نوشتار

بنی صدر: کسی که خود را ضد چیزی تعریف میکند، اصل قدرت را پذیرفته و قربانی است. جوان بمعنای سازنده آینده نمی تواند ضد باشد.

 

سپیده استقلال و آزادی: آقای بنی صدر، در ایران، به علت رفتار نظام حاکم، خیلی از جوانان خصوصآ از دین بری شده اند و ضد دین شده اند. آینده خود را در دوری و پرهیز از دینی که ارائه می شود و اخلاق مبتنی بر این، می بینند. اگر بر فرض اکثر جوانان ایران از دین بری شده باشند، سئوال من اینست که اخلاق چه نقشی در هویت دارد و آیا اخلاق مال کسی است؟ مال قدرت حاکم است ؟ و چه تسلطی قدرت حاکم بر اخلاق دارد. نقش اخلاق چیست و چرا یک جوان نیاز به داشتن اخلاق دارد؟

بنی صدر: علامت عقب ماندگی و بهترین علامت زورمداری، تعریف کردن خویش به ضد است. هویت، آن بخشی که خودانگیخته است، را انسان می سازد. حال اگر کسی خواست هویت را آنطور تعریف کند که من آنم که ضد دین هستم، من آنم که ضد رژیم هستم، من آنم که بنظرم موجه می آید، می گویند اپوزیسیون... من هیچوقت با این کلمه موافق نبودم برای اینکه کسر شان و منزلت یک انسان است که خود را تعریف کند که من آنم که ضد ولایت مطلقه آقای خامنه ای هستم. این هویت نشد، هویت را او دارد. من بی هویت می خواهم بعنوان اینکه ضد او هستم، به خود هویت بدهم. خوب برنده اوست. پس ارزش اول اخلاق، اینست که انسان برای چیزی باشد، نه برضد چیزی. حالا چرا؟ غیر از چیزی که الان گفتم، انسان را خالی می کند از هویت، و در هویت انسان را وابسته می کند به چیزی که می گوید من ضد آن هستم. مثلا می گوید من ضد اسلام هستم. خب، خود چی هستی؟ در واقع، هویت را از همان اسلامی می گیری که می گوئی من ضدش هستم. اما، مهمتر از این وجود دارد. ضد شدن، خالی شدن است. به چه معنی؟ به این معنی که نگفتیم فرهنگ استقلال و آزادی را، عقل مستقل می سازد، تولید می کند، خلق می کند. اندیشه هم همین است. بیان فرهنگ استقلال و آزادی را عقل مستقل و آزاد یا ایجاد و خلق می کند یا می پذیرد. معنی آن چی است؟ معنی آن اینست که شما یک اندیشه راهنمائی که بیان قدرت توتالیتر شده باشد، بیان توتالیتاریسم شده باشد، مثل فرض کنید فرعونیت، مثل استالینیسم، مثل نازیسم، در آغاز چیز دیگری بوده زیرا این خلق نیست. مثلا اینکه آلمانی در جنگ شکست خورده، و در موقعیت زیر سلطه قرار گرفته و تحقیر شده و .... این هویت آلمانی را دست مایه کرده است برای توجیه یک ناسیونالیسمی بر محور قدرت مطلق. نژاد آریائی. خوب اینرا می شود نقد کرد. وقتی بیان توتالیتاریسم را شما نقد بکنید، به بیان اصل، بیان استقلال و آزادی می رسید. به اصل، در آغاز. وقتی شما می گوئید من ضد هستم، خود را از این نعمت محروم کرده اید. برای اینکه نمی توانید نقد کنید. ضد هستید، فحش می دهید. ما چون ضد نشدیم، برای شدیم، نقد کردیم. من، اسلام از خود بیگانه شده در بیان قدرت را نقد کردم و به بیان استقلال و آزادی رسیدم. اما کار من منحصر به اسلام نبوده. در مورد روش، من منطق ارسطوئی را نقد کردم، منطق دیالکتیک را هم نقد کردم، هسته عقلانی این دو تا را بیرون کشیدم و با آنچه که خود در تجربه بدست آورده بودم، یک روش علمی ایجاد کردم و در اختیار گذاشتم.

 

سپیده استقلال و آزادی: در واقع، انسان با نقد مرامها، هر مرامی که باشد، می تواند دست پیدا کند به نقطه اشتراکات این مرامها که حافظ حقوق انسان هستند.

