وضعیت سنجی یک‌صد و شصت و نهم: بن‌بست‌ها انفجار ببار می‌آورند و یا حل می‌شوند؟

n یک‌چند از بن‌بست‌ها که موضوع روز شده‌اند:

 ظریف می‌گوید شانس بقای قرارداد وین (برجام) 50 درصد است. در واقع، قرارداد وین ایران را به 105 تعهد متعهد کرده‌است اما ترامپ و حکومت او، در عمل بنا به قانون قدرت که زیادت طلبی است، بیشتر می‌خواهند. به احتمال قریب به یقین، مسئله دیگر نه برنامه اتمی ایران و نه حتی بود و نبود رژیم ولایت مطلقه فقیه که موقعیت امریکا در جهان است. این موقعیت دارد از دست می‌رود. بدین‌خاطر است که امریکا در همه جا، جانبدار تجزیه است. در اروپا، ترامپ از برکزیت استقبال کرد و پنهان نکرد و نمی‌کند که اتحادیه اروپا را بر نمی‌تابد.

     پیشاروی قدرت در حال انحطاط، نیاز به همبستگی ملی به حداکثر است تا بتوان نه تنها مانع تجزیه کشور شد، بلکه فرصت را برای روش و توانمند شدن مغتنم شمرد. وگرنه، بن‎‌بست با انفجار باز می‌شود؛

 خبرها و شایعه‌ها که در باره لاریجانی‌ها انتشار می‌یابند (دختر شیخ صادق جاسوس انگلستان بوده و اینک زندانی است. این دختر نوه آیةالله وحید خراسانی هم هست که با مشی خامنه‌ای موافق نیست. حسابهای شیخ صادق لاریجانی نیز همچنان مسئله روز است. علی لاریجانی تابعیت کانادا را دارد و دو تابعیتی است. محمد جواد لاریجانی کسی است که در انتخابات ریاست جمهوری سال 1378، با انگلیس‌ها تماس گرفت بخاطر جلب حمایت آنها از نامزدی ریاست جمهوری که ناطق نوری بود. برادر دیگر که پزشک است، متهم به رشوه ستانی است و احمدی‌نژاد نوار مطالبه رشوه او را در مجلس پخش کرد.

    صحت و سقم این خبرها و شایعه‌ها یک سخن است و گویائی آنها سخنی دیگر است: به دنبال، بی‌اعتبارشدن رئیسی و سید محمود شاهرودی، اینک نوبت بی‌اعتبار شدن به برادران لاریجانی، بخصوص شیخ صادق لاریجانی رسیده‌است. به سخن دیگر، مسئله جانشینی خامنه‌ای هنوز حل نشده‌است. این مشکل همراه است با مشکل دیگری:

 این روزها، شماری از «نمایندگان» اصول‌گرای مجلس به فکر صحبت دو سال پیش خامنه‌ای در کرمانشاه افتاده و گفته‌اند: نمایندگان بنادارند به «مقام معظم رهبری» عریضه بنویسند و از او بخواهند دستور بازنگری قانون اساسی را برای «پارلمانی شدن» نظام، بنابر این، حذف رئیس جمهوری که صفت منتخب مردم را دارد را بدهد.

    بحث میان موافق و مخالف داغ است. مخالفان یادآور می‌شوند که مطرح کنندگان چون دیگر امیدی به موفقیت در انتخابات ریاست جمهوری، ندارند، ساز «نظام پارلمانی» را کوک کرده‌اند. اما اگر خامنه‌ای مسئله را دو سال پیش طرح کرد و امروز مسئله روز می‌شود، یعنی این‌که بن‌بستی که «رهبر» و رئیس جمهوری در آن گرفتارند، مفر نمی‌یابد. از آنجا که اصلاح نظام در جهتی مخالف محور اصلی که «ولایت مطلقه فقیه» است، ممکن نیست، پس باید بن‌بست را با حذف ریاست جمهوری گشود.

 حمیدرضا تاجیک، از «نظریه پردازان اصلاح طلبی»، در گفتگو با روزنامه اعتماد ( 10 مهر 1396)، می‌گوید: «پاشنه آشیل اصلاح‌طلبی را اصلاح‌طلبان كاذب و دروغینی میدانم كه همچون موریانه از درون در حال استحاله و پوك‌كردن جریان و گفتمان اصلاح‌طلبی هستند؛ همان كسانی كه به‌نام و به دست جریان اصلاح‌طلبی پشت ویترین قدرت و سیاست یا جریان اصلاح‌طلبی قرار گرفته‌اند، اما با نمایش تصویر كژ و كدر و نازیبای خود و جامه گفتمانی و اجرایی كه بر تن دارند، هر خریداری را از توقف در پشت ویترین وازده و دلزده و منصرف می كنند.»

    او اصلاح‌طلبان را سه دسته می‌داند: «نخست آنان كه بعد از تمهیدات و تدبیرهای فراوان، بازِ قدرت را تهییج و تحریك كردند تا دمی بر دوش آنان بنشیند و حالی هم به آنان بدهد. از حال و هوای اینان اگر بپرسید، الحمدلله چپق‌شان چاق است و كبك‌شان خروس میخواند و قند تو دل شان آب میشود و بیخیال اصلاحات و اصلاح‌طلبی، سخت به اصلاح و تدبیر منزل شخصی و نزدیكان سببی و نسبی خود مشغولند و تقویت بیضه اصلاح‌طلبی را در گرو تقویت بیضه خود قرار داده و شتابان پله‌های نردبان برج بابل قدرت را بالا میروند. دوم، اصلاح‌طلبانی هستند كه دویدند و دویدند تا سر كوه قدرت برسند. در این مسیر، به هر كسی كه سر راهشان بود هم نان دادند و هم آب (چك سفید). اكنون كه در دامنه كوه قدرت هم جایشان ندادند و نان و آب را هم از دست رفته می‌بینند، حال و احوال خوشی ندارند و به زمین و زمان ناسزا می‌گویند و از بی‌ وفاییها و بد عهدیها و نارفیقیها و بی‌مهریها در آه و فغانند. گروه دیگر، اصلاح‌طلبانی هستند كه به تماشای بازی این دو گروه نشسته‌اند. اینان خود دو دسته‌اند: نخست، تماشاگران منفعل و دوم، تماشاگران فعال. گروه نخست، اساسا فاقد حال است، اما گروه دوم نیز از دیدن حال و احوال سه گروه دیگر، حال و هوایی برایشان باقی نمانده و تمامی تلاش خود را معطوف زیر سایه پا‌ك‌كن قرار دادن نام و نشان این نوع اصلاح‌طلبان از در و دیوار جریان و گفتمان اصلاح‌طلبی است».

 پیشاروی این بن‌بست، صادق زیبا کلام چاره را در جانشین کردن اصلاح‌طلبی با دموکراسی‌طلبی می‌بیند و می‌گوید:

 من ترجیح می دهم در باره ماهیت این طیف گسترده صحبت نکنم" گفت: «درحال حاضر این ظیف دارای نقاط خصوصیات و ضعف و قوت هایی است. از یکطرف عده ای ذوب در دولت روحانی شده اند، برخی رانده شده از دولتند. معتقدم به جای اینکه وارد این جنگل انبوه شویم و همچون آقای تاجیک در این جنگل غرق وگم شویم باید بیرون از جنگل اصلاح طلبی بایستیم و به آن نگاه کنیم. این سوال مهم را مطرح کنیم که ما اصلاح طلبان را برای چه خصوصیت آنها اصلاح طلب می دانیم؟»

    من مدتی است سعی می‌کنم به جای «اصلاح طلبی» از  «دموکراسی خواهی»استفاده کنم. این تغییر لفظ باید صورت گیرد. باید ببینیم افراد دموکراسی خواه هستند یانه. اینگونه باید دموکراسی خواهی را معیار قرار دهیم، بگویم اعتدال و توسعه، کارگزاران، مجمع روحانیون و... چقدر دموکراسی خواه هستند؟ دموکراسی خواهی معنا و مفهوم مشخص‌تری دارد باید آنرا جایگزین اصلاح طلبی کنیم».

      بدین‌سان، هم «نظریه پرداز» منتقد و هم مدافع اصلاح طلبان ناگزیر از اعتراف به افتادن «اصلاح‌طلبان» در بن‌بست نظری و عملی هستند. دموکراسی خواهی مفر است اگر اصلاح‌طلبان آنرا در پیش نگیرند، گرفتار انفجار می‌شوند و سه دسته هم برجا نمی‌مانند.

nانفجار یا تن دادن به گشودن راه؟

    بن‌بست‌های اصلی تنها چهار بن‎‌بست بالا نیستند. بن‌بست فکر راهنما که ولایت مطلقه فقیه است، نیز هست. بن‌بست ناشی از شکست اعمال «قدرت» بمثابه تنها راه‌ حل در اداره جامعه‌ای چند قومی نیز هست. بن‌بست مدیریت اقتصاد و طبیعت کشور که ناشی می‌شود از شش بن‌بستی که حالا دیگر پنهان‌ کردنی نیستند، نیز هست. باتوجه به بن‌بست‌های پدید آمده، مداومت در بکار بردن قدرت (بمثابه ترکیبی از زور و پول و فن و...) بن‌بست‌ها را نمی‌گشاید، انفجار را ناگزیر می‌کند. آیا می‌توان از خامنه‌ای و دستیاران او و حزب سیاسی مسلح و... انتظار داشت که آنها از انفجار بپرهیزند و به گشودن راه تن در دهند؟ بدیهی است نباید از اسلحه بدستان ناامید شد و گمان کرد که چون اسلحه بدست دارند، راهکاری جز بکار بردن آن نمی‌شناسند. آنها، هم سرنوشت رژیم شاه را دیده‌اند و هم می‌دانند وضعیت عراق و سوریه و لیبی و حتی مصر چگونه است. نمونه ترکیه را هم در برابر چشمان خود دارند. افراد تحت امر آنها نیز جدا از مردم زندگی نمی‌کنند. پس می‌توان انتظار داشت حرف حساب را بشنوند و از بندگی رأس هرم قدرت و سازمانی که حزب سیاسی مسلح است، رها شوند و  مانع از گشوده شدن راه نگردند. عمل کننده اصلی مردم ایرانند. لذا، باید راه‌هائی که باید گشود را خاطر نشان کرد:

1. بن‌بست اندیشه راهنما جز با رها کردن ولایت مطلقه فقیه، بیشتر از آن، جز با نشاندن حق به جای قدرت، باز نمیشود. دولت برپایه قانون اساسی که مجموعه‌ای از حق باشد، باید تجدید سازمان بجوید و وظیفه خود را عمل به حقوق بشناسد و بکند. اصلاح‌طلبی فاقد اندیشه راهنما و مدعی اصلاح رژیم در جهتی مخالف محوری که ولایت مطلقه فقیه است، در بن‌بست، سرنوشتی جز تلاشی ندارد. راهی جز راهی که دموکراسی است، وجود ندارد. اصلاح‌طلبان امروز آنها هستند که در خرداد 60 برضد جانبداران دموکراسی و حقوق انسان و حقوق شهروندی کودتا کردند. ایستادگان بر اصول استقلال و آزادی، از پیش از انقلاب تا امروز، همچنان در این راه هستند و مردم را بدان می‌خوانند. اصلاح‌طلبان را نیز به این راه می‌خوانند. آنها باید بدانند مشکل با بر زبان آوردن «دموکراسی‌خواهی» بجای «اصلاح‌طلبی»، حل نمی‌شود. باید شهروند حقوق‌ مند شد و در سطح جامعه مدنی، از راه عمل به حقوق، فرهنگ دموکراسی را پدید آورد.

    اما وجدان بر حقوق و عمل به آنها و ایجاد فرهنگ دموکراسی نیازمند نشاندن حق بر جای قدرت در اندیشه‌های راهنما است. هرگاه جامعه امروز ایران از تجربه درس آموخته باشد و بر آن باشد که خشونت‌ زدائی را روش کند، اعلان پایان دشمنی با دین‌ها و مرام‌ها قدمی اساسی است که باید برداشت. قدم بعدی، آزادی نقد با هدف رها کردن دین‌ها و مرام‌ها از قید از خود بیگانگی، به یمن نشاندن حق برجای قدرت باهدف بازیافتن بیان استقلال و آزادی است. هرگاه این روش در باره همه طرز فکرها بکار رود، نه تنها ایران که جهان از بن‌بست فکری می‌تواند برهد.     

2. قرارداد وین را «برجام» خواندن دروغ بود. روحانی، به دروغ گرداندن راست، در سازمان ملل، اعتراف کرد وقتی گفت این یک قرارداد بین‌المللی است و ضامن آن قطعنامه شورای امنیت است. اما اگر قرارداد است، چرا برابر قانون اساسی، لایحه نشد و به مجلس نرفت و مراحل قانونی خود را طی نکرد؟ به یاد می‌آورد که هم او بود که قرارداد را به مجلس تسلیم نکرد به این عذر که ما قراردادی را امضاء نکرده‌ایم تا به مجلس ببریم. آن زمان، قرارداد را «برجام» نام نهادند زیرا هیچکس حاضر نبود مسئولیت امضاء و تحمیل آنرا به مردم کشور بپذیرد.

    امر مهمی که هنوز مردم کشور برآن وجدان شفافی پیدا نکرده‌اند، این‌ است که قرارداد بر پایه «محور شدن قدرتهای خارجی در سیاست داخلی» پذیرفته شده‌ است. این محور، یعنی قدرتهای خارجی، هیچگاه فعل‌پذیر نبوده ‌است تا که خمینی و خامنه‌ای آن را بکار بردند. این محور بوده ‌است که طرح گروگانگیری را ریخته و قدرت‌طلبان در ایران اجرا کرده‌اند. جنگ را این محور برانگیخته و رژیم‌های استبدادی ایران و عراق را به ادامه دادن به آن ناگزیر کرده ‌است. حالا هم دارد طرح تجزیه کشورهای منطقه را اجرا می‌کند. با جعل معنی برای استقلال، یعنی آنرا جدائی تعریف کردن و با استفاده از بن‌بست‌ها که استبدادها پدید آورده‌اند، انجام این‌کار بس آسان شده‌ است. در حقیقت، این خامنه‌ای است که خود و کشور را در بن‌بست انداخته‌ است. چرا که او نمی‌خواست بحران بر وفق استقلال و آزادی حل شود و امریکا و قدرت‌های خارجی دیگر، در سیاست داخلی و خارجی ایران، بی‌نقش شوند. او همچنان به امریکا بمثابه محور نیاز دارد. بنابراین، بن‌بست برجا است و انفجارها را ببار می‌آورد: جنگهای هفتگانه که اینک ترامپ جنگ اقتصادی آن را روز به روز شدیدتر می‌کند، تنها انفجارها نیستند، «برجام» را هم دارند بلای جان ایران می‌کنند.

     راهی که وجود دارد و سر راست نیز هست، این‌ است: بحران اتمی گرچه در قلمرو روابط خارجی بوجود آمد چرا که رژیم ولایت مطلقه فقیه به راه کره شمالی میرفت، اما حل آن داخلی است. توضیح اینکه بر اصول استقلال و آزادی، جامعه ایرانی باید جای خود را در منطقه و جهان تعریف و تعیین کنند. هرگاه تعریف این باشد که ایرانیان، بر اصل موازنه عدمی، می‌خواهند بیرون از روابط مسلط – زیر سلطه زندگی کنند، اتم از سه کار کرد خود، دو کار کرد، یکی نظامی و دیگری تولید برق را از دست می‌دهد. کارکرد سوم که قلمرو علم و فن و استفاده از علم و فن در رشد اقتصادی است را حفظ می‌کند. درجا، دولتی که اینک خارجی است، داخلی می‌شود و از قدرتهای خارجی، خواه امریکا و خواه روسیه و چین و اروپا، بی‌نیاز می‌شود.

     یادآور می‌شود که در بیان انقلاب ایران که بر زبان خمینی جاری شد، جای ایران در منطقه و جهان همین تعریف را داشت. اگر او بنا را بر باز سازی استبداد نمی‌ گذاشت، نیازمند محور کردن امریکا در سیاست داخلی و خارجی نمی‌شد و عامل اجرای طرح گروگانگیری و ادامه جنگ بمدت 8 سال نمی‌‌گشت و ایران و اسلام و انقلاب را در ازای رژیم ولایت مطلقه فقیه بحران‌ ساز، بدست ویرانی و تباهی نمی‌سپرد.

3. بن‌بست دو کارکِرد، یکی کارکِرد «رهبر» و دیگری کارکِرد ریاست جمهوری، باحذف ریاست جمهوری حل نمی‌شود. زیرا، در محدوده رژیم،

 یا مجلس باید صاحب اختیار بگردد – استدلال جانبداران نیز این ‌است که در نظام پارلمانی، قوه مجریه حرف شنو مجلس می‌شود – که هم مشکل دو کارکِرد برجا می‌ماند و بر آن افزوده می‌شود یکی مشکل مجلسی که توانا به بکار بردن اختیار بخاطر فقدان اکثریت و اقلیت سازمان یافته و دیگری قوه مجریه تحت دو فشار  («رهبر» و مجلس) و ناتوان‌تر از آنچه امروز هست و سومی، مشکلی بس مهم بر این دو مشکل اول و دوم: آن شهروندان ایران خود را بی‌اختیارتر و دولت را ناتوان‌تر خواهند یافت.

 و یا مجلس دست‌نشانده‌تر از آنچه هست می‌شود و ولایت مطلقه فقیه بیش از آنچه اکنون هست، استبداد مطلقه‌ می‌‌گردد. و چون اختیارات این مقام جز در اعمال قدرت کاربرد ندارد، ابعاد ویران‌گری و فساد است که گسترده‌تر می‌شود. خامنه‌ای و دستیاران او هم از «حکومت اسلامی» جز استبداد مطلق نمی‌فهمند و نمی‌خواهند (نگاه کنید به وضعیت سنجی 165). الا اینکه وقتی کارکِرد ولایت مطلقه فقیه وضعیت امروز است. پس، می‌توان حاصل استبداد مطلق را پیشاپیش دانست: ایران ویران و متلاشی.

     برای اینکه کشور از بن‌بست‌هائی برهد که انفجارها می‌زایند، قانون اساسی باید از تقلب‌هائی برهد که یکی از آنها، اختیار را قدرت معنی کردن و دیگری توأم نبودن هر اختیار با وظیفه‌ای معین و مسئول انجام وظیفه شدن صاحب هر مقام و سومی حقوق‌مدار شدن دولت، بنابراین، حذف محوری است که صاحب اختیار مطلق بمعنای قدرت مطلق و رها از مسئولیت است. به سخن دیگر، راه‌ بیرون رفتن از بن‌بست‌ها، استقرار ولایت (بمعنای حق مشارکت هر شهروند در اداره امور کشور خویش بر پایه دوستی و همیاری) جمهور مردم است.

4. تمایل‌های سیاسی موجود در رژیم ولایت مطلقه فقیه، بدین‌خاطر که حیات مستقل ندارند و حیاتشان قائم به رژیم است، نه می‌توانند از سازوکار قدرت که تقسیم به دو و حذف یکی از دو است بگریزند و نه می‌توانند فکر راهنمای شفافی بجویند و نه می‌توانند از انشعاب رهائی یابند و نه می‌توانند از گزند قدرت فاسدکننده در امان باشند.

     از این‌رو، دموکراسی‌خواهی را جانشین اصلاح‌طلبی کردن، با وجود ماندن در رژیم، دردی از آنها دوا نمی‌کند. زیرا دموکراسی همچون اصلاح‌طلبی میان تهی و مبهم نیست و مدعی طرفداری از خود را ناگزیر می‌کند هم موقع و هم موضع خود را شفاف کند: موقع خود را شفاف کند یعنی جایگاه خویش را معین کند: نمی‌توان هم در سرای رژیم ولایت فقیه اقامت داشت و همان شد که تاجیک توصیف می‌کند و هم جامعه مدنی را اقامتگاه خود کرد. آمدن به درون جامعه مدنی، نیازمند ترک قدرت بمثابه روش و هدف و اخذ حقوق بمثابه روش و هدف است. انتقال از متن رژیم به حاشیه آن و نقش مبلغ رژیم را بر عهده گرفتن و کار خویش را تضعیف بدیل مردمسالار کردن، ماندن و تباه شدن در بن‌بست‌ها است. حال که باید پذیرفت راهکار استقرار مردمسالاری‌ است، باید از خودسوزی باز ایستاد و مردم سالار شد. در بیرون رژیم، محلی جز درون جامعه مدنی وجود ندارد مگر یک محل و آن آلت فعل قدرتهای خارجی شدن است. بدینسان، راهی که وجود دارد از درون و حاشیه رژیم به درون جامعه مدنی است. در دموکراسی طلبی این اول منزل است

Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter