نوشتار

پیام ابوالحسن بنی صدر به مردم ایران به مناسبت نوروز1390

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۷۲

 

 

 

سال جنبش برای استقلال و آزادی

 

هموطنان عزیزم

    فرا رسیدن نوروز را به شما تبریک می گویم و فرصت را برای  یادآوریهای زیر مغتنم می شمارم:

1 – هر ملتی تاریخی کوتاه یا دراز دارد. این تاریخ را اعضای جامعه با پندار و گفتار و کردار خود می سازند و به نسل بعد منتقل می کنند. پس، هر ایرانی تاریخ  ایران است، بمثابه یک امر واقع مستمر. وجدان تاریخی آگاهی به خود بمثابه یک انسان تاریخمند است. بدین سان، تاریخی که مورخان می نگارند، روایت است اما خود آدمی، تاریخ زنده و درایت است. پس، بنا بر قاعده، هرگاه روایت با درایت نخواند، یعنی شنیده با مشهود و با درون و بیرون مشاهده کردنی، نخواند، بی اعتبار می شود. برای مثال، نوروز را نسلها، از پی هم، جشن گرفته اند. ایرانیان، هر زمان نوروز را به یاد بیاورند، جشن، نو شدن زندگی، شادی، امید، صلح و صفا، انس و دوستی، نوآوری و بهروزی و گشایش در زندگی و...  را به یاد می آورند. در نظر آنان، نوروز، روزی است که می باید از زور گفتن و زور شنیدن، بازایستاد.  

      هیچ ایرانی نیست که این روز را روز پیروزی سلطه جو و شکست سلطه پذیر بداند. هیچ ایرانی نیست که نوروز را جشن زندگی نداند. هیچ ایرانی نیست که نوروز را روز برتری نژادی بر نژادی و یا  آئینی بر آئینی و یا  فرهنگی بر فرهنگی، بداندایرانیانی هستند که کم یا بیش، از قیام کاوه و جنبش مردم ایران بر ضد ضحاک آگاهند. امر مهم، بسیار مهم، اینکه آنها هم  که از جنبش همگانی پیروز ایرانیان بر ضد جبار آگاه نیستند، میان نوروز و دادگری رابطه برقرار می کنند. آیا وقتی تحت ستم جبارند، نمی گویند: باوجود ظلم جبار، چه عیدی؟. این پرسش را وجدان تاریخی می کند و تاریخ راستین، انسانی است که این پرسش را برزبان می آورد. وجدان تاریخی، به یادآوردن این و آن رویداد در گذشته های دور یا نزدیک نیست، وجدان تاریخی استمرار تاریخ است در زندگی انسان امروز

      پس اگر تاریخهایی که مورخان در باره چرائی جشن شدن نوروز و معانی و مراسم آن نوشته اند و یا بنویسند را با تاریخی که انسان امروز، در زندگی  می سازد، نخواند، ساخته این و آن ذهن و بی اعتبار است.

2 - اما جشن گرفتن نوروز، بنا بر توانائیهای جشن گیرندگان، گوناگون می شود: آنها که توانائی مالی بسیار دارند، همانگونه نوروز را جشن نمی گیرند که بی چیزان. جامعه ای که خود و اعضایش از استقلال و آزادی برخوردارند، همانگونه نوروز را جشن نمی گیرند که جامعه تحت استبداد جباران جشن می گیرد. جشن نوروز سال 1329 که، روزی پیش از آن، صنعت نفت ملی شد تا که ایرانیان شرف و غرور ملی بجویند، همان جشن نشد که نوروز 1333، تحت استبداد شاه دستیار انگلستان و امریکا در کودتا بر ضد استقلال و آزادی و شرف و غرور ملیِ شما مردم ایران. باز نوروز سال 1358 همان جشن  نشد که جشن های نوروز های سالهای بعد از کودتای خرداد 60. در این سالها، استبداد جباران باز ساخته شد از راه جنگی که یک نسل ایرانی را تباه کرد و زور و خشونتی که روش جبار و دستیاران او گشت

     حال اگر از خود بپرسیم: آیا نوروز را روز بازیافت توانائی خویش می یابیم؟ پاسخ ما جز این نمی شود که نوروزهائی روز بازیافت توانائی ما بوده اند و نوروزهائی نبوده اند.  

     پس، بر نسلهایی که از پی یکدیگر در ایران زیسته اند، بوده است که نوروز را فرصت انتقاد بقصد بازیافت توانائی می شمردند. و بر نسل امروز است که نوروز را فرصت انتقاد از خود، با هدف بازیافت توانائی بگرداند. این انتقاد از ناتوانی  بخاطر یافتن علل ناتوانی و برطرف کردن آنها و بیدار نگاه داشتن وجدان بر توانائی خویش، ما را از واقعیت دیگری آگاه می کند: هر نسل که خود را ناتوان انگاشت و اطاعت از قدرت جبار را پذیرفت، احساس ناتوانی و حقارت را به نسل بعدی  انتقال می دهد. نسلهای ناتوان، تا وقتی خویشتن را ناتوان می پندارند، جشن نورزشان، جشنی صوری می شود. از این رو، بسا می شود که روزهای تاریخی، که فرصتهای بازیافت استقلال و آزادی خود، بمثابه یک جامعه و انسانهای عضو این جامعه هستند، فرصتهای تمرین فعل پذیری و تن دادن به جبر جبار می شوند. انسانها از یاد می برند که تدبیر بر تقدیر مقدم است و خویشتن را به جبر تقدیر جبار می سپرند. جشن نوروز از این قاعده مستثنی نیست.

      شما ایرانیان، هموطنان عزیز من، بسا معنای نوروز، بمثابه امری که واقع شده و نسلها از پی یکدیگر بدان تداوم بخشیده اند را با از خود بیگانگی ناشی از تن دادن به جبر جبار و نوروز را فرصت ابراز فعل پذیری شمردن، متناقض بیابید. اما نیک که بنگرید، می بینید، هرگاه ناتوان بینی خود امری دائمی می گشت، جریان زندگی جای به جریان مرگ و ویرانگری، می سپرد و حیات ملی ادامه نمی یافت. چنانکه در منطقه ای که ما زندگی می کنیم، ملتهائی بوده اند که از میان رفته اند. جنبشها، از جمله فرآورده های باز جستن روزهای تاریخی، بمثابه فرصتهای بازیافتن توانائی و بکار بردن این توانائی ها هستند. به یمن این جنبشها است که تاریخ زیسته، تصحیح می شود و روزهای تاریخی، همان نقش را می یابند که  بخاطرش، تاریخی گشته اند و در زندگی جامعه ها و اعضایشان، نقش جسته اند. بنگرید به نقشی که عاشورا در دوران انقلاب و سال 1388 پیدا کرد و مقایسه کنید آن را با نقش عاشورا در 1389.

3 – زمان نیز شاهدی عادل است و به یمن شهادت زمان است که انسانها می توانند حق را از ناحق بازشناسند: باز، با دو تاریخ رویاروئیم: یکی تاریخی که قدرت باوران و آنها که مزدور قدرتمداران هستند می نویسند و یکی شهادت زمان. برای مثال، در باره مصدق، قدرت باوران و مزدوران آنها تابخواهی تاریخ نوشته اند. بنا بر تاریخ آنها، او نماد همه عیب ها و زشتکاریها است. زورباوران و مزدوران آنها از شهادت زمان غافلند. شهادت زمان تنها، انتشار اسناد محرمانه و اعترافها به دروغ سازیها، نیست. تحقیق و انتشار تحقیق ها نیز هست. نقش مصدق در زندگی جامعه ایرانی و جامعه های دیگر، نسل بعد از نسل نیز هست: هرگاه نسل امروز بخواهد کشوری مستقل و آزاد بجوید و هرگاه جوان ایرانی و غیر ایرانی بخواهد استقلال در تصمیم و آزادی در گزینش نوع تصمیم را باز یابد، مصدق بمثابه نماد استقلال و آزادی بکارش می آید. افزون بر این، به یمن پایداری  در تحقیق بقصد یافتن حقایق و انتشار آنها و به یمن نقش مداومی که انسانهای ایستاده بر استقلال و آزادی در زندگی همه روزه مردم پیدا می کنند، بتدریج، بر سر آنها اجماع بوجود می آیدشهادت بی خدشه زمان این شهادت  و تاریخ بی کم و کاست این تاریخ است.

       در مصر و تونس و لیبی و الجزایر و یمن و بحرین و اردن و عمان و عراق، نسلهای جوان در جنبش هستند. در مصر و تونس، مبارک و بن علی، رفته اند. اما  دستگاه آنها برجا مانده است. چرا؟ زیرا بدیلی که بیانگر هدف  مردم در جنبش باشد و بتواند مرحله انتقالی را تصدی کند، در صحنه حاضر نیست. اگر بدیل بود، جانشین حکومتهائی می شد که مردم بر ضدشان جنبش کرده اند. می دانیم که خلاء را قدرت پر می کند. یعنی این خطر وجود دارد که جای استبداد مرده را استبدادی بسا ویرانگرتر بگیرد. از این رو، عاجل ترین کار برای مردم در جنبش، پدید آوردن یک بدیل بالنده است که ترجمان هدف آنها باشد

       در ایران، مثلث زورپرست، تا توانسته اند، برضد آنها که بر استقلال و آزادی و حقوق ملی و حقوق انسان استوار ایستاده اند، دروغ ساخته اند و می سازند، پراکنده اند و می پراکنند. اعترافها به دروغها و انتشار اسناد محرمانه ( اسناد محرمانه امریکا و انگلستان در باره ملی کردن نفت و نقش مصدق و اسناد محرمانه انگلستان پیرامون دوران مرجع انقلاب ایران و نقشهای خمینی و بنی صدر و...) شهادت زمان هستند. اما آن شهادت زمان که نسل امروز را، در جنبش برای بازیافت استقلال و آزادی و برقرار کردن دموکراسی پیشرفته، بکار می آید، در لحظه ای ادا می شود و، در وجدان همگانی ادا می شود، که نسل امروز تصمیم به تغییر می گیرد. هرگاه نسل امروز عزم خود را به تغییر دادن نظام سیاسی جزم کند، پرسش نخستی که به ذهن او می رسدبخصوص بعد از تجربه انقلاب و عهد شکنی آقای خمینیاین پرسش است: بدیل قابل اطمینانی که در خدمت هدف من باشد و استقلال و آزادی مرا، به قدرتمداری نفروشد، از چه کسانی تشکیل شدنی است؟ پاسخی که وجدان تاریخی به این پرسش اساسی می دهد، شهادت زمان و تاریخی خدشه ناپذیر است.

 

ایرانیان!

3 - شما خود نیز تاریخ هستید. هرگاه ناتوانی را بهانه نادیده گرفتن تاریخی نکنید که هستید، در خود، عهد شناس را از عهد شکن، نیک باز می شناسید. آنها که نمادهای استقلال و سرفرازی ایرانیان هستند را از وابسته های تن به ذلت دست نشاندگی داده، باز می شناسید. کسانی که با تمام توان کوشیده اند از بازسازی استبداد جلوگیری کنند را از آنها که، در خدمت جبار، سرعمله و عمله بازسازی استبداد شده اند، باز می شناسید. آنها که استقلال و آزادی را هدف می شناسند و به قدرت نه می گویند و گرفتار اعتیاد به قدرتمداری و اطاعت از اوامر و نواهی قدرت نیستند را از آنها  که قدرت را هدف کرده اند و مدعی می شوند، قدرت را برای آن می خواهند که شما را از استقلال و آزادی برخوردار کنند، تمیز می دهید و باز می شناسید. قدرت پرستان غافلند که شما، هم تاریخ و هم تجربه گر هستید. شما هستید که اگر نخواهید در گذشته بمانید و بخواهید آن را نقد و سرمایه کنید، می توانید راست راه رشد را در پیش گیرید و تاریخی را تغییر دهید که هستید: آزاد شدن از بند قدرت و بازیافتن خویش بمثابه انسانهای مستقل و آزاد و حقوقمند

    تجربه گری که انسان است و می داند انسان بی اندیشه راهنما وجود ندارد، می تواند تجربه را روش کند و به یمن تجربه، در اندیشه راهنمای خود، سره را از ناسره تمیز دهد. هر انسانی، در هر جامعه ای، دینی یا مرامی دارد. او خود تاریخ دین یا مرام «زیسته» خویش است. دین و مرام زیسته، در اصل هرچه بوده اند، زیسته آنها، همانست که راهنمای پندار و گفتار و کردار انسان امروز است. وقتی در خود، بمثابه دین زیسته تأمل می کنیم، می توانیم به این پرسش که چرا در طول تاریخ در استبداد زیسته ایم، پاسخی دقیق و شفاف بدهیم: دینی که اندیشه راهنمای ما بوده و هست، بیان قدرت است. استبداد سلطنتی و اینک استبداد ولایت مطلقه فقیه، هم فرآورده این بیان قدرت و هم عامل از خود بیگانه شدن دین در بیان قدرت هستند. اما متصدی و مسئول استقلال و آزادی هر انسان، خود او است. هرگاه بیان آزادی را اندیشه راهنما کند، استقلال و آزادی خویش را باز می یابد و در می یابد: آن مدعیانی که می گویند در کار تصرف دولت هستند تا که او حقوقمند و صاحب منزلت و کرامتمند بگردد، دروغ می گویند. زیرا متصدی و مسئول چنین انسانی شدن، خود او است و اگر بمثابه انسان مستقل و آزاد زندگی کند، جباری پدید نمی آید تا او را به اطاعت از قدرت معتاد کند

       انسان تجربه گر، بنا بر این، منتقد، خود را بمثابه دین یا مرام زیسته نیز انتقاد می کند و به یمن این انتقاد از امر بس مهمی سر در می آورد: تا انسان خویشتن را در رابطه با قدرت قرار ندهد و به خود نقش آمر و یا مأمور قدرت را ندهد و هدف زندگی را رسیدن به قدرت نکند، دین یا مرام او، در بیان قدرت، از خود بیگانه نمی شود. این انسان در می یابد هرگاه کاملترین بیان آزادی را در اختیار او قرار دهند، یا خود را سانسور می کند که نشوند و نخواند و یا، شروع می کند به از خود بیگانه کردن آن، در بیان قدرت و سازگار کردنش با بندگی قدرت. از این رو بود که بهنگام انقلاب، بنا بر اسلام، ولایت با جمهور مردم بود. انسان حقوقمند و مستقل و آزاد بود. اما چون قدرت بدست آمد و بنا بر تنظیم رابطه با قدرت شد، باز بنا بر اسلام، ولایت مطلقه از آن فقیه شد و انسان مسلمان تکلیف مند گشت.! بدیهی است دو بیان متضاد، یک اسلام نیستند. این امر که هر دو بیان از زبان آقای خمینی اظهار شدند، گویای تنظیم رفتار با قدرت است. توضیح این که چون مردم ایران با هدف تغییر رژیم، روی به جنبش همگانی آورده بودند، پس می باید به حقوق مردم، از جمله «ولایت جمهور مردم»، و به حقوق انسان اعتراف کرد و اسلام را بیان آزادی شناخت. اما با بیان آزادی بازسازی استبداد ممکن نبود، پس می باید، اسلام بمثابه بیان قدرت را جانشین آن کرداما در این جانشین کردن، خمینی تنها نبود: نقش قدرت در پندار و گفتار و کردار، همه روز و همه ساعت، تعیین کننده تر بود و هست. وقتی هر پندار و هر گفتار و هرکردار، ترجمان قدرت می شود، غیر ممکن است استبداد بازسازی نگردد. آن خطری که همواره در کمین جنبشها است این خطر است. ما ایرانیان این خطر را تجربه کرده ایم. پس، نه تنها با بازیافتن استقلال و آزادی خود، می باید مانع از آن شویم که قدرت گرائی، یکبار دیگر، ما را از متحقق کردن هدف باز دارد، بلکه می باید به ملتهای دیگر نیز که جنبش می کنند، نسبت به این خطر، هشدار بدهیم. می باید به آنها بگوئیم، ما استقلال و آزادی را شعار کردیم و جمهوری اسلامی را ولایت جمهور مردم، بمعنای دوستی و برابری و شرکت در اداره امور کشور، بی نیاز از زور، معنی کردیم، اما، چون نوبت عمل رسید، بجای برقرار کردن، پایه های حقوق برای دولت، ستون پایه های قدرت را ساختیم

شعار ما آزادی بود اما به رسم عقل قدرتمدار که چون با دینی یا مرامی و یا اندیشه ای مخالف شد، آن را بد مطلق می انگارد و درپی سانسورش می شود، کار را با سانسور وسائل ارتباط جمعی و تعطیل بحث آزاد و جلوگیری از اجتماعات و متوقف کردن جریان آزاد اندیشه ها و اطلاع ها، شروع کردیم.

شعار ما استقلال بود، اما کار را با تشدید وابستگی (بازگشت به اقتصاد مصرف محور و گروگانگیری و جنگ و سیاست ستیز و سازش ) شروع کردیم.

شعار ما رشد بود اما چون خواستیم برنامه رشد را به اجرا گذاریم، اقتصاد مال خر شد و به بهانه «انقلاب فرهنگی» دانشگاه ها تعطیل شدند و موج بزرگ مهاجرت مغزها برخاست. موجی برخاست که سال به سال بزرگ تر شده است.

شعار ما اسلام بیانگر استقلال و آزادی و حقوق انسان و گشاینده افق معنویت بروی انسان بود اما کار را با ولایت فقیه و تقدیس خشونت و ترویج کینه پروری و ترور و فسادها  آغاز کردیم و ادامه دادیم

    تجربه ما می گوید: این انسان است که نیازمند رها شدن از بندگی قدرت، از راه مستقل و آزاد کردن عقل، است. هرگاه کار با الغای سانسورها آغاز گردد و انسان استقلال و آزادی خویش را بازیابد، در می یابد که دشمنی کردن با اندیشه و دین و مرام، ولو بدترین بیان قدرت، دون شأن او است. شأن انسان، جستجو کردن و یافتن بیان آزادی و عمل به آنست. شأن انسان برقرار کردن جریان آزاد اندیشه ها است. شأن انسان، باز آوردن بیان قدرت به بیان آزادی است. شأن انسان نقد خود، بمثابه تاریخ مستمر و ساختن تاریخ استقلال و آزادی و رشد است. به سخن دیگر، شأن انسان، ساختن خویش بمثابه انسان حقوقمند در رشد است. شأن انسان در تغییر خویش و، با این تغییر، راست راه رشد کردن مسیر تاریخ است.

 

جوانان ایران!

4 - نوروز تحقق پیدا می کند به نو شدن زندگی و نو شدن زندگی، به ساختن هویت مستقل و آزاد و حقوقمند، از راه رشد است. اما ساختن این هویت، نیازمند چشم اندازی تا بی نهایت باز است. بر شما است که بدانید انسانی که از هدف خالی می شود، با آینده و بسا با حال قطع رابطه می کند. کز می کند و در گذشته، به سراغ ویران کننده هائی می رود که بی هدفی او را توجیه کنند. چون هدف ندارد، در گذشته، ساخته هائی را که بتوان در رسیدن به هدف بکارشان برد، نمی یابد. انسانهای قدرتمدار از این نوع، دو گونه رفتار پیدا می کنند:

آنها که برقدرت هستند، در گذشته، در جستجوی ویرانگرها می شوند. بنگرید جبار و دستیاران و مبلغان او را که از گذشته اسلام، جز ویرانگرها را نمی یابند: ولایت مطلقه فقیهکه فرآورده فلسفه استبداد فراگیر است و ضد اسلامو گفته ها و ساخته ها غیر عقلانی و خرافی که  بکار توجیه اطاعت از «ولی امر» و بکار بردن زور و دروغ و تزویر و ریا  و دیگر روشهائی می آیند که مبتلایان به کیش شخصیت، بکارشان می برند.

آنها که فعل پذیر و بی تفاوت می شوند، در گذشته، ویرانگرهائی را می جویند که فعل پذیری و بی تفاوتی آنها را توجیه کند. اکثریت بزرگ جامعه که بی تفاوت می شوند، از خویشن را مأمور خود تخریبی کردن غافل هستند. توجیه هایی که بکار می برند، تفاوت رنگ و شکل دارند اما محتوای آنها یکی است. محتوای توجیه دین باور، همانست که محتوای توجیه بی دین و ضد دین.

      اما امروز، بمثابه زمانی که ادامه دارد، به شما نسل جوان ایران هشدار می دهد که هرگاه زندگی ازل و ابد نداشته باشد، زندگی نیست و نوروز جشن آن نمی شود. استقلال و آزادی انسان تحقق نمی یابد هرگاه هدف، دور، دورتر، بازهم دورتر، در ابد، قرار نگیرد. برای مثال، هرگاه جوانی هدف دانش آموزی خویش را بدست آوردن لیسانس قرار دهد، وقتی دوران دانشجوئی را به پایان می برد، بی هدف می شود. هرگاه هدف دیگری را نجوید، تهی از هدف، گرفتار کزکردگی می گردد. می دانیم که جوانان بدست آوردن شغلی و بالا رفتن در سلسله مراتب را هدف می کنند. آنها که به هدف نمی رسند و آنها که به هدف می رسند، پس از آن، باز گرفتار مشکل خالی شدن از هدف می شوند. چون به گذشته می نگرند، دانشی که آموخته بودند را از یاد رفته می یابند. دست آوردها، اگر هم ارزشمند، برانگیزنده آنها به زندگی پرنشاط در رشد، نمی شوند. اما هرگاه هدف دانش را در بی نهایت قرار دهند و اگر هدف استقلال و آزادی و حقوقمندی را در بی نهایت قراردهند، همواره هدفمند هستند. چشم اندازشان تا بی نهایت باز است. مهمتر، از بند قدرت رها و صاحب نقش در زندگی آیندگان، می شوند، بمثابه الگوی جهت یاب.

     بدین قرار، هرگاه شما استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی را هدف بگردانید، مرحله روانه کردن جبار و ولایت مطلقه فقیه و مرحله های بعد از آن را، پیشاپیش، می باید تعیین کنید. این واقعیت شما را از واقعیت دیگری آگاه می کند: در انقلاب ایران، هرچند استقلال و آزادی هدف بودند، اما برای همه هدف نبودند. برای آنها که استقلال و آزادی هدف بودند، مراحل بعدی نیز معلوم بودند. برنامه کار نیز داشتند. پس هرگاه بخواهید از تجربه درس بگیرید، بر شما است به سراغ تجربه انقلاب ایران بروید و شرکت کنندگان در «رهبری» آن را، از لحاظ اندیشه راهنما و هدف و برنامه عمل، موضوع تحقیق قراردهید. آنها که استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی را هدف کرده بودند و می دانستند مراحل تغییر برای این که جامعه ایرانی و همه ایرانیان استقلال و آزادی بجویند و در راه رشد شوند، کدامهایند، امروز، بکار شما می آیند. افزون بر این، تحقیق، شما را از واقعیتهای بس مهم دیگری  آگاه می کند

باز سازی قدرت، بدون حذف کسانی که استقلال و آزادی را هدف می شناخته اند، ممکن نبوده است.

درون و بیرون هر گروه و هر شخص را در آئینه اندیشه راهنمای او، باید خواند و نه در آنچه بنا بر موقع و از راه مصلحت، برزبان می آورد یا می آورند

زورپرستانند که می کوشند این دروغ را بباورانند که همه به کیش آنها بوده اند. اما هرگاه شما به تاریخی اعتماد کنید که خود شما هستید و از او بپرسید: اگر بخواهم در استقلال و آزادی رشد کنم، چه انسانهائی با کدام اندیشه راهنما در زندگیم نقش می یابند، راستگو و راست کردار را از دروغگوی جوینده قدرت، تمیز می دهید.

امر ممکن و ناممکن را احساس توانائی یا احساس ناتوانی معین می کنند. هرگاه خویشتن را توانا بپندارید و توانائی خویشتن را بپرورید، ناممکن را ممکن می گردانید. اگر استقلال و آزادی و تحقق حقوق همگان هدف شوند و جمهور مردم به جنبش درآیند، ناممکن ممکن می شود

مهمتر، عامل تشخیص ممکن از نا ممکن تنها احساس توانائی یا احساس ناتوانائی شما نیستند. ممکن بودن و یا ناممکن بودن تغییر واقعیت را از راه شناسائی آنست که باید، تشخیص داد. برای مثال، بصرف این که یک پزشک بگوید: من توانا به درمان بیماری درمان ناپدیر هستم، ناممکن ممکن نمی شود. شناسائی آن بیماری و یافتن درمان آنست که ناممکن را ممکن می کند. بنا بر این، خود را توانا به اصلاح ولایت مطلقه فقیه، بمثابه یک نظام دانستن، اصلاح آن را ممکن نمی کند. می باید نظام را شناخت و نقش عنصر محوری آن را تمیز داد تا معلوم شود آیا این نظام، قابل اصلاح هست یا نیست؟. از جمله دقیق ترین و کارآمد ترین معیارهای تشخیص، کاربرد حق در این نظام است

     در حقیقت، نظام قدرت محوری که در آن، «رهبر» اختیار مطلق دارد، زور نقش روزمره و در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه و فرد دارد. اما حق کار برد ندارد. اگر، در طول 32 سال، در رژیم ولایت مطلقه فقیه، هیچگاه حقوق ملی و حقوق انسان کار برد نداشته اند، از راه اتفاق نبوده است. از این راه بوده است که نسبت این حقوق به این نظام، نسبت تضاد است.      

    آگاهی از این واقعیت، شما را از واقعیت و حقیقت بسیار مهم دیگری آگاه می کند:

اندیشه های راهنما، خواه دین و چه مرام، بنا بر این که، در آنها، قدرت (= زور) یا حق کاربرد دارند، بیان قدرت یا بیان آزادی هستند. بدین سان، هرگاه در اندیشه راهنمائی، قدرت (= زور) هیچ کاربردی نداشته باشد و حقوق هدف و روش باشند، آن اندیشه راهنما، کامل ترین بیان آزادی است. پس اگر در بند اسم و صورت نمانید و در پی سیرت شوید و برآن شوید که از راه تغییر اندیشه راهنما از بیان قدرت به بیان آزادی، هم دولت قدرت محور و هم نظام اجتماعی قدرت محور را بی محل کنید، دست بکار انقلاب بمعنای درست کلمه شده اید.

     و هشیار باشید که قدرت پرستان آسان می توانند کلمه حق را نگاه دارند و محتوای آن را تغییر دهند. اگر ویژگی های حق، از جمله این ویژگی را بشناسید که بکار بردن حق نیاز به زور ندارد نیاز به نبود زور دارد، حق را از ناحق تمیز می دهید. چنانکه ولایت فقیه و ولایت مطلقه فقیه، بمعنای حاکمیت یک تن بر یک جامعه، بدون زور، بکار بردنی نیست. اما ولایت هرکس بر خود و ولایت بمعنای شرکت کردن جمهور مردم در اداره امور خویش، بر وفق دوستی، نیاز به زور ندارد. نیاز به نبود زور دارد

      بانیان نوروز می دانستند که ادامه حیات یک انسان و یک جامعه و هر زیینده ای، به نو به نو شدن و تجدید و تجدد است. می دانستند که استعدادهای خویش را بکار انداختن و با وجود تجدید و تجدد، خود ماندن، رشد است. پس نوروز نماد ادامه حیات ملی در رشد است.

 

زنان ایران!

 5 - همچنان بر این باورم که رشد هرجامعه ای در گرو رشد زنان آن جامعه است. اما رشد بمعنای خود ماندن در جریان نو به نو شدن، نیاز به خشونت زدائی دارد. نیاز به کاستن از بار زوری دارد که رابطه های انسانها گاه انباشته از آن می شود. برخورداری از حقوق انسان و باز یافتن منزلت و کرامت کاری است که زنان خود می باید تصدی کنند. با وجود این، حقوق انسان همگان را هستند. زنان بخاطر برخورداری از فضل ها، از جمله این فضل که معلم عشق و دوستی هستند، در مبارزه با خشونتی که رژیم جبار به جامعه تحمیل می کند، توانا ترند. پراکندن  امواج امید و شادی و شکیبائی بر پهنه ایران، رابطه های خصمانه را به رابطه های دوستانه برگرداندن، در سطح جامعه مدنی، زور را بی نقش کردن، رژیم را بیش از آنچه شده است، منزوی و سست بنیاد می کند، این کار، کاری است که شما زنان بمثابه نیروی محرکه تغییر، نیک از عهده بر می آئید. نسل امروز دوران انقلاب ایران، دوران پیروز شدن گل بر گلوله، دوران دوستی همه با همه، دوران از میان برخاستن مرزهای طبقاتی، دوران از یادها رفتن تبعیض ها را، تجربه نکرده است. اما جنبش سال 88 خود را تجربه کرده و جنبش مردم تونس و مصر و... را پیشاروی خود دارد. نقش زنان در جنبش ایران بیشتر و فداکاریهاشان نمایان تر بودند. اینک وطن شما را فرا می خواند. نقش بزرگ خویش را برای ادامه حیات ملی، در استقلال و آزادی و رشد، برعهده بگیرید!.

     هرگاه با نیروهای محرکه دیگر، چون دانشجویان و دانش آموزان و معلمان و کارگران و کارکنان جوان دستگاه اداری که استبداد فساد گستر، از کار مفید محرومشان کرده است، همگرائی کنید، نیروی محرکه عظیمی را پدید می آورید که به افراد نیروهای مسلح امکان می دهد، دریابند که خشونت با مردمی که می خواهند از کرامت و منزلت برخوردار شوند و زندگی را عمل به حقوق خویش کنند، ننگ است. بسیاری از آنها دریافته اند. در انتظار برخاستن جمهور مردم به جنبش هستند تا به مردم روی آورند و در کنار مردم، ایران را از استبداد جباران بیاسایند. تاریخ ایران دارد تجدید می شود: جنبشهایی که حلقه در حلقه جنبش همگانی مردم ایران برضد ضحاک دارند، اینک می باید و دارند حلقه در حلقه جنبش امروز مردم ایران، برضد ضحاک، ولی امر مطلقه، و ضحاکیانی که دستیاران اویند، می اندازند

     وطن فرزندان خود را فرا می خواند به جشن نوروز، به جشنی می خواند که جنبش همگانی در استقلال و آزادی و برای استقلال و آزادی و رشد بر میزان داد و وداد است. در این جشن بزرگ شرکت کنیم، ایران را سرزمین جوانی و شادی و امید و اعتماد  و دوستی و همکاری و برخورداری از حقوق و منزلت و کرامت کنیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 PAGE   \* MERGEFORMAT 4

 

 

 


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter