از زمانی که جریان طلا از کشورهای مسلمان خاورمیانه به غرب برگردانده شد، یعنی از جنگهای صلیبی بدینسو، این از دهه 1980، در پی انقلاب ایران است که غرب از موضع تهاجمی چند قرنی به موضع تدافعی گذر میکند. برغم تقلاها، بیشتر از پیش، زمینگیر میشود. یکی از عوامل قوت گرفتن گرایشهای افراطی راست همین در بند موضع دفاعی افتادن و در آن ماندن غرب است. از این نظر، غرب همان وضعیت را دارد که ایران دارد. توضیح اینکه، با پیروزی انقلاب، ایران در راه استقلال و آزادی قرار گرفت. بیرون بردن ایران از این راه و انداختنش در بیراهه بازسازی استبداد یکی از دستآویزهایش صدور انقلاب بمعنای صدور خشونت (موضع تهاجمی) بود و با گروگانگیری اعضای سفارت امریکا، آغاز شد. ایران نتوانست فرصت را برای باز سازی خود بمثابه کشوری مستقل و آزاد که، در آن، شهروندان حقوقمند رشد کنند، مغتنم بشمارد. موضع تهاجمی اتخاذ کرد اما ماندن در این موضع، دیر نپائید. هم اینک، ایران در موضع دفاعی است. دشمن دشمن گفتنهای خامنهای و آن «نرمش قهرمانانه» و قرارداد وین و تهدید امریکا: اگر تحریمها را تمدید کنید ایران واکنش نشان میدهد. ضد و نقیض گوئیهای دیگرش (دیروز به مذاکره کننده تبریک میگفت که نگذاشتند مذاکرات به درازا بیانجامند و امروز میگوید: در انجام توافق وین عجله شد!) که ناشی از رهاندن خویش از مسئولیت امضای قرارداد وین و حتی جنگها که او ایران را بدانها گرفتار کرده است، همه و همه، گویای موضع دفاعی ناشی از ناتوانی است. ایران بیابان، با وجود این رژیم، ممکن نیست بتواند از این موضع بدرآید. با وجود قرارگرفتن غرب، در موضع دفاعی که واقعیتها میگویند دیرپا خواهد بود و با وجود اینکه کشور ما و دیگر کشورهای منطقه بهترین فرصت را برای رهاکردن خویش از روابط مسلط – زیر سلطه دارند، استبدادحاکم بر ایران و گرفتاری کشورهای دیگر منطقه، به استبداد و جنگ، این فرصت را نیز خواهد سوخت.
از منظر موضع دفاعی، نخست وضعیت غرب را میسنجیم و در نوبت دیگری وضعیت ایران را:
٭ علامتهای گویای گرفتار موضع دفاعی، بنابراین دچار ترس گشتن غرب:
دموکراسی غرب بر پایه موقعیت مسلط آن بر جهان بنا شد. کشورهای غربی دموکراسی برخوردار از موقعیت نه مسلط و نه زیر سلطه را هیچگاه تجربه نکردهاند. امریکا، در دوران اول حیات خود، وقتی خود را از سلطه امپراطوری انگلستان رها میکرد، چنین دموکراسی را تجربه کرد. اما بتدریج، موقعیت مسلط جست و موضع تهاجمی یافت. و اینک، موقعیت مسلط خود را، هر روز بیشتر از روز پیش، از دست میدهد. بیشتر از همه دیگر نقاط جهان، مسئول آلودگی محیط زیست و ته کشیدن منابع موجود در طبیعت است. تولید و مصرف انبوه به کشورهای غرب ساختاری اقتصادی – اجتماعی بخشیده است که جبر فزونی مصرف بر تولید را به همگان تحمیل میکند. تخریب نیروهای محرکه را نیز روز افزون میکند. این وضعیت، وضعیت تهاجمی نیست، وضعیت تدافعی است. غرب میتواند راه استقلال و آزادی را برگزیند، اما نه اندیشه راهنما را دارد و نه یارای رها کردن خویش را از ساختاری که یافته است، ساختاری که سرمایه داری آن را تحمیل کرده است. از اینرو است که، در انتخابات، شخصیتها و سازمانهای سیاسی برنامههای تدافعی پیشنهاد میکنند:
1. مقایسه اسلام ستیزی و اسلام هراسی که دستمایه سازمانها و شخصیتهای سیاسی راست و چپ گشته است، با موضع غرب در دورانی که موضع تهاجمی میداشت، سخت عبرت آموز است. در آن دوران، بنای غرب براین بود که «قانون ترقی در همه جا یکی است» و «متفکران» غرب دوران سازی میکردند و مدعی میشدند که در واپسین دوران که غرب در آن شده است، دین از میان بر میخیزد و دانش جانشین آن میشود. و حالا، مفتش میگمارد تا مبادا دانش آموزان، با علامت مذهبی بر سر یا سینه، وارد مدرسه شوند!
دورتر این مختصر را بسط میدهیم: چرا بجای نقد، ناسزا و توهین و سیمای وحشتآور سازی رویه شده است؟. با اینکه با کمی تأمل، میتوان دریافت که دشمنی با فکر راهنما، از دینی و غیر آن، ناممکن و اظهار دشمنی با آن از بلاهت است، دشمنی رویه شده است. دلیل آن این است که زبان عامه پسند و عامه فریب، ویژه قرار گرفتن در موضع تدافعی است.
2. دیروز، سخن از جهانی شدن بود و مقلدهای غرب نیز مدعی میشدند با جهانی شدن، دیگر استقلال، بیمعنی شده است. امروز، برنامه ترامپ در امریکا و راستها و نیز راستهای افراطی در اروپا، دفاع از اقتصاد غرب در برابر تهاجم اقتصادی آسیا است. ترامپ میگوید در برابر اروپا نیز از امریکا دفاع میکند.
3. دیروز غرب برای خود رسالت برخوردار کردن کشورهای دیگر جهان را از رشد – از دموکراسی حتی تا سالهای اول قرن بیست و یکم- قائل بود، در حقیقت، سلطه خود را با برخورداری جهانیان از فرهنگ جهان شمول غرب میپوشاند. و امروز، در تقلای مراقبت از مرزهای خویش است. در همه کشورهای غرب، ترس از آمدن موج مهاجران و تحمیل فرهنگ خویش به غربیان، دستمایه راست و راست افراطی است. فیون نامزد راستهای فرانسه، به صراحت میگوید: جامعه چند فرهنگی را بر نمیتابد: ترس از «تهاجم فرهنگی» دستمایه گرایشهای راست گشتهاست و از نو، «ستیز تمدنها» بر سر زبانها است!
4. ترس از ترور و تروریسم هم که دیگر مایه رقابت میان راست و چپ است. بدیهی است که هیچ نمیگویند ترور فرآورده روابط مسلط – زیر سلطه است. اگر، در حال حاضر، خاستگاه آن خاورمیانه است، بخاطر آن است که این منطقه، میان آسیائی که سر بر میآورد و غربی که دارد موقعیت مسلط از دست میدهد، منطقهای است که غرب قلمرو سلطه خویش میشناسد و با تمام توان میکوشد آنرا از چنک ندهد. اما جنگها و تلاش برای تجزیه این کشورها میگویند، غرب توانائی پیشین خود را ندارد. از اینرو، وارونه سیاستی را در پیش گرفته است که تا سالهای 1980 داشت. تا آن زمان، از استبدادهای تمرکز طلب در کشورهای زیر سلطه حمایت میکرد و حالا جانبدار تجزیه این کشورها است.
5. فلسفه و هنر و ادبیات بازهم زودتر موضع تهاجمی خود را رها کردند. در دوران بعد از جنگ دوم، فیلسوفان جانبدار استقلال و آزادی (سارتر و راسل ) نیز پیدا شدند. اما ساختارها مساعد نبودند که فلسفه استقلال و آزادی و رشد بر پایه استقلال و آزادی پذیرش همگانی بیابد. در حال حاضر، فلسفه و هنر و ادبیات و دانشهای سیاسی و اقتصاد موضع تدافعی جستهاند. آشکارترین نشانه آن، رها کردن صفت «جهان شمول» است. واقعبینترها همگان را فرا میخوانند به پذیرفتن این واقعیت که دیگر جهان چند قطبی شدهاست و غرب نمیتواند جنگ را وسیله حفظ موقعیت خویش کند و باید به راه همکاری با قطبهای دیگر برود. و به قول ادگار مورن، غرب همچنان از تولید اندیشه راهنما ناتوان و از این نظر، در بنبست است. و قوت گرفتن گرایشهای راست و راست افراطی و زبان فریبی که بکار میبرند، بخاطر این بنبست است.
6. در شمار آشکارترین علامتها، مقروض شدن روزافزون غرب، هم در مقیاس هر کشور – به دلیل فزونی مصرف بر تولید – و هم در مقیاس جهان است. وضعیت امروز غرب وارونه وضعیت دیروز او است. امروز بیشتر از همه به آسیا مقروض است.
7. امید به آینده جای خود را به یأس از آینده دادهاست. ضرورت تغییر نظام اقتصادی – اجتماعی احساس میشود. بنا بر سنت غرب، چپ میباید تغییر را تصدی میکرد. اما چپ در نظام جذب شد و توانائی تغییر دادن را از دست داد. این است که راست افراطی و راستِ قرار گرفته در مرز افراط، با بکار بردن زبان فریب، مدعی هستند که جذب نظام نیستند و به تغییر آن توانایند. یأس از آینده و احساس شدید نیاز به تغییر، سبب روی آوردن به این دو گرایش شدهاست.
8. اما سرمایهداری با مرام نئو لیبرال، در تمام قرن بیستم تبلیغ میکرد و هنوز میکند که بیرون از آن، خلاء است. ادعا این بود که جامعه آرمانی در حال ساخته شدن است. آن جامعه ساخته نشد و اینک، یأس از تغییر پذیری نظام اقتصادی - اجتماعی، دارد با یأس دیگری روبرو میشود: یأس از تغییر پذیری نظام از درون و روی آوردن به نیروئی که مدعی است از بند نظام رها است و یا رها شدهاست و بنابر تغییر آن دارد. پرسش اصلی این شدهاست: آیا این سرمایه داری نیست که با بکار بردن زبان فریب توسط عوامل سیاسی و «علمی» خود، این عوامل را توانا به تغییر میباوراند؟
9. خشونت، در اشکال گوناگون، در سراسر غرب دامن میگسترد. زیرا قدرت کاربرد روزافزون پیدا میکند. در قلمرو سیاست، تخریب بیش از پیش، نقش مییابد و دروغ زبان رسمی میشود. این امر گویای پهناگرفتن فساد و خشونت در جامعههای غرب و افزایش میزان آسیبها و نابسامانیهای اجتماعی در این جامعهها است. و
10. اینک، در غرب، بخاطر رواج زبان فریب و دروغ، اصطلاح جدیدی ساخته شده است: «پسا حقیقت». یعنی زبان فریب و دروغ، زبان اهل سیاست است. حقیقت، در زمان خود، نه تنها گفته نمیشود، بلکه آشکار نیز نمیشود. پس از گذشت سالها سندهای مخفی شده پیدا میشوند و حقیقت را، کم و بیش، گزارش میکنند. اما دیگر کاربرد و کارآئی ندارند و حساسیتی هم نسبت به آنها نشان داده نمیشود:
٭ پسا حقیقت و ویژگیهای زبان عامه پسند و عامه فریب که در حال شیوع است:
در کتاب عدالت، نوشته ابوالحسن بنیصدر، ویژگیهای زبان عامه پسند و عامه فریب شرح شدهاند. آن ویژگی که در همه انواع این زبان وجود دارد، اینست که قدرت (= زور) بنمایه این زبان را تشکیل میدهد. باوجود این، ویژگیها را فهرست وار میآوریم تا که همگان بتوانند زبانی را شناسائی کنند که قدرتمدارها بکار میبرند. پیش از آن، تعریف دانشگاه آکسفورد از پسا حقیقت، به نقل از لوموند 21 نوامبر 2016 را بخوانیم:
☚ هفته پیش، لغتنامه دانشگاه آکسفورد، این کلمه را کلمه سال 2016 نامید. بنابر تعریفش از کلمه، «پسا حقیقت یعنی اوضاع و احوالی که، در آنها، امرهائی که واقعیت دارند در شکل و جهت دادن به فکر همگانی، کمتر از سخنان برانگیزنده احساسات و تأثرات و پندارهای شخصی اثر میگذارند». و فیگارو توضیح میدهد که بخاطر تبلیغات بسود خارج شدن انگلستان از اتحادیه اروپا و به ریاست جمهوری رسیدن ترامپ و بخاطر اهمیتی که دروغ و زبان فریب در سیاست پیداکرده است، این کلمه را آکسفورد وارد لغتنامه کردهاست.
اوضاع و احوال، یعنی قرارگرفتن و ماندن در موضع تدافعی و سخنان اثر گذار، یعنی سخنان پر فریبی که شوندگان را از دنیای واقعی میبرند و در دنیای مجازی زندانی میکنند. وحشت را هم به پاسبانی میگمارند تا مبادا عقلها خود را از این زندان رها کنند. اما زبان فریب و ویژگیهای آن، پیش از این، در کتاب عدالت اجتماعی شناسانده شده و به انسان های امروز و فرداها نسبت به خطر آن هشدار داده شدهاست:
☚ ویژگیهای زبان عامه پسند و عامه فریب:
1. خاصه اول زبان «عامه پسند و عامه فريب» این است که به تجربه در نمىآيد. نه تنها هرفرد از افراد جامعه نمىتواند آن را به عمل بگذارد و درستى آن را به محك تجربه بیازماید، بلكه عامه فريب، خود نيز، نمى تواند آن را تجربه كند. اين زبان، زبان زور است وبه زور و آن هم به شرط آنكه "عامه" از"رهبر" پيروى كند، به عمل درآوردنى است. چون برنامه پیشنهادی دستوری است، جامعه بعد از شکست، به نادرستی آن پیمیبرد. اما دیگر کار از کار گذشته و ویرانی ببار آمده جبران ناپذیر گشته است. نگاه کنید به ایران در نظام ولایت مطلقه فقیه و آلمان در رژیم نازی و روسیه در رژیم استالین و... برنامه پیشنهادی ترامپ و راستِ قرار گرفته در مرز راست افراطی و راست افراطی در فرانسه که دستوری و آزمون ناپذیر است. باوجود این نقد پذیر است. هرگاه جریان آزاد اندیشهها برقرار باشد و نقد درکار آید، عبور از حقیقت بس مشکل میشود؛
2. خاصه دوم - زبان «عامه پسند و عامه فریب» ایناست که بیانگر واقعیت نیست. توضیح اینکه، در زبان «عامه پسند و عامه فريب»، رايجترين روش، روش دستكارى امرهاى واقع است. این دستکاری ضرور است. زیرا دروغ را بدون دستکاری امرهای واقع، نمیتوان ساخت. به این دلیل ساده که دروغ هیچ جز پوشاندن واقعیت و یا حقیقت، نیست. بدینسان، تعریف آکسفورد از «پسا حقیقت» واجد این نقص است: امرهای واقع همانسان که هستند بکار برده نمیشوند. دستکاری میشوند و نه بیاثرتر که در قبولاندن دروغ اثر بخشتر میشوند؛
3. خاصه سوم زبان «عامه پسند و عامه فریب» باوراندن این دروغ است که ثنویت در ذات هستی و یا دست کم در ذات عقل است. بدین فریب، انتقال رهبری به بیرون از انسان، یعنی به قدرت، قبولانده میشود. تمامى فلسفهها، دينها، عرفانها و ايدئولوژىها كه ازخود بيگانه شدهاند، اصل راهنمایشان دوگانگی گشته و بیان قدرت شده و زبانشان زبان «عامه پسند وعامه فريب» گشتهاست. در نتیجه، رهبرى از آدميان ستانده شده و به اين و آن نماينده قدرت داده شدهاست: ولايتهاى مطلقه فقيه، قطب و مراد و پير، امام، قانون گزار، فيلسوف، گزيدهها كه طبيعت براى رهبرى آفريده است!، پيشوا، خلق برگزيده، كليسا، حزب طرازنو و... و تازه، این نمایندگان قدرت خود آلت قدرت گشتهاند.
بنگرید به تکیه کلام تمایلهای راست و راست افراطی کلمه «آمریت» شدهاست. اینان دم از آن رهبری میزنند که بتواند قدرت را برای عملی کردن برنامه پیشنهادی خود بکار برد.
4. خاصه چهارم زبان «عامه پسند و عامه فریب» اینست که هیچیک از ارزشهای جهان شمول را انکار نمیکند. معانی آنها را تغییر میدهد: نه استقلال، نه ﺁزادی ، نه حقوق انسان ، نه برادرى، نه برابرى، نه عدالت، نه حقیقت ... را انکار نمیکند. تعريفهاى آنها را وارونه مىكند. براى مثال، برادرى درميان برابرها را پذيرفتنى و ارزش میکند. در نتیجه، برادری و برابری با «نابرابر»ها را خلاف عدالت و پدید آورنده مسائل جلوه میدهد. نگاه کنید به زبان ملاتاریا در تقسیم کردن مردم کشور به خودی و غیر خودی و در غرب، به زبان راست و راست افراطی، در تعریف هویت و نسبت دادن مسئلهها به آنها که از هویت مورد تعریف آنها برخوردار نیستند (در فرانسه) و زبان ترامپ که «نابرابرها» را مشخص و طرد آنها را وعده میدهد.
5. مشخصه پنجم زبان «عامه پسند و عامه فريب» ایجاد باور به ناتوانی خود و توانائی قدرت است. اصرار بر اینکه در جامعهها آمریت از میان رفته است و باید آن را برقرار کرد، جز به این خاطر نیست که بباورانند نه شناختن حقوق و عمل کردن به حقوق و برقرارکردن حقوق که قدرت است که مشکلگشا است. بکار برندگان زبان فریب، با استفاده از اوضاع و احوالی که مردم درآنند، مانع از آن میشوند که این مردم بدانند مسئلهها را قدرت، بخاطر بالابردن مداوم میزان تخریب ناشی از فزونی مصرف بر تولید و افزایش میزان تولید و مصرف فرآوردههای مخرب، بوجود میآورد. راهکار اصلی رها شدن از بند روابط قوا و پایان بخشیدن به ترکیب نیروهای محرکه با زور و بکار بردنش در روابط قوا است. و
6. خاصه ششم زبان « عامه پسند و عامه فریب : بکاربردن منطق صوری به قصد غافل کردن عقل از واقعیت و بسا واقعیتها است: پنج خاصه بالا را بدون منطق صوری نمیتوان بکار برد. چرا که بدین منطق است که چشم عقل در صورت خیره میماند و نه هم از واقعیت که از تمامی هستی غافل میشود . بدین منطق بود که ﺁدم فریب خورد و خداشدن را در خوردن میوه ممنوعه سراغ کرد و ﺁن را خورد. با اینهمه، در جهان امروز، کار برد منطق صوری بیش از هر زمان است و قدرتمدارها، در سرتاسر جهان، همه روز و از صبح تا شامگاه، ﺁن را بکار میبرند. کلمهها را نگاهداشتن و معانی ﺁنها را تغییر دادن، از فراوانترین کاربردهای منطق صوری در جهان امروز است.
در غرب گرفتار موضع تدافعی، منطق صوری، چندین بار بیش از گذشته کاربرد دارد. با بکاربردن این منطق – وقتی که وسائل ارتباط جمعی بکار تبلیغ زبان فریب میآیند و بکار برقرارکردن جریان آزاد اندیشهها نمیآیند -، میتوان مسئله ساز واقعی را با قربانی یا قربانیان مسئله و یا فرآوردههای مسئله ساز جانشین کرد. چنانکه سرمایهداری در مدار بسته روابط مسلط – زیر سلطه، جانشین شده است با قربانیان آن و یا فرآوردههای آن، از جمله، ترور و تروریسم که فرآورده این روابط است. زبان فریب میباوراند که تروریستها با شیوه زندگی غرب و ارزشهای آن سر دشمنی دارند. چون منطق صوری بکار میبرند و جریان آزاد اندیشهها نیز برقرار نیست، این پرسش که دشمنی چرا و چگونه پدیدآمد و خشونت را روش گرداند، پرسیده نمیشود. اگر هم پرسیده شود، بجای پاسخ، پرسش کننده مورد هجوم قرار میگیرد.
بدینقرار، هرگاه نسل امروز ایران و کشورهای دیگر وضعیت غرب را همانکه هست بشناسند و ویژگیهای زبان فریب را بخاطر بسپارند و در سنجش گفتهها و نوشتهها بکاربرند، میتوانند از فرصت سوزان خلع ید کنند و فرصت را برای درپیش گرفتن راه رشد، رشد انسان و عمران طبیعت، بر میزان عدالت اجتماعی در پیش گیرند.