نوشتار

پیام آقای ابوالحسن بنی صدر به مناسبت 22 بهمن، سالروز انقلاب

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۹۵

 

 

 چرا باید تجربه را به نتیجه رساند؟

هموطنان!

در وطن ما، اقتصاد و سیاست و فرهنگ و حتی روابط اجتماعی بیگانه اند. در این وطن، شما هموطنان، در فضائی خارجی زندگی می کنید:

سکه و دلار و گرانی و بیکاری، تنها سخن همه روز، همه با همه نیستند، بلکه مدار زندگی همه روز همگان هستند. گرانی سکه و دلار – هر دو عنصر خارجی – قیمتها و نیز کار را تابع رابطه با دنیای خارج کرده اند. چون این رابطه خصم آلود است، پس بیکاری و گرانی فراگیر شده اند.

تحریم ها را نیز قدرتهای خارجی برقرار می کنند. دست آویز آنها «خطر مجهز شدن ایران به بمب اتمی» است. می دانند که هنوز بمبی ساخته نشده است و می گویند که بمبی ساخته نشده است، می دانند که برفرض بمب اتمی نیز ساخته شود، جز سنگین ترکردن هزینه نظامی ایران ثمری ندارد. اسرائیل می داند برفرض مجهز شدن ایران به بمب اتمی، موجودیتش به خطر نمی افتد. این واقعیت را نیز برزبان می آورند. اما نگران از دست رفتن انحصار سلاح اتمی هستند. و بیشتر از نیاز آنها به دشمن، این رژیم ایران است که به دشمن نیاز دارد، این رژیم است که امریکا را محور سیاست داخلی و خارجی کرده است.

تهدید به جنگ – که آقای کیسینجر می گوید هرکس صدای آن را نمی شنود، کر است – را نیز قدرتهای خارجی است که می کنند. کم شمار بی وطنان، آتش بیار جنگ شده اند و نه تنها برای تحریم هائی جشن می گیرند که شما مردم در زندگی روزمره، بهای سنگین آن را می پردازید، بلکه از اربابان خود، استدعا می کنند بر شدت آنها هرچه بیشتر بیفزایند.

گروه های مسلحی که اسرائیل به خود اجازه داده است آنها را مسلح کند و در وطن ما، برای پیشبرد سیاست خویش که تجزیه کشورهای منطقه است، بکار اندازد، نیز، عنصر خارجی و خائن به ایرانند. در بیرون از وطن، همین قدرت خارجی، مشغول خریدن «ایرانی» ها و آلترناتیو سازی است. نه اینان از شتابان رفتن از سرازیری حقارت تا به آخر، باز می ایستند و نه شما هموطنان نسبت به در وطن خود به بیگانگی زیستن خود و چنین دست نشاندگی آشکار خود فروختگان،حساسیت ضروررا نشان می دهید. اینان مخالف ولایت مطلقه بر مردم ایران نیستند تنها می خواهند این ولایت از آن قدرت خارجی و خود آنها، بمثابه دست نشانده قدرت خارجی بگردد. نه بدیل که رقیب رژیم مافیاهای نظامی – مالی هستند.

دولتهای خارجی، در سیاست داخلی و نیز در روابط قوا میان خود، ایران را دست آویز می کنند: در انتخابات ریاست جمهوری امریکا و در رابطه فرانسه با آلمان و این دو با اتحادیه اروپا و در رابطه غرب با روسیه و چین.

ترور کارشناسان و دانشمندان ایرانی نیز توسط دست پرورده های اسرائیل انجام می گیرد. و کیست که نداند، اسرائیل بدون برخورداری از حمایت امریکا، اجازه ارتکاب هیچیک از این جنایت ها را به خود نمی دهد.

در 13 بهمن 90، آقای خامنه ای، فراوان دروغ گفت. با این وجود ، نادانسته، واقعیت بسیار تلخی را بازگفت. وقتی، زمینه و محور سخنان خود را رابطه با امریکا و غرب و اسرائیل و... قرارداد. ناخواسته اعتراف کرد که در ایران، انیران است که محل زندگی ایرانیان، در وضعیت اسیر، گشته است. در این زندگی، نه حق تصمیم دارند و نه حق انتخاب نوع تصمیم را. بانی چنین دربیگانگی زیستنی، آنهم در وطن خود، آقای خمینی و ادامه دهنده به چنین خیانت آشکاری به وطن ما، جانشین او است.

گشودن دروازه های کشور بر روی واردات از چین و روسیه و هند و... از سوئی و افزایش نجومی میزان نقدینه از سوی دیگر، در نتیجه مشکل کردن تولید در داخل، باز شرکت مستقیم عنصر خارجی در زندگی روزمره هر ایرانی است.

نفت و گاز نیز با اقتصاد ایران بیگانه و با اقتصاد کشورهای خریدار نفت یگانه است. از این رو است که خریداران دست بالا را دارند و تصمیم به تحریم خرید نفت ایران می گیرند. بیگانه بودن نفت و گاز مضاعف است. زیرا از سوئی بدون فروش آن به خریداران خارجی، کشور درآمدی برای تأمین هزینه زندگی ندارد و از سوی دیگر، این پول بکار می رود تا ایران را بازار بنجل های چینی و غیر چینی کند. همین پول، دولت را از ملت بیگانه و ملت را در زندگی روزمره خود وابسته به دولتی می کند که اینک در اختیار مافیاهای نظامی – مالی است.

مواد مخدر که ایران هم وارد کننده و هم شاهراه صدور آنها به دنیا است، به ایران، در مصرف، مقام اول را در جهان بخشیده اند.

در فرآورده های «فرهنگی» نیز که تأمل کنید، نزدیک به همه آنها، حتی خرافه ها، تا وقتی رژیم و نیز فروشندگان آنها را به شکل و شمایل بیگانه در نیاورند، قابل مصرف نمی شوند.

چه آنها که نسبت به اسلام، حساسیت پیدا کرده اند و خواه آنها که دین را دست آویز استقرار ولایت مطلقه زور کرده اند، گرفتار حکم زور هستند و فرآورده های قدرت هستند که در رابطه انسان با خود و با دیگری، مصرف می شوند.

در «انتخابات» نیز، هر بار بیش از پیش، قدرتهای خارجی هستند که نقش اصلی رادارند: «وزیر» واواک و «رهبر» نمی گویند دشمن می خواهد انتخابات مجلس را آشفته کند؟ در واقع، چماق دشمن را برای آن بلند کرده اند، که کسی جرأت نکند بگوید شهروند است و حق حاکمیت دارد. موافقت و مخالفت با انتخابات قلابی، از دید رژیم، نه امری داخلی، که امری خارجی است. چنانکه پنداری ایرانیان نه در وطن خود که در امریکا، در این انتخابات قلابی شرکت می کنند یا نمی کنند

در بعد اجتماعی نیز زندگی روزمره ایرانیان خارجی شده است. نه تنها به این دلیل که کار نیازمند وجود عواملی گشته است که خارجی هستند بلکه دستگاه تعلیم و تربیت جوانان کشور را برای کار و زندگی در محیطی آماده می کند که ایرانی نیست. هم به این خاطر و هم به خاطر رژیم جباری که فضای سیاسی – فرهنگی کشور را بسته و فضاهای اقتصادی و اجتماعی را به تنگناهای خفقان آور بدل ساخته است، از جمله، همه ساله 150 هزار استعداد ایرانی، کشور را ترک می کنند.

تردید نکنید این سان زندگی – راست بخواهی تخریب زندگی - ، همان زندگی است که هرگاه رژیم شاه ادامه می یافت، می داشتید. رژیم کنونی، همان اقتصاد مصرف محور و همان روش بیگانه کردن زندگی ایرانیان در ابعاد سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی را رویه کرده است. و همان رفتار خصمانه را با طبیعت ایران می کند که رژیم پیشین داشت: بیابان گرداندن ایران. به سخن دیگر، انقلاب ایرانی که بلحاظ بعد جهانی خود، آغاز پایان نظام جهانی بر محور دو ابر قدرت بود، فرصت بزرگی را در اختیار شما مردم ایران گذاشت. پس وضعیت کنونی، تقصیر انقلاب ایران نیست، تقصیر ما ایرانیان است که تجربه انقلاب را در نیمه رها کردیم. بخشی در بازسازی استبداد شرکت کردیم و بخشی نیز صحنه سیاسی را رها کرده و بی طرف شدیم و آن بخش را تنها گذاشتیم که تجربه انقلاب را رها نکرد و بر سر حقوق ملی و حقوق انسان ایستاد. این بخش تجربه انقلاب را رها نکرده است و بطور پیگیر، جمهور مردم ایران را به ادامه دادن به پیش بردن تجربه تا موفق گرداندن آن، فرا می خواند.