 

بنی صدر: می شود. ولی اول باید از اندیشه راهنمائی شروع کند که مثلا کسی اگر در فرانسه زندگی می کند، اینجا دین اول کاتولیسیسم است. اگر بخواهد اسلام را نقد کند و به بیان استقلال و آزادی برسد، یک اقلیت کوچک فرانسوی را بکار می آید. اما اگر خود مسیحت کاتولیک را نقد کند، اکثریت بزرگ را بکار می آید. باید اول از آنجا شروع کرد. این دو کار است، کار سوم اینست که وقتی آن کار را انجام داد، جامعه انتخاب پیدا می کند. از آن فضای بسته پر از خرافه و امر و نهی قدرت فرموده، امکان رهائی پیدا می کند. اما اگر ضد هستی، ضد اسلام هستی، خوب این مردم چه کار کنند؟ 76 میلیون مردم ایران چه کار کنند، بروند در حوضی غسل کنند، بیآیند بیرون و معلوم بشود از اسلام خالی شده اند؟ اینطوری است؟ شدنی است؟ خوب توی جوان به اینها فکر کن. شما وقتی می شوی ضد، به حاکمان بسیار سود می رسانی. چرا؟ برای اینکه می گویند که ما از اول گفتیم اینها ضد هستند. ما این ضدها است که سرکوب می کنیم. گیریم که غلط می گوید. ضدها را هم نباید سرکوب کرد. ضد را باید نقد کرد. اگر شما خود را از این ضد رها کنی، هیچ آدمی که خود را به ضد معرفی می کند، نیست که بتواند بگوید من قدرت مدار نیستم. از قدرت، یعنی زور بکار بردن عاری هستم. هیچ. نه وجود داشته، نه کسی مدعی شده است. مثلا، مارکسیسم لنینیسم، گفتند ما ضد دین هستیم. اما همانها گفته اند که هدف فعالیت سیاسی بدست آوردن قدرت و بکار بردن آن است. غیر از این هم ممکن نبود. ضد یعنی دشمنی. دشمنی مرز ایجاد کردن است. در این هستی، چی مرز ایجاد می کند؟ زور. پس وقتی کسی می گوید من ضد هستم، خود را به زورمدار معرفی می کند. پس مرام ایشان زور است. حالا الا اینکه از این مرام که اسلام ولایت فقیه است، خوشش نمی آید، اینرا بد می داند، می خواهد یک اندیشه راهنما دیگری که قدرت مطلوب او را توجیه می کند، جانشین کند. ولا خلاء که ممکن نیست. به محض اینکه شما از یک چیزی خالی شدی، اگر آنرا با چیز دیگری پر نکنی، زور جایش را پر می کند. شما حق داری، عمل کردی، خوب می کنی. اما اگر از این حق غافل شدی، غیر حق چی است؟ نا حق. ناحق، زور است. جای حق را می گیرد. به این دلیل، طبق قاعده، وقتی از حق غافل می شوی، بنده زور می شوی. وجدان اخلاقی که محتواش، ارزشها که آن وجدان اخلاقی با آن پندار، کردار، گفتار آدمی را می سنجد، وقتی دقیق و شفاف هستند، اول سخنی که به ادمی می گوید، اول حکمی که این دادگاه به حق صادر می کند، اینست که به کسی که ضد است، بگوید تو قربانی شدی. جوان تو از دست رفتی. من الآن به شما عرض می کنم، وجدان اخلاقی به شما جوانها بیشتر از همه میآید. چون تعریف جوان چی است؟ سازنده آینده. غیر از این کارکرد و کنشی در جامعه ندارد. جوان نیروی محرکه ایست که نظام اجتماعی را باز می کند، یک اینده دیگری را می سازد.

 

سپیده استقلال و آزادی: چون هویت هم یک نوع سازندگی فرهنگ است، خلق، ابتکار و ابداع است، جوانی که هویت خود را بر اساس ضدیت تعریف می کند، در واقع، در ساختن و ابداع عقیم می شود. یعنی آن استبداد به هدف اصلی خود، رسیده. پیروز ان نظامی است که می خواسته آن جوان را از فرهنگ سازی باز بدارد و عبترش بکند، بی دنباله اش بکند و عقیمش کند.

 

بنی صدر: می خواسته جوان را بنده قدرت بکند و کرده. حالا بعنوان ضد خودش. زیرا اصل را پذیرفته. وقتی آدمی گفت من ضد هستم، اصل قدرت را پذیرفته است. حالا یا قدرت حاکم، یا قدرتی که شما می خواهید جانشین آن کنید. چون معمولا انسانها، قدرت حاکم را بزرگ می بینند، و خیال می کنند که توان در افتادن با او نیست و فکر تسلیم شدن بیشتر بهشان حاکم می شود. در عمل تسلیم اش می شوند، در زبان ضدش می شوند. چون زورش هم به آن نمی رسد، نمی تواند بگوید بالا چشم آقای خامنه ای ابرو است، هر چه فحش دارد را به این اسلام نگون بخت می دهد که آن رژیم گویا می باید مدافع اسلامی می بوده که خرجش کرده، خالی کرده از محتوا و پر کرده از خرافه و اصلا هم به فکر این اسلام نیست. هر چه هم فحش به این اسلامی می دهند، می گویند چه بهتر. بلحاظ ایکه آنرا توجیه می کند. ما هستیم، اگر نه این ضدها می آیند و هست و نیست اسلام را می برند. دیدید که اخیرآ آقای خامنه ای خطاب به روحانیان گفته است.

 

سپیده استقلال و آزادی: حالا این بی اخلاقی، آقای بنی صدر، فقط در رابطه با نظام سیاسی که نیست. در تمامی روابط اجتماعی، در رفتار دختر با پسر، پسر با دختر ، رفتار خانواده، پدر و مادر، با محیط کار، در رانندگی ... خودش را نشان می دهد. خود را ضد تعریف کردن.

 

بنی صدر: اصل را بر تضاد گذاشتن، همین است. حالا مثلا زن و شوهر با هم نشستند، زن فکر میکند که بگوید من شخصیت دارم اینست که بزند در دهن شوهر، یا بگوید تو چی حالیت است، یا بعکس. مرد بگوید خانم تو چی بارت است که خودت را وارد هر حرفی می کنی؟ یا پدر مادر به بچه شان می گویند، بچه فضولی موقوف. یا بچه یک مقدار می رود مدرسه، فکر می کند دیگر پدر و مادر هیچی حالیشان نسیت، می گوید که شما که سواد ندارید، بهتر است خودتان را وارد معقولات نکنید. یا در بیرون، مثلا رفتار جوانهای پسر نسبت به جوانهای دختر پیدا می کنند. در یکی از نامه هائی که از ایران آمده بود، بعضی جوانها آنطور خود را تعریف می کردند که ما آنیم که در هفته، ما چند تا مخی می کنیم. در دوره ما، که اصلا این اصطلاح رواج نبود، حالا پیدا شده. در نامه توضیح بود که بدین معنی است که مثلا در هفته، می تواند یک دختر را بفریبد. در ماه، مثلا 5 تا. به خودش خیلی می بالید. این شیوه های رفتاری که به قدرت تا این حد ارزش می گذارد که یک عمل ناپسندی را که دون شان یک جوان، یک انسان، را اینقدر بهش می بالد. این برمی گردد به اینکه در واقع زن را ضد تعریف می کند. مثل اینکه تصرف کرده. من آنم که در یک هفته، یک دختر تصرف کردم. آدمی با این طرز فکر، چطور می تواند رشد کند؟ اصلا از رشد چه می فهمد، که بکند؟ تمام ذهن و فکر او، وجدان اخلاقی اگر تعطیل نشده باشد، کاملا از عناصر چرکین پر شده است.

 

سپیده استقلال و آزادی: در واقع، ضدیت که نظام ولایت فقیه با زن دارد، خود در این ذهنیت نشانده است.

 

بنی صدر: همه را بپای او ننویسیم. گناهش به گردن او است، نه که نیست. الآن هم در تونس که جنبش شده است، و اسلامی ها تشریف آوردند، گفته اند که در قانون اساسی، برابری زن و مرد در حقوق را جایش بنویسند مکمل هم هستند. بنابراین آن سرجای خودش. اما این جوان که دانشجو است و این طرز فکر را دارد، مسئولیتش با خودش است. وجدان اخلاقی اش چرکین است. عناصرش یا چیزهائی که بعنوان ارزش آنجا ضبط است، همش نخاله است. زیرا استعداد دوست داشتن که حق معنوی انسان است، جز حقوق ذاتی انسان است، از خود بیگانه شده است و در آن نامه، بخودش تصرف کردن را و فریفتن رااجازه می دهد. بعد که بهش می گوئید که سرنوشت اینها چه می شود، می گوید آنها که من را ول می کنند، کسی دیگر را می گیرند. این طرز فکر بر اینست که زن خلق شده است برای ارضا شهوات این آقا. یا امثال او. جامعه ای که زن در آن، آن مقدار بی منزلت شده است، فاقد حقوق شده است، چگونه رشد می کند؟ می شود جامعه ای که ما داریم.

خود را ضد تعریف کردن، آدمی را به اینجا می رساند. دوره شاه، من را گرفتند، دستگیر کردند. شب، آمدند گفتند که دو تا از دوستان آمدند دم در شما هستند، با شما کار دارند. من هم با پیژاما رفتم دم در، ببینم کی هست. فکر کردم یکی از دانشجوها است. در ذهنم نیامد که مامور ساواک است. در جا من را گرفتند. گفتم بگذارید من بروم لباس بپوشم. گفتند نه همینطور خوب است. من را بردند پیش سرهنگ مولوی، رئیس امنیت تهران بود. من را دید، نگاه کرد، گفت : « خوب، قیافت هم بد نیست، چرا نمی روی دختر بازی؟، چرا نمی روی کیف بکنی؟ که این وقت شب، شما را نیآورند اینجا و از اینجا ببرندقزل قلعه». آنوقت، زندان اوین نبود، زندان قزل قلعه بود. گفتم جناب سرهنگ، من جوری بار آمدم که فکر نمی کنم که زن اسباب بازی است، و من باید بروم دختر بازی کنم که از آن کیف کنم. زن، انسان است، مسئول است و من هم وظیفه مند هستم در دفاع. اگر من در اینجا هستم برای اینست که وظیفه خود می دانم که از حقوق هموطننان خودم دفاع کنم. ولا که اینجا نبودم. آن وجدان اخلاقی که به ضد تعریف می شود، یک محرومیت بسیار بزرگ دیگر هم به آدمی تحمیل می کند که آن غفلت از حقوق خویش و دیگران است. کسی که می گوید مخ زنی می کند، ککش هم نمی جنبد که دیگری را در زندان زیر شکنجه می کشند. ککش نمی جنبد که این کشور و وطن او و هموطنان او در رنج و درد هستند. به حقوق ملی این مردم روزمره تجاوز می شود. ضد را خود تعریف کردن، انسان را از حق غافل می کند. چون اگر خودش را برای تعریف کند، آنوقت حقوق دشمن هم برایش محترم است. شما الآن توجه می کنید که در خارج کشور، یک آدمهائی از حقوق همه دفاع می کنند. حالا، اینکه در رژیم است، حتی خودش قبلا شکنجه گر بوده، الآن تحت شکنجه است، همانطوری که ما از سعید امامی و همسرش دفاع کردیم. در حقوقی که داشتند. برای اینکه ما می دانیم که اگر این دفاع را نکنیم، خود بعنوان حقوقمند نیستیم. این وجدان اخلاقی حواسش جمع می شود، حساس می شود. تا شما یک غفلتی می کنید، مثل یک زنگ بصدا در میآید که شما راجب این شخص بلحاظ فلان خاطره ای، یا فلان رابطه ای، آنطور که باید بیاستی، نایستادی. شما می دانید که آقای منتظری وقتی که کودتای خرداد 60 شد، چه موضعی داشت؟ اما بعد به حقوق او تجاوز شد. ما در تمام این سالها که او زنده بود، از او در حقوق او، دفاع کردیم. بدون اینکه از انتقاد نسبت به نظریه ولایت فقیه باز بایستیم.

 

سپیده استقلال و آزادی: طوری که شما را متعمد دانستند برای دادن اطلاعات

 

بنی صدر: احسن. صمیمیتی حاصل شد که آن اطلاعات مربوط به ایران گیت یا مربوط به کشتار زندانیان سال 67 را یا بعد در بخش اخری از حیاتش، مکاتبه از طریق واسطه وجود داشت. خوب؛ این حاصل "برای" است. اگر من خود را ضد تعریف می کردم، و دوستان من چنین می کردند، ما زندانی این ضد بودیم و بیگانه از جامعه، حقوق مردم ، حقوق انسانها و زندگی ما بسیار تلخ میشد.

 

سپیده استقلال و آزادی: دفاع شما از حقوق آقای قاسملو، الآن از حقوق آقای کروبی و موسوی که به نا حق در حبس قرار گرفتند با وجود حفظ اختلاف نظر در مورد این نظام، ماندن در چهارچوب این قانون اساسی یا نه، نشاندهنده اینست که فراتر و مقدم بر این اختلاف نظر، حقوق انسان که اشتراک دارد در همه ما.

 

بنی صدر: حقوق انسان مقدم است بر طرز فکر او. بر عمل او. اگر این عمل هم جنایت باشد. یک جانی آدم کشته، بعنوان انسان حقوق دارد. این حقوق مقدم است. اگر در ذهن آدمی آمد، وجدان اخلاقی به او می گوید که در مجازات باید حواستان را جمع کنید، حق حقوق انسانی او نقض نشود. آن وقت متوجه خواهید شد که مجازات ناقض حقوق انسان را بعنوان قاضی رای ندهید. کل زندگی عوض می شود. جامعه ای تصور بکنید، زن، مرد، حقوقمند، قبول هم دارند که حقوقمند هستند، قبول هم دارند که حقوقمندی برابر هستند، قبول هم دارند که تجاوز به حق هر یک انسان، تجاوز به حقوق دیگری هم است. و می ایستند وقتی به حق تجاوز می شود. این چطور جامعه ای است، با یک جامعه در نظر بگیرید که در آن جامعه، در کهریزک آن شکنجه ها را می کنند، - ابو غریب، زندان بغداد، نظامیان آقای بوش در آنجا آن شکنجه ها وحشیانه را می کردند- ابو غریب آقای خامنه ای، کهریزک است. چطور این جامعه اینرا تحمل می کند؟ وجدان اخلاقی عمل نمی فرماید! چرا عمل نمی فرماید! چون وقتی خود جامعه از حقوق خویش غافل است و به حقوق خودش عمل نمی کند، و خود را ضد تعریف می کند - حالا می گوید که کی من خودم را ضد آن جوان تعریف کردم ؟- این بازتاب طرز هویت سازی است که شما ایرانیان انجام دادید. به محض اینکه شما کارگری، می گوید من کی هستم، من آنم که ضد سرمایه دار هستم. سرمایه دار هم خود را چطور تعریف می کند، من آنم که کارگر را باید استثمار کنم. روحانی خود را به ضد بی دین تعریف می کند، بی دین خود را ضد روحانی تعریف می کند. مرد خود را ضد زن تعریف می کند، زن ...می شود جامعه اضداد. جامعه اضداد لاقید می شود. حساسیتش را از دست می دهد. بمقداری که در جامعه تضاد همگانی می شود، و توحید کم، در آن جامعه، به همان اندازه وجدان اخلاقی، کم و گنگ می شود. جامعه از ارزیابی باز می ماند. جامعه ای می شود که در آن فساد گسترده می شود، نابسامانی ها روزافزون می شود، اعتیاد و خشونت فوق العاده گسترش پیدا می کند، و آدمی مات می ماند که این همه مردم چطوری با این خشونت زندگی می کنند.

 

سپیده استقلال و آزادی: پس آقای بنی صدر، حاصل صحبت امروز ما برمی گردد به کسی اگر با این نظام مخالف است، با هر نظام استبدادی مخالف است، بهترین مستمسک که دستش است و میزان وجدان اخلاقی، وجدان اخلاقی بکارش می آید، برای اینکه آن جو خشونت را خشونت زدائی کند، کم کند، تا زمینه بستر شکل گیری استبداد را از بین ببرد. وجدان اخلاقی اینجا بکار می آید.

 

بنی صدر: یک حاصل سخن هم بعنوان مسئله ای که نسل امروز بهش بپردازد. جامعه حق دارد در استقلال و آزادی زندگی کند، جای خودش. یک رژیمی دارید، ولایت مطلقه فقیه. حالا آن منم که ضد ولایت فقیه هستم را بردارید، جایش بگذارید که من آنم که برای ولایت جمهور مردم هستم، برای جامعه جمهوری شهروندان هستم. و رژیم ولایت فقیه را نقد کنید. ببینید این رژیم را نقد بکنید، چه رژیمی ازش بیرون میآید که دولت حقوق مدار بشود و با جمهوری شهروندان سازگار بشود. اگر این کار را بکنید، از این ابهامها و بازی های سیاسی هم راحت می شوید، اصلاح طلب هستید یا نیستید، پهلوی طلب هستید یا نیستید، چپ هستید یا نیستید، راست هستید یا نیستید، مسلمان هستید یا نیستید، می آئید بیرون. معلوم می شود که چه می خواهید و چه نمی خواهید. ولایت مطلقه فقیه را نقد کنید، می شود ولایت جمهور مردم. قانون اساسی اش را اصل به اصل نقد کنید، یک قانون اساسی سازگار با ولایت جمهور مردم، حقوق انسان، حقوق ملی، جمهوری شهروندان می آید بیرون! هم معلوم کرده اید که چه می خواهید. سی سال است که ما همینجوری در باره چه باید کرد و جوابی که همه بپسندند هنوز پیدا نکرده است. حالا شما خودتان دست بکار بشوید. ما این کار را کردیم، شما دست بکار بشوید، ببینیم شما به چه نتیجه ای می رسید.


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter