى را بخواهند، خواهد فرستاد. براى آنكه حسن نيت خود را نشان دهد، كيسى پيشنهاد كرد كه از راه ژنرال الكساندر هيگ، فرمانده قواى ناتو كه در حكومت ريگان، نخستين وزير خارجه شد، 60 محموله از اسلحه‏اى كه در انبارهاى ناتو در جزاير آثور وجود داشتند، از راه پرتقال، به يك مقصد دروغين و در واقع به ايران بفرستد.

        اين معامله به نتيجه نرسيد زيرا ايرانيان 200 ميليون دلار را كه قرار بود به يك بانك پرتقالى بسپرند، نسپردند. اين امر در گزارش گارى سيك، كارمند عالى رتبه شوراى امنيت ملى كارتر، در صفحه 110 كتاب او، »اكتبر سورپرايز«، آمده است. من در جريان آن بودم و بدين خاطر كه رئيس بخش عمليات ويژه سيا بود، جزئيات كار، بطور مرتب، به من گزارش مى‏شدند. براى آنكه اين گزارشها فاش نشوند و سبب دخالت اين و آن نشود، به مقام ديگرى گزارش نمى‏شد.

 * بعد از شكست اين معامله، ملاها تضمين خواستند تا كه حكومت جديد نتواند قولهائى را كه مى‏دهد، بلااجرا گذارد. كيسى، بيش از پيش، نگران دست يافتن موافقتى با رژيم خمينى بود. بعد از آنكه اولين كوشش كارتر به شكست انجاميد و علت آن نيز، همانطور كه امروز بسيارى به آن باوردارند، كارشكنى بود، كوشش دومى طراحى شد. اما كيسى براى ملاقات جديدى با ايرانيان، در پاريس، در آخر هفته، 18 اكتبر 1980، همه تدابير را اتخاذ كرده بود. اين بار، با حضور اسرائيلى‏ها كه مى‏بايد مسئول حمل محموله‏هاى اسلحه بشوند، دست به اجراى نقشه خود زد.

       اما ملاها كه زير فشار جنگ با عراق بودند و ديده بودند كه امريكا، بعد از سالها، متحد خود، شاه ايران، محمد رضا پهلوى را از راه مصلحت سياسى رها كردند، خواستار شدند يكى از دو نامزد از حزب جمهوريخواه در ديدار شركت كند. بدين خاطر، كيسى چاره‏اى جز آوردن پنهانى جرج بوش به پاريس نداشت. براى انجام چنين كارى، به يكى از دوستان قديم خود در دوران جنگ جهانى دوم، جاسوس مشهور و ماهر فرانسوى، كنت الكساندر دومارانژ كه اكنون فوت كرده‏است، مراجعه كرد. در آن موقع، او رئيس DECE بود كه معادل فرانسوى سيا است.

        من با خانواده خود به پاريس فرستاده شدم و بعد از ظهر روز جمعه، 17 اكتبر، به پاريس رسيدم. همسر و دختر و دامادم همراهم بودند براى اينكه ظاهر يك سفر خانوادگى را پيدا كند. در هتل كوچكى در قسمت چپ رود سن، اقامت گزيديم. شب، من از خانه خارج شدم و با يك كارمند عالى رتبه، دواير مخفى فرانسه، بنام پيكار Piccard، قرار ملاقات داشتم و اتاقى را براى مركز عمليات در هتل هلوسيا، در كوچه تورنن، نزديك سن ميشل، اجاره كردم و به هتل خود بازگشتم و با خانواده خود شام خوردم و خوابيدم. فرداى آن روز، صبح، چند ساعتى غيبت كردم. با بيل كيسى قرار داشتم با هم در هتل كريون نزديك سفارت امريكا، صبحانه بخوريم. به من گفته شد من و آقاى پيكار مأمور تشكيل گروهى هستيم كه مى‏بايست هرگونه مدرك و نوشته در باره ملاقاتهاى امريكائيها با ايرانيها را، در آن آخر هفته، در پاريس، پاك سازى كنيم. به من مقدارى پول دادند تا در صورت لزوم به اشخاصى بپردازم كه با ما در پيدا و ضبط كردن كارتهاى ثبت هتل و مدارك فرودگاه و هر مدرك مربوط به ملاقات، همكارى خواهند كرد. به من گفته شد: هدف از اين جلسات، آزاد كردن گروگانهاست. فقط چندى بعد بود كه از موافقت واقعى ميان جرج بوش و ملاها، آگاه شدم.

* طرفين موافقت كرده بودند كه ايرانيها وقتى گروگانها را آزاد خواهند كرد كه انتخابات رياست جمهورى در ماه نوامبر، انجام شده باشد. نه پيش از ژانويه 1980. در عوض، بوش به ايرانيان قول داده بود كه بعد از پيروزى در انتخابات، هرگونه اسلحه‏اى كه بخواهند، برايشان فرستاده شود. قرار شده بود از اسرائيليها بعنوان واسطه استفاده شود. چرا كه بنا بر تصويب كنگره امريكا صدور اسلحه به كشورهاى در حال جنگ، مجاز نبود. يكى از مواد توافق اين بود كه نظاميان و غير نظاميان ايرانى كه اسلحه را مى‏شناسند، از انبارهاى ناتو در آلمان و ايتاليا و پرتقال و اسپانيا ديدن كنند و در آنها، اسلحه‏اى را كه لازم دارند، انتخاب كنند. اين ملاقات از سوى همه شركت كنندگان موفقيت‏آميز توصيف شد. اقداماتى كه ملاقات و توافق انجاميدند، بطور كامل سرى ماندند. و آنهم بر اثر كار استثنائى من و آقاى پيكار بود. من جرج بوش و دونالد گرك را در اتوموبيل سياهى كه به سفارت امريكا تعلق داشت، به چشم ديدم اما بعنوان افسر ورزيده و وفادار سيا، رازدارى كردم.

 * چند هفته بعد از ملاقات و توافق، آقاى بوش، از راه يكى از شركاى صميمى خود كه مدير شركت پمكس لينچ Pemex Lynch، شركت مكزيكى بزرگ نفت بود و ار راه دفاتر لينچ و مريل Merril در شهر مكزيكو، مبلغ 50 ميليون دلار به بانك لامبر در بروكسل پول واريز كرد تا ايرانيان بتوانند از اسلحه ساز بلژيكى FN اسلحه بخرند.

* اين امر و امور ديگرى كه از آن اطلاع دارم، تا سال 1985، نزد من مكتوم ماندند. ولى در آن هنگام، ديدم دولتى كه با آنهمه فداكارى و وفادارى، بخش بزرگى از زندگيم را برايش خدمت كرده‏ام، با چنان وقاحتى با من رفتار مى‏كند كه مپرس! پس تصميم گرفتم سكوت را بشكنم و از جناياتى پرده بردارم كه سيا مرتكب شده‏است و من از آنها اطلاع داشتم. اما حتى در آن موقع، از «اكتبر سورپرايز » سخنى بميان نياوردم. تنها در 1988، پس از آنكه يكى از همكاران سابق ريگان )باربارا هونگر را مى‏گويد كه نخستين كتاب در باره اكتبر سورپرايز را نوشت( و عده كمى از روزنامه نگاران  شروع به تحقيق در باره تاريخ اين دوره كردند و جزئياتى اينجا و آنجا، در روزنامه‏ها، انتشار پيدا كردند، من نيز شروع به آشكار كردن آنچه مى‏دانستم كردم. وقتى جرج بوش خود را نامزد رياست جمهورى امريكا كرد، مسابقه انتخاباتى بخوبى پيش مى‏رفت. ولى ناگهان داستان موافقت غير قانونى ريگان - بوش با ايران بر سر گروگانها رفت كه يك بحران پديد آورد. به سراغ من آمدند و پول زيادى به من پيشنهاد كردند و براى من عفو رياست جمهورى را خواستند بشرط اينكه تبليغات كنم و اثر بد رو شدن ماجرا را بزدايم. برايم دردآور است بگويم كه مى‏بايد زرنگ‏تر مى‏بودم و به قولهاى توخالى باور نمى‏كردم. ولى مى‏خواستم بخاطر فرزندانم، نامم پاك بماند و علاوه برآن، حقوق بازنشستگى من، بخاطر آنكه حرف زده بودم و شرط سكوت در قرار داد استخدام را نقض كرده بودم، قطع شده بود. در نتيجه، پذيرفتم و تبليغاتى آنچنان موفقيت‏آميز براه انداختم كه ماجراى »اكتبر سورپرايز« از اعتبار افتاد و توجه روزنامه نگاران جدى از آن برگرفته شد.

       اما كار من، نتيجه غير قابل پيش بينى ببار آورد: مرا متهم كردند به دروغگوئى. مرا كسى معرفى كردند كه نمى‏توان به سخن او اعتماد كرد. سيا توسط روزنامه نگارانى كه با پرداخت پول سبيلشان را چرب مى‏كرد، همه كار كرد تا اعتماد به شخص من از ميان برود و آبروى من خدشه پذيرد. گروه كوچكى از اشخاص هنوز به من باور داشتند و متقاعد بودند كه اگر انگيزه هايم قابل ستايش نبودند، غير آبرومندانه نيز نبودند. من متقاعد بودم كه اگر وقوع ماجراى اكتبر سورپرايز ثابت شود، جرج بوش كه در آن هنگام معاون رئيس جمهورى بود و خود را نامزد رياست جمهورى كرده بود، طرد و بسا زندانى خواهد شد. اما با خود مى‏گفتم: كشور من نمى‏تواند واتر گيت دومى را تحمل كند. لازم نيست يادآور شوم كه از عفو رياست جمهورى هرگز خبرى نشد و از آن پس، با شهرت خدشه دار شده خود زندگى مى‏كنم.

* خانمها و آقايان! اين را به شما مى‏گويم زيرا فكر مى‏كنم حياتى است از امورى آگاه شويد كه همه كوششها در تهمت زدن به من، بر آنها بنا شده‏اند. آنچه را فاش مى‏كنم بشنويد و با انديشه باز در آن تأمل كنيد. با توجه به اشتباهاتى كه در داورى خويش مرتكب شده‏ام، در اينجا، در آنچه به شما مى‏گويم، اگر دروغى در آن باشد، خيلى چيزها را از دست خواهم داد. در وضعيت و موقعيتى هستم كه هيچ سودى در سخن نادرست ندارم.

      براى پايان دادن به اظهارات خود، اجازه دهيد به حوادث 1980 بازگردم: به خاطر داريد كه گفتم به انتخابات رياست جمهورى بسيار نزديك بوديم. پرزيدنت كارتر، با همه كوششهاى صادقانه خود، موفق به آزاد كردن گروگانها، قبل از انتخابات رياست جمهورى نوامبر 1980 نشد. امكان انتخاب مجدد او كه آنهمه زياد بود، از دست رفت و جمهوريخواهان پيروزى بزرگ بدست آوردند و رونالد ريگان رئيس جمهورى و جرج بوش معاون رئيس جمهورى شدند. پس از پيروزى، جرج بوش شروع به انجام قولهائى كرد كه به ايرانيها داده بود. من به مقام خود در SOPS بازگشتم. از خلال گزارشها مى‏دانستم كه تحويل اسلحه از انبارهاى تسليحاتى در آشافنبورگ، Aschffenburg و ژرمرشايم Germersheim و كيتزينگن  Kitzingenدر آلمان غربى و پياسنزا Piacenza در ايتاليا و اسپانيا و آثور در پرتقال، انجام مى‏گيرد. خالى شدن اين انبارها مخفى نگاه داشته شد و مخصوصاً آن را از متحدان امريكا در اروپا، مخفى نگاه داشتند.

 * آنچه به پرتقال مربوط مى‏شد، با بازديد سناتور پرسى Percy از ايلينويز و كمى بعد از آن، هنرى كيسينجر، 10 روز بعد از انتخابات، به اوج خود رسيد. هنرى كيسينجر آمده بود در باره مسائل افريقا هياهو كند ولى در خفا مى‏خواست بداند دولت ليسبون در باره اجازه تحويل اسلحه از راه بندرهاى شما چه واكنشى نشان مى‏دهد. تا آنجا كه مى‏دانم، دكتر كيسينجر موفقيتى بدست نياورد. گروه بوش با رد قاطعانه اجازه تحويل اسلحه روبرو شد. پس به تحويل سرى روى آورد. با كمك دو تن از ژنرالهاى پرتقالى كه در امريكا آموزش ديده بودند و با اهداف ايالات متحده موافق بودند، قرار گذاشته شد تحويل اسلحه از راه بندرهاى پرتقال انجام گيرد. در يكى از ده روز آخر نوامبر، يك كشتى باربرى بنام  شيرزبورگ Scheersburg، همانند كشتى بد سرنوشت لوكونا كه نقشى چنان جنجال آور در اتريش پيدا كرد، از بندر ستوبال Setubal )درجنوب ليسبون( با انواع تسليحات و از جمله راكت، با بسته بنديهاى ماشين و ابزار كشاورزى، بسوى اسرائيل حركت كرد. كشتى مى‏بايد از آنجا به ايران مى‏رفت و محموله خود را تحويل مى‏داد. اين محموله، همانطور كه در كتاب گارى سيك در صفحه 202 آمده است، از پرتقال روانه مقصد شد.

* بالاخره در 20 ژانويه 1981، روز انجام مراسم سوگند رئيس جمهورى ومعاون او، ده دقيقه پس از آنكه اين دو سوگند يادكردند كه قانون اساسى و قوانين ايالات متحده امريكا را اجرا و از آنها دفاع كنند، هواپيماى حامل گروگانها به پرواز درآمد.

     اما متأسفانه، براى پرتقال، ماجرا، در اينجا، تمام نمى‏شود: كسانى كه در سياست دست دارند و در دواير سرى كار مى‏كنند، مى‏دانند كه اسرار زمان محدودى دارند. سر مربوط به تحويل سلاح از راه بندر ستوبال نيز زمان محدود داشت. چند روز بعد، طبق اطلاعى كه از بروكسل بدستم رسيد، وزير دفاع پرتقال از ارسال اسلحه از بندر ستوبال آگاه شده و مدارك آن را در اختيار گرفته‏است. نمى‏دانم خود او به ماجرا پى برده بود يا آن دو ژنرال به او گزارش كرده بودند.

        به نخست وزير دكتر ساكارنيرو گزارش داد يانه. مى‏دانم كه عصبانى بود و تلفنى گفت كه قصد دارد به نيويورك برود و از شوراى امنيت تقاضاى تشكيل جلسه‏اى  كند تا تجاوز به حق حاكميت پرتقال را توسط امريكا، مطرح كند. مى‏دانم كه قصد او بگوش مقامهاى كليدى حكومت جديد امريكا رسيد و جدى و وخيم تلقى شد. همه مى‏دانيم كه او هرگز به نيويورك نرسيد. نه او و نه وزير امور خارجه پرتقال. بر اثر بمبى كه در هواپيماى آنها كار گذاشته شده بود، كشته شدند.

 * خانمها و آقايان! از شما بخاطر آنكه به من فرصت داديد اين اظهارات را در مجلس بخوانم، تشكر مى‏كنم. اميدوارم از صبر و حوصله شما، با اظهارات وقت گير خود، سوء استفاده نكرده باشم. از توجه شما تشكر مى‏كنم. اكنون در اختيار شما هستم تا هر پرسشى داريد بشونم و بدان پاسخ دهم. )ليسبون 1 نوامبر 2001)

  توضيح پيروز افتخارى كه كتاب لووينتر را به فارسى برگردانده است:

      ايرانيان خود شاهدند كه در اين نظام زورگو و غارت گر، مسئوليتهاى تاريخى ملاتاريا كم نيستند. نفتى را كه غربى‏ها بايد بشكه‏اى هزار دلار بخرند، به 20 دلار رسانده‏اند. حال آنكه آب آشاميدنى را بشكه‏اى 200 تا 300 دلار به كشورهاى صادر كننده نفت مى‏فروشند!

      با انقلاب ايران، جبهه بزرگى براى بالا بردن قيمت نفت بوجود آمد و آن را به 34 دلار در بازار رسمى رساند. بهاى نفت در بازار آزاد، 44 دلار شد. حال آنكه ملاتاريا، در اين بازار، نفت را به بشكه‏اى كمتر از 10 دلار مى‏فروشد. درآمدهاى نفتى را در روابط وابستگى به سلطه گران كه حفظ كرده‏است، به غارت مى‏دهد. آنچه از آن سخنى بميان نيست، استقلال اقتصادى كشورهاى صادر كننده نفت و دست كم خود كفائى در توليد و مصرف مواد غذائى و فرآورده‏هاى زيربنائى است.

       ژئوپليتيك گرسنگى زائيده روابط ميان مثلث اسلحه - قاچاق مواد مخدر - بورس بازى است. مركز اين مثلث امريكا شده‏است. اوضاع را چنان وحشتناك ساخته‏اند كه ديگر حرفى از اثرات بيوشيميائى تسليحات جنگى و تخريب زمين و هوا و زندگى بر روى زمين نيست. صحبتى از فقر عاطفى و ركود انسانى و ناچيز شدن زندگى در مصرف، نيست. بن بست‏ها زندگى انسانها را زندگى انگلها كرده‏اند. تخيل بيمار و راكد در بحرانهاى بى رحمانه‏اى كه بر انسان ضربه مى‏زنند، جبرى سنگين را بر همه تحميل كرده‏اند و همگان را به انفعال كشانده‏اند. زور و خشونت تروريستها خود بيانگر اين انفعال است. بازى در پست‏ترين و هذيانى‏ترين شكل خود ادامه دارد. اميد كه ستمديدگان خود را شايسته زيست انسانى بيابند و انسان جديدى را از راه خلاقيت فكرى و سياسى، بيافرينند. انسانى با فرهنگ آزادى. اكنون كه به اين اميد پيوسته‏ايم، خلاقيت خود را دو چندان كنيم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حیله يا خيانت

سر اكتبر سورپرايز

 

 

 

نوشته روبرت پارى

 

ترجمه و تنظیم از ابوالحسن بنى صدر

 

 

 

تنظيم براى سايت

از انتشارات انقلاب اسلامى

 

 

ترجمه اين كتاب اول بار

در روزنامه انقلاب اسلامى

انتشار يافته است

 

 

تاريخ انتشار:24 شهریور 1382

 

 

 

تحقیق ها پیرامون « اکتبر سورپرایز » بعد از گزارش کنگره امریکا

 

      كتابى كه چكيده آن را در دسترس خود مى‏يابيد، نوشته روبرت پارى  Robert Parryاست. نام كتاب:  Trick or Treason , The October Surpirse Mystery است.  كتاب در 1993 انتشار پيدا كرده‏است. بديهى است تحقيق كننده كار را رها نكرده و پس از انتشار كتاب، يافته‏هاى جديد خود را، در باره سازش پنهانى ملاتارياى ايران گيتى با گروه ريگان - بوش، انتشار داده‏است. ترجمه‏هاى اين كارها، به تدريج، در نشريه انقلاب اسلامى، انتشار پيدا خواهند كرد و بگاه پايان پذيرفتن كار، يكجا، در سايت بنى‏صدر و بسا سايتهاى ديگر، در اختيار هموطنان عزيزم قرار خواهند گرفت.

       بموقع است يادآور شوم كه از زمان مراجعه روزنامه نگارى امريكائى و طرح شدن سازش پنهانى دستگاه خمينى با گروه ريگان - بوش، تا امروز، مصاحبه‏ها و مقاله‏هاى بى شمار به كنار، اين هفتمين كتاب است كه نوشته‏است. از 6 كتاب ديگر، جز كتابى كه خود نوشته‏ام، چكيده‏هاى 5 كتاب را به فارسى برگردانده‏ام و منتشر شده‏اند.

     در طول 24 سال كه، در خارج از ايران، تحقيق براى پرده برداشتن از سازش  پنهانى ادامه دارد - سازشى كه اثرى چنان تعيين كننده بر سرنوشت ايران و منطقه داشته‏است -، در ايران، ايران گيتيها همچنان، به استبداد، بر دامنه خيانت و جنايت و فساد مى‏افزايند. در ايران تحت سانسورها و در انيران، در باره گروگانگيرى و بخصوص سازش پنهانى، غیر از ﺁنها که بر راست راه  استقلال و آزادى هستند، بقیه سكوت گزيده‏اند. بر مردم ايران است كه پرسيدن از رفتارهاى اهل سياست و هم مدعيان تحقيق را، در باره امورى كه به استقلال و آزادى و رشد مربوط مى‏شوند، حق خويش شناسند و هركس و هر گروه پاسخ شفاف به پرسشى از پرسشهاى آنها نداد، قدرتمدار بشناسند و تردش كنند.

        اما كتابها كه انتشار پيدا كرده‏اند و اينجانب خوانده و يا نوشته‏ام، به ترتيب تاريخ انتشار، عبارتند از:

 1 - طراحان يك ماجرا Interlock نوشته مارك هولبرت Marc Hulbert. اين كتاب در 1982 منتشر شده‏است. نويسنده مصاحبه‏اى طولانى با ابوالحسن بنى‏صدر بعمل آورده‏است.  چكيده كتاب در «گروگانگيرى» آمده‏است.

 2 - اكتبر سورپرايز October Surprise نوشته باربارا هونگر  Barbara Honeggerاست. كتاب در آوريل 1989 انتشار يافته‏است. چكيده كتاب در گروگانگيرى آمده‏است.

 3 -  My Turn To Speak  اثر ابوالحسن بنى‏صدر. اين كتاب نخست به زبان فرانسه، با عنوان «توطئه آيةالله‏ها» منتشر شده‏است. يك گزارشگر فرانسوى، طى روزها، تاريخ دوران مرجع انقلاب را كه بنى‏صدر شرح كرده‏است، بر نوار ضبط و از آن، قسمتى را، با موافقت بنى‏صدر، بصورت كتاب انتشار داده‏است. كتاب به ايتاليائى نيز انتشار يافته‏است.

 4 - سير تحول سياست امريكا در ايران، كتاب دوم، گروگانگيرى، تأليف ابوالحسن بنى‏صدر تاريخ انتشار بهمن 1370 است.

 5 - اكتبر سور پرايز  October Surprise نوشته گارى سيك  Gary Sick كتاب در 1991 انتشار پيدا كرده‏است. چكيده كتاب در «گروگانگيرى» نقل شده‏است.

 6 - گزارش كنگره امريكا در باره اكتبر سورپرايز كه در 1993 با اين عنوان منتشر شده‏است: Joint Report of the Task Force to Investigate

 Certain Allegations Concerning the Holding

  in 0891  of American Hostages by Iran

 ( "October Surprise Task Force  )    تصميم به تشكيل كميته تحقيق پس از انتشار كتاب  My Turn To Speak و حضور بنى‏صدر در كميسيون خارجى مجلس نمايندگان اتخاذ شد. رئيس كميسيون، هاميلتون بود و اين اتهام را كه انتخاب ريگان و معاون او بوش حاصل معامله‏اى محرمانه بر سر گروگانها، بوده‏است، براى نظام سياسى امريكا بسيار خطرناك و اثبات چنين اتهامى را مرگبار مى‏دانست. بر اين اساس، مأموريت كميته تحقيق اين بود كه اين خطر را رفع كند. توفيق كامل نيافت. زيرا برغم سانسور مدارك و گزارشها و قلب بعضى از شهادتها، تنها توانست مدعى شود كه نمى‏توان گفت «اكتبر سورپرايز» واقع نشده‏است. اما ما سندى بر وقوع آن بدست نياورديم!

 7 -  پارى در كتاب Trick or Treason , The October Surpirse Mystery ، كه اينك چكيده آن را در دسترس داريد، سانسورها و تقلبهاى كميته تحقيق را بر شمرده‏است. بعد از انتشار كتاب، او تحقيق در باره گزارش كنگره را پى گرفته و حاصل كار خود را انتشار داده‏است. ترجمه‏هاى كارهاى بعدى روبرت پارى را نيز، بمحض توفيق در انجامشان، در اختيار خوانندگان خواهم گذاشت.

8 -  یافته های جدید که یا اسنادی هستند که روبرت پاری یافته است و یا تحقیقها هستند که او و دیگران انجام داده اند . در ایران نیز ،  عاملان خیانت، خود ، حقیقتی را باز نوشته اند . ﺁن تحقیقها و این اعتراف را هم در مجلدی ، در اختیار ایرانیان قرار می دهم .

 

 ابوالحسن بنى‏صدر

 25 شهريور 1384

 

 چكيده كتاب   October Surpirse MysteryTrick or Treason , Theنوشته روبرت پارى:  

 

 

 آريل شارون نخست وزير امروز اسرائيل واسطه ديروز ملاتاريا در خريد اسلحه از امريكا و اسرائيل بود!؟:

 

  روبرت پارى از اينجا شروع مى‏كند كه فروش اسلحه امريكائى به ايران، از تابستان 1981 شروع شد. راستى اينست كه با كودتاى خرداد 60، اجراى توافق محرمانه بر سر گروگانها ميسر شد. پژوهشگر مى‏نويسد:

     بعد از آنكه رونالد ريگان عهده دار رياست جمهورى شد، وزير دفاع اسرائيل، آريل شارون Ariel Sharon  و وزير خارجه وقت امريكا، ژنرال آلکساندرهيگ Alexander M. Haig، در تابستان 1981، با یکدیگر، مذاكرات محرمانه‏اى انجام دادند. با فروش اسلحه به ايران موافقت بود. بن مناش مى‏افزايد : « پيش از آن، موافقت حاصل شده بود اما رسمى نبود. اسلحه موجود در انبار ناتو از آغاز سال 1981، با اجازه امريكا، به ايران فروخته مى‏شد. فروش اسلحه به ايران ادامه يافت. جز در 4 ماه آخر سال 1982. علت آن عصبانيت خمينى بود از شارون

       آن زمان، شارون، وزير دفاع رزم آور اسرائيل، با علنى كردن اين امر كه اسرائيل به ايران اسلحه مى‏فروشد، رهبر بنيادگراى ايران، آية الله روح الله خمينى را در تنگنا قرارداد. اما عصبانيت زود فروخوابيد و جريان اسلحه به ايران، از سر گرفته شد. آخر، هر دو طرف دلايل قوى براى روابط پنهانى خود داشتند.»

      پارى اين ادعا را موضوع تحقيق مى‏كند: روابط هيگ و شارون بسيار نزديك بود و مسلم است كه اسرائيل به ايران اسلحه مى‏فروخت.

  كيسى كه رئيس ستاد انتخاباتى ريگان - بوش در انتخابات رياست جمهورى بود، افتضاح ديگرى ببار آورد كه « مناظره گيت » نام گرفت. توضيح اينكه ريگان و بوش مى‏بايد مناظره‏اى تلويزيونى انجام مى‏دادند. كتابچه حاوى يادداشتهاى كارتر براى اين مناظره را كيسى از يكى از محارم كارتر، دريافت كرده بود.

       كيسى كه در جنگ دوم جهانى سر جاسوس بود، فعاليتهاى كارتر و حكومت او را براى تحصيل آزادى گروگانها، از نزديك، زير نظر داشت. ترس كيسى از آن بود كه در هفته‏هاى پيش از انتخابات رياست جمهورى، گروگانها آزاد شوند و ﺁزادی ﺁنهااميد كارتر را براى تجديد انتخاب قطعى بگرداند. اين بود كه او تيم مخصوصى از كاركنان حزب جمهورى و داوطلبان تشكيل داد تادر همه جاى جهان و تمام وقت، هر گونه پيشرفتى در حل مشكل گروگانها را زير نظر بگيرند و او را از آن آگاه كنند.

       اينسان بود كه هيأت تحقيقى كه مجلس امريكا براى تحقيق در باره « مناظره گيت » تشكيل داده‏بود، اشتغال خاطر كيسى به « غافلگيرى اكتبر » را كشف كرد. هيأت نتوانست راز دزديده شدن كتابچه ياداشتها را كشف كند. تحقيق كنندگان اكتبر سورپرايز را نیز پى نگرفتند. آنها فكر كردند  رگ حساس حزب جمهورى را پيدا كرده‏اند.

  در نوامبر 1986، من با علاقه مقاله بوب وودوارد BoB Woodward و والتر پينكوس Walter Pincus را در واشنگتن پست خواندم. مقاله مى‏گفت كه حكومت ريگان فروش اسلحه به ايران، از راه اسرائيل، را، از همان سال 1981، چند ماه بعد از تصدى رياست جمهورى، تصويب كرده‏است. اما آن زمان به اين صرافت نيفتادم كه با اين معاملات، پيش از آنكه ريگان عهده دار رياست جمهورى شود، موافقت شده‏است.

       در آوريل 1987، آلفونسو چاردى Alfonso Chrdy در ميامى هرالد، قطعه‏اى از پازل رابطه ريگان با ايران را يافت. اين گزارشگر سخت كوش كه با من در تحقيق پيرامون فعاليتهاى محرمانه سرهنگ اوليويه نورث در ماجراى ايران - كنترا رقابت داشت، كشف كرد كه 3 تن از فعالان ستاد انتخاباتى ريگان، در هتل لانفان پلازا L’Enfant Plaza، در واشنگتن، در سپتامبر 1980، با فرستاده ايرانى مرموز ديدار كرده‏اند.  بنا بر فرض، فرستاده ايرانى پيشنهاد كرده‏است كه گروگانها به ترتيبى آزاد شوند كه موجب پيروزى ريگان در انتخابات رياست جمهورى امريكا شود. مشاوران ريگان يعنى ريچارد آلن و لورانس سيبرمن و روبرت مك فارلين اصرار مى‏ورزند كه آنها پيشنهاد را نپذيرفته‏اند و نام فرستاده ایرانی را بياد نمى‏آورند.

        و در 3 اوت 1987، فلورا لويس Flora Lewis در نيويورك تايمز نوشت كه رئيس جمهورى پيشين ايران، ابوالحسن بنى‏صدر، در تبعيد گاه خود، پاريس، گفته است نمايندگان ريگان در اكتبر 1980، معامله‏اى بر سر گروگانها با فرستاده‏هاى ملاتاريا بعمل آورده‏اند. بخاطر اين معامله، ملاتاريا حل مشكل گروگانها را با حكومت كارتر معوق گذاشت. با وجود اين، در واشنگتن، نادر بودند روزنامه نگارانى كه قول رئيس جمهورى خلع يد شده را جدى بگيرند.

  پس از بن مناش، پارى به سراغ ريچارد برنك Brenek مى‏رود و صحت اظهارات او را ارزيابى مى‏كند. برنك يك امريكائى است كه مدعى شد در ماجراى اكتبر سورپرايز بوده‏است و بوش عضو هيأت مذاكره كننده با نمايندگان خمينى بوده و برنک او را در پاريس ديده‏است. علت تحقيق در باره اظهارات برنك نيز اينست كه حكومت امريكا او را دروغگو خواند و بر ضدش به دادگاه شكايت كرد و، در دادگاه، حکومت بازنده و برنک برنده شدند. پارى مى‏نويسد: به توليد كنندگان فرونت لاين  Frontline گفتم: « من نمى‏دانم در اين محاكمه چرا حكومت بازنده شد. اما اگر حكومت نتوانست ثابت كند برنك دروغ مى‏گويد، لاجرم واقعيتى وجود دارد و كارى انجام گرفته‏است.»

     حدس مى‏زنم دادستان دنور  Denverاز شهادت برنك در مورد ديگرى عصبانى بوده است. شايد فكر كرده است او بايد نكاتى در خور تأملى را در واشنگتن شنيده باشد. بهر رو، دادستان بى آنكه خواسته باشد، توجه مطبوعات را به ماجراى اكتبر سورپرايز جلب كرد.

        نظر نامساعد من نسبت به برنك تغيير كرد. علت نيز اين بود كه تاريخ گزارش  DIA ( ديفنس انتليجنت آژنسى ) 3 روز پيش از آنست كه ريگان اجازه فروش موشك تاو به ايران را محرمانه امضاء كرد. پس آگاهى برنك در خور توجه بود. در اوائل 1986، وقتى برنك با وكيل مدافع خود در باره فروش اسلحه توسط امريكا به ايران سخن مى‏گفت، اين معامله سرى‏ترين اسرار در واشنگتن بود. بنا بر اين، او بايد به اطلاعات بسيار حساسى دسترسى مى‏داشت.

       تدارك محاكمه يك سال بطول انجاميد. دايره سرى اف بى آى گزارشى را ارائه كرد كه بنا بر آن، جورج بوش در 19 اكتبر 1980، در چوى چيس كانترى كلوب Chevy Chase Country Club در مريلند بوده‏است. اما اف بى آى نتوانست ثبتى نامی گویای حضور بوش در اين باشگاه بيابد و يا كسى را پيدا كند كه بوش را در باشگاه ديده‏باشد. و نيز حكومت نتوانست مدركى ارائه كند كه نشان دهد كيسى و گرگ Gregg در آن تاريخ، در امريكا بوده‏اند.

        دو مأمور حفاظت از جان بوش در روزهاى 19 و 20 اكتبر 1980، ويليام هودسن Hudson  و بئونارد تانيس Tanis، هر دو تكذيب كردند كه بوش در آن روزها خاك امريكا را ترك گفته باشد. اما در بازپرسى، هردو پذيرفتند كه آن روزها، در مدتى كه بوش در خانه بوده‏است، او را نديده‏اند. و نيز نتوانستند بطور دقيق بگويند ساعات كارشان چه وقت آغاز و كى پايان پذيرفته‏است.

        شگفتى آور اينكه اوروك O’Rouke از ثبت گزارشهاى محرمانه در باره گذران بوش در روز مورد سئوال، خود دارى كرد. رونوشتهاى سانسور شده آن مدارك در اختيار دو طرف دعوا گذاشته شد. اما اوروك نه اوراق را سند تلقى كرد و نه از مأموران مخفى خواست به يادداشتهائى كه مى‏توانند به حافظه آنها كمك كنند، مراجعه كنند و بگويند در آن روز بوش چه مى‏كرد. ممكن است اوروك بيم داشته است مدارك بسختى سانسور شده دايره محرمانه اف بى آى در ميان اعضاى هيأت منصفه اين ظن را بر انگيزد كه چرا اينهمه قسمت از مدارك سياه و سانسور شده‏اند.

       بدنبال دو مأمور سرى، دو منشى در دادگاه شهادت دادند كه در 1980، در ستاد انتخاباتى ريگان - بوش، در آرلينگتن واقع در ويرجنيا، براى كيسى كار مى‏كردند. وقتى اوروك از باربارا هيوارد Hayward و مارى كاستلو Castello، دو منشى كيسى پرسيد: آيا كیسى در آخرين ماه مبارزات انتخاباتى امريكا را ترك گفت يا خير؟ هردو پاسخ دادند: نه. اما بازجوئى معلوم كرد كه اين دو منشى همواره با كيسى همراه نبوده‏اند. او هر از چندى به سفر مى‏رفته است و سفرهاى خود را از آنها، پنهان نگاه مى‏داشته است. بارديگر، اوروك از وارد كردن مدارك مربوط به سفر كيسى ، در پرونده، خوددارى كرد.

         شاهد بعدى ريچارد گرگ بود. او از صاحب منصبان سيا بود كه مشاور امنيتى بوش شده بود. بهنگام معامله بر سر گروگانها، او در شوراى امنيت ملى كار مى‏كرد. او در دادگاه شهادت داد كه تعطيلات 18 و 19 اكتبر 1980 در هيچ كجاى پاريس نبوده‏است. او دست زن و دختر خود را گرفته و به برتانى بيچ در دلاور Delaware به اقامتگاه تابستانى دوست خود برده‏است. بياد مى‏آورد كه هر سه در يكى از روزها شنا كرده‏اند. براى شنا، آب به اندازه كافى گرم بود. ما مقدارى تنيس بازى كرديم. پياده روى كرديم. دو شنبه 20 اكتبر نيز همسر و دختر خود را به واشنگتن بازگرداندم و بكار خود درشوراى امنيت ملى بازگشتم.

         او سفر به پاريس و گفتگو با ايرانيها را تكذيب كرد. او  نه كارت بانكى و نه رسيدهاى رستوانها و نه هيچ مدركى از گذران ايام تعطيلات آخر هفته خود و خانواده‏اش در محلى كه مى‏گفت، نداشت. تا وسط بعد از ظهر روز دوشنبه نيز مدركى ارائه نكرد كه گوياى حضورش در محلى باشد.

        گرگ براى اثبات درستى شهادتش، عكسهائى را از خود و همسر و دخترش در بيچ، نشان داد. اما در عكسها نه محل مشخص بود و نه تاريخى ثبت شده بود. گرك لباس شنا بر تن داشت و دو زن لباس سبك تابستانى بر تن داشتند. عكسها نشان مى‏دادند كه روز آفتابى بوده است. حال آنكه گرگ در شهادت خود گفته بود آن روزها سرد بوده‏اند. گرك بياد نمى‏آورد عكسها را شنبه گرفته‏اند يا يك شنبه. اما بياد مى‏آورد كه اول بعد از ظهر كه آب هنوز گرم بوده، شنا كرده‏است. مهر پشت عكس نشان مى‏دهد كه عكسها در « اكتبر 1980» ظاهر شده‏اند.

       اوروك از همسر و دختر او در باره درستى شهادت گرك نپرسيد و اين اشتباه وخيمى بود. اين امر كه  همسر و دختر گرگ نمى‏توانند و يا نمى‏خواهند شهادت گرگ را تأييد كنند، در هيأت منصفه، ظن برانگيخت.

        عكسهائى هم كه گرك را در لباس شنا نشان مى‏دادند، به شهادت گرگ زيان رساندند. زيرا وكيل مدافع برنك به ايستگاه بوب لينوت  Bob Lynott، به ايستگاه تلويزيونى قديمى در پورت لند كه به «ﺁقاى هواسنج » معروف است، مراجعه كرد. هواشناسى تصديق كرد كه در آن تعطيلات آخر هفته ماه اكتبر 1980، در بتانى بيچ، هوا منقلب بوده‏و با هوائى كه عكسها نشان مى‏دادند نمى‏خواند.

       لينوت گفت: من صد در صد مطمئن هستم كه عكسها در 18 اكتبر 1980 گرفته نشده‏اند. 90 درصد مطمئن هستم كه در 19 اكتبر گرفته نشده‏اند. لينوت عبور جبهه هواى سرد را در اوائل صبح يك شنبه 19 اكتبر از دلاور تشريح كرد كه باران آرامى، سرما را ببار آورد. در بيچ، سوز سخت شمالى مى‏وزيد.

       در بتانى بيچ، اواخر بعد از ظهر، كمى از شدت سرما كاسته شد. هوا آفتابى شد و ممكن است آن زمان عكس گرفته شده باشد. اما لينوت مى‏پرسيد: در عكسها، گرگ خندان و راحت است آيا او با وجود سوز سخت شمالى در 19 اكتبر، مى‏توانست اين قيافه خندان و راحت را داشته باشد!

       برنك مدعى بود كه ديدار فرستادگان ريگان - بوش با فرستادگان خمينى در پاريس، در هتل والدورف - فلوريدا واقع در محله زيباى مادلن انجام گرفته است. « اشخاصى كه من در آن هتل ديديم، از جمله سيروس هاشمى، مردى بنام دونالد گرگ و ويليام كيسى بودند. شحصى بنام جلال الدين فارسى و مرد ديگرى بنام برنارد ويلو Veillot  آنجا بودند. جون دو لارك Delaroque آنجا بود. اشخاص ديگرى هم بودند كه من نمى‏شناختم و بمن معرفى نشدند. دوست من، روبرت بنس Benes ، سرهنگ سازمان اطلاعات فرانسه نيز آنجا بود. خانم روبر  Robertافسر اطلاعاتى حكومت فرانسه نيز آنجا بود.»

       در اينجا، پارى شرح مى‏دهد كه دادستان كوشيد چنان كند كه برنك و شهادت او اسباب ريشخندش شود و نتوانست. هيأت منصفه تحت تأثير شهادت شهود محترم اوروك قرار نگرفتند. سابقه عضويت گرگ در سيا به اعتبار شهادت او سخت ضربه زد و ظاهراً اورك ندانست تا به كجا.

      شكهاى ديگرى در باب عكسهاى گرگ بروز كردند: « دليل مسلمى به ما ارائه شد. كريستف توضيح داد كه مغازه‏اى كه عكس را ظاهر مى‏كند، تاريخ گرفتن آن را پشت آن قيد نمى‏كند بلكه تاريخ ظاهر كردن آن را قيد مى‏كند. بنا بر اين، هيچ نه معلوم كه آن عكسها چه وقت گرفته شده‏اند.»

  برنك مى‏گويد نقش او در مذاكرات پاريس، انتقال 40 ميليون دلار پولى بوده‏است كه در ازاء به تأخير انداختن آزادى گروگانها مى‏بايد به طرف ايرانى پرداخت مى‏شد. او بايد پول را از حسابهاى بانكى چندى منتقل كند: نخست از مكزيكو به بانكهاى ديگرى در اروپا. دستور انتقال پولها را كيسى مى‏داد.

 

 

 طرح طبس، ايران كارى نمى‏كند كه كارتر انتخاب شود، ميانجيگرى عرفات و...:

 

 

  روبرت پارى ديدار خود را با ميل كوپلند Miles Copeland افسر سيا نقل مى‏كند. او به بوش نزديك و با حاكمان بر دنياى عرب رابطه داشت. طرحى براى آزاد كردن گروگانها نيز تهيه كرده بود. كوپلند به او گفته است:

        « آنچه امريكا در ايران مى‏كرد بر پايه تن دادن به واقعيت بود. به استثناء پذيرفتن سقوط شاه. بر اساس تجربه 1953، ما بر اين باور بوديم كه جمعيت اين حركت مهيب را نمى‏تواند ادامه بدهد. خسته مى‏شود و رها مى‏كند. اما مردم از حركت باز نايستادند.

        در 1953، ما با جمعيت 20 هزار نفرى روبرو بودیم كه فرياد مى‏زد « مرگ بر شاه، زنده باد مصدق ». كارى كه ما كرديم، براه انداختن جمعيتى 20 هزار نفرى بود كه فرياد مى‏زد « مرگ بر مصدق، زنده باد شاه ». اما حاميان خمينى در 1979، يك ميليون بودند. ما نمى‏توانستيم يك ميليون نفر در مخالفت با او گرد آوريم.»

  كوپلند پس از بر رسى كمى و بيشهاى سياست امريكا در قبال رژيم شاه و انقلاب، رشته سخن را به طرح طبس مى‏رساند:

        « جزئيات طرح را بايد به تاريخ سپرد. فكرى كه بر اساس آن طرح تهيه شد، اين بود كه ايرانيانى چند اونيفورمهاى ارتش و شهربانى را در بر كنند و به سفارت بروند. و خطاب به دانشجويان بگويند: آفرين! كارى كه شما كرده‏ايد، عالى است. اما حالا ديگر وقت است كه ما شما را از زير اين بار رها كنيم. زيرا ما مى‏دانيم كه قرار است قواى خارجى وارد عمل شوند. آنها شما را خواهند كشت. بنا بر اين موقع آنست كه ما گروگانها از دسترس آنها دور كنيم.

        ايرانيانى كه به لباس ارتش و شهربانى در مى‏آمدند، مى‏بايد گروگانها را از سفارت خارج مى‏كردند و به بيرون از شهر مى‏بردند. در آنجا، گروگانها مى‏بايد سوار هلى كوپترهاى امريكائى مى‏شدند و ايران را ترك مى‏گفتند.

        نقشه كار این بود. من آن را ساده بيان كردم. اما قابل اجرا بود. اين نقشه توجه دستگاه كارتر را به خود جلب نكرد. زيرا طراحان طرح طبس، در اين دستگاه، تكيه اصلى را بر قدرت نظامى امريكا و كمترين كار را بر عهده دستياران ايرانى در تهران مى‏گذاشتند. طرح طبسی که حكومت كارتر تهیه و اجرا کرد، به شكست فاجعه‏آميزى انجاميد.

  پس از اظهار نظر در باره طرحهاى اين و آن براى نجات گروگانها، کوپلند به رابطه مقامات اطلاعاتى با يك مقام ايرانى - كه حاضر نبوده‏اند او را از  هویتش آگاه كنند - مى‏رسد:

      « به يقين، مقامات اطلاعاتى با يكى از مقامات ايران، تفاهم داشتند. دوستانم در سيا، از طريق طرفهاى خود در ايران، مطلع شدند كه ملايان به كارتر، براى تجديد انتخاب، كمك نخواهند كرد.

       آن زمان ما با شيطان (دولت ايران) روابط غير رسمى داشتيم. بنا بر اين پشت پرده عمل مى‏كرديم. ما این پیام را دريافت كرديم : « نگران نباشيد! كارتر نمى‏تواند گروگانها را به خانه آورد و اعتبارى كسب كند. بزودى ريگان بر سر كار مى‏آيد و ايرانيان خوشحال مى‏شوند دستهاشان را از گروگان‏گيرى مى‏شويند و رابطه امريكا با ايران ديگر مى‏شود.»

        كوپلند حاضر نشد بگويد سرنخ « رابطه غير رسمى با شيطان » در دست چه كسى بود. اصرار مى‏ورزيد كه معامله رسمى با ايرانيان نشد. تنها تقارن منافع دو طرف بود. نه ايرانيان و نه جمهوريخواه‏ها نمى‏خواستند با رها كردن گروگانها در آخرين لحظه، كارتر سرمايه سياسى بدست آورد. بدينسان نفع مشتركى وجود داشت در آزاد كردن گروگانها بعد از ترك گفتن مقام رياست جمهورى از سوى كارتر. ايرانيان كارتر را تنبيه مى‏كردند و اين كار را با كمك به روى كار آمدن حكومت جديد مى‏كردند.

          اما اين « تفاهم » غير رسمى چگونه حاصل شد؟ ايرانيان از ندادن گروگانها به كارتر، چه انتظارى داشتند؟ چه كسى با آنها گفتگو كرد؟ واسطه‏ها چه كسانى بودند؟ كوپلند حاضر نبود به اين پرسشها پاسخ گويد. تنها به من اطمينان مى‏داد كه « در درون جامعه اطلاعاتى كسانى بودند كه در يافتند در خير ايالات متحده امريكا، كارى كه بايد كرد كدام است و آن را كردند.» او اين حرفه ايها را « سيا در سيا » توصيف مى‏كرد.

        بدينسان، كوپلند زمينه سياسى رويدادهائى را روشن مى‏كرد كه ما در کار تحقيق از چند و چون آن بوديم. با وجود اين، از گفتگو در باره اكتبر سورپرايز مى‏گريخت. او از خواست ايرانيان در ضربه زدن به كارتر سخن مى‏گفت اما حاضر نبود راز قديميهاى سيا را بروز دهد و بگويد چسان در كار مذاكرات كارتر براى آزاد كردن گروگانها، اخلال مى‏كردند.

        روس Ross و من اميدوار بوديم در ديدار بعدى خود از انگلستان، با كوپلند مصاحبه دومى را بعمل آوريم. شايد حاضر مى‏شد بگويد در 1980، چه كسانى از « سياى سيا » در باره گروگانها، طرف گفتگو بودند. پيام مى‏دادند و پيام مى‏گرفتند؟ چرا رفقاى او مطمئن بودند كه گروگانها بعد از شكست كارتر آزاد مى‏شدند؟ قصد او از « روابط غير رسمى با شيطان » چه بود؟ اما ما اين اقبال را نيافتيم. كوپلند در 14 ژانويه 1991 مرد.

  روبرت پارى و همكارش در اين تحقيق، به سراغ نيكلا اينيتيو Nicholas Ignatiew مى‏روند. اين شخص كارش فروش اسلحه بوده‏است و ريچارد برنك را مى‏شناخته است. او معلومات خود را در باره اكتبر سورپرايز، اين سان در اختيار مى‏گذارد: اول بار در اواخر 1988، وقتى ريچارد برنك باتفاق مارتين كيليان Martin Kilian، خبرنگار اشپيگل در واشنكتن به پاريس آمدند، او از اكتبر سورپرايز آگاه شده‏است. كيليان مى‏خواست بداند برنك واقعا از معامله پنهانى جمهوريخواه‏ها و ايرانيها بر سر گروگانها چه مى‏داند. برنك شامى ترتيب داد با دو تن از شركاى فرانسويش، روبرت بنس Robert Benes  و مادام روبرت. و اينياتيو به آنها پيوست. بر سر ميز شام ، بحث بود. بايد بگويم بحث سختى بود. زيرا يك طرف سعى مر كرد از حضور روبرت بنس و مادام روبرت در ديدارهاى جمهوريخواه‏ها و ايرانيها در 1980 بپرسد و طرف ديگر البته انكار مى‏كرد. و من كه هيچ از ماجرا نمى‏دانستم.

       من ( پارى ) پرسيدم: برنك مدعى است كه ملاقاتى در هتل ويلدورف - فلوريدا انجام گرفته است. او و روبرت بنس و مادام روبرت با كيسى و گرك و دیگرانى چند در آن حاضر بوده‏اند. وقتى او از آنها در اين باره پرسيد چه واكنشى نشان دادند؟ اينياتيو پاسخ داد: آنها تكذيب كردند.

       من ( پارى ) از او پرسيدم: بعد از اين ديدار، شما در صد شديد، با استفاده از روابطى كه با حكومت فرانسه داشتيد، اطلاعاتى پيرامون اكتبر سورپرايز بدست آوريد؟ چه بدست آورديد؟ اينياتيو گفت: در آغاز، برآن نشدم اطلاع دقيقى بدست بياورم. تنها مى‏خواستم بدانم چنين معامله‏اى انجام گرفته است يا نه. زيرا همانطور كه گفتم تا سال 1988 در اين باره هيچ نشنيده بودم. اگر هم شنيده بودم، شنيده بود نه بيشتر.

      در آن ملاقات، چون كم و بيش وارد ماجرا شده بودم، مى‏خواستم بدانم در باره چه چيزى گفتگو مى‏كنيم. و بعد از گفتگو با تعدادى از دوستان خود، متقاعد شدم كه ملاقات مهمى انجام شده‏است. اين ملاقات در فاصله 19 و 22 اكتبر 1980 در پاريس، نخست در هتل رافائل و دو ملاقات بعدى در هتل فلوريدا انجام گرفته‏اند.

       اينياتيو گفت: اعضاى طرف اعتماد دستگاه اطلاعاتى فرانسه كه من با آنها تماس دارم، در باره حضور بوش در اين ملاقاتها، اختلاف دارند. برخى گفتند بوش حاضر بوده‏است و بعضى حضور او را تكذيب كردند. اما من مى‏گويم او، در ملاقاتها، حضور داشته‏است. نخست به اين دليل حضورش منطقى است و آنگاه به دليل ﺁنكه وطن دوست است، نامزد رياست جمهورى بود و مى‏كوشيد گروگانها بلافاصله آزاد شوند.

       من ( پارى ) پرسيدم: آيا به نظر شما زشت نمى‏آيد كه آزادى گروگانها چند ماه دير، در روز اداى سوگند ريگان آزاد شدند؟

       او پاسخ داد: من قوياً بر اين باورم كه امريكائيها مى‏خواستند آزادى بلافاصله گروگانها را بدست آورند. اما خوب، آنها آزادى با فاصله آنها را بدست آوردند.

      اينياتيو اطمينان چندانى نداشت كه برنك در ملاقاتها حضور مى‏داشته است.

  پارى و رس به سراغ بسام ابوشريف، مشاور عرفات مى‏روند. پيش از آن، ابوشريف با مجله امريكائى پلى بوى مصاحبه كرده و گفته بود يكى از نزديك‏ترين دوستان ريگان بنزد عرفات آمد و از او خواست نفوذ خود را بكار برد تا ايران آزادى گروگانها را تا بعد از انتخابات رياست جمهورى امريكا، به تأخير اندازد. ابوشريف به پارى و رس مى‏گويد:

       « آنچه من مى‏توانم بياد بياورم اينست كه در آغاز بحران ايران، تماسها ميان حكومت كارتر و سازمان آزادى بخش فلسطين، در واقع، مهم‏ترين مجراى ارتباط امريكا و ايران در حل مشكل گروگانها و آزادى سازى آنها بود. تا وقتى اين مجرا تنها مجرا بود، سازمان موفق به آزاد كردن گروهى از گروگانها شد. رئيس عرفات با عالى‏ترين مقام ايران تماس مى‏گرفت. اما از زمانى كه حكومت امريكا شروع كرد به ارتباط گرفتن با ديگر ايرانيان از مجارى ديگر، مشكل بغرنج شد. ما همواره مى‏گفتيم وقتى آشپز چند تا شد، غذا خراب مى‏شود. بدين خاطر بود كه ما خود را عقب كشيديم.»

       و نيز، بسام ابوشريف مدعى بود ريگانيان ، نيز ، به سازمان آزاديبخش مراجعه كردهاند:

       « من نمى‏توانم وارد جزئيات شوم. اما مى‏توانم بشما بگويم آرى شخصى از سوى گروه ريگان با ما تماس گرفت. اين تماس در دوره مبارزات انتخاباتى بود. كارتر و ريگان بر سر رياست جمهورى با يكديگر رقابت مى‏كردند. کسی از سوی گروهى كه براى انتخاب ريگان به رياست جمهورى فعاليت مى‏كرد، در باب گروگانها، با ما تماس گرفت. آن زمان سرانجامى كه وضعيت گروگانها پيدا مى‏كرد، بسيار بسيار حساس و ظريف بود. از قرار، براى ريگان مهم بود كه هيچيك از گروگانها در روزهاى پيش از پايان رياست جمهورى كارتر آزاد نشوند. اما سازمان از وارد شدن در اين بازى، قاطعانه سرباز زد. »

      من ( پارى ) پرسيدم: آيا مطمئن هستيد كه آن شخص از گروه ريگان بود؟ بسام پاسخ مى‏دهد: « آرى. مطمئن هستم. اما در اين باره صحبت نخواهم كرد. من مجاز نيستم تا نامها را بگويم و يا به شما بدهم. زيرا ما نمى‏خواهيم خود را وارد انتريكهاى داخلى امريكا كنيم.»

        من پرسيدم: چگونه توانستيد بفهميد او از گروهى است كه بسود انتخاب ريگان فعاليت مى‏كند؟ بسام پاسخ داد: « ما روش خود را براى شناسائى اشخاص داريم. در باره او تحقيق كرديم. با همان روش كه در باره شما تحقيق كرديم! »

        من پرسيدم: كجا او را ملاقات كرديد؟ بسام پاسخ داد: « من او را در بيروت ملاقات كردم. به يك دليل ساده، من وارد جزئيات امر نمى‏شوم: اجازه ندارم. من در اين باره با رئيس خود عرفات صحبت كردم و او اجازه نداد وارد جزئيات شوم. من مى‏دانم كه جزئيات احتمالاً افتضاح بزرگى براى برخى اشخاص در امريكا ببار مى‏آورند. اما نمى‏توانم وارد جزئيات شوم زيرا مجاز نيستم.»

         من ( پارى ) يادآور شدم او به پلى بوى گفته بود اگر آنها انكار كنند مدرك داريد كه مى‏تواند ثابت كند چنين كسى نزد شما آمده‏است. آنها تكذيب كردند. با وجود اين، بسام پاسخ داد: « من هيچ اجازه‏اى از رئيس خود ندارم در اين باره توضيح بدهم. اما ما مدرك داريم. ما در باره آنچه به شما مى‏گوئيم، مدرك داريم.»

       بعد، من ( پارى ) عكسى از يكى از دستياران ريگان در مبارزات انتخاباتى را به او نشان دادم. ما فكر مى‏كرديم كسى باشد كه به سازمان آزاديبخش فلسطين مراجعه كرده‏است. او آدمى بود با موهاى جو گندمى از تاجران كاليفرنيا كه هم به ريگان و هم ادوين ميز ( وزير دادگسترى در حكومت ريگان شد) نزديك بود. بسام، وقتى عكس را ديد، لبخند زد. چهره او نشان مى‏داد كه عكس يك شناس را مى‏بيند. اما پاسخ او رمزآميز بود: «اين تنها عكسى است كه داريد؟ » پاسخ دادم :اين تنها عكسى است كه با خود دارم. بعد، سكوت شد. من سكوت را با اين پرسش شكستم: آيا اين همان شخص است كه با شما ديدار كرد؟ بسام پاسخ داد: «No comment, no comment . من در يك موقعيت رسمى هستم. از رئيس خود اجازه ندارم در اين باره صحبت كنم. همانطور كه گفتم، ما مدرك قطعى داريم.»

        بعد من ( پارى ) نام صاحب عكس را گفتم و پرسيدم: آيا اين اسم براى شما آشنا است؟ بسام پاسخ داد:«No comment. خواهش مى‏كنم اصرار نكنيد. من اجازه ندارم. اگر عرفات به من اجازه بدهد، من مى‏توانم كشو ميز را باز كنم و مدرك را به شما بدهم. رئيس من از بكار بردن اينگونه وسائل امتناع مى‏ورزد. زيرا او براى خود و ديگران احترام قائل است. اگر حكومت امريكا مى‏خواهد از حق فلسطينيان حمايت كند، بخاطر اصول بايد چنين كند بخاطر حقوق اساسى مردم فلسطين بايد چنين كند نا بخاطر بدنام كردن.»

       من ( پارى ) گفتم: من فكر مى‏كنم بدنام كردن موضوعى نباشد كه ما در باره‏اش گفتگو مى‏كنيم. يك مسئله تاريخى است. 10 سال از تاريخ وقوع آن گذشته است. من فكر مى‏كنم شما با من موافقيد كه مهم است تاريخ  و آنچه در آن ضبط شده است را روشن كردن.

      بسام با لحنى مردد گفت: « شما خوب مى‏دانيد برخى از كسانى كه از نزديك براى ريگان كار مى‏كردند، اينك از نزديك براى بوش كار مى‏كنند. »

 

 توضیح : عقل قدرت مدار با تخريب شروع مى‏كند و با تخريب خود. بسام ابوشريف مى‏گويد عرفات براى خود و ديگران احترام قائل است. و از راه بدنام كردن. اما اگر راست مى‏گفت، چرا با پلى بوى مصاحبه كرد و از ماجرا پرده برداشت؟ اگر راست مى‏گفت، چه فرق مى‏كرد بوش بر سر كار باشد و مراجعه كننده در دو دستگاه ريگان و بوش باشد يا نباشد؟ راست نمى‏گويد. حق اينست كه وقتى افتضاح اكتبر سورپرايز بر ملاء شد، عرفات نيز خود را صاحب برگه تهديد كننده يافت و با مصاحبه با پلى بوى خواست از آن، وسيله تهديدى بسازد.

      اما در اين باره  كه ، زمانى سازمان آزاديبخش فلسطين تنها مجراى ارتباط ايران و امريكا بر سر گروگانها بود، هم،  راست نمى‏گويد. زيرا عرفات به ايران آمد، به او حمله شد كه واسطه امريكائيها و به ايران آمده‏است براى گفتگو در باره گروگانها. او ترسيد و تكذيب كرد. اما نزد بنى‏صدر رفت و گفت: امريكائيها به ما مراجعه كرده‏اند و اگر من دست خالى از ايران بروم، بابت آن، فلسطين بهاى سنگينى مى‏پردازد. بنى‏صدر از خمينى خواست گروگانهاى زن و سياه پوست  را بخاطر اثرى كه بر افكار عمومى در امريكا و جهان مى‏گذارد، آزاد كند. او پذيرفت و 13 گروگان آزاد شدند.

        پس از آنكه پلى بوى مصاحبه را منتشر كرد و كتاب بنى‏صدر در امريكا منتشر شد، بنى‏صدر توسط بسام ابوشريف به عرفات پيام داد: مدركى كه شما داريد متعلق به ملتى است كه قربانى كودتا و جنگ 8 ساله شده‏است. متعلق به ملتهاى منطقه، از جمله ملت فلسطين است. مگر شما هشدار نداديد كه گروگان‏گيرى و جنگ، اجراى طرح آكاردئون را بدنبال دارد؟ مگر اين طرح اجرا نشد و شما را از لبنان بيرون نراندند؟ پس اين بار، بازى سياسى را كنار بگذاريد و حق را در سود ملت ايران و ملتهاى منطقه و بلكه تمامى حوزه اسلامى، اظهار كنيد. اين تنها فرصت است و فردا ديگر دير است.

       اما بوش بر سر كار بود و عرفات جرأت طرف كردن خود را با او نمى‏ديد. در اين مصاحبه نيز، بسام باستناد دستور عرفات از ابراز حقيقت سر باز مى‏زند و براى آن توجيه اخلاقى نيز مى‏سازد!

       بسیار دیر، وقتی که دیگر ، اثری نداشت، بسام ابوشریف، نام کسی را که از سوی گروه ریگان بوش ، نزد عرفات رفته بود را باز گفت : جون شاهین  دوست کیسی و شریک سیروس هاشمی !  نگاه کنید به کتاب  یافته های جدید در باره اکتبر سورپرایز

       

       بهر رو، به پرسش و پاسخ پارى با بسام ابوشريف باز گرديم:

       من پرسیدم: آيا دليلى داريد كه بوش از همه ماجرا اطلاع دارد؟ بسام پاسخ داد: « ما نمى‏دانيم. به زحمت انداختن اعضاى دستگاه ريگان ممكن است بمعناى ايجاد زحمت براى كسانى باشد كه آن زمان دست در اين كار داشته‏اند و اينك در دستگاه بوش كار مى‏كنند. همانطور كه به شما گفتم، من حاضر نيستم در باره آن صحبت كنم. ريگان كوشيد گروگانها را در جلوگيرى از انتخاب كارتر بكار برد. ما كارى به آن كار نداريم. اما مى‏گوئيم كه ما نپذيرفتيم در جهت به تأخير انداختن آزادى گروگانها، عمل كنيم.»

      من ( پارى)  فن ديگرى بكار گرفتم. پرسيدم: سازمان آزاديبخش اگر عمل مى‏كرد، چه چيز بدست مى‏آورد؟ فرستاده ريگان چه وعده‏اى داد؟ بسام پاسخ داد: « وعده او اين بود: درب كاخ سفيد بروى سازمان گشوده مى‏شود. اما ما نپذيرفتيم . زيرا ما مردمى اهل اصول هستيم. ما بدلايل انسانى و البته سياسى براى آزاد كردن گروگانها اقدام كرديم. اما ما نمى‏توانستيم اين پيشنهاد را بپذيريم. من فكر مى‏كنم هريك از شما مى‏دانيد چنان پيشنهادى چه ارزشى براى سازمان آزاديبخش مى‏داشت. با وجود اين، ما آن را نپذيرفتيم.

       من حدس مى‏زنم چون اين پيشنهاد به ديگران نیز شده باشد و باورم اينست كه برخى از آنها پذيرفته‏اند و اسباب آزاد نشدن گروگانها را فراهم كرده‏اند...

      من مطمئنم كسانى در حكومت ايران هستند که مى‏دانند من از چه چيز سخن مى‏گويم. من مطمئن هستم كسى از گروه ريگان با برخى از ايرانيان تماس گرفته است و يا  در تماس است .»

 توضیح: آن زمان، از مجريان طرح آكاردئون، یکی شارون نخست وزير كنونى اسرائيل بود. او به امريكا سفر كرد. سفراو، حتى به روايت مطبوعات اسرائيل، شكست خورد.

 

 

 توسل به ضد اطلاعات بقصد دروغ جلوه دادن «اكتبر سورپرايز » مصدق واقعيت داشتن آن شد:

 

 

  روبرت پارى، فصل ششم كتاب را به توسل بوش و گروهى كه براى رسيدن او به رياست جمهورى فعاليت مى‏كرد به انتشار ضد اطلاعات اختصاص مى‏دهد:

* اسوالد لووينتر Oswald LeWinter مأمور اينكار مى‏شود. او در مصاحبه با روبرت پارى مى‏گويد: بعضى از اشخاص به من گفتند بايد ضد اطلاعات بسازم و در كسانى كه پيرامون «اكتبر سورپرايز » تحقيق مى‏كنند ، القاء كنم. به ترتيبى كه انتشارش توسط آنها موجب بى اعتبارى اصل ماجرا شود. از کسانی که من باید در ﺁنها ضد اطلاعات القاء می کردم، يكى باربارا هونگر بود كه مشاور سياسى جمهوريخواه‏ها بود. كتابى در باره « اكتبر سورپرايز » نوشته بود و خواهان آن بود كه كنگره در باره اكتبر سورپرايز تحقيق كند. مأموريت من اين بود ضد اطلاعى را در اختيار او بگذارم كه حقيقت بنمايد. اما وقتى او آن را انتشار داد، آسان بتوان دروغ بودن آن را ثابت كرد.

        لووينتر حاضر نشد بگويد چه كسانى او را به اينكار بر انگيختند. تنها مى‏گفت آنها با سيا سر و كار داشتند. چهار تن بودند و از من كارى را مى‏خواستند كه نتيجه‏اش اين بشود كه وسائل ارتباط جمعى توجه خود را از « اكتبر سورپرايز » برگيرند. پارى مى‏پرسد: چقدر به تو پرداختند؟ لووينتر پاسخ مى‏دهد: براى پول نبود كه من اين كار را انجام دادم. به من 100 هزار دلار پرداختند. من از راه شخص ديگرى با بارباراهونگر تماس گرفتم. ضد اطلاعاتى را در اختيار او گذاشتم كه عناصر راست نيز در آن بود اما مى‏شد ثابت كرد « اطلاعات » دروغ هستند. و اثبات دروغ بودن « اطلاعات » به بى اعتبار كردن اصل ماجرا مى‏انجاميد.

         كار لووينتر و ريچارد برنك بى حاصل نشد. در سال 1988، روزنامه نگارانى كه در پى تحقيق پيرامون اكتبر سورپرايز شدند، احساس حرمان كردند و ماجرا را رها كردند. بسيارى از آنها كه در باره اطلاعات نادرست لووينتر تحقيق كردند، به اين نتيجه رسيدند كل ماجرا دروغ است.

* من ( پارى ) نيز يكى از آنها بودم كه بهمين نتيجه رسيدم. يكى از آنها بودم كه در اواخر 1988، شب هنگام، آقاى رازين  Razine به من تلفن كرد. آن زمان، من روزنامه نگار نيوزويك بودم. او گفت از « اكتبر سورپرايز »، زمان گفتگوها، محلها و اسامى شركت كنندگان در آن، اطلاع دارد. جزئياتى را در اختيار مى‏گذارد كه مى‏توان صحت آنها را با امرهاى واقع شناخته شده و مدارك رسمى آزمود.

       در تلفن، رازين به من گفت افسر بازنشسته سيا است. از «اكتبر سورپرايز» اطلاع دارد زيرا گزارش سازمان اطلاعاتى فرانسه را در مركز سيا خوانده‏ام. او اسامى مبهمى از فرستادگان ايرانى و چهار نام امريكائى، جرج بوش و ويليام كيسى و دونالد گرك، افسر سيا و ريچارد آلن را اظهار كرد. او گفت يك امريكائى ديگر نيز حضور داشته است كه شاهد عينى است: ريچارد برنك.

       در 17 سپتامبر 1988، رازين ادعاى خود را در گفتگوى راديوئى KFI، در لوس آنجلس، باز گفت. از جمله او گفت: ريچارد آلن، يك شنبه 19 اكتبر 1980، ديدارى كرده‏است. اما وقتى بررسى شد، معلوم گشت در آن روز، يك بعد از ظهر ، جرج آلن مصاحبه‏اى داشته و نمى‏توانسته است  7 صبح بوقت واشنگتن، در پاريس باشد. بدينسان، ساخته رازين دروغ از آب درآمد. مقامات سيا نيز وجود گزارش سازمان اطلاعات فرانسه را تكذيب كردند. و وقتى مارتين كليان روزنامه نگار سانفرانسيسكو بر آن شد هويت آقاى رازين را معلوم كند، آشكارش شد كه او همان اسوالد لووينتر است!

* كليان باتفاق همكارش، روزنامه نگار اشپيگل، در باره « اكتبر سورپرايز » تحقيق مى‏كردند. آنها در اروپا 5 منبع مستقل سراغ كردند - از جمله يك مقام عالى رتبه سازمان اطلاعات فرانسه و يك تاجر اسلحه مستقر در سوئيس - كه به آنها گفتند : « اكتبر سورپرايز » يعنى گفتگو وتوافق ميان جمهوريخواهان و ايرانيان، براستى، روى داده‏است. اين 5 منبع و گزارشهاى مؤيد وقوع گفتگوها سبب شدند كه اين دو مأيوس نشوند و تحقيق را رها نكنند.

* با وجود مأموريتى كه لووينترانجام داده بود، او خود مى‏گفت: بخشهائى از داستانى كه ساخته است، واقعيت دارند. او حتى مدعى شد برخى از اطلاعاتى كه اظهار كرده‏است، دست اول هستند. او مى‏گفت: در اواسط اكتبر 1980، در پاريس بودم و در تدارك گفتگوهائى كار مى‏كردم كه ميان امريكائيها و ايرانيها و فرانسويها انجام شدند:

        « من در جمع جامعه اطلاعاتى و بعنوان منتسب به سيا كار مى‏كردم. من عضو تيمى از مأموران كشورهاى مختلف بودم كه كارش تأمين امنيت گفتگو كنندگان و سرى انجام شدن گفتگوها بود. ديدارها و گفتگوها در تعطيلات پايان هفته 18 و 19 اكتبر 1980، انجام شدند.»

        بنا بر بيان جديد لووينتر از رويدادها، كيسى و گرك و بوش در پاريس بوده‏اند. اما او مى‏پذيرد كه در باره ريچارد آلن دروغ گفته است. او اصرار مى‏كرد كه ريچارد برنك نيز در پاريس بود.

        پارى به او مى‏گويد: شما در 1988 به وسائل ارتباط جمعى دروغ گفتيد. چگونه انتظار داريد كسى اظهارات كنونى شما را راست بپندارد؟

         لووينتر پاسخ مى‏دهد: « من از كسى نمى‏خواهم آنچه را مى‏گويم راست بپندارد. آنچه من از آنها كه اظهارات مرا مى‏شنوند، مى‏خواهم اينست كه از خود بپرسند چه قصدى از گفتن اين حقيقت دارم كه در 1988، مأموريت ساختن و پخش كردن ضد اطلاعات از راه وسائل ارتباط جمعى با هدف فريب مردم امريكا را داشتم؟ تنها مى‏خواهم بگويم واقعيت چه بود.»

       پارى توضيح مى‏دهد كه اظهارات جديد لووينتر در مصاحبه با من و روس، معتبر نمى‏نمود. وقتى مصاحبه را به پايان برديم، من و روس  سر تكان داديم. بدينسان، لووينتر، در حساس ترين موقع، با ساختن و انتشار ضد اطلاعات بر جهت يابى « اكتبر سورپرايز » اثر گذاشته بود. اينك روشن نبود ما با داستان شگفت او چه مى‏توانستيم كرد.

توضیح: ضد اطلاع يا دروغ را بدون وجود حقيقت نمى‏توان ساخت. دروغ لباسى است بر قامت حقيقت، روش مى‏بايد دانست تا بتوان لباس دروغ را بركند و حقيقت را يافت. اگر آن زمان، جويندگان حقيقت، روش جدا كردن پوشش دروغ را از حقيقت مى‏دانستند و بكار مى‏بردند، اى بسا، در آن « حساس‏ترين زمان »، كار به زيان جرج بوش و ديگر « اكتبر سوراپرايزيها » و ايران گيتها مى‏شد. كارى كه با اعتراف لووينتر دير آغاز شد، مى‏توانست در دوران انتخابات رياست جمهورى امريكا در 1988 انجام پذيرد. با وجود اين، ضد اطلاعات، هر چند دير، اما از دلايل واقعيت داشتن سازش پنهانى در اكتبر 1980 گشت. و یاد می شود که لووینتر ، در کتاب خود، فصلی را به « اکتبر سورپرایز » اختصاص داده است که ترجمه ﺁن، در کتاب « یافته های جدید پیرامون اکتبر سورپرایز » ، نقل شده است .

  پارى نيز از پژوهشگرانى است كه احساس حرمان را ترك مى‏گويد و تحقيق در باره « اكتبر سورپرايز » را پى مى‏گيرد. در فصل هفتم، او تحقيق خود را پيرامون نقش سيروس هاشمى، شرح مى‏كند:

* در جريان تحقيق در باره « ايران گيت »، كشف شد كه سيروس هاشمى، ميان حكومت ريگان و ايرانيها در سالهاى 1984 و 1986 رابطه برقرار كرده‏است. سيروس هاشمى پيشنهاد كرد با ايرانيان ارتباط بر قرار كند و براى آزاد كردن گروگانهاى امريكائى در بيروت، از جمله رئيس پايگاه سيا در بيروت، ويليام باكلى Wiliam Buckley، با آنها گفتگو كند. پيشنهاد كمك سيروس هاشمى از راه جون شاهين  John Shaheen و روى فورمارك   FurmarkRoy ،دوستان نزديك ويليام كيسى، رئيس سيا، داده شد.

         شاهين كه در لبنان بدنيا آمده است، از زمان جنگ دوم جهانى كيسى را مى‏شناخت. هر دو در اداره خدمات استراتژيك همكارى داشتند. فورمارك پيش از آنكه در خدمت عدنان قاشقى، سرمايه دار عربستانى كار كند، براى شاهين در شركتهاى مالى و نفتى او كار مى‏كرد.

       در 1990، مسئله اين بود كه آيا فعاليتهاى سيروس هاشمى در 1985، مسبوق به سابقه‏اى در 1980 بوده‏است يا خير؟

* ريچاردسون Richardson، وزير سابق دادگسترى به ما ( پارى و روس ) گفت: با سيروس هاشمى در 1979 ديدار كرده‏است. آن هنگام، هاشمى پيشنهاد كمك مى‏كرد براى حل بحران گروگانهاى امريكائى در تهران. ريچاردسون هاشمى را با مقامات حكومت كارتر كه بكار گفتگو براى حل مشكل گروگانها بودند، در رابطه مى‏گذارد. بنظر ريچارسون، سيروس هاشمى آدمى ميانه رو و مسئول به نظر مى‏رسيد كه از رفتار بنيادگرايان نگران شده و سود كشور خويش را، در دراز مدت، در اين مى‏ديد كه ميان امريكا و ايران روابط بر قرار شوند.

* پارى و روس در باره نقش سيروس هاشمى با برادر او جمشيد هاشمى مصاحبه مى‏كنند. جمشيد توضيح مى‏دهد كه نخستين بار كه به سيا مراجعه كرده‏ ، بخاطر گرفتن كمك مالى براى تأمين هزينه‏هاى تبليغاتى دريادار احمد مدنى، نامزد رياست جمهورى بوده است. رقيب اصلى مدنى، ابوالحسن بنى‏صدر بود. امريكا كه مترصد هر علامت عقلاني  از سوی تهران بود، جانب مدنى را گرفت. در اجابت تقاضاى برادران هاشمى، سيا پذيرفت پوشيده، مبلغ كمى بعنوان كمك بپردازد. مدنى برادران هاشمى را از كودكى مى‏شناخت.

         بهنگام صرف نهار، جمشيد گفت: برادرم 500 هزار دلار براى كمك به هزينه تبليغات، براى مدنى فرستاد اما مبلغ كمى از آن، دير، به ايران رسيد. در انتخابات رياست جمهورى 25 ژانويه 1980، مدنى تنها 17 درصد آراء را بدست آورد. از بنى‏صدر شكست خورد. سيا حساب پولى را كه پرداخته بود، مطالبه كرد. روشن شد كه 100 هزار دلار از آن پول به ايران رسيده‏است. در پى عصبانيت سيا، سيروس هاشمى 290 هزار دلار از پول را به سيا بازگرداند.

توضیح: احمد مدنى در آن انتخابات تنها 13 درصد آرا را بدست آورد.

* جمشيد هاشمى گفتگوهاى آخر ماه ژوئيه در هتل ريتس مادريد را براى پارى و روس حكايت مى‏كند: از جانب امريكا، ويليام كيسى و دونالد گرك و از سوى ايران كروبى به مادرید ﺁمده بودند. كروبى عمامه بر سر و لباده برتن داشت. جمشيد و سيروس نقش مترجم را ايفا مى‏كردند. من ( جمشيد ) از حضور كيسى شگفت زده شدم.

       جمشيد به من و روس گفت: به سيروس گفتم: « با جمهوريخواه‏ها چرا سر و سر پيدا كرده‏اى؟ » برادرم به من گفت: « اقبال جمهوريخواه‏ها براى اينكه به قدرت برسند، خوب است و مهم است كه با دو طرف كار كنيم.»

        جمشيد بدون اينكه وارد جزئيات شود، شرح ديدار و گفتگوها را به ما باز گفت: جلسه گفتگو ساعت 11 صبح شروع شد و عصر پايان پذيرفت. براى نهار، از بيرون ساندويچ آوردند. وقتى كيسى برگهاى خود را روكرد، روشن شد كه چه مى‏خواهد:

       « پيشنهاد او اين بود كه آزادى گروگانها تا بعد از انتخابات رياست جمهورى، به تعويق انداخته شود. در عوض، حكومت ريگان با نظر مساعد به ايران خواهد نگريست و باب فروش اسلحه را به روى ايران باز خواهد کرد. قطعات يدكى و اسلحه و مهماتى كه ايران خريده بود را به ايران ارسال مى‏کند و پولهاى ايران رااز توقيف خارج مى‏گرداند. »

         بعد از ديدار ماه ژوئيه با كيسى، كروبى به ايران بازگشت. با خمينى و آيةالله‏هاى ارشدى كه مشاوران او بودند، شور كرد. دو يا هفته ای بعد، به جمشيد تلفن کرد و خواستار ديدار دومى شد. ترتيبات جديد داده شدند و محل ديدار همان هتل ريتس مادريد معين شد. از نو، كيسى و گرگ بنمايندگى طرف امريكائى و كروبى از جانب طرف ايران براى گفتگو حاضر شدند. در دو دور گفتگو، كيسى آن را راه مى‏برد اما گرك اطلاعاتى را مى‏داد كه كيسى نداشت. اطلاعات درون حكومت كارتر كه ما آنها را نداشتيم. براى مثال، قطعات يدكى خريدارى شده توسط ايران كجاست؟

        در دور دوم، كروبى با لباس كامل روحانى آمد. او بر موافقت خمينى با آزاد شدن گروگانها بعد از پيروزى ريگان در انتخابات رياست جمهورى، تأكيد كرد. او بر موافقت با پيشنهاد كيسى تصريح كرد: « گروگانها بعد از شكست كارتر آزاد خواهند شد ».

       من ( پارى ) از جمشيد هاشمى پرسيدم: شما چرا حالا اين ماجرا را اظهار مى‏كنيد؟ جمشيد پاسخ داد: بخاطر احساس مسئوليت نسبت به مرگ برادر كوچکم. او اين اطلاع را كه سيروس بر اثر بيمارى سرطان خون مرد، راست ندانست . سیروس يك هفته پيش از مرگش، معاينه پزشكى شد و پزشك هيچ نشانه‏اى از بيمارى در او نيافت. ظن جمشيد بر اين بود كه او را كشته‏اند.

        جمشيد افزود: پيش از اين نگفتم زيرا به تجارتم زيان مى‏رساند اما حالا به اندازه كافى پول گرد آورده‏ام كه خود و خانواده‏ام بتوانيم با بى نيازى زندگى كنيم. مى‏خواهم بدانم چرا برادرم مرد. « اكتبر سورپاريز » تنها راه كشف واقعيت امر است.

        پارى و روس مى‏گويند از اروپا، با اطلاعات جديد به امريكا باز گشتيم. اما هنوز مسئله را حل نكرده بوديم. اطلاعات به اندازه لازم جدى بودند كه ما را به ادامه كوشش و حل مسئله بر انگيزند.

 

 

 اسرائيل و ملايان طرفدار ريگان مى‏شوند و اسرائيل واسطه خريد اسلحه:

 

توضیح: روبرت پارى، در فصل هشتم كتاب خود، سخنان بن مناش، افسر اطلاعاتى اسرائيل را مى‏آورد. در « اكتبر سورپرايز »، اظهارات بن منش ارزيابى شده‏اند. در اينجا قسمتهائى را مى‏آوريم كه پارى در باره آنها تحقيق كرده‏است:

  ماجرای لهستان آنسان كه بن مناش حكايت مى‏كند، از ديد ديگرى، معنى مى‏يابد. او ابتكار نزديك شدن به لهستان را بخشى از يك استرتژى سرى مى‏خواند كه بدستور نخست وزير اسرائيل، اسحق شمير، بقصد گشودن مجارى بسوى بلوك شوروى، انجام گرفت. هدفهاى استراتژيك عبارت بودند از:

 1 - خريد اسلحه سبك براى ايران كه تقدم مالى و تاكتيكى مى‏داشت؛

 2 - بهبود بخشيدن به روابط با شوروى تا كه ميليونها يهودى روسيه اجازه مهاجرت به اسرائيل را پيدا كنند. شمير بر اين نظر بود كه با بدست آوردن آزادى مهاجرت يهوديان روسيه به اسرائيل، نياز كشور به نيروى انسانى تأمين مى‏شود و با اسكان در سرزمينهاى اشغالى وسعت مى‏گيرد. اسكان در سرزمينهاى اشغالى، واقعيتى را بوجود مى‏آورد كه امريكا را از خواستار تخليه شدن اين سرزمينها باز مى‏دارد.

        بن مناش شرح مى‏كند كه با دو افسر لهستانى به رادن Radun  رفته است و در آنجا، 100 هزار قبضه تفنگ Ak - 47s هر قبضه به  81 دلار و بند تفنگ و مخزن و لوازم ديگر، براى ايران، خريده است.

        مدير توليد 80000 دلار حواله بانك در وين داد. اين اولين محموله بود كه از لهستان به ايران مى‏رفت. اما هرعدد را به 125 دلار به ايرانيان فروختيم. ما به آنها ارزان فروختيم!

  خاطرات اورا Ora، همسر سابق بن مناش، اغلب با ادعاهاى بن مناش مى‏خواند. مأموريت او را به لهستان و نيز اين ادعا را تصديق مى‏كند كه در دسامبر 1980، بن مناش عضو كميته ويژه برنامه خريد اسلحه براى ايران در ستاد ارتش شده‏است. 6 عضو كميته نمايندگان دواير اطلاعاتى كليدى، موساد و امان Aman و افسران دفتر نخست وزير و دفتر وزير دفاع بودند.

        نخست، مقامهای اسرائيل وجود هرگونه كميته‏اى را تكذيب كردند. اما ژنرال ياهوشوآ سگى  Yahoshua Saguyرئيس پيشين امان به من ( پارى ) گفت: اسرائيل پوشش اطلاعاتى ايران را، بعد از انقلاب اسلامى 1979، تغيير داد. موساد روابط پوشيده اما دوستانه با شاه داشت. بعد از آنكه آيةالله خمينى قدرت را بدست آورد و شروع كرد به شمشيرها را بر ضد اسرائيل تيز كردن، امان، ناگزير، به مسئوليتهاى خويش در حمايت از اسرائيل، در برابر تهديدهاى مسلحانه، قيام كرد. نتيجه، تقسيم كار ميان موساد و امان شد. بدين سان، سخن سگى شبيه گفته بن مناش است. سگى نيز مى‏گويد: در « گروه كار » متشكل از دو سازمان اطلاعاتى، 10 تا 12 مقام بود كه ماهى يكبار جلسه تشكيل مى‏دادند و فعاليتهاى اطلاعاتى در ايران را همآهنگ مى‏كردند.

  در فصل نهم، پارى اظهارات بن مناش را پى مى‏گيرد. نخست به محاكمه بن مناش مى‏پردازد:

      لحظه كليدى ديگر در پيروزى بن مناش در محاكمه، لحظه شهادت خبرنگار مجله تايم، راجع  صمغ آبادى بود. اين روزنامه نگار خاطر نشان كرد كه در اواسط 1986، وقتى فروش اسلحه به ايران در ازاى آزادى گروگانها يا ماجراى ايران - كنترا، هنوز كاملاً سرى بود، بن مناش به او مراجعه كرد و ماجرا را به او بروز داد. اما حكومت ريگان آن را تكذيب كرد و تايم نتوانست پرواز مقامات رسمى امريكا، به تهران، را ثابت كند. اما ماجرا چند ماه بعد، در بيروت، توسط الشراع، از پرده بيرون افتاد.

       صمغ آبادى همچنان شهادت داد كه بن مناش به او گفته است داستان معامله اسلحه حكومت ريگان با ايران، از 1980 شروع مى‏شود.

  بن مناش مدعى بود كه بسيار پيش از زمان تقاضاى خريد اسلحه، طرف ايرانى با او تماس گرفته‏است. او با لبخندى گفت: « بسا من خوش اقبال بودم، اگر بتوانم اين را خوش اقبالى بخوانم، از اينكه نخستين اسرائيلى بودم كه بعد از انقلاب، با ايران، معامله اسلحه انجام مى‏داد. بخاطر آن، من اعتبار يافتم.»

        تقاضاى خريد لاستيك هواپيماهاى اف - 4، زود، به مقامات عالى داده شد: « از همه اينكارها حمايت شد. موافقت نخست وزير بعمل آمد. و آنها ( ايرانيها ) لاستيكها را خريدند. اينسان ما لاستيكها را به ايران فروختيم.

       فروش كوچك 300 لاستيك هواپيما به ايران، پرزيدنت كارتر را خوش نيامد. او از اسرائيل خواست كه در مقام متفق امريكا، در تحريم فروش اسلحه، به امريكا بپيوندد. كارتر شخصاً از مناخيم بگين بخاطر فروش لاستيكها به ايران، گلايه كرد و خواست فروش به ايران متوقف شود. با توجه به افزايش مداوم سرزنشهاى كارتر، بگين بر آن شد كه از ريگان براى رسيدن به رياست جمهورى، حمايت كند.

      بن مناش ادامه داد: اسرائيليها مى‏خواستند روابط خود را با رژيم جديد ايران گسترش دهند. ايران براى ما بسيار مهم بود. بنا بر اين، بگين بسيار نسبت به كارتر بى حوصله شده بود.

      عراقيها نبايد خوزستان را تصرف مى‏كردند. تصرف خوزستان متضمن خطر بزرگ براى امنيت اسرائيل بود. بگين به اين امر سخت دلمشغول بود. در اوت 1980، تصميم نهائى گرفته شد: اسرائيل در مبارزات انتخاباتى، از ريگان حمايت مى‏كند. ما مى‏بايد به ايرانيان نزديك‏تر مى‏شديم و به چند دليل مى‏بايد با آنها معامله مى‏كرديم. نخست به اين دليل كه مصالح ملى اسرائيل آن را ايجاب مى‏كرد. آنگاه به اين دليل كه مبارزات انتخاباتى ريگان و بوش را پيروز مى‏ديديم و اين دو را رئيس و معاون رئيس جمهورى امريكا مى‏يافتيم . پس ما مى‏بايد تنها بسود آنها عمل مى‏كرديم.

        اما، در اسرائيل، همه مواظب بودند پاى اسرائيل به افتضاحى كشانده نشود. اگر افتضاحى ببار مى‏آمد كنگره و مردم امريكا حكومت اسرائيل را مسئول تخريب حكومت قانونى امريكا مى‏شناخت.

        من ( پارى ) سخن بن مناش را قطع كردم و گفتم: « بنا بر اين، خطر بزرگى را اسرائيل پذيرفت. چرا چنين كرد؟ »

        بن مناش پاسخ داد: انتخابها كدامها بودند؟ واقعيت اين بود كه ريگان و بوش، در رقابت، از كارتر پيشى مى‏گرفتند و ما هم كارى مى‏كرديم كه آنها را خوش مى‏آمد.

        سخنش را قطع كردم و با لحنى آميخته از ناشكيبائى و ناباورى، گفتم: شما نمى‏بايست بابت خوش آمد آنها چنين مى‏كرديد.

        بن مناش گفت: آنها بدان باور داشتند. و ريگان در نظر اسرائيل رئيس جمهورى خوبى مى‏نمود. براى اسرائيل، او رئيس جمهورى خوبى بود. او تنها كس بود كه با نظر اسرائيل ، در باره ايرانيها، در باره لزوم معامله با ايرانیها موافق بود. ما مى‏بايد ایرانیها را در برابر عراق تقويت مى‏كرديم. ما مى‏بايد آنها را تثبيت مى‏كرديم. در اساس، ريگان نامزد رياست جمهورى، در اين باره، با بگين، هم نظر بود. پس بايد با آنها راه برويم.

       البته خطر ترسناكى وجود داشت. اما بگين آنها را پذيرفت. او و همكاران نزديك او در هيأت وزيران، در ماه اوت، تصميم خود را گرفتند. اين تصميم از بالاترين مقام حكومت به پائين ابلاغ شد. آن ايام، بگين بسيار قوى  و بر هيأت وزيران سخت مسلط بود. او بسيار محبوب نيز بود. او تصميم مى‏گرفت و تصميم او اجرا مى‏شد.

       حكايت تصميم بگين بر حمايت از ريگان در انتخابات رياست جمهورى باور ناكردنى مى‏نمود و جاى ترديد نبود كه تكذيب خشم آگين هر اسرائيلى را بر مى‏انگيخت که در آن زمان، صاحب مقامى بود. با وجود اين، بن مناش در بيان احساسات شخصى بگين، راستگو بود. افزون بر اختلافهاى استراتژيك بر سر ايران، بگين از سياست حمايت از حقوق بشر كارتر و حمايتى كه از اينجهت از فلسطينيان مى‏كرد، ناراضى بود و آن را تهديدى براى اسرائيل مى‏دانست.

        نظرهاى اين اسرائيلى را داويد كميچى، افسر اطلاعات - ديپلمات اسرائيلى، در كتاب خود، بنام « واپسين گزينش »، در باب تنشهاى شرق ميانه، با صراحت، باز نوشته است. كميچى افسر عالى رتبه موساد، مأمور وزارت امور خارجه، شرح مى‏دهد كه كارتر چگونه اسرائيل را متقاعد كرد سرزمين ها را به اعراب واگذار كند. از نظر اسرائيليها، كارتر و مشاوران طراز اول او جانب فلسطينيها را برگزيده بودند.

        كميچى مى‏نويسد: « بگين سر و كارش با سرقصابهاى قصابخانه ديپلماتيك، در واشنگتن، بود. اسرائيل از طرف كارشناسان شوراى امنيت ملى و خاورميانه در وزارت خارجه، زير فشارها قرار گرفته بود. آنها از حمايت دو رئيس جمهورى، كارتر و انور سادات رئيس جمهورى مصر برخوردار بودند. در ناگزير كردن اسرائيل بر تخليه سرزمينهاى اسرائيل، حتى بيت المقدس و تن دادن به استقرار يك دولت فلسطينى در آن سرزمينها، از حمایت این دو برخوردار بودند. اين نقشه - كه پشت سر اسرائيل و بدون اطلاعش تهيه شده بود - تقلاى منحصر به فرد ديپلماسى امريكا براى مفت معامله كردن با يك دوست و متحد، از راه فريب و فريفتارى،  محسوب می شد.»

         كميچى ادامه مى‏دهد: « بر مذاكره كنندگان اسرائيلى دانسته نبود كه مصريها برگ برنده را در اختيار گرفته بودند و در انتظار بودند كه بموقع رو كنند. برگ برنده آنها موافقت پنهانى با كارتر بود.  وقتى كارتر براى بار دوم انتخاب مى‏شد آزاد بود اسرائيل را وادار كند با امضاى توافقى نظير توافق با مصر، تن به حل مسئله فلسطين بدهد، بدون اينكه نگران ضربه متقابل يهوديان امريكا باشد. »

       بدينسان، حكايتى كه بن مناش در باره تصميم بگين بر قرار گرفتن در كنار ريگان، با همه دور از باور بودن، با توجه بوجود انگيزه، ممكن مى‏نمايد. بگين انتخاب كارتر را براى دور دوم، تهديدى براى امنيت ملى اسرائيل مى‏ديد. همچنين، بگين يك رهبر سياسى بود كه از پذيرفتن خطرهاى استراتژيك باكى نداشت هرگاه تن دادن به آنها را براى منافع ملى اسرائيل حياتى مى‏ديد.

   هنوز، داستان بن مناش دورتر مى‏رود. بهت كردم وقتى بن مناش ادعا كرد از گفتگوهاى مادريد، كه جمشيد هاشمى شرحشان كرده بود، آگاه است. بن مناش گفت ماجراى اين ديدارها را هم از طرفهاى تماس خود در درون جمهوريخواهان، در دواير داخلى و هم از منابع خاص اسرائيل در داخل ايران، شنيده‏است.

       بن مناش، ادامه داد: « كيسى با يك مقام عالى عضو شوراى انقلاب آن زمان، حجة الاسلام كروبى در اسپانيا ملاقات كرده است. و شايع بود كه قرار بر يك « ديدار نهائى در ماه اكتبر » شده‏است. »

       بن مناش بر اين بود كه ديدار مادريد ميان كيسى و كروبى در ماه مارس انجام گرفته‏است. ولى ممكن است تاريخ ژوئيه كه جمشيد هاشمى مى‏گويد صحيح باشد.

        بنا بر اطلاعى كه به بن مناش داده شده بود، « امريكائيها پذيرفته بودند پولهاى ايران را از توقيف خارج كنند و وعده داده بودند كه با روى كار آمدن ريگان و بوش، روابط امريكا را با ايران بهبود ببخشند و ايرانيها نيز قول داده بودند گروگانها را، بعد از انتخابات ریاست جمهوری امریکا،  آزاد كنند. امريكائيها نيز اجازه فروش اسلحه به ايران ، فروش غير مستقيم، را بدهند. بدين خاطر بود كه اسرائيل نيز وارد ماجرا شد.

         شخص كيسى از اسرائيليها خواست در عمليات شركت و كمك كنند. اين همكارى از راه ارتباط  مستقيم ميان رئيس تبليغات انتخاباتى ريگان و بوش، كيسى، با يهوشوا سگى آغاز گرفت. آن زمان، سگى رئيس، امان، يعنى اطلاعات ارتش اسرائيل، بود. حل و فصل امور جزئى به مقامات  سيا و همرتبه‏هاى اسرائيلى آنها واگذار شد. »

       سگى در گفتگو با من ( پارى ) تكذيب كرد كه كيسى از او چنين تقاضائى را بعمل آورده‏باشد. او رابطه ای چنين نزديك با كيسى، رئيس تبليغات انتخاباتى ريگان و بوش را نيز راست ندانست. او پذيرفت كه در آن دوره، « تماسهاى خارج از مجرای رسمی » ميان امريكائيها و مقامات اطلاعاتى اسرائيل پيرامون گروگانها وجود داشته‏اند. اما نمى‏داند اين تماسها تا كجا دور رفته‏اند.

  بن مناش در بيان ماجرا به ديدارها، در پاريس، در اكتبر 1980 مى‏رسد: « وقتى زمان ديدار، در اكتبر، در پاريس، معين شد، اسرائيليها نمايندگانى گسيل داشتند. اما همچنان فاصله را رعايت كردند. اسرائيليها هيأت نمايندگى عالى مقام به پاريس نفرستادند. افراد نسبتاً پائين مقامى را فرستادند. تنها يك افسر اطلاعاتى در هيأت بود. بقيه، نسبتاً پائين مقام بودند. او، بن مناش، يكى از 6 اسرائيلى بود كه ايرانيها را آماده گفتگو با امريكائيها مى‏كردند.

        كار من ( بن مناش ) اين بود که فهرست شماره‏هاى تلفنى ايرانيان را تهيه كنم. من مى‏بايد تنها به امريكائيها گوش بدهم اما پا به ماجرا نگذارم و هيچگونه قولى به ايرانيها ندهم. تنها شماره‏هاى تلفنها و نشانيهاى و موقعيتهاى آنها و اينكه در آينده چگونه مى‏توانيم با آنها تماس بگيريم را يادداشت كنم. من اين كار را بسيار خوب انجام دادم.»

       بن مناش گفت: « در ديدار اواسط اكتبر، او و دو مأمور پائين مقام اسرائيل در هتل هيلتن تور افيل و ايرانيها در هتل مونتين Montaigne، هتلى مطبوع واقع در كوچه مونتين، اقامت گزيدند. او حاضر نشد اسامى اسرائيليهاى ديگر حاضر در آن گفتگوها را به من ( پارى ) بدهد.»

        بن مناش ادامه داد: « در كنار مبادله شماره‏هاى تلفن، كار نزديك و رفيق شدن نيز بود. من با ایرانیها رفيق شدم. مأموريتم اين بود كه با آنها رفيق شوم. آنها را به نهار يا شام دعوت كنم. من به فارسى سخن مى‏گفتم. من زندگى شبانه پاريس را به آنها نشان دادم. دو ايرانى را به پيگال، محله عريان شدن با رقص و... بردم.

        بن مناش تأكيد مى‏كرد كه در ديدار پاريس، روبرت گيت، دستيار اجرائى استفيلد ترنر، رئيس سيا در حكومت كارتر، حاضر بود. ژرژ بوش، نامزد معاونت رياست جمهورى امريكا نيز حضور داشت.

       امريكائيها چند روز بعد از اسرائيلهاى وارد پاريس شدند. بن مناش مدعى شد كه در اول بعد از ظهر يكى از آن روزها، او بوش و كيسى را ديده است كه براى ملاقات با كروبى به هتل ريتس مى‏رفتند. او در آن ملاقات حضور نيافت اما پيش از آنكه درب بسته شود، ديد كه بوش و كيسى با كروبى دست دادند. او با امريكائيها پائين مقام‏تر گفتگو نكرده‏است اما از آنها شنيده است كه در ديدار با ايرانيها، بوش و كيسى به آنها قول داده‏اند اگر گروگانها در تاريخى آزاد شوند كه مطلوب آنهاست، براى ايران تسهيلات فراهم خواهند آورد. طرف امريكائى تعليمات صريح نداده‏است كه گروگانها را بعد از انتخابات ماه نوامبر يا در آغاز زمامدارى ريگان آزاد كنيد. بلكه بطور روشن حالى كرده ،اند كه 19 يا 20 ژانويه 1981، موقع آزادى گروگانها است.»

      بن مناش روز ديدار را پنج شنبه، دانست و خوب بخاطر مى‏آورد كه پيش از تعطيلات آخر هفته، شنبه و يك شنبه بود. روز يك شنبه مقامات اول گفتگو كننده به امريكا بازگشتند. كيسى و بوش را خود ديده‏است اما اطلاعات پيرامون آمد و رفت ديگر اعضاى هيأت امريكائى، دست دوم هستند.

  قول بن مناش، آنهم خالى از ترديد، بر اينكه او بوش و كيسى را، بچشم خود، در ديدار با كروبى ديده‏است، اعتبار شخصى اين اسرائيلى را خراب كرد. از اين رو، بسيارى از ادعاهاى خاص او در باره رويدادهاى ديگر، - نقش او در خريدهاى نظامى ايران، سفرهايش به لهستان، فعاليتهاى غريب او در امريكاى جنوبى و كوششهايش در گريز از افتضاح ايران گيت - از اعتبار افتاد. آنچه موجب ناباورى شد، تصريح او بر حضور بوش در پاريس بود. نه تنها در دوران مبارزات انتخاباتى، بوش در پنج شنبه وسط اكتبر به پاريس نرفته‏است، بلكه رفت و آمدهاى روزهاى ديگر او نيز توسط دايره سرى مأمور حافظتش، ثبت شده‏اند.

  در حقيقت، تنها يك تاريخ وجود دارد كه در آن، بوش مى‏توانسته‏است براى ديدار و گفتگوى كوتاهى به پاريس رفته و بازگشته باشد. پرواز با يك هواپيماى جت شخصى به پاريس و بازگشت از آنجا، 15 ساعت بطول مى‏انجامد. رفت و آمد از فرودگاه به هتل نيز دو ساعت وقت مى‏خواهد. بنا بر اين، براى ملاقات، حدود يك ساعت وقتى مى‏ماند. تنها زمانى كه معلوم نيست آن را بوش چگونه گذرانده‏است، 20 ساعتى است كه از 10 شب شنبه، 18 اكتبر، شروع مى‏شود. در آن ساعت، نامزد رياست جمهورى از مبارزه انتخاباتى فارغ و به  واشنگتن بازگشته است. از آن ساعت تا ساعت 7 بعد از ظهر روز يك شنبه، 19 اكتبر، كه بوش در سازمان صيهونيست امريكا، در كاپيتال هيلتن واشنگتن، سخنرانى كرده‏است، بوش ديده نشده‏است و روشن نيست كه اين زمان را چگونه گذرانده‏است.

      پيش از مصاحبه با بن مناش، من ( پارى )، با استفاده از قانون آزادى اطلاعات، روز و ساعت شمار فعاليتهاى بوش را بدست آوردم. مدرك سخت سانسور شده بود. يادداشتها حاكى از آن بودند كه بوش اقامت گاه خود در واشنگتن را در پيش از ظهر 19 اكتبر ترك گفته است. بنا بر يادداشتها، او ساعت 10 و 29 دقيقه وارد باشگاه شوى چيس كانترى Chevy Chase Country، واقع در حومه مريلند، شده و يك ساعت و نيم بعد، در ساعت 11 و 56 دقيقه، آنجا را ترك گفته‏است. به من گفته شد يادداشتها رفت و برگشت ديگرى را در بعد از ظهر آن روز به خانه‏اى شخصى گزارش مى‏كنند اما بخاطر آنكه به زندگى خصوصى بوش مربوط مى‏شود، اين رفت و برگشت سانسور شده‏است. يادداشتها نمى‏گويند دقيقاً چه كسى به كانترى كلوب رفته است. تنها قيد شده‏است ورود 10 و 29 صبح و خروج از باشگاه، ساعت 11 و 56، رفت و برگشت با خود رو.

         من ( پارى ) بر اين اميد شدم كه مصاحبه با يكى يا بيشتر از مأموران آن زمان، امكان مى‏دهد مهراز راز مدرك دايره سرى بر گیرم . اما دايره سرى حاضر نشد يكى از آنها را معرفى كند. حتى حاضر نشد اجازه دهد سخنگوئى با اظهارات علنى، مدرك را گويا و دقيق كند. وقتى خود با 3 تن از مأموران حفاظت از جان بوش، تماس گرفتم، هرسه به عذر سرى بودن مأموريتشان، حاضر نشدند رفت و بازگشت شخص بوش را به باشگاه، تأييد يا تكذيب كنند. مقامات كانترى كلوب نيز گفتند حافظه آنها به ياد نمى‏آورد كه آيا در آن روز، بوش به باشگاه آمده‏است يا خير.

       يكى از مقامات باشگاه، در 1990، به مأمور تحقيق كنگره امريكا، گفته بود: ممكن است بوش ميهمان قاضى ديوان عالى امريكا، پوتر استوارت  Stewart Poter، عضو باشگاه و دوست نزديك خود، بوده‏است. اما استوارت در 1985 مرده‏است. بدينسان، ممكن نبود صحت و دقت يادداشتها را با اظهارات شاهد عينى، معين كرد. روبرت رس تقويم شخصى استوارت و بايگانيهاى دانشگاه يال را بررسى كرد. هيچ اثرى از ورود استوارت به باشگاه، در يك شنبه اواسط اكتبر در آن نيافت.

       بدينسان، رس و من وقت بسيار صرف كرديم تا مگر كسى را بيابيم كه بتواند تصديق كند بوش را در آن يك شنبه، پيش از ساعت سخنرانيش در سازمان صهيونيست، در واشنگتن ديده است.

        غير از بن مناش، دو تن ديگر نيز مدعى شدند بوش را در پاريس ديده‏اند. اما اعتبار قول آنها، در مقايسه با قول بن مناش، بسيار بى اعتبارتر است.

        يكى از آنها، هانريش راپ، رفيق تاجر اسلحه، ريچارد برنك است. راپ مدعى است در اكتبر 1980، كيسى را از واشنكتن به پاريس برده‏است. او مى‏گويد در فرودگاه بورژه پاريس، شخصى را ديده‏است كه بباورش ژرژ بوش بوده‏است. هواپيمائى كه او خلبان و كيسى سرنشينش بوده‏است، جت و از نوع  111BAC- و متعلق به سعودیها بوده‏است. ديرگاه شب، از فرودگاه ملى واشنگتن بسوى پاريس پرواز كرديم. ما به تصديق رسانديم كه راپ براى خانواده سلطنتى خلبانى مى‏كرده‏است. اما او هيچگونه مدركى كه ثابت كند در نيمه دوم اكتبر پروازهائى را انجام داده‏است، ارائه نمى‏كرد.

       شخص ديگرى كه مى‏گويد بوش را در پاريس ديده‏است، اسوالد لووينتر Oswald LeWinter، معروف به « رازين Razine » بود. استاد ادبيات سابق و متخصص ضد اطلاعات. او مى‏گويد در 19 اكتبر 1980، نزديك سفارت، در خودرو بزرگى كه پارك كرده بود، مردى را ديدم كه بر صندلى عقب نشسته بود و بوش مى‏نمود. لووينتر مدركى حاكى از حضور خود در پاريس ارائه نمى‏كند چه رسد به مدركى بر حضور بوش در پاريس.

       اما آن قسمت از اظهارات بن مناش، حاكى از آنكه خريدهاى نظامى از اسرائيل از اوائل سال 1980، آغاز گرفته‏اند، نيز سخت محل ترديد شدند. گارى سيك كه در رياست كارتر، در شوراى امنيت ملى، در قسمت ايران، كار مى‏كرده‏است، نه در باره فروش لاستيك هواپيما به ايران شنيده‏است و نه از اعتراض كارتر به بگين.

       اما نظرى كه ما پيدا كرديم غير از نظر گارى سيك است. در مصاحبه‏اى که با جودى پاول Jody Powell، دبير مطبوعاتى كارتر و محرم نزديك او، بعمل آورده بوديم، او به ما گفته بود كه در بهار 1980، كارتر به بگين، بخاطر نقض تحريم فروش اسلحه به ايران، اعتراض كرده‏بود.

        پاول به ما گفت: ميان پرزيدنت كارتر و نخست وزير اسرائيل بگين، در بهار 1980، گفتگوى تندى شد. در آن، پرزيدنت به بگين گفت مى‏بايد به فروش نظامى به ايران، پايان بدهد. ما مى‏دانستيم كه آنها به ايران تجهيزات نظامى مى‏فروختند و نمى‏خواستيم بگذاريم ادامه بدهند. اما هيچ مانع از آن نشد كه بدون اطلاع مردم امريكا، آنها به اين فروشها ادامه بدهند.

      ما صحت اظهارات بن مناش را به محك دومى آزموديم: از يك ديپلمات عالى مقام امريكا پرسيديم. او در موقعيتى بود كه مى‏بايد مى‏دانست اعتراض كارتر به بگين بعمل آمده‏است يا نه. ديپلمات تصديق كرد كارتر بخاطر فروشهاى نظامى از سوى اسرائيل به ايران، به بگين اعتراض كرد. اين اعتراض، در اوائل 1980، در نامه خصوصى كارتر به بگين، بعمل آمد.

 

 

  خمينى بنزد ريگان نماينده فرستاد: ديدار در لانفلان پلازا هتل واشنگتن:

 

 

  روبرت پارى، فصل دهم كتاب خود را به رفتن فرستاده خمينى به واشنگتن و ديدار او با سه امريكائى طرفدار رياست جمهورى ريگان در هتل لانفان پلازا اختصاص مى‏دهد. در مقايسه با تحقيقهاى پيشين، اين كتاب نكات تازه‏اى در بردارد:

      بهنگام شروع مبارزات انتخاباتى، در نظر سنجيها، اندازه پيشى ريگان بر كارتر، اطمينان بخش بود. اما كارتر شروع كرد به كم كردن فاصله میان درصدی از مردم امریکا که موافق با تجديد انتخاب او بودند و  درصد از ﺁنها که موافق انتخاب ريگان بودند. آزادى گروگانها و يا خبر خوش‏ ديگرى،كارترراازريگان، جلو مى‏انداخت.در نيمه دوم اكتبر، كارتر و ريگان، شانه به شانه بودند.

       ريچارد آلن بياد مى‏آورد يك يادداشت فورى نوشته است وقتى روزنامه نگارى به او گفت: ادموند موسكى، وزير خارجه، بر روى امكان معاوضه قطعات يدكى جنگ افزارها در ازاء آزادى گروگانها، كار مى‏كند. همانند صحنه‏اى در يك داستان جاسوسى، آلن به روزنامه نگار «ABC» و به موسكى «XYZ» نام داد و اين خبر داغ را براى كيسى و ميز و ورتلين  Wirthlin فرستاد. آلن مى‏گويد: فكر مى‏كنم يادداشت را براى دو نامزد رياست جمهورى و معاونت آن، ريگان و بوش نيز فرستاده‏است.

      و چون آلن مدعى شد كه آزادى گروگانها نيز موجب پيروزى كارتر نمى‏شد، من (پارى) از او پرسيدم: پس اينهمه توجه به اين اطلاع از چه رو بود؟

        آلن ،كه صدايش كسالت خاطرش را آشكار مى‏كرد، گفت: «اين امر مهم است كه آنها مى‏خواستند معامله كنند. مى‏خواستند بگويند: بسيار خوب! ما به شما قطعات يدكى مى‏دهيم اگر شما گروگانها را آزاد كنيد. اين امر، امر مهمى در زمينه سياست خارجى امريكا بود. و كار ما اين بود كه بدانيم سياست امريكا، بخصوص در باره اين موضوع، چه دارد مى‏شود. البته ما مراقب بوديم و با بيشترين توجه نيز مراقب بوديم.»

         پرسيدم: شما احساس نيز مى‏كرديد كه اثرى بر ...

         آلن سخنم را قطع كرد و گفت: « من احساس مى‏كردم اثرى بر انتخابات ندارد. اما مى‏بايد در باره اين كار مى‏دانستم...»

        پرسيدم: اما اگر اثر نداشت، چرا اين اطلاع را بلادرنگ براى نامزدها و كيسى و ديگران فرستاديد؟

        ﺁلن گفت : « چه بد كه نارسائيهاى شما مانع از آنند كه از ديدگاه كسى در اين امر بنگريد كه مسئوليت دارد اطلاع را، بسرعت، به نظر نامزد خود و همكاران او برساند...»

توضیح: ريچارد آلن، در آغاز زمامدارى ريگان، مشاور امنيتى او شد. او برق آسا به ريگان خبر مى‏دهد كه بناست گروگانها در ازاء تحويل قطعات يدكى جنگ افزارهاى نظامى، آزاد شوند. با توجه به اين امر كه حكومت ريگان و بوش به ملاتاريا اسلحه دادند، پرسيدنى است كه آيا اطلاعى كه آلن شتابان به ريگان و بوش و كيسى رساند ، گزارشگر مسابقه‏اى نبود كه در امريكا و ايران، جريان داشت؟ در ايران، مسابقه خمينى و ملاتاريا بود - كه به قول بهشتى، گروگانها را « چون يك آتو » بر ضد آزادى و مردم سالارى و بسود استقرار استبداد بكار مى‏برد - با بنى صدر، منتخب مردم ايران كه مى‏خواست با حل مشكل گروگانها و پايان بخشيدن سريع به جنگ، مانع از باز سازى استبداد شود. در امريكا، تنها مسابقه ميان ريگان و بوش با كارتر نبود، بلكه سرمايه دارى امريكا مى‏خواست روحيه تهاجمى را در جامعه امريكائى باز سازى كند.

       در 13 اكتبر، آلن يادداشتهائى از گفتگوئى تلفنى با آنجلو كدويلا  Codevilla Anjelo، تهيه كرده بود. كدويلا عضو دفترى كميته اطلاعات سناى امريكا و جمهوريخواه بود.  بنا بر قول آلن، كدويلا، داوطلبانه به او « اطلاع ممنوع الانتشار » سخت حساسى را داده بود حاكى از اينكه گروگانها به سفارت باز گردانده خواهند شد. اما در مصاحبه با ما، آلن از محتواى يادداشت چيزى نگفت.

  و چون پرسيدم، او گفت: « پيام از ﺁن نوع اطلاعات بود كه اشخاص داوطلبانه ، فراوان مى‏فرستادند. آنجلو اين اطلاع را مى‏خواست به من بدهد.  او آن را شنيده بود . من آن را يادداشت كردم. همانطور كه مى‏بينيد، هيچگونه يادداشت غير مجازى درميان نيست.

      وقتى از آلن در باره ديدار در هتل لانفان پلازا پرسيدم، عصبى  شد. وقتى پرسيدم كه از رهگذر « جمع آورى اطلاعات » به اين ديدار رفتيد؟ او پاسخ داد : « جمع آورى اطلاعات » دركار نبود بلكه مك فارلين چند نوبت به من تلفن كرد و قصدش اين بود كه به من اطلاع دهد پيرامون مسئله ايران با شخصى ديدار كنم.»

     ...

       پرسيدم: آيا شما از مك فارلين پرسيديد اين شخص كيست؟

        آلن پاسخ داد: « بياد نمى‏آورم از او پرسيده باشم.»

       گفتم نمى‏توانم بفهمم چرا نمى‏خواهيد بگوئيد آيا اين شخص يك ايرانى بود؟ آيا كسى بود كه شما او را مى‏شناختيد؟

       آلن پاسخ داد: « متأسفم كه شما اندر نمى‏يابيد... »

        گفتم: اما معمولاً نمى‏پرسيد شخص ملاقات كننده كيست و سوابقش كدامند؟

        آلن پاسخ داد: « يارو مى‏خواست در باره گروگانها با من صحبت كند. آن ايام، بسيار بودند كسانى كه مى‏خواستند در باره گروگانها با من گفتگو كنند. ده‏ها و ده‏ها كس مى‏خواستند در اين باره با من ديدار كنند.»

         يادآور شدم: بنا بر اين، اين ديدار با فراوان ديدارهاى ديگر كه مى‏خواستند در اين باره با شما گفتگو كنند، متفاوت بود.

        آلن گفت: « بله زيرا اين شخص يك مهره اصلى از يك شبكه وسيعى بود كه بر محور مسئله گروگانها بوجود آمده بود.»

        پرسيدم: آيا اشخاص فراوانى به رونالد ريگان پيشنهاد آزاد كردن گروگانها را مى‏دادند؟

        آلن پاسخ داد: « نه. اين يكى بخصوص با ديگران متفاوت بود. اما من او را تا زمان ديدار نشناختم.»

       پرسيدم: آيا شما از مك فارلين پرسيديد او چه چيز را مى‏خواهد به شما پيشنهاد كند؟

       آلن پاسخ داد: « فكر نمى‏كنم. فكر نمى‏كنم پرسيده باشم. بر اين باورم كه نام آن مرد را در گزارش خود قيد كرده‏ام. اما اينك نه نام او را بياد مى‏آورم و نه مى‏دانم گزارش كجا رفته است. من تن‏ها كاغذ دارم و پيدا كردن اين گزارش نياز به زير و رو كردن آنها دارد. بر آن نشده‏ام اين كار را بكنم. اما اين كار را خواهم كرد و گزارش را خواهم يافت و آن را به همه نشان خواهم داد.»

 

        آلن و سيبرمن كارى را كه نمى‏بايد، كردند و كارى را كه مى‏بايد نكردند و آن اطلاع دادن به حكومت كارتر بود. نه اين دو و نه هيچيك از مشاوران ريگان و بوش در سياست خارجى نيز چنين نكردند...

        حكايت آلن از ديدار در هتل لانفلان پلازا، بسيارى پرسشها بر مى‏انگيزد: چگونه اين فرستاده به كميته نظامى سنا راه جست؟ چرا اين شخص خارجى به كميته روابط خارجى سنا نرفت كه جاى مناسب‏ترى براى افتتاح باب  گفتگوهاى ديپلماتيك بود؟ چرا يك عامل سياسى چون آلن حاضر شد با يك خارجى ديدار كند كه نماينده يك دولت خصم بود بدون اينكه نخست مشخص كند اين شخص كيست و چه پيشنهادى دارد؟ چرا همگان به پرسشى از اين نوع كه فرستاده ايرانى چه كسى بود؟، عنوان او و يا سلسله ارتباط او چه بود؟، آيا نماينده رسمى حكومت بود؟ و چه روزى ملاقات انجام شد، پاسخهاى صريح و روشن نمى‏دهند؟

        بهر رو، بظاهر، ديدار در ماه سپتامبر يا اوائل اكتبر 1980 انجام گرفته‏است. هيچيك از امريكائيانى كه در ملاقات شركت كرده‏اند، تاريخ دقيقى اظهار نمى‏كنند. سه سال پيش از مصاحبه با ما، آلن در ديدار با خبرنگارى، هيچ كوششى براى بيان دقيق رويدادها نكرد. بتازگى، سيرمن و مك فارلين نيز در بياد نياوردن نام و نشان كسى كه با او ديدار و گفتگو كرده‏بودند، به آلن پيوستند. اين ادعاى مك فارلين را مشكل مى‏توان پذيرفت. زيرا او بوده كه ديدار را ترتيب داده‏است. مك فارلين حاضر به گفتگو با ما نشد.

        بعد از آنكه، آلن در 1987، گفت اين ديدار را انجام داده‏است، هوشنگ لاوى، دلال اسلحه، قدم پيش گذاشت و گفت: آن فرستاده اسرارآميز منم! اسناد دولتى نشان مى‏دهند كه لاوى به نامزد مستقل رياست جمهورى، جون آندرسون نيز مراجعه كرده بود. اما بخلاف آلن و ديگر متصديان تبليغات رياست جمهورى ريگان، متصديان تبليغات رياست جمهورى آندرسون، بلادرنگ، سيا و وزارت خارجه را از مراجعه و رشته گفتگوهاى لاوى با خود، آگاه كرده‏بودند.

        لاوى مدعى است ديدار در هتل لانفان پلازا در 2 اكتبر 1980، انجام گرفته‏است. حكايت او با حكايت سه جمهوريخواه جور است اما اين سه بر اين باور نيستند كه شخص طرف گفتگو با آنها لاوى بود. سيبرمن اصرار مى‏ورزد در تاريخى كه لاوى مى‏گويد او در واشنگتن نيز نبوده‏است. اما سيبرمن كه 1990، قاضى دادگاه تجديد نظر بود حاضر نيست بگويد در چه روزهائى در واشنگتن بوده‏است.

        خودداريهاى آلن و همكاران او از اظهار آنچه در 1980 روى داده‏است ، بر ظن‏هاى ما در اين باره، مى‏افزايند. اگر ميان جمهورى خواه‏ها و ايرانيها هيچ چيز واقع نشده است، چرا همه از پاسخ دادن به پرسشهاى ساده طفره مى‏روند؟

 

فصل يازدهم كتاب به بررسى ادعاى لاوى اختصاص يافته است:

* لاوى مى‏گويد: من منتظر سيبرمن شدم تا بيايد. او با دو آقاى ديگر آمدند. يكى از آنها را شناختم. مك فارلين بود. اما سومى، آلن را بجا نياوردم.

       پرسيدم: از طرف آنها، كداميك گفتگو مى‏كرد؟

       لاوى پاسخ داد: سيبرمن. او بود كه به من گفت: آقاى لاوى، ما تنها يك حكومت داريم. اين سخن را اينطور تعبير كردم كه آنها نمى‏خواهند وارد اين ماجرا شوند. اما بعد پى بردم كه چنين نيست. متصديان تبليغات بسود رياست جمهورى ريگان و معاونت بوش، به كمك اسرائيل و با وعده فروش اسلحه به ايران، با ايرانيها بر سر زمان آزادى گروگانها، معامله كردند.

 * لاوى از ارتباط سيروس هاشمى با خود سخن مى‏گويد: من او را نمى‏شناختم. او مرا بعنوان دلال اسلحه مى‏شناخت. به من تلفن كرد به لندن بروم زيرا جمهورى اسلامى ايران خواهان خريد اسلحه از بازار بين المللى است. او هم با حكومت كارتر و هم با ستاد مبارزات انتخاباتى ريگان ارتباط داشت.

        من به لندن رفتم و باتفاق سيروس هاشمى به پاريس رفتيم. تاريخ را بياد نمى‏آورم. من ( پارى ) يادآور شدم 18 ماه پيش از آن، در گفتگو با من، گفتيد در 20 اكتبر به پاريس رفتيد. او گفت: بياد نمى‏آورم. با وجود تذكر شما باز تاريخ آن را بياد نمى‏آورم. اما مى‏دانم كه من و سيروس هاشمى، چند روزى را در هتل رافائل اقامت گزيديم و سيروس هاشمى با فروشندگان اسلحه ديدارها ترتيب مى‏داد.

       لاوى ادامه مى‏دهد: هاشمى به من گفت: من مى‏خواهم ميان امريكا و ايران، معامله را انجام دهم. در اين معامله، امريكا به ايران اسلحه مى‏دهد و ايران گروگانهاى امريكائى را آزاد مى‏كند. هاشمى بسيار مطمئن بود كه مى‏تواند اين معامله را جوش دهد.

       پرسيدم: او مى‏گفت با چه كسى در پاريس طرف معامله است؟

      لاوى گفت: اگر اشتباه نكنم با شخصى بنام شاهين Shaheen.

      پرسيدم: اين شخص همان جون شاهين نيست؟ منظورم دوست نزديك كيسى و عضو سابق «OSS»  بود.

      لاوى پاسخ داد: ممكن است. او با يكچند از ايرانيان نيز گفتگو مى‏كرد. اگر اشتباه نكنم صادق طباطبائى، برادر عروس خمينى، نيز، در گفتگوها حضور داشت. عده‏اى از امريكائيان نيز بودند. نمى‏شناختمشان. اما نسبت به شاهين مطمئن هستم. زيرا وقتى در پاريس بوديم، چند نوبت نام او را شنيدم. چند اسرائيلى نيز در ديدارها بودند.

      پرسيدم: آيا او هيچ اسمى از عضوى از اعضاى ستاد تبليغات ريگان با شما بميان آورد؟

      لاوى پاسخ داد: نه.

      پرسيدم: آيا اسم كيسى را بر زبان نياورد؟

      لاوى بطور مبهم  پاسخ داد: بياد نمى‏آورم. در ديدار پيشين، او ادعا كرده بود كه هاشمى از قصدش براى ديدار با كيسى، سخن گفته بود. اما 18 ماه ديرتر، لاوى اصرار مى‏كرد بياد نمى‏آورد.

      پرسيدم: آيا بياد مى‏آورد هاشمى گفته باشد كسى مى‏خواهد گروگانها تنها بعد از انتخاب ريگان به رياست جمهورى انتخاب شود؟

      لاوى پاسخ داد: نه...

* اما چگونه بتوان صحت اظهارات لاوى را آزمود؟ بنا بر مدارك حكومت امريكا، در سپتامبر 1980، لاوى به وكيل خود، ميچل روگوين Mitchell Rogovin، مشاور سابق سيا و يكى از مشاوران عالى نامزد مستقل رياست جمهورى، جون آندرسون، نزديك شد. او با خود نقشه‏اى آورده بود براى آزاد كردن گروگانها در ازاى تحويل قطعات يدكى جنگ‏افزار به ايران. گرده پيشنهادى، در خطوط عمومى، شبيه پيشنهادى است كه بنا بر دست نوشته‏هاى لاوى، در ملاقات لانفان پلازا، به سه جمهوريخواه عضو ستاد تبليغاتى ريگان و بوش داده شده‏است.

        لاوى، همچنين، در باره دست رسيش به رئيس جمهورى ايران، ابوالحسن بنى‏صدر، راست مى‏گفت. در حضور روگوين، لاوى بطور مستقيم به تهران تلفن كرد و بلافاصله با بنى‏صدر صحبت كرد. او چنان تحت تأثير اين تلفن قرار گرفت كه ترتيب ملاقات لاوى را نخست با سيا و سپس با وزارت خارجه امريكا داد.

       بنا بر مدرك سيا كه بخشى از آن سانسور شده‏است، ديدار و گفتگوى سيا با لاوى در دفتر روگوين ، در واشنگتن، در 2 اكتبر 1980، انجام گرفته است. يعنى همان روز كه لاوى مدعى است در هتل لانفان پلازا با سه عضو ستاد انتخاباتى ريگان ملاقات كرده‏است. بنا بر مدرك سيا، ديدار سيا با لاوى ساعت 10:30 دقيقه صبح شروع و ساعت 11:25 دقيقه، بپايان رسيده‏است.

       لاوى مى‏خواسته است تحويل معادل 8 تا 10 ميليون دلار قطعات يدكى هواپيماهاى اف - 14 به ايران را ترتيب دهد. اگر امريكا با سه شرط خمينى موافقت كند، يعنى الف - دارائيهاى توقيف شده ايران را آزاد كند و ب - گروگانها هيچ ادعائى عليه ايران عنوان نكنند و ج - امريكا در امور داخلى ايران مداخله نكند، لاوى مى‏تواند ترتيب آزادى گروگانها را، در ازاى دادن قطعات يدكى جنگ افزارها به ايران، بدهد.

      رس و من با روگوين در دفتر وكالتش مصاحبه كرديم. او، با كمال ميل، دفتر بزرگ يادداشتهاى خود، از 1980 به بعد ، را گشود و دست نوشته‏هاى خود را خواند. گزارشهاى روگوين از گفتگوهاى خود با لاوى حاكى از اشتغال خاطر لاوى به بحران گروگانها و ارتباطهاى محكم او با پرزيدنت بنى‏صدر و ديگر مقامات ايران بودند. يادداشتها همچنين آشكار مى‏كردند كه لاوى به انتخابات رياست جمهورى امريكا علاقمند و ازاثر بحران گروگانها را بر آن، آگاه بوده‏است. اما يادداشتها هيچ دلالتى بر رفتن لاوى به ملاقات در لانفان پلازا و يا به پاريس، در اكتبر 1980، همراه با سيروس هاشمى نداشتند.

توضیح : در باره ادعاهاى لاوى، گارى سيك روشن‏تر نوشته است زيرا آن هنگام، وى در شوراى امنيت ملى كار مى‏كرد و پيشنهاد لاوى به اين شورا رفته بود. در جلد دوم « سياست امريكا در ايران، كتاب دوم، گروگانگيرى »، چكيده كتاب گارى سيك در باره گروگانگيرى آمده‏است. بنا بر آن، لاوى مى‏گفته است از سوى دو ايرانى، نمايندگى دارد. با بنى‏صدر رابطه مستقيم دارد. اما وزارت خارجه امريكا، از طريق، ريتزل، سفير آلمان در ايران، پرسيده است كه آيا لاوى راست مى‏گويد و بنى‏صدر پاسخ داده‏است اين شخص را نمى‏شناسم ( ص 200 كتاب ). روگوين از كجا ‏فهميده است كه لاوى راست مى‏گويد و با بنى‏صدر مكالمه تلفنى مى‏كند؟ براى مثال، در يادداشتها، آمده است كه لاوى شماره تلفنى را در تهران گرفت و بطور مستقيم با بنى‏صدر گفتگو كرد. سپس، روگوين تاريخ گفتگوها را از يادداشتهاى خود مى‏خواند:

     در ياداشت 13 اكتبر 1980 روگوين آمده‏است كه لاوى با بنى‏صدر صحبت كرد. او علاقه داشت بداند چه كسى در انتخابات رياست جمهورى برنده مى‏شود. لاوى گفت: ايرانيان مايل نيستند مصالحه را با كارتر انجام دهند. او يادداشت ديگرى را خواند: در 17 اكتبر، بنى‏صدر به لاوى تلفن كرد. لاوى گفت: آنها (ايرانيها) نمى‏خواهند با حكومت كارتر مصالحه كنند. بلكه آنها مى‏خواهند بده بستان كنند.

   بنا بر اين يادداشتها، لاوى در مى‏يافته است كه قرار بر بده بستان با دسته ريگان است. بنا بر اين، رئيس جمهورى ايران مى‏دانسته است كه ملاتاريا در كار معامله با ريگان و بوش است. پس لاوى، بايد با كسى ارتباط مى‏داشته كه او مى‏دانسته بنى‏صدر بامعامله پنهانى ملاتاريا با گروه ريگان و بوش مخالف است. و لاوى براى آنكه اعتبارى به خود بدهد، مدعى مى‏شده با رئيس جمهورى ايران طرف گفتگو است. وگرنه، بنا بر گزارشهاى روزانه بنى صدر به مردم تحت عنوان « روزها بر رئيس جمهورى چگونه مى‏گذرد » ( جلد دوم، صفحات 130 تا 145) در 13 اكتبر (3 مهر ماه 59) و روز بعد از آن، 14 اكتبر، را، از صبح تا شام، بنى‏صدر در خوزستان و به بازديد از جبهه‏هاى جنگ مشغول بوده‏است. در 17 اكتبر، تا 3 بعد از ظهر در ستاد ارتش بوده، مدتى را در گفتگوها با ياسر عرفات و احمد خمينى و... گذرانده و سپس، تا شب هنگام، در ستاد ارتش، در جلسه شوراى امنيت ملى بوده‏است.

       اما در باب تأكيد لارى بر اينكه در اكتبر 1980 به اروپا رفته‏است، روگوين ترديد داشت كه او در حوالى 20 اكتبر به پاريس رفته باشد. زيرا ساعت 9:30 صبح آن روز، لاوى به دفتر او رفته است. با وجود اين، روز بعدش، لاوى خبرهاى غيرمعمول براى او فرستاده‏است. بنا بر دست نوشته 21 اكتبر روگوين، لاوى اين پيام را به او داده است: « مأمور خارجى در پاريس، مداركى كه براى امريكا و اسرائيل خطر دارند - مداخله در جنگ ايران و عراق - را فروخت. 48 ساعت است مأموران ايرانى آمده‏اند - پيش از انتخابات، هيچكس رها نمى‏شود - و مى‏خواهند با بوش گفتگو كنند.

       وقتى از روگوين پرسيدم معناى « مى‏خواهند با بوش گفتگو كنند » چيست؟ بنظر حيران رسيد و با ترديد گفت: بله، نمى‏دانم چه معنى مى‏دهد.

       در 24 اكتبر، از نو، لاوى درباره آزادى گروگانها اطلاع مى‏دهد. روگوين مى‏نويسد: لاوى مى‏گويد: گروگانها پيش از 4 نوامبر آزاد نمى‏شوند. 4 نوامبر روز انتخابات رياست جمهورى امريكااست. اما لاوى اميدوار است بعد از انتخابات اين عمل انجام بگيرد. در 29 اكتبر، لاوى خبرهاى بسيار داغ‏ترى دارد: در روزهاى 5 تا 10 نوامبر، ايران  هيأتى را براى معامله مى‏فرستد.

        در فرودگاه كندى، از لاوى پرسيدم: در يادداشتهاى روگوين، اشاره به نام بوش چه معنى مى‏داد؟ او با همان صداى يك نواخت خود گفت: ميدانم. ميچل روگوين دوست بسيار صميمى پرزيدنت ژرژبوش است. من اين را مى‏دانم زيرا خود او به من گفت.

        بدينسان، لاوى هم مثل روگوين يا نتوانست - يا نخواست - بگويد قصدش از آوردن نام بوش نامزد معاونت رياست جمهورى چه بود. يادداشت حاكى است كسى كوشيده است، درباره گروگانها، با بوش تماس بگيرد.

  در اينجا، نويسنده كتاب به نقش لاوى در خريد اسلحه اسرائيلى براى ايران مى‏پردازد:

      بعد از انتخابات رياست جمهورى امريكا، لاوى به كار فروش اسلحه بازگشت. يك تاجر اسلحه اسرائيلى تلكسى را به من ( پارى ) نشان داد حاكى از اينكه لاوى هزارها گلوله خمپاره دهها هزار نارنجك و نارنجك انداز و ميليونها فشنك براى ايران خريدارى كرده‏است. تاريخ تلكس 23 مارس 1982 بود و قرار بود از طريق ليسبن ( پايتخت پرتقال )، بظاهر به مقصد امريكاى جنوبى و در واقع به مقصد ايران حمل شوند. متن اصلى تلكس سند خدشه ناپذيرى است بر اين واقعيت كه در سالهاى اول حكومت ريگان لاوى به شغل خود كه دلالى اسلحه است، باز گشته‏است. او از ارتباط خود با ايران و اسرائيل، در اين كار، سود جسته است.

توضیح : بدين قرار، او با ملاتاريا در ارتباط بوده‏است. بعد از كودتاى خرداد 60، دست طرف او در ايران و او در خريد اسلحه، بطور كامل باز شده‏است. در حقيقت، مانع ادامه جنگ از ميان برداشته شده و دست امثال لاوى در خريد اسلحه بازگذاشته شده‏است.

        در مصاحبه با لاوى، در فرودگاه كندى، من متن تلكس را، براى تعيين هويت، به لاوى نشان دادم. تلكس خطاب به ه - لاوى  « هوشنگ لاوى » بود و پ. لاوى آن را امضاء كرده‏بود.

       با نشان دادن تلكس و فهرست اسلحه، من گفتم: آيا اين فهرست پيشنهاد معامله است؟ يا معامله ايست كه انجام شده‏است؟

       لاوى پاسخ داد: مى‏پرسيد معنيش چيست؟ نمى‏دانم. بدون عينك نمى‏توانم بخوانم. عينكم را هم شكسته‏ام.

       گفتم: من براى شما مى‏خوانم. اين تلكس  شرايتون هتل در تل اويب، بتاريخ 23 اكتبر 1982 است. در آن قيد شده‏است خواهشمند است اين تلكس را به آقاى ه. لاوى اطاق 410 بدهيد. آقاى لاوى عزيزم: بسيار بسيار فورى. بعد قسمت اول پيام ، حاوى فهرست اسلحه گوناگون ، را خواندم. سر انجام، او قرائت مرا قطع كرد و گفت: اين تلكس خطاب به من نيست. به كارهاى من با ايرانيان مربوط نيست. مى‏دانم مربوط به چيست. متعلق به شخص ديگرى است. اسم او هم لاوى است. سرانجام پذيرفت تلكس از برادر او پرويز است. اما همچنان اصرار ورزيد او در اين كار نبوده‏است.

       اما، او خود پذيرفت فروشهاى ديگرى به ايران را به انجام رسانده است. مهمترين قسمت آنها، فروش قطعات يدكى اف - 14 و دستگاههاى الكترونيك براى موشكهاى هاگ به ايران بوده‏است. آن فروشها بسيار مهمتر از اين چيزهاست كه در اين فهرست آمده‏اند.

      لاوى گفت يك ژنرال بازنشسته اسرائيل ترتيب ارسال قطعات يدكى را از طريق امريكا داد. اين قطعات از اسرائيل به ايران رفت و حكومت ريگان آنها را جانشين كرد. لاوى مدعى شد كه كاربدستان اسرائيل ترتيب انتقال ديگر تجهيزات جنگى را از انبارهاى ناتو به ايران دادند.

      لاوى ادعا كرد اسرائيليها بر آن شدند به ايران اسلحه بفروشند. و آنگاه، به همه انبارهاى ناتو در كشورهاى عضو ناتو سر زدند و هرچه را خواستند به جمهورى اسلامى ايران فروختند. هرچه را از اسرائيل نمى‏توانستند به ايران بفرستند، از بلژيك به ايران مى‏فرستادند. ايرانيها به بلژيك مى‏آمدند. آنها را به پايگاههاى ناتو مى‏بردند. بخصوص در مرز بلژيك و آلمان و هرچه را مى‏خواستند، انتخاب مى‏كردند و بلژيك به ايران مى‏فرستاد.

       لاوى تأكيد مى‏كرد كه اسرائيليها و بلژيكيها كه در فروش اسلحه به ايران همكارى مى‏كردند، سودهاى كلان بردند. اين سود از محل نفت بود. در ازاى اسلحه، نفت مى‏گرفتند. اسلحه را گران حساب مى‏كردند و بهاى نفت را نصف. بعد، آن را در بازار روتردام، به دو برابر قيمت مى‏فروختند. يك معامله 120 ميليون دلارى براى ايران 320 ميليون دلار تمام مى‏شد.

      پرسيدم: پس حكومت ايران قيمت اسلحه را به نفت و بسيار بيشتر از قيمت واقعى مى‏پرداخت؟

       لاوى پاسخ داد: قطعاً! هم بخاطر نياز به اسلحه و هم بجهت نااميدى و هم بلحاظ حماقت، گران مى‏پراختند.

       وقتى از لاوى پرسيدم آيا امريكا در اين توطئه شركت داشت ؟ لاوى گفت: اگر هم مى‏دانستم به شما نمى‏گفتم.

       پرسيدم: چرا نمى‏گفتيد؟ لاوى پاسخ داد: مى‏ترسم.

       پرسيدم: امريكائيانى كه دست اندر كار اين معاملات بودند، اعضاى وزارت خارجه يا وزارت دفاع بودند؟

        لاوى پاسخ گفت: فكر مى‏كنم به اندازه لازم گفتم.

  ادعاى لاوى در باره فروش اسلحه از انبارهاى ناتو به ايران، در نظرم باور نكردنى‏ترين داستان از فراوان داستانهاى عجيب آمد. اما يك شاهد ديگر «اكتبر سورپرايز»، گزارش مشابه را به من داد. او يك تاجر اسلحه امريكائى بنام ويليام هرمن Hermann بود.

       نويسنده هرمن را معرفى مى‏كند و يادآور مى‏شود كه دو بار با او مصاحبه كرده‏است. مصاحبه دوم در 1990 بعمل آمده‏است و گفته‏هاى هرمن بسيار نزديك به سخنان او در 1988 بوده‏است.

        در هر دو مصاحبه، هرمن گفته است فروش اسلحه به ايران كه «ايران كنترا» نام گرفت، مسبوق به فروش اسلحه به ايران، از 1980 بدين سو است. اين اطلاع به او از طريق حميد نقاشان مى‏آيد. نقاشان طرف او در خريد اسلحه سبك براى پاسداران انقلاب اسلامى و طرف تجارى او بود. نقاشان تهيه كننده عمده اسلحه براى راديكالهاى ايران بود. هرمن گفت: نقاشان به او گفته است فروشهاى اسلحه امريكا به ايران با موافقت جمهوريخواهها، به انتخابات رياست جمهورى امريكا در 1980، باز مى‏گردد. او ماجراى «اكتبر سورپرايز » را اين سان بيان كرد:

        آن زمان، نقاشان مأمور خريد سپاه پاسداران بود. من به امريكا باز گشتم و با يك شركت برزيلى، ترتيب فروش مقدار كمى اسلحه به ايران را دادم. باتفاق نقاشان به برزيل رفتيم تا با كارخانه‏هاى اين كشور معاملاتى را انجام دهيم. اوائل 1980 بود. ما بمدت 10 روز به برزيل سفر كرديم و  خريدهاى لازم را انجام داديم. بعد به اروپا رفتيم و از آنجا، من به امريكا باز گشتم.

       در ماههاى اول، نقاشان حاضر نمى‏شد با من اطلاعى را در ميان بگذارد. اما در ايام عيد تولد مسيح 1980، ما نخستين معامله را باهم كرديم. از آن زمان، اين مرد به من اعتماد پيدا كرد و آن را به من نشان داد. در ژانويه 1981، من به تهران دعوت شدم تا با وزير دفاع ديدار كنم.

       آن وقت بود كه من در باره تماسهاى جمهوريخواهها با رژيم خمينى، شنيدم. بر كاغذى، ويزاى ورود به ايران را دريافت كردم تا به تهران بروم و در باره فروش اسلحه به ايران گفتگو كنم. مباحثات ما سه روز بطول انجاميدند. بهنگام انجام مراسم سوگند پرزيدنت ريگان، من در تهران بودم.

       در 21 ژانويه 1981، يك روز پيش از آنكه از تهران به اروپا بروم، نقاشان در هتل به ديدار من آمد و با هم براى صرف شام رفتيم. در باره آزادى گروگانها بحث مى‏كرديم. از گفتگوها كه اشخاص مختلف انجام داده بودند و به آزادى گروگانها راه بردند. نقاشان به من گفت: در اكتبر 1980، پيش از انتخابات، معامله‏اى ميان دستگاه ريگان با ما بعمل آمد نه براى اينكه گروگانها آزاد شوند بلكه براى آنكه تا بعد از انتخابات و تصدى رياست جمهورى از سوى ريگان، آزاد نشوند.

         نرمن ادامه داد: من بر اين باورم كه آنچه نقاشان به من گفت، حقيقت دارد. نقاشان هيچ دليلى براى دروغ گفتن نداشت. نه چيزى از دست مى‏داد و نه چيزى بدست مى‏آورد.

        ديدار كليدى  « درپاريس و در ماه اكتبر »، در اواخر اكتبر 1980، انجام گرفته است. مهمترين شخصيتهای جمهوريخواه كه نقاشان از آنها بعنوان طرف گفتگو و معامله نام مى‏برد، ويليام كيسى و ژرژ بوش و ريچارد آلن و روبرت مك فارلين بودند. اما نقاشان به من نگفت در گفتگوهاى پاريس، چه كسانى از امريكائيان حضور داشتند.

        نقاشان خاطر نشان كرد كه كمى بعد از روى كار آمدن ريگان، ما مقادير كمى مواد جنگى از امريكا دريافت مى‏كرديم. ديرتر، از منابعى كه خود داشتم، اطلاع يافتم كه از انبارهاى ناتو در نقاط مختلف اروپا، اسلحه به ايران فروخته مى‏شوند. بيشترين مواد جنگى از بلژيك و هلند به ايران فرستاده شده‏اند. اين مواد از راه های مختلف هوائى و دريائى به ايران فرستاده مى‏شدند. چه اندازه؟ كسى نمى‏داند.

  آنچه هرمن مى‏گويد با اظهارات تاجر آلمانى اسلحه خوانائى دارد: يكى از همكاران مارتين كليان Kilian، در اشپيگل، در سوئيس از كارل هاينس اوترشاگن Karl Heinz Ottershagen شنيد كه ايرانى خريدار اسلحه، حميد نقاشان، با مقامات حزب جمهوريخواه، در ماه سپتامبر 1980، در زوريخ ديدار كرده‏است. موضوع گفتگوشان مبادله گروگانها با اسلحه بوده‏است.

       اوترشاگن افزود كه نقاشان در ديدارهاى بعدى در پاريس، براى ترتيب دادن فروشهاى اسلحه به ايران، شركت كرده‏است. نقاشان گفته بود براى اينكه به كارتر و كسانى كه دور و بر او هستند و رئيس جمهورى ايران، بنى‏صدر - كه راديكالها او را به چيزى نمى‏گيرند - نشان بدهيم به چه كارى توانائيم، معامله گروگانها با اسلحه را با جمهوريخواه‏ها انجام داديم.

توضیح : ما در سپتامبر 2001 هستیم . 21 سال پيش،  در اين ايام، به تحريك امريكا و انگليس و عربستان و به پشت گرمى آنها، صدام ارتش عراق را مأمور حمله به ايران كرد. 6 ماه بعد، در فروردين  1360 ، وزيران خارجه چهار كشور عضو كشورهاى عضو كنفرانس عدم تعهد كه وزير خارجه كوبا، رئيس وقت اين كنفرانس رئيس آنها بود، پيشنهادى را به ايران دادند كه نظر ايران را تأمين مى‏كرد و پذيرفتن آن از سوى عراق، يك پيروزى سياسى و نظامى براى ايران بود. سرانجام عراق اين پيشنهاد را پذيرفت و قرار شد چهار وزير خارجه، موافقت عراق را به تهران بياورند. اما از سوى رجائى به آنها اطلاع داده شد كه چون تحولى در ايران در حال انجام است، سفر خود را بتأخير اندازند. اين « تحول » كودتا بر ضد رئيس جمهورى منتخب مردم بود. استقرار استبداد ملاتاريا و ادامه جنگ به قصد استقرار اين استبداد و بناى نظام مافيائى، دو هدف مقدم ملاتاريا بودند. ادامه جنگ، به قول وزير دفاع در حكومت تاچر، آلن كلارك، در سود انگلستان و غرب بود و اسباب ايجاد و دوام آن را فراهم آوردند. در زير قسمت دیگرى از كتاب پارى پيرامون « اكتبر سورپرايز » را مى‏خوانيد. اين قسمت از كتاب، حاوى اعترافات صريح در باره معامله پنهانى با ملاتاريا و سازمان دادن فروش اسلحه به ايران، در مقياس جهان است. كارگردان، شارون، وزير دفاع آن روز و نخست وزير كنونى اسرائيل و قصاب فلسطينيان بوده‏است:

 

 

 جنگ 8 ساله با كدام اسلحه ممكن گشت و اسرائيل چسان فروش اسلحه به ايران را در مقياس جهان سازمان داد؟

 نقشهاى ريگان و بوش و كيسى و هيگ و...در سازش پنهانى اكتبر سورپرايز:

 

 

  آدمهاى « محترم » كمتر دروغ نگفته‏اند: مك فارلين، سومين مشاور امنيتى ريگان، در دادرسى، بابت دروغ گفتن در باره افتضاح ايران گيت، خود را بزهكار خواند. ريگان خود نيز بياد آورد كه وقتى در 1986 اصرار مى‏كرده‏است داستانهاى معامله اسلحه با ايران دروغ هستند و نيز وقتى تكذيب می كرد كه معامله ايران كنترا شامل فروش اسلحه به ايران نبوده‏است، دروغ می گفته است. معاون رئيس جمهورى، بوش، به دروغ، گفت در ماجراى ايران گيت كمتر دخالتى نداشته است. و آشكار شد كه او در يكچند از گردهمآئيهاى تعيين كننده شركت داشته است. رئيس سيا، ويليام كيسى، مجال نيافت به دروغهائى اعتراف كند كه در باره ايران گيت گفته بود. زيرا به بيمارى سرطان در 1987 مرد.

        تقلبات جمهوريخواهها در انتخابات امر تازه‏اى نيست: در 1968، فعالان ستاد انتخاباتى جمهوريخواه‏ها در گفتگوهاى صلح با ويتنام، خرابكارى كردند تا مگر امتياز سياسى بدست آورند. در 1972، افراد ستاد تبليغاتى نيكسون افتضاح واترگيت را ببار آوردند. بنا بر اين، چه جاى تعجب اگر همان خرابكارى را در گفتگوها بر سر آزادى گروگانها بعمل آورده باشند؟ اخلال در گفتگوهاى صلح ويتنام و مايه گذاشتن جان سربازان امريكائى در ويتنام در 1968، بخاطر برنده شدن در انتخابات، شرم آورتر و غمبارتر از اخلال در گفتگوهاى 1980 بر سر گروگانها نيست؟ ديرتر دانستيم كه برخى از مقامات امريكائى كه سياست خارجى امريكا را اداره مى‏كردند، در عواطف مردم نسبت گروگانها، شريك نبوده‏اند. همانطور كه ميلز كوپلند  Miles Copeland، مقام عالى سيا، به ما گفت: « عاطفه بسيار كمى نسبت به گروگانها وجود داشت. ما همه از رابطه با خارج استفاده كرده‏ايم ... گروگانها اقبالى بودند كه بايد از آنها استفاده می كردیم. »

        افزون بر اين، حكومت فدرال به دادگاه رفت. دادستان فدرال در پى آن شد كه اتهامات برنك را در باب اكتبر سورپرايز، در دادگاه بى اعتبار بگرداند و شكست خورد. حكومت امريكا بروشنى اتهام را متوجه دولت دانست. دادگاه سوء ظن قوى نسبت به صحت مدارك دولتى ابراز كرد. بدينسان، واقعيت نتوانست از ديد دادگاه بگريزد.

       اما ما مى‏دانستيم كه استدلال ما در كسانى كه در واشنگتن، نمى‏خواستند بگذارند اكتبر سورپرايز موضوع بحثى منطقى بگردد، اثر ندارد. اتهامات كه بابت اكتبر سورپرايز متوجه مقامات حكومت ريگان بودند، توسط روزنامه نگاران « مسئول » و منابع رسمى آنها در واشنگتن، ناديده گرفته مى‏شدند.

        اداره كنندگان فرونت لاين Frontline از رس Ross و من حمايت مى‏كردند اما با حالت عصبى. آنها نتيجه‏اى مى‏خواستند كه سنديت داشته باشد.  یعنی اتهامها را بطور قطعى اثبات يا رد كند. ما نمى‏توانستيم چنين نتيجه‏اى را براى آنها بياوريم. اما بجاى آنكه از آن دست بشويند، مسئولان بالاى فرونت لاين تصميم گرفتند جاى اصلى را به اكتبر سورپرايز بدهند. آنها كار مقدماتى ما را، در كارى، پيرامون روابط امريكا با ايران، گنجاندند و مسئله اكتبر سورپرايز را مسئله مركزى آن گرداندند.

        بجاست كه به نقش گارى سيك، افسر اطلاعاتى مورد احترام نيروى دريائى كه در حكومت كارتر، در كاخ سفيد كار مى‏كرد، بپردازيم. براى سالها، گارى سيك - كه مردى محتاط است و روشى علمى دارد - اكتبر سورپرايز را ساخته خيال مى‏شمرد و در خور اعتناء نمى‏دانست. كتاب او پيرامون گروگانها، با عنوان « Fall Down All»، بطور كامل ماجرا را ناديده گرفت. اما وقتى در اوائل رو شدن افتضاح ايران گيت، او به تحقيق پيرامون اين ماجرا مشغول شد بتدريج، تغيير نظر داد. شمار فروشندگان اسلحه، مأموران اطلاعات و مقامات رسمى ايرانى كه بر نقش جمهوريخواه‏ها در اكتبرسورپرايز شهادت مى‏دادند، از اندازه بيشتر شد. نخست آهسته و با ترديد و سرانجام مصمم به تحقيق پرداخت و حاصل تحقيق را در كتابى با عنوان «Octobre Surprise» منتشر كرد.

       رس و من بر اين نظر شديم كه مصاحبه با گارى سيك مى‏تواند كمك كند در سردرآوردن از اين داستان پيچيده. و مصاحبه ما را از ساده بينى و سردرگمى دستگاه كارتر آگاه كرد. شكهاى سيك  همانند ترديدهاى ما بودند. اما حالا ديگر سيك معتقد بود كه كيسى و جمهوريخواهها در كار گروگانها دخالت كرده‏اند و بدان فرجامى را داده‏اند كه پيدا كرد.

توضیح: روبرت پارى، نويسنده كتاب، فصل سيزدهم را به تحقيق گارى سيك اختصاص داده است. ترجمه اين تحقيق را خوانندگان انقلاب اسلامى هم در اين نشريه و هم در كتاب « اكتبر سورپرايز »، نوشته آقاى بنى‏صدر خوانده‏اند.

  در فصل سيزدهم، رس و پارى تحقيق خود را در باره كيسى باز مى‏گويند:

* در يكى از ديدارهاى ما از ميكنول Mayknoll، سوفيا كيسى، بيوه او، نوشته منتشر نشده‏اى را به من داد كه حاوى نظرهاى شخصى كيسى در باره انتخابات 1980 رياست جمهورى بود. بنا بر آن، كانون توجه او را نگرانى سختش از چهار سال ديگر رياست جمهورى كارتر تشكيل مى‏داد. نظر او در اين باره، بس تاريك بود. كيسى نوشته بود: « در 1980، همه آنها كه بسود ريگان فعاليت تبليغاتى مى‏كردند، بر اين نظر بودند که بايد دست كارتر را از رياست جمهورى كوتاه كرد تا مگر ملت امريكا از ويرانى اقتصادى و خوارى در جهان، رهائى يابد.»  ستاد تبليغاتى ريگان - بوش براى آنكه امريكائيان را بر آن دارند از كارتر روى گردانند، بر مشكل گروگانها نور شديد مى‏افكندند تا نظرها به آن جلب شوند. كيسى نوشته بود: « مشكل گروگانهادر دست ايران، نقطه كانونى  شكست سياست خارجى كارتر است.» اما اين نقطه كانونى شكست مى‏توانست نقطه كانونى موفقيت بگردد اگر گروگانها ناگهان به امريكا باز مى‏گشتند.

       آيا كيسى، با اين ديد، انتخاب مجدد كارتر را فاجعه‏اى تلقى نمى‏كرده‏است كه بهر وسيله بايد از وقوع آن جلوگيرى كرد؟ نوشته او پاسخش به اين پرسش است.

* در بهار 1980، دوست ضد كمونيست كيسى از او خواست ريگان را به اروپا ببرد تا مگر تصوير بدى كه از او در اذهان اروپائيان پيدا شده‏است، جاى خود را به تصويرى خوب دهد. كيسى اشتغال بيش از اندازه ريگان را بهانه آورد. در عوض پذيرفت كه خود به جاى او، سفر اروپائى را انجام دهد. ريچارد آلن، مشاور ريگان در امور خارجى را نيز با خود برد.

       در پاريس، با كنت آلكساندر دومارانژ

 Demareches Count Alexandre ، يكى ديگر از همكاران او در عمليات اطلاعاتى دوران جنگ دوم ديدار كرد. دومارانژ رئيس دواير مخفى فرانسه، دواير جاسوسی  و ضد جاسوسى يعنى دستگاهى معادل سيا بود.

         پاى دومارانژ و دستگاه اطلاعاتى تحت امر او، در اتهامات مربوط به ديدار سرى اكتبر 1980، در پاريس، ميان جمهوريخواهها و ايرانيان، بميان است. مدرك مستقيمى كه دلالت بر همكارى دومارانژ و دستگاه تحت رياست او كند، وجود نداشت. روابط نزديك او با كيسى نقش او و افسران اطلاعاتى فرانسه ، در ترتيب دادن ديدار محرمانه ميان جمهوريخواهان و ايرانيان، را محتمل مى‏نمود.

* با يكى ديگر از ستايشگران كيسى، بنام گاريك Garrick كه خود نيز در ستاد انتخاباتى ريگان - بوش والا مقام بود، در لوس آنجلس، مصاحبه كرديم. از او پرسيدم: آيا ممكن است كيسى براى گفتگو با ايرانيها، پيرامون گروگانها، به اروپا رفته باشد؟ و او پاسخ داد: آرى! او ممكن است رفته باشد. در ملاقات روز يك شنبه، او غايب بود. پيش خود گفتم او براى حضور در نيايش يك شنبه به كليسا رفته است. او و اد ميز Ed Meese مى‏توانستند به سفرى 3 تا 4 روزه رفته باشند. او مى‏توانسته است با هواپيما، به اين عنوان كه نامزد رياست جمهورى را در سفر به اينجا و آنجا همراهى مى‏كند، رفته باشد. نمى‏توانم بگويم ممكن نيست.

       گاريك ادامه داد: كيسى مردى اسرارآميز بود. در ماجراى دزديدن يادداشتهاى كارتر - كه هرگز كسى از آن سر در نياورد - كه براى مناظره با ريگان تهيه كرده بود، كيسى مظنون اول بود. او به اين نوع كارها شوقى وافر داشت.

* وقتى رس و من خواستيم بدانيم آيا تماس گرفتنها و اينجا و آنجا رفتن‏ها كيسى در 1980 آغاز گرفته و آيا او با نمايندگان حكومت ايران تماسهاى پنهانى در باره گروگانها برقرار كرده بود؟ هيچيك نه  همسر او، سوفيا، و نه دختر او، برنادت، نتوانستند، در باره تاريخهاى كليدى، روزهائى كه او مى‏بايد به اروپا رفته باشد، اطلاع دقيقى در اختيار بگذارند. آنها تنها ابراز اطمينان مى‏كردند كه در ماههاى آخر مبارزات انتخاباتى كيسى به اروپا نرفته است.

        سوفيا كيسى مى‏گفت: اگر به سفرى رفته بود، من مى‏بايد مى‏دانستم. زيرا جامه دانهاى او را من آماده مى‏كردم. دليل ديگر او اين بود كه كيسى رئيس ستاد انتخاباتى بود و از اينكه غيبت كند و در غيبت او امر بدى روى دهد، وحشت داشت.

        از او پرسيدم: در ماه ژوئيه و اوت چطور؟ سوفيا گفت: من هيچ نمى‏دانم. دلم مى‏خواست چيزى در اين باره به شما مى‏گفتم. اما پيش از اين هيچ از آن نشنيده‏ام.

        وقتى از او از سفر كيسى در ماه ژوئيه به لندن و پاريس پرسيدم، بدون كمك دخترش، برنادت، نتوانست آن را بياد آورد. و نيز نتوانست ديدار كيسى را، در آن سفر، با خانم تاچر و ديگر شخصيتها بياد آورد. آشكار شد كه كيسى كسى نبوده‏است كه زن خود را از فعاليتهاى حرفه‏اى خويش آگاه كند و يا كار آماده كردن اسباب سفر خود را به همسرش بسپارد.

* سوفيا پذيرفت كه در دوران مبارزات انتخاباتى، شوهرش ممكن است با ايرانيان ديدار كرده باشد. از راه كنجكاوى و يا براى تحصيل اطلاع. سوفيا گفت: « اوه، ممكن است او با ايرانيها گفتگو كرده باشد، البته. دليلى نداشت كه او اين گفتگو را نكند. »

     و من پرسيدم: اما آيا مى‏دانيد او در اين دوره با ايرانيها گفتگو كرده يا نكرده‏است؟ سوفيا پاسخ داد: « من نمى‏دانم. من واقعاً نمى‏دانم. اما مى‏گويم او بايد اين كار را كرده باشد. مطمئنم او اين كار را كرده‏است. من عقيده خود را مى‏گويم. او بايد اين ملاقات را كرده‏باشد. براى كسب اطلاع اين كار را كرده‏است. » پرسيدم: چه اطلاعى را مى‏خواسته‏است بدست آورد؟ او گفت : او مى‏خواسته اطلاعى را بدست آورد كه نظاير او در باره ايرانيان، يا در باره وضعيت آنجا و يا امرى كه بناست روى دهد، داشته‏اند.

      اما همسر كيسى مطمئن بود كيسى هيچ اقدامى بقصد به تأخير انداختن آزادى گروگانها انجام نداده‏است.

توضیح : بدين سان، همسر كيسى مطمئن است كه شوهرش با ايرانيها ديدار و گفتگو كرده است اما براى كسب اطلاع! اما وقتى خانواده او نيز نمى‏دانند در روزهائى كه گفتگوهاى پاريس انجام گرفته اند، كيسى كجا بوده‏است، پژوهشگر مطمئن مى‏شود كه كيسى كارى مى‏كرده‏است كه نمى‏خواسته است نزديك‏ترين كسان او نيز از آن سر درآورد. پس تحقيق را ادامه مى‏دهد. از اين پس، رس و پارى بر رويدادهائى آگاه مى‏شوند كه پژوهشگران پيشين از آنها آگاه نشده بودند:

      فصل چهاردهم، به تحقيق پيرامون برقرار شدن تماس اسرائيليها با مشاوران ريگان و معامله پنهانى بر سر گروگانها و روانه شدن اسلحه بسوى ايران، اختصاص مى‏يابد با يافته‏هاى جديد:

 

 اسرائيل وارد عمل مى‏شود:

  در باره هواپيماى اسرائيلى كه به ايران اسلحه مى‏برد و در فضاى هوائى شوروى، توسط دفاع ضد هوائى آن كشور سرنگون شد و فروشهاى اسلحه اسرائيل به ايران، حكومت ريگان به كنگره گزارش رسمى نداده‏است. دليل آن مسلم است: مسلم است كه حكومت ريگان اجازه فروشهاى  اسلحه را به آيةالله خمينى منفور داده بود. اگر فروشهاى اسلحه و ساقط شدن هواپيما را گزارش مى‏كرد، آتش فشان سياسى روى مى‏داد.

* دستيار سابق وزير خارجه وليوتس Veliotes مى‏گفت: به عبارات فريب دهنده‏اى كه وزارت خارجه در گزارش مطبوعاتى خود، پيرامون خبر خبرگزارى تاس بكار برده‏بود، اعتراض كرد. اما نمايندگان مطبوعات در واشنگتن آسان به گزارش راضى و رام شدند. هيچيك از آنها به زبان رد گم كن وزارت امور خارجه و به رو نياوردن فروش اسلحه به ايران، اعتراض نكرد. وليوتس Veliotes بر اين باور بود كه فروش اسلحه به ايران كم مقدار بوده و بطور غير رسمى انجام گرفته است. اما البته، نبايد اين كار بطور غير رسمى انجام مى‏گرفت. قانون اين كار را ممنوع كرده بود. با وجود اين، من فكر مى‏كنم در آن فروش اسلحه، بذرى را مى‏بينيد كه بعداً افتضاح ايران گيت شد.

* بنا بر نظر ويولتس، رابطه‏اى كه به معامله ريگانيان با رژيم اسلامى راديكال در دوران مبارزات انتخاباتى، انجاميد، بسا پيش از شروع مبارزات انتخاباتى، آغاز شده‏است. او گفت: براى زمانى كه، در آن، امريكا در كوششهائى دخيل شد كه اسرائيل براى ارتباط با حكومتى بعمل می ﺁورد كه جانشين حكومت شاه شده بود، اشخاص مختلف، هر يك، تاريخى را معين مى‏كنند. اما بنظر مى‏رسد احتمالاً زودتر از شروع مبارزات انتخاباتى 1980، ارتباط برقرار شده‏است. از همان زمان كه اسرائيليها دانستند چه كسانى در حكومت آينده ريگان، در امنيت ملى امريكا، نقش خواهند يافت، ارتباط برقرار شده‏است. و من مى‏دانم كه آن زمان تماسهائى گرفته شدند.

      پرسيدم: ميان كى با كى ؟

      وليوتس: ميان اسرائيليها و كسانى كه صاحب نقش مى‏شدند.

      سرم از اطلاعى كه ويلوتس داد، سوت كشيد. نخستين شاهدى كه  ادعا كرد پيش از انتخابات، تماسهائى ميان اسرائيل و اعضاى ستاد انتخاباتى ريگان گرفته شده‏اند، افسر اطلاعاتى سابق اسرائيل، آرى بن مناش بود. من به آن ادعا، اعتبار اندكى داده بودم. اما اينك يك مقام رسمى بلند پايه حكومت ريگان فروشهاى اسلحه توسط اسرائيل به ايران را مسبوق به تماسها مى‏كند كه ميان اسرائيل و مشاوران ريگان در سياست خارجى، پيش از انتخابات رياست جمهورى برقرار شده بودند. در اوائل 1980، مقام بالاى اسرائيلى با دستگاه ريگان براى فروش اسلحه به ايران، تماس گرفته بود. وزير دفاع وقت اسرائيل، آريل شارون، در مه 1982، به واشنگتن پست گفت: « مقامات امريكائى موافقت خود را با فروش اسلحه توسط اسرائيل به ايران، ابراز كردند. ما اين موضوع را ماهها پيش از آن، با همكاران امريكائى خود موضوع بحث قرار داده بوديم. از راه موافقت با استبداد خمينى كه ما همه از آن نفرت داشتيم، چنين نمى‏كرديم. بخاطر آن مى‏كرديم كه پنجره كوچكى به اين كشور باز كنيم و پل ارتباطى كوچكى با اين كشور، بسازيم.»

* داويد ساترفيلد Satterfield، كه در وزارت خارجه امريكا مقام متوسطى داشت و متخصص مبارزه با تروريسم بود، در مصاحبه با ما، در باره حمايت از فروش اسلحه توسط اسرائيل به ايران، در 1980 يا در تابستان 1981، توضيحى نداشت كه بدهد. اما تماس شارون را با هيگ،( نخستين وزير خارجه در حكومت ريگان ) در دسامبر 1980، بدقت شرح مى‏كرد: « شارون با هيگ، وزير خارجه، تماس گرفت و گفت : اسرائيل با مقامات كليدى ايران در ارتباط است و بنا دارد با آنها معاملات اسلحه شامل اسلحه امريكائى انجام دهد و قصدش از اينكار، عمق بخشيدن به اين رابطه‏ها است. » هيگ گفت: « على الاصل، موافقم. اما تنها قطعات يدكى بمب افكنهاى F – 4 ». هيگ به شارون گفت: اين فروشها تجارتى خواهند بود و نه چون فروشهاى تسليحات به خارج كه رسمى و دولتى هستند. هيگ اصرار ورزيد كه فهرست قطعاتى كه به ايران فروخته مى‏شوند، هر نوبت، مى‏بايد به اطلاع و تصويب امريكا برسد.

       از ژانويه تا مارس 1982، بر امريكا روشن شد كه اسرائيل پيامى نداده‏است. زيرا، بنا بر موافقت بر سر فروش محدود قطعات يدكى، اسرائيلها براى آنها فهرستهاى پيشنهاد شده اسلحه را مى‏فرستادند. در مارس 1982، سيا با موافقت جديد با فروش اسلحه به ايران مخالفت كرد. علت آن معلومات جديدى بود كه در باب واسطه ايرانى و تماسها با ايران، بدست آورده بود. سيا نسبت به اعتبار و توانائى واسطه اسرائيل، مردد بود.

       ساترفيلد اسامى رابطها را نمى‏دانست. آنچه او گفت، يك مدرك رسمى نادرى بود كه ما در جريان تحقيق بدست آورده بوديم. اما او جزئى از ماجرا را باز مى‏گفت. يك مقام بالاى اطلاعات اسرائيل در اروپا، به من گفت: در روزهاى اول، سخت‏افزارى به ارزش 246 ميليون دلار به ايران فروخته شد. اسرائيل قطعات يدكى هواپيماهاى F - 4 و تانكهاى  48 M و     311- M به ايران مى‏فروخت. ساترفيلد گفت: قطعات يدكى از پايگاه هوائى امريكا در آلمان فرستاده مى‏شدند. و مقام اسرائيلى مى‏گفت: فروشندگان اسلحه تجهيزات نظامى امريكائى ديگر را به ايران مى‏فروختند. يعقوب نيمرودى، مقام اطلاعاتى اسرائيل، دوست نزديك شارون، ادعا مى‏كرد كه اين فروشها بنا بر موافقت شفاهى آلكساندر هيگ، وزير خارجه امريكا، بعمل مى‏آمدند. شارون موافق سرسخت فروش اسلحه به ايران بود زيرا او نه از ايران كه از عراق نگرانى داشت. نيمرودى مى‏دانست كه از زمان آزادى گروگانها، اسلحه به ايران فروخته شده‏است اما نمى‏دانست آيا مسبوق به توافقى قبل از انتخابات رياست جمهورى بوده‏است يا نه.

* آرى بن مناش ميزان فروش اسلحه را بسيار بيشتر دانست: در دوران جنگ 8 ساله ايران و عراق، دهها ميليون دلار اسلحه به ايران فروخته شده‏است. تحقيق ما به اين نتيجه رسيد كه در هر فروش اسلحه به ايران، دست اسرائيل در كار بوده‏است. دست اسرائيل را در فروشهاى اسلحه دهها فروشنده « خصوصى »، در بروكسل، پاريس، مادريد و ليسبون به ايران، يافتيم. بنظر مى‏رسيد كه حكومت اسرائيل نقش همآهنگ كننده‏اى را در فروش اسلحه به ايران، در مقياس جهان، بازى مى‏كرده‏است.

  در 9 ژانويه 1991، رس و من به دفتر كار آلكساندر هيگ، در واشنگتن رفتيم و با آلكساندر هيگ مصاحبه كرديم. هيگ اصرار داشت كه « ايرانيان وحشت داشتند از اينكه گفتگوها براى آزادى گروگانها با حكومت كارتر به نتيجه نرسند و ناگزير شوند با حكومت ريگان گفتگو كنند. ما يك رئيس جمهورى جديد داشتيم كه شهرت او، شهرت مردى با شجاعت بسيار و روش قاطع در سياست بود. من با رئيس جمهورى منتخب، ريگان، صحبت كردم و برآنش داشتم تا روشن كند كه اگر مسئله تا روز 20 ژانويه و انجام مراسم سوگند، حل نشود، قواعد بازى ديگر مى‏شوند. »

       روشن بود كه تهران بطور روز افزون عصبى مى‏شد از بيم آنكه ريگان قواعد بازى را تغيير دهد. نتيجه اين شد كه ما شاهد دوره‏اى شديم كه در آن، كار شتاب گرفت. درست در روز انجام مراسم سوگند رئيس جمهورى جديد، در ساعت 12:30 آن روز، هواپيماهاى حامل گروگانها بپرواز درنيامده بودند. ما خاطرى نسبتاً ﺁسوده داشتيم. من فكر مى‏كردم 5 تا 10 دقيقه ديگر، هواپيماها به پرواز در مى‏آمدند. بدين سان، بلوف كار خود را كرد. اگر بلوف كارگر شد از آن رو بود كه ايرانيان گرفتار اين وحشت بودند كه امريكا، در صورت لزوم، براى حل بحران دست به عمل نظامى خواهد زد. »

توضیح : عقل قدرت مدار با تخريب و تخريب خود شروع مى‏كند. چنانكه ادعاى هيگ ثابت مى‏كند معامله‏اى با گروه ريگان انجام گرفته است. چرا كه الف - « ايرانيها » مى‏بايد مطمئن شده باشند كه ريگان به رياست جمهورى انتخاب خواهد شد تا اين وحشت را پيدا كرده باشند. ب - از ماهها پيش از انتخابات رياست جمهورى امريكا، بنى‏صدر تكرار مى‏كرد حل نكردن مشكل گروگانها موجب روى كارآمدن ريگان خواهد شد. بنا بر اين، با وجود اطمينان از انتخاب ريگان، « ايرانيها » ئى كه به قول بهشتى، « گروگانها را مثل يك آتو » بكار مى‏بردند، مى‏توانستند مسئله را بموقع حل كنند تا هم جنگ 8 ساله بوقوع نپيوندد و هم ريگان روى كار نيايد و هم آنها گرفتار وحشت نشوند. ج - اما هيگ از كجا مى‏دانست كه « ايرانيها» اطمينان داشتند ريگان رئيس جمهورى امريكا مى‏شود؟ مگر اينكه معامله بر سر گروگانها با بوش و كيسى و او...، انتخاب ريگان را قطعى كرده باشد. د - دروغى كه هيگ ساخته و به آن، عنوان « بلوف » داده است، هم مضحك و هم ساده لوحانه است. هم به اين دليل كه مسئله حل شده و گروگانها ساعتها بود كه در دو هواپيما نشسته و منتظر بودند تا لحظه مراسم اداى سوگند ريگان برسد و اجازه پرواز پيدا كنند. پارى به اين امر توجه كرده‏است:

       هيگ برداشتى را به ما ارائه كرد كه بطور كامل ريگان و دستگاه او را مبرى از هرگونه معامله‏اى بر سر گروگانها مى‏گرداند. در روزهاى پيش از روز مراسم سوگند، اين سخن كه ايرانيها از ترس قرار ندارند، در واشنگتن دهان به دهان مى‏شد. بديهى است تصورى كه طرفداران ريگان در سرداشتند، حقيقت نداشت. چرا كه آخرين موانع آزاد كردن گروگانها ساعتها پيش از انجام مراسم سوگند، برطرف شده بودند. اگر هواپيما را همزمان با اداى سوگند به پرواز درآوردند، قصدى جز دادن واپسين ناسزا به كارتر و يا ابراز لطفى به رئيس جمهورى جديد نداشتند. اين امر كمتر ربطى به وحشت ايرانيان نداشت.

 * در باره فروشهاى نظامى اسرائيل به ايران، در سالهاى 1981 و 1982، هيگ اصرار داشت كه اسرائيلها بدون اجازه او به ايران اسلحه ارسال كرده‏اند. هيگ مى‏گفت: « اين امر در زمان ديدار اول من از خاورميانه، بعد از تصدى ريگان، مورد توجه جدى من قرار گرفت. بهار 81 بود وقتى دوست قديمى من، آريل شارون، كه وزير دفاع اسرائيل بود، به ديدار من در هتل كينگ داويد در بيت المقدس آمد. او دفاع جانانه‏اى از شايستگى اسرائيل در ارسال قطعات يدكى به ايران كرد. برخى تجهيزات F - 4 نيز به ايران فروخته مى‏شدند. درجا گفتم: آقاى وزير، از ديد من، اين عمل شايسته نيست. ارسال قطعات يدكى امريكائى به ايران، عملى مخالف قانون است. خوب، او بسيار آزرده خاطر شد. »

      اين حكايت هيگ را نيز اظهارات شارون و يافته‏هاى وليوتس، بعد از ساقط شدن هواپيماى آرژانتينى بر فراز شوروى، در ژوئيه 1981، تكذيب مى‏كردند. وقتى اين واقعيتها را به او گفتيم، هيگ گفت: « اگر اسلحه به ايران رفته است، با اجازه كاخ سفيد رفته است. من نمى‏گويم اين امر اتفاق نيفتاده‏است زيرا من از رئيس جمهورى يك نوع دستور كار داشتم و طبق آن عمل مى‏كردم و اعضاى كاخ سفيد وارونه آن دستور كار را به عمل درمى آوردند. »

       پرسيدم: به چه كسانى ظن مى‏بريد؟

       هيگ پاسخ داد: « اسم بردن حالا ديگر موضوعيت ندارد. مهم اينست كه مطلقا نظمى دركار نبود. نه تنها در تهيه و تنظيم سياست كه در اجراى آن هيچ قرار و قاعده‏اى رعايت نمى‏شد. همين امر سبب شد كه من از مقام وزير خارجه، استعفاء كنم.»

       از نو پرسيدم: چه كسى اجازه فروش اسلحه به ايران را به اسرائيل داده بود؟ و هيگ باز از يك تيم غير قابل كنترل دور و بر ريگان سخن گفت.

* به هيگ گفتم: بنا بر اين، نبايد موجب تعجب شما شود اگر پيش از تصدى رياست جمهورى، تماسهائى با ايرانيها گرفته شده باشند. هيگ گفت: « اصلاً! اصلاً! ديك آلن مجاز بود با كره‏ايها و حكومتهاى ديگرى چون آلمان غربى كه ما با آنها معامله داشتيم، ارتباط بگيرد. اين امر غير عادى نبود و تصور ببار آمدن هيچ افتضاحى محل پيدا نمى‏كرد... ». بلاخره او پذيرفت كه « در دستگاه ريگان، امور بسى پيچيده بودند و زير ظاهر باطنى بود.»

      هيگ همچنين گفت او تعجب نمى‏كند اگر ويليام كيسى با فرستادگان ايران ديدار كرده باشد: « آخر كيسى مبارزات انتخاباتى رونالد ريگان را رهبرى مى‏كرد. يكى از موضوعات مهم مبارزات انتخاباتى، بحران گروگانهاى در دست ايرانيها و فرجام كار آنها و اين برداشت بود كه حكومت كارتر در حل آن بطور كامل ناتوان بوده‏است. بنا بر اين، در برنامه حكومت، بمثابه مسئله‏اى كه مى‏بايد حل مى‏شد و پيش از آن حل مى‏شد كه ريگان و حكومتش ناگزير مى‏شدند دستشان را بدان آلوده كنند، جاى بالا را پيدا مى‏كرد. بنابراين، من اصلاً تعجب نمى‏كنم و مى‏گويم پرداختن بدين كار، شغل اهل سياست در امريكاست. »

        هيگ كه پايبند « ريئل پلتيك » است، عمل كيسى را در تماس گرفتن با ايرانيها شايستگى او مى‏شمرد. عمل او را درخور انتقاد نمى‏دانست. مى‏گفت: « اگر ويليام كيسى معامله‏اى كرده باشد كه يكچند از درهائى را گشوده باشد، در حالى كه ريگان انتخاب مى‏شد، من آن را از نظر اخلاقى و عملى، غلط نمى‏دانم. نظام امريكائى اينست. بعضى اوقات خوب نيست . باوجود اين، بهتر از بسيارى از نظامهاست. »

       هيگ به ما مى‏گفت: «اين فكر كه ويليام كيسى، در قفاى كارتر، با ايرانيها تماس گرفته‏است، آنطور كه بسيار اشخاص استدلال كرده‏اند، خارج از قاعده نيست. » اما هيگ ادعا مى‏كرد كه نمى‏داند چه اتفاق افتاده است.

      رس و من از هيگ در باره فروش اسلحه از موجودى انبارهاى ناتو به ايران پرسيديم: آيا راست است كه فرستاده‏هاى ايران باتفاق كاركنان انبارهاى مختلف از اين انبارها ديدن كرده‏اند تا مطمئن شوند كه تجهيزات مورد نظر آنها در اين انبارها وجود دارند. آيا اين امر بنظر شما نامعقول نمى‏رسد؟ پاسخ او مارا غرق شگفتى كرد: « نه! غير معقول نيست اگر ملتى، براى مثال آلمان، تصميم گرفته باشد برخى از مواد موجود در انبارهاى ناتو خود را به ايران تحويل دهد. آنها اختيار كامل اتخاذ چنين تصميمى را دارند. با وجود اين، تعجب مى‏كنم اگر تجهيزاتى از اروپا به ايران فرستاده شده‏باشند، كه تحت كنترل امريكا هستند. بسيار هم تعجب آور است. »

توضیح : بدينسان، ژنرال آلكساندر هيگ تعجب نمى‏كند اگر از موجوديهاى انبارهاى ناتو به ايران فروخته شده باشند. او نظامى و در جريان انقلاب ايران، فرمانده ناتو بوده‏است. پس او مى‏داند كه ايران نمى‏توانست 8 سال جنگ را بدون خريد اسلحه از اين انبارها ادامه دهد. و او كه، بلافاصله بعد از رسيدن ريگان بمقام رياست جمهورى، وزير خارجه ريگان شد بايد بداند كه بدون معامله‏اى كه او كيسى را بخاطر انجامش در خور ستايش مى‏داند، اسلحه‏اى كه ادامه جنگ را بمدت 8 سال ممكن كند، به ايران فرستاده نمى‏شد. او خوب مى‏دانست كه اسلحه قواى مسلح ايران، امريكائى بودند.

       اما امر مهمى كه در زمان انجام اين مصاحبه توسط رس و پارى، روى نداده بود، اظهارات همين آلكساندر هيگ در 1996 هستند. او كه دلال نفت ميان كشورهاى آسياى ميانه و شركتهاى نفتى بود، گفت: 18 سال است با دو مقام اول ايران، خامنه‏اى و هاشمى رفسنجانى از طريق رفيق دوست و هادى خامنه‏اى در ارتباط دائمى هستم. بنا بر اين، خود او نيز، پيش از انتخابات رياست جمهورى، با اين دو در ارتباط بوده‏است. دانستنى است كه در 1980، رفيق دوست مسئول تداركات سپاه بود. او را به اروپا فرستاده بودند تا اسلحه بخرد. اينك كه آلكساندرهيگ تعجب نمى‏كند فرستاده‏هاى ايران از انبارهاى ناتو ديدن كرده باشند، پرسيدنى است كه از آن زمان نيست كه او از راه رفيق دوست با هاشمى رفسنجانى رابطه برقرار كرده‏است و خود اجازه بازديد از انبارها را نداده‏است؟

  در ژانويه 1981، براى ديدار و مصاحبه با عارف دورانى، تاجر اسلحه پاكستانى كه زندانى بود، به زندان رفتيم. او همچنان اصرار مى‏ورزيد بى گناه است و شروع كرد به دادن اطلاعات تفصيلى در باره خريد اسلحه براى حكومت ايران از سال 1981 ببعد . در آن سالها او كشورهاى اروپائى را براى خريد تجهيزات و قطعات يدكى، زير پا گذاشته است. حتى از يك كارخانه اسلحه سازى در كاليفرنيا نيز خريد كرده‏است. دورانى مدعى بود كه با خانواده خمينى و مقامات بالاى سپاه پاسداران در ارتباط بوده‏است.

       تشريح او از فروش اسلحه به ايران، صحيح و دقيق بود. توضيح مى‏داد چگونه اسلحه از طريق ليسبون و مادريد و شهرهاى ديگر اروپا به ايران فرستاده مى‏شدند. او اسامى واسطه‏ها را كه با اسرائيل و ايران كار مى‏كردند به ما گفت. مقامات رسمى ايران كه كارشان تهيه اسلحه بود، تصديق كردند كه يكى از فروشندگان اسلحه به آنها، دورانى بوده‏است.

* رس و من اميدوار بوديم كه دورانى در باره فروش اسلحه از انبارهاى ناتو به ايران، اطلاعاتى بيشتر از آنچه ما داشتيم، در اختيار ما بگذارد. ما حيرت كرديم وقتى او گفت مى‏داند كه يك ايرانى عامل خريد اسلحه، حميد نقاشان، با كسانى كه براى انتخاب شدن ريگان فعاليت مى‏كردند، در اروپا، در ارتباط بود. هر دو تاجر اسلحه، ويليام هرمن امريكائى و كارل هينز اوترشاگن   Ottershagen Karl Heinz گفتگوهاى خود را با نقاشان در باره تماسهاى جمهوريخواه‏ها با ايرانيها، بهنگام بحران گروگانها، براى ما گفته بودند. دورانى ادعا مى‏كرد كه نقاشان بطور مستقيم با كيسى و ديگر بلند پايگان جمهوريخواه گفتگو كرده‏است.

       دورانى گفت: « همه چيز در تابستان 1980، در ماههاى ژوئيه و اوت شروع شد و در ماههاى سپتامبر و اكتبر شتاب گرفت. به من گفتند كارى اجتناب ‏ناپذير بود. ما بايد توافقى با حكومت امريكا بر سر آزاد كردن گروگانها در ازاى برآورده شدن خواستهاى خود، بعمل مى‏آورديم. علامتها از سوى كسانى آمدند كه شما آنها را افراد ريگان مى‏خوانيد و گفتگوها با آنها انجام شدند. »

* وقتى از دورانى پرسيدم آيا روحانى بلند پايه، مهدى كروبى، نقشى در اين گفتگوها ايفا كرده‏است ؟ دورانى پاسخ داد: « كروبى فرستاده اصلى بود. او فرستاده دولت نبود. گروه كاربدستان  ايرانى او را مأمور گفتگو كرده بود. كروبى نقاشان را خوب مى‏شناسد. نقاشان كسى است كه كروبى را وارد اين گفتگوها كرد.»

* دورانى بار ديگر ما را در شگفتى برد وقتى گفت: « كروبى در اسپانيا نيز ملاقات كرده‏است. ديدار اسپانيا سرآغاز تماسهاى بعدى بود.» پرسيدم: آيا مى‏دانيد اين ملاقات در كدام تاريخ انجام شد؟ دورانى پاسخ داد: درست بخاطر نمى‏آورم. پرسيدم: از چه كسى شنيديد كه كروبى در اسپانيا ملاقاتى كرده‏است؟ پاسخ داد: از محسن رفيق دوست و مقامات سپاه پاسداران. پرسيدم: آيا آنها گفتند كروبى در اسپانيا با چه كسى ديدار كرده است؟ دورانى پاسخ داد: « آنها به من گفتند با شخص ويليام كيسى »  

        رس و من از اينكه  دورانى از ديدار كيسى و كروبى اطلاع دارد، تعجب كرديم. زيرا هنوز علنى نشده بود. ممكن است او از كسى شنيده باشد كه ما و يا گارى سيك با او مصاحبه كرده باشيم. اما دورانى اصرار ورزيد كه ماجرا را از مقامات سپاه پاسداران در تهران شنيده‏است.

  غير از بسيار كسان كه در مصاحبه با ما گفته بودند كه ريگانيان با فرستاده‏هاى ايران معامله كرده‏اند، صادق طباطبائى، برادر همسر احمد خمينى، گفت: بباور او،  برخى از روحانيان راديكال پول گرفتند تا حل مشكل گروگانها را به تأخير اندازند. و افسر بلند پايه سيا، ميل كوپلند به ما گفت: سيا و جمهوريخواهان براى آزاد كردن گروگانها از جهنم ايران، با يكديگر، همكارى كردند.

      حتى حاميان كيسى، نظير آلكساندر هيگ و سوفيا كيسى بر اين باور بودند كه كيسى با ايرانيها تماس گرفته است تا مشكل گروگانها را از بن بست خارج كند و عيبى نيز در اين كار نمى‏ديدند. يادداشت ميچل روگوين، مربوط به اكتبر 1980، نيز نشان مى‏داد كه لاوى گفته است: حكومت ايران مى‏خواهد مشكل گروگانها را حل كند اما نمى‏خواهد آن را با كارتر حل كند.

* منابع ديگرى نيز وجود داشتند كه ديگران با آنها مصاحبه كرده بودند. از جمله، صادق قطب زاده، وزير خارجه وقت، در سپتامبر 1980، به خبرگزارى فرانسه گفته بود: جمهوريخواه‏ها سعى مى‏كنند جلو حل مشكل گروگانها را بگيرند. اما آن زمان، كسى توجهى به اظهارات او نكرد.

* ميچل ريكونوس كيوتو Riconosciuto چهره اسرارآميز در اتهامات وارد به حكومت امريكا در مورد دزديدن نرم افزار كامپيوتر، براينست كه در 1980، از سوى ستاد انتخاباتى ريگان به ايران رفته است تا كه به ملاها رشوه‏هاى مقرر را ، بابت به تاخير انداختن آزادى گروگانها، بپردازد. گزارشگر اشپيگل با دو شاهد ديگر مصاحبه كرده‏است: يكى اوتر شاگن Ottershagen، تاجر آلمانى اسلحه كه مى‏گويد جمهوريخواه‏ها با ايرانيان در سوئيس ملاقات كرده‏اند و ديگرى، يك مقام بلند پايه اطلاعات فرانسه كه گفته است: ملاقات « اكتبر سورپرايز » در پاريس انجام گرفته‏است.

 

 

 پيوند ارگانيك ريگانيسم با خمينيسم: شاهدها پيدا مى‏شوند و بر وقوع سازش پنهانى خمينى با ريگان شهادت مى‏دهند:

 

 

توضیح: در فصلهاى 15 و 16، پارى و رس اطلاعات جديدى را گزارش مى‏كنند كه بدست آورده‏اند. از جمله، با دريادار احمد مدنى و ابوالحسام قمشه‏اى گفتگو مى‏كنند. قمشه‏اى در باره ديدار در هتل لانفان پلازا با آلن و مك فارلين و سيبرمن  می گوید: « چنين چيزى را به ياد مى‏آورم » و اطلاعات جديد معلوم مى‏كنند كيسى به اروپا سفر كرده‏است. اما در ميان يك ميليون و نيم اوراق مربوط به مبارزات انتخاباتى، يك ورقه هم كه فعاليتهاى كيسى را گزارش كند، وجود ندارد!:

  در اوائل 1991، بن مناش از من خواست به لگزينگتن  Lexington بروم. وعده مى‏داد نكات تازه‏اى پيرامون دوران خدمتش در دستگاه اطلاعاتى اسرائيل در اختيارم بگذارد.

     بن مناش در فرودگاه كوچك لگزينگتن، همراه با دوست دختر جديدش، به استقبالم آمده بود. ديرتر، در خودروئى كه دوست دختر بن مناش مى‏راند، به گردش در شهر پرداختيم. من در صندلى پشت نشسته بودم و به بن مناش كه در صندلى جلو نشسته بود، گفتم: افسر قديمى سيا، ميل كوپلند  CopelandMiles كه داوطلبانه عملياتى را براى نجات گروگانهاى امريكائى در تهران، در 1980، طراحى كرده بود، در لندن، مرد. بن مناش چرخى خورد و در حالى كه در من مى‏نگريست گفت: نه! بسيار بد شد. پرسيدم: شما ميل كوپلند را مى‏شناسيد؟ بن مناش پاسخ داد: البته. او پدر فكرى همه اين ماجراها است. او مدعى شد اين عضو سيا را در جريان بحران گروگانگيرى، در 1980، نخست، در واشنگتن ديده‏است. پس از آن، او واسطه همكارى امريكا و اسرائيل شد. « مى‏دانى! من او را واقعاً دوست داشتم.»

      كوپلند يكى از آن دسته اعضاى سيا بود كه طرفداران پر و پا قرص دنياى عرب بودند. او يكى از مشاوران پشت صحنه جمال عبدالناصر، بود. او در شمار كسانى بود كه نزد حكومت آيزنهاور استدلال مى‏كردند كه در بحران سوئز، امريكا بايد با متحدان سنتى خود، اسرائيل و فرانسه و انگلستان ببرد و جانب مصر را بگيرد.

       شايد كوپلند « پدر فكرى » همكارى گروه ريگان و اسرائيل در 1980، نبود. اما بياد آوردم كه در شرح حالى كه او در باره خود نوشته است، تحت عنوان « بازيگران بازى »، پيرامون نهارى كه به رئيس ضد جاسوسى سيا، جيمس آنگلتن James Angleton و يك مقام موساد كه نام نبرده، داده، شرحى نوشته است. بنا بر شرح او، موضوع اصلى گفتگوها، اشغال سفارت امريكا و پديد آمدن بحران گروگانگيرى بوده‏است. كوپلند از ديدار با هيچ اسرائيلى ديگرى بخاطر گروگانها، سخنى نياورده‏است.

      من به سر درآوردن از نقش كوپلند علاقمند بودم زيرا گمانم بر اين بود كه نقشه اعضاى قديمى سيا را جمهوريخواه‏ها پى گرفته‏اند. نامه تسليتى به همسر كوپلند نوشتم. چون مى‏خواستم صحت ادعاى بن مناش را هم محك بزنم، در نامه، از همسر كوپلند پرسيدم: آيا او در 1980، با اسرائيليها ملاقات كرده‏است يا نه؟ و آيا مى‏توانم يادداشتهاى روزانه و دست نوشته‏هاى او را بخوانم؟

     دو هفته بعد، پاسخ لورن كوپلند رسيد. او نوشته بود: فايلهاى كوپلند نمى‏توانند در اختيار من قرار بگيرند. اما اين امر كه يك اسرائيلى از شوهر من به نيكى ياد مى‏كند، موجب شگفتى منست. زيرا شوهر من به طرفدارى از عرب سخت شناخته بود. باوجود اين، شوهر من، در حدود 1980، ماه عسلى با اسرائيل پيدا كرد. در همان سال، ديدارى با يك افسر اطلاعاتى در خاورميانه بعمل آورد. بدينسان، با آنكه ادعاى بن مناش محتمل نمى‏نمود، اينك قريب به صحت مى‏نمود.

  بعد از مصاحبه‏اى كه از سوى فرونت لاين با وزير دفاع سابق ايران، احمد مدنى، نامزد رياست جمهورى ايران كه سيا از طريق برادران هاشمى، براى تأمين هزينه فعاليتهاى انتخاباتيش، پول پرداخته بود، بعمل آمد ،با تصديق قول بن مناش، مرا از جا پراند. وقتى نام بن مناش را بردم، مدنى  كه استاندار خوزستان نيز بود، گفت: بعد از انقلاب، شخصاً با بن مناش گفتگو كرده‏است. بن مناش را در ايران خوب مى‏شناسند. او را بعنوان يك افسر اطلاعاتى اسرائيل مى‏شناسند. زبانم بند آمد. از رس خواستم به اطاق آيد و سخن مدنى را بشنود. 

       از مدنى پرسيدم آيا او صاحب نقش مهمى بود؟ مدنى در حالى كه خنده آرامى به چهره مى‏آورد، پاسخ داد: وقتى سر و كار با اسرائيلهاست، شخصى كه بنظر مى‏رسد كم اهميت‏ترين باشد، مى‏تواند با اهميت‏ترين باشد.

       من در اين فكر بودم كه اسرائيليها بن مناش را عضو دون پايه توصيف مى‏كردند. از مدنى پرسيدم: او افسر اطلاعاتى بلند پايه، متوسط پايه يا دون پايه بود؟ مدنى مكثى كرد و گفت: بنظر من، متوسط پايه بود. معلوم شد كه بن مناش با مقامات استان خوزستان در باره بحران مرزى ايران و عراق، گفتگو كرده‏است.

  در جريان يكى از گفتگوهامان، بن مناش بار ديگر، مرا از جا پراند وقتى سرى از اسرار اكتبر سورپرايز را باز گفت. بن مناش شروع كرد به اصرار كردن كه ديدار هوشنگ لاوى با ريچارد آلن و روبرت مك فارلين و لورانس سيبرمن، در هتل لانفان پلازا، ابتكار يك ايرانى تاجر اسلحه نبود. پشت آن ابتكار، حكومت اسرائيل قرار داشت.

      بنا بر قول تازه بن مناش، دستگاه اطلاعاتى اسرائيل ترتيب گفتگوئى را كه لاوى مى‏بايد بعمل مى‏آورد، با او داده بود. به لاوى تعليم داده شده بود كه از طريق سناتور جون تاور John Tower عمل كند. پيش از آن، افسران اطلاعاتى اسرائيل با تاور ديدار و گفتگو كرده بودند. دستيار تاور روبرت مك فارلين بود. بقيه كار را كه بردن لاوى به ملاقاتى با حضور خود و آلن و سيبرمن بود را او برعهده گرفت.

       در بهار 1991، وقتى در خانه خود، در آرلينگتن، با بن مناش مصاحبه مى‏كردم، او مى‏گفت: در سپتامبر 1980، برخى از مقامات اطلاعاتى اسرائيل باتفاق برخى از مقامات ايرانى، در باره چگونگى آزاد كردن گروگانها، نقشه‏اى طرح كردند. اين نقشه را رئيس اطلاعات نظامى وقت، يهوشوا سگى  Yehoshua Saguy در اختيار كيسى گذاشت . كيسى رئيس تبليغات انتخاباتى ريگان و بوش بود.

       بن مناش ادامه داد. نقشه بدست دو نفر، به اجرا گذاشته شد: رفى ايتان  Eitan Rafi كه مشاور نخست وزير اسرائيل در مبارزه با تروريسم بود از طريق يك عامل اسرائيل، يك يهودى ايرانى كه در امريكا زندگى مى‏كرد، هوشنگ لاوى و مك فارلين نقشه را به اجرا گذاشت. او با مك فارلين نيز ديدار كرد تا اطمينان حاصل كند از توجه به جهات فنى كار غفلت نمى‏شود.

        اما مك فارلين مدعى شد كه جمهوريخواه‏ها ترديد دارند. آنها مى‏خواهند يك مقام ايرانى به واشنگتن بيايد و بطور رسمى اين را به ما بگويد.

       بنا بر قول بن مناش، پيشنهاد اسرائيل اين بود، كه گروگانها توسط ايرانيها به كراچى و از آنجا، به امريكا برده شوند. تشريح بن مناش با دست نوشته هوشنگ لاوى در باره ديدار در 2 اكتبر، در هتل لانفان پلازا، با سيبرمن و آلن و مك فارلين، مى‏خواند. يادداشت لاوى حاكى از پرواز دادن گروگانها به كراچى بود. يك هواپيماى بوئينگ 707 قطعات يدكى براى ايران مى‏آورد و 52 گروگان را به امريكا باز مى‏گرداند.

       بن مناش ضرب شست بزرگ خود را وقتى نشان داد كه گفت: او يك ايرانى ،  بنام ابوالحسام قمشه‏اى ، را به واشنگتن آورده‏است. او استاد ادبيات فرانسه در دانشكده ادبيات و با اعتبار انقلابى بود. بن مناش قمشه‏اى را مشاور وزير دفاع و از نزديكان مهدى كروبى توصيف مى‏كرد. مهدى كروبى خود طرف گفتگو در ديدار مادريد بوده‏است.

       بن مناش ادامه داد: من و او با هواپيماى پانام، از فرانكفورت به نيويورك پرواز كرديم. بن مناش بر اين باور بود كه در 2 اكتبر 1980، وارد امريكا شده‏اند. اينطور به ياد مى‏آورد كه در حدود ظهر، در فرودگاه بين المللى كندى نهار خورده‏اند و بعد، در مدت 20 دقيقه، به فرودگاه لاگارديا رفته‏اند. در فرودگاه واشنگتن، لاوى را ملاقات كرده و با هم، به هتل لانفان پلازا رفته‏اند. او بياد مى‏آورد كه ديدار در هتل، اندكى از ظهر گذشته بود. اول مك فارلين آمد بعد ديگران آمدند. قمشه‏اى با انگليسى كمى كه مى‏دانست، اداى مقصود كرد. بدينسان، اميد به حل سريع مشكل از ميان رفت.

     دكتر قمشه‏اى گفت مردم ما و شما رفيقند و ما بايد مشكل را حل كنيم. او پيشنهاد خود را در باره گروگانها، جزء به جزء، توضيح داد. مك فارلين پاسخ داد: من پيشنهاد شما را به مقامات بالاى خود گزارش مى‏كنم. ما ندانستيم مافوقهاى او كيانند.  بعد از اين پاسخ، ملاقات پايان يافت. قمشه‏اى در امريكا ماند تا فرزند خود را ببيند كه در حومه مريلند زندگى مى‏كرد. من و لاوى به فرودگاه واشنگتن رفتيم و به نيويورك بازگشتيم.

        20 ساعت بعد، من در اسرائيل بودم. تيم ريگان به مافوقهاى من گفته بودند كه ما ترتيب ملاقاتى را با ايرانيها، در اواسط اكتبر، داده‏ايم. بنا داريم اين كار را به نتيجه برسانيم. و اين اسرائيل بود كه اهل تعلل مشاهده مى‏شد. آن وقت بود كه بر ما معلوم شد تا انتخابات رياست جمهورى امريكا، در باره گروگانها، عملى انجام نخواهد شد.

  شرحى كه بن مناش مى‏داد، واجد حقايقى بود: آن زمان، لاوى به دولت اسرائيل نزديك بود. و تاور شخصيت مرتبه دوم در ستاد مبارزات انتخاباتى ريگان و بوش بود. اسرائيلها موقعيتهاى اشخاص را در امريكا مى‏شناختند. از رفاقت تاور با بوش خبر داشتند. اين امر كه ايرانى تماس گيرنده از طريق تاور تماس گرفته است نيز محل كلام نيست.

        با وجود اين، در اين شرح، چون حرفهاى ديگر بن مناش، نكاتى وجود دارند كه محل مناقشه‏اند: بنا بر برنامه پرواز هواپيماى پانام روز 2 اكتبر 1980، زودترين پرواز از فرانكفورت به نيويورك، ساعت 2:30 و نه 12:30 به فرودگاه كندى در نيويورك مى‏رسد. با توجه به زمان لازم براى انجام تشريفات گمركى و صرف نهار و رفتن به فرودگاه لاگارديا و پرواز به واشنگتن، مسافران ديرگاه عصر مى‏توانستند به هتل لانفان پلازا برسند و نه كمى از ظهر گذشته. ريچارد آلن نيز مى‏گفت ديدار حدود ظهر انجام گرفت. لاوى نيز صبح 2 اكتبر، در دفتر ميچل روگوين، در واشنگتن، با نماينده سيا ملاقات كرده‏است. براى اينكه داستان بن مناش راست باشد، لاوى بايد سوار هواپيما شده و به نيويورك رفته و در لاگارديا با بن مناش و قمشه‏اى ديدار كرده و از نو سوار هواپيما شده و به واشنگتن باز گشته و در ديدار لانفان پلازا حضور يافته باشد. اگر او همه اينكارها را كرده باشد، ديرگاه عصر و نه وقت ظهر مى‏توانسته‏است در هتل لانفان پلازا حاضر شده باشد.

       امر ديگرى كه به اعتبار شرح ماجراى بن مناش صدمه مى‏زند، اينست كه تا لاوى زنده بود، او اين داستان را با من در ميان نگذاشت. بنا بر اين، امكان پرسيدن از لاوى از صحت ادعاى بن مناش نبود. لاوى خود نيز از بن مناش و قمشه‏اى سخنى بميان نياورد.

      سه امريكائى شركت كننده در گفتگوهاى هتل لانفان پلازا به ما نگفتند كه طرف صحبت آنها يك هيأت نمايندگى بوده‏است. ريچارد آلن اصرار مى‏ورزيد كه با يك تن، ايرانى يا مصرى، ديدار انجام شده‏است. سيبرمن احتمال مى‏دهد لاوى بوده باشد. زيرا بياد مى‏آورد كه اسم طرف گفتگو يهودى بود. مك فارلين نيز مى‏گفت : هويت طرف گفتگو را بياد نمى‏آورم اما ملاقات را من ترتيب دادم.

      امكان ديگر رسيدگى به صحت ماجرائى كه بن مناش شرح مى‏كرد، مراجعه به قمشه‏اى بود. اما بن مناش گفت استاد دانشگاهى كه فرستاده دولت ايران شده بود، نيز، مرده‏است. من شماره تلفنى بنام الف. قمشه‏اى در تهران يافتم. اين شماره را در ميان كاغذهاى بن مناش يافتم كه مادر و وكيل او به من سپرده بودند.

  رس آنچه از فارسى مى‏دانست بكار گرفت و شماره تلفن را گرفت و در آن سوى خط، دكتر قمشه‏اى زنده و سرحالى را طرف گفتگوى خود يافت. وقتى رس از قمشه‏اى پرسيد: آيا او در ملاقات و گفتگو در باره گروگانهاى امريكائى، در واشنگتن و در 1980، شركت داشته است؟ قمشه‏اى پاسخ داد: « چنين چيزى بيادم مى‏آيد ». اما نمى‏خواهم در تلفن در اين باره صحبت كنم. او موافقت كرد ديدارى با ما، در اروپا و يا در ايران، داشته باشد و در اين باره دانسته‏هاى خود را بگويد.

توضیح: فصل شانزدهم، عمده، مربوط مى‏شود به يافتن پاسخها براى دو پرسش: آيا بوش در ديدار پاريس شركت داشته است؟ و آيا كيسى به مادريد رفته و با كروبى ملاقات كرده‏است يا نه؟:

  در 3 مه 1991، در كاخ سفيد، خبرنگارى فرصت را مغتنم شمرد و از بوش پرسيد: آيا او در اكتبر 1980 به پاريس رفته است؟ بوش پاسخ داد: «آيا من در اكتبر 1980 به پاريس رفته‏ام؟ قطعاً نه. قطعاً نه.»

       5 روز بعد از آن، هنوز خشم بوش فرو ننشسته بود. او گفت: « من مى‏توانم بطور قاطع بگويم كه اتهاماتى كه به من زده مى‏شود، خلاف حقيقتى قراضه، با امور واقع ناسازگار و دروغهاى رسوائى هستند.»

       اوائل ماه مه، اون اولمن Owen Ullman، خبرنگار نايت ريدر  Ridder’s Knight ، در كاخ سفيد، به من تلفن كرد. او مى‏گفت چرا من خود را وارد اين ماجرای بى مبنى كرده‏ام؟ من و او از زمان همكارى در آسوشيتد پرس، در اوائل 1980، دوستى داشتيم. گفت مى‏خواهد مقاله‏اى بنويسد و يكبار براى هميشه، ثابت كند بوش در اكتبر 1980 به پاريس نرفته است.

     من او را تشويق كردم كه اين كار را بكند. اولمن كه گزارشگر با تجربه‏اى بود، خود را، با اطلاعات ضد و نقيض در باره فعاليتهاى آن روز بوش، مواجه يافت. يكى از دستياران بوش در فعاليت انتخاباتى، داويد ك. باتس   .Bates David Q فكر مى‏كرد، آن روز با بوش در باشگاه شوى چيز  club Chevy Chase، تنيس بازى كرده‏است. اما دستيار بوش در كاخ سفيد گفت: آن يك شنبه را، تمام روز، بوش در خانه گذراند و نطقى را آماده كرد كه مى‏بايد، شب هنگام، در سازمان صهيونيست امريكا، ايراد مى‏كرد. دبير مطبوعاتى بوش، پتر ديلى Peter Deeley گفت: نمى‏توانم بياد بياورم بوش آن روز را چگونه گذرانده است اما مى‏دانم او به پاريس نرفته است. اولمن در مقاله خود براى روزنامه‏هاى نايت ريدر، نوشت: « رئيس جمهورى جزئيات فعاليتهاى خود را در تعطيلات آخر هفته موضوع بحث، اظهار نمى‏كند.»  بدينسان، بجاى اينكه معما حل شود، سئوال برانگیز تر نيز شد.

      در همان ماه مه، ديرتر، گزارشگر وال استريت جورنال، گوردن كروويتز Gordon Crovitz، در صفحه‏اى از روزنامه كه عقايد جمهوريخواهان را درج ميكند ، نوشت: حالا مى‏توان گفت بوش آن يك شنبه را چگونه گذارنده‏است: او در باشگاه شوى چيز كانترى، در معيت قاضى پوتر استوارت  Potter Stewartو همسر او، نهار صرف كرده‏است. اما كرويتز توضيح نداده است چرا اين امر را پيش از آن نمى‏توانسته‏اند بگويند؟ او هيچ منبعى نيز ذكر نكرده‏است.

        قاضى استوارت در 1985 مرد و ظاهرامراينست كه از خانم استوارت نيز پرسشى نشده بود. به اين عذر كه او بسيار بيمار است. بنا بر اين، كروتز از كجا دانست كه بوش و قاضى استوارت و همسر او مطمئناً در آن باشگاه نهار خورده‏اند؟ با وجود اينكه مقاله كروويتز فاقد منبع بود، جمهوريخواه‏ها آن را بعنوان سند قطعى بر رد اتهامات وارده بر بوش، بكار گرفتند.

  بعد از انتشار مقاله‏هاى اولمن و كروويتز، من پى بردم هنوز منبعى وجود دارد كه مى‏تواند ماجراى شوى چيز را تأييد كند. از طريق دوست قديمى ديگرى در آسوشيتد پرس، دانستم كه در وخامت بيمارى خانم استوارت سخت مبالغه شده‏است. من به خانم استوارت تلفن كردم و برايش پيامى گزاردم. وقتى او به من تلفن كرد، صدايش را روشن و نازك يافتم. از او در باره نهار باتفاق جورج بوش و همسرش باربارا بوش در اكتبر 1980 پرسيدم.

      خانم استوارت با دقت پاسخ داد: عادت ما بر اين بود كه يك شنبه‏ها، وقتى در شهر هستيم، نهار را با بوش‏ها صرف كنيم. وقتى دادگاه عالى جلسات داشت، همانطور كه در ماه اكتبر داشت، من و شوهرم اغلب قدم زنان به خانه بوش‏ها در لول استريت Lowell Street، در همسايگى واشنگتن، مى‏رفتيم و صبحانه سبكى صرف مى‏كرديم. «اما مطمئن نيستم كه در آن تعطيلات آخر هفته اين كار را كرده باشيم.»

        از او در باره نهار در باشگاه شوى چيز پرسيدم. او پاسخ داد: « در باره باشگاه شوى چيز هيچ چيز بياد نمى‏آورم ». صدايش تشويش خاطرش را آشكار مى‏كرد. بعد از آنكه گفت هيچ بخاطر نمى‏آورد، افزود: « شما بايد هرچه را رئيس جمهورى مى‏گويد باور كنيد ».

      اما رئيس جمهورى به من هيچ چيز نگفته است. او تنها رفتن به پاريس را انكار مى‏كند. او نگفته است روز يك شنبه مورد سئوال را چگونه و در كجا گذرانده‏است. يكبار ديگر، يك شاهدى كه مى‏توانست حضور بوش را در باشگاه شوى چيز، در آن يك شنبه، تصديق كند، از آن چيزى بياد نمى‏آورد.

        يادداشتهاى مأموران حفاظت بوش‏ها بر اين بودند كه خانم بوش، ساعت 10 صبح 19 اكتبر براى راه روى به C&O Canal رفته و ساعت 11 به خانه بازگشته و تا بعد از ظهر در خانه مانده‏است. بعد از ظهر به محلى رفته است كه در سند، حذف شده‏است.

       يادداشتهاى مربوط به بوش حاكى از آن بودند كه وى ساعت 10:18 خانه را ترك گفته و ساعت 10:29 به باشگاه شوى چيز وارد شده و ساعت 11:56 آنجا را ترك گفته است.  هر دو گزارش دايره محرمانه حاكى از آنند كه ساعت 1:35 بعد از ظهر، به محلى كه حذف شده‏است، احتمالاً خانه دوست خانواده، رفته‏اند.

  عصر شنبه نيمه ژوئن 1991، در تلويزيون به خبرها گوش مى‏دادم. ريگان و بوش را نشان مى‏داد كه در پالم اسپرينگ كاليفرنيا، گلف بازى مى‏كردند. خبرنگارى از ريگان، در باره اكتبر سورپرايز پرسيد. ريگان به جانب خبرنگار برگشت و تكذيب كرد كه معامله‏اى بر سر به تأخير انداختن آزادى گروگانها انجام گرفته باشد. اما، در حالى كه توپ گلف را در دست داشت، افزود: « از طريق ديگر، كارهائى انجام داده‏ام. كوشيدم به آن گروگانها كمك كنم. غصه آنها را مى‏خوردم. اما همه چيزهاى ديگر كه در باره مبارزات انتخاباتى من گفته شده‏اند و موجب تأثر من گشته‏اند، صرف خيال هستند. من از راه ديگر كوشيدم كارى براى آنها بكنم.»

       وقتى خبرنگار از او خواست پاسخ خود را روشن كند، ريگان تنها آب را گل آلودتر كرد: پاسخ او اين بود: « تمامى كوشش من بر اين بود كه آنها را به خانه بياورم.»

       خبرنگار پرسيد: آيا معنى سخن شما اينست كه با حكومت ايران نيز تماس گرفتيد؟

       رئيس جمهورى سابق پاسخ داد: « توسط من، نه. »

       خبرنگار پرسيد: شايد تماس توسط اعضاى ستاد انتخاباتى شما گرفته شده‏است؟

        ريگان پاسخ داد: « خوب! من نمى‏توانم وارد جزئيات بشوم. برخى از اين چيزها هنوز جزء اسرار طبقه بندى شده هستند.»

        ريگان حاضر نشد چيز از آن اسرار بر زبان آورد. اما كارهاى اعضاى ستاد انتخاباتى او جزء اسرار طبقه بندى شده نيستند. زيرا آن هنگام، ريگان رئيس جمهورى نبود و ستاد انتخاباتى او نيز دولت امريكا نبود.

       با وجود اين، ريگان قدمى برداشت كه امكان مى‏داد پاسخ اين پرسش را كه كيسى در باره گروگانها چه كرده‏است، يافت . رئيس جمهورى سابق به دفتر كتابخانه رئيس جمهورى دستور داد در نوشته‏هاى مربوط به مبارزات انتخاباتى كاوش كنند و ببينند آيا مدركى حاكى از ديدارهاى سرى كيسى پيرامون گروگانها وجود دارد يا خير؟ برغم وجود شكها در باره اعتبار ماجراى اكتبر سورپرايز، مدارك كافى بر وقوع آن بدست مى‏آمدند.

  در 20 ژوئن 1991، چند روز بعد از سخنان ريگان بهنگام بازى گلف، برنامه شامگاهى ABC گفتگوى نيم ساعته‏اى را با جمشيد هاشمى، در باره اكتبر سورپرايز پخش كرد. برنامه گذار پراستعداد و با هيجان « نايت لاين »، تارا سانن شاين Tara Sonenshine، جمشيد هاشمى را با ميهمان برنامه خود، تد كوپل، Ted  Coppel، مورد به مورد، رو در رو قرار داد. جمشيد هاشمى ماجراى دو ملاقات در هتل ريتس مادريد را باز گفت كه پيش از آن، به گارى سيك، به رس و من گفته بود. اولى در اواخر ژوئيه و دومى در ماه اوت انجام شده بودند. اما آن زمان، جمشيد تاريخ ملاقات را دقيق نمى‏كرد و حاضر نبود در برابر دوربين به پرسشها پاسخ گويد.

       جمشيد هاشمى مدعى بود كه در ملاقات اول، كروبى پرسيد: كيسى مجاز به گفتن چه حرفى در باره گروگانها و آزاد كردن دارائيهاى ايران است؟ كروبى مى‏دانست جمهوريخواه‏ها بر قدرت نيستند و بنا بر اين نمى‏توانند اسلحه به ايران بدهند. اما مى‏خواست بداند آيا از طريق كشور ثالث اسلحه به ايران داده خواهد شد يانه؟

      و اين كيسى بود كه پيشنهاد كرد گروگانها بعد از انتخابات رياست جمهورى آزاد شوند. كيسى چند سئوال داشت: آيا ايران حاضر است بر سر گروگانها با جمهوريخواه‏ها معامله كند؟ آيا كروبى از سوى خمينى مجاز است معامله را قبول كند؟ آيا او تضمين مى‏كند با گروگانها خوش رفتارى شود؟ آيا گروگانها را به ريگان، وقتى به رياست جمهورى انتخاب شد، تحويل مى‏دهند؟

      كيسى گفت: اگر چنين شود، جمهوريخواه‏ها رهين منت خواهند شد و ترتيب آزاد شدن دارائيهاى ايران و تجهيزات نظامى را خواهند داد. كروبى گفت او وقت مى‏خواهد تا از خمينى تأييد خاص را تحصيل كند. بعد، در طرف ديگر، ميان ايرانيان حاضر در اطاق، سخنانی رد و بدل شدند كه ترجمه نشدند. كروبى گفت: « من فكر مى‏كنم عصرى را مى‏گشائيم و حالا داريم با كسانى معامله مى‏كنيم كه مى‏دانند چه مى‏كنند. »

        كروبى به تهران بازگشت و در آنجا با خمينى و مشاوران او شور كرد و دو يا سه هفته بعد، به او ( جمشيد هاشمى ) تلفن كرد و خواستار ملاقات ديگرى شد. ديدار و گفتگوى دوم نيز در مادريد و در هتل ريتس انجام شد. كيسى و مقام امريكائى از سوى امريكا و كروبى از جانب ايران گفتگو كردند. كروبى موافقت خمينى را با پيشنهاد كيسى ابراز كرد.

       تيم برنامه نايت لاين ABC مدارك اقترانى كه مصدق دعاوى  جمشيد هاشمى بودند را يافته بود. از جمله، حضور جمشيد هاشمى در زمان انجام ديدارها در مادريد. با همكارى فاينينشال تايمز لندن، پژوهشگران نايت لاين به دفاتر ثبت نام پلازا هتل مادريد دسترسى پيدا كردند. در آنها، تحت نامى كه جمشيد هاشمى ثبت كرده بود، در دو تاريخ، يكى از 25 تا 29 ژوئيه و ديگرى از 8 تا 13 اوت، اطاق اجاره شده بود. اين دو تاريخ، تاريخهائى هستند كه جمشيد هاشمى مدعى است  در آنها، كيسى با كروبى، بر سر گروگانها، ديدار و گفتگو و توافق كرده‏اند.

      با وجود اين، خانواده كيسى و مشاور وقت ريگان در سياست خارجى، ريچارد آلن، با قاطعيت، سفر او را به اروپا، بعد از كنوانسيون حزب جمهوريخواه در وسط ماه ژوئيه، تكذيب مى‏كنند. آخرين سفر او به لندن و پاريس، پيش از چهارمين تعطيلات آخر هفته ماه ژوئيه بوده‏است. بعد از آن تاريخ، كيسى بيش از آن كار داشت كه بتواند به سفر خارج از امريكا برود.

      اما نايت لاين مقاله‏اى را، در نيويورك تايمز آن ايام ،  يافته بود كه تكذيب آلن و خانواده كيسى را تكذيب مى‏كرد: تاريخ مقاله 30 ژوئيه 1980 بود و اطلاع مى‏داد آن روز كيسى از سفر خارج باز گشته است. قرار بر كنفرانسى ميان ستاد انتخاباتى ريگان و با مخالفان سقط جنين بوده كه كيسى از جانب اين ستاد در آن شركت مى‏كرده‏است.

      بدين سان، بر خلاف ادعاى آلن و خانواده او، كيسى در روزهاى پايانى ماه ژوئيه به خارج از امريكا رفته است و آنقدر مشغول نبوده‏است كه نتواند به سفر برود. الااينكه سفر و علت آن نبايد دانسته مى‏شد.

       نايت لاين از باربارا هيوارد Barbara Hayward، منشى كيسى، خواسته بود به تقويم خود مراجعه كند. در آن، هيچ سفرى قيد نشده بود. اما در يادداشت يك سطرى، قید شده بود كه شنبه 26 ژوئيه 80، كيسى در واشنگتن بوده‏است. اين امر نشان مى‏دهد كه واقعيت شگفت‏تر از ساخته تخيل است. قرار بوده‏است كيسى در 30 ژوئيه، در باشگاه آليبى  Alibi Club ، در واشنگتن، شام رابا بوش صرف كند. باشگاه مشهور بود به اينكه محل رفت و آمد بزرگان و صاحبان قدرت پايتخت امريكاست كه مى‏خواهند به تلفنى خوانده نشوند و يا دور از چشم همسرانشان، خوش بگذرانند.

      اما دو اطلاع، يكى يادداشت منشى كيسى و ديگرى خبر نيويورك تايمز، از 26 تا 30 ژوئيه، چهار روز مى‏شود كه روزنامه نگاران بايد معلوم مى‏كردند كيسى آنها را چگونه گذرانده‏است.

       نخستين درز در راز كيسى را روبرت دالك، Robert Dallek، استاد UCLA باز كرد. دالك برنامه نايت لاين را مشاهده كرده‏بود. او مى‏دانست قسمتى از اين وقت را كيسى كجا و چگونه گذرانده‏است. او به كنگره تلفن كرد. او را با ر. اسپنسر اوليويه R.Spencer Olivier، رئيس مشاوران كميته روابط خارجى مجلس نمايندگان، در ارتباط قرار دادند. دالك به اوليويه گفت كيسى به كنفرانسى پيرامون تاريخ به « امپريال وار موزيوم »   MuseumImperial War لندن، دعوت شده بود. كنفرانس در دوشنبه 28 ژوئيه، شروع بكار كرد و در پنج شنبه 31 ژوئيه بكار خود پايان داد.

       اما روشن نبود چه روزى كنفرانس به انتظار كيسى بوده است. در روز دو شنبه، عصر هنگام، بعد از پايان كار كنفرانس، كيسى با دالك و برخى ديگر از تاريخ دانان عكس گرفته بود. صبح روز دوم، سه شنبه 29 ژوئيه، كيسى در باب تاكتيكهائى سخن گفت كه در جنگ دوم بكار فريب دشمن مى‏رفتند. ظاهراً، او بعد از ظهر روز دوم كنفرانس را ترك گفت. اما دو تاريخ واقعى ورود به لندن و خروج او از اين شهر، كدامند؟

     بعد از تلفن دالك، اسپنسر اوليويه با نايت لاين تماس گرفت و تيم نايت لاين را از اطلاع دالك آگاه كرد. نايت لاين دست بكار تحقيق شد و حاصل تحقيق كوتاه زمان خود را در پايان برنامه اعلان كرد: كيسى به لندن رفته است. اما كوپل افزود: كيسى مى‏تواند به مادريد رفته و ظرف 90 دقيقه به لندن بازگشته و در كنفرانس شركت كرده باشد.

       با وجود اين، جمشيد هاشمى گفته بود ملاقات در بخشهائى از دو روز انجام گرفته است. بنابراين، زمان ديدار مادريد تنگ بوده است. اگر قول منشى كيسى در باره حضور او در واشنگتن، در 26 ژوئيه راست باشد، جلسه اول ملاقات مى‏بايد يك شنبه 27 ژوئيه و جلسه دوم صبح دو شنبه 28 مرداد انجام شده‏باشند. در اين صورت، كيسى مى‏توانسته بلافاصله به لندن آمده و ديرگاه بعد از ظهر در كنفرانس حاضر شده باشد.

      داويد فانينگ، David Fanning، مدير اجرائى فرونت لاين دستور داد پيرامون اكتبر سورپرايز تحقيق مجددى انجام گيرد. حاصل تحقيق از شركت كنندگان در كنفرانس، اين شد:

* دو تن از شركت كنندگان فكر مى‏كردند كيسى در پذيرائى يك شنبه شب در محل كنفرانس حاضر بوده‏است. اما مهماندار آن پذيرائى گفت آن پذيرائى دوشنبه شب برگزار شده‏است. رئيس هيأت امريكائى، آرتور فونك  FunkArthur، به گيلمور، پژوهشگر فرونت لاين گفت: كيسى ديرگاه عصر دوشنبه، 28 ژوئيه، به كنفرانس آمد. سه تن ديگر از اعضاى هيأت امريكائى نيز چنين كردند. دو تن از آنها با كيسى و فونك در رويال آرمى مديكال كالج لندن اطاق داشتند. اگر قول اينها راست باشد، كيسى وقت داشته است ملاقات مادريد را انجام بدهد و بعد به لندن آيد.

       اما تحقيق چرخش ديگرى پيدا كرد وقتى جاناتان چادويك  ChadwickJonathan مدير امپريال وار موزيوم، پرونده كنفرانس را بيرون كشيد. بنا بر مظبوطات دفترآن كنفرانس، 50 نفر دعوت شده بودند. او شركت كنندگان را حاضر غايب مى‏كرد. اگر شركت كننده غايب بود، در برابر اسم او علامت  ( × ) مى‏زد. براى روز اول، در برابر اسم كيسى، علامت حاضر زده و توضيح داده بود كه ساعت 4 بعد از ظهر آمد.

      در پاسخ گيلمور، چادويك درست نتوانست ورود كيسى را توضيح بدهد. با مراجعه به مدارك ديگر، او توضيح داد كه پروفسور فون به او اطلاع داده بود كه كيسى در برنامه روز اول شركت نمى‏كند. از اين رو، در برابر اسم او با مداد غايب زده است.

       اما علامت با جوهر گوياى آنست كه كيسى بطور غير منتظره، دوشنبه صبح آمده و يا كسى به چادويك گفته است كه كيسى تغيير رأى داده و بنا دارد روز اول بيايد. اما بنا بر اين فرض، او تا 4 بعد از ظهر روز دوشنبه نيامده بوده‏است.

  در باره فعاليتهاى روز به روز كيسى در 1980، تحقيق كنندگانى كه مى‏بايد، به دستور ريگان، در مدارك مربوط به مبارزات انتخاباتى ريگان - بوش، تفحص مى‏كردند، هيچ نيافتند. مدير كتابخانه ريگان، رافل بلدسو،  soe Ralph Bled، بازديدى از يك ميليون و نيم صفحه پرونده‏هاى مبارزات انتخاباتى 1980 بعمل آورد و در پايان 18 روز پژوهش، هيچ مدركى حاكى از ديدار كيسى و يا كس ديگرى از كسانى كه براى انتخاب ريگان فعاليت مى‏كردند، با ايرانيان، نيافت.

      در مصاحبه، از او پرسيدم: آيا نوشته‏اى در باره فعاليتهاى كيسى، سفر او، بليطهاى هواپيماى او، رسيد هتلها، يافتيد؟ بلدسو پاسخ داد: هيچ از اين چيزها يافت نشد.

      گفتم: فعاليتهاى آقاى كيسى در اثبات و يا رد اتهامات اهميت دارند. اگر براى مثال، او، در برخى روزها در امريكا بوده و بعضى اشخاص مى‏گويند او در جاى ديگر بوده‏است، مدركى كه حقيقت را معلوم كند، اهميت قطعى دارد. بلدسو در برابر دوربين رس، با ناراحتى، پاسخ داد: ما چيزى نيافتيم...

      آيا ثبتى از مخارجى كه كيسى كرده‏است نيافتيد؟ او پاسخ داد: نه ما نيافتيم.

      آيا از سفرهاى كيسى ثبتى نيافتيد؟ او گفت نه مدركى كه در آن سفرهاى كيسى ثبت شده باشند، نيافتيم.

       آيا تقويم روزانه فعاليتهاى كيسى را نيافتيد؟ او پاسخ داد: هيچ تقويمى نيافتيم.

       بنا بر اين جز در مورد چند تاريخ، شما هيچ اثرى از فعاليتهاى كيسى، طى چند ماه، از كنوانسيون حزب جمهوريخواه تا انتخابات رياست جمهورى، نيافتيد؟ او پاسخ داد: همينطور است نيافتيم.

توضیح : بدين قرار، در انتخابات رياست جمهورى، در يك كشور كه مى‏گويد رژيمش مردم سالار است، در ميان يك ميليون ونيم كاغذ، يك ورق در باره فعاليت رئيس ستاد انتخاباتى ريگان و بوش پيدا نمى‏شود. با وجود انجام شدن ملاقات در هتل لانفان پلازا، از اين ملاقات نيز، هيچ اثرى در پرونده‏هاى مبارزات انتخاباتى نيست. به سخن ديگر، از پرده بيرون افتادن سازش پنهانى اكتبر سورپرايز، واجد چنان اهميت تعيين كننده‏اى بوده‏است كه آمران و مأموران آن، تا توانسته‏اند، مدارك را از ميان برده‏اند. به خاطر اين اهميت تعيين كننده بود كه خمينى دستور داده بود بنى‏صدر را پيش از آنكه از دست آنها بدر رود، دستگير كنند. دو تن از همكاران او، شهيدان نواب صفوى و صدرالحفاظى را از آن رو اعدام كردند كه به قول قصاب محمدى گيلانى، در باره سازشهاى پنهانى « بيش از اندازه اطلاع داشته‏اند »!

 

 

 شبكه عاملهاى سيا و سرويسهاى اطلاعاتى اسرائيل كه در اكتبر سورپرايز نقش داشته‏اند:

 

 

توضیح : روبرت پارى، فصل 17 تحقيق خود پيرامون اكتبر سورپرايز را به ارزيابى اعتبار گفته‏هاى بن مناش و گفتگو با بابائيان و كالاهان و... و سفر به اسرائيل و ژنو و گفتگو با مقامات اطلاعاتى اسرائيل و شخصى با اسم مستعار موس اختصاص داده‏است. بدين كار، شبكه‏اى از مأموران اطلاعاتى امريكائى و اسرائيلى را شناسانده‏است كه در اكتبر سورپرايز نقش داشته‏اند:

  بهنگام كاوش در نامه‏هاى شخصى بن مناش، با رجوع‏هاى مكرر، به نام ريچارد بابائيان   Richard Babayan برخوردم. بنا بر برگه‏هاى شغلى، بابائيان مستقيم در شركتهاى مستقر در روسلين Rosslyn، منطقه تجارتى آرلينگتن، ويرجنيا، شريك بود. يكى از شركتهاى بابائيان، كامنولس تلفن او ويرجينيا Commonwealth Telephone of Virginia بود. بر برگه شغلى ديگرى، نام انترنشينال دفنس سيستمس International Defence Systems قيد شده بود.

       در پى يافتن بابائيان شدم. دانستم كه ، بخاطر تقلب در ويرجينيا زندانى است. سرانجام دانستم كه در پالم بيچ غربى زندانى است. بخاطر آن زندانى بود كه شركت تلفن بيشتر از آنچه شركت مى‏توانسته است تحويل بدهد، كارت تلفن فروخته بود. تلگرامى به زندان مخابره كردم و ريچارد بابائيان به آن جواب داد.

      در نوجوانى، بن مناش و بابائيان، در تهران، هم مدرسه‏اى بوده‏اند. بابائيان گفت بن مناش را بياد مى‏آورد. هر دو از خانواده‏هاى مرفه بوده‏اند. با اين تفاوت كه خانواده بابائيان موقع اجتماعى برترى داشته است. بابائيان‏ها شركت كشتيرانى معتبرى و با شاه و خواص او ارتباط مستقيم می داشته اند.

       اما در انقلاب، بابائيانها ثروت خود را از دست داده  و پدر و مادر بابائيان به فرانسه رفته اند.

      بابائيان مدعى بود كه او  به خدمت اطلاعات ارتش ايران (اداره دوم ستاد ارتش ) در آمده بود. شركت پدر او همكارى نزديكى با سيا داشت و نيز نماينده شركتهاى اسرائيلى بود كه با ايران داد و ستد مى‏كردند. با توجه به نقش استراتژيك شركت، بمثابه حمل كننده خريدهاى نظامى شاه، بابائيانها بر اطلاعات پنهان و آشكار فراوانى دسترسى داشتند.

      ارتباطهاى بابائيان او را در تماس با سيا قرار دادند. طرف تماس اصلى او، آرتور كالاهان Arthur Callahan ، رئيس ايستگاه سيا در تهران در سالهاى 1970 بود. بابائيان به من ( پارى ) گفت او ريچارد هلمز، رئيس اسبق سيا و سفير اسبق امريكا در تهران را نيز مى‏شناسد. از اعضاى ديگر سيا كه طرف تماس او بوده‏اند، ادوين ويلسون Edwin Wilson  بود. او متقاعد بود كه مى‏بايد مهمات تحويل رژيم قذافى داد.

       بابائيان مى‏گويد: در پى انقلاب، به طرفهاى تماس خود در سيا مراجعه كرديم. او در پاريس، با پدر و مادر خود زندگى مى‏كرد و مى‏خواست بداند چه بايد كرد كه اسلامى‏هاى راديكال بدنام شوند. « من با كالاهان تماس گرفتم. و او گفت: در اين اوقات كارى مهمى نمى‏شود كرد.» او مرا در ارتباط با يك مأمور سيا در اروپا بانام مستعار م.ك. موس M.K. Moss گذاشت و گفت: « بنظر مى‏رسد كه بايد يك استراتژى بلند مدت سنجيد ».

        بابائيان گفت: كالاهان موس را يكى از برجسته‏ترين مأموران عملياتى سيا در سوئيس توصيف كرد. موس، اهل عربستان، در ژنو، شركتى بنام ديوان داشت. موس در كارهاى مالى بود. او مى‏خواست فعاليتهاى پوششى براى سيا بوجود آورد. او ارتباطهاى بسيار خوبى داشت. موس از راه اداره پول سپرده‏هاى برخى از ثروتمندترين مردان دنيا، از خانواده سعودى تا ماركوس ( رئيس جمهورى پيشين فيلى پين )، به سيا كمك مى‏كرد.

       بنا بر دستور كالاهان، بابائيان به موس تلفن مى‏كند. به او گفته مى‏شود به ژنو برود. زمان آن نيمه سال 1979، كمى پيش از اشغال سفارت امريكا و به گروگان گرفتن امريكائيان، در 4 نوامبر، بود. موضوع سامان دادن به گروههاى مهاجر در سازمانهاى سياسى و در صورت امكان نظامى براى مقابله با رژيم بنياد گرائى كه در تهران بر سر كار آمده بود، مورد توجه بود.

       اول بعد از ظهر، به دفتر موس در ژنو مى‏رود. روبرت گيت، عضو سيا را در حالى مى‏يابد كه ديدارش را با موس بپايان برده بود. او با گيت صحبت نمى‏كند و نمى‏داند آن دو در چه موضوعى گفتگو كرده‏بودند. بنا بر دستور موس، بابائيان به پاريس باز مى‏گردد تا افسران سابق ارتش ايران را به استخدام گروههاى ضد خمينى در آورد. ( در 1991 كه خواستند روبرت گيت را رئيس سيا كنند، او گفت نه موس و نه بابائيان را مى‏شناسد. كميته اطلاعات سنا نيز نظر داد كه دليل قطعى بر وجود تماس گيت با اين دو شخص وجود ندارد).

      بابائيان مدعى است، در اوت 1980، همان ايام كه با پناهندگان ايرانى همكارى مى‏كرد،  يك دوست ايرانى كه براى  دايره اطلاعات خمينى  كار مى‏كرد، با او تماس مى‏گيرد. رفيق او به او مى‏گويد: جمهوريخواه‏ها و فرستاده‏هاى ايران، در مادريد، همين تابستان، ملاقات كرده‏اند. در آن ديدار، كيسى به ايرانيها وعده مى‏دهد در صورت روى كار آمدن، آنها به ايران اسلحه خواهند داد. بابائيان حاضر نشد نام اين ايرانى را ببرد. عذر او ملاحظه جان او بود. بعدها، نام او را گفت: او يك مقام اطلاعاتى بنام محسن باران ريز است.

       بابائيان ابتكار را از افراد سيا و پيشنهاد معامله بر سر گروگانها را از شخص كيسى دانست كه با رسيدن ريگان به رياست جمهورى، رئيس سيا شد. افراد سيا كه در اين كار شركت كردند، مى‏دانستند كه با رئيس جمهورى شدن ريگان، كيسى نيز رئيس سيا خواهد شد و خاطر او را نيز مى‏خواستند.

  وقتى به خانه بازگشتم، به كالاهان و هلمس تلفن كردم. هر دو گفتند بابائيان را مى‏شناسند اما ارتباطشان با او، تنها خاصه اجتماعى داشته است. دو منبع دولتى به من گفتند موس كه بنام مصطفى الكاستوئى نيز شناخته شده بود، براى سيا پول نقل و انتقال مى‏داد. اما سيا، بطور رسمى، هر نوع رابطه با موس را انكار مى‏كرد.

        توضيحات بابائيان در باره جريان اسلحه بسوى عراق، با استفاده از كارخانه‏هاى اسلجه سازى در شيلى و افريقاى جنوبى، راست از كار درآمد. اعضاى خانواده او نيز تصديق كردند كه بهنگام انجام تحصيلات عالى خود، سازمان اطلاعات ايران او را به استخدام خود درآورد. اما واشنگتن به او، نظير بن مناش، به چشم بد مى‏نگريست. او را يك خارجى مى‏شمرد با گذشته اسرآميز. افزون بر اينكه مرتكب تقلب نيز شده و از زندان سخن مى‏گفت.

  در اواخر ژوئن 1991، روبرت روس و من ديدار چهار روزه‏اى از اسرائيل بعمل آورديم. سفرهائى كه بن مناش به اين كشور و آن كشور كرده بود، در گذرنامه او قيد شده بودند: او از آوريل 1985 تا سپتامبر  1987، سفرهائی به انگلستان، گواتمالا، السالوادر، فرانسه، استراليا، آلمان، امريكا و كانادا بعمل آورده بود. بن مناش مى‏گفت: اين سفرها سفرهائى هستند كه با گذرنامه ديپلماتيك خود انجام نداده‏است. اما حكومت اسرائيل مدعى است بن مناش هيچگاه گذرنامه ديپلماتيك نداشته است.

       مجله تايم مقاله‏اى در باره بن مناش انتشار داده بود. عنوان مقاله اين بود:  « مرد ضد اطلاعات گو يا كليد سر؟ » مقاله بسود هر دو شخصيت، دلايل قطعى ارائه مى‏كرد. مقاله حاوى اين اطلاع بود كه بن مناش به برخى اطلاعات حساس دسترسى داشته است. اين عضو اطلاعات اسرائيل « در ميان نخستين كسانى بوده‏است كه از جزئيات فروشهاى اسلحه توسط امريكا به ايران در 1986، مطلع بوده‏اند. تايم اين اطلاع را از يكى از منابع خود كه خبرنگار تايم بوده است، به اسم راجى صمغ آبادى، بدست آورده بود.

       بدينسان، بن مناش در قول خود در باره معامله اسلحه در سال 1986، راستگو و تكذيب او 5 سال بعد، نابجا و ناحق بوده است. تايم ،بن مناش را بابت اتهامها كه به روبرت گيت، پيرامون نقش او در اكتبر سورپرايز و سياست بد او در مسلح كردن صدام حسين، وارد کرده بود، مورد حمله قرار داده بود. تايم نوشته بود بن مناش مدعى است با گيت ملاقاتها كرده‏است. اما در سفرهاى و فعاليتهاى ضبط شده گيت، اثری از ملاقاتى ديده نمى‏شود. تايم بر اين نظر شده بود كه بن مناش، بعد از آنكه بوش گیت را براى تصدى رياست سيا نامزد كرد، پاى او را به ماجرا كشانده‏است.

        اما مجله بر خطا بود . زيرا ماهها پيش از نصب گيت به رياست سيا، بن مناش از نقش گيت در اكتبر سورپرايز و مسلح كردن عراق صحبت مى‏كرد.

         رس و من در اطاق خانمى كه سخنگوى نيروهاى دفاع اسرائيل Israel  Defence Forces بود ، بوديم. در همان حال كه مشغول مطالعه مقاله مجله تايم بوديم، مردى با لباس نظامى وارد اطاق شد. او با لحنى گرم و دوستانه، شبيه يك ديپلمات ماهر سخن مى‏گفت. به ما گفت كه شخصاً بن مناش را مى‏شناسد و او را دوست مى‏دارد. برخلاف برخى از مقامات حكومت كه مدارك بن مناش را جعلى مى‏خواندند، اين افسر درجا پذيرفت كه مدارك بن مناش حاكى از مقام او در دولت اسرائيل، واقعى هستند. اما او اصرار مى‏ورزيد که زياده روى در اهميت دادن به مقام و فعاليتهاى بن مناش، ساخته خود او هستند.

       اما من پرسيدم: اگر او مقام پائين يك مترجم را داشته است چرا در اين مدارك كمتر اشاره‏اى به آن نيست؟ چرا نيروهاى دفاع اسرائيل به او مدارك غير واقعى داده‏اند؟ افسر پاسخ داد: بن مناش را همه دوست داشتند. او مى‏خواست تغيير شغل بدهد و دوستانش مى‏خواستند به او كمك كنند.

     گفتم: اما يك چيز را نمى‏توانم بفهمم و آن اينكه چگونه بن مناش توانسته است به لهستان، ظاهراً براى خريد اسلحه، سفر كند در حالى كه در اطلاعات اسرائيل كار مى‏كرده‏است. لهستان يك كشور كمونيستى بود!؟ افسر نيروهاى دفاع اسرائيل نگاه سردى به من كرد و پاسخ داد: « سفر او را به لهستان مى‏توانيم تصديق كنيم. » بهتم زد. زيرا انتظار تكذيب، دست كم اظهار بى اطلاعى را داشتم.

     پرسيدم: شما تصديق مى‏كنيد او به لهستان رفته است. اما چرا يك مترجم دون پايه كه هيچگاه در معاملات دولتى كار نكرده‏است، براى چنين كارى به لهستان فرستاده مى‏شود؟ در پاسخ اين پرسش او تنها شانه‏هاى خود را بالا انداخت.

      پرسيدم: آيا اين امر موجب بى اعتبارى دستگاه امنيتى اسرائيل نيست؟ افسر كمى فكر كرد و آنگاه گفت: همينطور است. فكر مى‏كنم موجب بى اعتبارى است. و توضيحى نداد.

  در مراجعت از اسرائيل، رس و من توقفى در ژنو كرديم تا با موس مصاحبه‏اى بعمل آوريم. شريك او به ما گفت او نمى‏تواند شما را ببيند. ما بر آن شديم بطور مستقيم با او تماس بگيريم. در اينجا، پارى شرح مى‏دهد چگونه خود را به دفتر موس مى‏رسانند. پارى درب مى‏زند و جوابى نمى‏آيد. پيامهايى بر در و صندوق نامه‏هاى او مى‏نهند و به هتل خود باز مى‏گردند. موس فاكسى مى‏فرستد كه ديدار با من، نياز به اين شلوغ كاريها ندارد. كافى بود تلفن مى‏كرديد و مى‏گفتيد چه كار داريد. به احتمال بسيار زياد شما و همكار شما را به نهار يا عصرانه، هر طور ميل شما بود، دعوت مى‏كردم.

      موس گفت در ژنو نيست. خواست در 4 ژوئيه با او تماس بگيريم. در پايان نامه، با تفرعن، نوشته بود ما را خوب مى‏شناسد و مى‏داند بچه كار مشغوليم و...

       من پاسخى نوشتم و فاكس كردم. پيش از بازگشت به امريكا، فاكس ديگرى از زير درب اطاق من به درون آمد. موس نوشته بود من هيچ ديدارى با شما را پيشنهاد نكرده‏ام. بگذاريد مدتى اين كار را بخوابانيم. مطمئنم كه روزى خواهد رسيد كه من دعوت شما را اجابت خواهم كرد و ممكن است ديدارى با هم داشته باشيم. در اين فاصله، اندرز من به شما اينست كه اسرار واشنگتن را در كوههاى سوئيس پى نگيريد.

  پارى مى‏نويسد پاسخ موس مرا بر آن داشت كه بر ديدار با موس اصرار بورزم و شرح مى‏دهد چسان براى رسيدن به مقصود كوشيده‏ و سرانجام موفق شده است با تلفن موس را به ديدار و گفتگو راضى كند.

      موس را مى‏بينند. در اطاق او، عكس او را در ميان ده دوازده تن از شخصيتها، فرماندار تكزاس، جون كانلى و فضا نورد سابق فرانك بورمن و رئيس جمهورى اسبق امريكا، جرالد فورد، همسر ماركوس، ديكتاتور سابق فيلى پين و تونى بنت خواننده.

      موس به ما گفت كمك اندكى بيش نمى‏توانم به شما بكنم. من ( پارى ) به او گفتم چند تن از شما نام برده‏اند. اول‏ كسى كه از شما نام برده‏است، ريچارد بابائيان است. بمناسبت انتصاب روبرت گيت به رياست سيا، فرونت لاين برنامه‏اى ترتيب داده بود. در آن، نامه موس در رابطه با گيت و بابائيان بميان آمد. موس پذيرفت كه هردو را مى‏شناسد. اما از ما مى‏خواهد به او بگوئيم چه سودى در زيان رساندن به گيت داريم. در گفتگو، بگاه رجوع به گيت، بسادگى نام او،  « روبرت »، را بر زبان آورد.

        موس به ما اطلاع داد كه مدارك ما را در باره اكتبر سورپرايز مطالعه كرده‏است و آنها را  « عالى » يافته است. اما مى‏خواهد بداند چه كسى بانى اين تحقيق است و چرا؟ ما كوشيديم مفهوم وسائل ارتباط جمعى و نقش آنها را براى او توضيح بدهيم. اما مفهوم روزنامه نگارى واقع بين، براى او بيگانه بود.

       موس با لبخند گفت: « تا صد سال ديگر شما و هيچ سازمانى نمى‏توانيد مدرك مسلم بدست بياوريد ».

      من پرسيدم: مدرك مسلم براى اثبات چه چيز؟ موس پاسخ داد: براى اثبات هر چيز. البته اين چيزها حقيقت دارند اما اگر نتوان ثابتشان كرد، حقيقت پيدا نمى‏كنند. از نو، تأكيد كرد كه كمكى به ما نمى‏كند. و افزود: « شما ممكن است هفت تير خود را تو كله من بگذاريد اما من چيزى به شما نخواهم گفت. آيا شما با ما معامله مى‏كنيد اگر ما در باره آنچه مى‏كنيم، زبان به سخن بازكنيم؟ »

      موس به ما گفت اغلب بمثابه يك عامل اطلاعاتى در نقل و انتقال پول عمل كرده‏است. « دواير اطلاعاتى گوناگون، از جمله سيا از من كمك مى‏خواستند و من كمك مى‏كردم. اگر ما كارى براى امريكا كرده‏ايم، در نفع امريكا بوده‏است.»

        همچنين موس پذيرفت معاون سابق سيا، ورنون والترس   Walters Vernon و ويليام هرمن، امريكائى تاجر اسلحه  كه مى‏گويد  معامله اكتبر سورپرايز را در 21 ژانويه 1981، از زبان حميد نقاشان، مأمور خريد اسلحه شنيده است را مى‏شناسد. هرمن به من گفت او يكبار با موس و والترس در مركز سيا در لانگلى Langley ديدار كرده‏است. موس تصديق كرد با هر دو شخص گفتگو كرده‏است. و سيا هرگونه ارتباط با موس را تكذيب مى‏كند.

      در مدت دو ساعت و نيم كه نخست در دفتر او و سپس در رستورانى براى خوردن نهار و باز در دفتر او گذرانديم، او در دادن اطلاع به ما امساك مى‏كرد. او مى‏كوشيد ما از بردن اسم او در برنامه فرونت لاين در باره گيت، خود دارى كنيم.

       رس و من به امريكا بازگشتيم. اما در دم دانستيم سفرمان بى حاصل نبوده‏است. رژیم ايران، با دادن ويزاى سفر به ايران موافقت كرده بود. اول بار، يك سال پيش از آن تقاضا كرده بوديم. رس مشغول صيقل دادن فارسى خود شد.

توضیح : سفر پارى و رس به ايران بسى خواندنى است. قمشه‏اى و يك « دانشجوى سابق كه در اشغال سفارت امريكا و گروگانگيرى شركت داشته است » و نقاشان و كروبى به پرسشهاى اين دو در باره « اكتبر سورپرايز » پاسخ مى‏دهند

 

 

 كروبى و قمشه‏اى و رضائى و رجائى خراسانى و دانشجوى خط امامى سابق ونقاشان مى‏گويند:

 

  در 18 سپتامبر 1991، شب هنگام وارد تهران شديم. هنوز در هتل جا به جا نشده، رس گفت: خبر بدى برايت دارم. من با قمشه‏اى گفتگو كردم. حالا او مى‏گويد از گفتگو در هتل لانفلان پلازا هيچ نمى‏داند. از همچو چيزى هيچ بخاطر ندارد.

      ابوالقاسم قمشه‏اى يك استاد زبان است كه اينك تاجراسلحه شده‏است. او كسى است كه آريل بن مناش ترتيب ديدار و گفتگويش را با سه جمهوريخواه در لانفان پلازا داد. وقتى چند ماه پيش رس و من با او گفتگو كرديم، پاسخ اول او اين بود كه « چيزى شبيه اين را بخاطر مى‏آورم ». اگر قمشه‏اى دست در اين كار داشته است، شاهد مهم و سند زنده‏اى بشمار است.

       اما اينك رس و من با مسئله ديگرى روبرو مى‏شديم: واكنش اولى او صحيح بوده است اما بعد در باره آن بيشتر فكر كرده و صلاح خود را در اظهار بى اطلاعى دیده است. و يا سخن كنونى او حقيقت دارد و پاسخ اول او به پرسش رس ناشى از گيجى بوده كه بر اثر پرسش رس پيدا كرده‏ بوده است؟

        براى مصاحبه به دفتر كار قمشه‏اى رفتيم. دفتر او در منطقه استقرار مشاغل قرار داشت و از سفارت امريكا چندان دور نبود. منشى او كه چادر مشكى بر سر داشت ما را نزد او برد. مردى كوچك اندام، با موهاى سر و سبيل سفيد بود. او خود را پرفسور قمشه‏اى معرفى كرد. فرانسه را روان صحبت مى‏كرد و انگليسى نيز اندكى مى‏فهميد.

        در آغاز انقلاب، در 1979، او رئيس دانشكده ادبيات دانشگاه تهران شد. او در اين دانشكده، زبان و ادبيات فرانسه تدريس مى‏كرد. او در پاريس آپارتمانى دارد و بخش زيادى از سال را در اروپا مى‏گذراند. وقتى در 1980، رئيس جمهورى ايران، بنى‏صدر دانشگاه را تعطيل كرد، او از مقام خود استعفاء كرد و شركت گيلسار را تأسيس كرد. در كار واردات و صادرات، شاگردان پيشين او و يك دوست كه در سپاه پاسداران مقام عالى داشت، از او حمايت كردند. شغل جديد و روابط خوبى كه در اروپا داشت، زود او را به تجارت پردرآمد اسلحه هدايت كرد.

       شريك قشمه‏اى، جوان 30 ساله ايست بنام رضائى. در جنگ زخمى شده‏است و باتفاق قمشه‏اى، براى سپاه اسلحه مى‏خرد. او گفت: در 1980، با قمشه‏اى، در كار خريد اسلحه از بازارهاى اسلحه اروپا بوده‏است. با پايان گرفتن جنگ در 1989، اين دو به تجارت كالاهائى پرداخته‏اند كه سود كمترى دارند.

توضیح : اين امر كه با انقلاب، كسى چون ابوالقاسم قمشه‏اى، رئيس دانشكده ادبيات بگردد، گوياى روابط سببى و نسبى و دسته‏اى او با خامنه‏اى و ديگر سران حزب جمهورى اسلامى آن روز است. وقتى طرف سخن او، دو امريكائى هستند، دانشگاه را بنى‏صدر تعطيل مى‏كند! حال آنكه هم او و هم همدستان استالينست دستگاه خمينى در ماجراى تعطيل دانشگاه - بقول حسن آيت براى محروم كردن بنى‏صدر از پايگاه مردمی خود - خوب مى‏دانند كه دانشگاه را خمينى تعطيل كرد. مقدمات آن را رهبران حزب جمهورى اسلامى با همدستى حزب توده و بخشى از فدائيان خلق آن روز، فراهم آوردند. آنها كه « نظريه بناپارتيسم = بنى‏صدريسم » را ساختند و تا كودتاى خرداد 60، با ملاتاريا همكارى كردند. پس از آن قربانى اين همكارى شدند. چون مى‏دانستند رسوائى كارشان رهايشان نمى‏كند، بنا بر روش زور پرستان، تعطيل دانشگاه بر ضد بنى‏صدر را به تعطيل دانشگاه بدست بنى‏صدر برگرداندند و گمان بردند، با تكرار، دروغ راست مى‏شود. در اين تبليغ هر سه رأس مثلث زور پرست شركت كردند. اما سندها پى در پى منتشر شدند. در درون مرزها، ملاتاريا ناگزير شد تعطيل دانشگاه را از « موفقيتهاى بزرگ » خود بخواند و... و سرانجام جز زيادت رسوائى براى زور پرستان نماند.

  وقتى از قمشه‏اى از شركتش در ديدار و گفتگو در هتل لانفان پلازا پرسيديم، او همان تكذيب را باز گفت كه پيش از آن، به رس گفته بود. قمشه‏اى اصرار ورزيد كه در هيچ ملاقاتى در امريكا و در 1980 شركت نكرده‏است. در آن زمان در امريكا نبوده‏است. اما چند سال بعد از آن به امريكا رفته است. بدين خاطر كه پسر او، متخصص كامپيوتر، مقيم امريكاست. او مدعى شد پاسخ اوليه او حاصل بد فهميدن پرسش بوده‏است.

       رس از او پرسيد: آيا شما هرگز هوشنگ لاوى را ملاقات كرده‏ايد؟ قمشه‏اى فكرى كرد و گفت: اين اسم بنظرم آشنا مى‏آيد اما بياد نمى‏آورم كجا با او ديدار كرده‏ام. وقتى ما اسم آرى بن مناش را برديم، چشمهاى قمشه‏اى برق زد و گفت: بله. من بن مناش را مى‏شناسم.

        قمشه‏اى گفت: در اوائل 1980، او را در ايران، همه مى‏شناختند. چند سال پيش، دوستى ميان او و من، براى خريد اسلحه، تماس برقرار كرد. نخستين گفتگوى ما از راه تلفن انجام گرفت. مناش با من  به زبان انگليسى صحبت مى‏كرد تا وقتى من پى بردم او فارسى را مى‏داند.

        قمشه‏اى بياد مى‏آورد كه در 1985، در پاريس و زوريخ، در باب معاملات اسلحه با بن مناش گفتگو كرده‏است. در پاريس، با بن مناش، در بار دو تآتر  du Theatre Bar نهار خورده است. بن مناش با كسى آمده‏بود كه او را سرهنگ اسرائيلى معرفى كرد. قمشه‏اى همچنين بياد مى‏آورد كه بن مناش پرداختهاى خود را با پول نقد انجام مى‏داد. زيرا نمى‏خواست اثرى بر كاغذ بماند.  بن مناش بسيار حراف بود و فراوان ماجرا در خاطر داشت. اما در باره معاملاتى كه مى‏كرد، راز دار بود.

        رضائى، شريك پاسدار قمشه‏اى نيز گفت كه بن مناش را مى‏شناسد. او با احتياطتر از قمشه‏اى سخن مى‏گفت. مايل نبود در باره تماسهايش با شيطان بزرگ ( امريكا ) و شيطان كوچك ( اسرائيل ) سخن بگويد. او افزود كه از امريكا بازديد كرده‏است. در طول 1980، مأمور حكومت براى خريد بوده‏است. در آن سفر، كاخ سفيد را نيز به او نشان داده‏اند. اين داستان همانند داستان نشان دادن دفتر بيضى شكل رئيس جمهورى امريكا، به ايرانيان راديكال توسط سرهنگ نورث در 1986 بود. اما وقتى از او پرسيدم: آيا سرهنگ اوليويه نورث را مى‏شناسيد؟ او در مقام تنبيه من بخاطر اين پرسش پرده در، از پاسخ امتناع ورزيد.

  همان احساس به من دست داد كه در سفر به اسرائيل دست داده بود. اما يك تاجر امريكائى كه با سيا و ويليام كيسى ارتباط مى‏داشت، شماره تلفن يك دانشجوى سابق را كه در شمار راديكالها مى‏بوده، به من داده بود.

        اين دانشجوى سابق در اشغال سفارت امريكا در 1979، شركت كرده و اعتبار انقلابى خويش را تثبيت كرده بود. شريك ويليام كيسى به من گفته بود كه اين دانشجوى سابق اينك عضو دواير اطلاعاتى مخفى است و با برادر هاشمى رفسنجانى، رئيس جمهورى ايران، روابط سخت نزديكى دارد. وقتى با تلفن با او صحبت كردم، او از اينكه طرف صحبت او دوست امريكائى او را مى‏شناسد، هيجان زده شد. او رس و مرا به شام دعوت كرد. گفت خود به سراغ ما در هتل مى‏آيد.

      دانشجوى سابق با 20 دقيقه تأخير آمد. در اينجا پارى سر و قد او و بنز سفيد را وصف مى‏كند. سوار بر بنز، به راه مى‏افتند به رستوران مى‏روند. بهنگام صرف شام، او شرح مى‏كند چگونه او و ديگر دانشجويان راديكال سفارت امريكا را اشغال كردند و مى‏افزايد: در انقلاب، من بسيار فعال بودم. هدف واقعى پرسنل سفارت نبود. ما بر اين باور بوديم كه حكومت امريكا در امور ايران مداخله مى‏كند و مى‏خواستيم اين امر را ثابت كنيم. ما فكر مى‏كرديم اگر وارد سفارت شويم، به مداركى دست مى‏يابيم كه اين مداخله را ثابت مى‏كنند. ما فكر نكرده بوديم امريكائيان را به گروگان بگيريم. ما همه وارد سفارت شديم. انتظار مقاومت بيشترى داشتيم. اما ديديم امريكائيها فرار مى‏كنند. آنها را تعقيب کردیم و گرفتيم. تفنكدارهاى دريائى گاز اشگ آور بكار بردند تا مگر جلو پيشروى جمعيت را بگيرند. بدين سان، دانشجويان دهها گروگان در دست داشتند و يك بحران بين المللى پدید ﺁوردند.

      بعد از شنيدن داستان او، من موضوع ديگر را بميان كشيدم: آيا جمهورى خواهها در سال 1980، مذاكرات محرمانه‏اى را با ايران انجام داده‏اند؟ من آنچه را در اين باره گفته شده‏بود، بخصوص نقش كروبى را بعنوان واسطه ،  به او گفتم و منتظر پاسخ شدم. او پيش از پاسخ، مكثى و فكرى كرد و در حالى كه صدایش آهسته‏تر شده بود، گفت: بله معامله‏اى انجام شده‏است. اما من اطلاع مستقيم از آن گفتگوها ندارم. ديگران بيشتر مى‏دانند. اما صحبت كردن در باره آن مشكل است. اگر از طرف ما تنها كروبى در معامله شركت كرده بود، آسان مى‏شد از آن صحبت كرد. اما بسيارى ديگر در اين معامله شركت داشته‏اند و نمى‏گذارند دانسته شود آنها با امريكا معامله كرده‏اند.

       بعد از صرف شام، دانشجوى پيشين گفت وقت ندارد و نمى‏تواند ما را به هتل بازگرداند. براى ما تاكسى فراخواند و خود بر پشت فرمان بنز سفيدش نشست و رفت.

  با رجائى خراسانى كه در شمار ميانه روها و عمل گراهاست، ديدار كرديم. همانطور كه چرائى علاقه خود را به تحقيق در باره اكتبر سورپرايز بيان مى‏كرديم، بنظرمان مى‏رسيد كه رجائى خراسانى از وضعيت بد كروبى ( بخاطر دلالى ) دلشاد شده‏است. سفير سابق ايران در سازمان ملل گفت او نيز وقوع معامله در 1980 را سخت محتمل مى‏داند: وقوع اين معامله بسيار بسيار معقول مى‏نمايد. احتمالاً، كارتر قصد داشته است از وضعيت بسود خود در سياست داخلى استفاده كند. و ، در آن سو، دستگاه ريگان نمى‏خواسته است بگذارد كوچك‏ترين اقبالى از دستش بدر رود. پس تصميم گرفته‏است تماس بگيرد و واسطه‏هاى خود را روانه كرده‏است. اما من اطلاعى ندارم كه بگويم، گروه ريگان چه كسانى را فرستاده و با چه كسانى گفتگو و معامله كرده‏است.

       او در باره رفتن كروبى به مادريد و گفتگو با كيسى گفت: من اطلاع مستقيم در اين باره ندارم. تنها نكته در خور بيانى دارم: اگر كروبى تماسى از اين نوع گرفته باشد، بديهى است او ترجيح دهد خبر اين تماس مخفى بماند و هيچگاه آشكار نشود.

      من فكر نمى‏كنم اگر شما نزد آقاى كروبى برويد و از او بپرسيد در كدام تاريخ به مادريد رفتيد و بر سر چه چيز گفتگو كرديد، او را خوش آيد. بنظر من او سخت كلافه مى‏شود چه در دادن اين پاسخ كه بله رفتم و معامله كردم و خواه در دادن پاسخ نه. اگر او اين كار را كرده باشد، خواهد گفت: نه، بخاطر نمى‏آورم تماسى گرفته باشم. و اگر تماس نگرفته باشد، خواهد گفت: نه. از بن دروغ است. اما من فكر مى‏كنم آقاى كروبى آن ايام، در چند فرصت، سفرهائى به خارج از كشور انجام داده‏است. يكبار، وقتى من به نيويورك مى‏رفتم، او به لندن آمد. زيرا مسلمانان ايران در لندن مراسمى برپا كرده بوند.

       نه تنها كروبى نمى‏پذيرد در باره گفتگوها با جمهوريخواه‏ها سخنى بگويد، بلكه زمان آن نيز نشده است كه دولت وقوع اين معامله را در صورتى كه انجام شده باشد، بطور رسمى تصديق كند.

       فرض كنيم همچو امرى واقع شده باشد و آقاى كروبى به مادريد رفته باشد و با كيسى اين مذاكرات را انجام داده باشد. بعد بازگشته و گزارش سفر و گفتگو را به دفتر امام ( خمينى ) داده باشد، با توجه به موقعيت انقلابى كه او حالا براى خود قائل است، آيا مى‏آيد بگويد: بله من اين كار را كردم؟

       رجائى خراسانى از ما پرسيد چگونه بن بست را خواهيم گشود؟ راست است كه براى مردم امريكا بسيار مهم است همه اين چيزها را بدانند اما براى مردم ايران نيز آن ايام لحظات بسيار مهمى هستند و اين مردم نيز مى‏خواهند همه چيز را بدانند. از جمله بخاطر نظرگاههائى كه آقاى كروبى و برخى از دوستان او بر حولشان فعاليت مى‏كنند. اما در شرائط كنونى، دسترسى به اطلاع واقعى بسيار سخت است.

        وقتى تب كنونى فرو نشست، ديرتر، اين اطلاع  دیگر به امور سياسى روز و جناحهاى سياسى مختلف ايران ربط پيدا نمى‏كند. اما حالا، بنظر محتمل نمى‏رسد آن را در علن بازگويند. اين بدان مى‏ماند كه در آن روزها، آقاى كيسى مى‏آمد و كارى را كه در مادريد كرده‏بود، به مردم امريكا مى‏گفت. قطعاً آقاى كيسى چنين چيزى را نمى‏گفت. آقاى كيسى ما نيز چنين چيزى را نخواهد گفت.

        دليل ديگرى نيز وجود دارد كه مانع مى‏شود دولت ايران از تماسهاى سرى با امريكا پرده بردارد. نيروهاى سياسى ايران در آستانه نزاع ميان « خط دوم »  و « خط سوم » هستند. خط دومى‏ها عمل گرا بر گرد پرزيدنت هاشمى رفسنجانى ائتلاف كرده‏اند. مهدى كروبى سخنگوى خط سومى‏هاى افراطى است.

       رو شدن چنين معامله‏اى موجب باخت طرفى مى‏شود كه معامله را انجام داده‏است. متحدان هاشمى رفسنجانى زندگى سياسى را بر كروبى سخت كرده‏اند. حسن كروبى، يك عامل اطلاعاتى فرصت طلب كه در افتضاح ايران كنترا، در سالهاى 1985 و 1986، نقشى بازى كرده‏است، زندانى شده‏است. اتهامهاى وارد بر او، مالى و اخلاقى هستند.

  رس و پارى مى نويسند كه از كروبى تقاضاى مصاحبه كرديم. بعد از ظهر براى مصاحبه به مجلس رفتيم، من قلم درشتى را داشتم. پيش از ملاقات، آن را از من گرفتند. در اطاق مزينى، يك ميز و سه صندلى بود كه يكى از آنها شبيه تاج بود. دو دوربين حكومتى نصب شده بودند تا مصاحبه ما با كروبى را فيلم بردارى كنند. درجا دانستم اندك اميدى هم كه داشتيم بلكه اين روحانى راديكال آزادانه سخن بگويد، برباد است.

       رس مشغول بيرون آوردن دوربين و تنظيم آن بود كه مترجم شخصى كروبى وارد شد. يك كارمند ديگر دسته گلى آورد و روى ميز گذاشت. آراستن ميز با دو عكس، يكى از خمينى و ديگرى از جانشين او على خامنه‏اى كامل شد.

      از آنجا كه ما تقاضاى مصاحبه در باره سطح روابط امريكا و ايران بعمل آورده بوديم، ناگزير يكى از آنها مربوط مى‏شد به ديدار كروبى با كيسى. در اينجا، پارى پرسش و پاسخها و تاريخ گوئى كروبى را از كودتاى بر ضد حكومت مصدق تا انقلاب و بعد از آن را مى‏آورد تا مى‏رسد به پرسش در باره اكتبر سورپرايز. پرسيدم: سئوالهايى بميان آمده‏اند در باره تماسهائى ( در بحران گروگانگيرى ) كه جمهوريخواه‏ها، آنها كه بسود انتخاب ريگان به رياست جمهورى فعاليت مى‏كرده‏اند با مقامات دولت در تهران، آيا شما از اين تماسها اطلاعى داريد؟ در سئوال، كوشيدم اسمى از كروبى نبرم و اشاره‏اى به نقش او نكنم.

        همانطور كه پرسش مرا براى او ترجمه مى‏كردند، قيافه كروبى عصبى مى‏شد. پرسيد: آيا پرسش در باره من است؟ مترجم گفت اشاره به شخص معينى نيست. كروبى پاسخ داد: « در باره تماسها توسط حزب جمهورى خواه، مدركى نيست. هيچ سندى كه اين تماسها را ثابت كند، نيست. آن را تكذيب مى‏كنم. من فكر مى‏كنم شايعه بى پايه‏اى است. از نظر ما چه تفاوتى مى‏كرد آقاى كارتر بر قدرت باشد و يا آقاى ريگان بر قدرت باشد؟ از سوى آنها كه فعاليتهاى انتخاباى ريگان را سازمان مى‏دادند، با مقامات ايران، تماسى گرفته نشد.»

       من ( پارى ) گفتم: اما برخى اظهارات توسط بعضيها، از ايرانى و غير ايرانى بعمل آمده ‏اند حاكى از اينكه در ماههاى ژوئيه و اوت 1980، ديدارهائى در مادريد انجام گرفته و شما، آقاى كروبى رئيس مجلس با كيسى ملاقات كرده‏ايد و موضوع ملاقات شما روابط امريكا با ايران بوده‏است. آيا راست است؟

      كروبى پاسخ داد: « اين چيزها را، در چند فرصت، شنيده‏ام. در باره ملاقاتها شنيده‏ام. اما حالا مى‏گويم خالص دروغ هستند. در اينها هيچ از حقيقت نيست. جالب توجه است كه من هرگز نه در اسپانيا و نه در فرانسه، دو كشورى كه ذكر مى‏شوند، بوده‏ام.»

       بهنگام اداى اين پاسخ، كروبى بطور نمايانى خون سرد بود. همانطور كه مترجم او پاسخش را به انگليسى بر مى‏گرداند، كروبى روى به جانب من می كرد و با سر تصديق مى‏كرد و لبخند مى‏زد. روشن بود كه كروبى بطور قاطع وقوع ملاقات‏ها را تكذيب مى‏كند. من قول جمشيد هاشمى حاكى از ملاقات كروبى با كيسى در مادريد را باز گفتم. آيا مى‏دانيد كه جمشيد هاشمى كه بهنگام انقلاب، كارمند كم پايه‏اى بوده‏است، اين اظهارات را كرده‏است؟ ما با ديگران نيز گفتگو كرده‏ايم. با افرادى از كشورهاى ديگر. از جمله با يك مقام اسرائيلى، كسى كه به حكومت ايران كمك كرده‏است اسلحه بخرد، همين اظهارات را مى‏كنند. دليل آنكه همه اينها اين اظهارات را مى‏كنند چيست؟

      كروبى پاسخ داد: « من هرگز در اين چيزها وارد نشده‏ام. در باره اين امور اطلاعى ندارم. من جمشيد هاشمى را نمى‏شناسم و به آن كشورها سفر نكرده‏ام. و تا آنجا كه اطلاعات من اجازه مى‏دهند، آگاهى از دخالت مقامات ديگر در اين امور ندارم.»

       با وجود اين، كروبى اين امكان را كه ديگر رهبران ايران، از جناحهاى رقيب معامله‏اى را با جمهوريخواه‏ها انجام داده باشند، باقى گذاشت. گفت: « در 1980، حكومت بنى‏صدر و گروه او، حكومت ليبرال بود.» بهنگام اداى اين جمله، لحنش تحقيرآميز بود. او ادامه داد: « من هيچگونه اطلاعى در باره تماسهاى آنها و ديگران ندارم. اما آنچه من مى‏دانم اينست كه اين دولت و كسانى كه حالا در آن كار مى‏كنند، چنان تماسهائى  با حكومت امريكا يا جمهوريخواه‏ نداشته اند.»

توضیح: مى‏گويند دروغگو كم حافظه مى‏شود. اولاً، در زمانى كه كروبى مأمور گفتگو با كيسى مى‏شود و مى‏گويد حكومت در دست بنى‏صدر بود، در ايران، به فشار خمينى، رجائى نخست وزير شده‏بود و او از اين جماعت بود. ثانياً، يك علت تحميل رجائى از سوى خمينى، وجود روابط و معامله پنهانى خمينى و رهبرى حزب جمهورى اسلامى بود. ثالثاً، تمامى تماسهاى غير رسمى با حكومت كارتر و افراد ريگان - بوش، توسط كسانى انجام گرفته‏اند كه، در یک دوره، از سوى خمينى و خامنه‏اى و هاشمى رفسنجانى و بهشتى اعزام مى‏شدند و ، دريك دوره، بعد از كشته شدن بهشتى، توسط اين سه نفر مأمور مى‏شده‏اند. بديهى است احمد خمينى از سوى پدر خود در تمامى ماجرا شركت داشته‏است. خامساً و مهم اينست که او مى‏داند معامله محرمانه انجام گرفته است. چنانكه در مصاحبه ديگرى گفته بود: من نمى‏گويم تماسها گرفته نشده‏اند مى‏گويم از طريق من تماس گرفته نشده‏است. چون مى‏داند معامله محرمانه انجام گرفته‏است، چنان تكذيب مى‏كند كه اگر اوضاع در كشور مساعد اظهار حقايق شد، بتواند بگويد مأذون به گفتن حقيقت نبودم اما به اشاره وجود معامله را تصديق كردم.

        من ( پارى ) پرسيدم: شما نمى‏دانيد چرا گروگانها را روز 20 ژانويه، اندكى بعد از آنكه ريگان بعنوان رئيس جمهورى سوگند ياد كرد، آزاد كردند؟ بعضى از حاميان پرزيدنت ريگان مى‏گويند كه ايران از ريگان مى‏ترسيد و گروگانها را از ايران روانه كرد زيرا مى‏ترسيد اگر در آن موقع گروگانها را روانه نكند، پرزيدنت ريگان تلافى خواهد كرد. آيا راست است؟

      كروبى از اينكه من همچنان در باره گروگانها مى‏پرسم، روى ترش  كرد و گفت: « پاسخ من به سئوالهاى شما همه ابتدا به ساكن هستند. زيرا من نمى‏دانم سئوالها شما چه مقصدى را تعقيب مى‏كنند. اما در پاسخ اين پرسش شما مى‏گويم كه تصميم مجلس بر آزاد كردن گروگانها در دوره كارتر و نه در دوره ريگان اتخاذ شد. و جمهورى اسلامى ايران و امام ( خمينى ) نشان دادند كه از چنين چيزهائى ترس ندارند. »

        پرسيدم: اگر از ترس نبوده پس آيا خوش آمدگوئى به ريگان بوده‏است؟ كروبى پاسخ داد: « بسيارى چيزها اتفاقى روى مى‏دهند. من فكر مى‏كنم چيزى جز يك تصادف محض نبوده‏است. »

توضیح : سياست تدبير و اجراى تدبير است. از اين رو، در سياست، تصادف هيچ محل پيدا نمى‏كند. كروبى اين اندازه آگاه است كه گروگانها را در هواپيما نشانده بودند. مأموران خمينى راديوها را بگوش داشتند. بمحض انجام مراسم سوگند، به هواپيما اجازه پرواز دادند. بنا بر اين، همزمان با برگزارى مراسم تحليف ريگان، گروگانها را آزاد كردن يك عمل سياسى بود و در آن، سرسوزنى محل براى تصادف نبود. اگر كروبى ناگزير مى‏شود دروغى به اين مفتضحى را بگوید، از آن رو است که هيچ پاسخ ديگرى جز تصديق حقیقت نمى‏يابد ناگزیر ﺁن را در پوشش « تصادف » می پوشاند !.

       كروبى از عرض و طول مصاحبه صبرش بسر آمده بود. با وجود اين، من پرسش ديگرى در باره اكتبر سورپرايز كردم. ادعاى كروبى، مبنى بر اينكه هيچگونه مدركى حاكى از معامله محرمانه ايران با ريگانيان وجود ندارد، را پى گرفتم و پرسيدم: آيا آزمون دقيقى از نوارها و مدارك مضبوط بعمل آمده است؟

       كروبى پاسخ داد: ما اين تحقيق را بعمل آورديم. اما هيچ چيز پيدا نشد. ما از كسانى كه فكر مى‏كرديم تماسهائى را گرفته‏اند، تحقيق بعمل آورديم اما نتيجه‏اى بدست نيامد. تحقيقات در اين باره بعمل آمدند زيرا آن زمان، فضاى كشور، جو سياسى، بسيار سرد بود. ممكن بود بعضى تماسها گرفته شده‏باشد اما تحقيقات ما چيزى را پيدا نكرد.»

       پرسيدم: آيا شما، بطور قاطع، داشتن هرگونه اطلاعى از هر نوع تماسى را تكذيب مى‏كنيد؟ كروبى با تأكيد گفت: بله.

توضیح : بديهى است اگر از او بپرسند: پس چطور گفتيد من نمى‏گويم تماس گرفته نشده بلكه گفتم از طريق من تماس گرفته نشده‏است؟ خواهد گفت: من نمى‏گويم تماس گرفته نشده‏است. مى‏گويم من از آن اطلاع ندارم!

  فساد و خيانتى و جنايتى سياسى را نمى‏توان يافت مگر اينكه يكى از سه رأس مثلث زور پرست در آن دست داشته باشند. در فصل بيست دوم كتاب « Trick or Treason

 The October Surprise Mystery» نوشته روبرت پارى، سر و كله اشرف پهلوى پيدا مى‏شود. به اين مناسبت كه 20 ميليون دلار از پولهاى دزديده شده از ايران را در اختيار شاهين، دوست كيسى، رئيس ستاد انتخابات ريگان و بوش در 1980 و رئيس سيا در حكومت ريگان، گذاشته بود و...:

 

 

 اكتبر سورپرايز:

 ثروت شاه و ربط آن با مسئله گروگانگها؟ بانكى با سرمايه اشرف پهلوى! و...:

 

 

 توضیح: در فصل 22 كتاب اكتبر سورپرايز پارى آمده است:

  فدرال اكسپرس جعبه بزرگى را به خانه من آورد. جعبه را فرونت لاين فرستاده و حاوى نوارهائى بود كه اف بى آى، بمدت 4 سال، از مكالمات سيروس هاشمى پر كرده بود. سيروى هاشمى ، همزمان ،  براى ريگان و كارتر، هر دو كار مى‏كرد. هزارها صفحه مدرك كه در 15 جلد گردآورى شده‏بودند، برابر قانون آزادى دسترسى به اطلاع، در اختيار من قرار گرفته بود.

        من جعبه را گشودم. نگاهى به مدارك انداختم. سانسور شده بودند. در كنار مصاحبه در زندانها، يكى از كوششهاى من سر درآوردن از قسمتهائى بود كه دولت با سياه كردن، سانسورشان مى‏كرد.

       در ماجراى ايران گيت، بسيارى از گفتگوهاى ضبط شده كه پاسخهاى پرسشهاى آزار دهنده را در آنها مى‏شد يافت، سانسور شده بودند. در نتيجه، مدركها بجاى آنكه اميد بخشند، احساس حرمان مى‏آوردند. برخى مدارك سانسور شده خطرناك نيز مى‏بودند. زيرا ممكن است گزارشگر را بر آن دارد كه به چيزى ظن برد حال آنكه نكته سانسور شده خلاف آن را ثابت كند.

       در تابستان 1980، سيروس هاشمى مظنون واقع شد كه هزينه تروريستهاى ايرانى در امريكا را مى‏پردازد. اف بى آى به استناد قوانين جديد ضد تروريسم، از دادگاه اجازه گرفت دفتر سيروس هاشمى در نيويورك را تحت شنود قرار دهد و فعاليتهاى او و دفترش را تحت نظر قرار دهد. اف بى آى از سپتامبر 1980، شروع بكار كرد. 

      حاصل كار اف بى آى اين شد كه او خرج تروريستهاى ايرانى را نمى‏پردازد. در باره دو سفر كيسى به مادريد و گفتگوهايش با كروبى نيز چيزى نبود. زيرا آن ديدارها در ماه ژوئيه و اواسط ماه اوت انجام گرفته بودند. در عوض، شنودها و مدارك مكتوب ثابت مى‏كردند سيروس هاشمى نقش واسطه را براى حكومت كارتر، در رابطه با ايران در مسئله گروگانها، داشته و در فعاليت سرى براى خريد اسلحه براى ايران بوده‏است.

        اما از لحاظ تحقيقات ما، مهمتر، مداركى بودند كه بر فعاليتهاى مالى تاريك سيروس هاشمى پرتو مى‏افكندند. در 1980، سيروس هاشمى، در انتريگهاى مهم مالى بين المللى، عامل ارتباط بوده‏است. همچنين او با دوستان ويليام كيسى، رئيس ستاد تبليغات انتخاباتى ريگان و بوش، روابط مالى داشته است. مهمترين كسى كه هاشمى را وارد حلقه درونى كيسى كرده‏است، جون شاهين بوده‏است.

        بنا بر مقاله‏اى كه وال استريت جورنال در 21 اكتبر 1980 منتشر كرد، سيروس هاشمى مبلغ 45 ميليون دلار از شاهين طلبكار شد و بدان خانواده او را در مهار خود داشت. با آن پول، شاهين پالايشگاه نفتى ساخت و بر اثر آن ورشكست شد.

        در اينجا، پارى به شرح فعاليتهاى مالى سيروس هاشمى مى‏پردازد و رشته سخن را مى‏رساند به:

* اف بى آى به تحقيق رساند كه در اواخر 1980، مجموعه فعاليتهاى مالى سيروس هاشمى با مسئوليتهائى كه او در ماجراى گروگانهاى امريكائى برعهده گرفته بود، عجين شده بودند. اف بى آى كشف كرد كه يكى از مأموريتهائى كه سيروس هاشمى از جمهورى اسلامى ايران گرفته بود، يافتن ردپاى ثروتهاى شاه و خانواده او بود. سيروس هاشمى بر اين باور بود كه استرداد اين پولها از لحاظ حل بحران گروگانها حياتى است. راه حل كليدى مشكل گرگانها اين بود كه حكومت امريكا بخواهد، در يافتن و بازگرداندن دارائيهاى شاه، به ايران كمك كند. اين موضوع در يكى از گفتگوهاى مضبوط سيروس هاشمى، بر زبان او آمده‏است.

* در اين ميان، جون شاهين شريك سيروس هاشمى در حرفه مالى و دوست كيسى، دوست نزديك اشرف پهلوى، خواهر دوقلوى شاه بركنار شده ايران، نيز بوده‏است.

         در اينجا، پارى شرح مى‏دهد كه به نيويورك مى‏رود. در اين شهر، به يونيون كلاب Union Club مى‏رود و با دو تن از نزديك ‏ترين شركاى شاهين ديدار مى‏كند. آنها مى‏پذيرند با او نهار بخورند و او نيز قول مى‏دهد اسمى از آنها نبرد. از اكتبر سورپرايز سخن بميان مى‏آيد و در اين باره، گفتگو مى‏كنند. هردو مى‏گويند: اين نظر كه كيسى و شاهين بطور محرمانه با ايرانيان بر سر گروگانها معامله كرده‏اند، كاملاً با منش اين دو عنصر اطلاعاتى امريكا در جنگ دوم مى‏خواند.

        الا اينكه مى‏گفتند آنها مى‏خواستند گروگانها را آزاد كنند. آنها مى‏خواستند به كارتر نشان بدهند گروگان آزاد كردن چگونه كارى است. آخر، كيسى و شاهين در بازى جاسوسى سخت دوران جنگ دوم، عالى بودند. كيسى در لندن عمل مى‏كرد و جاسوس به خطوط نازيها مى‏فرستاد. شاهين رئيس هيأتى بود كه توانست فرماندهى عالى نيروى دريائى ايتاليا را بر آن دارد كه تسليم شود.

      شريك اول گفت: آنها هيچگاه از جاسوسى باز نايستادند.  شاهين و كيسى در دهه‏هاى بعد از جنگ، با يكديگر نزديك ماندند. بخلاف افسران ديگر سازمان جاسوسى كه از خانواده‏هاى اشرافى بودند، كيسى و شاهين از خانواده‏هاى پائين بودند. شاهين يك مهاجر لبنانى بود و پدر كيسى يك كارمند تامانى هال Tammany Hall بود. بعد از جنگ جهانى دوم، كيسى و شاهين ارتباطهاى دوران خدمت در سازمان جاسوسى را حفظ كردند و آن تجربه دربهاى مشاغل مالى بالا و قدرت سياسى را به روى آنها گشود.

       در اوائل 1980، شاهين به اروپا رفت و از راه اقامت در هتلهاى لوكس پاريس و لندن، با شيخهاى صاحب نفت، شراب نوشيد و نهار و شام خورد. آن زمان، او نزديك به ورشكستگى بود اما هيچ از آن آشكار نمى‏كرد. در اين موقعيت بود كه سيروس هاشمى، بمثابه يكى از طرفهاى شاهين وارد صحنه شد. ناگهان سيروس هاشمى وارد صحنه شد و اين بار، دوتائى با شيخها به شراب نوشى و نهار و شام خورى پرداختند.

         اما پولهائى كه صرف اقامت در هتلها و نوشيدن و خوردنها و پذيرائى‏ها مى‏شد، از كجا مى‏آمد؟ پولى كه سيروس هاشمى براى ايجااد پالايشگاه پرداخت از كجا آمد؟ و ربط اينكارها با اكتبر سورپرايز چيست؟

* در سومين سفر به نيويورك ،من اقامتگاه شريك سوم شاهين را يافتم. فكر مى‏كردم او بتواند پاسخهای برخى پرسشها را بدهد.

      شريك سوم گفت: شاهين در 1980 در پاريس اقامت داشت و همواره با عربها ملاقات مى‏كرد. مشكلات مالى شاهين با تحريم نفت ايران  و آشفتگى در بازارهاى نفتى، تشديد شد. اين شد كه شاهين با رهبران عرب در باره پايان دادن به بن بست ايران و با كيسى در باره بحران گروگانها گفتگو مى‏كرد. و هر دو جاسوس سابق بر آن شدند وارد عمل شوند و به كارتر توانائى خود را نشان بدهند. اما قصد آنها اين نبود كه آزادى گروگانها را به تأخير بياندازند.

         در همانحال كه در باره نقشه حل بحران گروگانها و احتمالاً لغو تحريم نفت ايران صحبت مى‏كردند، شاهين براى گريختن از وضعيت مالى بسيار بد خود، مانور مى‏داد. در ديرگاه 1980، درپى گفتگوها با سيروس هاشمى، شاهين دست بكار گشودن بانكى در هونك كنگ شد. شريك او هرمينيو ديزينى  Disini Herminio  بود. اين شخص برادر خوانده همسر رئيس جمهورى فيليپين، ايملدا ماركوس  Imelda Marcos بود. ديزينى بمثابه مردی که  پولهاى فرديناند ماركوس رااداره می کرد ، شهره بود.

       با جلب موافقت  شركت سپرده و تضمين،

 Deposit and Guaranty Company،

 بانك در 22 ژانويه 1981 تأسیس شد. يكى ديگر از مديران شركت سپرده و تضمين حسن ياسين بود. اهل عربستان و كارش امور مالى و بازرگانى بود. اين شخص پسر عمومى عدنان قاشقى و مشاور شاهين در ساختن پالايشگاه بود. ياسين كسى بود كه رئيس سابق سازمان اطلاعات عربستان، در 1979، كمال ادهم او را به نخستين مدير بودجه كارتر، برت لانس Bert Lance، صاحب فايننشال جنرال بنك شرس  Financial General Banksharesبعنوان كسى معرفى كرده بود كه مى‏تواند مدير بانك BCCI بگردد.

       در طول دو سال حيات خود، بانك دهها ميليون پول نفت عرب را برباد داد. اين پولها به بانكهاى ديگر منتقل و يا قاطى پولهاى شركتهاى ديگر مى‏شدند و ناپديد مى‏گشند. شريك سوم مى‏گفت: بخش عمده‏اى از پولها به حسابهاى شخص سايه‏اى يك امريكائى بنام مل گوردى  Mel Gordy ريخته مى‏شد. پولها ناپديد شدند. همدستى و از اين چيزها در كار نبود. شاهين هرگز ندانست گودى چه دارد مى‏كند. بسيارى از پولهاى بانك در طرحهاى سينمائى و معدنى برباد رفتند. و در همه اين طرحها، گوردى پا در ميان داشت. در فيلپين نيز پولها ته مى‏كشيدند.

      در 1983، شركت سپرده و تضمين هنك كنگ و تترا فاينانس  Finance Tetra و شركتهاش شاخه‏هاى آنها ورشكسته به تقصير و تقلب شدند. 20 ميليون دلار سرمايه اوليه و بسيارى از سپرده‏ها بر باد رفتند. مقامات رسيدگى كننده به ورشكستگى شاهين را به مبلغ 24 ميليون دلار  تحت تعقيب قرار دادند. اين مقامات همچنين خواستار باز پرداخت 1/8 ميليون دلار شدند كه پسر شاهين، كمى بعد از افتتاح بانك در ژانويه 1981، به او داده بود. رقم ورشكستگى بانك بر 100 ميليون دلار بالغ شد.

       فاش شدن رابطه  بانك هنك كنگ، با ماركوس، برابر نقشه‏اى محرمانه و در رابطه با اكتبر سورپرايز برقرار شده است . بعد از 21 سال حكومت خودكامه ماركوس، در 1986، وقتى او به گرداب سقوط افتاد، ريگان سناتور پل لاكسالت Paul Laxalt را شتابان روانه مانيل كرد تا به ديكتاتور مشورت دهد. لاكسالت جمهوريخواه و از نوادا و متحد ديرين ريگان بود. در انتخابات 1980 نيز رئيس مبارزات انتخاباتى ريگان بود. او، بهنگام بحث با ماركوس، در باره آينده رژيم لرزان ماركوس، اين امر را در ذهن داشت.

       بعد از بركنارى ماركوس در مارس 1986، مخالفان سياسى او بايگانيهاى ماركوس و دوستان نزديك او را موضوع جستجوى دقيق قرار دادند. نيروهاى مخالف ماركوس ادعا كردند نامه‏اى را يافته‏اند كه به خط ويكتور نيتودا Nituda، دستيار اجرائى ماركوس است. او گفتگوهاى لاكسالت را پيرامون تبعيد ماركوس شرح كرده‏است و در جريان آن از سوى كاخ سفيد از او خواسته است كه پرونده‏هاى حساس را به حكومت ريگان باز گرداند.

      لاكسالت اميدوار بوده‏است در مدت اقامت او در مانيل، در تمامى مدارك تفحص شده‏است و مدارك مزاحمى برجا نمانده اند. با وجود اين، پرونده‏ها و فايلهائى بر جا ماندند. يكى از فايلها اين عنوان را داشته‏است: «SEC - 510، وجوه پرداختى به كيسى  »  و دومى اين عنوان را داشته است: « 0151980 SEC -، وجوه ريگان استفاده نشده ».

      پارى در زير نويس توضيح مى‏دهد كه معلوم نيست منظور از SEC چيست اما سند مى‏گويد اين پولها را ماركوس براى كمك به هزينه‏هاى انتخاباتى ريگان پرداخته است.

        اصالت نامه را نمى‏توان به تصديق رساند و لاكسالت نيز تكذيب مى‏كند كه از ميان بردن مدارك نيز بخشى از مأموريت او بوده‏است. اما ماركوس، در تبعيدگاه خود در هاوائى، به محارم خود گفته‏است كه براى كمك به بودجه تبليغاتى ريگان، در انتخابات 1980 ، 24 ميليون دلار پرداخته‏است. ريچارد هيرشفلد Richard Hirschfeld، وكيل دادگسترى، محرمانه، سخنان ماركوس را در باره كمك به ريگان ضبط كرده‏است. هيرشفلد گفته‏است كه ماركوس همچنين حكايت كرده‏است كه چگونه سيا به او كمك كرده كه ذخاير طلاى شخصى خود را از فيليپين خارج كند.

       این امكان كه ماركوس از محل بودجه محرمانه پول به كيسى پرداخته باشد، توضيح مى‏دهد چرا كيسى از ديكتاتور فيليپين، بهنگام سركوب خشن مخالفان خود، قوياً حمايت كرد. برغم حمايت حكومت ريگان از رژيم ماركوس، جنبش مردم فلسطين او را سرنگون و كورازون آكينو را به رياست جمهورى رساند. ماركوس روانه تبعيدگاه شد و در 1989 در گذشت.

       اما آيا پولهائى كه ماركوس پرداخته است محرمانه صرف عمليات سياسى نشده است؟ آيا اين پولها به حساب بانكى در خارج از امريكا ريخته نشده‏اند تا بعنوان رشوه به ملاهاى با نفوذ ايران داده‏شوند؟ آيا بانك هنك كنگ وسيله پرداختن پولهاى ماركوس به ملاها نبوده‏است؟

       اين ادعا كه جمهوريخواه‏ها به ملاها رشوه پرداخته‏اند، در جريان تحقيق ما، ابراز شد. از جمله، در 1990، صادق طباطبائى، برادر زن فرزند آيةالله خمينى، به روبرت رس و من ( پارى ) گفت: ظن او بر اينست كه برخى از راديكالها پول گرفتند تا حل مشكل گروگانها را به تأخير اندازند. اما طباطبائى آرام افزود: « من  همه آنها را متهم نمى‏كنم كه در اين امر همكارى كرده باشند همه آنها تحت نفوذ جمهوريخواه ها قرار نگرفتند و يا بوسيله آنها خريدارى نشدند.»

        روابط شاهين و سيروس هاشمى در معاملات بانك با فيليپين، در اواخر 1980 و اوائل 1981، بر قوت ظن مى‏افزايد. وقتى شركت سپرده و تضمين هونك كنگ فعاليت داشت، ماركوس و دوستان نزديك او دهها ميليون دلار بيرون كشيدند. اما بنا بر مدارك دادگاه رسيدگى به ورشكستگى، ماركوس و دوستان او دينارى از پولهاى خود سرمايه گذارى نكرده بودند. بيشترين سرمايه از خاورميانه مى‏آمد و 20 ميليون دلار، سرمايه اوليه، بود. اين 20 ميليون دلار از سوی وكيل دادگسترى سوئيسى، جان پاترى     Patry Jean پرداخت شده‏بود. اما پاترى نقش پوشش را بازى مى‏كرد. شريك ساكت چه كسى بود؟ چرا اين تمهيدات براى مخفى كردن هويت سرمايه گذار واقعى، چيده شده‏اند؟ آيا پاسخ اين پرسش برخى از مسائل اكتبر سورپرايز را حل مى‏كند؟

  سرمايه اصلى شركت سپرده و تضمين هونك كنگ داستان مهيج و محركى دارد. شريك سوم به من ( پارى ) گفت: 20 ميليون دلارى كه سرمايه بانك شد از 45 ميليون دلارى بود كه سيروس هاشمى براى ايجاد پالايشگاه به شاهين داده بود. اين همان پولى است كه اين دو مى‏خواستند سرمايه بانكى در اروپا كنند.

         اما اين پول از كجا آمده بود؟ چرا شاهين كه در ژوئن 1980 ورشكسته شده بود، در سپتامبر و اكتبر، از سوى سيروس هاشمى، حمايت مالى شد؟ كسى که پول از آن او بود و پول را داد كيست؟

       شريك سوم ترديد داشت در باره اين راز سخن بگويد. مى‏گفت: « من واقعاً نمى‏توانم بگويم ». بعد از ليت و لعل بسيار، سرانجام بروز داد: «20 ميليون دلار را شاهزاده اشرف پهلوى، خواهر شاه، پرداخته بود ». پول بخشى از ثروت خانواده پهلوى بود.

        با شنيدن اين راز، از جا پريدم . اما بيشتر از آن، از امر دیگری حيرت كردم. فكر من نمى‏توانست محل اين امر واقع را در معادله پيچيده بيابد. چرا شاهزاده اشرف حاضر شده‏است 20 ميليون دلار براى فعاليتى بپردازد كه شاهين و سيروس هاشمى مى‏خواسته‏اند به آن بپردازند؟ شريك سوم شاهين پاسخ خوبى به اين پرسش نمى‏داد. او مى‏گفت: « اين پول خوشمزه‏اى بود ». به باور او، اين پولى بود كه جمهورى اسلامى نيز ادعاى مالكيتش را مى‏كرد.

       ديرتر، من شريك چهارم شاهين را يافتم. او تصديق كرد كه در حقيقت، شاهزاده اشرف سرمايه گذار اسرارآميز در بانك هونك كنگ بود. او توضيح داد كه شاهين و اشرف مدتهاى دراز، در خيابان پارك شهر نيويورك، همسايه بودند. اما شاهين بسيار كم در باره او صحبت مى‏كرد. حسودانه روابط خصوصى و مالى خود را با اشرف، پنهان مى‏داشت.

         اما پول اشراف و رابطه شاهين، بيش از همه سيروس هاشمى را در موقعيت بازى دو گانه‏اى قرار داد: در اكتبر 1980، وقتى پرزيدنت كارتر مأيوسانه مى‏كوشيد بن بست گروگانها را بگشايد، واسطه كليدى او با يكى از بهترين دوستان  ويليام كيسى، جون شاهين، وارد شراكت مالى مى‏شد. در آن اوقات، كيسى با داويد راكفلر، مشاور مالى پهلوى، ملاقات كرد. بنا بر دفتر ثبت ملاقاتها، در 11 سپتامبر، راكفلر و 3 تن از دستياران او، از جمله آرشيبالد روزولت، مقام عالى سيا كه در ماه مارس، به ميل كوپلند در تهيه نقشه نجات گروگانها - كه هرگز اجرا نشد - كمك كرده بود، وارد دفتر كيسى شده‏اند.

         20 ميليون دلار اشرف نيز دخيل شد. سيروس هاشمى كسى بود كه حكومت اسلامى ايران او را مأمور كرده بود محل پولهاى خانواده شاه را بجويد. نظر بر اين بود كه كشف اين پول در حل بحران گروگانها، نقشى مهم پيدا مى‏كند. ثروت شاه يكى از آخرين نكات در مذاكرات بر سر حل مشكل گروگانها بود. حالا به ما گفته مى‏شد كه سيروس هاشمى بخشى از اين پولها را در دستهاى خود يافته است. اما بجاى آنكه  در پس دادن آن به ايران شتاب كند، او و شاهين، آن را براى خود، سرمايه گذارى كرده‏اند. اين پول انگيزه شد كه سيروس هاشمى به كارتر خيانت كند.

       همچنين، نام سيروس هاشمى در اسناد بانك هونك كنگ برده نشد. سيروس هاشمى به سرمايه گذارى چند ميليون دلارى، باتفاق شاهين، از اوائل 1980 بدين سو، ادامه داد. بنا بر دفاتر شاهين، بانك گلف تراست بانك هاشمى، به شركت پوششى ميد اوسآن  Mid Ocean شاهين، در 7 ژانويه   1981 ، 3/5  ميليون دلار وام داد. هدف واقعى، بكار بردن پول در تأسيس بانك هونك كنگ بود.

      پرسشى كه پيش مى‏آيد اينست كه چرا خانواده سلطنتى ايران خطر مى‏كند و 20 ميليون دلار را در بانك بى پايه و مايه‏اى سرمايه گذارى مى‏كند ؟ آنهم بعد از ورشكستگى پالايشگاه ؟ توضيحى كه براى اين كار او وجود دارد، اينست كه او اين پول را پرداخته است تا ثروت عظيم خود را كه بالغ بر صدها ميليون دلار - بسا ميلياردها دلار - برآورد مى‏شود، حفظ كند. شاهين و هاشمى 20 ميليون دلار را گرفته‏اند تا بقيه را از دسترس اطلاع ملاها پنهان سازند. يك دهه بعد از انتخاب ريگان و بوش، پولهاى شاه به ايران بازگردانده نشدند.

توضیح: اين تنها پولهائى نبودند كه بخاطر سازش پنهانى خمينى و رهبران حزب جمهورى اسلامى، در اكتبر 1980 ، با ريگان و بوش، بر باد رفتند. بخشى مهم از سپرده‏هاى توقيف شده ايران و پولهائى كه بابت باج به امريكائيان و « ايرانيان » به تابعيت امريكا در آمده، نيز پولهائى بودند كه خورده شدند. تا چه وقت ايران آزادى يابد و يك دولت مردم سالار اين پولها را باز پس ستاند.

  روابط مالى سيروس هاشمى و شاهين به حكايت جمشيد هاشمى، در باره ملاقات مادريد، اعتبار مى‏بخشد. جمشيد گفت: نخست، من كيسى را در مارس 1980، در مى‏فلاور  Mayflower هتل واشن’تن ديدم. جمشيد مدعى است كيسى را روى فورمارك Roy Furmark، دستيار ديرين شاهين، همراهى مى‏كرد. من فورمارك را در لندن، در 1980، بر سر ميز نهار شناختم.

      صحبت جمشيد هاشمى در باره فورمارك تناقض پيدا مى‏كرد با شهادت فورمارك در تحقيق كنگره، بسال 1987، در موضوع ايران گيت. فورمارك ادعا كرده بود كه سيروس هاشمى را تا سال 1983، ملاقات نكرده بود. اگر راست گفته بود، سخن جمشيد كه در 1980، سيروس فورمارك را به او معرفى كرده‏است، نادرست مى‏شد.

       اما در اوائل 1992، وقتى من با فورمارك  در خانه خودش در ورمونت، صحبت كردم، او حكايت ديگرى را گفت. فورمارك حالا بياد مى‏آورد كه سيروس هاشمى را نه در 1983 كه 4 سال پيش از آن، در 1979، در يك معامله نفتى، در باهاماس، ديده‏است. فورمارك اينك مى‏گفت در 1980، او و سيروس هاشمى در معاملات نفت بوده‏اند. ما كارهاى چندى كرديم، ايجاد يك شركت نفتى در اوكلاهما و... اما در هيچيك موفق نبوديم.

     از او در باره ملاقاتى پرسيدم كه جمشيد مى‏گويد در هتل مى‏فلاور، با كيسى و او كرده‏است. فورمارك پاسخ مبهمى داد: « جمشيد ديد خاص خود را از امور دارد ». وقتى فشار آوردم كه شفاف سخن گويد، گفت: « من با جمشيد ملاقات كردم اما بسيار ديرتر از آن تاريخ ». از او خواستم بگويد دقيقاً چقدر ديرتر. او گوشى تلفن را گذاشت و مصاحبه را قطع كرد. اما من از ياد نبردم كه فورمارك ، به بازجويان كميته تحقيق پيرامون ايران - كنترا، در باره رابطه‏اش با سيروس هاشمى، تاريخ ديرترى را ذكر كرد كه اينك در گفتگوى با من، اعتراف مى‏كرد كه دروغ گفته بود.

  بدون ترديد، جون شاهين يكى از محارم حقيقى كيسى بود. حتى شاهين كمك كرده بود كه كيسى تحت بيرق ريگان درآيد: بنا بر قول شريك چهارم، كيسى جانبدار نامزدى رياست جمهورى شدن جون كانلى، فرماندار تكزاس ، از حزب جمهوريخواه بوده‏است. شاهين براى او استدلال مى‏كند كه كانلى جانبدار عربها است و كارش بجائى نمى‏رسد.

         شاهين و كيسى به بررسى فهرست نامزدهاى جمهوريخواه مى‏نشينند و از راه حذف نامزدها، به ريگان مى‏رسند. اما شاهين ريگان را از بچگى در تامپيكو در ايلينوا، مى‏شناخته‏است. شاهين او را « دوچ »  ( هلندى ) خطاب مى‏كرده و ريگان او را كتك زده‏است و بعد رفيق شده‏اند.

       اما سئوالى كه ظن برانگيز است اينكه اگر سيروس هاشمى به كيسى و شاهين در موضوع گروگانها كمك كرده و آنطور كه جمشيد هاشمى مى‏گويد او هم مأمور كارتر بوده و هم براى ريگان كار مى‏كرده‏است، نبايد سر اكتبر سورپرايز را، وقتى در اوائل 1980، تحت تحقيق اف بى آى قرار گرفت، بروز مى‏داد؟ ما هيچ مدركى نيافتيم كه در آن، سيروس هاشمى كيسى را در موضوع گروگانها متهم كرده باشد. اما سيروس هاشمى، در حكومت ريگان، از تعقيب بخاطر خريدهاى اسلحه براى ايران، مصون ماند. در حقيقت، او از حمايتهاى حكومت ريگان برخوردار بوده‏است.

      در 1981، دادگسترى دستور داد دفتر سيروس هاشمى تحت مراقبت قرار گيرد. آن زمان، برخى اعضاى اف بى آى شكايت داشتند كه سيروس هاشمى براى ايران موشك مى‏خرد. اما دستور مراقبت الكترونيك لغو شد...

       اما زود موانع بروز كردند. پيشنهاد اف بى آى نيويورك مبنى بر بازجوئى دفتر هاشمى و ضبط مدارك آن، گم شد...

      بنا بر يادداشت داخلى اف بى آى، مورخ 9 ژانويه 1982، بررسى مدارك توسط دادگسترى، به اين نتيجه رسيد كه دلايل قوى بر تعقيب سيروس هاشمى وجود دارند. اما دادستان كل ريگان، ويليام فرنچ اسميت با آن مخالفت كرد و ژورى بزرگ « به علت ملاحظات امنيت ملى » با نظر دادستان كل موافقت كرد. يادداشت اف بى آى مى‏گويد: مدرك بشدت سانسور شده نمى‏گويد « ملاحظات امنيت ملى » كدامها هستند!

       اما دو سال بعد چرخهاى دستگاه قضائى آهسته در جهت تعقيب قضائى سيروس هاشمى و ديگران به حركت درآمد. در 16 مه 1984، مأموران اف بى آى شكوه مى‏كردند كه اميد آنها به توقيف سيروس هاشمى بهنگام بازگشتش به امريكا، با مداخله اداره ديگر دادگسترى برباد رفته است. آن روز، سيروس هاشمى از لندن به نيويورك باز مى‏گشت . او مى‏بايد در 17 مى توقيف مى‏شد. اما اداره دادگسترى اصرار در به تعويق انداختن آن كرد. سيروس هاشمى در آخرين لحظه ، مسافرت خود را با كنكورد، لغو كرد...

       چند روز بعد از آن، اداره مبارزه با تروريسم اف بى آى كشف كرد كه دو دستگاه ضبط مكالمات سيروس هاشمى و نوارها گم شده اند. گم شدن نوارها موجب شد كه وكيل هاشمى، استانلى پوتينگر Stanley Pottinger كه در دوران رياست جمهورى نيكسون و فورد، در وزارت دادگسترى صاحب مقام بود و در فعاليتهاى سيروس هاشمى در زمينه ايران با او همكارى مى‏كرد، جلو توقيف او را بگيرد. با وجود اين، سرانجام، در 8 ژوئيه 1984، چهار روز پس از شروع تحقيق، بر ضد سيروس هاشمى ادعانامه صادر شد.

      ادعانامه برضد برادر ديگر او، رضا و چند شريك متهم به خريد اسلحه و تجهيزات براى ايران ، با زير پا گذاشتن قانون كنترل صدور اسلحه، شده‏اند...

        براى اينكه مشكلات قانونى خود را حل كند، سيروس هاشمى بر دستيارى پيشينش به سيا، تأكيد و بار ديگر آمادگى خود را براى انجام خدمات به دولت امريكا، ابراز كرد. بنابر مدارك مضبوط كه در تحقيقات پيرامون ايران گيت، آشكار شدند، سيروس هاشمى از طريق شاهين به كيسى پيشنهاد مى‏كند گروگانهاى امريكائى در لبنان را آزاد سازد. او پيشنهاد مى‏كند در ازاى چشم پوشى از تعقيب او و باطل كردن اتهامش، او نفوذ خود را ، در تهران، براى رها كردن گروگانها بكار اندازد. بعداً، در اوائل 1985، سيروس و شاهين و فورمارك براى حل بحران گروگانهاى امريكائى در لبنان، همكاری مى‏كنند. شخص ديگرى كه ، در اين كار، همكار مى‏شود، حسن كروبى، برادر روحانى راديكال، مهدى كروبى،است.

        سيروس هاشمى در 21 ژوئيه 1986، مرد. تشخيص اين شد كه او به سرطان خون حاد مبتلى بوده‏است. شاهين نيز در 1 نوامبر 1985 با مرض سرطان ، همچنان در بند اتهامهاى مالى، مرد . يكى از كسانى که در تشييع شاهين شركت کرد، كيسى بود. او نيز، در روزهاى بعد از لو رفتن افتضاح ايران گيت، به مرض، سرطان، ‏مرد.

توضیح: اطلاعاتى كه در فصل 23 كتاب پارى پيرامون اكتبر سورپرايز آمده‏اند، پرتوى بس روشنى بخش می افکند بر وضعيتى كه هم اكنون منطقه در آنست و بر سياست دستگاه بوش. اين واقعيت را روشن در معرض دید قرار می دهد كه قدرت نظامى وقتى با ضعف سياسى همراه شد، « تنها ابر قدرت »  را ناگزير مى‏كند، تن به سازشهاى پنهانى و روشهائى بدهد كه هم در گروگان‏گيرى در پيش گرفت و هم امروز، در پيش مى‏گيرد:

 

 

 اطلاعات و داده‏هاى جديد پيرامون نقش بوش و كيسى در اكتبر سورپرايز:

 

 

 توضیح : پارى در فصل 23 كتاب خود پيرامون اكتبر سورپرايز، اطلاعات و داده‏هاى جديدى را پيرامون نقش كيسى در معامله پنهانى بر سر گروگانها گرد آورده‏است. از واقعيتها كه از پرده بيرون مى‏اندازد، يكى تشكيلاتى است كه كيسى، براى دخالت در سياست داخلى امريكا بوجود آورده بود. تشكيلاتى كه دو مجلس امريكا، در گزارشهاى خود نياوردند زيرا دموكراتها مى‏خواسته‏اند موافقت جمهوريخواه‏ها را با گزارشها داشته باشند! وقتى واقعيتهائى از اين نوع، آشكار مى‏شوند، مى‏توان وضعيت امروز امريكا، به رياست جمهورى رسيدن بوش ( پسر ) و بنا را بر جنگ گذاشتن و نعمت شدن ترورهاى 11 سپتامبر را روشن‏تر و دقيق‏تر اندريافت:

  روس و من، در اواخر دسامبر 1991، به نيوريورك رفتيم. دو سال پيش از آن، در زندان اين شهر، به ملاقات بن مناش رفته بوديم. اين بار، به ديدار يك زندانى ديگر مى‏رفتيم كه مدعى بود قطعات بيشترى از پازلى را در اختيار بگذارد كه اكتبر سورپرايز بود.

        شاهد جديد، يك تاجر اسلحه تبعه افريقاى جنوبى، بنام ديرك اشتوف برگ Dirk Stoffberg بود. او بخاطر فروش غير قانونى اسلحه به شيلى زندانى شده بود.

        حكايتى كه او مى‏گفت، نيز، در تاريخها و جزئيات ديگر مبهم بود. مى‏گفت: « در جريان تابستان 1980 بود. برخى از همكاران من وسيله آزادى سه گروگان انگليسى شدند. ما از دفاتر مطبوع سفارت سوئد براى تحويل انواع سلاح به ايران، استفاده مى‏كرديم. نتيجه اين كار آن شد كه بريتس  Brits با من تماس گرفت. در تابستان 1980، من به لندن رفتم. در هتل كارلتون تاور  Tower Carlton اقامت گزيدم. يك يا دو روز ماندم اما به من گفتند ( مقامات انتليجنت سرويس گفتند ) بايد از آنجا بروم. يك مقام انگليسى مرا به كاپيتال هتل در نايتس بريچ  bridge Knights برد.

       هر دو هتل، كارلتون تاور و كاپيتال، در نايتس بريج واقعند. كاپيتال هتل بخاطر رستوران فرانسوى عاليش شناخته است و در چند قدمى مغازه هارودس Harrods قرار دارد. به من گفتند در اين هتل بمان و منتظر تلفنى باش. چند روز بعد، تلفن شد. در پى آن، مقامات انگليسى، يك آلمانى بلند بالا، با موهاى بور، بنام جاكوبى Jacobi را نزد من آوردند. جاكوبى دستيار سيا در امر آزاد كردن گروگانها بود.

        جاكوبى مى‏خواست بداند آيا افريقاى جنوبيها حاضرند در آزاد كردن گروگانها به امريكا كمك كنند يا خير؟ افريقاى جنوبيها پاسخ مثبت دادند و در دم، دو مرد معرفى شدند كه وارد گفتگو شوند. من پيشنهاد كردم گفتگو با يك مقام مهم امريكائى بعمل آيد.

       عصر روز بعد، رينر Reiner به سراغم آمد و مرا به هتل چرچيل برد. ساعت 8 و نيم بود و او مرا به مردى معرفى كرد كه نامش كيسى بود. مردى بلند قد و تاس و قوزدار بود. تنها بر سر ميزى نشسته بود. من به او ملحق شدم و با هم شام  خورديم. مدت سه ساعت باهم بوديم.

      كيسى مى‏خواست بداند افريقاى جنوبيها چه ارتباطهائى با داخل ايران دارند. من گفتم: البته ما با كسانى كه دست اندر كارند صحبت خواهيم كرد و بهاى همكارى را مى‏پردازيم. كيسى مى‏خواست در صورت امكان، 52 گروگان امريكائى در تهران، هرچه زودتر آزاد شوند. كيسى، بطور خاص، از توپهاى ژ - 5 و ژ - 6 افريقاى جنوبى پرسيد. اين توپها پاسخگوى نيازهاى نظامى ايران بودند.

       من پرسيدم: ﺁیا كيسى در جستجوى راهى براى آزاد كردن گروگانها بود و نه در بند نگاه داشتن آنها؟

       اشتوف برگ پاسخ داد: بدون كمترين ترديد. او آزاد شدن آنها را مى‏خواست. ما بر آن بوديم هر روشى را با ايرانيها بكار بريم و ايرانيها اسلحه مى‏خواستند.

       چون اشتوف برگ نتوانست تاريخ ديدار را به ما بدهد، وكيل او رسيد هتل را به ما داد كه نشان مى‏داد اشتوف برگ از 11 تا 14 اوت 1980 در كارلتون تاور، اقامت داشته است. اشتوف برگ ادعا كرد كه رسيد كاپيتال هتل را ندارد زيرا هزينه را انگليسها پرداختند. گذرنامه او نيز نشان مى‏داد كه او در 11 اوت وارد فرودگاه هيتروHeathrow  لندن شده‏است. اما بهنگام خروج، گذرنامه او مهر نشده بود. و نيز مهرى كه نشان دهد او چه وقت به افريقاى جنوبى بازگشته است، در گذرنامه نبود. من ( پارى ) يك برگ عبور براى پرواز از ژوهانسبورگ را پيدا كردم اما در آن نيز تاريخ حركت از آن شهر را نشان نمى‏داد.

      بنا بر آنچه او مى‏گفت و برابر رسيد كارلتون تاور تاريخ ملاقات با كيسى 17 يا 18 اوت مى‏شد. اما من نتوانستم به تحقيق برسانم كه آيا اشتوف برگ بعد از 14 اوت و رفتن از كارلتون تاور، در لندن مانده‏است يا خير. هيچيك از تلكسهائى كه از وكيل اشتوف برگ گرفتم، تاريخ بعد از 14 اوت را نداشتند. اما يكى از يادداشتهاى دست نوشته حاكى بود كه 14 اوت روزى بوده‏است كه اشتوف برگ قصد داشته‏است لندن را ترك كند. ياداشت اشاره به پرواز به ژوهانسبورگ در 14 اوت مى‏كرد. البته اشتوف برگ مى‏توانسته است تاريخ حركت خود را، بخاطر ديدارى كه ادعا مى‏كند انجام داده‏است، به تأخير بياندازد. اما سند مسلمى نديدم كه حاكى از به تأخير انداختن سفر باشد.

         همانطور كه در كاغذهاى اشتوف برگ، تفحص مى‏كردم، شماره تلفنى از رينر جاكوبى يافتم. او در هونك كنگ زندگى مى‏كرد و بخاطر تحويل اطلاعات حساس پليس به قاچاقچيان مواد مخدر، امريكا تقاضاى استردادش را كرده بود. اما در تابستان 1992، يك قاضى هونك كنگى، تقاضاى امريكا را به علت فقد مدرك كافى، رد كرد.

  وقتى با تلفن، با او، در هتلش در هونك كنگ ارتباط بر قرار كردم، او مؤدب بود اما كناره مى‏جست. مى‏گفت: من مايل نيستم در باره رويدادهاى سال 1980، چيزى بگويم. با اينحال حاضر شد در باره ادعاهاى اشتوف برگ، حرف بزند. او با لهجه آلمانيش، گفت: من او را به كاپيتال هتل بردم. او با ايرانيها معامله كرده بود و مى‏گفت باز بنا بر معامله با آنها را دارد. آنچه من مى‏توانم به شما بگويم اينست كه آن زمان ملاقاتى انجام گرفت.

        اما همانطور كه صحبت پيش مى‏رفت، او جزئيات بيشترى را ابراز كرد. او ادعا كرد: « در 1980، او ويليام كيسى را چندين سال بود كه مى‏شناخت. آن دو يكديگر را در محافل اطلاعاتى محافظه كار اروپا، ملاقات كرده بودند» . جاكوبى خود را مقرب رين هارد گهلن Reinhardt Gehlen، رئيس دستگاه جاسوسى هيتلر معرفى مى‏كرد كه بعدها رئيس سازمان اطلاعات آلمان  Bundesnachrichtendienst ( معادل سيا ) شد.  گهلن ،كيسى را از 1970 مى‏شناخت. در اوائل 1970، اين دو در كنوانسيون OSS، در آلمان، با يكديگر ديدار كرده بودند.

       جاكوبى مى‏گفت: « آقاى كيسى همواره يك بازى گر بود. حتى وقتى به شغل خصوصى مشغول بود، در امور اطلاعاتى دست داشت. » در اينجا پارى قول يك مقام سابق سيا را مى‏آورد كه بنا بر آن، كيسى در زمانى نيز كه شغل آزاد داشته ، براى سيا كار مى‏كرده‏است.

       جاكوبى ادامه داد: « بيل خود با ما تماس گرفت. براى كمك در كارهاى امنيتى انتخابات و كمك در كار گروگانها. من بخاطر رفاقت اين كار را كردم. در گذشته نيز من در آزاد كردن گروگانهاى ديگر، همواره از پشت صحنه، كمك كرده بودم. قبول اين خدمت جديد، در اواسط اوت، مرا از كره جنوبى به لندن كشاند. و اين سفر بخاطر تحقيق در باره چند و چون کار تاجر اسلحه اهل افريقاى جنوبى يعنى اشتوف برگ بود. كيسى يك هواپيماى متعلق به سعودى BAC - 111 براى سفرم در اختيار نهاد.

        اشتوف برگ بلحاظ ارتباطهاى خوبش در داخل ايران، از راه روابط خانوادگى و سفارت سوئد، شناخته بود. اما امريكائيها از نقش اشتوف برگ در آزاد كردن گروگانهاى انگليسى اطلاع نداشتند. »

       گرچه اظهارات جاكوبى اختلافهاى اندكى با اظهارات اشتوف برگ داشت اما جاكوبى نكات اصلى اظهارات اشتوف برگ را تأييد مى‏كرد.

        جاكوبى مى‏گفت: « قتى من اشتوف برگ را در كاپيتال هتل ملاقات كردم، چندان تحت تأثير قرار نگرفتم. من به آقاى كيسى گفتم اگر او را نبينيد، چيزى از دست نخواهيد داد . اما آقاى كيسى مى‏خواست ارزش هر امكانى را خود برآورد كند. »

       جاكوبى تصديق كرد كه او را به كاپيتال هتل فرستاده اند تا اشتوف برگ را نزد كيسى بياورد و او چنين كرده‏است: « من آن دو را در حال گفتگو با يكديگر ترك گفتم و براى قدم زدن به هايد پارك رفتم و دو ساعت بعد باز گشتم و اشتوف برگ را به هتلش بازگرداندم.» او تاريخ ملاقات را حدود 17 اوت ذكر كرد.

       اما حكايت جاكوبى امر جديدى را بدست مى‏داد. او مى‏گفت: « سفرم به لندن، دومين سفر در آن تابستان بود. سفر اول چند هفته پيش از آن انجام گرفت. در اواخر ژوئيه، عصر هنگام، وقتى كيسى براى شركت در كنفرانس پيرامون تاريخ جنگ دوم جهانى در امپريال وار موزيوم، به لندن آمده بود، او را ملاقات كردم.»

        جاكوبى بياد مى‏آورد كه « كيسى شكايت داشته است برخى از ايرانيان را، در همان سفر، در روزهاى پيش، ديده‏است. او از دروغگوئى ايرانيها، منقلب شده بود. آقاى كيسى مى‏گفت: « باور ندارم كه بتوانم به ايرانيانى اعتماد كنم كه بعنوان نماينده آمده بودند و من با آنها معامله كردم. »  اما كيسى شاد بود از اينكه كنفرانس پوششى عالى براى معامله ای  شده بود كه او با ايرانيها انجام داده بود. احساس من اين شد كه آقاى كيسى، با هواپيما، تازه از بروكسل يا مادريد به لندن آمده‏است.» اما جاكوبى هيچ مدركى براى تأييد آنچه مى‏گفت، در اختيار نمى‏گذاشت.

        هر دو، هم اشتوف برگ و هم جاكوبى، مى‏گفتند كيسى مى‏خواست گروگانها را آزاد كند و نه دوران اسارتشان را طولانى گرداند.  با اينهمه، بخاطر نبود مدارك بهتر، رس و من، در باب  صحت حكايت اشتوف برگ و جاكوبى، در شك مانديم. همچنين ما دانستيم كه اشتوف برگ، در اروپا، سالها مى‏گفته است از ماجراى اكتبر سورپرايز آگاه است اما از جزئيات آن، سخنى نمى‏گفته است.

  چون بنا بر تحقيق رسمى پيرامون اكتبر سورپرايز شد، دو نشريه، يكى نيوريپابليك و ديگرى نيوزويك، و ژرژ بوش، رئيس جمهورى وقت، بر آن شدند جلو تحقيق رسمى را بگيرند:

* نيو ريپابليك  نه تنها  ماجرا را بى اعتبار مى‏كرد و به شاهدان  - بخصوص به آرى بن مناش -  بلكه پژوهشگران، گارى سيك و من حمله‏هاى شخصى مى‏كرد. زشتگوئيها بسيارى را به کسانی كه در حال تحقيق در باره اكتبر سورپرايز بودند، سبب شدند که ، از آن، منصرف شوند. ادامه تحقيق روزنامه نگاران ﺁزاد اندیش و مقامات رسمى دولت را به اندازه كافى مسخره مى‏كرد كه كسى حاضر نشود اعتبار خود را بخاطر ادامه تحقيق به خطر اندازد.

* در سنا، جمهوريخواه‏ها دست به حمله‏هاى خود زده بودند. دست به مانور قانونى زدند تا مانع از داده شدن اجازه تحقيق رسمى پيرامون اكتبر سورپرايز، بگردند. وقتى دموكراتها كوشيدند اين مانور را بى اثر كنند، بوب دول  Dole Bob، رهبر اقليت جمهوريخواه، خواستار رعايت كامل انضباط حزبى شد و خواست تا تمامى جمهوريخواه‏ها با سعى دموكراتها بر رأى‏گيرى مخالفت كنند. رئيس جمهورى، ژرژ بوش، شخصاً در اجتماعات راه بردى سناتورها شركت كرد تا مگر مانع از تصويب اجازه تحقيق رسمى بگردد. جمهوريخواه‏ها در مانور خود موفق شدند چرا كه بجاى 60 رأى، 51 رأى به انجام تحقيق رسمى، رأى موافق دادند و طرح دموكراتها رد شد.

* برغم پيروزى جمهوريخواه‏ها، زير كميته امور خارجى سنا در امور خاورميانه، تحقيق غير رسمى اى را آغاز كرد. رئيس زير كميته، سناتور دموكرات از استان كاليفرنياى شمالى، ترى سنفورد Terry Sanford و عضو زير كميته، سناتور جمهوريخواه از ايالت ورمونت، جيم جفورد Jim Jeffords هم نظر شدند كه تکلیف اتهام اكتبر سورپرايز به اين يا آن ترتيب، مى‏بايد، معلوم شود. آنها از محل بودجه خود، هيأتى را مأمور تحقيق محدودى كردند.

* در مجلس نمايندگان نيز، جمهوريخواهها به رهبرى گين گريچ، مسلح به مقاله‏هاى نيو ريپابليك و نيوزويك، ماجراى اكتبر سورپرايز را ساختگى و فاقد آن اعتبار مى‏دانستند كه موضوع يك تحقيق رسمى شود.

       از علتهاى مخالفت شديد جمهوريخواهها يكى هم اين بود كه بوش مى‏خواست براى بار دوم نامزد رياست جمهورى شود و مى‏گفتند اگر چيزى پيدا شود، با وجود ركود اقتصادى، براى او هيچ شانس موفقيت برجا نمی گذارد.

       و چون اسپنسر اوليويه به قاضى نامه نوشته و او را از شهادت اشتوف برگ در باره اكتبر سورپرايز آگاه كرده بود، نمايندگان جمهوريخواه، او را زير حمله گرفتند. و از آنجا كه نامه سبب شده بود قاضى اشتوف برگ را چند ماه پيش از آن آزاد كند، جمهوريخواه‏ها مى‏گفتند اوليويه ترتيب آزاد كردن يك جانى خطرناك را داده‏است. آنها مى‏خواستند اوليويه را مثال بگردانند براى همه آنها كه مى‏خواستند تحقيق رسمى انجام بگيرد و جو سانسور حاكم كنند.

       اوليويه در خارج از كنگره كم شناخته بود. او از سابق زير حمله جمهوريخواه‏ها بود. زيرا سر منشاء افتضاح واتر گيت، تلفن او به كميته ملى حزب دموكرات بود: در ژوئن 1972، تلفن اوليويه بود كه دزدان اطلاعات با تعبيه ميكروفون در كميته ملى حزب دموكرات واقع در مجموعه ساختمانى واتر گيت، شنود كردند. اين دزدان براى تجديد انتخاب ريچارد نيكسون كار مى‏كردند. چرا اين تلفن را شنود كردند؟ زيرا بيشترين اطلاعات سياسى كه دزدان اطلاعات در پى آن بودند، در اين گفتگوى تلفنى جمع بود.

      و نيز، در مدتى كه افتضاح ايران گيت موضوع رسيدگى بود، اوليويه جمهوريخواه‏ها را بستوه آورده بود. او يكى از تحقيق گران در خدمت مجلس نمايندگان بود كه سخت اصرار مى‏ورزيد ويليام كيسى و دستگاههائى كه در سياست داخلى امريكا بكار انداخته بود، موضوع تحقيق جدى شوند. كيسى، يك ديوان سالارى خاص در كاخ سفيد، تحت رياست عالى‏ترين تبليغاتچيهاى سيا تشكيل داده بود. كار اين دستگاه اين بود كه روزنامه نگاران و سياستمدارانى را خوار كنند كه سر راه كيسى قرار مى‏گرفتند. بنا بر يادداشتهاى داخلى كاخ سفيد، هدف از ايجاد اين دستگاه اين بود كه امريكائيان كارهاى كيسى، نظير برپا كردن جنگ در نيكاراگوا، توسط كنتراها، را آنطور كه او مى‏خواهد ،بفهمند و نه آنطور كه واقع مى‏شوند.

        وجود به اصطلاح « پابليك ديپلماسى »، دستگاهى كه تحت نظارت شخص كيسى بود، در گزارش كنگره، پيرامون افتضاح ايران - كنترا درز گرفته شد تا مگر موافقت جمهوريخواهان با آن، بدست آيد. اما اوليويه فشار مى‏آورد كه عمليات فرا قانونى كيسى براى تحت تأثير قرار دادن بحث سياسى در امريكا، فاش، و در معرض افكار عمومى قرار گيرد. آخر سيا از دخالت در سياست داخلى امريكا ممنوع است.

        طى سالها، اوليويه به اين نتيجه رسيد كه نخستين علامت يك دهه انحطاط بنيادهاى مردم سالارى امريكا، نقشى است كه كيسى در بحران گروگانگيرى در 1980، بازى كرده است . از اين رو، مصرانه خواستار انجام تحقيق رسمى مجلس در باره اكتبر سورپرايز بود.

       دموكراتها عصبانى بودند. با وجود اين، زمان درازى كار را معطل كردند تا طرح اجازه تحقيق رسمى در باره اكتبر سورپرايز را تقديم مجلس نمايندگان كنند. ترديد در گشودن بحث، ناشى از تجربه‏هاى سالهاى 1980 بود. دموكراتها بارها از سياست خارجى حكومت ريگان، سرخورده شدند. در يك معنى، افتضاح ايران گيت تكرار دروغهاى حكومت و پرده برافتادن از سياست از ميدان بدر كردن حريف بهر قيمت بود كه تحت امر بالاترين مقامات حكومت انجام مى‏گرفت. كنگره و مطبوعات و مردم امريكا از روى قرار و قاعده گمراه مى‏شدند. با وجود اين، خوددارى از دادن اطلاع با افتضاح ايران كنترا متوقف نشد. در همين تازگى، كاخ سفيد حاضر نشد مدارك مربوط به نقش امريكا در جنگ ايران و عراق و سياست كمك از صدام حسين را در اختيار كنگره قرار دهد.

       عصر 5 فوريه 1992، با وجود رأى مخالف جمهوريخواه‏ها مجلس نمايندگان به پيشنهاد انجام تحقيق رسمى در باره اكتبر سورپرايز رأى موافق داد. 217 تن رأى موافق و 192 تن رأى مخالف دادند. اما حمله‏هاى شخصى به هركس كه جرأت تحقيق در باره اكتبر سورپرايز را به خود بدهد، متوقف نشدند.

  در اينجا، پارى يكى از لكه‏هاى سياه كه حاصل روش تخريبى جمهوريخواه‏ها است را توضيح مى‏دهد. اين لكه سياه بلائى است كه بر سر مارتين كيليان   Kilian Martin خبرنگار اشپيگل در واشنگتن آوردند. كيليان بطور روز افزون گرفتار كزكردگى شد. چند نوبت، او توسط فرانك اسنپ Frank Snepp، افسر سابق سيا، تحت بازجوئى سخت قرار گرفت.

        اسنپ در كار تدارك نظريه « ضد توطئه »  بود. مى‏خواست ثابت كند كه اكتبر سورپرايز بطور كامل ساخته برنك و چندتن از تاجران اسلحه رفيق او در 1988 است. اينها انتقام مورد « تاجران مرگ »  در 1986 را مى‏گيرند. او بناى خود را بر اين پايه گذاشت كه كيليان با سازندگان ماجراى اكتبر سورپرايز در ساختن و پخش كردن آن، همكارى كرده‏است.

       اما برنك را كسى خواندن كه براى بار نخست از اكتبر سورپرايز، سخن بميان آورده‏است، دروغى آشكار است. در فرونت لاين، ما زمزمه‏ها در باره اكتبر سورپرايز و شايعه‏ها در اين باره را پى گرفتيم و به 1980 رسيديم. در آن سال، هم از سوى جمهوريخواه‏ها و هم از سوى ايرانيان، از اكتبر سورپرايز سخن بميان آمده‏است. گزارشگر شيكاگو تريبون، جون مكلين به ما گفت كه او در اواسط اكتبر 1980، اطلاعى پنهانى بدست آورد حاكى از اينكه جورج بوش به پاريس مى‏رود تا با ايرانيان، بر سر گروگانها گفتگو كند. او اين اطلاع را به افسر وزارت امور خارجه، داويد هندرسون داده‏است. تاريخ دادن اطلاع 18 اكتبر 1980 ثبت شده‏است.

       از ايرانيان، سه شخص از ارتباط جمهوريخواهها با ايرانيها در 1980- 81 سخن گفته‏اند. همه آنها گفته‏اند كه از مأمور خريد اسلحه براى سپاه انقلاب شنيده‏اند. در سپتامبر 1980، صادق قطب زاده، وزير خارجه، به خبرگزارى فرانسه گفت: جمهوريخواه‏ها مى‏كوشند حل بحران گروگانها را به تأخير اندازند. رئيس جمهورى پيشين ايران، ابوالحسن بنى‏صدر، در 1987، در باب اكتبر سورپرايز، با نيويورك تايمز مصاحبه كرد. و اين يك سال پيش از آن بود كه برنك لب به سخن بگشايد. ديگر ايرانيانى كه ما با آنها مصاحبه كرديم، به ما گفتند شايعه‏ها در باره معامله جمهوريخواه‏ها بر سر گروگانها، در 1980، در تهران، انتشار داشتند.

توضیح : بنى‏صدر، پيش از 1987، بهنگام خروج از ايران، در 1981، در رشته مصاحبه‏ها كه مارك هولبرت، نويسنده كتاب « انترلوك » ، با او به عمل آورد، و پيش از آن، در نامه به خمينى و پيش از آن در كارنامه، از سازش پنهانى «اكتبر سورپرايز » سخن گفته است. نگاه كنيد به کتاب « سياست امريكا در ايران، جلد دوم، گروگان‏گيرى.»

       با آنكه مقاله اسنپ (25 فوريه 1992، در Village Voice،)،باعث شد كه جمهوريخواهان آن را حربه ديگرى كردند براى كشتن هر گونه تحقيق در باره اكتبر سورپرايز، يورش اسنپ به كيليان، هيجان او را براى پى گرفتن تحقيق تا رسيدن به نتيجه قطعى، از ميان برد. او اندريافت كه تحقيق در امور مورد نزاع، بخصوص مسائلى كه تحقيق در آنها به زيان كاخ سفيد است، براى روزنامه نگاران خطرناك است. كيليان كارير روزنامه نگارى خود را به خطر انداخت و ساعتها از وقت خود را صرف پژوهشى شرافتمندانه و رسيدن به حقيقت كرد. پاداش او از سوى همكار امريكائيش، تمسخر و ناسزا شد.

  در بهار 1992، پرزيدنت بوش، تبليغات براى تجديد انتخاب خود را سازمان مى‏داد. در آن فضاى مسموم، پخش برنامه از سوى فرونت لاين در 7 آوريل 1992، زير عنوان « تحقيق در باره اكتبر سورپرايز »، همچون نسيمى بود كه هواى تازه مى‏آورد.

        ما برآن شديم كوشش بزرگى را بعمل آوريم: گذران كيسى را در روزهاى تابستان 1980، موضوع تحقيق قرار دهيم. ما مدارك مربوط به فعاليتهاى انتخاباتى جمهوريخواه‏ها، مربوط به دو سوم روزها، از كنوانسيون اين حزب تا انتخابات در ماه نوامبررا ، تدارك كرديم. اما نتوانستيم براى غيبتهاى كيسى در دوره موضوع تحقيق، مدارك محكم تدارك كنيم .

      برنامه‏اى كه انتشار پيدا كرد شامل بررسى صحت و سقم اطلاعاتى نيز مى‏شد كه در دو مجله نيوزويك و نيوريپابليك، آمده بودند. ما نشان داديم كه ثبت شده‏ها مربوط به كنفرانس لندن پيرامون جنگ دوم جهانى، ثابت نمى‏كنند كيسى غيبت نداشته و مدت غيبت را در بيرون از انگلستان، در گفتگو نبوده‏است. با آنكه هنوز در موقعى نبوديم كه ادعاهاى جمشيد هاشمى را تصديق كنيم اما به اين نتيجه رسيديم كه مدارك روزانه كيسى مربوط به اواخر ژوئيه، يعنى 3 روز و نيم، از جمله نصف روز اول كنفرانس، زير سئوال و موضوع پژوهش است. ما همچنين روابط مالى ميان سيروس هاشمى و جون شاهين، رفيق كيسى را بر ملاء كرديم.

        در برنامه، دروغ گوئى برنك نيز به اثبات رسيد. و با ذكر اين نكته، برنامه پايان يافت:

       « حتى با وجود قدرت بر اجبار شهادت و توان بر خواستن و گرفتن مدارك،کمیته تحقیق کنگره از توان خود سود نجست و  تحقيق كنگره كه زاده بحث جانبدارانه و تلخى است، كارى است كه به نتيجه رسيدن آن، محل يأس است. آنچه در 1980 روى داده‏است، حقيقتى است كه ممكن است مردم امريكا هرگز بدان پى نبرند.»

 

 

 براى رفع نگرانى بوش از افشاى حقيقت، همدستان آنها كه معامله پنهانى اكتبر سورپرايز را انجام دادند، مأمور تحقيق در باره اكتبر سورپرايز شدند:

 

 

 توضیح : پارى در فصل 24 كتاب خود در باره اكتبر سورپرايز، مدارك و اطلاعات جديد پيرامون نقشهاى بوش و كيسى و سيروس هاشمى را كه يافته، ارزيابى كرده‏است. او لاپوشيهاى كميته تحقيق كنگره را نيز مدلل ساخته است:

  در كنفرانس بين المللى سران در باره محيط زيست در ريو دو ژانيرو، بار ديگر از بوش در باره اكتبر سورپرايز پرسيدند. رئيس جمهورى از كميته تحقيق كنگره خواست حقيقت را معلوم كند و روشن كند كه او به پاريس نرفته است.

       اعضاى جمهوريخواه مجلس نمايندگان تهديد كردند كه اگر تقاضاى رئيس جمهورى برآورده نشود، مانع كار كميته تحقيق در باره اكتبر سورپرايز خواهند شد. نياز به پول، كميته را ناگزير مى‏كرد در اول ژوئيه اجازه مجلس تجديد شود، هاميلتون، رئيس كميتهرا  ناگزير کرد از در سازش درآيد. در جو خصمانه‏اى كه ساخته‏هاى نيوزويك و نيو ريپابليك بوجود آورده بودند، تحقيق گران عيبى در ناديده گرفتن حضور احتمالى - كه احتمال آن را هم بسيار كم مى‏دانستند - بوش در پاريس، نبینند.

        اما هنوز، دايره مخفى حاضر نبود تمامى اطلاع پيرامون آمد و شدهاى بوش در 19 اكتبر، در اطراف واشنگتن، را در اختيار بگذارد. به كميته گفته نشد صبح و بعد ظهر آن روز، بنا بر يادداشتهاى دايره مخفى، بوش به كجاها رفته است. رفتن به خانه يك دوست خانوادگى در بعد از ظهر آن روز، يكسره مخفى نگاه داشته شد. در باره آمد و شد صبح آن روز، به كميته تحقيق گفته شد بوش به باشگاه شوى چيس كانترى رفته‏است. اما تحقيق گران نتوانستند شاهدى را بيابند كه حضور بوش را در باشگاه تصديق كند.

       وقتى تحقيق گران كنگره از مأموران دايره مخفى در باره جزئيات آمد شدهاى بوش پرسيدند، تنها يكى از مأموران مراقبت - لئونارد تانيس Leonard Tanis - گفت آن روز خانم و آقاى بوش، به همراه قاضى پوتر استوارت Poter Stewart و همسر او، براى صرف صبحانه، به باشگاه رفته‏اند.

      بعد، تحقيق گران كنگره به يادداشتهاى مربوط به خانم بوش مراجعه كردند. يادداشتهائى كه پيش از آن، بنا بر قانون آزادى اطلاعات، در اختيار فرونت لاين قرار گرفته بودند. آن يادداشتها قول تانيس را تكذيب مى‏كردند. زيرا خانم بوش آن زمان به Canal C&O، برای تماشای مسابقه اسب دوانى، در واشنگتن، رفته بود و نه به باشگاه شوى چيس. خانم استوارت نيز به تحقيق گران همان را گفت كه به من ( پارى ) گفته بود: حضور بوش و همسر او را در باشگاه چوى چيس، براى صرف صبحانه، بياد نمى‏آورد. بنا بر اين، تانيس بر خطا بوده‏است.

       كميته تحقيق خطاى تانيس را اشتباه شرافتمندانه ارزيابى كرد. اما سرمشاور كميته امور خارجى مجلس نمايندگان، اسپنسر اوليويه  Spencer Olivier كه كمتر اهل اغماض بود، در يادداشتى، از نزديك‏تر به مسئله بوش، نظر مى‏كند: دايره سرى از دراختيار تحقيق گران اداره كل محاسبات كنگره گذاشتن يادداشتهاى سانسور نشده مأموران مراقب خود در باره بوش، خوددارى كرده‏است و اين بخاطر گرفتن جانب بوش. اوليويه مى‏پرسد: چرا، ( در 1990 )، دايره سرى از همكارى در امرى خوددارى مى‏كند كه وضع بوش را از لحاظ اتهام جدى روشن مى‏كند؟ نقش كاخ سفيد در اين خوددارى كردن چيست؟ آيا كاخ دستور داده‏است چنين كنند؟

      سرانجام، در 29 ژوئن 1992، دو روز پيش از ضرب الاجلى كه جمهوريخواه‏ها براى روشن كردن وضعيت بوش، معين كرده بودند، كميته تحقيق با دستگاه بوش به سازشى رسيد: سر مشاور كمتيه تحقيق، لاورنس بارسلا جى ار  Barcella , JrE. Lawrence اجازه يافت كسى را ببيند كه فرض مى‏شد كه بوش بعد از ظهر 19 اكتبر 1980، نزد او رفته‏است.

       در برابر ديدن نام، بارسلا از مصاحبه با شهود و يا افشاى آن نام، ممنوع شد. هر كس فكر مى‏كرد كاخ سفيد بجاى ممنوع كردن، مى‏بايد از شهادت شهود استقبال مى‏كرد. زيرا دامن بوش را از سوء ظن‏ها در باره سفر به پاريس، يكبار براى هميشه، پاك مى‏كرد. از آن دوست خانوادگى، تحقيق گران كميته تحقيق كنگره نيز، حتى بطور غير علنى و رازدارانه هم نمى‏بايد بازجوئى مى‏كردند.

        بارسلا بخود مى‏باليد كه نام آن دوست خانوادگى را گرفته‏است. او در پاسخ من ( پارى ) حاضر نشد در باره نام و جزئيات پيرامون او، سخنى بگويد.

       با وجود اين، در اظهارات علنى خود، در 1 ژوئيه 1992، رئيس كميته تحقيق، لى هاميلتون گفت: « تمامى مدارك معتبر دلالت دارند بر اينكه در روزهاى 18 تا 22 اكتبر 1980، پرزيدنت بوش، پيوسته در امريكا بوده‏است و در ديدار محرمانه‏اى در پاريس، فرانسه، حضور نداشته است.»

        در نيوريپابليك، (23 و 30 دسامبر 1991)، استون امرسون به من ( پارى ) حمله كرده‏است كه چرا در برنامه فرونت لاين گفته‏ام يادداشتهاى مربوط به بوش كه بنا بر قانون آزادى دسترسى به اطلاعات در اختيار قرار داده شده‏اند، سانسور گشته ‏اند. او مدعى شد يادداشتهاى سانسور نشده در اختيار او گذاشته شده‏است. من به دايره سرى تلفن كردم كه چرا به ما و كنگره يادداشتهاى سانسور شده و به امرسون سانسور نشده داده‏ايد؟ دايره سرى گفت: امرسون دروغ مى‏گويد. او نيز يادداشتهاى سانسور شده را دريافت كرده‏است. دايره بازرسى تأكيد كرد امرسون دروغ مى‏گويد.

      بهر رو، برغم پرسشهاى هنوز پاسخ نيافته، دست بوش رااز ماجرا شستن، گوياى منش ديرين هاميلتون در جستجوى سازش ميان دو حزب بود.

      در حقيقت، كار هاميلتون، در پوشاندن دروغها و خطاكاريهاى حكومت كه بنيادهاى مردم سالارى امريكا را چون خوره مى‏خورند، غم‏انگيز بود. تا اواسط دهه 80، همزمان با فروش سرى و رو به افزايش اسلحه به ايران، هاميلتون که رئيس زير كميته خاورميانه مجلس نمايندگان امريكا بود. اين واقعيت ( فروش اسلحه ) را يكسره ناديده گرفت. در سال 1986، او رئيس كميته اطلاعات مجلس نمايندگان بود وقتى نقش اوليويه نورث در ماجراى كنتراها، بر همگان آشكار شد. او اين واقعيت را نيز ناديده گرفت.

  من، براى آسوشييتد پرس، در باره فعاليتهاى نورث، گزارشها تهيه مى‏كردم. در يكى از آنها، 24 مأخذ ذكر كردم. سرانجام، كميته اطلاعات مجلس تصميم گرفت نورث را احضار كند. در اوت 1986، در ديدار با اعضاى كميته، نورث هاميلتون و اعضاى كميته را قانع كرد كه اتهاماتى كه به او در باره كنتراها مى‏زنند، دروغ هستند! رؤساى نورث در شوراى امنيت ملى نيز ماجرا را تكذيب كردند. هاميلتون بدون اينكه تحقيق ديگرى بعمل آورد، قول نورث و قول رؤساى او را پذيرفت. من اطلاع يافتم كه صحت و سقم گزارشهايم موضوع تحقيق نشده‏اند.

     يكى از دستياران ادارى دموكراتها در مجلس، به من گفت: هاميلتون يا مى‏بايد قول مردان محترم را قبول مى‏كرد و يا قول منابع شما را.

     از ديد من، تصميم هاميلتون در پاك كردن دامن نورث از افتضاح ايران كنترا، بسا بدترين لحظه در طول افتضاح ايران كنترا بود. در پى آن، نه تنها كاخ سفيد و وزارت خارجه و سيا گزارشهاى مرا تكذيب كردند، دموكراتها نيز در تكذيب كردن به آنها پيوستند.

       چنان شد كه من تصميم گرفتم براى هميشه، فعاليتهاى محرمانه نورث را، بيرون از واقعيت رسمى واشنگتن، قرار دهم و هيچ به آن نپردازم. بسيارى از روزنامه نگاران همكار من، نيز، ماجراى نورث را همچون يكى ديگر از نمودهاى « نظريه توطئه »، بدست فراموشى سپردند. گزارشگران اندك شمارى كه بر تعقيب ماجرا اصرار ورزيدند، در نظر انبوه روزنامه نگاران واشنگتن ابله و ساده لوح به قلم آمدند.

       تنها يك حادثه اتفاقى، در نيكاراگوا، در 5 اكتبر 1986، پرده اسرار را دريد. در آن صبح يك شنبه، يكى از افراد ساندينست، موشك سام خود را بسوى يك هواپيماى C -321 نشانه گرفت و موشك را رها كرد. موشك به هواپيمائى خورد كه توسطش، نورث اسلحه براى كنتراها مى‏فرستاد. هواپيما سقوط كرد. يكى از سرنشينان آن، اوژن هازن فوس Eugene Hasenfus، با چتر در منطقه ساندينيستها فرود آمد. در جا، نقش دست كاخ سفيد و گروه جامعه سياسى واشنگتن رو شد. اين علامت ديگرى بود از زمانهائى كه، در آنها، مطبوعات يا كنگره از اينكه بر افتضاح ايران كنترا چشم ‏پوشيدند، صدمه ديدند.

      هاميلتون نگران آن بود كه مبادا كار تحقيق به عزل رئيس جمهورى از سوى مجلس بكشد و ماجراى واترگيت تكرار بگردد. تحقيق گران او خط او را پى گرفتند و سخنان مقامات عالى حكومت ريگان را در سرزنش زير دستانشان پذيرفتند. داستان جديدى كه كاخ سفيد ساخت اين بود كه سرهنگ نورث و تنى چند از همدستان او، خود را از مهار رئيس جمهورى و معاون رئيس جمهورى، ريگان و بوش و ديگر مقامات عالى حكومت، رها و پنهانى اين كارها را كرده‏اند. بوش مدعى شد « از ماجراى فروش اسلحه به ايران، در ازاى آزاد كردن گروگانها و تهيه اسلحه براى كنتراها، بكلى كنار بوده‏است ». وقتى اين مقامات عالى از افتضاح آگاه شدند امرهاى واقع را پى جستند و تمامى داستان را گفتند.

        اين زمان، نورث خود را از تك و تاب نيانداخت. شهادت داد بيان جديد كاخ سفيد از رويداد، برابر نقشه از پيش ترتيب يافته‏اى، براى حفظ مقامات عالى است. تمامى كارهاى او با اجازه انجام گرفته‏اند و رئيس جمهورى تنها مى‏خواهد مقامات عالى حكومت را از مجرميت حفظ كند. اما هاميلتون هنوز نمى‏خواست باور كند كه مردان « محترم »، با داشتن عالى‏ترين عناوين دولتى، ممكن است به او دروغ بگويند. او و كميته‏اش، داستان جديد كاخ سفيد را پذيرفتند. تحقيق هاميلتون نورث و تنى چند از « مردان غيرتى » را سزاوار بيشترين سرزنش دانست.

      سالها بعد، تحقيقات قاضى مستقل، لاورنس والش  Lawrence Walsh پيرامون ايران كنترا مسلم كردند كه ريگان وعالى‏ترين مقامات حكومت او، از روى قرار، دروغ گفته‏اند. بعد از آنهم كه در نوامبر 1986، ماجراى ايران كنترا از پرده بيرون افتاد و فضاحتى عالمگير شد، مقامات عالى حكومت همچنان در گمراه كردن كنگره و افكار عمومی مى‏كوشيدند. آنها عالماً و عامداً شهادتهاى دروغ می دادند. مدارك و يادداشتهاى جعلى در اختيار كنگره می گذاشتند. مدارك كليدى را از دسترس خارج می كردند. سرانجام، وقتى تحقيقات والش ابهامها را زدود، ثابت شد كه ريگان از غير قانونى بودن تصميم خود مبنى بر فروش اسلحه از طريق اسرائيل به ايران، در 1985، آگاه بوده‏است. مدارك ديگر نشان دادند كه معاون رئيس جمهورى، بوش، برغم تكذيبش، نه تنها در فروش اسلحه به نيكاراگوا، بلکه در فروش اسلحه به ايران در ازاى آزادى گروگانها، شركت داشته است.

       يكبار ديگر، هاميلتون، قول مردان « محترم » را پذيرفته بود. بدينسان، هاميلتون ركورد اعتماد كردن را شكست و از راه ريشخند، « عاقل مرد » ى نام گرفت كه بايد تحقيقات حساس را بدو سپرد. هاميلتون  شايد « سيماى شجاعت » نشد اما حمايت دو طرف را بدست آورد. بخاطر تجربه ايران كنترا بود كه توماس فولى  Thomas Foley رئيس مجلس هاميلتون را رئيس كميته تحقيق ،در باره اكتبر سورپرايز، كرد.

  من از جنبه‏هاى ديگر سوابق لارى بارسلا، سرمشاور كميته تحقيق در باره اكتبر سورپرايز، نگران بودم. بنا بر مانهونت Manhunt، كتابى كه پتر ماس  MaasPeter در باره ويلسون نوشته است، در 1982، بارسلا، با ميكائل لودين، مشاور وزارت امور خارجه در امر تروريسم و رفيق بارسلا، ملاقات شبانه‏اى داشته است. لودين خانه‏اى از بارسلا خريده‏است. لودين نگران بوده است كه دو تن از شركاى او در ماجراى ويلسون، مظنون شوند. شركاى او، تئودور شاكلى Theodore Shackley و اريش ون ماربد  Erich von Marbod ،اولى  از مقامات بالاى سيا و دومى از مقامات بالاى وزارت دفاع، بوده‏اند.

       بارسلا هيچ خطائى در آن ديدار نمى‏ديد. او به من گفت: لودين از من نخواست از او حمايت كنم. او تنها مى‏خواست بر ثروت خود بيفزايد. او نه از من خواست كارى را بكنم و نه خواست كارى را نكنم.

       و لودين به من گفت: من به لارى گفتم نمى‏توانم تصور كنم كه شاكلى يا ( ون ماربد ) در كارى دخيل بوده‏اند كه شما در باره‏اش تحقيق مى‏كنيد. من نمى‏خواستم بارسلا را در كارى كه مى‏كرد، تحت تأثير قرار دهم. ديرتر، شاكلى و ون ماربد، در  ماجراى ويلسون، از بازجوئى در امان ماندند.

       اما دوستى بارسلا با لودين، در باره بى طرفى و واقع نگرى او در تحقيق پيرامون اكتبر سورپرايز، سئوالهائى را بر انگيخت. بمثابه يك متخصص در امورايران و در تروريسم، لودين با محافظه كاران اروپائى، بخصوص با رئيس اطلاعات فرانسه، آلكساندر دومارانژ كه در ژوئيه 1980، لودين با او ديدار خصوصى كرده بود، روابط نزديكى داشت. چندين شاهد شهادت دادند كه امنيت ديدار پاريس را دومارانژ تصدى مى‏كرد. افزون بر اين، در 1985، لودين به فروش اسلحه در ازاى آزادى گروگانها، از طريق همان چهره‏هاى اكتبر سورپرايز، يعنى سيروس هاشمى و حسن كروبى ( برادر مهدى كروبى )و جون شاهين و ويليام كيسى و روبرت مك فارلين، كمك كرده بود.

* بارسلا خود نيز در افتضاح ايران - كنترا، نقش بازى كرده بود. در اين باره، بارسلا به من گفت: مقام ( ژنرال جون سينگلوب Singlaub ) پنتاگون از من پرسيد « فرض كنيم » بنا بر فروش اسلحه به امريكاى مركزى باشد، چه اندازه مى‏تواند غير قانونى باشد. اما بر هردوى ما معلوم بود كه « فرض فروش » نيست و از فروش واقعى اسلحه سخن بميان است.

       سرمشاور كميته تحقيق در باره اكتبر سورپرايز بجاى آنكه غيرقانونى بودن فروش اسلحه را خاطر نشان كند، به او راه نشان مى‏دهد: براى اينكه گرفتار قانون كنترل صدور اسلحه نشود، ژنرال سينگلوب مى‏تواند اسلحه را در خارج از امريكا خريدارى كند. در پيروى از نظر مشورتى بارسلا، در ژوئيه 1985، ژنرال سينگلوب اسلحه تهاجمى از لهستان مى‏خرد و براى تحويل به كنتراها، به هندوراس حمل مى‏كند. بديهى است ژنرال سينگلوب، به حساب شخص خود، براى كنتراها اسلحه نمى‏خريد. او عضو شبكه محرمانه‏اى بود كه كاخ سفيد براى حمايت از كنتراها، تحت امر سرهنگ نورث و زير نظارت ويليام كيسى، ايجاد كرده‏بود.

       بار ديگر، يك مقام حكومت براى مشورت نزد او مى‏رود. بارسلا از راهنمائى‏هاى خود دفاع مى‏كرد و مى‏گفت: اين راهنمائى هيچ فرقى با راهنماى به سازمانهاى امداد كاتوليك كه براى مثال مى‏خواهند از طريق « مونت كارلو نايتس Monte Carlo nights »، بدون نقض قوانين بخت آزمائى، پول گردآورى كند، ندارد. بنظر مى‏رسد از ديد اخلاقى بارسلا، فرقى ميان بخت آزمائى بقصد نيكوكارى و تجارت بين المللى اسلحه وجود ندارد.

      بارسلا حاضر نشد نام مقام وزارت دفاع را كه به او مراجعه كرده بود، بگويد. حال آنكه اين اطلاع، اطلاعى بود كه مى‏بايد در اختيار دادستان مستقل ايران - كنترا قرار مى‏گرفت. از لحاظ تحقيق پيرامون اكتبر سورپرايز نيز مى‏بايد نام اين مقام معلوم مى‏گشت. زيرا برخى از كسانى كه مبارزات انتخاباتى ريگان و بوش را اداره كرده و در ماجراى اكتبر سورپرايز، نقش داشته‏اند، در وزارت دفاع صاحب مقام گشتند.

       بارسلا اصرار مى‏كرد شخصى كه از پنتاگون به من تلفن كرد، در هيچ كاغذ و سند مربوط به اكتبر سورپرايز، نامش نيامده‏است. اما از آنجا كه حاضر نبود نام او را ببرد، امكان آن نبود صحت ادعاى او، بررسى شود.

* بعد هم كه بارسلا به بخش خصوصى رفت، نماينده رئيس شركت GMT شد. اقامتگاه اين شركت واشنگتن بود و ژنرال سينگلوب در فرستادن اسلحه براى كنتراها از آن استفاده مى‏كرد. اين شركت، يك شركت سايه بود كه يكچند از مقامات اطلاعاتى سابق عضو ﺁن بودند . اینان  از نزديك، در عمليات سيا، تحت  امر ويليام كيسى، رئيس سيا و در فعاليتهاى محرمانه اوليويه نورث شركت داشتند. GMT  يكى از سه مجرائى بود كه كارش تهيه پول براى عمليات محرمانه غير مجاز، بود.

* BCCI ( بانك اعتبار و بارزگانى بين المللى ) يكى ديگر از مشتريهاى بارسلا بود. وقتى بنا بر تحقيق در باره فسادهاى پولى گسترده و سفيد كردن پول حاصل از تجارت قاچاق مواد مخدر، شد، او، همچون  يك مدافع پرخاشگر از اين بانك، دفاع كرد. بنا بر گزارش كميته امور خارجى سنا در باره افتضاح BCCI، شركت وكالت بارسلا، لاكزالت، واشنگتن، پريتو و دوبوك   Perito& DubucLaxalt, Washington,بعنوان حق الوكاله و هزينه‏هاى قانونى، از اكتبر 1988 تا اوت  1990 ، 2 ميليون و 159 هزار دلار دريافت كرد.

      شريك و همكار بارسلا در شركت وكالت، سناتور سابق، پل لاكزالت، يكى از نزديك‏ترين متحدان سياسى ريگان بود. در 1980، لاكزالت رئيس اداره مبارزات انتخاباتى ريگان و بوش بود. همان اداره‏اى كه كميته تحقيق مى‏بايد در باره نقشش در اكتبر سورپرايز تحقيق مى‏كرد. گزارش سنا در باره  BCCI مى‏گويد: بارسلا بطور مستقيم با لاكزالت در دعواى پر سود  BCCI همكارى كرده‏است و در كنگره، با استفاده از روابط لاكزالت، براى  BCCI طرفدار گرد مى‏آورده‏است. بدين سان، روابط جديد با لاكزالت، ملاحظات ديگرى را در باره بارسلا، برانگيخت. ناسازگارى اين سوابق با سرمشاور كميته تحقيق شدن، كمترين اعتراضى را بر نيانگيخت. سودجوئى و نزاع بر سر منافع اينست شيوه زندگى در واشنگتن . نه در كنگره و نه در رسانه‏هاى خبرى كمترين صدائى به اعتراض نسبت به آن، بر نخاست.

        دركنار وكالت، بارسلا نقش لابى و مدير روابط عمومى را نيز براى BCCI و كلارك كليفورد Clark Cliford  و روبروت آلتمن Robert Altman، دو نماينده قدرتمندش در واشنگتن، بازى مى‏كرد. بارسلا با زبان بازى سناتورها و نمايندگانى را كه در باره افتضاح اين بانك تحقيق مى‏كردند، گيج مى‏كرد. مى‏كوشيد روزنامه نگاران را از پرداختن به داستان پيچيده اين بانك منصرف کند. او به يك گزارشگر، به لارى گروين Larry Gurwin گفت كار زشتى است گزارش كنى كه BCCI محرمانه فرست امريكن بانك First Americcan bank را مالك شده‏است. گزارشگر گر گزارش را براى  مجله ريگاردى Regardie تهيه مى‏كرد. بارسلا به او اطمينان داد كه مالك شدن فرست بانك دروغ است. حال آنكه بعد ثابت شد كه راست است.

توضیح: يادآور مى‏شود كه BCCI بانكى بود كه ملاتاريا خريدهاى پرفساد اسلحه را از طريق آن انجام مى‏داد. به سخن ديگر، دامنه فساد سياسى و مالى بيش از آن گسترده بوده‏است كه تصور مى‏شد.

* بارسلا مغايرتى ميان فعاليتش بسود BCCI و سرمشاور كميته تحقيق اكتبر سورپرايز شدن نمى‏ديد. حال آنكه شنودهاى اف بى آى، معاملات عمده ميان بانك فرست گلف تراست First Gulf Trust سيروس هاشمى و بانك  BCCI را، در 1980، ضبط كرده‏بودند. دوست كيسى، جون شاهين نيز در همان دوره، به اين بانك وصل بود. در ژانويه 1981، شاهين، با 20 ميليون دلارى كه اشرف، خواهر شاه سابق، محرمانه در اختيار او گذاشته بود و با حمايت چهره‏هاى BCCI، بانك سپرده و تضمين خود را در هونگ كنگ گشود. يكى از مديران بانك،  غنيم المزروعى، مدير سرمايه گذارى ابوظبى بود كه 10 درصد از سهام BCCI را در اختيار داشت.

* ارتباط شاهين و سيروس هاشمى با BCCI آنقدر سوءظن برانگيز بود كه در گزارش 1992 سنا پيرامون افتضاح BCCI، قيد شد. اما اتصال به BCCI در كميته تحقيق اكتبر سورپرايز، توجهى را به خود جلب نكرد.

  در سطح پائين كميته نيز،  تحقيق گرانى كه بخواهند وقوع اكتبر سورپرايز را به اثبات رسانند، نبودند. براى تصدى مسئوليت تحقيق، بارسلا و جمهوريخواه‏ها به مقامات وزارت دادگسترى ريگان - بوش و ديگر ارگانهاى قوه مجريه رجوع مى‏كردند. بارسلا خود نيز براى دادستان كل امريكا، ژوزف ديژنوا diGenova Joseph ، كه از حزب جمهورى خواه بود، كار مى‏كرد و چهره قابل اعتمادى نزد مقامات شوراى امنيت ملى بود. سردستيار او، ميكائل زلدين Michael Zeldin چندين مقام در وزارت دادگسترى ريگان - بوش تصدى كرده بود. زلدين دوست قديمى استون امرسون بود كه نويسنده مقاله اكتبر سورپرايز در نيو ريپابليك بود. تحقيق گران مجلس به من ( پارى ) گفتند كه امرسون مرتب به كميته تحقيق مى‏آمد و به زلدين و ديگران رهنمود مى‏داد چگونه در اكتبر سورپرايز بنگرند و مدارك را چسان تلقى كنند!

      اين امر كه جمهوريخواه‏ها حقوقدانان عالى رتبه وزارت دادگسترى را به عضويت گروه تحقيق در باره اكتبر سورپرايز درآوردند، كم موجب شگفتى مى‏شود. جون پ. مكى John P. Mackey، مدير ادارى برگزيده جمهوريخواهان، پيش از عضويت در كميته تحقيق، معاون دادستان بود. معاون او گرگورى و. كهو Gregory W. Kehoe سفيد كردن پولهاى مواد مخدر توسط BCCI را در فلوريدا، بعنوان نماينده دادستان، موضوع رسيدگى قرار داده‏بود. كار به مصالحه كشيد كه مايه لطمه به برخى از اعضاى كنگره،  شد. مصالحه را كهو با بارسلا، وكيل BCCI انجام داد.

        مشاور عالى جمهوريخواهان، داويد لوفمن Daid H. Laufman از سوى اقليت كميته روابط خارجى، به عضويت تحقيق گران كميته تحقيق درآمده بود. اما از 1980 تا 1984، او بعنوان تحليل گر، در سيا كاركرده بود. يعنى تابع كيسى و روبرت گيت بود. سرمشاور برگزيده اقليت جمهوريخواه، ريچارد لئون  Leon Richard - در تحقيق پيرامون ايران گيت، از جمهوريخواه‏ها نمايندگى مى‏كرد و به تهيه گزارش اقليت كمك مى‏كرد. بنا بر اين گزارش، هيچ جرمى واقع نشده بود. در جريان تحقيق پيرامون اكتبر سورپرايز، لئون نه تنها مى‏كوشيد شهود را بى اعتبار كند بلكه گزارشگران و هر يك از اعضاى كميته را كه جرأت مى‏كردند واقعيت را بجويند، نيز، بى اعتبار مى‏كرد.

       چنين بود كه وكلاى ريگان و بوش همه بر طرف اقليت و هم بر طرف اكثريت كميته تحقيق، مسلط شدند. چندين تحقيق گر - كه از جانب دموكراتها منصوب شده بودند - شكايت كردند كه مانع دسترسى آنها به مدارك مى‏شوند. مداركى كه از سوى كميته تحقيق طبقه بندى شده بودند! حتى به اعضاى كنگره عضو حزب دموكرات هم اجازه مراجعه به آن اسناد را نمى‏دادند.

        در اواسط تحقيق، يكى از نمايندگان كنگره از حزب دموكرات كه عضو كميته تحقيق بود، سام گجنسون Sam Gejdenson از سرمشاور كميته روابط خارجى، اسپنسر اوليويه خواست نمايندگى شخص او را در تحقيق بپذيرد. در كنگره، اوليويه بسا بيشترین اطلاع را در باره اكتبر سورپرايز داشت. اما بارسلا و جمهوريخواه‏ها با شركت اوليويه در تحقيق، مخالفت كردند. اوليويه را جمهوريخواه‏ها سخت دشمن مى‏داشتند زيرا او اول كس بود كه بر لزوم تحقيق در باره اكتبر سورپرايز، تأكيد مى‏كرد و با مبرا كردن بوش پيش از كامل كردن تحقيق، مخالف بود.

        رئيس كميته، هاميلتون كه وسط بازى مى‏كرد، با نماينده مجلس از حزب جمهوريخواه، در باره اوليويه، مشورت كرد. او جمهوريخواهان را با حضور اوليويه، يكسره مخالف يافت. هاميلتون در مصاحبه تلفنى به من گفت: « اليويه خون اقليت را به جوش مى‏آورد. اين داورى ما بود كه به عضويت كميته پذيرفتن اوليويه، فكر خوبى نيست ».

        هاميلتون دو طرف را راضى كرد كه اوليويه به عضويت كميته تحقيق پذيرفته نشود. به سخن ديگر، هاميلتون استدلال مى‏كرد كه چون جمهوريخواهان از اوليويه وحشت دارند،  با عضويت او، اميد او به انجام تحقيقى با شركت دو طرف بر باد مى‏رود.

       وقتى از هاميلتون پرسيدم آيا اين غير عادى نيست كه جمهوريخواه‏ها حتى كسى را كه  دموكراتها بر مى‏گزينند، وتو كنند، پاسخ داد: «اين تصميمى بود كه من مسئوليت آن را پذيرفتم. من فكر نمى‏كردم او ( اليويه ) آدم مناسبى براى اين كار باشد »!

توضیح: حاصل تحقيق كميته تحقيقى از اين نوع، از روز نخست معلوم است. در حقيقت، اين كميته را براى آن تشكيل دادند تا بگويند اكتبر سورپرايزى در كار نبوده‏است. هاميلتون، خود، به بنى‏صدر گفته بود: مى‏دانيد كه پى آمدهاى اثبات اكتبر سورپرايز، در تصور نمى‏گنجند؟ بنى‏صدر پاسخ گفته بود: منظور شما اینست که سه دوره رياست جمهورى امريكا غير قانونى مى‏شود. پى آمدى بسيار وخامت بار است. اما در دراز مدت، سالم كردن دولت و سازمانهاى سياسى امريكا است و از پى آمدهاى بمراتب وخامت بارتر پيشگيرى مى‏كند.

       هاميلتون در پى آن شد كه دولت امريكا را از پى آمدهاى بس وخامت بار اثبات اكتبر سورپرايز حفظ كند. اما آيا توانست؟ آيا با وجود چنين كميته تحقيقى، توانستند بگويند اكتبر سورپرايز داستانى بيش نبوده‏است؟ نه.

 

 

 ريگان نمى‏داند وقتى گفت: در باره گروگانها از راه ديگرى عمل كردم، چه در سرداشته است!؟:

 

 

     ماهها از كار كميته تحقيق مجلس و زير كميته سنا گذشت. اين دو پرسشها كردند اما پاسخ‏ها پيشرفتى در كار تحقيق ببار نياوردند. بازجويان از جمشيد هاشمى، به قيد سوگند، در باره ديدار مادريد، شرح ماجرا پرسيدند و پاسخ شنيدند. اين بار، جمشيد هاشمى سخن خويش را در آنچه به قصد كيسى مربوط مى‏شد، تغيير داد: كيسى به قصد تأخير انداختن آزادى گروگانها نبود كه در تابستان 1980، در مادريد با مهدى كروبى ديدار كرد بلكه مى‏خواست آنها را آزاد كند.

      بازجويان از وزير دفاع سابق ايران، احمد مدنى نيز شهادت خواستند. مدنى گفت: سيروس هاشمى، همان زمان، 1980، كه جمهوريخواه‏ها در تماس با ايرانيان بودند، ماجرا را به او گفته بود. سيروس هاشمى بهنگام شرح گفتگوهاى پشت پرده، نام كيسى را برد. او حتى اصرار كرد من ( مدنى ) با كيسى ديدار كنم. اما من نپذيرفتم زيرا آن هنگام، كيسى در حكومت امريكا مقامى نمى‏داشت. به سيروس گفتم: « كار ما سياست بازى نيست. »

        سيروس هاشمى از كار پشت پرده خود و روابطش با كيسى، رئيس تبليغات انتخاباتى ريگان - بوش، دفاع مى‏كرد. مى‏گفت: با پيروز شدن ريگان، كيسى به مقام مهمى، چه بسا وزارت خارجه امريكا و يا رياست سيا خواهد رسيد. از آنچه سيروس هاشمى مى‏گفت، به اين نتيجه رسيدم كه « كيسى مى‏خواهد از آب گل آلوده ماهى بگيرد و سيروس هاشمى بازى دوجانبه مى‏كند. در ظاهر براى حكومت كارتر و در باطن براى گروه مخالف او كار مى‏كند ».

     با آنكه شهادت مدنى، دست دوم بود اما شاهد شخصيت با اعتبارى بود و دليلى براى دروغ گفتن نداشت. در 1980، سيروس هاشمى مى‏توانسته است ، با يك وزير سابق حكومت ايران ، در باره تماسهاى خود با كيسى، صحبت كرده‏باشد . بنا بر اين، ادعا كردن كه ماجراى اكتبر سورپرايز اخيراً ساخته شده‏است، دروغ است. افزون بر اين، با شهادت احمد مدنى، سه مقام بلند پايه از مقامهاى دولت ايران در سالهاى 1979 و 1980، رئيس جمهورى، بنى‏صدر و وزيرخارجه، قطب زاده و وزير دفاع، احمد مدنى، هر سه از تماسهاى جمهوريخواه‏ها با ايران، در آن تاريخ، آگاه شده‏اند.بازجويان سنا، شهادت احمد مدنى را مهم ارزيابى كردند. اما كمتيه تحقيق مجلس نه.

  بازجويان از عضو سابق اطلاعات اسرائيل، آرى بن مناش نيز تحقيق كردند. اما ادعاهاى او را در باره اكتبر سورپرايز رد كردند. با آنكه بر بازجويان معلوم شد كه او عضو اطلاعات اسرائيل بوده و بنا بر تحقيق خود، يكچند از اظهاراتش را نيز راست يافتند، او را شاهد معتبرى در موضوع اكتبر سورپرايز تشخيص ندادند. سرانجام، نتيجه گرفتند كه ژرژ بوش در اكتبر 1980، از امريكا بيرون نرفته است. آرى بن مناش، به قيد سوگند، تكرار كرد كه او نامزد معاونت رياست جمهورى، ژرژ بوش را در حال دست دادن با مهدى كروبى در پاريس، ديده‏است.

       كميته تحقيق برآن شد كه در باره ادعاى بن مناش، از جمله اين ادعا كه نخست وزير وقت اسرائيل، بگين، در مبارزات رياست جمهورى امريكا، از راه ترتيب دادن فروش اسلحه به ايران، براى ريگان - بوش فعاليت و با اين گروه همكارى مى‏كرد، در اسرائيل، تحقيق كند.  حكومت اسرائيل نخست مانع شد به اين عذر كه روزهاى عيد مذهبى است و آنگاه، با سفر دستجمعى گروه بازجويان مخالفت كرد. در نتيجه، هاميلتون، بنا بر رويه، با دلخواه حكومت اسرائيل موافقت كرد: مقامات اسرائيل خود تحقيق كنند و نتيجه را به كميته تحقيق ارائه كنند!

       در گزارش طبقه بندى شده‏اى، اسرائيل انكار مى‏كند حكومت بگين با جمهوريخواه‏ها سر و سر داشته است و آرى بن مناش را يك دروغ زن توصيف مى‏كند. مقامات اسرائيل اصرار می ورزند كه او يك مترجم دون پايه بوده و هيچ دسترسى به اسرار حساس نداشته‏است. او هرگز بعنوان يك مقام و براى انجام مأموريت به سفر فرستاده نشده‏است و در رابطه با ايران، هيچ مسئوليتى نداشته‏است. گزارش حكومت همچنان مدعى است كه بن مناش در طول اكتبر 1980 در اسرائيل بوده‏است كه مغاير با دعاوى وى مبنى بر حضورش در گفتگوهاى پاريس است.

      گزارش حكومت اسرائيل اسامى مقامات نظامى را قيد مى‏كند كه جملگی  بن مناش را در ادعايش تكذيب مى‏كنند. اما در فهرست، نام موشه هبرونى Hebroni، رئيس سابق ستاد در سازمان اطلاعات نظامى اسرائيل نيست. او، در مصاحبه با روزنامه نگاران اسرائيل و امريكا گفت: بن مناش به اسرار فوق العاده حساس اسرائيل دسترسى داشته‏است و با يهوشوآ سگى Yehoshua Saguy، رئيس اطلاعات نظامى، ملاقات كرده‏است. هبرونى در مصاحبه با داور، رئيس قسمت خارجى پازيت راوينا Pazit Ravina گفت: « بن مناش تحت امر مستقيم من بود.»

      گزارش نامه هائى را مسكوت مى‏گذارد كه بن مناش، به استناد آنها، موقعيت خود را در دستگاه اطلاعاتى اسرائيل، معلوم مى‏كرد. در آن نامه‏ها، مورخ سپتامبر 1987، مقامهاى مافوق بن مناش به او دستور مى‏دهند گزارشى را تهيه كند كه تهيه آن مهارتهاى قابل ملاحظه در تحليل و كارهاى اجرائى و داشتن « موقعيتهاى كليدى » را طلب مى‏كند.

     وقتى از بارسلا در باره تناقض موجود پرسيدم كه ميان آن نامه‏ها كه مسلم مى‏كنند بن مناش يك كارمند دون پايه نبوده‏است و اين گزارش وجود دارد كه مدعى است او كارمند دون پايه‏اى بيش نبوده‏است، او پذيرفت كه مقامات اسرائيل بدين خاطر چنين كرده‏اند كه نمى‏خواسته اند عمل پستشان را در علن ابراز كنند. « آنها مقام بن مناش را پائين برده‏اند و بن مناش مقام خويش را از آنچه بود، بالاتر برده‏است ». اما، كميته تحقيق، با وجود اين تناقض و با وجود اينكه حكومت اسرائيل در رعايت منافع خاص خود، بن مناش را بى اعتبار مى‏گرداند، كميته تحقيق  گزارش اسرائيل را « معتبر » ناميد!

  كميته تحقيق شهود ديگر اكتبر سورپرايز، چون هانريش راپ و ديرك استوفبرگ و رينر جاكوبى و ويليام هرمن و ريچارد بابائيان را رد مى‏كند.

      يكى از سر بازجويان كميته تحقيق به من ( پارى ) گفت: در حقيقت، شهود را به دو دسته تقسيم كرديم: به آنها كه موقعيت بالا نداشتند و مى‏گفتند در ماجرا دست داشتند، وقع ننهاديم و عالى مقامهاى جمهوريخواه كه از تماسهاى كيسى با ايرانيان ابراز بى اطلاعى مى‏كردند، وقع نهاديم.

  اما مقامات بالائى كه مبارزات انتخاباتى ريگان و بوش را اداره مى‏كردند، اغلب با اعتبارتر از شهود بى موقع و مقام نبودند. در ژوئن 1991، در پالم اسپرينگس، ريگان، بهنگام بازى گلف با بوش، در باره فعاليتى كه در باب آزادى گروگانها كرده‏بود، به خبرنگاران گفت: « از راه ديگر، كارهائى را انجام دادم ». وقتى از او در باره چند و چون آن كارها پرسيدند، گفت: « برخى از اين چيزها هنوز طبقه بندى شده هستند.»

       در پاسخ اولى كه به بازجويان كنگره داده بود، ريگان از طريق وكيل خود، گفته بود: « در باره پرسشهاى شما نه در خاطر چيزى دارم و نه اطلاعى كه پاسخى به آنها باشد ». در نامه بعدى، ريگان مدعى شد قصد او از آنچه در ميدان گلف گفته است تنها رجوع دادن به حمايتهاى علنى خود از مذاكرات پرزيدنت كارتر بوده است. و در اين باره كه پس چرا گفته است بعضى از آن كارها هنوز طبقه بندى شده‏اند؟ ريگان پاسخ داده‏است: « نمى‏توانم بياد بياورم بهنگام آن اظهار چه در سرداشته‏ام! »

  ماكس هوگل Max Hugel، دستيار كيسى در جريان انتخابات رياست جمهورى كه سپس از سوى كيسى به رياست دواير مخفى گماشته شد، كميته تحقيق را تكان داد وقتى توسط وكيل خود از كميته تقاضاى مصونيت از تعقيب قضائى، بخاطر شهادتش در باره اكتبر سورپرايز، را كرد. معمولاً، تقاضاى مصونيت گوياى اين امر است كه شاهد مى‏خواهد جرمى را افشا كند كه مستوجب تعقيب قضائى است. كميته تحقيق پرسيد: هوگل براى چه جرائمى نياز به مصونيت از تعقيب دارد؟

       داويد كارمن David Carmen، سخنگوى هوگل به من ( پارى ) گفت: او مصونيت مى‏خواست تا كه « بعنوان اظهار افتراآميز، به زندان فرستاده نشود ». ميان كميته تحقيق و وكيل هوگل آنقدر نامه رد و بدل شد تا جمهوريخواه‏ها از خطر آگاه و دست بكار شدند. آنها هوگل را قانع كردند بدون مصونيت شهادت بدهد و تنها بگوئيد از از ادعاهاى مربوط به اكتبر سورپرايز، هيچ نمى‏داند. او دقيقاً همين كار را كرد و گفت از آن حوادث هيچ بخاطر نمى‏آورد.

      هوگل به من گفت: « من مى‏خواستم از افتادن در هر نوع دامى در امان بمانم. وگرنه من هيچ كار پنهان كردنى نكرده‏بودم ».

  سرانجام، ريچارد آلن در كميته تحقيق سنا حاضر شد. او مجهز به « گزارش محرمانه ديدار 10 سپتامبر 1980 در باره ديدار در هتل لانفان پلازا » حاضر شد. همان گزارش كه مدعى بود گم كرده‏است و نمى‏داند كجاآنها را گم كرده است .

      او گفت همان گزارش است كه گم كرده بود و اميد داشت روزى آن را پيدا كند. تنها مشكلى كه گزارش براى او و سيبرمن ايجاد مى‏كرد اين بود كه با ادعاى پيشين اين دو نمى‏خواند: اين دو گفته بودند، فرستاده ايرانى پيشنهاد مى‏كرد ايران گروگانها را به ترتيبى آزاد كند كه به ريگان، بعنوان رئيس جمهورى، تحويل شوند. اما آنها پيشنهاد را نپذيرفته و در جا به گفتگو پايان بخشيده‏اند. حال آنكه گزارش مى‏گويد:

       « امروز، ساعت 11:42 مايك باتر Mike Butter، رئيس دفتر سناتور تاور  Tower به من تلفن كرد كه آيا مى‏توانم با او ديدار كنم و در باب امر محرمانه گفتگو كنيم؟... در نتيجه، ساعت 12، او و بود مك فارلين Bud McFarline به دفتر من آمدند و باهم رفتيم به ( كاپيتل ) هيل Capitol Hill. در راه، آنها از ملاقات خود با آقائى به اسم الف. الف. محمد، يك مالزيائى سخن بميان آوردند كه در سنگاپور كار مى‏كند و توسط يكى از دوستان سناتور تاور معرفى شده بود... بعد ظهر، با توافق يكديگر، من و آقاى محمد و باتلر و مك فارلين گرد آمديم. من از لارى سيبرمن نيز خواستم در ملاقات ما شركت كند.

       وقتى سر گفتگو باز شد، محمد گفت طرحى دارد كه بطور مبرهن مورد تأييد آيةالله خمينى قرار گرفته است: وقتى پسر شاه به ايران بازگشت و شاه اسمى ايران شد، گروگانها آزاد خواهند شد. لارى و من ترديد خود را نسبت به احتمال انجام چنين طرحى ابراز كرديم بخصوص كه آزادى گروگانها را منوط به امرى مى‏كرد كه آزادى آنها را بخطر مى‏انداخت... هم لارى و هم من خاطر نشان كرديم كه علاقمند به اطلاعات تكميل كننده‏اى هستيم كه آقاى محمد بايد بتواند تحصيل كند. و من گوشزد كردم اطلاعات مى‏بايد از مجراى مطمئن برسند.»

توضیح: با توجه به اينكه آلن و سيبرمن و مك فارلين مشاور امنيتى ريگان شده‏اند، اين پرسش محل پيدا مى‏كند: كسانى با اين درجه از عقل و درايت، چگونه توانسته‏اند مهمترين مقامات را در رهبرى امريكا پيدا كنند؟ حتى اگر گزارش دروغى باشد كه آلن ساخته‏است، سفيهانه است. چگونه او از خود نپرسيده‏است: وقتى بخاطر رفتن شاه به امريكا، سفارت امريكا اشغال و كاركنان امريكائى آن به گروگان گرفته مى‏شوند، چگونه خمينى موافقت مى‏كند بابت « شاه اسمى » شدن پسر او، گروگانها آزاد شوند؟ و... با اهميت‏تر، برخورد كميته‏هاى تحقيق سنا و مجلس نمايندگان و بازجويان آن با اين گزارش است. آيا همه گردانندگان امريكا ساده لوحان هستند؟:

       بدين سان، نزديك به تمامى جزئيات مهم با شرحى كه آلن در باره ديدار لانفان پلازا هتل مى‏داد، متفاوت هستند: ابتكار تماس گرفتن نه با مك‏فارلين كه با مايك باتلر بوده‏است. آنطور كه آلن گفته بود، تحت فشار مك فارلين به اين ديدار نرفته بود. باتلر، چهارمين جمهوريخواهى كه پيش از آن، هيچگاه اسمى از او بميان نيامده‏بود، نيز در گفتگو حضور داشته است. زمان ديدار نيز متفاوت است. پيش از پيدا شدن گزارش، آلن و سيبرمن گفته بودند درپى ملاقات در هتل لانفان پلازا، در كنفرانسى با كارشناسان سياست خارجى شركت كرده‏اند كه تا ظهر بطول انجاميده‏است. سيبرمن گفته بود: آلن، در دفتر كار خود، در پايان صبح، در پايان ديدار، با او از موضوع گفتگو بر سر گروگانها صحبت كرده‏است و هردو بر خود رو سوار و بسوى لانفان پلازا هتل رانده‏اند. حالا، آلن، در گزارش خود، از پيشنهاد رفتن با هم بطرف لانفان پلازا، هيچ صحبتى نمى‏كند. و او باتلر و مك فارلين بطرف كاپيتل هيل رفته‏اند! چگونه آلن مى‏توانسته است سيبرمن را در جريان ديدار صبح به ملاقات دعوت كند وقتى بنا بر گزارش، خود او، تا اول بعد از ظهر كه دفتر خود را ترك مى‏كند، كمتر اطلاعى از آن نداشته است؟

       مذاكره كننده و دو محتواى گفتگوها، يكى محتوائى كه پيش از گزارش، آلن و دو تن ديگر ارائه كرده بودند و ديگرى محتوائى كه در گزارش آمده‏است، كمتر متناقض نيستند. بنا بر محتواى اول، پيشنهاد اين بود كه گروگانها چنان آزاد شوند كه ريگان رئيس جمهورى شود و آنها به گفتگو، در دم پايان بخشيده‏اند. آلن گفتگو كننده را ايرانى و يا مصرى، مردى از آنسوى مديترانه، توصيف كرده بود. و بنا بر گزارش يك تاجر مالزيائى سياه پوست است كه مذاكره مى‏كند و كه مى‏خواهد پسر شاه را به تخت طاوس بنشاند. گزارش حتى قيد نمى‏كند كه ملاقات در هتل لانفان پلازا انجام گرفته‏است.

       نتيجه عاقلانه‏اى كه مى‏توان از گزارش گرفت، اينست كه آلن از ديدار ديگرى، صحبت مى‏كند. اما اين نتيجه‏گيرى بدين معنى است كه جمهوريخواهها نه يك ملاقات كه ملاقاتهائى فراوان‏تر از آنچه شناخته بودند، با فرستاده‏هاى ايران مى‏داشته‏اند. و نيز، سيبرمن نقشى بيشتر از آن داشته‏است كه پيشتر دانسته بود. با اينهمه، بازجويان گزارش آلن را بمثابه واپسين پاسخ به پرسش در باره ملاقات در هتل لانفان پلازا، پذيرفتند. بازجويان احساس كردند كه هوشنگ لاوى و آرى بن مناش كمتر از آن اعتبار دارند كه بابت گفته‏هاى آنها، در پيگيرى مسئله دورتر روند و با حل تناقضهاى گفته هاى پيشين جمهوريخواه‏ها با گزارش، واقعيت را آشكار كنند.

      براى بى اعتبار كردن لاوى و بن مناش، قولى را دست مايه مى‏كنند كه از اين دو مى‏دانند. بنا بر اين قول، در تعطيلات آخر هفته 18 و 19 اكتبر 1980، سيروس هاشمى در پاريس بوده‏است. و به استناد ضبط مكالمات دفتر سيروس هاشمى در امريكا، در آن روزها، سيروس هاشمى در امريكا بوده است. بنا بر اين، بازجويان حكم مى‏كنند لاوى و بن مناش دروغ گفته‏اند. حال آنكه هيچيك از آن دو نگفته بودند كه در آن روزها، سيروس هاشمى در پاريس بوده‏است. بن مناش گفته بود دريافته بود كه سيروس هاشمى مى‏خواسته است در ديدار پاريس حضور يابد اما مانع شده‏اند. او شنيده‏است چند روز بعد از ملاقات پاريس، او به پاريس رفته‏است اما در فعاليتها و آمد و شدهاى او در آن ايام، اطلاعات دست اولى ندارد. لاوى به من ( پارى ) گفت: مطمئن نيست در اكتبر 1980، سيروس هاشمى چه روز به پاريس رفته است. ممكن است حوالى 20 اكتبر رفته باشد. مدارك اف بى آى گزارش مى‏كنند كه سيروس هاشمى در سفرى كه در 28 اكتبر آغاز كرده‏است، به لندن و پاريس رفته‏است.

        طرفه اينكه سيبرمن و مك فارلين و باتلر، در گزارش آلن مناقشه مى‏كنند. آنها مى‏گويند از گفتگو با شخصى به اسم الف. الف. محمد، هيچ بخاطر نمى‏آورند!

  كميته تحقيق، در رابطه با ديدار در لانفان پلازا،بر واقعيت ديگرى نيز چشم بست: يادداشتهاى وكيل لاوى، ميچل روگوين Mithell Rogovin. يك صفحه از يادداشتهاى روگوين بفرياد توضيح طلب مى‏كرد. اما هيچ توضيحى نيافت. بنا بر تقويم، در 29 سپتامبر 1980، روگوين واپسين پيشنهاد لاوى، دادن اسلحه در ازاى آزاد كردن گروگانها، را يادداشت كرده‏است. روگوين كه مشاور سابق سيا و مشاور جون آندرسون، نامزد مستقل رياست جمهورى بود، تماس تلفنى خود با مقام بالاى سيا، جون مك ماهون John Mcmahon را پيرامون طرح لاوى و ديدار با نماينده سيا در 2 اكتبر، يادداشت كرده‏است.     يادداشت 29 سپتامبر 1980، پيشنهاد لاوى در باره حل مشكل گروگانها، در ذهن روگوين هنوز تازه بود. و روگوين مى‏دانست كه سيبرمن، در مقام مشاور ريگان در سياست خارجى به سرنوشت گروگانها علاقمند است. در يك تحقيق عادى، دو يادداشت، يكى در باره پيشنهاد لاوى و ديگرى پيرامون وامى كه براى هزينه‏هاى انتخاباتى آندرسون مى‏خواسته‏اند از كروكر ناشينال بانك Crocker National Bank، بانكى بستانند كه سيبرمن مشاور قانونى آن بود، ايجاب مى‏كرد از ربط اين دو پرسيده شود: وكيل لاوى، روگوين با مقام سيا در باره نقشه لاوى گفتگو مى‏كند و ديدارى را ترتيب مى‏دهد. بعد، او با دوست خود، سيبرمن، مشاور ريگان در سياست خارجى، در باب گرفتن وام از بانك صحبت مى‏كند. و لاوى مى‏گويد 3 روز بعد، با سيبرمن ملاقات و پيرامون نقشه خود در باره گروگانها با او صحبت مى‏كند. و ديرتر، سيبرمن مى‏پذيرد كه در باب طرحى كه نزديك به همان طرح است با يك فرستاده ايرانى مرموز گفتگو كرده‏است كه اسمش را نمى‏تواند بياد بياورد. از لحاظ منطقى، اين اقبال كه يكسانى اين نكات صرف اتفاق بوده باشد، صفر است.

       من كسب اطلاع كردم و دانستم كه بعد از تلفن روگوين به سيبرمن، كروكر ناشينال بانك با دادن وام به اداره مبارزات انتخاباتى آندرسون موافقت كرده‏است. بنا بر ثبت هاى كميسيون فدرال انتخابات در نيمه دوم اكتبر، دهها هزار دلار به مبارزات انتخاباتى آندرسون كمك شد و در 6 اكتبر، شركت وكالت روگوين بابت وام بانك و هزينه‏هاى آن، 216738 دلار به بانك پرداخت.

       من همچنين بياد مى‏آورم كه لاوى، پيش از مرگش در دسامبر 1991، مى‏گفت: ملاقات در هتل لانفان پلازا به ابتكار سيبرمن انجام گرفت و بيشترين بخش گفتگوها، از سوى جمهوريخواه‏ها، توسط او انجام گرفت. ادعاى لاوى اينك معنى بيشترى مى‏جست: سيبرمن، از طريق روگوين، از طرح لاوى آگاه بوده‏است. براى تحقيق صحت اين امر، مى‏بايد دانسته‏هاى روگوين و سيبرمن در باره ملاقات در هتل لانفان پلازا، بايكديگر مقابله و به يكديگر سنجيده مى‏شدند. اما كميته تحقيق، مطلقا، از اين كار سرباز زد. در سال 1992، سيبرمن قاضى دادگاه و روگوين وكيل محترمى در واشنكتن بودند.

  برغم كوتاه آمدنهاى كميته تحقيق، واپسين اميد براى سر درآوردن از سر اكتبر سورپرايز، اسناد دولتى بودند كه هنوز در اختيار روزنامه نگاران و محققان قرار نگرفته بودند. اما با وجود قدرت قانونى، بازجويان كنگره در اين قلمرو نيز به دست انداز افتادند.

       بالقوه، مهم‏ترين مدارك، اسناد متعلق به كيسى بودند. تقويمهاى او، گذرنامه‏هاى او و ديگر اوراق سفر او مى‏توانستند روشن كنند در روزهاى كليدى كه او امريكا را ترك گفته بود، به كجاها رفته بود. آن اسناد در كتابخانه ريگان يافت نشدند زيرا، همانطور كه معلوم شد، در 1981، كيسى آنها را با خود به سيا برده بود. كميته تحقيق پى برد كه، در اداره مركزى سيا، آنها دسته بندى شده و فهرست جسته بودند. بعد از مرگ كيسى در 1987، اسناد به خانواده او باز پس داده شده‏بودند. فهرست سيا نشان مى‏داد كه اسناد شامل تقويمها و گذرنامه‏ها و اوراق شخصى ديگر بوده‏اند. برخى از اسناد به اقامتگاه خانوادگى، ميك نول، در روسلين هاربور، نيويورك و پاره‏اى ديگر به خانه متعلق به خانواده در مك لين، ويرجينيا، برده شده بودند.

       با اجازه صوفيا كيسى، بازجويان كنگره هر دو خانه را جستجو كردند. تمامى اسناد را يافتند به استثناى گذرنامه كيسى و پرونده « گروگانها » و دو تقويم شخصى و  تقويم سومى كه اوراق آن، از  24 ژوئيه 1980 تا 18 دسامبر 1980 ، گم شده بودند! وقتى دفتر فهرست سيا مورد بازبينى قرار گرفت، روشن شد كه تنها اسنادى گم شده‏اند كه به اسرار اكتبر سورپرايز مربوط مى‏شوند.

       بعد از جستجوى جعبه‏هاى حاوى پرونده‏ها، بازجوى كميته تحقيق، ريچارد پدرسن Richard Pedersen، صوفيا كيسى و دختر او، برنادت اسميت Bernadette Smith را نشاند و به آنها گفت: ما را مشكلى است و آن اينكه مدارك گم شده‏اند. مادر و دختر گفتند هيچ نمى‏دانند مدارك كجا و چگونه گم شده‏اند.

        ديرتر، پدرسن بر برنادت فشار آورد تا از نو بجويد تا مگر اسناد گمشده پيدا شوند. اندك فشار او بى اثر نشد. اول پرونده « گروگانها» پيدا شد. پرونده بسته بود. اما وقتى بازجويان آن را گشودند، پر يافتند از اوراق مربوط به فعاليتهاى انتخاباتى و هيچ برگه‏اى كه به بحران گروگانها ربط جويد در آن نيافتند. بتدريج، با فشار مداوم پدرسن، خانواده كيسى اوراق ديگرى از پرونده را يافتند اما روشن نيست كه  مداركى را تسليم كميته تحقيق كرده باشند.

       بعد، در 8 سپامبر 1992، برنادت اسميت به كمتيه تحقيق رفت و اوراقى را همراه يكچند از مدارك، تحويل داد: « روزنگار 1980 » و ماه نگار  Minder 1980 Monthly و بيشتر اوراق گمشده تقويم. خانواده ادعا كردند اسناد را در جعبه‏اى در خانه خود در مكلن يافته‏اند. پدرسن ادعاى خانواده كيسى را، با توجه به جستجوهاى پيشين، « فاقد اعتبار » ارزيابى كرد.

       اما مداركى هم كه با تأخير پيدا شدند، مشكل بزرگ‏ترى را بهمراه آوردند: صفحات تقويم، مربوط به 10 روز، همچنان مفقود ماندند. از جمله صفحات مربوط به روزهاى 27 و 27 ژوئيه 1980، روزهاى پيش از كنفرانس لندن پيرامون تاريخ، همان روزهاى آخر هفته كه ديدار مادريد انجام گرفته‏است و كوشش مى‏شد توجيه شود كه كيسى وقتى براى حضور در آن را نداشته است. اوراق ديگرى كه همچنان گم شده‏اند، مربوط مى‏شوند به روزهاى 21 اكتبر، 29 اكتبر، 3 تا 11 نوامبر و 13 نوامبر.

      گذرنامه 1980 كيسى ، مهمترين مدركى كه بكار تحقيق پيرامون اكتبر سورپرايز مى‏آمد، نيز، پيدا نشد. يك مقام سيا به كميته تحقيق گفت كه در 1987، بعد از مرگ كيسى، چندين گذرنامه باطل شده او را به دخترش، برنادت داده‏ايم. كميته با تحقيق از وزارت خارجه دانست كه كيسى گذرنامه شخصى خود را در 1979، تجديد كرده‏است. اما خانواده كيسى تنها دو گذرنامه را در اختيار كميته تحقيق گذاشتند: يكى گذرنامه ديپلماتيك كه در 1981 صادر شده‏است و ديگرى گذرنامه شخصى او اما در تاريخ 1950! گذرنامه‏اى كه احتمالاً مهرهاى كشورهاى اروپائى را در 1980 خورده باشد، هرگز پيدا نشد.

  كميته تحقيق در يافتن گذرنامه و مدارك شغلى و شخصى دوست كيسى، جون شاهين نيز با همين مشكل مواجه شد. جز مدارك مربوط به سال 1980، مدارك ديگر، مربوط به سالهاى پيش و پس از آن، موجود بودند. از جمله گذرنامه 1980 شاهين ناپديد شده‏بود.

       رفتار خانواده‏هاى كيسى و شاهين شگفتى برانگيز مى‏نمود . اگر در 1980، هيچ امرى كه اين دو در آن نقشى مى‏داشته‏اند، رخ نداده بود، این دو خانواده چرا چنین رفتار می کردند؟ يكبار ديگر، بازجويان واقعياتى تا اين اندازه مسلم و روشن را ناديده گرفتند تا كيسى و شاهين را مبرى گردانند. مدارك كليدى ناپديد شده بودند پس آن مدارك مى‏بايد اسناد شركت در عملى باشند كه اين دو خانواده نمى‏خواسته‏اند اسناد آن در اختيار كميته تحقيق قرار گيرند. با اين همه، كميته تحقيق دليلى براى ظن بد بردن نمى‏ديد!

     در اواسط 1992، تحقيق از حركت مى‏ايستد. بعد از آن مقاله‏هاى كثيف پر دروغ ( نيوزويك و نيوريپاليك ) و مباحث پر از تهديد در كنگره، از قرار، هركس نه به فكر دست يافتن به حقيقت، كه خود را به درد سر نيانداختن بود. سر خانه اكتبر سورپرايز از نظر سياسى چنان خطرناك شده بود كه كسى نمى‏خواست پا در آن گذارد. جمهوريخواه‏ها و مطبوعات متحد آنها براى همه روشن كرده‏بودند كه هر كس جرأت كند و تحقيق را تا آخر برود و ادعاها را ثابت كند، ناگزيرش خواهند كرد بهاى سنگينى بپردازد. اين بود كه تحقيق كنندگان كنگره راهى را پى مى‏جستند كه آنها را سالم از باتلاقى بيرون ببرد كه اسمش اكتبر سورپرايز بود.

توضیح: كتاب پارى، از اين جهت كه توسعه فسادها را در دستگاه حاكمه امريكا، آشكار مى‏كند و نشان مى‏دهد تحقيقى توسط قوه مقننه، آنهم در امرى چون « اكتبر سورپرايز »، ورود امريكا به مرحله انحطاط تاريخ خود را گزارش مى‏كند. در اين مرحله، ايجابات قدرت، آنهم قدرت امپراطورى، بر ايجابات مردم سالارى و حفظ آن از فساد، حاكم مى‏شود.  بنا بر اين، كوششهائى از اين نوع، افشاى فسادهاى سياسى و غير آن مى‏توانند بسى مفيد باشند. زيرا جامعه‏هاى زير سلطه و بسا جامعه امريكائى در موقعيت مسلط را آگاه و به شفافيت جستن وجدان جمعى آنها يارى مى‏رسانند. جنبش همگانى كه اين وجدان بدان جهت مى‏دهد، به آزاد شدن جامعه‏ها از روابط سلطه گر - زير سلطه مى‏انجامد. چنين باد

 

 

 كيسى وكيل پهلويها بود و او شاهين را به اشرف معرفى كرده‏است!؟

 

 

توضیح: فصل 25 كتاب پارى در باره اكتبر سورپرايز، شگفتى بر شگفتى مى‏افزايد. رأسهاى مثلث زور پرست، در اكتبر سورپرايز و ايران گیت نقش دارند. كيسى، رئيس سيا، در حكومت ريگان، كسى كه معامله پنهانى، با فرستادگان خمينى و سران حزب جمهورى اسلامى، بر سر گروگانها را سازمان داده‏است، وكيل پهلويها بوده‏است. بردران هاشمى و بردران قربانى فر، در اين دو افتضاح نقش بازى كرده‏اند. همچنانكه در كشاندن قشون صدام به ايران، رأس پهلوى طلب و در جريان جنگ و بعد از آن، رأس استالينيست ( گروه رجوى و...) در خدمت رژيم صدام نقش بازى كردند. افزون بر اين، در اين بخش، پارى و همكار او، حقايق جديدى را باز مى‏گويند كه موفق شده‏اند از پرده بيرون اندازند:

  در آخرين عصر تابستان 1992، اسپنسر اوليور Oliver  Spencer را متقاعد كردم ديدارى با من بكند.

      در سالهاى اخير، دروغها و نيرنگها او را از وهم بدر آورده بودند. اوليور، مى‏گفت: تحقيق پيرامون اكتبر سورپرايز، آخرين نمونه از ناتوانى حكومت از مقابله با خطاكارى و كشف حقيقت است. احساس او اين بود كه تحقيق راه بجائى نبرد زيرا كنگره نتوانست در برابر فشار سياسى كاخ سفيد ( آن زمان ژرژ بوش، پدر رئيس جمهورى كنونى، رئيس جمهورى بود )، مقاومت كند.

       تجربه غنى او در باره خطاكاريهاى سياسى، از واترگيت مايه مى‏گيرد. تلفن او در كميته ملى حزب دموكرات، يكى از تلفنهائى بود كه حزب جمهوريخواه برگزيده بود براى آنكه تحت شنود قرار گيرد. به نظر او، درس بزرگى كه حزب جمهوريخواه از افتضاح واتر گيت گرفت، اين نبود كه از قانون اطاعت كند. بلكه اين بود كه خلاف قانون خود را خوب مخفى كند و در جلوگيرى از كشف حقيقت، مهارت بجويد. در دوران حكومت ريگان و بوش، يعنى در طول 12 سال، از 1981 تا 1992، مهارتى را كه آموخته بودند، بكار بردند. مى‏دانستند چگونه بايد كسانى را که سر نگاه نمى‏دارند، مجازات بايد كرد و مى‏كردند. وقتى پايگاه حزب جمهوريخواه در كاخ سفيد در خطر قرار مى‏گرفت،  رهبری حزب جمهوریخواه سخت پرخاشگر مى‏شد.

       وقتى فساد دامن عالى‏ترين مقامهاى حكومت را آلوده مى‏كند، ساز و كارهاى حصار حمايت از متصديان آن مقامها چنان محكم می شوند كه نفوذ به درون آن ممكن نيست. آنچه ما در واتر گيت ديديم و آنچه در ايران گيت ديديم و آنچه در اكتبر سورپرايز ديديم، اين بود كه ساز و كارهاى دفاع بكار مى‏افتادند تا سياستمداران و روزنامه نگاران باشرف را بى اعتبار بگردانند.

  اوليور مى‏گفت: واترگيت ويرانگرترين افتضاح بود كه يك حزب سياسى در تاريخ جديد به خود می دید. يك رئيس جمهورى ناگزير شد استعفاء كند و جمهوريخواهان در انتخابات شكست سخت خوردند.

      آنچه آنها از واترگيت آموختند اين نبود كه « ديگر از اين كارها مكن » بلكه این بود که اينطور كارها را نيك پوشش ده!» آنها آموختند چگونه اعضاى كنگره و روزنامه نگاران را بترسانند كه ديگر به گرد تحقيق در باره افتضاح ديگرى نچرخند. آنها آموختند چگونه مدارك را سر به نيست كنند. داستانهاى پوشش اختراع كنند. سپرهاى بلا را جلو بدهند. و به هر حيله، مانع از كشف حقيقت شوند. آنها متقاعد كردن مقامات را تا آنجا كه حمايت از اسرار كثيف آنها و حمله به تحقيق كنندگان كنگره و يا مطبوعات باشد ، بر خود واجب می شمارند.

      هدف آنها تحصيل و حفظ قدرت است. از اين رو، هدف وسيله را توجيه مى‏كند. و وسيله‏ها بقدرى ضد مردم سالارى هستند كه بهيچ قيمت نمى‏گذارند مردم از آنها سر درآورند. 

       اما در باره اسرار اكتبر سورپرايز، اوليور بر اين باور بود كه شدت حمله متقابل جمهوريخواه‏ها گوياى آنست كه ادعاى انجام معامله پنهانى، حقيقت دارد. اگر اكتبر سورپرايز واقع شده‏است، پس كسانى مرتكب خيانت شده‏اند و هركس، در آن، دست اندار كار بوده است، براى هميشه، زندانى آنست. هر فسادى كه مرتكب شده‏اند، با هم كرده‏اند و هيچيك نمى‏تواند گروه را ترك كند. عين آنست كه كسى عضو مافيا، بگردد. وقتى عضو آن شد، ديگر نمى‏تواند آن را ترك كند.

      هر كس خواست سر از راز اكتبر سورپرايز درآورد، دست رد بر سينه‏اش زدند. از ورود تمامى آنها به خانه مستحكم اسرار، جلوگيرى شد. اين پرسش محل دارد: چرا؟ پاسخ اينست كه آنها سخت مراقب هستند. حمله به كسانى که بر آن شدند حقيقت را بجويند چنان شديد شد كه آدمى را به اين نتيجه مى‏رساند كه ادعا حقيقت دارد. از لحاظ ما، كارمان جستجوى حقيقت است اما از نظر آنها، كشف حقيقت، حكم مرگ آنها است.

  سند ديگر در باره دست اندركارى كيسى و سيروس هاشمى نيز مبهم بود. در اوائل 1980، شاهين به بازجويان اف بى آى كه در باره معاملات اسلحه سيروس هاشمى تحقيق مى‏كردند، گفت: او سيروس هاشمى را به كيسى، پيش از تصدى رياست سيا در 1981، معرفى كرده‏است. اما شاهين نگفت آن دو در كجا و چه وقت ملاقات كرده‏اند.

      يك گزارش سيا، مورخ 4 فوريه 1984، قطعه ديگرى از پازل است. بنا بر آن، كيسى بسا از اواسط 1979، طرف معامله با سيروس هاشمى شده‏است. در گزارش سيا گفتگو با وكيل سيروس هاشمى، اليوت ريچاردسون  Elliot    Richardsonآمده‏است. زمانى كه دادستان به سيا فشار مى‏آورد چرا بخاطر كمك او در گذشته، بر معاملات اسلحه توسط او، چشم بسته است ؟ و مى‏خواست که سيا به حسابهاى او رسيدگى كند، ريچارسون به حقوقدانان سيا گفت: شاهين نامه‏اى را به سيروس هاشمى نشان داد كه در آن، كيسى به سيروس اجازه مى‏داد بنائى را خريدارى كند كه متعلق به بنياد پهلوى بود.

      در 1979، حكومت اسلامى ايران مى‏كوشيد دارائيهاى بنياد پهلوى را در اختيار خود گيرد و خانواده شاه سابق در پى آن بودند كه دارائيها را نقد كنند. كيسى وكيلى بود در شركت پر قدرت روجرس اند ولس Rogers & Wells، كه وكالت خانواده پهلوى را برعهده داشت. سيروس هاشمى نيز نمى‏خواست خطر بپذيرد چرا كه او با دولت جديد وابسته بود. من بياد آوردم كه حسابدار سابق شاهين، روى فورمارك Roy Furmark از معامله‏اى در نيويورك با سيروس هاشمى در حوالى 1980، آگاهى داده بود. شاهين و سيروس هاشمى بر پولهاى پهلويها براى راه انداختن بانك خود، در همان سال 1980، چنگ انداختند. در ژانويه 1981، اشرف پهلوى 20 ميليون دلار به شاهين داد و با اين پول بود كه او بانك هونك كنگ خود را ايجاد كرد. بنا بر اين، سخن ريچاردسون بى معنى نيست. اما هنوز دليل قانع كننده‏اى بر وجود رابطه مستقيم كيسى با سيروس هاشمى نمى‏شود.

       در مه 1993، من تاجری  را که با كيسى و شاهين كار كرده بود، ديدم. او گفت: كيسى، زمانى كه وكيل بنياد پهلوى بود، شاهين را به پرنسس اشرف پهلوى معرفى كرد. او افزود: كيسى به فروش بنياد و يا پنهان كردن دارائيهاى آن كمك كرد. او از وجود سرمايه دار عربستانى، عدنان قاشقى و سيروس هاشمى و شاهين در اين كار استفاده كرد.

  شنودهائى هم كه اف بى آى ضبط كرده بود، فاصله زمانى مى‏داشت. براى مثال، ميان دو ضبط 8 روز فاصله بود بدون اينكه توضيح داده شود كه چرا در اين فاصله، هيچ تلفنى ضبط نشده‏است. افراد اف بى آى كه مكالمات را ضبط مى‏كرده‏اند، بياد نمى‏آورند كه اين اندازه فاصله ميان ضبطها وجود مى‏داشت. اما تحقيق كنندگان كنگره آن را دليل سوء ظن بردن نيافتند! نوارهائى كه مكالمات برآنها ضبط شده بودند و مى‏بايد از تحريف و تغيير حفظ مى‏شدند، دليلى وجود ندارد كه نه توسط اف بى آى و نه توسط وزارت دادگسترى حفظ شده باشند.

        با وجود اين، از آن زمان كه مكالمات تلفنى سيروس هاشمى تحت شنود قرار گرفتند، رويتر از قول منابع افى بى آى در نيويورك گزارش كرد كه يكى از مكالمات ضبط شده، مكالمه رونالد ريگان با سيروس هاشمى است. اما در ميان نوارها كه در اختيار كميته تحقيق كنگره قرار گرفتند، نوار مكالمه ريگان با سيروس هاشمى هرگز پيدا نشد. اف بى آى، در اظهاراتى رسمى، اصرار ورزيد كه مكالمات در نيويورك ضبط نشدند. يعنى گزارش رويتر صحيح نيست. اما اف بى آى نپذيرفت كه كميته تحقيق كنگره از اعضاى اف بى آى در نيويورك، تحقيق كند.

       مكالمات از ماه سپتامبر 1980 ضبط شده‏اند. در نتيجه ، مکالمات ضبط شده مکالمات ماه‏هاى ژوئيه و اوت، همان ماههائى را در بر نمى‏گيرند كه بنا بر ادعا، در آنها، ديدارهاى مادريد انجام گرفته‏اند. اما تحقيق كنندگان از شركت تلفن ضبطهاى اين ماهها مربوط به دفتر سيروس هاشمى در نيويورك و خانه او را گرفتند. ضبطهاى وكيل او، استانلى پوتينگر Stanley Pottinger، صاحب مقامى در حكومت نيكسون، را نيز گرفتند. پوتينگر با سيروس هاشمى در مسئله گروگانها كار كرده بود و تماسهاى فراوان با سيروس هاشمى داشت.

        ضبطها گوياى گفتگوى مرتب ميان سيروس هاشمى و پوتينگر بودند. اما در تاريخهائى 27 و 28 ژوئيه 1980، كه ديدار مادريد انجام گرفته است، مدركى دال بر وجود مكالمه وجود ندارد. تنها مكالمه، مكالمه ايست كه شب شنبه 26 ژوئيه انجام گرفته است. مكالمه بعدى عصر دوشنبه، 28 ژوئيه بعمل آمده‏است. اين فاصله، زمان كافى براى انجام ملاقاتى است كه برادر سيروس هاشمى، جمشيد هاشمى از آن سخن مى‏گويد. با وجود اين، تلفنى از خانه پوتينگر به خانه سيروس هاشمى، بمدت 1 دقيقه، در 8:05  دقيقه بعد از ظهر يك شنبه و تلفن ديگرى در همان روز، در ساعت 8:45 بعد از ظهر از خانه هاشمى به خانه پوتينگر شده‏است. كميته تحقيق كنگره اين دو تلفن يك دقيقه‏اى را مدرك مهمى حاكى از حضور سيروس هاشمى در امريكا و نه در مادريد، ارزيابى كرده‏است. حال آنكه ارزيابى به واقعيت بسيار نزديك‏تر اينست كه پوتينگر تلفن كرده و از بازگشت سيروس هاشمى پرسيده و 40 دقيقه بعد، به او زمان بازگشت سيروس هاشمى را اطلاع داده‏اند.

        تحقيق كنندگان كميته تحقيق كنگره امكان سفر دونالد گرگ، مقام سيا، به مادريد را نيز موضوع تحقيق قرار ندادند. در مورد گرگ نيز مدارك مربوط به روزهاى 27 و 28 ژوئيه مفقودند. همسر گرگ يادداشتهاى روزانه‏اى دارد كه نشان مى‏دهد كه يك شنبه 27 ژوئيه، او با خواهر خود و شوهر او، ديرگاه صبح، صبحانه صرف كرده‏است. اما هيچ به ياد نمى‏آورد شوهر او در آن روز در خانه بوده‏است. گرگ در شهادت خود مى‏گويد: دو شنبه 28 ژوئيه، به مركز تدريب سيا در كمپ پرى، نزديك واشنگتن رفته است. اما كمپ پرى تسهيلات امنيتى عالى دارد و مديران آن حاضر نشدند مدركى حاكى از حضور گرگ در كنفرانسى مقرر در آن روز، به فرونت لاين بدهند.

  اما پرسش سئوال اصلى همچنان همان است كه بود: « بيل كجا بود؟ ». روز پيش از كنفرانس تاريخ در لندن كه کیسی ، 4 بعد از ظهر دو شنبه 28 ژوئيه، در آن حضور يافت، كجا بود؟ آيا او در ملاقات روزهاى 27 و 28 ژوئيه، پيش از شرکت در كنفرانس لندن، شركت كرده‏است؟

        بعد از بازديد سند، تحقيق كنندگان مجلس نمايندگان و سنا به همان نتيجه رسيدند كه ما رسيده بوديم. مديريت رويال آرمى مديكال كولج  Medical College Royal Army - كه در دو دفتر آن، دوشب، از اول كنفرانس، بنام كيسى، رزرو شده‏است -  به تحقيق كنندگان گفته است قيد دو شب  و دو صبحانه در دفتر، بنام كيسى، بدين معنى نيست كه كيسى در اينجا خوابيده و صبحانه خورده‏است. ثبت در دفتر تنها بدين معنى است كه اتاقى براى دو شب، با دو صبحانه، بايد در اختيار كيسى قرار گيرد. كيسى مى‏بايد هزينه را مى‏پرداخت چه مى‏آمد و خواه نمى‏آمد. هزينه بر روى هم 6 ليره، حدود 10 دلار بود. براى ميليونرى كه نياز به کنفرانس بمنزله پوشش ﺁن کار دیگر داشت، اين هزينه پشيزى بيش نبود.

        تحقيق كنندگان كنگره ثبتها در دفترها را همانطور تعبير كردند كه ما كرده بوديم. كيسى ساعت 4 بعد از ظهر روز دوشنبه 28 ژوئيه وارد موزه پادشاهى جنگ (امپريال وار موزيوم) شده‏است. عدم حضور كيسى در لندن، تحقيق كنندگان كنگره را برآن داشت همان نتيجه‏اى را بگيرند كه فرونت لاين به آن رسيده بود: مدرك لندن نافى امكان رفتن كيسى به مادريد و انجام ملاقات نيست. بدينسان، دروغ بودن داستانى كه نيوزويك و نيو ريپابليك ساخته بودند، مسلم گشت. اما ساخته‏هاى اين دو مجله اثرى سمى برجا گذاشته بودند كه همچنان هرگونه تحقيق در باره اكتبر سورپرايز را آلوده مى‏كرد.

       تحقيق كنندگان مدركى را يافتند كه بر حضور كيسى در لندن، در نيمه بعد از ظهر دوشنبه پرتو مى‏افكند. رسيدى از يك كتابفروشى در لندن. ظاهراً، پيش از رفتن به محل كنفرانس در 4 بعد از ظهر، كيسى در پيكادلى، به يك كتابفروشى بنام هاچارد Hatchard  رفته 4 كتاب در باره جنگ جهانى دوم و عمليات جاسوسى خريدارى كرده‏است. عنوان يكى از آن چهار جلد، « Wins Who Dares» و عنوان يكى ديگر « Master of Deception» بوده‏اند.

  در 3 نوامبر 1992، رأى دهندگان امريكائى به ژرژ بوش رأى ندادند. با آنكه او رئيس جمهورى بود و براى يك دوره ديگر نامزد شده‏بود، 38 درصد بيشتر رأى نياورد. انتخاب كنندگان بيل كلينتون را برگزيدند و به حكومت 12 ساله جمهوريخواه‏ها پايان بخشيدند. در تعطيلات آخر هفته پيش از انتخابات، لاورنس والش Lawrence Walsh، قاضى مستقل، مهر از يادداشتهاى كاسپار واينبرگر Caspar Weinberger، وزير دفاع در حكومت ريگان، برگرفت. يادداشتها مسلم كردند كه جورج بوش وقتى گفته بود كه از ماجراى ايران گيت بكلى بيرون بوده، دروغ گفته است. بنا بر يادداشتها، او مدافع دادن اسلحه در ازاى آزادى گروگانها بوده‏است. يادداشتهاى واين برگر مسلم مى‏كردند كه كاخ سفيد افتضاح را پوشانده و كنگره و مطبوعات واشنگتن يكبار ديگر بر واقعيت چشم بسته‏اند.

      اما افشاى دروغهاى مقامات اول امريكا در باره افتضاح ايران - كنترا و گول خوردن دو مجلس اثر كمى بر تحقيق كنندگان در باره اكتبر سورپرايز كرد. دو هفته بعد از شكست بوش مشاور سنا، ريد وينگارتن  Reid Weingarten گزارش خود را بيرون داد. اظهارات مقامات حكومت را پذيرفته و ادعاها در باره وقوع سازش پنهانى در اكتبر 1980 را، با قيد معتبر نيستند، ناديده گرفته بود.

        در گزارش خود، وينگارتن ندبه مى‏كند كه مدارك كليدى ناپديد شده‏اند - گذرنامه كيسى و دهها صفحه از صفحات تقويم او، يادداشتهاى شاهين مربوط به سال 1980 - و تأكيد مى‏كند كه داورى در حوادث بغرنجى كه بيشتر از 10 سال از وقوعشان مى‏گذرد، آسان نيست. كار او نيز تحت مضيقه هائى انجام شده است كه جمهوريخواه‏ها ايجاد مى‏كردند. جس هلمس Jesse Helms، سناتور محافظه كار از كاروليناى شمالى تمام قدرت خود، در كميته روابط خارجى سنا، را بكار برد تا هرگونه سفر وينگارتن و تحقيق كنندگان او را ممنوع كند. كل هزينه تحقيق او 75429 دلار شد.

        با وجود اينكه محدوديتهاى تحقيق خود را به آگاهى مى‏رساند، اينطور نتيجه مى‏گيرد كه « وزنه بزرگ مدارك در كفه معامله‏اى براى آن انجام نگرفته است كه آزادى 52 گروگان امريكائى به تأخير انداخته شود، است ». اما وينگارتن احساس كرد كه آنهمه تأكيدها بر فعاليت فوق العاده كيسى در باره گروگانها،  خيال بافى نيستند. او شهادت وزير دفاع سابق ايران، احمد مدنى و ضبطهاى اف بى آى را معتبر شناخت و داورى كرد كه كيسى ابتكارهاى پنهانى در باره گروگانها را اداره و رهبرى كرده‏است.

       وين گارتن مى‏نويسد: « مدارك مصدق نتيجه‏گيرى هستند. ويليام كيسى، بهنگامى كه مدير تبليغات انتخاباتى ريگان بوده‏است، بطوروسيع دست اندركار بحران گروگانها بوده و با سيروس هاشمى ، مستقيم يا غير مستقيم از راه شاهين، معامله كرده است... كليت اسناد حاكى از آنند كه كيسى از آب گل آلود ماهى مى‏گرفته است و او كوششهاى غير رسمى، پنهانى و بالقوه خطرناكى را در قفاى مبارزات انتخاباتى ريگان، به قصد مسابقه با مذاكرات حكومت كارتر با ايران، رهبرى مى‏كرده‏است.»

      وينگارتن ميان راست و دروغ ميان متناقضها جمع كرده‏است. از سوئى شك مى‏كند كه تماسهاى محرمانه براى به تأخير انداختن آزادى گروگانها انجام گرفته باشند و از سوى ديگر براينست كه كيسى با فرستادگان ايران تماسهاى محرمانه گرفته است. اين همان امكان است كه بيوه كيسى، صوفيا، به من گفت: « اوه، مسلم است كه او مى‏خواست دليلى نداشت كه چنين نكند... براى كسب اطلاع اين كار را مى‏كرد. چطور مى‏توانست آن اطلاعات را بدست آورد اگر تماس نمى‏گرفت؟ او مى‏خواست بداند رفقايش در باره ايرانيان چه مى‏دانند يا وضعيت چيست و يا چه اتفاقى خواهد افتاد. »

توضیح : داورى هيأت تحقيق سنا با نظر اوليور سازگارى دارد: كيسى از دنيا رفته است و رئيس جمهورى نيز نبود. اكتبر سورپرايز نيز قابل انكار نيست. بنا بر اين، به پاى كيسى نوشته و رأى داده‏است كه او، در قفا، معامله كرده‏است. بديهى است كه تناقض لاينحل برجا مى‏ماند. اگر او معامله كرده‏است، چگونه مى‏توان گفت احتمال نمى‏رود معامله بر سر به تأخير انداختن آزادى گروگانها انجام گرفته‏است؟

  اما گزارش مجلس نيز بايد بيرون بيايد. با توجه به اينكه از آغاز جمهوريخواه‏ها در جمع تحقيق كنندگان كميته تحقيق به مديريت بارسلا بوده‏اند، حاصل تحقيق، از پيش روشن است. تحقيق گران از ماهها پيش تصميم گرفته بودند مانع از كشف مداركى بگردند كه نه قابل تعبير و تأويل و تفسيرند و نه قابل انكار تا بتوانند نتيجه‏گيرى كنند كه در 1980، هيچ امرى اتفاق نيفتاده است. نه اتفاقى روى داده و نه حتى كسى « از آب گل آلود ماهى گرفته است »! يعنى همان فرمول وينگارتن را نيز نمى‏خواستند بر قلم آورند.

        بهر رو، مدارك گم شده كيسى قرار و مدارها را برهم مى‏زد. با آنكه دو مجله نيوزويك و نيو ريپابليك شمشير را از رو بسته بودند تا بروى هر كسى بكشند كه جرأت كند بگويد اكتبر سورپرايز روى داده‏است، نمى‏توانستند غيبت كيسى را در كنفرانس تاريخ در لندن، توجيه كنند.

       به يقين، برخى از « شهود » بدترين دشمنان شدند. زيرا در مقام توجيه حضور كيسى در امريكا، اموری را ساختند و گفتند كه نمى‏توانستند روى داده باشند. با اينهمه نتوانستند بگويند كيسى آن دو روز را چگونه و كجا گذرانده‏است. سند محكمى كه معلوم كند كيسى در روزهاى 27 و 28 ژوئيه و نيز در 9 اوت، اگر در مادريد نبوده، پس در كجا بوده‏است؟ پيدا نشد. غيبت كيسى در 9 اوت، احتمال وجود ملاقات دومى را در مادريد، قوى مى‏كند. غير از اين دو تاريخ، تاريخ 17 اوت 1980 كه در آن استوف برگ و جاكوبى و كيسى با هم به لندن رفته‏اند نيز روزى نيست كه فعاليتهاى كيسى در آن، تحقيق نطلبد. و بالاخره سندهاى مربوط به گذران كيسى در 19 اكتبر، روز ديدار پنهانى در پاريس، ناپيدا هستند و تحقيق كنندگان نتوانستند حضور او را در اين روزها، در خاك امريكا به تحقيق رسانند.

         كميته تحقيق مجلس نمايندگان مى‏خواست در باره فعاليتهاى كيسى به نتيجه قطعى برسد. جمهوريخواه‏ها بشدت فشار مى‏آوردند تا دو دسته دلائل، يك  دسته براى روزهاى 27 و 28 ژوئيه و دسته ديگر براى روز 19 اكتبر، پذیرفته شوند:

        بتدريج كه كميته تحقيق، در دسامبر 1992، به پايان كار خود نزديك مى‏شد، هر دو دسته « دلايل » را پذيرفت. « دلايل » دسته اول، از قول كميته تحقيق عبارتند از: جمعه 25 ژوئيه، كيسى از واشنگتن به لوس آنجلس پرواز كرده‏است. در ستاد انتخاباتى ريگان - بوش، او با دارل ترنت Darrell Trent از فعالان حزب جمهوريخواه، ملاقات كرده‏است. در همان روز، ديرتر، كيسى و ترنت به سان فرانسيسكو پرواز كرده‏اند. در آنجا، خود روئى را گرفته‏اند و با 90 دقيقه رانندگى به اردوى انحصارى بوهمين گرو Bohemian Grove در شمال كاليفرنيا مى‏روند. ( تحقيق كنندگان برآورد مى‏كنند كه بعد از تاريك شدن هوا به محل مى‏رسند ). كيسى در تنها باشگاه، بعنوان ميهمان ترنت، اقامت مى‏كند و 26 ژوئيه را در آنجا مى‏گذراند. يك شنبه 27 ژوئيه، كيسى باتفاق ترنت به سانفراسيسكو باز مى‏گردد. ترنت كيسى را به فرودگاه مى‏رساند تا با پرواز شب به لندن برود. مدير تبليغات انتخاباتى جمهوريخواهان، دوشنبه، 28 ژوئيه، براى حضور در كنفرانس تاريخ، به لندن مى‏رسد.

         به استناد اينكه كيسى اين مسير را طى كرده‏است، تحقيق كنندگان كميته تحقيق تصميم گرفتند سفر به مادريد را غير ممكن بخوانند. يكبار ديگر، جمشيد هاشمى دروغ زن شد. دليل « سفر به بوهمين گرو » دليل بى غشى شد كه بعنوان پاسخ نهائى، تحقيق كنندگان را راضى مى‏كرد.

       « دليل حضور در بوهمين گرو» مستند است به شهادت دو نفر: يكى دارل ترنت كه ميهماندار كيسى بود و ديگرى شخصى به اسم برنارد اسميت  Smith Bernard، شريك كيسى در نيويورك بود. او نيز عضو بوهمين كلاب بود. اما ترنت به كميته تحقيق گفت: من و كيسى، از لوس آنجلس تا گرو، يا در تعطيلات آخرين هفته ماه ژوئيه و يا تعطيلات آخر هفته ی هفته اول ماه اوت، رفتيم. ترنت تنها در آن دو تعطيل منتظر كيسى بوده‏است و كيسى در يكى از اين دو تعطيل، ميهمان او بوده‏است. اما اسميت شهادت داد كه او تنها در تعطيل آخر هفته ی هفته آخر ژوئيه به انتظار كيسى بوده‏است و بياد مى‏آورد كه كيسى و  ترنت را در باشگاه ديده‏است. اين بدان معنى است كه كميته تحقيق تصميم مى‏گيرد كيسى در تعطيلات آخر هفته ی هفته آخر ماه ژوئيه به بوهمين گرو رفته است.

      اما با تفتيش از نزديك، « دليل بوهمين گرو »، از اعتبار افتاد. اين ديگر قرائت دلخواه از یک مدرك نبود، دروغى بود كه سند دروغ بودنش را مسلم مى‏گرداند:

       نخست اينكه بنا بر آنچه ترنت بخاطر مى‏آورد، او نزديك ظهر سه شنبه 24 ژوئيه « گرو » را ترك گفته است. و سه رسيد تاريخ و امضاء دار مسلم مى‏كنند كه او سه شنبه در « گرو » بوده‏است. حال آنكه فيلمى از كیسى هست كه در 24 ژوئيه، در فدرال الكشن كميسيون واشنگتن، او را در حال جمع آورى كمك نشان مى‏دهد. در همان روز، فيلم ديگرى، كيسى را در حال تلفن از متروپليتن كلاب Metropolitan Club، باز در واشنگتن، نشان مى‏دهد. حتى كميته تحقيق مجلس مى‏پذيرد كه كيسى تا جمعه نمى‏توانسته است به لوس آنجلس پرواز كرده‏باشد. بدين سان، كيسى نمى‏توانسته است سه شنبه، باتفاق ترنت، لوس آنجلس را ترك گفته باشد. دو سند، يكى رسيدهائى كه به ترنت داده شده‏اند و ديگرى فيلمهائى كه از كيسى گرفته شده‏اند، « دليل حضور کیسی در بوهمين كلاب » را باطل و وقوع آن را غير ممكن مى‏گرداند.

        بيشتر از اين، بنا بر دفتر مالى باشگاه، جمعه 25 ژوئيه را ترنت در « گرو » بوده‏است. او دو صورت غذاى رستوران گرو را امضاء كرده‏ و ترتيب مسابقه تيراندازى را داده‏است. و ترنت هيچگاه نگفته است سفر ديگرى به لوس آنجلس كرده‏است تا كيسى را با خود به گرو كلاب ببرد. و آنچه در دفاتر ثبت است صريح است بر حضور ترنت در « گرو ».

       سفر دومى به لوس آنجلس از لحاظ نظرى نيز ميسر نيست زيرا مدارك مضبوط نشان مى‏دهند كه كيسى هرگز در آن جمعه به ساحل شرقى نرفته است. تقويم شخصى كيسى حاكى از آنست كه وى، صبح روز جمعه، در ستاد انتخاباتى حزب جمهوريخواه، در آرلينگتون، ويرجينيا، در دو اجتماع شركت كرده‏است. و در همان حال كه كميته تحقيق هيچ مدركى حاكى از پرواز كيسى به لوس آنجلس ( نه بليط، نه رسيد، نه يادداشت، نه قيد در تقويم ) نیافته بود، تحقيق كنندگان بليطى را يافتند كه كيسى خريده بود براى اينكه روز جمعه 25 ژوئيه به نيويورك برود. از آن نوع بليطها كه مسافرها، در فرودگاه، پيش از حركت هواپيما مى‏خرند و سوار مى‏شوند. بدين سان، مدرك مضبوط مسلم كرد كه كيسى بجاى رفتن به لوس آنجلس و از آنجا به سانفرانسيسكو، به نيويورك رفته‏است.

        دو روزى كه فرض شده بود كيسى در گرو كلاب گذرانده‏است، بنابر تقويم او، در 26 ژوئيه، ملاقاتى با خانم توبين Tobin بعمل آورده‏است. تحقيق كنندگان هويت اين خانم را بدست آوردند: مارى جان توبين. او در نيويورك وكيل مدافع است. او ديدار با كيسى را در روسلين هاربور، لونگ ايسلند،  IslandRoslyn Harbor Long، تأييد كرد اما تاريخ دقيق آن را بياد نياورد. وقتى من به او تلفن كردم، خانم توبين گفت: هوا بسيار گرم بود. در آن 26 ژوئيه، درجه هوا 90 فارنهايت  را نشان مى‏داد. حافظه او با مدارك مضبوط حاكى از سفر كيسى به نيويورك براى ديدار او، جور در مى‏آمد.

       با وجود مدارك محكم، تزلزلى در اراده كميته تحقيق بر معتبر شناختن « دليل بوهمين گرو » بوجود نيامد. كميته تحقيق حتى به عكسى كه ترنت را در پرسناژ كمپ، يك شنبه 27 ژوئيه نشان مى‏داد كه كيسى در كنار او نبود، اعتنائى نكرد. بدينسان پرواز خيالى از سانفرانسيسكو به لندن، بدون وجود هرگونه مدرك، بليط، مهرى درگذرنامه، رسيد، مورد حمايت قرار گرفت. ساخته خيال مى‏بايد به جاى واقعيت پديرفته مى‏شد.

       اما تمامى مدارك مسلم نشان مى‏دادند كه كيسى از 24 تا 26 ژوئيه در ساحل شرقى گذرانده است و نه در بوهمين گرو. مدرك قوى حاكى از آن بود كه كيسى در هفته بعد، هفته اول اوت به لوس آنجلس و در تعطيلات آخر هفته به « گرو » رفته است.

         تقويم كيسى نشان مى‏دهد كه او، جمعه اول اوت در لوس آنجلس بوده‏است. يادداشت مشاور ريگان در مسائل خارجى، ريچارد آلن، بر اينست كه در آن تاريخ، كيسى در نشست پيرامون استراتژى مبارزات انتخاباتى در لوس آنجلس، شركت كرده‏است. گرده‏اى كه آلن از حاضران كشيده‏است، محل نشستن دارل ترنت را وسط ميز نشان مى‏دهد. بدينسان، ترنت و كيسى نمى‏توانسته‏اند در 24 ژوئيه از لوس آنجلس به « گرو » رفته باشند بدين خاطر كه كيسى در واشنگتن بوده‏است. در عوض، در اول اوت، اين دو، پيش از رفتن ترنت به « گرو »، در تعطيلات آخر هفته، در لوس آنجلس بوده‏اند.

        صورت حساب ترنت در بوهمين گرو نشان مى‏دهد كه برای او و سه تن ديگر ، در اول اوت، غذا سفارش داده‏شده‏است. همچنين در آن تاريخ، ترنت و كيسى 9 دلار به « حساب بازى » بوهمين گرو پرداخته‏اند.

       در فرونت لاين ما نيز از وجود « دليل بوهمين گرو » خبر داشتيم. زيرا جيم گليمور Jim Glimore، تهيه كننده فيلم مستند، در باره تهيه فيلم مستند دومى در باره اكتبر سورپاريز، فكر كرده‏بود. او به چندين نفر از كسانى كه در تعطيلات آخر هفته ی هفته آخر ژوئيه 1980 در گرو اقامت گزيده بودند، تلفن كرده بود. هيچيك از آنها بياد نمى‏آورد كه كيسى را ديده باشد. حافظه آنها با عكسهاى عكس برداران كه آنها نيز كيسى را نديده بودند، خوانائى داشت.

        اما گيلمور يك عضو بوهمين كلاب را يافت. او تاجرى در سانفرانسيسكو بود و هر آخر هفته را در « گرو » مى‏گذراند و رويدادهاى ايام اقامت خود را يادداشت مى‏كرد. او در يادداشت يك شنبه، 3 اوت، نوشته است: اردوگاه گرو در اين تاريخ بسته شد. اردوگاه خوبى براى من بود. كيسى، مدير تبليغات انتخاباتى ريگان، در اين آخرين تعطيلات آخر هفته ميهمان ما بود. بدينسان، علاوه بر دفاتر مالى باشگاه، يك مدرك كتبى حاكى از آن بود كه كيسى تعطيلات آخر هفته اول ماه اوت را در « گرو » گذرانده است و نه تعطيلات آخر هفته ی هفته آخر ماه ژوئيه را.

        يادداشت مك گوان McGowan با مدارك بسيار تصديق مى‏شد و واقعيت را يكبار براى هميشه روشن مى‏كرد: كيسى روزهاى 25 و 26 ژوئيه در ساحل شرقى بوده است و در بوهمين گرو نبوده‏است. او در اول اوت 1980 در لوس آنجلس بوده و همان روز به « گرو » رفته است. مدارك مضبوط گزارش نمى‏كنند كيسى از عصر شنبه، 26 ژوئيه، تا بعد از ظهر 2 شنبه، 28 ژوئيه كه در لندن پيدايش شده‏است، كجا بوده و چگونه گذرانده است. بنا بر اين، يك روز و نيم وقتى است كه ادعا شده‏است كه او آن را صرف ديدار در مادريد كرده‏است.

       با آنكه كميته تحقيق پذيرفت كه يادداشت مك گون گوياى حضور كيسى در هفته اول ماه اوت در « گرو » است و نه در هفته آخر ماه ژوئيه، بگونه‏اى شگفت آور اينگونه نتيجه‏گيرى كرد: « بنا بر وزن بزرگ مدارك » كيسى در روزهاى 27 و 28 ژوئيه در « گرو » گذرانده است. براى ساختن اين نتيجه‏گيرى، كميته تحقيق مدعى شد كه مك گون ، بهنگام يادداشت، در تاريخ، اشتباه كرده‏است. ترنت نيز كه صورت حساب رستوران گرو را امضاء كرده و تاريخ 24 ژوئيه را قيد كرده‏است، در تاريخ، دچار اشتباه شده‏است. كيسى نيز نبايد در 25 ژوئيه در فرودگاه بليط خريده و سوار هواپيما شده و به ساحل شرقى رفته باشد. سه قرار ملاقاتى را كه در تقويم خود يادداشت كرده، مى‏بايد لغو كرده باشد. بهنگامى كه گروه عكاسان در روزهاى تعطيل آخر هفته ی هفته آخر ژوئيه عكس مى‏گرفته‏اند، كيسى مى‏بايد براى قدم زدن بيرون رفته باشد!!

       از آنجا كه ترنت مدعى شد اينطور فهميده است كه بعد از ترك « گرو » كيسى قصد داشت از سانفرانسيسكو به لندن پرواز كند، پس کیسی در ﺁن تاریخ در « گرو » بوده است . كميته تحقيق شهادت راننده كيسى را نيز نپذيرفت. راننده او شهادت داد كه روز يك شنبه به فرودگاه واشنگتن رفته و كيسى را كه از بوهمين گرو باز مى‏گشته سوار كرده و بخانه آورده‏است. شهادت راننده او جا براى ترديد نمى‏گذارد كه سفر كيسى از سانفرانسيسكو به لندن ساختگى است. زيرا كيسى وقت كافى نمى‏داشت براى اينكه، سر راه، توقفى در واشنكتن بكند.

        افزون بر اينكه حافظه ترنت فاقد هرگونه اعتبار است. زيرا وقتى جيم گليمور، يك سال پيش از آنكه او در كميته تحقيق شهادت دهد، با او مصاحبه كرد، ترنت هيچ بياد نياورد كه كيسى به لندن رفته باشد. تنها وقتى گليمور علت پرسش خود در باره رفتن كيسى به بوهمين گرو را براى او توضيح داد، رفتن كيسى به لندن بر محتواى حافظه او افزوده شد. در حقيقت، ترنت خود نيز، بهنگام شهادت، گفته است كه بسا بعد از آنكه دانسته است كيسى به لندن رفته است، رفتن كيسى به لندن را بر داستان مى‏افزايد:

        « من نمى‏دانم آيا آنچه از سفر كيسى به لندن در خاطر دارم، از اطلاعى است كه شنيده‏ام و يا از خود كيسى شنيده‏ام كه قصد دارد به لندن برود. »

       بدين سان، ترنت خود مى‏گويد كه ممكن است در حافظه او، اطلاع از ديگرى سخن كيسى شده باشد. با وجود اين، اين تصديق مهم و نيز شهادت راننده را كميته تحقيق در زير نويس گزارش نهائى خود آورده‏است. چنانكه تا خواننده به زير نويس به خط ريز مراجعه نكند، نمى‏تواند بفهمد داستان سفر كيسى از سانفرانسيسكو به لندن چسان ساخته شده‏است.

       دليل دوم كميته تحقيق بر حضور كيسى در بوهمين گرو، حافظه برنارد اسميت است كه بياد مى‏آورد كيسى و ترنت را در پرسناژ كمپ ديده است. كميته تحقيق اينطور استنتاج كرده است كه چون بوهمين كلاب تنها در تعطيلات آخر هفته ی هفته آخر ماه ژوئيه 1980 در انتظار اسميت بوده‏است، پس كيسى و ترنت را در آن تاريخ ديده‏است. اما بنا بر حافظه اسميت، او آن دو را نه در 1980 كه در 1981 در بوهمين گرو ديده‏است. در اين سال نيز، اين دو به اردوگاه گرو رفته‏اند. آن سال، در ماندالى Mandalay، كمپى نزديك پرسناژ كمپ ، اقامت گزيد. بدين سان، كيسى به آسانى مى‏توانست چندين بار ترنت را در پرسناژ ديده باشد. در اين تاريخ است كه اسميت اين دو را در پرسناژ اسميت ديده‏است.

         اين امكان كه اسميت كيسى و ترنت را در 1981 ديده باشد، ديده شدن اين دو را سالى پيش از آن ناممكن مى‏كند. نه تنها به اين دليل كه دو عضو ديگر باشگاه به گليمور گفته‏اند در هفته آخر ماه ژوئيه 1980 كيسى را در « گرو » نديده‏اند و نه تنها به اين دليل كه عكسهاى عكاسان نشان مى‏دهند كه كيسى در باشگاه نبوده‏است، بلكه اسناد مضبوط نيز - كه سند مقيد به امضاء ترنت و تاريخ ( 24 ژوئيه ) شايان توجه‏ترين آنها است - آمدن كيسى و ترنت را در 25 ژوئيه به « گرو » غير ممكن مى‏كنند.

       و چون با اينهمه ممكن نشد حضور كيسى در بوهمين گرو مستدل بگردد، تيم بارسلا، « مدركى » را يافت و مدعى شد كه هرگونه ترديدى را بر طرف مى‏كند. مدرك برگه‏اى به تاريخ 2 اوت 1980 بود كه در آن، شماره‏هاى تلفن كه ريچارد آلن، با گرفتن آنها، با اين و آن مكالمه كرده بود. در پائين صفحه، شماره تلفنى در لانگ ايسلند Long Island ، از  كيسى، قيد شده بود. به استناد آن، كميته تحقيق مدعى شد كه كيسى تعطيلات آخر هفته ی هفته اول اوت را در لانگ ايسلند گذرانده‏است. پس در اين تاريخ  در بوهمين كلاب نبوده‏است و در تعطيلات آخر هفته ی هفته آخر ماه ژوئيه در آن باشگاه بوده‏است. و چون در آن تاريخ در « گرو » بوده در مادريد نبوده‏است!

         اما از شماره تلفنى كه آلن بر صفحه كاغذى نوشته است، بهيچرو نمى‏توان نتيجه گرفت كه كيسى در تعطيلات آخر هفته ی هفته اول اوت، در لانگ ايسلند بوده‏است. شماره‏هاى تلفن ديگر بر آن صفحه يادداشت شده‏اند، زمان هريك از مكالمه‏ها و نيز موضوع گفتگوها را نشان مى‏دهند. شماره تلفن كيسى نه زمان مكالمه و نه موضوع آن را دارد.

       آلن نيز هيچ بياد نمى‏آورد كه در آن روز با كيسى صحبت تلفنى كرده‏باشد. او اين سان شهادت داده‏است: « من نمى‏توانم به شما بگويم در آن روز، با كيسى گفتگو كرده‏ام يا نه». مشاور ريگان در مسائل خارجى تنها گفت: بنظرم از منشى خود شماره تلفن خانه كيسى را خواستم و او آن را يادداشت كرد. او بر اينست كه شماره را گرفته‏است اما بياد نمى‏آورد كه كيسى گوشى را برداشته و به او پاسخ داده باشد. آلن نه صورتى از شماره‏هاى تلفن و نه يادداشتى دارد كه بر وقوع گفتگو با كيسى دلالت كند.

         اگر قصد و غرضى نبود، اين « مدرك » مورد اعتناء قرار نمى‏گرفت. زيرا صرف اينكه كه كسى شماره تلفنى را بر صفحه‏اى يادداشت كرده‏باشد، دليل بر آن نمى‏شود كه در آن تاريخ، شخص ديگرى، در محلى بوده‏است كه شماره تلفن بدان تعلق دارد. اما از آنجا كه بناى كميته تحقيق بر لوث كردن بوده‏است، ريچارد آلن قدرت جادوئى پيدا مى‏كند و با قيد شماره تلفن كيسى بر صفحه كاغذى او را در تعطيلات آخر هفته ی هفته اول اوت 1980، به لانگ ايسلند مى‏برد! هر بچه‏اى بر اين « منطق »  مى‏خندد اما كميته تحقيق آن را مى‏پذيرد!

        پرسشهاى جديد مطرح مى‏شوند: چگونه ممكن است حقوقدانان كار آزموده و تحقيق كنندگان مجرب اين صفحه كاغذ را دليل حضور كيسى در لانگ ايسلند قرار دهند؟ با وجود نبودن مدرك بر حضور كيسى در تعطيلات آخر هفته ی هفته آخر ژوئيه در بوهمين گرو و با وجود مدارك بر عدم حضور او در آن تاريخ، در آن باشگاه، چگونه ممكن است مدارك را نديد و نبود مدارك را مانع از حكم كردن بر حضور كيسى نه در مادريد كه در بوهمين گرو ندانست؟ دو پاسخ متصور هستند: يا تحقيق كنندگان كميته تحقيق مجلس بسيار ابله بوده‏اند و يا پيش از تحقيق، حكم را صادر كرده‏بوده‏اند. در حقيقت، هيچكس اين اندازه ابله نمى‏شود.  تنها پاسخى كه مى‏ماند اينست كه كميته تحقيق، پيش از تحقيق، حكم خود را صادر كرده بوده‏است. از اين رو، در پى ساختن « دلايل » بر عدم وقوع اكتبر سورپرايز شده‏است. باكى هم از تناقض گوئى، مدرك تراشى و... به خود راه نداده‏است.

        راستى چگونه مى‏توان به كميته تحقيقى اعتماد كرد كه كسى  شماره تلفنى را بر صفحه‏اى مى‏نويسد و اين كميته آن را دليل حضور ديگرى در محلى مى‏گرداند؟!!

       همان روش را كميته تحقيق در باره 19 اكتبر، روزى بكار برده‏است كه، بنا بر فرض، كيسى براى معامله پنهانى برسر گروگانها، به پاريس رفته ‏است. اين دليل نيز قول برادر زاده كيسى، لارى  Larry است. او گفته است بياد مى‏آورد كه پدرش، يك شنبه 19 اكتبر، به عمو بيل تلفن كرد. كيسى در دفتر خود در آلينگتون سخت مشغول مبارزات انتخاباتى بود. به استناد قول لارى كيسى، حكم شد كه ويليام كيسى به پاريس نرفته است.

         لارى كيسى اصرار ورزيد كه خاطرش از تلفن جمع است اما از آنجا كه مكالمه تلفنى محلى بود، ضبط نشده‏است. پدر لارى از دنيا رفته‏است. بنا بر اين، او نمى‏تواند بگويد آيا گفتگوئى كرده‏است يا خير.

       اما شهادت لارى كيسى مسئله ببار آورد. تلفن ده سال پيش انجام گرفته بود و بياد آوردن تاريخ دقيق آن، بسى مشكل بود. در اواخر 1991، لارى كيسى با روبرت روس و من مصاحبه‏اى بعمل آورد كه بر ويدئوكاست ضبط شد. در اين مصاحبه، برادر زاده كيسى ماجرائى بكلى متفاوت را به ما گفت: دليل عدم حضور كيسى در پاريس اينكه در 19 اكتبر، او با پدر من و مادرم بر سر ميز شام در جوكى كلاب  Jockey Club بود. با آنكه 11 سال از آن شب مى‏گذرد، او آن شام را خوب بياد مى‏آورد!

        همانطور كه دوربين فيلم مى‏گرفت، من صورت ديدار كنندگان از ستاد انتخاباتى حزب جمهوريخواه را به او نشان دادم. بنا بر آن صورت، پدر او، نه در 19 كه در 15 اكتبر به نزد برادرش رفته و باتفاق به باشگاه رفته‏اند. ديرتر، رسيدهاى امريكن اكسپرس كيسى مسلم كرد كه شام نه در 19 كه در 15 اكتبر در جوكى كلاب صرف شده‏است. حافظه لارى كيسى در باره آن شام، چهار روز اشتباه مى‏كرد.

      يك سال بعد، لارى كيسى شام در جوكى كلاب را با دروغ جديدى جانشين كرد. او به كميته تحقيق گفت پدرش به عمويش تلفن كرده‏است. سالى پيش از آن، او در مصاحبه با رس و من ( پارى ) اشاره‏اى به مكالمه تلفنى پدر با عموى خود نكرد. من تحقيق كنندگان جمهوريخواه و دموكرات را از تناقض گوئى لارى كيسى آگاه كردم. با اينهمه، آنها قول لارى كيسى را بعنون « مدرك » قبول كردند و نظر دادند كه آن روز را كيسى در واشنگتن بوده‏است!

  توجه‏ها همه جلب رئيس جمهورى بود كه انتخاب شده بود و مراسم تحليف او آماده مى‏شد. اعضاى كنگره كه عضو كميته تحقيق بودند، توجهى به جزئيات تحقيقها نداشتند. انگشت شمار دموكرات عضو كميته هيچ تصورى از آنچه در گزارش گنجانده مى‏شد و نیز قوت و ضعف دلايل نداشتند. در حقيقت، به بارسلا و تيم او اعتماد كرده‏بودند. و او مأمور بود وجود اكتبر سورپرايز را نفى كند.

       يك عضو كميته تحقيق ناراحت بود. مروين ديمالى Mervyn Dymally، نماينده كاليفرنيا از حزب دموكرات كه از كنگره كناره گرفت، از اينكه كميته تحقيق مراجعه به مدارك را حتى براى اعضاى كنگره سخت كرده بود، ناراحت بود. داستان اكتبر سورپرايز يك اسطوره است. گزارش طبقه بندى شد و فوق العاده سرى گشت. تنها اعضاى كنگره، آنهم تحت مراقبت، حق خواندن آن را يافتند. يا بايد به محل كميته تحقيق مى‏رفتند و در آنجا، گزارش را مطالعه مى‏كردند.

       سرانجام، بعد از آنكه متن سانسور شده گزارش را خواند، ديمالى مخالفت خود را با آن ابراز كرد. در 3 ژانويه 1993، در اعتراضيه خود، گزينش دلايل به قصد پاك كردن مديريت مبارزات انتخاباتى ريگان را مورد انتقاد قرار داد. او پذيرفتن قولهاى نزديكان كيسى را بدون چون و چرا و بى اعتنائى به واقعيتها در تحقيق را سرزنش كرد.

      ديمالى به من ( پارى ) گفت: روزى كه اعتراضيه خود را تسليم كردم، هاميلتون به من تلفن كرد و گفت: اگر اعتراضيه خود را پس نگيرى، « هر چه ديدى از چشم خود ديده‏اى ». روز بعد، هاميلتون، رئيس جديد كميته امور خارجى مجلس نمايندگان دايره ادارى زير كميته افريقا را كه ديمالى رئيس آن بود، منحل كرد.

        ديمالى براى آنكه برخى از اعضاى قديمى دفتر كار خود را باز يابند، تصميم گرفت راز دارى كند. او اعتراضيه خود را پس گرفت اما حاضر نشد گزارش نهائى را امضاء كند.

توضیح : آخرين فصل كتاب پارى در باره اكتبر سورپرايز را زمانى مى‏خوانيد كه كروبى در برشمردن فسادهاى « رهبر » و هاشمى رفسنجانى، به مورد « اكتبر سورپرايز » نيز اشاره كرده‏است. يادآور مى‏شود كه او در مصاحبه گفته است: من نمى‏گويم چنين كارى انجام نشده مى‏گويم من نكرده‏ام!

 

 

 اسحق شمير: البته معامله پنهانى بعمل آمد:

 

 

 توضیح : در واپسين فصل كتاب، پارى به نقش اسرائيل و دومارانژ، رئيس سازمان اطلاعات و ضد جاسوسى فرانسه‏مى‏پردازد:

  تحقيق گران كميته تحقيق مجلس نمايندگان از گزارشگران ABC شنيدند روزنامه نگار سابقى اطلاعات مهمى در باره ديدار كيسى با ايرانيان در اكتبر 1980، در پاريس، دارد. روزنامه نگار سابق، داويد آندلمن  David Andelman گزارشگر سابق نيويورك تايمز و CBS News بود. بتازگى او شرحال نويس كنت آلكساندر دومارانژ، دوست قديمى كيسى و رئيس ادايره تدارك مدارك خارجى و ضد جاسوسى (SDECE) فرانسه در 1980 بود. آندلمن شرح حال دومارانژ را به انگليسى درآورده بود. عنوان شرح حال اينست: 

War The Fourth World

       در ماجراى اكتبر سورپرايز، دومارانژ همواره چهره‏اى مرموز بود. در اوائل تحقيق پيرامون اكتبر سورپاريز، روبرت رس و من كشف كرديم كيسى در سفر 4 ژوئيه 1980 خود به پاريس، با دومارانژ ديدار كرده‏است. دومارانژ نيز يكى از نخستين خارجيانى بود كه با ريگان، بعد از پيروزى او در انتخابات 1980، ديدار كرد. آن دو، در خانه ريگان در كاليفرنيا، در هفته‏هاى اول بعد از انتخاب ريگان به رياست جمهورى، ملاقات كردند. اين ديدار را سالها بعد، باب وودواد  WoodwardBob در كتاب خود، «Veil»، كه راجع است به دوران رياست كيسى بر سيا، لو داد.

       در شهادت خود، در كميته تحقيق، آندلمن گفته‏است: ماجراى اكتبر سورپرايز، بهنگام تأليف كتاب شرح حال، كه باتفاق مى‏كرديم، بميان آمد. آندلمن خواسته بود زمينه و علت ديدار دومارانژ را با ريگان، در دسامبر 1980، بداند. او خواسته بود بداند چرا يك رئيس جمهورى منتخب، چنان زود، با رئيس دستگاه اطلاعاتى يك كشور خارجى ديدار مى‏كند.

        دومارانژ به او گفته بود: افتخارى كه رئيس جمهورى منتخب، با ديدار در خانه خود، به او داده‏است، بخاطر كمكى بوده‏است كه او به پيروزى ريگان و بوش در انتخابات رياست جمهورى كرده بود. دو مارانژ ‏گفته بود: كمك او اين بود كه ديدارها ميان كيسى و ايرانيها را در تابستان و پائيز 1980، ترتيب داد. يكى از آن ديدارها در اكتبر 1980، در پاريس، انجام شد. اما دومارانژ توضيح ديگر نداد و دستور داد كه اين قسمت از كتاب خاطرات او حذف شود.

       دو مارانژ، در گفتگوى تلفنى، با ميچل زلدين  Zeldin تحقيق گر  كميته تحقيق، در پاسخهاى پراكنده و طفره‏آميز، اطلاع خود را از اكتبر سورپرايز تكذيب كرد و حتى گفت باكيسى در تابستان 1980، هيچ ديدارى نكرده‏است. حال آنكه دو همكار كيسى، آلبرت جوليس Albert Jolis و ريچارد آلن تصديق كرده بودند كه كيسى و دومارانژ در اوائل ژوئيه با يكديگر گفتگو كرده‏اند. او پذيرفته بود با تحقيق گر كميته تحقيق ديدار كند و به پرسشهاى او پاسخ بگويد. اما از آن سرباز زده بود.

      برغم تكذيب دومارانژ، كميته تحقيق در پذيرفتن قول آندلمن برحق بود. كلود آنجلى، روزنامه نگار فرانسوى كه تحقيق گر چيره دستى است، شهادت داد كه منابع او در سازمان جاسوسى و ضد جاسوسى فرانسه تصديق كردند كه دومارانژ ديدار ميان جمهوريخواه‏هاى امريكا و ايرانيان را در فرانسه در تعطيلات آخر هفته 18 و 19 اكتبر 1980، پوشش داده‏است. مارتين كيليان Martin Kilian همين قول را از يكى از نزديك ‏ترين دستياران دومارانژ شنيد. بنا بر اين، روايت آندلمن، خبر واحد نبود.

  ما، رس و من، با نيكولا ايگناتيو Nicholas Ignatiew - تاجر اسلحه فرانسوى كه از نزديك با سازمان تحت امر دومارانژ در گفتگوها برسر گروگانها، در خاورميانه، همكارى مى‏كرده‏است - مصاحبه كرديم. ايگناتيو به ما گفت: از طرفهاى تماس خود در حكومت فرانسه، پرسيده و دانسته است كه ديدارهاى ايرانيها و جمهوريخواه‏هاى امريكا در اكتبر 1980، در پاريس روى داده‏اند.

        در 1987، رئيس جمهورى سابق ايران، بنى‏صدر، همين ادعا را كرده‏است.

  شهادت آندلمن براى كميته تحقيق، ايجاد درد سر در آخرين لحظه بود. زلدين به دفتر دومارانژ چند بار پيام تلفنى فرستاده و از دومارانژ خواسته بود توضيح خود را در باره قول آندلمن به او بگويد. اما دومارانژ به پيام تلفنى پاسخ نداده بود. كميته نيز كار را پى نگرفته بود. زلدين به ما گفت: قول جديد در اين باره كه دومارانژ ديدارهاى ميان كيسى و ايرانيها را ترتيب داده‏است، پى گرفته نشد. قول آندلمن بدست فراموشى سپرده شد باآنكه كميته تحقيق شهادت آندلمن را معتبر ارزيابى كرد.

  در 13 مه، با اسحق شمير مصاحبه‏اى بعمل آورديم. از اسحق شمير در باره انقلاب ايران پرسيديم. شمير پذيرفت كه انقلاب ايران براى اسرائيل خطر بود و خطر است. ما همواره از آنچه در ايران روى مى‏داد، متأسف بوديم. اسرائيل در پى آن بود كه « به امريكا، در گفتگوها و معامله‏هاشان با ايران كمك كند ».

     شمير ادامه داد: « ما آنچه را توانستيم كرديم. من در جزئيات آن وارد نمى‏شدم و از آن خبر ندارم. مى‏دانيد، رويه من بر اينست كه جزئياتى را كه ديگر بدان‏ها نياز ندارم، فراموش كنم» .

      اما شمير كه در 1980، وزير خارجه اسرائيل بود، در باره اكتبر سورپرايز، بيان تكان دهنده‏اى كرد: « من از تمامى كوششهاى حكومت كارتر اطلاع دارم. و من، كتاب جالب توجه گارى سيك در باره اكتبر سورپرايز را خوانده‏ام » . از او پرسيدم: چه فكر مى‏كنيد؟ شمير ، بدون تزلزل ، گفت و تكرار كرد: « ( اكتبر سورپرايز ) واقع شده‏است » .  از شنيدن پاسخ شمير، چشمانم باز شد. براى اولين بار، يك مقام عالى اسرائيل كه در آن موقعيت بوده‏است كه حقيقت را بداند، مى‏گويد و به صراحت که رويداد اكتبر سورپرايز واقعيت دارد و آنچه را گارى سيك نوشته است، حقيقت دارد.

       شمير ادامه داد: من فكر مى‏كنم اكتبر سورپرايز انجام گرفته است. من فكر نمى‏كنم اسرائيل دخالتى در آن داشته است. او اصرار كرد اطلاع خاصى ندارم اما ميگويم شايد همزمان شدن آزادى گروگانها با مراسم سوگند ريگان بعنوان رئيس جمهورى، اتفاقى بوده‏است.

       اما اين ترديد ناگهانى، آنهم از كسى كه تجربه طولانى، هم بعنوان مقام عالى موساد و هم بعنوان وزيرخارجه و سياستمدار دارد، از چه رو بود؟ مى‏انديشيدم: فروش اسلحه از سوى اسرائيل و فرانسه در اكتبر 1980، به اشتراك، به ايران، همزمان با تماسهاى پاريس انجام گرفت. اين فروش، بطور قطع، نمى‏توانست مورد علاقه شمير، بعنوان وزير خارجه اسرائيل نباشد. در 1983، او جانشين دوست خود، مناخيم بگين شد و به نخست وزيرى اسرائيل رسيد. در اين مقام، او به مدارك مضبوط دسترسى داشت و علاقه داشت بداند اسرائيلها در 1980، در باره ايران، چه كرده‏اند. او بخاطر چند دهه عمليات مخفى و عشقش به خواندن گزارشهاى اطلاعاتى در باره رويدادهاى مهم، معروف است.

       از او پرسيدم: شما گفتيد احتمال مى‏دهيد اكتبر سورپرايز واقع شده‏است. مايه اين فكر شما چيست؟ شمير پاسخ داد: « خوب! من فكر مى‏كنم اين انقلاب، انقلاب ايران رويدادى است كه بر زندگى منطقه ما بسيار اثر دارد. براى اسرائيل بسيار خطرناك است » .

       اسحق شمير در پاسخ به پرسش، انقلاب ايران را پيش كشيد. از اين رو گفتم: اما سخن از آنست كه جمهوريخواه‏ها خود را وارد گفتگوها بر سر گروگانها كرده‏اند، به قولى براى تعجيل و به قولى براى تأخير آزادى گروگانها.

        شمير پاسخ داد: « من مى‏دانم در امريكا از ماجرا خبر دارند. من علاقه‏اى به آن نداشتم و چيزى كه بتواند به شما كمك كند، بخاطر نمى‏آورم» .

       پرسيدم: آيا در ماه‏هاى آخر سال 1980، اسرائيل هيأتى را براى گفتگو با ايرانيان، به اروپا فرستاده‏است؟ شمير پاسخ داد: « فكر نمى‏كنم. در باره آن چيزى نمى‏دانم. ممكن است. مى‏دانيد اشخاص سعى داشتند اطلاعات تحصيل كنند. همه جور تماسها بوده‏اند. اما مسئله اينست كه آيا تماسها مهم بوده‏اند يا نبوده‏اند. در اروپا بسيارى از ايرانيان بوده‏اند كه سعى داشته‏اند برخى اطلاعات سرى را به عاملان ذيعلاقه بفروشند. اما اين اطلاعات هميشه جدى و مهم نبوده‏اند ».

      پرسيدم: آيا هيچ اطلاعى از رويداد خاصى نظير آن داريد كه مقامات اسرائيل و يا عاملان اسرائيل نقشى در آن داشته‏اند؟ شمير پاسخ داد: بخاطر نمى‏آورم.

       پرسيدم: اگر مى‏دانستيد، به ما مى‏گفتيد؟ شمير پاسخ داد: « نه، نه، من اين چيزها را بخاطر نمى‏آورم».

       بدين سان، اسحق شمير، تا پاسخ نخست  را داد، در جا، متوجه شد كه بند را آب داده‏است و بر آن شد، سر و ته قضيه را بهم آورد.

  سه روز بعد از مصاحبه با اسحق شمير، ما به خانه ژنرال بازنشسته، يهوشوآ سگوى Yehoshua Saguy، كه در 1980، رئيس اداره اطلاعات ارتش اسرائيل بود، رفتيم. سگوى در شمال تل اويب زندگى مى‏كرد. وقتى از ژنرال در باره دست داشتن اسرائيل در فروش اسلحه فرانسه به اسرائيل و اسرائيل به ايران در اكتبر 1980 پرسيدم، او پاسخ داد كه اطلاعى از آن ندارد. اما بياد دارد كه در طول 1980، اسرائيل دو نوبت به ايران اسلحه فروخته است. اين اسلحه شامل گلوله‏هاى خمپاره، تفنگ يوزى اسلحه دريائى سبك بوده‏اند. بن مناش گفته بود كه در 1980، يكبار در بهار و بار دوم در ماههاى آخر سال، به ايران اسلحه فروخته است.

       برانگيزنده‏ترين قسمت قول سگوى اين بود كه در حكومت بگين، اسرائيل موافقت امريكا را با فروشهاى اسلحه به ايران، بدست آورده بود. بن مناش گفته بود كه بعد از آنكه كارتر از اسرائيل خواست تحريم فروش اسلحه به ايران را محترم بشمارد، مقامات سيا و جمهوريخواه‏ها بودند كه به اسرائيل، براى فروش اسلحه به ايران، چراغ سبز دادند. سگوى گفت: نمى‏داند چه كسى به بگين موافقت امريكا را اطلاع داده بود. آن زمان، بگين هم نخست وزير و هم وزير دفاع بود. او، با مقامات اول سازمانهاى اطلاعاتى و وزارت دفاع، ديدارهاى هفتگى داشت. در هر صبح جمعه، در وزارت دفاع، اين ديدار و گفتگو انجام مى‏گرفت... مسئله فروش اسلحه را وزارت دفاع مطرح كرد. يكى از مقامات اين وزارت گفت: تقاضاى خريد اسلحه بعمل آمده است و... بگين پاسخ داد: تا هفته آينده دست نگاهداريد.

        در جمعه بعد، بگين گفت: موافقت امريكا را با فروش اسلحه بدست آورده‏است. بگين قيد كرد كه اسلحه‏اى كه فروخته مى‏شود بايد ساخت اسرائيل باشد و نبايد به ميزانى باشد كه بهايش از 20 ميليون دلار بيشتر شود.

      از سگوى پرسيدم: آيا نخست وزير به شما نگفت چه كسى اين اجازه را به او ابلاغ كرده‏است؟ سگوى پاسخ داد: نه. پرسيدم: پس ممكن است كسى غير از پرزيدنت كارتر باشد؟ سگوى پاسخ داد: ممكن است.

  اسرائيل زير بار آن نرفت كه تحقيق كنندگان كميته تحقيق مجلس نمايندگان، در اسرائيل، پيرامون اكتبر سورپرايز، تحقيق كنند. در مقابل، حكومت اسرائيل گزارش خاص خود را در اختيار كميته تحقيق گذاشت. گزارش اسرائيل تنها فروش اسلحه در ديرگاه ماه اكتبر 1980، از طريق فرانسه را مى‏پذيرد كه 250 حلقه لاستيك هواپيماى اف - 4 بود. اما سگوى مى‏گفت: اين فروش، غير از دو فروش اسلحه ايست كه او از آن اطلاع دارد و صحبت مى‏كند. در گزارش، اشاره‏اى به آن دو فروش نشده بود.

       گزارش مى‏گفت: تقاضاهاى پى درپى به دفاتر اداره فروش اسلحه اسرائيل در اروپا تسليم شدند . بگين نخست در بهار 1980 از پرزيدنت كارتر خواست با فروش اسلحه توسط اسرائيل به ايران موافقت كند. ديرتر، اين مراجعه را تكرار كرد. بگين هم از لحاظ جنگ عراق با ايران و هم از نظر حل مسئله گروگانهاى امريكائى، فروش اسلحه به ايران را لازم مى‏شمرد.

      سفير امريكا در اسرائيل، ساموئل لويس Samuel Lewis، در برابر كميته تحقيق پيرامون اكتبر سورپرايز، شهادت داد: « مقاماتت عالى اسرائيل به او گفتند: اگر اسرائيل اجازه فروش اسلحه به ايران را بيابد و بطور كاملاً محرمانه چند معامله اسلحه با ايران بكند، مى‏تواند اين حسن نيت را در حل مشكل گروگانها بكار برد. با وجود اين، كارتر اصرار ورزيد كه نخست مى‏بايد گروگانها آزاد شوند و فروش اسلحه به رژيم خمينى امكان مى‏دهد به فشار متفقين تن ندهد ».

       با وجود موضع صريح كارتر، بگين به كوشش براى تحصيل اجازه فروش اسلحه به ايران، پيش از آزادى گروگانها، ادامه داد. با توجه به حمايت كارتر از موضع عربها، در مذاكرات با مصر و فلسطينيها، در بگين اين انگيزه وجود داشت كه با مخالفان كارتر، در درون و بيرون حكومت او همكارى كند. گزارش اصرار مى‏ورزد جز يك مورد فروش اسلحه از راه فرانسه، اسرائیل تحريم فروش اسلحه به ايران را رعايت كرده‏است. بنا بر قول سگى، بگين به عالى مقام‏ترين مشاوران نظامى و اطلاعاتى خود گفته‏بود او كسى را در امريكا يافته است كه بتواند به او اجازه فروش اسلحه را به ايران بدهد و او اجازه دو فروش را داده‏است.

        با آنكه تحقيق كنندگان كميته تحقيق اجازه رفتن به اسرائيل را پيدا نكردند، كميته تحقيق بر گزارش حكومت اسرائيل  مهر معتبر است زد و آن را پذيرفت! كميته تحقيق بر اين واقعيت چشم پوشيد كه بگين دروغگو است و اعتبارى به شرحهاى مبسوط و مدارك موجود در باره فروشهاى اسلحه كه فرض مى‏شد مخفيانه از امريكا به ايران، بعمل آمده‏اند، ننهاد.

       حتى بر اين واقعيت نيز چشم پوشيد كه گزارش با نتايج تحقيقات كميته تحقيق نيز در تناقض است: تحقيق گران به اين نتيجه رسيده‏بودند كه فروش اسلحه توسط اسرائيل و از راه فرانسه، « ربطى به »  بحران گروگانها نداشته است. حال آنكه بنا بر گزارش، بگين نزد كارتر استدلال مى‏كرده‏است فروش اسلحه به اسرائيل امكان مى‏دهد از حسن نيتى كه به خرج مى‏دهد، در حل مشكل گروگانها استفاده كند.

     قول سگوى بر اينكه اسرائيل از راه دريا به ايران اسلحه فرستاد، نيز، مرا بياد قول جمشيد هاشمى، در برنامه نايت لاين ABC، انداخت. او گفته بود: از پى آمدهاى توافق مادريد، يكى ارسال اسلحه از اسرائيل، از راه دريا به ايران، شد. او نيز باز گفته بود كه ميزان فروش اسلحه به ايران 40 ميليون دلار شد. اظهارات سگوى نخستين قول يك مقام اسرائيلى بود كه مسلم مى‏كرد قول جمشيد هاشمى  بى پايه نبوده‏است.

توضیح : دو متن زیر را هم در پایان ترجمه کتاب روبرت پاری ، می ﺁورم . بخاطر ﺁنکه « ایران گیتی » ها جعل تاریخ می کنند و رفع تناقضهای دروغهاشان، حقایق پیرامون  « اکتبر سورپرایز » و « ایران گیت » را بر ایرانیان ﺁشکارتر می کند :

 

 

« خط سيد ضياء » در كار جعل تاريخ و ربط آن با شبيه سازى و يافته‏هاپيرامون اكتبر سورپرايز؟:

 

 

 توضیح : بدنبال يك رشته « كشفها » پيرامون خريد دستگاههاى شنود توسط دفتر رياست جمهورى و تشكيل كميته ايكس و سازمان اطلاعات و ميليشيا توسط « اصلاح طلبان »، كيهان به دستيارى يك جيره خوار انگليس، از نزديكان سيد ضياءالدين طباطبائى و حزب اراده ملى او و عضو ساواك شاه بنام ابراهيم صفائى، دست بكار جعل تاريخ شده‏است. روزنامه دست به انتشار مقاله‏هايى پيرامون مصدق زده‏است كه جعال آن ابراهيم صفائى است. اين شخص، بنا بر اسناد سيا، از « روزنامه نگاران » در خدمت كودتاى 28 مرداد 1332 بوده‏است. از آن پس، بخدمت ساواك درآمده و كارش انتشار ضد اطلاعات درباره مصدق و نهضت ملى كردن نفت بوده‏است. تازه‏ترين كار اين جيره خوار پير امپراطورى از پا در افتاده انگلستان، « كتابى » است با عنوان « ملى كردن نفت اشتباه بزرگ ».

   « خط سيد ضياء » به رهبرى خامنه‏اى و هاشمى رفسنجانى به جعل و انتشار ضد اطلاعات در باره مصدق و نهضت ملى ايران بسنده نمى‏كند. در كار بزك كردن رژيم پهلوى نيز برآمده‏است. چنانكه كودتاى 1299 را كه انگلستان ترتيب داد، « قيام نيروهاى اصلاح طلب ارتش » مى‏گرداند:

        همزمان، كيهان مقاله مفصلى را در باره « دستگاه اطلاعات » دفتر رياست جمهورى در دوران بنى‏صدر، بروش وارونه سازى واقعيتها، انتشار داده‏است. ارگان سازمان ترور تا بخواهى دروغ ساخته است. غافل از اينكه الف - عقل قدرت مدار گمان مى‏برد ديگرى را تخريب مى‏كند حال آنكه خويشتن را تخريب مى‏كند و ب - دروغ پوشش بر قامت حقيقت، بيش نيست. بنا بر اين، پوشش را كه بر كنى، حقيقت، عريان خود را نشان مى‏دهد. كارى كه ما با اين نوشته مى‏كنيم. انتشار اين مقاله يك هدف و يك نگرانى را آشكار مى‏كند: هدف آن شبيه سازى ابلهانه‏اى ميان دستگاه رياست جمهورى امروز با دفتر ساده رياست جمهورى آن روز از اينجهت است كه افراد سازمان ترور را متقاعد كند كه همان جنگ بهار آزادى است كه اينك تجديد شده‏است. نگرانى بخاطر انتشار ترجمه كتابى پيرامون اكتبر سورپرايز در انقلاب اسلامى است. نگرانى شديد است زيرا ايران گيتها مى‏بينند خيانت به ايران و ملتهاى منطقه از ياد رفتنى نيست و سر انجام دامن خائنان را خواهد گرفت و از كرسى قدرت به صندلى اتهام خواهندشان كشاند

  كيهان ارگان سازمان ترور « دستگاه اطلاعاتى » دفتر رياست جمهورى بنى‏صدر را «افشا » مى‏كند يا سازشهاى پنهانى ايران گيتيها را؟:

     كيهان دروغهائى را كه مى‏سازد و مى‏داند در خارج از كشور مى‏توانند بكار كشف واقعيتها آيند و اين كشف دروغ سازان را رسوا مى‏كند، در سايت اينترنتى خود قابل دسترس نمى‏گذارد. قسمتى از دروغها (اخبار ويژه ) را همگان نمى‏توانند بگشايند. چنانكه مقاله‏اش ( كيهان 20 تير 1380) زير عنوان  « فعاليتهاى اطلاعاتى در دفتر همآهنگى رئيس جمهور فرارى »، در سايت كيهان قابل گشايش نيست. مقاله بسيار دراز است. در اين مجموعه به قسمتى از آن مى‏پردازيم كه به دروغ سازيها پيرامون فعاليتهاى اطلاعاتى مربوط مى‏شوند. قسمتهاى ديگر مقاله را نيز رها نمى‏كنيم. زيرا آن قسمتها نيز دروغهائى هستند كه با بر گرفتن پوشش، حقايق درخور توجهى را آشكار مى‏كنند.

  فعاليت دفتر رياست جمهورى در سه قسمت خلاصه مى‏گرديد:

 1 - مديريت اطلاعاتى دفتر بنى‏صدر،

 2 - مديريت و اداره دفتر بنى‏صدر،

 3 - مديريت  همآهنگى دفتر بنى‏صدر.

 × واحد اطلاعاتى در نهاد رياست جمهورى:

 - مديريت اطلاعاتى بنى‏صدر به سرپرستى انتظاريون و عناصرى از جمله بهبهانى، صدر الحفاظى و... اداره مى‏گرديد. (1)

 - وظائف اين گروه عبارت بود از

 1 - شناسائى نهادها و عناصر خواص و مؤثر

 2 - مبارزه و كار شكنى در مقابل حركت رو به جلوى انقلاب اسلامى و اجراى جنگ روانى عليه خط امام و ولايت،

 3 - ارتباط با عوامل خارجى، فراريان ضد انقلاب و... (2)

       اين گروه براى اجراى اقدامات پنهانى و اطلاعاتى عليه نيروهاى اصيل خط امام و ولايت فقيه، افرادى از اداره مخابرات در اختيار داشته كه وظائف آنها استراق سمع و شنود تلفنهاى نيروهاى خواص و مؤثر حزب اللهى بود.

        اين كادر مجهز به جديدترين وسائل فنى و الكترونيك بود (3) كه تلفنهاى افراد طراز اول مدافع انقلاب و كشور و حزب اللهى را كنترل مى‏كردند. تعدادى تيمهاى‏آموزش ديده تعقيب و مراقبت، بهمراه موتور سيكلت و اتوموبيلهاى تند رو و پوششى در اختيار اين واحد بود كه به كار مراقبت اطلاعاتى از نيروهاى فعال حزب اللهى مبادرت مى‏نمودند. اين واحد در تمام ارگانها و مراكز فعاليت نيروهاى خودى منبع گذارى كرده و عناصرى را در سپاه، شوراى نگهبان، حزب جمهورى اسلامى، دادگاههاى انقلاب، صدا و سيما و در مجلس، همراه با نمايندگانى چون غضنفرپور و سلامتيان و... به نفع اين دفتر اشتغال بكار داشته‏اند (4).

        اين واحد به غير از استفاده از منابع، وسائل استراق سمع، از گيرنده‏ها، ضبط صوت‏ها، دوربين‏ها و ميكروفن‏هاى قوى نيز، در موارد لزوم و ضرورى سود مى‏بردند.

* از طرف ديگر، از سوی اين دفتر گروههاى مجهزى جهت شناسائى افراد حزب جمهورى اسلامى و نهادهاى مردمى و انقلابى به نقاط مختلف ايران كه نهادهاى انقلابى و مردمى مستقر بود، عزيمت مى‏كردند تا نيروهاى حزب اللهى و خط امام و رهبرى را شناسائى و رفت و آمدها در مراكز و نهادها را با مراقبتهاى ثابت در محلهاى استقرارى، كشف و شناسائى نمايند (5).

* از ديگر اقدامات واحد اطلاعاتى دفتر بنى‏صدر بخش ستاد خبرى بود كه هر روز، قريب به 100 نفر دختر و پسر جوان در اين بخش تردد داشته و بدين وسيله اخبار و اطلاعات مربوط به ارگانها و مراجع دولتى و نهادهاى انقلابى و مردمى را در اختيار اين بخش قرار مى‏دادند. (6)

* اين واحد توانسته بود با ارتشبد فردوست و تيمسار شادمهر نيز ارتباط بر قرار نمايد (7) و همكارى و پشتيبانى آنان را با اين واحد جلب كند.

* از ديگر وظائف واحد اطلاعاتى دفتر رئيس جمهور، تهيه متن نطقها بود. در اين واحد چند تيم متخصص اقدام به تهيه متن مستدل و منطبق بر گزارشات واحد اطلاعاتى مى‏بود. (8)

* واحد اطلاعاتى دفتر رئيس جمهورى كنترل اطلاعاتى خود را بر روى قضات، بازرسان و آقايان بهشتى، خامنه‏اى، هاشمى رفسنجانى، رجائى و... (9) اعمال مى‏كرد و كليه رفت و آمدهاى آنان را زير نظر داشته و بصورت نوبه‏اى، روزانه گزارش مى‏كرده‏است.

* اين واحد علاوه بر  اقدامات موصوف، مركز اشاعه اخبار و شايعات بر عليه جامعه روحانيت مبارز، حزب جمهورى اسلامى، سپاه، نهادهاى انقلابى و شخصيتهاى اصيل خط امام و رهبرى كه به صورت روزانه توسط عوامل خود در سطح كشور شايع و منتشر مى‏كردند. و در جهاتى ديگر، ايجاد شكاف و افتراق و قطب بنديهاى فشل كننده را با اطلاعات جمع آورى شده در بين روحانيت و نيروهاى اصيل و مدافع انقلاب اسلامى و كشور دامن مى‏زدند.(10)

  در اين راستا، دفتر همكارى و همآهنگى مردم با رئيس جمهورى نيز، يكى از مراكز تجمع عناصر ضد انقلاب، ساواكى، ارتشيهاى تصفيه شده رژيم طاغوت، گروهكهاى كمونيستى، جريانات چپ و راست و... قرار داده بودند (11)

* ايجاد اين مراكز توسط دفتر بنى‏صدر تشكل دادن به گروههاى مختلف، از مائوئيستهاى چپ رو تا ساواكى و... در يك مركز تشكيلاتى بمنظور تدارك جبهه وسيع داخلى عليه خط امام و رهبرى بود (12).

* فراگرد اين اقدامات اطلاعاتى غير قانونى و ضد امنيتى چنان جوى از تشويش، التهاب و ابهام و شايعات مخرب در بين مردم بوجود آورده بود كه در نامه‏اى كه توسط آقايان شهيد بهشتى، موسوى اردبيلى، خامنه‏اى، هاشمى رفسنجانى نوشته شد، خطاب به حضرت امام سئوال كردند: اين خطر بطور جدى وجود دارد كه انتخابات مجلس شورا، تحت تأثير همين جو ناسالم منجر به انتخاب شدن افرادى كه تسليم رئيس جمهورند، شود و از داشتن مجلسى مستقل و حافظ اسلام در مقابل انحراف احتمالى مجريان محروم گرديم. در بند 16 نامه مذكور به تاريخ 1358 /11 /28 آمده‏است: « علائم تكرار مشروطه بچشم مى‏خورد. متجددهاى شرق زده و غرب زده، على رغم تضادهاى خودشان با هم، در بيرون راندن اسلام از انقلاب، همدست شده‏اند. ( نمونه جلسه‏اى كه از مذهبى‏هاى چپ گرا و محافظه كاران غرب گرا با ملى گراها، براى همكارى در مقابله با حزب جمهورى اسلامى در انتخابات اخير تشكيل شده بود، آن را مورد توجه قرار دادند )(13).

* كسان فعال و مرتبط با امريكا و متحدين در اين ارتباط به اقدامات براى در اختيار آوردن مجلس پرداخته و دفتر همآهنگى مردم با رئيس جمهور را تأسيس و اكثر گروهها و دستجات باندى را متشكل کردند.

       براى رسيدن به هدفهاى مورد علاقه ، به ایجاد حزب و برگزاری كنگره دولت ساز مى‏پردازند .  بارها بنى‏صدر گفته بود كه اگر مجلس با من همآهنگ نباشد، ايران دچار بحران و يا منفجر خواهد شد! (14)

* هر چند اين كنگره جهت تشكيل حزبى دولتى موفقيتى نداشت، ليكن براى انتخابات مجلس ستادهائى توسط واحد اطلاعاتى طراحى شد. در اين روندها براى كوبيدن نيروها و گروههاى اصيل انقلاب اسلامى و مدافعين خط امام و رهبرى، آن دفتر قانون شكن استقرار حاكميت قانون بر جامعه و نقش اصلى با مردم است را شعار محورى خود قرار داد و حملاتى را به ياران امام (ره)، به اتهام قدرت طلب و انحصار طلب وارد ساختند. (15)

 توضیح : از انواع پوششها كه دروغ سازان بر واقعيت مى‏پوشانند، رايج ترينشان « آى دزد » است. توضيح اينكه ضد گرداندن ،رايج‏ترين روشها در تاريخ ايران بوده و هنوز نيز هست. ادبيات و تاريخ ايران پر از انواع وارنه سازى و ضد گردانى است: پهلويها كودتاى 28 مرداد سيا و انتليجنت سرويس را « قيام ملى » گرداندند و شاه مصدق را عامل خارجى نيز ‏خواند!، ملاتارياى ايران گيتى سازمان اطلاعات (36 ميليونى به قول خمينى) ساخت  و واواك و سازمان ترور ايجاد كرد و اينك ارگان سازمان ترور با مديريت كسى كه در خدمت واواك بوده و اكنون از چند وظيفه ايهاى سازمان ترور است، دفتر رئيس جمهورى را كه چند عضو بيشتر نداشت، صاحب سازمان اطلاعاتى با اين وسعت مى‏گرداند! گستاخى ارگان سازمان ترور اندازه نمى‏شناسد. زيرا با وجود 20 سالى كه مردم كشور سازمانهاى اطلاعات سپاه، واواك و اينك سازمان ترور با واواك موازى را زير چشم دارند و مى‏دانند چه كسانى آنها را بوجود آورده‏اند، آنها را به دفتر منتخب مردم ايران در بهار آزادى منتسب مى‏كند! راستى اينست كه اگر دفتر خمينى و رهبرى حزب جمهورى اسلامى ( بهشتى و خامنه‏اى و هاشمى رفسنجانى و...) را بجاى دفتر بنى‏صدر قرار بدهيم، واقعيت همان مى‏شود كه روى داده و در پى كودتاى خرداد 60، بمدت بع قرن، جنايت و خيانت و فساد را رويه كرده و اينك دستگاهى وسيع در خدمت اليگارشى مافياها و قدرتهاى خارجى همدست اين اليگارشى است. با وجود اين، از 15 دروغ، حجاب بر مى‏گيريم تا حقايقى روشن شوند كه مى‏توانند بكار مبارزه با سازمان ترور و رهبرى آن آيند:

 

 آيا سازماندهى كودتاى خرداد 60 همان سازماندهى كودتاى خزنده امروز است؟:

 

        تكرار كنيم كه عقل قدرت مدار نمى‏تواند با تخريب خود شروع نكند. کیهان، ارگان مافیاهای نظامی مالی نيز چنين كرده‏است: بزعم تهيه كنندگان اين مقاله، « مديريت اطلاعاتى » دفتر بنى‏صدر، نه مردم و سازمانانهاى سياسى بيرون از حاكميتى بودند كه در كار استقرار استبداد فراگير بود،. بلكه این مدیریت سازمانها و « نهاد » هائى را تحت تعقيب و مراقبت قرار مى‏داد كه، با كودتاى خرداد 60، آزاديها و حقوق انسانى مردم كشور را از ميان بردند. پرسيدنى است كه اگر «اطلاعات 36 ميليونى » بجاى تعقيب ايرانيان تا سپردن ﺁنها به جوخه اعدام و يا ناگزیر کردنشان به مهاجرت از كشور، دستگاههاى دولتى و شبه دولتى را تحت نظارت قرار مى‏داد، كجا دولت ملاتاريا، دولت خيانت و فساد و جنايت مى‏شد؟ بدين قرار، ناخواسته، نوشته ستايشى كم مانند از منتخب مردم ايران و دفتر او است. به قول مقاله نويس نه تنها يك فعال سياسى و يك ايرانى تحت تعقيب اطلاعاتى نبوده‏است، بلكه هدف « مديريت » اطلاعاتى حمايت از فعاليتهاى سياسى گروههاى سياسى نيز بوده‏است. استثنائى كه مقاله قائل شده‏است، حزب جمهورى اسلامى و « حزب الله » است. اما اين گروهها در كار كودتا بودند و كودتا نيز كردند. با وجود اين،

 1 - مى‏نويسد « مديريت اطلاعاتى »  دفتر بنى‏صدر را انتظاريون، صدرالحفاظى و بهبهانى و... اداره مى‏كردند. مقاله نويس اسم ديگرى نتوانسته‏است پيدا كند و گرنه « و... » بكار نمى‏برد. واقعيت اينست كه آن زمان، اطلاعات رياست جمهورى يك متصدى بيشتر نداشت و او شهيد صدر الحفاظى بود كه اعدام شد. كار او دريافت اطلاعاتى بود كه به دفتر رياست جمهورى مى‏رسيدند. مى‏بايد اين اطلاعات را تنظيم مى‏كرد و به نظر رئيس جمهورى مى‏رساند. در مواردى كه رئيس جمهورى لازم مى‏ديد، دستور كسب اطلاعات را به ترتيبى كه در توضيحات آينده مى‏آيد، مى‏داد. در عوض، دفتر خمينى و حزب جمهورى اسلامى سازمان اطلاعاتى غير قانونى تشكيل داده بودند: اطلاعات سپاه از كسانى تشكيل شده بودند كه حتى پيش از تشكيل سپاه، براى خمينى كار مى‏كردند. به ترتيبى كه پيش و بعد از قتلهاى زنجيره‏اى آشكار شد و بر زبان مقامات رژيم آمد (وجود محفلها، طرفداران منتظرى كه تصفيه شدند، طرفداران احمد خمينى كه تصفيه شدند، وابستگان به هيأت مؤتلفه، كسانى كه امروز « اصلاح طلب »  شده‏اند)، اگر واواك تركيب نامتجانس پيدا كرد، بخاطر اين بود كه از تركيب انواع اطلاعات بوجود آمد. حالت پر هرج مرج امروز نيز گزارش مى‏كند كه دارندگان سازمان اطلاعات نه دفتر رئيس جمهورى كه دفاتر و سازمانهائى بودند كه بنا بر قانون، حق نداشتند سازمان اطلاعاتى داشته باشند. آن زمان، رئيس جمهورى فرمانده كل قوا بود. بنا بر اين، ادارات اطلاعات ارتش و سپاه و نيروهاى انتظامى مى‏بايد مرتب به او گزارش اطلاعاتى مى‏دادند. وجود دايره‏اى كه اين اطلاعات را تصدى كند، قانونى بود.

 2 و 9 و 14 - مدعى است يكى از كارهاى « مديريت اطلاعاتى » ارتباط با عوامل خارجى، فراريان ضد انقلاب بوده‏است. تا اين زمان، حتى يك مورد ارتباط را رژيم ملاتاريا نتوانسته است نشان بدهد. در عوض، ارتباط ملاتاريا با عوامل خارجى و فراريان ضد انقلاب، يك رشته افتضاحهاى بين المللى را بوجود آورده‏اند:

 * اكتبر سورپرايز و ايران گيتهاى امريكائى و انگليسى و اسرائيلى و فرانسوى و آلمانى ( دو آلمان غربى و شرقى سابق ) و اتريشى و سوئدى و اسپانيولى و پرتقالى و ايتاليائى و لهستانى و عضويت در اختاپوس جهانى فساد،

* شركت خانواده هاشمى رفسنجانى در مؤسسات برادران هندى جاه كه اشرف پهلوى نيز در آن سهم دارد،

* نقش قربانى فر و بسيارى از افراد « ضد انقلاب فرارى » در خريداسلحه

 * همكارى با افراد « ضد انقلاب فرارى »  در معاملات نفتى كه خانواده هاشمى رفسنجانى و 5 خانواده ديگر برقرار كرده‏اند. همكارى « تجارى »  اين خانواده‏ها با خانواده صدام و برخى از خانواده‏هاى سعودى و شيخ نشينها، امروز از پرده بيرونند،

* مأموريت دادن به حيدرى براى خريد اسلحه از اسرائيل با تحصيل « فتوى » از خمينى ( بنا بر فتوای او، در شرائط جنگ، خريد اسلحه از اسرائيل بى مانع بود ) كه منجر به فساد بزرگ شد: 53 ميليون دلار پول را حيدرى بالا كشيد و با بهشتى تقسيم كرد. بدستور، بنی صدر،  رئيس جمهورى، شهيد سرهنگ فكورى، وزير دفاع، اعلام جرم كرد. وقتى مسلم شد نيمى از اين پول به حساب بهشتى ريخته شده‏است، ملاتاريا حاضر شد بخش بزرگى از مطالبات ايران از فرانسه را ببخشد تا دستگاه قضائى این کشور پرونده را بخواباند. بنى‏صدر نامه‏اى به نخست وزير فرانسه نوشت كه اين ننگ بر دامن فرانسه مى‏ماند و هر روز كه مردم ايران صاحب دولتى از خود شوند، حق خويش را مطالبه خواهند كرد.

* تصريح آلكساندر هيگ نخستين وزير خارجه ريگان، وقتى در 1981 به رياست جمهورى رسيد. او كه اينك براى شركتهاى نفتى كار مى‏كند تصريح كرد كه از 1981 بدين سو، از طريق رفيق دوست با هاشمى رفسنجانى و از راه هادى خامنه‏اى با سيد على خامنه‏اى ارتباط مستمر دارد.

       اما وقتی ارگان سازمان ترور از « ارتباط با عوامل خارجى »  مى‏نويسد، درواقع قلب حقيقت مى‏كند كه نوع ديگرى دروغ كردن راست است. توضيح اينكه اطلاع يافتن از روابط پنهانى كه ميان كسان خمينى و سران حزب جمهورى اسلامى با اسرائيل و انگلستان و امريكا بر قرار شده بود، موجب محكوم شدن دو شهيد، نواب و صدرالحفاظى به اعدام شد. محمدى گيلانى، قصاب آن روز اوين گفته بود: شما بيش از حد اطلاعات داريد!

      ترتيب تحصيل اطلاعات اين بود: دفتر رياست جمهورى دو رشته اطلاعات دريافت كرد: اطلاعاتى كه به دفتر رياست جمهورى مى‏رسيدند. و اطلاعاتى كه روزنامه انقلاب اسلامى بدست مى‏آورد:

*اطلاعاتى كه به دفتر رياست جمهورى مى‏رسيدند، منابع زير را داشتند:

 الف اطلاعاتی که از حزب جمهورى اسلامى به دفتر می رسیدند. تهيه كنندگان مقاله مدعیند دفتر رياست جمهورى عوامل نفوذى داشته است و آنها اين اطلاعات را در اختيار مى‏گذاشته‏اند. واقعيت اينست كه آن حزب تركيبى از تمايلهاى گاه متضاد مى‏بود. يك تمايل آن، « خط كاشانى بقائى » بود. تمايل ضد اين تمايل نيز وجود مى‏داشت. اين تمايلها از راه درز دادن اطلاعات، در درون حزب، با يكديگر مبارزه مى‏كردند. زمانى هم كه « خط سيد ضياء » (هاشمى رفسنجانى و خامنه‏اى و هيأت مؤتلفه و خط كاشانى بقائى) در اقليت شدند، با مراجعه به خمينى، حزب را منحل كردند. اطلاعات پيرامون روابط پنهانى و توافق بر سر گروگانها عمده از طريق تمايل مخالف اين سازشها به دفتر رياست جمهورى مى‏رسيدند.

       بخشى از اطلاعات نيز توسط عوامل نفوذى سازمان مجاهدين خلق تحصيل و در اختيار دفتر رياست جمهورى قرار مى‏گرفت: نوار بهشتى كه در آن، تصريح مى‏كند از گروگانها بايد مثل يك آتو بر ضد بنى‏صدر و کارتر استفاده كرد و نوارهاى حسن آيت كه، در آنها، او مى‏گويد هدف طرح تعطيل دانشگاهها از بين بردن پايگاه بنى‏صدر در جامعه است و پس از آنكه بنى‏صدر آن طرح را خنثى كرد، هم او (آيت ) از نقشه ديگرى صحبت مى‏كند كه « پدر بنى‏صدر هم حريف آن نمى‏شود.»

 ب - اطلاعاتى كه از ايرانيان مقيم فرانسه به دفتر بنى‏صدر رسيدند كه بنا بر آنها، حضور كسانى از نزديكان خمينى و هاشمى رفسنجانى و بهشتى در فرانسه كه گفته مى‏شود براى گفتگوهاى محرمانه با امريكائيها آمده‏اند، اطلاعات آمده از حزب جمهورى را تأييد و روشن مى‏كردند.

 ج - گزارش رضا پسنديده از سفر خود به مادريد و مراجعه امريكائيان به او و تأكيدش كه اگر شما حاضر نشويد، آنها با رقباى شما معامله مى‏كنند. و نيز گزارش صادق طباطبائى يك ماه بعد از انجام مأموريتش بدستور خمينى براى تماس با دستگاه كارتر كه به تهيه 4 شرط از سوى حكومت كارتر و اعلام آن از سوى خمينى منجر شد. اين مراجعه لازمه سازش پنهانى با ريگان و بوش بود. زيرا اگر قرار داد پيش از شروع بكار رياست جمهورى جديد منعقد نمى‏شد، ديگر هرگونه سازشى از پنهان و آشكار غير ممكن مى‏شد.

 * اطلاعاتى كه به روزنامه انقلاب اسلامى مى‏رسيدند و در اختيار دفتر رياست جمهورى قرار مى‏گرفتند، روزنامه را به پى‏گيرى بر مى‏انگيختند. به استناد اين اطلاعات بود كه سيد حسين نواب، در سرمقاله‏هائى كه به قلم او نوشته مى‏شدند، با صراحت از سارشهاى پنهانى رهبرى حزب جمهورى اسلامى سخن بميان مى‏آورد.

* افزون بر اين اطلاعات، قطب زاده در مقام وزير خارجه نيز اطلاعاتى دريافت مى‏كرد. به استناد اين اطلاعات بود كه به مجلس نامه نوشته و هشدار داد. دانستنى است كه بنا بر قانون مصوب شوراى انقلاب، اين در وزارت خارجه بود كه سازمان اطلاعات خارجى مى‏بايد تشكيل مى‏شد.

       به استناد مجموع اين اطلاعات، صدرالحفاظى گزارشى در 100 صفحه، پيرامون روابط پنهانى خمينى و رهبرى حزب جمهورى اسلامى با گروه ریگان و بوش تهيه كرد. علت اعدام او اين گزارش بود.

* مقاله نويسان از كار تعقيب و مراقبت اطلاعاتى در باره قضات، بازرسان و آقايان بهشتى و خامنه‏اى و هاشمى و رجائى و...، مى‏نويسند. اتفاقى نيست. چرا كه در اكتبر سورپرايز و ايران گيت همين اشخاص دست اندر كار بودند. پرسيدنى است آيا نوعى تهديد هاشمى رفسنجانى و خامنه‏اى است و يا كوششى است براى آنكه خيانت اين اشخاص را ادعاى « دفتر بنى‏صدر » بباوراند. مى‏دانيم كه بهزاد نبوى، « اصلاح‏طلبى » كه اينك از صاحبان شركت پتروپارس شده‏است، در جلسه غير علنى مجلس حاضر شد و گفت: قصد واقعى رئيس جمهور از اعلام جرم، به محاكمه كشاندن رجائى و بهزاد نبوى نيست بلكه به محاكمه كشاندن امام خمينى و آقايان بهشتى و هاشمى رفسنجانى است. چرا که ما دستور اجرا کرده ایم!

    بهر رو، اين قسمت از مقاله اعتراف سوزناك رهبرى سازمان ترور به موفقيت بنى‏صدر و همكاران او در فاش كردن سازشهاى پنهانى، اكتبر سورپرايز و ايران گيت است. در حقيقت، بهنگام ورود به پاريس، در نخستين مصاحبه با مطبوعات، بنى‏صدر گفت: هجرت او براى پرده برداشتن از پيوندهاى ارگانيك خمينيسم با ريگانيسم است. او و همكارانش مهاجرت را بر گزيدند زيرا بدرست تشخيص دادند صحنه اصلى مبارزه آنجاست كه مى‏توان روابط پنهانى را آشكار و قطع شدنشان را ناگزير كرد. قطع شدن رابطه‏هاى پنهانى شرط دنبال كردن تجربه انقلاب و رساندن آن به نتيجه يعنى استقرار مردم سالارى بود و همچنان هست.

 3 - تهيه كنندگان مقاله مدعى هستند « مديريت اطلاعات » مجهز به وسائل فنى و الكترونيك بوده‏است. اگر چنين بود لابد كودتا كنندگان يكى از وسائل را نمايش مى‏دادند. در عوض، اين دفتر بود كه پرده از ايجاد سازمان اطلاعات و ترور در حال تشكيل برداشت. ماجرا از اين قرار بود كه « دادگاه انقلاب » مدير كل گمرك مهر آباد را توقيف كرد. همكاران او به دفتر رياست جمهورى اطلاع دادند كه علت توقيف او، اجازه ترخيص ندادن به واردات آلاتى است كه بكار جاسوسى و ترور مى‏آيند. تفنگهاى دوربين دار مخصوص ترور مجهز به دوربينها براى نشانه‏گيرى در شب، انواع سلاحهاى كوچك براى كشتن از نزديك، انواع ميكروفنها براى شنود و... تحقيق در باره وارد كننده معلوم كرد كه وارد کننده اطلاعات سپاه يا همان گروهى است كه تحت نظر مستقيم خمينى و فرزند او احمد خمينى بود. بدين سان، نخستين هشدار بنى‏صدر كه گوشهاى سنگين نشنيدند، پيرامون خطر پيدايش سازمان ترور، آنهم در بطن دولت بود.

 4 و 5 - مقاله نويسان مدعى تشكيل تيمهاى آزموده براى مراقبت اطلاعاتى سپاه و شوراى نگهبان و حزب جمهورى اسلامى و گروههاى شناسائى حزب جمهورى اسلامى و نهادهاى انقلاب و... توسط مديريت اطلاعاتى مى‏شوند. همچنان عقل قدرت مدار با تخريب خود شروع مى‏كند: پس اين سازمانها فعاليتهای غیر علنی و سری مى‏داشته‏اند كه اطلاع از آنها مى‏توانسته است از انجام شدنشان جلوگیری کند . آن فعاليتهاى غير علنى كدامها بودند؟ سازشهاى پنهانى با قدرتهاى خارجى و تدارك كودتاى خزنده.

      اما اگر اين تيمها وجود داشتند، چرا حتى يك تن از آنها با اسم و رسم معرفى نشد؟ در عوض،

* سرهنگ حاتمى جاسوس خمينى و رهبرى حزب جمهورى اسلامى در دفتر رياست جمهورى بود. رئيس جمهورى مطلع بود ولى هيچ نگفت زيرا اخراج او موجب مى‏شد ديگرى را جانشين او كنند. كما اينكه

* گرمارودى را خريدند و در دفتر رياست جمهورى به جاسوسى وادار كردند. پسنديده برادر خمينى رئيس جمهورى را از جاسوسى او آگاه كرد. وقتى رئيس جمهورى او را احضار كرد و پرسيد: در اين دفتر چه امر محرمانه‏اى وجود دارد كه شما مى‏رويد به آقاى خمينى گزارش مى‏دهيد؟ گريه كرد و به خمينى بسيار ناسزا گفت و گفت: دو همسر و فرزندان دارد و حقوقش کافى نيست و... بياد مى‏آورد كه او به خمينى نامه نوشت كه به شما عرض كردم اين عمل موجب بى آبروئى مى‏شود و شما فرموديد ديگران براى اسلام جان خود را مى‏دهند شما نيز آبروى خود را بدهيد! و خمينى طى نامه‏اى تصديق كرد که به او چنین گفته است. عقل زورمدار خمينى نيز ماهيتش را آشكار كرد: كارى كه بى آبروئى ببار آورد ضد اسلام مى‏شود و نه فداكارى بخاطر اسلام. در واقع، او مى‏بايد دروغ مى‏ساخت و اين دروغها مجوز زورگوئى دستگاه خمينى مى‏شد تا آبرويش مى‏رفت.

* دركتاب « غائله 14 اسفند » چند بار، گفتگوهاى تلفنى رئيس جمهورى را كه شنود دستگاه اطلاعاتى ملاتاريا ضبط كرده بود، نقل کرده‏اند. بدين قرار، دستگاههاى شنود را دشمنان آزادى بودند كه بكار مى‏بردند.

 6 -  مقاله نويسان مدعى وجود ستاد خبرى و تيم 100 نفرى دختر و پسر شده‏اند. هرچند چنين تيمى در دفتر رياست جمهورى وجود نداشت و كاركنان اين دفتر به يك پنجم اين عدد نيز نمى‏رسيدند، اما در عوض، از مشكلهاى دفتر رياست جمهورى وجود « تيمى » بود كه بهشتى آورده و با آنها دبيرخانه شوراى انقلاب را تشكيل داده بود. اين افراد مدعى بودند كه چون شوراى انقلاب منحل شده‏است، آنها خود به خود، اعضاى دفتر رياست جمهورى مى‏شوند! به آنها گفته شد، اگر هم خود به خود اعضاء مى‏شويد، اعضاى دبيرخانه مجلس مى‏شويد. برويد آنجا. اما آنها مأموريت داشتند در دفتر بمانند و در « مهار اطلاعاتى » رئيس جمهورى و همكاران او، كارى را بكنند كه مقاله نويسان به « مديريت اطلاعات » دفتر بنى‏صدر نسبت مى‏دهند. با اخراج شدن اعضاى اين « تيم » از دفتر رياست جمهورى، برخى از آنها به خدمت « دادگاه انقلاب » درآمدند و شكنجه گرانى شدند كه همكاران بنى‏صدر را شكنجه مى‏كردند. همكاران شريعتمدارى تواب ساز اوين، برخى از اعضاى اين تيم بودند.

 7 - يكى از جاهلانه‏ترين و در عين حال گوياترين قسمتهاى اين دروغ سازى، نسبت دادن برخوردارى « مديريت اطلاعات » از همكارى سرلشگر شادمهر و ارتشبد فردوست است. حال آنكه،

* سرلشگر شادمهر پيش از رياست جمهورى بنى‏صدر، با صوابديد خمينى، رئيس ستاد ارتش شده بود. در ماههاى اول رياست جمهورى او همچنان رئيس ستاد ارتش بود. به خمينى گزارش كرده‏بودند كه شادمهر در جلسات با افسران، از رهبرى روحانى انقلاب بدگوئى كرده‏است. خمينى خواستار بركنارى او شد. با موافقت خمينى، سرتيپ فلاحى جانشين او شد. پس از آن، شادمهر مشاور نظامى رئيس جمهورى شد. آنهم براى آنكه او را بخاطر گزارش كذائى نكشند. وگرنه، نه به دفتر رياست جمهورى مى‏آمد و نه كارى انجام مى‏داد.

* و در مورد فردوست بود كه بنى صدر به خمينى گفت: پس راست مى‏گويند كه فردوست با شخص شما در ارتباط است و ايادى او در ارتش و ساواك سابق اطلاعات در اختيار شما مى‏گذارند! خمينى بهيچرو تكذيب نكرد اما حاضر هم نشد بگويد منشاء اطلاع او در باره شاد مهر كيست.

      دانستنى است كه فردوست نخستين امير ارتش ايران بود كه به سفارت امريكا رفت و گفت: چاره كار رفتن شاه از ايران است. او كه نزديك‏ترين كسان به شاه سابق بود، مظنون شد كه عامل روسها بوده‏است. بعد از انقلاب نيز، اگر در ايران ماند و دستگير نشد، بخاطر رابطه با شخص خمينى بود. اما تاريخ مصرف او نيز تمام شد و دستگير گشت. پس از دستگيرى، نيز، خاطرات و هرآنچه را او در بازپرسيها گفته است، در دو جلد منتشر كردند. اما كلمه‏اى از روابط او در ايام انقلاب و پس از آن، با مقامات رژيم جديد در آنها نيست. آيا اگر او جز با خمينى و همدستان او در استقرار استبداد ارتباط مى‏داشت، باز روابطش محرمانه نگاه داشته مى‏شد؟

    جالب اينكه روزنامه عصر ماارگان سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى در شماره 163 (12 تير 78 ) نوشت:"مرگ اسماعيل رايين نويسنده كتاب فراماسونرى در ايران و مطلع‏ترين فرد نسبت به شبكه جاسوسى انگليس در كشورمان و مرگ فردوست و بقايى كه از مؤثرترين و كليدى‏ترين عمال انگليس به شمار مى‏آمدند در زندان جمهورى اسلامى ايران و پيش از آنكه اعترافات مفيد و مؤثرى از آنهااخذ شود و بالاخره خودكشى سعيد امامى همزمان با اعترافات جديد وى از مرگهاى مشكوك هستند كه تنها با پذيرش فرضيه نقش آفرينى سرويسهاى اطلاعاتى بيگانه در كشور قابل توجيه است.

    عصر ما ادامه مى‏دهد : «اسماعيل رايين نويسنده سه جلد كتاب "فراماسونرى در ايران " بود كه گسترده‏ترين تحقيقات را در مورد شبكه فراماسونرى ( يكى از مهمترين شبكه‏هاى جاسوسى انگليس در ايران) به عمل آورده بود و به قرار اطلاع جلد چهارم كتاب خويش را آماده انتشار كرده بود )

    در روزهاى اول انقلاب روزنامه‏ها خبر از فوت وى در موسسه انتشاراتى امير كبير دادند و علت مرگ وى نيز گفتگو و جدل نامبرده با مديران آن موسسه بر سر وجوه مربوطه به انتشار كتابهايش عنوان شد. آقاى مهندس مير حسين موسوى نقل مى‏كرد كه مدتها پيش از اين حادثه اسماعيل رايين تلاش داشته ايشان را كه در آن هنگام اداره روزنامه جمهورى اسلامى را بر عهده داشت ملاقات كند. اما موفق نمى‏شده است. شب قبل از حادثه به هنگام خروج مير حسين موسوى از دفتر روزنامه،اسماعيل رايين بر سر راه مهندس موسوى قرار مى‏گيرد و با اضطراب و نگرانى مى‏گويد: " دستم به دامنت مى‏خواهند مرا بكشند " مهندس موسوى پاسخ مى‏دهد " چرا به دادستانى انقلاب رجوع نمى‏كنيد. بنده كه مسئوليتى در اين زمينه ندارم ".»

 عصر ما ادامه مى‏دهد : « فردوست مدتى پيش از مرگ مرتباً به برخى از بازجوهاى خود مى‏گفته است كه انگليسى‏ها مى‏خواهند مرا بكشند. و بقائى نيز بلافاصله پس از شروع بازجويى به ظاهر بيمار شده و به بيمارستان ميرود و پس از چند روز در بيمارستان جان مى‏سپارد.»

    بدین قرار، عصر ما قبول مى‏کند که افراد فوق توسط بازجويان و عمال رژيم كه براى انگليسيها كار مى‏كردند،در زندانها، ديگر عوامل انگليس را كه در ايران از روابط ملا تاريا با انگليس مطلع بوده اند را از سر راه برداشته اند.

 8 - مقاله نويسان مدعى شده‏اند « مديرت اطلاعات » نطقهاى مستدل و منطقى رئيس جمهورى را تهيه مى‏كرده‏است. در حقيقت، سازمانى كه ارگان سازمان ترور وجودش را به دفتر بنى‏صدر نسبت مى‏دهد، متناسب با كار غول آسائى است. زورپرستان بى‏دانشى چون شريعتمدارى كجا مى‏توانند تصور كنند يك گروه كوچك بتوانند در تمامى قلمروها ( مقابله با ملاتاريا، جنگ، تبليغ فرهنگ مردم سالارى، برقرار كردن جريان انديشه، تا مدتى اداره اقتصاد و از آن پس اداره بخشى از آن، تحقيق و تأليف، انجام وظائف رياست جمهورى) با موفقيت عمل كنند؟ اما همانطور كه روش درخور امكان داد در اين مقاله، حقايق نهفته در پوشش دروغ را آشكار كنيم، آن روز نيز شمار كمى مى‏توانستند همين كار را بكنند. افزون بر اينكه بنى‏صدر طى 15 سال كار، برگه دانهائى از تاريخ سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى و نيز طبيعت ايران فراهم آورده بود، همه روز، بخشى از وقت خويش را صرف خواندن گزارشهائى مى‏كرد كه دستگاههاى دولتى و بيشتر محققان در اختيار او مى‏گذاشتند. همكاران او نيز اين روش را بكار مى‏بردند.

        در عوض، سخنرانيهاى خمينى و خامنه‏اى سرشار از ضد اطلاعاتى هستند كه باب طبع آنها بودند و هستند. از هزاران نمونه، نمونه سخنان خامنه‏اى در باره قلتهاى زنجيره‏اى بس. سناريوها كه ساختند و پرونده‏اى كه پرداختند و محاكمه قلابى كه تشكيل دادند، همه بر پايه همان « ضد اطلاعات » ساخته شدند كه در سخنان خامنه‏اى آمدند. در واقع، سخنرانيهاى او و هاشمى رفسنجانى سرشار از « ضد اطلاعات » هستند كه واواك سازمان ترور « توليد » مى‏كند.

 10 - تهيه كنندگان مقاله از « پخش شايعه عليه روحانيت مبارز تهران، حزب جمهورى اسلامى » و... مى‏نويسند. غافل از اينكه رياست جمهورى بنى‏صدر شفاف بود. او، روزانه، كار خود را به مردم گزارش مى‏كرد. در واپسين پيام خمينى به بنى‏صدر، تعطيل كارنامه يكى از شرطها بود كه خمينى بميان آورده بود . وجود كارنامه گوياى اين واقعيت است كه نه محلى براى شايعه سازى بود و نه نيازى به آن. دليل آن اينكه مقاله نويسان حتى يك نمونه از اين شايعه‏هارا نتوانسته‏اند، بعنوان مثال، نقل كنند. در عوض، كارخانه شايعه سازى و شايعه پراكنى را رهبرى حزب جمهورى اسلامى براه انداخته بود. دروغهائى كه در اين گزارش آمده‏است (از جمله دفاتر همآهنگى مركز تجمع ساواكيها و... شده است )، بنى‏صدر در 20 نقطه تهران 20 دفتر همآهنگى ايجاد كرده‏است تا تهران را تصرف كند و... نمونه هائى از ده‏ها شايعه بودند كه « خط سيد ضياء » مى‏ساخت و مى‏پراكند. اين شايعه ها، در انقلاب اسلامى و در كارنامه رئيس جمهورى، مرتب موضوع بحث مى‏شدند.

 11 و 12 - مقاله نويسان مدعى هستند كه دفاتر همآهنگى مركز تجمع ساواكيها و عناصر ضد انقلاب و ارتشيهاى تصفيه شده بودند. و مدعى هستند كه كار مديريت اطلاعاتى تمركز دادن به مائوئيستهاى چپ تا ساواكيها بود. بديهى است نه يك عنصر ضد انقلاب و نه يك ساواكى را اسم مى‏برد كه در اين دفاتر فعاليت مى‏كرده‏اند. روزنامه در خدمت « خط سيد ضياء » كه مديرش در واواك، دست‏آموز ساواكيهاى شاه در شكنجه كردن و « توبه دادن» بوده‏است و مورخش كسى چون ابراهيم صفائى، جيره خوار انگلستان و ساواكى است، مى‏داند در منجلاب ننگ و جنايت و خيانت است و گمان مى‏كند مى‏توان زلال تقوى و صداقت را با جانشين ملاتاريا كردن دفتر بنى‏صدر آلود.

      اما باز از جالب‏ترين قسمتهاى اين مقاله سراسر دروغ، قسمتى است كه در آن مدعى مى‏شود « مديريت اطلاعاتى » گروههاى مائوئيست و... را متمركز مى‏كرده‏است. در حقيقت، با اين دروغ واقعيت مهمى را مى‏پوشاند:

* در تاريخ ايران، بنى‏صدر نخستين كس است كه با هر سه رأس مثلث زور پرست به مقابله برخاست. اگر او تقواى سياسى را به صد در صد نمى‏رساند، ممكن نبود بتواند با هر سه رأس مثلث زور پرست بمقابله برخيزد. همكارى هر سه رأس در كودتا، ثبت تاريخ ايران و از عوامل انحلال اين مثلث و آزادى ايران است:

 - پيش از كودتا، حزب توده آشكارا جانب خمينى و حزب جمهورى اسلامى را گرفته بود و كيانورى در مصاحبه‏اى گفت : روشهاى مبارزه با بنى‏صدر را حزب ما به حزب جمهورى اسلامى مى‏آموخت.و

 - ماهها پيش از كودتا، روزى بهشتى در شوراى انقلاب گفت: ما مشكل خود را با فدائيان خلق حل كرديم. اين حل كردن موجب انشعاب شد و « اكثريت » جانب كودتاچيان را گرفت.

 - بختيار، بتكرار، مى‏گفت: خطر بنى‏صدر است. نخست او را بايد از پا در آورد. غير از كودتاى نوژه كه قصد از آن پاره كردن شيرازه ارتش و زمينه سازى براى حمله موفق ارتش عراق بود، اين راديو بختيار بود كه خبر جعلى رفتن بنى‏صدر به كرمانشاه براى تدارك كودتا را پخش كرد. مجوز خمينى در اقدام به كودتاى ننگين خرداد 60، از جمله « خبر راديو بختيار » بود! در زندان نيز طرفداران بنى‏صدر را فراوان شكنجه دادند تا مگر آنها را وادار كنند اعتراف كنند نقشه كودتائى در كار بوده‏است.

 - خمينى در واپسين پيام خود از بنى‏صدر خواست 8 گروه سياسى را محكوم كند. از آنها، يكچند گروههاى سياسى زور پرست شريك ملاتاريا در كودتا بودند. بنى‏صدر نپذيرفت و گفت: با آنكه يكچند از اين گروهها همدست حزب جمهورى اسلامى هستند، اما وظيفه رياست جمهورى اينست كه از اصل آزادى احزاب دفاع كند. بگذريم از اينكه مدت 2 دهه است، اين گروهها، سپاسگزارى بكنار، از ناسزاگوئى و دروغ پراكنى بر ضد بنى‏صدر باز نايستاده‏اند و بدين كار، ماهيت زور پرست خود را آشكار كرده‏اند و مى‏كنند.

    بهررو، از كودتا بدينسو نيز، سه رأس مثلث زور پرست، در همآهنگى با يكديگر، برضد بنى‏صدر و فعالان سياسى براستى مردم سالار، فعاليت مى‏كنند. اما مبارزه با مثلث زورپرست نزديك است كه پيروز شود. ميرود كه ايران، براى نخستين بار و براى هميشه از سلطه اين مثلث آزاد شود.

 13 -  طرفه اينكه شاهد مقاله نويسان رهبر سازمان ترور است! نامه‏اى  را شاهد مى‏آورد كه بهشتى و هاشمى رفسنجانى و موسوى اردبيلى و باهنر، يعنى گردانندگان حزب جمهورى اسلامى آن روز، در 28 بهمن ماه 1358، به خمينى نوشته‏اند. مى‏گويند كه دروغگو كم حافظه مى‏شود. علت آنست كه دروغ را بدون تناقض نمى‏توان ساخت. در اين نقد، بنا بر شمارش تناقضها نبود، بنا بر بيرون كشيدن حقيقت از پوشش دروغ بود. وگرنه تناقضها بسيارند. از جمله تناقضها يكى اين كه اين نامه را شاهد وجود آن دستگاه اطلاعاتى وسيع مى‏آورد. حال آنكه انتخابات رياست جمهورى در 5 بهمن انجام گرفت. مراسم تنفيذ در 15 بهمن، بعد از آن انجام شد كه سران حزب جمهورى اسلامى بر پايه تصور مرگ خمينى در كمتر از 3 ماه، به اين تصميم رسيده بودند كه اگر رياست جمهورى از سوى خمينى تنفيذ نشود، بعد از مرگ او، به اين عنوان كه رياست جمهورى رسميت ندارد، اسباب تجديد انتخابات را فراهم آورند. بهررو، در زمان نوشته شدن نامه حضرات به خمينى، هنوز نه رياست جمهورى بودجه‏اى و نه دفترى داشت و نه « مديريت اطلاعات ». در عوض،

* قرار بود انتخابات مجلس انجام نشود. تا وقتى كه بحرانهاى داخلى و خارجى بپايان برسند. اما انتخاب بنى‏صدر به رياست جمهورى، سران حزب جمهورى اسلامى را آشفته خاطر کرد. ﺁن نامه بيانگر اين آشفتگى خاطر است. مقاله نويسان اين بار پوشش دروغ بس نازكى بيش نمى‏توانند بسازند: دخالت در انتخابات مجلس و تشكيل مجلسى «از افرادى كه تسليم رئيس جمهورند »! در حقيقت،

 الف - هاشمى رفسنجانى در نماز جمعه گفت: بعد از انتخاب بنى‏صدر به رياست جمهورى، ما نزد امام رفتيم و گفتيم چنان نشد كه قرار بود و امام فرمودند شما سعى كنيد مجلس را در دست بگيريد. نامه‏اى كه مستند مقاله نويسان شده‏است، هدفى جز گرفتن مجوز تقلب در انتخابات مجلس و تصرف آن نداشته است. طرفه اينكه در آغاز بند 11 نامه مى‏نويسند:

       « دستور جنابعالى در خصوص حمايت از رئيس جمهورى منتخب كه كاملاً بجا و لازم بود و ما خود بدان معتقديم، مورد سوء استفاده در جهت پيشبرد اهداف خاصى قرار گرفت و مى‏گيرد ».

      و پس از خواندن روضه‏اى براى خود، مى‏نويسند:

  « متأسفانه اين خطر بطور جدى وجود دارد كه انتخابات مجلس شوراى ملى، تحت تأثير همين جو ناسالم، منجر به انتخاب شدن افرادى كه تسليم رئيس جمهورند بشود. و از داشتن مجلسى مستقل و حافظ اسلام در مقابل انحراف احتمالى مجريان محروم گرديم.»

      بنا بر اظهار هاشمى رفسنجانى، خمينى مجوز  «انتخاب يك مجلس مستقل و حافظ اسلام » را به او مى‏دهد.

ب - اما همانطور كه تجربه دو دهه نشان مى‏دهد، ملاتاريا يك مجلس دست نشانده مى‏خواست. نگرانى واقعيش اين بود كه انتخابات مجلس نيز يك مجلس قوى و مستقل را پديد آورد و ملاتاريا آرزوى تصرف دولت را بگور ببرد. بنى‏صدر با توجه به خطر، از مردم خواست هرجا آزادى نامزد شدن و رأى دادن نبودند، در انتخابات شركت نكنند. هيأتهاى نظارت از قضات تشكيل داد. با وجود مسلم بودن فراوانى تقلبات، به امر خمينى، مجلس تشكيل شد.

 ج - رأى اين مجلس به « عزل » رئيس جمهورى كه به اعتراف هاشمى رفسنجانى در « عبور از بحران »، بدستور خمينى انجام گرفت و وجود انگشت شمار نماينده مخالف با كودتا - كه بسوى يكى از آنها تير اندازى شد و ديگرى زندانى و شكنجه شد - و رفتارى كه از آن زمان تا امروز با مجلس مى‏شود، جاى ترديد نمى‏گذارد كه اعلام خطر بنى‏صدر به مردم ايران برحق بوده‏است. او خطاب به خمينى گفت و نوشت: شما آنچه را خود مى‏خواهيد و مى‏كنيد، به من نسبت مى‏دهيد. در واقع اين منم كه خواهان مجلس قوى و مستقل هستم و اين شما هستيد كه مى‏خواهيد مجلس آلت فعل شما بگردد.

 د - مقاله نويسان دروغ ديگرى ساخته‏اند تا معناى قول بنى‏صدر را وارونه كنند. در حقيقت، بنى‏صدر گفته بود: مجلس بايد با رئيس جمهورى همآهنگ باشد. رئيس جمهورى از مردم خواسته بود اگر بخاطر آزادى و استقلال و رشد و اسلامى بيانگر اين اصول و مبشر معنويتى كه انسانيت امروز در پى آنست انقلاب كرده‏اند، به او رأى بدهند. مجلس همآهنگ مى‏بايد همسو با رئيس جمهورى در عملى كردن اين اصول مى‏كوشيد. افزون بر اين، ممكن نبود ملتى در انتخابات رياست جمهورى، با 76 درصد آراء به كسى بعنوان رئيس جمهورى رأى بدهد و اندك زمانى بعد از آن، مجلسى را انتخاب كند كه در آن، تنها دو تن از همراهان با او بعضويت آن درآيند. وجود آن مجلس شهادت مى‏دهد بر عدم مداخله رئيس جمهورى در انتخابات و شهادت مى‏دهد كه انتخابات چنان مجلسى نمى‏توانست پر از تقلب نباشد.

 15 - طرفه اينكه مقاله نويسان، براى اينكه ميان دو واقعيت بى شباهت بايكديگر (دوران بنى‏صدر و دوران خاتمى) شباهت بر قرار كنند، مى‏نويسند برغم اين عمليات غير « قانونى و ضد انقلابى »، رئيس جمهورى شعار حاكميت قانون سر مى‏داد. بارديگر مى‏بينيم كه عقل قدرت مدار، با تخريب خود شروع مى‏كند:

 الف - آن روز كه كه قانونمدارى مرسوم نبود و امثال موسوى خوئينيها مى‏گفتند كه منافع مستضعفان را قربانى قانون مدارى نمى‏كنند، در كتاب « غائله 14 اسفند » كه دستگاه قضائى منتشر كرده‏است، كارهائى كه امروز ارگان سازمان ترور به « مديريت اطلاعات » دوران اولين رئيس جمهورى نسبت مى‏دهد، به « حزب الله » نسبت داده و تصريح كرده‏است كه اين كارها مى‏بايد انجام مى‏گرفتند وگرنه روحانيت حاكميت نمى‏يافت و...

 ب - بنى‏صدر، در كارنامه، اعمال خلاف قانون اساسى و قوانين جارى را باز مى‏گفت.  شفاهى و طى نامه‏هايى به خمينى و مقامات نسبت به نقض قانون، هر بار كه انجام مى‏شد، هشدار مى‏داد. نسبت به « نخست وزير »  و « وزير » مشاور ( محمد علی رجائی و بهزاد نبوی ) اعلام جرم كرد. رئيس و دادستان كل كشور منصوب خمينى را غير قانونى خواند و... چه مانع بود كه آنها نيز براى نمونه يك مورد نقض قانون را موضوع اعلام جرم مى‏كردند؟

 ج - برابر قانون اساسى، رئيس جمهورى تقاضاى رفراندوم كرد. چرا بجاى موافقت با آن و سپردن داورى به مردم، خمينى گفت: 35 ميليون بگويند بله من مى‏گويم نه؟ آيا اين « نمايندگان » مجلس نبودند كه از نقض مستمر قانون اساسى توسط خمينى، به او شكايت كردند و آيا اين او نبود كه بعذر وجود جنگ متعذر شد و وعده داد ديگر قانون اساسى را نقض نكند اما بنا بر رويه، بجاى عمل به قول خود، به نقض قانون اساسى ادامه داد و دم از ولايت مطلقه فقيه زد؟

    بدين قرار، مقاله نويسان با فهرست كردن بخشى از سازماندهى ملاتاريا در ايام كودتا - با افزودن « قوه قضائيه »، چماقداران كه در مقاله  « حزب الله » خوانده‏شده‏است، بخشى از سپاه كه بجاى شركت در جنگ، در خدمت كودتا بود، دستگاه تبليغاتى، امام جمعه‏ها، بودجه دولتى، مجلس ملاتاريا و خمينى و دستگاهش، سازماندهى كودتا مى‏شود- ، اعتراف بى خدشه‏اى بر سازمان دادن كودتا توسط خمينى و همدستان او، يعنى بهشتى و خامنه‏اى و هاشمى رفسنجانى و همدستانشان مى‏كند. وجود اين سازماناهى كه با دو دهه تحول به سازمان ترور بدل شده‏است، همان دولت فوق دولت و حاكم بر دولت امروز است. انتشار اين مقاله، همراه با جار و جنجال تبليغاتى در باره سازمان اطلاعاتى و كميته ايكس و كارها كه با «استفاده از اختيارات فوق قانون اساسى رهبر » انجام مى‏گيرند، بوى كودتائى را در جريان كودتاى دائمى مى‏دهد.

       نقد دروغهای کیهان در 1380 نوشته شده است . کودتای خزنده انجام گرفته و در 1384 ، دولت به تصرف مافیاهای نظامی مالی در ﺁمد .

 

توضیح: كيهان نامه‏هاى بهشتى و هاشمى رفسنجانى و 5 « فقيه » بانى حزب جمهورى اسلامى را به خمينى مايه نوشته‏اى كرده‏است كه ثابت كند خط بنى‏صدر خط « ضد ولايت فقيه » بوده‏است. چرا؟ زيرا مى‏خواهد به « حزب الله » هشدار بدهد كه آن خط امروز نيز « ولايت فقيه » را تهديد مى‏كند. بديهى است ارگان سازمان ترور كمترين اشاره‏اى به روابط پنهانى « بينش طرفدار ولايت فقيه » با امريكا و انگليس و اسرائيل نمى‏كند. چرا كه اگر بنا بود راست بنويسد، مى‏بايد اعتراف مى‏كرد و مى نوشت  دو خط استقلال و آزادى و استبداد و وابستگى ( خط سيد ضياء ) قرنى است رويارو هستند و اينك، شرائط جمع آمده‏اند براى پيروزى نهائى خط استقلال و آزادى. در اين فصل، در قسمتى، نامه بهشتى و همان قسمت از نامه هاشمى رفسنجانى را مى‏آوريم كه كيهان مناسب روز دانسته و نقل كرده‏است. نامه هاشمى رفسنجانى و نامه 5 « فقيه » در آغاز « عبور از بحران » نوشته هاشمى رفسنجانى آمده و پيش از اين، در انقلاب اسلامى نقد شده‏اند:

 

 

 دونامه، يكى از بهشتى و ديگرى از هاشمى رفسنجانى به خمينى:

 

  نامه بهشتى به خمينى مورخ 22 اسفند 1359 آنطور كه در كيهان آمده‏است:

     چندى است كه اين انديشه در اين فرزندتان و برخى برادران ديگر قوت گرفته كه اگر اداره جمهورى اسلامى به وسيله صاحبان بينش دوم را در اين مقطع اصلح مى‏دانيد، ما به همان كارهاى طلبگى خويش بپردازيم و بيش از اين شاهد تلف شدن نيروها در جريان اين دوگانگى فرساينده نباشيم.

      اختلاف اين آقايان با ما بيش از هر چيز، به مسائلى مربوط مى‏شود كه براى حضرتعالى و ما و همه نيروهاى اصيل اسلامى يكسان مطرح است. دو گانگى موجود ميان مديران كشور، بيش از آنكه جنبه شخصى داشته باشد، به اختلاف دو بينش مربوط مى‏شود: يك بينش معتقد و ملتزم به فقاهت و اجتهاد... و بينش ديگر در پى انديشه‏هااو برداشتهاى بينابين كه نه بكلى از وحى بريده است و نه آنچنان كه بايد و شايد در برابر آن متعهد و پاى بند...اين اختلاف بخصوص در مورد رعايت يا عدم رعايت كامل معيارهاى اسلامى در گزينش افراد براى كارها و در برخورد قاطع با جريانهاى انحرافى است (1).

      ما در ديدار روز دوشنبه يازدهم اسفند در منزل آقاى موسوى اردبيلى، آنقدر با محبت و گرمى با ايشان ( بنى‏صدر ) برخورد كرديم و در حل مشكل وزير دارائى و بازرگانى (2) جلو رفتيم كه اميد داشتيم بر تفاهم افزوده شده‏است و هرگز باور نمى‏كرديم آقاى بنى‏صدر سه روز بعد از اين ديدار، چنين رفتارى ( در واقعه 14 اسفند  59) از خود نشان خواهد داد.(3)

        در تلاشهاى اخير رئيس جمهور و همفكران او اين نكته بخوبى مشهود است كه براى حذف مسئله رهبرى فقيه در آينده، سخت مى‏كوشند. اينها در مورد شخص جنابعالى اين رهبرى را طوعاً و كرهاً پذيرفته‏اند ولى براى نفى تداوم آن سخت در تلاش اند. در سخنان اخير رئيس جمهور و كلام اخير آقاى مهندس بازرگان در امجديه، در برابر شعار درود بر اميد امت و امام اين مطلب بخوبى مشهود است. » (4)

توضیح: چند توضيح نامه را شفاف مى‏كند و نقش بهشتى و همانندهاى او را در وضعيتى روشن مى‏كند كه ايران پيدا كرد:

 1 - « بينش اول م، آن زمان، تحصيل كرده‏هاى ايران را به غير مكتبى و ضد مكتبى تقسيم مى‏كرد. همانطور كه در اين نامه و نامه هاشمى رفسنجانى آمده‏است، بنا را بر تقدم « مكتب بر تخصص » گذاشته بود. هنوز، بشيوه نازيها و استالينسيتها، طرفداران « بينش اول » را نيز به مكتبى و نيمه مكتبى تقسيم مى‏كرد. براى آنكه مكتبى‏ها را جانشين متخصصان كنند، زور را،  در خشن‏ترين شكل خويش، در كار آوردند و موجهاى عظيم مهاجرت را برانگيختند. دستياران آن روز آنها در آن جنايت و خيانت بزرگ، امروز، نه تنها پوزش نمى‏خواهند كه ناسزا نيز مى‏گويند و مهاجران موج دوم را بى وطن نيز مى‏خوانند!

 2 - در نامه، بهشتى به « حل مشكل وزيران بازرگانى و دارائى » اشاره مى‏كند. اما روشن نمى‏نويسد كه وقتى بنا بر معرفى نخست وزير به مجلس بود، ما ( رهبران حزب جمهورى اسلامى ) چند نوبت زير توافقها زديم و سرانجام گفتيم: رئيس جمهورى پيشنهاد كننده و مجلس انتخاب كننده است. پس او بايد كسى را به مجلس معرفى كند كه مجلس به او رأى مى‏دهد. اما وقتى پاى وزيران و معرفى آنها به رئيس جمهورى بميان آمد، گفتيم او بايد وزيرانى را كه رجائى به او معرفى مى‏كند، بپذيرد. راستى مشكل وزيران بازرگانى و دارائى به بهشتى و همدستان او چه ربط داشت؟ آيا اين نامه سند مسلمى بر اين واقعيت نيست كه رجائى آلت فعل آنها بود؟

 3 - طرفه اينكه چماقداران را اين حزب در 14 اسفند 59، در سال روز درگذشت مصدق، به دانشگاه گسيل كرده‏بود تا اجتماع بزرگ مردم تهران را برهم بزنند. نخست، هرچه توانست  كوشيد جو ترس ايجاد كند و مانع از شركت مردم در اجتماعى بشود كه رئيس جمهورى در آن سخن مى‏گفت. گفته بود اگر مردم در اجتماع شركت نكنند، كار بنى‏صدر تمام است. اما مردم شركت كردند. چماقداران را بسيج كرده‏بود تا اجتماع مردم را برهم بزنند. مردم چماقداران را از دانشگاه راندند. جمعى از آنها را كه افراد كميته‏ها و سپاه پاسداران بودند، دستگير كردند. نامه سندى ماندنى است: كسى كه از طراحان غائله سازى در 14 اسفند بوده‏است، « تعجب » مى‏كند چرا بنى‏صدر در اجتماع مردم، چماقداران را معرفى كرده و گفته است چگونه و توسط چه كسانى روانه دانشگاه شده‏اند. بهشتى نمى‏توانست بداند كه « قوه قضائيه » كتابى در 1000 صفحه با عنوان « غائله 14 اسفند »  منتشر مى‏كند و در آن، نه تنها اعتراف مى‏كند « حزب الله » براى حمله به اجتماع مردم بسيج شده‏بودند،بلكه تصريح مى‏كند مى‏بايد مى‏زدند، مى‏بايد...

 4 - در 22 اسفند چه مسئله‏اى پيش آمده بود كه بهشتى به خمينى نامه بنويسد و بخواهد تكليف را معين كند؟ آن مسئله نانوشته، مسئله اصلى بود وگرنه مخالفت مهندس بازرگان با شعار بسود منتظرى - كه همدستان بهشتى سالهاست از آزار و توهين و تحقير او و كسانش هيچ فروگذار نمى‏كنند و رفتارشان با او، در مقايسه با نامه آن روز بهشتى، گوياى اين واقعيت است كه زور پرست ضد آن كند كه گويد -، موجب نوشتن آن نامه نشده است. مخالفت بنى‏صدر با ولايت فقيه نيز بر خمينى پوشيده نبوده‏است. مسئله ناگفته سازش پنهانى با ريگان و بوش ( اكتبر سورپرايز ) و اسرائيل و انگلستان بود. مسئله اعلام جرم رئيس جمهورى و رسيدن قاضى تحقيق به اين نتيجه بود كه جرم واقع شده‏است. مسئله آمادگى او براى صادر كردن دستور توقيف رجائى و بهزاد نبوى بود. مسئله شركت بهزاد نبوى در جلسه غير علنى مجلس و تهديدش بود. او گفته بود قصد بنى‏صدر به پاى ميز محاكمه كشاندن امام و آقايان بهشتى و هاشمى رفسنجانى و خامنه‏اى است. مسئله آمادگى عراق براى پذيرفتن شرائط ايران بود. مسئله نگرانى دستگاه ريگان از بر ملاء شدن سازش پنهانى و فشارش به طرفهاى معامله در ايران براى يك طرفه كردن كار بود. مسئله دعوت رئيس جمهورى از بهشتى و هاشمى رفسنجانى به بحث آزاد بود. اين مسئله بود كه سبب شد در 25 اسفند، 3 روز بعد از اين نامه، خمينى رئيس جمهورى و رهبران حزب جمهورى اسلامى و مهندس بازرگان را در خانه خود گرد آورد و بگوید: مى‏خواهيد در تلويزيون بحث آزاد كنيد و به دنيا بگوئيد در ايران، همه متصديان خراب هستند؟ بنى‏صدر گفت: خير! مى‏خواهيم حساب خادم از خائن جدا شود و دنيا بداند در ايران، خائن نمى‏تواند حكومت كند.

  تاريخ نامه هاشمى رفسنجانى 25 بهمن 1359 است:

      ما حزب جمهورى اسلامى را با مشورت با شخص جنابعالى و گرفتن قول مساعدت و تأييد غير مستقيم - من شخصاً در مدرسه علوى با شما در اين باره مذاكره كردم - تأسيس كرديم و با توجه به اينكه قانون اساسى تعدد احزاب را پذيرفته، فكر مى‏كنيم يك حزب اسلامى قوى براى تداوم انقلاب و حكومت اسلامى ضرورت دارد و جنابعالى هم روزهاى اول در تهران و قم، مكرراً، تأييد فرموديد. اما اكنون اعتبار حزب از نفوذ شما تغذيه مى‏شود - غير مستقيم - ولى رنگ حمايت از روزهاى اول كمتر شده. ميل داريم لااقل در جلسات خصوصى نظر صريحى بفرمائيد. اگر مايليد ما حزب را كنار بگذاريم، ما را قانع كنيد و اگر لازم مى‏دانيد حزب بماند، بايد جور ديگرى عمل شود. (1)

      شما مى‏دانيد كه موضع نسبتاً سخت مكتبى امروز ما دنباله نظرات قاطع شما از اول انقلاب تا به امروز است. بعد از پيروزى، معمولاً، ما مسامحه هائى در اين گونه موارد داشتيم و جنابعالى مخالف بوديد اما نظرات شما را با تعديل هائى اجرا مى‏كرديم. شما اجازه ورود افراد تارك الصلوة يا متظاهر به فسق را در كارهاى مهم نمى‏داديد. شما روزنامه آيندگان و... را تحريم مى‏كرديد. شما از حضور زنان بى حجاب در ادارات مانع بوديد. شما از وجود موسيقى و زن بى حجاب در راديو تلويزيون جلوگيرى مى‏كرديد؟ همين ها موارد اختلاف ما با آنها است. آيا رواست كه بخاطر اجراى نظرات جنابعالى ما درگير باشيم و متهم و جنابعالى در مقابل اينها موضع بى طرف بگيريد؟ (2). آيا بى خط بودن و آسايش‏طلبى را مى‏پسنديد؟ البته اگر مصلحت مى‏دانيد كه مقام رهبرى در همين موضع باشد و سربازان خير و شر جريانات را تحمل كنند، ما از جان و دل حاضر به پذيرش اين مصلحت هستيم. ولى لااقل به خود ما بگوئيد. آيا رواست كه همه گروه دوستان ما به اضافه اكثريت مدرسين و فضلاى قم و ائمه جمعه و جماعات و... در يك طرف اختلاف و شخص آقاى بنى‏صدر در يك طرف و جنابعالى موضع ناصح بى طرف داشته باشيد؟ مردم چه فكر خواهند كرد؟ بعداً تاريخ چگونه قضاوت مى‏كند؟(3)

      ما جايز نمى‏دانيم كه ميدان را براى حريف خالى بگذاريم و مثل بعضى از همراهان سابق، قيافه بى طرف بگيريم و به اصطلاح جنت مكان و بى آزار و زاهد جلوه كنيم. بخاطر حفاظت از خط اسلامى انقلاب، در صحنه مى‏مانيم و از مشكلات، مخالفتها و تهمتها نمى‏هراسيم و به صلاحيت رهبرى جنابعالى ايمان داريم ولى تحمل ابهام در نظر رهبر برايمان مشكل است...

     قبل از انتخابات رياست جمهورى، به شما عرض كرديم كه بينش آقاى بنى‏صدر مخالف بينش اسلام فقاهتى است كه ما براى اجراى آن تلاش مى‏كنيم و اكنون هم بر همان نظر هستيم و شما فرموديد رياست جمهورى مقام سياسى است و كارى دستش نيست. امروز ملاحظه مى‏فرمائيد چگونه در كار كابينه و... مى‏تواند كارشكنى كند و چگونه با استفاده از مقام، مجلس و دولت و نهادهاى انقلابى را تضعيف مى‏كند و ما فقط مى‏توانيم دفاع كنيم. چون تضعيف متقابل را با گفتن نواقص رئيس جمهور صلاح نمى‏دانيم و همان دفاع هم مشاجره تلقى مى‏شود و به حق مورد مخالفت جنابعالى قرار مى‏گيرد.(4)

توضیح : در اين نامه نيز موضوع اصلى نزاع، يعنى سازش پنهانى و ضرورت كودتا براى ادامه جنگ، پنهان مانده‏است. كيهان، ارگان سازمان ترور، قسمتهائى را هم كه نقل كرده، با سانسور نقل كرده - و ما با مراجعه به اصل نامه، قسمتهاى حذف شده را افزوديم - و قسمتهاى اساسى، از جمله قسمتى را كه هاشمى رفسنجانى به ارتش و سپاه و طولانى كردن جنگ اختصاص داده است را نياورده‏است. در واقع، هدف از تحريك خمينى با استفاده از نقطه ضعفهاى او، سرعت بخشيدن به جريان كودتا به قصد ادامه دادن جنگ بود. زورپرستها از آنجا كه بر اصل ثنويت تك محور مى‏انديشند و عمل مى‏كنند، ظاهر و باطن دو گانه‏اى دارند. غير از اين توضيح، چند توضيح زير بجا مى‏نمايد:

 1 - كسى كه اينسان از حزب جمهورى اسلامى دفاع مى‏كند و به خمينى عتاب مى‏كند كه چرا از حزب حمايت نمى‏كند، وقتى به قدرت رسيد و آلت رسيدن به قدرت مزاحم شد، باتفاق خامنه‏اى، به خمينى نامه نوشت و حزب را منحل كرد. در روزهاى بعد از كودتاى خرداد 60، هاشمى رفسنجانى سخنرانى كرد و حكومت تك حزبى الجزاير را مثال آورد و خواستار آن نوع حكومت در ايران شد. اما خود او و همدستش حزب را منحل كردند. زيرا حزب از اختيارشان بيرون رفت. با هاشمى رفسنجانى و خامنه‏اى، هيأت مؤتلفه و باند بقائى، يعنى « خط سيد ضياء » ماند. بنا بر قاعده، كسى كه بر اصل ثنويت تك محورى عمل مى‏كند، خود را محكوم مى‏كند عمل خويش را نقض كند.

 2 - هاشمى رفسنجانى مدعى است اختلاف روحانيانى چون او با بنى‏صدر بر سر حجاب زنان و نماز خواندن يا نخواندن كسانى كه متصدى مقامى مى‏شده‏اند و... بوده‏است. دو رأس ديگر مثلث زور پرست مى‏گويند بنى‏صدر گفته است چون موى زن اشعه‏اى ساطع مى‏كند كه مرد را حالى به حالى مى‏كند، حجاب بر زن واجب است. به سخن ديگر، هر زورپرستى در محيط خويش، دروغى را مى‏سازد كه در آن محيط برد دارد. و البته مشت خود را نيز باز مى‏كند: هاشمى رفسنجانى و نظاير او، نزاع بر سر آزادى را، نزاع بر سر پوشاندن و نپوشاندن موى زن مى‏گردانند. از ديد او، زن شئى جنسى است و بايد پوشيده گردد. از ديد پهلوى طلب‏ها و استالينيستها نيز زن شئى جنسى است اما نبايد پوشيده گردد. وگرنه، اگر هاشمى رفسنجانى مى‏دانست كه در دين اكراه نيست و زن در نظرش انسان بود، دروغى را كه ساخته و به خمينى نوشته است، نمى‏ساخت. همانطور كه اگر دو رأس ديگر مثلث زور پرست زن را نه شئى جنسى كه انسان مى‏دانستند آن دروغ را نمى‏ساختند.

       و چه عجب اگر در حكومت هاشمى رفسنجانى بود كه صيغه سراها ساخته شدند و فحشاء وسعتى پيدا كرد كه دست كم در قرنى كه بر ايران گذشت، سابقه نداشت.

 3 - در اينجا مى‏خواهد بگويد روحانيت يك طرف است و بنى‏صدر طرف ديگر. يكبار ديگر، در آن روزها كه ايران به انتظار موافقت رژيم صدام با پيشنهاد چهار وزير خارجه كشورهاى عضو كنفرانس عدم تعهد بود، بهشتى و خامنه‏اى و هاشمى رفسنجانى نزد خمينى رفتند. به او گفتند: امروز، اگر تمامى روحانيت يك طرف شود و بنى‏صدر طرف ديگر، حريف بنى‏صدر نمى‏شود. تنها شما مى‏توانيد او را از صحنه خارج كنيد. فردا اگر صلح شود، شما نيز حريف او نمى‏شويد. بايد پيش از آنكه كار از كار بگذرد، كار او را بسازيد. بهررو، امروز، از روحانيان، اقليت بسيار كوچك كه ملاتارياست، خورد و برد دارد و بقيه هم سركوب مى‏شوند و هم چوب هم لباسى با ملاتاريا را مى‏خورند. راست بخواهى چوب سكوت خود را مى‏خورند. اگر ساكتها نيز سكوت مى‏شكستند، دست كم حساب خود و « اسلام فقاهتى » را از حساب ملاتاريا و رژيم ضد دينش جدا مى‏كردند.

 4 - پيش و بعد از كودتا، ملاتاريا همه كوشش خود را بكار برد تا عيب و نقصى در منتخب اول تاريخ ايران پيدا كند. گروههاى بسيارى را مأمور كرد تا 30 ميليون اسناد را يك به يك ببينند و در باره مصدق و بنى‏صدر سندى حاوى عيبى بجويند و موفق نشدند. زيرا نه خيانت مالى كرده‏اند ، نه خيانت ناموسى كرده‏اند، نه در عشق آنها به وطن و عزمشان در دفاع از استقلال ايران، خللى وجود داشته است و نه بخاطر قدرت، به آزادى و حقوق انسان، تجاوزى كرده‏اند.

        و نه حاضر شده‏اند بر سازش پنهانى قدرت پرستان با قدرتهاى خارجى، چشم پوشند