 

ایرانیان!

هرگاه میان خود، نه با کره جنوبی و... که با ترکیه مقایسه ای نه صوری، بلکه واقعی انجام دهید، به این پرسش می رسید، چرا ترکیه توانست صنعتی بگردد و دولتی بطور نسبی، دموکراتیک پیدا کند و دارد یکی از قطب ها می گردد که در تصمیم گیریها در سطح جهان شرکت پیدا می کند و ما ایرانیان نتوانسته ایم؟ چرا ما که نفت و گاز و بسیاری منابع ثروت دیگر داریم، جمعیت بیکار داریم و بخش بزرگی از مردم کشور گرفتار فقر هستند و یارانه خور شده ایم و ترکیه برای جوانان خود کار پدید آورده است و می آورد و رشد می کند؟ این پرسش ما را از واقعیتهای زیر آگاه می کند:

1 – بنا بر این که ما طی قرون در استبداد سیاسی (سلطنت) و دینی (دین از خود بیگانه در بیان قدرت) و ضد فرهنگ قدرت و زور زیسته ایم و روابط انسان با انسان را زور، بنا بر این، تبعیض ها تنظیم می کنند، بنا بر این که در جامعه ما، زنان حقوق و منزلت نجسته اند، بنا بر این که ما، انقلاب را فرصتی برای تبدیل شدن به شهروند، مغتنم نشمردیم و همچنان تبعه ولایت مطلقه قدرتمدار (دیروز شاه، امروز «فقیه») باقی ماندیم، بنا بر این که به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت، اعتیاد داریم، هریک از ما، قاضی دیگری هستیم و جز این نمی کنیم که بطور غیابی، او را محکوم کنیم. به سخن دیگر، همواره مقصر هر کم و کسری در زندگی ما، دیگری است. این دیگری، وقتی سخن از کشور به میان می آید، قدرت خارجی است و وقتی از دولت به میان می آید، دولت و فکر راهنمای او است (در دوران شاه، غرب زدگی و اینک اسلام) و وقتی سخن از رابطه دو همسر به میان می آید، هریک دیگری را مقصر می شناسد و...

چرا این رفتار را داریم؟ زیرا خود را ناتوان می شماریم بی آنکه به روی خود بیاوریم و از خود بپرسیم چرا خود را ناتوان می انگاریم.

2 - ثروتهای ملی که داریم، نه نعمت که نکبت می گردانیم: فراوان می گوئیم «اگر این نفت را نداشتیم به این ذلت نیز نمی افتادیم»، اگر مثل انگلیس و ژاپن، کشور ما هم جزیره بود و وسط دنیا نبود، مدام مورد تجاوز قرار نمی گرفتیم. همه بدبختی ها زیر سر دین است. همه بدبختی های ما زیر سر انگلیس و امریکا است. و...

نفتی را که ما داریم و می گوئیم کاش نداشتیم، دیگران، برای داشتنش، جنگ می کنند. امریکا به کنار، نروژ نفت دارد و بدبخت نیست. ما چرا تقصیر را بگردن داشته های خود می اندازیم؟ زیرا خود را ناتوان می انگاریم و به جای آنکه از خود بپرسیم چرا توانانی خود را از یاد برده و خود را ناتوان می انگاریم، تقصیر را به گردن داشته های خود می اندازیم.

حاصل این ناباوری به توانائی خود و باور به ناتوانی خویش، احکام زیر هستند که قبول همگانی یافته اند:

3 – ما ملت لایق اداره خود نیستیم. «رجال» قدرتمدار ایران و وابسته به قدرت خارجی، ورد زبانشان این بود که باید مدتی اداره کشور را برعهده خارجی ها گذاشت و آنها اداره کشور را به سامان بیاورند و پس از آنکه «مارا آدم کردند»، اداره کشور را به ما بسپرند. بنا را بر ناتوانی گذاشتن، پذیرش همگانی جسته بود و جنبه نظری نیز یافته بود:

3/1- راست گرایان، عمده فراماسونها، بر این بودند که برای این که «ایرانی که ظرف 500 سال یک "تلقراف" نیز نساخته است»، آدم شود و قابلیت رشد پیدا کند، باید دست به کمترین ابتکاری نزند و بگذارد غربیان او را به فرهنگ خود در آورند و آدم کنند.

3/2- مارکس که نظریه «استبداد آسیائی» را ساخته بود، سامانه های اجتماعی کشورهای دربند این استبداد و نیز دیگر رشد نیافته ها را، ایستا و تحول ناپذیر می انگاشت. بگمان او، استعمار، سبب تحول پذیر شدن سامانه اجتماعی ایستا، بنا بر این، تحول پذیر شدنشان می شود. حزب توده شوروی سابق را مادر شهر کمونیسم می شمرد و برای آن «ابر قدرت» در تحول جامعه های عقب افتاده، از جمله ایران، نقش تعیین کننده قائل می شد.

در حال حاضر، ناتوان های وابسته، چون می دانند از رهگذر جنبش مردم، هرگز به قدرت نمی رسند، بنا را بر ناتوانی مردم ایران و لزوم استمداد از قدرتهای خارجی برای رهاندن ایران از چنگال رژیم ولایت فقیه تبلیغ می کنند. تناقض گوئیشان، بارها، به آنها گوشزد شده است، به آنها گفته شده است، توانائی حاصل بکار انداختن استعدادها و عمل به حقوق است، مداخله قدرت خارجی، بکار بردن زور است. هم خود بیانگر ناتوانی است و هم، ناتوانی ناشی از غفلت از استعدادها و حقوق را رفع نمی کند، تشدید نیز می کند. سه تجربه عراق و افغانستان و لیبی، برهان قاطع بر تشدید احساس ناتوانی هستند، با اینهمه، همچنان مبلغ ناتوانی مردم ایران و مستدعی مداخله نظامی خارجی برای تغییر رژیمند.

4 – ما ملت تابع زور هستیم نیز حکم پذیرفته شده ای از سوی بیشتر مردم کشور است. چرا تابع زور هستیم؟ پاسخ می دهیم: زیرا به محض این که آزادمان می گذارند، به جان هم می افتیم و هریک از ما یک مستبد می شویم. در حقیقت، این حکم همراه است با حکم پذیرفته شده دیگری:

5 – استقلال و آزادی و دموکراسی لیاقت می خواهد و ما ایرانیها لیاقتش را نداریم. فرهنگش را نداریم و... و نمی دانیم که همه بنیادهای جامعه، بر اصل ناتوانی انسان، ساخت و شکل گرفته اند:

5/1- بنیاد دینی بر این پایه که مردم عوام جاهل و ناتوان و متمایل به ارتکاب گناه هستند، ساخت و شکل گرفته است و بیان دین را بر این اساس، در بیان قدرت (ولایت مطلق بر عوام) از خود بیگانه کرده است.

5/2- بنیاد خانواده براین اساس که کودک نادان و ناتوان است، قائل به ذاتی بودن دو حق استقلال و آزادی نیست. از این رو، به جای آنکه کودک را چنان بار آورد که او توانائی گرفتن تصمیم را پیدا کند (استقلال) و باز بطور خود انگیخته، نوع تصمیم را انتخاب کند، یعنی به بکار بردن زور و اطاعت از زور معتاد نشود، او را با غفلت از این دو حق و دیگر حقوق انسان بارمی آورند بطوری که همواره به دستور قدرت، زندگی کند.

5/3- بنیاد های سیاسی، از دولت و حزب و جمعیت و گروه، نیز بر پایه ناتوانی جامعه (وقتی دولت می خواهد رابطه خود با جامعه را تنظیم کند) و ناتوانی اعضاء (وقتی رهبری حزب و جمعیت و گروه رابطه خود را با اعضاء برقرار می کند) رابطه رأس با قاعده را تنظیم می کنند.

5/4- بنیاد تعلیم و تربیت نیز بنا را نه بر توانائی دانش آموز و دانشجو در آموختن دانش و یافتن آن، که بر ناتوانی آنها می گذارند. از این رو، آن ها را «ازقالب در می آورند».

بنیادهای اقتصادی و اجتماعی (بنیادهای اجتماعی در خانواده خلاصه نمی شوند) و هنری و... نیز ، همه بر پایه ناتوان انگاری انسان ساخت و شکل گرفته اند.

6 – هر بدبختی داریم از انقلاب است و انقلاب جز خشونت نیست و اگر انقلاب نکرده بودیم به این سرنوشت گرفتار نمی شدیم، نه تنها از یاد بردن این واقعیت است که انقلاب را انسانها می کنند و اگر خود را از عقده خود ناتوان بینی رها نسازند و توانائی طبیعی خویش را بازنیابند، محال است بتوانند دست به انقلاب بزنند. به سخن دیگر، هر بدبختی داریم از انقلاب است، از یاد بردن این واقعیت و حقیقت است که انقلاب که حاصل توانائی است نمی تواند بدبختی آورد. بدبختی فرآورده زود از یاد بردن توانائی و خود سپردن به عقده خود ناتوان بینی است.

راستی اینست که انسان توانا خلق شده است اگرنه زندگی نمی جست. این از رهگذر تغییر رابطه انسان با حق به رابطه انسان با قدرت است که او توانائی را از یاد می برد و گرفتار عقده خود ناتوان بینی می شود و انقلاب، تغییر کن تا تغییر جوئی تا الگوی تغییر بگردی است و بازیافت توانائی طبیعی است بشرط آنکه بمثابه تجربه، تا نتیجه، ادامه یابد.

 

بزرگ سالان و جوانان ایران!

خود را ناتوان گمان بردن، حاصل قدرت را توانائی تصور کردن است. حال آنکه قدرت زور است و زور بیانگر ناتوانی است. هرگاه از خود بپرسید چه وقت زور بکار می برید، در می یابید که وقتی توانائی انجام کار و یا حل مسئله ای را ندارید، زور بکار می برید. بدین قرار، تغییر کردن، گذار از ناتوانی، از زور باوری و زورمداری، به توانائی است. تغییر یک رابطه است: تغییر رابطه با قدرت با رابطه با حقوقی که ذاتی حیات هر موجود زنده، بیش از همه، حیات انسان است.

به یمن این تغییر است که شما صاحب سرنوشت خویش می شوید. قدرت منحل می شود و قدرتمداری بی محل می گردد و ایران وطن شما می گردد و در این وطن، مستقل و آزاد و بر میزان عدالت، در راست راه رشد، شتاب می گیرید.

فرصتی که به یمن انقلاب شما ایرانیان جستید، بازسازی استبداد، آنهم به دست «روحانیانی» که می باید الگوی حقمداری می بودند، بسوخت. ای کاش به سوختن فرصت، بسنده می کردند، آن را فرصتی گرداندند برای باریدن مرگ و ویرانگری بر ایران. هم اکنون نیز، ایران را در موقعیتی بس خطرناک قرار داده اند. تنها شما مردم ایران می توانید ایران را از این موقعیت بیرون آورید. اما وقتی این توانائی را پیدا می کنید که تغییر کنید، از عقده خود ناتوان بینی رها شوید و توانائی طبیعی خویش را باز یابید و در یابید که

راست است، ایران محل برقرار شدن روابط قوا در سطح جهان است. این موقعیت بد است برای ناتوان ها و خوب است برای تواناها. این سرزمین، سرزمین زندگی تواناها است و هرگاه حیات ملی ادامه یافته است، بخاطر آنست که این ملت، در سخت ترین مهلکه ها، توانائی خویش را بازجسته و حیات ملی خویش را نجات داده است. توانائی خویش را که باز یابید و بر اصل موازنه عدمی با کشورهای جهان رابطه برقرار کنید، موقعیتی بس ممتاز می یابید و همه اسباب رشد را در اختیار می بینید.

ثروتهای ملی را نکبت می شماریم زیرا خود را ناتوان می انگاریم. پس گناه نه از نفت و گاز و... که از ناتوانی ما است. درمان این ناتوان تصوری نیز در دست ما است: به یادآوردن توانائی ها، استعدادهای طبیعی خود رابکار انداختن است. زمانی که توانائی های خود را باز می یابیم، از اینکه سرزمین ایران را بیابان کرده ایم، از این که ثروتهای ملی خویش را در ازای قیمتی ناچیز از کف داده ایم و آن بهای ناچیز را نیز صرف تولید زور و انداختن آن به جان و هستی خویش کرده ایم، از این که ثروت ملی خویش را فروخته ایم و یارانه خوار شده ایم از این که... احساس شرم می کنیم.

این نظر که مقصر خود ما هستیم و در وضعیتی که ما در آنیم، قدرت خارجی نقشی ندارد و آن نظر که ما تقصیر نداریم و هرچه هست زیر سر قدرتهای خارجی است، هردو نادرست هستند. این واقعیت که غرب می داند رژیم در حال ساختن بمب اتمی نیست و این واقعیت که باز می داند ساختن بمب اتمی ایران، اثری بر موجودیت اسرائیل ندارد و، بااینهمه، تحریم می کند و تهدید به جنگ می کند، دلیل است بر اینکه قدرت همواره نیازمند دشمن است و نیاز به دشمن دوجانبه است. دلیل است بر اینکه غرب با رژیم مافیاها رابطه عمل و عکس العمل برقرار کرده است و از وجود این رژیم، برای ادامه سلطه خود در منطقه، سود می جوید. پس قدرت خارجی بنوبه خود مقصر است. اما یک بار دیگر، در فهرست بیگانگی ها که وطن ما بدانها گرفتار است، تأمل کنید، این تأمل به شما می گوید اگر اقلیتی که وطنی جز قدرت موهوم نمی شناسد، قدرت خارجی را به درون در نمی آورد و در همه عرصه های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی نقش اول را به آن نمی داد، قدرت خارجی نقشی در زندگی همه روز شما نمی یافت. پس تغییر را با خلع ید از این اقلیت زورمدار، باید آغاز کرد.

دین و دانش و فن برای آنند که انسانها توانائی خویش را بپرورند و، به حقمداری، توانائی بر توانائی بیفزایند، برای آن نیستند که انسان را ناتوان و خوار و خدمتگزار قدرتمداری ها بگردانند. پس تغییر را با تغییر بنیادهای جامعه و بازیافتن دین بمثابه بیان استقلال و آزادی و دانش و فن و دیگر نیروهای محرکه و بکار بردن آنها در رشد و افزودن توانائی می باید آغاز کرد.

تاریخ ما فراوان الگوهای ایستادگی بر حق و پیروزی یک گروه کوچک و بسا یک تن وقتی بر حق می ایستد بر قدرت بظاهر شکست ناپذیر دارد. همواره آنها پیروز شده اند و همواره قدرتمدارها شکست خورده اند. چرا که چون یک تن بر حق می ایستد، نماد توانائی می شود. اما دولت زورگویان، بنا بر این که نیرو (توانائی) را به زور (ناتوانی) بدل می کند، مظهر ناتوانی می شود و زمان به زمان ناتوان تر می گردد. پس تغییر را، با رها کردن فعل پذیری و بی تفاوتی آغاز باید کرد و برحق باید ایستاد و در پیروزی تردید نکرد.

هشدار! کسی که بر حق می ایستد، بها نمی پردازد. توانائی را بدست می آورد که برایش بهائی نمی توان تعیین کرد. به زندگی معنی می دهد. حتی وقتی جان از دست می دهد، زندگی را تمام و کمال بدست می آورد. هم برای خود و هم برای همه آنهائی که استقلال و آزادی و حقوق خویش را باز می یابند و هم برای نسلها که از پی هم می آیند و توانا به زندگی شده اند.

این امر که ما قاضی یکدیگر می شویم و جز حکم غیابی صادر نمی کنیم، امر واقعی است که جامعه های استبداد زده دیگر نیز به خود دیده اند و برخی هنوز به خود می بینند. چنانکه اروپائیان، چون قرنها در استبداد فراگیر کلیسا زندگی کرده بودند، بدین کار معتاد بودند. روشنفکرانشان بر آن شدند که آنها را از این اعتیاد رها کنند. انقلاب فرانسه وقتی روی داد که مردم این کشور از بند خود ناتوان انگاری، بنا بر این، قاضی یکدیگر شدن، تا حدودی رها شده بودند. انقلاب ایران ممکن نبود روی دهد هرگاه وجدان جمعی بر توانائی انسان ایرانی پدید نمی آمد و ایرانیان از اعتیاد به قاضی یکدیگر شدن و برای یکدیگر حکم محکومیت صادرکردن، تاحدودی رها نمی شدند. انقلاب ممکن نبود روی دهد هرگاه انسانیت این دوران، از زندانی در مدار بسته مادی مادی، بستوه نیامده بود و درتقلای رها شدن از این زندان و بازکردن مدار و بازیافتن بعد معنوی خود نمی گشت. بدون یک اخلاق متعالی و بدون بازکردن بن بست به روی بی کران معنویت، چگونه ممکن بود گل بر گلوله پیروز شود و انقلاب از راه خشونت زدائی مرحله اول خویش را که از میان برداشتن یکی دیگر از سه پایه داخلی استبداد تاریخی است، با انجام رساند؟

پس اینک بر شما است که در خود تأمل کنید. اگر خویشتن را ناتوان می یابید و اگر قاضی یکدیگر هستید و برای یکدیگر جز حکم محکومیت صادر نمی کنید، از انقلاب روگردانده و گرفتار استبدادی دینی – سیاسی گشته اید. انقلاب خوب بوده است و فراخنای استقلال و آزادی و اخلاق آزادگی و توانائی و رعایت اصل برائت را نسبت به یکدیگر، و بی کران معنویت را بر روی شما گشوده است. هنوز نیز دیر نیست. بر تردید های خویش غلبه کنید و به این فراخنا درآئید. توانائی طبیعی خود را به یاد آورید و به حقوق معنوی خود، دوستی بایکدیگر، زندگی در صلح صفا بایکدیگر، خدمتگزاری و... ، عمل کنید و به یمن مسئولیت شناسی و امداد یکدیگر، توانائی بر توانائی بیفزائید. رشته های همبستگی بهم برتابید و برخیزید!.

 

ایرانیان!

رژیم در 12اسفند، انتخابات رسوای خود را برگزار می کند. شما به تجربه دریافته اید که با وجود ولایت مطلقه فقیه، انتخابات، بی معنی است. اما می باید همواره از خود بپرسید: با این وجود، چرا رژیم اصرار بر انجام انتخاباتی می کند که از پیش و بر همگان فرمایشی بودنش مشهود است؟ هرگاه این پرسش را از خود بکنید، در می یابید که انتخابات فرمایشی دو نیاز رژیم را بر می آورد: نیاز به اعتراف شما به ناتوانی و تسلیم امر «ولی فقیه» بودن و نیاز به مشروعیت ولو صوری.

پس، تن به خفت اعتراف به ناتوانی و حقارت ندهید. انتخابات را تحریم کنید و به جنبش برخیزید.شهروندی خویش را بازجوئید، حق یکایک شما بر حاکمیت، ذاتی حیات شما است. رأی دادن وقتی معنی پیدا می کند که حاکمیت واقعی شما انکار و ولایت قلابی فقیه، به زور، برقرار نشده باشد. تن به انکار حق خود و قبول ناحقی که ولایت فقیه – راست بخواهی ولایت زور - است، ندهید. تحریم را بازیافت توانائی طبیعی خود بدانید و به یمن بازیافت توانائی، تجربه انقلاب را پی بگیرید و هدفهای آن را که استقرار ولایت جمهور مردم، جمهوری بر اصول استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی است، متحقق گردانید.

 

معتمد شما

ابوالحسن بنی صدر


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter